نظریه اجتهاد تفریعى و تطبیقى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر در صدد اثبات این ادعاست که مادامى که در بستر زمان تغییر بیرونى یا درونى براى موضوعات حاصل نشود، احکام آنها ثابت خواهد بود و با تغییر موضوعات، احکام آنها نیز متغیر خواهد بود. در این مقاله از دو دیدگاه کلى درباره چگونگى تحول در اجتهاد سخن به میان آمده است دیدگاهى که هویت احکام شریعت در قبال تحولات را دگرگون مىسازد و دیدگاهى که احکام شریعت را نسبت به تحولات مستمر با اجتهاد تفریعى و تطبیقى بیان مىکند. در این راستا نمونههایى از توانمندىهاى دیدگاه دوم بیان شده است.متن
انواع اجتهاد
اجتهاد به انواع زیر تقسیم مىشود:
1. اجتهاد براساس ادله معتبر شرعى؛
2. اجتهاد براساس رأى و تفکر شخصى؛
3. اجتهاد براساس قیاس استحسان؛
4. اجتهاد براساس مصلحتاندیشى.
براى هر یک از اینها زمان پیدایش، مکان پیدایش، عوامل پیدایش و مؤسسان و اختلاف در اعتبار بعضى از آنها مطرح است.
اقسام اجتهاد از نگاه فقهاى مذاهب اسلامى
اقسام اجتهاد از نگاه اهل سنت عبارتند از:
1. اجتهاد مستقل یا مطلق: اجتهاد فردى است که در اصول و مبانى و در مصادیق و فروع داراى رأى مستقل است؛
2. اجتهاد نیمه مستقل یا مطلق منتسب: اجتهاد کسى است که از تابعان مجتهد قسم اول در اصول و مبانى باشد، ولى اجتهاد را در آنها با شیوهاى به کار مىگیرد که خود آن را اختیار کرده است نه این که در آن تابع مجتهد اول باشد؛
3. اجتهاد تخریجى یا مقید و یا در مذهب: اجتهاد مجتهدى است که در محدوده مبانى و آراى اصولى و فقهى پیشواى مذهبى اجتهاد مىکند و به شرح و تفصیل و ترجیح اقوال او اشتغال دارد، ولى گاهى خودش به آرایى دست مىیابد؛
4. اجتهاد در ترجیح: اجتهاد فردى است که مىتواند برخى از نظرها را بر برخى دیگر از آنها ترجیح دهد؛
5. اجتهاد در فتاوا: اجتهاد مجتهدى است که توانایى به دست آوردن فتاواى مجتهدان پیش از خویش را دارد.
اقسام اجتهاد از دیدگاه امامیه عبارتند از:
1. اجتهاد نظرى: اجتهادى که براى شناخت اصول و مبانى معرفتى و اعتقادى به کار گرفته مىشود. این قسم مورد بحث ما نیست؛
2. اجتهاد عملى: اجتهادى که براى علم به مطابق داشتن عملى را که انسان انجام داده با آنچه به او امر شده است - که در اصطلاح علمى به آن مطابقه «المأتى به مع المأمور به» مىگویند - به کار گرفته مىشود، که آیا این عمل انجام شده با آنچه به آن امر شده است مطابقت دارد یا نه؛
3. اجتهاد اصولى: اجتهادى که براى شناخت دلیل و حجت به کار گرفته مىشود و هدف از آن فقط به دست آوردن حجت و مدرک براى احکام حوادث واقع شده و رویدادهاى تازه و جدید است؛
4. اجتهاد فقهى: اجتهادى که براى شناخت حکم شرعى از راه عناصر و مبانى اصلى استنباط به کار گرفته مىشود؛
5. اجتهاد تفریعى و تطبیقى: اجتهادى که براى شناخت فروع اصول و مصادیق قوانین کلیه احکام و ارتباط بین فروع و اصول و مصادیق قوانین کلى احکام به کار گرفته مىشود. این اجتهاد فروع تازه را از هر نوع و قسمى که باشد به اصول پایه بازگشت داده و قوانین کلى را بر مصادیق خارجى آنها منطبق مىکند.
نقش تحول زمان در تحول ویژگىهاى موضوعات
بىتردید تحول زمان و شرایط آن، نه تنها در تحول احکام شریعت که در تحول ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات احکام و ملاکات آنها در غیر مسائل عبادى نیز نقش دارد و با تحول آنها در بستر زمان براساس تحول اجتهاد احکام الهى آنها نیز تحول مىپذیرد، زیرا این تحول سبب مىشود که موضوع تحول یافته از نظر ویژگى از حیطه اصلى اصول شرعى خارج و در حیطه اصلى دیگر از اصول شرعى داخل شود و در نتیجه حکم دیگرى براساس اصل دوم بر آن مترتب گردد.
این قانون تحول اجتهاد و استنباط با تحول زمان، مکان و احوال آدمیان براساس عناصر اصلى استنباط و ادله معتبر آن، مورد پذیرش نوع بزرگان از فقهاى مذاهب اسلامى است.
1. نظر فقهاى امامیه درباره تحول اجتهاد
1. علامه حلى (متوفاى 726 ق) مىفرماید: احکام در شرع اسلام منوط به مصالح است و مصالح به تغییر اوقات متغیر و به اختلاف مکلفان مختلف مىشوند. با این حساب این امکان وجود دارد که حکم معینى براى قومى در زمان خاصى مصلحت باشد و به آن امر شود، ولى براى قومى در زمان دیگر مفسده باشد و مورد نهى قرار گیرد.1
2. شهید اول (متوفاى 786 ق) فرموده است: احکام به تغییر و تحول عادتها جایز است که تغییر و تحول پیدا کند همانند نقود متحاوره (متداول) و اوزان متداول و هزینه زنها و اقارب چون آنها پیروى عادت زمانى را مىکنند که در آن واقع شدند و نیز تقدیر عوارى و عواید.2
3. محقق اردبیلى (متوفاى 993 ق) در این زمینه فرموده است: هیچ گاه ممکن نیست به گونه کلى نظریهاى در شریعت بیان شود، چون احکام به اعتبار ویژگىها و خصوصیات، احوال آدمیان، زمانها، مکانها و اشخاص مختلف مىشوند و این امرى واضح و روشن است و امتیاز خاص براى آن علما و فقهایى است که بتوانند این اختلافات و تحولات را درک کنند و احکام را بر مصادیق و موضوعاتى که منظور شرع مقدس است منطبق نمایند.3
4. شیخ محمدحسین کاشف الغطا مىگوید: تغییر احکام به تغییر زمان قابل انکار نیست. بعد مىفرماید: احکام الهى قابل تغییر نیست مگر به تغییر موضوعات یا از راه تغییر زمان یا مکان و یا اشخاص.4
5. صاحب جواهر (متوفاى 1266 ق) در مسأله فروختن به پیمانه چیزى را که به وزن به فروش مىرسد چون آن متعارف بین مردم است آن را اعتبار کرده و فرموده است: اقوا اعتبار متعارف در بیع است و آن با اختلاف زمانها و مکانها مختلف مىشود.5
6. امام خمینى فرموده است: عنصر زمان و مکان داراى تأثیر در تحول اجتهاد است.6
2. نظر فقهاى اهل سنت درباره تحول در اجتهاد
مسأله تغییر و تحول اجتهاد و استنباط از عناصر استنباطى با تحول زمان، مکان، احوال و عادتها بین فقهاى اهل سنت نیز مطرح بوده است؛ از جمله:
1. ابن قیم جوزى (متوفاى 751 ق) در کتاب اعلام الموقعین فصل مستقلى با عنوان «تغییر الفتاوى و اختلافها بحسب تغییر الازمنه و الامکنه و الاحوال و النیات و العوائد» (تغییر و اختلاف در فتاوا به موجب اختلاف زمانها و مکانها و احوال و نیتها و عادتها) دارد.7
2. ابو اسحاق شاطبى (متوفاى 790 ق) مىگوید: شارع چون مصالح بندگان را در نظر دارد احکام عادى دایر مدار آنهاست، از این رو مىبینى چیزى که در آن مصلحت نباشد منع شده و هر گاه در آن مصلحت باشد جایز شده است.8
3. دکتر محمصانى در المجتهدون فى القضاء مىنویسد: احکامى که براساس اجتهاد قرار دارد با تحول زمان و مکان و احوال متحول مىشود.9
4. محمد امین افندى (ابن عابدین) مىگوید: بسیارى از احکام با اختلاف زمان مختلف مىشود، به سبب تغییر عرف آن یا به دلیل حادث شدن ضرورتى و یا فساد اهل زمان، به گونهاى که اگر حکم اول باقى بماند باعث مشقت و ضرر به مردم مىشود و با قواعد شریعت که مبتنى بر تخفیف و آسانگیرى و دفع ضرر و فساد براى بقاى جهان آنهاست منافات دارد.10
5. احمد مصطفى زرقاء در این باره مىنویسد: احکام شرعى با اختلاف زمان که باعث تبدل موضوعات شوند تبدل پیدا مىکند.11
6. دکتر وهبه زحیلى مىگوید: احکام به سبب تغییر عرف یا مصالح مردم یا مراعات ضرورت یا فساد اخلاق و ضعف موانع دینى و یا براى تطوّر زمان تغییر پیدا مىکند.12
دو دیدگاه درباره نظریه تحوّل
1. دیدگاه اول: عبارت است از خاضع ساختن هویت و حقیقت احکام شریعت در برابر تحوّل زمان و شرایط و مظاهر جدید آن، به بهانه این که احکام الهى مطابق با مقتضیات زمان و شرایط و اوضاع و احوال و عرف و عادت مردم تشریع شده است، و با تحوّل آنها تحوّل مىپذیرد.
این دید در میان برخى از صاحبان ادیان به وجود آمد و از قرن نوزدهم میلادى که اشاعه یافت، طرفدارانى پیدا کرد.
معتقدان به دیدگاه گفتند احکام دینى، داراى آسانگیرى در همه ابعاد زندگى بشرى بوده و کاملاً انعطافپذیر است و باید با تحوّل زمان و مظاهر جدید آن در همه ابعاد اجتماعى، هنرى، فرهنگى و ... احکام آنها نیز تحوّل و تغییر یابد و این در حالى است که شریعت باید میزان و معیارى براى رویدادها و پدیدههاى زمان قرار گیرد و آنها در برابر شریعت خاضع شوند. با این وصف، صاحبان این دید بر این باور شدند که باید سلیقه و روح حاکم بر زمان و مظاهر جدید آن حاکم قرار گیرد و احکام الهى در برابر آنها خاضع شوند. این کار در حقیقت، آراستن دین است با آنچه از دین نیست و به تعبیرى دیگر، نوعى بزک کردن دین از راههاى غیر اصولى است.
در هر حال طرفداران این دیدگاه مفاهیم اصیلِ تمدن و دین و شریعت را به کنار گذاشته، فرهنگ مبتذل و فساد انگیز را به گونه کامل و بدون قید و شرط پذیرفتهاند و امورى که به یقین برخلاف موازین شریعت است مانند ربا، بىحجابى و اختلاط زنان و مردان را بدون رعایت موازین دینى توجیه مىکردند و هنگامى که از طرف آگاهان به مبانى شریعت و اهداف آن، مورد اعتراض قرار مىگرفتند، مىگفتند، مىخواهید ما را به عقب برگردانید، در حالى که دستورهاى الهى با تطوّر زندگى و مظاهر جدید آن به گونه کامل سازگارى دارد. این دیدگاه بر پایه نظریه تحوّل شریعت با تحوّل زمان و شرایط و مظاهر جدید آن استوار است که دانشمندان و صاحب نظران مسیحیت به آن قائل هستند.
2. دیدگاه دوم: عبارت است از خاضع ساختن رویدادها و مظاهر جدید زندگى در بستر زمان، در بعد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، هنرى و ... در برابر احکام شریعت، از راه اعمال اجتهاد در منابع و مبانى آن، البته با توجه به ویژگى موضوعات که با تحوّل زمان متحوّل مىشوند. بر اساس این دیدگاه احکام شریعت با تحوّل زمان و مظاهر جدید آن هیچ گاه تحوّل نمىیابد، بلکه موضوعات یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آنها در اثر تحوّل زمان و شرایط آن تحوّل مىیابند و در این صورت باید احکام آنها نیز به تبع موضوعات تحوّل یابد. این نظریه بر پایه قانون تحوّل اجتهاد با تحوّل زمان، براساس مبانى شرعى معتبر، استوار است.
نظریه دوم از دیدگاه فقه اجتهادى اسلامى درست است، زیرا تحوّل اجتهاد تطبیقى و تفریعى با تحوّل زمان و شرایط آن براساس مبانى شریعت و دلایل معتبر آن، تحوّل در شریعت نیست، زیرا در تحوّل آن تحوّل زمان تأثیرى ندارد، بلکه تحوّل زمان و شرایط آن در تحوّل موضوعات احکام داراى نقشند و براى مجتهد پس از بررسى آنها، در هنگام استنباط، معلوم مىشود که مظاهر جدید زندگى، تحوّلات علمى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و هنرى در بستر زمان در تحوّل موضوعات یا ویژگىهاى بیرونى یا درونى آنها تأثیر داشتهاند یا خیر. در مواردى که در تحوّل آنها تأثیر داشتهاند، احکام آنها نیز براساس ادله به وسیله اجتهاد تطبیقى و تفریعى تغییر مىکند و در مواردى که تأثیر نداشتهاند تغییر نمىکند، زیرا در مبانى فقه اجتهادى اسلامى (یعنى قرآن و سنت پیامبر) احکام شرعى بر موضوعات با قیود و شرایطى براساس ملاکات قرار دارند و مادامى که در آنها تحوّل پدید نیاید در احکام آنها نیز تحوّلى پدید نمىآید، زیرا موضوع به منزله علت براى حکم است، پس همان گونه که انفکاک معلول از علت امکان ندارد، همین طور انفکاک حکم از موضوعش امکان ندارد، اگرچه در مظاهر زندگى تحوّلى پدید آید.
با روش اصولى معتدل اجتهادى علاوه بر این که مىتوان فقه را با رویدادهاى مختلف همگام کرد، از راه نظریه تحوّل اجتهاد مىتوان مشکله تطبیق شریعت ثابت را با متغیّر زمان و شرایط آن را نیز حل کرد، زیرا زمان و شرایط و رویدادهاى جدید آن، در تحوّل شریعت از موضوع اصلى خود دخالتى ندارد، بلکه در تحوّل موضوعات و ملاکات احکام تأثیر دارند که پیامد آن تحوّل احکام آنهاست.
نبود حکم ثانوى در قانون تحوّل اجتهاد
حکم جدیدى که به وسیله اجتهاد براساس ادله شرعى براى موضوع تحوّل یافته در اثر تحوّل زمان بدست مىآید حکم ثانوى آن به شمار نمىآید، چون حکم ثانوى براى موضوعى است که داراى دو حکم باشد: یکى به عنوان اوّلى و در حال اختیار و دیگرى به عنوان ثانوى و در حال اضطرار. ولى در مورد بحث چنین نیست، چون پس از تحول موضوع یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آن، موضوع جدید پدید مىآید، پس دو موضوع مطرح است: یکى پیش از تحوّل آن و دومى پس از تحول آن؛ با بیان این که تحول زمان و شرایط آن در تحوّل موضوع یا ویژگىهاى آن نقش دارد و این تحول، تحول حکم را نیز به دلیل تحول موضوع آن به دنبال دارد؛ پس حکم دوم براى موضوع دوم است نه براى موضوع اول؛ بنابراین دو حکم براى دو موضوع است نه دو حکم براى یک موضوع.
تغییر و تحول در حکم در اثر تغییر و تحول موضوع آن منافاتى با «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» ندارد، چون اگر موضوع با همه خصوصیاتش در بستر زمان داراى حکمى بوده باشد و در زمان بعد همان موضوع با همه آن ویژگىها وجود داشته باشد، در این صورت نمىتوان گفت که حکم دیگرى به عنوان حکم اوّلى پیدا مىکند، زیرا این مطلب با «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» منافات دارد؛ اما اگر موضوع یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى یا عنوان و یا ملاک حکم آن تغییر کند این تغییر، تغییر حکم را نیز به دنبال دارد. در این صورت این حکم دوم دیگر با جمله «حلال محمد» منافاتى ندارد، زیرا حکم جدیدى است براى موضوع جدید، نه براى موضوع اول و برخلاف حکم آن، پس در واقع دو موضوع مستقل و دو حکم مستقل براى آن دو هست و هر یک از دو حکم مذکور نسبت به موضوع خودش حکم اوّلى محسوب مىگردد.
به اعتقاد نگارنده، اگرچه تحول زمان و شرایط آن در تحول شریعت تأثیرى ندارد - زیرا شریعت بر موضوعات خودش همیشه امرى ثابت بوده و زمان براى آن ظرف است نه موضوع که با تحول آن شریعت متحول شود و لذا هیچ گاه با تحول زمان دگرگون نمىشود - ولى شریعت بر موضوعات براساس ملاکات، تشریع احکام کرده است و تحول زمان در تحول آنها یا ویژگىهاى درونى و بیرونى آنها و نیز در تحول روابط اجتماعى تأثیر دارد. پس در مواردى که از راه آن موضوعات تأثیر بپذیرند، حکم آنها نیز تغییر مىپذیرد و داراى حکم دیگرى براساس دلیل شرعى مىشوند، زیرا این امکان وجود ندارد که معلول بدون علت و عرض بدون معروض آن وجود داشته باشد. بنابراین این که برخى از صاحب نظران فکر مىکنند شریعت و قوانین آن مانند سایر پدیدههاى اجتماعى باید با تغییر زمان تغییر یابد و با تحوّلات و اکتشافات جدید علمى همگام شود نادرست است، زیرا تغییر شریعت با تحوّل زمان و رویدادهاى آن وجود ندارد، بلکه تغییر و تحوّل در اجتهاد با تحوّل رویدادهاى زمان - در صورتى که باعث تحول موضوعات یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آنها شود - براساس مبانى و ادله شرعى است که در نتیجه حکم دیگرى بر موضوعِ تحول یافته مترتب مىشود.
آسیبشناسى اجتهاد مصطلح
اگر به فقه استنباطى از نگاه روز به رویدادها و مشکلات جامعه و خلأها و نارسایىهاى آن بنگریم اذعان خواهیم کرد که گرفتار آفتهاى فراگیرى است؛ از جمله:
1. عدم درک جامعه تحول یافته و نیازهاى آن؛
2. عدم تحقق استنباط نوعاً براساس عناصر اصلى استنباط؛
3. نبود شیوه جدید اجتهادى در برابر پدیدههاى نو و رویدادهاى جدید زندگى است که کاربردى براى حلّ مشکلات جامعه دارد؛
4. مصلحت اندیشىهاى شخصى در مقام بیان احکام؛
5. عوامزدگى؛
6. ضعف بنیه کارشناسى و موضوعات؛
7. عدم آگاهى از علوم روز که در ساختار موضوعات نقش دارد. هیچ گاه نمىتوان این را انکار کرد که هرچه سطح آگاهى فقیه از مجموع دانش روزگارش ارتقا یابد توان پاسخگویى وى به پرسشها نیز افزایش مىیابد؛
8. عوامل نادرست ذهنى و اندیشههاى غلط محیطى و اجتماعى ؛
بیان این نکته لازم است که بىتردید مجتهد باید در برابر مسائلى که حکومت اسلامى باعث پیدایش آنها در ابعاد زندگى شد پاسخگو شود؛ ما در این باره از سویى بر این اعتقادیم که مجتهد با اجتهاد نوین براساس عناصر اصلى استنباط مىتواند پاسخگوى مسائل شود؛ ولى از سوى دیگر بر این باوریم که با وجود آفتها و موانع مذکور در حوزه استنباطى به ویژه با اجتهاد مصطلح در آن، هیچ گاه براى او امکان پاسخگویى در برابر آنها نخواهد بود.
پس اجتهاد راهى است وسیع و مطمئن که فقه اجتهادى را هم پاى زمان و مظاهر نو و آیین آن و روابط انسانها در جهان پیرو هر دین و یا مسلکى که باشند و همراه قدرت تفکر و دانش در حرکت قرار مىدهد و مجتهد را به ژرفاى معارف الهى و به دقایق احکام اسلامى براى حل مشکلات و پرکردن خلأها و بر طرف کردن نارسایىها رهنمون مىسازد. پس آن راهى بسیار مفید و سازنده و در نهایت وسعت است ، ولى باید دید رهروان چگونه آن را بپیمایند. آنچه مسلم است، راه اجتهاد و استنباط به یکسان و به گونه مطلوب در طول تاریخ پیموده نشده است.
در روزگارى رهروانش بر ظاهر نصوص بسنده کرده بدون این که تفریعى و تطبیقى در آن به عمل آورده باشند، البته این بدین جهت بوده است که نیازى به آن نبوده به دلیل نبود مظاهر جدید و رویدادهاى نو به نو در جامعه. در روزگارى دیگر بر ظاهر نصوص بسنده نکرده و تفریع و تطبیق در آن به عمل آمده ولى استمرار پیدا نکرد. در روزگارى رهروانش در مقام استنباط بر دستاوردهاى پیشینیان بسنده نموده و اصل اجتهاد به کنار قرار گرفت. در این روزگار در برابر دستاوردهاى گذشتگان حتى با تحول ویژگىهاى موضوعات احکام که با تحول زمان تحول مىپذیرند اظهار نظر نشده است. در روزگارى دیگر برخى بر آنها بسنده کردند، بلکه به دستاوردهاى خود از منابع و پایههاى شناخت هر چند به خلاف نظر پیشینیان بوده بسنده کردند، ولى بدون این که بررسى کاملى از فروع اصول احکام و مصادیق قوانین کلى و ارتباط بین آنها در مقام استنباط به عمل آورده باشند. در روزگارى نیز با بررسى فروع اصول و مصادیق کلى و ارتباط بین آنها ولى بدون بررسى ابعاد قضایا و ویژگىهاى داخلى و خارجى موضوعات که در بستر زمان متحول مىشوند که در نتیجه این تحول، احکام آنها نیز باید تحول پذیرد. در زمانى نیز با بررسى فروع اصول و مصادیق قوانین کلى و ارتباط بین آنها و نیز با بررسى ویژگىهاى موضوعات و استخراج احکام آنها به وسیله اجتهاد از راه منابع معتبر شرعى.
