ساختار شناسى فکر دینى در ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
یکى از مؤلفههاى اساسى اندیشه دینى در سالهاى پس از دهه 1320، ظهور برداشتهاى روشنفکرى از دین در کنار رویکردهاى سنتى و رهیافت اجتهادى بود. این برداشتها که شامل طیفهاى مختلفى است، با این ایده که امروزه نگرش سنتى از دین، کارآیى لازم را ندارد، به تفسیرهاى جدیدى، براساس آموزههاى علمى و جامعهشناختى پرداختند و به این ترتیب ادبیات جدیدى را در عرصه دین موجب گشتهاند.متن
فرآیند تفکر دینى پس از مشروطیت
بىشک نهضت مشروطیت پیشتاز نظام فکرى و سیاسى جدید در ایران بود که نظام پادشاهى سنتى را فرو پاشید و على رغم فراز و نشیبهاى متعدد ساختار سیاسى جدید را پى ریخت. با این وصف نظام سیاسى مشروطه نتوانست ساختار جدید را استوار و پایدار سازد. عوامل متعددى باعث این مسأله شدند، ولى آنچه مهمتر تلقى مىگردد «یکى این بود که عملاً در دوران حاکمیت مشروطیت، ایران دو بار در شرف تقسیم قرار گرفت و اداره امور به دست بیگانگان مستقر گردید و از سوى دیگر این نظام نتوانست توجیه درونى مقبول و منطقى ارائه دهد و یا حداقل شرایط یک نظام استوار را ایجاد نماید).1 از این رو سرانجام قدرت سیاسى در محملى از دیکتاتورى رضاخان قرار گرفت.
در عین حال، از حیث نظرى یکى از پرفروغترین دورههاى تاریخ اندیشه سیاسى ایران و شیعه، همین دوره، به شمار مىآید که به نوعى منتهى به پذیرش نظریه حاکمیت الهى - مردمى از سوى برخى علما و پردازش فقهى آن شد. این تحول در پاسخ به شرایط جدیدى بود که گفتمان غربى در حیطه حاکمیت مطرح ساخته بود و اندیشه شیعه را با چالش روبهرو مىساخت. کوششهاى علماى شیعه در برخورد با این شرایط براى حفظ اصول اساسى پارادایم تفکر شیعه و حل معضلات و مشکلات پیش روى آن بود. ادامه این تحولات منجر به ظهور نظام خاص عصر پهلوى گردید که در برگیرنده ظواهر پادشاهى ایران باستان و شمایى از ساختمان دولت به مفهوم مدرن آن و توأم با نظامىگرى بود؛ این نظام در عصر پهلوى دوم نیز با شدت و حدّت ادامه یافت؛ اما هیچ گاه نتوانست توجیه منطقى درونى و همگونى براى ایران عصر جدید فراهم سازد و عملاً متکى بر نظامىگرى و پادشاه محورى مقتدر استوار گردید.
در عصر پهلوى اول تلاش زیادى جهت ایجاد حکومتى سکولار انجام گرفت و اقدامات شدیدى علیه نیروهاى مذهبى اعمال گردید. رضاخان معتقد بود قطع نفوذ روحانیت به فرآیند مدرنیسم وى کمک خواهد کرد. حمله به نهادهاى مذهبى و روحانیت و اعمال فشار زیاد در بنیانگذارى یک حکومت غیر مذهبى کم و بیش با توفیق همراه بود، ولى او نتوانست بافت فکرى و مذهبى و ساختار اجتماعى سنتى ایران - یا آنچه جلال آل احمد آن را «حکومت مخفى مذهبى»2 مىنامید - تغییر دهد. اساسىترین صدمهاى که دولت تجدد رضا شاه در این دوره بر قشر مذهبى وارد ساخت، تضعیف بنیانهاى حمیت مذهبى و تدین از سویى، و ترویج بخشى از مؤلفههاى اندیشه غربى، از سوى دیگر بود. نکته مهمتر از آن، تلاش این حکومت براى فراگیر کردن نظریه جدایى روحانیت از سیاست بود. این دیدگاه به نحو مؤثرى حتى در میان خود روحانیون نیز جایگاهى یافته بود، چنانکه امام خمینى نیز به آن اشاره دارند.3
تجربه ناموفق مشروطیت و نیز شرایط حکومت رضا خانى، روحانیت را به شکل محسوسى منزوى و عزلتگزین کرد و قدرت رهبرى جنبشهاى اجتماعى را در آنان تضعیف کرد، به نحوى که حتى پس از سقوط رضاخان و ایجاد فضاى باز سیاسى، مدتها طول کشید تا کار ویژههاى رهبرى روحانیت و تولید فکر سیاسى به مانند آنچه در جریان مشروطیت انجام مىپذیرفت، عملى گردد.
طیفى از روحانیت در این دوران دریافتند که شرایط جدید بدون شک اقتدار و اعتبارشان را کاهش داده و حلقه فکرى آنان و نفوذشان که تا اواخر قرن سیزدهم شمسى (اواخر قرن نوزدهم میلادى) بسیارى را به خود جلب مىنمود، جذابیت کمترى دارد. مشروطیت و رویدادهاى متعاقب آن به شدت به عوامل سنتى مشروعیت سیاسى ضربه زد و اختلافهاى شدیدى بین موافقان و مخالفان مشروطه، در میان علماى شیعه، برانگیخت و همچنین استبداد پس از آن، به طور شگفتآورى رشد اندیشه دینى و سیاسى روحانیان شیعه در چارچوبى که انقلاب مشروطیت پدید آورده بود را متوقف ساخت و همان طورى که حمید عنایت تأکید مىورزد، شرایط براى باز اندیشى این اندیشهها تا سالهاى پس از جنگ دوم جهانى که توأم با برهم خوردن موازنه نیروهاى سیاسى و سقوط دیکتاتورى رضاخان بود، مهیا نشد. اما از این به بعد مرحله تازهاى از تفکر دینى - سیاسى پا به عرصه وجود مىگذارد.4
اما بىتردید مهمترین چالش و دل مشغولى براى بسیارى از متفکران شیعه در عهد پهلوى اول، حفظ هویت و کیان دینى بود. هرچند در میان روحانیون کسانى نیز بودند که دل مشغولى دیگرى در جهت حفظ و استمرار اصول مشروطیت و مبارزه با دیکتاتورى داشتند و براى کسانى چون آیةاللَّه حائرى یزدى مقوله دیندارى و حفظ هویت علمى آن، نگرانى جدى به شمار مىآمد. این گروه مىدیدند که از مشروطیت به بعد حوزههاى علمیه به دلیل تحولات ایران و عراق به شدت تضعیف شده و بدیلهایى به سرعت جایگزین حوزههاى علمیه و مراکز علمى سنتى مىشود؛ از این رو بهترین کار در چنین شرایطى از نظر آنها بازسازى حوزههاى علمیه و به تبع آن تقویت بنیانهاى سنتى فکر شیعى به شمار مىرفت. تأسیس حوزه علمیه قم به دست آیةاللَّه حائرى یزدى و استمرار این حرکت از سوى برجستهترین مجتهدان شیعى پاسخ به این معضل اساسى در سازماندهى روحانیت شیعه بود. حامد الگار به درستى از آن به «اقدام موفقیتآمیز» یاد مىکند که «غیر مستقیم و مآلاً به واژگونى و انهدام خاندان پهلوى بسیار یارى مىکرد».5
با سقوط دولت رضا شاه، فضاى فکرى جدیدى در ایران به وجود آمد. این فضاى فکرى تحت تأثیر بردارهاى گوناگونى قرار داشت. حضور مستقیم قدرتهاى بزرگ در ایران و حمایت آنان از تفکرات خاص باعث گردید که نسخههاى فکرى جدیدى در ایران شکل بگیرد. یکى از بارزترین این تفکرات، رشد فزاینده اندیشههاى چپ گرایانه بود که در کنار چالشهاى قبلى، به شکل مشخص اندیشه دینى را مورد هجوم قرار مىداد. تأسیس حزب توده و فعالیتهاى مبتنى بر اندیشههاى مارکسیستى آن که در این دوره به عنوان مهمترین جریان روشنفکرى روز تبدیل شد در همین راستا قابل ارزیابى است. البته به دلیل شکستهاى متعدد غرب در تجربه خویش، از جمله بحرانهاى اقتصادى اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم جنگهاى جهانى اول و دوم و ظهور فاشیسم تا حدود زیادى اعتبار تمدن غربى را با پرسش روبهرو ساخته بود و حداقل فورىترین نتایج آن در عرصه اندیشه، رشد فزاینده دیدگاههاى چپگرایانه بود که در نقد غرب به کار گرفته مىشد و براى روشنفکران جهان سومى جاذبه داشت.
در هر حال فروپاشى استبداد رضا خانى، امکان بروز استعدادهاى نیروهاى مختلف را که براى سالهاى متمادى تحلیل رفته بود فراهم ساخت؛ اندیشههاى جدیدى که در کنار اندیشههاى سابق اجازه رشد یافت به نحو مستقیم بنیاد تفکر دینى را تهدید جدى مىکرد و آموزشهاى ضد دینى چون مارکسیسم در الحادىترین چهره آن ترویج مىگردید. در چنین شرایطى نیروهاى مذهبى در برابر موقعیت جدید چارهاى جز بهرهگیرى از نیروى استدلال و تفکر نداشتند؛ اما بیش از یک دهه طول کشید تا دست به چنین کارى در مقابل چپىها بزنند. در عرصه سیاست نیز هرچند نیروهاى مذهبى پس از سقوط رضا شاه به حیات جدیدى رسیدند، ولى باید اضافه کرد که مرجعیت شیعه در سالهاى ابتدایى حتى تا اواخر دهه سى در رأس رهبرى سیاسى نیروهاى مذهبى قرار نگرفت و فعالیتهاى سیاسى بعضى از فعالان سیاسى روحانى و عملکرد آنها با دیدگاههاى مرجعیت شیعه نیز بعضاً در تعارض قرار داشت.
در کنار رشد اندیشههاى مارکسیستى در دهه بیست، که در تقابل با دین بود، سنتهاى دینى مورد هجوم و نقد کسانى چون کسروى قرار داشت که در نهایت منجر به گشوده شدن فضاى جدیدى براى بازپرورى اندیشه دینى گردید، هرچند واکنش روحانیت به این تحولات، سازماندهى شده نبود و به همین لحاظ شفاف نیز نمىباشد، ولى کوششهاى انجام شده، ادبیات قابل کاوشى را جهت تجزیه و تحلیل عنصر اندیشه دینى - سیاسى شیعه به جاى گذاشت. کتاب کشف الاسرار امام خمینى در پاسخ به اندیشههاى کسروى و هوادارانش،6 شکلگیرى تدریجى انجمنهاى اسلامى در دهه بیست تشکیل کانون اسلام، انجمن مبارزه با بىدینى، انتشار مجله آیین اسلام و نیز کتبى که تبیین کننده اعتقادات دینى بود، بازتاب چنین نیازها و دلمشغولىهایى بود که هدف فورى آنها توجه به مسائل آموزشى و دفاع از هویت دین بود. البته فعالان مذهبى حتى در میان روحانیون عالىمرتبه شیعه در این دوره اندک بودند. این کوششها عموماً متوجه طرح مجدد دین و به روز کردن آن گردید و سعى شد ضمن آموزش اصول عقاید و کلام شیعى، تصویرى جامع از اسلام و توانمندىهاى آن در بسیج عمومى، هدفمند کردن زندگى اجتماعى، تنظیم روابط اجتماعى، حل مشکلات نوپیدا، بیان سازگارى عقل و دین و ... ارائه گردد.
از این رو در این دوران متفکران دینى مقولاتى چون اسلام و نیازهاى روز، جهانبینى اسلامى، ایدئولوژى اسلامى و مقوله حکومت از دیدگاه اسلام را مطرح مىکردند که لزوماً در کنار دفاع از کلیت آموزه دین، متوجه ارائه طرحى نو در پاسخ به بحران سیاسى و فکرى جامعه ایران مىشود. از جمله ویژگىهاى اساسى این دوره شکلگیرى روشنفکرى دینى در میان بافت مذهبى - اجتماعى ایران است که سعى مىکنند در دفاع از دین و طرح مجدد آن در جامعه قرائت جدیدى را به ویژه در عرصه سازگارى بین علم و دین و عقل و دین و بالمآل عرصه حاکمیت ارائه دهند. این طیف، مذهبىهایى بودند که در کنار روحانیون به عنوان نمایندگان سنتى پاسدارى از دین، براى خود وظیفهاى احساس مىکنند و برداشت روحانیون از دین را فاقد روح لازم قلمداد مىکردند. این طیف بخش قابل ملاحظهاى از ادبیات دینى را در سالهاى 57-1320 به خود اختصاص مىدهند.
این نوع رویکردها به دین که از طرف مذهبیون عمدتاً غیر روحانى ارائه گردید، از جمله تفاوتهاى اساسى اندیشه دینى این دوره از سابق است؛ از این رو وصول به یک چارچوب جدید براى اداره جامعه براساس دین و با تفسیرى جدید در طول سالهاى 1320 به بعد به موضوع جدى تبدیل گردید. مذهبیون در پى فرآیندى بودند که در پرتو آن ضمن حفظ هویت دینى در مقابل هجوم اندیشههاى ضد دین، به بحران فکرى موجود در ایران پاسخ داده و شرایط را حتى براى اجراى قوانین اسلامى آماده کنند. این جریان در برگیرنده طیفهاى گوناگونى بود که ابتدا اسلام را به هر قرائت آن مبنا و اساس فعالیتهاى سیاسى خود قرار داده بودند.
در هر حال جامعه فکرى ایران در این دوره، بازار اندیشههاى گوناگون و عرصه جدال و منازعه فکرى مکاتب متفاوت جهت ایجاد فضاى مناسب و نظمى جدید بود و یکى از مهمترین حرکتها، کوشش براى بازسازى فکرى اسلام یعنى طرح اسلام به عنوان کلیتى سیاسى، اخلاقى، اقتصادى و اجتماعى یا به عبارت دیگر، طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژى بود. این بازسازى هم در پاسخ به رشد اندیشههاى چپ و هم رشد اندیشههاى ضد دینى که رژیم پهلوى در راستاى سیاست دینزدایى در جامعه القا مىکرد، بسیار مهم تلقى گردید. این در حالى بود که مذهبىها براى خود، براساس مبانى اسلام، رسالت مبارزه با استعمار، در جهت استقلال ایران و مبارزه با استبداد را نیز توجیهپذیر مىکردند. در یک تقسیمبندى کلى مىتوان گرایشهاى مذهبى این دوره را به دو بخش رویکرد علماى مذهبى و رویکرد روشنفکران دینى، تقسیم کرد. البته هرچند هر یک از گرایشها در درون خود خطوط فکرى مختلفى داشتند، ولى وجه مشترک همه آنها وجود علایق مشخص به دین بود. در این جا به بررسى رویکردهاى روشنفکرى به دین خواهیم پرداخت.
رویکردهاى روشنفکرى به دین بین سالهاى 1320 تا 1357
یکى از وجوه ممیّزه اندیشه دینى در سالهاى پس از 1320، شکلگیرى روشنفکرى دینى در جامعه ایران است که به تدریج جایگاه مشخصى را پیدا مىکند؛ نگرشى که جامعه فکرى ایران آن را تجربه نکرده بود. رویکرد این طیف به دین این بود که دین مىتواند با قرائتى نو، روزآمد گشته و به حل مشکلات سیاسى و اجتماعى مردم بپردازد. اصلىترین جنبه اندیشه آنها نوگرایى دینى بود که به تدریج تفاوت بنیادین آن با باورهاى مبتنى بر سنت آشکار گردید. بدین لحاظ دوران معاصر ایران را باید دوران شروع مطالعات دینى با روشهاى متفاوت از روشهاى سنتى به حساب آورد. این کوششها از سویى تحت تأثیر تحولات سیاسى و اجتماعى مبتنى بر دین در تاریخ معاصر ایران قرار داشت و از سوى دیگر، به جهت این اعتقاد بعضى فعالان بود که نگرشهاى سنتى به دین کارآیى لازم را ندارد. از این رو ملاحظه مىشود که آثار روزآمدتر در مورد فهم دین به فارسى ترجمه مىشود و عدهاى به مطالعه دین در چارچوب جدید مىپردازند. مجموعه این تلاشها در جهت یافتن راه برون رفت از وضعیت بحران فکرى و هویت جامعه ایران در چارچوب دینى بود. جریانهاى روشنفکرى دینى این دوران را در یک ارزیابى کلى مىتوان در قالب سه رویکرد جدید به دین بررسى کرد: 1. رویکرد علمى؛ 2. رویکرد التقاطى؛ 3. رویکرد جامعهشناختى.
برداشت علمى از دین
تفسیر و برداشت مقولات دینى در چارچوب رهیافت علمى - تجربى در دیگر کشورهاى اسلامى پیش از ایران شروع گردید.7 هرچند این مسأله زمینههاى متفاوتى داشت، ولى حاکى از سنتگرا بودن بافت فکر مذهبى جامعه ایران نسبت به سایر جوامع اسلامى داشت. اما در نهایت در ایران نیز در سالهاى پس از سقوط رضاخان این رویکرد به تدریج براى خود جا باز کرد. برجستهترین نماینده این تفکر در ایرانِ این دوران مهندس مهدى بازرگان و همکاران وى بودند که عمدتاً برداشت دینى را در چارچوب معرفتهاى علمى - تجربى مورد توجه قرار دادند. این برداشت حتى بر اندیشه برخى از روحانیون نیز تأثیر جدى بر جاى گذاشت. این گروه در پى اثبات این نکته بودند که دین در عصر تمدن پیچیده امروزى نیز مىتواند و باید نقش داشته باشد.
بازرگان که در بستر علم جدید پرورده شده بود و فواید عملى و گرهگشایىهاى آن را دریافته بود، در مورد شکل دادن یک جریان فرهنگى و نیز دریافت جدیدى از دین مبتنى بر علوم جدید خوشبینى قابل توضیحى نسبت به یافتههاى فلسفى و فقهى پیدا کرد و معتقد بود شرایط جدید در پرتو یافتههاى علمى، شرایط مناسبترى را براى پذیرش دین فراهم آورده است.
