مبانى اندیشه سیاسى در آیات مکى قرآن(قسمت دوم) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره مترجم
دکتر تیجانى, اهل سودان, دکتراى علوم سیاسى خود را در سال 1989 از دانشگاه لندن دریافت کرد و هم اکنون در دانشگاه خارطوم به تدریس اشتغال دارد. یکى از تإلیفات وى ((اصول الفکر السیاسى فى القرآن المکى)) است که هم اکنون ترجمه فصل دوم این کتاب پیش روى شماست. وى در این کتاب ضمن ارأه نظریه خود, به تطبیق آن با ((تجارب پیامبران پیشین)), ((تجربه پیامبر و قریش)) و ((تجربه پیامبر با قبایل دیگر در سطح شبه جزیره)) پرداخته و با این اثر تحصیلات خود را در گرایش فلسفه سیاسى به پایان رسانیده است. این کتاب در سال 1995 براى نخستین بار در اردن منتشر گردید.
تجارب رسولان پیشین در طول تاریخ بشرى
تعیین چارچوب ذهنى تقریبا یک چهارم سوره اعراف را در بر گرفت تا پس از آن به صورت مشروح به تطبیق آن در تاریخ بپردازیم و نمونه هایى از مللى که این مفاهیم را از رسولان دریافت کردند ارأه کنیم.
در این جا آیاتى از سوره اعراف را که به تجربه رسولان پرداخته اند در دو مجموعه جداگانه فهرست مى کنیم: در فهرست نخست, آیاتى را که در آن بیانات رسولان مطرح شده است جمع آورى مى کنیم تا سیر ((تحولات تاریخى دعوت)) را ببینیم و جایگاه مفاهیمى را که در چارچوب ذهنى ارأه کردیم در ساختارى دینى مشاهده کنیم که در خلال رسالت هاى پى درپى و متوالى رو به تکامل و ترقى است. در فهرست دوم, در صدد جمع آورى بیانات اجتماعى هستیم که مورد خطاب رسولان بوده اند تا با بررسى ((تاریخ بشر)), ببینیم چگونه تعامل با معیارى دینى صورت مى گیرد و دین چگونه پاسخى را دریافت مى کند. از آن جا که تجارب این رسولان در سوره اعراف و دیگر سوره هاى مکى قرآن مطرح شده است, از این رو براى ارأه کامل تر و دریافت کامل تر این اندیشه, آیات دیگر سوره ها را نیز در این فهرست مى گنجانیم.
فهرست نخست: بیانات رسولان
1. حضرت نوح(ع): ((لقد إرسلنا نوحا الى قومه فقال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم; (1)ما نوح را به سوى قومش فرستادیم. او گفت: اى قوم, خدا را پرستش کنید, خداوندى به جز او ندارید. من از عذاب آن روز بزرگ بر شما مى ترسم)).
2. حضرت هود(ع): ((و الى عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره افلا تتقون));(2) و به نزد قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم. به آنان گفت: اى قوم, خداى را بپرستید که جز او خدایى ندارید. آیا پروا نمى کنید)).
((اوعجبتم ان جإکم ذکر من ربکم على رجل منکم لینذرکم و اذکروا اذ جعلکم خلفإ من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بسطه فاذکروا آلإ الله لعلکم تفلحون;(3) آیا تعجب کرده اید که از سوى پروردگارتان پندى براى مردى از قوم خودتان براى شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و یاد کنید که شما را بعد از قوم نوح جانشین کرد و به شما توانایى بسیار بخشید, پس نعمت هاى الهى را یاد کنید, باشد که رستگار شوید)).
3. حضرت صالح(ع): ((و الى ثمود إخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جإتکم بینه من ربکم هذه ناقه الله لکم آیه فذروها تإکل فى إرض الله و لاتمسوها بسوء فیإخذکم عذاب إلیم;(4) و به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که به آنان گفت: اى قوم من, خداوند را که خدایى جز او ندارید بپرستید. به راستى که پدیده اى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است, این ماده شتر آیه خداست, پس رهایش کنید که در زمین خدا[ بچرد و] بخورد و به او آسیبى نرسانید که عذابى دردناک گریبان گیرتان خواهد شد)).
((و اذکروا اذ جعلکم خلفإ من بعد عاد و بوإکم فى الارض تتخذون من سهو لها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلإ الله و لاتعثوا فى الارض مفسدین;(5) و یاد کنید که شما را پس از قوم عاد جانشین قرار داد و در این سرزمین جاى داد که در بخش هاى هموار و هامونش قصرهایى مى ساختید و از کوه ها براى خود خانه هایى مى تراشیدید; پس نعمت هاى الهى را یاد کنید و در این سرزمین فتنه و فساد بر پا مکنید)).
4. حضرت لوط(ع): ((و لوطا اذ قال لقومه إتإتون الفاحشه ما سبقکم بها من إحد من العالمین انکم لتإتون الرجال شهوه من دون النسإ بل إنتم قوم مسرفون;(6) و لوط را[ به پیامبرى فرستادیم] که به قومش مى گفت آیا عمل ناشایستى را مرتکب مى شوید که هیچ کس از جهانیان در آن به شما پیش دستى نکرده است. شما از روى شهوت با مردان به جاى زنان مىآمیزید. آرى شما قومى تجاوز کار هستید)).
5.حضرت شعیب(ع): و الى مدین إخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جإ تکم بینه من ربکم فإوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا الناس إشیإهم و لاتفسدوا فى الارض بعد إصلاحها ذلکم خیرلکم ان کنتم مومنین و لاتقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا و اذکروا ان کنتم قیلا فکثرکم و انظروا کیف کان عاقبه المفسدین و ان کانت طأفه منکم بالذى إرسلت به و طأفه لم یومنوا فاصبروا حتى یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین;(7) و به سوى قوم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم که گفت اى قوم من, خداوند را که خدایى جز او ندارید بپرستید, به راستى که حکم روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است; پس پیمانه و ترازو را درست بدارید[ و تمام بدهید] و به مردم اجناسشان را کم ندهید و در این سرزمین پس از اصلاحش فتنه و فساد نکنید که اگر مومن باشید این برایتان بهتر است. به سر هر راهى[ به کمین مردم] منشینید که[ مردم را] بترسانید و هر کس که ایمان دارد از راه خدا باز دارید و آن را ناهموار و ناهنجار شمارید, و یاد کنید که زمانى اندک شمار بودید و او افزونتان کرد و بنگرید که سرانجام اهل فساد چگونه بود. اگر گروهى از شما به پیام من ایمان آوردند و گروهى ایمان نیاورند صبر کنید تا خداوند در میان ما داورى کند و او بهترین داوران است)).
((قد افترینا على الله کذبا ان عدنا فى ملتکم بعد اذ نجانا الله منها و ما یکون لنا إن نعود فیها الا ان یشإ الله ربنا وسع ربنا کل شىء علما, على الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و إنت خیرالفاتحین;(8) اگر به آیین شما پس از آن که خداوند از آن نجاتمان داده است باز گردیم به راستى که بر خداوند دروغ بسته ایم, و ما را نسزد که به آن باز گردیم مگر آن که خدا, پروردگارمان, بخواهد که علم پروردگارمان همه چیز را فرامى گیرد, بر خدا توکل کردیم. پروردگارا, بین ما و قوممان به حق داورى کن که تو بهترین داورانى)).
فهرست دوم: واکنش جوامع
1. قوم نوح: ((قال الملا من قومه انا لنراک فى ضلال مبین;(9) بزرگان قومش گفتند ما تو را در گمراهى آشکارى مى بینیم)).
((فکذبوه فانجیناه و الذین معه فى الفلک و اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا انهم کانوا قوما عمین;(10) آن گاه او را دروغگو پنداشتند و ما او و کسانى را که در کشتى همراهش بودند نجات دادیم و منکران آیات خود را غرق کردیم که قومى کوردل بودند)).
2. قوم هود: ((قال الملا الذین کفروا من قومه انا لنراک فى سفاهه و انا نظنک من الکاذبین;(11) بزرگان قومش که کفر ورزیده بودند, گفتند ما تو را دچار بى خردى مى بینیم و تو را از دروغگویان مى دانیم)).
((قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آباوونا فإتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین;(12) گفتند آیا به سراغ ما آمده اى تا فقط خدا را بپرستیم و آنچه را پدران ما مى پرستیدند رها کنیم؟ حال اگر راست مى گویى, آنچه از عذاب به ما وعده مى دهدى بر سر ما بیاور)).
((فانجیناه و الذین معه و قطعنا دابر الذین کذبوا بایاتنا و ما کانوا مومنین (13); آن گاه او و همراهان او را به رحمت خویش نجات دادیم و ریشه منکران آیات خود را برکندیم و آنان مومن نبودند)).
3. قوم صالح: ((قال الملا الذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمن آمن منهم إتعلمون إن صالحا مرسل من ربه;(14) بزرگان قومش که استکبار مى ورزیدند به مومنان مستضعف مى گفتند آیا مطمئنید که صالح از سوى پروردگارش به پیامبرى فرستاده شده است؟ ایشان در پاسخ مى گفتند ما به رسالت او ایمان داریم)).
((قال الذین استکبروا انا بالذى آمنتم به کافرون فإخذتهم الرجفه فإصبحوا فى دارهم جاثمین;(15) استکبار پیشگان مى گفتند ما به آنچه شما ایمان دارید اعتقادى نداریم, آن گاه زلزله ایشان را فرا گرفت و در خانه ایشان از پاى در آمدند)).
4. قوم لوط: ((و ما کان جواب قومه الا إن قالوا إخرجوهم من قریتکم انهم إناس یتطهرون;(16) پاسخ قوم او جز این نبود که مى گفتند ایشان را از آبادى خود برانید که ایشان مردمانى منزه طلب هستند)).
((و امطرنا علیهم مطرا فانظر کیف کان عاقبه المجرمین;(17) و به آنها بارانى باریدیم بنگر که سرانجام گناهکاران چگونه بود)).
5. قوم شعیب: ((قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا إو لتعودن فى ملتنا;(18) بزرگان قوم او که استکبار ورزیده بودند, گفتند اى شعیب, تو و کسانى را که همراه تو ایمان آورده اند را از آبادى خود بیرون مى کنیم مگر این که به آیین ما در آیید)).
((قال الملا الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا انکم اذا لخاسرون فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمین;(19) بزرگان قومش که کفر ورزیده بودند, گفتند اگر از شعیب پیروى کنید در آن صورت زیانکار خواهید بود. آن گاه زلزله آنان را فروگرفت و در خانه هایشان از پاى در آمدند)).
با بررسى فهرست نخست مى بینیم که:
1. نوح(ع) اولین رسول خداوند, دعوت خود را با تعریف دین و عبادت خداوند آغاز نکرد, بلکه قوم خود را مستقیما به توحید دعوت نمود: ((اعبدوا الله مالکم من اله غیره; خداوند را پرستش کنید, خداوندى جز او ندارید)). به روشنى مشخص است که قوم نوح در ((دوران نخستین مذهب)) به سر نمى بردند و از دین موروثى که شرک چهره آن را پوشانیده بود آگاهى داشتند; از این رو نوح بر شالوده هاى فراهم آمده به دست آدم, بناى خود را پایه گذارى کرد. هود, صالح, لوط و شعیب نیز دعوت خود را با تبیین ماهیت دین آغاز نکردند, چرا که پیش از این, دین شناخته شده بود. تمامى این موارد اشاره به این مطلب دارند که خداوند فاصله هاى زمانى را به نحوى در میان پیامبران توزیع کرده است که اصل دین صدمه نمى خورد و معارف آن کمرنگ نمى گردد; در نتیجه نیازى به تعریف مجدد دین نیست.
2. رسولان پس از نوح همگى همان متن توحید را تکرار کردند و پس از آن با بیان تجربه قوم و رسول پیشین براى قوم خود به احتجاج پرداختند.
هود(ع) قوم خود را که پس از نوح مى زیستند با موقعیت تاریخى شان آشنا کرد. این بدان معنا بود که سنت هاى تاریخى خداوندى که به سر قوم نوح آمده بود بر سر قوم هود نیز اجرا خواهد شد. صالح نیز براى قوم خود موقعیت تاریخى شان را براى آنان یاد آورى کرد. آنان پس از عاد و لوط مى زیستند. او از آنان خواست گناهى را که تا کنون احدى مرتکب نشده, مرتکب نشوند. شعیب نیز به فرجام فساد در تاریخ بشر اشاره مى کند. با جمع بندى اشارات مکرر و احتجاجات پیامبران به تاریخ در مسإله دین, به این نتیجه مى رسیم که مى توان گفت در اختیار داشتن زمین و سلطه بر آن, شرایط اجتماعى خاص خود را داراست و زمانى که پیامبران دگرگونى ها را ایجاد مى کنند به آن شرایط توجه دارند.
پس خداوند زمین را براى انسان ها تعیین کرده و با انزال وحى و ارسال رسولان اصلاح زمین را تحقق بخشیده است; در نتیجه هر که در مقابل وحى اعتراض کند و بایستد و یا آن را بى اثر سازد, اقدام به فساد و تباهى زمین کرده است که در این صورت یکى از شرایط در اختیار گرفتن زمین و سلطه بر آن محقق نخواهد شد و بر اساس سنت هاى الهى, عدم تحقق این شرط به منزله نابودى و جایگزینى قومى دیگر که آبادى و اصلاح بیشترى را در زمین فراهم مى کنند, خواهد بود.
3. چهره فساد و تباهى در زمین بنا به قوم و موقعیت جغرافیاى تفاوت مى کند; براى مثال فساد قوم نوح به صورت عبادت نیاکان بروز پیدا کرد و در این وضعیت مجالسى براى بحث و جدل با آنان وجود نداشت; قوم هود پس از گشایشى که خداوند در جمعیت آنان ایجاد کرد, در قالبى نظامى نافرمانى کردند; فساد قوم لوط در روابط جنسى ظاهر شد و قوم شعیب در روابط اقتصادى خود به فساد گرویدند. به هر حال مظاهر متعدد فساد تنها یک مبنا دارد که عبارت است از انقطاع وحى از زمین و نهایتا تجاوز به سیادت الهى و سلطنت خداوندى.
4. تنها در مورد سه رسول نوح, هود و صالح - بر خلاف لوط, شعیب و موسى - هیچ اشاره اى مبنى بر این که قومشان با شتاب مبادرت به اخراج پیامبرشان کرده اند وجود ندارد; چه بسا این به دلیل آن باشد که ایمان آورندگان به این پیامبران اندک بوده و به حجم امت نمى رسیده اند و در نتیجه از توان سیاسى اى برخوردار نبوده اند که بتوانند در موازنه قدرت شرکت کرده و یا براى وضعیت سیاسى موجود تهدید کننده باشند. دلیل احتمال این که چه بسا در آن زمان, زمین به دلیل فراوانى آن و یا نقل و انتقالات دایمى مردم, منبعى براى قدرت به حساب نمىآمده است; از این رو محدوده اى براى قلمرو و اراضى مزروعى در آن دوره وجود نداشته است. در نتیجه اساسا سرزمینى که در آن قدرت به کار گرفته شود, مردم در آن استقرار داشته باشند و شورشیان و انشعابات از آن تبعید گردند, وجود خارجى نداشته است. اگر دامنه بحث را قدرى بازتر کنیم, خواهیم گفت که: شیوه تولید در دوره نوح مبتنى بر صید, برداشت از زمین و احتمالا دامدارى بوده است.
