میراث سیاسى مسلمانان (2) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
نصر محمد عارف در کتاب فى مصادر التراث السیاسى الاسلامى، با بررسى مطالعات اخیر درباره سیاست در اسلام متوجه شده است که مؤلفان در این حوزه، هر کدام حداکثر به شش درصد منابع و میراث سیاسى در اسلام مراجعه کردهاند؛ از این رو با رهیافتى انتقادى به عدم رعایت اصلِ «نخستْ استقرا، سپس تعمیم و نتیجهگیرى»، نتایج به دست آمده از این مطالعات را زیر سؤال برده است. او در فصل اول از بخش اول کتاب میزان استناد مطالعات معاصر به منابع میراث سیاسى را مورد ارزیابى قرار داده و در فصل دوم آن به بیان اصول و پیش فرضهایى پرداخته که موجب غفلت محققان از اصلِ مورد اشاره شده است. در فصل سوم از این بخش که اکنون در اختیار شماست، وى به ارائه قواعد روش شناختى لازم براى مطالعه میراث سیاسى پرداخته است. کتابشناسى میراث سیاسى اسلام مجموعه قابل ملاحظهاى است که در بخش دوم کتاب آمده و در شمارههاى آتى درج مىشود.
این اثر در سال 1994 از سوى «المعهد العالمى للفکر الاسلامى قاهره» منتشر شده و جایزه کتاب سال مصر را کسب کرده است.
فصل سوم از بخش اول:
قواعد روش شناختى لازم براى مطالعه میراث سیاسى مسلمانان
واقعیتى که امروزه در تعامل معاصران با میراث سیاسى مسلمانان مشاهده مىشود، ما را بر آن داشت شاخصهها و معیارهاى روش شناختى را براى دستیابى به اصول و مقرراتى که بتواند روشمندانه و امانت دارانه در تعامل با میراثْ کارآیى داشته باشد طرح کنیم. به کارگیرى اصول مورد نظر موجب مىشود تا از طرفى، فهم و شناخت نزدیکترى از مضمون و محتواى اندیشه به دست آید و از طرف دیگر، مانع تحمیل تجارب تاریخى بر واقعیت امروزى یا به عکس، تحمیل مفاهیم امروزى بر تاریخ گذشته گردد. آنچه اهمیت دارد این است که میراث در بافت خودشان بررسى شوند و نه در چارچوبى که امروزه بر آنها تحمیل مىشود.
استفاده از نمونههاى تاریخى براى تطبیق بر تحلیلى که از واقعیت امروزى صورت گرفته به همان اندازهاى نمىتواند تعامل با میراث تلقى شود که طرح مجدد اندیشههاى شکل گرفته در بافت تاریخى و اجتماعى گذشته براى دنیاى امروزى چنین است؛ دقیقاً به همان صورت که بررسى نمونهها، عناصر و اندیشههاى هر محیط فرهنگى، تاریخى، جغرافیایى و اجتماعى در خارج از محیط خودش پذیرفتنى نیست.
تعامل با میراث سیاسى در واقع درک این نکته است که مسلمانان در طول تاریخ خود با سیاست چه تعاملى داشتهاند. با این رهیافت، ماهیت و محتواى علم سیاست اسلامى در طى مراحل تطوّرى خاص خودش فهم مىشود. آیا تاکنون رشتهاى آموزشى براساس مفاهیم، تعاریف، شاخصههاى تحلیل، روشها، اندیشهها و گزارههاى سیاسى اسلامى تأسیس شده است؟ چه تفاوتى میان این رشته آموزشى و رشته علوم سیاسى رایج در غرب وجود دارد؟ آیا اشاره به تفاوتها و ویژگىهاى هر یک کفایت مىکند؟ چنانچه چنین رشته آموزشى بتواند با تکیه بر حمایتهاى آکادمیک و براساس مبانى و خاستگاههاى خود، بنیان گذارى شود و سیر تکاملى خود را بپیماید، آیا باز خواهد توانست در ساخت امروزى علم سیاست سهیم باشد و تجربه تمدنى خاص خود را - که طبیعتاً تجربهاى متفاوت از تجربه غرب است - بر پیکره این علم تزریق کند؟ علاوه بر این، نهضت بر خاسته از ارزشها و اندیشههاى برآمده از فرهنگى که خودى است و به خوبى بر اعضاى تمدن اسلامى تأثیر مىگذارد و از آنها تأثیر مىپذیرد، آیا مىتواند به خوبى تناسب لازم را میان اعضاى این تمدن (مسلمان یا مسیحى) و میراث و تاریخ فرهنگشان پدید آورد تا به جاى آنکه به گذشته خود برگردند و به آن بسنده کنند، جامعهاى را هماهنگ با طبیعت، بافت تاریخى و فرهنگ فعّال خود بازسازى نمایند؟
شکلگیرى نظامهاى معرفتى، فرهنگى و علمى بر پایه اصول اسلامى در سایه چنین تلاشى ضرورت پیدا مىکند. امروز در انفعالى که جوامع اسلامى و اعضاى آن در قبال وضعیت جهانى پیدا کردهاند، به گونهاى که هویت خود را در معرض خطر و انحلال در تمدن دیگرى مىبینند که یا با آن متناسب نیست و یا آن را با شرایطى که خود از نظر عقلى، نفسى و روحى در آن شکل گرفتهاند سازگار نمىیابند، تا چه رسد به آنکه بحرانهاى تمدن دیگر با انعکاس در تمدن خودى نتایجى را بیافریند که زائیده محیط تاریخى و جغرافیایى خود نباشد، باید تلاش کرد به رابطه صحیحى از تأثیر متقابل میان ماهیت و میراث «خود» و اندیشه «دیگرى» رسید که به سنتز روش منسجمى براى تعامل با پدیدههاى سیاسى در جهان امروز بینجامد. براى ایجاد تعامل روشمند با میراث سیاسى اسلام، اصول روش شناختى ذیل [که در چهار بند درج گردیده] پیشنهاد مىگردد:
نخست بررسى اندیشه در بافت تاریخى آن
براى تعامل روشمند با هر اندیشه، شناخت شرایطى که در آن شکل گرفته ضرورت دارد. نمىتوان با محدود کردن اندیشه به مقطع زمانى خاص، کاربرد آن را در دنیاى امروزى رد کرد و عناصر خارج از چارچوب زمانى و مکانى اندیشه متفکّر را نیز کنار نهاد. از طرف دیگر، نمىتوان هر اندیشه را اطلاق داد. یا صلاحیت محض براى آن قائل شد، بلکه چاره آن است که میان دادههاى زمانى و مکانى، ویژگىهاى فردى و آنچه به نظام معرفت اسلامى(3) مرتبط است تفکیک قائل شد، چرا که نظام معرفتى اسلام به دلیل ارتباطش با وحى فرا زمانیست و در چارچوبهاى زمانى و مکانى نمىگنجد. بدین وسیله مىتوان هر دو طرف یعنى واقعیت خارجى و اندیشه متفکر را جداگانه و روشمند شناخت و در تعامل با واقعیت معاصر از آن بهره برد.
در هر اندیشه، نسبت میان احکام عام و خاص متفاوت است و عواملى چون شرایط زمانى، اقلیمى، نظام ارزشى، فرهنگ، توان عقل بشرى و بدیهیات و مسلّمات آن، وحى و عقیده در این نسبت تأثیر گذارند. در اندیشههایى که مبتنى بر وحى نیستند، نسبت احکام خاص بیشتر است امّا وجود احکام عام مورد تردید قرار نمىگیرند. به عکس در اندیشههاى مبتنى بر وحى، نسبت احکام عام فزونى گرفته، امّا احکام خاص همچنان وجود دارند. در هر حال، صلاحیت و توانایى اندیشه بشرى محدود است، خواه در همان نظام تمدنى براى دورههاى بعد و خواه براى نظامهاى تمدنى معاصر با آن. این تفاوت هنگامى بیشتر مىشود که تفاوت فراوانى میان نظام معرفتى تمدنهاى هم عصر وجود داشته باشد؛ از این رو میراث سیاسى اسلام به عنوان منبع تئورىپردازى سیاسى، براى واقعیت معاصر ما نسبت به اندیشه غربى از قابلیت بیشترى برخوردار است و به همان میزان، این میراث براى واقعیت امروزى اروپا یا چین صلاحیت کمترى دارد.
نکتهاى که از مطالعه میراث سیاسى مسلمانان به ذهن مىرسد، این است که این میراث بیشترین ارتباط را با واقعیت خارجى داشته و در مسائل ذهنى غوطه نخورده و چه بسا به ایدهها و ذهنیاتى که خداوند در قرآن و سنت پیامبر به او عرضه داشته بسنده کرده است؛ از این رو شاهدیم عقل انسان مسلمان، برخلاف اندیشه یونانى - که به دلیل خلأ وحى و هدایت آن در سیر حرکت تاریخ بشرى در ایدهها و ذهنیات خود غرق شد - براى درمان و حل مسائل، بین ایدههایى که خداوند بدانها داده بود و واقعیت خارجى، در حرکت و تکاپو بوده است.
