آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

آیین حکمرانى از دیدگاه حکیم نظامى داراى شرایط و اهداف و اصول و فروعى است که هر حکمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حکومتش مشروعیت، مقبولیت و مداومت داشته باشد. نظامى این آیین را گاهى در قالب نقل قول از حاکمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مى‏کند تا افکار خود را بیان و جامعه را بدان سو سوق دهد.

متن

مقدمه‏
ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکى مقلب به نظام الدین و متخلص به نظامى در سال 530 هجرى‏1 در شهر گنجه به دنیا آمد. برخى او را قمى الاصل دانسته‏اند.2 وى تقریباً همه عمر را در گنجه سپرى کرد و سرانجام بین سال‏هاى 598 تا 614 دیده از جهان بست.
نظامى بخش عمده عمرش را در انزوا به سر برد و آثار ماندگارش در این سال‏ها خلق گردید. وى در علوم مختلف تحصیل کرده بود. هر چند از اساتید و نحوه تحصیل وى اطلاعى در حافظه تاریخ ثبت نشده است، ولى از اشعارش پیداست که از علوم مختلف چون عرفان، حکمت، کلام، صرف و نحو، نجوم و تاریخ شناخت داشته است.3

خردمندى، هنرمندى و حکمرانى‏
به دولت داشتند اندیشه را پاس‏
نشاید لعل سفتن جز به الماس‏
سخنهایى ز رفعت تا ثریا
به اسباب مهیا شد مهیا
وگر چون مقبلان دولت پرستى‏
طمع را میل درکش باز رستى‏
زمن داناترین کاین شعر گفتند
به بازوى ملوک این لعل سفتند
فلک را چتر بد سلطان ببایست‏
که الحق چتر بى‏سلطان نشایست‏4
***
به دستورى او شوى شغل سنج‏
که دستور دانا به از تیغ و گنج‏
تو را دولت او را هنر یاور است‏
هنرمند با دولتى در خور است‏
هنر هر کجا یافت قدرى تمام‏
به دولت خدائى برآورد نام‏
همان دولتى کارجمندى گرفت‏
ز راى بلندى بلندى گرفت‏
چو خواهى که بر مه رسانى سریر
ازین نردبان با شدت، ناگزیر5
***
خردمند را خوبى از داد اوست‏
پناه خدا ایمن آباد اوست‏
کسى کو بدین ملک خرسند نیست‏
به نزدیک دانا خردمند نیست‏
خرد نیک همسایه شد آن بد است‏
که همسایه کوى نابخرد است‏
چو در کوى نابخردان دم زنى‏
به ار داستان خرد کم زنى‏
درین ره کسى خانه آباد کرد
که گردن ز دهقانى آزاد کرد
چو دریا به سرمایه خویش باش‏
هم از بود خود سود خود برتراش‏
به مهمانى خوش تا روز مرگ‏
درختى شو از خویشتن ساز برگ‏
چه پیله ز برگ کسان خورد گاز
همه تن شد انگشت و قى کرد باز6
مکن تکیه بر زور بازوى خویش‏
نگهدار وزن ترازوى خویش‏
بر آتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن‏
وز آنجاست رایت بر افراشتن‏
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار7

اندیشه یکى از ارزش‏هاى والاى انسانى است، به طورى که بعضى از اندیشمندان ارزش انسان را به اندیشه او دانسته‏اند و برخى آن را فصل ممیز انسان و حیوان خوانده‏اند. در آیات و احادیث اسلامى تفکر نه تنها یک ارزش معرفى شده، بلکه ملاک ارزشمندى هر عمل انسانى نیز عنوان شده است؛ براى مثال در قرآن کریم تفصیل و تبیین آیات و ذکر قصه‏هاى قرآنى را براى وادار کردن مردم به اندیشه بیان مى‏کند: «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ؛8 این چنین خداوند آیات را برایتان آشکار ساخت بدان امید که شما اندیشه نمایید».
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛9 پس قصه‏ها را بازگو کن تا این که به فکر بپردازند».
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ؛10 یقیناً در آن نشانه‏هایى است براى قومى که فکر مى‏کنند».
قرآن نه تنها اندیشه فردى را مى‏ستاید، بلکه مردم را به اندیشه جمعى نیز دعوت مى‏کند. جامعه رشد یافته جامعه‏اى است که عموماً اهل اندیشه باشند. بنابراین یکى از کارهاى اجتماعى و وظایف دولتمردان در رشد و تعالى جامعه این است که مروج اندیشه و حافظ آن باشند.
نظامى با توجه به این تعلیمات قرآنى و اسلامى، مى‏گوید دولت باید حفظ اندیشه و فرهنگ تفکر را در رأس امور بداند و اساساً دولت براى حفظ اندیشه است. بنابراین اگر حکومت و دولتى از نقد درست مردم به تفکر غفلت کند، مقبولیت شرعى و عقلى نخواهد داشت.
به دولت داشتند اندیشه را پاس‏
نشاید لعل سفتن جز به الماس‏

بدین جهت، از دیدگاه نظامى، دولتى موفق است که متکى به مشاوره و راهنمایى افراد خردمند و متفکر باشد؛ از این رو در داستان اسکندر، پدرش او را به ارسطو مى‏سپارد تا آیین مردانگى و فرزانگى و مردمدارى و هنر کشوردارى را به وى بیاموزد. از نظر نظامى وقتى قدرت با هنر عجین شود، جامعه تعالى مى‏یابد.
تو را دولت او را هنر یاور است‏
هنرمند با دولتى در خور است‏
هنر هر کجا یافت قدرى تمام‏
به دولت خدائى بر آورد نام‏
همان دولتى کارجمندى گرفت‏
ز راى بلندى بلندى گرفت‏

