اندیشه سیاسى وحید بهبهانى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
تقویت مکتب اصولى توسط علامه وحید بهبهانى و استمرار آن در طى دو قرن اخیر، فصل جدیدى از حیات سیاسى شیعیان در عصر غیبت را گشود و موجب رشد تفکر سیاسى در فقه شیعه، گسترش حوزه اختیارات فقیه و اقتدار عالم دینى در عرصه سیاست و سرانجام برپایى حکومت دینى به دست امام خمینى در ایران گردید. ضرورت شناخت پیشینه تفکر سیاسى شیعه مستلزم بازکاوى اندیشههاى وحید بهبهانى است. در این مقاله، زندگى سیاسى بهبهانى و نیز اندیشههاى سیاسى او در خصوص دین و سیاست، حکومت و انواع آن، تقیه و تعامل با حکام جور، مسأله ولایت فقیه، شرایط و اوصاف حاکم اسلامى و مؤلفههاى دیگرى از اندیشه وى مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته است.متن
مقدمه
محمد باقر بن محمد اکمل معروف به «وحید بهبهانى» از فقیهان بزرگ و مجدد شیعه در سده دوازدهم هجرى بوده است. وى در سال 1117 در اصفهان به دنیا آمد1 و در سال 1135ق بعد از تهاجم افغانها و سقوط اصفهان به بهبهان و سپس به نجف هجرت کرد و سرانجام در کربلا مقیم شد. در زمان حیات او، اوضاع سیاسى ایران بسیار آشفته بود و جنگها و درگیرىها بین خانها و ایلات تداوم داشت و او حکومت آخرین شاه صفویه، افغانها، افشاریه و زندیه و پیروزى آغامحمد خان قاجار را مشاهده کرد.
علامه بهبهانى از سیاست کناره مىگرفت به طورى که در طول حیاتش هیچ گونه تعامل و همکارى با سلاطین زمانه نداشت؛ در حالى که شاهان به دلیل شهرت و جایگاه علمى وحید، سعى در ایجاد مراوده با او داشتند و هدایاى گرانبهایى مىفرستادند که وحید قبول نمىکرد،2 البته عدم رابطه حسنه او با شاهانى چون نادر شاه قابل توجیه است، اما بىتوجهى ایشان به شاهان زندیه که به دیانت و عدالت شهرت داشتند جاى تأمل دارد. از نکات جالب زندگى او این است که در آثار علمى اش هرگز درباره سلاطین معاصر اظهارنظر نکرده و به مدح یا ذمّ آنان نپرداخته است. علامه وحید در دوران اقامت در کربلا، نماز جمعه اقامه مىکرد.3 او زندگى بسیار زاهدانه، بىآلایش و سادهاى براى خود برگزیده بود.4 شایان ذکر است که هر چند بهبهانى خود وارد سیاست نشد، اما با احیاى مکتب اصولى و تربیت شاگردان اصولى و عقلگراى بسیار، راه طرح مسائل سیاسى در حوزههاى شیعى، به ویژه نجف را گشود و فقها و علماى اصولى طلایهداران تحولات سیاسى - اجتماعى ایران و حتى عراق شدند.5
وحید بهبهانى در زمانى که اصولىها در انزواى شدید علمى قرار داشتند و شیوه اخبارى بر حوزههاى شیعى در ایران و عراق سیطره کامل داشت، حوزه کربلا، مرکز اخباریان و محل اقامت رئیس آنان شیخ یوسف بحرانى صاحب حدائق را براى مبارزه با اخباریان برگزید. او با تلاشهاى علمى و استدلالهاى محکم عقلى و نقلى به سیطره یک صد ساله مکتب اخبارى بر حوزههاى شیعه پایان داد.
علامه بهبهانى پس از نود سال زندگى و تربیت دهها شاگرد در سال 1205ق در کربلا چشم از جهان فرو بست.6
دین و سیاست
واژه «سیاست» به اقدامات اصلاحگرایانه و اعمالى که در راستاى تربیت و اصلاح یک شىء صورت مىگیرد اطلاق مىگردد و در عرف سیاسى به سرپرستى امور شهروندان سیاست مىگویند.7 روشن است سرپرستى امور مردم در جهت اصلاح امور ایشان، هنگامى امکانپذیر است که تمام برنامهها و رفتارهاى سیاسى حاکمان بر مبناى شریعت باشد. با توجه به شاخصههاى عقلانیت فقه سیاسى از دیدگاه بهبهانى، «یعنى اعتدال، استقامت، متانت، حکمت، ضابط و قویم بودن دین و قوانین شریعت8 سیاست در متن دین قرار مىگیرد، زیرا آیینى مىتواند داراى این امتیازات فردگرایانه باشد که بخشى از آموزههایش به سیاست اختصاص یافته باشد. همچنین پیوستگى و همبستگى دین و سیاست را در نظریه امامت شیعى مىتوان جست و جو کرد.
وحید بهبهانى در تبیین نظریّه امامت بر این باور است که ریاست دینى و سلطنت دنیایى امام از یکدیگر قابل تفکیک نیست و تنها ریاست توأمان دین و دنیا است که مىتواند به امور معاش و معاد مردم نظم و انتظام بخشد.9 از آنجا که رفع اختلاف و برقرارى نظم، محورىترین مبنا و غایت اصلى قوانین شریعت «از جمله قوانین سیاسى آن» است،10 بنابراین مقررات و حقوق سیاسى مدوّن در شریعت بهترین قانون است که مىتواند نظم را در جامعه سیاسى تحقق بخشد.
حیات سیاسى شیعه در عصر غیبت
حیات سیاسى شیعه در عصر غیبت، از دو جهت قابل طرح و بررسى است: نخست از لحاظ نظرى، بدین معنا که آیا تشیّع در عصر غیبت معصوم براى زندگى سیاسى پیروان خود برنامهاى در خصوص تدبیر سیاسى جامعه از قبیل معرفى نظام سیاسى مطلوب و مشروع، شیوه تعیین حاکم و رهبر سیاسى، حقوق متقابل حاکم و شهروندان، خط مشىهاى کلى در سیاست داخلى و خارجى (روابط بینالملل) حکومت اسلامى، امنیت اجتماعى، عدالت اجتماعى، رفاه اقتصادى، توسعه فرهنگى و دینى چارهاندیشى کرده است یا خیر؟
پاسخ به این سؤال از نگاه بهبهانى بسیار روشن است، زیرا وى نیاز به حکومت و قوانین مدنى را براى تدبیر جامعه سیاسى، مختص به زمان خاص و منحصر به مکان معیّن نمىداند و همه زمانها و مکانها و احوال مردمان را در نیاز نظرى ایشان به نظم و قانون و مجرى قانون و برقرار کننده نظم، یکسان مىبیند.11
به باور وى، در عمل به قوانین و حقوق سیاسى اسلام هیچ گونه تفاوتى بین زمان حضور و غیبت امام معصوم نیست و غیبت معصوم نه تنها به معناى تعطیل احکام حکومتى اسلام نیست، بلکه خلأ حضور معصوم با معرفى فقهاى جامع شرایط به عنوان نایبان عام امام غایب(عج) جبران گردیده است. به تعبیر دیگر، همان طور که فقهاى شیعه در استنباط احکام فقه عمومى قائل به انسداد باب اجتهاد نیستند، در احکام فقه سیاسى نیز از این شیوه علمى پیروى مىکنند؛ بنابراین شیعیان از لحاظ نظرى در تعیین نوع حکومت و شیوه انتخاب و تعیین رهبر سیاسى و شرایط و وظایف حاکم اسلامى در بنبست فکرى قرار ندارند و از لحاظ عملى نیز در شیوه برخورد با حاکمان سیاسى در عصر غیبت که عمدتاً به جز حکومت فقیه جامع شرایط حاکمان جور محسوب مىشوند، راهکارهایى براى تعامل با ایشان در قالب قواعد و قوانین فقه سیاسى تعیین شده است.
مدنى الطبع بودن انسان یکى از تمایزات اصلى او با دیگر مخلوقات است. طبیعت متعاون انسان که تشکیل مدینه را ضرورى ساخته، ضرورت سیاست و حکومت، و به تعبیر دیگر، نیاز انسان در زندگى اجتماعى خود به قانون، قانونگذار و مجرى قانون را نیز تبیین مىکند. لزوم تشکیل حکومت از اصول فقه سیاسى و کلام سیاسى شیعى است. وحید بهبهانى از نگاه کلامى یکى از ادله لزوم تشکیل نهاد حکومت را نظم بخشیدن به امور معاد و معاش مردم مىداند، البته مراد وى از نظم و انتظام امور معاش مردم نظم ایدهآلى است که «خالى از ضرر و خطر و نقص و عیب باشد».12 به اعتقاد او، عقل انسان حکم مىکند که معاد و معاش مردم در بلاد به گونهاى که بر وفق عدالت و حکمت بوده و موجب نجات شهروندان از «ضررهاى ذاتیّه افعال خود و دیگران، و فتنه و فساد» باشد بدون وجود رئیس فراهم نمىشود.13 روشن است در اعتقاد شیعى رئیسى مىتواند مصلحت و حکمت تشکیل حکومت را تأمین کند که پیامبر یا امام معصوم و یا نایب ایشان باشد؛ از این رو مصداق رئیس کامل همان پیامبر و امام است. بهبهانى با استناد به قاعده لطف، ضرورت حکومت و تعیین حاکم را براى حفظ مردم از فساد و هلاکت و نابودى، همانند روزى دادن مردمان بر خداوند امرى لازم و واجب مىداند، «هر چند مردم به سبب شقاوت و مقتضاى نفوس اماره بالسوء تمکین نکرده و قبول ننمایند و مراعات نکنند».14
بهبهانى در خصوص گستره زمانى و جهان شمول بودن قانون ضرورت ریاست و حکومت به قاعده اشتراک زمان و مکان استناد مىکند و مىگوید: «بدیهى است که اجزاى زمان و احوال مردمان در هر مکان و زمان در این معنا متشارک است و اصلاً تفاوتى نیست».15 همچنین در لزوم تعیین حاکم براى تدبیر سیاسى جامعه از راه ادله نقلى به خبر متواتر پیامبرصلى الله علیه وآله «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتةً جاهلیّة؛ هر کس بمیرد و حال آن که امام زمان خود را نشناخته باشد مانند مرگ جاهلیت از دنیا رفته است» و آیه «رسلاً مبشرین و منذرین لئلّا یکون للناس على اللَّه حجة بعد الرسل»16 استدلال کرده است.17
وحید بهبهانى در بحث امامت و بیعت درباره مسأله مشروعیت حکومت و منشأ آن، معتقد است بیعت که در اصطلاح عرف سیاسى همان انتخاب و گزینش حاکم از سوى مردم است از نگاه شیعه در مشروعیت بخشیدن به حکومت اصالت نداشته، نقش جانبى دارد و تنها نقش آن عبارت از بسط ید حاکم و به فعلیت رساندن تمکّن حاکم است. بهبهانى در اثبات اینکه مشروعیت نظام سیاسى از انتخاب مردم سرچشمه نمىگیرد، به قیام امام حسینعلیه السلام علیه حکومت یزید استناد مىکند، زیرا اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان با وى بیعت کرده بودند و اگر بیعت امّت عامل مشروعیت حکومت یزید مىگردید باید امام حسینعلیه السلام که عاقلترین و داناترین مردم بود حکومت او را تأیید مىکرد و از آن اطاعت مىنمود. وحید بهبهانى در این باره مىنویسد:
اگر شیعه بودن حق نبود و طریق اهل سنت حق بود، حضرت امام حسینعلیه السلام مخالفت با یزید نمىکرد و موافقت با او مىنمود، چه اتفاق مردم بر بیعت او شده بود و او را اولوالامر خود نموده بودند، نه آن که چنان مخالفتى نماید که بر همه عالم تا روز قیامت صیت آن باقى ماند... و شک و شبهه نیست که آن حضرت اعقل ناس و اصلح و اعبد و زاهد و صاحب کرامات و معجزات بود و اعرف به دین خدا و دیندارترین همه بود... و همچنین است حال باقى شهدا که صحابه کبار از مهاجر و انصار و غیر ایشان از اعاظم دینداران بودند.18
او سیره سیاسى امامان دیگر را که در دوران خلافت بنىامیّه و بنىعباس مىزیستند مانند سیره امام حسینعلیه السلام مىداند. و با اینکه تقیّه در دوران این ائمه شدیدتر بود، ایشان بیعت مردم با خلفاى عباسى را نادیده گرفته و خلافت آنها را غیر مشروع و مخالفتهاى خود را با ایشان به انحاى گوناگون ابراز مىکردند و «دعوى امامت براى خود مىنمودند، نه آن که اعتقاد داشتند که خلیفه زمان و اولوالأمر خلفاى بنىامیّه و بنىعباسند و خودشان رعیت و مأموم واجب الاطاعه ایشانند، و اینکه خلافت به بیعت مردم است و بیعت که با آن خلفا شده بود، و مع ذلک شیعیان را به فقه علیحده و اخبار علیحده امر مىکردند».19
نتیجه اینکه از دیدگاه بهبهانى، انتخاب مردم هیچ گونه نقش و تأثیرى در مشروعیت حکومت ندارد و تنها منشأ مشروعیت حکومت نصب الهى است و پذیرش یا عدم پذیرش مردمى حاکم منصوب به نصب الهى فقط موجب بسط ید و تمکّن او یا عدم بسط ید او در اجرائیات مىگردد و ارزش و اعتبار دیگرى ندارد.
معیارهایى که مبناى تقسیمبندى حکومتها از دیدگاه اندیشمندان قرار مىگیرد متفاوت است. بازشناسى و مرزبندى انواع حکومت، گاهى با منشأ مشروعیت آن، زمانى با تأکید بر ویژگىها و اوصاف حاکمان، و بعضاً بر اساس شیوه تعیین و انتخاب حاکم صورت مىگیرد. در اندیشه سیاسى اسلام ملاکهاى متعددى در ارزشیابى و مرزبندى حکومتها وجود دارد. از دیدگاه وحید بهبهانى، انواع حکومت - چه در عصر حضور و چه غیبت - در دو نوع کلى حکومت عدل و جور منحصر مىشود. توصیف حکومت به عدل در عصر حضور از باب کلى در وجود شخص معصوم یعنى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام معصومعلیه السلام یا کسانى که از طرف ایشان در سرپرستى امور مردم مأذون و مجاز هستند تعیّن مىیابد و در عصر غیبت در حکومت فقیه عادل جامع شرایط که بسط ید کامل دارد یا کسى که منصوب از طرف اوست مصداق پیدا مىکند. در مقابل، حکومت جور حکومتى است که فاقد ویژگى نصب الهى و اذن معصوم یا اذن فقیه باشد.
