مشروعیت و مقبولیت ، تناقض یا تطابق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مشروعیت اساسىترین و قدیمىترین مسأله حاکمیتها در طول تاریخ زندگى اجتماعى بشر بوده و هست. مهمترین مسأله در حوزه بحث مشروعیت سیاسى، الهى یا مردمى بودن مشروعیت است؛ ناهمسازهاى حل ناشدنى که نیروى عظیمى از افکار و اندیشهها را صرف خویش کرده است. در نوشتار حاضر سعى بر آن است تا با باز خوانى مفاهیم اساسى این بحث از زاویه و دیدگاهى نو و با تبیین خیالى بودن ناهمسازه فوق، این بحثها را که از محل نزاع خارج گردیده، از نو سازماندهى کند.متن
مقدمه
زیستن براى انسانِ تنها، نه زحمت فرمانبردارى و نه لذّت فرمانروایى دارد ولى آنگاه که براى زندگى بهتر و آسانتر در کنار همنوعان خویش قرار گیرد و در شبکهاى از ارتباطات انسانى «مىداند که نسبت به برخى از همتایان خود قوىتر و نسبت به برخى دیگر ضعیفتر است؛ تنها در آنارشى کامل او مىتواند موجب وحشت ضعیفترها و قربانى قوىترها باشد... از این روى، همه جا و همواره، اکثریت انسانها از وحشت انداختن ضعیفترها چشمپوشى مىکنند تا وحشت کمترى از قوىترها داشته باشند»،(2) و این فرمول جهانى نظم اجتماعى و آغاز داستان حاکمیت است.
«حاکمیت، همانند جنگافزار، در اصلْ دفاعى در مقابل دو وحشت بزرگتر انسانیت است: آنارشى و جنگ»(3) و در عین حال خود آغاز دور جدیدى از وحشت است؛ وحشتى به مراتب عظیمتر و عمیقتر؛ وحشت تودهها از حاکمیت و وحشت حاکمیت از رعایایش. وحشت تودهها از این است که حاکمیت، پس از استقرار، بنا به ماهیت آن که میل به گسترش و تعمیق حوزه نفوذش دارد، تا حوزه حقوق شخصى و خصوصى او نیز پیش آید و خود تبدیل به «لویاتانى» گردد که انسانِ هابزى را در وحشتى که براى دفع آن، حاکمیت را به وجود آورده بود، رها نماید و با درهم شکستن قراردادى که انسانِ روسو منعقد کرده بود، اموال و دارایىهاى انسانِ لاک را تصاحب کند.
لویاتان هابز پس از استقرار و براى تحمیل خود و کسب اطاعت بیشتر و عمیقتر، متوسل به قوه قهریه مىگردد.
توسل به زور مىتواند انسانها را به فرمان بردارى بکشاند، لیکن همچنین مىتواند موجب طغیان شود. هر دو معلول همواره ممکناند و هرگز با علم یقین قابل پیشبینى نیستند؛ این معلولها بستگى به اوضاع و احوالى غالباً پنهانى، اسرارآمیز و غیر قابل کشف دارند: خلق و خوى، وضع زمان، نیروى واقعى یا مفروض مقاومتى که با آن روبه رو خواهند شد.(4)
این عدم اطمینان در معلولها و واکنشها که وابسته به تمامى اقدامهاى قهرى است، دلیل اصلى یکى از اسرارآمیزترین و مهمترین پیچیدگىهاى تاریخ و زندگانى است: اگر رعایا همیشه از حاکمیتى در هراسند که فرمان بردار آنند، حاکمیت نیز همواره از رعایاى تحت فرمان دهى خود بیم دارد.(5)
حاکمیت در وحشت دایمى رعایاى خود و توسل به زور به منظور کسب اطاعت آنها، زندگى مىکند، زیرا احساس مىکند که انسانها، همه جا و همواره در حالت طغیان پنهانىاند. هرگز حاکمیتى وجود نداشته و نخواهد داشت که مطلقاً اطمینان داشته باشد که همواره و کاملاً مورد اطاعت قرار خواهد گرفت. کلیه حاکمیتها دانستهاند و مىدانند که حتى در مطیعترین فرمان بردارىها، شورش به صورت پنهانى وجود دارد و تحت تأثیر اوضاع و احوال پیشبینى نشده مىتواند امروز یا فردا علنى شود. همه حاکمیتها خود را ناپایدار احساس کرده و مىکنند، دقیقاً از آنجا که ناگزیرند براى تحمیل خود، از قوه قهریه مدد جویند.(6)
تنها اقتدارى که نمى هراسد، اقتدارى است که از عشق و عقیده سرچشمه مىگیرد. موج عظیم احساسات و عواطف، هرگونه سدّ مقاومتى را در برابر فرمان درهم مىشکند و در نگاه به قامت بلند کمالات و زیبایىها، کلاه عقل از سر مىافتد و زانوى ایستادگى در برابر فرمان معشوق، سست مىگردد.
عقیده نیز به عنوان محصولى که از دیالکتیک عقل و منطق (گذشته از تعریف آنها در هر یک از نظامهاى فکرى) با دین، مذهب، تاریخ و فرهنگ دورهاى خاص شکل گرفته است؛ با وام دادن قطعه یا قطعاتى از خود به حاکمیت و قدرت و کاربرد ماهرانه آن از سوى حاکمیت، مىتواند معجونى را مهیّا سازد که حاکمیت را از ترس عظیم خود از تودهها برهاند و حالتى را ایجاد کند که قدرت و حاکمیت با رضایتمندى و از روى اختیار اطاعت گردد؛ حالتى که آن را «مشروعیت» مىنامند. «این حالت هرگز طبیعى، خود به خود، ساده و فورى نیست، بلکه حالتى است تصنّعى و اتفاقى؛ فرجام کوششى طولانى که مىتواند ناکام شود»؛(7) حالتى که تاکنون کسى آن را به روشنى تبیین نکرده است.
حتى ماکس وبر هم در کتاب اقتصاد و جامعه با تمامى دقّت و نوآورىهایى که در این بحث کرده است، بىآنکه به صورتى دقیق و کامل در مورد مفهوم مشروعیت بحث کند، وارد بحث منابع مشروعیت شده و مشروعیت را با توجّه به منابع آن تقسیم بندى نموده است.
به نظر وبر، انسان نیازمند «معنادار» (8)کردن زندگى خویش است. او به دنبال آن است که همه کنشها و اعمال خویش را هدفدار کند و به همین دلیل اعمال قدرت و اطاعت در برابر آن نیز نیازمند پشتوانه معنایى است که مشروعیت، آن را تأمین مىنماید. وبر بدون توضیح و تبیین مفهوم مشروعیت بیان مىکند که قدرت از طریق سنن و رسوم گذشته، دعوى کاریزمایى یک رهبر فرزانه و توافقات عقلانى متجلى در قوانین عرفى، مشروعیت مىیابد.(9)
اکنون پس از گذشت سالها که غبارها فرو نشستهاند، مىتوان از زاویه دیگرى نیز به این اثر وبر نگریست؛ نگاهى که در آن، وبر علىرغم کوششهایش در ابداع روشى جدید در نگاه به علوم زمان خویش، هنوز اسیر زندان فراخ «گفتمان» (10)و «صورتبندى دانایى» (11)زمان خویش است که در آن با تعریف خاصى از عقل، کنشهاى مبتنى بر سنّت و رسوم در تقابل با آن قرار گرفتهاند و سایهاى از دیدگاههاى، شرق شناختى (12)آنها را تاریکتر و غیر عقلانىتر کرده است و سعى او در جعل اصطلاح «نوع آرمانى»(13) نتوانسته تا دُم رنگارنگ این خروس بزرگ را بپوشاند.
از وبر که بگذریم، «فرّهرو» - یکى از همان گمنامانى که تختروان مشهوران، در طول تاریخ بر شانههاى آنها در حرکت بوده است - در کتاب ارزشمند خود(14) علىرغم موشکافىهاى درخور توجه و روشن کردن زوایاى تاریکى از بحث مشروعیت، به جز جرقّههایى گذرا در مفهوم مشروعیت، چراغى در این زمینه نیافروخته است، گرچه تلاش او در ارایه بحث مربوط به «مشروعیت یابى»(15) و همچنین سادهنویسى و در عین حال، نکته دانى و دقّت او را باید ستود.
از این متن نویسان که بگذریم، تکلیف حاشیه نویسان خود به خود مشخص است؛ آنان که با ظرافتى تمام و تسامحى معصومانه از کنار بحث مفهوم مشروعیت گذشتهاند و یا با پوشاندن لباسهاى رنگارنگ الفاظ بر تن این اسکلت بى جان، سعى در زنده و فربه نشان دادن آن کردهاند و از این که چنین مردهاى را زنده کردهاند به خود بالیدهاند.
ابتدا لازم است به ذکر ریشه لغوى و تطوّر تاریخى معناى مشروعیت پرداخته و سپس مفهوم آن تبیین گردد.
واژه انگلیسى «legitimacy» از ریشه لاتین «Leg» یا «Lex» به معناى قانون (low) گرفته شده و با واژهایى نظیر «Legal» (قانونى)، «legislation» (تقنین) و «legacy» (میراث) هم خانواده است؛ از این رو، به نظر مىآید معناى اصلى آن، قانونیت باشد؛ امّا امروزه این واژه در اصطلاح سیاسى به معناى اعتبار (16) و حقانیّت (17) و مشروعیت به کار مىرود.(18)
«legitimat» ابتدا در اصطلاح حقوق روم به معناى «بچهاى را حلالزاده معرفى کردن» به کار مىرفت. بعدها فرانسوىها نیز از آن در همین معنا استفاده کردند. هنگامى که «نورمان»ها انگلستان را فتح کردند، این واژه وارد فرهنگ اصطلاحات حقوقى انگلستان گردید و از آنجا که در رژیمهاى سلطنتى، قدرت مىبایست به وارث حقیقى پادشاه منتقل مىشد، از این رو مسأله حلال زادگى، نقش مهمى در مشروعیت پادشاه بعدى ایفا مىکرد.(19) از اینجا بود که اوّلین حلقه نامریى ارتباطى بین این واژه و معناى اصطلاحى آن، یعنى حقانیت و مشروعیت ایجاد گردید.
پس از فروپاشى دولتهاى مطلقه پادشاهى و پیدایش گرایشهاى قانونگرایى در بستر فکرى و فلسفى ناشى از گسست تفکر سیاسى، حکومتهاى پادشاهى مطلقه در مقابل دولتهاى جدید پارلمانى و مشروطه، مشروعیت خویش را از دست دادند و در این فرآیند چون قوانین به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از طرف مردم در جهت کنترل قدرت حاکم وضع مىگردید، لذا قانون به عنوان نشانهاى از مشروعیت رژیمهاى حاکم و نشاندهنده رضایت مردم در اطاعت از حاکمیت بود. این امر باعث گره خوردن بیش از پیش معناى قانون با مشروعیت و حقانیت شد و واژه «legitimacy» به معناى اصطلاحى آن نزدیکتر گردید، و در نهایت با ظهور انسان مدرن به عنوان «سوژه شناسنده»(20) که به ابژههاى(21) بىنظم و بىمعنا، نظم و معنا مىبخشید، آخرین حلقههاى ارتباطى براى تطبیق معناى واژه «legitimacy» با حقانیت و مشروعیت تکمیل گردید، زیرا آنچه اعتبار داشت، همان بود که ذهن(22) مىآفرید و تجلى این آفرینش در اجتماع، قانون انسان مدارى بود که سعى در ایجاد و حفظ نظم در اجتماع بشرى با ایجاد حکومتهاى جدید دموکراتیک داشت. پس حکومتهاى دموکراتیک که بر مبناى قوانین بشرى ایجاد شدند، نماد مشروعترین حکومتها بودند و این همان پاشنه آشیل و دُم خروسى بود که ماکس وبر - در بحث مربوط به تقسیمبندى انواع مشروعیت با توجه به منابع آنها - سعى در پوشاندن آن با اختراع «نوع آرمانى» داشت.