این شیوه اجتهادى در این زمان پدیدار شد و صاحب آن قانون تحول احکام را در برابر تحوّل زمان و مکان و احوال - که در تحول ویژگىها و خصایص بیرونى و درونى موضوعات نقش دارند - براساس مصادر و ادله شرعى پذیرفته است.
من بر این بینش و اعتقادم که بدون به کارگیرى اجتهاد با این شیوه نو در مبانى معتبر شرعى و بسنده کردن بر شیوههاى اجتهادى پیشینیان هیچ گاه نمىتوانیم در برابر رویدادهاى نو به نوى جامعه پاسخ گو شویم.
امیدواریم به طور گسترده شاهد این شیوه اجتهادى باشیم، زیرا بدون این شیوه هیچگاه نمىتوان بر مشکلات فایق آمد.
در هر حال، این نوسان اجتهادى معلول کیفیت رشد و توسعه و گسترش جامعه اسلامى و بینش و تفکر فقیهان و مجتهدان و پیدایش حوادث واقعه و موضوعات مستحدثه و نیازهاى جامعه و شرایط آن بوده است.
هنگامى که موضوع و شرایط تازهاى در زندگى فرد و یا جامعهاى به وجود مىآمد و مورد ابتلاى فرد و یا جامعه قرار مىگرفت به ضرورت مسؤولان فقه اجتهادى نیز به تبیین و شناخت و بیان احکام اسلامى مربوط بدان موضوع مىپرداختند این که تلاشهاى اجتهادى به دنبال احساس نیاز رخ مىداده و مىدهد تا اندازهاى طبیعى است، ولى تأخیر در مقام پاسخ و بر طرف کردن نیازها از راه منابع اسلامى و برخى از موارد صحیح نبوده، زیرا مشکلاتى را براى مسلمانان به وجود آورده است.
امروز که نظام اسلامى برپاست و همه ابعاد زندگى دگرگون شده باید در برابر رویدادها و ارتباطات بین جهانیان از راه اجتهادى بر اساس منابع معتبر شرعى پاسخ گو شد و از هیچ کوششى نباید کوتاهى کرد.
شایان ذکر است در عصر حاضر اجتهاد با شیوه جدید آن که با تحول زمان و مکان و احوال و عرف براساس منابع معتبر شرعى تحول مىپذیرد، تکیه گاه محکم و استوار تئورى حکومت اسلامى بر اساس ادله آن در برابر رویدادهاى زمان از هر نوع و قسمى در همه زمینهها مىباشد. بنابراین نادیده انگاشتن این وسیله بالنده با شیوه جدید آن که نیروى محرّکه فقه و فقاهت است، و بسنده نمودن بر شیوههاى پیشین در مقام استنباط احکام، همانگونه که اشاره شد رکود و رخوت و ایستایى فقه را در پىخواهد داشت و از این رهگذر خسارات علمى و عملى جبران ناپذیرى را در نظام اسلامى باید پذیرا شد.
سیر قهقهرایى و باز گشت به تاریکىهاى اخبارىگرى نتیجه محتوم مقاومت در برابر اجتهاد فقیهان جامع شرایط است.
پیاده نشدن اجتهاد در عناصر اصلى استنباط در برابر رویدادها و مظاهر جدید زندگى براى شریعت فاجعهآمیز است، زیرا به کارگیرى اجتهاد در منابع در صورتى که موازین و شرایط آن که بیان مىشوند رعایت گردند اصل حرکت براى همگام کردن فقه با رخدادهاى متطوّر زندگى در همه ابعاد آن (فردى، حقوقى، جزایى، قضایى، اقتصادى، اجتماعى و حکومتى) است و در صورتى که اجتهاد با شرایط و موازینى که دارد براساس ادله در برابر آنها انجام نشود موجب مىشود که تفکر فقهى و اندیشه اجتهادى در قالب عناصر استنباطى که مطابق شرایط زمان صدور آنها بود جامد و راکد گردد و احکام موضوعات به صورت سنتهاى بىروح و ایستا درآید و در برابر موضوعاتى که از حیث ویژگىهاى درونى و یا بیرونى تحول یافته از حرکت باز نایستد و در مقابل مقتضیات زمان و شرایط آن بیگانه گردد بلکه ناهماهنگى را در همه ابعاد متطوّر زندگى بین عناصر و مواد اصلى استنباط و بین شرایط زمان و رویدادهاى جامعه به وجود آورد.
اجتهادى که به فقه اجتهادى در نظام اسلامى در همه ابعاد زندگى گسترش مىبخشد اجتهاد تفریعى و تطبیقى است که از آن طریق، فروع تازه مختلفى به اصول پایه بازگشت داده و قوانین کلى بر مصادیق خارجى آنها براساس عناصر اصلى استنباط منطبق مىشود و در هر زمان مجتهد موظف است که موازین آن را رعایت کند تا فرع تازهاى بر غیر اصل خودش بازگردانده نشود و قانونى بر غیر مصداق خودش منطبق نگردد؛ ولى باید اذعان داشت که امروزه با تکوین نظام اسلامى و پیدایش مسائل گوناگون و تحول عظیم در ساختار ابعاد مختلف جامعه (فردى، اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، قضایى، جزایى، کیفرى، فرهنگى، هنرى، سیاسى و روابط بینالملل) و به وجود آمدن زمینه اجرایى و عملى براى فقه اجتهادى، هر مجتهدى بدون دارا بودن ویژگىهاى فوق و تنها با به کارگیرى اجتهاد تفریعى و تطبیقى در مبانى و پایههاى شناخت، نمىتواند در برابر رویدادهاى گوناگون جامعه پاسخگو شود، به کار فقاهتى خود تعمیم دهد، از محصور بودن آن در مرزهاى کنونى رهایى بخشد و در افقهاى جدید آن را داخل کند و از راه آن شریعت را با گستره زندگى توسعه یافته و دگرگون شده انسانى براساس ادله هماهنگ و در همه ابعاد عینیت بخشد.
ویژگىها و شرایط خاصى را که باید امروز مسؤول حوزه اجتهادى و استنباطى دارا باشد عبارتند از:
1. جهانبینى گسترده و آگاهى از سیاستهایى که در این عصر در جهان به کار گرفته مىشود؛
2. شناخت جامعه و نیازهاى آن؛
3. بررسى و شناسایى موضوعات احکام و ویژگىهاى درونى و بیرونى آنها، چه از راه خودش و چه از راه متخصصان در هر رشتهاى؛
4. استنباط براساس مبانى معتبر و عناصر اصلى استنباط نه براساس اخبار آحاد یا اجماعات منقول و یا براساس شهرتهاى بىاساس؛
5. پرهیز از تأویلات قشرى براى متون استنباطى؛
6. تعمیم آن به حوزههاى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، قضایى، حقوقى، فرهنگى، پزشکى و هنرى؛
7. وجود اجتهاد در حوزه استنباطى هم در مرحله تئورى و هم در مرحله فتوا؛
8. آگاهى از علومى که موضوعات احکام را مشخص مىکند. چه خودش به آن علوم آگاهى یابد و چه از طریق متخصصان؛
9. درک جهانى بودن شریعت و رسالت خطیر آن در برابر رویدادهاى زمان؛
10. برخوردارى از جهانبینى اسلامى گسترده و غیر محصور به زمان و مکانى خاص؛
11. درک شناخت عمیق عناصر زیربنایى شریعت و توان بر عرضه داشتن برداشتها و دریافت خویش از آنها براساس بینش جهانى و واقعیتهاى زمان و عینیتهاى خارجى به گونهاى که بتواند آنها را با شرایط و موقعیت جامعه هماهنگ کند؛
12. درک روح کلى شریعت از عناصر اصلى استنباط که بر گذشت و آسانگیرى استوار است، زیرا نشان دادن چهره خشن از آن ایمان مردم را سست و براى نسل جوان غیر قابل تحمل است؛
13. آسیبپذیر نبودن در برابر آرا و نظرهاى پیشینیان و عوامل ذهنى و خارجى، زیرا موجب مىشود که دید او از راه آنها جهت گیرد و اجتهاد از ماهیت اصلى خویش منسلخ گردد؛ اجتهادى واجد ماهیت اصیل خود است که دید مجتهد در آن از راه کتاب خدا و سنت رسول خدا جهت گیرد نه از راه غیر آنها؛
14. دورى از عوامزدگى و جمود و تحجر و ظاهرگرایى. این عوامل حوزه استنباطى را از کارآیى باز مىدارند؛
15. توان بر درک کامل ابعاد جامعه و نیازهاى آن؛
16. خارج کردن احادیث ساختگى از حوزه استنباطى که محدثان و علماى رجال آنها را بیش از پنجاه هزار دانستهاند؛
17. رعایت ویژگىهاى شیوه جدید اجتهادى در مقام استنباط.
ویژگىهاى شیوه جدید اجتهادى
پدیدهها از هر نوع و قسمى که باشند (تبلیغ، تدریس، تعلیم و ...)، اگرچه در بستر زمان ثابت هستند و با تحول زمان و شرایط آن تحول نمىپذیرند، ولى شیوههاى آنها با تحول زمان و شرایط آن تحولپذیرند و پدیده اجتهاد یکى از آنهاست؛ پس باید آن شیوهاى را برگزید که جدید، پویا، بالنده و هماهنگ باشرایط جامعه و رویدادهاى نو به نوى آن براساس مبانى شرعى باشد. با بررسى مفصلى که نگارنده در ادوار اجتهاد و منابع آن داشته به دست آمده است که اجتهاد و فقاهت در طول تاریخ داراى شیوههاى گوناگون و مختلفى شده و ما در بحثهاى خود شیوه هشتم از آنها را پذیرفتیم، زیرا با شیوه مصطلح رایج هیچ گاه نخواهیم توانست در برابر انبوه مسائل نوپیدا در زندگى فردى، اجتماعى و حکومتى پاسخگو شویم و مشکلات را حل و خلأها را پر و نارسایىها را برطرف کنیم.
ویژگىهاى شیوه جدید اجتهادى عبارتند از:
1. وجود آن در حوزه استنباطى براساس مبانى معتبر و عناصر اصلى استنباط؛
2. بازنگرى در ادله و مبانى استنباطى و نیز بررسى شرایط زمان صدور و مخاطبان آنها پیش از استنباط حکم از ادله؛
3. بررسى کامل ابعاد قضایا و سنجیدن آنها براساس واقعیتهاى زمان و شرایط آنها و عینیتهاى خارجى و خصوصیات آنها؛
4. بررسى ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات احکام که تحول زمان و شرایط آن در تحول آنها نیز داراى نقش به سزایى است و این باعث مىشود که موضوع و حکم آن از حیطه اصل شرعى که قرار دارد خارج و در حیطه اصل شرعى و حکم دیگرى قرار گیرد؛
5. بررسى ملاکات احکام موضوعات در غیر مسائل عبادى (اجتماعى و حکومتى) از راه عقل، زیرا به کمک آن مىتوان در برخى موارد، ملاکات احکام را به دست آورد و به مورد دیگرى که در نص به حکم آن تصریح نشده باشد - ولى ملاک به دست آمده در آن فهمیده شود - سرایت داد؛
6. رعایت مقتضیات احوال جوامع و اعصار و شرایط مکانها در مقام تطبیق و اجراى احکام، زیرا بدون رعایت این امر در مقام اجراى حکم، این امکان وجود دارد که پیامدهاى تأسفبارى را براى جامعه داشته باشد؛
7. رعایت موازین اصولى معتدل (مبتنى بر منابع و ادله معتبر) و پرهیز از اصولى افراطى (مبتنى بر منابع قطعى و ظنى) و اصولى احتیاطى و شیوه اخبارىگرى، زیرا اینها در طول تاریخ بزرگترین لطمه را بر فقه اجتهادى وارد کردهاند. در این خصوص مطالبى در کتاب منابع اجتهاد و روشهاى کلى استنباط آوردهام.
حوزه استنباطى چهار نظریه کلى را در بستر زمان به خود دیده است که عبارتند از:
1. نظریه اخبارىگرى: پیروان این نظریه در مقام استنباط تنها بر ظاهر نصوص و عناوین آنها و به دور از ضوابط عقلى بسنده کردهاند. برخى از آنها اجتهاد را بدعت و برخى دیگر آن را توطئه علیه دین دانستهاند؛
2. نظریه اصولى معتدل: دارندگان این نظریه هیچ گاه بر ظاهر نصوص و عناوین آنها در مقام استنباط بسنده نکرده و براى عقل نقش قائل بودهاند و بر این باورند که فقه بدون به کارگیرى اجتهاد در منابع آن ممکن نیست که هماهنگ با شرایط زمان و شرایط آن شود و اجتهاد که در دل فقه مانند چشمه جوشان قرار داده شد نیروى محرکى براى همگام کردن آن با رویدادهاى نو به نوى زندگى است؛
3. نظریه اصولى افراطى: صاحبان این نظریه همانند دارندگان نظریه اصولى معتدل در مقام استنباط هستند و تنها در منابع اجتهاد تعمیم قائل شدهاند. اجتهاد اینان هم براساس کتاب خدا و سنت رسول اوست و هم براساس قیاس و استحسان که این نظریه از نظر ما ناتمام است.
4. نظریه اصولى احتیاطى: دارندگان این نظریه، در مقام تئورى همانند نظریه اصولى معتدل هستند، ولى در مقام عمل و فتوا داراى روش اخبارىگرى در مقام استنباط مىباشند، که این شیوه از نظر ما نادرست است.
در مبانى اسلامى تأکید و توصیه بسیار شده است که مجتهدان از شرایط زمان و رویدادهاى آن که داراى تحوّل هستند و تحوّل آنها باعث تحول ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات احکام مىشود آگاهى داشته باشند، از این رو آنان باید بیش از حدّ در مقام استنباط به زمان و شرایط آن اهمیّت دهند تا بتوانند مقصود و هدف اصلى را که هماهنگى بین اصول، تشریع و بین شرایط زمان و رویدادهاى جدید جامعه و مظاهر متنوع زندگى است حاصل کنند:
امام صادقعلیه السلام فرمود: «العالمُ بزمانه لاتهجم علیه اللّوابس13؛ عالمى که آگاهى از زمانش دارد مسائل مورد شبهه و پیچیده او را مورد هجوم قرار نمىدهد»، بلکه به مقتضاى برخى از روایات مىتوان گفت رسالت مجتهدان تنها این نیست که از رویدادهاى زمانشان آگاهى و شناخت داشته باشند، بلکه بجاست با پیشبینى، از رویدادهاى آینده نیز آگاهى و شناخت داشته باشند، زیرا بر این کار نتایجى است که عبارتند از:
1. آمادگى براى پاسخ در برابر رویدادهاى آن. کلام امامعلیه السلام: «مَنْ عَرَفَ الایّام لَم یَغْفل عَن الاستعداد14؛ کسى که روزگار را بشناسد و آگاهى پیدا کند از آماده و مستعد شدن غفلت نمىکند». به همین نتیجه و فایده اشاره دارد. پس باید مجتهد سالها جلوتر از زمان خودش در حرکت باشد تا آمادگى براى پاسخ مطابق شرایط زمانش را داشته باشد؛
2. شگفت زده نشدن در برابر حوادث و پیشآمدها و رخدادها. کلام امامعلیه السلام به همین فایده نظر دارد که فرمود: «اَعْرَف النّاس بالزّمان مَن لم یتعجّب مِنْ احداثه15؛ آگاهترین مردم به زمانه کسى است که از پیشآمدهاى آن تعجب نکند و این نمىشود مگر براى آن که آگاهى از شرایط زمان و رویدادها را دارد»؛
3. پذیرش توصیه امامعلیه السلام در این باره که فرمود: «لا تقسروا أولادکم على آدابکم فإنّهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم،16 فرزندانتان را بر آداب و رسومى که دارید مجبور نکنید، زیرا براى زمانى غیر از روزگار شما آفریده شدهاند».
پیش از آن که نمونههایى در تحوّل اجتهاد براساس ادله شرعى با تحوّل زمان و شرایط ارائه شود، مناسب است شیوه رسول خدا در این باره ارائه شود.
رسول خداصلى الله علیه وآله نیز براى زمان و شرایط آن نقش قائل بود، وى در کارها و دستورهاى خود شرایط زمان را به گونه کاملى رعایت مىکرد. در مصادر تاریخى آمده است: پیامبر پیش از هجرت در مسجد الحرام دور خانه خدا طواف مىکرد در حالى که 360 بت در اطراف کعبه قرار داشت و ایشان هیچ گونه تعرض عملى و قولى به آنها نداشت، ولى وقتى شرایط زمانى براى او در نتیجه فتح مکه متحوّل شد، اولین کارش پس از ورود به مکه شکستن بتها بود.
همچنین از رسول خدا نقل شد که فرمود: اگر نبود که خوش نداشتم بگویند محمد از کسانى است که در جنگ با دشمن از افرادى کمک گرفت، ولى پس از پیروزى بر دشمنان خود، آنان را کشت، به یقین گروه بسیارى را گردن مىزدم.17 باید دانست نظر رسول خدا به کسانى بود که به او کمک مىکردند، ولى مستحق قتل بودند، اما وى در شرایط خاص زمانى از قتل آنان صرف نظر کرد. از این حدیث استفاده مىشود در اجراى حدود الهى باید شرایط خاص زمانى مورد توجه قرار گیرد، زیرا غرض از تشریع حدّ براى سالم ساختن محیط اجتماعى است نه انتقامجویى از اهل فساد و گناه.
نمونههایى در زمینه تحول اجتهاد با تحول زمان
1. کنترل جمعیت: حصر توالد و تناسل در اعصار گذشته ممنوع بود و به این روایت تمسّک مىشد: «تناکحوا تناسلوا تکثروا فإنّی أباهى بکم الاُمم یوم القیامة و لو بالسّقط»18 و حدیث «تزوّجوا فإنّى مکاثر بکم الأمم غداً فى القیامه»19 و آیه «أمددناکم باموال و بنین»،20 زیرا در زمانهاى گذشته تراکم جمعیت و امکانات و تأمین نیازهاى جامعه مانند شرایط فعلى نبود؛ اما امروز چنانچه حکومت نتواند امکانات لازم فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و تربیتى را براى آنان فراهم سازد و یا روند رشد اقتصادى و صنعتى و فرهنگى و اجتماعى جامعه گنجایش تزاید نامحدود نسلها را نداشته باشد، مىتوان منع را از حصر توالد و تناسل برداشت و آن را کنترل و محدود کرد، البته نه از راه سقط جنین.
2. بیان موارد احتکار: مسأله احتکار از جمله امورى است که درباره مصالح جامعه و عموم مردم مطرح شده و با اندک تأمل در عناصر خاصه استنباط این نکته استفاده مىشود. مقتضاى نصّ و دلیل، مشروعیت احتکار در غیر موارد آن (گندم، جو، خرما و مویز) است، اگرچه غیر عناوین یاد شده در نصّ، مورد نیاز مردم باشد؛ اما امروز چنین نظریهاى را نمىتوان پذیرفت، زیرا صرف نظر از جمع بین عناصر خاصه استنباط که عدم مشروعیت آن را در غیر عناوین یاد شده مىرساند، مىتوان گفت ملاک تشریع حکم براى احتکار، مصالح عموم جامعه و نجات مردم از تنگناى اقتصادى به هنگام سختى است و تنها داراى یک ملاک تعبّدى صرف نیست. این استظهار و برداشت از کلام امام علىعلیه السلام کاملاً هویداست، زیرا حضرت در عهدنامه مالک اشتر ضمن این که او را به جلوگیرى از احتکار امر مىکند، مىفرماید: «و ذلک باب مضرّة العامّة و عیب على الولاة».21 حضرت در کلام خود، احتکار را مخالف با مصالح عمومى و مضرّ به حال عموم دانسته است. پس حاکم اسلامى در صورتى که احتکار هر نوع کالایى - هر چند غیر از موارد یاد شده باشد - را برخلاف مصالح مردم بداند مىتواند حکم احتکار را بر آن سرایت دهد.
بدین جهت برخى از فقهاى بزرگ مانند شیخ طوسى و ابن حمزه در کتاب وسیله بر موارد مذکور در عناصر خاصه، چیزهاى دیگرى را افزودهاند. این اختلاف را نیز مىتوان مؤید نظریه ما قرار داد. با بررسى اوضاع مالى و اقتصادى زمان صدور روایات مىتوان سبب اختلاف را به دست آورد و گفت موارد ذکر شده در روایات، بدین جهت بوده که آنها در آن زمان کالاهاى ارزشى به حساب مىآمدند و پیشوایان ما با توجه به نیاز مردم، این حکم را صادر کردهاند، نه آن که داراى خصوصیتى باشند.
3. احیاى زمینهاى موات: مقتضاى روایت «من أحیا أرضاً مواتاً فهى له»22، جواز مالک شدن بىحدو مرز زمینهاى مواتى است که شخص آنها را احیا کند؛ اگرچه به مصلحت جامعه نباشد. حال این سؤال مطرح مىشود که آیا مىتوان با تمسک به اطلاق این حدیث، به جواز احیا و مالکیت بدون قید و شرط احیا کننده در زمینهاى موات قائل شد، در حالى که امروزه با تغییر روابط اجتماعى و اقتصادى حاکم بر جامعه، کسانى که از امکانات مالى قوى و توانایى تهیه وسایل برخوردارند مىتوانند بخش وسیع و مکانهاى حساس از اراضى موات را احیا کرده و به تملک خود درآورند؛ در نتیجه افرادى که داراى آن امکانات نباشند، از آن اراضى محروم مىشوند، با این که مىدانیم انگیزههاى اجتماعى و حیاتى در تشریع این قانون کلى دخالت داشته است. آیا این حکم در زمانى که مشکل مسکن و زمین یک معضل اجتماعى شده است، با حکمت تشریع منافات ندارد؟ آیا در این فرض، نقض غرض از تشریع حکم احیاى موات تحقق نمىیابد؟
عالم بزرگوار مرحوم عاملى در کتاب مفتاح الکرامة ضمن بحث از اراضى موات مىنویسد:
و المیت منها أى الأراضی یملک بالأحیاء بإجماع الأمة إذا خلّت عن الموانع... و لانّ الحاجة تدعوا إلى ذلک و تشتد الضّرورة إلیه، لإنّ الإنسان لیس کالبهائم بل هو مدنیّ بالطبع لابدّ له من مسکن یأوى إلیه و موضع یختص به، فلو لم یشرع لزم الحرج العظیم بل تکلیف ما لا یطاق.23
چنان که ملاحظه مىشود، این فقیه بزرگ مانند بیشتر فقها انگیزههاى اجتماعى و حیاتى را در تشریع این قانون کلى دخیل دانسته است. البته این استظهار و برداشت با قطع نظر از توجه به تغییر ویژگىهاى بیرونى موضوع که اراضى موات است در اثر روابط اجتماعى و اقتصادى حاکم بر جامعه و نیز با عدم توجه به شرایط و مقتضیات زمان صدور اطلاق دلیل مذکور، ارائه شده است، زیرا مردم آن زمان به طور طبیعى و به مقدار متعارف، امکان حیازت و احیاى اراضى موات را داشتهاند، نه به شکل غیر طبیعى و غیر متعارف مانند امروز.