دیدگاه وحید بهبهانى در این خصوص را در بحثهاى کلامى و مباحث تطبیقى او که در ارزیابى کلام شیعى و کلام اهل سنت انجام داده، همچنین در فتاواى فقهى او که جسته و گریخته در ابواب گوناگون فقهى مطرح شده است مىتوان جست و جو کرد. اینک انواع حکومت از دیدگاه بهبهانى را ارائه مىکنیم.
همان طورى که در کلام شیعى ثابت شده، حق سرپرستى امور جامعه از طرف خداوند به انسان معصوم (پیامبر یا امام) تفویض شده است، پشتوانه نظرى این دیدگاه، این اصل مسلّم و مورد تأکید متکلمان شیعى است که «هیچ زمانى خالى از امام یا پیغمبرى نیست».20 همچنان که مىدانیم پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله نخستین و مهمترین مسأله مورد اختلاف مسلمانان، جانشینى آن حضرت بود که باعث تکوین دو فرقه اهل سنّت و شیعه گردید. برخى از گروه اول مانند خوارج معتقدند نصب جانشین بر پیامبر واجب نیست و بعضى دیگر مانند «جبائیان و اهل حدیث» وجوب نصب امام را وجوب نقلى مىدانند نه عقلى، عدهاى نیز که بر وجوب عقلى جانشین اعتقاد دارند تعیین و نصب خلیفه را بر عقلا واجب مىدانند نه بر شارع؛ از این رو معتقدان به عدم وجوب جانشین از سوى پیامبر خود به این وظیفه اقدام کردند.21 و اما شیعه نصب امام واجب الاطاعه را براى حفظ و بسط و نشر شریعت و براى تبیین مقررات و قوانین کتاب و سنّت به دلیل عقلى بر شارع مقدس واجب مىدانند. به اعتقاد ایشان، نصب امام را پیامبر در سال پایانى عمرش انجام داد و حضرت علىعلیه السلام و فرزندان او را به عنوان امام مفترض الطاعه به مردم معرفى کرد.22
وحید بهبهانى با استثنا کردن خصلت وحى، جمیع صفات و خصال پیامبر را در امام معتبر و یکسان مىداند. در تعریف امامت از دیدگاه شیعه مىگوید: «بدان که امام آن جانشین پیامبر است که بعد از پیامبر جاى او نشیند و جمیع کارها که از پیامبر به عمل مىآید از آن به عمل آید»؛23 لیکن این ریاست عامه «از پیامبر بالاصاله است و از امام بالنیابه است یعنى نیابت پیامبر».24
حکومت فقیه جامع شرایط
چنان که در بحث ضرورت حکومت از دیدگاه بهبهانى بیان شد، مسأله ریاست و سلطنت بر امور دینى و دنیوى مردم اختصاص به زمان حضور معصوم ندارد و تا زمانى که جامعه بشرى و تکلیف باقى است ملاک نیاز به حکومت نیز باقى است. از طرفى مىدانیم که هدف از تشکیل حکومت این است که امر معاد و معاش مردم باید به گونهاى انتظام یابد که موجب نجات شهروندان «از ضررهاى ذاتیّه افعال خود و دیگران، و فتنه و فساد» و ظلم و جور گردد؛ این هدف هنگامى تحقق مىیابد که رئیس و حاکم بر مردم پیامبر یا جانشین او امام معصوم باشد و چون علت و هدف تشکیل حکومت در عصر حضور و غیبت معصوم مشترک است؛ از این رو به اعتقاد برخى از دانشمندان اسلامى در عصر غیبت نیز تنها فقهاى جامع شرایط مىتوانند عهدهدار نیابت امام معصوم در امور دینى و دنیوى مردم باشند.
برخى از مناصب شرعى فقیه عادل مانند افتا در مسائل شرعى، قضا و تصدّى امور حسبیّه در سطح محدود مورد اتفاق همه فقها بوده و با ادله شرعى به اثبات رسیده است؛ اما منصب دنیایى فقیه عادل در سطح کلان جامعه، مانند ولایت سیاسى فقیه بر امور مسلمانان، مورد اختلاف بوده و در استفاده از ادله نقلى براى این مسأله، دیدگاههاى گوناگونى ارائه شده است. در این میان، علامه وحید بهبهانى را مىتوان از قائلان به ولایت مطلقه دانست و آن را مىتوان از استدلالهاى فقهى وى برداشت کرد. او در بحث از اینکه حاکم وکیل غایب و مانند آن است به دلیلى تمسک مىکند که نتیجه آن ولایت فقیه بر امور مردم است. او در استنتاج از ادله ولایت فقیه مىگوید: «و مقتضاه انّه أولى بأنفس المؤمنین و أموالهم و امثال ذلک»25 از این عبارت به روشنى اطلاق اولویت فقیه بر جان و مال مؤمنان و نیز هر آنچه به شؤون اجتماعى آنان مرتبط است استفاده مىشود. از نگاه وحید بهبهانى، ولایت فقها در امورى که اختصاص به ایشان دارد قابل تفویض و تنفیذ به دیگرى نیز است.26
مسلک وحید بهبهانى در ولایت فقیه بعد از امکان نصب به دو شیوه عام و خاص این است که اصل اوّلى در نصب فقها به نیابت از ائمهعلیهم السلام مانند انتخاب نایب در عرف عقلا به شیوه نصب خاص است؛ لیکن مستفاد از ادله ولایت فقیه این است که نصب فقها، به نحو نصب عام صورت گرفته است، زیرا ائمهعلیهم السلام متمکن از نصب خاص نبودهاند.27
بر این اساس هر مجتهد اعلمى در هر عصرى داراى ولایت بوده و منصوب به نصب عام از سوى شارع است. نتیجه این که در عصر غیبت وظیفه شرعى مجتهد اعلم لزوم تصدى امور مردم بوده و از سوى دیگر، وظیفه مردم نیز وجوب ارجاع امور خود به فقیه اعلم و لزوم پذیرش ولایت و احکام حکومتى اوست. مشخصّه اصلى دیدگاه وحید بهبهانى درباره مشروعیت ولایت حاکم اسلامى، اعم از فقیه و نایب منتخب او، این است که منصب ولایت و حکومت آنها از سوى شریعت به ایشان اعطا شد و رأى و انتخاب مردم هیچ نقشى در مشروعیت آنان ندارد. تنها نقش و تأیید رأى مردم در بسط ید مجتهد اعلم و به فعلیت رساندن ولایت او بر ایشان است که از آن با عناوینى از قبیل «بسط ید مجتهد» و «تمکّن حاکم» یاد مىشود. بر اساس این دیدگاه، غیر فقها (توده مردم) الزاماً تابع و پیرو ایشان هستند.28
نپرداختن وحید بهبهانى به دلیل عقلى ولایت فقیه شاید بیشتر به این دلیل بوده است که چون این مسأله از معلومات عقل ضرورى و بدیهى است، لذا نیازى به استدلال ندارد، زیرا در مقام مقایسه حاکمانى که فاقد همه شرایط یا بعضى از شرایط لازم هستند ترجیح حاکم فقیه جامع الشرایط ضرورى و بدیهى خواهد بود.
نکته قابل توجه اینکه مراد از مفهوم «اطلاق» در ولایت مطلقه فقیه این معنا نیست که ولى فقیه بودن قید و شرط بوده و مانند حکومتهاى استبدادى تابع اراده حاکم بوده و گستره اختیاراتش مرز نشناسد. از مضامین سخنان بهبهانى نیز به خوبى استفاده مىشود که ولایت فقیه محدود به مصالح عامه است و در چارچوب قوانین الهى تحقق مىیابد. به علاوه، وصف عدالت فقیه حوزه اختیارات او را محدود به قوانین شرع مىکند و در صورت تعدى از آن خود به خود از مقام و منصب ولایت عزل مىگردد و وصف «اطلاق» در قبال تحدید ولایت او به امور حسبیّه در سطح مسائل جزئى و خرد جامعه است.29
بهبهانى هر چند تفصیلاً به بحث از اختیارات ولى فقیه و قلمرو آن نپرداخته، اما اجمالاً بعضى از مسائل مربوط به آن را مورد بحث قرار داده و فتاوایى را که عمدتاً جنبه کاربردى دارد و وظیفه شرعى شهروندان را در مقام عمل مشخص مىنماید ارائه کرده است. اینک به نکات مورد توجه بهبهانى در این خصوص مىپردازیم.
وحید بهبهانى با استناد به احادیثى که در خصوص نیابت فقها از امامان معصوم وارد شده از قبیل «إنّهم حجج اللَّه على الفقهاء و الفقهاء حجج على الخلق» و با تأکید بر مضمون مشترک آنها یعنى حجتبودن فقها، فقیهان را تنها مرجع مشروع مردم معرفى مىکند؛ بدین معنا که مردم موظفند در «حوادث واقعه» و نوپیدا یا روابط روزمرّه افراد مانند تنظیم امور معاملى و غیر این امور بر اساس رأى و نظر مجتهد رفتار کنند.30 با این نگرش جامع، گستره اختیارات فقیه بسیار وسیع مىگردد. همچنین براى تأمین نظم اجتماعى در روابط اقتصادى مردم، حکم حاکم مجتهد معیار عمل قرار مىگیرد؛ براى مثال مالک با اختیار و اراده خود نمىتواند مال خود را از مدیون تقاص کند و بازپس بگیرد، بلکه در صورت امکان باید نخست موضوع را بر حاکم شرع عرضه کند و با حکم او حق خود را استیفاء نماید؛31 به عبارت جامعتر، اداره امور حسبیّه «یعنى تدبیر و تنظیم روابط اجتماعى و حقوقى مردم که متولى خاصّى ندارد» ابتدا بر عهده حاکم اسلامى است و در صورت فقدان حاکم شرع بر عهده عدول مؤمنان خواهد بود.32 ولایت فقها بر اموال محجوران، ورشکستگان اقتصادى،33 اموال غایب34 و نیز دخالت حاکم شرع در مناسبات مالى افراد و اجبار معامله کنندهها35 براى رفع اختلاف، از مسلّمات فقه سیاسى شیعى است. همچنین منصب امامت جمعه از مناصب مسلّم فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت است که بهبهانى قائل به وجوب تخییرى و استحباب آن بود و در عمل نیز به اقامه نماز جمعه مىپرداخت.36
وحید بهبهانى از میان شرایط و صفات معتبر در حاکم اسلامى بر سه شرط اساسى تأکید دارد. این شرایط عبارتند از:
اعلمیّت حاکم: یکى از شرایط مهم حاکم اسلامى، در مرحله نخست، علم او به دین و احکام الهى، و در مرحله بعد، اعلمیت او نسبت به دیگران است. تقلید از فقیه اعلم، اعلم بودن قاضى و لزوم آگاهى حاکم به احکام شریعت از مسائل مهم مطرح در فقه و کلام شیعى است. علامه وحید بهبهانى در احتجاجات کلامى خود در اثبات اعلمیت امام به ادله متعدد عقلى و نقلى تمسک کرده است. از جمله به آیه «أفمن یهدى إلى الحق اُحق ان یتّبع أم من لا یهدى إلّا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» و نیز احادیث متواتر در خصوص لزوم اعلمیت جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله اشاره کردهاند. بهبهانى در استدلالهاى عقلى به این حکم عقل تأکید مىکند که چگونه مىتوان کسى را که صاحب فضایل است و در علم و کمالات انسانى اصلاً طرف مقایسه با دیگران نیست رعیت و پیرو کسى قرار داد که نه تنها فاقد علم و کمال است، بلکه متصف به اوصاف رذیله و صفات منافى با ریاست است. از نظر وى؛ قبح ریاست مفضول بر فاضل از معلومات عقل ضرورى و بدیهى است.37 وى در مسأله امامت، مخالفان را که از این حکم قطعى عقل سرپیچى کرده و مفضول را بر فاضل و جاهل را بر عالم مقدم مىدارند به شدّت سرزنش و توبیخ کرده است.38
عدالت: عدالت از نظر فقها وصفى است عام که با ترک جمیع محرمات شریعت حاصل مىشود و در نفس انسان به عنوان ملکه مستقر مىگردد. از نگاه بهبهانى، عدالت حاکم، قاضى و هر منصبى که عدالت در آن شرط است امرى وجودى بوده و یا امرى است که در آن امور وجودیّه معتبر است و از این رو نیاز به اثبات و دلیل دارد. بدیهى است امور وجودیّه نه تنها با اصل، اثباتپذیر نیستند، بلکه اصل اوّلى که در مورد آنها جارى مىشود اصل عدم است.39
محکمترین دلیل بهبهانى در اعتبار شرط عدالت در امام و رهبر و نفى خلافت خلفاى مورد پذیرش اهل سنت، آیه «لا ینال عهدى الظالمین» است؛ این آیه آشکارا تصدى ظالمان و کسانى که فاقد وصف عدالت هستند را بر منصب امامت نفى مىکند.40
ایمان: اعتقاد به اصل امامت امامان معصوم که از آن در عرف تشیّع با عنوان ایمان یاد مىشود، یکى از شرایط حاکم اسلامى است و مخالفان این اعتقاد، فاقد صلاحیت تصدى منصب ولایت سیاسى و دینى هستند و در صورت دستیابى آنان به حکومت، حاکم جور تلقى مىشوند.41
بهبهانى در مباحث تطبیقى خود در بحث امامت حضرت علىعلیه السلام، بر اعتبار سایر صفات و شرایط حاکم که در تدبیر جامعه دینى و دنیوى مردم تأثیر دارد چنین تصریح مىکند: «امام علىعلیه السلام در همه کمالات نفسانیّه و امورى که باعث انتظام امور معاد و معاش و حل مشکلات و غیر اینها مىباشد سرآمد بود».42
وحید بهبهانى در مباحث کلامى خود از سه طریق نظریه سیاسى اهل سنت را در خصوص شیوه تعیین حاکم مورد نقد قرار داده و عدم مشروعیت حکومت منصوب از سوى مردم را اثبات مىکند:
فقدان شرایط و صفات معتبر در حاکم اسلامى: بهبهانى مانند سایر دانشمندان شیعى مطاعنى را براى خلفاى سهگانه برمىشمارد. و این مطاعن و ناهنجارىهاى خَلْقى و خُلْقى را در تضاد کامل با صفات رهبرى دینى و سیاسى جامعه اسلامى و از موانع اساسى دستیابى به خلافت مىداند، از این رو چنین افرادى هرگز صلاحیت جانشینى پیامبرصلى الله علیه وآله را نداشته و از نظر کلام و فقه سیاسى شیعى حاکم جائر تلقى مىشوند.43 وى با تأکید بر اوصاف حضرت علىعلیه السلام در ابطال طریقه مخالفان به این اصل عقلانى استناد مىکند و مىگوید: چگونه مىتوان انسانى را که داراى سابقه خدمات اجتماعى بوده و از نظر اوصاف و کمالات انسانى سرآمد روزگار است و از دیگران اعلم است به گونهاى که خلیفه دوم بارها اعتراف به اعلمیت آن حضرت نمود و گفت: «هذه قضیّة و لا ابا حسن لها» و در باقى کمالات که در شمار نمىگنجد، مىتوان رعیت کسانى قرار داد که رذایل و کمالات وارونه و مناقب واژگونه آنان قابل احصا نیست؟44