نوح خود یادآورى مى کند که افزایش دارایى و فرزندان یکى از دلایل استکبار و خوددارى قومش از پذیرش حق بوده است و چه بسا فزونى دام و چهارپایان عامل استکبارشان بوده است.
اگر دامدار و چوپان بودن قوم هود, نوح و صالح صحیح باشد, در این صورت مى توان دلیلى براى عدم درخواست این اقوام از پیامبرانشان مبنى بر خروج از سرزمین به دست آورد. ما مدارک دقیقى در دست نداریم تا با استفاده از آن اطلاعاتى درباره پیشرفت اقتصادى و شیوه تولید آن دوره به دست آوریم. اخباریان و مورخان مسلمان على رغم اختلافات در مورد موقعیت دقیق جغرافى قوم عاد, اشاره کرده اند که آنان در یمن مى زیسته اند. مقاتل - که مولف آن از تابعین است - ذکر کرده است که ((سرزمین عاد در منطقه حضر موت یمن و در دره اى به نام دره مهره واقع بود و شتر مهریه به آن جا منسوب است. قوم عاد در بهار در نقل و انتقال بودند و زمانى که نى ها خشک مى شدند به منازل خود باز مى گشتند و آنان از قبیله ارم بودند))(20) موید نظر ماست.
5. واژه ((قریه)) به نوعى در دوره متإخرى مورد استفادe قرار گرفته است, چرا که در گفت وگو میان رسولان نخستین و اقوام آنها اثرى از این واژه وجود ندارد. این بدان معناست که حیات اجتماعى مردم دچار تحول و ترقى شده است و اقوام از دامدارانى بدون قلمرو به کشاورزانى با قلمروى مشخص و ((قریه اى)) معلوم, تغییر وضعیت دادند و یا در قراى زراعى سکنا گزیدند; این در حالى است که دیگران به زندگانى چوپانى و کوچ نشینى خود ادامه دادند و تنها براى تجارت و یا پناه بردن, به قریه مراجعه مى کردند.
زمانى که قریه و یا مردمى یکجانشین در کنار زمین زراعى مورد بهره بردارى عموم, وجود داشته باشند, حضور موازینى براى شناسایى حقوق همدیگر و تعیین آن امرى اجتناب ناپذیر است. به همین صورت وجود نظامى سیاسى براى مردم که در درگیرىها و تضارب منافع شخصى بدان مراجعه کنند تا به توسط آن, احکام در میان آنان به اجرا نهاده شود, داد مردم اخذ شود و حقوق آنان را حفظ کند ضرورى مى نماید. هر چند در آن دوره از تاریخ حکومت هایى با این گونه نظام ها وجود نداشتند; اما در هر قریه ((ملاى)) از بزرگان قوم بوده اند که در جایگاه حاکمان قرارداشتند و مردم را برمحور آمیزه اى از دین, عرف و منافع متقابل أتلاف مى بخشیدند و این آمیزه به ایده و مذهبى (ملت) به عنوان پشتوانه و اتکاى حکومت بزرگان قوم تبدیل مى گردید; در نتیجه هرگاه رسولى براى دعوت به توحید به قریه اى فرستاده مى شد به صورت طبیعى با بزرگان قوم بر سر قدرت به نزاع بر مى خواست. رسول به دنبال آن بود قدرت را در اختیار خدایى قرار دهد که با نام او و اجازه او سخن مى گفت. در برابر رسول دو راه وجود داشت یا همراه دین خود از قریه خارج شود و یا دست از آیین خود بردارد و ملت آنان را بپذیرد ـ نگاه کنید به فهرست دوم که سابقا گذشت ـ البته رسولان اصرار نداشتند که وحى را با قریه مرتبط سازند و این ارتباط را جوهر اجتناب ناپذیر رسالت معرفى کنند; البته این آغاز درگیرىاى است که بر پایه مبانى اعمال قدرت سیاسى در جامعه و میزان مشروعیت آن شکل گرفت.
6. افرادى که به نوح ایمان آوردند جبهه اى را تشکیل نمى دادند; از این رو تا زمان نجات نوح سخنى از آنان در میان نیست. پس از تجربه نوح, به جاى تعبیر ((الذین امنوا)) از عبارت ((الذین استضعفوا فى الارض)) استفاده شده است. این امر بیانگر ترقى قابل ملاحظه اى در امر دین است و مفهوم آن این است که مومنان در شبکه ارتباطات اجتماعى حضور دارند, ولى فهرست دوم آیات نشان مى دهد کسانى که به نوح, هود, صالح و شعیب ایمان نیاوردند به صورت اصلاح طلبانه حذف و به شکل هاى متفاوتى نابود شدند. حال که جریان دینى به رشد و حرکت خود ادامه مى دهد, پس مقصود از حذف چیست؟ و این امر چه عبرتى براى حرکت دینداران دارد؟ آیا محو کافران و ابقاى مومنان ـ به تنهایى ـ به این معنا نیست که ماندن بر زمین تنها سزاوار اهل ایمان است؟
هر چند به درستى ترقى و پیشرفتى به نفع حرکت توحید در جریان بود; اما در مقابل نیز از جانب امت هاى دیگر به نوعى اتفاق نظر بر رد توحید قابل مشاهده است. در این جا دو حالت وجود دارد یا حرکت نوظهور دینى با آنان به رویارویى بر مى خیزد و نابود مى شود و سرانجام کفر در زمین ریشه مى گیرد و یا این که پس از آن که فرصتى کافى براى هدایت به امت کافر داده شد, آنها از بین رفته و نابود مى گردند و حرکت توحید جایگزین آنان مى شود; آنان نیز تلاش مى کنند عوامل نابودى را پدید نیاورند و گرنه مستحق همان سرنوشت خواهند بود. هر چند در آغاز, فلسفه دین بر اساس حالت دوم (نابودى کفار به دست خداوند و با عوامل طبیعى) جریان داشت; اما دوران حذف کافران دورانى موقت است و پس از آن, دوران استخلاف و جانشینى آغاز مى گردد. پایان دادن به دوره حذف کافران به دو دلیل صورت مى گیرد: نخست آن که دستاورد نابودى و حذف کافران (عبرت) هدر نخواهد رفت و حرکت دینى را تغذیه مى کند و دوم آن که مومنان با حرکت تاریخى و دینى خود مرحله ((فرد فردى)) را سپرى کرده و وارد مرحله ((امم)) مى شوند و آن گاه مسوولیت اقامه دین, حفاظت از دین و نبرد با کفار بر سر آن, به عهده مومنان خواهد بود; لذا از این پس تصادم میان مومنان و کافران و در سرزمین مشترک رخ خواهد داد و نه میان کافران و قدرت الهى (از نوع طبیعى آن). در این مقطع برخلاف دوره پیشین که خداوند عهده دار نابودى کافران بود و مومنان به نوح, هود, صالح و شعیب در این زمینه وظیفه اى نداشتند, جنگ براى مومنان واجب و فضیلت شمرده مى شود.
از این پس رسولان, خود و پیروانشان مإمور به جنگ با کفار بودند و اقامه دین و به کارگیرى توان نظامى در صورت لزوم به عهده آنان نهاده شد و به همین دلیل متصف به ((عزم))(21) شدند. این امر به هیچ وجه بیانگر نقص و کاستى رسولان نخستین نیست, بلکه مشیت تاریخى و اجتماعى خداوند در مورد تطور و ترقى این گونه تعلق گرفته و این مسإله گزارشى از آن مشیت است. از میان مفسران تابعین, شعبى, کلبى و مجاهد معتقدند اولوالعزم به رسولانى مى گویند که ((مإمور به نبرد شدند, با کافران رویارو شوند و به مبارزه با آنان برخاستند)).(22) دیگران و همچنین مجاهد آنان را رسولان صاحب شریعت دانسته اند و در این زمینه از نوح, ابراهیم, موسى, عیسى و محمد(ص) نام برده اند. این دو نظر به هم نزدیکندeهر چند برخى از پیامبران صاحب شریعت, مإمور به جنگ نبودند. ابن عباس نظر دیگرى دارد; او مى گوید همه رسولان اولوالعزم بوده اند و ((من)) در عبارت ((اولوالعزم من الرسل)) براى بیان جنس است و نه تخصیص. به نظر من ایده نخست به صواب نزدیک تر است و ابن عباس هم براى این که مبادا دیگر رسولان را به نقصان منسوب کرده باشد به این ایده روى آورده است که با توضیحاتى که ارأه گردید دیگر جایى براى این نگرانى وجود ندارد, چرا که کاستى زمانى روى مى دهد که تکلیفى بر روى زمین مانده باشد و وقتى اساسا تکلیفى نباشد نقصانى هم نخواهد بود.
از این به بعد سوره اعراف به دنبال ارأه تجربه موسى به صورت مجزا و تفصیلى است و هر چند این تجربه خارج از روال دعوت رسولان پیشین - تإکید بر توحید و دعوت به آن - نیست; اما از نظر حوادث و تحولات غنى است و مى تواند نمونه مشروحى از درگیرى سیاسى رسول و ملا باشد. مایلم پیش از آن که تجربه موسى(ع) را به نمایش بگذارم, قدرى درنگ کرده و به پیشرفت ها و ترقى هایى که تاریخ دینى و نتایج و دستاوردهاى سال هاى پیش از موسى و آنچه را که رسالت هاى گذشته بدان رسیده اند, نظرى انداخته و ضمن برداشت برخى از ظرافت هاى فلسفه تاریخ قرآنى, از این منظر نگاهى سیاسى ـ استراتژیک به نوع رسالت هاى آغاز شده با موسى(ع) بیندازم.
پس از نوح پیشرفت و ترقى شگرفى در تاریخ اندیشه روى داد; قریه به شهر بزرگ, ملا به پادشاه و منافع و آداب به آیین هایى رایج تغییر شکل پیدا کرد. در حوزه ایمان نیز تحولاتى رخ داد, مومنان به صورت امت در آمدند; امتى بدون حاکمیت و فعالیت سیاسى و نظامى. موسى(ع) دریافت که فرعون متعرض حاکمیت الهى شده است و هیچ سهمى از آن براى خداوند قأل نیست و حتى خود ادعاى خدایى کرده و وجود خدایى در بالاى سر خود را انکار مى کند. به همین صورت وى متعرض زمین نیز گردیده است و آن را قلمرو مقدس خود مى داند, به حقوق مردم تعرض کرده و آنان را بندگان خود مى شمارد و این گونه او تمامى عناصر حاکمیت استبدادى (زمین, مردم, اسلحه و اندیشه) را براى خود تإمین کرده بود. زمین کاملا و بدون منازع در اختیار او بود و قرآن اشاراتى از سخنان فرعون را مطرح کرده است:
إلیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى إفلا تبصرون;(23) آیا فرمانروایى مصر از آن من نیست و آیا این رودها از زیر[ قصر] من روان نیست, آیا نمى نگرید؟
این آیه نشان مى دهد که وى تا چه حد با طبیعت و محصولات برداشت شده از زمین خودکامانه برخورد مى کرده است. علاوه بر این, آثار مورخان دال بر این مطلب است که فرعون بنى اسرأیل را به عنوان کارگران روى زمین یا ساخت و ساز همچون بردگان در اختیار داشت و از این راه ثروت هاى کلانى به دست مىآورد. ثروت هنگفت قارون, طبق بیان قرآن, از باب نمونه براى اشاره به این معنا کافى است. بى شک فرعون براى دفاع از قدرت مرکزى خود و حفظ و حراست پادشاهى اش اسلحه و توان نظامى را در انحصار خود داشته است; به این توان او در قرآن اشاره شده است:
ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئین;(24) فرعون و هامان و سپاهیانشان خطا کار بودند.
در مورد اندیشه و یا بهتر بگوییم ایدئولوژى باید گفت که ایدئولوژى فرعون در ((خداى شاهى)) خلاصه مى شد و احتمالا ساحران و کاهنان در مشروعیت بخشیدن به این اندیشه نقش داشته اند. ساحران معمولا مى توانستند ربطى میان فضاى ادیان گذشته, معابد برجاى مانده و افسانه هاى باستانى ایجاد کنند و آیینى نو بسازند و در معبد جدید, خود نقش پیامبرى را ایفا کنند. به هر حال همان گونه که خواهیم دید, بر خلاف اراده نظامیان و ساحران, این اندیشه به عنوان نقطه ضعف اساسى ساخت فرعون باقى ماند.
از طرف دیگر, موسى تنها یکى از عناصر حاکمیت سیاسى یعنى اندیشه (وحى) را در اختیار داشت و براى تحقق حاکمیت, به زمین, سلاح و مردم نیازمند بود. با بررسى حرکت تاریخى و تحولآمیز دین به این نکته پى مى بریم که جریان توحید به رشد و شکوفایى خود رسیده است. مومنان باگذار از دوره تشتت و فردیت, به دوره اى رسیده اند که در آن به صورت امت در آمده اند; البته توجه داریم که مومنان هر چند این دوره را سپرى کرده اند; اما با توجه به واقعیت هاى تاریخى باید گفت که هیچ تضمینى براى بازنگشتن به دوره استضعاف گذشته براى آنان وجود ندارد و آنان هرگاه با جمعیتى که فزونى گرفته و در چارچوب عشیره اى معین, قدرت را در قریه اى در اختیار گیرند باز نیروهاى کفر بر آنها چیره شده و آنان را به دوره استضعاف باز مى گردانند و این دوره این گونه ادامه مى یابد.
بر این اساس, هر چند با سپرى شدن عهد رسولانى که مإمور به جنگ نبودند, جریان توحید از مرحله استضعاف عبور کرد; اما این عبور نمى تواند ابدى باشد. با نگاهى ویژه به بنى اسرأیل خواهیم دید که آنان از فرمانبردارى به تنگ آمده بودند و این در حالى بود که جمعیت شان رو به فزونى بود و به مرحله دست یابى به قدرت (مکنت) در مصر نزدیک مى شدند و عملا در دوره یوسف(ع) به آن دست یافتند. قرآن از زبان خداوند این گونه حکایت مى کند:
و کذلک مکنا لیوسف فى الارض یتبوإ منها حیث یشإ;(25) بدین سان یوسف را در زمین تمکن بخشیدیم که در آن هر جا خواهد قرار گیرد.
رب قد آتینى من الملک و علمتنى من تإویل الاحادیث فاطر السماوات و الارض;(26) پروردگارا, به من بهره اى از فرمانروایى و بهره اى از تعبیر خواب بخشیدى, اى پدید آورنده آسمان ها و زمین.