اگرچه از عناصر خاصه استنباط (روایات) مطلقاً این معنا استظهار مىشود، با این وصف، نمىتوان به استظهار مذکور ملتزم شد، زیرا بر همگان معلوم است که انگیزه و علت براى جعل و تشریع احکام، همانا حفظ جامعه و مصالح عمومى بشرى است؛ از این رو زمینه تصحیح حکم و تقیید آنها فراهم مىگردد، زیرا علت همان گونه که باعث تعمیم مىشود، گاهى موجب تقیید نیز مىگردد.
موانعى که باعث مىشود نتوانیم به اطلاق حدیث تمسک جوییم و به مالکیت احیا کننده اراضى موات بدون قید و شرط حکم کنیم عبارتند از:
اولاً، این حکم با انگیزههاى اجتماعى و حیاتى تشریع منافات دارد؛ ثانیاً، دلیلْ ناظر به شرایط و مقتضیات زمان صدور آن است نه شرایط فعلى؛ ثالثاً، همان گونه که پیشتر آمد، احکام دینى اگرچه در ماهیت خود ثابت است و هیچ تغییرى در آن راه ندارد، ولى آنها به لحاظ موضوعات خاصى تقریر و تشریع شدهاند.
4. احیاى انفال و مباحات: از عناصر خاصه استنباط استفاده مىشود که انفال (مراتع، جنگلها، دریاها، پرندگان، وحوش و ...) براى شیعیان مباح و حلال شمرده شده است.24 آیا با توجه به این که اقتصاد و تولید در حیات فردى و اجتماعى بشر تأثیرى فراوان دارد، مىتوان امروز که ابزار تولید و روابط اقتصادى تغییر کرده است، با تمسک به اطلاق دلیل مباح بودن آنها براى شیعیان بدون حد و مرز به جواز تصرف در آنها حکم کرد، حتى براى فردى که بتواند با وسایل تولیدى روز، براى استفاده شخصى از آنها بهرهبردارى کند. برخى از پیامدهاى تمسک به اطلاق دلیل انفال عبارتند از: نابودى مراکزى که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است؛ به خطر افتادن زندگى بسیارى از موجودات؛ سلب حق فعالیت اقتصادى در آنها از دیگران؛ به وجود آمدن سرمایهدارى کلان و به خطر افتادن مصالح اجتماعى و ایجاد اختلال در نظام.
البته این مطلب با قطع نظر از توجه به شرایط زمان صدور ادلهاى است که انفال را براى شیعیان مباح قرار داده است؛ امّا اگر شرایط مزبور لحاظ شود و اطلاق ادله را ناظر به آنها بدانیم، در این صورت مىتوانیم به آسانى حکم عدم جواز تصرف در انفال به گونه مذکور را براى آنان صادر کنیم، زیرا مردم زمان صدور این روایات، داراى ابزار و وسیله ابتدایى مانند تیشه و تبر بودند و به اندازه نیاز خود از انفال استفاده مىکردند و هر قدر هم در آنها تصرف مىکردند به محیط زیست و مردم آن عصر ضرر نمىرساند، اما امروز با وسایل مدرن تولیدى در مدت بسیار کم مىتواند تمام محیط زیست را تخریب کند، حال مىتوانیم چنین تصرفى را مشمول ادله جواز بدانیم؟
در هر حال، انفالى که موضوع حکم است در ظاهر، همان انفال عصر پیشین است که هیچ تفاوتى با انفال امروز نکرده، ولى در عین حال، حکم آن در دو زمان فرق کرده است. موضوع از نظر واقع با خصوصیتى که در طول زمان در آن پیدا شد، تفاوت کرده و آنچه داراى حکم سابق بود، غیر از موضوعى است که داراى حکم فعلى است، زیرا براى موضوع در زمان کنونى، تغییر بیرونى پیدا شد و همان گونه که تغییر درونى موضوع، باعث تغییر حکم آن مىشود، تغییر بیرونى آن هم، حکم آن را تغییر مىدهد.
تغییر موضوع به گونههاى مختلف صورت مىپذیرد:
1. تغییر اصل موضوع، مانند این که سگى در نمکزار به نمک یا آب نجس به بخار تبدیل شود یا خون بدن انسان جزء بدن پشه شود یا شراب سرکه گردد، در این تغییر، حکم آن نیز تغییر مىکند و جاى بحث ندارد؛
2. تغییر ویژگى درونى موضوع نه خود آن، مانند خونى که در زمان گذشته بر اثر نداشتن فایده مالیت نداشته ولى در زمان فعلى داراى فایده شده باشد؛
3. تغییر بیرونى موضوع، مانند آن جایى که روابط اجتماعى یا اقتصادى در مورد موضوعى به گونهاى تغییر کرده باشد که دیگر روابط اقتصادى و اجتماعى پیشین بر موضوع حاکم نباشد. در این جا از حیث حکم مانند صورت اول و دوم است.
در همه جا حکم بر محور موضوع دور مىزند. اگر موضوع با تمام خصوصیاتش ثابت ماند، حکم آنها نیز تحوّل و تغییر نخواهد کرد، ولى با دگرگون شدن اصل موضوع یا خصوصیات آن، احکام آن نیز تغییر مىیابد. پس در تغییرات بیرونى موضوع با این که هیچ تغییرى از نظر ظاهر در آن حاصل نشده است، حکم شرعى آن تغییر مىکند، چرا که برخى از ویژگىهاى بیرونى موضوع تغییر کرده و این تغییر موجب تغییر حکم مىشود. از این جا مىتوان دریافت که چرا در گذشته تصرف در انفال براى شیعیان حلال بود ولى امروز براى آنان حلال نیست که به وسیله ابزار جدید از آن بهرهمند شوند. همچنین از این جا مىتوان دریافت که چرا در گذشته معدنى را که در ملک شخصى قرار داشت تابع آن ملک دانسته و آن را متعلق به صاحب ملک مىدانستیم، ولى امروز آن معدن را متعلق به دولت مىدانیم، زیرا امروز با تشکیل حکومت اسلامى روابط سیاسى و اقتصادى حاکم بر جامعه تغییر کرده که حکم معدن نیز به تبع آن تغییر کرده است؛ از این رو فتواى امام خمینىرحمه الله در زمان گذشته به دلیل روابط حاکم بر اجتماع و اقتصاد آن روز، معدن را تابع ملک مىدانست ولى پس از انقلاب اسلامى به دلیل تغییر روابط حاکم بر اجتماع و اقتصاد، معدن را تابع ملک ندانسته، فرمود اگر فرض کنیم معادن در حدود املاک شخصى است، این معدن چون ملى است، از تبعیت املاک شخصى خارج مىشود.
صاحب جواهر نیز در بیان عدم جواز تملک معادن به وسیله احیا مىفرماید:
«... به دلیل نیاز شدید مردم به بعضى از آنها به گونهاى که زندگى ایشان بر بعض معادن همانند زندگى ایشان بر آب و آتش... توقف دارد».
چنان که ملاحظه مىشود، این فقیه بزرگ نیز انگیزه و مصالح اجتماعى و حیاتى را در حکم مذکور، دخیل دانسته است.
5. میقات ادنى الحلّ: معروف بین فقها این است که أدنى الحلّ25 میقات عمره مفرده کسانى است که داخل مکه هستند و مىخواهند آن را انجام دهند، ولى امروز مىتوانیم جواز احرام را از میقات ادنى الحلّ براى عمره تمتّع و اختصاص نداشتن آن براى عمره مفرده کسانى که در داخل مکه مىباشند، قائل شویم، زیرا در زمانى که رسول خداصلى الله علیه وآله مسجد شجره را براى مردم مدینه در عمره تمتع، وادى عقیق را براى مردم عراق، جحفه را براى اهل شام (سوریه، لبنان، فلسطین و اردن)، مصر و مراکش، و یلملم رابراى اهل یمن و قرن المنازل را براى مردم طائف و موازات با یکى از آنها را براى کسانى که در سفرشان از این محلها عبور نمىکنند، به عنوان میقات معین کرد، بدین جهت بود که در آن زمان راهها براى رسیدن مکه منحصر به آنها بود و از جده به مکه راه نبوده است؛ از این رو پیامبر از طریق فعلى جده میقاتى براى احرام معین نکرده است. روشن است که احرام براى دخول حرم است و بدون آن، دخول در حرم جایز نیست و چون ادنى الحلّ، آخرین نقطهاى است که انسان مکلّف مىتواند بدون احرام تا آنجا برود، از این رو ما بر این اعتقادیم آنانى که از طریق جده به مکه مىروند نه از راههایى که میقات خاص براى آنها معین شده است، مىتوانند به نذر از جده و نیز مىتوانند از ابتداى حرم که همان ادنى الحلّ است، محرم شوند.
بنابراین آنانى که مدینه اول هستند از مسجد شجره و آنانى که مدینه بعد مىباشند از ادنى الحل محرم مىشوند و در نتیجه براى احرام، نیازى به رفتن به جحفه، که هزینه زیادى هم دارد، نیست.
6. حکم سبق و رمایه: از جمله مسائلى که درباره مصالح کشور و مردم مطرح شده، مسابقه اسب دوانى و تیراندازى (سبق و رمایه) است.
از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود: «لا سبق إلّا فى حافر أو نصل أو خفّ26؛ سبق و رمایه نمىباشد مگر با اسب یا با تیر و یا با شتر».
در هر حال، مقتضاى جمود بر اخبار، منحصر کردن شرطبندى و برد و باخت (سبق و رمایه) به اسب و تیر و کمان و شتر و مشروع نبودن رهان و شرطبندى در مسابقات و تیراندازى با ابزار دیگر است؛ اگرچه مسابقه با وسایل دیگر براى اغراض شرع که تمرین بر قتال براى رویارویى با دشمنان است مؤثر و مفیدتر باشد. با این که چنین نظریهاى را امروز نمىتوان پذیرفت، زیرا ملاک مشروعیت و تشریع حکم براى عناوین یاد شده، به گونه قوىترى در مسابقات با وسایل و ابزار امروزى وجود دارد.
بنابراین چگونه مىتوانیم حکم سبق و رمایه را به عناوین یاد شده در نصّ اختصاص دهیم، در حالى که امروز با ابزار مدرن نظامى که دشمن در اختیار دارد، عناوین یاد شده در برابرشان هیچ گونه کارآیى نمىتواند داشته باشد. پس مىتوانیم حکم سبق و رمایه را به عناوین یاد شده اختصاص ندهیم و به وسایل و ابزارى که امروز در جنگ مفید است، تعمیم دهیم.
7. مسأله خضاب و تحول شرایط زمانى: در نهج البلاغه آمده که حضرت امیرمؤمنان پس از وفات رسول خدا هیچ خضاب نکردند. در روایتى آمده که برخى از مردم بر خضاب نکردن حضرت امیرعلیه السلام اعتراض کرده، به کلام رسول خدا استشهاد کردند که فرمود: «غیّروا الشّیب و لا تشبّهوا بالیهود27؛ پیرى را با خضاب (کردن) تغییر دهید و خودتان را به یهود تشبیه نکنید».
حضرت در پاسخ فرمود: دستور رسول خدا به خضاب در زمانى بود که اهل ایمان کم بودند و به خضاب کردن امر کرد تا در مقابل گروه زیاد کافران، قوى و نیرومند جلوه کنند، اما در این عصر که مرزهاى اسلام گسترش یافته و پایههاى آن محکم گردیده و مسلمانان قوى شدهاند، مردم در انجام این کار مختارند.
این تغییر حکم در مورد خضاب، به جهت تغییر ملاک آن بود. اگر ملاک خضاب معلوم نبود، لازم بود که به مقتضاى کلام رسول اللَّهصلى الله علیه وآله در هر زمان و در هر شرایط، به خضاب حکم کنیم. از این مطلب استفاده مىشود که ملاک حکم ممکن است دایمى نباشد و منوط به مصالح و مفاسد در محدوده ارتباط بشرى باشد.
8. حکم خرید و فروش ابزار موسیقى غنایى: در زمانهاى پیشین خرید و فروش ابزار موسیقى غنایى حرام بود، زیرا تنها براى جا انداختن و پرداختن صداها و آوازهاى لهوى و یا به گونه لهو مورد استفاده قرار مىگرفت، ولى امروز در جمهورى اسلامى ایران که براى نواختن صداها و سرودهاى مفید اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، دینى، مذهبى و عرفانى به کار گرفته مىشود، خرید و فروش آن مباح شمرده شده است، چون سبب یاد شده - همان گونه که امام راحل در نظر داشت - معنون به عنوان آلات مشترک مىگردد و همه علماى ادیان خرید و فروش آلات مشترک را جایز مىدانند، حتى به نظر نگارنده تعلیم و تعلّم آنها در صورتى که به منظور هدف یاد شده باشد، جایز است.
9. حکم مجسمهسازى: در زمانهاى پیشین مجسّمهسازى حرام بود، زیرا آن را مىساختند و در مکانى خاص که موسوم به محله هیاکل بود قرار مىدادند و از آن طلب یارى مىکردند. به تدریج این کار رونق گرفت و به شکل بتهاى معروف درآمد و آن را در مقام عبادت، شریک خدا قرار داده و مىپرستیدند. این کار در آن زمان جز فساد و انحراف، چیز دیگرى در بر نداشت که حکم به تحریم آن شد. امّا امروز در جمهورى اسلامى ایران که مجسّمهسازى به عنوان یک فنّ و هنر گرانقدر درآمده و هیچ گونه انگیزه ناپسند و قصد تشبیه به خالق که از شرایط حرمتِ ساختن آن است، در آن وجود ندارد این عمل اشکالى ندارد. پس اختلاف در نوع استفاده از آن و تحوّل ویژگى آن در طول زمان، باعث تحوّل و تغییر حکم آن شده است.
10. حکم بازى با آلات شطرنج: در گذشته چون آلات شطرنج معمولاً براى قمار و برد و باخت به کار مىرفت، خرید و فروش آنها حرام بود، ولى چنانچه براى تقویت بنیه ریاضى یا به عنوان ورزش فکرى یا سرگرمى و بدون برد و باخت مورد استفاده قرار گیرد، به اعتقاد نگارنده خرید و فروش آنها بىاشکال است، زیرا ویژگى موضوع در بستر زمان تغییر کرده و به طور طبیعى حکم آن نیز تغییر مىیابد. امروز بنا به عرف و شهادت کارشناسان در برخى از بلاد، شطرنج از آلت قمار بودن خارج شده و یک وسیله سرگرمى و ورزش فکرى محسوب مىگردد، از این رو حرام نیست. اما عنوان شطرنج که در روایات آمده، موضوعیّت براى حکم ندارد، زیرا آن عنوان مشیر است؛ از قبیل عنوان جالس در مثال «اکرم هذا الجالس» که عنوان جلوس و نشستن فرد، موضوعیّت براى حکم ندارد، بلکه معنون و خود آن شخص، موضوعیّت براى حکم دارد و عنوان (جلوس)، عنوان مشیرى است براى مشخص شدن آن که باید مورد احترام قرار بگیرد.
11. تذکیه با چاقو و کارد استیل: در روایات آمده است: «لا ذکاة إلّا بحدیدة»28 و بر این اساس، برخىاز فقهاى بزرگ مانند شیخ طوسى در نهایه29، ابن براج در مهذب30، ابن زهرة در غنیه31، ابن حمزه در وسیله32 و صاحب جواهر33 قائل شدند که تذکیه شرعى به غیر حدید حاصل نمىشود، زیرا در زمان صدور روایات، در برابر آهن، چیز برندهاى غیر از شیشه و سنگ تیز نبوده و چون حیوان با آنها زجرکش مىشد، از این رو آمده است: «لا ذکاة إلّا بحدیدة». اما امروز با پیدایش چاقوى استیل که از حیث برّندگى مانند آهن است، هیچ گونه اشکالى براى تذکیه با آن نیست. پس ذکر آهن در حدیث، از باب مصداق است نه آن که داراى موضوعیّت باشد. البته این در صورتى است که استیل از جنس آهن نباشد، امّا اگر از جنس آهن باشد، چنان که بعضى گفتهاند و ما نیز معتقدیم، بدون شک تذکیه شرعى با آن حاصل مىشود.
12. خرید و فروش خون: در این زمان خرید و فروش خون جایز است با این که در زمانهاى پیشین حرام بود. این اختلاف حکم بدین جهت است که صحت بیع منوط بر این است که مورد معامله داراى فایده و ارزش و از نظر عقلا و شرع، مالیت داشته باشد و چون در گذشته خون فایده و مالیتى نداشت حکم به حرمت بیع آن مىدادند؛ کلام امام راحل در مکاسب محرمه34 نیز به همین نکته اشاره دارد: «لم یکن فی تلک الاعصار للدّم نفع غیر الأکل... فالأشبه جواز بیعه إذا کان له نفع عقلانی فی هذا العصر». پس تغییر حکم خرید و فروش خون بدین جهت است که با گذشت زمان، شرایط و ویژگىهاى موضوع تغییر کرده و با تغییر موضوع، به طور طبیعى حکم آن نیز تغییر پیدا مىکند.
13. حکم تشریح جسد مرده: تشریح جسد مرده در زمانهاى گذشته حرام بود، اما امروز با رعایت شرایطى که دارد35 جایز است، زیرا در گذشته هیچ گونه فایدهاى براى جامعه و انسانها نداشت، ولى امروز با رشد دانش پزشکى و ابزار آن، بالاترین ارزشها و فایدهها را دارد، چون مىتوان به وسیله آن جان انسانهایى را نجات داد. باید دانست دانش پزشکى بدون تشریح جسد مرده نمىتواند در زمینه حفظ جان انسانها از خطر، مفید باشد و یا در برخى از پروندههاى جنایى که سبب مرگ مشکوک است، بدون تشریح ممکن نیست سبب آن معلوم شود؛ از این رو در این موارد به نظر نگارنده تشریح جسد جایز است.
14. حکم عضوى که از بدن انسان جدا شد: عضوى که از بدن انسانى جدا شود، از نظر شرعى حکم میته را دارد و نجس است و نباید همراه نمازگزار باشد. این احکام در زمانى است که عضو جدا شده، به بدن انسانى دیگر پیوند نشده باشد، اما هنگامى که آن عضو به بدن دیگرى پیوند شد و جزء بدن انسان دیگر شد، نه عنوان میته بر آن صدق مىکند و نه حکم نجس بر آن بار مىشود، بلکه به منزله عضوى است پاک براى انسان دوم، زیرا ویژگى و شرط موضوع تغییر کرده و به تبع آن، حکم آن نیز تغییر مىکند.
15. وضع زکات بر اسب: در خلافت امام علىعلیه السلام، با این که اسب از جمله نه موردى که زکات بر آنها واجب است نبود، حضرت به دلیل وجود مصلحت جامعه و نیاز در آن زمان، با اعمال ولایت شرعى بر اسب نیز زکات قرار داد. فقیهان در زمانهاى بعد، از حکم حضرت دو گونه برداشت کردهاند: مستحب و واجب. در هر حال، این حکم با تحوّل نیاز جامعه و عدم نیاز آن متحوّل مىشود. بر این اساس، در موارد دیگر ولىّ شرعى، بر اساس اختیارات شرعىاش، مىتواند هنگام نیاز بر کالایى زکات قرار دهد. به خصوص در این زمان که نوعاً نه چیزى که در نصوص براى زکات بیان شده، داراى شرایط وجوب آن نیستند و لذا مىتوان گفت در صورت نیاز، حاکم مىتواند زکات را در غیر نُه چیز (گندم، جو، خرما، کشمش، طلا، نقره، شتر، گاو و گوسفند) قرار دهد، زیرا با بررسى اوضاع مالى و کالاهاى ارزشى زمان صدور روایات مىتوان گفت موارد ذکر شده بدین جهت بوده که در آن زمان وجود داشتهاند. بنابراین موارد منصوص به گونه قضایاى خارجى است که پیشوایان با توجه به وجود آنها در آن زمان براى زکات تعیین مصداق کردهاند، نه آن که موضوعیت داشتهاند؛ پس ائمهعلیهم السلام درصدد تحدید نبودهاند؛ از این رو مىتوان زکات را در همه چیز اعم از ماشین، مواد خوراکى، زمین، لوازم ساختمانى و ... قرار داد.
16. مسأله جزیه بر کافر ذمى: مطابق برخى روایات باید بر رؤوس یا اموال کفار کتابى که در پناه اسلام زندگى مىکنند، جزیه قرار داد36 و نیز مطابق برخى دیگر از روایات نمىتوان غیر جزیه چیز دیگرى از آنها گرفت. امّا امروز با تغییر شرایط زمان و نیاز جامعه، والى مىتواند جزیه را بر رؤوس یا بر اموال آنان یا بر هر دو قرار دهد و حتى مىتواند مال دیگرى به غیر عنوان جزیه، در صورتى که توانایى داشته باشند و مصلحت بداند، از آنان بگیرد، زیرا در آن زمانها حاکم اسلامى تنها مسؤول حفظ و تأمین امنیت براى آنان بود، اما امروز علاوه بر این کارویژهها، حاکم اسلامى باید دهها امکانات مادى و معنوى دیگر را هم تأمین کند.
گفتنى است جزیه مقدار معیّنى ندارد و تعیین آن به نظر والى و حاکم کشور اسلامى مطابق نیاز جامعه و شرایط زمان و مکان، بستگى دارد.