در نتیجه ماهیت علم سیاست یا تفکر سیاسى در اسلام با دیگر علوم اسلامى تفاوت اساسى پیدا کرده، در این حوزه تألیفات براى حفظ و انتقال به نسلهاى آتى صورت نگرفته، بلکه دائماً براى اصلاح واقعیت سیاسى و تغییر آن و در نتیجه سوق دادن مردم به صلاح و دور نگه داشتن آنها از تباهى خلق شده است. ارتباط عمیق میان اندیشه سیاسى با واقعیت خارجى از آنجا روشن مىشود که این میراث غالباً یا بنا به خواسته حاکم و براى سازماندهى مملکت و دولت شکل گرفته یا براساس سنتى شبه دایمى به سلطان تقدیم مىشد. این ارتباط به گونهاى است که درک و تحلیل آن اندیشه بدون لحاظ و تحلیل واقعیت و شرایط تاریخى دشوار مىنماید؛ براى نمونه مىتوان از دوره «قنصوره غورى» آخرین پادشاه ممالیک مصر یاد کرد. در آن دوره، تألیفات سیاسى رو به فزونى نهاد و این امر ناظر به گسترش فساد و اختلال در نظام سیاسى ممالیک بود که در نهایت پس از شکست از پرتغالىها به دست عثمانیان برچیده شدند. برخى از حاکمان که تألیفى به آنها اهدا نشده بود، براساس سنت دیگرى امر به استنساخ تألیفات گذشته مىکردند تا براساس محتواى آن اثر، در اصلاح وضعیت سیاسى خود بکوشند. این امر منجر به ایجاد مشکلات و مسائل متعددى مىشد که نیاز به بررسى معرفت شناختى عمیقى دارد.
دوم، ضرورت تفکیک اندیشه سیاسى از فقه سیاسى
طى مطالعات انجام شده معاصر درباره اندیشه سیاسى اسلام، این مسأله طرح شده که فقه سیاسى با اندیشه سیاسى تفاوت دارد. در تمدن اسلامى، فقه همان جایگاهى را نسبت به علوم انسانى و اجتماعى داراست که فلسفه نسبت به علوم اجتماعى در تمدن غرب دارد. علىرغم اینکه علوم اسلامى دیگر در چارچوب فقه بذرها و خاستگاه خود را یافتند و سپس به صورت علم مستقلّى همراه با حوزهها و تألیفات مستقل درآمدند، امّا فقه همچنان از زاویه خاص خود به مسائل مىنگرد و از روش خاص خودش پیروى مىکند، از این رو چارهاى جز تفکیک میان این دو روش نیست.
تفاوت فقه و اندیشه بدان معنا نیست که این دو دلالتهاى متمایزى از یکدیگر دارند، بلکه هر دو مىخواهند به گونهاى عقل و ذهن خود را در مسائل رویاروى بشر به کار گیرند که پس از صرف توان و نیرو به فهم برسند. تفاوتهاى این دو به سه جنبه محدود مىشود:
الف) مرجعیت علمى و معرفتى: فقیه صرفاً از دو مرجعیت یعنى واقعیت و وحى بهره مىبرد. او یا از وحى حرکت مىکند تا احکام آن را بر واقعیت متجدد بار کند و یا از واقعیت به سوى وحى مىرود تا به احکامى براى مسائل جدید دست یابد و عبادت خداوند را محقق سازد؛ امّا متفکر بر امور متعددى تکیه دارد. او با محور قرار دادن وحى، حرکت خود را آغاز مىکند و به بررسى واقعیت مىپردازد و سعى مىکند آن را توصیف، تحلیل، فهم و تفسیر کند و علل موفقیت یا ناکامى آن را بیابد و چگونگى تعامل با آن را بیان کند. او در مسیر خود از وحى، سنن تاریخى و دستاوردهاى بشرى، مسلمان و غیر مسلمان، بهره مىبرد، فقیه بر مبناى عقیده، به تبیین شرع مىپردازد و از این رو عناصر بیگانه با عقیده او نمىتوانند در روند فعالیت او حضور داشته باشند، در حالىکه براى اندیشمند نقش عقیده به تعیین اهداف، پیش فرضها و اصول روش شناختى او محدود مىشود. بر همین اساس، آثار اندیشمندان مسیحى چون ابن مماتى، یعقوب ثابت و ابن بطریق با نظام معرفتى اسلام به تعامل پرداختهاند و دستاوردهایى را که بر جاى نهادهاند، در دایره میراث سیاسى اسلام جاى مىگیرند، هر چند خارج از دایره فقه سیاسىاند.
ب) روششناسى: تعامل فقیه با متن در مقایسه با واقع بیشتر است. فقیه در سایه فهم و دریافتى که از واقعیت خارجى دارد به تحلیل و تفسیر متن مىپردازد؛ امّا متفکر بیشتر با واقعیت تعامل دارد تا متن. متفکر هر چند به دنبال فهم متن و مدلولهاى جزئى آن است، ولى تلاش عمده او به فهم و تحلیل واقعیت معطوف مىشود. فقیه و متفکّر هر چند هر دو با متن و واقعیت در تماس هستند، امّا اهداف و روشهاى گوناگونى دارند. هدف فقیه از تحلیل متن و شناخت واقعیت دسترسى به حکم شرعى صحیح و هماهنگ با شریعت است، در حالىکه هدف متفکّر توصیف دقیق واقعیت و ارائه راهکارهایى براى درمان و اصلاح آن است. او مدعى نیست که راهکارهایش صحیح، مناسب و درست هستند، بلکه مىکوشد که اینگونه باشد، چرا که نتایج او به افعال تکلیفى منتهى نمىشود.
ج) واحدهاى اساسى تحلیل:معمولاً فقیه پدیدههاى ذاتاً فردى را مورد بررسى قرار مىدهد؛ امّا متفکر پدیدههاى ذاتاً اجتماعى را مطالعه مىکند؛ از این رو واحدهاى تحلیلى نزد فقیه، فرد و نزد متفکر، اجتماع یا گروه است. استاد دکتر شیخ على جمعه محمد میان شخصیت طبیعى و شخصیت معنوى در فقه اسلامى تفاوت قائل است. وى معتقد است در میراث فقهى، بیشتر اشخاص طبیعى (افراد) مورد خطاب قرار دارند و نه اشخاص معنوى (نهادها، هیأتها و گروهها).(4)
با بررسى مطالعات و تحقیقاتى که در اندیشه سیاسى اسلام صورت گرفته، مشاهده مىشود که تکیه این مطالعات بر منابع فقه سیاسى بیشتر است تا اندیشه سیاسى، و از آنجا که بخشهاى مورد مراجعه غالباً ابواب امارات، امر به معروف و نهى از منکر و دیگر موضوعات است، ذهنیت تکرار و عدم نوآورى را در میان محققان در اندیشه سیاسى ایجاد کرده است. این فرآیند در وضعیتى صورت گرفته که محققان تفاوتى میان منابع فقه سیاسى و اندیشه سیاسى ندیدهاند و ماهیت و خصوصیات منابع فقهى را که در ارتباط مستقیم با وحى سرمدىاند و به دنبال ارائه طرح و چارچوب کلى پدیده سیاست هستند را درنیافتهاند و از آنجا که منبع شناخت آنها یکى بوده، حکم به تکرار دادهاند؛ امّا در منابع اندیشهاى که در مرجعیت معرفتى آن واقعیت خارجى از نسبت بیشترى برخوردار است، تغییر و تحول مشهود است، چرا که واقعیت دائماً نو و متحول مىشود. اندیشه سیاسى منبعى براى پىگیرى نحوه تعامل مسلمانان با پدیده سیاست است، خواه در حوزه اندیشه سیاسى یا فلسفه سیاسى و یا نظام حکومت، و چنانچه کسى در صدد تئورىپردازى در سطحى بالاتر از سطح اندیشه سیاسى باشد، مرجعیت معرفتى او فقه سیاسى خواهد بود.
سوم، روش شناسى تعامل با مفاهیم تراثى
به نظر مىرسد در تعامل معاصران با میراث سیاسى مفاهیمْ روشمندانه مورد مطالعه قرار نمىگیرند، به گونهاى که مفاهیم ترجمه شده اروپایى بر مفاهیم تراثى بار مىگردند و واژگان موجود در میراث به صورت مفاهیم و برداشتهاى معاصر اخذ مىگردند و به همین دلیل واژگان تراثى مفاهیم دلالتهاى خود را از دست دادهاند و معانى نو به خود گرفتهاند و بر همین معیار نیز مورد داورى قرار مىگیرند؛ از جمله این واژگان مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف) واژه «رعیت»: واژه «رعیت» از مواظبت کردن، نگهدارى کردن، توجه داشتن، رسیدگى کردن، و مسؤولیت داشتن، گرفته شده است؛ همانگونه که در روایتى از پیامبر آمده: «کلّکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیته». از آنجا که این واژه بیانگر مفهوم نگهدارى و مسؤولیت در قبال محکومان بود، بعدها براى بیان نوع و ماهیت رابطه حاکم و محکوم مورد استفاده قرار گرفت. این مفهوم براى آن زن صحرانشینى که خلیفه را نمىشناخت و در حالىکه خلیفه برایش آرد مىآورد از او انتقاد کرد شناخته شده بود، چرا که در پاسخ خلیفه که از او پرسید خلیفه از کجا به حال شما آگاه شود، جواب داد که آیا متولى امر ما مىشود و از ما خبر ندارد؟
در استعمال جدید، تمامى مفاهیم مذکور از واژه «رعیت» جدا شده و مفهوم «subject» و مترادفهاى آن در زبانهاى دیگر اروپایى جایگزین آن شده است. مترجمان از واژه «رعیت» براى ترجمه subject استفاده کردهاند، در حالى که این واژه در لاتین بیانگر سطح خاصى از روابط حاکم با طبقه معینى است که از حقوق شهروندى برخوردار نیستند و پایینتر از دیگر طبقات اجتماعى قرار دارند. subjectبه اهالى مستعمرات روم اطلاق مىشد که تحت حکومت روم قرار داشتند و رومیان بر آنها اعمال قدرت مىکردند و هیچ حقوقى براى آنان قائل نبودند و هیچ تعهدى در برابر آنها نداشتند. نه تنها مفاهیم اسلامىِ این واژه جاى خود را به مفاهیم اروپایى نو داده، بلکه برداشت و تفسیر آن نیز براساس تلقى اروپایى مفروض گرفته شده و موجب شده است روابطى فرعونى را میان حاکم و محکوم به ذهن متبادر سازد.