فقدان اجماع و اتفاق نخبگان: یکى از دلایل وحید بهبهانى بر عدم مشروعیت حکومت موردنظر اهل سنت این است که انتخاب خلفا پس از رحلت پیامبر نه تنها با اجماع و اتفاق مردم صورت نگرفت، بلکه این انتخاب با اغفال و تهدید مردم و نیز نخبگانى مانند اصحاب خاص پیامبر تحقق یافت. بر این اساس، تصاحب منصب خلافت از سوى آنها غصب حق ائمه معصومینعلیهم السلام تلقى مىشود و به همین دلیل حاکم جور محسوب مىشوند.45 بهبهانى در رد اجماع اهل حل و عقد تصریح مىکند: تمشیت این امر عظیم بعد از رحلت پیامبر با وجود اختلاف و اضطراب آنها از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله ممکن نبود و از همین رو خلیفه دوم بیعت خلیفه اول را امرى ناگهانى و غیر مدبّرانه خواند و از پیامد آن در هراس بود و گفت: «بیعة فلان کانت فلتة وقى اللَّه شرّها».46
فقدان نصب الهى: یکى از اشکالات اساسى وحید بهبهانى بر نظریه سیاسى اهل سنت در مسأله امامت و رهبرى، انکار نص پیامبر بر جانشینى حضرت على است. به اعتقاد وى خلفا براى مشروع جلوه دادن انتخاب خود با ایجاد شبهه در اذهان عمومى در صدد تحریف سخنان پیامبر برآمدند و با نسبت دروغ به پیامبر مبنى بر اینکه آن حضرت از قضیّه غدیر خم و جانشینى حضرت على پشیمان گشته، خلافت خود را تثبیت کردند.47
همکارى با حاکم جائر
از اصول مسلّم و قطعى فقه سیاسى شیعه عدم مشروعیت حاکم جور است و در نتیجه معاشرت و همکارى با او ممنوع مىباشد. همچنین رجوع به جائر در مواردى که از اختیارات سلطان عادل محسوب مىشود، مانند سرپرستى جامعه، پذیرش احکام قضایى و داد و ستدهاى مالى حرام است. در ابواب گوناگون فقه شیعه، مانند مکاسب محرمه، قضا، نماز جمعه، خمس، زکات، جهاد و ولایت بر اموال محجوران، جزئیات این مسائل مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. یکى از فتاواى وحید بهبهانى که مىتواند به عنوان اصل فقهى عام در تبیین حکم همکارى با حاکم جائر تلقى شود «حرمت اعانت بر اثم»48 و «حرمت اعانت ظالم» است.49 با تعمیم این اصل فقهى از حوزه رفتارهاى فردى به حوزه رفتارهاى سیاسى - اجتماعى مکلفان، انطباق آن بر همکارى با حاکم جور قهرى بوده و حرمت معاشرت و همکارى با او ثابت مىگردد.
در این جا به تشریح جزئیات این بحث مانند موارد جواز تعامل با سلطان جائر، تقیه، ارزش احکام قضایى و روابط اقتصادى با او از دیدگاه بهبهانى مىپردازیم.
تقیّه (جامعهپذیرى سیاسى در حکومت جور): جامعهپذیرى سیاسى شیعه در شرایط سیاسى غیر طبیعى، که در فقه «تقیّه» گفته مىشود، یکى از اصول و احکام قطعى فقه سیاسى در عصر حاکمیت حاکمان جور، در عصر حضور و در غیبت امام معصوم است. بر اساس این اصل کاربردى فقهى و سیاسى، ترک و ارتکاب تمام واجبات و محرّمات شریعت در شرایط اضطرارى جایز مىشود؛ از احکام جزئى فرعى مانند شرب خمر گرفته تا نفى و انکار اصول دین مانند اصل نبوت و رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله.50 در این شرایط، تعامل با حاکم جائر و پذیرفتن احکام قضایى و مالى او مشمول قانون تقیه و از مصادیق آن محسوب مىشود.
از نظر وحید بهبهانى منشأ وجوب عمل به تقیّه و حکمت تشریع آن، حفظ نفس مکلفان است. او اصالت حفظ نفس را بر همه احکام شرعى مقدم مىداند و براى اثبات ادعاى خود احادیثى نظیر «لا دین لمن لا تقیّة له» و «التقیّة دینی و دین آبائى» و آیه «إلّا من اُکْرِهَ و قلبه مطمئن بالایمان»51 را ذکر مىکند، حتى حفظ نفس را بر اصول دین هم ترجیح مىدهد.52
ادله بهبهانى در اثبات مشروعیت و عموم و شمول قانون تقیّه، تلفیقى از دلایل عقلى و نقلى است؛ دلایل نقلى از قبیل اخبار متواتر در خصوص حلیّت محرّمات در حال اضطرار و اکراه، اجماع فقها و آیات و روایات و قواعد فقهى دال بر وجوب حفظ نفس، مانند قواعد «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام»، «نفى حرج» و یُسْر «ان اللَّه یرید بکم الیسر»، نفى عسر «إنّ اللَّه لا یرید بکم العسر» و قضیّه عمّار در انکار رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله که آیه «إلّا من اُکْرِهَ...» در شأن او نازل شده است. و دلیل عقلى او بر جواز عمل به تقیّه این است که ثمره تکالیف هنگامى قابل تحصیل است که نفس مکلف باقى باشد.53 تنها موردى که وحید بهبهانى تقیه را جایز نمىشمارد جایى است که عمل به تقیّه منجر به ریختن خون مسلمانى بشود، وى با ذکر حدیث صحیح «التقیّة فى کل شىءٍ و کل شىءٍ اضطرّ الیه ابن آدم فقد أحلّه اللَّه»، استثناى این مورد را از قانون تقیّه از مسلمات فقه شیعه مىداند.54
چنانچه ذکر شد، ادله بهبهانى براى اثبات جواز یا وجوب تقیّه، از مرحله وجوب حفظ نفس نیز فراتر مىرود و شامل موارد عسر و حرج و ضرر غیر جانى نیز مىشود. بنابراین با توجه به مبناى فقهى ایشان، جواز تعامل با حاکم جور در موارد اضطرار، اکراه، عسر، جرح و مظنّه ضرر به روشنى قابل اثبات است. شاید بتوان سکوت وحید بهبهانى در قبال عدم مشروعیت سلاطین معاصرش را با این دیدگاه موسع فقهىاش توجیه و تبیین کرد، زیرا در صورت اظهارنظر منفى درباره پادشاهان، احتمال و مظنه ضرر بود؛ چنانچه برخى از عالمان شیعى که مخالف سیاستهاى نادرشاه افشار بودند و آشکارا با او مخالفت کردند جانشان را در این راه از دست دادند.
ارزش احکام قضایى حاکم جور: از نظر وحید بهبهانى احکام قاضى جور به دلیل دارا نبودن شرایط معتبر در قاضى اعتبارى ندارد، از این رو اگر براى تصدى مال شخص محجور «سفیه» قیّم نصب کند به حکم او اعتنا نمىشود. مستند بهبهانى ادله عامى است که در خصوص فساد احکام قضایى قضات عامّه نقل شده است، مگر اینکه دلیل خاصى احکام صادره از سوى آنها را معتبر بداند؛ چنانچه در مورد حلیّت خراج و مانند آن ائمه علیهم السلام احکام قضات عامه را تجویز مىکردند و از باب رفع حرج و از راه مداینه و التزام به آنچه خود آنها به آن مستلزم هستند قضات ایشان را به منزله قضات حق قرار مىدادند55 و به احکام صادر از سوى آنها عمل مىکردند.
روابط اقتصادى با حاکم جور: وحید بهبهانى در مورد معاملات اقتصادى با حاکم جور معتقد است: اخذ زکات از ظالم جائر مخالف (شیعه) به عنوان شراء جایز است. همچنین اخذ زکات را به عنوان هبه بدون عوض به طریق اولى جایز است، زیرا اعطاى عوض به حاکم جور موجب اعانه ظالم و اعانه بر اثم مىشود به خلاف اخذ بدون عوض که عنوان اعانه ظالم بر آن صدق نمىکند.56 او علاوه بر اخذ زکات از حاکم جائر، اخذ مال از بیتالمال خلفا را جایز مىشمارد.57
یکى از احکام مسلّم فقه سیاسى شیعه، حرمت و فساد و بطلان تصرف حاکم جائر در اموال عمومى است و بر غاصب بودن حاکم جائر و حرمت و فساد معاملات و تصرفات مالى او تأکید مىکند. از نظر بهبهانى انفال، اراضى مفتوحه عنوةً، زکات و مانند آن از اموال عمومى، حق اختصاصى امامان معصومعلیهم السلام و در عصر غیبت فى الجمله حق فقها به حساب مىآید و تمام تصرفاتى که حاکم جائر در آنها مىکند تصرف در حق دیگرى و بدون رضایت آنها بوده، حرام و فاسد است.58
آثار و پیامدهاى حکومت غیر معصوم: به اعتقاد بهبهانى، تصدى افراد فاقد صلاحیت بر جانشینى پیامبر پیامدهاى سیاسى اجتماعى، دینى و فرهنگى مهم و پایدارى را بر جاى گذاشت، برخى از این تبعات عبارتند از:
الف) ضلالت و گمراهى هفتاد و دو فرقه امت پیامبرصلى الله علیه وآله بلکه کفر و ضلالت همه کفار. بنابراین هر گونه سوء رفتار و گمراهى که از مردم سر مىزند و «هر فسق و فجورى که به جهت بىامامى شود به گردن ایشان است تا روز قیامت»؛
ب) شهادت امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام و سایر ذریّه پیامبرصلى الله علیه وآله، وحید بهبهانى در این خصوص مىگوید: «همیشه ائمه علیهم السلام مىگفتند که حسین شهید نشد مگر در روز سقیفه»؛
ج) تعطیل شدن احکام شریعت و اجراى حدود الهى؛
د) گسترش ظلم و جور در دنیا؛
ه) کشته شدن خلیفه سوم؛
و ) سبّ شیخین، که خود ایشان به سبب منع دوات و قلم از پیامبرصلى الله علیه وآله منشأ آن گردیدند؛
ز) به تأخیر افتادن ظهور و غلبه دولت و دین الهى بر سایر دول و ادیان دیگر، زیرا «اگر مانع وصیّت پیامبرصلى الله علیه وآله نمىشدند و حق به مرکز قرار مىگرفت در مدت کوتاهى دولت حقِ مضمون «لیظهره على الدین کله» محقق مىشد. به جهت انبساط ید ایشان، اما حال بعد از ظهور قائم آل محمد مهدى(عج) محقق خواهد شد».59
از آنچه گفته شد، معیارهاى حکومت مطلوب از دیدگاه بهبهانى روشن گردید. حکومت آرمانى و مطلوب از نظر وى، حکومتى است که در رأس هرم قدرت شخص معصوم (پیامبر و امام) قرار دارد و مرتبه نازله آن حکومتهایى است که رئیس حکومت مأذون و منصوب از طرف ایشان باشد. او در عصر غیبت، حاکم قریب به مرتبه معصوم را فقهاى جامع شرایط معرفى مىکند، زیرا تصدى امور دینى توسط فقها در نزد وى امرى مسلم و قطعى است و ریاست دنیوى ایشان را نیز فى الجمله در مباحث فقهى خود اثبات مىکند. از نگاه وى، حکومت غیر مطلوب مترادف با حکومت جور است، از این رو تمام حکومتهاى عصر حضور که منصب خلافت امامان معصوم را غصب کرده و نیز حکومتهاى معاصر بهبهانى (حکومتهاى سلطنتى) و به طور کلى هر حاکم سیاسى که در تعامل با شهروندان بر اساس فضیلت و عدالت رفتار نکند حکومت غیر مطلوب و غیر مشروع شناخته مىشود. وحید بهبهانى با صدور فتوا مبنى بر حرام و فاسد بودن تصرفات حکام عصر غیبت (سلاطین) در اموال عمومى و نیز با کاربرد اصطلاح «سلطان جور»60 در مورد آنها بر جائر بودن و نامطلوب بودن چنین حکومتهایى تصریح دارد. استدلال وى این است که تمام تصرّفات آنها در انفال و اراضى و زکات و مانند آن - تصرف در حق اختصاصى امام معصوم در عصر حضور و فقها در عصر غیبت بدون رضایت آنهاست.61
امر به معروف و نهى از منکر
یکى از مسائل اساسى در فقه سیاسى امر به معروف و نهى از منکر است که از آن در فقه با عنوان «احکام حسبه» نیز یاد مىشود. اهمیت این عنصر در عرف و فرهنگ سیاسى اسلام و نیز گستره قلمرو آن موجب گردید تا روابط سیاسى اجتماعى و دینى مردم با مردم، مردم با دولت و دولت با مردم بر اساس آن تبیین و تنظیم شود.62 آنچه در بحث امر به معروف و نهى از منکر از دیدگاه وحید بهبهانى جلب توجه مىکند، استفاده او از قاعده حسن و قبح عقلى براى صدور حکم جواز برخى از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است. در این راستا، بهبهانى کشتن کافران فاجر ظالم و مفسد فى الارض که مؤمنان را مىکشند، اموال آنها را به غارت مىبرند، زنان و فرزندان آنها را به اسارت مىگیرند، به محدوده جغرافیایى اسلام تجاوز مىکنند (یکسرون بیضة الاسلام)، قرآن را به آتش مىکشند، مساجد را تخریب مىکنند و ... و جهاد با آنها را از نظر عقلى از افعال حسن محض دانسته و کشتن و از بین بردن مرتکبان این امور را قبیح تلقى نمىکند.63
تمسک بهبهانى در اثبات جواز معروف و قبح ذکر به حسن و قبح عقلى جالب توجه است. بر اساس این تحلیل هر امرى که از لحاظ عقلى داراى حسن فعلى باشد معروف تلقى مىشود و هر آنچه داراى قبح فعلى باشد منکر به حساب مىآید. با این تحلیل، گستره امر به معروف و نهى از منکر بسیار توسعه مىیابد و اجراى این اصل مهم را براى آمران به معروف و ناهیان از منکر از لحاظ نظرى و شرعى تسهیل مىکند. وحید بهبهانى در فتاواى فقهى خود به امورى که مىتواند اصل کلى تلقى شود، امر کرده و در صورت تمکن بر مکلفان واجب دانسته است. این امور عبارتند از:
1. هدایت کافران و گمراهان و اخراج آنها از کفر و گمراهى (اصل دعوت)؛
2. اعانت بر برّ و نیکى در جامعه؛
3. استنقاذ و نجات از هلاکت و مانند آن؛
4. سعى در تشیید دین و ترویج حق و صواب؛
5. تألیف قلوب به سوى حق.64
روشن است بسیارى از مواردى که به عنوان مصادیق امر به معروف و نهى از منکر ذکر شد، خارج از حوزه اختیارات افراد و قدرت آنان است و تنها از عهده حاکمان اسلامى برمىآید و از کارویژههاى حکومت اسلامى محسوب مىشود.