تلاش بازرگان براى طرح مجدد دین با هر قرائت از آن را نباید صرفاً نظرى بلکه در عرصه عمل نیز باید دید. تشکیل اولین انجمنهاى اسلامى دانشجویان در سال 1321 در دانشگاه تهران تحت سرپرستى وى و توسعه آن در سایر دانشگاهها اهمیت زیادى دارد. این تشکیلات توأم با اندیشههاى جانبى آن در بسط ادبیات اصلاحى و نوگرایانه دینى در ایران نقش مهمى را ایفا کرد. گرچه خط مشى نخستین این انجمنها غیر سیاسى بود، ولى این انجمنها بستر یک حرکت سیاسى - اسلامى دانشجویى به ویژه براساس فهم اجتماعى از دین را بنیانگذارى کرد.8
از آثار مهمى که در این خصوص نگارش یافت، مىتوان به نوشتههاى مهندس بازرگان از جمله مطهرات در اسلام9، راه طى شده10، بعثت و ایدئولوژى11 و عشق و پرستش12 اشاره کرد. بازرگان در مقدمه کتاب مطهرات در اسلام مىنویسد: «که ما مىخواهیم بىطرفانه و با طریقه علمى مطهرات اسلام را مطالعه نماییم».13 او اضافه مىکند که احکام مطهرات اسلامى از حدود سفارشات اخلاقى که به اقتضاى عقل سلیم و طبع لطیف ممکن است در میان ملتى رایج شده باشد بالاتر بوده و مبتنى بر یک سلسله قوانین طبیعى و نکات علمى دقیق مىباشد که حکایت از بینایى کامل واضع آن بر رموز طبیعت و اسرار خلقت است.14 بازرگان تأکید مىکند که مىخواهیم خوشهاى از ثمره علوم جدید را با گونهاى از احکام قدیم تطبیق کنیم.15 وى در مجموع آثارش به دنبال اثبات حقانیت اسلام و هماهنگى آن با علم و دستاوردهاى دانش تجربى است.
هرچند باید تأکید کرد که دغدغههاى وى به هیچ وجه در چارچوب مطالعات و بررسىهاى سنتى از دین چون فقه، عرفان و فلسفه بیان نگردید، بلکه بیان او از سویى متوجه کاوشهاى دینى و سیاسى و از سوى دیگر کاوشهاى تجربى بود؛ از این رو وى سعى کرد نمونههاى همگون با دلنگرانىهاى دینى خود را از گفتمان غربى اخذ نموده و در قالبى دینى بیان دارد.
بازرگان در کتاب راه طى شده بیان مىدارد که راه انبیا و راه علم، راه جداگانهاى نیست و راه علم راه طى شده است که انبیاء نیز همان راه علم را پیمودهاند. از این رو تلاش مىکند اصول اعتقادى اسلام را با یافتههاى علمى جدید تبیین کند، هرچند تصریح مىدارد که ادعاى دقت و صحت قاطع در استنتاجهاى ارائه شده ندارد.16 وى در این کتاب سعى مىکند ثمره علوم جدید را با گوشهاى از علوم قدیم تطبیق کرده و به فقها بنمایاند که تحقیقات جدید درهاى گستردهاى را به خلقت خداوندى باز مىکند. او در عین حال در همین کتاب، فلسفه و معرفتهاى عقلى را گمراه کننده انسان و رهیافت علمى را در معرفت مایه ترقى و تعالى بشر مىداند و در مقایسه بین معرفتهاى فلاسفه و پیغمبران، به معرفتهاى حاصل از فلسفه مىتازد و آن را غیر قطعى دانسته و معتقد است این معرفتها اغلب با شک و تردید و به طور نسبى بیان مىشود و تأکید مىکند که فلاسفه شخص را از سادگى و صفاى فطرى به تاریکى حیرت و بدبینى به خلقت و حقیقت در مىآورند؛17 در واقع فلسفه نه دردى از دنیا را دوا مىکند و نه به درد آخرت مىخورد.18
بازرگان همچنین در کتاب عشق و پرستش و براساس معرفتهاى تجربى، مبدأ و معاد را نیز با اصل آنتروپى و بقاى ماده و انرژى توجیه مىکند و معنوىترین جنبههاى حیات انسان را با اصول ترمودینامیک مورد بررسى و تطبیق قرار مىدهد.19 اما على رغم تلاشهایش در تفسیر دین براساس علم، هیچ گاه علم را بر وحى مقدم ندانست و بعدها در اظهار نظرى چنین گفت:
که طرز تفکرى خاص وجود دارد - یا به ما نسبت مىدهند - که علم را مقدم بر وحى و شرط پذیرفتن گفتههاى پیغمبران یعنى آیات و احکام دینى مىدانند و مىگویند آن چیزى را از اسلام و دین قبول مىکنیم که با عقل و علم و استدلال درست دربیاید. چنین طرز تفکرى در حقیقت انکار نبوّت و وحى و ادعاى بىنیازى انسان از دیانت است و مساوى دانستن خودمان با خدا.20
به عبارت دیگر، وى دین و ایمان را اصل قرار مىدهد و سعى مىکند که آن را با علم تطبیق دهد. بازرگان هرچند در نگاه به دین آن را امر درونى دلبسته انسان مىداند؛21 ولى سعى مىکند اسلام را یک ایدئولوژى معرفى کند که هدف، راه وصول به هدف را نشان مىدهد. این نگاه وى پاسخى است که در برابر مکاتب مختلف دیگر و به ویژه پس از توسعه مارکسیسم به عنوان ایدئولوژى در جامعه فکرى ایران به وجود آمد. در دیدگاه وى، اسلام یک ایدئولوژى است و اظهار مىدارد که «ما مىخواهیم ایدئولوژى خودمان را از اسلام یا از ایمان الهى استنباط کنیم»22 از این رو او بعثت پیامبرصلى الله علیه وآله را شامل «ایدئولوژى حکومت و اداره اجتماع براساس موازین محکم مقبول مىدانست».23 بر این اساس او از جمله کسانى است که اسلام را در آثار نخستین خود دینى سیاسى مىداند و تفکیک دین و سیاست را میراث خاص دنیاى مسیحیت و جدایى فلسفههاى سیاسى از مؤسسات مذهبى را مربوط به محیط غرب مىداند.24 وى در این خصوص معتقد است در اسلام از قدم اول، ایمان و عمل توأم بود و دین و سیاست به معناى اداره امت پابهپاى هم پیش مىرفت، قرآن و سنت سرشار از آیات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حکومت هستند.25 بازرگان اصول عدالت و امامت را به معناى توجه شیعه به سیاست ارزیابى مىکند و مىگوید سکه تشیع اگر یک روى آن دینى و فکرى است، روى دیگرش سیاسى و اجتماعى بوده و تا ظهور دولت حقه امام زمانعلیه السلام ادامه خواهد یافت.26 به اعتقاد وى، بهترین ایدئولوژى، ایدئولوژى الهى است و استدلال مىکند که ایدئولوژى باید از کرسى اعلاى خلقت و الوهیت به عمل آید تا به بزرگ و کوچک، غنى و فقیر، دانا و نادان، زیرک و کودن، زن و مرد، سیاه و سفید خوب و بد به یک چشم نگاه کرده شوند و متساویاً مورد حمایت و تربیت و رحمت قرار گیرند.27
کوششهاى بازرگان در کنار دفاع از دین توأم با نگرش اصلاحطلبانه دینى بود. او معتقد بود که «حقاً یک رنسانس در اسلام لازم است. رنسانس در جهت احیاى اندیشه قیامت با بهشت و جهنم آن با استناد به شواهد طبیعى و طرز استدلال و ارائه طریقى که قرآن مىنماید».28 وى در کتاب راه طى شده دیندارى معاصر و به دنبال آن متعصبین متدین و نیز متجددین را منفى ارزیابى کرده و مورد انتقاد قرار مىدهد.
دسته اول مخصوصاً متعصبین متدینى که معروف به مقدسین هستند چون غالباً دیانت را در ریش و عبا و عمامه تصور مىکنند و کسى را مؤمن مىدانند که انگشتر درشت بىقوارهاى در دست داشته باشد با نعلین زرد ناراحتى با طمأنینه راه رود و مسؤولیتى جز ورد و صلوات نداشته باشد، آهى کشیده مىگویند دیندار؟ النادر کالمعدوم است. افراطیون این دسته از عمل به دین اغلب به صورت ظاهر و آداب و تشریفات آن توجه داشته و فرض اصلى و نتیجه نهایى را فراموش مىنمایند و هر کارى را که طبق آن تشریفات و شاخ و برگها صورت نگیرد در حکم فسق و لغو مىپندارند. فعالیتهاى دنیایى جدید را یک سر، کفر و زندقه مىگیرند. در عالم عقاید نیز چون مشیت خدا را غیر از ناموس طبیعى مىدانند و خدا و طبیعت را همیشه مانند یزدان و اهریمن دو مفهوم مخالفت متضاد جلوه مىدهند. تمام افکار و اعمال دنیاى متمدن که مبتنى و متوجه امور طبیعى مادى و محسوس است به نظر آنها جدال با حق و فراتر از راه انبیا شمرده مىشود، خلاصه این که این است عقبافتادن که عبادات را فقط در مظاهر قرار داده و اعمال را در صور خارجى آن شناختهاند. دین را از حالت زنده متحرک مترقى به وضع منجمد بىروحى درآوردهاند که البته براى گذاردن در موزهها مناسب است؛ ولى تابع و طرفداران آن روز به روز کمتر مىشود. دسته افراطى دوم که به نام تمدن و روشنفکرى با ادیان مبارزه مىکنند صرف نظر از آنهایى است که مست شهوات و مغرور به افکار خود هستند غالباً کسانى مىباشند که اطلاعات دینى آنها منحصر به یادگار دوران کودکى و بقایاى قصههایى است که در دامن مادربزرگ از دهان پیرزنهاى قدیمى یا معرکهگیر سرگذر شنیده، هیچ وقت نخواستهاند تعمق بیشترى در دین علاوه بر توهمات قبلى و تصورات شخصى بنمایند و اگر به تحقیق پرداختهاند اصول و عمل متدینین را همیشه با هم اشتباه کردهاند.29
در عین حال بازرگان اصلاح دیندارى را بدون احیاى دین و بازگشت به قرآن ممکن نمىدانست. از این رو خود را مصروف ارائه چهره جدیدى از دین کرد. مهمترین شأن اصلاحطلبى او متوجه پیرایش دینى است. او معتقد بود مسلمانها باید به سرچشمه اصلى دین بازگردند.30 روى دیگر این سکه اصلاح ساختار روحانیت شیعه بود. وى در مقالهاى در مجموعه مقالات درباره مرجعیت و روحانیت دیدگاههاى خود را در این خصوص بیان داشت.31 بازرگان در این مقاله اشکالات چندى به دستگاه روحانیت شیعه وارد مىبیند و معتقد است دستگاه روحانیت چیزى نیست که پیامبران بنیان نهاده باشند32 و مفهوم آیه نفر33 در قرآن کریم را برخلاف تفسیرهاى مفسران شیعه، متوجه عنوان کلى دینشناسى مىکند و اجرخواهى روحانیون در مقام تبلیغ دین را محکوم نموده و آن را مضر تشخیص مىدهد.34 بازرگان محدود بودن افق دید روحانیون و فقها را به عنوان اشکال دیگر آنها یادآور مىشود و تأکید مىکند که اگر اجتهاد علما بر محور مطالب قرون گذشته دور بزند، اجتهاد بسته و مرده است.35 وى همگام شدن برخى از روحانیون با حاکمان را اشکال دیگرى مىداند که قابل انتظار نیست،36 و از این که فقهاى شیعه فقط به احکام در حوزه فقه و اصول توجه دارند انتقاد مىکند.37 در مجموع وى معتقد است وضع مسلمانان و نیز روحانیون نمىتواند معیار ارزیابى ما راجع به اسلام باشد.38
با گسترش اندیشههاى چپ در میان دانشجویان، بازرگان اثر مهم خود کتاب علمى بودن مارکسیسم39 را مىنگارد. او در این کتاب، علمى بودن مارکسیسم را از نظر اصول معرفتى علوم تجربى و نه فلسفى مورد نقد و بررسى قرار مىدهد.40
مجموعه این تلاشها که با توجیه علمى حقایق دینى همراه بود در زمره حرکتهاى نوگرایانه و دینى معاصر به شمار مىآید.
اما تبلور اساسى این تفکر از حیث سیاسى را مىتوان در قالب «نهضت آزادى ایران» جستوجو کرد. خط مشى عمومى این نهضت مبتنى بر حرکتهاى رفرمیستى و اصلاحطلبى سیاسى بود. در آن دوره نهضت آزادى معتقد بود شاه باید سلطنت نماید و نه حکومت، و در چارچوب قانون اساسى و اصول مشروطیت، سازمانها، احزاب سیاسى و نظیر آنها بتوانند به فعالیتهاى سیاسى بپردازند. حتى در دادگاه به رژیم صراحتاً چنین هشدار مىدهد که «آقایان این آخرین موردى است که شما با مخالفینى این چنین روبهرو مىشوید و بعد از این دیگران با شما به زبان و نحوه دیگرى برخورد خواهند کرد».41 بازرگان بعدها هنگامى که نخست وزیر موقت بود نیز عنوان جمهورى دموکراتیک اسلامى را براى رژیم جدید پیشنهاد کرد که حکایت از دیدگاه وى و قرائت خاصش از اسلام و تحولات ایران بود.42
تفسیر التقاطى از دین
یکى دیگر از تفسیرهایى که به تدریج در ساختار فکرى ایران و با توسعه اندیشههاى چپ شکل گرفت، تفسیر التقاطى از دین بود. این حرکت از درون نهضت آزادى ایران و به دلیل حرکتهاى کند سیاسى آن به وجود آمد و نیروهاى جوان متعلق به آن را به سوى حرکتهاى سیاسى تندترى کشاند. صاحبان این دیدگاه که خود در بخش دانشجویى نهضت آزادى فعال بودند، بارها رهبران نهضت آزادى را به دلیل مسامحه و محافظهکارى مورد انتقاد قرار مىدادند. در دهه چهل تعداد زیادى از جوانان دانشجو تحت تأثیر اندیشهها و آموزشهاى چپ قرار گرفتند و با الهام از حرکت تند چریکى نظیر آنچه در ویتنام و کوبا بود حرکتهاى چریکى را بنیان نهادند.43 این گروه که به لحاظ داخلى عمیقاً «تحت تأثیر حادثه پانزده خرداد» بودند44 سعى کردند با مارکسیسم به عنوان علم مبارزه برخورد کرده و حتى اسلام را نیز در چارچوب آن تفسیر کنند. نتیجه عمل این گونه تفاسیر سیّال گونه و نوگرایانه، شکلگیرى سازمان مجاهدین خلق ایران بود که اثر جدى بر یک نسل کامل از جامعه ایران گذشت. این گروه تعلیمات سیاسى و دینى خود را از نهضت آزادى و به ویژه اندیشههاى آیهاللَّه طالقانى و مهندس بازرگان کسب کردند. تأکید بر علم و اندیشههاى علمى که در افکار و آثار مذهبى مهندس بازرگان وجود داشت، مجاهدین را قانع کرده بود که چنین روشى را مىتوان در قبال اصول دین و اساساً چارچوبه اعتقادى اسلام به کار بست. از سوى دیگر، اندیشههاى آیهاللَّه طالقانى چه در آثارش نظیر مالکیت در اسلام و حکومت اسلامى و چه در قالب تفسیرهایش از قرآن، مجاهدین را بر این باور ترغیب مىکرد که اسلام دین عدالت اجتماعى، مبارزه سیاسى و سازگار با مقتضیات اجتماعى هر عصرى است. به سخن دیگر، اسلامى که از دید رهبران نهضت آزادى، ترویج مىشد یک ایدئولوژى علمى بود که آزادى، برابرى و عدالت اجتماعى را نوید مىداد.