ب) واژه «استبداد»: «استبداد» در میراث سیاسى اسلام بدان معناست که دولت بتواند در تمام زمینهها حاکمیت خود را کاملاً اعمال کند، به گونهاى که اجازه هیچ شورشى را ندهد، از سلطه دیگران بر مردم جلوگیرى کند و مانع تعیین مالیاتها، عوارض و احکام غیر دولتى بر آنان شود؛ دقیقاً به مفهوم «نفوذ (penetration). اما امروزه این واژه به مفهوم خدایگانسالارى (Despotism) به کار مىرود که مفاهیم دیکتاتورى، خودکامگى و بیدادگرى را به ذهن متبادر مىسازد؛ از این رو از عبارت «مستبد عادل» که غزالى و عبده مطرح کردند، خلاف آنچه آنان درصدد بیانش بودند فهمیده شده است. مقصود آنان از طرح «مستبد عادل» این بود که حاکم باید بتواند نظام عدالت را اعمال کند و شایسته نیست ضعف و ناتوانى حکومت منجر شود که بیگانگان بر بخشهاى دیگر قلمرو او چیره شوند و به رعیت ظلم کنند.
ج) واژه «سیاست»: تعامل با این واژه امروزه براساس مفاهیمى که در گذشته مسلمانان از آن تصور مىکردند صورت نمىگیرد و به مفهوم قدرت، سلطه، دولت و... به کار مىرود؛ در حالىکه این واژه نزد مسلمانان با مصلحت، اصلاح، چاره اندیشى، مراقبت، تربیت، هدایت و... ارتباط داشت.
د) واژه «دولت»: دولت به معناى دست به دست شدن و تغییر است. در منابع میراثى براى سازمان یا قرارداد سیاسى نیز به کار رفته، امّا هیچگاه به مفهوم ملتى که در قلمروى خاص تحت اداره حکومتى با ثبات و پایدار زندگى مىکنند نبوده است. این واژه میراثى امروزه به نوعى کاربرد دارد که دولت ملّى و مسائلى چون تابعیت، مرزها و... از آن برداشت مىشود؛ در حالى که هیچ اندیشمند مسلمانى براى تعبیر از این مفهوم از واژه دولت استفاده نکرده است. ابن خلدون از عمر دولت، مراحل دولت و ارتباط آن با عمران و تمدن سخن گفته و از آنجا که برخى با زبان و مفاهیمِابن خلدون آشنا نبودهاند به فهم نادرستى از آن رسیدهاند.
ه) واژه «ظل اللَّه»: برخى از اندیشمندان مسلمان، این وصف را براى حاکم به کار بردهاند. آنان بنابر عادت مسلمانان، هرگاه مىخواستند وظایف حاکم در برابر مردم را برشمارند از نامهاى حسناى الهى همچون قیّم (به معناى سرپرست) استفاده مىکردند و مىکوشیدند حاکم را تا حدّ امکان به صفات الهى نزدیک کنند. کاربرد واژه «ظل اللَّه» براى حاکم بدین دلیل بود که به حاکم خاطر نشان کنند در قبال رعیت مسؤول است و اخلاق خداوند سبحان باید محور رفتار او با مردم باشد و از آنجا که خسران یا منفعت مردم در اختیار اوست باید با آنان، عادل، رحیم، خیرخواه، راستگو و... باشد. زمانى که محققان معاصر به قرائت میراث سیاسى پرداختند مفهوم کلیسایى و اروپایى «ظلاللَّه» را بر آن تحمیل کردند. از آنجا که در اروپا و آیین کلیسا، خداوند مالک جهان آخرت است و کلیسا مالک دنیا، حق مقدس حکومت را اربابان کلیسا به حاکمان واگذار مىکنند؛ از این رو در کار برد جدید، بر خلاف کاربرد اسلامى آن، بیشتر بر حقوق و صفات حاکم تأکید شده تا وظایف او و مقصود مسلمانان از استعمال آن. هر چند این واژه در میراث سیاسى به صورت فراگیر و شایع به کار نرفته است.
مفاهیم ارائه شده تنها بخشى از نمونههاى فراوان این پدیده است و پیشنهاد مىشود براى تعامل با مفاهیم میراث سیاسى طى مراحل ذیل و براساس مرجعیت معرفتى خاص خود این میراث عمل شود:
1. مفهوم لغوى واژه با استفاده از لغت نامهها، دائرة المعارفها و کتابهایى که به جمع آورى تعاریف پرداختهاند تعیین شود؛
2. مفهوم اصطلاحى واژه در میان متخصصان آن حوزه یعنى اندیشمندان سیاسى به دست آید؛
3. مفهوم عرفى واژه در واقعیت اجتماعى و تاریخى دورهاى که مؤلف مىزیسته روشن شود؛
4. طى تحلیل بیان و متن هر مؤلف، باید به رابطه واژه با ساختار واژگانى که او به کار مىبرد پى برد و دامنه مفهوم هر واژهاى را که او مدّ نظر داشته، تعیین کرد.
چهارم، مسأله ترجمه و ماهیت نظام معرفتى اسلام
مسأله ترجمه به صورت جدى هنگامى آغاز شد که محققان معاصر تعامل خود را با اندیشههاى اروپایى آغاز کردند؛ تعاملى که بیشتر بر خاسته از مبانى ایدئولوژیک بود و نه براى درک و تحلیل روشمندانه.
این مسأله هر چند مورد توجه قرار گرفت، امّا فهم و تفسیر معرفتى مناسبى از آن انجام نشد تا بتواند در بافت تاریخى خود به درستى جاى گیرد و جایگاهش در ساختار معرفتى اسلام در آن مقطع، روشن شود؛ به عبارت دیگر، تحمیل شدن واقعیت معاصر بر تاریخ یا موجه نشان دادن رویکردهاى فکرى معاصر از نظر تاریخى مانع فهم درست مسأله ترجمه شد و مسأله ترجمه در دو جهت مورد استفاده قرار گرفت که هر دو به نتیجه یکسانى ختم مىشدند:
1. برخى از پدیده ترجمه استفاده کردند تا ثابت کنند در اسلام اندیشه سیاسى وجود نداشته و آنچه بوده و هست چیزى جز ترجمه هایى از یونان و ایران نیست. این نظریه دیدگاه دکتر عبدالرحمن بدوى در کتاب اصول الیونانیه للنظریات السیاسیة الاسلامیة است. بنا به نظر بدوى، نظام سیاسى مسلمانان تا پیش از تماس آنان با یونانیان و ایرانیان بسیار ساده بود و آنان در آن دوره از هیچ اندیشهاى بهرهمند نبودند. وى معتقد است آنچه را که ابن بطریق و ابن دایه از آثار افلاطون و ارسطو ترجمه کردند هیچ شباهتى به آثار آنان ندارد و آثار آنان ترجمه نیست بلکه تألیفاتى است که با سرقت ادبى از فیلسوفان یونانى پدید آمده و انتساب این تألیفات به این دو خود نشانه تأثیرپذیرى مسلمانان از اندیشه یونانى است؛
2. برخى دیگر با طرح مسأله ترجمه مىخواهند بگویند که در گذشته مرجعیت در اندیشه از آن غربیان بوده و امروزه نیز چنین است و در اندیشه ما به اقتباس و ترجمه بسنده مىشود. اینان سعى مىکنند پیروى از غرب را در دنیاى امروز موجه و مشروع جلوه دهند.