انسان خردمند کسى است که قبل از هر چیز خود را بشناسد تا بتواند خدایش را بشناسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ». حکمران خردمند و خودشناس خود را متکى به قدرت لایتناهى خداوند قادر مى‏داند و از کسى نمى‏هراسد و در بسط عدل و داد مى‏کوشد. او خود را در پناه خدا برده است تا مردم در پناه او ایمن گردند.
خردمند را خوبى از داد اوست‏
پناه خدا ایمن آباد اوست‏

چنین حاکمى قبل از حکومت بر دیگران، بر هواى نفس خویش حاکم شده و قبل از فتح اقالیم، اقلیم تن را فتح کرده است. اول، سرمایه وجودى خودش را کشف کرده و سپس به ضبط و مدیریت سرمایه‏هاى دیگران مى‏پردازد. در این صورت، اگر همه مردم از او رو بگردانند باز او سلطان است، زیرا هنوز حافظ سرمایه ابدى خویش است.
چو دریا به سرمایه خویش باش‏
هم از بود خود سود خود بر تراش‏

از نظر نظامى قدرت و ثروت شرط لازم حکمرانى است نه شرط کافى. حاکمانى که با تکیه بر زر و زور حکومت کرده‏اند، چند صباحى بیشتر دوام نیاورده‏اند. اساس حکومت باید بر ناموس متکى باشد. حکومت بر اساس ناموس [یعنى قانون‏] مستلزم حکیم بودن حاکم به این امور است که در این صورت خود میزان الاعمال دیگران مى‏شود، زیرا او صاحب عیار واقعى است؛ اما حاکمِ متکى بر زر و زور به همان اندازه زر و زور ارزش دارد که با ترازوى مادى قابل محاسبه است. از این رو نظامى مى‏گوید: حاکم هیچ گاه نباید به زور بازوى خود متکى باشد، بلکه باید ارزش خودى و خودشناسى را محفوظ بدارد. با جنگ و سخت‏گیرى و سرکوب جز خشم و نفرت روز افزون چیزى حاصل نمى‏شود.
مکن تکیه بر زور بازوى خویش‏
نگهدار وزن ترازوى خویش‏
بر آتش میاور که کین آورد
سکاهن بر آهن کمین آورد
به ناموس شاید جهان داشتن‏
وز آنجاست رایت بر افراشتن‏
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار
زن و حکومت‏
مسأله حکومت زن از دیرباز مطرح بوده و دیدگاه‏هاى گوناگونى در این خصوص ارائه شده است. بعضى مخالف حکومت زن بوده و برخى موافق آن. نظر غالب بر عدم جواز حکومت زن است. نظامى در قصه اسکندر، پادشاه روم و نوشابه که حاکم یک منطقه‏اى بوده است دیدگاه‏هاى خود را مطرح کرده است. به نظر وى اساس حکومت فکر و اندیشه و عدل و انصاف است. حاکم چه مرد باشد و چه زن باید به این فضایل و اخلاق حسنه متخلق باشد. از این رو نظامى وقتى از نوشابه خانم تعریف مى‏کند او را به صفات پسندیده مانند عفت، چالاکى و صفات مردانه مى‏ستاید.
قوى راى و روشن دل و نغز گوى‏
فرشته نفس بلکه فرزانه خوى‏
زنى از بسى مرد چالاک تر
به گوهر ز دریا بسى پاکتر
قوى راى و روشن دل و سرفراز
به هنگام سختى رعیت نواز
به مَردى کمر بر میان آورد
تفاخر به نسل کیان آورد
کله داریش هست و او بى‏کلاه‏
سپهدار و او را نبیند سپاه‏
غلامان مردانه دارد بسى‏
نبیند ولى روى او را کسى‏11

از دیگر صفات پسندیده این سلطان خانم این است که روزها در قصر سلطنتى بر تخت امارت مى‏نشیند، اما شب هنگام در کلبه محقرى با خداى خود به راز و نیاز مى‏پردازد. چون روزش براى مردم است در خانه سلطنتى که متعلق به کشور است به سر مى‏برد، اما شبش که براى خود اوست از خانه خلق خارج شده و به کلبه درویشى خویش رفته و با خداى خود سخن مى‏گوید.
اگر چه پس پرده دارد نشست‏
همه روز باشد عمارت پرست‏
سرائى ملوکانه دارد بلند
بساطى کشیده در او ارجمند
ز بلور تختى برانگیخته‏
به خروار گوهر بر او ریخته‏
نشیند بر آن تخت هر بامداد
کند شکر بر آفریننده یاد
زن کاردان با همه کاخ و گنج‏
ز طاعت نهد بر تن خویش رنج‏
ز پرهیزگارى که دارد سرشت‏
نخسبد در آن خانه چون بهشت‏
دگر خانه دارد ز سنگ رخام‏
شب آنجا رود ماه تنها خرام‏
در آن خانه آن شمع گیتى فروز
خدا را پرستش کند تا به روز
نه شب فازغ است از پرستشگرى‏
نه روز از تماشا و جان پرورى‏
خورند از پى او و یاران او
غم کار او کارداران او12

از نظر نظامى زن با حفظ سیره زنانگى، نمى‏تواند حکومت کند. زنانى که سلطنت کرده‏اند، مردانه صفت بوده‏اند، زیرا طبیعت حکمرانى با طبیعت زنانگى سازگار نیست؛ از این رو نوشابه به اسکندر مى‏گوید:
اگر چه زنم زن سیر نیستم‏
ز حال جهان بى‏خبر نیستم‏
منم شیر زن گر توئى شیر مرد
چه ماده چه نر شیر وقت نبرد
چو بر جوشم از خشم چون تند میغ‏
در آب آتش انگیزم از دود تیغ‏
کفلگاه شیران بر آرم به داغ‏
ز پیه نهنگان فروزم چراغ‏13