عامل دیگر در تقویت مسأله فوق، این بود که تا قبل از دوران مزبور، گفتمان سیاسى حاکم، قابلیت طرح بحث مشروعیت را به صورتى علمى نداشت (گرچه مسأله مشروعیت به عنوان واقعیتى وجود داشت و نقش خود را در ظهور و سقوط حاکمیتها ایفا مىکرد) و به عبارت بهتر، گفتمان سیاسى حاکم، اجازه طرح چنین بحثى را نمىداد؛ از این رو، همزمان شدن شکلگیرى و تقویت دولتها و حکومتهاى مبتنى بر قانون با طرح بحث مشروعیت در «گفتمان سیاسى» جدید ایجاد شده، به عنوان عاملى روانى، انطباق معناى مشروعیت با قانونیت را تسهیل و تقویت کرد.
گره خوردن معناى قانونیت (legitimacy) با حقانیت و مشروعیت و همچنین عدم تبیین دقیق مفهوم مشروعیت، باعث ایجاد خَلط در مباحث زیادى گردید که البته این موضوع در گفتمان سیاسى حاکم بر غرب، چندان خود را نشان نمىداد، زیرا «قانونیت»، «مقبولیت» و «مشروعیت» به علّت تفکر اومانیستى حاکم، با یکدیگر گره خورده بودند.
با ورود این اصطلاح به فرهنگ سیاسى کشورهاى شرقى، آن هم با خَلطى که در بحث مشروعیت پیش آمده بود، مشکل دو چندان شد. در ایران، هم زمان با مشروطه، اصطلاح «legitimacy» وارد فرهنگ سیاسى کشور گردید و واژه «مشروعیت» معادل آن قرار داده شد. با نگاهى به لغتنامههاى فارسى(23) مىتوان دید که واژه «مشروعیت» و واژههاى هم خانواده آن چون شرع، مشروع و شریعت در دو معناى عام و خاص، استعمال شدهاند. معناى عام این واژه، سنت، روش و هرآنچه مطابق و منتسب به آن است، مىباشد و در معناى خاص، دین و احکام آن و آنچه مطابق و منتسب به آن باشد، است. با توجه به مطلب فوق و با توجه به ارتباط معنایى که بین واژه قانون و شرع در ایران وجود داشت به این معنا که قوانین، ناشى از شرع یا متأثر از آن بودند و از طرف دیگر در صورت استعمال مشروعیت در معناى عام نیز قسمت عمدهاى از سنت متأثر یا ناشى از دین بوده و هست و همچنین با توجه به مشکل معنایى که واژه «legitimacy» در غرب پیدا کرده بود همگى باعث گردید که مشکل مفهومى این اصطلاح چند برابر گردد و در نهایت، مشروعیت حکومت به معناى انتساب آن به شرع تلقّى گردد.
گرچه این امر چندان دور از واقعیت نبود و حکومت اسلامى به جهت منبع و اصل مشروعیت آن، الهى و منتسب به شرع بود، ولى جایگزینى تعریف «منابع و اصول مشروعیت» به جاى خود «مشروعیت»، مسأله را حادتر کرد تا آنجا که بحث مشروعیت از محل نزاع خارج شد و به جاى بحث بر سر مفهوم مشروعیت، نزاعى خیالى بر سر اثبات درستى یکى از منابع مشروعیت در برابر منبع دیگر درگرفت و همه همّت «هفتاد و دو ملّت»(24) از سیاهى لشکر عالمانى که قادر به دیدن حقیقت نبودند، صرف حلّ ناهمسازه(25) حاکمیت الهى و نقش مردم در آن شد؛ ناهمسازهاى افسانهاى که تنها نتیجه آن، اشتغال عده زیادى از سیاستمداران بود.
براى فراغت از نزاعهاى مذکور و براى تبیین و درک مفهوم مشروعیت باید اندکى به عقب بازگشت؛ آنجا که قدرت براى ایجاد و زایش خویش در شبکهاى از ارتباطات واقعى انسانى، نیازمند اطاعت است.
در رابطه فرمانروا و فرمان بردار، اراده تحمیلى - یا آنچه پس از کسب اطاعت، قدرت نامیده مىشود - همواره با واکنش منفى کسى که اراده بر او تحمیل مىگردد، مواجه است؛ اینجاست که او براى کاستن یا از بین بردن واکنش مزبور و کسب اطاعت - هر چند این اطاعت بسیار اندک باشد - دو راه در پیش دارد:
اول این که واکنش آنچنان با شدّت اعمال گردد که فرد را مجبور به اطاعت کند که در این صورت، با کاسته شدن از شدّت قدرت، نافرمانى علیه آن آغاز خواهد شد تا جایى که در نهایت، موجب از بین رفتن قدرت گردد.
دومین و مطمئنترین راه - که ممکن است طولانى و سخت باشد - این که فرمانروا، اراده و تحمیل آن را، نزد فرمان بردار، به صورت حق درآورد. یعنى فرمان بردار، اراده فرمانروا و تحمیل آن را حقّى مسلّم تلقى کند. تنها در این صورت است که اطاعت با رضایت درونى و از روى اختیار صورت مىگیرد.
در صورت اخیر مىتوان گفت که قدرت داراى «مشروعیت» است، زیرا با رضایت و اختیار اطاعت گردیده است. پس شاید بتوان گفت که مشروعیت، صفتى براى قدرت است، آن هم از جهت نوع اطاعتى که از آن مىشود؛ به عبارت دیگر، اگر قدرت با رضایتمندى و از روى اختیار و نه اجبار، اطاعت گردد مشروع خواهد بود.
بنابراین مشروعیت سیاسى امرى مشکک بوده، داراى مراتب عدیدهاى است؛ یعنى به میزانى که شهروندان اطاعت رضایتمندانهاى از یک حکومت مىکنند، به همان میزان نظام مشروعیت بیشترى پیدا مىکند. به همین دلیل در عالم سیاست، مقولهاى به نام «مشروعیت یابى» به فرآیندى اطلاق مىشود که طى آن یک حکومت هرچه بیشتر پایگاه مشروعیت خود را مىگستراند.(26)
هر قدرتى براى ایجاد رضایتمندى در اطاعت و مشروع و به حق نمودن خویش، مىبایست توجیهات و دلایلى را - هر چند به ظاهر منطقى - که قابل درک و مورد قبول تودهها باشد، گزینش کرده و ارایه دهد تا بتواند با کمترین مقاومت و در نتیجه، کمترین اعمال زور، بیشترین و عمیقترین اطاعتها را از رعایا و فرمان بردارانش دریافت کند. این توجیهات و دلایل، هرگز به صورت منزوى نیستند که تنها با ابزار منطق و استدلال یا احیاناً زور، خود را بقبولانند و عمل کنند، بلکه در چارچوب «صورت بندى دانایى» هر عصر و در قالب گفتمانى ویژه، با خُلقیّات، فرهنگ، علم، مذهب و منافع اقتصادى دورهاى خاص عجین شده، هماهنگى مىیابند و اصول مجموعه درهم پیچیدهاى از توجیهاتى را تشکیل مىدهند که بیانگر مشروعیت یک نظامند. در یک صورتبندى دانایى، در قالب گفتمانهاى مختلف، مىتوان اصول مختلفى از مشروعیت را تصوّر کرد که با توجّه به هماهنگى و همگونى ذاتى یا ظاهرى آنها و در صورتى که تضاد اساسى باهم نداشته باشند، مىتوانند با یکدیگر تلفیق شوند و اصل جدیدى را براى مشروعیت حکومت ایجاد کنند، ولى اگر در جامعهاى دو اصل مشروعیت که قادر به تلفیق باهم نیستند، وجود داشته باشند حاکمیت را تا مرز نابودى خواهند کشاند.
اصول مشروعیت، تنها، جنبهاى ابزارى دارند که در نهایت، مىتوان آنها را از جهت کارآمدى، توان ترمیم، دگردیسى و تطبیق و به کارگیرى متناسب و مناسب آنها از سوى حاکمیت با یکدیگر مقایسه کرد؛ ولى نباید فراموش کرد که همه آنها از طریق مکانیزمى تقریباً مشابه، زور و قدرت عریان را لباس حقانیّت مىپوشانند و قابل تحمّل مىکنند.
با توجّه به مطلب فوق مىتوان گفت که همه انواع حکومتها، چه بر مبناى سنّت یا دین یا رأى اکثریت توجیه شوند و چه سلطنتى باشند یا مشروطه و یا پارلمانى و یا حتّى به قول گزنفون، تیرانى،(27) اگر بتوانند با استفاده از هر یک از مبانى فوق، اطاعتى از روى رضایتمندى از تودههاى تحت حاکمیت خویش دریافت کنند؛ به نسبت درجه رضایتمندى که ایجاد کردهاند، در درجهاى از مشروعیت به سر مىبرند و تنها مىتوانند در درجه مشروعیت به وجود آمده، باهم متفاوت باشند و نه در مشروع یا نامشروع بودن.
پس مىتوان به غیرضرورى بودن تقسیمبندى انواع مشروعیت از جهت منابع آنها، براى بحث درباره مشروع یا نامشروع بودن حاکمیتها اعتراف کرد. آنچه مشخص است، این است که در چارچوب هر صورتبندى دانایى، مىتوان مشروعیت را از لحاظ منابعى که آن را تأمین مىکنند، به انواع مختلفى تقسیمبندى کرد، از این رو، شاید نتوان یک تقسیم بندى قطعى و کامل را براى تمامى اعصار که در تمام صورت بندىهاى دانایى کارآیى داشته باشد، ارایه نمود. آنچه مهم است، نه این تقسیم بندىها، که عدم مخالفت و تضادّ این اصول با جهتگیرى کلى اذهان جامعه است که در بسترى از فرهنگ، خلقیّات، علم، مذهب و منافع اقتصادى دورهاى خاص شکل گرفته است.
از سخن بالا مىتوان به اهمیّت و نقش کارآیى حکومت در توسعه مشروعیت آن پىبرد. تودهها کم و بیش انتظارات مشخصى از حکومتهاى مشروع دارند. امنیّت و رفاه و خدمات و فعالیتهاى مرتبط به هر یک از آنها، از جمله کارهایى است که هر حکومت مشروعى مىتواند با ایجاد و حفظ آنها، کارآیى خویش را نزد تودهها به اثبات رساند.