پیش از تحلیل صحیح مسأله ترجمه، گریزى از شناخت ماهیت نظام معرفتى اسلام نیست. در نظام معرفتى اسلام، انسان از قید تقلید و بسته بودن در برابر اندیشههاى دیگر رها شده است و تا زمانى که نمونههایى وجود داشته باشند که شیوه اقتباس، گزینش، درک جامع و تأثیر و تأثّر را در اختیار او بنهند، درهاى شناخت تمامى حوزهها به روى او باز خواهد بود. مسلمانان به قرآن و سنت به عنوان تنها منابع شناخت نگاه نکردند، بلکه این دو را نمونهاى از معرفت دانستند که شیوه حاکم بر آنها شیوه اندیشه عقلانى و تأثیر متقابل اندیشهها بود. در روش ارائه شده در قرآن و سنت، انسان دائماً تشویق مىشود که به واقعیت و هستى بنگرد و از سنتهاى تاریخى و آفاق و انفس عبرت گیرد و براى یافتن حکمت که گمشده مؤمن است تلاش کند. به همین علت مسلمانان به دورترین نقاط دنیا سفر کردند تا تمام معارف شرق و غرب را به دست آورند و این میراث بشرى را براى انسانها نگه دارند. هر چند برخى از این معارف با عقاید مسلمانان ناسازگار بود، امّا چون در این نظام عقل هیچ تجویز و تحمیلى را بر خود برنمىتابد، باید این معارف در اختیار هر انسانى که خداوند او را از نعمت عقل و آزادى انتخاب بهرمند کرده قرار گیرد. به همین دلیل شیوه تعامل مسلمانان با منابع شناخت به ویژه هنگامى که این منابع متعلق به غیرمسلمانان بود از تفاوت و تمایز خاص برخوردار است و اقتباس از اندیشههاى دیگران واژه به واژه صورت نگرفته است. اقتباس واژه به واژه هر چند در منابع طب، هندسه و علوم طبیعى اتفاق افتاده، امّا در علوم اجتماعى و انسانى شیوهاى متفاوت دنبال شده که با لحاظ دو عنصر محتواى اندیشه و ادبیات آن، مىتوان سه گرایش و ترجمه را در طول تاریخ تمدن اسلامى مشاهده کرد:
1. در مقطع اول، روند تعامل با اندیشه دیگرى با درک و فهم آن اندیشه آغاز مىگردید و با باز تولید آن در چارچوب فکرى مسلمان همراه با واژگان، عبارات و ارزشهاى اسلامى خاتمه مىیافت.
ابن بطریق و مولانا نصوح از نمایندگان این مرحلهاند. یوحنا بن بطریق (متوفاى 200 ه. / 815 م) کتاب سیاست ارسطو را ترجمه کرد و نام سرالاسرار: کتاب السیاسة فى تدبیر الرئاسه بر آن نهاد. او طى مطالعه خود بر اندیشههاى ارسطو احاطه یافت و به گونهاى در نظام معرفتى اسلام آن را باز تولید کرد که برخى این اثر را تألیف او مىدانند و نه ترجمهاى از کتاب ارسطو. کتاب وى با بیان گونههاى حکومت و پادشاهى آغاز شده و به مباحثى چون مملکت دارى، وظایف شاهان، وزرا، عدالت، رعیت و سربازان ادامه یافته است. ترجمه دیگرى از کتاب ارسطو در اختیار است که از ده فصل تشکیل شده و به مباحثى چون پادشاهى، تشکیلات، عدالت، وزارت، کاتبان، کنترل رعیّت، خراج، اداره امور نظامى و جنگها و احکام غالب و مغلوب در آن پرداخته است.
مولانا نصوح (متوفاى 1003 ه) همین کتاب را به ترکى ترجمه کرد و آن را فرخ نامه نامید. او کتاب خود را به محمدخان فرزند مراد خان سلطان عثمانى هدیه کرد. فرخ نامه که از شانزده فصل تشکیل شده، در آغاز به ظهور اسکندر مقدونى پرداخته که ارسطو این کتاب را برایش تألیف کرده بود و در فصول بعدى به ایمان، امانت، حیا، رضا، صبر، بلند همتى، شکر، سخاوت، عدالت، مکافات، عفو، گذشت، رفتار با وزیر و وجوب مشورت پرداخته است.
کتاب سیاست ارسطو بارها ترجمه شده، امّا ترجمههاى این کتاب عیناً ترجمه متن ارسطو نیستند و علىرغم اینکه همه این ترجمهها به مؤلف یونانى آن نسبت داده شدهاند، امّا اندیشه وثنى و یونانى آن جاى خود را به اندیشه مبتنى بر عقیده و اهداف دینى داده و عبارات یونانى و اصطلاحات فلسفى نیز به واژگان عربى مبدل شدهاند و باز تولید مضمون اندیشههاى ارسطو در آنها مشهود است. از برجستهترین شواهد این امر مىتوان به ترجمههاى ابن بطریق اشاره کرد. او از تمدن اسلامى اشباع شده بود و به ترجمه آثار پزشکى یونان شهرت داشت و از آنجا که با ماهیت نظام تمدن اسلام و ساختار معرفتى آن آشنا بود منابع پزشکى را عیناً ترجمه مىکرد؛ امّا در ترجمه سیاست ارسطو آن را متناسب با نظام فرهنگى معرفتى اسلام باز تولید نمود. از نظر او نحوه تعامل با عقل بشرى و جسم انسان متفاوت است، چرا که فیزیولوژى انسانها با یکدیگر تفاوت ندارد، امّا عقل انسانى که محصول فرهنگ، تمدن، زبان و اعتقاد است از یک تمدن تا تمدن دیگر تفاوت مىکند.
2. در مقطع دوم که از دوره محمد على پاشا(5) آغاز گردید، از واژگان اسلامى براى بیان مفاهیم مدرن استفاده شد؛ به عبارت دیگر، گفتمان اسلامى از نظر «بیرونى و ظاهرى» استمرار داشت، امّا محتوا و مضمون و اندیشههایش تغییر کرد و اهدافش جایگزین اهداف دیگرى شد. به گونهاى که ظاهر گفتمان بیانگر تناسب آن با بافت تمدنى و فرهنگى امت بود، امّا بعد «درونى» آن کاملاً متفاوت بود. این مرحله با تأسیس دولت جدید به دست محمدعلى در مصر آغاز گردد. مقدمه تاریخ شارلکان براى او ترجمه شد و اتحاف الملوک الالبا، تاریخ التمدن فى اروبا نام گرفت تا راهگشاى او در تأسیس دولت جدید باشد و به او کمک کند تا نهادهاى جدید خود را بر ویرانههاى مؤسسات اسلامىِ کنار نهاده شده همچون نهاد حسبه و یا به حاشیه رانده شده چون نهاد اهل حل و عقد و علما و ممالیک بنا کند.
پس از آن خواجه حنین نعمةاللَّه خورى براى اسماعیل پاشا [فرزند محمد على ]کتابى با نام التحفة الادبیة فى تاریخ التمدن الممالک الاروباویه را به عربى برگردانید. خورى که مؤلف این کتاب را وزیرى بزرگ و دانشمندى ورزیده و مشهور به نام کیزو معرفى کرده، به خوبى دریافته بود که در جهان اسلام و به ویژه مصر مرجعیت اسلامى عقب نشسته و مرجعیت اروپایى جاى آن را گرفته است و از این رو، هنگام درج تاریخ ترجمه کتاب، بر خلاف فرزندان تمدن اسلامى، ابتدا تاریخ میلادى و سپس تاریخ هجرى را نوشت (1887 میلادى مسیحى موافق با 1294 هجرى) و در نشریه روضة الاخبار که در آن سالها منتشر مىشد، بارها آگهى کتاب خود را به چاپ رسانید و از مسلمانان خواست تا کتاب او را بخوانند، چرا که مسیحیان با این اندیشهها آشنا بودند و آن را پذیرفته بودند و او این کتاب را براى مسلمانان نوشته بود. در همین زمینه کتاب دیگرى به نام الدستور المعلم فى احوال سیاسة بنى آدم منتشر گردید که مؤلف بیروتى آن ابراهیم یعقوب ثابت در آن کتاب گفته بود: «من شرقىام، امّا غربى مىاندیشم». او درست مىگفت و با این عبارت طبیعت عصرى را که او در آن مىزیست بیان مىکرد.
3. در مقطع سوم، انتقال مفاهیم ترجمه شده هم محتوایى بود و هم ظاهرى، به گونهاى که کتاب با همان واژگان و تقسیمات و مفاهیم و اندیشهها و به صورت کامل ترجمه مىشد. این مرحله در واقع بیانگر گسستى در سیر تطور اندیشه سیاسى اسلام است. نماینده این مرحله سلیم عبدالاحد است که کتاب لیکوک به نام مبادى علم سیاست را ترجمه کرد و در 1915 میلادى در چاپخانه الهلال به چاپ رسانید. از آن پس گفتمان معرفتى در ادبیات سیاسى و شیوه تحلیل و واحدهاى مختلف تحلیلى به گونهاى متفاوت با شیوه اسلامى گذشته متحوّل شد. از آنجا که پژوهش حاضر به دایره تطور اندیشه سیاسى اسلام محدود مىشود، از این رو، بررسى این مرحله خارج از چارچوب بحث خواهد بود، چرا که پس از آن، دوره معاصر آغاز شده و ما همچنان در این دوره زندگى مىکنیم. آثار متفکرانى چون شیخ رشید رضا، شیخ على عبدالرازق و دکتر سنهورى نیز چون پس از دوره گسست پدید آمدهاند و پس از آن مرحله دیگرى شروع نشده، نمىتوانند به عنوان میراث مدّنظر قرار گیرند.