اسکندر وقتى درایت و مردانگى نوشابه را ملاحظه مى‏کند، متعجب شده، ضمن اذعان به قابلیت او براى حکومت، مى‏گوید: لایق‏ترین کار براى زن این است که به امور زنانه مشغول باشد تا امور مردانه:
به دل گفت کاین کاردان گر زن است‏
به فرهنگ مردى دلش روشن است‏
زنى کو چنین کرد و اینها کند
فرشته بر او آفرینها کند
ولى زن نباید که باشد دلیر
که محکم بود کینه ماده شیر
زنان را ترازو بود سنگزن‏
بود سنگ مردان ترازو شکن‏
زن آن به که در پرده پنهان بود
که آهنگ بى‏پرده افغان بود
چه خوش گفت جمشید با راى زن‏
که یا پرده یا گور به جاى زن‏
مشو بر زن ایمن که زن پارساست‏
که در بسته به گر چه دزد آشناست‏14

با همه این حرف‏ها، نظامى دو مؤلفه کاردانى و نیک رأیى را اصلِ در حکومت تلقى کرده و آنها را ستوده است.
به دل گفت کاین کاردان گر زن است‏
به فرهنگ مردى دلش روشن است‏
هزار آفرین بر زن خوب رأى‏
که ما را به مردى شود رهنماى‏
ز پند تو اى بانوى پیش بین‏
زدم سکه زر چو زر بر زمین‏
چو نوشابه آن آفرین کرد گوش‏
زمین را ز لب کرده یاقوت نوش‏15
آیین حکمرانى‏
گفت کافسر خداى داد به من‏
این خداداد شاد باد به من‏
بر خدا خوانم آفرین و سپاس‏
کافرین باد بر خداى شناس‏
پشت بر نعمت خدا نکنم‏
شکر نعمت کنم چرا نکنم‏
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
کارهایى کنم خداى پسند
آن کنم گر خداى بگذارد
که ز من هیچکس نیازارد
با من اى خاصگان درگه من‏
راست خانه شوید چون ره من‏
از کجى به که روى برتابید
رستگارى به راستى یابید
گر نگیرید گوش راست به دست‏
اى بسا گوش چپ که خواهد خست‏
روزکى چند چون بر آسایم‏
در انصاف و عدل بگشایم‏
آنچه ما را فریضه افتادست‏
ظلم را ظلم و داد را دادست‏
کار من جز درود و داد مباد
هرک ازین شاد نیست شاد مباد16
***
پایه گاه دشمنان بشکست‏
بر جهان داد دوستان را دست‏
مردمى کرد در جهان دارى‏
مردمى به ز مردم آزارى‏
خصم را نیز چون ادب کردى‏
صد بکشتى یکى نیازردى‏
کادمى را به وقت پروردن‏
کشتن اولى‏تر است از آزردن‏17

آیین حکمرانى از دیدگاه نظامى داراى شرایط و اهدافى است که هر حکمرانى باید بدان ملتزم باشد تا حکومتش مشروعیت و مقبولیت و مداومت داشته باشد. آنچه نظامى از زبان سلاطین و پادشاهانى چون بهرام گور، اسکندر و خسرو مى‏گوید، در واقع کلام خود نظامى است نه دیگران، زیرا چه بسا بهرام یا اسکندر آن گونه که نظامى توصیف مى‏کند نبوده باشند. آنچه مهم است این که حکمرانى صحیح داراى اصول و فروعى است و نظامى آیین حکمرانى را گاهى در قالب نقل قول از حاکمان و گاهى به زبان نصیحت و اندرز به پادشاهان عنوان مى‏کند تا افکار خود را بیان کرده و جامعه را بدان سو سوق دهد. آنچه وى از زبان بهرام و دیگران در آیین حکمرانى نقل مى‏کند عبارتند از:
1. حکومت نعمتى است الهى براى انسان الهى؛
2. شکر نعمت حکومت جلب رضایت خداست؛
3. رضایت خدا در خدمت به خلق خداست؛
4. قدرت وسیله‏اى است براى انجام کارهاى خداپسندانه: کسى که حکومت را نعمتى الهى و وسیله امتحان خداوندى مى‏داند با آن که حکومت را محصول زور بازو زیرکى، حیله و سیاست شخصى خود مى‏داند، بسیار فرق دارد. اوّلى هدفش انجام وظیفه‏اى است که عقل و دین او بر عهده‏اش نهاده‏اند و دومى هدفش حفظ قدرت و حکومت براى خود به هر قیمتى که باشد، است؛ اوّلى تا زمانى که وسیله حکومت و خدمت فراهم است حکمرانى کرده و وقتى شرایط از بین برود خود را کنار مى‏کشد، اما دومى حاضر است ملیون‏ها نفر کشته شوند. ولى او از حکومت به کنار نرود؛ اوّلى خلق را براى خدا مى‏خواهد و دومى خلق را براى خود؛ اوّلى امنیت جامعه را تأمین مى‏کند تا مردم به آرامش برسند و دومى امنیت را براى آرامى مردم مى‏خواهد. اوّلى ملاک درستى عمل را پسند خدا مى‏داند و دومى ملاک درستى را پسند خود.
چو رسیدم به تخت و تاج بلند
کارهایى کنم خداى پسند
5. راستى و صداقت حاکم و اطرافیان او؛
6. رستگارى حاصل از راستى است؛
7. آسایش حاکم در گسترش عدل و انصاف است؛
8. دفع ظلم لازمه تحقق عدل است:
از کجى به که روى برتابید
رستگارى به راستى یابید