17. حکم پوشیدن لباس سیاهرنگ: در زمانهاى پیشین پوشیدن لباس سیاه منع شده بود و حتى برخى از علمایى که داراى شیوه اصولى در مقام استنباط بودند و نیز علماى اخبارى فتوا بر حرمت پوشیدن لباس سیاهرنگ داده و برخى دیگر از آنها فتوا بر کراهت آن صادر مىکردند، به دلیل مفاد روایاتى که آن را منع کرده است، از جمله: «لا تلبسوا السّواد فإنّه لباس فرعون37؛ لباس سیاه نپوشید، زیرا آن لباس فرعون است»؛ «لا تصلّ فی ثوب أسود38؛ در لباس سیاه نماز نخوان»؛ «لا یکفّن المیت فى السّواد39؛ مرده را در پارچه سیاه کفن نکنید»؛ «لا یحرم فى الثوّب الاسود40؛ در لباس سیاه محرم نشوید»؛ نگارنده با دو کار فقاهتى فتوا به جواز پوشیدن لباس مشکى مىدهد. یکى از راه حمل ظاهر این اخبار بر نص اخبار دیگرى که دلالت بر جواز پوشیدن لباس داراى هر رنگ که باشد است و با این کار از حرمت که مستفاد از ظاهر اخبار ناهیه است رفع ید شد. دیگرى از راه قانون تحول اجتهاد براساس ادله شرعى با تحول زمان که به این کار از کراهتى که اخبار ناهیه است نص در آن مىباشد رفع ید کردهایم، زیرا این منع و نهى از پوشیدن لباس سیاه، بدین جهت بود که در پیش از اسلام، فرعون و فراعنه و در اسلام، عباسیان براى نشان دادن مهابت و کبریایى و نمایاندن خشونت و همانندى با ستمگران از آن استفاده مىکردند و در تاریخ معاصر نیز لباس سیاه سمبل پوششى براى حزب نازى آلمان و حزب فاشیست موسولینى ایتالیا انتخاب گردید. این ویژگىهایى که لباس سیاه در زمانهاى پیشین داشت سبب کراهت پوشیدن آن مىشد؛ اما در این زمان که آن ملاک در پوشیدن لباس سیاه وجود ندارد، بلکه ملاک دیگرى پیدا کرده و آن نشان دادن رقّت و تواضع و اظهار ماتم در وقت مصیبت است، طبعاً کراهت پوشیدن در آن دیگر وجود نخواهد داشت.
نکته شایان ذکر این که در مبانى و منابع اسلامى به تفصیل رنگهاى سفید، زرد، سبز، آبى و ... مطرح گردیده و در آنها تأکید شده است که مردم از لباسهایى که داراى آن رنگها هستند استفاده کنند.41 علاوه بر این که کارشناسان براى رنگهاى یاد شده فوایدى ذکر کردهاند از جمله دور کردن گرما از انسان براى رنگ سفید، آرامبخش بودن رنگ سبز، شادىبخشى براى رنگ زرد و معنوىبخشى را براى رنگ آبى و سبز و ... جاى تأسف است پوشیدن لباسى که داراى رنگ سیاه است و در اخبار مورد منع و نهى قرار گرفته و جواز آن نیاز به دو کار فقاهتى اجتهادى دارد در میان مردم مورد پسند و سنت عرفى پیدا کرد، ولى پوشیدن لباسهایى که داراى رنگهاى یاد شده و مورد امر و تأکید شده است در میان آنها ناپسند و بدعت عرفى به حساب آید.
18. حکم پوشیدن لباس مخصوص کفار: در یک زمان کلاه یا لباسى مخصوص لباس کفار بوده است و براساس روایت «قل للمؤمنین لا تلبسوا لباس أعدائى42؛ به اهل ایمان بگو لباس دشمنان مرا نپوشند»، حکم به حرمت یا کراهت بر سر نهادن آن کلاه و پوشیدن آن لباس مخصوص شده است، اما در این زمان که لباس مخصوص آنها به حساب نمىآید نمىتوان حکم مذکور را بر آنها بار کرد، زیرا گذشت زمان و ویژگىهاى موضوع عوض شده است.
نمونههایى از نقش تحوّل مکان در تحوّل اجتهاد
پیش از آن که نمونههایى از تحوّل اجتهاد براساس ادله شرعى با تحوّل مکان و شرایط ارائه دهم مناسب است که روش رسول خداصلى الله علیه وآله را در این باره بیان کنم.
پیامبر گرامى براى مکان و شرایط آن نقش قائل بود و در مقام بیان حکم، شرایط مکان را رعایت مىکرد. در مصادر تاریخى آمده است در یکى از جنگها دزدى که باید دستش قطع مىشد بعضى از یاران رسول خدا درصدد اجراى حکم برآمدند. پیامبر به دلیل شرایط مکان از آن کار منع کرد و در این باره فرمود در صورت واقع شدن این کار ممکن است او به دشمنان اسلام پناه ببرد و اسرار جنگ را در اختیار آنها قرار دهد و به دلیل حساسیت مکان از آن صرف نظر شد. در حدیث معتبر از حضرت امیرعلیه السلام نقل شده که فرمود: «لا یقام على أحد حدٌّ بأرض العدو43؛ در زمین دشمن نباید بر هیچ کس حدّ جارى شود» و فرمود: «لا أقیم على رجل حداً ارض العدوّ حتى یخرج منها مخافة ان تحمله الحمیّة فیلحق بالعدوّ44؛ در زمین دشمن بر مردى اقامه حد نمىکنم تا زمانى که از آن سرزمین خارج شود، زیرا خوف این مىرود که این کار سبب فرار وى و ملحق شدن به دشمن گردد».
در هر حال این مسأله نیاز به بحث دارد. پس همان گونه که زمان و شرایط آن در تحول اجتهاد فقیه مىتواند داراى نقش باشد مکان و شرایط آن هم مىتواند در تحوّل آن داراى نقش باشد؛ از این رو ممکن است چیزى در مکانى از مصادیق موضوع حکم حرام باشد و همان در مکان دیگرى از مصادیق حکم جواز باشد. در اینجا به نمونههایى از نقش تحول مکان در تحول اجتهاد اشاره مىکنیم:
1. عالمان و فقهاى مذاهب اسلامى براى دارالاسلام احکامى مقرر کردهاند که در دارالحرب آنها را مقرر نداشتهاند، بلکه احکامى برخلاف آنها وضع کردهاند - که بیان آنها نیاز به بررسى تفصیلى دارد.
2. هرگاه کسى مالى را در مکانى که داراى ارزش است غصب کند و بخواهد آن را در مکان دیگرى که داراى ارزش نیست عوض دهد مورد پذیرش شرع نیست و باید قیمت آن را در مکان اول به صاحب مال بدهد تا ذمهاش فارغ شود. شیخ اعظم انصارى در مکاسب مىنویسد: آبى که در بیابان از فردى غصب شده است، اگر بخواهد در کنار رودى عوض بدهد آن عوض مغصوب محسوب نمىشود، چون در آن مکان آب قیمت داشت، ولى در این مکان قیمتى ندارد، لذا باید قیمت آن آب را بدهد.
3. رباى معاملهاى نه قرضى، در مکیل و موزون حرام و در معدود حلال است، یعنى فروختن ده کیلو برنج به دوازده کیلو و همچنین فروختن ده پیمانه شیر به یازده پیمانه حرام است، اما فروختن ده تومان به دوازده تومان در صورتى که به قصد معامله انجام شود، ربا و حرام نیست، چون از مکیل و موزون به حساب نمىآید. روشن است که اجناس از حیث معدود بودن ونبودن در بلاد و مکانهاى مختلف متفاوت مىشود، زیرا در بلدى یا مکانى ممکن است جنسى کیلویى و در مکان دیگرى عددى محسوس گردد؛ براى نمونه در یک مکان موز را کیلویى و در مکان دیگر عددى و در یک جا تخم مرغ را کیلویى و در جاى دیگر عددى مىفروشند. در این گونه موارد، مجتهد باید حکم هر مکانى را مطابق آنچه در آن مکان مرسوم است، صادر کند، چون موضوع از نظر شرایط و ویژگىها در دو مکان با هم تفاوت مىکند و در نتیجه حکم آن دو هم باید با هم تفاوت داشته باشد. بنابراین مجتهد نمىتواند بدون توجه به نقش مکان در تحوّل اجتهاد، حکم را به گونه کلى بیان کند و بگوید فروش جنس مذکور با زیاده، ربا و حرام است یا فروش جنس مذکور با زیاده، ربا و حرام نیست.
4. دیده مىشود در کشورى برنامههاى صدا و سیما وسیله صلاح و اصلاح، تعلیم و تعلم و گسترش مسائل دینى و مذهبى و اخلاقى قرار مىگیرد و در کشورى دیگر وسیله فساد و افساد و گسترش فحشا و منکرات و لاابالىگرى. در این موارد، مجتهد نمىتواند بدون توجه به شرایط مکانى و نقش آن، براى هر دو مکان یک حکم صادر کند.
نمونهاى از نقش تحول عرف در تحول اجتهاد
حضرت امیرالمؤمنین از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل کرد و فرمود:
کان رسول اللَّه إذا اتته کریمة قوم لا ولىّ لها و قد خطبت یأمر أن یقالى لها أنت راضیة بالبعل فإن استحیت و سکتت جعل «أذنها صماتها» و أمر بتزویجها و إن قالت لا، لم یکرهها على ما تختاره45؛ هر گاه از کریمه قومى که ولىّ نداشت خواستگارى شد، خدمت رسول خدا مىرسید حضرت امر مىکرد که از او بپرسند براى شوهر کردن رضایت دارد یا خیر. هرگاه بر اثر حیا سکوت مىکرد، سکوت وى را نشانه رضاى او به ازدواج قرار مىداد و امر به تزویج او مىکرد و اگر مىگفت نه، او را بر این امر اکراه نمىکرد.
در روایت آمده است که حضرت علىعلیه السلام از فاطمهعلیها السلام خواستگارى کرد. پیامبرصلى الله علیه وآله به فاطمه گفت على از تو سخن مىگوید، او سکوت کرد، پیامبر او را به همسرى على درآورد.46
در هر حال، در زمان صدور این روایت، چون سکوت دختر داراى اثر و نشانه رضایت وى بود، از این رو در وقت عقد و مراسم ازدواج به آن بسنده مىکردند، زیرا مبناى حدیث بر عرف زمان پیامبر بوده است؛ اما امروز که عرف تغییر کرده، نمىتوان بر سکوت او در وقت عقد بسنده کرد، زیرا حدیث که بر عرف آن زمان مبتنى بود، تغییر کرد. پس باید دختر از راه لفظ «بله» رضایت خویش را اعلام کند و عاقد بر سکوت او بسنده نکند. بدین جهت فقیه در استنباط به طور کامل شرایط عرف زمان صدور روایات را مورد بررسى قرار دهد و سپس حکم موضوع را بیان کند.
نمونههایى از نقش تحول احوال در تحول اجتهاد
رسول خدا در مقام بیان حکم و دستورهاى خود رعایت احوال مردم را مىکرد، از جمله:
1. ما در پاسخهاى رسول خدا و امامانعلیهم السلام مىبینیم آن گونه که مناسب احوال مردم بود، احکام را بیان مىکردند؛ از این رو در برابر یک پرسش که افراد مختلف مطرح مىکردند، پاسخهاى گوناگون مىدادند و سبب اختلاف پاسخ آنان، اختلاف احوال سؤال کنندگان بود؛ همانند پزشکى که با توجه به اختلاف احوال بیماران، دارو تجویز مىکنند.
2. بادیهنشینى در مسجد رسول خداصلى الله علیه وآله در مدینه در جلو مردم ادرار کرد، اصحاب و یاران رسول خدا برآشفتند و درصدد تنبیه او برآمدند. رسول خدا مانع شد و فرمود: «شما به حدود فهم و ادراک او توجه کنید، او صحرانشین است و هنوز به آداب و رسوم اسلام مؤدب نشده است؛ محل را تطهیر کنید».
3. پیامبر اسلام به عایشه فرمود:
لو لا حداثة قومک بالجاهلیّة لهدمت البیت و بنیته على قواعد ابراهیم؛ اگر قرب عهد قوم تو به جاهلیت نبود هر آینه خانه خدا را منهدم و خراب مىکردم و بر اساسى که (حضرت) ابراهیم براى آن قرار داد بناى آن را تجدید مىکردم.
این سخن رسول خدا مبیّن این است که حضرت حالتى را که قوم عایشه بر آن بودهاند - که همان قرب عهد آنان به جاهلیت بوده - مورد اعتبار قرار داد.
4. برخى در مفتى شرط کردهاند که باید عالم و آگاه به عادات و عرف و احوال مردم باشد.
نقش تحول زمان در تحول احکام حکومتى
در نقش زمان در تحول ویژگىها و شرایط موضوعات که باعث صدور احکام حکومتى مىشود، تردیدى نیست؛ براى نمونه، در زمانى با شرایط خاصى ممکن است برقرارى روابط اقتصادى و سیاسى موجب تقویت بنیه اقتصادى و سیاسى کافران و دشمنان اسلام و تضعیف حکومت اسلامى گردد. در این زمان، حاکم اسلامى بر خود لازم مىبیند که آن را حرام کند، ولى در زمانى دیگر، روابط یاد شده داراى این پیامد نیست و حاکم به حلال بودن آن حکم مىنماید. فتواى مرحوم میرزاى شیرازىرحمه الله بر حرمت استعمال تنباکو در آن برهه خاص، از این باب بود.
متحوّل نشدن احکام شریعت از موضوعات اصلى
در موارد یاد شده احکام شریعت که بر موضوعات اصلى خودشان مترتب بودهاند، از دیدگاه فقه اجتهادى متحوّل نشده و رنگ نباختهاند، بلکه موضوعات آنها در بستر زمان در اثر پیشرفت تکنیک و ابزار جدید و بینش عمیق و دقیق و نوع استفاده براى انسانها رنگ باخته و ویژگىهاى داخلى یا خارجى آنها تغییر کرده و داراى خصوصیات و ویژگىهاى دیگرى شدهاند و از آنجا که موضوعات تغییر کردهاند، به طور طبیعى حکم آنها نیز براساس مبانى معتبر شرعى به وسیله اجتهاد تغییر پیدا کرده است. پس در ظاهر، اگرچه موضوع در موارد یاد شده در زمان گذشته و زمان کنونى یکى است، ولى با تحوّل ویژگىهاى آن به ویژگىهاى دیگر، واقعاً آن را موضوع دیگرى قرار داده است و بدین جهت باید داراى حکم دیگرى شود و اگر ویژگىهایى که اوّل داشت به آن بازگردد، همان حکم نخست نیز به آن باز گردانده مىشود. بر این اساس، این اشکال که چگونه عناوین یاد شده در زمانهاى گذشته حرام بوده و در زمان کنونى حلال و مباح شدهاند پیش نمىآید، زیرا در آن زمان داراى شرایط خاصى بودهاند که سبب حرمت آنها شده، امّا امروز شرایط دیگرى دارند که سبب حلال و مباح شدن آنها گردیده است.
احکام اسلامى در ماهیت خود اگرچه فى نفسه بر موضوعات خود ثابت هستند ولى داراى ملاکاتىاند که به آنها مشروط و مقیدند و تا وقتى که وجود دارند، انفکاک احکام از آنها غیر ممکن خواهد بود، اگرچه شرایط زمان متحوّل گردد؛ امّا اگر ملاک حکمى در موردى در اثر شرایط و مقتضیات زمان باقى نماند، حکم آن حتّى در موارد منصوص تغییر مىپذیرد. پس همان گونه که ممکن است موضوع حکم از نظر ویژگىهاى درونى و بیرونى در طول زمان تحول یابد و در نتیجه تحول اجتهاد، حکم آن نیز براساس منابع اجتهادى تحول پیدا کند، ملاک حکم نیز ممکن است در راستاى زمان تحوّل یابد و در نتیجه حکم دیگر پدید آید.
اما این دیدگاه که ملاکات اصلاً قابل ادراک نیستند و بنابراین، تحول ملاک را نمىتوان به دست آورد، مورد پذیرش ما نیست، زیرا ملاکات احکام در مسائل غیر عبادى در بسیارى از موارد براى آگاهان از شیوههاى استنباطى از راه عقل قابل درک است و در مواردى که ملاکات آنها معلوم نشود ممکن است به دو دلیل باشد:
1. عدم دقت کافى؛
2. افراط در تعبدگرایى.
در فقه مواردى هست که به دلیل تعبدگرایى افراطى، راه کشف ملاک حکم که فعل عقلى فقیه است و نیز برداشت صحیح از مبانى استنباطى را بر خود بستهایم؛ از جمله:
1. اعتبار وجود امام معصوم در باب جهاد: با بررسى در مبانى و منابع، به دست مىآید که جهاد از امورى نیست که هر کس بتواند درباره آن تصمیم بگیرد، بلکه باید کسى تصمیم بگیرد که از عقل و درایت و تدبیر کامل برخوردار باشد؛ البته نه بدین معنا که جهاد در زمان غیر امام معصوم جایز نباشد.
2. اجراى حدود: با بررسى در مبانى، آشکار مىگردد که هر کسى نمىتواند متصدى اجراى حدود شود، بلکه باید حاکم عادل جامع شرایط آن را اجرا کند و این به معناى منوط بودن اجراى حدود به وجود امام معصوم نیست.
3. اعتبار شتر، گاو و گوسفند در باب دیات: با بررسى مبانى، روشن مىشود که اعتبار اینها بدین جهت است که واحد ارزشى آن زمان بودهاند، نه آن که امور تعبدى باشد، تا گفته شود چیز دیگرى در باب دیات کفایت نمىکند.
همچنین باید دانست برخى از احکام مبتنى بر عرف هستند؛ تا مادامى که آن عرف برقرار است آن احکام برقرار هستند و آن هنگام که تغییر کند، آن احکام نیز تغییر مىکنند.
بنابراین در عصرى که حکومت اسلامى برپا شده و همه چهرهها تغییر کرده و روابط در همه ابعاد متحوّل شده و موضوعات از نظر ویژگىهاى داخلى و خارجى دگرگون شده است، نمىتوان بر فتاواى پیشینیان که مطابق شرایط زمان خودشان بوده، بسنده کرد و باید دانست که اگر چنین شد، بسیارى از مسائل بىپاسخ خواهد ماند. به نظر من، در بیشتر مسائل غیر عبادى مانند مسائل اجتماعى، حقوقى، جزائى، سیاسى، و روابط بینالملل، باید مجتهدان راستین، منابع و مبانى اجتهادى را با شیوه جدید آن و با به کارگیرى عقل براى به دست آوردن ملاکات احکام، مورد بررسى قرار دهند، تا همگام بودن فقه با مظاهر زندگى آشکار گردد. باید دانست مادامى که اجتهاد مجتهدان راستین و داراى ویژگىهاى خاص با این شیوه در عناصر اصلى استنباط انجام نشود و عقل براى به دست آوردن ملاکات احکام در غیر مسائل عبادى به کار گرفته نشود و شرایط زمان و مقتضیات آن مورد لحاظ قرار نگیرد، مشکلات در ابعاد گوناگون زندگى حل نخواهد شد و نیز خلأها پر نخواهد گشت و نارسایىها باقى خواهد ماند.
پىنوشتها
*) استاد درس خارج حوزه علمیه قم.
1. حسن بن یوسف حلى (علامه حلى)، کشف المراد، ص 173.
2. القواعد و الفوائد، ج 1، ص 152.
3. محقق اردبیلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 3، ص 436.
4. امام روح اللَّه خمینى، تحریر الوسیله، ج 1، ص 34.
5. محمدحسن نجفى، جواهر، ج 23، ص 375.
6. همو، صحیفه نور، ج 21، ص 98.
7. اعلام الموقعین، ج 3، ص 14.
8. الموافقات، ج 4، ص 140.
9. المجتهدون فى القضاء، ص 29.
10. رساله ابن عابدین، ج 2، ص 123.
11. المدخل الفقهى العام، ج 2، ص 924.
12. اصول الفقه الاسلامى، ج 2، ص 1116.
13. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 261.
14. عبدالواحد آمدى، غرر الحکم، حدیث 91.
15. همان، حدیث 3252؛ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 2، ح 5811؛ عیونالحکمه و المواعظ، ص 126.
16. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 262.
17. محمدبن حسن حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 28، ص 333، باب 5 از ابواب حد مرتد. رسول خدا فرمود: «لو لا إنّى أکره أن یقال إنّ محمداً استعان بقوم حتى إذا ظفر بعدوه قتلهم لضربت اعناق قوم کثیر».
18. عوالى اللئالى، ج1، ص289؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج40، ص170.
19. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج20، ص 14، حدیث 2.
20. اسراء (17) آیه 6.
21. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 33، ص 607؛ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 17، ص 83.
22. محمد حمید اللَّه، مکاتیب الرسول، ص 498؛ محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 3،کتاب احیاء الموات.
23. سیدجواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج 7، ص 3.
24. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 4، ص 545.
25. ادنى الحل اسم براى سه موضع تنعیم، جعرانه و حدیبیه در نواحى مکه است، ولى در سالهاى اخیر در اثر توسعه شهر مکه، تنعیم که در شش کیلومترى مکه قرار داشت داخل مکه قرار گرفت؛ از این روى کسانى که از بلاد به مکه مىروند نمىتوانند از تنعیم محرم شوند چون داخل شدن به مکه بدون احرام جایز نیست، ولى به اعتقاد ما مىتوانند از حدیبیه و جعرانه در حال اختیار در عمره تمتع و عمره مفرده محرم شوند و نیازى به رفتن جحفه نیست.
26. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 103، ص 190، ح 5.
27. همان، ج 76، ص 98.
28. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 16، ص 307، حدیث 1، 2 و 3.
29. محمد بن حسن طوسى، نهایة، ص 583.
30. على اصغر مروارید، الینابیع الفقهیه، ج 21، ص 98.
31. همان، ص 145.
32. همان.
33. محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج 36، ص 100.
34. مکاسب محرمه، ج 1، ص 31.
35. ر.ک: ابراهیم جناتى، توضیح المسائل، ج 2.
36. براى آگاهى از روایات، ر.ک: محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 15، باب 68 از ابواب جهاد، ص 149.
37. همان، ج 4، ص 383، حدیث 5.
38. همان، ج 4، ص 387، حدیث 3 و در باب 19، ح 4.
39. همان، ج 3، ص 43، حدیث 1 و 2.
40. همان، ج 3، ص 43، حدیث 1 و 2.
41. همان، ج 5، ص 26.
42. همان، ج 4، باب 19، از ابواب لباس مصلى، ص 385 و ج 15، باب 64 از ابواب جهاد عدو.
43. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 28، ص 24، باب 10 از ابواب مقدمات الحدود.
44. همان.
45. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج46، ص16. و نیز پیامبر فرمود: سکوت البکر رضا هاویا کسوتها اقرارها؛ زمانى که حضرت امیر از حضرت فاصله خواستگارى کرد رسول خدا به دخترش فرمود: على بن ابى طالب7 درباره تو سخن مىگوید(خواستگارى مىکند). فاطمه3 سکوت کرد. رسول خدا از اتاق بیرون آمد و گفت: الله اکبر، الله اکبر، و بعد فرمود: سکوتها رضاها.