پى نوشت ها :
1) محقق مصرى و داراى دکتراى علوم سیاسى از دانشگاه قاهره.
2) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر.
3) النسق المعرفى الاسلامى.
4) دکتر على جمعه محمد، الشخصیة الطبیعیة و الشخصیة المعنویة فى الفقه الاسلامى، (مصر: دانشگاه الازهر، دانشکده مطالعات عربى و اسلامى، 1990 م).
5) محمد على پاشا خَدِیوْ مصر از 1804 تا 1845 - مترجم.
این اثر در سال 1994 از سوى «المعهد العالمى للفکر الاسلامى قاهره» منتشر شده و جایزه کتاب سال مصر را کسب کرده است.
فصل سوم از بخش اول:
قواعد روش شناختى لازم براى مطالعه میراث سیاسى مسلمانان
واقعیتى که امروزه در تعامل معاصران با میراث سیاسى مسلمانان مشاهده مىشود، ما را بر آن داشت شاخصهها و معیارهاى روش شناختى را براى دستیابى به اصول و مقرراتى که بتواند روشمندانه و امانت دارانه در تعامل با میراثْ کارآیى داشته باشد طرح کنیم. به کارگیرى اصول مورد نظر موجب مىشود تا از طرفى، فهم و شناخت نزدیکترى از مضمون و محتواى اندیشه به دست آید و از طرف دیگر، مانع تحمیل تجارب تاریخى بر واقعیت امروزى یا به عکس، تحمیل مفاهیم امروزى بر تاریخ گذشته گردد. آنچه اهمیت دارد این است که میراث در بافت خودشان بررسى شوند و نه در چارچوبى که امروزه بر آنها تحمیل مىشود.
استفاده از نمونههاى تاریخى براى تطبیق بر تحلیلى که از واقعیت امروزى صورت گرفته به همان اندازهاى نمىتواند تعامل با میراث تلقى شود که طرح مجدد اندیشههاى شکل گرفته در بافت تاریخى و اجتماعى گذشته براى دنیاى امروزى چنین است؛ دقیقاً به همان صورت که بررسى نمونهها، عناصر و اندیشههاى هر محیط فرهنگى، تاریخى، جغرافیایى و اجتماعى در خارج از محیط خودش پذیرفتنى نیست.
تعامل با میراث سیاسى در واقع درک این نکته است که مسلمانان در طول تاریخ خود با سیاست چه تعاملى داشتهاند. با این رهیافت، ماهیت و محتواى علم سیاست اسلامى در طى مراحل تطوّرى خاص خودش فهم مىشود. آیا تاکنون رشتهاى آموزشى براساس مفاهیم، تعاریف، شاخصههاى تحلیل، روشها، اندیشهها و گزارههاى سیاسى اسلامى تأسیس شده است؟ چه تفاوتى میان این رشته آموزشى و رشته علوم سیاسى رایج در غرب وجود دارد؟ آیا اشاره به تفاوتها و ویژگىهاى هر یک کفایت مىکند؟ چنانچه چنین رشته آموزشى بتواند با تکیه بر حمایتهاى آکادمیک و براساس مبانى و خاستگاههاى خود، بنیان گذارى شود و سیر تکاملى خود را بپیماید، آیا باز خواهد توانست در ساخت امروزى علم سیاست سهیم باشد و تجربه تمدنى خاص خود را - که طبیعتاً تجربهاى متفاوت از تجربه غرب است - بر پیکره این علم تزریق کند؟ علاوه بر این، نهضت بر خاسته از ارزشها و اندیشههاى برآمده از فرهنگى که خودى است و به خوبى بر اعضاى تمدن اسلامى تأثیر مىگذارد و از آنها تأثیر مىپذیرد، آیا مىتواند به خوبى تناسب لازم را میان اعضاى این تمدن (مسلمان یا مسیحى) و میراث و تاریخ فرهنگشان پدید آورد تا به جاى آنکه به گذشته خود برگردند و به آن بسنده کنند، جامعهاى را هماهنگ با طبیعت، بافت تاریخى و فرهنگ فعّال خود بازسازى نمایند؟
شکلگیرى نظامهاى معرفتى، فرهنگى و علمى بر پایه اصول اسلامى در سایه چنین تلاشى ضرورت پیدا مىکند. امروز در انفعالى که جوامع اسلامى و اعضاى آن در قبال وضعیت جهانى پیدا کردهاند، به گونهاى که هویت خود را در معرض خطر و انحلال در تمدن دیگرى مىبینند که یا با آن متناسب نیست و یا آن را با شرایطى که خود از نظر عقلى، نفسى و روحى در آن شکل گرفتهاند سازگار نمىیابند، تا چه رسد به آنکه بحرانهاى تمدن دیگر با انعکاس در تمدن خودى نتایجى را بیافریند که زائیده محیط تاریخى و جغرافیایى خود نباشد، باید تلاش کرد به رابطه صحیحى از تأثیر متقابل میان ماهیت و میراث «خود» و اندیشه «دیگرى» رسید که به سنتز روش منسجمى براى تعامل با پدیدههاى سیاسى در جهان امروز بینجامد. براى ایجاد تعامل روشمند با میراث سیاسى اسلام، اصول روش شناختى ذیل [که در چهار بند درج گردیده] پیشنهاد مىگردد:
نخست بررسى اندیشه در بافت تاریخى آن
براى تعامل روشمند با هر اندیشه، شناخت شرایطى که در آن شکل گرفته ضرورت دارد. نمىتوان با محدود کردن اندیشه به مقطع زمانى خاص، کاربرد آن را در دنیاى امروزى رد کرد و عناصر خارج از چارچوب زمانى و مکانى اندیشه متفکّر را نیز کنار نهاد. از طرف دیگر، نمىتوان هر اندیشه را اطلاق داد. یا صلاحیت محض براى آن قائل شد، بلکه چاره آن است که میان دادههاى زمانى و مکانى، ویژگىهاى فردى و آنچه به نظام معرفت اسلامى(3) مرتبط است تفکیک قائل شد، چرا که نظام معرفتى اسلام به دلیل ارتباطش با وحى فرا زمانیست و در چارچوبهاى زمانى و مکانى نمىگنجد. بدین وسیله مىتوان هر دو طرف یعنى واقعیت خارجى و اندیشه متفکر را جداگانه و روشمند شناخت و در تعامل با واقعیت معاصر از آن بهره برد.
در هر اندیشه، نسبت میان احکام عام و خاص متفاوت است و عواملى چون شرایط زمانى، اقلیمى، نظام ارزشى، فرهنگ، توان عقل بشرى و بدیهیات و مسلّمات آن، وحى و عقیده در این نسبت تأثیر گذارند. در اندیشههایى که مبتنى بر وحى نیستند، نسبت احکام خاص بیشتر است امّا وجود احکام عام مورد تردید قرار نمىگیرند. به عکس در اندیشههاى مبتنى بر وحى، نسبت احکام عام فزونى گرفته، امّا احکام خاص همچنان وجود دارند. در هر حال، صلاحیت و توانایى اندیشه بشرى محدود است، خواه در همان نظام تمدنى براى دورههاى بعد و خواه براى نظامهاى تمدنى معاصر با آن. این تفاوت هنگامى بیشتر مىشود که تفاوت فراوانى میان نظام معرفتى تمدنهاى هم عصر وجود داشته باشد؛ از این رو میراث سیاسى اسلام به عنوان منبع تئورىپردازى سیاسى، براى واقعیت معاصر ما نسبت به اندیشه غربى از قابلیت بیشترى برخوردار است و به همان میزان، این میراث براى واقعیت امروزى اروپا یا چین صلاحیت کمترى دارد.
نکتهاى که از مطالعه میراث سیاسى مسلمانان به ذهن مىرسد، این است که این میراث بیشترین ارتباط را با واقعیت خارجى داشته و در مسائل ذهنى غوطه نخورده و چه بسا به ایدهها و ذهنیاتى که خداوند در قرآن و سنت پیامبر به او عرضه داشته بسنده کرده است؛ از این رو شاهدیم عقل انسان مسلمان، برخلاف اندیشه یونانى - که به دلیل خلأ وحى و هدایت آن در سیر حرکت تاریخ بشرى در ایدهها و ذهنیات خود غرق شد - براى درمان و حل مسائل، بین ایدههایى که خداوند بدانها داده بود و واقعیت خارجى، در حرکت و تکاپو بوده است.