کارگزاران ظالم یک حکومت شاید به دروغ و نیرنگ بتوانند مدتى حقایق را از مردم پنهان نگه دارند، ولى پرتو حقیقت همیشه زیر ابر سیاه باطل باقى نمى‏ماند و در آن روز، طغیان خشم عمومى بنیان باطل و اهل نیرنگ را ویران خواهد ساخت؛ اما در آن روز راستکاران رستگارند. بدین جهت حاکم باید علاوه بر خود و خاندانش، مواظب کارگزاران حکومتى نیز باشد تا از طریق راستى و درستى عدول نکنند. حاکم حقیقى آن است که حکومتش موجب بسط عدل و داد باشد و حاکم عادل زمانى بیاساید که جامعه در آسایش باشد و جامعه آنگاه بیاساید که با عدالت حاکم، ظلم و ظالم مقهور و منفور گردد. على‏علیه السلام زنده ماندن احکام اجتماعى را در گرو عدالت دانسته‏18 و مى‏فرماید: قوام رعیت در پرتو عدالت است‏19 و جامعه را جز از راه عدالت نمى‏توان اصلاح کرد.20 عدل تنها میزان الهى در میان خلق است.21
حیات جامعه به گسترش عدالت و دفع ظلم است. هیچ اجتماعى بدون عدالت، هر چند اندک، پایدار نمى‏ماند.
دوام و بقاى قدرت یک حاکم به اندازه دوام عدالت اوست. على‏علیه السلام فرمود: «اِعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ»22؛ عدالت بورز تا قدرتت دوام یابد.
روزکى چند چون بر آسایم‏
در انصاف و عدل بگشایم‏
آنچه ما را فریضه افتادست‏
ظلم را ظلم و داد را داد است‏
کار من جز درود و داد مباد
هرکِ ازین شاد نیست شاد مباد

مراد از ظلم را ظلم و داد را داد این نیست که به ظالم ظلم کنیم و با عادل به عدالت رفتار کنیم. بلکه مراد این است که عدالت را در حق ظالم و عادل یکسان اجرا کنیم. اقتضاى عدالت این است که ظالم مجازات گردد ولو خود ظالم این عمل را به حق خود ظلم بداند.
9. جهاندارى در گرو مردمدارى است؛
10. مردمدارى با مردم آزارى حاصل نمى‏شود؛
11. آزار در هر صورت منتفى است، هر چند در حق دشمن.
نظامى مى‏گوید: لازمه جهاندارى مردمدارى است. آن که نتواند دل مردم را به سوى خود جلب کند نخواهد توانست بر آنان حکمرانى کند. شاید چند صباحى به ظلم و زور بر آنان تسلط داشته باشد، اما همیشه در بیم و هراس قیام و آشوب مردم به سر خواهد برد. مردم وقتى دلداده حاکمى مى‏شوند که از او آزار و اذیت نبیند. حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام فرمود: «أَحْسِنْ إِلى‏ مَنْ شَئتَ تَکُنْ أَمْیرُهُ؛23 نیکى به هر کس که مى‏خواهى بکن، تا امیرش شوى».
خصم را نیز چون ادب کردى‏
صد بکشتى یکى نیازردى‏
کادمى را به وقت پروردن‏
کشتن اولى‏تر است از آزردن‏

12. آگاهى از احوال مردم؛
13. امکان دسترسى مردم به حکمران؛
14. پى‏گیرى و جدیت در کارها.

بدون آگاهى از احوال مردم نمى‏توان مدیریت سالم و صحیح کرد؛ زیرا مدیریت در خصوص امور مجهول امکان‏پذیر نیست. آگاهى از امور مردم راه‏هاى گوناگونى دارد، لکن مطمئن‏ترین و صحیح‏ترین راه ارتباط مستقیم حاکم با مردم و اخذ اخبار از خود آنهاست. على‏علیه السلام به مالک اشتر نخعى مى‏فرماید:
فَلا تَطُولَنَّ احْتِجابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ، فَإِنَّ احْتِجابَ الْوُلاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیْقِ وَ قِلَّةٌ عِلْمِ بِالْأُمُورِ24؛ مبادا دورى تو از رعیتت به طول انجامد، زیرا دورى والیان از رعایاى خود نوعى تنگنایى بوده و باعث غفلت و بى‏آگاهى از امور آنها مى‏گردد.
دلخوش کردن به گزارش مأموران مخفى و غیر مخفى که انواع دخل و تصرف‏ها در آن محتمل است، گناهى نابخشودنى است. حاکم باید زمان‏هاى مشخصى را براى ملاقات مستقیم با مردم در محیطى آرام و صمیمى، معین کند و با آنها به گفت و گو بپردازد.25
مسأله دیگر پى‏گیرى و جدیت در کار است. چه بسا حکمرانى با رعایاى خود مرتبط باشد، ولى در بر آوردن حاجات آنها جدیت و پى‏گیرى لازم را نداشته باشد. وقتى مدیران و کارگزاران حاکم ببینند که وى دستورهاى خود را پى‏گیرى نمى‏کند، به راحتى پرونده‏ها و بخشنامه‏ها را بایگانى کرده و به دنبال کارهاى شخصى خود مى‏روند. از این رو حاکم باید:
ز بزم طرب تا به شغل شکار
ندیدى به بازیچه در هیچ کار
15. استفاده از کارآگاهان در کشوردارى، مانند:
الف) نیروى مسلح؛
ب) افسونگران و حیله‏گران در رشته‏هاى مختلف؛
ج) خطیبان و سخنوران؛
د) حکیمان؛
ه .) پیران و زاهدان و عابدان؛
و ) پیامبران.