این یوسف همان پیامبر بنى اسرأیل است که آنان را وارد مصر گردانید. قوم او که آنان را به نام بنى اسرأیل مى شناختند در دوره اى که وى به پادشاهى رسید و قدرت را در مصر به دست گرفت, به چنان عزتى رسیدند که هیچ یک از امت هاى توحیدى پیشین بدان دست نیافته بودند و توان مالى و جمعیتى آنان به حدى رسید که بتوانند از دین دفاع کنند, آن را بر پاى دارند و در پناه خود از آن محافظت کنند. بدین صورت, دوره استئصال و نابودى کافران با عوامل طبیعى به پایان رسید و مرحله بحث و گفت وگو میان کافران و مومنان در سرزمین مشترک آغاز گردید. همان گونه که قبلا اشاره کردم, استئصال و نابودى کافران سیاستى موقت و کوتاه مدت بود; از این رو تمامى فلسفه تاریخ دین بر پایه بحث و گفت وگو مبتنى خواهد بود و در نتیجه زمین به خودى خود هیچ خصوصیت ویژه اى جز این که مإمن دین است (همچون سرزمین موعود)(27) نخواهد داشت و هیچ ملتى به خودى خود ممتاز نخواهد بود مگر آن که دین به وسیله و در میان آنان (همچون ملت برگزیده الهى) بر پا گردد. تمامى زمین از آن خداست و خداوند بر اساس شرایطى سیاسى و تمدنى که وحى مسلح[ وحى اى که با سلاح تجهیز شده] محور و زیر بناى آن است, آن را جایگاه تبادل نظر تمامى مردم قرار داده است تا این گونه دین خداوند بر پا شود. تاریخ دین دقیقا همین پیام را با خود دارد. به همین دلیل قرآن تجربه موسى(ع) را به صورت مجزا و تفصیلى و پس از ارأه تجارب رسولان پیشین آورده است و مکررا اشاره مى کند که موسى(ع) پس از آنان آمد:
ثم بعثنا من بعدهم موسى بایاتنا;(28) سپس پس از آنان موسى را با معجزات خویش فرستادیم.
پس از موسى(ع) امت مومن براساس توان و تلاش خود به سه دسته تقسیم شدند: برخى قاصر بودند و هنوز به مرحله تمکن و دست یابى به قدرت در زمین نرسیده بودند و در استضعاف به سر مى بردند; برخى قاعد بودند و در اقامه دین از خود سستى نشان مى دادند و برخى مجاهد بودند و با تلاش خود توانستند دین خدا را در زمین بر پا دارند. موسى(ع) مشاهده کرد که قوم بنى اسرأیل پس از دوره قدرت و فتحى که با یوسف سپرى کرده بود(29), هم اکنون به دلایل داخلى در استضعاف به سر مى برد. بنى اسرأیل در جنگ و جهاد از خود سستى و کوتاهى نشان داده بودند و شرایط دست یابى به قدرت را محقق نساخته بودند; بنابراین طبیعى است که روش موسى با روش نوح, هود و صالح در اقامه دین تفاوت خواهد داشت, چرا که داده هاى واقعى را که موسى در آن گام برمى دارد با داده هاى دیگران تفاوت دارد; از این رو در بیان قرآن هیچ گاه نمى بینیم که موسى ـ بر خلاف نوح ـ مردم را به توحید دعوت کرده باشد. اولین اقدامى که قرآن از موسى به نمایش مى گذارد, صحنه رویارویى مستقیم موسى و فرعون است, حتى در برخى از آیات قرآن تصریح شده است که ما موسى را به نزد فرعون, شاه دروغگو فرستادیم; پس مسوولیت نهایى موسى در اعتلاى موقعیت قوم خود از جایگاه استضعاف و پایین کشاندن موقعیت فرعون و ملاش از جایگاه استکبار و افترا خلاصه مى گردد تا بدین وسیله تمامى ولایت ها براى خدا یکى گردند.
از این پس آیات سوره اعراف را که به داستان موسى پرداخته اند دسته بندى کرده و بر اساس ترتیب زمانى حوادث, آنها را ارأه خواهیم کرد.
صحنه اول
((ثم بعثنا من بعدهم موسى بآیاتنا الى فرعون و ملأه فظلموا بها فانظر کیف کان عاقبه المفسدین;(30) سپس پس از آنان موسى را همراه با معجزات خویش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستادیم و در حق آیات ما ستم کردند, پس بنگر سرانجام اهل فساد چگونه بوده است)).
((قال موسى یا فرعون انى رسول من رب العالمین حقیق على إن لاإقول على الله الا الحق قد جئتکم ببینه من ربکم فارسل معى بنى اسرأیل;(31) موسى گفت: اى فرعون, من پیامبرى از سوى پروردگار جهانیانم سزاوار است که به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم به راستى که معجزه اى از سوى پروردگارتان برایتان آورده ام. پس بنى اسرأیل را همراه من بفرست)).
در این صحنه سه مسإله وجود دارد: نخست آن که موسى به همراه آیات خداوندى به نزد فرعون و ملاش فرستاده شد; دوم آن که فرعون و ملا او آیات الهى را تکذیب و به آنها ظلم کردند و سوم آن که درخواست موسى از فرعون این بود که بنى اسرأیل را با او همراه کند. باید در نظر داشت که این سه مسإله در یک زمان اتفاق نیفتاده است, هر چند ظاهر آیه چنین مى گوید و شیوه بیان قصص در قرآن گاه اقتضاى چنین امورى را دارد. به طور یقین متوجه هستیم که طبیعت این امر مستلزم این است که احتمالا در آغاز تلاش هایى براى ایجاد مجارى گفت وگوى ملایم در ارتباط موسى و فرعون صورت گرفته است ـ همان گونه که قرآن بدان اشاره دارد ـ به امید آن که او متذکر و متنبه شود; سپس اگر فرعون گفت وگوى ملایم و مناسب را رد کرد و از خود رویارویى و مواجهه نشان داد, آن گاه موسى معجزات خود را خواهد آورد. به صورت ضمنى در مى یابیم که هر چند مسوولیت اساسى موسى بیرون آوردن بنى اسرأیل از تحت سیطره و آزار مصریان و بردن آنان به سرزمین موعودى که شیر و عسل از آن مى جوشد بوده است; اما این بدان معنا نیست که وى صرفا رسول بنى اسرأیل باشد. زمانى که مى گوییم موسى به نزد قومش فرستاده شد, منظورمان از قومش, جمعیت متشکل از بنى اسرأیل و قبطیان است, چرا که موسى از نظر نسب, اسرأیلى و از نظر موطن, مصرى به حساب مىآید و از آن جا که دعوت موسى براى تمامى اهالى مصر است, فرعون و ملا او را نیز در بر مى گیرد و احتمال ایمان آنان نیز وجود داشته است. اگر فرعون ایمان مىآورد و از ادعاى حاکمیت خود دست بر مى داشت, به خودى خود آزار و فشار بر مردم, خواه قبطى و خواه اسرأیلى, به پایان مى رسید و هدف اساسى دعوت موسى نیز همین بود; اما فرعون و ملا او به آیات الهى ستم روا داشتند و رسالت موسى را دروغ دانستند:
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر علیم یرید إن یخرجکم من إرضکم فماذا تإمرون;(32) بزرگان قومش گفتند این[ مرد] جادوگرى داناست, مى خواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند, چه مى گویید.
موسى از ابتدا متقاضى بیرون بردن مصریان از سرزمینشان نبود, بلکه او به توحید الهى دعوت مى کرد. فرعون و ملا او دریافتند که دعوت به توحید همان و دست برداشتن از ادعاى سیادت و تقدیم آن به موسى همان. در واقع در خواست کناره گیرى از سیادت نسبت به تقاضاى بیرون رفتن از سرزمین برابر و یا حتى بزرگ تر است. این مسإله را فرعون و ملاش با شیواترین عبارات این گونه بیان کرده اند:
قالوا إجئتنا لتلفتنا عما آبإنا و تکون لکم الکبریإ فى الارض و ما نحن لکما بمومنین;(33) گفتند آیا به سراغ ما آمده اى که ما را از شیوه اى که پدرانمان را بر آن یافتیم, باز دارى, و در این سرزمین ریاست از شما دو تن باشد؟ ما سخن شما را باور نداریم.
در نتیجه نزاع میان موسى و فرعون بر سر پادشاهى در زمین است. موسى دریافت که در برابر سنت تاریخى انتخاب قرار گرفته است و باید یا با دین خود به سرزمین دیگرى رود و یا دست از آیین و دعوت خود بردارد. از آن جا که مبناى دعوت دینى پیوند دین, سرزمین و سلطه بر آن به نام خداست; از این رو این سنت مردود بود. در این شرایط تقریبا هر دو گروه در آستانه نبرد قرار گرفتند. موسى آگاه بود که این نبرد به مصلحت دین نیست به ویژه آن که بنى اسرأیل هنوز در یک جبهه وحدت نداشتند و پیام رسالت موسى که بر اساس آن مى جنگیدند, کاملا به همه آنها نرسیده بود و کتابى نیز بر موسى نازل نشده بود; از این رو اگر جنگى در کار بود مى باید به تعویق بیفتد. این جا بود که موسى طرح دیگرى را پیشنهاد کرد. در این طرح وى از فرعون تقاضا نمود اجازه دهد که او به همراهى بنى اسرأیل از مصر بیرون روند.
این تقاضا نسبت به تقاضاى نخست موسى که در آن از فرعون تقاضاى کناره گیرى از سیادت بر مصر را کرده بود کمتر نبود و تنها ملایم تر و مسالمتآمیزتر بود. برخى گمان کرده اند که عقب نشینى موسى از مصر به این معناست که وى به نفع فرعون از حکومت مصر چشم پوشى کرده و آن را بى ارزش دانسته است. خیر, این گونه نیست; چشم پوشى نهایى از زمین, چشم پوشى از خود رسالت است. اگر بیرون رفتن بنى اسرأیل از مصر به معناى دست برداشتن موسى از مصر بود, چرا با اعتراض فرعون و نه استقبال او مواجه شد؟ آرى خروج جمعى بنى اسرأیل به همراه پیامبرى که آنان را رهبرى مى کرد, بدان معنا بود که بنى اسرأیل پس از گذران دوره بردگى, اکنون امتى است که میان او و سیادت تنها یک سرزمین فاصله است و شاید این سرزمین در همسایگى خود مصر باشد. احتمال این امر وجود داشت که همان گونه که موسى در جوانى به صحرانشینان شرق نیل پناه برد و به مدین گریخت, اکنون نیز بنى اسرأیل علیه فرعون از آنان استمداد کنند و حتى شاید بنى اسرأیل با دشمنان مصر پیوند برقرار کند و در آن صورت مصر درگیر جنگ هاى طولانى از شمال و شرق خود خواهد بود.(34) علاوه براین, خروج جمعى بنى اسرأیل از مصر ساختار اقتصادى آنان را فرو مى پاشید, چرا که بخش اعظم نیرویى که بر زمین ها کار مى کردند از بنى اسرأیل بودند و در واقع بر اساس نظام اقطاعى رایج در مصر آن زمان, آنان بخشى از زمین محسوب مى شدند. شاید تعبیرى را که موسى در مقابل فرعون به کار برد و قرآن از آن یاد کرده است: ((و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرأیل;(35) آیا این نعمتى است که بر من مى نهى که بنى اسرأیل را به بردگى کشانده اى!)) اشاره به این امر باشد که آنان در رهن و گرو زمین ها بوده اند. به هر حال, فرعون قاطعانه با این پیشنهاد مخالفت کرد و ضمن تنگ تر کردن حصار بر آنان و اعمال نظارت بیشتر, دستور داد فشار و کارهاى سنگین بیشترى بر آنان تحمیل کنند و آنان را به مشقت و سختى انداخت. موسى و مومنان به او در شرایط بسیار سختى قرار گرفتند و نه توانایى جنگ را داشتند و نه قدرت بر خروج از مصر. این امر در صحنه بعدى به تصویر کشیده شده است.
صحنه دوم
((و قال الملا من قوم فرعون إتذر موسى و قومه لیفسدوا فى الارض و یدرک و آلهتک قال سنقتل إبنإهم و نستحیى نسإهم و انا فوقهم قاهرون;(36) بزرگان قوم فرعون گفتند آیا موسى و قومش را رها مى کنى که در این سرزمین فساد بر پا کنند و تو و خدایانت را رها کنند؟ گفت به زودى پسرانشان را خواهیم کشت و زنانشان را زنده خواهیم گذاشت و ما بر آنان چیره ایم)).
((قال موسى لقومه استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشإ من عباده و العاقبه للمتقین;(37) موسى به قومش گفت از خدا مدد بجویید و شکیبایى کنید, چرا که زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد به میراث مى دهد و نیک سرانجامى از آن پرهیزگاران است)).
((فما آمن لموسى الا ذریه من قومه على خوف من فرعون و ملأهم إن یفتنهم و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین;(38) به موسى جز ذریه اى از قومش ایمان نیاوردند, آن هم با ترس از فرعون و بزرگان قومش که مبادا ایشان را در بلا افکند. فرعون در آن سرزمین گردنکش بود و همو از تجاوزکاران بود)).
((و قال موسى یا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا ان کنتم مسلمین فقالوا على الله توکلنا ربنا لاتجعلنا فتنه للقوم الظالمین و نجنا برحمتک من القوم الکافرین و إوحینا الى موسى و إخیه إن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا و اجعلوا بیوتکمe بله و اقیموا الصلاه و بشر المومنین;(39) موسى گفت اى قوم من! اگر به خدا ایمان آورده اید, و اگر اهل تسلیم هستید پس بر او توکل کنید. گفتند بر خدا توکل کردیم. پروردگارا, ما را دستخوش ستمگران مگردان و به رحمت خودت ما را از خداشناسان رهایى بخش و به موسى و برادرش وحى کردیم که خانه هایى در مصر براى قوم خود مهیا کن و خانه هایتان را رو به قبله قرار دهید و نماز را بر پا دارید و مومنان را بشارت ده)).
فرعون با برخورد خشونتآمیز خود از سیاست تصفیه فیزیکى و استفاده از قدرت سیاسى و نظامى خود پرده برداشت و موسى در طرف مقابل چاره اى جز تحمل و مقاومت نداشت و ما شاهد موسى اى جدى و مصمم هستیم. وى تمامى فلسفه تاریخ دینى را که ما در صدد شرح و تبیین آن بودیم را این گونه تلخیص مى کند:
استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشإ و العاقبه للمتقین;(40) از خداوند مدد بجویید و شکیبایى کنید, چرا که زمین از آن خداوند است, به هر کس از بندگانش که بخواهد به میراث مى دهد و نیک سرانجامى از آن پرهیزکاران است.
وى در این جا از اندیشه استخلاف و جایگزینى پرده بر مى گشاید و قوم خود را به صبر و استمداد از خداوند ـ از شرایط دست یابى به قدرت ـ فرا مى خواند.