یکى دیگر از نکات قابل توجه در دیدگاه وحید بهبهانى در مورد امر به معروف و نهى از منکر، قول او به وجوب مقدمه واجب است. بنابراین اگر در مورد امر به معروف و نهى از منکر متوقف بر انجام امور محرمّى شود و ذى المقدمه اهم باشد، در این صورت محذورات شرعى مباح و چه بسا واجب مىشود، مانند وجوب کشتن مؤمنان زاهد و عابد و زنان و اطفال ایشان در هنگامى که کفار از آنها به عنوان سپر دفاعى استفاده کنند.65
از نظر تحلیل عقلى، هر چند قبح ذاتى امور محرّمه که به واسطه مقدمه واجب اهم مباح شدهاند تبدیل به حسن ذاتى نمىشود، لیکن با حفظ قبح ذاتى آنها، این امور محرّم مىتواند به عنوان واجب توصلى و مقدمى براى امتثال واجب مهمتر مورد امر شارع قرار گیرد، مانند دروغ گفتن براى نجات نفس نبى یا مؤمن دیگر.66
خاتمه
از نگاه وحید بهبهانى، رابطه دین و سیاست یک رابطه ماهوى و تفکیکناپذیر است. تجّلى کامل این پیوستگى و همبستگى در نظریه امامت شیعى و نیز احکام فقه سیاسى به وضوح مشهود است. ضرورت حکومت از اصول مسلم سیاست در نزد بهبهانى است. قاعده لطف و نیز قاعده اشتراک زمان و مکان و احوال مردم در هر عصر و زمان از جمله دلایل او در اثبات این اصل است. با توجه به این اصل، حیات سیاسى شیعى در عصر غیبت چه از لحاظ تعیین شیوه حکومت مشروع و چه از نظر نحوه رفتار با حاکمان غیر مشروع، مهمل و مسکوت نمانده و در کلام و فقه سیاسى شیعه، براى هر دو مقوله چارهاندیشى شده است. به اعتقاد بهبهانى، تنها منبع مشروعیت حکومت و حاکمان علىرغم نظریه سیاسى اهل سنت، نصب الهى است. وى حتى مشروعیت حاکمان غیر معصوم را چه در عصر حضور و چه در عصر غیبت، از راه ثبوت اذن معصوم و فقیه جامع شرایط ممکن مىداند. بهبهانى با نفى نقش بیعت و رأى مردم در مشروعیت بخشیدن به حکومت، تنها تأثیر بیعت را فراهم سازى بسط ید حاکم و تمکن او در اجراى احکام و حدود الهى بیان مىکند.
معیار مرزبندى حکومت در اندیشه بهبهانى امکان تطبیق و عدم تطبیق وصف عدل و جور بر آنهاست که خود این امکان تابع مؤلفههاى متعددى است. از لحاظ نظرى، علامه وحید بهبهانى با ارائه ادله سهگانه «فقدان نصب الهى»، «فقدان شرایط و صفات حاکم الهى» و «فقدان اجماع خبرگان بر خلافت خلفا» به ابطال شیوه حکومت به روش اهل سنت پرداخته و از میان شیوههاى رایج حکومت، حکومت مطلوب را منحصر در نظریه امامت شیعى، نایب معصوم و فقیه جامع شرایط معرفى مىکند.
او با مفروض گرفتن ریاست دینى فقها از جمله مثبتین ولایت مطلقه فقیه در امور دنیوى است. وى در استنتاج از ادله ولایت فقیه بر این مطلب تصریح مىکند که «و مقتضاه أنّه اولى بأنفس المؤمنین و أموالهم و امثال ذلک» و این جز مفاد ولایت مطلقه فقیه چیز دیگر نیست. بهبهانى با تأکید بر افضلیت امام در اخلاق عملى و نظرى بر سه شرط حاکم اسلامى «علم» و «عدالت» و «ایمان» (شیعه اثنى عشرى بودن) بیش از سایر شرایط اصرار مىورزد. او با استناد به دو اصل مسلم فقهى «حرمت اعانت ظالم» و «حرمت اعانت بر اثم» فتوا به حرمت همکارى با حاکم جور مىدهد.
به اعتقاد بهبهانى بسیارى از ناهنجارىهاى رفتارى انسانها در حوزه زندگى فردى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و دینى مسلمانان از آثار و پیامدهاى حکومتهاى جائر در تاریخ اسلام است. بهبهانى با تمسک به قاعده حسن و قبح عقلى در اثبات مشروعیت اصل امر به معروف و نهى از منکر و با ارائه تحلیل عقلگرایانه که از ویژگىهاى مکتب فقهى اوست، جلوگیرى از ارتکاب منکرات و فحشا را حُسن محض تلقى مىکند، هر چند در رسیدن به این هدف در مواردى که به کشتن و از بین بردن فاعل منکر بینجامد و در موارد ویژه که تحقق امر به معروف و نهى از منکر موقوف به ارتکاب امور حرام گردد و با حفظ حرمت و قبح ذاتى این امور محرم، فتوا به جواز ارتکاب آنها از باب مقدمه واجب مىدهد.
پىنوشتها(***)
*) مقاله حاضر بخشى از پژوهشى است که در پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام انجام شده است.
**) حجةالاسلام سلطان محمدى، پژوهشگر پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام.
***) در ارجاعات مربوط به آثار وحید بهبهانى، به دلیل کثرت، نام وى ذکر نشده است.
1. عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، فقهاى نامدار شیعه (قم: کتابخانه آیةاللَّه مرعشى، 1372) ص 271؛ فاضلبسطامى در فردوس التواریخ (باب دوم) تاریخ ولادت وحید بهبهانى را سال 1118ق ذکر کرده است.
2. ر.ک: على دوانى، وحید بهبهانى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 142.
3. آقا احمد کرمانشاهى، مرآت الاحوال جهاننما (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1375) ص 127.
4. قصص العلماء، ص 203.
5. موسى نجفى، حوزه علمیه و فلسفه تجدد در ایران (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، 1379) ص42.
6. آقا احمد کرمانشاهى بهبهانى، پیشین، ص 132.
7. ابن منظور، لسان العرب (بیروت: دار احیاء التراث العربى، چاپ اول، 1416ق) ج 6، ص 429. «السیاسة: القیام على الثنى بما یصلحه و فى الحدیث: کان بنو اسرائیل یسوسهم انبیاؤهم؛ أى تتولى امورهم کما یفعل الأمرا، و الولاة بالرعیّة».
8. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 624؛ بهبهانى در بررسى احکام روابط معاملى افراد در شریعت به این شاخصهها اشاره کرده است: «... الشریعة القویمة، العادلة المستقیمة التى فی غایة المتانة و الضبط و الحکمة».
9. رساله اصول دین، ص اول (نسخه خطى).
10. حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص 326: «قد وضع الشرع لرفع التخاصم لا لوضعه».
11. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
12. همان؛ علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان، بر اساس مبناى فلسفى خود در تبیین مراحل وجودى انسان یعنى «جسمانیة الحدوث و روحانیّة البقاء بودن انسان» این اصل را به گونهاى دیگر و متفاوت با نظر مشهور بازگو کرده و انسان را متوحّش بالطبع و مدنىّ بالفطره مىداند. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: عبداللَّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت (قم: اسراء، چاپ سوم، 1381) ص 384 - 403.
13. رساله اصول دین، بحث امامت.
14. همان.
15. همان.
16. نساء (4) آیه 165.
17. رساله اصول دین، بحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صحفه).
18. همان.
19. همان.
20. همان.
21. ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها (تهران: سمت، چاپ اول، 1375) ص 45.
22. همان.
23. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
24. همان.
25. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 561.
26. ر.ک: همان. «... اعم من أن یباشر بنفسه أو بالحکام من قبله».
27. همان، ص 751. «فى قوله - قد جعلته علیکم حاکماً - و قاضیاً و غیر ذلک شهادة واضحة على أنّ نصبهم کذلک إنّما هو لعدم تمکّنهم من النصب بالخصوص».
28. همان، ص 327. «غیر الفقهاء یکونون تابعى الفقهاء و مقلّدیهم».
29. محمدتقى مصباح یزدى، ولایت فقیه (قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ اول، 1378) ص 105 - 112. در این اثر توضیح نسبتاً جامعى درباره مفهوم «ولایت مطلقه فقیه» آمده است.
30. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 70. «إن العوام لا یجوز لهم سوى تقلید الفقهاء و لا یمکنهم غیره بلا شبهة».
31. همان، ص 94.
32. همان، ص 79. «... من ولىٍّ أو حاکم أو المؤمنین حسبةً».
33. همان، ص 169.
34. همان، ص 333 - 334.
35. همان، ص 298 - 299.
36. رساله نماز جمعه (نسخه خطى در کتابخانه آیةاللَّه گلپایگانى، شماره 662) ص هشتم.
37. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شمارهگذارى صفحه).
38. همان. بهبهانى با بیان این جمله «العیاذ باللّه منه و من الضلالة و الحمق و العناد و العصبیّة» سستى بنیاد اعتقادات مخالفان را نشان مىدهد.
39. حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص 583. «إنّ العدالة أمر وجودی أو معتبر فیها أمور وجودیّة و لذا لم یذهب أحد من المتأخرین یکون الأصل فى المسلم العدالة».
40. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
41. ر.ک: حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 32 - 33.
42. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
43. براى آشنایى تفصیلى از نقدهایى که وحید بهبهانى بر رفتار و اندیشه خلفاى سهگانه دارد، ر.ک: رساله اصول دین، مبحث امامت.
44. همان.
45. همان.
46. همان.
47. بهبهانى با اشاره به منع خلیفه دوم از کتابت وصیت پیامبرصلى الله علیه وآله در هنگام رحلت که فرمود: «ایتونى بدوات و قلم اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا ابداً»، مىنویسد: «اصحابى که در سقیفه جمع شده بودند به سعى خلیفه دوم جمعى از ایشان شهادت دادند که ما از رسولصلى الله علیه وآله شنیدیم که فرمود: من دست برداشتم از نصب کردن على براى امامت و خلافت و راضى نیستم که خلیفه شما باشد، و از خدا سؤال کردم که خلافت را از عترت من بگرداند، چه نمىخواهم که عترت من دنیا داشته باشند، بلکه مىخواهم محض آخرت داشته باشند؛ ابا کرد خدا خلافت و رسالت را با هم در یک خاندان قرار دهد. سپس هر که را خواهید خلیفه خود سازید. بعد از من، و جمعى دیگر از ایشان تصدیق این شاهدها کردند که ما نیز اطلاع داریم و به این سبب کار را در سقیفه پیش بردند». رساله اصول دین، مبحث امامت (بدون شماره صفحه).
48. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 582.
49. همان، ص 7 و 40.
50. همان، ص 730.
51. نحل (16) آیه 106.
52. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 731.
53. همان، ص 733.
54. همان، ص 730.
55. همان، ص 394.
56. همان، ص 40.
57. همان، ص 42.
58. همان، ص 90. «إنّ جمیع معاملات الجائرین - من إجارة و المزارعة و غیرهما فی الأراض المفتوحة عنوةً و جمیع أنفال الائمة و الزکاة و نحو ذلک حرام أشدّ ما یکون، و غصب بأشدّ ما یکون لکون الحق للمعصومعلیه السلام أو للفقها أیضاً مثلاً فى البعض فکانت المعاملات المذکورة فاسدة أشدّ ما یکون بالنسبة إلى الجائرین و من لم یرض المعصومعلیه السلام و صحیحة بالنسبة إلى من رضىعلیه السلام و بالنسبة إلى أنفسهم».
59. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
60. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 728.
61. همان، ص 90.