46. محمد بن سعد، طبقات الکبرى، ج 8.
اجتهاد به انواع زیر تقسیم مىشود:
1. اجتهاد براساس ادله معتبر شرعى؛
2. اجتهاد براساس رأى و تفکر شخصى؛
3. اجتهاد براساس قیاس استحسان؛
4. اجتهاد براساس مصلحتاندیشى.
براى هر یک از اینها زمان پیدایش، مکان پیدایش، عوامل پیدایش و مؤسسان و اختلاف در اعتبار بعضى از آنها مطرح است.
اقسام اجتهاد از نگاه فقهاى مذاهب اسلامى
اقسام اجتهاد از نگاه اهل سنت عبارتند از:
1. اجتهاد مستقل یا مطلق: اجتهاد فردى است که در اصول و مبانى و در مصادیق و فروع داراى رأى مستقل است؛
2. اجتهاد نیمه مستقل یا مطلق منتسب: اجتهاد کسى است که از تابعان مجتهد قسم اول در اصول و مبانى باشد، ولى اجتهاد را در آنها با شیوهاى به کار مىگیرد که خود آن را اختیار کرده است نه این که در آن تابع مجتهد اول باشد؛
3. اجتهاد تخریجى یا مقید و یا در مذهب: اجتهاد مجتهدى است که در محدوده مبانى و آراى اصولى و فقهى پیشواى مذهبى اجتهاد مىکند و به شرح و تفصیل و ترجیح اقوال او اشتغال دارد، ولى گاهى خودش به آرایى دست مىیابد؛
4. اجتهاد در ترجیح: اجتهاد فردى است که مىتواند برخى از نظرها را بر برخى دیگر از آنها ترجیح دهد؛
5. اجتهاد در فتاوا: اجتهاد مجتهدى است که توانایى به دست آوردن فتاواى مجتهدان پیش از خویش را دارد.
اقسام اجتهاد از دیدگاه امامیه عبارتند از:
1. اجتهاد نظرى: اجتهادى که براى شناخت اصول و مبانى معرفتى و اعتقادى به کار گرفته مىشود. این قسم مورد بحث ما نیست؛
2. اجتهاد عملى: اجتهادى که براى علم به مطابق داشتن عملى را که انسان انجام داده با آنچه به او امر شده است - که در اصطلاح علمى به آن مطابقه «المأتى به مع المأمور به» مىگویند - به کار گرفته مىشود، که آیا این عمل انجام شده با آنچه به آن امر شده است مطابقت دارد یا نه؛
3. اجتهاد اصولى: اجتهادى که براى شناخت دلیل و حجت به کار گرفته مىشود و هدف از آن فقط به دست آوردن حجت و مدرک براى احکام حوادث واقع شده و رویدادهاى تازه و جدید است؛
4. اجتهاد فقهى: اجتهادى که براى شناخت حکم شرعى از راه عناصر و مبانى اصلى استنباط به کار گرفته مىشود؛
5. اجتهاد تفریعى و تطبیقى: اجتهادى که براى شناخت فروع اصول و مصادیق قوانین کلیه احکام و ارتباط بین فروع و اصول و مصادیق قوانین کلى احکام به کار گرفته مىشود. این اجتهاد فروع تازه را از هر نوع و قسمى که باشد به اصول پایه بازگشت داده و قوانین کلى را بر مصادیق خارجى آنها منطبق مىکند.
نقش تحول زمان در تحول ویژگىهاى موضوعات
بىتردید تحول زمان و شرایط آن، نه تنها در تحول احکام شریعت که در تحول ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات احکام و ملاکات آنها در غیر مسائل عبادى نیز نقش دارد و با تحول آنها در بستر زمان براساس تحول اجتهاد احکام الهى آنها نیز تحول مىپذیرد، زیرا این تحول سبب مىشود که موضوع تحول یافته از نظر ویژگى از حیطه اصلى اصول شرعى خارج و در حیطه اصلى دیگر از اصول شرعى داخل شود و در نتیجه حکم دیگرى براساس اصل دوم بر آن مترتب گردد.
این قانون تحول اجتهاد و استنباط با تحول زمان، مکان و احوال آدمیان براساس عناصر اصلى استنباط و ادله معتبر آن، مورد پذیرش نوع بزرگان از فقهاى مذاهب اسلامى است.
1. نظر فقهاى امامیه درباره تحول اجتهاد
1. علامه حلى (متوفاى 726 ق) مىفرماید: احکام در شرع اسلام منوط به مصالح است و مصالح به تغییر اوقات متغیر و به اختلاف مکلفان مختلف مىشوند. با این حساب این امکان وجود دارد که حکم معینى براى قومى در زمان خاصى مصلحت باشد و به آن امر شود، ولى براى قومى در زمان دیگر مفسده باشد و مورد نهى قرار گیرد.1
2. شهید اول (متوفاى 786 ق) فرموده است: احکام به تغییر و تحول عادتها جایز است که تغییر و تحول پیدا کند همانند نقود متحاوره (متداول) و اوزان متداول و هزینه زنها و اقارب چون آنها پیروى عادت زمانى را مىکنند که در آن واقع شدند و نیز تقدیر عوارى و عواید.2
3. محقق اردبیلى (متوفاى 993 ق) در این زمینه فرموده است: هیچ گاه ممکن نیست به گونه کلى نظریهاى در شریعت بیان شود، چون احکام به اعتبار ویژگىها و خصوصیات، احوال آدمیان، زمانها، مکانها و اشخاص مختلف مىشوند و این امرى واضح و روشن است و امتیاز خاص براى آن علما و فقهایى است که بتوانند این اختلافات و تحولات را درک کنند و احکام را بر مصادیق و موضوعاتى که منظور شرع مقدس است منطبق نمایند.3
4. شیخ محمدحسین کاشف الغطا مىگوید: تغییر احکام به تغییر زمان قابل انکار نیست. بعد مىفرماید: احکام الهى قابل تغییر نیست مگر به تغییر موضوعات یا از راه تغییر زمان یا مکان و یا اشخاص.4
5. صاحب جواهر (متوفاى 1266 ق) در مسأله فروختن به پیمانه چیزى را که به وزن به فروش مىرسد چون آن متعارف بین مردم است آن را اعتبار کرده و فرموده است: اقوا اعتبار متعارف در بیع است و آن با اختلاف زمانها و مکانها مختلف مىشود.5
6. امام خمینى فرموده است: عنصر زمان و مکان داراى تأثیر در تحول اجتهاد است.6
2. نظر فقهاى اهل سنت درباره تحول در اجتهاد
مسأله تغییر و تحول اجتهاد و استنباط از عناصر استنباطى با تحول زمان، مکان، احوال و عادتها بین فقهاى اهل سنت نیز مطرح بوده است؛ از جمله:
1. ابن قیم جوزى (متوفاى 751 ق) در کتاب اعلام الموقعین فصل مستقلى با عنوان «تغییر الفتاوى و اختلافها بحسب تغییر الازمنه و الامکنه و الاحوال و النیات و العوائد» (تغییر و اختلاف در فتاوا به موجب اختلاف زمانها و مکانها و احوال و نیتها و عادتها) دارد.7
2. ابو اسحاق شاطبى (متوفاى 790 ق) مىگوید: شارع چون مصالح بندگان را در نظر دارد احکام عادى دایر مدار آنهاست، از این رو مىبینى چیزى که در آن مصلحت نباشد منع شده و هر گاه در آن مصلحت باشد جایز شده است.8
3. دکتر محمصانى در المجتهدون فى القضاء مىنویسد: احکامى که براساس اجتهاد قرار دارد با تحول زمان و مکان و احوال متحول مىشود.9
4. محمد امین افندى (ابن عابدین) مىگوید: بسیارى از احکام با اختلاف زمان مختلف مىشود، به سبب تغییر عرف آن یا به دلیل حادث شدن ضرورتى و یا فساد اهل زمان، به گونهاى که اگر حکم اول باقى بماند باعث مشقت و ضرر به مردم مىشود و با قواعد شریعت که مبتنى بر تخفیف و آسانگیرى و دفع ضرر و فساد براى بقاى جهان آنهاست منافات دارد.10
5. احمد مصطفى زرقاء در این باره مىنویسد: احکام شرعى با اختلاف زمان که باعث تبدل موضوعات شوند تبدل پیدا مىکند.11
6. دکتر وهبه زحیلى مىگوید: احکام به سبب تغییر عرف یا مصالح مردم یا مراعات ضرورت یا فساد اخلاق و ضعف موانع دینى و یا براى تطوّر زمان تغییر پیدا مىکند.12
دو دیدگاه درباره نظریه تحوّل
1. دیدگاه اول: عبارت است از خاضع ساختن هویت و حقیقت احکام شریعت در برابر تحوّل زمان و شرایط و مظاهر جدید آن، به بهانه این که احکام الهى مطابق با مقتضیات زمان و شرایط و اوضاع و احوال و عرف و عادت مردم تشریع شده است، و با تحوّل آنها تحوّل مىپذیرد.
این دید در میان برخى از صاحبان ادیان به وجود آمد و از قرن نوزدهم میلادى که اشاعه یافت، طرفدارانى پیدا کرد.
معتقدان به دیدگاه گفتند احکام دینى، داراى آسانگیرى در همه ابعاد زندگى بشرى بوده و کاملاً انعطافپذیر است و باید با تحوّل زمان و مظاهر جدید آن در همه ابعاد اجتماعى، هنرى، فرهنگى و ... احکام آنها نیز تحوّل و تغییر یابد و این در حالى است که شریعت باید میزان و معیارى براى رویدادها و پدیدههاى زمان قرار گیرد و آنها در برابر شریعت خاضع شوند. با این وصف، صاحبان این دید بر این باور شدند که باید سلیقه و روح حاکم بر زمان و مظاهر جدید آن حاکم قرار گیرد و احکام الهى در برابر آنها خاضع شوند. این کار در حقیقت، آراستن دین است با آنچه از دین نیست و به تعبیرى دیگر، نوعى بزک کردن دین از راههاى غیر اصولى است.
در هر حال طرفداران این دیدگاه مفاهیم اصیلِ تمدن و دین و شریعت را به کنار گذاشته، فرهنگ مبتذل و فساد انگیز را به گونه کامل و بدون قید و شرط پذیرفتهاند و امورى که به یقین برخلاف موازین شریعت است مانند ربا، بىحجابى و اختلاط زنان و مردان را بدون رعایت موازین دینى توجیه مىکردند و هنگامى که از طرف آگاهان به مبانى شریعت و اهداف آن، مورد اعتراض قرار مىگرفتند، مىگفتند، مىخواهید ما را به عقب برگردانید، در حالى که دستورهاى الهى با تطوّر زندگى و مظاهر جدید آن به گونه کامل سازگارى دارد. این دیدگاه بر پایه نظریه تحوّل شریعت با تحوّل زمان و شرایط و مظاهر جدید آن استوار است که دانشمندان و صاحب نظران مسیحیت به آن قائل هستند.
2. دیدگاه دوم: عبارت است از خاضع ساختن رویدادها و مظاهر جدید زندگى در بستر زمان، در بعد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى، هنرى و ... در برابر احکام شریعت، از راه اعمال اجتهاد در منابع و مبانى آن، البته با توجه به ویژگى موضوعات که با تحوّل زمان متحوّل مىشوند. بر اساس این دیدگاه احکام شریعت با تحوّل زمان و مظاهر جدید آن هیچ گاه تحوّل نمىیابد، بلکه موضوعات یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آنها در اثر تحوّل زمان و شرایط آن تحوّل مىیابند و در این صورت باید احکام آنها نیز به تبع موضوعات تحوّل یابد. این نظریه بر پایه قانون تحوّل اجتهاد با تحوّل زمان، براساس مبانى شرعى معتبر، استوار است.
نظریه دوم از دیدگاه فقه اجتهادى اسلامى درست است، زیرا تحوّل اجتهاد تطبیقى و تفریعى با تحوّل زمان و شرایط آن براساس مبانى شریعت و دلایل معتبر آن، تحوّل در شریعت نیست، زیرا در تحوّل آن تحوّل زمان تأثیرى ندارد، بلکه تحوّل زمان و شرایط آن در تحوّل موضوعات احکام داراى نقشند و براى مجتهد پس از بررسى آنها، در هنگام استنباط، معلوم مىشود که مظاهر جدید زندگى، تحوّلات علمى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و هنرى در بستر زمان در تحوّل موضوعات یا ویژگىهاى بیرونى یا درونى آنها تأثیر داشتهاند یا خیر. در مواردى که در تحوّل آنها تأثیر داشتهاند، احکام آنها نیز براساس ادله به وسیله اجتهاد تطبیقى و تفریعى تغییر مىکند و در مواردى که تأثیر نداشتهاند تغییر نمىکند، زیرا در مبانى فقه اجتهادى اسلامى (یعنى قرآن و سنت پیامبر) احکام شرعى بر موضوعات با قیود و شرایطى براساس ملاکات قرار دارند و مادامى که در آنها تحوّل پدید نیاید در احکام آنها نیز تحوّلى پدید نمىآید، زیرا موضوع به منزله علت براى حکم است، پس همان گونه که انفکاک معلول از علت امکان ندارد، همین طور انفکاک حکم از موضوعش امکان ندارد، اگرچه در مظاهر زندگى تحوّلى پدید آید.
با روش اصولى معتدل اجتهادى علاوه بر این که مىتوان فقه را با رویدادهاى مختلف همگام کرد، از راه نظریه تحوّل اجتهاد مىتوان مشکله تطبیق شریعت ثابت را با متغیّر زمان و شرایط آن را نیز حل کرد، زیرا زمان و شرایط و رویدادهاى جدید آن، در تحوّل شریعت از موضوع اصلى خود دخالتى ندارد، بلکه در تحوّل موضوعات و ملاکات احکام تأثیر دارند که پیامد آن تحوّل احکام آنهاست.
نبود حکم ثانوى در قانون تحوّل اجتهاد
حکم جدیدى که به وسیله اجتهاد براساس ادله شرعى براى موضوع تحوّل یافته در اثر تحوّل زمان بدست مىآید حکم ثانوى آن به شمار نمىآید، چون حکم ثانوى براى موضوعى است که داراى دو حکم باشد: یکى به عنوان اوّلى و در حال اختیار و دیگرى به عنوان ثانوى و در حال اضطرار. ولى در مورد بحث چنین نیست، چون پس از تحول موضوع یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آن، موضوع جدید پدید مىآید، پس دو موضوع مطرح است: یکى پیش از تحوّل آن و دومى پس از تحول آن؛ با بیان این که تحول زمان و شرایط آن در تحوّل موضوع یا ویژگىهاى آن نقش دارد و این تحول، تحول حکم را نیز به دلیل تحول موضوع آن به دنبال دارد؛ پس حکم دوم براى موضوع دوم است نه براى موضوع اول؛ بنابراین دو حکم براى دو موضوع است نه دو حکم براى یک موضوع.
تغییر و تحول در حکم در اثر تغییر و تحول موضوع آن منافاتى با «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» ندارد، چون اگر موضوع با همه خصوصیاتش در بستر زمان داراى حکمى بوده باشد و در زمان بعد همان موضوع با همه آن ویژگىها وجود داشته باشد، در این صورت نمىتوان گفت که حکم دیگرى به عنوان حکم اوّلى پیدا مىکند، زیرا این مطلب با «حلال محمد حلال الى یوم القیامة و حرام محمد حرام الى یوم القیامة» منافات دارد؛ اما اگر موضوع یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى یا عنوان و یا ملاک حکم آن تغییر کند این تغییر، تغییر حکم را نیز به دنبال دارد. در این صورت این حکم دوم دیگر با جمله «حلال محمد» منافاتى ندارد، زیرا حکم جدیدى است براى موضوع جدید، نه براى موضوع اول و برخلاف حکم آن، پس در واقع دو موضوع مستقل و دو حکم مستقل براى آن دو هست و هر یک از دو حکم مذکور نسبت به موضوع خودش حکم اوّلى محسوب مىگردد.
به اعتقاد نگارنده، اگرچه تحول زمان و شرایط آن در تحول شریعت تأثیرى ندارد - زیرا شریعت بر موضوعات خودش همیشه امرى ثابت بوده و زمان براى آن ظرف است نه موضوع که با تحول آن شریعت متحول شود و لذا هیچ گاه با تحول زمان دگرگون نمىشود - ولى شریعت بر موضوعات براساس ملاکات، تشریع احکام کرده است و تحول زمان در تحول آنها یا ویژگىهاى درونى و بیرونى آنها و نیز در تحول روابط اجتماعى تأثیر دارد. پس در مواردى که از راه آن موضوعات تأثیر بپذیرند، حکم آنها نیز تغییر مىپذیرد و داراى حکم دیگرى براساس دلیل شرعى مىشوند، زیرا این امکان وجود ندارد که معلول بدون علت و عرض بدون معروض آن وجود داشته باشد. بنابراین این که برخى از صاحب نظران فکر مىکنند شریعت و قوانین آن مانند سایر پدیدههاى اجتماعى باید با تغییر زمان تغییر یابد و با تحوّلات و اکتشافات جدید علمى همگام شود نادرست است، زیرا تغییر شریعت با تحوّل زمان و رویدادهاى آن وجود ندارد، بلکه تغییر و تحوّل در اجتهاد با تحوّل رویدادهاى زمان - در صورتى که باعث تحول موضوعات یا ویژگىهاى درونى یا بیرونى آنها شود - براساس مبانى و ادله شرعى است که در نتیجه حکم دیگرى بر موضوعِ تحول یافته مترتب مىشود.
آسیبشناسى اجتهاد مصطلح
اگر به فقه استنباطى از نگاه روز به رویدادها و مشکلات جامعه و خلأها و نارسایىهاى آن بنگریم اذعان خواهیم کرد که گرفتار آفتهاى فراگیرى است؛ از جمله:
1. عدم درک جامعه تحول یافته و نیازهاى آن؛
2. عدم تحقق استنباط نوعاً براساس عناصر اصلى استنباط؛
3. نبود شیوه جدید اجتهادى در برابر پدیدههاى نو و رویدادهاى جدید زندگى است که کاربردى براى حلّ مشکلات جامعه دارد؛
4. مصلحت اندیشىهاى شخصى در مقام بیان احکام؛
5. عوامزدگى؛
6. ضعف بنیه کارشناسى و موضوعات؛
7. عدم آگاهى از علوم روز که در ساختار موضوعات نقش دارد. هیچ گاه نمىتوان این را انکار کرد که هرچه سطح آگاهى فقیه از مجموع دانش روزگارش ارتقا یابد توان پاسخگویى وى به پرسشها نیز افزایش مىیابد؛
8. عوامل نادرست ذهنى و اندیشههاى غلط محیطى و اجتماعى ؛
بیان این نکته لازم است که بىتردید مجتهد باید در برابر مسائلى که حکومت اسلامى باعث پیدایش آنها در ابعاد زندگى شد پاسخگو شود؛ ما در این باره از سویى بر این اعتقادیم که مجتهد با اجتهاد نوین براساس عناصر اصلى استنباط مىتواند پاسخگوى مسائل شود؛ ولى از سوى دیگر بر این باوریم که با وجود آفتها و موانع مذکور در حوزه استنباطى به ویژه با اجتهاد مصطلح در آن، هیچ گاه براى او امکان پاسخگویى در برابر آنها نخواهد بود.
پس اجتهاد راهى است وسیع و مطمئن که فقه اجتهادى را هم پاى زمان و مظاهر نو و آیین آن و روابط انسانها در جهان پیرو هر دین و یا مسلکى که باشند و همراه قدرت تفکر و دانش در حرکت قرار مىدهد و مجتهد را به ژرفاى معارف الهى و به دقایق احکام اسلامى براى حل مشکلات و پرکردن خلأها و بر طرف کردن نارسایىها رهنمون مىسازد. پس آن راهى بسیار مفید و سازنده و در نهایت وسعت است ، ولى باید دید رهروان چگونه آن را بپیمایند. آنچه مسلم است، راه اجتهاد و استنباط به یکسان و به گونه مطلوب در طول تاریخ پیموده نشده است.
در روزگارى رهروانش بر ظاهر نصوص بسنده کرده بدون این که تفریعى و تطبیقى در آن به عمل آورده باشند، البته این بدین جهت بوده است که نیازى به آن نبوده به دلیل نبود مظاهر جدید و رویدادهاى نو به نو در جامعه. در روزگارى دیگر بر ظاهر نصوص بسنده نکرده و تفریع و تطبیق در آن به عمل آمده ولى استمرار پیدا نکرد. در روزگارى رهروانش در مقام استنباط بر دستاوردهاى پیشینیان بسنده نموده و اصل اجتهاد به کنار قرار گرفت. در این روزگار در برابر دستاوردهاى گذشتگان حتى با تحول ویژگىهاى موضوعات احکام که با تحول زمان تحول مىپذیرند اظهار نظر نشده است. در روزگارى دیگر برخى بر آنها بسنده کردند، بلکه به دستاوردهاى خود از منابع و پایههاى شناخت هر چند به خلاف نظر پیشینیان بوده بسنده کردند، ولى بدون این که بررسى کاملى از فروع اصول احکام و مصادیق قوانین کلى و ارتباط بین آنها در مقام استنباط به عمل آورده باشند. در روزگارى نیز با بررسى فروع اصول و مصادیق کلى و ارتباط بین آنها ولى بدون بررسى ابعاد قضایا و ویژگىهاى داخلى و خارجى موضوعات که در بستر زمان متحول مىشوند که در نتیجه این تحول، احکام آنها نیز باید تحول پذیرد. در زمانى نیز با بررسى فروع اصول و مصادیق قوانین کلى و ارتباط بین آنها و نیز با بررسى ویژگىهاى موضوعات و استخراج احکام آنها به وسیله اجتهاد از راه منابع معتبر شرعى.
این شیوه اجتهادى در این زمان پدیدار شد و صاحب آن قانون تحول احکام را در برابر تحوّل زمان و مکان و احوال - که در تحول ویژگىها و خصایص بیرونى و درونى موضوعات نقش دارند - براساس مصادر و ادله شرعى پذیرفته است.
من بر این بینش و اعتقادم که بدون به کارگیرى اجتهاد با این شیوه نو در مبانى معتبر شرعى و بسنده کردن بر شیوههاى اجتهادى پیشینیان هیچ گاه نمىتوانیم در برابر رویدادهاى نو به نوى جامعه پاسخ گو شویم.