انجام هر امرى مستلزم آگاهى از علوم و فنون مرتبط با آن است. مهم‏ترین امور جامعه، کشوردارى است؛ از این رو، حاکم یا باید خود در علوم مختلف متخصص باشد و یا از مشاوران متخصص بهره گیرد، و چون همه چیز را همگان مى‏دانند پس حاکم باید از مشاورت مشاوران بهره گیرد. نظامى یکى از رموز موفقیّت اسکندر را استفاده از خبرگان و اهل حلّ و عقد در امور کشورى دانسته و مى‏گوید: اسکندر در همه حال شش گروه از خبرگان در امور مختلف کشورى را به همراه خود داشت و در مواقع مناسب از آنها استفاده مى‏کرد:
گروه اول، جنگجویان و قهرمانان فراوان که در لشکر کشى‏ها آماده به خدمت بودند. امروزه از آنها به نیروى مسلح نام مى‏برند. حفظ حدود و ثغور یک مملکت از تعدى و تجاوز دشمنان مستلزم وجود مرزداران و نیروهاى مسلح قوى آن است.
گروه دوم، افسونگران و حیله گران: اینان به رموز و اسرار غیر عادى جنگ آگاهند. نیروهاى مسلح فقط طریقه جنگ و مبارزه را مى‏دانند، ولى در جنگ اسرارى هست که گاهى با دانستن آن یک حاکمى بدون خون‏ریزى یا با کمترین خون ریزى به فتح بزرگى مى‏رسد. در قدیم ساحران و افسونگران و حیله‏گران به این کار مشغول بودند و اکنون سازمان‏هاى اطلاعاتى و جاسوسى و ضد اطلاعاتى به این امور مى‏پردازند.
گروه سوم، خطیبان و سخنوران: مسأله زباندانى و سخن‏دانى و سخن‏رانى یکى از مسائل مهم سیاسى و اجتماعى است. گاهى با یک سخن آتش یک فتنه جهانى خاموش شده و گاهى نیز روشن مى‏شود. به قول مولوى:
عالمى را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
مجرم آن قومى که چشمان دوختند
وز سخنها عالمى را سوختند
گاهى حقوقى از راه گفت و گو زنده مى‏شود که با صدها جنگ قابل احیا نیست. گاهى نیز با سخن و گفت و گو حقوقى پایمال مى‏شود که خسارت آن از چندین جنگ بیشتر است. امروزه بنگاه‏هاى سخن پراکنى در سراسر دنیا شبانه روز مشغول فعالیت هستند و چه جنگ‏ها که این بنگاه‏ها زمینه سازى نکردند. در جهان امروزه گستره فعالیتى گروه سوم وسیع‏تر از گروه‏هاى قبلى است.
گروه چهارم، حکیمان باریک بین: گروهى که صلاح و رشد و تعالى یا فساد و تنزل جامعه را بهتر از دیگران تشخیص مى‏دهند. اینان مغز متفکر جامعه هستند.
گروه پنجم، پیران زاهد: اینان عمر خود را به پاکى و صفا سپرى کرده و همیشه در حلقه عبادت و بندگى خدا بوده‏اند. دلشان به نور عبادت روشن شده و باغ دلشان به نور دلدارشان گلشن گشته است.
به قول سعدى:
دیوانه عشقت را جائى نظر افتاده است‏
کانجا نتواند رفت اندیشه دانائى‏

آن زمان که همگان در پیچ و خم اسباب و علل گیر افتاده‏اند و به ذهن و زبانشان قفل حیرت زده شده است، زاهدان شب زنده‏دار که در دل تاریکى‏هاى شبانه به نور خدا چشم دوخته بودند، اکنون در پرتو همان انوار، فکر تاریک و حوصله باریک درماندگان ورطه سیاست را به بیان معنوى و الهى روشن ساخته و صلاح امت را به آنها مى‏نمایانند. از این رو نظامى این گروه را گروه پایانى قرار داده که وقتى همه گروه‏ها درمانده و عاجز مى‏شوند، حکمران به این گروه پناهنده شده و گشایش کار را از اینان التماس مى‏کند. مقام اینان بالاتر از سایر مقامات و پایین‏تر از مقام انبیاست.
گروه ششم، پیامبران: در ضرورت پیامبرى همین بس که وقتى از هیچ گروهى کارى برنمى‏آید و جامعه در بن‏بست مطلق قرار مى‏گیرد، در درون دل و عمق فطرتشان ندایى مى‏رسد که باید عده‏اى باشند که ما را از ظلمت حیرت و گمراهى نجات دهند؛ آنان نمایندگان الهى بر روزى زمین هستند که حقایق را به وحى خداوندى مى‏یابند. پناه همه بى‏پناهان و چراغ راه در راه‏ماندگان و امید امیدوارانند.
نظامى هیچ دولت و حکمرانى را بى‏نیاز از این شش گروه نمى‏داند، همان گونه که اسکندر مقدونى با همه جهانگیرى‏اش نیازمند اینان بود. وى این گروه‏ها را چنین معرفى مى‏کند.
به تدبیر کار آگهان دم گشاد
ز کار آگهى کار عالم گشاد
شنیدم که هر جا که راندى چو کوه‏
نبودى درش خالى از شش گروه‏
ز پولاد خایان شمشیر زن‏
کمر بسته بودى هزار انجمن‏
ز افسونگران چند جادوى چست‏
کز ایشان شدى بند هاروت سست‏
زبان آورانى که وقت شناب‏
کلیچه ربودندى از آفتاب‏
حکیمان باریک بین پیش از آن‏
که رنجانم اندیشه خویش از آن‏
ز پیران زاهد بسى نیم کرد
که در شب دعائى توانند کرد
به پیغمبران نیز بودش پناه‏
وزین جمله خالى نبودش سپاه‏