در نتیجه ماهیت علم سیاست یا تفکر سیاسى در اسلام با دیگر علوم اسلامى تفاوت اساسى پیدا کرده، در این حوزه تألیفات براى حفظ و انتقال به نسلهاى آتى صورت نگرفته، بلکه دائماً براى اصلاح واقعیت سیاسى و تغییر آن و در نتیجه سوق دادن مردم به صلاح و دور نگه داشتن آنها از تباهى خلق شده است. ارتباط عمیق میان اندیشه سیاسى با واقعیت خارجى از آنجا روشن مىشود که این میراث غالباً یا بنا به خواسته حاکم و براى سازماندهى مملکت و دولت شکل گرفته یا براساس سنتى شبه دایمى به سلطان تقدیم مىشد. این ارتباط به گونهاى است که درک و تحلیل آن اندیشه بدون لحاظ و تحلیل واقعیت و شرایط تاریخى دشوار مىنماید؛ براى نمونه مىتوان از دوره «قنصوره غورى» آخرین پادشاه ممالیک مصر یاد کرد. در آن دوره، تألیفات سیاسى رو به فزونى نهاد و این امر ناظر به گسترش فساد و اختلال در نظام سیاسى ممالیک بود که در نهایت پس از شکست از پرتغالىها به دست عثمانیان برچیده شدند. برخى از حاکمان که تألیفى به آنها اهدا نشده بود، براساس سنت دیگرى امر به استنساخ تألیفات گذشته مىکردند تا براساس محتواى آن اثر، در اصلاح وضعیت سیاسى خود بکوشند. این امر منجر به ایجاد مشکلات و مسائل متعددى مىشد که نیاز به بررسى معرفت شناختى عمیقى دارد.
دوم، ضرورت تفکیک اندیشه سیاسى از فقه سیاسى
طى مطالعات انجام شده معاصر درباره اندیشه سیاسى اسلام، این مسأله طرح شده که فقه سیاسى با اندیشه سیاسى تفاوت دارد. در تمدن اسلامى، فقه همان جایگاهى را نسبت به علوم انسانى و اجتماعى داراست که فلسفه نسبت به علوم اجتماعى در تمدن غرب دارد. علىرغم اینکه علوم اسلامى دیگر در چارچوب فقه بذرها و خاستگاه خود را یافتند و سپس به صورت علم مستقلّى همراه با حوزهها و تألیفات مستقل درآمدند، امّا فقه همچنان از زاویه خاص خود به مسائل مىنگرد و از روش خاص خودش پیروى مىکند، از این رو چارهاى جز تفکیک میان این دو روش نیست.
تفاوت فقه و اندیشه بدان معنا نیست که این دو دلالتهاى متمایزى از یکدیگر دارند، بلکه هر دو مىخواهند به گونهاى عقل و ذهن خود را در مسائل رویاروى بشر به کار گیرند که پس از صرف توان و نیرو به فهم برسند. تفاوتهاى این دو به سه جنبه محدود مىشود:
الف) مرجعیت علمى و معرفتى: فقیه صرفاً از دو مرجعیت یعنى واقعیت و وحى بهره مىبرد. او یا از وحى حرکت مىکند تا احکام آن را بر واقعیت متجدد بار کند و یا از واقعیت به سوى وحى مىرود تا به احکامى براى مسائل جدید دست یابد و عبادت خداوند را محقق سازد؛ امّا متفکر بر امور متعددى تکیه دارد. او با محور قرار دادن وحى، حرکت خود را آغاز مىکند و به بررسى واقعیت مىپردازد و سعى مىکند آن را توصیف، تحلیل، فهم و تفسیر کند و علل موفقیت یا ناکامى آن را بیابد و چگونگى تعامل با آن را بیان کند. او در مسیر خود از وحى، سنن تاریخى و دستاوردهاى بشرى، مسلمان و غیر مسلمان، بهره مىبرد، فقیه بر مبناى عقیده، به تبیین شرع مىپردازد و از این رو عناصر بیگانه با عقیده او نمىتوانند در روند فعالیت او حضور داشته باشند، در حالىکه براى اندیشمند نقش عقیده به تعیین اهداف، پیش فرضها و اصول روش شناختى او محدود مىشود. بر همین اساس، آثار اندیشمندان مسیحى چون ابن مماتى، یعقوب ثابت و ابن بطریق با نظام معرفتى اسلام به تعامل پرداختهاند و دستاوردهایى را که بر جاى نهادهاند، در دایره میراث سیاسى اسلام جاى مىگیرند، هر چند خارج از دایره فقه سیاسىاند.
ب) روششناسى: تعامل فقیه با متن در مقایسه با واقع بیشتر است. فقیه در سایه فهم و دریافتى که از واقعیت خارجى دارد به تحلیل و تفسیر متن مىپردازد؛ امّا متفکر بیشتر با واقعیت تعامل دارد تا متن. متفکر هر چند به دنبال فهم متن و مدلولهاى جزئى آن است، ولى تلاش عمده او به فهم و تحلیل واقعیت معطوف مىشود. فقیه و متفکّر هر چند هر دو با متن و واقعیت در تماس هستند، امّا اهداف و روشهاى گوناگونى دارند. هدف فقیه از تحلیل متن و شناخت واقعیت دسترسى به حکم شرعى صحیح و هماهنگ با شریعت است، در حالىکه هدف متفکّر توصیف دقیق واقعیت و ارائه راهکارهایى براى درمان و اصلاح آن است. او مدعى نیست که راهکارهایش صحیح، مناسب و درست هستند، بلکه مىکوشد که اینگونه باشد، چرا که نتایج او به افعال تکلیفى منتهى نمىشود.
ج) واحدهاى اساسى تحلیل:معمولاً فقیه پدیدههاى ذاتاً فردى را مورد بررسى قرار مىدهد؛ امّا متفکر پدیدههاى ذاتاً اجتماعى را مطالعه مىکند؛ از این رو واحدهاى تحلیلى نزد فقیه، فرد و نزد متفکر، اجتماع یا گروه است. استاد دکتر شیخ على جمعه محمد میان شخصیت طبیعى و شخصیت معنوى در فقه اسلامى تفاوت قائل است. وى معتقد است در میراث فقهى، بیشتر اشخاص طبیعى (افراد) مورد خطاب قرار دارند و نه اشخاص معنوى (نهادها، هیأتها و گروهها).(4)
با بررسى مطالعات و تحقیقاتى که در اندیشه سیاسى اسلام صورت گرفته، مشاهده مىشود که تکیه این مطالعات بر منابع فقه سیاسى بیشتر است تا اندیشه سیاسى، و از آنجا که بخشهاى مورد مراجعه غالباً ابواب امارات، امر به معروف و نهى از منکر و دیگر موضوعات است، ذهنیت تکرار و عدم نوآورى را در میان محققان در اندیشه سیاسى ایجاد کرده است. این فرآیند در وضعیتى صورت گرفته که محققان تفاوتى میان منابع فقه سیاسى و اندیشه سیاسى ندیدهاند و ماهیت و خصوصیات منابع فقهى را که در ارتباط مستقیم با وحى سرمدىاند و به دنبال ارائه طرح و چارچوب کلى پدیده سیاست هستند را درنیافتهاند و از آنجا که منبع شناخت آنها یکى بوده، حکم به تکرار دادهاند؛ امّا در منابع اندیشهاى که در مرجعیت معرفتى آن واقعیت خارجى از نسبت بیشترى برخوردار است، تغییر و تحول مشهود است، چرا که واقعیت دائماً نو و متحول مىشود. اندیشه سیاسى منبعى براى پىگیرى نحوه تعامل مسلمانان با پدیده سیاست است، خواه در حوزه اندیشه سیاسى یا فلسفه سیاسى و یا نظام حکومت، و چنانچه کسى در صدد تئورىپردازى در سطحى بالاتر از سطح اندیشه سیاسى باشد، مرجعیت معرفتى او فقه سیاسى خواهد بود.
سوم، روش شناسى تعامل با مفاهیم تراثى
به نظر مىرسد در تعامل معاصران با میراث سیاسى مفاهیمْ روشمندانه مورد مطالعه قرار نمىگیرند، به گونهاى که مفاهیم ترجمه شده اروپایى بر مفاهیم تراثى بار مىگردند و واژگان موجود در میراث به صورت مفاهیم و برداشتهاى معاصر اخذ مىگردند و به همین دلیل واژگان تراثى مفاهیم دلالتهاى خود را از دست دادهاند و معانى نو به خود گرفتهاند و بر همین معیار نیز مورد داورى قرار مىگیرند؛ از جمله این واژگان مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف) واژه «رعیت»: واژه «رعیت» از مواظبت کردن، نگهدارى کردن، توجه داشتن، رسیدگى کردن، و مسؤولیت داشتن، گرفته شده است؛ همانگونه که در روایتى از پیامبر آمده: «کلّکم راعٍ و کلکم مسئول عن رعیته». از آنجا که این واژه بیانگر مفهوم نگهدارى و مسؤولیت در قبال محکومان بود، بعدها براى بیان نوع و ماهیت رابطه حاکم و محکوم مورد استفاده قرار گرفت. این مفهوم براى آن زن صحرانشینى که خلیفه را نمىشناخت و در حالىکه خلیفه برایش آرد مىآورد از او انتقاد کرد شناخته شده بود، چرا که در پاسخ خلیفه که از او پرسید خلیفه از کجا به حال شما آگاه شود، جواب داد که آیا متولى امر ما مىشود و از ما خبر ندارد؟
در استعمال جدید، تمامى مفاهیم مذکور از واژه «رعیت» جدا شده و مفهوم «subject» و مترادفهاى آن در زبانهاى دیگر اروپایى جایگزین آن شده است. مترجمان از واژه «رعیت» براى ترجمه subject استفاده کردهاند، در حالى که این واژه در لاتین بیانگر سطح خاصى از روابط حاکم با طبقه معینى است که از حقوق شهروندى برخوردار نیستند و پایینتر از دیگر طبقات اجتماعى قرار دارند. subjectبه اهالى مستعمرات روم اطلاق مىشد که تحت حکومت روم قرار داشتند و رومیان بر آنها اعمال قدرت مىکردند و هیچ حقوقى براى آنان قائل نبودند و هیچ تعهدى در برابر آنها نداشتند. نه تنها مفاهیم اسلامىِ این واژه جاى خود را به مفاهیم اروپایى نو داده، بلکه برداشت و تفسیر آن نیز براساس تلقى اروپایى مفروض گرفته شده و موجب شده است روابطى فرعونى را میان حاکم و محکوم به ذهن متبادر سازد.