امیدواریم به طور گسترده شاهد این شیوه اجتهادى باشیم، زیرا بدون این شیوه هیچگاه نمىتوان بر مشکلات فایق آمد.
در هر حال، این نوسان اجتهادى معلول کیفیت رشد و توسعه و گسترش جامعه اسلامى و بینش و تفکر فقیهان و مجتهدان و پیدایش حوادث واقعه و موضوعات مستحدثه و نیازهاى جامعه و شرایط آن بوده است.
هنگامى که موضوع و شرایط تازهاى در زندگى فرد و یا جامعهاى به وجود مىآمد و مورد ابتلاى فرد و یا جامعه قرار مىگرفت به ضرورت مسؤولان فقه اجتهادى نیز به تبیین و شناخت و بیان احکام اسلامى مربوط بدان موضوع مىپرداختند این که تلاشهاى اجتهادى به دنبال احساس نیاز رخ مىداده و مىدهد تا اندازهاى طبیعى است، ولى تأخیر در مقام پاسخ و بر طرف کردن نیازها از راه منابع اسلامى و برخى از موارد صحیح نبوده، زیرا مشکلاتى را براى مسلمانان به وجود آورده است.
امروز که نظام اسلامى برپاست و همه ابعاد زندگى دگرگون شده باید در برابر رویدادها و ارتباطات بین جهانیان از راه اجتهادى بر اساس منابع معتبر شرعى پاسخ گو شد و از هیچ کوششى نباید کوتاهى کرد.
شایان ذکر است در عصر حاضر اجتهاد با شیوه جدید آن که با تحول زمان و مکان و احوال و عرف براساس منابع معتبر شرعى تحول مىپذیرد، تکیه گاه محکم و استوار تئورى حکومت اسلامى بر اساس ادله آن در برابر رویدادهاى زمان از هر نوع و قسمى در همه زمینهها مىباشد. بنابراین نادیده انگاشتن این وسیله بالنده با شیوه جدید آن که نیروى محرّکه فقه و فقاهت است، و بسنده نمودن بر شیوههاى پیشین در مقام استنباط احکام، همانگونه که اشاره شد رکود و رخوت و ایستایى فقه را در پىخواهد داشت و از این رهگذر خسارات علمى و عملى جبران ناپذیرى را در نظام اسلامى باید پذیرا شد.
سیر قهقهرایى و باز گشت به تاریکىهاى اخبارىگرى نتیجه محتوم مقاومت در برابر اجتهاد فقیهان جامع شرایط است.
پیاده نشدن اجتهاد در عناصر اصلى استنباط در برابر رویدادها و مظاهر جدید زندگى براى شریعت فاجعهآمیز است، زیرا به کارگیرى اجتهاد در منابع در صورتى که موازین و شرایط آن که بیان مىشوند رعایت گردند اصل حرکت براى همگام کردن فقه با رخدادهاى متطوّر زندگى در همه ابعاد آن (فردى، حقوقى، جزایى، قضایى، اقتصادى، اجتماعى و حکومتى) است و در صورتى که اجتهاد با شرایط و موازینى که دارد براساس ادله در برابر آنها انجام نشود موجب مىشود که تفکر فقهى و اندیشه اجتهادى در قالب عناصر استنباطى که مطابق شرایط زمان صدور آنها بود جامد و راکد گردد و احکام موضوعات به صورت سنتهاى بىروح و ایستا درآید و در برابر موضوعاتى که از حیث ویژگىهاى درونى و یا بیرونى تحول یافته از حرکت باز نایستد و در مقابل مقتضیات زمان و شرایط آن بیگانه گردد بلکه ناهماهنگى را در همه ابعاد متطوّر زندگى بین عناصر و مواد اصلى استنباط و بین شرایط زمان و رویدادهاى جامعه به وجود آورد.
اجتهادى که به فقه اجتهادى در نظام اسلامى در همه ابعاد زندگى گسترش مىبخشد اجتهاد تفریعى و تطبیقى است که از آن طریق، فروع تازه مختلفى به اصول پایه بازگشت داده و قوانین کلى بر مصادیق خارجى آنها براساس عناصر اصلى استنباط منطبق مىشود و در هر زمان مجتهد موظف است که موازین آن را رعایت کند تا فرع تازهاى بر غیر اصل خودش بازگردانده نشود و قانونى بر غیر مصداق خودش منطبق نگردد؛ ولى باید اذعان داشت که امروزه با تکوین نظام اسلامى و پیدایش مسائل گوناگون و تحول عظیم در ساختار ابعاد مختلف جامعه (فردى، اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، قضایى، جزایى، کیفرى، فرهنگى، هنرى، سیاسى و روابط بینالملل) و به وجود آمدن زمینه اجرایى و عملى براى فقه اجتهادى، هر مجتهدى بدون دارا بودن ویژگىهاى فوق و تنها با به کارگیرى اجتهاد تفریعى و تطبیقى در مبانى و پایههاى شناخت، نمىتواند در برابر رویدادهاى گوناگون جامعه پاسخگو شود، به کار فقاهتى خود تعمیم دهد، از محصور بودن آن در مرزهاى کنونى رهایى بخشد و در افقهاى جدید آن را داخل کند و از راه آن شریعت را با گستره زندگى توسعه یافته و دگرگون شده انسانى براساس ادله هماهنگ و در همه ابعاد عینیت بخشد.
ویژگىها و شرایط خاصى را که باید امروز مسؤول حوزه اجتهادى و استنباطى دارا باشد عبارتند از:
1. جهانبینى گسترده و آگاهى از سیاستهایى که در این عصر در جهان به کار گرفته مىشود؛
2. شناخت جامعه و نیازهاى آن؛
3. بررسى و شناسایى موضوعات احکام و ویژگىهاى درونى و بیرونى آنها، چه از راه خودش و چه از راه متخصصان در هر رشتهاى؛
4. استنباط براساس مبانى معتبر و عناصر اصلى استنباط نه براساس اخبار آحاد یا اجماعات منقول و یا براساس شهرتهاى بىاساس؛
5. پرهیز از تأویلات قشرى براى متون استنباطى؛
6. تعمیم آن به حوزههاى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، قضایى، حقوقى، فرهنگى، پزشکى و هنرى؛
7. وجود اجتهاد در حوزه استنباطى هم در مرحله تئورى و هم در مرحله فتوا؛
8. آگاهى از علومى که موضوعات احکام را مشخص مىکند. چه خودش به آن علوم آگاهى یابد و چه از طریق متخصصان؛
9. درک جهانى بودن شریعت و رسالت خطیر آن در برابر رویدادهاى زمان؛
10. برخوردارى از جهانبینى اسلامى گسترده و غیر محصور به زمان و مکانى خاص؛
11. درک شناخت عمیق عناصر زیربنایى شریعت و توان بر عرضه داشتن برداشتها و دریافت خویش از آنها براساس بینش جهانى و واقعیتهاى زمان و عینیتهاى خارجى به گونهاى که بتواند آنها را با شرایط و موقعیت جامعه هماهنگ کند؛
12. درک روح کلى شریعت از عناصر اصلى استنباط که بر گذشت و آسانگیرى استوار است، زیرا نشان دادن چهره خشن از آن ایمان مردم را سست و براى نسل جوان غیر قابل تحمل است؛
13. آسیبپذیر نبودن در برابر آرا و نظرهاى پیشینیان و عوامل ذهنى و خارجى، زیرا موجب مىشود که دید او از راه آنها جهت گیرد و اجتهاد از ماهیت اصلى خویش منسلخ گردد؛ اجتهادى واجد ماهیت اصیل خود است که دید مجتهد در آن از راه کتاب خدا و سنت رسول خدا جهت گیرد نه از راه غیر آنها؛
14. دورى از عوامزدگى و جمود و تحجر و ظاهرگرایى. این عوامل حوزه استنباطى را از کارآیى باز مىدارند؛
15. توان بر درک کامل ابعاد جامعه و نیازهاى آن؛
16. خارج کردن احادیث ساختگى از حوزه استنباطى که محدثان و علماى رجال آنها را بیش از پنجاه هزار دانستهاند؛
17. رعایت ویژگىهاى شیوه جدید اجتهادى در مقام استنباط.
ویژگىهاى شیوه جدید اجتهادى
پدیدهها از هر نوع و قسمى که باشند (تبلیغ، تدریس، تعلیم و ...)، اگرچه در بستر زمان ثابت هستند و با تحول زمان و شرایط آن تحول نمىپذیرند، ولى شیوههاى آنها با تحول زمان و شرایط آن تحولپذیرند و پدیده اجتهاد یکى از آنهاست؛ پس باید آن شیوهاى را برگزید که جدید، پویا، بالنده و هماهنگ باشرایط جامعه و رویدادهاى نو به نوى آن براساس مبانى شرعى باشد. با بررسى مفصلى که نگارنده در ادوار اجتهاد و منابع آن داشته به دست آمده است که اجتهاد و فقاهت در طول تاریخ داراى شیوههاى گوناگون و مختلفى شده و ما در بحثهاى خود شیوه هشتم از آنها را پذیرفتیم، زیرا با شیوه مصطلح رایج هیچ گاه نخواهیم توانست در برابر انبوه مسائل نوپیدا در زندگى فردى، اجتماعى و حکومتى پاسخگو شویم و مشکلات را حل و خلأها را پر و نارسایىها را برطرف کنیم.
ویژگىهاى شیوه جدید اجتهادى عبارتند از:
1. وجود آن در حوزه استنباطى براساس مبانى معتبر و عناصر اصلى استنباط؛
2. بازنگرى در ادله و مبانى استنباطى و نیز بررسى شرایط زمان صدور و مخاطبان آنها پیش از استنباط حکم از ادله؛
3. بررسى کامل ابعاد قضایا و سنجیدن آنها براساس واقعیتهاى زمان و شرایط آنها و عینیتهاى خارجى و خصوصیات آنها؛
4. بررسى ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات احکام که تحول زمان و شرایط آن در تحول آنها نیز داراى نقش به سزایى است و این باعث مىشود که موضوع و حکم آن از حیطه اصل شرعى که قرار دارد خارج و در حیطه اصل شرعى و حکم دیگرى قرار گیرد؛
5. بررسى ملاکات احکام موضوعات در غیر مسائل عبادى (اجتماعى و حکومتى) از راه عقل، زیرا به کمک آن مىتوان در برخى موارد، ملاکات احکام را به دست آورد و به مورد دیگرى که در نص به حکم آن تصریح نشده باشد - ولى ملاک به دست آمده در آن فهمیده شود - سرایت داد؛
6. رعایت مقتضیات احوال جوامع و اعصار و شرایط مکانها در مقام تطبیق و اجراى احکام، زیرا بدون رعایت این امر در مقام اجراى حکم، این امکان وجود دارد که پیامدهاى تأسفبارى را براى جامعه داشته باشد؛
7. رعایت موازین اصولى معتدل (مبتنى بر منابع و ادله معتبر) و پرهیز از اصولى افراطى (مبتنى بر منابع قطعى و ظنى) و اصولى احتیاطى و شیوه اخبارىگرى، زیرا اینها در طول تاریخ بزرگترین لطمه را بر فقه اجتهادى وارد کردهاند. در این خصوص مطالبى در کتاب منابع اجتهاد و روشهاى کلى استنباط آوردهام.
حوزه استنباطى چهار نظریه کلى را در بستر زمان به خود دیده است که عبارتند از:
1. نظریه اخبارىگرى: پیروان این نظریه در مقام استنباط تنها بر ظاهر نصوص و عناوین آنها و به دور از ضوابط عقلى بسنده کردهاند. برخى از آنها اجتهاد را بدعت و برخى دیگر آن را توطئه علیه دین دانستهاند؛
2. نظریه اصولى معتدل: دارندگان این نظریه هیچ گاه بر ظاهر نصوص و عناوین آنها در مقام استنباط بسنده نکرده و براى عقل نقش قائل بودهاند و بر این باورند که فقه بدون به کارگیرى اجتهاد در منابع آن ممکن نیست که هماهنگ با شرایط زمان و شرایط آن شود و اجتهاد که در دل فقه مانند چشمه جوشان قرار داده شد نیروى محرکى براى همگام کردن آن با رویدادهاى نو به نوى زندگى است؛
3. نظریه اصولى افراطى: صاحبان این نظریه همانند دارندگان نظریه اصولى معتدل در مقام استنباط هستند و تنها در منابع اجتهاد تعمیم قائل شدهاند. اجتهاد اینان هم براساس کتاب خدا و سنت رسول اوست و هم براساس قیاس و استحسان که این نظریه از نظر ما ناتمام است.
4. نظریه اصولى احتیاطى: دارندگان این نظریه، در مقام تئورى همانند نظریه اصولى معتدل هستند، ولى در مقام عمل و فتوا داراى روش اخبارىگرى در مقام استنباط مىباشند، که این شیوه از نظر ما نادرست است.
در مبانى اسلامى تأکید و توصیه بسیار شده است که مجتهدان از شرایط زمان و رویدادهاى آن که داراى تحوّل هستند و تحوّل آنها باعث تحول ویژگىهاى درونى و بیرونى موضوعات احکام مىشود آگاهى داشته باشند، از این رو آنان باید بیش از حدّ در مقام استنباط به زمان و شرایط آن اهمیّت دهند تا بتوانند مقصود و هدف اصلى را که هماهنگى بین اصول، تشریع و بین شرایط زمان و رویدادهاى جدید جامعه و مظاهر متنوع زندگى است حاصل کنند:
امام صادقعلیه السلام فرمود: «العالمُ بزمانه لاتهجم علیه اللّوابس13؛ عالمى که آگاهى از زمانش دارد مسائل مورد شبهه و پیچیده او را مورد هجوم قرار نمىدهد»، بلکه به مقتضاى برخى از روایات مىتوان گفت رسالت مجتهدان تنها این نیست که از رویدادهاى زمانشان آگاهى و شناخت داشته باشند، بلکه بجاست با پیشبینى، از رویدادهاى آینده نیز آگاهى و شناخت داشته باشند، زیرا بر این کار نتایجى است که عبارتند از:
1. آمادگى براى پاسخ در برابر رویدادهاى آن. کلام امامعلیه السلام: «مَنْ عَرَفَ الایّام لَم یَغْفل عَن الاستعداد14؛ کسى که روزگار را بشناسد و آگاهى پیدا کند از آماده و مستعد شدن غفلت نمىکند». به همین نتیجه و فایده اشاره دارد. پس باید مجتهد سالها جلوتر از زمان خودش در حرکت باشد تا آمادگى براى پاسخ مطابق شرایط زمانش را داشته باشد؛
2. شگفت زده نشدن در برابر حوادث و پیشآمدها و رخدادها. کلام امامعلیه السلام به همین فایده نظر دارد که فرمود: «اَعْرَف النّاس بالزّمان مَن لم یتعجّب مِنْ احداثه15؛ آگاهترین مردم به زمانه کسى است که از پیشآمدهاى آن تعجب نکند و این نمىشود مگر براى آن که آگاهى از شرایط زمان و رویدادها را دارد»؛
3. پذیرش توصیه امامعلیه السلام در این باره که فرمود: «لا تقسروا أولادکم على آدابکم فإنّهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم،16 فرزندانتان را بر آداب و رسومى که دارید مجبور نکنید، زیرا براى زمانى غیر از روزگار شما آفریده شدهاند».
پیش از آن که نمونههایى در تحوّل اجتهاد براساس ادله شرعى با تحوّل زمان و شرایط ارائه شود، مناسب است شیوه رسول خدا در این باره ارائه شود.
رسول خداصلى الله علیه وآله نیز براى زمان و شرایط آن نقش قائل بود، وى در کارها و دستورهاى خود شرایط زمان را به گونه کاملى رعایت مىکرد. در مصادر تاریخى آمده است: پیامبر پیش از هجرت در مسجد الحرام دور خانه خدا طواف مىکرد در حالى که 360 بت در اطراف کعبه قرار داشت و ایشان هیچ گونه تعرض عملى و قولى به آنها نداشت، ولى وقتى شرایط زمانى براى او در نتیجه فتح مکه متحوّل شد، اولین کارش پس از ورود به مکه شکستن بتها بود.
همچنین از رسول خدا نقل شد که فرمود: اگر نبود که خوش نداشتم بگویند محمد از کسانى است که در جنگ با دشمن از افرادى کمک گرفت، ولى پس از پیروزى بر دشمنان خود، آنان را کشت، به یقین گروه بسیارى را گردن مىزدم.17 باید دانست نظر رسول خدا به کسانى بود که به او کمک مىکردند، ولى مستحق قتل بودند، اما وى در شرایط خاص زمانى از قتل آنان صرف نظر کرد. از این حدیث استفاده مىشود در اجراى حدود الهى باید شرایط خاص زمانى مورد توجه قرار گیرد، زیرا غرض از تشریع حدّ براى سالم ساختن محیط اجتماعى است نه انتقامجویى از اهل فساد و گناه.
نمونههایى در زمینه تحول اجتهاد با تحول زمان
1. کنترل جمعیت: حصر توالد و تناسل در اعصار گذشته ممنوع بود و به این روایت تمسّک مىشد: «تناکحوا تناسلوا تکثروا فإنّی أباهى بکم الاُمم یوم القیامة و لو بالسّقط»18 و حدیث «تزوّجوا فإنّى مکاثر بکم الأمم غداً فى القیامه»19 و آیه «أمددناکم باموال و بنین»،20 زیرا در زمانهاى گذشته تراکم جمعیت و امکانات و تأمین نیازهاى جامعه مانند شرایط فعلى نبود؛ اما امروز چنانچه حکومت نتواند امکانات لازم فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و تربیتى را براى آنان فراهم سازد و یا روند رشد اقتصادى و صنعتى و فرهنگى و اجتماعى جامعه گنجایش تزاید نامحدود نسلها را نداشته باشد، مىتوان منع را از حصر توالد و تناسل برداشت و آن را کنترل و محدود کرد، البته نه از راه سقط جنین.
2. بیان موارد احتکار: مسأله احتکار از جمله امورى است که درباره مصالح جامعه و عموم مردم مطرح شده و با اندک تأمل در عناصر خاصه استنباط این نکته استفاده مىشود. مقتضاى نصّ و دلیل، مشروعیت احتکار در غیر موارد آن (گندم، جو، خرما و مویز) است، اگرچه غیر عناوین یاد شده در نصّ، مورد نیاز مردم باشد؛ اما امروز چنین نظریهاى را نمىتوان پذیرفت، زیرا صرف نظر از جمع بین عناصر خاصه استنباط که عدم مشروعیت آن را در غیر عناوین یاد شده مىرساند، مىتوان گفت ملاک تشریع حکم براى احتکار، مصالح عموم جامعه و نجات مردم از تنگناى اقتصادى به هنگام سختى است و تنها داراى یک ملاک تعبّدى صرف نیست. این استظهار و برداشت از کلام امام علىعلیه السلام کاملاً هویداست، زیرا حضرت در عهدنامه مالک اشتر ضمن این که او را به جلوگیرى از احتکار امر مىکند، مىفرماید: «و ذلک باب مضرّة العامّة و عیب على الولاة».21 حضرت در کلام خود، احتکار را مخالف با مصالح عمومى و مضرّ به حال عموم دانسته است. پس حاکم اسلامى در صورتى که احتکار هر نوع کالایى - هر چند غیر از موارد یاد شده باشد - را برخلاف مصالح مردم بداند مىتواند حکم احتکار را بر آن سرایت دهد.
بدین جهت برخى از فقهاى بزرگ مانند شیخ طوسى و ابن حمزه در کتاب وسیله بر موارد مذکور در عناصر خاصه، چیزهاى دیگرى را افزودهاند. این اختلاف را نیز مىتوان مؤید نظریه ما قرار داد. با بررسى اوضاع مالى و اقتصادى زمان صدور روایات مىتوان سبب اختلاف را به دست آورد و گفت موارد ذکر شده در روایات، بدین جهت بوده که آنها در آن زمان کالاهاى ارزشى به حساب مىآمدند و پیشوایان ما با توجه به نیاز مردم، این حکم را صادر کردهاند، نه آن که داراى خصوصیتى باشند.
3. احیاى زمینهاى موات: مقتضاى روایت «من أحیا أرضاً مواتاً فهى له»22، جواز مالک شدن بىحدو مرز زمینهاى مواتى است که شخص آنها را احیا کند؛ اگرچه به مصلحت جامعه نباشد. حال این سؤال مطرح مىشود که آیا مىتوان با تمسک به اطلاق این حدیث، به جواز احیا و مالکیت بدون قید و شرط احیا کننده در زمینهاى موات قائل شد، در حالى که امروزه با تغییر روابط اجتماعى و اقتصادى حاکم بر جامعه، کسانى که از امکانات مالى قوى و توانایى تهیه وسایل برخوردارند مىتوانند بخش وسیع و مکانهاى حساس از اراضى موات را احیا کرده و به تملک خود درآورند؛ در نتیجه افرادى که داراى آن امکانات نباشند، از آن اراضى محروم مىشوند، با این که مىدانیم انگیزههاى اجتماعى و حیاتى در تشریع این قانون کلى دخالت داشته است. آیا این حکم در زمانى که مشکل مسکن و زمین یک معضل اجتماعى شده است، با حکمت تشریع منافات ندارد؟ آیا در این فرض، نقض غرض از تشریع حکم احیاى موات تحقق نمىیابد؟
عالم بزرگوار مرحوم عاملى در کتاب مفتاح الکرامة ضمن بحث از اراضى موات مىنویسد:
و المیت منها أى الأراضی یملک بالأحیاء بإجماع الأمة إذا خلّت عن الموانع... و لانّ الحاجة تدعوا إلى ذلک و تشتد الضّرورة إلیه، لإنّ الإنسان لیس کالبهائم بل هو مدنیّ بالطبع لابدّ له من مسکن یأوى إلیه و موضع یختص به، فلو لم یشرع لزم الحرج العظیم بل تکلیف ما لا یطاق.23
چنان که ملاحظه مىشود، این فقیه بزرگ مانند بیشتر فقها انگیزههاى اجتماعى و حیاتى را در تشریع این قانون کلى دخیل دانسته است. البته این استظهار و برداشت با قطع نظر از توجه به تغییر ویژگىهاى بیرونى موضوع که اراضى موات است در اثر روابط اجتماعى و اقتصادى حاکم بر جامعه و نیز با عدم توجه به شرایط و مقتضیات زمان صدور اطلاق دلیل مذکور، ارائه شده است، زیرا مردم آن زمان به طور طبیعى و به مقدار متعارف، امکان حیازت و احیاى اراضى موات را داشتهاند، نه به شکل غیر طبیعى و غیر متعارف مانند امروز.