قبلا گفتیم که قوم موسى از توانایى بالاى نظامى برخوردار نبود. در طى آیات گذشته مطرح گردید که به دلیل ترس از فرعون, تنها فرزندان قوم موسى به او ایمان آوردند. آیا این امر بدان معناست که خود بنى اسرأیل ایمان نیاوردند و فرزندان خردسالشان ایمان آوردند؟ این دیدگاه سید قطب در کتاب فى ظلال القران(41) است, چون او مرجع ضمیر ((قومه)) را بنى اسرأیل دانسته است. از نظر ما از آن جا که قرآن در جاى دیگر گفته است که مومنان به موسى تنها از میان خردسالان نبودند, این ارجاع ضمیر ضعیف است:
فلما جإهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا إبنإ الذین آمنوا و استحیوا نسإهم و ماکید الکافرین الا فى ضلال;(42) و چون حق را از سوى ما براى آنان آورده گفتند پس کسانى را که همراه او ایمان آورده اند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید و نیرنگ کافران جز در تباهى نیست.
پس کسانى که فرعون دستور داد تا فرزندانشان را بکشند و زنانشان را زنده بگذارند نه تنها خردسال نبودند, بلکه خود فرزند خردسال داشتند و خداوند ایمان آنان را تإیید کرده است. در این زمینه آنچه زمخشرى مطرح کرده به صواب نزدیک تر است. وى مى گوید:
منظور از ((ذریه من قومه)) بخشى از آل بنى اسرأیل است, و سپس به ذکر روایتى پرداخته است که بر اساس آن ضمیر ((قومه)) به فرعون بر مى گردد; از این رو ذریه قوم فرعون را مومن آل فرعون, آسیه همسر فرعون, خزانه دار فرعون و همسر و آرایشگر او مى داند.(43) از نظر زمخشرى این آیه به مرحله نخستین دعوت موسى ارتباط دارد (والله اعلم).
در هر حال آیا دوره صبر و انتظارى که مطرح شد, بخشى از برنامه موسى بوده است و یا شرایطى اضطرارى؟ سید قطب در تفسیر این آیه از سوره یونس: ((و إوحینا الى موسى و إخیه إن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا و اجعلوا بیوتکم قبله و اقیموا الصلاه و بشر المومنین: به موسى و برادرش وحى کردیم که خانه هایى در مصر براى قوم خود مهیا کن و خانه هاتیان را رو به قبله قرار دهید و نماز را به پا دارید و مومنان را بشارت ده)), بر این ایده است که دوره انتظار بخشى از برنامه هدفمند موسى است که در طى آن تفکیک و جداسازى مومنان از کافران صورت مى گیرد. وى مى گوید:
در این دوره به موسى و هارون وحى گردید تا براى کسب آمادگى لازم جهت حرکت از مصر در موعدمناسب خانه هایى ویژه بنى اسرأیل بنا کنند و در آن به سازماندهى آنان بپردازند و خداوند در این جا چند سفارش به بنى اسرأیل مى کند: نخست آن که تا حد امکان ضمن پرهیز از شر و فساد جاهلى, مومنان گرد هم آیند تا تطهیر, تزکیه, آموزش و سازماندهى آنان محقق شود و زمان وعده خدا نیز فرا رسد, و دوم آن که از معابد جاهلى دورى کرده و از منازل مومنان به عنوان محل عبادت استفاده کنند تا حس کناره گیرى در جامعه جاهلى در آنان به وجود آید و عبادات آنان نیز بر اساس روش صحیح صورت گیرد.(44)
از نظر سید قطب خروج از مصر, هدف استراتژیک موسى است; از این رو بهتر است با کناره گیرى مومنان در جامعه مصر که به موجب آن تمایز و تطهیر آنان محقق مى شود, مقدمات حرکت از مصر در زمان مناسب تإمین شود; در حالى که از نظر ما ماندن در مصر هدف استراتژیک موسى است و نه بیرون رفتن از آن. مإموریت او این نبود که بنى اسرأیل را از مصر به عقب بکشاند تا پس از آن به دور از جامعه جاهلى در جست وجوى سرزمینى براى اقامه دین و تطهیر و تزکیه باشد, بلکه رسالت در این بود که در مصر به همراه قبطیان و بنى اسرأیل بماند و دین را در مصر اقامه کند و آن گاه خداوند در سرزمین مشترک عده اى را مایه ابتلا و آزمایش دیگران قرار دهد, پس عده اى تزکیه و عده اى هلاک مى گردند و در نهایت خداوند زمین را براى صالحان که جانشین اویند به ارث خواهد نهاد.
افزون بر این, در شرایطى که بنى اسرأیل در آن مى زیستند, تحقق عملى کناره گیرى را که سید قطب توصیف کرده غیر ممکن است. اگر امکان تجمع, آموزش و سازماندهى مومنان طاهر وجود داشت, پس چرا مى خواستند بروند و به کجا؟ علاوه بر این, آیاتى را که او دال بر کناره گیرى از جامعه جاهلى و فاصله گرفتن از آن مى گیرد مورد قبول ما نیست, چرا که طبق حکایت قرآن, خداوند به موسى و هارون دستور داد براى اقامت قوم خود در مصر منازلى را تهیه کنند و تهیه اقامتگاه نه به معناى کناره گیرى است و نه به معناى آمادگى براى سفر و عقب نشینى. زمخشرى در تفسیر خود از این آیه چنین مى گوید:
معناى آیه این است که خانه هایى را در مصر براى اقامت قوم خود و نماز و عبادت تهیه کنید.(45) خانه هایتان را قبله قرار دهید, یعنى عبادت گاه هاى خود را رو به قبله (کعبه) قرار دهید, چرا که موسى و قومش رو به کعبه نماز مى خواندند.
وى در ادامه در شرح واژه ((فاستقیما)) مى گوید: ((وضعیت کنونى خود را ـ که در آن به دعوت و ارأه احتجاج قرار دارید ـ حفظ کنید)). ابن جریج مى گوید: ((موسى پس از دعا, چهل سال منتظر ماند)) و این نظر عجیب به نظر مىآید, هر چند بیانگر این امر است که اندیشه ماندن در مصر, اندیشه غالب بوده است. در گذشته گفتیم که خروج از مصر, نه امرى اختیارى بود و نه برنامه اى از قبل تهیه شده که بدون آن پیروزى متصور نباشد, علاوه بر این که با توجه به تجارب رسولان پیشین, فاصله گیرى مومنان با تصویر و اهدافى که سید قطب ارأه مى دهد, جایگاهى در منطق دینى ندارد; اما با این همه خروج از مصر اتفاق افتاد, چرا؟ این مسإله اى است که با استفاده از آیات مکى سوره هاى یونس و دخان به تصویر آن مى پردازیم.
صحنه سوم
((قال موسى ربنا انک إتیت فرعون و ملاه زینه و إموالا فى الحیاه الدنیا ربنا لیضلونا عن سبیلک ربنا اطمس على إموالهم و اشدد على قلوبهم فلا یومنوا حتى یروا العذاب الالیم قال قد اجیبت دعوتکما;(46) موسى گفت پروردگارا, تو به فرعون و بزرگان قومش در زندگانى دنیا زینت و مال و منال بخشیدى, پروردگارا که سرانجام [مردمان را] از راه تو گمراه دارند, پروردگارا, اموالشان را بى برکت گردان و دل هایشان را سخت کن که تا زمانى که آن عذاب دردناک را ببیند ایمان نیاورند)).
((فدعا ربه ان هولإ قوم مجرمون فإسر بعبادى لیلا انکم متبعون;(47) آن گاه به درگاه پروردگارش ندا داد که اینان قومى گنهکارند[ .پاسخ آمد که] پس بندگانم را شبانه روانه کن. شما تعقیب مى شوید)).
در آیات فوق مى بینیم که موسى پس از گفت و گو, احتجاج و ارأه معجزه, نهایتا پذیرفت که فرعون و قومش ایمان نخواهند آورد و این همان نتیجه اى بود که نوح در مورد قومش بدان رسیده بود. از طرف دیگر آزار و اذیت هاى وارده بر بنى اسرأیل افزایش یافته بود و در مقابل, موسى هیچ ابزارى جز صبر و انتظار در اختیار نداشت و این در حالى بود که صبرى که موسى به قومش سفارش مى کرد, آنان را در آستانه یإس و ناامیدى قرار داده بود:
قالوا إوذینا من قبل إن تإتینا و من بعد ما جئتنا;(48) گفتند پیش از آن که نزد ما بیایى و پس از آن که نزد ما آمدى همچنان آزار و اذیت دیدیم.
در این وضعیت روانى, ریشه هاى ایمان در معرض تهدید قرار گرفته بود و موسى تنها مى توانست دست به دعا بردارد و از خدا بخواهد ثروت و دارایى آنان را نابود گرداند تا دست از طغیان بردارند و دل هایشان را سخت گرداند تا ایمان نیاورند و عذاب دردناک را بچشند. خداوند دعاى موسى را اجابت کرد و در آن موقعیت تنها به او این اجازه را داد که از مصر خارج شود. همان طور که ملاحظه مى کنیم, موسى این تقاضا را مطرح نکرده بود و اگر این طرح در خاطر او بود در دعاى خود آن را مطرح مى کرد; اما این در خواست را طرح نکرد و از خدا خواست نظام استبدادى فرعون و ابزارهاى آن را نابود گرداند.
در این جا یک سوال قابل ارأه است: آیا نابودى نظام سلطنتى فرعون بدان شیوه, ادامه سیاست نابودى (استئصال) نبود؟ آیا در گذشته نگفتیم که دوران اجراى این سیاست در تاریخ دینى و در عهد موسى به پایان رسیده است؟ در پاسخ مى گویم: تفاوت موجود میان سیاست و برنامه نابودى (استئصال) و سیاست و برنامه دست به دست شدن قدرت (استخلاف) تفاوتى تام و مطلق نیست و شاید در برخى از دوره ها, شاهد اجراى هر دو برنامه (یکى به صورت کم رنگ تر و دیگر به صورت بارز) باشیم; مثلا سیاست اجرا شده در مورد قوم نوح به سیاست نابودى نزدیک تر است و به تلاش بشرى مومنان در ساخت و ساز کشتى و تهیه زوج هایى از جانداران توجه داریم. در مقابل, جنگ بدر به سیاست استخلاف نزدیک تر است و مومنان هم علاوه بر تلاش خود, مورد حمایت ملایکه و طبیعت قرار گرفتند.
علاوه بر این باید افزود که سیاست نابودى نیز به صورت هاى متفاوت اجرا مى گردد. دوره نابودى کفار به دست نیروهاى طبیعت در تاریخ به سرآمده است; اما این امر مانع تحقق آن نمى تواند باشد و در مرحله گفت وگو و استخلاف نیز این سیاست از طریق توان بشرى مى تواند به اجرا در آید و آن گاه براى مثال, جنگجوى مومن توانى برابر توان سیل و یا طوفان از خود نشان مى دهد و اشارات قرآنى در این زمینه چنین مى گویند:
ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین;(49) اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن غلبه خواهند کرد.
نتیجه گیرى
توقف ما در سراسر تجارب رسولان پیشین و بررسى آن تجارب تنها بدین دلیل صورت گرفت که بتوانیم بگوییم فلسفه سیاسى قرآن در تاریخ بشر حرکتى تطبیقى پیدا کرده است به گونه اى که بیننده با نگاه به آن مى تواند فلسفه تاریخ آن را استنتاج کند و آن را مبناى شناخت چارچوب و ماهیت فعل سیاسى قرار دهد. این امر کاملا طبیعى است, چرا که با همان دیدگاهى که انسان به تاریخ بشر نگاه مى کند و آن را تفسیر مى نماید, با همان نگاه نیز به آینده مى نگرد و براى آن برنامه ریزى مى کند.
خلاصه و چکیده نتایج به دست آمده از بررسى تجارب رسولان پیشین (از نوح تا موسى) عبارتند از:
1. دیندارى با ((تنزیلى)) که در دسترس مردم قرار مى گیرد آغاز مى شود. دیندارى ((تلاشى)) است که مردم طى آن مإمورند وحى را بشناسند و بر اساس آن عدالت را به اجرا نهند و عدالت پیوندى است که از طریق تلاش انسان ها میان زمین و وحى بر قرار مى شود; در نتیجه سیادت تنها از آن خداوند خواهد شد و همه انسان ها در برابر احکام نازل شده اش یکسان خواهند بود; از این رو بن مایه وجود هر فعل سیاسى از منظر اسلام عبارت است از تلاش براى ((شناخت وحى و اقامه عدالت بر اساس آن)).
2. ((وضعیتى)) که مردم پیش از نزول وحى در آن به سر مى برند, وضعیتى طبیعى نیست, بلکه وضعیتى است ((غیرطبیعى)) و وحى هم براى اصلاح و سازگارى آن وضعیت با خود, نازل شده است; از این رو این وضعیت غیر طبیعى نمى تواند اصل و قاعده اى براى استنتاج معیارها و رفتارها قرار گیرد.
3. زمین به صورت مشترک در اختیار همه ـ اعم از تلاش گران عرصه عدالت و مدعیان گستره سیادت ـ قرار دارد و دسترسى به قدرت در زمین از این به بعد طبق سیاست استخلاف و دست به دست شدن قدرت صورت خواهد گرفت و لازمه دست یابى به قدرت, تحقق شرایطى عینى و نیز غیبى است. شرایط عینى را باید تإمین کرد و شرایط غیبى را مى باید در خواست نمود و از آن استمداد کرد.
4. نخستین افرادى که اندیشه دولت به معناى ((حاکمیت قانون)) ـ منظور قوانین شخص محور و یا قوانینى که یک نفر آن را تعیین مى کند نیست ـ را مطرح کردند ((پیامبران)) بودند.
5. در دست گرفتن زمین و ثروت هاى آن و نیز سلطه بر مردم در راستاى دسترسى به قدرت و سلطنت, از گرایش هایى است که در نهاد بشرى وجود دارد; اما در روان انسان, گرایشى اصیل وجود دارد که به حق و عدالت متمایل است. رویارویى عدل و ظلم, استکبار و اسلام در واقع جلوه اى از تضاد درونى بشر است. نهاد انسان از تمایل به ظلم و شرارت به صورت مطلق تهى نمى گردد, همان طور که از تمایل به حق و عدالت تهى نمى شود. دست به دست شدن قدرت میان مدعیان عدالت و مدعیان ظلم بر پوسته زمین, عینا در نهاد بشرى تحقق دارد و گاه حق پیروز مى شود و گاه شکست مى خورد.
در قسمت بعدى این مبحث (فصل دوم از کتاب دکتر تیجانى عبدالقادر حامد) تجربه پیامبر و قریش بر اساس فرضیه ایشان مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
پى نوشت ها.
* . دانش آموخته حوزه علمیه قم و دانشجوى کارشناسى ارشد رشته تاریخ دانشگاه تربیت مدرس تهران.