22. ارتباط با خداوند: ارزش هر آدمى به اندازه ارتباطى است که با خداى خویش دارد. پیامبران و اولیاى الهى بدان جهت با کمال‏ترین و گرامى‏ترین انسان‏ها بودند که بیش از همه با خداى خود مرتبط بوده و او را پرستش مى‏کردند.
قرآن کریم در آیات متعددى مردم را به این نکته متوجه ساخته که «همه آنهایى که غیر خدا را مى‏خوانند (با خدا پیکار مى‏کنند) قدرت ندارند تا یک پشه‏اى را بیافرینند، و اگر پشه چیزى از آنها بگیرد (خونشان را بمکد) قدرت بازپس‏گیرى ندارند. طالب و مطلوب هر دو ضعیف‏اند. آنان قدرت و عظمت خدا را نفهمیده‏اند، در حالى که حقیقتاً فقط خداوند قدرتمند و عزیز است».26
علاوه بر این، انسان حکمران به قدرت و توان بیشترى نیاز دارد تا بتواند کارهاى سنگین و مهم جامعه را انجام دهد. از این رو او بیش از دیگران خود را محتاج خداوند متعال مى‏داند، خدایى که «هُوَ القَدیر» و «هُوَ الْقَوى»؛ پس لازم است بیشتر از دیگران با خداى خود خلوت کند و از او یارى طلبد.
از این رو نظامى در حالات اسکندر مى‏نویسد: او وقتى از همه جا ناامید مى‏شد و هیچ کدام از شش گروه یاد شده نمى‏توانستند به داد او برسند، رو به بارگاه غنى مطلق و قدیر و حکیم حقیقى آورده و با عرض نیاز به آن بى‏نیاز به رفع معضل مى‏پرداخت:
کجا دشمنى یافتى سخت‏کوش‏
که پیچیدى از سخت‏کوشیش کوش‏
به پیغام اول زر انداختى‏
به زر کار خود را چو زر ساختى‏
اگر دشمن زر بدى دشمن‏اش‏
به آهن شدى کار چون آهن‏اش‏
گر آهن نبودى بر آن در کلید
به افسونگران چاره کردى پدید
گر افسونگر از چاره سر تافتى‏
به مرد زبان‏دان فرج یافتى‏
چو زخم زبان هم نبودى پسند
ز راى حکیمان شدى بهره‏مند
ز چاره حکیم ار هراسان شدى‏
به زهد و دعا سختى آسان شدى‏
گر از زاهدان بودى آن کار بیش‏
به پیغمبران بردى آن کار پیش‏
و گر زین همه بیش بودى شمار
به ایزد پناهیدى انجام کار

23. اعتدال: یکى از صفات حکمرانى و شهریارى حفظ اعتدال در همه امور است. افراط و تفریط دو آفت بزرگ جامعه است. و جهل یکى از علل آن است. در حدیث آمده است: «لا یُرى الْجاهِلُ إِلّا مُفْرِطاً اَوْ مُفَرّطاً؛ جاهل همیشه در یکى از دو حالت افراط و تفریط قرار دارد». شهریاران باید در عین دست و دلبازى و بخشش، حسابگر و دقیق باشند. در سایه رعایت اعتدال است که شخصیت افراد مورد توجه قرار گرفته و هر کسى در حد شأن خود از الطاف حکمران بهره‏مند مى‏گردد؛ مناصب بزرگ به افراد کوچک و مناصب کوچک به افراد بزرگ داده نمى‏شود؛ از این رو نظامى مى‏گوید: شهریار نباید غذاى پیل را به مورچه و غذاى مورچه را به فیل بفرستد. از جمله، پادشاه نباید به صفات مذموم خست و بخل متصف باشد که از اعتدال به دور است.
خرد گفت کان کس بود شهریار
که باشد پسندیده در هر دیار
به داد و دهش چیره بازو بود
جهانبخش بى هم ترازو بود
به مور آن دهد کو بود مورخوار
دهد پیل را طعمه پیل‏دار
نه چون خام‏کارى که مستى کند
به خامه زدن خام دستى کند
رهاورد مورى فرستد به پیل‏
دهد پشه را راتب جبرئیل‏
همه کار شاهان شوریده آب‏
از اندازه نشناختن شد خراب‏
که یک ره سر از نیزه نشناختند
به مستى کلاهى برانداختند

وقتى اعتدال اساس امور قرار نگیرد، بزرگان خُرد مى‏شوند و خُردان بزرگ، به وقت بخشش، بخل ورزیده مى‏شود و در هنگام بخل، بى‏حساب بخشش مى‏شود.
25 و 24. مردم دوستى و عاقبت اندیشى: صفت عاقبت‏اندیشى را عقل و شرع ستوده‏اند. عاقب‏اندیشى گاهى فردى است و گاهى اجتماعى. آن که براى آینده خود برنامه‏ریزى مى‏کند، آینده‏اش را دوست دارد و همیشه دغدغه آن را دارد؛ اما برخى افراد به دلیل علاقه به اجتماع و بندگان خدا، دغدغه جامعه خود را نیز دارند. از نظر نظامى، حکمران باید عاقبت‏اندیش باشد. در سایه عاقبت‏اندیشى مى‏توان به بسیارى از بحران‏هاى اجتماعى غلبه کرد؛ لکن این عاقبت اندیشى زمانى ارزش انسانى و دینى پیدا مى‏کند که براى مردم و رضاى خداوند باشد نه براى تضمین حکومت خود. وى در این خصوص، قصه قحطى زمان بهرام رامثل‏زده و مى‏گوید: عاقبت اندیشى بهرام باعث شد که مردم بدون این که تلفاتى بدهند از بحران عبور کنند و چهار سالِ دوران قحطى را بدون هیچ مشکلى پشت سر گزارند.
شاه چون دید قدر دانه بلند
در انبار برگشاد ز بند
سوى هر شهر نامه‏اى فرمود
که در او از ذخیره چیزى بود
تا امینان شهر جمع آیند
در انبار بسته بگشایند
با توانگر به نرخ در سازند
بى دِرم را دهند و بنوازند
و آنچه ز انبار خانه ماند باز
پیش مرغان نهند وقت نیاز27