اگرچه از عناصر خاصه استنباط (روایات) مطلقاً این معنا استظهار مىشود، با این وصف، نمىتوان به استظهار مذکور ملتزم شد، زیرا بر همگان معلوم است که انگیزه و علت براى جعل و تشریع احکام، همانا حفظ جامعه و مصالح عمومى بشرى است؛ از این رو زمینه تصحیح حکم و تقیید آنها فراهم مىگردد، زیرا علت همان گونه که باعث تعمیم مىشود، گاهى موجب تقیید نیز مىگردد.
موانعى که باعث مىشود نتوانیم به اطلاق حدیث تمسک جوییم و به مالکیت احیا کننده اراضى موات بدون قید و شرط حکم کنیم عبارتند از:
اولاً، این حکم با انگیزههاى اجتماعى و حیاتى تشریع منافات دارد؛ ثانیاً، دلیلْ ناظر به شرایط و مقتضیات زمان صدور آن است نه شرایط فعلى؛ ثالثاً، همان گونه که پیشتر آمد، احکام دینى اگرچه در ماهیت خود ثابت است و هیچ تغییرى در آن راه ندارد، ولى آنها به لحاظ موضوعات خاصى تقریر و تشریع شدهاند.
4. احیاى انفال و مباحات: از عناصر خاصه استنباط استفاده مىشود که انفال (مراتع، جنگلها، دریاها، پرندگان، وحوش و ...) براى شیعیان مباح و حلال شمرده شده است.24 آیا با توجه به این که اقتصاد و تولید در حیات فردى و اجتماعى بشر تأثیرى فراوان دارد، مىتوان امروز که ابزار تولید و روابط اقتصادى تغییر کرده است، با تمسک به اطلاق دلیل مباح بودن آنها براى شیعیان بدون حد و مرز به جواز تصرف در آنها حکم کرد، حتى براى فردى که بتواند با وسایل تولیدى روز، براى استفاده شخصى از آنها بهرهبردارى کند. برخى از پیامدهاى تمسک به اطلاق دلیل انفال عبارتند از: نابودى مراکزى که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است؛ به خطر افتادن زندگى بسیارى از موجودات؛ سلب حق فعالیت اقتصادى در آنها از دیگران؛ به وجود آمدن سرمایهدارى کلان و به خطر افتادن مصالح اجتماعى و ایجاد اختلال در نظام.
البته این مطلب با قطع نظر از توجه به شرایط زمان صدور ادلهاى است که انفال را براى شیعیان مباح قرار داده است؛ امّا اگر شرایط مزبور لحاظ شود و اطلاق ادله را ناظر به آنها بدانیم، در این صورت مىتوانیم به آسانى حکم عدم جواز تصرف در انفال به گونه مذکور را براى آنان صادر کنیم، زیرا مردم زمان صدور این روایات، داراى ابزار و وسیله ابتدایى مانند تیشه و تبر بودند و به اندازه نیاز خود از انفال استفاده مىکردند و هر قدر هم در آنها تصرف مىکردند به محیط زیست و مردم آن عصر ضرر نمىرساند، اما امروز با وسایل مدرن تولیدى در مدت بسیار کم مىتواند تمام محیط زیست را تخریب کند، حال مىتوانیم چنین تصرفى را مشمول ادله جواز بدانیم؟
در هر حال، انفالى که موضوع حکم است در ظاهر، همان انفال عصر پیشین است که هیچ تفاوتى با انفال امروز نکرده، ولى در عین حال، حکم آن در دو زمان فرق کرده است. موضوع از نظر واقع با خصوصیتى که در طول زمان در آن پیدا شد، تفاوت کرده و آنچه داراى حکم سابق بود، غیر از موضوعى است که داراى حکم فعلى است، زیرا براى موضوع در زمان کنونى، تغییر بیرونى پیدا شد و همان گونه که تغییر درونى موضوع، باعث تغییر حکم آن مىشود، تغییر بیرونى آن هم، حکم آن را تغییر مىدهد.
تغییر موضوع به گونههاى مختلف صورت مىپذیرد:
1. تغییر اصل موضوع، مانند این که سگى در نمکزار به نمک یا آب نجس به بخار تبدیل شود یا خون بدن انسان جزء بدن پشه شود یا شراب سرکه گردد، در این تغییر، حکم آن نیز تغییر مىکند و جاى بحث ندارد؛
2. تغییر ویژگى درونى موضوع نه خود آن، مانند خونى که در زمان گذشته بر اثر نداشتن فایده مالیت نداشته ولى در زمان فعلى داراى فایده شده باشد؛
3. تغییر بیرونى موضوع، مانند آن جایى که روابط اجتماعى یا اقتصادى در مورد موضوعى به گونهاى تغییر کرده باشد که دیگر روابط اقتصادى و اجتماعى پیشین بر موضوع حاکم نباشد. در این جا از حیث حکم مانند صورت اول و دوم است.
در همه جا حکم بر محور موضوع دور مىزند. اگر موضوع با تمام خصوصیاتش ثابت ماند، حکم آنها نیز تحوّل و تغییر نخواهد کرد، ولى با دگرگون شدن اصل موضوع یا خصوصیات آن، احکام آن نیز تغییر مىیابد. پس در تغییرات بیرونى موضوع با این که هیچ تغییرى از نظر ظاهر در آن حاصل نشده است، حکم شرعى آن تغییر مىکند، چرا که برخى از ویژگىهاى بیرونى موضوع تغییر کرده و این تغییر موجب تغییر حکم مىشود. از این جا مىتوان دریافت که چرا در گذشته تصرف در انفال براى شیعیان حلال بود ولى امروز براى آنان حلال نیست که به وسیله ابزار جدید از آن بهرهمند شوند. همچنین از این جا مىتوان دریافت که چرا در گذشته معدنى را که در ملک شخصى قرار داشت تابع آن ملک دانسته و آن را متعلق به صاحب ملک مىدانستیم، ولى امروز آن معدن را متعلق به دولت مىدانیم، زیرا امروز با تشکیل حکومت اسلامى روابط سیاسى و اقتصادى حاکم بر جامعه تغییر کرده که حکم معدن نیز به تبع آن تغییر کرده است؛ از این رو فتواى امام خمینىرحمه الله در زمان گذشته به دلیل روابط حاکم بر اجتماع و اقتصاد آن روز، معدن را تابع ملک مىدانست ولى پس از انقلاب اسلامى به دلیل تغییر روابط حاکم بر اجتماع و اقتصاد، معدن را تابع ملک ندانسته، فرمود اگر فرض کنیم معادن در حدود املاک شخصى است، این معدن چون ملى است، از تبعیت املاک شخصى خارج مىشود.
صاحب جواهر نیز در بیان عدم جواز تملک معادن به وسیله احیا مىفرماید:
«... به دلیل نیاز شدید مردم به بعضى از آنها به گونهاى که زندگى ایشان بر بعض معادن همانند زندگى ایشان بر آب و آتش... توقف دارد».
چنان که ملاحظه مىشود، این فقیه بزرگ نیز انگیزه و مصالح اجتماعى و حیاتى را در حکم مذکور، دخیل دانسته است.
5. میقات ادنى الحلّ: معروف بین فقها این است که أدنى الحلّ25 میقات عمره مفرده کسانى است که داخل مکه هستند و مىخواهند آن را انجام دهند، ولى امروز مىتوانیم جواز احرام را از میقات ادنى الحلّ براى عمره تمتّع و اختصاص نداشتن آن براى عمره مفرده کسانى که در داخل مکه مىباشند، قائل شویم، زیرا در زمانى که رسول خداصلى الله علیه وآله مسجد شجره را براى مردم مدینه در عمره تمتع، وادى عقیق را براى مردم عراق، جحفه را براى اهل شام (سوریه، لبنان، فلسطین و اردن)، مصر و مراکش، و یلملم رابراى اهل یمن و قرن المنازل را براى مردم طائف و موازات با یکى از آنها را براى کسانى که در سفرشان از این محلها عبور نمىکنند، به عنوان میقات معین کرد، بدین جهت بود که در آن زمان راهها براى رسیدن مکه منحصر به آنها بود و از جده به مکه راه نبوده است؛ از این رو پیامبر از طریق فعلى جده میقاتى براى احرام معین نکرده است. روشن است که احرام براى دخول حرم است و بدون آن، دخول در حرم جایز نیست و چون ادنى الحلّ، آخرین نقطهاى است که انسان مکلّف مىتواند بدون احرام تا آنجا برود، از این رو ما بر این اعتقادیم آنانى که از طریق جده به مکه مىروند نه از راههایى که میقات خاص براى آنها معین شده است، مىتوانند به نذر از جده و نیز مىتوانند از ابتداى حرم که همان ادنى الحلّ است، محرم شوند.
بنابراین آنانى که مدینه اول هستند از مسجد شجره و آنانى که مدینه بعد مىباشند از ادنى الحل محرم مىشوند و در نتیجه براى احرام، نیازى به رفتن به جحفه، که هزینه زیادى هم دارد، نیست.
6. حکم سبق و رمایه: از جمله مسائلى که درباره مصالح کشور و مردم مطرح شده، مسابقه اسب دوانى و تیراندازى (سبق و رمایه) است.
از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود: «لا سبق إلّا فى حافر أو نصل أو خفّ26؛ سبق و رمایه نمىباشد مگر با اسب یا با تیر و یا با شتر».
در هر حال، مقتضاى جمود بر اخبار، منحصر کردن شرطبندى و برد و باخت (سبق و رمایه) به اسب و تیر و کمان و شتر و مشروع نبودن رهان و شرطبندى در مسابقات و تیراندازى با ابزار دیگر است؛ اگرچه مسابقه با وسایل دیگر براى اغراض شرع که تمرین بر قتال براى رویارویى با دشمنان است مؤثر و مفیدتر باشد. با این که چنین نظریهاى را امروز نمىتوان پذیرفت، زیرا ملاک مشروعیت و تشریع حکم براى عناوین یاد شده، به گونه قوىترى در مسابقات با وسایل و ابزار امروزى وجود دارد.
بنابراین چگونه مىتوانیم حکم سبق و رمایه را به عناوین یاد شده در نصّ اختصاص دهیم، در حالى که امروز با ابزار مدرن نظامى که دشمن در اختیار دارد، عناوین یاد شده در برابرشان هیچ گونه کارآیى نمىتواند داشته باشد. پس مىتوانیم حکم سبق و رمایه را به عناوین یاد شده اختصاص ندهیم و به وسایل و ابزارى که امروز در جنگ مفید است، تعمیم دهیم.
7. مسأله خضاب و تحول شرایط زمانى: در نهج البلاغه آمده که حضرت امیرمؤمنان پس از وفات رسول خدا هیچ خضاب نکردند. در روایتى آمده که برخى از مردم بر خضاب نکردن حضرت امیرعلیه السلام اعتراض کرده، به کلام رسول خدا استشهاد کردند که فرمود: «غیّروا الشّیب و لا تشبّهوا بالیهود27؛ پیرى را با خضاب (کردن) تغییر دهید و خودتان را به یهود تشبیه نکنید».
حضرت در پاسخ فرمود: دستور رسول خدا به خضاب در زمانى بود که اهل ایمان کم بودند و به خضاب کردن امر کرد تا در مقابل گروه زیاد کافران، قوى و نیرومند جلوه کنند، اما در این عصر که مرزهاى اسلام گسترش یافته و پایههاى آن محکم گردیده و مسلمانان قوى شدهاند، مردم در انجام این کار مختارند.
این تغییر حکم در مورد خضاب، به جهت تغییر ملاک آن بود. اگر ملاک خضاب معلوم نبود، لازم بود که به مقتضاى کلام رسول اللَّهصلى الله علیه وآله در هر زمان و در هر شرایط، به خضاب حکم کنیم. از این مطلب استفاده مىشود که ملاک حکم ممکن است دایمى نباشد و منوط به مصالح و مفاسد در محدوده ارتباط بشرى باشد.
8. حکم خرید و فروش ابزار موسیقى غنایى: در زمانهاى پیشین خرید و فروش ابزار موسیقى غنایى حرام بود، زیرا تنها براى جا انداختن و پرداختن صداها و آوازهاى لهوى و یا به گونه لهو مورد استفاده قرار مىگرفت، ولى امروز در جمهورى اسلامى ایران که براى نواختن صداها و سرودهاى مفید اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، دینى، مذهبى و عرفانى به کار گرفته مىشود، خرید و فروش آن مباح شمرده شده است، چون سبب یاد شده - همان گونه که امام راحل در نظر داشت - معنون به عنوان آلات مشترک مىگردد و همه علماى ادیان خرید و فروش آلات مشترک را جایز مىدانند، حتى به نظر نگارنده تعلیم و تعلّم آنها در صورتى که به منظور هدف یاد شده باشد، جایز است.
9. حکم مجسمهسازى: در زمانهاى پیشین مجسّمهسازى حرام بود، زیرا آن را مىساختند و در مکانى خاص که موسوم به محله هیاکل بود قرار مىدادند و از آن طلب یارى مىکردند. به تدریج این کار رونق گرفت و به شکل بتهاى معروف درآمد و آن را در مقام عبادت، شریک خدا قرار داده و مىپرستیدند. این کار در آن زمان جز فساد و انحراف، چیز دیگرى در بر نداشت که حکم به تحریم آن شد. امّا امروز در جمهورى اسلامى ایران که مجسّمهسازى به عنوان یک فنّ و هنر گرانقدر درآمده و هیچ گونه انگیزه ناپسند و قصد تشبیه به خالق که از شرایط حرمتِ ساختن آن است، در آن وجود ندارد این عمل اشکالى ندارد. پس اختلاف در نوع استفاده از آن و تحوّل ویژگى آن در طول زمان، باعث تحوّل و تغییر حکم آن شده است.
10. حکم بازى با آلات شطرنج: در گذشته چون آلات شطرنج معمولاً براى قمار و برد و باخت به کار مىرفت، خرید و فروش آنها حرام بود، ولى چنانچه براى تقویت بنیه ریاضى یا به عنوان ورزش فکرى یا سرگرمى و بدون برد و باخت مورد استفاده قرار گیرد، به اعتقاد نگارنده خرید و فروش آنها بىاشکال است، زیرا ویژگى موضوع در بستر زمان تغییر کرده و به طور طبیعى حکم آن نیز تغییر مىیابد. امروز بنا به عرف و شهادت کارشناسان در برخى از بلاد، شطرنج از آلت قمار بودن خارج شده و یک وسیله سرگرمى و ورزش فکرى محسوب مىگردد، از این رو حرام نیست. اما عنوان شطرنج که در روایات آمده، موضوعیّت براى حکم ندارد، زیرا آن عنوان مشیر است؛ از قبیل عنوان جالس در مثال «اکرم هذا الجالس» که عنوان جلوس و نشستن فرد، موضوعیّت براى حکم ندارد، بلکه معنون و خود آن شخص، موضوعیّت براى حکم دارد و عنوان (جلوس)، عنوان مشیرى است براى مشخص شدن آن که باید مورد احترام قرار بگیرد.
11. تذکیه با چاقو و کارد استیل: در روایات آمده است: «لا ذکاة إلّا بحدیدة»28 و بر این اساس، برخىاز فقهاى بزرگ مانند شیخ طوسى در نهایه29، ابن براج در مهذب30، ابن زهرة در غنیه31، ابن حمزه در وسیله32 و صاحب جواهر33 قائل شدند که تذکیه شرعى به غیر حدید حاصل نمىشود، زیرا در زمان صدور روایات، در برابر آهن، چیز برندهاى غیر از شیشه و سنگ تیز نبوده و چون حیوان با آنها زجرکش مىشد، از این رو آمده است: «لا ذکاة إلّا بحدیدة». اما امروز با پیدایش چاقوى استیل که از حیث برّندگى مانند آهن است، هیچ گونه اشکالى براى تذکیه با آن نیست. پس ذکر آهن در حدیث، از باب مصداق است نه آن که داراى موضوعیّت باشد. البته این در صورتى است که استیل از جنس آهن نباشد، امّا اگر از جنس آهن باشد، چنان که بعضى گفتهاند و ما نیز معتقدیم، بدون شک تذکیه شرعى با آن حاصل مىشود.
12. خرید و فروش خون: در این زمان خرید و فروش خون جایز است با این که در زمانهاى پیشین حرام بود. این اختلاف حکم بدین جهت است که صحت بیع منوط بر این است که مورد معامله داراى فایده و ارزش و از نظر عقلا و شرع، مالیت داشته باشد و چون در گذشته خون فایده و مالیتى نداشت حکم به حرمت بیع آن مىدادند؛ کلام امام راحل در مکاسب محرمه34 نیز به همین نکته اشاره دارد: «لم یکن فی تلک الاعصار للدّم نفع غیر الأکل... فالأشبه جواز بیعه إذا کان له نفع عقلانی فی هذا العصر». پس تغییر حکم خرید و فروش خون بدین جهت است که با گذشت زمان، شرایط و ویژگىهاى موضوع تغییر کرده و با تغییر موضوع، به طور طبیعى حکم آن نیز تغییر پیدا مىکند.
13. حکم تشریح جسد مرده: تشریح جسد مرده در زمانهاى گذشته حرام بود، اما امروز با رعایت شرایطى که دارد35 جایز است، زیرا در گذشته هیچ گونه فایدهاى براى جامعه و انسانها نداشت، ولى امروز با رشد دانش پزشکى و ابزار آن، بالاترین ارزشها و فایدهها را دارد، چون مىتوان به وسیله آن جان انسانهایى را نجات داد. باید دانست دانش پزشکى بدون تشریح جسد مرده نمىتواند در زمینه حفظ جان انسانها از خطر، مفید باشد و یا در برخى از پروندههاى جنایى که سبب مرگ مشکوک است، بدون تشریح ممکن نیست سبب آن معلوم شود؛ از این رو در این موارد به نظر نگارنده تشریح جسد جایز است.
14. حکم عضوى که از بدن انسان جدا شد: عضوى که از بدن انسانى جدا شود، از نظر شرعى حکم میته را دارد و نجس است و نباید همراه نمازگزار باشد. این احکام در زمانى است که عضو جدا شده، به بدن انسانى دیگر پیوند نشده باشد، اما هنگامى که آن عضو به بدن دیگرى پیوند شد و جزء بدن انسان دیگر شد، نه عنوان میته بر آن صدق مىکند و نه حکم نجس بر آن بار مىشود، بلکه به منزله عضوى است پاک براى انسان دوم، زیرا ویژگى و شرط موضوع تغییر کرده و به تبع آن، حکم آن نیز تغییر مىکند.
15. وضع زکات بر اسب: در خلافت امام علىعلیه السلام، با این که اسب از جمله نه موردى که زکات بر آنها واجب است نبود، حضرت به دلیل وجود مصلحت جامعه و نیاز در آن زمان، با اعمال ولایت شرعى بر اسب نیز زکات قرار داد. فقیهان در زمانهاى بعد، از حکم حضرت دو گونه برداشت کردهاند: مستحب و واجب. در هر حال، این حکم با تحوّل نیاز جامعه و عدم نیاز آن متحوّل مىشود. بر این اساس، در موارد دیگر ولىّ شرعى، بر اساس اختیارات شرعىاش، مىتواند هنگام نیاز بر کالایى زکات قرار دهد. به خصوص در این زمان که نوعاً نه چیزى که در نصوص براى زکات بیان شده، داراى شرایط وجوب آن نیستند و لذا مىتوان گفت در صورت نیاز، حاکم مىتواند زکات را در غیر نُه چیز (گندم، جو، خرما، کشمش، طلا، نقره، شتر، گاو و گوسفند) قرار دهد، زیرا با بررسى اوضاع مالى و کالاهاى ارزشى زمان صدور روایات مىتوان گفت موارد ذکر شده بدین جهت بوده که در آن زمان وجود داشتهاند. بنابراین موارد منصوص به گونه قضایاى خارجى است که پیشوایان با توجه به وجود آنها در آن زمان براى زکات تعیین مصداق کردهاند، نه آن که موضوعیت داشتهاند؛ پس ائمهعلیهم السلام درصدد تحدید نبودهاند؛ از این رو مىتوان زکات را در همه چیز اعم از ماشین، مواد خوراکى، زمین، لوازم ساختمانى و ... قرار داد.
16. مسأله جزیه بر کافر ذمى: مطابق برخى روایات باید بر رؤوس یا اموال کفار کتابى که در پناه اسلام زندگى مىکنند، جزیه قرار داد36 و نیز مطابق برخى دیگر از روایات نمىتوان غیر جزیه چیز دیگرى از آنها گرفت. امّا امروز با تغییر شرایط زمان و نیاز جامعه، والى مىتواند جزیه را بر رؤوس یا بر اموال آنان یا بر هر دو قرار دهد و حتى مىتواند مال دیگرى به غیر عنوان جزیه، در صورتى که توانایى داشته باشند و مصلحت بداند، از آنان بگیرد، زیرا در آن زمانها حاکم اسلامى تنها مسؤول حفظ و تأمین امنیت براى آنان بود، اما امروز علاوه بر این کارویژهها، حاکم اسلامى باید دهها امکانات مادى و معنوى دیگر را هم تأمین کند.
گفتنى است جزیه مقدار معیّنى ندارد و تعیین آن به نظر والى و حاکم کشور اسلامى مطابق نیاز جامعه و شرایط زمان و مکان، بستگى دارد.