62. در منابع روایى بالاترین مرحله و برترین مصداق جهاد، امر به معروف و نهى از منکر در برابر سلطان ستمگر معرفى شده است: «... و أفضل من ذلک کلّه کلمة عدل عند امام جائر»؛ نهجالبلاغة، ترجمه و شرح فیض الاسلام (تهران: بىنا، چاپ دوم، 1351) حکمت 366، ص 1263.
63. حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص 560.
64. همان، ص 740 - 741.
65. همان، ص 560.
66. همان، ص 560.
محمد باقر بن محمد اکمل معروف به «وحید بهبهانى» از فقیهان بزرگ و مجدد شیعه در سده دوازدهم هجرى بوده است. وى در سال 1117 در اصفهان به دنیا آمد1 و در سال 1135ق بعد از تهاجم افغانها و سقوط اصفهان به بهبهان و سپس به نجف هجرت کرد و سرانجام در کربلا مقیم شد. در زمان حیات او، اوضاع سیاسى ایران بسیار آشفته بود و جنگها و درگیرىها بین خانها و ایلات تداوم داشت و او حکومت آخرین شاه صفویه، افغانها، افشاریه و زندیه و پیروزى آغامحمد خان قاجار را مشاهده کرد.
علامه بهبهانى از سیاست کناره مىگرفت به طورى که در طول حیاتش هیچ گونه تعامل و همکارى با سلاطین زمانه نداشت؛ در حالى که شاهان به دلیل شهرت و جایگاه علمى وحید، سعى در ایجاد مراوده با او داشتند و هدایاى گرانبهایى مىفرستادند که وحید قبول نمىکرد،2 البته عدم رابطه حسنه او با شاهانى چون نادر شاه قابل توجیه است، اما بىتوجهى ایشان به شاهان زندیه که به دیانت و عدالت شهرت داشتند جاى تأمل دارد. از نکات جالب زندگى او این است که در آثار علمى اش هرگز درباره سلاطین معاصر اظهارنظر نکرده و به مدح یا ذمّ آنان نپرداخته است. علامه وحید در دوران اقامت در کربلا، نماز جمعه اقامه مىکرد.3 او زندگى بسیار زاهدانه، بىآلایش و سادهاى براى خود برگزیده بود.4 شایان ذکر است که هر چند بهبهانى خود وارد سیاست نشد، اما با احیاى مکتب اصولى و تربیت شاگردان اصولى و عقلگراى بسیار، راه طرح مسائل سیاسى در حوزههاى شیعى، به ویژه نجف را گشود و فقها و علماى اصولى طلایهداران تحولات سیاسى - اجتماعى ایران و حتى عراق شدند.5
وحید بهبهانى در زمانى که اصولىها در انزواى شدید علمى قرار داشتند و شیوه اخبارى بر حوزههاى شیعى در ایران و عراق سیطره کامل داشت، حوزه کربلا، مرکز اخباریان و محل اقامت رئیس آنان شیخ یوسف بحرانى صاحب حدائق را براى مبارزه با اخباریان برگزید. او با تلاشهاى علمى و استدلالهاى محکم عقلى و نقلى به سیطره یک صد ساله مکتب اخبارى بر حوزههاى شیعه پایان داد.
علامه بهبهانى پس از نود سال زندگى و تربیت دهها شاگرد در سال 1205ق در کربلا چشم از جهان فرو بست.6
دین و سیاست
واژه «سیاست» به اقدامات اصلاحگرایانه و اعمالى که در راستاى تربیت و اصلاح یک شىء صورت مىگیرد اطلاق مىگردد و در عرف سیاسى به سرپرستى امور شهروندان سیاست مىگویند.7 روشن است سرپرستى امور مردم در جهت اصلاح امور ایشان، هنگامى امکانپذیر است که تمام برنامهها و رفتارهاى سیاسى حاکمان بر مبناى شریعت باشد. با توجه به شاخصههاى عقلانیت فقه سیاسى از دیدگاه بهبهانى، «یعنى اعتدال، استقامت، متانت، حکمت، ضابط و قویم بودن دین و قوانین شریعت8 سیاست در متن دین قرار مىگیرد، زیرا آیینى مىتواند داراى این امتیازات فردگرایانه باشد که بخشى از آموزههایش به سیاست اختصاص یافته باشد. همچنین پیوستگى و همبستگى دین و سیاست را در نظریه امامت شیعى مىتوان جست و جو کرد.
وحید بهبهانى در تبیین نظریّه امامت بر این باور است که ریاست دینى و سلطنت دنیایى امام از یکدیگر قابل تفکیک نیست و تنها ریاست توأمان دین و دنیا است که مىتواند به امور معاش و معاد مردم نظم و انتظام بخشد.9 از آنجا که رفع اختلاف و برقرارى نظم، محورىترین مبنا و غایت اصلى قوانین شریعت «از جمله قوانین سیاسى آن» است،10 بنابراین مقررات و حقوق سیاسى مدوّن در شریعت بهترین قانون است که مىتواند نظم را در جامعه سیاسى تحقق بخشد.
حیات سیاسى شیعه در عصر غیبت
حیات سیاسى شیعه در عصر غیبت، از دو جهت قابل طرح و بررسى است: نخست از لحاظ نظرى، بدین معنا که آیا تشیّع در عصر غیبت معصوم براى زندگى سیاسى پیروان خود برنامهاى در خصوص تدبیر سیاسى جامعه از قبیل معرفى نظام سیاسى مطلوب و مشروع، شیوه تعیین حاکم و رهبر سیاسى، حقوق متقابل حاکم و شهروندان، خط مشىهاى کلى در سیاست داخلى و خارجى (روابط بینالملل) حکومت اسلامى، امنیت اجتماعى، عدالت اجتماعى، رفاه اقتصادى، توسعه فرهنگى و دینى چارهاندیشى کرده است یا خیر؟
پاسخ به این سؤال از نگاه بهبهانى بسیار روشن است، زیرا وى نیاز به حکومت و قوانین مدنى را براى تدبیر جامعه سیاسى، مختص به زمان خاص و منحصر به مکان معیّن نمىداند و همه زمانها و مکانها و احوال مردمان را در نیاز نظرى ایشان به نظم و قانون و مجرى قانون و برقرار کننده نظم، یکسان مىبیند.11
به باور وى، در عمل به قوانین و حقوق سیاسى اسلام هیچ گونه تفاوتى بین زمان حضور و غیبت امام معصوم نیست و غیبت معصوم نه تنها به معناى تعطیل احکام حکومتى اسلام نیست، بلکه خلأ حضور معصوم با معرفى فقهاى جامع شرایط به عنوان نایبان عام امام غایب(عج) جبران گردیده است. به تعبیر دیگر، همان طور که فقهاى شیعه در استنباط احکام فقه عمومى قائل به انسداد باب اجتهاد نیستند، در احکام فقه سیاسى نیز از این شیوه علمى پیروى مىکنند؛ بنابراین شیعیان از لحاظ نظرى در تعیین نوع حکومت و شیوه انتخاب و تعیین رهبر سیاسى و شرایط و وظایف حاکم اسلامى در بنبست فکرى قرار ندارند و از لحاظ عملى نیز در شیوه برخورد با حاکمان سیاسى در عصر غیبت که عمدتاً به جز حکومت فقیه جامع شرایط حاکمان جور محسوب مىشوند، راهکارهایى براى تعامل با ایشان در قالب قواعد و قوانین فقه سیاسى تعیین شده است.
مدنى الطبع بودن انسان یکى از تمایزات اصلى او با دیگر مخلوقات است. طبیعت متعاون انسان که تشکیل مدینه را ضرورى ساخته، ضرورت سیاست و حکومت، و به تعبیر دیگر، نیاز انسان در زندگى اجتماعى خود به قانون، قانونگذار و مجرى قانون را نیز تبیین مىکند. لزوم تشکیل حکومت از اصول فقه سیاسى و کلام سیاسى شیعى است. وحید بهبهانى از نگاه کلامى یکى از ادله لزوم تشکیل نهاد حکومت را نظم بخشیدن به امور معاد و معاش مردم مىداند، البته مراد وى از نظم و انتظام امور معاش مردم نظم ایدهآلى است که «خالى از ضرر و خطر و نقص و عیب باشد».12 به اعتقاد او، عقل انسان حکم مىکند که معاد و معاش مردم در بلاد به گونهاى که بر وفق عدالت و حکمت بوده و موجب نجات شهروندان از «ضررهاى ذاتیّه افعال خود و دیگران، و فتنه و فساد» باشد بدون وجود رئیس فراهم نمىشود.13 روشن است در اعتقاد شیعى رئیسى مىتواند مصلحت و حکمت تشکیل حکومت را تأمین کند که پیامبر یا امام معصوم و یا نایب ایشان باشد؛ از این رو مصداق رئیس کامل همان پیامبر و امام است. بهبهانى با استناد به قاعده لطف، ضرورت حکومت و تعیین حاکم را براى حفظ مردم از فساد و هلاکت و نابودى، همانند روزى دادن مردمان بر خداوند امرى لازم و واجب مىداند، «هر چند مردم به سبب شقاوت و مقتضاى نفوس اماره بالسوء تمکین نکرده و قبول ننمایند و مراعات نکنند».14
بهبهانى در خصوص گستره زمانى و جهان شمول بودن قانون ضرورت ریاست و حکومت به قاعده اشتراک زمان و مکان استناد مىکند و مىگوید: «بدیهى است که اجزاى زمان و احوال مردمان در هر مکان و زمان در این معنا متشارک است و اصلاً تفاوتى نیست».15 همچنین در لزوم تعیین حاکم براى تدبیر سیاسى جامعه از راه ادله نقلى به خبر متواتر پیامبرصلى الله علیه وآله «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتةً جاهلیّة؛ هر کس بمیرد و حال آن که امام زمان خود را نشناخته باشد مانند مرگ جاهلیت از دنیا رفته است» و آیه «رسلاً مبشرین و منذرین لئلّا یکون للناس على اللَّه حجة بعد الرسل»16 استدلال کرده است.17
وحید بهبهانى در بحث امامت و بیعت درباره مسأله مشروعیت حکومت و منشأ آن، معتقد است بیعت که در اصطلاح عرف سیاسى همان انتخاب و گزینش حاکم از سوى مردم است از نگاه شیعه در مشروعیت بخشیدن به حکومت اصالت نداشته، نقش جانبى دارد و تنها نقش آن عبارت از بسط ید حاکم و به فعلیت رساندن تمکّن حاکم است. بهبهانى در اثبات اینکه مشروعیت نظام سیاسى از انتخاب مردم سرچشمه نمىگیرد، به قیام امام حسینعلیه السلام علیه حکومت یزید استناد مىکند، زیرا اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان با وى بیعت کرده بودند و اگر بیعت امّت عامل مشروعیت حکومت یزید مىگردید باید امام حسینعلیه السلام که عاقلترین و داناترین مردم بود حکومت او را تأیید مىکرد و از آن اطاعت مىنمود. وحید بهبهانى در این باره مىنویسد:
اگر شیعه بودن حق نبود و طریق اهل سنت حق بود، حضرت امام حسینعلیه السلام مخالفت با یزید نمىکرد و موافقت با او مىنمود، چه اتفاق مردم بر بیعت او شده بود و او را اولوالامر خود نموده بودند، نه آن که چنان مخالفتى نماید که بر همه عالم تا روز قیامت صیت آن باقى ماند... و شک و شبهه نیست که آن حضرت اعقل ناس و اصلح و اعبد و زاهد و صاحب کرامات و معجزات بود و اعرف به دین خدا و دیندارترین همه بود... و همچنین است حال باقى شهدا که صحابه کبار از مهاجر و انصار و غیر ایشان از اعاظم دینداران بودند.18
او سیره سیاسى امامان دیگر را که در دوران خلافت بنىامیّه و بنىعباس مىزیستند مانند سیره امام حسینعلیه السلام مىداند. و با اینکه تقیّه در دوران این ائمه شدیدتر بود، ایشان بیعت مردم با خلفاى عباسى را نادیده گرفته و خلافت آنها را غیر مشروع و مخالفتهاى خود را با ایشان به انحاى گوناگون ابراز مىکردند و «دعوى امامت براى خود مىنمودند، نه آن که اعتقاد داشتند که خلیفه زمان و اولوالأمر خلفاى بنىامیّه و بنىعباسند و خودشان رعیت و مأموم واجب الاطاعه ایشانند، و اینکه خلافت به بیعت مردم است و بیعت که با آن خلفا شده بود، و مع ذلک شیعیان را به فقه علیحده و اخبار علیحده امر مىکردند».19
نتیجه اینکه از دیدگاه بهبهانى، انتخاب مردم هیچ گونه نقش و تأثیرى در مشروعیت حکومت ندارد و تنها منشأ مشروعیت حکومت نصب الهى است و پذیرش یا عدم پذیرش مردمى حاکم منصوب به نصب الهى فقط موجب بسط ید و تمکّن او یا عدم بسط ید او در اجرائیات مىگردد و ارزش و اعتبار دیگرى ندارد.
معیارهایى که مبناى تقسیمبندى حکومتها از دیدگاه اندیشمندان قرار مىگیرد متفاوت است. بازشناسى و مرزبندى انواع حکومت، گاهى با منشأ مشروعیت آن، زمانى با تأکید بر ویژگىها و اوصاف حاکمان، و بعضاً بر اساس شیوه تعیین و انتخاب حاکم صورت مىگیرد. در اندیشه سیاسى اسلام ملاکهاى متعددى در ارزشیابى و مرزبندى حکومتها وجود دارد. از دیدگاه وحید بهبهانى، انواع حکومت - چه در عصر حضور و چه غیبت - در دو نوع کلى حکومت عدل و جور منحصر مىشود. توصیف حکومت به عدل در عصر حضور از باب کلى در وجود شخص معصوم یعنى پیامبرصلى الله علیه وآله و امام معصومعلیه السلام یا کسانى که از طرف ایشان در سرپرستى امور مردم مأذون و مجاز هستند تعیّن مىیابد و در عصر غیبت در حکومت فقیه عادل جامع شرایط که بسط ید کامل دارد یا کسى که منصوب از طرف اوست مصداق پیدا مىکند. در مقابل، حکومت جور حکومتى است که فاقد ویژگى نصب الهى و اذن معصوم یا اذن فقیه باشد.