نگرش مدرن یا به تعبیرى تجدید نظرى که در اندیشه دینى مجاهدین پدید آمده بود به تدریج از افکار و جهانبینى معلمان اولیه فراتر رفت. در توسعه و شکلگیرى جهانبینى مذهبىشان، مجاهدین با الهام گرفتن از اندیشههاى مارکسیستى رایج در میان جریانات مخالف رژیم به تدریج سعى در تبیین و تلفیق برخى از آراى پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهاى اسلامى کردند.45 على میهندوست در این خصوص در مدافعات خود مىگوید:
مارکسیسم به نظر ما علم انقلاب است، اجتماع نتیجه تکامل طبیعت است... مارکسیسم علم انقلابى ماست، ما خداپرست هستیم ولى مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب مىپذیریم... ما و مارکسیستهاى انقلابى داراى هدف مشترک هستیم و آن محو استثمار است... .46
همین نگرش را حسن روحانى و تراب حقشناس در مصاحبهاى چنین اعلام مىکنند: «منظور ما ترکیب ارزشهاى والاى مذهب اسلام با اندیشههاى علمى مارکسیسم است... ما معتقدیم که اسلام راستین با تئورىهاى تحوّل اجتماعى جبر تاریخ و نبرد طبقاتى سازگارى دارد».47 موضوعى که سعید محسن نیز در بازجویىهاى خود بر آن تأکید مىکند:
سازمان ما بر مبناى ایدئولوژى اسلامى بنا شده بود و هدف این بود که از لحاظ ایدئولوژى بتوانیم با قوانین دیالکتیک و مطالعه قرآن تبیین صحیح از جهان (مبدأ و هدف آن) بنماییم و حاکمیت قانون تکامل و هدفدار بودن جهان را روشن سازیم و بر مبناى شناخت واقعى جهان موقعیت انسان و اجتماع را مبتنى بر اصل مساوات و برادرى استوار نماییم. پیاده کردن اصول مساوات و برادرى که هر گونه بهرهکشى انسان از انسان را محکوم کند شکل ایدئولوژى سیاسى ما بود... .48
آنچه از این دیدگاهها برمىآید، تلقى مجاهدین از ناکارآیى اسلام در شکل دادن به یک مبارزه جدى بود. این تلقى باعث گردید که این نیروها در کنار اسلام، پذیرش مارکسیسم را نیز توجیه نمایند، به نحوى که صریحاً بیان داشتند: «... این احساس در همه ما مشترک بود که... مذهب بدون آمیختن مارکسیسم - لنینسم در متن آن حتى یک سانتیمتر نمىتواند ما را جلو ببرد».49 مجاهدین خلق علاوه بر کتابهایى چون راه طى شده، عشق و پرستش مهندس بازرگان و جهاد و شهادت و تفسیر پرتویى از قرآن از آیهاللَّه طالقانى و قرآن و تکامل یداللَّه سحابى را که به عنوان آثار آموزش عقیدتى مورد مطالعه قرار مىدادند، جزوههایى را نیز براى عرضه اندیشههاى خود به تدریج منتشر ساختند. از جمله این جزوهها، جزوه «شناخت» بود که در آن به تبیین مارکسیستى معرفت با استناد به برخى آیات و روایاتى از نهج البلاغه پرداختند. آنها در دو جزوه «تکامل» و «راه انبیا راه بشر» نیز مراحل تکامل تاریخ از دید مارکسیسم را مورد پذیرش قرار دادند و از پیامبران به عنوان پیشتازان تاریخ در هر مقطعى نام بردند و هدف نهایى راه خویش یا همان کمون نهایى را جامعه بىطبقه توحیدى و به عنوان جامعه فاضله اسلامى معرفى کردند. کتابچه اقتصاد به زبان ساده از دیگر آثار آنها بود که در آن تئورى ارزش اضافى مارکس تبیین شده بود.50
بدین ترتیب ملاحظه مىشود که این نیروها به نوعى به ایدئولوژى اسلامى اعتقاد داشتند، ولى آنچه بیان مىکردند داراى ویژگىهایى بود که با اسلام و شریعت سنتى که فقها و علما معرفى مىکردند تفاوتهاى فاحشى داشت. تأثیر مارکسیسم بر اندیشه آنها به حدى بود که در نهایت نیز در دامن آن در غلتیدند و باید و نبایدهاى این اندیشه را علمى دانسته و دین را موظف به همراهى آن پنداشتند. روحانیون که در این دوره همّ خود را در مبارزه با استبداد و یکپارچگى این مبارزه مصروف مىکردند، در ابتدا چندان با حساسیت در مقابل چنین اندیشهاى موضع نگرفتند ولى در دهه پنجاه، به تدریج این دغدغه پیش آمد که مجاهدین واقعاً باورهاى دینى را با شک و تردید مىنگرند. هاشمى رفسنجانى در این باره مىگوید:
از همان روزهاى اول معلوم شد که بین ما و آنها اختلاف فکرى وجود دارد... موقعى که... احمد رضایى را شهید کردند در قزل قلعه براى آنها فاتحه گرفتند و من در زندان براى آنها سخنرانى کردم... در آن سخنرانى از مقام شهید که صحبت مىکردم روایتى نقل کردم که شهید وقتى به زمین مىافتد و ملایکه به دستور خدا به استقبالش مىآیند و با چه تشریفاتى او را مىبرند در بهشت در جوار خدا با چه نعمتهایى با حورالعین و ملایکه مقرب و انواع نعم متنعّم است. روایت را به تفصیل خواندم. بعد از سخنرانىام از طرف مجاهدین مورد اعتراض واقع شدم که این حرفهایى که از آخرت و بهشت و ثواب و جزا و این طور چیزها مىگویى، اینها بد است و ما شرمنده مىشویم و اینها قابل توجیه نیست.51 مسأله دومى که... مطرح شد... در قصر و قزل قلعه جمعمان از جمع کمونیستها که آن موقع اکثراً حزب توده بودند جدا بود و ما آنها را به عنوان کافر مىشناختیم، چون منکر خدا بودند و حاضر نبودیم با آنها در سر یک سفره و در یک ظرف غذا بخوریم. این موج جدید که وارد زندان شد برنامه عوض شد و آنها گفتند که ما در هدف مشترکیم... و ما باید با آنها کمون مشترک داشته باشیم.52 همین موضعگیرى توسط علماى مبارزى چون آیةاللَّه طالقانى و آیةاللَّه منتظرى در زندان اتخاذ مىشود.53 آنها نیز همسفره شدن با کمونیستها را تقبیح نمودند. در حالى که مجاهدین، مذهبیون را متّهم به ارتجاع کردند.
این اختلاف در نهایت باعث شد که سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1354 در بیانیهاى تغییر ایدئولوژى خود را اعلام کنند و نوشتند: «ما هرچه پوستین هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجیهات علمى وصله مىنمودیم بخش دیگرى از آن دچار پارگى مىشد».54 در همین خصوص اشاره به نامه مجتبى طالقانى فرزند آیةاللَّه طالقانى خطاب به پدرش بسیار جالب به نظر مىرسد:
از اولین روزهایى که من در کنار شما بودم یاد گرفتیم که چگونه از این استبداد خونخوار متنفر باشم. من همیشه تنفر خود را از طریق مذهب و تعالیم نظامى (حضرت) محمد، على و حسینعلیهم السلام نشان مىدادم. من همیشه به اسلام به عنوان مظهر تودههاى مبارز و زحمتکش که علیه ظلم و ستم مبارزه مىکنند نگاه کرده و به آن احترام گذاشتهام... به هر حال طى دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را شروع کردهام. زمانى فکر مىکردم که روشنفکران مسلح مىتوانند رژیم را نابود سازند، اما اکنون متقاعد شدهام که ما باید به طبقه کارگر رو آوریم. اما براى تشکیل و سازماندهى طبقه کارگر ناگزیر باید اسلام را نفى کنیم، زیرا مذهب مبارزه طبقاتى را به عنوان نیروى محرکه اصلى در طول تاریخ به رسمیت نمىشناسد. البته اسلام مىتواند نقش پیشرویى به ویژه در بسیج روشنفکران علیه امپریالیسم ایفا کند، اما این تنها مارکسیسم است که یک تجزیه و تحلیل علمى از اجتماع به دست مىدهد و براى رهایى به طبقات استثمار شده چشم امید دوخته است. زمانى تصور مىکردم آنهایى که به ماتریالیسم تاریخى معتقدند احتمالاً نمىتوانند به درجه اعلاى شهادت برسند، زیرا آنها به زندگى بعد از مرگ، ایمان ندارند، اما اکنون دریافتهام که بزرگترین فداکارى آن است که انسان در راه رهایى طبقه کارگر کشته شود.55
در هر حال آنها معتقد بودند آنچه امروز به عنوان اسلام تلقى مىشود، از هر گونه جنبه اصولى و انقلابى خالى بوده و عملاً به جاى یک نیروى مولد و محرک، عامل بىتحرکى و تن دادن به قضا و قدر گردیده است؛ از این رو در نهایت به یک نوع التقاط فکرى در مبانى ایدئولوژیکى و جهانبینى که مبتنى بر آمیزهاى از اسلام و مارکسیسم بود رسیدند. آنها به این نتیجه رسیدند که اسلام را باید مجهز به علم مبارزه کرد. این نوع نگرش باعث شد که آنها در تفسیر «کافر» بگویند که کسى که سد راه مبارزه با امپریالیسم مىنماید و مؤمن را مبارزه با امپریالیسم تفسیر کنند. هاشمى رفسنجانى در این باره مىنویسد:
ما در معناى کفر و ایمان با هم اختلاف داشتیم آنها معتقد بودند که کافر کسى است که سد راه خدا کند... راه خدا نیز حرکت از یک مرحله تاریخى به سوى مرحله تاریخى عالىتر که امروزه در محیط ما حرکت از سرمایهدارى به محیط سوسیالیسم است و ... نیروهایى که مانع حرکت به طرف سوسیالیسم شدند مانند امپریالیسم و ارتجاع سد راه خدا و کافرند.56
با عنایت به دیدگاههایى که مجاهدین داشتند، نگرشهاى آنها به لحاظ اعتقادى در پارادایم تفکّر سنتى شیعه شکافى ایجاد کرد، هرچند آنها تلاش کردند که براى حرکت خود از علماى مذهبى از جمله امام خمینى تأییدیه بگیرند ولى موفق نشدند.57
از جمله اعتقادات دیگر آنها که با مبانى فکرى شیعه مغایرت داشت، این بود که آنها على رغم پذیرش اصول پنجگانه اعتقادى شیعه، عصمت پیامبر و ائمه را نفى کردند و معتقد بودند آنها نیز اشتباه مىکنند و در مورد غیبت حضرت امام زمانعلیه السلام نیز آنها سکوت مىکردند و به مقوله معاد جنبه مثالى مىدادند. همچنین نتوانستند مسأله تقلید از مجتهدان را بپذیرند و ضمن پذیرش حکومت اسلامى، تفسیر مشخصى از آن ارائه نمودند که سازمان در رهبرى آن قرار مىگرفت.58
رویکرد جامعه شناختى به دین
از جمله جریانهاى نوگراى دینى به ویژه در دهه چهل و پنجاه شمسى که تلاش کرد دین را به عنوان یک نظام و راه حل مشکلات مطرح نماید، رویکرد جامعه شناختى به دین بود که در پرتو توسعه علوم اجتماعى در ایران شکل گرفت و به طور طبیعى تحت تأثیر روشهاى ساختارشناسى اجتماعى قرار داشت. برجستهترین نمایندگان این نگرش، جلال آل احمد به ویژه در کتابهاى غربزدگى59 و در خدمت و خیانت روشنفکران60 و دکتر على شریعتى بودند. البته توجه به این نوع نگرش به غرب و بازگشت به هویت خویشتن در سایر کشورهاى جهان سوم پیشتر از ایران مورد توجه قرار گرفته بود؛ ولى در ایران عمدهترین توجه مربوط به همین دوران است. تجدید نظر در مورد غرب در جامعه ایران در حالى مطرح شد که نگاه به غرب به عنوان یک پذیره تاریخى مورد قبول واقع شده و دولت نیز سیاستهاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى خود را براساس الگوهاى غربى اجرا مىکرد. این اقبال توأم با نگاه بدبینانه به دین بود. در چنین شرایطى، آل احمد کوشید تا تصویرى را که دولت از ترقى و تعالى و عقلگرایى غربى به دست مىدهد زیر سؤال ببرد. او نظریه از خود بیگانگى (الیناسیون) را در میان روشنفکران رواج داد و به همراه آن بازگشت به هویت فرهنگى اسلامى را پیشنهاد کرد. هرچند به تعبیر نیکى کدى، بازگشت آل احمد به اسلام بیش از آن که جنبه مذهبى داشته باشد سیاسى بود. وى ریشههاى فرهنگى و پیوندهاى روحى مردم ایران را در اسلام یافته بود. احساسى که به صورت جدى در آثار على شریعتى نیز به چشم مىخورد.61
آل احمد ابتدا در دهه بیست به حزب توده و سپس به نیروى سوم خلیل ملکى پیوست62 اما در دهه چهل به عنوان یک منتقد اجتماعى گرایش شدیدى به مذهب پیدا کرد که این گرایش را به خوبى مىتوان در کتابهاى غربزدگى و نیز در خدمت و خیانت روشنفکران دید. آل احمد در کتاب خسى در میقات، على رغم دید انتقادىاش، خود را مسلمان عمدتاً معتقدى نشان مىدهد.63 با عنایت به این که وى از نگاه اجتماعى ریشههاى فرهنگ و پیوندهاى روحى مردم ایران را در اسلام مىدید؛ از این رو از اسلام در مقابل غربگرایى و حکومت موجود و نیز روشنفکران به دفاع برمىخیزد.
وى در کتاب غربزدگى، غرب را نه دارو بلکه بیمارى مهلک معرفى کرد64 که موجب از خود باختگى جوامع غیر صنعتى در قبال جوامع صنعتى شده است. غربزدگى در نگاه او را باید یک رویکرد تحلیلى و فهم جهان غرب و عقبماندگى جهان سوم به حساب آورد. بر این اساس، وى فصلى از کتاب خود را تحت عنوان «طرح یک بیمارى» قرار مىدهد. آل احمد نوشتار غربزدگى را ابتدا در سال 1340 در قالب مقالهاى به «شوراى هدف فرهنگ ایران» ارائه کرد؛ مقولهاى که در واقع مهمترین مسأله معاصر ایران به شمار مىرفت. اما این مقاله اجازه انتشار نیافت. باید این مقاله را آغاز جریانى دانست که به نهضت بازگشت به خویشتن معروف شد. بازگشت به خود و دین از نظر آل احمد در قالب ساختارشناسى اجتماعى و مبتنى بر تجربههاى تاریخى معاصر ایران بنیان نهاده شد و این نوع نگرش در آثار سیاسى و اجتماعى وى کاملاً هویداست. وى شروع بیمارى غربزدگى را از جریان مشروطیت ایران جستوجو کرده و اعدام شیخ فضلاللَّه نورى را نشانهاى از عقبنشینى تاریخى ما در مقابل غرب قلمداد مىکند و معتقد است:
شیخ شهید نورى مدافع کلیت تشیع اسلامى بر سردار رفت و از آن روز نقش غربزدگى همچون داغى بر پیشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمى مىدانم که به علامت استیلاى غربزدگى پس از دویست سال کشمکش بر بام سراى این مملکت افراشته و اکنون در لواى این پرچم ما شبیه قومى از خود بیگانهایم و در لباس و خانه و فرهنگ و ادب و مطبوعاتمان و خطرناکتر از همه فرهنگمان، فرنگىمآب مىپروریم و فرنگىمآب راه حل هر مشکلى مىجوییم.65
آل احمد همواره سعى کرد در اندیشه خود دردها و درمانها را بیابد. روى آوردن او به دین پس از هجرتهاى فکرى متعدد حاصل شد؛ از این رو به نظر مىرسد با آگاهى صورت گرفته باشد. وى در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران تندترین حملات را علیه روشنفکران معاصر ایران و به ویژه در دفاع از روحانیت انجام مىدهد و تلاش مىکند بر پایه مطالعات و تجربیات تاریخى معاصر ایران، معیارهاى روشنفکرى غربگرا را آشکار سازد.66 وى در این اثر خود از روحانیت مبارز در تاریخ معاصر ایران و به ویژه از امام خمینى و نهضت او تجلیل به عمل مىآورد و از روشنفکران مىخواهد تا به پشتیبانى از روحانیت براى تغییر ساختار سیاسى و اجتماعى ایران بپردازند67 و تأکید مىکند که به احتمال قوى بار اصلى شکستهاى سیاسى و اجتماعى مملکت ایران را در این قرن اخیر به دوش روشنفکران باید دانست. همچنان که نقش اصلى قیامها و حرکتهاى اجتماعى همین یک قرن را روحانیت عهدهدار بوده است.68 در عین حال، وى در این کتاب انتقادهایى را نیز به ویژه به طیفى از روحانیت و پذیرههاى آنها متوجه مىسازد.