هابرماس به عنوان آسیبشناس حکومتهاى رفاهى امروز، به خوبى توانسته است نقش رفاه در داستان مشروعیت را برجسته نشان دهد.(28) البته شاید طرح او، تنها در چارچوب فلسفه سیاسى معاصر و به ویژه در باب «دولتهاى رفاه»(29) قابل توجیه باشد و تعمیم آن به تمامى حکومتها، اندکى اغراقآمیز به نظر رسد. شاید اگر اندکى از فلسفه سیاسى معاصر و مبالغات اغراقآمیز آن درباره نقش کارآیى حکومتها در مشروعیت آنها، فاصله بگیریم، طرح هابرماس در پافشارى بر آن و همچنین در تعمیم آن به انواع دیگر حکومتها، اندکى کاریکاتوریزه به نظر آید.
واقعیت آن است که کارآیى، نقش خویش را در داستان مشروعیت ایفا مىکند، ولى «این نقش با نقشى که فلسفه معاصر به آن مىدهد، متفاوت است. در عین حالى که مشروعیت با کارآیى حاکمیت رابطه دارد، لیکن هرگز مستقیماً به آن بستگى ندارد. کارآیى حاکمیت مىتواند طى دورهاى نسبتاً طولانى، افزایش یا کاهش یابد، بدون اینکه مشروعیت از این نوسانها صدمه ببیند. حتى تا حدّى مشروعیت مىتواند جایگزین کارآیى شود»(30) و آن را پوشش دهد.
در نهایت و به طور خلاصه باید گفت:
طبیعت ژرف اصول مشروعیت، دافع بودن ترس است، یعنى دفع ترس مرموز و متقابلى که همواره میان حاکمیت و رعایایش وجود دارد.(31)
اصول مشروعیت، حاکمیت را انسانى مىکنند و به آن [ لطافت] مىبخشند، زیرا طبیعت آنها ایجاب مىکند که به عنوان اصولى منطقى و عادلانه، صادقانه از سوى تمام آنهایى که فرمان مىدهند و از سوى اکثریت - دست کم آنهایى که فرمان مىبرند - مورد قبول واقع شوند. این پذیرش همواره فعّال، از روى رغبت و آگاه از انگیزههاى عمیق خود نیست. این پذیرش مىتواند - و غالباً نزد تودههاى مردم این چنین است - بیشتر از روى عادت باشد تا از روى اعتقاد، کاهلى به ارث رسیده از گذشته باشد، نوعى تسلیم و رضا در مقابل اوضاع و احوالى اجتنابناپذیر... لیکن حتى از طریق رضایتمندىهاى منفعلى که به وجود مىآورد، اصل مشروعیت، حاکمیت را از وحشتهاى خود آزاد مىسازد.(32)
نهایتاً یک حکومت مشروع، حاکمیتى است که خود را از ترس رهانیده است، زیرا آموخته است که به رضایت فعّال یا منفعل تکیه کند و به تناسب، توسل به زور را محدود سازد... هر اصل مشروعیت شمارى چند از قواعد را به منظور دست یابى بر حاکمیت و اجراى آن مشخص مىسازد؛ قرارداد پنهانى شامل این قواعد و شامل تعهد متقابل است، یعنى اینکه تا زمانى که حاکمیت، از سوى فرماندهان بر حسب قواعد مشخصى به اجرا در آید و کسب شود، رعایا از آنان اطاعت خواهند کرد. بنابراین هر یک از اصول مشروعیت به محض این که به گونهاى فعّال یا منفعل، مورد قبول قرار گرفت، شامل یک تعهد فرمان بردارى مشروط به رعایت پارهاى از قواعد مىشود: یعنى قراردادى واقعى. به محض این که یکى از دو طرف، دیگر به این تعهد احترام نگذارد، اصل مشروعیت، قدرت خود را از دست مىدهد و دیگر نه به حاکمیت و نه به رعایا اطمینان مىبخشد. وحشت دوباره شروع مىشود.(33)
مقبولیت
هر فرمانروایى، بیش از آنچه فرمانبرداران محتاج او باشند، نیازمند رعایاى خویش است، زیرا همین فرمان بردارانند که با تقدیم اطاعت رضایتمندانه، فرمانروا را هویت مىبخشند و او را دچار شیرینترین تخیّل «این جهانى» مىکنند؛ تخیّل تصاحب قدرت.
سرمستى حاصل از این تخیّل ممکن است براى فرمانروا تصویرى از خود (self image) به مراتب بزرگتر از آنچه هست بسازد و او را اندکى دچار فراموشى و غفلت کند؛ غفلت از خیل عظیم انسانهایى که قدرت را - که فرمانروا خود را صاحب آن مىپندارد - با اطاعتِ خویش، ساخته و به او واگذار کردهاند. براى ادامه این غفلت و اشتباه، کافى است که فرمانروا اندکى زاویه نگاه خویش را تغییر دهد تا به جاى نگریستن به اذهان فرمانبرداران، به گردنهاى فرو افتاده آنان بنگرد و دچار بزرگترین، شایعترین و خطرناکترین اشتباهات تاریخى گردد که در آن، فرمانروا با غفلت از نقش مردم و اصول مشروعیت در فرآیند فرمانروایى و فرمانبردارى، شاخهاى را که بر روى آن ایستاده است بُبرد و آنگاه پس از سقوط - البته اگر جان سالم به در برد - این کار را به دشمنان خیالى که خود او و حداکثر اطرافیانش قادر به دیدن آنها هستند، نسبت دهد.
درست است که قبول یا عدم قبول مردم در داستان ظهور و سقوط حاکمیتها نقش اساسى را بازى مىکند و مقبولیت اساس مشروعیت است، ولى به این نکته نیز باید توجّه داشت که در فلسفه و اندیشه سیاسى معاصر با تعریف خاصى که از کارآیى صورت گرفته و با تأکید ویژهاى که بر آن گردیده، با دیدگاهى سطحى به مقوله مقبولیت نگاه شده است. در این دیدگاه - با همه ظرافت و علمى بودن ظاهرى آن - مقبولیت که اساس مشروعیت است، با افزایش و کاهش کارآیى حکومت، دچار نوسان مىگردد و حکومت خوب و مشروع، حکومتى تلقّى مىگردد که بتواند با تکیه بر حداکثر کارآیى، حق فرمان راندن و به تبع آن، حداکثر اطاعت را از فرمان برداران خود دریافت نماید.
اشتباه اساسى و ظریف دیدگاه فوق آن است که با اتکّا به بخش قابل مشاهده واقعیت، سعى در تبیین کلى آن دارد؛ همچون کسى که براى توصیف کوه یخ شناورى، تنها به دیدن بخش ناچیزى از آن که در سطح آب شناور است، اکتفا کند. این دیدگاه نیز با غفلت از اصول مشروعیت و نقش اساسى آنها در ایجاد حق فرماندهى و مقبولیتى که از طریق هماهنگى و مطابقت اصول، قواعد و ارزشهایى که از طرف فرمانروا و فرمانبرداران مورد توافق ضمنى قرار گرفته است، با ایجاد رابطه مستقیم بین کارآیى و مفهوم خاصّى از مقبولیت اخذ شده از آن (کارآیى)، علاوه بر نادیده گرفتن یا حداقل ناچیز شمردن نقش اقناع ذهنى، فکرى و عقیدتى مردم در ایجاد حق فرماندهى و تکلیف فرمان بردارى، نوعى سلسله مراتب مهترى و کهترى میان اصول مشروعیت برقرار مىکند؛ غافل از این که «یک حاکمیت زمانى مشروع است که شیوههاى به کارگرفته شده براى در اختیارگیرى آن، در ابتدا و براى اجراى آن، سپس، با [ اصل مشروعیت] و قواعد اخذ شده از [ آن ]، مطابقت داشته باشد. به این ترتیب، این مطابقت و نه قضاوت درباره کارآیى است که حق فرمان دادن را برقرار مىکند».(34)
بنابراین گرچه ممکن است نتیجه منطقى غفلت از نقش مردم در ایجاد و استمرار قدرت و حاکمیت، غفلت از نیازها و خواستههایى باشد که عموماً مردم از هر حاکمیت مشروعى انتظار دارند، ولى عدم ارضاى این خواستهها نمىتواند لزوماً به معناى عدم مشروعیت حاکمیت باشد، بلکه آنچه موجب ایجاد عدم مشروعیت و تزلزل حاکمیت مىگردد، عدم رعایت اصول و قواعدى است که در قالب یک اصل مشروعیت از طرف فرمانروا و رعایایش مورد توافق قرار گرفته است.
البته همه اینها به معناى بىتأثیر بودن کارآیى در مشروعیت نیست. «زمانى که مردم خواهان خدماتى هستند که کم و بیش از امکانات حاکمیت مشروع فراتر مىرود، دشوارهاى عظیمى مىتواند سر برکند».(35) ولى با برجسته کردن و اهمیّت بیش از اندازه قائل شدن به مقوله کارآیى در دیدگاه مذکور، چنین به نظر مىرسد که پذیرش و راضى شدن مردم براى فرمان بردارى از یک حاکمیت، فرآیندى سطحى و بسیار ساده است. مردم با اقداماتى نظیر تأمین امنیت و رفاه مىتوانند طوق اطاعت از حاکمیتى را برگردن نهند و در غیر این صورت علیه آن طغیان کنند. از این زاویه دید، مقولاتى مانند تفکّر، اندیشه، عقیده و ارزش و در یک کلام «اقناع ذهنى و فکرى» مردم، بیشتر امرى ثانوى و فرعى است که به نوعى، کارآیى مىتواند به صورت ریشهاى و اساسى آن را تحت پوشش و تأثیر قرار دهد. به عبارت دیگر، فرمان برداران همان «تودهها»(36) هستند؛ انباشتى از مردم که به صورتى «اتمیزه شده» در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند و تنها با رشتههاى نامریى و سست «واکنشى» غیر ارادى به یکدیگر متصلند که اگر خواستههایشان تا حدّ معیّنى ارضا نگردد همچون انبارى از «باروتِ واکنش»، مستعد «جرقه کنشى» هستند تا با انفجار ناگهانى و غیر قابل کنترل خود، حاکمیتى را نابود کنند.
در شکل کاریکاتوریزه شده فوق، به راحتى مىتوان همان اندیشه به ظاهر سنّتى و قدیمى را دید که سابقاً با برچسبهایى چون نخبهگرایى (37) مشخص مىگردید و به دلیل تحقیر انسان آزاد و اندیشنده و نقش مردم، هدف حمله اندیشه سیاسى معاصر بود؛ اندیشه معاصر و جدیدى که بر تن انسان «سنتى» (38) - که اعمال و کنشهایش تحت فشار سنتها و خرافات کنترل مىشد و مکلّف به تحمل عنوان رعیتى در حاکمیت بود - لباسى شیک پوشانید و نامش را از انسان سنّتى به «سوژه شناسنده» تغییر داد که تحت حاکمیت دولت مدرن، به عنوان یک «شهروند» و در سایه «عقلانیت» و در قالب تجمعات انسانى چون احزاب، انجمنها و گروهها، «حقوق» انسانى خویش را مطالبه کند.