1ـ اعراف (7) آیه 59. (م).
2ـ همان, آیه 65. (م).
3ـ همان, آیه 69. (م).
4ـ همان, آیه 73. (م).
5ـ همان, آیه 74. (م).
6ـ همان, آیه 80 و 81. (م).
7ـ همان, آیه 85, 86 و 87. (م).
8ـ همان, آیه 89. (م).
9ـ همان, آیه 60. (م).
10ـ همان, آیه 64. (م).
11ـ همان, آیه 66. (م).
12ـ همان, آیه 70. (م).
13ـ همان, آیه 72. (م).
14ـ همان, آیه 75. (م).
15ـ همان, آیه 76 و 77. (م).
16ـ همان, آیه 82. (م).
17ـ همان, آیه 84. (م).
18ـ همان, آیه 88. (م).
19ـ همان, آیه 90 و 91. (م).
20ـ القرطبى, الجامع لاحکام القرآن, تفسیر سوره جاثیه (45) آیه 21.
21ـ فاصبر کما صبر اولى العزم من الرسل. (((46) آیه 35)).
22ـ القرطبى, پیشین, آیه 35.
23ـ زخرف (43) آیه 51.
24ـ قصص (28) آیه 1.
25ـ یوسف(12) آیه 56.
26ـ همان, آیه 101.
27ـ مسإله سرزمین موعود, ملت برگزیده خدا و میثاق ابراهیمى تکیه گاه هاى اساسى اندیشه یهودىاى است که احبار یهود آن را تولید کرده اند.
28ـ اعراف (7) آیه 103. .
29ـ اشارات فراوانى در قرآن مبنى بر این که در فاصله زمانى میان یوسف و موسى بنى اسرأیل به پادشاهى رسیده اند وجود دارد: ((و اذ قال موسى لقومه یا قوم اذکروا نعمه الله علیکم اذ جعل فیکم إنبیإ و جعلکم ملوکا و آتاکم مالم یوت إحدا من العالمین; هنگامى که موسى رو به قوم خود گفت: اى قوم, به یاد بیاورید نعمت خداوند را. خداوند انبیایى را از میان شما قرار داد و شما را پادشاهى بخشید و به شما عطا نمود آنچه به دیگر جهانیان نداد)). طبرى در تفسیر عبارت ((و شما را پادشاهى بخشید)) مى گوید: خدمت گزارانى از غیر بنى اسرأیل را به خدمت شما در آورد.
30ـ اعراف (7) آیه 103. (م).
31ـ همان, آیه 104 و 105. (م) .
32ـ همان, آیه 109 و 110. .
33ـ همان, آیه 78. (م).
34ـ در کتاب مقدس, سفر خروج, بیان شده است که فرعون از آن گمان داشت که جمعیت بنى اسرأیل افزایش یابد و در صورت بروز جنگ آنان به صفوف دشمن بپیوندند.
35ـ شعرإ (26) آیه 22.
36ـ اعراف (7) آیه 127.
37ـ همان, آیه 128.
38ـ یونس (10) آیه 83.
39ـ همان, آیه 84, 85, 86 و 87.
40ـ اعراف (7) آیه 128. (م).
41ـ سید قطب, فى ظلال القرآن, (بیروت: داراحیإ التراث العربى, چاپ پنجم, 1967), ص 47.
42ـ غافر (40) آیه 25.
43ـ زمخشرى, کشاف, (مصر: چاپخانه مصطفى محمد, چاپ اول, 1354 '.ق) ج 2, ص 199. .
44ـ سید قطب, پیشین, ص 47.
45ـ اسپینوزا برخلاف ما بر این ایده است که بنى اسرأیل پیش از برپایى دولتشان به شعایر دینى التزام نداشتند. ر.ک: رساله در کلام و سیاست, ترجمه دکتر حسن حنفى (الهیئه المصریه العامه للتالیف و النشر, 1971) ص 67.
46ـ یونس (10) آیه 88.
47ـ دخان (44) آیه 22 و 23.
48ـ اعراف (7) آیه 129. (م).
49ـ انفال (8) آیه 65.
.
دکتر تیجانى, اهل سودان, دکتراى علوم سیاسى خود را در سال 1989 از دانشگاه لندن دریافت کرد و هم اکنون در دانشگاه خارطوم به تدریس اشتغال دارد. یکى از تإلیفات وى ((اصول الفکر السیاسى فى القرآن المکى)) است که هم اکنون ترجمه فصل دوم این کتاب پیش روى شماست. وى در این کتاب ضمن ارأه نظریه خود, به تطبیق آن با ((تجارب پیامبران پیشین)), ((تجربه پیامبر و قریش)) و ((تجربه پیامبر با قبایل دیگر در سطح شبه جزیره)) پرداخته و با این اثر تحصیلات خود را در گرایش فلسفه سیاسى به پایان رسانیده است. این کتاب در سال 1995 براى نخستین بار در اردن منتشر گردید.
تجارب رسولان پیشین در طول تاریخ بشرى
تعیین چارچوب ذهنى تقریبا یک چهارم سوره اعراف را در بر گرفت تا پس از آن به صورت مشروح به تطبیق آن در تاریخ بپردازیم و نمونه هایى از مللى که این مفاهیم را از رسولان دریافت کردند ارأه کنیم.
در این جا آیاتى از سوره اعراف را که به تجربه رسولان پرداخته اند در دو مجموعه جداگانه فهرست مى کنیم: در فهرست نخست, آیاتى را که در آن بیانات رسولان مطرح شده است جمع آورى مى کنیم تا سیر ((تحولات تاریخى دعوت)) را ببینیم و جایگاه مفاهیمى را که در چارچوب ذهنى ارأه کردیم در ساختارى دینى مشاهده کنیم که در خلال رسالت هاى پى درپى و متوالى رو به تکامل و ترقى است. در فهرست دوم, در صدد جمع آورى بیانات اجتماعى هستیم که مورد خطاب رسولان بوده اند تا با بررسى ((تاریخ بشر)), ببینیم چگونه تعامل با معیارى دینى صورت مى گیرد و دین چگونه پاسخى را دریافت مى کند. از آن جا که تجارب این رسولان در سوره اعراف و دیگر سوره هاى مکى قرآن مطرح شده است, از این رو براى ارأه کامل تر و دریافت کامل تر این اندیشه, آیات دیگر سوره ها را نیز در این فهرست مى گنجانیم.
فهرست نخست: بیانات رسولان
1. حضرت نوح(ع): ((لقد إرسلنا نوحا الى قومه فقال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم; (1)ما نوح را به سوى قومش فرستادیم. او گفت: اى قوم, خدا را پرستش کنید, خداوندى به جز او ندارید. من از عذاب آن روز بزرگ بر شما مى ترسم)).
2. حضرت هود(ع): ((و الى عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره افلا تتقون));(2) و به نزد قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم. به آنان گفت: اى قوم, خداى را بپرستید که جز او خدایى ندارید. آیا پروا نمى کنید)).
((اوعجبتم ان جإکم ذکر من ربکم على رجل منکم لینذرکم و اذکروا اذ جعلکم خلفإ من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بسطه فاذکروا آلإ الله لعلکم تفلحون;(3) آیا تعجب کرده اید که از سوى پروردگارتان پندى براى مردى از قوم خودتان براى شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و یاد کنید که شما را بعد از قوم نوح جانشین کرد و به شما توانایى بسیار بخشید, پس نعمت هاى الهى را یاد کنید, باشد که رستگار شوید)).
3. حضرت صالح(ع): ((و الى ثمود إخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جإتکم بینه من ربکم هذه ناقه الله لکم آیه فذروها تإکل فى إرض الله و لاتمسوها بسوء فیإخذکم عذاب إلیم;(4) و به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که به آنان گفت: اى قوم من, خداوند را که خدایى جز او ندارید بپرستید. به راستى که پدیده اى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است, این ماده شتر آیه خداست, پس رهایش کنید که در زمین خدا[ بچرد و] بخورد و به او آسیبى نرسانید که عذابى دردناک گریبان گیرتان خواهد شد)).
((و اذکروا اذ جعلکم خلفإ من بعد عاد و بوإکم فى الارض تتخذون من سهو لها قصورا و تنحتون الجبال بیوتا فاذکروا آلإ الله و لاتعثوا فى الارض مفسدین;(5) و یاد کنید که شما را پس از قوم عاد جانشین قرار داد و در این سرزمین جاى داد که در بخش هاى هموار و هامونش قصرهایى مى ساختید و از کوه ها براى خود خانه هایى مى تراشیدید; پس نعمت هاى الهى را یاد کنید و در این سرزمین فتنه و فساد بر پا مکنید)).
4. حضرت لوط(ع): ((و لوطا اذ قال لقومه إتإتون الفاحشه ما سبقکم بها من إحد من العالمین انکم لتإتون الرجال شهوه من دون النسإ بل إنتم قوم مسرفون;(6) و لوط را[ به پیامبرى فرستادیم] که به قومش مى گفت آیا عمل ناشایستى را مرتکب مى شوید که هیچ کس از جهانیان در آن به شما پیش دستى نکرده است. شما از روى شهوت با مردان به جاى زنان مىآمیزید. آرى شما قومى تجاوز کار هستید)).
5.حضرت شعیب(ع): و الى مدین إخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جإ تکم بینه من ربکم فإوفوا الکیل و المیزان و لاتبخسوا الناس إشیإهم و لاتفسدوا فى الارض بعد إصلاحها ذلکم خیرلکم ان کنتم مومنین و لاتقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن تبغونها عوجا و اذکروا ان کنتم قیلا فکثرکم و انظروا کیف کان عاقبه المفسدین و ان کانت طأفه منکم بالذى إرسلت به و طأفه لم یومنوا فاصبروا حتى یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین;(7) و به سوى قوم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم که گفت اى قوم من, خداوند را که خدایى جز او ندارید بپرستید, به راستى که حکم روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است; پس پیمانه و ترازو را درست بدارید[ و تمام بدهید] و به مردم اجناسشان را کم ندهید و در این سرزمین پس از اصلاحش فتنه و فساد نکنید که اگر مومن باشید این برایتان بهتر است. به سر هر راهى[ به کمین مردم] منشینید که[ مردم را] بترسانید و هر کس که ایمان دارد از راه خدا باز دارید و آن را ناهموار و ناهنجار شمارید, و یاد کنید که زمانى اندک شمار بودید و او افزونتان کرد و بنگرید که سرانجام اهل فساد چگونه بود. اگر گروهى از شما به پیام من ایمان آوردند و گروهى ایمان نیاورند صبر کنید تا خداوند در میان ما داورى کند و او بهترین داوران است)).
((قد افترینا على الله کذبا ان عدنا فى ملتکم بعد اذ نجانا الله منها و ما یکون لنا إن نعود فیها الا ان یشإ الله ربنا وسع ربنا کل شىء علما, على الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و إنت خیرالفاتحین;(8) اگر به آیین شما پس از آن که خداوند از آن نجاتمان داده است باز گردیم به راستى که بر خداوند دروغ بسته ایم, و ما را نسزد که به آن باز گردیم مگر آن که خدا, پروردگارمان, بخواهد که علم پروردگارمان همه چیز را فرامى گیرد, بر خدا توکل کردیم. پروردگارا, بین ما و قوممان به حق داورى کن که تو بهترین داورانى)).
فهرست دوم: واکنش جوامع
1. قوم نوح: ((قال الملا من قومه انا لنراک فى ضلال مبین;(9) بزرگان قومش گفتند ما تو را در گمراهى آشکارى مى بینیم)).
((فکذبوه فانجیناه و الذین معه فى الفلک و اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا انهم کانوا قوما عمین;(10) آن گاه او را دروغگو پنداشتند و ما او و کسانى را که در کشتى همراهش بودند نجات دادیم و منکران آیات خود را غرق کردیم که قومى کوردل بودند)).
2. قوم هود: ((قال الملا الذین کفروا من قومه انا لنراک فى سفاهه و انا نظنک من الکاذبین;(11) بزرگان قومش که کفر ورزیده بودند, گفتند ما تو را دچار بى خردى مى بینیم و تو را از دروغگویان مى دانیم)).
((قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آباوونا فإتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین;(12) گفتند آیا به سراغ ما آمده اى تا فقط خدا را بپرستیم و آنچه را پدران ما مى پرستیدند رها کنیم؟ حال اگر راست مى گویى, آنچه از عذاب به ما وعده مى دهدى بر سر ما بیاور)).
((فانجیناه و الذین معه و قطعنا دابر الذین کذبوا بایاتنا و ما کانوا مومنین (13); آن گاه او و همراهان او را به رحمت خویش نجات دادیم و ریشه منکران آیات خود را برکندیم و آنان مومن نبودند)).
3. قوم صالح: ((قال الملا الذین استکبروا من قومه للذین استضعفوا لمن آمن منهم إتعلمون إن صالحا مرسل من ربه;(14) بزرگان قومش که استکبار مى ورزیدند به مومنان مستضعف مى گفتند آیا مطمئنید که صالح از سوى پروردگارش به پیامبرى فرستاده شده است؟ ایشان در پاسخ مى گفتند ما به رسالت او ایمان داریم)).
((قال الذین استکبروا انا بالذى آمنتم به کافرون فإخذتهم الرجفه فإصبحوا فى دارهم جاثمین;(15) استکبار پیشگان مى گفتند ما به آنچه شما ایمان دارید اعتقادى نداریم, آن گاه زلزله ایشان را فرا گرفت و در خانه ایشان از پاى در آمدند)).
4. قوم لوط: ((و ما کان جواب قومه الا إن قالوا إخرجوهم من قریتکم انهم إناس یتطهرون;(16) پاسخ قوم او جز این نبود که مى گفتند ایشان را از آبادى خود برانید که ایشان مردمانى منزه طلب هستند)).
((و امطرنا علیهم مطرا فانظر کیف کان عاقبه المجرمین;(17) و به آنها بارانى باریدیم بنگر که سرانجام گناهکاران چگونه بود)).
5. قوم شعیب: ((قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا إو لتعودن فى ملتنا;(18) بزرگان قوم او که استکبار ورزیده بودند, گفتند اى شعیب, تو و کسانى را که همراه تو ایمان آورده اند را از آبادى خود بیرون مى کنیم مگر این که به آیین ما در آیید)).
((قال الملا الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا انکم اذا لخاسرون فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمین;(19) بزرگان قومش که کفر ورزیده بودند, گفتند اگر از شعیب پیروى کنید در آن صورت زیانکار خواهید بود. آن گاه زلزله آنان را فروگرفت و در خانه هایشان از پاى در آمدند)).