آل احمد در واقع عدم توفیق جنبشهاى سیاسى و اجتماعى معاصر ایران را در معارضه بین روشنفکران و روحانیون قلمداد مىکند و ضمن بررسى نمونههایى از این تعارض، در نهایت روشنفکران را به دلیل پیروى از الگوهاى غرب مقصر مىپندارد. او روشنفکران ایرانى را به تقلید کورکورانه از غرب متهم مىکند و معتقد است آنها در برابر روحانیت موضع منفى اختیار کردند. وى با مقایسه وضعیت قرن هجدهم اروپا با قرن سیزدهم هجرى ایران تأکید مىکند که شرایط ایران و اروپا تفاوتهاى کلى دارد و این گونه تقلید روشنفکران ایرانى از غرب را ابلهانه مىداند. وى معتقد است:
هر جا روحانیت و روشنفکرى زمان با هم دوش به دوش هم یا در پى هم مىروند در مبارزه اجتماعى بردى هست و پیشرفتى و قدمى به سوى تکامل و تحوّل و هر جا که این دو از در معارضه با هم درآمدهاند و پشت به هم کردهاند یا به تنهایى در مبارزه شرکت کردهاند از نظر اجتماعى باخت هست و پیشرفت و قدمى به سوى قهقرا.69
دکتر على شریعتى نیز یکى از پیشگان حرکت «بازگشت به خویشتن» است که با طرح این شعار، یکى از قوىترین جریانات علیه روشنفکرى ضد دینى را سازمان داد. او این بازگشت را بازگشت به اسلام مىداند و مىگوید:
اینک در یک کلمه مىگویم، تکیه ما به همین خویشتن فرهنگى اسلامىمان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم. به خاطر این که تنها خویشتن است که از همه به ما نزدیکتر مىباشد و در عین حال تأکید مىکند که اسلام را باید از صورت تکررها و سنتهاى ناآگاهانهاى که بزرگترین عامل انحطاط است به صورت اسلام آگاهىبخش مترقى، متعرض و به عنوان یک ایدئولوژى آگاهى دهنده و روشنگر مطرح کرد.70
شریعتى را باید نسل دوم روشنفکران مذهبى به حساب آورد که ضمن تلاش براى طرح مجدد دین در جامعه، قرائت جدیدى از عقاید و اصول دینى ارائه کرد. هرچند منشأ شناخت او در چارچوب کتاب و سنت بود، ولى بدون تردید به معناى سنتى آن توجه چندانى نداشت، بلکه به تعبیر خود او، مهمتر از هر دو متد و استراتژى، مبارزه فکرى و اجتماعى پیامبر در انجام رسالتش است که باید به آن تکیه کرد.71
نوع اسلامشناسى شریعتى جهت طرح در جامعه مبتنى بر تفکر جامعه شناختى بود و به قول خود او به درد دین مىپردازد تا درس دین.72 وى به دین به جهت این که یک نهاد اجتماعى و یک عنصر فعال و پویا در حرکتهاى اجتماعى است، نگاه مىکند و به کارکردهاى اجتماعى دین توجه دارد. وى مىخواهد بدین ترتیب کارکردهاى مثبت دینى در امور اجتماعى را تبیین نماید؛ از این رو او اسلام را یک مکتب اجتماعى مسؤول مستقیم جامعه و تاریخ مىداند.73 دلیل این نوع نگرش - به تعبیر خود او - زمینه تحصیلىاش است:
چون رشته تحصیلى من جامعهشناسى مذهبى بوده و تناسبى با کارم داشته است کوشش کردهام که یک نوع جامعهشناسى مذهبى بر مبناى اسلام و یا به اصطلاحات استنباط شده و اقتباس شده از قرآن و مکتب اسلامى تدوین کنم.74
به همین دلیل او حتّى در مبحث توحید و شرک در دین به معناى کلامى آن توجه چندانى نکرد، بلکه از توحید و شرک اجتماعى سخن مىگوید و معتقد است:
مسأله توحید به معناى فلسفه تاریخ است... و جامعهشناسى توحید به عنوان نظامى است که وحدت اجتماعى را تحقیق بخشیده و شرک به عنوان دینى که همواره تفرقه اجتماعى و شرک طبقاتى را توجیه مىکرده است و جنگ این دو جنگ دو نظام بوده است.75
او بر این اساس، درگیرى شرک و توحید را بیشتر یک درگیرى اجتماعى مىداند؛ از این رو رویکرد او به دین را باید براساس یافتههاى علوم قرن نوزده و بیستم دانست که حتى در تعبیر او از اجتهاد نیز نمایان است. او در مورد این مقوله معتقد است باید از تمام امکانات و پیشرفتهاى علوم انسانى در دنیاى امروز و مجامع علمى و تحقیقى جهان در راه تحقیق و بررسى علمى مکتب اعتقادى اسلام کمک گرفت. شریعتى این نوع اجتهاد را کوشش آزاد و مستقل علمى مىداند که در راه شناخت متکامل و مترقى اسلام در همه ابعادش و تلقى متجدد و متحوّل آن در بینش متعالى و پیشرونده و زمانشناسى مجتهدان لازم مىداند76 که مسؤول سرنوشت مردم و ارائه راه حل و پاسخ به نیازهاى زمان و طرح ضرورتهاى زندگى اجتماعى و روشنفکرى است77 تا مذهب در شرایط کهنه و گذشته نماند و منجمد نشود و از زمانش پس نماند.78 او ضمن پذیرش قرآن و سنت به عنوان دو منبع استنباط، مىگوید من به جاى دو اصل دیگر عقل و اجماع، علم و زمان را پیشنهاد مىکنم.79
شریعتى یکى از معتقدان به بازسازى دینى بود. توجه او به اقبال لاهورى نیز به همین دلیل بود. وى در این خصوص معتقد است اسلام کنونى به ما تحرک نمىبخشد، بلکه به ما سکوت و سکون و قناعت مىدهد.80 از این رو احیاى دینى در دیدگاه او طرح آنچه درباره دین گفته شده است، نبود، بلکه او به دنبال یک نوع اعتراضگرایى و رنسانس اسلامى بود:
جامعه خوابآلوده و متحجّر ما اکنون بیش از هر چیز به چنین مصلحانى - به ویژه لوتر و کالون - معترض نیازمند است؛ مصلحانى که خود با اسلام دقیقاً آشنا باشند و نیز با اجتماع و باورها و نیازهاى زمان، و بدانند که بر چه اصولى باید تکیه کنند، علیه چه پایگاههایى باید به اعتراض بپردازند.81
در عین حال شریعتى معتقد است:
در لحظه لحظه زندگى ما، هر تحولى که پیش آمده این نیاز نیرومندتر شده است و احساس فوریت تصفیه تفکّر مذهبى و اصلاح مذهبمان شدیدتر تا بتوانیم به اسلام اولیه و به آن سرچشمه نخستین و زلال اعتقادات مذهبى خودمان برگردیم که در اسلام هرگز اصلاح مذهبى به معناى تجدید نظر در مذهب نبوده، بلکه تجدید نظر در بینش و فهم مذهب بوده است و بازگشت به اسلام راستین و شناخت حقیقى روح واقعى اسلام نخستین.82
اندیشه شریعتى در خصوص دین متوجه بیان اسلام به عنوان یک ایدئولوژى بود و مفهوم اسلام را به عنوان یک فرهنگ فاقد ارزش اجتماعى، تعهد اخلاقى و ظرفیت انقلابى مىدانست:
آنچه آرزو دارم و در جستوجوى آنم، بازگشتى به اسلام به عنوان یک ایدئولوژى [است]و آنچه هست در میان علما و مجامع مذهبى جدّى و علمى ما اسلام به عنوان یک فرهنگ مطرح است.83
تلاشهاى فکرى او در این زمینه در آثارش کاملاً هویداست؛ از این رو است که به تعبیر عنایت «او نخستین نویسنده ایرانى است که عقاید کلامىاش را تبدیل به جهانبینى کرده است».84
بر این اساس در دین مورد نظر او، دین و دنیا جمع مىگردند:
در اسلام حتى مسجد تفکیک میان دین و دنیا، علوم مذهبى و علوم غیر مذهبى، حتى جدا شدن علم و عبادت و سیاست را نمىشناسد. مسجد پیامبر هم خانه نشیمن او و یاران بىخانمان اوست و هم مسجد نماز و دعا و اعتکاف و هم حوزه درس و بحث علوم و هم مرکز حکومت و اداره امور سیاسى و اجتماعى و بالاخره هم پارلمان آزادى است که در آن فرد فرد مردم خود در آن نمایندهاند.85
بر این اساس در اسلام سیاست و دین و دنیا و آخرت از یکدیگر جدا نیست.86
از حیث اندیشه سیاسى شریعتى، به عنوان یک روشنفکر دینى، به حکومت مردمى معتقد بود، هرچند امامت را به همان مفهومى که در سنتهاى شیعى مطرح است قبول دارد و وصایت را پس از پیامبر در مورد امام علىعلیه السلام مىپذیرد و مىگوید:
وصایت، نه نصب، نه انتخاب، نه وراثت، نه کاندیداتورى است، زیرا امامت زاده هیچ کدام از این ملاکهاى سیاسى نیست، امام بودن على مثل بلند بودن قلّه دماوند است نه ابلاغ دولتى... نه اکثریت آراى مردم و نه کاندیدا کردن آن به عنوان بلندترین قله معنا دارد و نه کسى حق دارد به قله توچال به عنوان بلندترین قله رأى بدهد، نه اجماع آراى همه مردم ایران و تهران در انتخاب قلّه دیگرى در این واقعیت که دماوند بلندترین قلّه است کمترین اثرى دارد... وصایت این است مردم باید به این وصیت عمل کنند، مردم باید زمام خود را به دست او (وصى) بدهند وگرنه به گمراهى افتادهاند در صورتى که در کاندیداتورى مردم حق دارند به کاندیدا رأى ندهند... وصایت اعلام واقعیتى است که در خارج وجود دارد.87
ولى در عین حال سعى مىکند بین وصایت و رأى مردم تلفیق کند و معتقد است دوران امامت دوران یک حکومت موقت انقلابى است.
وصایت فلسفه سیاسى یک دوران مشخص انقلابى است به عنوان ادامه رسالت اجتماعى بنیانگذار نهضت فکرى و اجتماعى و به عنوان یک مبناى انقلابى در رژیم امامت که مسؤولیتش تکمیل رسالت جامعهسازى است، رهبرى انقلاب است، طى چند نسل تا هنگامى که جامعه بتواند روى پاى خود بایستد و پس از خاتمیت امامت با دوران وصایت (دوران مشخص سازندگى انقلابى) دوران بیعت و شورا و اجماع با دموکراسى آغاز مىشود که شکل نامحدود و همیشگى و عادى رهبرى جامعه است و این است که ائمه شیعه یا اوصیاى پیامبر دوازده تناند و نه بیش، در حالى که رهبران جامعه این تاریخ پس از پیغمبر نامحدودند.88
وى بر این نکته تأکید دارد که در عصر غیبت حق حکومت به مردم منتقل شده مسؤولیت سیاسى امام در این دوره به مردم واگذار شده است.89 این دیدگاه شریعتى یک تفاوت فاحشى با دیدگاه متکلمان و فقهاى شیعى دارد و آن این که او در هر حال در عصر غیبت مردم را صاحبان حاکمیت مىداند و وصایت را امرى ناشى از شرایط ویژه و رشد نیافته صدر اسلام به حساب مىآورد؛ در حالى که پارادایم تاریخى فکر سیاسى شیعه، مقولهاى دیگر است.
شریعتى بسیارى از مفاهیم دینى را مثل انتظار، اجتهاد، شهادت و امامت از نو بازیابى و تعریف کرده و عموماً با محتواى انقلابى و جهتگیرى سیاسى عرضه مىکند. به ویژه تفسیر او از شهادت امام حسینعلیه السلام و قیام کربلا در کتابهاى حسین وارث آدم، شهادت و شیعه یک مذهب تمام و ... جزء نوآورىهاى شریعتى است که توأم با مفاهیم سیاسى و انقلابى بیان مىگردد. اما واقعاً فرمول درستى براى یک حکومت دینى به هر محتواى آن در آثارش یافت نمىشود. به هر حال هرچند شریعتى کوشش زیادى براى بازسازى و احیاى تفکر دینى به ویژه در مورد برداشتهاى سنتى از آن انجام داد، ولى مجموعه اندیشههاى وى توأم با آشفتگى قابل ملاحظهاى است؛ لذا اندیشههاى او را نمىتوان به تعبیر الگار در قالب چند موضوع اصلى فشرده کرد. اندیشههاى ناتمام، ارتجالى و تأملبرانگیز او که در معرض تجدید نظرهاى بىپایان قرار داشت به اصطلاح خود او نوعى «شدن» بود و نه «بودن».90
با عنایت به آنچه بیان گردید، یکى از مؤلفههاى اساسى اندیشه دینى در سالهاى مورد بحث، در کنار رویکردهاى سنتى به دین، برداشتهاى روشنفکرى دینى بود که تلاشهاى طیفهاى مختلف آن ادبیات جدید دینى را در ایران معاصر به وجود آورد. این موضوع خود از تفاوتهاى اساسى اندیشه دینى این دوره نسبت به دوران سابق است؛ از این رو است که باید این دوره را شروع کاوشهاى جدیدى با روشهاى متفاوت از رهیافتهاى سنتى قلمداد کرد که ناشى از این مسأله بود که برخى از متفکران معتقد گشتند که نگرشهاى سنتى از دین کارآیى لازم را در خود ندارد و ضرورت دارد که تفسیرهاى جدیدى از آن ارائه گردد.
پىنوشتها
*) استاد یار علوم سیاسى دانشگاه امام صادقعلیه السلام.
1. فرهنگ رجایى، معرکه جهانبینىها در خردورزى سیاسى و هویت ما ایرانیان (تهران: شرکت انتشارات احیاء کتاب، 1372) ص 101.
2. آل احمد، جلال، غرب زدگى (تهران: انتشارات رواق، چاپ دوم، بىتا) ص 74.
3. دفتر سیاسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (گردآورنده)، امام و روحانیت (1362) ص 475.
4. جهت بررسى بیشتر ر.ک: حمید عنایت، اندیشههاى سیاسى در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى (تهران: انتشارات خوارزمى، 1365) ص 89-299.
5. حامد الگار، انقلاب اسلامى ایران، ترجمه مرتضى اسدى و حسن چیذرى (تهران: انتشارات قلم، 1360) ص 59.
6. امام روحاللَّه خمینى، کشف الاسرار (بىجا: بىنا، بىتا).
7. این نوع نگرش در میان متفکران مصرى چون محمد عبده و دیگران قابل بررسى است.
8. مهدى بازرگان، ذره بىانتها (تهران: مرکز انتشارات علمى، بىتا) ص 20.
9. جهت بررسى بیشتر ر.ک: سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى به روایت تاریخ کمبریج، ص 298.
10. مهدى بازرگان، مطهرات در اسلام (تهران: شرکت سهامى انتشار، چاپ هفتم، 1347).
11. همو، راه طى شده (بىجا: بىنا، بىتا).
12. همو، بعثت و ایدئولوژى (مشهد: انتشارات طلوع، بىتا).
13. همو، عشق و پرستش (تهران: کانون نشر پژوهشهاى اسلامى، بىتا).
14. همو، مطهرات در اسلام، ص 2.
15. همان، ص 3.
16. همان، ص 4.
17. همو، راه طى شده، ص 163.
18. همان، ص 11.
19. همان.
20. جهت مطالعه بیشتر، ر.ک: مهدى بازرگان، عشق و پرستش.
21. همو، بازگشت به قرآن (تهران: انتشارات قلم، 1364) ج 4، ص 72.
22. همو، راه طى شده، ص 16.
23. همو، بعثت و ایدئولوژى، ص 74.
24. همان، ص 74.
25. همان، ص 75.
26. همان، ص 77.
27. همان، ص 77.
28. همان، ص 82.
29. مهدى بازرگان، ذره بىانتها، ص 24.
30. همان، ص 24.
31. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 70.
32. جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: همو، «انتظارات مردم از مراجع»، مجموعه مقالات بحثى درباره مرجعیت و روحانیت.
33. همو، راه طى شده، ص 46.
34. توبه (9) آیه 123.
35. ر.ک: مرجعیت و روحانیت، ص 94. براى توضیح بیشتر ر.ک: مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 132.
36. همان، ص 97.
37. همان، ص 104.
38. همان، ص 110.
39. مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 108.
40. مهدى سحاب (مهدى بازرگان)، علمى بودن مارکسیسم (تهران: انتشارات بعثت، بىتا).
41. همان، ص 2 و 5.
42. مدافعات در دادگاه غیر صالح تجدید نظر نظامى، به نقل از: خسرو قنبرى، ص 326 (رساله فوق لیسانس تحت عنوان «ساختار روانى و جامعه شناختى سازمان مجاهدین خلق ایران با نگاه به مباحث تکنیکى» در دانشگاه امام صادقعلیه السلام که انتشار نیافته است).
43. ر.ک: سیرى در فرهنگ و تاریخ تشیع (تهران: بنیاد دائرة المعارف تشیع و نشر سعید محبى، 1373) ص 307.
44. جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى به روایت تاریخ کمبریج، ص 316.
45. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: سید حمید روحانى، نهضت امام خمینى (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1372) ج 3، ص 347-345.
46. ر.ک: همان.
47. سید حمید روحانى، پیشین، ص 355 (مدافعات على میهندوست).
48. مصاحبه با حسین روحانى، «تراب حقشناس»، نشریه پیکار، 79، به نقل: از خسرو قنبرى، پیشین، ص 245.
49. به نقل از: سید حمید روحانى، پیشین، ص 355.
50. بیانیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان»، ص 115، به نقل از: سید حمید روحانى، پیشین، ص 355.
51. جهت مطالعه بیشتر، ر.ک: سید حمید روحانى، پیشین، ص 359-355 و حمید پارسانیا، حدیث پیمانه (قم: معاونت امور اساتید و دروس معرف اسلامى، 1376) ص 330-334 و صادق زیباکلام، مقدمهاى بر انقلاب اسلامى (تهران: انتشارات فرزانه، 1372) ص 240-251.
52. اکبر هاشمى رفسنجانى، انقلاب یا بعثت جدید (بىجا: انتشارات یاسر، بىتا) ص 136.
53. همان.
54. سید حمید روحانى، پیشین، ص 499.
55. حمید پارسانیا، پیشین.
56. به نقل از: تشیع، مقاومت و انقلاب (مجموعه مقالات کنفرانس بینالمللى دانشگاه تلآویو در سال 1984) - (بىجا: بىنا، 1368).
57. اکبر هاشمى رفسنجانى، پیشین، ص 143.
58. روزنامه جمهورى اسلامى، ش 317، سال دوم (تیرماه 1359) ص 3.
59. جهت بررسى بیشتر ر.ک: خسرو قنبرى، پیشین، ص 244-245.
60. جلال آل احمد، غربزدگى (تهران: انتشارات رواق، چاپ دوم، بىتا).
61. جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، دفتر اول (بىجا: نشر بهروز، بىتا) و ج 2 (تهران: شرکتهاى انتشارات خوارزمى، چاپ اول، 1357).
62. نیکى آر، کدى، ریشههاى انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهى (تهران: انتشارات قلم، 1369) ص 305 و 306.
63. جهت بررسى بیشتر ر.ک: جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 161-215 (فصل ششم).
64. جلال آل احمد، خسى در میقات (قم: انتشارات کتاب سعدى، چاپ اول، 1369).
65. جهت بررسى بیشتر ر.ک: جلال آل احمد، غربزدگى، ص 21-35.
66. همان، ص 78.
67. در خدمت و خیانت روشنفکران، ج 2، ص 224.
68. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: همان، دفتر اول، ص 72-140.
69. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: همان، ص 93-95.
70. همان، ص 98.
71. همان، ج 2، ص 52.
72. على شریعتى، بازگشت (مجموعه آثار: 4) - ([تهران:] حسینیه ارشاد با همکارى انجمنهاى اسلامى دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامى دانشجویان در اروپا و امریکا و کانادا، بىتا) ص 31-32.
73. على شریعتى، اسلامشناسى (بىجا: بىنا، بىتا) ص 252.
74. همو، روش شناخت اسلام (تهران: انتشارات شبدیز، چاپ دوم، 2536) ص 18-30.
75. همان، ص 32.
76. همان، ص 23.
77. على شریعتى، اسلامشناسى (درسهاى یک تا یازده) - (تهران: بىنا، بىتا) ص 84.
78. همو، فرهنگ لغات (تهران: انتشارات قلم، چاپ دوم، 1376) ص 25.
79. همان.
80. همان، ص 26.
81. همان.
82. على شریعتى، ما و اقبال (مجموعه آثار: 5)، ص 31.
83. همان، ص 103.
84. على شریعتى، امت و امامت (بىجا: بىنا، بىتا) ص 10.
85. همو، اسلامشناسى، ص 97.
86. حمید عنایت، پیشین، ص 269.
87. على شریعتى، اجتهاد، نظریه دائمى انقلاب (تهران: بىنا، بىتا) ص 10.
88. شریعتى، امت و امامت، ص 214.
89. همان، ص 217.
90. همان، ص 218.