انسان، همان انسان است؛ انسان ضعیف و گدا، امّا با سر و وضعى به ظاهر آراسته؛ یک «گداى محترم» با سطح توقعاتى بالاتر و اندکى پرروتر. این است مقام انسان در فلسفه و اندیشه سیاسى معاصر؛ انسانى که با دستبندىهایى از آزادى، اسیرش کرده و با گیوتینى از عقلانیت، سرش را بریدهاند.
واقعیت آن است که مردم در طول تاریخ و جز در معدودى از حاکمیتها که در دوره بسیار کوتاهى از تاریخ به وقوع پیوسته است، هیچگاه مقام و منزلت واقعى خویش را پیدا نکردهاند. در تاریخ حاکمیتها مردم عموماً با اصطلاحاتى چون «عوام»، «رعایا» و «توده» تحقیر شدهاند. حتّى در حاکمیت مدرن، با انکار واقعیت متافیزیکى انسان و به ظاهر، محور قرار دادن او، بیشترین ظلم را در حق او کردهاند. از دلایل «معرفت شناختى» (39)، «انسان شناختى» (40) و «فلسفى» (41) که بگذریم، از نظر علم سیاست، یکى از علل مشکل و «مسأله» فوق مىتواند ماهیت قدرت باشد. قدرت همواره میل به تمرکز و همچنین گسترش و تعمیق حوزه نفوذ خویش دارد. علاوه بر این، با مجارى و وسایل اعمال خود آنچنان درهم مىآمیزد که اگر با دیدگاهى «عمل گرایانه» (42) به آن نگریسته شود، تمیز آن از ابزار اعمال قدرت، اگر نگوییم غیر ممکن، حداقل، مشکل مىگردد.
فرد یا گروه حاکم با تخیّل فتح و تصاحب قلّه پندارى قدرت، از آن بالا، فرمان برداران را ریز و حقیر مىبیند. غافل از آنکه همین عوام، رعایا و تودهها هستند که قدرت را به وجود آوردهاند؛ مردمى که در طول تاریخ، بیشترین ظلمها را در حق خویش کردهاند. داستان تودهها، داستان پهلوان قدرتمندى است که با دیدن تصویر خویش در آینه فرمانروایان، نخبگان وخواص، از روى تحسین و تمجید و یا رعب و ترس، در برابر آن سر تسلیم فرود آورده و تمکین کرده است. تودهها با عدم خودآگاهى و خودشناسى نسبت به نیرو و مقام و منزلت واقعى خویش، از طریقِ بتهاى خود ساختهاى چون فرمان روایان، نخبگان، خواص و ساختارها و نهادها، بیشترین و بدترین ظلمها را در حق خویش نموده و سپس بر آن گریستهاند. آنان همواره با حقارت به خویش نگریسته و از قدرت خویش در هراس بودهاند و براى رهایى از این ترس، آن را به فرمانروایان نسبت دادهاند.
نتیجهگیرى
آفریدن و بیان معنا و مفهومى نو، نیازمند واژگانى جدید و نوع خاصّى از زندگى است که براى یک نفر در محدوده زمانى خاص، اگر نگوییم محال، ولى بسیار مشکل خواهد بود، زیرا براى این کار، «عالمى دیگر بباید ساخت و زنو آدمى».(43)
شاید آنچه براى زندانى یک صورتبندىدانایى و «گفتمان» مهم است، آن است که فراخى زندان، او را دچار توهّم زندگى در دنیایى آزاد نکند تا بتواند محرومیتها و کاستىهاى زندگى در زندان را درک نماید و برخوردار نبودن و ندیدن برخى از چیزها را به حساب نبودن آنها نگذارد و این، همان تناقض و «ناهمسازه» اساسى زندگى انسانى است؛ تولّد در زندان و اندیشیدن به آزادى.
براى آن که اندکى به قابلیتها و محدودیتهاى گفتمانى که بحث مشروعیت در آن امکان طرح یافت پىبریم؛ دیدیم که چگونه ابتدا مفهوم مشروعیت در قالب واژه «legitimacy» که اساساً به معناى قانونیت بود، متولد شد و به خاطر صورتبندىدانایى حاکم که تعریف خاصّى از عقل و قانون آن هم حول محور «انسان مدارى» ارایه کرده بود، مفهوم مشروعیت و قانونیت بیش از پیش بر هم منطبق گردید. از طرف دیگر در صورتبندىدانایى مذکور، قانون، قراردادى بود که توسط انسان وضع و توسط خود او نیز درستى و نادرستى آن مورد قضاوت قرار مىگرفت. با چنین تعریفى از قانون، حلقه ارتباط معنایى بین قانونیت، مقبولیت و مشروعیت، بیش از پیش مستحکم شد و موجب تطبیق ضمنى معانى آنها با یکدیگر گردید.
و در نهایت، در بحث مربوط به کارآیى حکومتها، با ایجاد معادله مستقیم و قطعى بین کارآیى و مقبولیت، مفهوم مقبولیت از «اقناع ذهنى مردم» تا حدّ «ارضاى نیازها و خواستههاى تودهها» - که البته این خواستهها نیز با توجه به اصل «لذت جویى» (44) و «سودجویى» (45) شخصى تعریف و تبیین گردیده بود - فرو کاسته شد.
علاوه بر موارد فوق، در دانش سیاسى که در قالب صورتبندىدانایى حاکم، شکل گرفت، به علّت عدم تبیین و تعریف مفهوم مشروعیت و جایگزینى اصول مشروعیت به جاى آن، نوع خاصّى از تقسیمبندى و طبقهبندى اصول مشروعیت و به تبع آن، نوعى سلسله مراتب ارزشى بین آنها ایجاد گردید که در آن، مدال طلا برگردن اصل مشروعیت دموکراتیک - البته با سبکى خاص - آویخته شد و سایر اصول مشروعیت نه تنها مدالى کسب نکردند، بلکه با برچسبهایى چون «سنّتى» و «غیر عقلانى» تقبیح گردیده و به حاشیه رانده شدند.
مفهوم مشروعیت در حالى که سرنوشت محتوم خویش را که گفتمان سیاسى برایش تعیین کرده بود، مىپیمود، وارد شرق و ایران شد و سرنوشتى به مراتب رقّت آورتر یافت. اختلاف گفتمان سیاسى اسلامى و ایرانى و گفتمان سیاسى که مفهوم مشروعیت در آن به شکلى خاصّ، امکان طرح یافته بود، باعث مغالطههاى بسیارى در حوزه بحث مشروعیت شد، آنچنان که این بحث از محل نزاع خارج گردید و جنگ و نزاعى بىثمر بر سر درستى یا نادرستى هر یک از اصول مشروعیت درگرفت و در حوزه اسلامى، ناهمسازهاى خیالى بین حاکمیت الهى و مردمى ایجاد گردید.
براى نشان دادن خیالى بودن تناقض فوق، مفهوم مشروعیت از اصول مشروعیت تفکیک گردید؛ بدین ترتیب که در تبیین مفهوم مشروعیت بیان شد که مشروعیت، حالتى است که در آن فرمانبرداران با رضایتمندى و به اختیار، از حاکمیت اطاعت مىنمایند، به عبارت دیگر، مشروعیت، همواره امرى مردمى بوده، عین مقبولیت است. به همین منظور هر حاکمیتى براى کسب مقبولیت، از ابزار «اصل مشروعیت» براى ایجاد حقانیت به منظور تصاحب و اعمال قدرت از طرف خود، استفاده مىنماید.
از این رو با توجه به مطلب فوق:
اولاً، مقبولیتى که عین مشروعیت است، بیشتر امرى ذهنى است و به عبارت دیگر، اقناع ذهنى مردم و فرمانبرداران است تا صِرف ارضاى خواستههاى مادى آنها به گونهاى که در بحث مربوط به کارآیى حکومتها از آن بحث مىشود؛
ثانیاً، اصول مشروعیت، فقط جنبهاى ابزارى دارند که حاکمیتها براى ایجاد حقانیت تصاحب و اعمال قدرت از طرف خود، در نزد فرمانبرداران از آن استفاده مىکنند؛
ثالثاً، هر حاکمیتى در چارچوب صورتبندىدانایى عصر خویش و با توجه به مذهب، فرهنگ و تاریخ فرمانبرداران، دلایل و توجیهات خاصّى را گزینش و تلفیق کرده، به عنوان یک «اصل مشروعیت» ارایه مىکند، لذا نمىتوان تقسیمبندى و طبقهبندى واحدى از آنها را که در تمامى اعصار و در تمامى صورتبندىهاىدانایى کارآیى داشته باشد، ارایه کرد؛
رابعاً، اصول مشروعیت، همگى جنبهاى ابزارى دارند و همه آنها کم و بیش از مکانیسم مشابهى براى ایجاد مقبولیت و مشروعیت بهره مىگیرند، از این رو مقایسه آنها به منظور ایجاد حقانیت یکى از آنها بر دیگرى، نادرست خواهد بود، زیرا همه این اصول، به نوعى منطقىاند و مىتوانند بنابه دلایل گوناگون و تحت شرایط مختلفى، مورد تردید جدّى واقع گردند.
آنچه براى هر اصل مشروعیتى مهم است، توان ترمیم، دگردیسى و تطبیق آن با شرایط محیط و همچنین توان تلفیق آن با سایر اصول مشروعیت به منظور ایجاد اصل مشروعیتى جوان و جدید است.
پىنوشتها
1) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر.
2) گولیلمو فِرّهرو، حاکمیت فرشتگان محافظ مدنیّت، ترجمه عباس آگاهى (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، چاپ اول، 1370) ص46.
3) همان.
4) همان، ص48.
5) همان.
6) همان ، ص 49-50.
7) همان ، ص176.
8) Meaningful
9) علیرضا شجاعىزند، مشروعیت دینى دولت و اقتدار سیاسى دین (تهران: مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبیان، چاپ اول، 1376) ص 51-52.
10) Discourse
11) Episteme
12) Orientalistic
13) Ideal type
14) گولیلمو فرّهرو، پیشین.
15) Legitimation
16) Validity
17) Right fulness
18) سعید حجاریان، «نگاهى به مسئله مشروعیت»، راهبرد، ش 3 (1373).
19) مصطفى کواکبیان، مبانى مشروعیت در نظام ولایت فقیه (تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم، 1376) ص9.
20) Subject
21) Object
22) Subject
23) براى نمونه ر.ک: حسن عمید، فرهنگ عمید (تهران: امیرکبیر، چاپ هفتم، 1369) ص9.
24) اشاره به بیتى از حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
25) Paradox
26) مصطفى کواکبیان، پیشین، ص11.
27) گزنفون معتقد بود حتى در حکومت نامى «تیرانى» که بر بنیاد اجبار و غلبه استوارند نیز همه چیز به نیروى مادى صرف ختم نمىشود. (ر.ک: علیرضا، شجاعى زند، پیشین، ص51).
28) ر.ک: حسین بشیریه، تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم (اندیشههاى مارکسیستى) - (تهران: نشر نى، چاپ اول،1376 و همچنین
J. Habermas, Legitimation Crisis. trans. T.MCCarthy. )Bostin: Beacon press, 5791(.
29) Velfar State
30) گولیلمو فرّهرو، پیشین، ص 81-82.
31) همان، ص50.
32) همان، ص56.
33) همان، ص 57-58.
34) همان، ص172.