با بررسى فهرست نخست مى بینیم که:
1. نوح(ع) اولین رسول خداوند, دعوت خود را با تعریف دین و عبادت خداوند آغاز نکرد, بلکه قوم خود را مستقیما به توحید دعوت نمود: ((اعبدوا الله مالکم من اله غیره; خداوند را پرستش کنید, خداوندى جز او ندارید)). به روشنى مشخص است که قوم نوح در ((دوران نخستین مذهب)) به سر نمى بردند و از دین موروثى که شرک چهره آن را پوشانیده بود آگاهى داشتند; از این رو نوح بر شالوده هاى فراهم آمده به دست آدم, بناى خود را پایه گذارى کرد. هود, صالح, لوط و شعیب نیز دعوت خود را با تبیین ماهیت دین آغاز نکردند, چرا که پیش از این, دین شناخته شده بود. تمامى این موارد اشاره به این مطلب دارند که خداوند فاصله هاى زمانى را به نحوى در میان پیامبران توزیع کرده است که اصل دین صدمه نمى خورد و معارف آن کمرنگ نمى گردد; در نتیجه نیازى به تعریف مجدد دین نیست.
2. رسولان پس از نوح همگى همان متن توحید را تکرار کردند و پس از آن با بیان تجربه قوم و رسول پیشین براى قوم خود به احتجاج پرداختند.
هود(ع) قوم خود را که پس از نوح مى زیستند با موقعیت تاریخى شان آشنا کرد. این بدان معنا بود که سنت هاى تاریخى خداوندى که به سر قوم نوح آمده بود بر سر قوم هود نیز اجرا خواهد شد. صالح نیز براى قوم خود موقعیت تاریخى شان را براى آنان یاد آورى کرد. آنان پس از عاد و لوط مى زیستند. او از آنان خواست گناهى را که تا کنون احدى مرتکب نشده, مرتکب نشوند. شعیب نیز به فرجام فساد در تاریخ بشر اشاره مى کند. با جمع بندى اشارات مکرر و احتجاجات پیامبران به تاریخ در مسإله دین, به این نتیجه مى رسیم که مى توان گفت در اختیار داشتن زمین و سلطه بر آن, شرایط اجتماعى خاص خود را داراست و زمانى که پیامبران دگرگونى ها را ایجاد مى کنند به آن شرایط توجه دارند.
پس خداوند زمین را براى انسان ها تعیین کرده و با انزال وحى و ارسال رسولان اصلاح زمین را تحقق بخشیده است; در نتیجه هر که در مقابل وحى اعتراض کند و بایستد و یا آن را بى اثر سازد, اقدام به فساد و تباهى زمین کرده است که در این صورت یکى از شرایط در اختیار گرفتن زمین و سلطه بر آن محقق نخواهد شد و بر اساس سنت هاى الهى, عدم تحقق این شرط به منزله نابودى و جایگزینى قومى دیگر که آبادى و اصلاح بیشترى را در زمین فراهم مى کنند, خواهد بود.
3. چهره فساد و تباهى در زمین بنا به قوم و موقعیت جغرافیاى تفاوت مى کند; براى مثال فساد قوم نوح به صورت عبادت نیاکان بروز پیدا کرد و در این وضعیت مجالسى براى بحث و جدل با آنان وجود نداشت; قوم هود پس از گشایشى که خداوند در جمعیت آنان ایجاد کرد, در قالبى نظامى نافرمانى کردند; فساد قوم لوط در روابط جنسى ظاهر شد و قوم شعیب در روابط اقتصادى خود به فساد گرویدند. به هر حال مظاهر متعدد فساد تنها یک مبنا دارد که عبارت است از انقطاع وحى از زمین و نهایتا تجاوز به سیادت الهى و سلطنت خداوندى.
4. تنها در مورد سه رسول نوح, هود و صالح - بر خلاف لوط, شعیب و موسى - هیچ اشاره اى مبنى بر این که قومشان با شتاب مبادرت به اخراج پیامبرشان کرده اند وجود ندارد; چه بسا این به دلیل آن باشد که ایمان آورندگان به این پیامبران اندک بوده و به حجم امت نمى رسیده اند و در نتیجه از توان سیاسى اى برخوردار نبوده اند که بتوانند در موازنه قدرت شرکت کرده و یا براى وضعیت سیاسى موجود تهدید کننده باشند. دلیل احتمال این که چه بسا در آن زمان, زمین به دلیل فراوانى آن و یا نقل و انتقالات دایمى مردم, منبعى براى قدرت به حساب نمىآمده است; از این رو محدوده اى براى قلمرو و اراضى مزروعى در آن دوره وجود نداشته است. در نتیجه اساسا سرزمینى که در آن قدرت به کار گرفته شود, مردم در آن استقرار داشته باشند و شورشیان و انشعابات از آن تبعید گردند, وجود خارجى نداشته است. اگر دامنه بحث را قدرى بازتر کنیم, خواهیم گفت که: شیوه تولید در دوره نوح مبتنى بر صید, برداشت از زمین و احتمالا دامدارى بوده است.
نوح خود یادآورى مى کند که افزایش دارایى و فرزندان یکى از دلایل استکبار و خوددارى قومش از پذیرش حق بوده است و چه بسا فزونى دام و چهارپایان عامل استکبارشان بوده است.
اگر دامدار و چوپان بودن قوم هود, نوح و صالح صحیح باشد, در این صورت مى توان دلیلى براى عدم درخواست این اقوام از پیامبرانشان مبنى بر خروج از سرزمین به دست آورد. ما مدارک دقیقى در دست نداریم تا با استفاده از آن اطلاعاتى درباره پیشرفت اقتصادى و شیوه تولید آن دوره به دست آوریم. اخباریان و مورخان مسلمان على رغم اختلافات در مورد موقعیت دقیق جغرافى قوم عاد, اشاره کرده اند که آنان در یمن مى زیسته اند. مقاتل - که مولف آن از تابعین است - ذکر کرده است که ((سرزمین عاد در منطقه حضر موت یمن و در دره اى به نام دره مهره واقع بود و شتر مهریه به آن جا منسوب است. قوم عاد در بهار در نقل و انتقال بودند و زمانى که نى ها خشک مى شدند به منازل خود باز مى گشتند و آنان از قبیله ارم بودند))(20) موید نظر ماست.
5. واژه ((قریه)) به نوعى در دوره متإخرى مورد استفادe قرار گرفته است, چرا که در گفت وگو میان رسولان نخستین و اقوام آنها اثرى از این واژه وجود ندارد. این بدان معناست که حیات اجتماعى مردم دچار تحول و ترقى شده است و اقوام از دامدارانى بدون قلمرو به کشاورزانى با قلمروى مشخص و ((قریه اى)) معلوم, تغییر وضعیت دادند و یا در قراى زراعى سکنا گزیدند; این در حالى است که دیگران به زندگانى چوپانى و کوچ نشینى خود ادامه دادند و تنها براى تجارت و یا پناه بردن, به قریه مراجعه مى کردند.
زمانى که قریه و یا مردمى یکجانشین در کنار زمین زراعى مورد بهره بردارى عموم, وجود داشته باشند, حضور موازینى براى شناسایى حقوق همدیگر و تعیین آن امرى اجتناب ناپذیر است. به همین صورت وجود نظامى سیاسى براى مردم که در درگیرىها و تضارب منافع شخصى بدان مراجعه کنند تا به توسط آن, احکام در میان آنان به اجرا نهاده شود, داد مردم اخذ شود و حقوق آنان را حفظ کند ضرورى مى نماید. هر چند در آن دوره از تاریخ حکومت هایى با این گونه نظام ها وجود نداشتند; اما در هر قریه ((ملاى)) از بزرگان قوم بوده اند که در جایگاه حاکمان قرارداشتند و مردم را برمحور آمیزه اى از دین, عرف و منافع متقابل أتلاف مى بخشیدند و این آمیزه به ایده و مذهبى (ملت) به عنوان پشتوانه و اتکاى حکومت بزرگان قوم تبدیل مى گردید; در نتیجه هرگاه رسولى براى دعوت به توحید به قریه اى فرستاده مى شد به صورت طبیعى با بزرگان قوم بر سر قدرت به نزاع بر مى خواست. رسول به دنبال آن بود قدرت را در اختیار خدایى قرار دهد که با نام او و اجازه او سخن مى گفت. در برابر رسول دو راه وجود داشت یا همراه دین خود از قریه خارج شود و یا دست از آیین خود بردارد و ملت آنان را بپذیرد ـ نگاه کنید به فهرست دوم که سابقا گذشت ـ البته رسولان اصرار نداشتند که وحى را با قریه مرتبط سازند و این ارتباط را جوهر اجتناب ناپذیر رسالت معرفى کنند; البته این آغاز درگیرىاى است که بر پایه مبانى اعمال قدرت سیاسى در جامعه و میزان مشروعیت آن شکل گرفت.
6. افرادى که به نوح ایمان آوردند جبهه اى را تشکیل نمى دادند; از این رو تا زمان نجات نوح سخنى از آنان در میان نیست. پس از تجربه نوح, به جاى تعبیر ((الذین امنوا)) از عبارت ((الذین استضعفوا فى الارض)) استفاده شده است. این امر بیانگر ترقى قابل ملاحظه اى در امر دین است و مفهوم آن این است که مومنان در شبکه ارتباطات اجتماعى حضور دارند, ولى فهرست دوم آیات نشان مى دهد کسانى که به نوح, هود, صالح و شعیب ایمان نیاوردند به صورت اصلاح طلبانه حذف و به شکل هاى متفاوتى نابود شدند. حال که جریان دینى به رشد و حرکت خود ادامه مى دهد, پس مقصود از حذف چیست؟ و این امر چه عبرتى براى حرکت دینداران دارد؟ آیا محو کافران و ابقاى مومنان ـ به تنهایى ـ به این معنا نیست که ماندن بر زمین تنها سزاوار اهل ایمان است؟
هر چند به درستى ترقى و پیشرفتى به نفع حرکت توحید در جریان بود; اما در مقابل نیز از جانب امت هاى دیگر به نوعى اتفاق نظر بر رد توحید قابل مشاهده است. در این جا دو حالت وجود دارد یا حرکت نوظهور دینى با آنان به رویارویى بر مى خیزد و نابود مى شود و سرانجام کفر در زمین ریشه مى گیرد و یا این که پس از آن که فرصتى کافى براى هدایت به امت کافر داده شد, آنها از بین رفته و نابود مى گردند و حرکت توحید جایگزین آنان مى شود; آنان نیز تلاش مى کنند عوامل نابودى را پدید نیاورند و گرنه مستحق همان سرنوشت خواهند بود. هر چند در آغاز, فلسفه دین بر اساس حالت دوم (نابودى کفار به دست خداوند و با عوامل طبیعى) جریان داشت; اما دوران حذف کافران دورانى موقت است و پس از آن, دوران استخلاف و جانشینى آغاز مى گردد. پایان دادن به دوره حذف کافران به دو دلیل صورت مى گیرد: نخست آن که دستاورد نابودى و حذف کافران (عبرت) هدر نخواهد رفت و حرکت دینى را تغذیه مى کند و دوم آن که مومنان با حرکت تاریخى و دینى خود مرحله ((فرد فردى)) را سپرى کرده و وارد مرحله ((امم)) مى شوند و آن گاه مسوولیت اقامه دین, حفاظت از دین و نبرد با کفار بر سر آن, به عهده مومنان خواهد بود; لذا از این پس تصادم میان مومنان و کافران و در سرزمین مشترک رخ خواهد داد و نه میان کافران و قدرت الهى (از نوع طبیعى آن). در این مقطع برخلاف دوره پیشین که خداوند عهده دار نابودى کافران بود و مومنان به نوح, هود, صالح و شعیب در این زمینه وظیفه اى نداشتند, جنگ براى مومنان واجب و فضیلت شمرده مى شود.
از این پس رسولان, خود و پیروانشان مإمور به جنگ با کفار بودند و اقامه دین و به کارگیرى توان نظامى در صورت لزوم به عهده آنان نهاده شد و به همین دلیل متصف به ((عزم))(21) شدند. این امر به هیچ وجه بیانگر نقص و کاستى رسولان نخستین نیست, بلکه مشیت تاریخى و اجتماعى خداوند در مورد تطور و ترقى این گونه تعلق گرفته و این مسإله گزارشى از آن مشیت است. از میان مفسران تابعین, شعبى, کلبى و مجاهد معتقدند اولوالعزم به رسولانى مى گویند که ((مإمور به نبرد شدند, با کافران رویارو شوند و به مبارزه با آنان برخاستند)).(22) دیگران و همچنین مجاهد آنان را رسولان صاحب شریعت دانسته اند و در این زمینه از نوح, ابراهیم, موسى, عیسى و محمد(ص) نام برده اند. این دو نظر به هم نزدیکندeهر چند برخى از پیامبران صاحب شریعت, مإمور به جنگ نبودند. ابن عباس نظر دیگرى دارد; او مى گوید همه رسولان اولوالعزم بوده اند و ((من)) در عبارت ((اولوالعزم من الرسل)) براى بیان جنس است و نه تخصیص. به نظر من ایده نخست به صواب نزدیک تر است و ابن عباس هم براى این که مبادا دیگر رسولان را به نقصان منسوب کرده باشد به این ایده روى آورده است که با توضیحاتى که ارأه گردید دیگر جایى براى این نگرانى وجود ندارد, چرا که کاستى زمانى روى مى دهد که تکلیفى بر روى زمین مانده باشد و وقتى اساسا تکلیفى نباشد نقصانى هم نخواهد بود.
از این به بعد سوره اعراف به دنبال ارأه تجربه موسى به صورت مجزا و تفصیلى است و هر چند این تجربه خارج از روال دعوت رسولان پیشین - تإکید بر توحید و دعوت به آن - نیست; اما از نظر حوادث و تحولات غنى است و مى تواند نمونه مشروحى از درگیرى سیاسى رسول و ملا باشد. مایلم پیش از آن که تجربه موسى(ع) را به نمایش بگذارم, قدرى درنگ کرده و به پیشرفت ها و ترقى هایى که تاریخ دینى و نتایج و دستاوردهاى سال هاى پیش از موسى و آنچه را که رسالت هاى گذشته بدان رسیده اند, نظرى انداخته و ضمن برداشت برخى از ظرافت هاى فلسفه تاریخ قرآنى, از این منظر نگاهى سیاسى ـ استراتژیک به نوع رسالت هاى آغاز شده با موسى(ع) بیندازم.