91. على شریعتى، تشیع علوى تشیع صفوى (مجموعه آثار: 9) ص 223.
92. سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى به روایت تاریخ کمبریج، ص 313 (مقاله حامد الگار).
بىشک نهضت مشروطیت پیشتاز نظام فکرى و سیاسى جدید در ایران بود که نظام پادشاهى سنتى را فرو پاشید و على رغم فراز و نشیبهاى متعدد ساختار سیاسى جدید را پى ریخت. با این وصف نظام سیاسى مشروطه نتوانست ساختار جدید را استوار و پایدار سازد. عوامل متعددى باعث این مسأله شدند، ولى آنچه مهمتر تلقى مىگردد «یکى این بود که عملاً در دوران حاکمیت مشروطیت، ایران دو بار در شرف تقسیم قرار گرفت و اداره امور به دست بیگانگان مستقر گردید و از سوى دیگر این نظام نتوانست توجیه درونى مقبول و منطقى ارائه دهد و یا حداقل شرایط یک نظام استوار را ایجاد نماید).1 از این رو سرانجام قدرت سیاسى در محملى از دیکتاتورى رضاخان قرار گرفت.
در عین حال، از حیث نظرى یکى از پرفروغترین دورههاى تاریخ اندیشه سیاسى ایران و شیعه، همین دوره، به شمار مىآید که به نوعى منتهى به پذیرش نظریه حاکمیت الهى - مردمى از سوى برخى علما و پردازش فقهى آن شد. این تحول در پاسخ به شرایط جدیدى بود که گفتمان غربى در حیطه حاکمیت مطرح ساخته بود و اندیشه شیعه را با چالش روبهرو مىساخت. کوششهاى علماى شیعه در برخورد با این شرایط براى حفظ اصول اساسى پارادایم تفکر شیعه و حل معضلات و مشکلات پیش روى آن بود. ادامه این تحولات منجر به ظهور نظام خاص عصر پهلوى گردید که در برگیرنده ظواهر پادشاهى ایران باستان و شمایى از ساختمان دولت به مفهوم مدرن آن و توأم با نظامىگرى بود؛ این نظام در عصر پهلوى دوم نیز با شدت و حدّت ادامه یافت؛ اما هیچ گاه نتوانست توجیه منطقى درونى و همگونى براى ایران عصر جدید فراهم سازد و عملاً متکى بر نظامىگرى و پادشاه محورى مقتدر استوار گردید.
در عصر پهلوى اول تلاش زیادى جهت ایجاد حکومتى سکولار انجام گرفت و اقدامات شدیدى علیه نیروهاى مذهبى اعمال گردید. رضاخان معتقد بود قطع نفوذ روحانیت به فرآیند مدرنیسم وى کمک خواهد کرد. حمله به نهادهاى مذهبى و روحانیت و اعمال فشار زیاد در بنیانگذارى یک حکومت غیر مذهبى کم و بیش با توفیق همراه بود، ولى او نتوانست بافت فکرى و مذهبى و ساختار اجتماعى سنتى ایران - یا آنچه جلال آل احمد آن را «حکومت مخفى مذهبى»2 مىنامید - تغییر دهد. اساسىترین صدمهاى که دولت تجدد رضا شاه در این دوره بر قشر مذهبى وارد ساخت، تضعیف بنیانهاى حمیت مذهبى و تدین از سویى، و ترویج بخشى از مؤلفههاى اندیشه غربى، از سوى دیگر بود. نکته مهمتر از آن، تلاش این حکومت براى فراگیر کردن نظریه جدایى روحانیت از سیاست بود. این دیدگاه به نحو مؤثرى حتى در میان خود روحانیون نیز جایگاهى یافته بود، چنانکه امام خمینى نیز به آن اشاره دارند.3
تجربه ناموفق مشروطیت و نیز شرایط حکومت رضا خانى، روحانیت را به شکل محسوسى منزوى و عزلتگزین کرد و قدرت رهبرى جنبشهاى اجتماعى را در آنان تضعیف کرد، به نحوى که حتى پس از سقوط رضاخان و ایجاد فضاى باز سیاسى، مدتها طول کشید تا کار ویژههاى رهبرى روحانیت و تولید فکر سیاسى به مانند آنچه در جریان مشروطیت انجام مىپذیرفت، عملى گردد.
طیفى از روحانیت در این دوران دریافتند که شرایط جدید بدون شک اقتدار و اعتبارشان را کاهش داده و حلقه فکرى آنان و نفوذشان که تا اواخر قرن سیزدهم شمسى (اواخر قرن نوزدهم میلادى) بسیارى را به خود جلب مىنمود، جذابیت کمترى دارد. مشروطیت و رویدادهاى متعاقب آن به شدت به عوامل سنتى مشروعیت سیاسى ضربه زد و اختلافهاى شدیدى بین موافقان و مخالفان مشروطه، در میان علماى شیعه، برانگیخت و همچنین استبداد پس از آن، به طور شگفتآورى رشد اندیشه دینى و سیاسى روحانیان شیعه در چارچوبى که انقلاب مشروطیت پدید آورده بود را متوقف ساخت و همان طورى که حمید عنایت تأکید مىورزد، شرایط براى باز اندیشى این اندیشهها تا سالهاى پس از جنگ دوم جهانى که توأم با برهم خوردن موازنه نیروهاى سیاسى و سقوط دیکتاتورى رضاخان بود، مهیا نشد. اما از این به بعد مرحله تازهاى از تفکر دینى - سیاسى پا به عرصه وجود مىگذارد.4
اما بىتردید مهمترین چالش و دل مشغولى براى بسیارى از متفکران شیعه در عهد پهلوى اول، حفظ هویت و کیان دینى بود. هرچند در میان روحانیون کسانى نیز بودند که دل مشغولى دیگرى در جهت حفظ و استمرار اصول مشروطیت و مبارزه با دیکتاتورى داشتند و براى کسانى چون آیةاللَّه حائرى یزدى مقوله دیندارى و حفظ هویت علمى آن، نگرانى جدى به شمار مىآمد. این گروه مىدیدند که از مشروطیت به بعد حوزههاى علمیه به دلیل تحولات ایران و عراق به شدت تضعیف شده و بدیلهایى به سرعت جایگزین حوزههاى علمیه و مراکز علمى سنتى مىشود؛ از این رو بهترین کار در چنین شرایطى از نظر آنها بازسازى حوزههاى علمیه و به تبع آن تقویت بنیانهاى سنتى فکر شیعى به شمار مىرفت. تأسیس حوزه علمیه قم به دست آیةاللَّه حائرى یزدى و استمرار این حرکت از سوى برجستهترین مجتهدان شیعى پاسخ به این معضل اساسى در سازماندهى روحانیت شیعه بود. حامد الگار به درستى از آن به «اقدام موفقیتآمیز» یاد مىکند که «غیر مستقیم و مآلاً به واژگونى و انهدام خاندان پهلوى بسیار یارى مىکرد».5
با سقوط دولت رضا شاه، فضاى فکرى جدیدى در ایران به وجود آمد. این فضاى فکرى تحت تأثیر بردارهاى گوناگونى قرار داشت. حضور مستقیم قدرتهاى بزرگ در ایران و حمایت آنان از تفکرات خاص باعث گردید که نسخههاى فکرى جدیدى در ایران شکل بگیرد. یکى از بارزترین این تفکرات، رشد فزاینده اندیشههاى چپ گرایانه بود که در کنار چالشهاى قبلى، به شکل مشخص اندیشه دینى را مورد هجوم قرار مىداد. تأسیس حزب توده و فعالیتهاى مبتنى بر اندیشههاى مارکسیستى آن که در این دوره به عنوان مهمترین جریان روشنفکرى روز تبدیل شد در همین راستا قابل ارزیابى است. البته به دلیل شکستهاى متعدد غرب در تجربه خویش، از جمله بحرانهاى اقتصادى اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم جنگهاى جهانى اول و دوم و ظهور فاشیسم تا حدود زیادى اعتبار تمدن غربى را با پرسش روبهرو ساخته بود و حداقل فورىترین نتایج آن در عرصه اندیشه، رشد فزاینده دیدگاههاى چپگرایانه بود که در نقد غرب به کار گرفته مىشد و براى روشنفکران جهان سومى جاذبه داشت.
در هر حال فروپاشى استبداد رضا خانى، امکان بروز استعدادهاى نیروهاى مختلف را که براى سالهاى متمادى تحلیل رفته بود فراهم ساخت؛ اندیشههاى جدیدى که در کنار اندیشههاى سابق اجازه رشد یافت به نحو مستقیم بنیاد تفکر دینى را تهدید جدى مىکرد و آموزشهاى ضد دینى چون مارکسیسم در الحادىترین چهره آن ترویج مىگردید. در چنین شرایطى نیروهاى مذهبى در برابر موقعیت جدید چارهاى جز بهرهگیرى از نیروى استدلال و تفکر نداشتند؛ اما بیش از یک دهه طول کشید تا دست به چنین کارى در مقابل چپىها بزنند. در عرصه سیاست نیز هرچند نیروهاى مذهبى پس از سقوط رضا شاه به حیات جدیدى رسیدند، ولى باید اضافه کرد که مرجعیت شیعه در سالهاى ابتدایى حتى تا اواخر دهه سى در رأس رهبرى سیاسى نیروهاى مذهبى قرار نگرفت و فعالیتهاى سیاسى بعضى از فعالان سیاسى روحانى و عملکرد آنها با دیدگاههاى مرجعیت شیعه نیز بعضاً در تعارض قرار داشت.
در کنار رشد اندیشههاى مارکسیستى در دهه بیست، که در تقابل با دین بود، سنتهاى دینى مورد هجوم و نقد کسانى چون کسروى قرار داشت که در نهایت منجر به گشوده شدن فضاى جدیدى براى بازپرورى اندیشه دینى گردید، هرچند واکنش روحانیت به این تحولات، سازماندهى شده نبود و به همین لحاظ شفاف نیز نمىباشد، ولى کوششهاى انجام شده، ادبیات قابل کاوشى را جهت تجزیه و تحلیل عنصر اندیشه دینى - سیاسى شیعه به جاى گذاشت. کتاب کشف الاسرار امام خمینى در پاسخ به اندیشههاى کسروى و هوادارانش،6 شکلگیرى تدریجى انجمنهاى اسلامى در دهه بیست تشکیل کانون اسلام، انجمن مبارزه با بىدینى، انتشار مجله آیین اسلام و نیز کتبى که تبیین کننده اعتقادات دینى بود، بازتاب چنین نیازها و دلمشغولىهایى بود که هدف فورى آنها توجه به مسائل آموزشى و دفاع از هویت دین بود. البته فعالان مذهبى حتى در میان روحانیون عالىمرتبه شیعه در این دوره اندک بودند. این کوششها عموماً متوجه طرح مجدد دین و به روز کردن آن گردید و سعى شد ضمن آموزش اصول عقاید و کلام شیعى، تصویرى جامع از اسلام و توانمندىهاى آن در بسیج عمومى، هدفمند کردن زندگى اجتماعى، تنظیم روابط اجتماعى، حل مشکلات نوپیدا، بیان سازگارى عقل و دین و ... ارائه گردد.
از این رو در این دوران متفکران دینى مقولاتى چون اسلام و نیازهاى روز، جهانبینى اسلامى، ایدئولوژى اسلامى و مقوله حکومت از دیدگاه اسلام را مطرح مىکردند که لزوماً در کنار دفاع از کلیت آموزه دین، متوجه ارائه طرحى نو در پاسخ به بحران سیاسى و فکرى جامعه ایران مىشود. از جمله ویژگىهاى اساسى این دوره شکلگیرى روشنفکرى دینى در میان بافت مذهبى - اجتماعى ایران است که سعى مىکنند در دفاع از دین و طرح مجدد آن در جامعه قرائت جدیدى را به ویژه در عرصه سازگارى بین علم و دین و عقل و دین و بالمآل عرصه حاکمیت ارائه دهند. این طیف، مذهبىهایى بودند که در کنار روحانیون به عنوان نمایندگان سنتى پاسدارى از دین، براى خود وظیفهاى احساس مىکنند و برداشت روحانیون از دین را فاقد روح لازم قلمداد مىکردند. این طیف بخش قابل ملاحظهاى از ادبیات دینى را در سالهاى 57-1320 به خود اختصاص مىدهند.
این نوع رویکردها به دین که از طرف مذهبیون عمدتاً غیر روحانى ارائه گردید، از جمله تفاوتهاى اساسى اندیشه دینى این دوره از سابق است؛ از این رو وصول به یک چارچوب جدید براى اداره جامعه براساس دین و با تفسیرى جدید در طول سالهاى 1320 به بعد به موضوع جدى تبدیل گردید. مذهبیون در پى فرآیندى بودند که در پرتو آن ضمن حفظ هویت دینى در مقابل هجوم اندیشههاى ضد دین، به بحران فکرى موجود در ایران پاسخ داده و شرایط را حتى براى اجراى قوانین اسلامى آماده کنند. این جریان در برگیرنده طیفهاى گوناگونى بود که ابتدا اسلام را به هر قرائت آن مبنا و اساس فعالیتهاى سیاسى خود قرار داده بودند.
در هر حال جامعه فکرى ایران در این دوره، بازار اندیشههاى گوناگون و عرصه جدال و منازعه فکرى مکاتب متفاوت جهت ایجاد فضاى مناسب و نظمى جدید بود و یکى از مهمترین حرکتها، کوشش براى بازسازى فکرى اسلام یعنى طرح اسلام به عنوان کلیتى سیاسى، اخلاقى، اقتصادى و اجتماعى یا به عبارت دیگر، طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژى بود. این بازسازى هم در پاسخ به رشد اندیشههاى چپ و هم رشد اندیشههاى ضد دینى که رژیم پهلوى در راستاى سیاست دینزدایى در جامعه القا مىکرد، بسیار مهم تلقى گردید. این در حالى بود که مذهبىها براى خود، براساس مبانى اسلام، رسالت مبارزه با استعمار، در جهت استقلال ایران و مبارزه با استبداد را نیز توجیهپذیر مىکردند. در یک تقسیمبندى کلى مىتوان گرایشهاى مذهبى این دوره را به دو بخش رویکرد علماى مذهبى و رویکرد روشنفکران دینى، تقسیم کرد. البته هرچند هر یک از گرایشها در درون خود خطوط فکرى مختلفى داشتند، ولى وجه مشترک همه آنها وجود علایق مشخص به دین بود. در این جا به بررسى رویکردهاى روشنفکرى به دین خواهیم پرداخت.
رویکردهاى روشنفکرى به دین بین سالهاى 1320 تا 1357
یکى از وجوه ممیّزه اندیشه دینى در سالهاى پس از 1320، شکلگیرى روشنفکرى دینى در جامعه ایران است که به تدریج جایگاه مشخصى را پیدا مىکند؛ نگرشى که جامعه فکرى ایران آن را تجربه نکرده بود. رویکرد این طیف به دین این بود که دین مىتواند با قرائتى نو، روزآمد گشته و به حل مشکلات سیاسى و اجتماعى مردم بپردازد. اصلىترین جنبه اندیشه آنها نوگرایى دینى بود که به تدریج تفاوت بنیادین آن با باورهاى مبتنى بر سنت آشکار گردید. بدین لحاظ دوران معاصر ایران را باید دوران شروع مطالعات دینى با روشهاى متفاوت از روشهاى سنتى به حساب آورد. این کوششها از سویى تحت تأثیر تحولات سیاسى و اجتماعى مبتنى بر دین در تاریخ معاصر ایران قرار داشت و از سوى دیگر، به جهت این اعتقاد بعضى فعالان بود که نگرشهاى سنتى به دین کارآیى لازم را ندارد. از این رو ملاحظه مىشود که آثار روزآمدتر در مورد فهم دین به فارسى ترجمه مىشود و عدهاى به مطالعه دین در چارچوب جدید مىپردازند. مجموعه این تلاشها در جهت یافتن راه برون رفت از وضعیت بحران فکرى و هویت جامعه ایران در چارچوب دینى بود. جریانهاى روشنفکرى دینى این دوران را در یک ارزیابى کلى مىتوان در قالب سه رویکرد جدید به دین بررسى کرد: 1. رویکرد علمى؛ 2. رویکرد التقاطى؛ 3. رویکرد جامعهشناختى.
برداشت علمى از دین
تفسیر و برداشت مقولات دینى در چارچوب رهیافت علمى - تجربى در دیگر کشورهاى اسلامى پیش از ایران شروع گردید.7 هرچند این مسأله زمینههاى متفاوتى داشت، ولى حاکى از سنتگرا بودن بافت فکر مذهبى جامعه ایران نسبت به سایر جوامع اسلامى داشت. اما در نهایت در ایران نیز در سالهاى پس از سقوط رضاخان این رویکرد به تدریج براى خود جا باز کرد. برجستهترین نماینده این تفکر در ایرانِ این دوران مهندس مهدى بازرگان و همکاران وى بودند که عمدتاً برداشت دینى را در چارچوب معرفتهاى علمى - تجربى مورد توجه قرار دادند. این برداشت حتى بر اندیشه برخى از روحانیون نیز تأثیر جدى بر جاى گذاشت. این گروه در پى اثبات این نکته بودند که دین در عصر تمدن پیچیده امروزى نیز مىتواند و باید نقش داشته باشد.
بازرگان که در بستر علم جدید پرورده شده بود و فواید عملى و گرهگشایىهاى آن را دریافته بود، در مورد شکل دادن یک جریان فرهنگى و نیز دریافت جدیدى از دین مبتنى بر علوم جدید خوشبینى قابل توضیحى نسبت به یافتههاى فلسفى و فقهى پیدا کرد و معتقد بود شرایط جدید در پرتو یافتههاى علمى، شرایط مناسبترى را براى پذیرش دین فراهم آورده است.