35) همان، ص182.
36) Masses
37) Elitism
38) Traditional
39) Epistemological
40) Anthropological
41) Philosophical
42) Pragmatical
43) اشاره به بیتى از حافظ:
آدمى در عالم خاکى نمىآید به دست
عالمى دیگر بباید ساخت و زنو آدمى
44) Hedonism
45) utilitarianism
زیستن براى انسانِ تنها، نه زحمت فرمانبردارى و نه لذّت فرمانروایى دارد ولى آنگاه که براى زندگى بهتر و آسانتر در کنار همنوعان خویش قرار گیرد و در شبکهاى از ارتباطات انسانى «مىداند که نسبت به برخى از همتایان خود قوىتر و نسبت به برخى دیگر ضعیفتر است؛ تنها در آنارشى کامل او مىتواند موجب وحشت ضعیفترها و قربانى قوىترها باشد... از این روى، همه جا و همواره، اکثریت انسانها از وحشت انداختن ضعیفترها چشمپوشى مىکنند تا وحشت کمترى از قوىترها داشته باشند»،(2) و این فرمول جهانى نظم اجتماعى و آغاز داستان حاکمیت است.
«حاکمیت، همانند جنگافزار، در اصلْ دفاعى در مقابل دو وحشت بزرگتر انسانیت است: آنارشى و جنگ»(3) و در عین حال خود آغاز دور جدیدى از وحشت است؛ وحشتى به مراتب عظیمتر و عمیقتر؛ وحشت تودهها از حاکمیت و وحشت حاکمیت از رعایایش. وحشت تودهها از این است که حاکمیت، پس از استقرار، بنا به ماهیت آن که میل به گسترش و تعمیق حوزه نفوذش دارد، تا حوزه حقوق شخصى و خصوصى او نیز پیش آید و خود تبدیل به «لویاتانى» گردد که انسانِ هابزى را در وحشتى که براى دفع آن، حاکمیت را به وجود آورده بود، رها نماید و با درهم شکستن قراردادى که انسانِ روسو منعقد کرده بود، اموال و دارایىهاى انسانِ لاک را تصاحب کند.
لویاتان هابز پس از استقرار و براى تحمیل خود و کسب اطاعت بیشتر و عمیقتر، متوسل به قوه قهریه مىگردد.
توسل به زور مىتواند انسانها را به فرمان بردارى بکشاند، لیکن همچنین مىتواند موجب طغیان شود. هر دو معلول همواره ممکناند و هرگز با علم یقین قابل پیشبینى نیستند؛ این معلولها بستگى به اوضاع و احوالى غالباً پنهانى، اسرارآمیز و غیر قابل کشف دارند: خلق و خوى، وضع زمان، نیروى واقعى یا مفروض مقاومتى که با آن روبه رو خواهند شد.(4)
این عدم اطمینان در معلولها و واکنشها که وابسته به تمامى اقدامهاى قهرى است، دلیل اصلى یکى از اسرارآمیزترین و مهمترین پیچیدگىهاى تاریخ و زندگانى است: اگر رعایا همیشه از حاکمیتى در هراسند که فرمان بردار آنند، حاکمیت نیز همواره از رعایاى تحت فرمان دهى خود بیم دارد.(5)
حاکمیت در وحشت دایمى رعایاى خود و توسل به زور به منظور کسب اطاعت آنها، زندگى مىکند، زیرا احساس مىکند که انسانها، همه جا و همواره در حالت طغیان پنهانىاند. هرگز حاکمیتى وجود نداشته و نخواهد داشت که مطلقاً اطمینان داشته باشد که همواره و کاملاً مورد اطاعت قرار خواهد گرفت. کلیه حاکمیتها دانستهاند و مىدانند که حتى در مطیعترین فرمان بردارىها، شورش به صورت پنهانى وجود دارد و تحت تأثیر اوضاع و احوال پیشبینى نشده مىتواند امروز یا فردا علنى شود. همه حاکمیتها خود را ناپایدار احساس کرده و مىکنند، دقیقاً از آنجا که ناگزیرند براى تحمیل خود، از قوه قهریه مدد جویند.(6)
تنها اقتدارى که نمى هراسد، اقتدارى است که از عشق و عقیده سرچشمه مىگیرد. موج عظیم احساسات و عواطف، هرگونه سدّ مقاومتى را در برابر فرمان درهم مىشکند و در نگاه به قامت بلند کمالات و زیبایىها، کلاه عقل از سر مىافتد و زانوى ایستادگى در برابر فرمان معشوق، سست مىگردد.
عقیده نیز به عنوان محصولى که از دیالکتیک عقل و منطق (گذشته از تعریف آنها در هر یک از نظامهاى فکرى) با دین، مذهب، تاریخ و فرهنگ دورهاى خاص شکل گرفته است؛ با وام دادن قطعه یا قطعاتى از خود به حاکمیت و قدرت و کاربرد ماهرانه آن از سوى حاکمیت، مىتواند معجونى را مهیّا سازد که حاکمیت را از ترس عظیم خود از تودهها برهاند و حالتى را ایجاد کند که قدرت و حاکمیت با رضایتمندى و از روى اختیار اطاعت گردد؛ حالتى که آن را «مشروعیت» مىنامند. «این حالت هرگز طبیعى، خود به خود، ساده و فورى نیست، بلکه حالتى است تصنّعى و اتفاقى؛ فرجام کوششى طولانى که مىتواند ناکام شود»؛(7) حالتى که تاکنون کسى آن را به روشنى تبیین نکرده است.
حتى ماکس وبر هم در کتاب اقتصاد و جامعه با تمامى دقّت و نوآورىهایى که در این بحث کرده است، بىآنکه به صورتى دقیق و کامل در مورد مفهوم مشروعیت بحث کند، وارد بحث منابع مشروعیت شده و مشروعیت را با توجّه به منابع آن تقسیم بندى نموده است.
به نظر وبر، انسان نیازمند «معنادار» (8)کردن زندگى خویش است. او به دنبال آن است که همه کنشها و اعمال خویش را هدفدار کند و به همین دلیل اعمال قدرت و اطاعت در برابر آن نیز نیازمند پشتوانه معنایى است که مشروعیت، آن را تأمین مىنماید. وبر بدون توضیح و تبیین مفهوم مشروعیت بیان مىکند که قدرت از طریق سنن و رسوم گذشته، دعوى کاریزمایى یک رهبر فرزانه و توافقات عقلانى متجلى در قوانین عرفى، مشروعیت مىیابد.(9)
اکنون پس از گذشت سالها که غبارها فرو نشستهاند، مىتوان از زاویه دیگرى نیز به این اثر وبر نگریست؛ نگاهى که در آن، وبر علىرغم کوششهایش در ابداع روشى جدید در نگاه به علوم زمان خویش، هنوز اسیر زندان فراخ «گفتمان» (10)و «صورتبندى دانایى» (11)زمان خویش است که در آن با تعریف خاصى از عقل، کنشهاى مبتنى بر سنّت و رسوم در تقابل با آن قرار گرفتهاند و سایهاى از دیدگاههاى، شرق شناختى (12)آنها را تاریکتر و غیر عقلانىتر کرده است و سعى او در جعل اصطلاح «نوع آرمانى»(13) نتوانسته تا دُم رنگارنگ این خروس بزرگ را بپوشاند.
از وبر که بگذریم، «فرّهرو» - یکى از همان گمنامانى که تختروان مشهوران، در طول تاریخ بر شانههاى آنها در حرکت بوده است - در کتاب ارزشمند خود(14) علىرغم موشکافىهاى درخور توجه و روشن کردن زوایاى تاریکى از بحث مشروعیت، به جز جرقّههایى گذرا در مفهوم مشروعیت، چراغى در این زمینه نیافروخته است، گرچه تلاش او در ارایه بحث مربوط به «مشروعیت یابى»(15) و همچنین سادهنویسى و در عین حال، نکته دانى و دقّت او را باید ستود.
از این متن نویسان که بگذریم، تکلیف حاشیه نویسان خود به خود مشخص است؛ آنان که با ظرافتى تمام و تسامحى معصومانه از کنار بحث مفهوم مشروعیت گذشتهاند و یا با پوشاندن لباسهاى رنگارنگ الفاظ بر تن این اسکلت بى جان، سعى در زنده و فربه نشان دادن آن کردهاند و از این که چنین مردهاى را زنده کردهاند به خود بالیدهاند.
ابتدا لازم است به ذکر ریشه لغوى و تطوّر تاریخى معناى مشروعیت پرداخته و سپس مفهوم آن تبیین گردد.
واژه انگلیسى «legitimacy» از ریشه لاتین «Leg» یا «Lex» به معناى قانون (low) گرفته شده و با واژهایى نظیر «Legal» (قانونى)، «legislation» (تقنین) و «legacy» (میراث) هم خانواده است؛ از این رو، به نظر مىآید معناى اصلى آن، قانونیت باشد؛ امّا امروزه این واژه در اصطلاح سیاسى به معناى اعتبار (16) و حقانیّت (17) و مشروعیت به کار مىرود.(18)
«legitimat» ابتدا در اصطلاح حقوق روم به معناى «بچهاى را حلالزاده معرفى کردن» به کار مىرفت. بعدها فرانسوىها نیز از آن در همین معنا استفاده کردند. هنگامى که «نورمان»ها انگلستان را فتح کردند، این واژه وارد فرهنگ اصطلاحات حقوقى انگلستان گردید و از آنجا که در رژیمهاى سلطنتى، قدرت مىبایست به وارث حقیقى پادشاه منتقل مىشد، از این رو مسأله حلال زادگى، نقش مهمى در مشروعیت پادشاه بعدى ایفا مىکرد.(19) از اینجا بود که اوّلین حلقه نامریى ارتباطى بین این واژه و معناى اصطلاحى آن، یعنى حقانیت و مشروعیت ایجاد گردید.
پس از فروپاشى دولتهاى مطلقه پادشاهى و پیدایش گرایشهاى قانونگرایى در بستر فکرى و فلسفى ناشى از گسست تفکر سیاسى، حکومتهاى پادشاهى مطلقه در مقابل دولتهاى جدید پارلمانى و مشروطه، مشروعیت خویش را از دست دادند و در این فرآیند چون قوانین به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از طرف مردم در جهت کنترل قدرت حاکم وضع مىگردید، لذا قانون به عنوان نشانهاى از مشروعیت رژیمهاى حاکم و نشاندهنده رضایت مردم در اطاعت از حاکمیت بود. این امر باعث گره خوردن بیش از پیش معناى قانون با مشروعیت و حقانیت شد و واژه «legitimacy» به معناى اصطلاحى آن نزدیکتر گردید، و در نهایت با ظهور انسان مدرن به عنوان «سوژه شناسنده»(20) که به ابژههاى(21) بىنظم و بىمعنا، نظم و معنا مىبخشید، آخرین حلقههاى ارتباطى براى تطبیق معناى واژه «legitimacy» با حقانیت و مشروعیت تکمیل گردید، زیرا آنچه اعتبار داشت، همان بود که ذهن(22) مىآفرید و تجلى این آفرینش در اجتماع، قانون انسان مدارى بود که سعى در ایجاد و حفظ نظم در اجتماع بشرى با ایجاد حکومتهاى جدید دموکراتیک داشت. پس حکومتهاى دموکراتیک که بر مبناى قوانین بشرى ایجاد شدند، نماد مشروعترین حکومتها بودند و این همان پاشنه آشیل و دُم خروسى بود که ماکس وبر - در بحث مربوط به تقسیمبندى انواع مشروعیت با توجه به منابع آنها - سعى در پوشاندن آن با اختراع «نوع آرمانى» داشت.