دیدگاه وحید بهبهانى در این خصوص را در بحثهاى کلامى و مباحث تطبیقى او که در ارزیابى کلام شیعى و کلام اهل سنت انجام داده، همچنین در فتاواى فقهى او که جسته و گریخته در ابواب گوناگون فقهى مطرح شده است مىتوان جست و جو کرد. اینک انواع حکومت از دیدگاه بهبهانى را ارائه مىکنیم.
همان طورى که در کلام شیعى ثابت شده، حق سرپرستى امور جامعه از طرف خداوند به انسان معصوم (پیامبر یا امام) تفویض شده است، پشتوانه نظرى این دیدگاه، این اصل مسلّم و مورد تأکید متکلمان شیعى است که «هیچ زمانى خالى از امام یا پیغمبرى نیست».20 همچنان که مىدانیم پس از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله نخستین و مهمترین مسأله مورد اختلاف مسلمانان، جانشینى آن حضرت بود که باعث تکوین دو فرقه اهل سنّت و شیعه گردید. برخى از گروه اول مانند خوارج معتقدند نصب جانشین بر پیامبر واجب نیست و بعضى دیگر مانند «جبائیان و اهل حدیث» وجوب نصب امام را وجوب نقلى مىدانند نه عقلى، عدهاى نیز که بر وجوب عقلى جانشین اعتقاد دارند تعیین و نصب خلیفه را بر عقلا واجب مىدانند نه بر شارع؛ از این رو معتقدان به عدم وجوب جانشین از سوى پیامبر خود به این وظیفه اقدام کردند.21 و اما شیعه نصب امام واجب الاطاعه را براى حفظ و بسط و نشر شریعت و براى تبیین مقررات و قوانین کتاب و سنّت به دلیل عقلى بر شارع مقدس واجب مىدانند. به اعتقاد ایشان، نصب امام را پیامبر در سال پایانى عمرش انجام داد و حضرت علىعلیه السلام و فرزندان او را به عنوان امام مفترض الطاعه به مردم معرفى کرد.22
وحید بهبهانى با استثنا کردن خصلت وحى، جمیع صفات و خصال پیامبر را در امام معتبر و یکسان مىداند. در تعریف امامت از دیدگاه شیعه مىگوید: «بدان که امام آن جانشین پیامبر است که بعد از پیامبر جاى او نشیند و جمیع کارها که از پیامبر به عمل مىآید از آن به عمل آید»؛23 لیکن این ریاست عامه «از پیامبر بالاصاله است و از امام بالنیابه است یعنى نیابت پیامبر».24
حکومت فقیه جامع شرایط
چنان که در بحث ضرورت حکومت از دیدگاه بهبهانى بیان شد، مسأله ریاست و سلطنت بر امور دینى و دنیوى مردم اختصاص به زمان حضور معصوم ندارد و تا زمانى که جامعه بشرى و تکلیف باقى است ملاک نیاز به حکومت نیز باقى است. از طرفى مىدانیم که هدف از تشکیل حکومت این است که امر معاد و معاش مردم باید به گونهاى انتظام یابد که موجب نجات شهروندان «از ضررهاى ذاتیّه افعال خود و دیگران، و فتنه و فساد» و ظلم و جور گردد؛ این هدف هنگامى تحقق مىیابد که رئیس و حاکم بر مردم پیامبر یا جانشین او امام معصوم باشد و چون علت و هدف تشکیل حکومت در عصر حضور و غیبت معصوم مشترک است؛ از این رو به اعتقاد برخى از دانشمندان اسلامى در عصر غیبت نیز تنها فقهاى جامع شرایط مىتوانند عهدهدار نیابت امام معصوم در امور دینى و دنیوى مردم باشند.
برخى از مناصب شرعى فقیه عادل مانند افتا در مسائل شرعى، قضا و تصدّى امور حسبیّه در سطح محدود مورد اتفاق همه فقها بوده و با ادله شرعى به اثبات رسیده است؛ اما منصب دنیایى فقیه عادل در سطح کلان جامعه، مانند ولایت سیاسى فقیه بر امور مسلمانان، مورد اختلاف بوده و در استفاده از ادله نقلى براى این مسأله، دیدگاههاى گوناگونى ارائه شده است. در این میان، علامه وحید بهبهانى را مىتوان از قائلان به ولایت مطلقه دانست و آن را مىتوان از استدلالهاى فقهى وى برداشت کرد. او در بحث از اینکه حاکم وکیل غایب و مانند آن است به دلیلى تمسک مىکند که نتیجه آن ولایت فقیه بر امور مردم است. او در استنتاج از ادله ولایت فقیه مىگوید: «و مقتضاه انّه أولى بأنفس المؤمنین و أموالهم و امثال ذلک»25 از این عبارت به روشنى اطلاق اولویت فقیه بر جان و مال مؤمنان و نیز هر آنچه به شؤون اجتماعى آنان مرتبط است استفاده مىشود. از نگاه وحید بهبهانى، ولایت فقها در امورى که اختصاص به ایشان دارد قابل تفویض و تنفیذ به دیگرى نیز است.26
مسلک وحید بهبهانى در ولایت فقیه بعد از امکان نصب به دو شیوه عام و خاص این است که اصل اوّلى در نصب فقها به نیابت از ائمهعلیهم السلام مانند انتخاب نایب در عرف عقلا به شیوه نصب خاص است؛ لیکن مستفاد از ادله ولایت فقیه این است که نصب فقها، به نحو نصب عام صورت گرفته است، زیرا ائمهعلیهم السلام متمکن از نصب خاص نبودهاند.27
بر این اساس هر مجتهد اعلمى در هر عصرى داراى ولایت بوده و منصوب به نصب عام از سوى شارع است. نتیجه این که در عصر غیبت وظیفه شرعى مجتهد اعلم لزوم تصدى امور مردم بوده و از سوى دیگر، وظیفه مردم نیز وجوب ارجاع امور خود به فقیه اعلم و لزوم پذیرش ولایت و احکام حکومتى اوست. مشخصّه اصلى دیدگاه وحید بهبهانى درباره مشروعیت ولایت حاکم اسلامى، اعم از فقیه و نایب منتخب او، این است که منصب ولایت و حکومت آنها از سوى شریعت به ایشان اعطا شد و رأى و انتخاب مردم هیچ نقشى در مشروعیت آنان ندارد. تنها نقش و تأیید رأى مردم در بسط ید مجتهد اعلم و به فعلیت رساندن ولایت او بر ایشان است که از آن با عناوینى از قبیل «بسط ید مجتهد» و «تمکّن حاکم» یاد مىشود. بر اساس این دیدگاه، غیر فقها (توده مردم) الزاماً تابع و پیرو ایشان هستند.28
نپرداختن وحید بهبهانى به دلیل عقلى ولایت فقیه شاید بیشتر به این دلیل بوده است که چون این مسأله از معلومات عقل ضرورى و بدیهى است، لذا نیازى به استدلال ندارد، زیرا در مقام مقایسه حاکمانى که فاقد همه شرایط یا بعضى از شرایط لازم هستند ترجیح حاکم فقیه جامع الشرایط ضرورى و بدیهى خواهد بود.
نکته قابل توجه اینکه مراد از مفهوم «اطلاق» در ولایت مطلقه فقیه این معنا نیست که ولى فقیه بودن قید و شرط بوده و مانند حکومتهاى استبدادى تابع اراده حاکم بوده و گستره اختیاراتش مرز نشناسد. از مضامین سخنان بهبهانى نیز به خوبى استفاده مىشود که ولایت فقیه محدود به مصالح عامه است و در چارچوب قوانین الهى تحقق مىیابد. به علاوه، وصف عدالت فقیه حوزه اختیارات او را محدود به قوانین شرع مىکند و در صورت تعدى از آن خود به خود از مقام و منصب ولایت عزل مىگردد و وصف «اطلاق» در قبال تحدید ولایت او به امور حسبیّه در سطح مسائل جزئى و خرد جامعه است.29
بهبهانى هر چند تفصیلاً به بحث از اختیارات ولى فقیه و قلمرو آن نپرداخته، اما اجمالاً بعضى از مسائل مربوط به آن را مورد بحث قرار داده و فتاوایى را که عمدتاً جنبه کاربردى دارد و وظیفه شرعى شهروندان را در مقام عمل مشخص مىنماید ارائه کرده است. اینک به نکات مورد توجه بهبهانى در این خصوص مىپردازیم.
وحید بهبهانى با استناد به احادیثى که در خصوص نیابت فقها از امامان معصوم وارد شده از قبیل «إنّهم حجج اللَّه على الفقهاء و الفقهاء حجج على الخلق» و با تأکید بر مضمون مشترک آنها یعنى حجتبودن فقها، فقیهان را تنها مرجع مشروع مردم معرفى مىکند؛ بدین معنا که مردم موظفند در «حوادث واقعه» و نوپیدا یا روابط روزمرّه افراد مانند تنظیم امور معاملى و غیر این امور بر اساس رأى و نظر مجتهد رفتار کنند.30 با این نگرش جامع، گستره اختیارات فقیه بسیار وسیع مىگردد. همچنین براى تأمین نظم اجتماعى در روابط اقتصادى مردم، حکم حاکم مجتهد معیار عمل قرار مىگیرد؛ براى مثال مالک با اختیار و اراده خود نمىتواند مال خود را از مدیون تقاص کند و بازپس بگیرد، بلکه در صورت امکان باید نخست موضوع را بر حاکم شرع عرضه کند و با حکم او حق خود را استیفاء نماید؛31 به عبارت جامعتر، اداره امور حسبیّه «یعنى تدبیر و تنظیم روابط اجتماعى و حقوقى مردم که متولى خاصّى ندارد» ابتدا بر عهده حاکم اسلامى است و در صورت فقدان حاکم شرع بر عهده عدول مؤمنان خواهد بود.32 ولایت فقها بر اموال محجوران، ورشکستگان اقتصادى،33 اموال غایب34 و نیز دخالت حاکم شرع در مناسبات مالى افراد و اجبار معامله کنندهها35 براى رفع اختلاف، از مسلّمات فقه سیاسى شیعى است. همچنین منصب امامت جمعه از مناصب مسلّم فقهاى جامع شرایط در عصر غیبت است که بهبهانى قائل به وجوب تخییرى و استحباب آن بود و در عمل نیز به اقامه نماز جمعه مىپرداخت.36
وحید بهبهانى از میان شرایط و صفات معتبر در حاکم اسلامى بر سه شرط اساسى تأکید دارد. این شرایط عبارتند از:
اعلمیّت حاکم: یکى از شرایط مهم حاکم اسلامى، در مرحله نخست، علم او به دین و احکام الهى، و در مرحله بعد، اعلمیت او نسبت به دیگران است. تقلید از فقیه اعلم، اعلم بودن قاضى و لزوم آگاهى حاکم به احکام شریعت از مسائل مهم مطرح در فقه و کلام شیعى است. علامه وحید بهبهانى در احتجاجات کلامى خود در اثبات اعلمیت امام به ادله متعدد عقلى و نقلى تمسک کرده است. از جمله به آیه «أفمن یهدى إلى الحق اُحق ان یتّبع أم من لا یهدى إلّا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون» و نیز احادیث متواتر در خصوص لزوم اعلمیت جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله اشاره کردهاند. بهبهانى در استدلالهاى عقلى به این حکم عقل تأکید مىکند که چگونه مىتوان کسى را که صاحب فضایل است و در علم و کمالات انسانى اصلاً طرف مقایسه با دیگران نیست رعیت و پیرو کسى قرار داد که نه تنها فاقد علم و کمال است، بلکه متصف به اوصاف رذیله و صفات منافى با ریاست است. از نظر وى؛ قبح ریاست مفضول بر فاضل از معلومات عقل ضرورى و بدیهى است.37 وى در مسأله امامت، مخالفان را که از این حکم قطعى عقل سرپیچى کرده و مفضول را بر فاضل و جاهل را بر عالم مقدم مىدارند به شدّت سرزنش و توبیخ کرده است.38
عدالت: عدالت از نظر فقها وصفى است عام که با ترک جمیع محرمات شریعت حاصل مىشود و در نفس انسان به عنوان ملکه مستقر مىگردد. از نگاه بهبهانى، عدالت حاکم، قاضى و هر منصبى که عدالت در آن شرط است امرى وجودى بوده و یا امرى است که در آن امور وجودیّه معتبر است و از این رو نیاز به اثبات و دلیل دارد. بدیهى است امور وجودیّه نه تنها با اصل، اثباتپذیر نیستند، بلکه اصل اوّلى که در مورد آنها جارى مىشود اصل عدم است.39
محکمترین دلیل بهبهانى در اعتبار شرط عدالت در امام و رهبر و نفى خلافت خلفاى مورد پذیرش اهل سنت، آیه «لا ینال عهدى الظالمین» است؛ این آیه آشکارا تصدى ظالمان و کسانى که فاقد وصف عدالت هستند را بر منصب امامت نفى مىکند.40
ایمان: اعتقاد به اصل امامت امامان معصوم که از آن در عرف تشیّع با عنوان ایمان یاد مىشود، یکى از شرایط حاکم اسلامى است و مخالفان این اعتقاد، فاقد صلاحیت تصدى منصب ولایت سیاسى و دینى هستند و در صورت دستیابى آنان به حکومت، حاکم جور تلقى مىشوند.41
بهبهانى در مباحث تطبیقى خود در بحث امامت حضرت علىعلیه السلام، بر اعتبار سایر صفات و شرایط حاکم که در تدبیر جامعه دینى و دنیوى مردم تأثیر دارد چنین تصریح مىکند: «امام علىعلیه السلام در همه کمالات نفسانیّه و امورى که باعث انتظام امور معاد و معاش و حل مشکلات و غیر اینها مىباشد سرآمد بود».42
وحید بهبهانى در مباحث کلامى خود از سه طریق نظریه سیاسى اهل سنت را در خصوص شیوه تعیین حاکم مورد نقد قرار داده و عدم مشروعیت حکومت منصوب از سوى مردم را اثبات مىکند:
فقدان شرایط و صفات معتبر در حاکم اسلامى: بهبهانى مانند سایر دانشمندان شیعى مطاعنى را براى خلفاى سهگانه برمىشمارد. و این مطاعن و ناهنجارىهاى خَلْقى و خُلْقى را در تضاد کامل با صفات رهبرى دینى و سیاسى جامعه اسلامى و از موانع اساسى دستیابى به خلافت مىداند، از این رو چنین افرادى هرگز صلاحیت جانشینى پیامبرصلى الله علیه وآله را نداشته و از نظر کلام و فقه سیاسى شیعى حاکم جائر تلقى مىشوند.43 وى با تأکید بر اوصاف حضرت علىعلیه السلام در ابطال طریقه مخالفان به این اصل عقلانى استناد مىکند و مىگوید: چگونه مىتوان انسانى را که داراى سابقه خدمات اجتماعى بوده و از نظر اوصاف و کمالات انسانى سرآمد روزگار است و از دیگران اعلم است به گونهاى که خلیفه دوم بارها اعتراف به اعلمیت آن حضرت نمود و گفت: «هذه قضیّة و لا ابا حسن لها» و در باقى کمالات که در شمار نمىگنجد، مىتوان رعیت کسانى قرار داد که رذایل و کمالات وارونه و مناقب واژگونه آنان قابل احصا نیست؟44
فقدان اجماع و اتفاق نخبگان: یکى از دلایل وحید بهبهانى بر عدم مشروعیت حکومت موردنظر اهل سنت این است که انتخاب خلفا پس از رحلت پیامبر نه تنها با اجماع و اتفاق مردم صورت نگرفت، بلکه این انتخاب با اغفال و تهدید مردم و نیز نخبگانى مانند اصحاب خاص پیامبر تحقق یافت. بر این اساس، تصاحب منصب خلافت از سوى آنها غصب حق ائمه معصومینعلیهم السلام تلقى مىشود و به همین دلیل حاکم جور محسوب مىشوند.45 بهبهانى در رد اجماع اهل حل و عقد تصریح مىکند: تمشیت این امر عظیم بعد از رحلت پیامبر با وجود اختلاف و اضطراب آنها از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله ممکن نبود و از همین رو خلیفه دوم بیعت خلیفه اول را امرى ناگهانى و غیر مدبّرانه خواند و از پیامد آن در هراس بود و گفت: «بیعة فلان کانت فلتة وقى اللَّه شرّها».46
فقدان نصب الهى: یکى از اشکالات اساسى وحید بهبهانى بر نظریه سیاسى اهل سنت در مسأله امامت و رهبرى، انکار نص پیامبر بر جانشینى حضرت على است. به اعتقاد وى خلفا براى مشروع جلوه دادن انتخاب خود با ایجاد شبهه در اذهان عمومى در صدد تحریف سخنان پیامبر برآمدند و با نسبت دروغ به پیامبر مبنى بر اینکه آن حضرت از قضیّه غدیر خم و جانشینى حضرت على پشیمان گشته، خلافت خود را تثبیت کردند.47
همکارى با حاکم جائر
از اصول مسلّم و قطعى فقه سیاسى شیعه عدم مشروعیت حاکم جور است و در نتیجه معاشرت و همکارى با او ممنوع مىباشد. همچنین رجوع به جائر در مواردى که از اختیارات سلطان عادل محسوب مىشود، مانند سرپرستى جامعه، پذیرش احکام قضایى و داد و ستدهاى مالى حرام است. در ابواب گوناگون فقه شیعه، مانند مکاسب محرمه، قضا، نماز جمعه، خمس، زکات، جهاد و ولایت بر اموال محجوران، جزئیات این مسائل مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. یکى از فتاواى وحید بهبهانى که مىتواند به عنوان اصل فقهى عام در تبیین حکم همکارى با حاکم جائر تلقى شود «حرمت اعانت بر اثم»48 و «حرمت اعانت ظالم» است.49 با تعمیم این اصل فقهى از حوزه رفتارهاى فردى به حوزه رفتارهاى سیاسى - اجتماعى مکلفان، انطباق آن بر همکارى با حاکم جور قهرى بوده و حرمت معاشرت و همکارى با او ثابت مىگردد.