تلاش بازرگان براى طرح مجدد دین با هر قرائت از آن را نباید صرفاً نظرى بلکه در عرصه عمل نیز باید دید. تشکیل اولین انجمنهاى اسلامى دانشجویان در سال 1321 در دانشگاه تهران تحت سرپرستى وى و توسعه آن در سایر دانشگاهها اهمیت زیادى دارد. این تشکیلات توأم با اندیشههاى جانبى آن در بسط ادبیات اصلاحى و نوگرایانه دینى در ایران نقش مهمى را ایفا کرد. گرچه خط مشى نخستین این انجمنها غیر سیاسى بود، ولى این انجمنها بستر یک حرکت سیاسى - اسلامى دانشجویى به ویژه براساس فهم اجتماعى از دین را بنیانگذارى کرد.8
از آثار مهمى که در این خصوص نگارش یافت، مىتوان به نوشتههاى مهندس بازرگان از جمله مطهرات در اسلام9، راه طى شده10، بعثت و ایدئولوژى11 و عشق و پرستش12 اشاره کرد. بازرگان در مقدمه کتاب مطهرات در اسلام مىنویسد: «که ما مىخواهیم بىطرفانه و با طریقه علمى مطهرات اسلام را مطالعه نماییم».13 او اضافه مىکند که احکام مطهرات اسلامى از حدود سفارشات اخلاقى که به اقتضاى عقل سلیم و طبع لطیف ممکن است در میان ملتى رایج شده باشد بالاتر بوده و مبتنى بر یک سلسله قوانین طبیعى و نکات علمى دقیق مىباشد که حکایت از بینایى کامل واضع آن بر رموز طبیعت و اسرار خلقت است.14 بازرگان تأکید مىکند که مىخواهیم خوشهاى از ثمره علوم جدید را با گونهاى از احکام قدیم تطبیق کنیم.15 وى در مجموع آثارش به دنبال اثبات حقانیت اسلام و هماهنگى آن با علم و دستاوردهاى دانش تجربى است.
هرچند باید تأکید کرد که دغدغههاى وى به هیچ وجه در چارچوب مطالعات و بررسىهاى سنتى از دین چون فقه، عرفان و فلسفه بیان نگردید، بلکه بیان او از سویى متوجه کاوشهاى دینى و سیاسى و از سوى دیگر کاوشهاى تجربى بود؛ از این رو وى سعى کرد نمونههاى همگون با دلنگرانىهاى دینى خود را از گفتمان غربى اخذ نموده و در قالبى دینى بیان دارد.
بازرگان در کتاب راه طى شده بیان مىدارد که راه انبیا و راه علم، راه جداگانهاى نیست و راه علم راه طى شده است که انبیاء نیز همان راه علم را پیمودهاند. از این رو تلاش مىکند اصول اعتقادى اسلام را با یافتههاى علمى جدید تبیین کند، هرچند تصریح مىدارد که ادعاى دقت و صحت قاطع در استنتاجهاى ارائه شده ندارد.16 وى در این کتاب سعى مىکند ثمره علوم جدید را با گوشهاى از علوم قدیم تطبیق کرده و به فقها بنمایاند که تحقیقات جدید درهاى گستردهاى را به خلقت خداوندى باز مىکند. او در عین حال در همین کتاب، فلسفه و معرفتهاى عقلى را گمراه کننده انسان و رهیافت علمى را در معرفت مایه ترقى و تعالى بشر مىداند و در مقایسه بین معرفتهاى فلاسفه و پیغمبران، به معرفتهاى حاصل از فلسفه مىتازد و آن را غیر قطعى دانسته و معتقد است این معرفتها اغلب با شک و تردید و به طور نسبى بیان مىشود و تأکید مىکند که فلاسفه شخص را از سادگى و صفاى فطرى به تاریکى حیرت و بدبینى به خلقت و حقیقت در مىآورند؛17 در واقع فلسفه نه دردى از دنیا را دوا مىکند و نه به درد آخرت مىخورد.18
بازرگان همچنین در کتاب عشق و پرستش و براساس معرفتهاى تجربى، مبدأ و معاد را نیز با اصل آنتروپى و بقاى ماده و انرژى توجیه مىکند و معنوىترین جنبههاى حیات انسان را با اصول ترمودینامیک مورد بررسى و تطبیق قرار مىدهد.19 اما على رغم تلاشهایش در تفسیر دین براساس علم، هیچ گاه علم را بر وحى مقدم ندانست و بعدها در اظهار نظرى چنین گفت:
که طرز تفکرى خاص وجود دارد - یا به ما نسبت مىدهند - که علم را مقدم بر وحى و شرط پذیرفتن گفتههاى پیغمبران یعنى آیات و احکام دینى مىدانند و مىگویند آن چیزى را از اسلام و دین قبول مىکنیم که با عقل و علم و استدلال درست دربیاید. چنین طرز تفکرى در حقیقت انکار نبوّت و وحى و ادعاى بىنیازى انسان از دیانت است و مساوى دانستن خودمان با خدا.20
به عبارت دیگر، وى دین و ایمان را اصل قرار مىدهد و سعى مىکند که آن را با علم تطبیق دهد. بازرگان هرچند در نگاه به دین آن را امر درونى دلبسته انسان مىداند؛21 ولى سعى مىکند اسلام را یک ایدئولوژى معرفى کند که هدف، راه وصول به هدف را نشان مىدهد. این نگاه وى پاسخى است که در برابر مکاتب مختلف دیگر و به ویژه پس از توسعه مارکسیسم به عنوان ایدئولوژى در جامعه فکرى ایران به وجود آمد. در دیدگاه وى، اسلام یک ایدئولوژى است و اظهار مىدارد که «ما مىخواهیم ایدئولوژى خودمان را از اسلام یا از ایمان الهى استنباط کنیم»22 از این رو او بعثت پیامبرصلى الله علیه وآله را شامل «ایدئولوژى حکومت و اداره اجتماع براساس موازین محکم مقبول مىدانست».23 بر این اساس او از جمله کسانى است که اسلام را در آثار نخستین خود دینى سیاسى مىداند و تفکیک دین و سیاست را میراث خاص دنیاى مسیحیت و جدایى فلسفههاى سیاسى از مؤسسات مذهبى را مربوط به محیط غرب مىداند.24 وى در این خصوص معتقد است در اسلام از قدم اول، ایمان و عمل توأم بود و دین و سیاست به معناى اداره امت پابهپاى هم پیش مىرفت، قرآن و سنت سرشار از آیات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حکومت هستند.25 بازرگان اصول عدالت و امامت را به معناى توجه شیعه به سیاست ارزیابى مىکند و مىگوید سکه تشیع اگر یک روى آن دینى و فکرى است، روى دیگرش سیاسى و اجتماعى بوده و تا ظهور دولت حقه امام زمانعلیه السلام ادامه خواهد یافت.26 به اعتقاد وى، بهترین ایدئولوژى، ایدئولوژى الهى است و استدلال مىکند که ایدئولوژى باید از کرسى اعلاى خلقت و الوهیت به عمل آید تا به بزرگ و کوچک، غنى و فقیر، دانا و نادان، زیرک و کودن، زن و مرد، سیاه و سفید خوب و بد به یک چشم نگاه کرده شوند و متساویاً مورد حمایت و تربیت و رحمت قرار گیرند.27
کوششهاى بازرگان در کنار دفاع از دین توأم با نگرش اصلاحطلبانه دینى بود. او معتقد بود که «حقاً یک رنسانس در اسلام لازم است. رنسانس در جهت احیاى اندیشه قیامت با بهشت و جهنم آن با استناد به شواهد طبیعى و طرز استدلال و ارائه طریقى که قرآن مىنماید».28 وى در کتاب راه طى شده دیندارى معاصر و به دنبال آن متعصبین متدین و نیز متجددین را منفى ارزیابى کرده و مورد انتقاد قرار مىدهد.
دسته اول مخصوصاً متعصبین متدینى که معروف به مقدسین هستند چون غالباً دیانت را در ریش و عبا و عمامه تصور مىکنند و کسى را مؤمن مىدانند که انگشتر درشت بىقوارهاى در دست داشته باشد با نعلین زرد ناراحتى با طمأنینه راه رود و مسؤولیتى جز ورد و صلوات نداشته باشد، آهى کشیده مىگویند دیندار؟ النادر کالمعدوم است. افراطیون این دسته از عمل به دین اغلب به صورت ظاهر و آداب و تشریفات آن توجه داشته و فرض اصلى و نتیجه نهایى را فراموش مىنمایند و هر کارى را که طبق آن تشریفات و شاخ و برگها صورت نگیرد در حکم فسق و لغو مىپندارند. فعالیتهاى دنیایى جدید را یک سر، کفر و زندقه مىگیرند. در عالم عقاید نیز چون مشیت خدا را غیر از ناموس طبیعى مىدانند و خدا و طبیعت را همیشه مانند یزدان و اهریمن دو مفهوم مخالفت متضاد جلوه مىدهند. تمام افکار و اعمال دنیاى متمدن که مبتنى و متوجه امور طبیعى مادى و محسوس است به نظر آنها جدال با حق و فراتر از راه انبیا شمرده مىشود، خلاصه این که این است عقبافتادن که عبادات را فقط در مظاهر قرار داده و اعمال را در صور خارجى آن شناختهاند. دین را از حالت زنده متحرک مترقى به وضع منجمد بىروحى درآوردهاند که البته براى گذاردن در موزهها مناسب است؛ ولى تابع و طرفداران آن روز به روز کمتر مىشود. دسته افراطى دوم که به نام تمدن و روشنفکرى با ادیان مبارزه مىکنند صرف نظر از آنهایى است که مست شهوات و مغرور به افکار خود هستند غالباً کسانى مىباشند که اطلاعات دینى آنها منحصر به یادگار دوران کودکى و بقایاى قصههایى است که در دامن مادربزرگ از دهان پیرزنهاى قدیمى یا معرکهگیر سرگذر شنیده، هیچ وقت نخواستهاند تعمق بیشترى در دین علاوه بر توهمات قبلى و تصورات شخصى بنمایند و اگر به تحقیق پرداختهاند اصول و عمل متدینین را همیشه با هم اشتباه کردهاند.29
در عین حال بازرگان اصلاح دیندارى را بدون احیاى دین و بازگشت به قرآن ممکن نمىدانست. از این رو خود را مصروف ارائه چهره جدیدى از دین کرد. مهمترین شأن اصلاحطلبى او متوجه پیرایش دینى است. او معتقد بود مسلمانها باید به سرچشمه اصلى دین بازگردند.30 روى دیگر این سکه اصلاح ساختار روحانیت شیعه بود. وى در مقالهاى در مجموعه مقالات درباره مرجعیت و روحانیت دیدگاههاى خود را در این خصوص بیان داشت.31 بازرگان در این مقاله اشکالات چندى به دستگاه روحانیت شیعه وارد مىبیند و معتقد است دستگاه روحانیت چیزى نیست که پیامبران بنیان نهاده باشند32 و مفهوم آیه نفر33 در قرآن کریم را برخلاف تفسیرهاى مفسران شیعه، متوجه عنوان کلى دینشناسى مىکند و اجرخواهى روحانیون در مقام تبلیغ دین را محکوم نموده و آن را مضر تشخیص مىدهد.34 بازرگان محدود بودن افق دید روحانیون و فقها را به عنوان اشکال دیگر آنها یادآور مىشود و تأکید مىکند که اگر اجتهاد علما بر محور مطالب قرون گذشته دور بزند، اجتهاد بسته و مرده است.35 وى همگام شدن برخى از روحانیون با حاکمان را اشکال دیگرى مىداند که قابل انتظار نیست،36 و از این که فقهاى شیعه فقط به احکام در حوزه فقه و اصول توجه دارند انتقاد مىکند.37 در مجموع وى معتقد است وضع مسلمانان و نیز روحانیون نمىتواند معیار ارزیابى ما راجع به اسلام باشد.38
با گسترش اندیشههاى چپ در میان دانشجویان، بازرگان اثر مهم خود کتاب علمى بودن مارکسیسم39 را مىنگارد. او در این کتاب، علمى بودن مارکسیسم را از نظر اصول معرفتى علوم تجربى و نه فلسفى مورد نقد و بررسى قرار مىدهد.40
مجموعه این تلاشها که با توجیه علمى حقایق دینى همراه بود در زمره حرکتهاى نوگرایانه و دینى معاصر به شمار مىآید.
اما تبلور اساسى این تفکر از حیث سیاسى را مىتوان در قالب «نهضت آزادى ایران» جستوجو کرد. خط مشى عمومى این نهضت مبتنى بر حرکتهاى رفرمیستى و اصلاحطلبى سیاسى بود. در آن دوره نهضت آزادى معتقد بود شاه باید سلطنت نماید و نه حکومت، و در چارچوب قانون اساسى و اصول مشروطیت، سازمانها، احزاب سیاسى و نظیر آنها بتوانند به فعالیتهاى سیاسى بپردازند. حتى در دادگاه به رژیم صراحتاً چنین هشدار مىدهد که «آقایان این آخرین موردى است که شما با مخالفینى این چنین روبهرو مىشوید و بعد از این دیگران با شما به زبان و نحوه دیگرى برخورد خواهند کرد».41 بازرگان بعدها هنگامى که نخست وزیر موقت بود نیز عنوان جمهورى دموکراتیک اسلامى را براى رژیم جدید پیشنهاد کرد که حکایت از دیدگاه وى و قرائت خاصش از اسلام و تحولات ایران بود.42
تفسیر التقاطى از دین
یکى دیگر از تفسیرهایى که به تدریج در ساختار فکرى ایران و با توسعه اندیشههاى چپ شکل گرفت، تفسیر التقاطى از دین بود. این حرکت از درون نهضت آزادى ایران و به دلیل حرکتهاى کند سیاسى آن به وجود آمد و نیروهاى جوان متعلق به آن را به سوى حرکتهاى سیاسى تندترى کشاند. صاحبان این دیدگاه که خود در بخش دانشجویى نهضت آزادى فعال بودند، بارها رهبران نهضت آزادى را به دلیل مسامحه و محافظهکارى مورد انتقاد قرار مىدادند. در دهه چهل تعداد زیادى از جوانان دانشجو تحت تأثیر اندیشهها و آموزشهاى چپ قرار گرفتند و با الهام از حرکت تند چریکى نظیر آنچه در ویتنام و کوبا بود حرکتهاى چریکى را بنیان نهادند.43 این گروه که به لحاظ داخلى عمیقاً «تحت تأثیر حادثه پانزده خرداد» بودند44 سعى کردند با مارکسیسم به عنوان علم مبارزه برخورد کرده و حتى اسلام را نیز در چارچوب آن تفسیر کنند. نتیجه عمل این گونه تفاسیر سیّال گونه و نوگرایانه، شکلگیرى سازمان مجاهدین خلق ایران بود که اثر جدى بر یک نسل کامل از جامعه ایران گذشت. این گروه تعلیمات سیاسى و دینى خود را از نهضت آزادى و به ویژه اندیشههاى آیهاللَّه طالقانى و مهندس بازرگان کسب کردند. تأکید بر علم و اندیشههاى علمى که در افکار و آثار مذهبى مهندس بازرگان وجود داشت، مجاهدین را قانع کرده بود که چنین روشى را مىتوان در قبال اصول دین و اساساً چارچوبه اعتقادى اسلام به کار بست. از سوى دیگر، اندیشههاى آیهاللَّه طالقانى چه در آثارش نظیر مالکیت در اسلام و حکومت اسلامى و چه در قالب تفسیرهایش از قرآن، مجاهدین را بر این باور ترغیب مىکرد که اسلام دین عدالت اجتماعى، مبارزه سیاسى و سازگار با مقتضیات اجتماعى هر عصرى است. به سخن دیگر، اسلامى که از دید رهبران نهضت آزادى، ترویج مىشد یک ایدئولوژى علمى بود که آزادى، برابرى و عدالت اجتماعى را نوید مىداد.