ب) واژه «استبداد»: «استبداد» در میراث سیاسى اسلام بدان معناست که دولت بتواند در تمام زمینهها حاکمیت خود را کاملاً اعمال کند، به گونهاى که اجازه هیچ شورشى را ندهد، از سلطه دیگران بر مردم جلوگیرى کند و مانع تعیین مالیاتها، عوارض و احکام غیر دولتى بر آنان شود؛ دقیقاً به مفهوم «نفوذ (penetration). اما امروزه این واژه به مفهوم خدایگانسالارى (Despotism) به کار مىرود که مفاهیم دیکتاتورى، خودکامگى و بیدادگرى را به ذهن متبادر مىسازد؛ از این رو از عبارت «مستبد عادل» که غزالى و عبده مطرح کردند، خلاف آنچه آنان درصدد بیانش بودند فهمیده شده است. مقصود آنان از طرح «مستبد عادل» این بود که حاکم باید بتواند نظام عدالت را اعمال کند و شایسته نیست ضعف و ناتوانى حکومت منجر شود که بیگانگان بر بخشهاى دیگر قلمرو او چیره شوند و به رعیت ظلم کنند.
ج) واژه «سیاست»: تعامل با این واژه امروزه براساس مفاهیمى که در گذشته مسلمانان از آن تصور مىکردند صورت نمىگیرد و به مفهوم قدرت، سلطه، دولت و... به کار مىرود؛ در حالىکه این واژه نزد مسلمانان با مصلحت، اصلاح، چاره اندیشى، مراقبت، تربیت، هدایت و... ارتباط داشت.
د) واژه «دولت»: دولت به معناى دست به دست شدن و تغییر است. در منابع میراثى براى سازمان یا قرارداد سیاسى نیز به کار رفته، امّا هیچگاه به مفهوم ملتى که در قلمروى خاص تحت اداره حکومتى با ثبات و پایدار زندگى مىکنند نبوده است. این واژه میراثى امروزه به نوعى کاربرد دارد که دولت ملّى و مسائلى چون تابعیت، مرزها و... از آن برداشت مىشود؛ در حالى که هیچ اندیشمند مسلمانى براى تعبیر از این مفهوم از واژه دولت استفاده نکرده است. ابن خلدون از عمر دولت، مراحل دولت و ارتباط آن با عمران و تمدن سخن گفته و از آنجا که برخى با زبان و مفاهیمِابن خلدون آشنا نبودهاند به فهم نادرستى از آن رسیدهاند.
ه) واژه «ظل اللَّه»: برخى از اندیشمندان مسلمان، این وصف را براى حاکم به کار بردهاند. آنان بنابر عادت مسلمانان، هرگاه مىخواستند وظایف حاکم در برابر مردم را برشمارند از نامهاى حسناى الهى همچون قیّم (به معناى سرپرست) استفاده مىکردند و مىکوشیدند حاکم را تا حدّ امکان به صفات الهى نزدیک کنند. کاربرد واژه «ظل اللَّه» براى حاکم بدین دلیل بود که به حاکم خاطر نشان کنند در قبال رعیت مسؤول است و اخلاق خداوند سبحان باید محور رفتار او با مردم باشد و از آنجا که خسران یا منفعت مردم در اختیار اوست باید با آنان، عادل، رحیم، خیرخواه، راستگو و... باشد. زمانى که محققان معاصر به قرائت میراث سیاسى پرداختند مفهوم کلیسایى و اروپایى «ظلاللَّه» را بر آن تحمیل کردند. از آنجا که در اروپا و آیین کلیسا، خداوند مالک جهان آخرت است و کلیسا مالک دنیا، حق مقدس حکومت را اربابان کلیسا به حاکمان واگذار مىکنند؛ از این رو در کار برد جدید، بر خلاف کاربرد اسلامى آن، بیشتر بر حقوق و صفات حاکم تأکید شده تا وظایف او و مقصود مسلمانان از استعمال آن. هر چند این واژه در میراث سیاسى به صورت فراگیر و شایع به کار نرفته است.
مفاهیم ارائه شده تنها بخشى از نمونههاى فراوان این پدیده است و پیشنهاد مىشود براى تعامل با مفاهیم میراث سیاسى طى مراحل ذیل و براساس مرجعیت معرفتى خاص خود این میراث عمل شود:
1. مفهوم لغوى واژه با استفاده از لغت نامهها، دائرة المعارفها و کتابهایى که به جمع آورى تعاریف پرداختهاند تعیین شود؛
2. مفهوم اصطلاحى واژه در میان متخصصان آن حوزه یعنى اندیشمندان سیاسى به دست آید؛
3. مفهوم عرفى واژه در واقعیت اجتماعى و تاریخى دورهاى که مؤلف مىزیسته روشن شود؛
4. طى تحلیل بیان و متن هر مؤلف، باید به رابطه واژه با ساختار واژگانى که او به کار مىبرد پى برد و دامنه مفهوم هر واژهاى را که او مدّ نظر داشته، تعیین کرد.
چهارم، مسأله ترجمه و ماهیت نظام معرفتى اسلام
مسأله ترجمه به صورت جدى هنگامى آغاز شد که محققان معاصر تعامل خود را با اندیشههاى اروپایى آغاز کردند؛ تعاملى که بیشتر بر خاسته از مبانى ایدئولوژیک بود و نه براى درک و تحلیل روشمندانه.
این مسأله هر چند مورد توجه قرار گرفت، امّا فهم و تفسیر معرفتى مناسبى از آن انجام نشد تا بتواند در بافت تاریخى خود به درستى جاى گیرد و جایگاهش در ساختار معرفتى اسلام در آن مقطع، روشن شود؛ به عبارت دیگر، تحمیل شدن واقعیت معاصر بر تاریخ یا موجه نشان دادن رویکردهاى فکرى معاصر از نظر تاریخى مانع فهم درست مسأله ترجمه شد و مسأله ترجمه در دو جهت مورد استفاده قرار گرفت که هر دو به نتیجه یکسانى ختم مىشدند:
1. برخى از پدیده ترجمه استفاده کردند تا ثابت کنند در اسلام اندیشه سیاسى وجود نداشته و آنچه بوده و هست چیزى جز ترجمه هایى از یونان و ایران نیست. این نظریه دیدگاه دکتر عبدالرحمن بدوى در کتاب اصول الیونانیه للنظریات السیاسیة الاسلامیة است. بنا به نظر بدوى، نظام سیاسى مسلمانان تا پیش از تماس آنان با یونانیان و ایرانیان بسیار ساده بود و آنان در آن دوره از هیچ اندیشهاى بهرهمند نبودند. وى معتقد است آنچه را که ابن بطریق و ابن دایه از آثار افلاطون و ارسطو ترجمه کردند هیچ شباهتى به آثار آنان ندارد و آثار آنان ترجمه نیست بلکه تألیفاتى است که با سرقت ادبى از فیلسوفان یونانى پدید آمده و انتساب این تألیفات به این دو خود نشانه تأثیرپذیرى مسلمانان از اندیشه یونانى است؛
2. برخى دیگر با طرح مسأله ترجمه مىخواهند بگویند که در گذشته مرجعیت در اندیشه از آن غربیان بوده و امروزه نیز چنین است و در اندیشه ما به اقتباس و ترجمه بسنده مىشود. اینان سعى مىکنند پیروى از غرب را در دنیاى امروز موجه و مشروع جلوه دهند.