پس از نوح پیشرفت و ترقى شگرفى در تاریخ اندیشه روى داد; قریه به شهر بزرگ, ملا به پادشاه و منافع و آداب به آیین هایى رایج تغییر شکل پیدا کرد. در حوزه ایمان نیز تحولاتى رخ داد, مومنان به صورت امت در آمدند; امتى بدون حاکمیت و فعالیت سیاسى و نظامى. موسى(ع) دریافت که فرعون متعرض حاکمیت الهى شده است و هیچ سهمى از آن براى خداوند قأل نیست و حتى خود ادعاى خدایى کرده و وجود خدایى در بالاى سر خود را انکار مى کند. به همین صورت وى متعرض زمین نیز گردیده است و آن را قلمرو مقدس خود مى داند, به حقوق مردم تعرض کرده و آنان را بندگان خود مى شمارد و این گونه او تمامى عناصر حاکمیت استبدادى (زمین, مردم, اسلحه و اندیشه) را براى خود تإمین کرده بود. زمین کاملا و بدون منازع در اختیار او بود و قرآن اشاراتى از سخنان فرعون را مطرح کرده است:
إلیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى إفلا تبصرون;(23) آیا فرمانروایى مصر از آن من نیست و آیا این رودها از زیر[ قصر] من روان نیست, آیا نمى نگرید؟
این آیه نشان مى دهد که وى تا چه حد با طبیعت و محصولات برداشت شده از زمین خودکامانه برخورد مى کرده است. علاوه بر این, آثار مورخان دال بر این مطلب است که فرعون بنى اسرأیل را به عنوان کارگران روى زمین یا ساخت و ساز همچون بردگان در اختیار داشت و از این راه ثروت هاى کلانى به دست مىآورد. ثروت هنگفت قارون, طبق بیان قرآن, از باب نمونه براى اشاره به این معنا کافى است. بى شک فرعون براى دفاع از قدرت مرکزى خود و حفظ و حراست پادشاهى اش اسلحه و توان نظامى را در انحصار خود داشته است; به این توان او در قرآن اشاره شده است:
ان فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطئین;(24) فرعون و هامان و سپاهیانشان خطا کار بودند.
در مورد اندیشه و یا بهتر بگوییم ایدئولوژى باید گفت که ایدئولوژى فرعون در ((خداى شاهى)) خلاصه مى شد و احتمالا ساحران و کاهنان در مشروعیت بخشیدن به این اندیشه نقش داشته اند. ساحران معمولا مى توانستند ربطى میان فضاى ادیان گذشته, معابد برجاى مانده و افسانه هاى باستانى ایجاد کنند و آیینى نو بسازند و در معبد جدید, خود نقش پیامبرى را ایفا کنند. به هر حال همان گونه که خواهیم دید, بر خلاف اراده نظامیان و ساحران, این اندیشه به عنوان نقطه ضعف اساسى ساخت فرعون باقى ماند.
از طرف دیگر, موسى تنها یکى از عناصر حاکمیت سیاسى یعنى اندیشه (وحى) را در اختیار داشت و براى تحقق حاکمیت, به زمین, سلاح و مردم نیازمند بود. با بررسى حرکت تاریخى و تحولآمیز دین به این نکته پى مى بریم که جریان توحید به رشد و شکوفایى خود رسیده است. مومنان باگذار از دوره تشتت و فردیت, به دوره اى رسیده اند که در آن به صورت امت در آمده اند; البته توجه داریم که مومنان هر چند این دوره را سپرى کرده اند; اما با توجه به واقعیت هاى تاریخى باید گفت که هیچ تضمینى براى بازنگشتن به دوره استضعاف گذشته براى آنان وجود ندارد و آنان هرگاه با جمعیتى که فزونى گرفته و در چارچوب عشیره اى معین, قدرت را در قریه اى در اختیار گیرند باز نیروهاى کفر بر آنها چیره شده و آنان را به دوره استضعاف باز مى گردانند و این دوره این گونه ادامه مى یابد.
بر این اساس, هر چند با سپرى شدن عهد رسولانى که مإمور به جنگ نبودند, جریان توحید از مرحله استضعاف عبور کرد; اما این عبور نمى تواند ابدى باشد. با نگاهى ویژه به بنى اسرأیل خواهیم دید که آنان از فرمانبردارى به تنگ آمده بودند و این در حالى بود که جمعیت شان رو به فزونى بود و به مرحله دست یابى به قدرت (مکنت) در مصر نزدیک مى شدند و عملا در دوره یوسف(ع) به آن دست یافتند. قرآن از زبان خداوند این گونه حکایت مى کند:
و کذلک مکنا لیوسف فى الارض یتبوإ منها حیث یشإ;(25) بدین سان یوسف را در زمین تمکن بخشیدیم که در آن هر جا خواهد قرار گیرد.
رب قد آتینى من الملک و علمتنى من تإویل الاحادیث فاطر السماوات و الارض;(26) پروردگارا, به من بهره اى از فرمانروایى و بهره اى از تعبیر خواب بخشیدى, اى پدید آورنده آسمان ها و زمین.
این یوسف همان پیامبر بنى اسرأیل است که آنان را وارد مصر گردانید. قوم او که آنان را به نام بنى اسرأیل مى شناختند در دوره اى که وى به پادشاهى رسید و قدرت را در مصر به دست گرفت, به چنان عزتى رسیدند که هیچ یک از امت هاى توحیدى پیشین بدان دست نیافته بودند و توان مالى و جمعیتى آنان به حدى رسید که بتوانند از دین دفاع کنند, آن را بر پاى دارند و در پناه خود از آن محافظت کنند. بدین صورت, دوره استئصال و نابودى کافران با عوامل طبیعى به پایان رسید و مرحله بحث و گفت وگو میان کافران و مومنان در سرزمین مشترک آغاز گردید. همان گونه که قبلا اشاره کردم, استئصال و نابودى کافران سیاستى موقت و کوتاه مدت بود; از این رو تمامى فلسفه تاریخ دین بر پایه بحث و گفت وگو مبتنى خواهد بود و در نتیجه زمین به خودى خود هیچ خصوصیت ویژه اى جز این که مإمن دین است (همچون سرزمین موعود)(27) نخواهد داشت و هیچ ملتى به خودى خود ممتاز نخواهد بود مگر آن که دین به وسیله و در میان آنان (همچون ملت برگزیده الهى) بر پا گردد. تمامى زمین از آن خداست و خداوند بر اساس شرایطى سیاسى و تمدنى که وحى مسلح[ وحى اى که با سلاح تجهیز شده] محور و زیر بناى آن است, آن را جایگاه تبادل نظر تمامى مردم قرار داده است تا این گونه دین خداوند بر پا شود. تاریخ دین دقیقا همین پیام را با خود دارد. به همین دلیل قرآن تجربه موسى(ع) را به صورت مجزا و تفصیلى و پس از ارأه تجارب رسولان پیشین آورده است و مکررا اشاره مى کند که موسى(ع) پس از آنان آمد:
ثم بعثنا من بعدهم موسى بایاتنا;(28) سپس پس از آنان موسى را با معجزات خویش فرستادیم.
پس از موسى(ع) امت مومن براساس توان و تلاش خود به سه دسته تقسیم شدند: برخى قاصر بودند و هنوز به مرحله تمکن و دست یابى به قدرت در زمین نرسیده بودند و در استضعاف به سر مى بردند; برخى قاعد بودند و در اقامه دین از خود سستى نشان مى دادند و برخى مجاهد بودند و با تلاش خود توانستند دین خدا را در زمین بر پا دارند. موسى(ع) مشاهده کرد که قوم بنى اسرأیل پس از دوره قدرت و فتحى که با یوسف سپرى کرده بود(29), هم اکنون به دلایل داخلى در استضعاف به سر مى برد. بنى اسرأیل در جنگ و جهاد از خود سستى و کوتاهى نشان داده بودند و شرایط دست یابى به قدرت را محقق نساخته بودند; بنابراین طبیعى است که روش موسى با روش نوح, هود و صالح در اقامه دین تفاوت خواهد داشت, چرا که داده هاى واقعى را که موسى در آن گام برمى دارد با داده هاى دیگران تفاوت دارد; از این رو در بیان قرآن هیچ گاه نمى بینیم که موسى ـ بر خلاف نوح ـ مردم را به توحید دعوت کرده باشد. اولین اقدامى که قرآن از موسى به نمایش مى گذارد, صحنه رویارویى مستقیم موسى و فرعون است, حتى در برخى از آیات قرآن تصریح شده است که ما موسى را به نزد فرعون, شاه دروغگو فرستادیم; پس مسوولیت نهایى موسى در اعتلاى موقعیت قوم خود از جایگاه استضعاف و پایین کشاندن موقعیت فرعون و ملاش از جایگاه استکبار و افترا خلاصه مى گردد تا بدین وسیله تمامى ولایت ها براى خدا یکى گردند.
از این پس آیات سوره اعراف را که به داستان موسى پرداخته اند دسته بندى کرده و بر اساس ترتیب زمانى حوادث, آنها را ارأه خواهیم کرد.
صحنه اول
((ثم بعثنا من بعدهم موسى بآیاتنا الى فرعون و ملأه فظلموا بها فانظر کیف کان عاقبه المفسدین;(30) سپس پس از آنان موسى را همراه با معجزات خویش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستادیم و در حق آیات ما ستم کردند, پس بنگر سرانجام اهل فساد چگونه بوده است)).
((قال موسى یا فرعون انى رسول من رب العالمین حقیق على إن لاإقول على الله الا الحق قد جئتکم ببینه من ربکم فارسل معى بنى اسرأیل;(31) موسى گفت: اى فرعون, من پیامبرى از سوى پروردگار جهانیانم سزاوار است که به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم به راستى که معجزه اى از سوى پروردگارتان برایتان آورده ام. پس بنى اسرأیل را همراه من بفرست)).
در این صحنه سه مسإله وجود دارد: نخست آن که موسى به همراه آیات خداوندى به نزد فرعون و ملاش فرستاده شد; دوم آن که فرعون و ملا او آیات الهى را تکذیب و به آنها ظلم کردند و سوم آن که درخواست موسى از فرعون این بود که بنى اسرأیل را با او همراه کند. باید در نظر داشت که این سه مسإله در یک زمان اتفاق نیفتاده است, هر چند ظاهر آیه چنین مى گوید و شیوه بیان قصص در قرآن گاه اقتضاى چنین امورى را دارد. به طور یقین متوجه هستیم که طبیعت این امر مستلزم این است که احتمالا در آغاز تلاش هایى براى ایجاد مجارى گفت وگوى ملایم در ارتباط موسى و فرعون صورت گرفته است ـ همان گونه که قرآن بدان اشاره دارد ـ به امید آن که او متذکر و متنبه شود; سپس اگر فرعون گفت وگوى ملایم و مناسب را رد کرد و از خود رویارویى و مواجهه نشان داد, آن گاه موسى معجزات خود را خواهد آورد. به صورت ضمنى در مى یابیم که هر چند مسوولیت اساسى موسى بیرون آوردن بنى اسرأیل از تحت سیطره و آزار مصریان و بردن آنان به سرزمین موعودى که شیر و عسل از آن مى جوشد بوده است; اما این بدان معنا نیست که وى صرفا رسول بنى اسرأیل باشد. زمانى که مى گوییم موسى به نزد قومش فرستاده شد, منظورمان از قومش, جمعیت متشکل از بنى اسرأیل و قبطیان است, چرا که موسى از نظر نسب, اسرأیلى و از نظر موطن, مصرى به حساب مىآید و از آن جا که دعوت موسى براى تمامى اهالى مصر است, فرعون و ملا او را نیز در بر مى گیرد و احتمال ایمان آنان نیز وجود داشته است. اگر فرعون ایمان مىآورد و از ادعاى حاکمیت خود دست بر مى داشت, به خودى خود آزار و فشار بر مردم, خواه قبطى و خواه اسرأیلى, به پایان مى رسید و هدف اساسى دعوت موسى نیز همین بود; اما فرعون و ملا او به آیات الهى ستم روا داشتند و رسالت موسى را دروغ دانستند:
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر علیم یرید إن یخرجکم من إرضکم فماذا تإمرون;(32) بزرگان قومش گفتند این[ مرد] جادوگرى داناست, مى خواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند, چه مى گویید.
موسى از ابتدا متقاضى بیرون بردن مصریان از سرزمینشان نبود, بلکه او به توحید الهى دعوت مى کرد. فرعون و ملا او دریافتند که دعوت به توحید همان و دست برداشتن از ادعاى سیادت و تقدیم آن به موسى همان. در واقع در خواست کناره گیرى از سیادت نسبت به تقاضاى بیرون رفتن از سرزمین برابر و یا حتى بزرگ تر است. این مسإله را فرعون و ملاش با شیواترین عبارات این گونه بیان کرده اند:
قالوا إجئتنا لتلفتنا عما آبإنا و تکون لکم الکبریإ فى الارض و ما نحن لکما بمومنین;(33) گفتند آیا به سراغ ما آمده اى که ما را از شیوه اى که پدرانمان را بر آن یافتیم, باز دارى, و در این سرزمین ریاست از شما دو تن باشد؟ ما سخن شما را باور نداریم.
در نتیجه نزاع میان موسى و فرعون بر سر پادشاهى در زمین است. موسى دریافت که در برابر سنت تاریخى انتخاب قرار گرفته است و باید یا با دین خود به سرزمین دیگرى رود و یا دست از آیین و دعوت خود بردارد. از آن جا که مبناى دعوت دینى پیوند دین, سرزمین و سلطه بر آن به نام خداست; از این رو این سنت مردود بود. در این شرایط تقریبا هر دو گروه در آستانه نبرد قرار گرفتند. موسى آگاه بود که این نبرد به مصلحت دین نیست به ویژه آن که بنى اسرأیل هنوز در یک جبهه وحدت نداشتند و پیام رسالت موسى که بر اساس آن مى جنگیدند, کاملا به همه آنها نرسیده بود و کتابى نیز بر موسى نازل نشده بود; از این رو اگر جنگى در کار بود مى باید به تعویق بیفتد. این جا بود که موسى طرح دیگرى را پیشنهاد کرد. در این طرح وى از فرعون تقاضا نمود اجازه دهد که او به همراهى بنى اسرأیل از مصر بیرون روند.
این تقاضا نسبت به تقاضاى نخست موسى که در آن از فرعون تقاضاى کناره گیرى از سیادت بر مصر را کرده بود کمتر نبود و تنها ملایم تر و مسالمتآمیزتر بود. برخى گمان کرده اند که عقب نشینى موسى از مصر به این معناست که وى به نفع فرعون از حکومت مصر چشم پوشى کرده و آن را بى ارزش دانسته است. خیر, این گونه نیست; چشم پوشى نهایى از زمین, چشم پوشى از خود رسالت است. اگر بیرون رفتن بنى اسرأیل از مصر به معناى دست برداشتن موسى از مصر بود, چرا با اعتراض فرعون و نه استقبال او مواجه شد؟ آرى خروج جمعى بنى اسرأیل به همراه پیامبرى که آنان را رهبرى مى کرد, بدان معنا بود که بنى اسرأیل پس از گذران دوره بردگى, اکنون امتى است که میان او و سیادت تنها یک سرزمین فاصله است و شاید این سرزمین در همسایگى خود مصر باشد. احتمال این امر وجود داشت که همان گونه که موسى در جوانى به صحرانشینان شرق نیل پناه برد و به مدین گریخت, اکنون نیز بنى اسرأیل علیه فرعون از آنان استمداد کنند و حتى شاید بنى اسرأیل با دشمنان مصر پیوند برقرار کند و در آن صورت مصر درگیر جنگ هاى طولانى از شمال و شرق خود خواهد بود.(34) علاوه براین, خروج جمعى بنى اسرأیل از مصر ساختار اقتصادى آنان را فرو مى پاشید, چرا که بخش اعظم نیرویى که بر زمین ها کار مى کردند از بنى اسرأیل بودند و در واقع بر اساس نظام اقطاعى رایج در مصر آن زمان, آنان بخشى از زمین محسوب مى شدند. شاید تعبیرى را که موسى در مقابل فرعون به کار برد و قرآن از آن یاد کرده است: ((و تلک نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرأیل;(35) آیا این نعمتى است که بر من مى نهى که بنى اسرأیل را به بردگى کشانده اى!)) اشاره به این امر باشد که آنان در رهن و گرو زمین ها بوده اند. به هر حال, فرعون قاطعانه با این پیشنهاد مخالفت کرد و ضمن تنگ تر کردن حصار بر آنان و اعمال نظارت بیشتر, دستور داد فشار و کارهاى سنگین بیشترى بر آنان تحمیل کنند و آنان را به مشقت و سختى انداخت. موسى و مومنان به او در شرایط بسیار سختى قرار گرفتند و نه توانایى جنگ را داشتند و نه قدرت بر خروج از مصر. این امر در صحنه بعدى به تصویر کشیده شده است.