عامل دیگر در تقویت مسأله فوق، این بود که تا قبل از دوران مزبور، گفتمان سیاسى حاکم، قابلیت طرح بحث مشروعیت را به صورتى علمى نداشت (گرچه مسأله مشروعیت به عنوان واقعیتى وجود داشت و نقش خود را در ظهور و سقوط حاکمیتها ایفا مىکرد) و به عبارت بهتر، گفتمان سیاسى حاکم، اجازه طرح چنین بحثى را نمىداد؛ از این رو، همزمان شدن شکلگیرى و تقویت دولتها و حکومتهاى مبتنى بر قانون با طرح بحث مشروعیت در «گفتمان سیاسى» جدید ایجاد شده، به عنوان عاملى روانى، انطباق معناى مشروعیت با قانونیت را تسهیل و تقویت کرد.
گره خوردن معناى قانونیت (legitimacy) با حقانیت و مشروعیت و همچنین عدم تبیین دقیق مفهوم مشروعیت، باعث ایجاد خَلط در مباحث زیادى گردید که البته این موضوع در گفتمان سیاسى حاکم بر غرب، چندان خود را نشان نمىداد، زیرا «قانونیت»، «مقبولیت» و «مشروعیت» به علّت تفکر اومانیستى حاکم، با یکدیگر گره خورده بودند.
با ورود این اصطلاح به فرهنگ سیاسى کشورهاى شرقى، آن هم با خَلطى که در بحث مشروعیت پیش آمده بود، مشکل دو چندان شد. در ایران، هم زمان با مشروطه، اصطلاح «legitimacy» وارد فرهنگ سیاسى کشور گردید و واژه «مشروعیت» معادل آن قرار داده شد. با نگاهى به لغتنامههاى فارسى(23) مىتوان دید که واژه «مشروعیت» و واژههاى هم خانواده آن چون شرع، مشروع و شریعت در دو معناى عام و خاص، استعمال شدهاند. معناى عام این واژه، سنت، روش و هرآنچه مطابق و منتسب به آن است، مىباشد و در معناى خاص، دین و احکام آن و آنچه مطابق و منتسب به آن باشد، است. با توجه به مطلب فوق و با توجه به ارتباط معنایى که بین واژه قانون و شرع در ایران وجود داشت به این معنا که قوانین، ناشى از شرع یا متأثر از آن بودند و از طرف دیگر در صورت استعمال مشروعیت در معناى عام نیز قسمت عمدهاى از سنت متأثر یا ناشى از دین بوده و هست و همچنین با توجه به مشکل معنایى که واژه «legitimacy» در غرب پیدا کرده بود همگى باعث گردید که مشکل مفهومى این اصطلاح چند برابر گردد و در نهایت، مشروعیت حکومت به معناى انتساب آن به شرع تلقّى گردد.
گرچه این امر چندان دور از واقعیت نبود و حکومت اسلامى به جهت منبع و اصل مشروعیت آن، الهى و منتسب به شرع بود، ولى جایگزینى تعریف «منابع و اصول مشروعیت» به جاى خود «مشروعیت»، مسأله را حادتر کرد تا آنجا که بحث مشروعیت از محل نزاع خارج شد و به جاى بحث بر سر مفهوم مشروعیت، نزاعى خیالى بر سر اثبات درستى یکى از منابع مشروعیت در برابر منبع دیگر درگرفت و همه همّت «هفتاد و دو ملّت»(24) از سیاهى لشکر عالمانى که قادر به دیدن حقیقت نبودند، صرف حلّ ناهمسازه(25) حاکمیت الهى و نقش مردم در آن شد؛ ناهمسازهاى افسانهاى که تنها نتیجه آن، اشتغال عده زیادى از سیاستمداران بود.
براى فراغت از نزاعهاى مذکور و براى تبیین و درک مفهوم مشروعیت باید اندکى به عقب بازگشت؛ آنجا که قدرت براى ایجاد و زایش خویش در شبکهاى از ارتباطات واقعى انسانى، نیازمند اطاعت است.
در رابطه فرمانروا و فرمان بردار، اراده تحمیلى - یا آنچه پس از کسب اطاعت، قدرت نامیده مىشود - همواره با واکنش منفى کسى که اراده بر او تحمیل مىگردد، مواجه است؛ اینجاست که او براى کاستن یا از بین بردن واکنش مزبور و کسب اطاعت - هر چند این اطاعت بسیار اندک باشد - دو راه در پیش دارد:
اول این که واکنش آنچنان با شدّت اعمال گردد که فرد را مجبور به اطاعت کند که در این صورت، با کاسته شدن از شدّت قدرت، نافرمانى علیه آن آغاز خواهد شد تا جایى که در نهایت، موجب از بین رفتن قدرت گردد.
دومین و مطمئنترین راه - که ممکن است طولانى و سخت باشد - این که فرمانروا، اراده و تحمیل آن را، نزد فرمان بردار، به صورت حق درآورد. یعنى فرمان بردار، اراده فرمانروا و تحمیل آن را حقّى مسلّم تلقى کند. تنها در این صورت است که اطاعت با رضایت درونى و از روى اختیار صورت مىگیرد.
در صورت اخیر مىتوان گفت که قدرت داراى «مشروعیت» است، زیرا با رضایت و اختیار اطاعت گردیده است. پس شاید بتوان گفت که مشروعیت، صفتى براى قدرت است، آن هم از جهت نوع اطاعتى که از آن مىشود؛ به عبارت دیگر، اگر قدرت با رضایتمندى و از روى اختیار و نه اجبار، اطاعت گردد مشروع خواهد بود.
بنابراین مشروعیت سیاسى امرى مشکک بوده، داراى مراتب عدیدهاى است؛ یعنى به میزانى که شهروندان اطاعت رضایتمندانهاى از یک حکومت مىکنند، به همان میزان نظام مشروعیت بیشترى پیدا مىکند. به همین دلیل در عالم سیاست، مقولهاى به نام «مشروعیت یابى» به فرآیندى اطلاق مىشود که طى آن یک حکومت هرچه بیشتر پایگاه مشروعیت خود را مىگستراند.(26)
هر قدرتى براى ایجاد رضایتمندى در اطاعت و مشروع و به حق نمودن خویش، مىبایست توجیهات و دلایلى را - هر چند به ظاهر منطقى - که قابل درک و مورد قبول تودهها باشد، گزینش کرده و ارایه دهد تا بتواند با کمترین مقاومت و در نتیجه، کمترین اعمال زور، بیشترین و عمیقترین اطاعتها را از رعایا و فرمان بردارانش دریافت کند. این توجیهات و دلایل، هرگز به صورت منزوى نیستند که تنها با ابزار منطق و استدلال یا احیاناً زور، خود را بقبولانند و عمل کنند، بلکه در چارچوب «صورت بندى دانایى» هر عصر و در قالب گفتمانى ویژه، با خُلقیّات، فرهنگ، علم، مذهب و منافع اقتصادى دورهاى خاص عجین شده، هماهنگى مىیابند و اصول مجموعه درهم پیچیدهاى از توجیهاتى را تشکیل مىدهند که بیانگر مشروعیت یک نظامند. در یک صورتبندى دانایى، در قالب گفتمانهاى مختلف، مىتوان اصول مختلفى از مشروعیت را تصوّر کرد که با توجّه به هماهنگى و همگونى ذاتى یا ظاهرى آنها و در صورتى که تضاد اساسى باهم نداشته باشند، مىتوانند با یکدیگر تلفیق شوند و اصل جدیدى را براى مشروعیت حکومت ایجاد کنند، ولى اگر در جامعهاى دو اصل مشروعیت که قادر به تلفیق باهم نیستند، وجود داشته باشند حاکمیت را تا مرز نابودى خواهند کشاند.
اصول مشروعیت، تنها، جنبهاى ابزارى دارند که در نهایت، مىتوان آنها را از جهت کارآمدى، توان ترمیم، دگردیسى و تطبیق و به کارگیرى متناسب و مناسب آنها از سوى حاکمیت با یکدیگر مقایسه کرد؛ ولى نباید فراموش کرد که همه آنها از طریق مکانیزمى تقریباً مشابه، زور و قدرت عریان را لباس حقانیّت مىپوشانند و قابل تحمّل مىکنند.
با توجّه به مطلب فوق مىتوان گفت که همه انواع حکومتها، چه بر مبناى سنّت یا دین یا رأى اکثریت توجیه شوند و چه سلطنتى باشند یا مشروطه و یا پارلمانى و یا حتّى به قول گزنفون، تیرانى،(27) اگر بتوانند با استفاده از هر یک از مبانى فوق، اطاعتى از روى رضایتمندى از تودههاى تحت حاکمیت خویش دریافت کنند؛ به نسبت درجه رضایتمندى که ایجاد کردهاند، در درجهاى از مشروعیت به سر مىبرند و تنها مىتوانند در درجه مشروعیت به وجود آمده، باهم متفاوت باشند و نه در مشروع یا نامشروع بودن.
پس مىتوان به غیرضرورى بودن تقسیمبندى انواع مشروعیت از جهت منابع آنها، براى بحث درباره مشروع یا نامشروع بودن حاکمیتها اعتراف کرد. آنچه مشخص است، این است که در چارچوب هر صورتبندى دانایى، مىتوان مشروعیت را از لحاظ منابعى که آن را تأمین مىکنند، به انواع مختلفى تقسیمبندى کرد، از این رو، شاید نتوان یک تقسیم بندى قطعى و کامل را براى تمامى اعصار که در تمام صورت بندىهاى دانایى کارآیى داشته باشد، ارایه نمود. آنچه مهم است، نه این تقسیم بندىها، که عدم مخالفت و تضادّ این اصول با جهتگیرى کلى اذهان جامعه است که در بسترى از فرهنگ، خلقیّات، علم، مذهب و منافع اقتصادى دورهاى خاص شکل گرفته است.
از سخن بالا مىتوان به اهمیّت و نقش کارآیى حکومت در توسعه مشروعیت آن پىبرد. تودهها کم و بیش انتظارات مشخصى از حکومتهاى مشروع دارند. امنیّت و رفاه و خدمات و فعالیتهاى مرتبط به هر یک از آنها، از جمله کارهایى است که هر حکومت مشروعى مىتواند با ایجاد و حفظ آنها، کارآیى خویش را نزد تودهها به اثبات رساند.
هابرماس به عنوان آسیبشناس حکومتهاى رفاهى امروز، به خوبى توانسته است نقش رفاه در داستان مشروعیت را برجسته نشان دهد.(28) البته شاید طرح او، تنها در چارچوب فلسفه سیاسى معاصر و به ویژه در باب «دولتهاى رفاه»(29) قابل توجیه باشد و تعمیم آن به تمامى حکومتها، اندکى اغراقآمیز به نظر رسد. شاید اگر اندکى از فلسفه سیاسى معاصر و مبالغات اغراقآمیز آن درباره نقش کارآیى حکومتها در مشروعیت آنها، فاصله بگیریم، طرح هابرماس در پافشارى بر آن و همچنین در تعمیم آن به انواع دیگر حکومتها، اندکى کاریکاتوریزه به نظر آید.