نظامى در این ابیات به چند مسأله اساسى که حاکم باید بدان واقف و عامل باشد اشاره کرده است:
الف) آذوقه هر شهر باید در آن شهر ذخیره گردد، تا در مواقع بحران دسترسى بدان آسان باشد؛
ب) خزانه‏داران هر شهر باید از افراد امین و صادق باشند تا اموال مردم را صحیح و سالم حفظ کنند؛
ج) در مواقع ضرورى و بحران، دولت باید شأن اقشار مختلف جامعه را دریافته و رعایت کند.
د) حاکم همان گونه که به فکر مردم جامعه است، باید به فکر لوازم زندگى و ثروت‏هاى طبیعى نیز باشد. از این رو بعد از رسیدگى به احوال مردم و آسوده شدن از آنها، باید به فکر حیوانات و جانداران دیگر نیز باشد. این همان مسأله حقوق حیوانات است.
تا در ایام او ز بى خوردى‏
کس نمیرد ز هى جوانمردى‏
آنچه از دانه بود دربارش‏
هر کسى مى‏کشد از انبارش‏
اشترانش ز مرز بیگانه‏
مى‏کشیدند نو به نو دانه‏
جهد مى‏کرد و گنج مى‏پرداخت‏
چاره کار هر کسى مى‏ساخت‏
لاجرم چار سال بى بر و کشت‏
روزى خلق بر خزینه نوشت‏
کارش آن بود کان کیائى یافت‏
از چنان پیشه پادشائى یافت‏
جمله خلق جان ز تنگى برد
جز یکى تن که او به تنگى مُرد
شاه از آن مرد بینوا مرده‏
تنگدل شد چو آب افسرده‏
روى از آن رنج در خداى آورد
عذر تقصیر خود به جاى آورد
گفت کاى رزق بخش جانوران‏
رزق بخشیدنت نه چون دگران‏
ناید از من و گر چه کوشم دیر
کاهوئى را کنم به صحرا سیر
توئى آن کز برات پیروزى‏
یک به یک خلق را دهى روزى‏28

از نظر نظامى، حکمران نباید تنها به نظم عمومى و رفاه نسبى جامعه دلخوش باشد، بلکه باید دغدغه تک‏تک افراد جامعه را داشته و گرسنگى یک شخص براى او همانند گرسنگى یک جامعه سنگین باشد؛ بدین جهت تلف شدن یک فرد در حکومت بهرام براى او به قدرى طاقت‏فرسا مى‏شود و خود را گنه‏کار مى‏داند که به خدا پناه برده و استغفار مى‏کند. با این حال طبیعى است که امور ناشایستى در جامعه اتفاق خواهد افتاد که حکمران از آن بى‏خبر بوده یا دیر خبردار مى‏گردد؛ بدین جهت نظامى در عذر تقصیر بهرام به خداوند سبحان، چنین سروده است.
توئى آن کز برات پیروزى‏
یک به یک خلق را دهى روزى‏
گر ز تنگى یکى ز جانوران‏
مرد جرمى مرا نبود در آن‏
کز حسابش خبر نبود مرا
چونکه مرد او خبر چه سود مرا
شاه چون شد چنین تضرع ساز
هاتفى دادش از درون آواز
کایزد از بهر نیک‏رائى تو
برد فترت ز پادشائى تو
چون تو در چار سال خرسندى‏
مرده‏اى را ز فاقه نپسندى‏
چار سالت نوشته شد منشور
کز دیار تو مرگ باشد دور
فرخ آن شه که او به نعمت و ناز
مرگ را داشت از رعیت باز29

نظامى در این ابیات، علاوه بر منافع اجتماعى حاکم عاقبت‏اندیش و مردم‏دوست، به یک مسأله مهم دیگر نیز اشاره مى‏کند که در احادیث نیز از قول پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهم السلام بیان شده است و آن برکات الهى و غیبى است که به برکت وجود حکمران عادل عاید جامعه مى‏شود. در قصه نظامى، چهار سال مرگ و میر از جامعه بهرام دور گشت، زیرا او چهار سال به خلق خدا مخلصانه خدمت کرده بود؛ بنابراین وجود حاکم دیندار و مردم‏دوست موجب نزول برکات الهى مى‏شود.
26. اجتناب از خون‏ریزى: قرآن کریم مى‏فرماید: «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً؛30 پس در قتل اسراف مکن که قتل مورد نصرت است». خون‏ریزى هر چند بحق، باید در حداقل و به مقدار ضرورت باشد. درست است که زمین باید از لوث وجود انسان‏هاى جنایتکار و مفسد پاک شود، ولى حاکم موفق کسى است که با مدیریت خود امکان رشد و پرورش این گونه افراد را از بین ببرد، یعنى زمینه شیوع جنایت و ازدیاد جنایتکار را از بین ببرد تا مجبور نگردد که آنها را از دَم تیغ بگذراند. در سطح بین‏المللى حتى‏الامکان باید با گفت و گو و صلح از تحقق جنگ و کشتار جلوگیرى کند. هر چند نیروى نظامى و انسانى قوى داشته باشد.
به خون ریختن کمتر آور بسیج‏
در اندیش ازین کنده پاى پیچ‏
چه خواهى ز چندین سر انداختن‏
بدین گوى تا کى گرو باختن‏
بسا آب دیده که در میغ تست‏
بسا خون که در گردن تیغ تست‏
نترسى که شمشیر گردن زنت‏
بگیرد به خون کسى گردنت‏
کژاوه چنان ران که تا یک دو میل‏
نیندازدت ناقه در پاى پیل‏
ببین تا چه خون در جهان ریختى‏
چه سرها به گردن درآویختى‏
بسا مملکت را که کردى خراب‏
چه پرسند چون داد خواهى جواب‏
بدین راست ناید کزین سبز باغ‏
گلى چند را سر در آرى به داغ‏31