در این جا به تشریح جزئیات این بحث مانند موارد جواز تعامل با سلطان جائر، تقیه، ارزش احکام قضایى و روابط اقتصادى با او از دیدگاه بهبهانى مىپردازیم.
تقیّه (جامعهپذیرى سیاسى در حکومت جور): جامعهپذیرى سیاسى شیعه در شرایط سیاسى غیر طبیعى، که در فقه «تقیّه» گفته مىشود، یکى از اصول و احکام قطعى فقه سیاسى در عصر حاکمیت حاکمان جور، در عصر حضور و در غیبت امام معصوم است. بر اساس این اصل کاربردى فقهى و سیاسى، ترک و ارتکاب تمام واجبات و محرّمات شریعت در شرایط اضطرارى جایز مىشود؛ از احکام جزئى فرعى مانند شرب خمر گرفته تا نفى و انکار اصول دین مانند اصل نبوت و رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله.50 در این شرایط، تعامل با حاکم جائر و پذیرفتن احکام قضایى و مالى او مشمول قانون تقیه و از مصادیق آن محسوب مىشود.
از نظر وحید بهبهانى منشأ وجوب عمل به تقیّه و حکمت تشریع آن، حفظ نفس مکلفان است. او اصالت حفظ نفس را بر همه احکام شرعى مقدم مىداند و براى اثبات ادعاى خود احادیثى نظیر «لا دین لمن لا تقیّة له» و «التقیّة دینی و دین آبائى» و آیه «إلّا من اُکْرِهَ و قلبه مطمئن بالایمان»51 را ذکر مىکند، حتى حفظ نفس را بر اصول دین هم ترجیح مىدهد.52
ادله بهبهانى در اثبات مشروعیت و عموم و شمول قانون تقیّه، تلفیقى از دلایل عقلى و نقلى است؛ دلایل نقلى از قبیل اخبار متواتر در خصوص حلیّت محرّمات در حال اضطرار و اکراه، اجماع فقها و آیات و روایات و قواعد فقهى دال بر وجوب حفظ نفس، مانند قواعد «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام»، «نفى حرج» و یُسْر «ان اللَّه یرید بکم الیسر»، نفى عسر «إنّ اللَّه لا یرید بکم العسر» و قضیّه عمّار در انکار رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله که آیه «إلّا من اُکْرِهَ...» در شأن او نازل شده است. و دلیل عقلى او بر جواز عمل به تقیّه این است که ثمره تکالیف هنگامى قابل تحصیل است که نفس مکلف باقى باشد.53 تنها موردى که وحید بهبهانى تقیه را جایز نمىشمارد جایى است که عمل به تقیّه منجر به ریختن خون مسلمانى بشود، وى با ذکر حدیث صحیح «التقیّة فى کل شىءٍ و کل شىءٍ اضطرّ الیه ابن آدم فقد أحلّه اللَّه»، استثناى این مورد را از قانون تقیّه از مسلمات فقه شیعه مىداند.54
چنانچه ذکر شد، ادله بهبهانى براى اثبات جواز یا وجوب تقیّه، از مرحله وجوب حفظ نفس نیز فراتر مىرود و شامل موارد عسر و حرج و ضرر غیر جانى نیز مىشود. بنابراین با توجه به مبناى فقهى ایشان، جواز تعامل با حاکم جور در موارد اضطرار، اکراه، عسر، جرح و مظنّه ضرر به روشنى قابل اثبات است. شاید بتوان سکوت وحید بهبهانى در قبال عدم مشروعیت سلاطین معاصرش را با این دیدگاه موسع فقهىاش توجیه و تبیین کرد، زیرا در صورت اظهارنظر منفى درباره پادشاهان، احتمال و مظنه ضرر بود؛ چنانچه برخى از عالمان شیعى که مخالف سیاستهاى نادرشاه افشار بودند و آشکارا با او مخالفت کردند جانشان را در این راه از دست دادند.
ارزش احکام قضایى حاکم جور: از نظر وحید بهبهانى احکام قاضى جور به دلیل دارا نبودن شرایط معتبر در قاضى اعتبارى ندارد، از این رو اگر براى تصدى مال شخص محجور «سفیه» قیّم نصب کند به حکم او اعتنا نمىشود. مستند بهبهانى ادله عامى است که در خصوص فساد احکام قضایى قضات عامّه نقل شده است، مگر اینکه دلیل خاصى احکام صادره از سوى آنها را معتبر بداند؛ چنانچه در مورد حلیّت خراج و مانند آن ائمه علیهم السلام احکام قضات عامه را تجویز مىکردند و از باب رفع حرج و از راه مداینه و التزام به آنچه خود آنها به آن مستلزم هستند قضات ایشان را به منزله قضات حق قرار مىدادند55 و به احکام صادر از سوى آنها عمل مىکردند.
روابط اقتصادى با حاکم جور: وحید بهبهانى در مورد معاملات اقتصادى با حاکم جور معتقد است: اخذ زکات از ظالم جائر مخالف (شیعه) به عنوان شراء جایز است. همچنین اخذ زکات را به عنوان هبه بدون عوض به طریق اولى جایز است، زیرا اعطاى عوض به حاکم جور موجب اعانه ظالم و اعانه بر اثم مىشود به خلاف اخذ بدون عوض که عنوان اعانه ظالم بر آن صدق نمىکند.56 او علاوه بر اخذ زکات از حاکم جائر، اخذ مال از بیتالمال خلفا را جایز مىشمارد.57
یکى از احکام مسلّم فقه سیاسى شیعه، حرمت و فساد و بطلان تصرف حاکم جائر در اموال عمومى است و بر غاصب بودن حاکم جائر و حرمت و فساد معاملات و تصرفات مالى او تأکید مىکند. از نظر بهبهانى انفال، اراضى مفتوحه عنوةً، زکات و مانند آن از اموال عمومى، حق اختصاصى امامان معصومعلیهم السلام و در عصر غیبت فى الجمله حق فقها به حساب مىآید و تمام تصرفاتى که حاکم جائر در آنها مىکند تصرف در حق دیگرى و بدون رضایت آنها بوده، حرام و فاسد است.58
آثار و پیامدهاى حکومت غیر معصوم: به اعتقاد بهبهانى، تصدى افراد فاقد صلاحیت بر جانشینى پیامبر پیامدهاى سیاسى اجتماعى، دینى و فرهنگى مهم و پایدارى را بر جاى گذاشت، برخى از این تبعات عبارتند از:
الف) ضلالت و گمراهى هفتاد و دو فرقه امت پیامبرصلى الله علیه وآله بلکه کفر و ضلالت همه کفار. بنابراین هر گونه سوء رفتار و گمراهى که از مردم سر مىزند و «هر فسق و فجورى که به جهت بىامامى شود به گردن ایشان است تا روز قیامت»؛
ب) شهادت امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام و سایر ذریّه پیامبرصلى الله علیه وآله، وحید بهبهانى در این خصوص مىگوید: «همیشه ائمه علیهم السلام مىگفتند که حسین شهید نشد مگر در روز سقیفه»؛
ج) تعطیل شدن احکام شریعت و اجراى حدود الهى؛
د) گسترش ظلم و جور در دنیا؛
ه) کشته شدن خلیفه سوم؛
و ) سبّ شیخین، که خود ایشان به سبب منع دوات و قلم از پیامبرصلى الله علیه وآله منشأ آن گردیدند؛
ز) به تأخیر افتادن ظهور و غلبه دولت و دین الهى بر سایر دول و ادیان دیگر، زیرا «اگر مانع وصیّت پیامبرصلى الله علیه وآله نمىشدند و حق به مرکز قرار مىگرفت در مدت کوتاهى دولت حقِ مضمون «لیظهره على الدین کله» محقق مىشد. به جهت انبساط ید ایشان، اما حال بعد از ظهور قائم آل محمد مهدى(عج) محقق خواهد شد».59
از آنچه گفته شد، معیارهاى حکومت مطلوب از دیدگاه بهبهانى روشن گردید. حکومت آرمانى و مطلوب از نظر وى، حکومتى است که در رأس هرم قدرت شخص معصوم (پیامبر و امام) قرار دارد و مرتبه نازله آن حکومتهایى است که رئیس حکومت مأذون و منصوب از طرف ایشان باشد. او در عصر غیبت، حاکم قریب به مرتبه معصوم را فقهاى جامع شرایط معرفى مىکند، زیرا تصدى امور دینى توسط فقها در نزد وى امرى مسلم و قطعى است و ریاست دنیوى ایشان را نیز فى الجمله در مباحث فقهى خود اثبات مىکند. از نگاه وى، حکومت غیر مطلوب مترادف با حکومت جور است، از این رو تمام حکومتهاى عصر حضور که منصب خلافت امامان معصوم را غصب کرده و نیز حکومتهاى معاصر بهبهانى (حکومتهاى سلطنتى) و به طور کلى هر حاکم سیاسى که در تعامل با شهروندان بر اساس فضیلت و عدالت رفتار نکند حکومت غیر مطلوب و غیر مشروع شناخته مىشود. وحید بهبهانى با صدور فتوا مبنى بر حرام و فاسد بودن تصرفات حکام عصر غیبت (سلاطین) در اموال عمومى و نیز با کاربرد اصطلاح «سلطان جور»60 در مورد آنها بر جائر بودن و نامطلوب بودن چنین حکومتهایى تصریح دارد. استدلال وى این است که تمام تصرّفات آنها در انفال و اراضى و زکات و مانند آن - تصرف در حق اختصاصى امام معصوم در عصر حضور و فقها در عصر غیبت بدون رضایت آنهاست.61
امر به معروف و نهى از منکر
یکى از مسائل اساسى در فقه سیاسى امر به معروف و نهى از منکر است که از آن در فقه با عنوان «احکام حسبه» نیز یاد مىشود. اهمیت این عنصر در عرف و فرهنگ سیاسى اسلام و نیز گستره قلمرو آن موجب گردید تا روابط سیاسى اجتماعى و دینى مردم با مردم، مردم با دولت و دولت با مردم بر اساس آن تبیین و تنظیم شود.62 آنچه در بحث امر به معروف و نهى از منکر از دیدگاه وحید بهبهانى جلب توجه مىکند، استفاده او از قاعده حسن و قبح عقلى براى صدور حکم جواز برخى از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است. در این راستا، بهبهانى کشتن کافران فاجر ظالم و مفسد فى الارض که مؤمنان را مىکشند، اموال آنها را به غارت مىبرند، زنان و فرزندان آنها را به اسارت مىگیرند، به محدوده جغرافیایى اسلام تجاوز مىکنند (یکسرون بیضة الاسلام)، قرآن را به آتش مىکشند، مساجد را تخریب مىکنند و ... و جهاد با آنها را از نظر عقلى از افعال حسن محض دانسته و کشتن و از بین بردن مرتکبان این امور را قبیح تلقى نمىکند.63
تمسک بهبهانى در اثبات جواز معروف و قبح ذکر به حسن و قبح عقلى جالب توجه است. بر اساس این تحلیل هر امرى که از لحاظ عقلى داراى حسن فعلى باشد معروف تلقى مىشود و هر آنچه داراى قبح فعلى باشد منکر به حساب مىآید. با این تحلیل، گستره امر به معروف و نهى از منکر بسیار توسعه مىیابد و اجراى این اصل مهم را براى آمران به معروف و ناهیان از منکر از لحاظ نظرى و شرعى تسهیل مىکند. وحید بهبهانى در فتاواى فقهى خود به امورى که مىتواند اصل کلى تلقى شود، امر کرده و در صورت تمکن بر مکلفان واجب دانسته است. این امور عبارتند از:
1. هدایت کافران و گمراهان و اخراج آنها از کفر و گمراهى (اصل دعوت)؛
2. اعانت بر برّ و نیکى در جامعه؛
3. استنقاذ و نجات از هلاکت و مانند آن؛
4. سعى در تشیید دین و ترویج حق و صواب؛
5. تألیف قلوب به سوى حق.64
روشن است بسیارى از مواردى که به عنوان مصادیق امر به معروف و نهى از منکر ذکر شد، خارج از حوزه اختیارات افراد و قدرت آنان است و تنها از عهده حاکمان اسلامى برمىآید و از کارویژههاى حکومت اسلامى محسوب مىشود.