واقعیت آن است که کارآیى، نقش خویش را در داستان مشروعیت ایفا مىکند، ولى «این نقش با نقشى که فلسفه معاصر به آن مىدهد، متفاوت است. در عین حالى که مشروعیت با کارآیى حاکمیت رابطه دارد، لیکن هرگز مستقیماً به آن بستگى ندارد. کارآیى حاکمیت مىتواند طى دورهاى نسبتاً طولانى، افزایش یا کاهش یابد، بدون اینکه مشروعیت از این نوسانها صدمه ببیند. حتى تا حدّى مشروعیت مىتواند جایگزین کارآیى شود»(30) و آن را پوشش دهد.
در نهایت و به طور خلاصه باید گفت:
طبیعت ژرف اصول مشروعیت، دافع بودن ترس است، یعنى دفع ترس مرموز و متقابلى که همواره میان حاکمیت و رعایایش وجود دارد.(31)
اصول مشروعیت، حاکمیت را انسانى مىکنند و به آن [ لطافت] مىبخشند، زیرا طبیعت آنها ایجاب مىکند که به عنوان اصولى منطقى و عادلانه، صادقانه از سوى تمام آنهایى که فرمان مىدهند و از سوى اکثریت - دست کم آنهایى که فرمان مىبرند - مورد قبول واقع شوند. این پذیرش همواره فعّال، از روى رغبت و آگاه از انگیزههاى عمیق خود نیست. این پذیرش مىتواند - و غالباً نزد تودههاى مردم این چنین است - بیشتر از روى عادت باشد تا از روى اعتقاد، کاهلى به ارث رسیده از گذشته باشد، نوعى تسلیم و رضا در مقابل اوضاع و احوالى اجتنابناپذیر... لیکن حتى از طریق رضایتمندىهاى منفعلى که به وجود مىآورد، اصل مشروعیت، حاکمیت را از وحشتهاى خود آزاد مىسازد.(32)
نهایتاً یک حکومت مشروع، حاکمیتى است که خود را از ترس رهانیده است، زیرا آموخته است که به رضایت فعّال یا منفعل تکیه کند و به تناسب، توسل به زور را محدود سازد... هر اصل مشروعیت شمارى چند از قواعد را به منظور دست یابى بر حاکمیت و اجراى آن مشخص مىسازد؛ قرارداد پنهانى شامل این قواعد و شامل تعهد متقابل است، یعنى اینکه تا زمانى که حاکمیت، از سوى فرماندهان بر حسب قواعد مشخصى به اجرا در آید و کسب شود، رعایا از آنان اطاعت خواهند کرد. بنابراین هر یک از اصول مشروعیت به محض این که به گونهاى فعّال یا منفعل، مورد قبول قرار گرفت، شامل یک تعهد فرمان بردارى مشروط به رعایت پارهاى از قواعد مىشود: یعنى قراردادى واقعى. به محض این که یکى از دو طرف، دیگر به این تعهد احترام نگذارد، اصل مشروعیت، قدرت خود را از دست مىدهد و دیگر نه به حاکمیت و نه به رعایا اطمینان مىبخشد. وحشت دوباره شروع مىشود.(33)
مقبولیت
هر فرمانروایى، بیش از آنچه فرمانبرداران محتاج او باشند، نیازمند رعایاى خویش است، زیرا همین فرمان بردارانند که با تقدیم اطاعت رضایتمندانه، فرمانروا را هویت مىبخشند و او را دچار شیرینترین تخیّل «این جهانى» مىکنند؛ تخیّل تصاحب قدرت.
سرمستى حاصل از این تخیّل ممکن است براى فرمانروا تصویرى از خود (self image) به مراتب بزرگتر از آنچه هست بسازد و او را اندکى دچار فراموشى و غفلت کند؛ غفلت از خیل عظیم انسانهایى که قدرت را - که فرمانروا خود را صاحب آن مىپندارد - با اطاعتِ خویش، ساخته و به او واگذار کردهاند. براى ادامه این غفلت و اشتباه، کافى است که فرمانروا اندکى زاویه نگاه خویش را تغییر دهد تا به جاى نگریستن به اذهان فرمانبرداران، به گردنهاى فرو افتاده آنان بنگرد و دچار بزرگترین، شایعترین و خطرناکترین اشتباهات تاریخى گردد که در آن، فرمانروا با غفلت از نقش مردم و اصول مشروعیت در فرآیند فرمانروایى و فرمانبردارى، شاخهاى را که بر روى آن ایستاده است بُبرد و آنگاه پس از سقوط - البته اگر جان سالم به در برد - این کار را به دشمنان خیالى که خود او و حداکثر اطرافیانش قادر به دیدن آنها هستند، نسبت دهد.
درست است که قبول یا عدم قبول مردم در داستان ظهور و سقوط حاکمیتها نقش اساسى را بازى مىکند و مقبولیت اساس مشروعیت است، ولى به این نکته نیز باید توجّه داشت که در فلسفه و اندیشه سیاسى معاصر با تعریف خاصى که از کارآیى صورت گرفته و با تأکید ویژهاى که بر آن گردیده، با دیدگاهى سطحى به مقوله مقبولیت نگاه شده است. در این دیدگاه - با همه ظرافت و علمى بودن ظاهرى آن - مقبولیت که اساس مشروعیت است، با افزایش و کاهش کارآیى حکومت، دچار نوسان مىگردد و حکومت خوب و مشروع، حکومتى تلقّى مىگردد که بتواند با تکیه بر حداکثر کارآیى، حق فرمان راندن و به تبع آن، حداکثر اطاعت را از فرمان برداران خود دریافت نماید.
اشتباه اساسى و ظریف دیدگاه فوق آن است که با اتکّا به بخش قابل مشاهده واقعیت، سعى در تبیین کلى آن دارد؛ همچون کسى که براى توصیف کوه یخ شناورى، تنها به دیدن بخش ناچیزى از آن که در سطح آب شناور است، اکتفا کند. این دیدگاه نیز با غفلت از اصول مشروعیت و نقش اساسى آنها در ایجاد حق فرماندهى و مقبولیتى که از طریق هماهنگى و مطابقت اصول، قواعد و ارزشهایى که از طرف فرمانروا و فرمانبرداران مورد توافق ضمنى قرار گرفته است، با ایجاد رابطه مستقیم بین کارآیى و مفهوم خاصّى از مقبولیت اخذ شده از آن (کارآیى)، علاوه بر نادیده گرفتن یا حداقل ناچیز شمردن نقش اقناع ذهنى، فکرى و عقیدتى مردم در ایجاد حق فرماندهى و تکلیف فرمان بردارى، نوعى سلسله مراتب مهترى و کهترى میان اصول مشروعیت برقرار مىکند؛ غافل از این که «یک حاکمیت زمانى مشروع است که شیوههاى به کارگرفته شده براى در اختیارگیرى آن، در ابتدا و براى اجراى آن، سپس، با [ اصل مشروعیت] و قواعد اخذ شده از [ آن ]، مطابقت داشته باشد. به این ترتیب، این مطابقت و نه قضاوت درباره کارآیى است که حق فرمان دادن را برقرار مىکند».(34)
بنابراین گرچه ممکن است نتیجه منطقى غفلت از نقش مردم در ایجاد و استمرار قدرت و حاکمیت، غفلت از نیازها و خواستههایى باشد که عموماً مردم از هر حاکمیت مشروعى انتظار دارند، ولى عدم ارضاى این خواستهها نمىتواند لزوماً به معناى عدم مشروعیت حاکمیت باشد، بلکه آنچه موجب ایجاد عدم مشروعیت و تزلزل حاکمیت مىگردد، عدم رعایت اصول و قواعدى است که در قالب یک اصل مشروعیت از طرف فرمانروا و رعایایش مورد توافق قرار گرفته است.
البته همه اینها به معناى بىتأثیر بودن کارآیى در مشروعیت نیست. «زمانى که مردم خواهان خدماتى هستند که کم و بیش از امکانات حاکمیت مشروع فراتر مىرود، دشوارهاى عظیمى مىتواند سر برکند».(35) ولى با برجسته کردن و اهمیّت بیش از اندازه قائل شدن به مقوله کارآیى در دیدگاه مذکور، چنین به نظر مىرسد که پذیرش و راضى شدن مردم براى فرمان بردارى از یک حاکمیت، فرآیندى سطحى و بسیار ساده است. مردم با اقداماتى نظیر تأمین امنیت و رفاه مىتوانند طوق اطاعت از حاکمیتى را برگردن نهند و در غیر این صورت علیه آن طغیان کنند. از این زاویه دید، مقولاتى مانند تفکّر، اندیشه، عقیده و ارزش و در یک کلام «اقناع ذهنى و فکرى» مردم، بیشتر امرى ثانوى و فرعى است که به نوعى، کارآیى مىتواند به صورت ریشهاى و اساسى آن را تحت پوشش و تأثیر قرار دهد. به عبارت دیگر، فرمان برداران همان «تودهها»(36) هستند؛ انباشتى از مردم که به صورتى «اتمیزه شده» در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند و تنها با رشتههاى نامریى و سست «واکنشى» غیر ارادى به یکدیگر متصلند که اگر خواستههایشان تا حدّ معیّنى ارضا نگردد همچون انبارى از «باروتِ واکنش»، مستعد «جرقه کنشى» هستند تا با انفجار ناگهانى و غیر قابل کنترل خود، حاکمیتى را نابود کنند.
در شکل کاریکاتوریزه شده فوق، به راحتى مىتوان همان اندیشه به ظاهر سنّتى و قدیمى را دید که سابقاً با برچسبهایى چون نخبهگرایى (37) مشخص مىگردید و به دلیل تحقیر انسان آزاد و اندیشنده و نقش مردم، هدف حمله اندیشه سیاسى معاصر بود؛ اندیشه معاصر و جدیدى که بر تن انسان «سنتى» (38) - که اعمال و کنشهایش تحت فشار سنتها و خرافات کنترل مىشد و مکلّف به تحمل عنوان رعیتى در حاکمیت بود - لباسى شیک پوشانید و نامش را از انسان سنّتى به «سوژه شناسنده» تغییر داد که تحت حاکمیت دولت مدرن، به عنوان یک «شهروند» و در سایه «عقلانیت» و در قالب تجمعات انسانى چون احزاب، انجمنها و گروهها، «حقوق» انسانى خویش را مطالبه کند.
انسان، همان انسان است؛ انسان ضعیف و گدا، امّا با سر و وضعى به ظاهر آراسته؛ یک «گداى محترم» با سطح توقعاتى بالاتر و اندکى پرروتر. این است مقام انسان در فلسفه و اندیشه سیاسى معاصر؛ انسانى که با دستبندىهایى از آزادى، اسیرش کرده و با گیوتینى از عقلانیت، سرش را بریدهاند.