پیش از تحلیل صحیح مسأله ترجمه، گریزى از شناخت ماهیت نظام معرفتى اسلام نیست. در نظام معرفتى اسلام، انسان از قید تقلید و بسته بودن در برابر اندیشههاى دیگر رها شده است و تا زمانى که نمونههایى وجود داشته باشند که شیوه اقتباس، گزینش، درک جامع و تأثیر و تأثّر را در اختیار او بنهند، درهاى شناخت تمامى حوزهها به روى او باز خواهد بود. مسلمانان به قرآن و سنت به عنوان تنها منابع شناخت نگاه نکردند، بلکه این دو را نمونهاى از معرفت دانستند که شیوه حاکم بر آنها شیوه اندیشه عقلانى و تأثیر متقابل اندیشهها بود. در روش ارائه شده در قرآن و سنت، انسان دائماً تشویق مىشود که به واقعیت و هستى بنگرد و از سنتهاى تاریخى و آفاق و انفس عبرت گیرد و براى یافتن حکمت که گمشده مؤمن است تلاش کند. به همین علت مسلمانان به دورترین نقاط دنیا سفر کردند تا تمام معارف شرق و غرب را به دست آورند و این میراث بشرى را براى انسانها نگه دارند. هر چند برخى از این معارف با عقاید مسلمانان ناسازگار بود، امّا چون در این نظام عقل هیچ تجویز و تحمیلى را بر خود برنمىتابد، باید این معارف در اختیار هر انسانى که خداوند او را از نعمت عقل و آزادى انتخاب بهرمند کرده قرار گیرد. به همین دلیل شیوه تعامل مسلمانان با منابع شناخت به ویژه هنگامى که این منابع متعلق به غیرمسلمانان بود از تفاوت و تمایز خاص برخوردار است و اقتباس از اندیشههاى دیگران واژه به واژه صورت نگرفته است. اقتباس واژه به واژه هر چند در منابع طب، هندسه و علوم طبیعى اتفاق افتاده، امّا در علوم اجتماعى و انسانى شیوهاى متفاوت دنبال شده که با لحاظ دو عنصر محتواى اندیشه و ادبیات آن، مىتوان سه گرایش و ترجمه را در طول تاریخ تمدن اسلامى مشاهده کرد:
1. در مقطع اول، روند تعامل با اندیشه دیگرى با درک و فهم آن اندیشه آغاز مىگردید و با باز تولید آن در چارچوب فکرى مسلمان همراه با واژگان، عبارات و ارزشهاى اسلامى خاتمه مىیافت.
ابن بطریق و مولانا نصوح از نمایندگان این مرحلهاند. یوحنا بن بطریق (متوفاى 200 ه. / 815 م) کتاب سیاست ارسطو را ترجمه کرد و نام سرالاسرار: کتاب السیاسة فى تدبیر الرئاسه بر آن نهاد. او طى مطالعه خود بر اندیشههاى ارسطو احاطه یافت و به گونهاى در نظام معرفتى اسلام آن را باز تولید کرد که برخى این اثر را تألیف او مىدانند و نه ترجمهاى از کتاب ارسطو. کتاب وى با بیان گونههاى حکومت و پادشاهى آغاز شده و به مباحثى چون مملکت دارى، وظایف شاهان، وزرا، عدالت، رعیت و سربازان ادامه یافته است. ترجمه دیگرى از کتاب ارسطو در اختیار است که از ده فصل تشکیل شده و به مباحثى چون پادشاهى، تشکیلات، عدالت، وزارت، کاتبان، کنترل رعیّت، خراج، اداره امور نظامى و جنگها و احکام غالب و مغلوب در آن پرداخته است.
مولانا نصوح (متوفاى 1003 ه) همین کتاب را به ترکى ترجمه کرد و آن را فرخ نامه نامید. او کتاب خود را به محمدخان فرزند مراد خان سلطان عثمانى هدیه کرد. فرخ نامه که از شانزده فصل تشکیل شده، در آغاز به ظهور اسکندر مقدونى پرداخته که ارسطو این کتاب را برایش تألیف کرده بود و در فصول بعدى به ایمان، امانت، حیا، رضا، صبر، بلند همتى، شکر، سخاوت، عدالت، مکافات، عفو، گذشت، رفتار با وزیر و وجوب مشورت پرداخته است.
کتاب سیاست ارسطو بارها ترجمه شده، امّا ترجمههاى این کتاب عیناً ترجمه متن ارسطو نیستند و علىرغم اینکه همه این ترجمهها به مؤلف یونانى آن نسبت داده شدهاند، امّا اندیشه وثنى و یونانى آن جاى خود را به اندیشه مبتنى بر عقیده و اهداف دینى داده و عبارات یونانى و اصطلاحات فلسفى نیز به واژگان عربى مبدل شدهاند و باز تولید مضمون اندیشههاى ارسطو در آنها مشهود است. از برجستهترین شواهد این امر مىتوان به ترجمههاى ابن بطریق اشاره کرد. او از تمدن اسلامى اشباع شده بود و به ترجمه آثار پزشکى یونان شهرت داشت و از آنجا که با ماهیت نظام تمدن اسلام و ساختار معرفتى آن آشنا بود منابع پزشکى را عیناً ترجمه مىکرد؛ امّا در ترجمه سیاست ارسطو آن را متناسب با نظام فرهنگى معرفتى اسلام باز تولید نمود. از نظر او نحوه تعامل با عقل بشرى و جسم انسان متفاوت است، چرا که فیزیولوژى انسانها با یکدیگر تفاوت ندارد، امّا عقل انسانى که محصول فرهنگ، تمدن، زبان و اعتقاد است از یک تمدن تا تمدن دیگر تفاوت مىکند.
2. در مقطع دوم که از دوره محمد على پاشا(5) آغاز گردید، از واژگان اسلامى براى بیان مفاهیم مدرن استفاده شد؛ به عبارت دیگر، گفتمان اسلامى از نظر «بیرونى و ظاهرى» استمرار داشت، امّا محتوا و مضمون و اندیشههایش تغییر کرد و اهدافش جایگزین اهداف دیگرى شد. به گونهاى که ظاهر گفتمان بیانگر تناسب آن با بافت تمدنى و فرهنگى امت بود، امّا بعد «درونى» آن کاملاً متفاوت بود. این مرحله با تأسیس دولت جدید به دست محمدعلى در مصر آغاز گردد. مقدمه تاریخ شارلکان براى او ترجمه شد و اتحاف الملوک الالبا، تاریخ التمدن فى اروبا نام گرفت تا راهگشاى او در تأسیس دولت جدید باشد و به او کمک کند تا نهادهاى جدید خود را بر ویرانههاى مؤسسات اسلامىِ کنار نهاده شده همچون نهاد حسبه و یا به حاشیه رانده شده چون نهاد اهل حل و عقد و علما و ممالیک بنا کند.
پس از آن خواجه حنین نعمةاللَّه خورى براى اسماعیل پاشا [فرزند محمد على ]کتابى با نام التحفة الادبیة فى تاریخ التمدن الممالک الاروباویه را به عربى برگردانید. خورى که مؤلف این کتاب را وزیرى بزرگ و دانشمندى ورزیده و مشهور به نام کیزو معرفى کرده، به خوبى دریافته بود که در جهان اسلام و به ویژه مصر مرجعیت اسلامى عقب نشسته و مرجعیت اروپایى جاى آن را گرفته است و از این رو، هنگام درج تاریخ ترجمه کتاب، بر خلاف فرزندان تمدن اسلامى، ابتدا تاریخ میلادى و سپس تاریخ هجرى را نوشت (1887 میلادى مسیحى موافق با 1294 هجرى) و در نشریه روضة الاخبار که در آن سالها منتشر مىشد، بارها آگهى کتاب خود را به چاپ رسانید و از مسلمانان خواست تا کتاب او را بخوانند، چرا که مسیحیان با این اندیشهها آشنا بودند و آن را پذیرفته بودند و او این کتاب را براى مسلمانان نوشته بود. در همین زمینه کتاب دیگرى به نام الدستور المعلم فى احوال سیاسة بنى آدم منتشر گردید که مؤلف بیروتى آن ابراهیم یعقوب ثابت در آن کتاب گفته بود: «من شرقىام، امّا غربى مىاندیشم». او درست مىگفت و با این عبارت طبیعت عصرى را که او در آن مىزیست بیان مىکرد.
3. در مقطع سوم، انتقال مفاهیم ترجمه شده هم محتوایى بود و هم ظاهرى، به گونهاى که کتاب با همان واژگان و تقسیمات و مفاهیم و اندیشهها و به صورت کامل ترجمه مىشد. این مرحله در واقع بیانگر گسستى در سیر تطور اندیشه سیاسى اسلام است. نماینده این مرحله سلیم عبدالاحد است که کتاب لیکوک به نام مبادى علم سیاست را ترجمه کرد و در 1915 میلادى در چاپخانه الهلال به چاپ رسانید. از آن پس گفتمان معرفتى در ادبیات سیاسى و شیوه تحلیل و واحدهاى مختلف تحلیلى به گونهاى متفاوت با شیوه اسلامى گذشته متحوّل شد. از آنجا که پژوهش حاضر به دایره تطور اندیشه سیاسى اسلام محدود مىشود، از این رو، بررسى این مرحله خارج از چارچوب بحث خواهد بود، چرا که پس از آن، دوره معاصر آغاز شده و ما همچنان در این دوره زندگى مىکنیم. آثار متفکرانى چون شیخ رشید رضا، شیخ على عبدالرازق و دکتر سنهورى نیز چون پس از دوره گسست پدید آمدهاند و پس از آن مرحله دیگرى شروع نشده، نمىتوانند به عنوان میراث مدّنظر قرار گیرند.
پى نوشت ها :
1) محقق مصرى و داراى دکتراى علوم سیاسى از دانشگاه قاهره.
2) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر.
3) النسق المعرفى الاسلامى.
4) دکتر على جمعه محمد، الشخصیة الطبیعیة و الشخصیة المعنویة فى الفقه الاسلامى، (مصر: دانشگاه الازهر، دانشکده مطالعات عربى و اسلامى، 1990 م).
5) محمد على پاشا خَدِیوْ مصر از 1804 تا 1845 - مترجم.