27. دلیرى و فرماندهى: شجاعت و دلیرى، از نظر نظامى، از صفات لازم و ضرورى فرماندهى و حکمرانى است. ترسو بودن آفت رهبرى است. شجاعتى که نظامى مى‏گوید، شجاعت ذاتى فرمانده است نه شجاعت متکى به لشکر و قدرت حکومتى. آن که ذاتاً دلیر است همیشه دلیر است، چه در اوج قدرت باشد یا در گوشه زندان باشد.
آن که دلیرى و آزادگى‏اش متکى به فهم و تربیت و شخصیت وجودى خودش است، همیشه چنین است؛ اما آنکه به زور بازوى دیگران دلیرى مى‏کند، به محض جدایى از آنان، خود را تُهى دیده و تن به پستى مى‏دهد. نظامى مى‏گوید: فرمانده باید آن گونه دلیر باشد که لشکر از او قوّت و قدرت بگیرد؛ یعنى پشتوانه لشکر و کشور باشد نه لشکر پشتوانه او گردد.
به نیک و بد کار زارش رَهست‏
نبرد آزماى است و کار آگهست‏
بپرسید کان چیست در کار زار
که از بهر پیروزى آید به کار
سپه را چه تدبیر دارد به جاى‏
چه سختى کند مرد را سست پاى‏
نبرد آزماى جهاندیده گفت‏
که پیروزى آن پهلوان راست جفت‏
که در لشکر چون تو شاهى بود
به فر تو یک تن سپاهى بود
شنیدم ز جنگ‏آزمایان پیش‏
که از زور تن زهره مرد بیش‏
دلیرى است هنجار لشکر کشى‏
سرافکندگى نیست در سرکشى‏32

دلیرى به تنهایى ممکن است آفت‏زا گردد، از این رو نظامى آن را به صفاتى دیگر وابسته دانسته و گفته است: فرمانده دلیر باید علاوه بر دلیرى، دانا، مؤمن به خدا و باگذشت باشد. اگر دلیرى با صفات ذکر شده قرین نباشد سر از طغیان و آدم‏کشى درمى‏آورد. نظامى در این باره مى‏گوید: بر خود متکى باش و بر خدا متوکل، جز خدا بر کسى توکل نکن و پیروزى‏ات را نتیجه توکل بر خدا بدان، اگر پیروز شدى با اسیران مدارا کن، راه فرار را بر دشمن مبند، وقتى پیروز شدى از پیروزى در برقرارى صلح و آرامش استفاده کن نه در دشمن‏کشى و دشمن‏تراشى.
از نظر نظامى لشکر بر دو رکن اساسى استوار است: صبورى و توکل به خدا. فرماندهى که پشتوانه‏اش خدا باشد خود پشتوانه لشکرش مى‏شود:
به هنگام لشکر برآراستن‏
ز لشکر نباید مدد خواستن‏
صبورى ز خود خواه و فتح از خداى‏
که لشکر بدین هر دو ماند به جاى‏
چو پیروز باشى مشو در ستیز
مکن بسته بر خصم راه گریز
گه ناامیدى به جان باز کوش‏
که مردانه را کس نمالید گوش‏33
پى‏نوشت‏
*) مدرس حوزه و دانشگاه.
1. ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران (تهران: انتشارات فردوس) ج‏2، ص 800.
2. شعراء العجم یا تاریخ شعر و ادبیات ایران، ترجمه سیدمحمد تقى فخر داعى گیلانى، ج‏1، ص 227.
3. ر.ک: کلیات، ص 858 و 972.
4. کلیات، خسرو و شیرین، ص 128، 129 و 130.
5. کلیات، شرفنامه، ص 882.
6. همان، ص 292.
7. همان، ص 931.
8. بقره (2) آیه 266.
9. اعراف (7) آیه 176.
10. رعد (13) آیه 3.
11. کلیات، شرفنامه، ص 999.
12. همان، ص 1000.
13. همان، ص 1006.
14. همان، ص 1007.
15. همان، ص 1010.
16. هفت پیکر، ص 660.
17. همان، ص 662.
18. «العدل حیاة الاحکام» عبدالواحد آورى، غرر و درر آمدى (تهران: چاپ دانشگاه) ج 1، ص 104.
19. «العدل قوام الرعیه»، همان، ص 183.
20. «الرعیة لا یصلحها الا العدل»، همان، ص 354.
21. «إنّ العدل میزان اللَّه سبحانه الذى وضعه فى الخلق»، همان، ص 508.
22. همان، ج 2، ص 178.
23. همان، ج‏2، ص 184.
24. نهج البلاغه، نامه 53.
25. ر.ک: همان.
26. «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». حج (22) آیه 73.
27. کلیات هفت پیکر، ص 663.
28. همان.
29. همان، ص 664.
30. اسراء (17) آیه 33.
31. کلیات، هفت پیکر، ص 1295.
32. کلیات، شرفنامه، ص 966.
33. همان، ص 966.

تبلیغات