17. حکم پوشیدن لباس سیاهرنگ: در زمانهاى پیشین پوشیدن لباس سیاه منع شده بود و حتى برخى از علمایى که داراى شیوه اصولى در مقام استنباط بودند و نیز علماى اخبارى فتوا بر حرمت پوشیدن لباس سیاهرنگ داده و برخى دیگر از آنها فتوا بر کراهت آن صادر مىکردند، به دلیل مفاد روایاتى که آن را منع کرده است، از جمله: «لا تلبسوا السّواد فإنّه لباس فرعون37؛ لباس سیاه نپوشید، زیرا آن لباس فرعون است»؛ «لا تصلّ فی ثوب أسود38؛ در لباس سیاه نماز نخوان»؛ «لا یکفّن المیت فى السّواد39؛ مرده را در پارچه سیاه کفن نکنید»؛ «لا یحرم فى الثوّب الاسود40؛ در لباس سیاه محرم نشوید»؛ نگارنده با دو کار فقاهتى فتوا به جواز پوشیدن لباس مشکى مىدهد. یکى از راه حمل ظاهر این اخبار بر نص اخبار دیگرى که دلالت بر جواز پوشیدن لباس داراى هر رنگ که باشد است و با این کار از حرمت که مستفاد از ظاهر اخبار ناهیه است رفع ید شد. دیگرى از راه قانون تحول اجتهاد براساس ادله شرعى با تحول زمان که به این کار از کراهتى که اخبار ناهیه است نص در آن مىباشد رفع ید کردهایم، زیرا این منع و نهى از پوشیدن لباس سیاه، بدین جهت بود که در پیش از اسلام، فرعون و فراعنه و در اسلام، عباسیان براى نشان دادن مهابت و کبریایى و نمایاندن خشونت و همانندى با ستمگران از آن استفاده مىکردند و در تاریخ معاصر نیز لباس سیاه سمبل پوششى براى حزب نازى آلمان و حزب فاشیست موسولینى ایتالیا انتخاب گردید. این ویژگىهایى که لباس سیاه در زمانهاى پیشین داشت سبب کراهت پوشیدن آن مىشد؛ اما در این زمان که آن ملاک در پوشیدن لباس سیاه وجود ندارد، بلکه ملاک دیگرى پیدا کرده و آن نشان دادن رقّت و تواضع و اظهار ماتم در وقت مصیبت است، طبعاً کراهت پوشیدن در آن دیگر وجود نخواهد داشت.
نکته شایان ذکر این که در مبانى و منابع اسلامى به تفصیل رنگهاى سفید، زرد، سبز، آبى و ... مطرح گردیده و در آنها تأکید شده است که مردم از لباسهایى که داراى آن رنگها هستند استفاده کنند.41 علاوه بر این که کارشناسان براى رنگهاى یاد شده فوایدى ذکر کردهاند از جمله دور کردن گرما از انسان براى رنگ سفید، آرامبخش بودن رنگ سبز، شادىبخشى براى رنگ زرد و معنوىبخشى را براى رنگ آبى و سبز و ... جاى تأسف است پوشیدن لباسى که داراى رنگ سیاه است و در اخبار مورد منع و نهى قرار گرفته و جواز آن نیاز به دو کار فقاهتى اجتهادى دارد در میان مردم مورد پسند و سنت عرفى پیدا کرد، ولى پوشیدن لباسهایى که داراى رنگهاى یاد شده و مورد امر و تأکید شده است در میان آنها ناپسند و بدعت عرفى به حساب آید.
18. حکم پوشیدن لباس مخصوص کفار: در یک زمان کلاه یا لباسى مخصوص لباس کفار بوده است و براساس روایت «قل للمؤمنین لا تلبسوا لباس أعدائى42؛ به اهل ایمان بگو لباس دشمنان مرا نپوشند»، حکم به حرمت یا کراهت بر سر نهادن آن کلاه و پوشیدن آن لباس مخصوص شده است، اما در این زمان که لباس مخصوص آنها به حساب نمىآید نمىتوان حکم مذکور را بر آنها بار کرد، زیرا گذشت زمان و ویژگىهاى موضوع عوض شده است.
نمونههایى از نقش تحوّل مکان در تحوّل اجتهاد
پیش از آن که نمونههایى از تحوّل اجتهاد براساس ادله شرعى با تحوّل مکان و شرایط ارائه دهم مناسب است که روش رسول خداصلى الله علیه وآله را در این باره بیان کنم.
پیامبر گرامى براى مکان و شرایط آن نقش قائل بود و در مقام بیان حکم، شرایط مکان را رعایت مىکرد. در مصادر تاریخى آمده است در یکى از جنگها دزدى که باید دستش قطع مىشد بعضى از یاران رسول خدا درصدد اجراى حکم برآمدند. پیامبر به دلیل شرایط مکان از آن کار منع کرد و در این باره فرمود در صورت واقع شدن این کار ممکن است او به دشمنان اسلام پناه ببرد و اسرار جنگ را در اختیار آنها قرار دهد و به دلیل حساسیت مکان از آن صرف نظر شد. در حدیث معتبر از حضرت امیرعلیه السلام نقل شده که فرمود: «لا یقام على أحد حدٌّ بأرض العدو43؛ در زمین دشمن نباید بر هیچ کس حدّ جارى شود» و فرمود: «لا أقیم على رجل حداً ارض العدوّ حتى یخرج منها مخافة ان تحمله الحمیّة فیلحق بالعدوّ44؛ در زمین دشمن بر مردى اقامه حد نمىکنم تا زمانى که از آن سرزمین خارج شود، زیرا خوف این مىرود که این کار سبب فرار وى و ملحق شدن به دشمن گردد».
در هر حال این مسأله نیاز به بحث دارد. پس همان گونه که زمان و شرایط آن در تحول اجتهاد فقیه مىتواند داراى نقش باشد مکان و شرایط آن هم مىتواند در تحوّل آن داراى نقش باشد؛ از این رو ممکن است چیزى در مکانى از مصادیق موضوع حکم حرام باشد و همان در مکان دیگرى از مصادیق حکم جواز باشد. در اینجا به نمونههایى از نقش تحول مکان در تحول اجتهاد اشاره مىکنیم:
1. عالمان و فقهاى مذاهب اسلامى براى دارالاسلام احکامى مقرر کردهاند که در دارالحرب آنها را مقرر نداشتهاند، بلکه احکامى برخلاف آنها وضع کردهاند - که بیان آنها نیاز به بررسى تفصیلى دارد.
2. هرگاه کسى مالى را در مکانى که داراى ارزش است غصب کند و بخواهد آن را در مکان دیگرى که داراى ارزش نیست عوض دهد مورد پذیرش شرع نیست و باید قیمت آن را در مکان اول به صاحب مال بدهد تا ذمهاش فارغ شود. شیخ اعظم انصارى در مکاسب مىنویسد: آبى که در بیابان از فردى غصب شده است، اگر بخواهد در کنار رودى عوض بدهد آن عوض مغصوب محسوب نمىشود، چون در آن مکان آب قیمت داشت، ولى در این مکان قیمتى ندارد، لذا باید قیمت آن آب را بدهد.
3. رباى معاملهاى نه قرضى، در مکیل و موزون حرام و در معدود حلال است، یعنى فروختن ده کیلو برنج به دوازده کیلو و همچنین فروختن ده پیمانه شیر به یازده پیمانه حرام است، اما فروختن ده تومان به دوازده تومان در صورتى که به قصد معامله انجام شود، ربا و حرام نیست، چون از مکیل و موزون به حساب نمىآید. روشن است که اجناس از حیث معدود بودن ونبودن در بلاد و مکانهاى مختلف متفاوت مىشود، زیرا در بلدى یا مکانى ممکن است جنسى کیلویى و در مکان دیگرى عددى محسوس گردد؛ براى نمونه در یک مکان موز را کیلویى و در مکان دیگر عددى و در یک جا تخم مرغ را کیلویى و در جاى دیگر عددى مىفروشند. در این گونه موارد، مجتهد باید حکم هر مکانى را مطابق آنچه در آن مکان مرسوم است، صادر کند، چون موضوع از نظر شرایط و ویژگىها در دو مکان با هم تفاوت مىکند و در نتیجه حکم آن دو هم باید با هم تفاوت داشته باشد. بنابراین مجتهد نمىتواند بدون توجه به نقش مکان در تحوّل اجتهاد، حکم را به گونه کلى بیان کند و بگوید فروش جنس مذکور با زیاده، ربا و حرام است یا فروش جنس مذکور با زیاده، ربا و حرام نیست.
4. دیده مىشود در کشورى برنامههاى صدا و سیما وسیله صلاح و اصلاح، تعلیم و تعلم و گسترش مسائل دینى و مذهبى و اخلاقى قرار مىگیرد و در کشورى دیگر وسیله فساد و افساد و گسترش فحشا و منکرات و لاابالىگرى. در این موارد، مجتهد نمىتواند بدون توجه به شرایط مکانى و نقش آن، براى هر دو مکان یک حکم صادر کند.
نمونهاى از نقش تحول عرف در تحول اجتهاد
حضرت امیرالمؤمنین از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل کرد و فرمود:
کان رسول اللَّه إذا اتته کریمة قوم لا ولىّ لها و قد خطبت یأمر أن یقالى لها أنت راضیة بالبعل فإن استحیت و سکتت جعل «أذنها صماتها» و أمر بتزویجها و إن قالت لا، لم یکرهها على ما تختاره45؛ هر گاه از کریمه قومى که ولىّ نداشت خواستگارى شد، خدمت رسول خدا مىرسید حضرت امر مىکرد که از او بپرسند براى شوهر کردن رضایت دارد یا خیر. هرگاه بر اثر حیا سکوت مىکرد، سکوت وى را نشانه رضاى او به ازدواج قرار مىداد و امر به تزویج او مىکرد و اگر مىگفت نه، او را بر این امر اکراه نمىکرد.
در روایت آمده است که حضرت علىعلیه السلام از فاطمهعلیها السلام خواستگارى کرد. پیامبرصلى الله علیه وآله به فاطمه گفت على از تو سخن مىگوید، او سکوت کرد، پیامبر او را به همسرى على درآورد.46
در هر حال، در زمان صدور این روایت، چون سکوت دختر داراى اثر و نشانه رضایت وى بود، از این رو در وقت عقد و مراسم ازدواج به آن بسنده مىکردند، زیرا مبناى حدیث بر عرف زمان پیامبر بوده است؛ اما امروز که عرف تغییر کرده، نمىتوان بر سکوت او در وقت عقد بسنده کرد، زیرا حدیث که بر عرف آن زمان مبتنى بود، تغییر کرد. پس باید دختر از راه لفظ «بله» رضایت خویش را اعلام کند و عاقد بر سکوت او بسنده نکند. بدین جهت فقیه در استنباط به طور کامل شرایط عرف زمان صدور روایات را مورد بررسى قرار دهد و سپس حکم موضوع را بیان کند.
نمونههایى از نقش تحول احوال در تحول اجتهاد
رسول خدا در مقام بیان حکم و دستورهاى خود رعایت احوال مردم را مىکرد، از جمله:
1. ما در پاسخهاى رسول خدا و امامانعلیهم السلام مىبینیم آن گونه که مناسب احوال مردم بود، احکام را بیان مىکردند؛ از این رو در برابر یک پرسش که افراد مختلف مطرح مىکردند، پاسخهاى گوناگون مىدادند و سبب اختلاف پاسخ آنان، اختلاف احوال سؤال کنندگان بود؛ همانند پزشکى که با توجه به اختلاف احوال بیماران، دارو تجویز مىکنند.
2. بادیهنشینى در مسجد رسول خداصلى الله علیه وآله در مدینه در جلو مردم ادرار کرد، اصحاب و یاران رسول خدا برآشفتند و درصدد تنبیه او برآمدند. رسول خدا مانع شد و فرمود: «شما به حدود فهم و ادراک او توجه کنید، او صحرانشین است و هنوز به آداب و رسوم اسلام مؤدب نشده است؛ محل را تطهیر کنید».
3. پیامبر اسلام به عایشه فرمود:
لو لا حداثة قومک بالجاهلیّة لهدمت البیت و بنیته على قواعد ابراهیم؛ اگر قرب عهد قوم تو به جاهلیت نبود هر آینه خانه خدا را منهدم و خراب مىکردم و بر اساسى که (حضرت) ابراهیم براى آن قرار داد بناى آن را تجدید مىکردم.
این سخن رسول خدا مبیّن این است که حضرت حالتى را که قوم عایشه بر آن بودهاند - که همان قرب عهد آنان به جاهلیت بوده - مورد اعتبار قرار داد.
4. برخى در مفتى شرط کردهاند که باید عالم و آگاه به عادات و عرف و احوال مردم باشد.
نقش تحول زمان در تحول احکام حکومتى
در نقش زمان در تحول ویژگىها و شرایط موضوعات که باعث صدور احکام حکومتى مىشود، تردیدى نیست؛ براى نمونه، در زمانى با شرایط خاصى ممکن است برقرارى روابط اقتصادى و سیاسى موجب تقویت بنیه اقتصادى و سیاسى کافران و دشمنان اسلام و تضعیف حکومت اسلامى گردد. در این زمان، حاکم اسلامى بر خود لازم مىبیند که آن را حرام کند، ولى در زمانى دیگر، روابط یاد شده داراى این پیامد نیست و حاکم به حلال بودن آن حکم مىنماید. فتواى مرحوم میرزاى شیرازىرحمه الله بر حرمت استعمال تنباکو در آن برهه خاص، از این باب بود.
متحوّل نشدن احکام شریعت از موضوعات اصلى
در موارد یاد شده احکام شریعت که بر موضوعات اصلى خودشان مترتب بودهاند، از دیدگاه فقه اجتهادى متحوّل نشده و رنگ نباختهاند، بلکه موضوعات آنها در بستر زمان در اثر پیشرفت تکنیک و ابزار جدید و بینش عمیق و دقیق و نوع استفاده براى انسانها رنگ باخته و ویژگىهاى داخلى یا خارجى آنها تغییر کرده و داراى خصوصیات و ویژگىهاى دیگرى شدهاند و از آنجا که موضوعات تغییر کردهاند، به طور طبیعى حکم آنها نیز براساس مبانى معتبر شرعى به وسیله اجتهاد تغییر پیدا کرده است. پس در ظاهر، اگرچه موضوع در موارد یاد شده در زمان گذشته و زمان کنونى یکى است، ولى با تحوّل ویژگىهاى آن به ویژگىهاى دیگر، واقعاً آن را موضوع دیگرى قرار داده است و بدین جهت باید داراى حکم دیگرى شود و اگر ویژگىهایى که اوّل داشت به آن بازگردد، همان حکم نخست نیز به آن باز گردانده مىشود. بر این اساس، این اشکال که چگونه عناوین یاد شده در زمانهاى گذشته حرام بوده و در زمان کنونى حلال و مباح شدهاند پیش نمىآید، زیرا در آن زمان داراى شرایط خاصى بودهاند که سبب حرمت آنها شده، امّا امروز شرایط دیگرى دارند که سبب حلال و مباح شدن آنها گردیده است.
احکام اسلامى در ماهیت خود اگرچه فى نفسه بر موضوعات خود ثابت هستند ولى داراى ملاکاتىاند که به آنها مشروط و مقیدند و تا وقتى که وجود دارند، انفکاک احکام از آنها غیر ممکن خواهد بود، اگرچه شرایط زمان متحوّل گردد؛ امّا اگر ملاک حکمى در موردى در اثر شرایط و مقتضیات زمان باقى نماند، حکم آن حتّى در موارد منصوص تغییر مىپذیرد. پس همان گونه که ممکن است موضوع حکم از نظر ویژگىهاى درونى و بیرونى در طول زمان تحول یابد و در نتیجه تحول اجتهاد، حکم آن نیز براساس منابع اجتهادى تحول پیدا کند، ملاک حکم نیز ممکن است در راستاى زمان تحوّل یابد و در نتیجه حکم دیگر پدید آید.
اما این دیدگاه که ملاکات اصلاً قابل ادراک نیستند و بنابراین، تحول ملاک را نمىتوان به دست آورد، مورد پذیرش ما نیست، زیرا ملاکات احکام در مسائل غیر عبادى در بسیارى از موارد براى آگاهان از شیوههاى استنباطى از راه عقل قابل درک است و در مواردى که ملاکات آنها معلوم نشود ممکن است به دو دلیل باشد:
1. عدم دقت کافى؛
2. افراط در تعبدگرایى.
در فقه مواردى هست که به دلیل تعبدگرایى افراطى، راه کشف ملاک حکم که فعل عقلى فقیه است و نیز برداشت صحیح از مبانى استنباطى را بر خود بستهایم؛ از جمله:
1. اعتبار وجود امام معصوم در باب جهاد: با بررسى در مبانى و منابع، به دست مىآید که جهاد از امورى نیست که هر کس بتواند درباره آن تصمیم بگیرد، بلکه باید کسى تصمیم بگیرد که از عقل و درایت و تدبیر کامل برخوردار باشد؛ البته نه بدین معنا که جهاد در زمان غیر امام معصوم جایز نباشد.
2. اجراى حدود: با بررسى در مبانى، آشکار مىگردد که هر کسى نمىتواند متصدى اجراى حدود شود، بلکه باید حاکم عادل جامع شرایط آن را اجرا کند و این به معناى منوط بودن اجراى حدود به وجود امام معصوم نیست.
3. اعتبار شتر، گاو و گوسفند در باب دیات: با بررسى مبانى، روشن مىشود که اعتبار اینها بدین جهت است که واحد ارزشى آن زمان بودهاند، نه آن که امور تعبدى باشد، تا گفته شود چیز دیگرى در باب دیات کفایت نمىکند.
همچنین باید دانست برخى از احکام مبتنى بر عرف هستند؛ تا مادامى که آن عرف برقرار است آن احکام برقرار هستند و آن هنگام که تغییر کند، آن احکام نیز تغییر مىکنند.
بنابراین در عصرى که حکومت اسلامى برپا شده و همه چهرهها تغییر کرده و روابط در همه ابعاد متحوّل شده و موضوعات از نظر ویژگىهاى داخلى و خارجى دگرگون شده است، نمىتوان بر فتاواى پیشینیان که مطابق شرایط زمان خودشان بوده، بسنده کرد و باید دانست که اگر چنین شد، بسیارى از مسائل بىپاسخ خواهد ماند. به نظر من، در بیشتر مسائل غیر عبادى مانند مسائل اجتماعى، حقوقى، جزائى، سیاسى، و روابط بینالملل، باید مجتهدان راستین، منابع و مبانى اجتهادى را با شیوه جدید آن و با به کارگیرى عقل براى به دست آوردن ملاکات احکام، مورد بررسى قرار دهند، تا همگام بودن فقه با مظاهر زندگى آشکار گردد. باید دانست مادامى که اجتهاد مجتهدان راستین و داراى ویژگىهاى خاص با این شیوه در عناصر اصلى استنباط انجام نشود و عقل براى به دست آوردن ملاکات احکام در غیر مسائل عبادى به کار گرفته نشود و شرایط زمان و مقتضیات آن مورد لحاظ قرار نگیرد، مشکلات در ابعاد گوناگون زندگى حل نخواهد شد و نیز خلأها پر نخواهد گشت و نارسایىها باقى خواهد ماند.
پىنوشتها
*) استاد درس خارج حوزه علمیه قم.
1. حسن بن یوسف حلى (علامه حلى)، کشف المراد، ص 173.
2. القواعد و الفوائد، ج 1، ص 152.
3. محقق اردبیلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 3، ص 436.
4. امام روح اللَّه خمینى، تحریر الوسیله، ج 1، ص 34.
5. محمدحسن نجفى، جواهر، ج 23، ص 375.
6. همو، صحیفه نور، ج 21، ص 98.
7. اعلام الموقعین، ج 3، ص 14.
8. الموافقات، ج 4، ص 140.
9. المجتهدون فى القضاء، ص 29.
10. رساله ابن عابدین، ج 2، ص 123.
11. المدخل الفقهى العام، ج 2، ص 924.
12. اصول الفقه الاسلامى، ج 2، ص 1116.
13. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 261.
14. عبدالواحد آمدى، غرر الحکم، حدیث 91.
15. همان، حدیث 3252؛ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 2، ح 5811؛ عیونالحکمه و المواعظ، ص 126.
16. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 262.
17. محمدبن حسن حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 28، ص 333، باب 5 از ابواب حد مرتد. رسول خدا فرمود: «لو لا إنّى أکره أن یقال إنّ محمداً استعان بقوم حتى إذا ظفر بعدوه قتلهم لضربت اعناق قوم کثیر».
18. عوالى اللئالى، ج1، ص289؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج40، ص170.
19. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج20، ص 14، حدیث 2.
20. اسراء (17) آیه 6.
21. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 33، ص 607؛ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 17، ص 83.
22. محمد حمید اللَّه، مکاتیب الرسول، ص 498؛ محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 3،کتاب احیاء الموات.
23. سیدجواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج 7، ص 3.
24. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 4، ص 545.
25. ادنى الحل اسم براى سه موضع تنعیم، جعرانه و حدیبیه در نواحى مکه است، ولى در سالهاى اخیر در اثر توسعه شهر مکه، تنعیم که در شش کیلومترى مکه قرار داشت داخل مکه قرار گرفت؛ از این روى کسانى که از بلاد به مکه مىروند نمىتوانند از تنعیم محرم شوند چون داخل شدن به مکه بدون احرام جایز نیست، ولى به اعتقاد ما مىتوانند از حدیبیه و جعرانه در حال اختیار در عمره تمتع و عمره مفرده محرم شوند و نیازى به رفتن جحفه نیست.
26. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 103، ص 190، ح 5.
27. همان، ج 76، ص 98.
28. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 16، ص 307، حدیث 1، 2 و 3.
29. محمد بن حسن طوسى، نهایة، ص 583.
30. على اصغر مروارید، الینابیع الفقهیه، ج 21، ص 98.
31. همان، ص 145.
32. همان.
33. محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج 36، ص 100.
34. مکاسب محرمه، ج 1، ص 31.
35. ر.ک: ابراهیم جناتى، توضیح المسائل، ج 2.
36. براى آگاهى از روایات، ر.ک: محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 15، باب 68 از ابواب جهاد، ص 149.
37. همان، ج 4، ص 383، حدیث 5.
38. همان، ج 4، ص 387، حدیث 3 و در باب 19، ح 4.
39. همان، ج 3، ص 43، حدیث 1 و 2.
40. همان، ج 3، ص 43، حدیث 1 و 2.
41. همان، ج 5، ص 26.
42. همان، ج 4، باب 19، از ابواب لباس مصلى، ص 385 و ج 15، باب 64 از ابواب جهاد عدو.
43. محمد بن حسن حر عاملى، پیشین، ج 28، ص 24، باب 10 از ابواب مقدمات الحدود.
44. همان.
45. محمد باقر مجلسى، پیشین، ج46، ص16. و نیز پیامبر فرمود: سکوت البکر رضا هاویا کسوتها اقرارها؛ زمانى که حضرت امیر از حضرت فاصله خواستگارى کرد رسول خدا به دخترش فرمود: على بن ابى طالب7 درباره تو سخن مىگوید(خواستگارى مىکند). فاطمه3 سکوت کرد. رسول خدا از اتاق بیرون آمد و گفت: الله اکبر، الله اکبر، و بعد فرمود: سکوتها رضاها.
46. محمد بن سعد، طبقات الکبرى، ج 8.