نگرش مدرن یا به تعبیرى تجدید نظرى که در اندیشه دینى مجاهدین پدید آمده بود به تدریج از افکار و جهانبینى معلمان اولیه فراتر رفت. در توسعه و شکلگیرى جهانبینى مذهبىشان، مجاهدین با الهام گرفتن از اندیشههاى مارکسیستى رایج در میان جریانات مخالف رژیم به تدریج سعى در تبیین و تلفیق برخى از آراى پرطرفدار مارکسیسم در قالب باورهاى اسلامى کردند.45 على میهندوست در این خصوص در مدافعات خود مىگوید:
مارکسیسم به نظر ما علم انقلاب است، اجتماع نتیجه تکامل طبیعت است... مارکسیسم علم انقلابى ماست، ما خداپرست هستیم ولى مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب مىپذیریم... ما و مارکسیستهاى انقلابى داراى هدف مشترک هستیم و آن محو استثمار است... .46
همین نگرش را حسن روحانى و تراب حقشناس در مصاحبهاى چنین اعلام مىکنند: «منظور ما ترکیب ارزشهاى والاى مذهب اسلام با اندیشههاى علمى مارکسیسم است... ما معتقدیم که اسلام راستین با تئورىهاى تحوّل اجتماعى جبر تاریخ و نبرد طبقاتى سازگارى دارد».47 موضوعى که سعید محسن نیز در بازجویىهاى خود بر آن تأکید مىکند:
سازمان ما بر مبناى ایدئولوژى اسلامى بنا شده بود و هدف این بود که از لحاظ ایدئولوژى بتوانیم با قوانین دیالکتیک و مطالعه قرآن تبیین صحیح از جهان (مبدأ و هدف آن) بنماییم و حاکمیت قانون تکامل و هدفدار بودن جهان را روشن سازیم و بر مبناى شناخت واقعى جهان موقعیت انسان و اجتماع را مبتنى بر اصل مساوات و برادرى استوار نماییم. پیاده کردن اصول مساوات و برادرى که هر گونه بهرهکشى انسان از انسان را محکوم کند شکل ایدئولوژى سیاسى ما بود... .48
آنچه از این دیدگاهها برمىآید، تلقى مجاهدین از ناکارآیى اسلام در شکل دادن به یک مبارزه جدى بود. این تلقى باعث گردید که این نیروها در کنار اسلام، پذیرش مارکسیسم را نیز توجیه نمایند، به نحوى که صریحاً بیان داشتند: «... این احساس در همه ما مشترک بود که... مذهب بدون آمیختن مارکسیسم - لنینسم در متن آن حتى یک سانتیمتر نمىتواند ما را جلو ببرد».49 مجاهدین خلق علاوه بر کتابهایى چون راه طى شده، عشق و پرستش مهندس بازرگان و جهاد و شهادت و تفسیر پرتویى از قرآن از آیهاللَّه طالقانى و قرآن و تکامل یداللَّه سحابى را که به عنوان آثار آموزش عقیدتى مورد مطالعه قرار مىدادند، جزوههایى را نیز براى عرضه اندیشههاى خود به تدریج منتشر ساختند. از جمله این جزوهها، جزوه «شناخت» بود که در آن به تبیین مارکسیستى معرفت با استناد به برخى آیات و روایاتى از نهج البلاغه پرداختند. آنها در دو جزوه «تکامل» و «راه انبیا راه بشر» نیز مراحل تکامل تاریخ از دید مارکسیسم را مورد پذیرش قرار دادند و از پیامبران به عنوان پیشتازان تاریخ در هر مقطعى نام بردند و هدف نهایى راه خویش یا همان کمون نهایى را جامعه بىطبقه توحیدى و به عنوان جامعه فاضله اسلامى معرفى کردند. کتابچه اقتصاد به زبان ساده از دیگر آثار آنها بود که در آن تئورى ارزش اضافى مارکس تبیین شده بود.50
بدین ترتیب ملاحظه مىشود که این نیروها به نوعى به ایدئولوژى اسلامى اعتقاد داشتند، ولى آنچه بیان مىکردند داراى ویژگىهایى بود که با اسلام و شریعت سنتى که فقها و علما معرفى مىکردند تفاوتهاى فاحشى داشت. تأثیر مارکسیسم بر اندیشه آنها به حدى بود که در نهایت نیز در دامن آن در غلتیدند و باید و نبایدهاى این اندیشه را علمى دانسته و دین را موظف به همراهى آن پنداشتند. روحانیون که در این دوره همّ خود را در مبارزه با استبداد و یکپارچگى این مبارزه مصروف مىکردند، در ابتدا چندان با حساسیت در مقابل چنین اندیشهاى موضع نگرفتند ولى در دهه پنجاه، به تدریج این دغدغه پیش آمد که مجاهدین واقعاً باورهاى دینى را با شک و تردید مىنگرند. هاشمى رفسنجانى در این باره مىگوید:
از همان روزهاى اول معلوم شد که بین ما و آنها اختلاف فکرى وجود دارد... موقعى که... احمد رضایى را شهید کردند در قزل قلعه براى آنها فاتحه گرفتند و من در زندان براى آنها سخنرانى کردم... در آن سخنرانى از مقام شهید که صحبت مىکردم روایتى نقل کردم که شهید وقتى به زمین مىافتد و ملایکه به دستور خدا به استقبالش مىآیند و با چه تشریفاتى او را مىبرند در بهشت در جوار خدا با چه نعمتهایى با حورالعین و ملایکه مقرب و انواع نعم متنعّم است. روایت را به تفصیل خواندم. بعد از سخنرانىام از طرف مجاهدین مورد اعتراض واقع شدم که این حرفهایى که از آخرت و بهشت و ثواب و جزا و این طور چیزها مىگویى، اینها بد است و ما شرمنده مىشویم و اینها قابل توجیه نیست.51 مسأله دومى که... مطرح شد... در قصر و قزل قلعه جمعمان از جمع کمونیستها که آن موقع اکثراً حزب توده بودند جدا بود و ما آنها را به عنوان کافر مىشناختیم، چون منکر خدا بودند و حاضر نبودیم با آنها در سر یک سفره و در یک ظرف غذا بخوریم. این موج جدید که وارد زندان شد برنامه عوض شد و آنها گفتند که ما در هدف مشترکیم... و ما باید با آنها کمون مشترک داشته باشیم.52 همین موضعگیرى توسط علماى مبارزى چون آیةاللَّه طالقانى و آیةاللَّه منتظرى در زندان اتخاذ مىشود.53 آنها نیز همسفره شدن با کمونیستها را تقبیح نمودند. در حالى که مجاهدین، مذهبیون را متّهم به ارتجاع کردند.
این اختلاف در نهایت باعث شد که سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1354 در بیانیهاى تغییر ایدئولوژى خود را اعلام کنند و نوشتند: «ما هرچه پوستین هزار و چهارصد ساله اسلام را با توجیهات علمى وصله مىنمودیم بخش دیگرى از آن دچار پارگى مىشد».54 در همین خصوص اشاره به نامه مجتبى طالقانى فرزند آیةاللَّه طالقانى خطاب به پدرش بسیار جالب به نظر مىرسد:
از اولین روزهایى که من در کنار شما بودم یاد گرفتیم که چگونه از این استبداد خونخوار متنفر باشم. من همیشه تنفر خود را از طریق مذهب و تعالیم نظامى (حضرت) محمد، على و حسینعلیهم السلام نشان مىدادم. من همیشه به اسلام به عنوان مظهر تودههاى مبارز و زحمتکش که علیه ظلم و ستم مبارزه مىکنند نگاه کرده و به آن احترام گذاشتهام... به هر حال طى دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را شروع کردهام. زمانى فکر مىکردم که روشنفکران مسلح مىتوانند رژیم را نابود سازند، اما اکنون متقاعد شدهام که ما باید به طبقه کارگر رو آوریم. اما براى تشکیل و سازماندهى طبقه کارگر ناگزیر باید اسلام را نفى کنیم، زیرا مذهب مبارزه طبقاتى را به عنوان نیروى محرکه اصلى در طول تاریخ به رسمیت نمىشناسد. البته اسلام مىتواند نقش پیشرویى به ویژه در بسیج روشنفکران علیه امپریالیسم ایفا کند، اما این تنها مارکسیسم است که یک تجزیه و تحلیل علمى از اجتماع به دست مىدهد و براى رهایى به طبقات استثمار شده چشم امید دوخته است. زمانى تصور مىکردم آنهایى که به ماتریالیسم تاریخى معتقدند احتمالاً نمىتوانند به درجه اعلاى شهادت برسند، زیرا آنها به زندگى بعد از مرگ، ایمان ندارند، اما اکنون دریافتهام که بزرگترین فداکارى آن است که انسان در راه رهایى طبقه کارگر کشته شود.55
در هر حال آنها معتقد بودند آنچه امروز به عنوان اسلام تلقى مىشود، از هر گونه جنبه اصولى و انقلابى خالى بوده و عملاً به جاى یک نیروى مولد و محرک، عامل بىتحرکى و تن دادن به قضا و قدر گردیده است؛ از این رو در نهایت به یک نوع التقاط فکرى در مبانى ایدئولوژیکى و جهانبینى که مبتنى بر آمیزهاى از اسلام و مارکسیسم بود رسیدند. آنها به این نتیجه رسیدند که اسلام را باید مجهز به علم مبارزه کرد. این نوع نگرش باعث شد که آنها در تفسیر «کافر» بگویند که کسى که سد راه مبارزه با امپریالیسم مىنماید و مؤمن را مبارزه با امپریالیسم تفسیر کنند. هاشمى رفسنجانى در این باره مىنویسد:
ما در معناى کفر و ایمان با هم اختلاف داشتیم آنها معتقد بودند که کافر کسى است که سد راه خدا کند... راه خدا نیز حرکت از یک مرحله تاریخى به سوى مرحله تاریخى عالىتر که امروزه در محیط ما حرکت از سرمایهدارى به محیط سوسیالیسم است و ... نیروهایى که مانع حرکت به طرف سوسیالیسم شدند مانند امپریالیسم و ارتجاع سد راه خدا و کافرند.56
با عنایت به دیدگاههایى که مجاهدین داشتند، نگرشهاى آنها به لحاظ اعتقادى در پارادایم تفکّر سنتى شیعه شکافى ایجاد کرد، هرچند آنها تلاش کردند که براى حرکت خود از علماى مذهبى از جمله امام خمینى تأییدیه بگیرند ولى موفق نشدند.57
از جمله اعتقادات دیگر آنها که با مبانى فکرى شیعه مغایرت داشت، این بود که آنها على رغم پذیرش اصول پنجگانه اعتقادى شیعه، عصمت پیامبر و ائمه را نفى کردند و معتقد بودند آنها نیز اشتباه مىکنند و در مورد غیبت حضرت امام زمانعلیه السلام نیز آنها سکوت مىکردند و به مقوله معاد جنبه مثالى مىدادند. همچنین نتوانستند مسأله تقلید از مجتهدان را بپذیرند و ضمن پذیرش حکومت اسلامى، تفسیر مشخصى از آن ارائه نمودند که سازمان در رهبرى آن قرار مىگرفت.58
رویکرد جامعه شناختى به دین
از جمله جریانهاى نوگراى دینى به ویژه در دهه چهل و پنجاه شمسى که تلاش کرد دین را به عنوان یک نظام و راه حل مشکلات مطرح نماید، رویکرد جامعه شناختى به دین بود که در پرتو توسعه علوم اجتماعى در ایران شکل گرفت و به طور طبیعى تحت تأثیر روشهاى ساختارشناسى اجتماعى قرار داشت. برجستهترین نمایندگان این نگرش، جلال آل احمد به ویژه در کتابهاى غربزدگى59 و در خدمت و خیانت روشنفکران60 و دکتر على شریعتى بودند. البته توجه به این نوع نگرش به غرب و بازگشت به هویت خویشتن در سایر کشورهاى جهان سوم پیشتر از ایران مورد توجه قرار گرفته بود؛ ولى در ایران عمدهترین توجه مربوط به همین دوران است. تجدید نظر در مورد غرب در جامعه ایران در حالى مطرح شد که نگاه به غرب به عنوان یک پذیره تاریخى مورد قبول واقع شده و دولت نیز سیاستهاى اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى خود را براساس الگوهاى غربى اجرا مىکرد. این اقبال توأم با نگاه بدبینانه به دین بود. در چنین شرایطى، آل احمد کوشید تا تصویرى را که دولت از ترقى و تعالى و عقلگرایى غربى به دست مىدهد زیر سؤال ببرد. او نظریه از خود بیگانگى (الیناسیون) را در میان روشنفکران رواج داد و به همراه آن بازگشت به هویت فرهنگى اسلامى را پیشنهاد کرد. هرچند به تعبیر نیکى کدى، بازگشت آل احمد به اسلام بیش از آن که جنبه مذهبى داشته باشد سیاسى بود. وى ریشههاى فرهنگى و پیوندهاى روحى مردم ایران را در اسلام یافته بود. احساسى که به صورت جدى در آثار على شریعتى نیز به چشم مىخورد.61
آل احمد ابتدا در دهه بیست به حزب توده و سپس به نیروى سوم خلیل ملکى پیوست62 اما در دهه چهل به عنوان یک منتقد اجتماعى گرایش شدیدى به مذهب پیدا کرد که این گرایش را به خوبى مىتوان در کتابهاى غربزدگى و نیز در خدمت و خیانت روشنفکران دید. آل احمد در کتاب خسى در میقات، على رغم دید انتقادىاش، خود را مسلمان عمدتاً معتقدى نشان مىدهد.63 با عنایت به این که وى از نگاه اجتماعى ریشههاى فرهنگ و پیوندهاى روحى مردم ایران را در اسلام مىدید؛ از این رو از اسلام در مقابل غربگرایى و حکومت موجود و نیز روشنفکران به دفاع برمىخیزد.
وى در کتاب غربزدگى، غرب را نه دارو بلکه بیمارى مهلک معرفى کرد64 که موجب از خود باختگى جوامع غیر صنعتى در قبال جوامع صنعتى شده است. غربزدگى در نگاه او را باید یک رویکرد تحلیلى و فهم جهان غرب و عقبماندگى جهان سوم به حساب آورد. بر این اساس، وى فصلى از کتاب خود را تحت عنوان «طرح یک بیمارى» قرار مىدهد. آل احمد نوشتار غربزدگى را ابتدا در سال 1340 در قالب مقالهاى به «شوراى هدف فرهنگ ایران» ارائه کرد؛ مقولهاى که در واقع مهمترین مسأله معاصر ایران به شمار مىرفت. اما این مقاله اجازه انتشار نیافت. باید این مقاله را آغاز جریانى دانست که به نهضت بازگشت به خویشتن معروف شد. بازگشت به خود و دین از نظر آل احمد در قالب ساختارشناسى اجتماعى و مبتنى بر تجربههاى تاریخى معاصر ایران بنیان نهاده شد و این نوع نگرش در آثار سیاسى و اجتماعى وى کاملاً هویداست. وى شروع بیمارى غربزدگى را از جریان مشروطیت ایران جستوجو کرده و اعدام شیخ فضلاللَّه نورى را نشانهاى از عقبنشینى تاریخى ما در مقابل غرب قلمداد مىکند و معتقد است:
شیخ شهید نورى مدافع کلیت تشیع اسلامى بر سردار رفت و از آن روز نقش غربزدگى همچون داغى بر پیشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمى مىدانم که به علامت استیلاى غربزدگى پس از دویست سال کشمکش بر بام سراى این مملکت افراشته و اکنون در لواى این پرچم ما شبیه قومى از خود بیگانهایم و در لباس و خانه و فرهنگ و ادب و مطبوعاتمان و خطرناکتر از همه فرهنگمان، فرنگىمآب مىپروریم و فرنگىمآب راه حل هر مشکلى مىجوییم.65
آل احمد همواره سعى کرد در اندیشه خود دردها و درمانها را بیابد. روى آوردن او به دین پس از هجرتهاى فکرى متعدد حاصل شد؛ از این رو به نظر مىرسد با آگاهى صورت گرفته باشد. وى در کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران تندترین حملات را علیه روشنفکران معاصر ایران و به ویژه در دفاع از روحانیت انجام مىدهد و تلاش مىکند بر پایه مطالعات و تجربیات تاریخى معاصر ایران، معیارهاى روشنفکرى غربگرا را آشکار سازد.66 وى در این اثر خود از روحانیت مبارز در تاریخ معاصر ایران و به ویژه از امام خمینى و نهضت او تجلیل به عمل مىآورد و از روشنفکران مىخواهد تا به پشتیبانى از روحانیت براى تغییر ساختار سیاسى و اجتماعى ایران بپردازند67 و تأکید مىکند که به احتمال قوى بار اصلى شکستهاى سیاسى و اجتماعى مملکت ایران را در این قرن اخیر به دوش روشنفکران باید دانست. همچنان که نقش اصلى قیامها و حرکتهاى اجتماعى همین یک قرن را روحانیت عهدهدار بوده است.68 در عین حال، وى در این کتاب انتقادهایى را نیز به ویژه به طیفى از روحانیت و پذیرههاى آنها متوجه مىسازد.