واقعیت آن است که مردم در طول تاریخ و جز در معدودى از حاکمیتها که در دوره بسیار کوتاهى از تاریخ به وقوع پیوسته است، هیچگاه مقام و منزلت واقعى خویش را پیدا نکردهاند. در تاریخ حاکمیتها مردم عموماً با اصطلاحاتى چون «عوام»، «رعایا» و «توده» تحقیر شدهاند. حتّى در حاکمیت مدرن، با انکار واقعیت متافیزیکى انسان و به ظاهر، محور قرار دادن او، بیشترین ظلم را در حق او کردهاند. از دلایل «معرفت شناختى» (39)، «انسان شناختى» (40) و «فلسفى» (41) که بگذریم، از نظر علم سیاست، یکى از علل مشکل و «مسأله» فوق مىتواند ماهیت قدرت باشد. قدرت همواره میل به تمرکز و همچنین گسترش و تعمیق حوزه نفوذ خویش دارد. علاوه بر این، با مجارى و وسایل اعمال خود آنچنان درهم مىآمیزد که اگر با دیدگاهى «عمل گرایانه» (42) به آن نگریسته شود، تمیز آن از ابزار اعمال قدرت، اگر نگوییم غیر ممکن، حداقل، مشکل مىگردد.
فرد یا گروه حاکم با تخیّل فتح و تصاحب قلّه پندارى قدرت، از آن بالا، فرمان برداران را ریز و حقیر مىبیند. غافل از آنکه همین عوام، رعایا و تودهها هستند که قدرت را به وجود آوردهاند؛ مردمى که در طول تاریخ، بیشترین ظلمها را در حق خویش کردهاند. داستان تودهها، داستان پهلوان قدرتمندى است که با دیدن تصویر خویش در آینه فرمانروایان، نخبگان وخواص، از روى تحسین و تمجید و یا رعب و ترس، در برابر آن سر تسلیم فرود آورده و تمکین کرده است. تودهها با عدم خودآگاهى و خودشناسى نسبت به نیرو و مقام و منزلت واقعى خویش، از طریقِ بتهاى خود ساختهاى چون فرمان روایان، نخبگان، خواص و ساختارها و نهادها، بیشترین و بدترین ظلمها را در حق خویش نموده و سپس بر آن گریستهاند. آنان همواره با حقارت به خویش نگریسته و از قدرت خویش در هراس بودهاند و براى رهایى از این ترس، آن را به فرمانروایان نسبت دادهاند.
نتیجهگیرى
آفریدن و بیان معنا و مفهومى نو، نیازمند واژگانى جدید و نوع خاصّى از زندگى است که براى یک نفر در محدوده زمانى خاص، اگر نگوییم محال، ولى بسیار مشکل خواهد بود، زیرا براى این کار، «عالمى دیگر بباید ساخت و زنو آدمى».(43)
شاید آنچه براى زندانى یک صورتبندىدانایى و «گفتمان» مهم است، آن است که فراخى زندان، او را دچار توهّم زندگى در دنیایى آزاد نکند تا بتواند محرومیتها و کاستىهاى زندگى در زندان را درک نماید و برخوردار نبودن و ندیدن برخى از چیزها را به حساب نبودن آنها نگذارد و این، همان تناقض و «ناهمسازه» اساسى زندگى انسانى است؛ تولّد در زندان و اندیشیدن به آزادى.
براى آن که اندکى به قابلیتها و محدودیتهاى گفتمانى که بحث مشروعیت در آن امکان طرح یافت پىبریم؛ دیدیم که چگونه ابتدا مفهوم مشروعیت در قالب واژه «legitimacy» که اساساً به معناى قانونیت بود، متولد شد و به خاطر صورتبندىدانایى حاکم که تعریف خاصّى از عقل و قانون آن هم حول محور «انسان مدارى» ارایه کرده بود، مفهوم مشروعیت و قانونیت بیش از پیش بر هم منطبق گردید. از طرف دیگر در صورتبندىدانایى مذکور، قانون، قراردادى بود که توسط انسان وضع و توسط خود او نیز درستى و نادرستى آن مورد قضاوت قرار مىگرفت. با چنین تعریفى از قانون، حلقه ارتباط معنایى بین قانونیت، مقبولیت و مشروعیت، بیش از پیش مستحکم شد و موجب تطبیق ضمنى معانى آنها با یکدیگر گردید.
و در نهایت، در بحث مربوط به کارآیى حکومتها، با ایجاد معادله مستقیم و قطعى بین کارآیى و مقبولیت، مفهوم مقبولیت از «اقناع ذهنى مردم» تا حدّ «ارضاى نیازها و خواستههاى تودهها» - که البته این خواستهها نیز با توجه به اصل «لذت جویى» (44) و «سودجویى» (45) شخصى تعریف و تبیین گردیده بود - فرو کاسته شد.
علاوه بر موارد فوق، در دانش سیاسى که در قالب صورتبندىدانایى حاکم، شکل گرفت، به علّت عدم تبیین و تعریف مفهوم مشروعیت و جایگزینى اصول مشروعیت به جاى آن، نوع خاصّى از تقسیمبندى و طبقهبندى اصول مشروعیت و به تبع آن، نوعى سلسله مراتب ارزشى بین آنها ایجاد گردید که در آن، مدال طلا برگردن اصل مشروعیت دموکراتیک - البته با سبکى خاص - آویخته شد و سایر اصول مشروعیت نه تنها مدالى کسب نکردند، بلکه با برچسبهایى چون «سنّتى» و «غیر عقلانى» تقبیح گردیده و به حاشیه رانده شدند.
مفهوم مشروعیت در حالى که سرنوشت محتوم خویش را که گفتمان سیاسى برایش تعیین کرده بود، مىپیمود، وارد شرق و ایران شد و سرنوشتى به مراتب رقّت آورتر یافت. اختلاف گفتمان سیاسى اسلامى و ایرانى و گفتمان سیاسى که مفهوم مشروعیت در آن به شکلى خاصّ، امکان طرح یافته بود، باعث مغالطههاى بسیارى در حوزه بحث مشروعیت شد، آنچنان که این بحث از محل نزاع خارج گردید و جنگ و نزاعى بىثمر بر سر درستى یا نادرستى هر یک از اصول مشروعیت درگرفت و در حوزه اسلامى، ناهمسازهاى خیالى بین حاکمیت الهى و مردمى ایجاد گردید.
براى نشان دادن خیالى بودن تناقض فوق، مفهوم مشروعیت از اصول مشروعیت تفکیک گردید؛ بدین ترتیب که در تبیین مفهوم مشروعیت بیان شد که مشروعیت، حالتى است که در آن فرمانبرداران با رضایتمندى و به اختیار، از حاکمیت اطاعت مىنمایند، به عبارت دیگر، مشروعیت، همواره امرى مردمى بوده، عین مقبولیت است. به همین منظور هر حاکمیتى براى کسب مقبولیت، از ابزار «اصل مشروعیت» براى ایجاد حقانیت به منظور تصاحب و اعمال قدرت از طرف خود، استفاده مىنماید.
از این رو با توجه به مطلب فوق:
اولاً، مقبولیتى که عین مشروعیت است، بیشتر امرى ذهنى است و به عبارت دیگر، اقناع ذهنى مردم و فرمانبرداران است تا صِرف ارضاى خواستههاى مادى آنها به گونهاى که در بحث مربوط به کارآیى حکومتها از آن بحث مىشود؛
ثانیاً، اصول مشروعیت، فقط جنبهاى ابزارى دارند که حاکمیتها براى ایجاد حقانیت تصاحب و اعمال قدرت از طرف خود، در نزد فرمانبرداران از آن استفاده مىکنند؛
ثالثاً، هر حاکمیتى در چارچوب صورتبندىدانایى عصر خویش و با توجه به مذهب، فرهنگ و تاریخ فرمانبرداران، دلایل و توجیهات خاصّى را گزینش و تلفیق کرده، به عنوان یک «اصل مشروعیت» ارایه مىکند، لذا نمىتوان تقسیمبندى و طبقهبندى واحدى از آنها را که در تمامى اعصار و در تمامى صورتبندىهاىدانایى کارآیى داشته باشد، ارایه کرد؛
رابعاً، اصول مشروعیت، همگى جنبهاى ابزارى دارند و همه آنها کم و بیش از مکانیسم مشابهى براى ایجاد مقبولیت و مشروعیت بهره مىگیرند، از این رو مقایسه آنها به منظور ایجاد حقانیت یکى از آنها بر دیگرى، نادرست خواهد بود، زیرا همه این اصول، به نوعى منطقىاند و مىتوانند بنابه دلایل گوناگون و تحت شرایط مختلفى، مورد تردید جدّى واقع گردند.
آنچه براى هر اصل مشروعیتى مهم است، توان ترمیم، دگردیسى و تطبیق آن با شرایط محیط و همچنین توان تلفیق آن با سایر اصول مشروعیت به منظور ایجاد اصل مشروعیتى جوان و جدید است.
پىنوشتها
1) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر.
2) گولیلمو فِرّهرو، حاکمیت فرشتگان محافظ مدنیّت، ترجمه عباس آگاهى (تهران: دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، چاپ اول، 1370) ص46.
3) همان.
4) همان، ص48.
5) همان.
6) همان ، ص 49-50.
7) همان ، ص176.
8) Meaningful
9) علیرضا شجاعىزند، مشروعیت دینى دولت و اقتدار سیاسى دین (تهران: مؤسسه فرهنگى انتشاراتى تبیان، چاپ اول، 1376) ص 51-52.
10) Discourse
11) Episteme
12) Orientalistic
13) Ideal type
14) گولیلمو فرّهرو، پیشین.
15) Legitimation
16) Validity
17) Right fulness
18) سعید حجاریان، «نگاهى به مسئله مشروعیت»، راهبرد، ش 3 (1373).
19) مصطفى کواکبیان، مبانى مشروعیت در نظام ولایت فقیه (تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ دوم، 1376) ص9.
20) Subject
21) Object
22) Subject
23) براى نمونه ر.ک: حسن عمید، فرهنگ عمید (تهران: امیرکبیر، چاپ هفتم، 1369) ص9.
24) اشاره به بیتى از حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
25) Paradox
26) مصطفى کواکبیان، پیشین، ص11.
27) گزنفون معتقد بود حتى در حکومت نامى «تیرانى» که بر بنیاد اجبار و غلبه استوارند نیز همه چیز به نیروى مادى صرف ختم نمىشود. (ر.ک: علیرضا، شجاعى زند، پیشین، ص51).
28) ر.ک: حسین بشیریه، تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم (اندیشههاى مارکسیستى) - (تهران: نشر نى، چاپ اول،1376 و همچنین
J. Habermas, Legitimation Crisis. trans. T.MCCarthy. )Bostin: Beacon press, 5791(.
29) Velfar State
30) گولیلمو فرّهرو، پیشین، ص 81-82.
31) همان، ص50.
32) همان، ص56.
33) همان، ص 57-58.
34) همان، ص172.
35) همان، ص182.
36) Masses
37) Elitism
38) Traditional
39) Epistemological
40) Anthropological
41) Philosophical
42) Pragmatical
43) اشاره به بیتى از حافظ:
آدمى در عالم خاکى نمىآید به دست
عالمى دیگر بباید ساخت و زنو آدمى
44) Hedonism
45) utilitarianism