یکى دیگر از نکات قابل توجه در دیدگاه وحید بهبهانى در مورد امر به معروف و نهى از منکر، قول او به وجوب مقدمه واجب است. بنابراین اگر در مورد امر به معروف و نهى از منکر متوقف بر انجام امور محرمّى شود و ذى المقدمه اهم باشد، در این صورت محذورات شرعى مباح و چه بسا واجب مىشود، مانند وجوب کشتن مؤمنان زاهد و عابد و زنان و اطفال ایشان در هنگامى که کفار از آنها به عنوان سپر دفاعى استفاده کنند.65
از نظر تحلیل عقلى، هر چند قبح ذاتى امور محرّمه که به واسطه مقدمه واجب اهم مباح شدهاند تبدیل به حسن ذاتى نمىشود، لیکن با حفظ قبح ذاتى آنها، این امور محرّم مىتواند به عنوان واجب توصلى و مقدمى براى امتثال واجب مهمتر مورد امر شارع قرار گیرد، مانند دروغ گفتن براى نجات نفس نبى یا مؤمن دیگر.66
خاتمه
از نگاه وحید بهبهانى، رابطه دین و سیاست یک رابطه ماهوى و تفکیکناپذیر است. تجّلى کامل این پیوستگى و همبستگى در نظریه امامت شیعى و نیز احکام فقه سیاسى به وضوح مشهود است. ضرورت حکومت از اصول مسلم سیاست در نزد بهبهانى است. قاعده لطف و نیز قاعده اشتراک زمان و مکان و احوال مردم در هر عصر و زمان از جمله دلایل او در اثبات این اصل است. با توجه به این اصل، حیات سیاسى شیعى در عصر غیبت چه از لحاظ تعیین شیوه حکومت مشروع و چه از نظر نحوه رفتار با حاکمان غیر مشروع، مهمل و مسکوت نمانده و در کلام و فقه سیاسى شیعه، براى هر دو مقوله چارهاندیشى شده است. به اعتقاد بهبهانى، تنها منبع مشروعیت حکومت و حاکمان علىرغم نظریه سیاسى اهل سنت، نصب الهى است. وى حتى مشروعیت حاکمان غیر معصوم را چه در عصر حضور و چه در عصر غیبت، از راه ثبوت اذن معصوم و فقیه جامع شرایط ممکن مىداند. بهبهانى با نفى نقش بیعت و رأى مردم در مشروعیت بخشیدن به حکومت، تنها تأثیر بیعت را فراهم سازى بسط ید حاکم و تمکن او در اجراى احکام و حدود الهى بیان مىکند.
معیار مرزبندى حکومت در اندیشه بهبهانى امکان تطبیق و عدم تطبیق وصف عدل و جور بر آنهاست که خود این امکان تابع مؤلفههاى متعددى است. از لحاظ نظرى، علامه وحید بهبهانى با ارائه ادله سهگانه «فقدان نصب الهى»، «فقدان شرایط و صفات حاکم الهى» و «فقدان اجماع خبرگان بر خلافت خلفا» به ابطال شیوه حکومت به روش اهل سنت پرداخته و از میان شیوههاى رایج حکومت، حکومت مطلوب را منحصر در نظریه امامت شیعى، نایب معصوم و فقیه جامع شرایط معرفى مىکند.
او با مفروض گرفتن ریاست دینى فقها از جمله مثبتین ولایت مطلقه فقیه در امور دنیوى است. وى در استنتاج از ادله ولایت فقیه بر این مطلب تصریح مىکند که «و مقتضاه أنّه اولى بأنفس المؤمنین و أموالهم و امثال ذلک» و این جز مفاد ولایت مطلقه فقیه چیز دیگر نیست. بهبهانى با تأکید بر افضلیت امام در اخلاق عملى و نظرى بر سه شرط حاکم اسلامى «علم» و «عدالت» و «ایمان» (شیعه اثنى عشرى بودن) بیش از سایر شرایط اصرار مىورزد. او با استناد به دو اصل مسلم فقهى «حرمت اعانت ظالم» و «حرمت اعانت بر اثم» فتوا به حرمت همکارى با حاکم جور مىدهد.
به اعتقاد بهبهانى بسیارى از ناهنجارىهاى رفتارى انسانها در حوزه زندگى فردى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و دینى مسلمانان از آثار و پیامدهاى حکومتهاى جائر در تاریخ اسلام است. بهبهانى با تمسک به قاعده حسن و قبح عقلى در اثبات مشروعیت اصل امر به معروف و نهى از منکر و با ارائه تحلیل عقلگرایانه که از ویژگىهاى مکتب فقهى اوست، جلوگیرى از ارتکاب منکرات و فحشا را حُسن محض تلقى مىکند، هر چند در رسیدن به این هدف در مواردى که به کشتن و از بین بردن فاعل منکر بینجامد و در موارد ویژه که تحقق امر به معروف و نهى از منکر موقوف به ارتکاب امور حرام گردد و با حفظ حرمت و قبح ذاتى این امور محرم، فتوا به جواز ارتکاب آنها از باب مقدمه واجب مىدهد.
پىنوشتها(***)
*) مقاله حاضر بخشى از پژوهشى است که در پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام انجام شده است.
**) حجةالاسلام سلطان محمدى، پژوهشگر پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام.
***) در ارجاعات مربوط به آثار وحید بهبهانى، به دلیل کثرت، نام وى ذکر نشده است.
1. عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، فقهاى نامدار شیعه (قم: کتابخانه آیةاللَّه مرعشى، 1372) ص 271؛ فاضلبسطامى در فردوس التواریخ (باب دوم) تاریخ ولادت وحید بهبهانى را سال 1118ق ذکر کرده است.
2. ر.ک: على دوانى، وحید بهبهانى (تهران: امیرکبیر، 1362) ص 142.
3. آقا احمد کرمانشاهى، مرآت الاحوال جهاننما (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1375) ص 127.
4. قصص العلماء، ص 203.
5. موسى نجفى، حوزه علمیه و فلسفه تجدد در ایران (تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، 1379) ص42.
6. آقا احمد کرمانشاهى بهبهانى، پیشین، ص 132.
7. ابن منظور، لسان العرب (بیروت: دار احیاء التراث العربى، چاپ اول، 1416ق) ج 6، ص 429. «السیاسة: القیام على الثنى بما یصلحه و فى الحدیث: کان بنو اسرائیل یسوسهم انبیاؤهم؛ أى تتولى امورهم کما یفعل الأمرا، و الولاة بالرعیّة».
8. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 624؛ بهبهانى در بررسى احکام روابط معاملى افراد در شریعت به این شاخصهها اشاره کرده است: «... الشریعة القویمة، العادلة المستقیمة التى فی غایة المتانة و الضبط و الحکمة».
9. رساله اصول دین، ص اول (نسخه خطى).
10. حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص 326: «قد وضع الشرع لرفع التخاصم لا لوضعه».
11. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
12. همان؛ علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان، بر اساس مبناى فلسفى خود در تبیین مراحل وجودى انسان یعنى «جسمانیة الحدوث و روحانیّة البقاء بودن انسان» این اصل را به گونهاى دیگر و متفاوت با نظر مشهور بازگو کرده و انسان را متوحّش بالطبع و مدنىّ بالفطره مىداند. براى آگاهى بیشتر، ر.ک: عبداللَّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت (قم: اسراء، چاپ سوم، 1381) ص 384 - 403.
13. رساله اصول دین، بحث امامت.
14. همان.
15. همان.
16. نساء (4) آیه 165.
17. رساله اصول دین، بحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صحفه).
18. همان.
19. همان.
20. همان.
21. ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها (تهران: سمت، چاپ اول، 1375) ص 45.
22. همان.
23. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
24. همان.
25. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 561.
26. ر.ک: همان. «... اعم من أن یباشر بنفسه أو بالحکام من قبله».
27. همان، ص 751. «فى قوله - قد جعلته علیکم حاکماً - و قاضیاً و غیر ذلک شهادة واضحة على أنّ نصبهم کذلک إنّما هو لعدم تمکّنهم من النصب بالخصوص».
28. همان، ص 327. «غیر الفقهاء یکونون تابعى الفقهاء و مقلّدیهم».
29. محمدتقى مصباح یزدى، ولایت فقیه (قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ اول، 1378) ص 105 - 112. در این اثر توضیح نسبتاً جامعى درباره مفهوم «ولایت مطلقه فقیه» آمده است.
30. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 70. «إن العوام لا یجوز لهم سوى تقلید الفقهاء و لا یمکنهم غیره بلا شبهة».
31. همان، ص 94.
32. همان، ص 79. «... من ولىٍّ أو حاکم أو المؤمنین حسبةً».
33. همان، ص 169.
34. همان، ص 333 - 334.
35. همان، ص 298 - 299.
36. رساله نماز جمعه (نسخه خطى در کتابخانه آیةاللَّه گلپایگانى، شماره 662) ص هشتم.
37. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شمارهگذارى صفحه).
38. همان. بهبهانى با بیان این جمله «العیاذ باللّه منه و من الضلالة و الحمق و العناد و العصبیّة» سستى بنیاد اعتقادات مخالفان را نشان مىدهد.
39. حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص 583. «إنّ العدالة أمر وجودی أو معتبر فیها أمور وجودیّة و لذا لم یذهب أحد من المتأخرین یکون الأصل فى المسلم العدالة».
40. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
41. ر.ک: حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 32 - 33.
42. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
43. براى آشنایى تفصیلى از نقدهایى که وحید بهبهانى بر رفتار و اندیشه خلفاى سهگانه دارد، ر.ک: رساله اصول دین، مبحث امامت.
44. همان.
45. همان.
46. همان.
47. بهبهانى با اشاره به منع خلیفه دوم از کتابت وصیت پیامبرصلى الله علیه وآله در هنگام رحلت که فرمود: «ایتونى بدوات و قلم اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا ابداً»، مىنویسد: «اصحابى که در سقیفه جمع شده بودند به سعى خلیفه دوم جمعى از ایشان شهادت دادند که ما از رسولصلى الله علیه وآله شنیدیم که فرمود: من دست برداشتم از نصب کردن على براى امامت و خلافت و راضى نیستم که خلیفه شما باشد، و از خدا سؤال کردم که خلافت را از عترت من بگرداند، چه نمىخواهم که عترت من دنیا داشته باشند، بلکه مىخواهم محض آخرت داشته باشند؛ ابا کرد خدا خلافت و رسالت را با هم در یک خاندان قرار دهد. سپس هر که را خواهید خلیفه خود سازید. بعد از من، و جمعى دیگر از ایشان تصدیق این شاهدها کردند که ما نیز اطلاع داریم و به این سبب کار را در سقیفه پیش بردند». رساله اصول دین، مبحث امامت (بدون شماره صفحه).
48. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 582.
49. همان، ص 7 و 40.
50. همان، ص 730.
51. نحل (16) آیه 106.
52. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 731.
53. همان، ص 733.
54. همان، ص 730.
55. همان، ص 394.
56. همان، ص 40.
57. همان، ص 42.
58. همان، ص 90. «إنّ جمیع معاملات الجائرین - من إجارة و المزارعة و غیرهما فی الأراض المفتوحة عنوةً و جمیع أنفال الائمة و الزکاة و نحو ذلک حرام أشدّ ما یکون، و غصب بأشدّ ما یکون لکون الحق للمعصومعلیه السلام أو للفقها أیضاً مثلاً فى البعض فکانت المعاملات المذکورة فاسدة أشدّ ما یکون بالنسبة إلى الجائرین و من لم یرض المعصومعلیه السلام و صحیحة بالنسبة إلى من رضىعلیه السلام و بالنسبة إلى أنفسهم».
59. رساله اصول دین، مبحث امامت، نسخه خطى (بدون شماره صفحه).
60. حاشیه مجمع الفائدة و البرهان، ص 728.
61. همان، ص 90.
62. در منابع روایى بالاترین مرحله و برترین مصداق جهاد، امر به معروف و نهى از منکر در برابر سلطان ستمگر معرفى شده است: «... و أفضل من ذلک کلّه کلمة عدل عند امام جائر»؛ نهجالبلاغة، ترجمه و شرح فیض الاسلام (تهران: بىنا، چاپ دوم، 1351) حکمت 366، ص 1263.
63. حاشیه مجمع الفائده و البرهان، ص 560.
64. همان، ص 740 - 741.
65. همان، ص 560.
66. همان، ص 560.