آل احمد در واقع عدم توفیق جنبشهاى سیاسى و اجتماعى معاصر ایران را در معارضه بین روشنفکران و روحانیون قلمداد مىکند و ضمن بررسى نمونههایى از این تعارض، در نهایت روشنفکران را به دلیل پیروى از الگوهاى غرب مقصر مىپندارد. او روشنفکران ایرانى را به تقلید کورکورانه از غرب متهم مىکند و معتقد است آنها در برابر روحانیت موضع منفى اختیار کردند. وى با مقایسه وضعیت قرن هجدهم اروپا با قرن سیزدهم هجرى ایران تأکید مىکند که شرایط ایران و اروپا تفاوتهاى کلى دارد و این گونه تقلید روشنفکران ایرانى از غرب را ابلهانه مىداند. وى معتقد است:
هر جا روحانیت و روشنفکرى زمان با هم دوش به دوش هم یا در پى هم مىروند در مبارزه اجتماعى بردى هست و پیشرفتى و قدمى به سوى تکامل و تحوّل و هر جا که این دو از در معارضه با هم درآمدهاند و پشت به هم کردهاند یا به تنهایى در مبارزه شرکت کردهاند از نظر اجتماعى باخت هست و پیشرفت و قدمى به سوى قهقرا.69
دکتر على شریعتى نیز یکى از پیشگان حرکت «بازگشت به خویشتن» است که با طرح این شعار، یکى از قوىترین جریانات علیه روشنفکرى ضد دینى را سازمان داد. او این بازگشت را بازگشت به اسلام مىداند و مىگوید:
اینک در یک کلمه مىگویم، تکیه ما به همین خویشتن فرهنگى اسلامىمان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم. به خاطر این که تنها خویشتن است که از همه به ما نزدیکتر مىباشد و در عین حال تأکید مىکند که اسلام را باید از صورت تکررها و سنتهاى ناآگاهانهاى که بزرگترین عامل انحطاط است به صورت اسلام آگاهىبخش مترقى، متعرض و به عنوان یک ایدئولوژى آگاهى دهنده و روشنگر مطرح کرد.70
شریعتى را باید نسل دوم روشنفکران مذهبى به حساب آورد که ضمن تلاش براى طرح مجدد دین در جامعه، قرائت جدیدى از عقاید و اصول دینى ارائه کرد. هرچند منشأ شناخت او در چارچوب کتاب و سنت بود، ولى بدون تردید به معناى سنتى آن توجه چندانى نداشت، بلکه به تعبیر خود او، مهمتر از هر دو متد و استراتژى، مبارزه فکرى و اجتماعى پیامبر در انجام رسالتش است که باید به آن تکیه کرد.71
نوع اسلامشناسى شریعتى جهت طرح در جامعه مبتنى بر تفکر جامعه شناختى بود و به قول خود او به درد دین مىپردازد تا درس دین.72 وى به دین به جهت این که یک نهاد اجتماعى و یک عنصر فعال و پویا در حرکتهاى اجتماعى است، نگاه مىکند و به کارکردهاى اجتماعى دین توجه دارد. وى مىخواهد بدین ترتیب کارکردهاى مثبت دینى در امور اجتماعى را تبیین نماید؛ از این رو او اسلام را یک مکتب اجتماعى مسؤول مستقیم جامعه و تاریخ مىداند.73 دلیل این نوع نگرش - به تعبیر خود او - زمینه تحصیلىاش است:
چون رشته تحصیلى من جامعهشناسى مذهبى بوده و تناسبى با کارم داشته است کوشش کردهام که یک نوع جامعهشناسى مذهبى بر مبناى اسلام و یا به اصطلاحات استنباط شده و اقتباس شده از قرآن و مکتب اسلامى تدوین کنم.74
به همین دلیل او حتّى در مبحث توحید و شرک در دین به معناى کلامى آن توجه چندانى نکرد، بلکه از توحید و شرک اجتماعى سخن مىگوید و معتقد است:
مسأله توحید به معناى فلسفه تاریخ است... و جامعهشناسى توحید به عنوان نظامى است که وحدت اجتماعى را تحقیق بخشیده و شرک به عنوان دینى که همواره تفرقه اجتماعى و شرک طبقاتى را توجیه مىکرده است و جنگ این دو جنگ دو نظام بوده است.75
او بر این اساس، درگیرى شرک و توحید را بیشتر یک درگیرى اجتماعى مىداند؛ از این رو رویکرد او به دین را باید براساس یافتههاى علوم قرن نوزده و بیستم دانست که حتى در تعبیر او از اجتهاد نیز نمایان است. او در مورد این مقوله معتقد است باید از تمام امکانات و پیشرفتهاى علوم انسانى در دنیاى امروز و مجامع علمى و تحقیقى جهان در راه تحقیق و بررسى علمى مکتب اعتقادى اسلام کمک گرفت. شریعتى این نوع اجتهاد را کوشش آزاد و مستقل علمى مىداند که در راه شناخت متکامل و مترقى اسلام در همه ابعادش و تلقى متجدد و متحوّل آن در بینش متعالى و پیشرونده و زمانشناسى مجتهدان لازم مىداند76 که مسؤول سرنوشت مردم و ارائه راه حل و پاسخ به نیازهاى زمان و طرح ضرورتهاى زندگى اجتماعى و روشنفکرى است77 تا مذهب در شرایط کهنه و گذشته نماند و منجمد نشود و از زمانش پس نماند.78 او ضمن پذیرش قرآن و سنت به عنوان دو منبع استنباط، مىگوید من به جاى دو اصل دیگر عقل و اجماع، علم و زمان را پیشنهاد مىکنم.79
شریعتى یکى از معتقدان به بازسازى دینى بود. توجه او به اقبال لاهورى نیز به همین دلیل بود. وى در این خصوص معتقد است اسلام کنونى به ما تحرک نمىبخشد، بلکه به ما سکوت و سکون و قناعت مىدهد.80 از این رو احیاى دینى در دیدگاه او طرح آنچه درباره دین گفته شده است، نبود، بلکه او به دنبال یک نوع اعتراضگرایى و رنسانس اسلامى بود:
جامعه خوابآلوده و متحجّر ما اکنون بیش از هر چیز به چنین مصلحانى - به ویژه لوتر و کالون - معترض نیازمند است؛ مصلحانى که خود با اسلام دقیقاً آشنا باشند و نیز با اجتماع و باورها و نیازهاى زمان، و بدانند که بر چه اصولى باید تکیه کنند، علیه چه پایگاههایى باید به اعتراض بپردازند.81
در عین حال شریعتى معتقد است:
در لحظه لحظه زندگى ما، هر تحولى که پیش آمده این نیاز نیرومندتر شده است و احساس فوریت تصفیه تفکّر مذهبى و اصلاح مذهبمان شدیدتر تا بتوانیم به اسلام اولیه و به آن سرچشمه نخستین و زلال اعتقادات مذهبى خودمان برگردیم که در اسلام هرگز اصلاح مذهبى به معناى تجدید نظر در مذهب نبوده، بلکه تجدید نظر در بینش و فهم مذهب بوده است و بازگشت به اسلام راستین و شناخت حقیقى روح واقعى اسلام نخستین.82
اندیشه شریعتى در خصوص دین متوجه بیان اسلام به عنوان یک ایدئولوژى بود و مفهوم اسلام را به عنوان یک فرهنگ فاقد ارزش اجتماعى، تعهد اخلاقى و ظرفیت انقلابى مىدانست:
آنچه آرزو دارم و در جستوجوى آنم، بازگشتى به اسلام به عنوان یک ایدئولوژى [است]و آنچه هست در میان علما و مجامع مذهبى جدّى و علمى ما اسلام به عنوان یک فرهنگ مطرح است.83
تلاشهاى فکرى او در این زمینه در آثارش کاملاً هویداست؛ از این رو است که به تعبیر عنایت «او نخستین نویسنده ایرانى است که عقاید کلامىاش را تبدیل به جهانبینى کرده است».84
بر این اساس در دین مورد نظر او، دین و دنیا جمع مىگردند:
در اسلام حتى مسجد تفکیک میان دین و دنیا، علوم مذهبى و علوم غیر مذهبى، حتى جدا شدن علم و عبادت و سیاست را نمىشناسد. مسجد پیامبر هم خانه نشیمن او و یاران بىخانمان اوست و هم مسجد نماز و دعا و اعتکاف و هم حوزه درس و بحث علوم و هم مرکز حکومت و اداره امور سیاسى و اجتماعى و بالاخره هم پارلمان آزادى است که در آن فرد فرد مردم خود در آن نمایندهاند.85
بر این اساس در اسلام سیاست و دین و دنیا و آخرت از یکدیگر جدا نیست.86
از حیث اندیشه سیاسى شریعتى، به عنوان یک روشنفکر دینى، به حکومت مردمى معتقد بود، هرچند امامت را به همان مفهومى که در سنتهاى شیعى مطرح است قبول دارد و وصایت را پس از پیامبر در مورد امام علىعلیه السلام مىپذیرد و مىگوید:
وصایت، نه نصب، نه انتخاب، نه وراثت، نه کاندیداتورى است، زیرا امامت زاده هیچ کدام از این ملاکهاى سیاسى نیست، امام بودن على مثل بلند بودن قلّه دماوند است نه ابلاغ دولتى... نه اکثریت آراى مردم و نه کاندیدا کردن آن به عنوان بلندترین قله معنا دارد و نه کسى حق دارد به قله توچال به عنوان بلندترین قله رأى بدهد، نه اجماع آراى همه مردم ایران و تهران در انتخاب قلّه دیگرى در این واقعیت که دماوند بلندترین قلّه است کمترین اثرى دارد... وصایت این است مردم باید به این وصیت عمل کنند، مردم باید زمام خود را به دست او (وصى) بدهند وگرنه به گمراهى افتادهاند در صورتى که در کاندیداتورى مردم حق دارند به کاندیدا رأى ندهند... وصایت اعلام واقعیتى است که در خارج وجود دارد.87
ولى در عین حال سعى مىکند بین وصایت و رأى مردم تلفیق کند و معتقد است دوران امامت دوران یک حکومت موقت انقلابى است.
وصایت فلسفه سیاسى یک دوران مشخص انقلابى است به عنوان ادامه رسالت اجتماعى بنیانگذار نهضت فکرى و اجتماعى و به عنوان یک مبناى انقلابى در رژیم امامت که مسؤولیتش تکمیل رسالت جامعهسازى است، رهبرى انقلاب است، طى چند نسل تا هنگامى که جامعه بتواند روى پاى خود بایستد و پس از خاتمیت امامت با دوران وصایت (دوران مشخص سازندگى انقلابى) دوران بیعت و شورا و اجماع با دموکراسى آغاز مىشود که شکل نامحدود و همیشگى و عادى رهبرى جامعه است و این است که ائمه شیعه یا اوصیاى پیامبر دوازده تناند و نه بیش، در حالى که رهبران جامعه این تاریخ پس از پیغمبر نامحدودند.88
وى بر این نکته تأکید دارد که در عصر غیبت حق حکومت به مردم منتقل شده مسؤولیت سیاسى امام در این دوره به مردم واگذار شده است.89 این دیدگاه شریعتى یک تفاوت فاحشى با دیدگاه متکلمان و فقهاى شیعى دارد و آن این که او در هر حال در عصر غیبت مردم را صاحبان حاکمیت مىداند و وصایت را امرى ناشى از شرایط ویژه و رشد نیافته صدر اسلام به حساب مىآورد؛ در حالى که پارادایم تاریخى فکر سیاسى شیعه، مقولهاى دیگر است.
شریعتى بسیارى از مفاهیم دینى را مثل انتظار، اجتهاد، شهادت و امامت از نو بازیابى و تعریف کرده و عموماً با محتواى انقلابى و جهتگیرى سیاسى عرضه مىکند. به ویژه تفسیر او از شهادت امام حسینعلیه السلام و قیام کربلا در کتابهاى حسین وارث آدم، شهادت و شیعه یک مذهب تمام و ... جزء نوآورىهاى شریعتى است که توأم با مفاهیم سیاسى و انقلابى بیان مىگردد. اما واقعاً فرمول درستى براى یک حکومت دینى به هر محتواى آن در آثارش یافت نمىشود. به هر حال هرچند شریعتى کوشش زیادى براى بازسازى و احیاى تفکر دینى به ویژه در مورد برداشتهاى سنتى از آن انجام داد، ولى مجموعه اندیشههاى وى توأم با آشفتگى قابل ملاحظهاى است؛ لذا اندیشههاى او را نمىتوان به تعبیر الگار در قالب چند موضوع اصلى فشرده کرد. اندیشههاى ناتمام، ارتجالى و تأملبرانگیز او که در معرض تجدید نظرهاى بىپایان قرار داشت به اصطلاح خود او نوعى «شدن» بود و نه «بودن».90
با عنایت به آنچه بیان گردید، یکى از مؤلفههاى اساسى اندیشه دینى در سالهاى مورد بحث، در کنار رویکردهاى سنتى به دین، برداشتهاى روشنفکرى دینى بود که تلاشهاى طیفهاى مختلف آن ادبیات جدید دینى را در ایران معاصر به وجود آورد. این موضوع خود از تفاوتهاى اساسى اندیشه دینى این دوره نسبت به دوران سابق است؛ از این رو است که باید این دوره را شروع کاوشهاى جدیدى با روشهاى متفاوت از رهیافتهاى سنتى قلمداد کرد که ناشى از این مسأله بود که برخى از متفکران معتقد گشتند که نگرشهاى سنتى از دین کارآیى لازم را در خود ندارد و ضرورت دارد که تفسیرهاى جدیدى از آن ارائه گردد.
پىنوشتها
*) استاد یار علوم سیاسى دانشگاه امام صادقعلیه السلام.
1. فرهنگ رجایى، معرکه جهانبینىها در خردورزى سیاسى و هویت ما ایرانیان (تهران: شرکت انتشارات احیاء کتاب، 1372) ص 101.
2. آل احمد، جلال، غرب زدگى (تهران: انتشارات رواق، چاپ دوم، بىتا) ص 74.
3. دفتر سیاسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (گردآورنده)، امام و روحانیت (1362) ص 475.
4. جهت بررسى بیشتر ر.ک: حمید عنایت، اندیشههاى سیاسى در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى (تهران: انتشارات خوارزمى، 1365) ص 89-299.
5. حامد الگار، انقلاب اسلامى ایران، ترجمه مرتضى اسدى و حسن چیذرى (تهران: انتشارات قلم، 1360) ص 59.
6. امام روحاللَّه خمینى، کشف الاسرار (بىجا: بىنا، بىتا).
7. این نوع نگرش در میان متفکران مصرى چون محمد عبده و دیگران قابل بررسى است.
8. مهدى بازرگان، ذره بىانتها (تهران: مرکز انتشارات علمى، بىتا) ص 20.
9. جهت بررسى بیشتر ر.ک: سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى به روایت تاریخ کمبریج، ص 298.
10. مهدى بازرگان، مطهرات در اسلام (تهران: شرکت سهامى انتشار، چاپ هفتم، 1347).
11. همو، راه طى شده (بىجا: بىنا، بىتا).
12. همو، بعثت و ایدئولوژى (مشهد: انتشارات طلوع، بىتا).
13. همو، عشق و پرستش (تهران: کانون نشر پژوهشهاى اسلامى، بىتا).
14. همو، مطهرات در اسلام، ص 2.
15. همان، ص 3.
16. همان، ص 4.
17. همو، راه طى شده، ص 163.
18. همان، ص 11.
19. همان.
20. جهت مطالعه بیشتر، ر.ک: مهدى بازرگان، عشق و پرستش.
21. همو، بازگشت به قرآن (تهران: انتشارات قلم، 1364) ج 4، ص 72.
22. همو، راه طى شده، ص 16.
23. همو، بعثت و ایدئولوژى، ص 74.
24. همان، ص 74.
25. همان، ص 75.
26. همان، ص 77.
27. همان، ص 77.
28. همان، ص 82.
29. مهدى بازرگان، ذره بىانتها، ص 24.
30. همان، ص 24.
31. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 70.
32. جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: همو، «انتظارات مردم از مراجع»، مجموعه مقالات بحثى درباره مرجعیت و روحانیت.
33. همو، راه طى شده، ص 46.
34. توبه (9) آیه 123.
35. ر.ک: مرجعیت و روحانیت، ص 94. براى توضیح بیشتر ر.ک: مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 132.
36. همان، ص 97.
37. همان، ص 104.
38. همان، ص 110.
39. مهدى بازرگان، راه طى شده، ص 108.
40. مهدى سحاب (مهدى بازرگان)، علمى بودن مارکسیسم (تهران: انتشارات بعثت، بىتا).
41. همان، ص 2 و 5.
42. مدافعات در دادگاه غیر صالح تجدید نظر نظامى، به نقل از: خسرو قنبرى، ص 326 (رساله فوق لیسانس تحت عنوان «ساختار روانى و جامعه شناختى سازمان مجاهدین خلق ایران با نگاه به مباحث تکنیکى» در دانشگاه امام صادقعلیه السلام که انتشار نیافته است).
43. ر.ک: سیرى در فرهنگ و تاریخ تشیع (تهران: بنیاد دائرة المعارف تشیع و نشر سعید محبى، 1373) ص 307.
44. جهت اطلاع بیشتر، ر.ک: سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى به روایت تاریخ کمبریج، ص 316.
45. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: سید حمید روحانى، نهضت امام خمینى (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1372) ج 3، ص 347-345.
46. ر.ک: همان.
47. سید حمید روحانى، پیشین، ص 355 (مدافعات على میهندوست).
48. مصاحبه با حسین روحانى، «تراب حقشناس»، نشریه پیکار، 79، به نقل: از خسرو قنبرى، پیشین، ص 245.
49. به نقل از: سید حمید روحانى، پیشین، ص 355.
50. بیانیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان»، ص 115، به نقل از: سید حمید روحانى، پیشین، ص 355.
51. جهت مطالعه بیشتر، ر.ک: سید حمید روحانى، پیشین، ص 359-355 و حمید پارسانیا، حدیث پیمانه (قم: معاونت امور اساتید و دروس معرف اسلامى، 1376) ص 330-334 و صادق زیباکلام، مقدمهاى بر انقلاب اسلامى (تهران: انتشارات فرزانه، 1372) ص 240-251.
52. اکبر هاشمى رفسنجانى، انقلاب یا بعثت جدید (بىجا: انتشارات یاسر، بىتا) ص 136.
53. همان.
54. سید حمید روحانى، پیشین، ص 499.
55. حمید پارسانیا، پیشین.
56. به نقل از: تشیع، مقاومت و انقلاب (مجموعه مقالات کنفرانس بینالمللى دانشگاه تلآویو در سال 1984) - (بىجا: بىنا، 1368).
57. اکبر هاشمى رفسنجانى، پیشین، ص 143.
58. روزنامه جمهورى اسلامى، ش 317، سال دوم (تیرماه 1359) ص 3.
59. جهت بررسى بیشتر ر.ک: خسرو قنبرى، پیشین، ص 244-245.
60. جلال آل احمد، غربزدگى (تهران: انتشارات رواق، چاپ دوم، بىتا).
61. جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، دفتر اول (بىجا: نشر بهروز، بىتا) و ج 2 (تهران: شرکتهاى انتشارات خوارزمى، چاپ اول، 1357).
62. نیکى آر، کدى، ریشههاى انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهى (تهران: انتشارات قلم، 1369) ص 305 و 306.
63. جهت بررسى بیشتر ر.ک: جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 161-215 (فصل ششم).
64. جلال آل احمد، خسى در میقات (قم: انتشارات کتاب سعدى، چاپ اول، 1369).
65. جهت بررسى بیشتر ر.ک: جلال آل احمد، غربزدگى، ص 21-35.
66. همان، ص 78.
67. در خدمت و خیانت روشنفکران، ج 2، ص 224.
68. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: همان، دفتر اول، ص 72-140.
69. جهت بررسى بیشتر، ر.ک: همان، ص 93-95.
70. همان، ص 98.
71. همان، ج 2، ص 52.
72. على شریعتى، بازگشت (مجموعه آثار: 4) - ([تهران:] حسینیه ارشاد با همکارى انجمنهاى اسلامى دانشجویان در اروپا و انجمن اسلامى دانشجویان در اروپا و امریکا و کانادا، بىتا) ص 31-32.
73. على شریعتى، اسلامشناسى (بىجا: بىنا، بىتا) ص 252.
74. همو، روش شناخت اسلام (تهران: انتشارات شبدیز، چاپ دوم، 2536) ص 18-30.
75. همان، ص 32.
76. همان، ص 23.
77. على شریعتى، اسلامشناسى (درسهاى یک تا یازده) - (تهران: بىنا، بىتا) ص 84.
78. همو، فرهنگ لغات (تهران: انتشارات قلم، چاپ دوم، 1376) ص 25.
79. همان.
80. همان، ص 26.
81. همان.
82. على شریعتى، ما و اقبال (مجموعه آثار: 5)، ص 31.
83. همان، ص 103.
84. على شریعتى، امت و امامت (بىجا: بىنا، بىتا) ص 10.
85. همو، اسلامشناسى، ص 97.
86. حمید عنایت، پیشین، ص 269.
87. على شریعتى، اجتهاد، نظریه دائمى انقلاب (تهران: بىنا، بىتا) ص 10.
88. شریعتى، امت و امامت، ص 214.
89. همان، ص 217.
90. همان، ص 218.
91. على شریعتى، تشیع علوى تشیع صفوى (مجموعه آثار: 9) ص 223.
92. سلسله پهلوى و نیروهاى مذهبى به روایت تاریخ کمبریج، ص 313 (مقاله حامد الگار).