صحنه دوم
((و قال الملا من قوم فرعون إتذر موسى و قومه لیفسدوا فى الارض و یدرک و آلهتک قال سنقتل إبنإهم و نستحیى نسإهم و انا فوقهم قاهرون;(36) بزرگان قوم فرعون گفتند آیا موسى و قومش را رها مى کنى که در این سرزمین فساد بر پا کنند و تو و خدایانت را رها کنند؟ گفت به زودى پسرانشان را خواهیم کشت و زنانشان را زنده خواهیم گذاشت و ما بر آنان چیره ایم)).
((قال موسى لقومه استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشإ من عباده و العاقبه للمتقین;(37) موسى به قومش گفت از خدا مدد بجویید و شکیبایى کنید, چرا که زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد به میراث مى دهد و نیک سرانجامى از آن پرهیزگاران است)).
((فما آمن لموسى الا ذریه من قومه على خوف من فرعون و ملأهم إن یفتنهم و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین;(38) به موسى جز ذریه اى از قومش ایمان نیاوردند, آن هم با ترس از فرعون و بزرگان قومش که مبادا ایشان را در بلا افکند. فرعون در آن سرزمین گردنکش بود و همو از تجاوزکاران بود)).
((و قال موسى یا قوم ان کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا ان کنتم مسلمین فقالوا على الله توکلنا ربنا لاتجعلنا فتنه للقوم الظالمین و نجنا برحمتک من القوم الکافرین و إوحینا الى موسى و إخیه إن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا و اجعلوا بیوتکمe بله و اقیموا الصلاه و بشر المومنین;(39) موسى گفت اى قوم من! اگر به خدا ایمان آورده اید, و اگر اهل تسلیم هستید پس بر او توکل کنید. گفتند بر خدا توکل کردیم. پروردگارا, ما را دستخوش ستمگران مگردان و به رحمت خودت ما را از خداشناسان رهایى بخش و به موسى و برادرش وحى کردیم که خانه هایى در مصر براى قوم خود مهیا کن و خانه هایتان را رو به قبله قرار دهید و نماز را بر پا دارید و مومنان را بشارت ده)).
فرعون با برخورد خشونتآمیز خود از سیاست تصفیه فیزیکى و استفاده از قدرت سیاسى و نظامى خود پرده برداشت و موسى در طرف مقابل چاره اى جز تحمل و مقاومت نداشت و ما شاهد موسى اى جدى و مصمم هستیم. وى تمامى فلسفه تاریخ دینى را که ما در صدد شرح و تبیین آن بودیم را این گونه تلخیص مى کند:
استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشإ و العاقبه للمتقین;(40) از خداوند مدد بجویید و شکیبایى کنید, چرا که زمین از آن خداوند است, به هر کس از بندگانش که بخواهد به میراث مى دهد و نیک سرانجامى از آن پرهیزکاران است.
وى در این جا از اندیشه استخلاف و جایگزینى پرده بر مى گشاید و قوم خود را به صبر و استمداد از خداوند ـ از شرایط دست یابى به قدرت ـ فرا مى خواند.
قبلا گفتیم که قوم موسى از توانایى بالاى نظامى برخوردار نبود. در طى آیات گذشته مطرح گردید که به دلیل ترس از فرعون, تنها فرزندان قوم موسى به او ایمان آوردند. آیا این امر بدان معناست که خود بنى اسرأیل ایمان نیاوردند و فرزندان خردسالشان ایمان آوردند؟ این دیدگاه سید قطب در کتاب فى ظلال القران(41) است, چون او مرجع ضمیر ((قومه)) را بنى اسرأیل دانسته است. از نظر ما از آن جا که قرآن در جاى دیگر گفته است که مومنان به موسى تنها از میان خردسالان نبودند, این ارجاع ضمیر ضعیف است:
فلما جإهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا إبنإ الذین آمنوا و استحیوا نسإهم و ماکید الکافرین الا فى ضلال;(42) و چون حق را از سوى ما براى آنان آورده گفتند پس کسانى را که همراه او ایمان آورده اند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید و نیرنگ کافران جز در تباهى نیست.
پس کسانى که فرعون دستور داد تا فرزندانشان را بکشند و زنانشان را زنده بگذارند نه تنها خردسال نبودند, بلکه خود فرزند خردسال داشتند و خداوند ایمان آنان را تإیید کرده است. در این زمینه آنچه زمخشرى مطرح کرده به صواب نزدیک تر است. وى مى گوید:
منظور از ((ذریه من قومه)) بخشى از آل بنى اسرأیل است, و سپس به ذکر روایتى پرداخته است که بر اساس آن ضمیر ((قومه)) به فرعون بر مى گردد; از این رو ذریه قوم فرعون را مومن آل فرعون, آسیه همسر فرعون, خزانه دار فرعون و همسر و آرایشگر او مى داند.(43) از نظر زمخشرى این آیه به مرحله نخستین دعوت موسى ارتباط دارد (والله اعلم).
در هر حال آیا دوره صبر و انتظارى که مطرح شد, بخشى از برنامه موسى بوده است و یا شرایطى اضطرارى؟ سید قطب در تفسیر این آیه از سوره یونس: ((و إوحینا الى موسى و إخیه إن تبوءا لقومکما بمصر بیوتا و اجعلوا بیوتکم قبله و اقیموا الصلاه و بشر المومنین: به موسى و برادرش وحى کردیم که خانه هایى در مصر براى قوم خود مهیا کن و خانه هاتیان را رو به قبله قرار دهید و نماز را به پا دارید و مومنان را بشارت ده)), بر این ایده است که دوره انتظار بخشى از برنامه هدفمند موسى است که در طى آن تفکیک و جداسازى مومنان از کافران صورت مى گیرد. وى مى گوید:
در این دوره به موسى و هارون وحى گردید تا براى کسب آمادگى لازم جهت حرکت از مصر در موعدمناسب خانه هایى ویژه بنى اسرأیل بنا کنند و در آن به سازماندهى آنان بپردازند و خداوند در این جا چند سفارش به بنى اسرأیل مى کند: نخست آن که تا حد امکان ضمن پرهیز از شر و فساد جاهلى, مومنان گرد هم آیند تا تطهیر, تزکیه, آموزش و سازماندهى آنان محقق شود و زمان وعده خدا نیز فرا رسد, و دوم آن که از معابد جاهلى دورى کرده و از منازل مومنان به عنوان محل عبادت استفاده کنند تا حس کناره گیرى در جامعه جاهلى در آنان به وجود آید و عبادات آنان نیز بر اساس روش صحیح صورت گیرد.(44)
از نظر سید قطب خروج از مصر, هدف استراتژیک موسى است; از این رو بهتر است با کناره گیرى مومنان در جامعه مصر که به موجب آن تمایز و تطهیر آنان محقق مى شود, مقدمات حرکت از مصر در زمان مناسب تإمین شود; در حالى که از نظر ما ماندن در مصر هدف استراتژیک موسى است و نه بیرون رفتن از آن. مإموریت او این نبود که بنى اسرأیل را از مصر به عقب بکشاند تا پس از آن به دور از جامعه جاهلى در جست وجوى سرزمینى براى اقامه دین و تطهیر و تزکیه باشد, بلکه رسالت در این بود که در مصر به همراه قبطیان و بنى اسرأیل بماند و دین را در مصر اقامه کند و آن گاه خداوند در سرزمین مشترک عده اى را مایه ابتلا و آزمایش دیگران قرار دهد, پس عده اى تزکیه و عده اى هلاک مى گردند و در نهایت خداوند زمین را براى صالحان که جانشین اویند به ارث خواهد نهاد.
افزون بر این, در شرایطى که بنى اسرأیل در آن مى زیستند, تحقق عملى کناره گیرى را که سید قطب توصیف کرده غیر ممکن است. اگر امکان تجمع, آموزش و سازماندهى مومنان طاهر وجود داشت, پس چرا مى خواستند بروند و به کجا؟ علاوه بر این, آیاتى را که او دال بر کناره گیرى از جامعه جاهلى و فاصله گرفتن از آن مى گیرد مورد قبول ما نیست, چرا که طبق حکایت قرآن, خداوند به موسى و هارون دستور داد براى اقامت قوم خود در مصر منازلى را تهیه کنند و تهیه اقامتگاه نه به معناى کناره گیرى است و نه به معناى آمادگى براى سفر و عقب نشینى. زمخشرى در تفسیر خود از این آیه چنین مى گوید:
معناى آیه این است که خانه هایى را در مصر براى اقامت قوم خود و نماز و عبادت تهیه کنید.(45) خانه هایتان را قبله قرار دهید, یعنى عبادت گاه هاى خود را رو به قبله (کعبه) قرار دهید, چرا که موسى و قومش رو به کعبه نماز مى خواندند.
وى در ادامه در شرح واژه ((فاستقیما)) مى گوید: ((وضعیت کنونى خود را ـ که در آن به دعوت و ارأه احتجاج قرار دارید ـ حفظ کنید)). ابن جریج مى گوید: ((موسى پس از دعا, چهل سال منتظر ماند)) و این نظر عجیب به نظر مىآید, هر چند بیانگر این امر است که اندیشه ماندن در مصر, اندیشه غالب بوده است. در گذشته گفتیم که خروج از مصر, نه امرى اختیارى بود و نه برنامه اى از قبل تهیه شده که بدون آن پیروزى متصور نباشد, علاوه بر این که با توجه به تجارب رسولان پیشین, فاصله گیرى مومنان با تصویر و اهدافى که سید قطب ارأه مى دهد, جایگاهى در منطق دینى ندارد; اما با این همه خروج از مصر اتفاق افتاد, چرا؟ این مسإله اى است که با استفاده از آیات مکى سوره هاى یونس و دخان به تصویر آن مى پردازیم.
صحنه سوم
((قال موسى ربنا انک إتیت فرعون و ملاه زینه و إموالا فى الحیاه الدنیا ربنا لیضلونا عن سبیلک ربنا اطمس على إموالهم و اشدد على قلوبهم فلا یومنوا حتى یروا العذاب الالیم قال قد اجیبت دعوتکما;(46) موسى گفت پروردگارا, تو به فرعون و بزرگان قومش در زندگانى دنیا زینت و مال و منال بخشیدى, پروردگارا که سرانجام [مردمان را] از راه تو گمراه دارند, پروردگارا, اموالشان را بى برکت گردان و دل هایشان را سخت کن که تا زمانى که آن عذاب دردناک را ببیند ایمان نیاورند)).
((فدعا ربه ان هولإ قوم مجرمون فإسر بعبادى لیلا انکم متبعون;(47) آن گاه به درگاه پروردگارش ندا داد که اینان قومى گنهکارند[ .پاسخ آمد که] پس بندگانم را شبانه روانه کن. شما تعقیب مى شوید)).
در آیات فوق مى بینیم که موسى پس از گفت و گو, احتجاج و ارأه معجزه, نهایتا پذیرفت که فرعون و قومش ایمان نخواهند آورد و این همان نتیجه اى بود که نوح در مورد قومش بدان رسیده بود. از طرف دیگر آزار و اذیت هاى وارده بر بنى اسرأیل افزایش یافته بود و در مقابل, موسى هیچ ابزارى جز صبر و انتظار در اختیار نداشت و این در حالى بود که صبرى که موسى به قومش سفارش مى کرد, آنان را در آستانه یإس و ناامیدى قرار داده بود:
قالوا إوذینا من قبل إن تإتینا و من بعد ما جئتنا;(48) گفتند پیش از آن که نزد ما بیایى و پس از آن که نزد ما آمدى همچنان آزار و اذیت دیدیم.
در این وضعیت روانى, ریشه هاى ایمان در معرض تهدید قرار گرفته بود و موسى تنها مى توانست دست به دعا بردارد و از خدا بخواهد ثروت و دارایى آنان را نابود گرداند تا دست از طغیان بردارند و دل هایشان را سخت گرداند تا ایمان نیاورند و عذاب دردناک را بچشند. خداوند دعاى موسى را اجابت کرد و در آن موقعیت تنها به او این اجازه را داد که از مصر خارج شود. همان طور که ملاحظه مى کنیم, موسى این تقاضا را مطرح نکرده بود و اگر این طرح در خاطر او بود در دعاى خود آن را مطرح مى کرد; اما این در خواست را طرح نکرد و از خدا خواست نظام استبدادى فرعون و ابزارهاى آن را نابود گرداند.
در این جا یک سوال قابل ارأه است: آیا نابودى نظام سلطنتى فرعون بدان شیوه, ادامه سیاست نابودى (استئصال) نبود؟ آیا در گذشته نگفتیم که دوران اجراى این سیاست در تاریخ دینى و در عهد موسى به پایان رسیده است؟ در پاسخ مى گویم: تفاوت موجود میان سیاست و برنامه نابودى (استئصال) و سیاست و برنامه دست به دست شدن قدرت (استخلاف) تفاوتى تام و مطلق نیست و شاید در برخى از دوره ها, شاهد اجراى هر دو برنامه (یکى به صورت کم رنگ تر و دیگر به صورت بارز) باشیم; مثلا سیاست اجرا شده در مورد قوم نوح به سیاست نابودى نزدیک تر است و به تلاش بشرى مومنان در ساخت و ساز کشتى و تهیه زوج هایى از جانداران توجه داریم. در مقابل, جنگ بدر به سیاست استخلاف نزدیک تر است و مومنان هم علاوه بر تلاش خود, مورد حمایت ملایکه و طبیعت قرار گرفتند.
علاوه بر این باید افزود که سیاست نابودى نیز به صورت هاى متفاوت اجرا مى گردد. دوره نابودى کفار به دست نیروهاى طبیعت در تاریخ به سرآمده است; اما این امر مانع تحقق آن نمى تواند باشد و در مرحله گفت وگو و استخلاف نیز این سیاست از طریق توان بشرى مى تواند به اجرا در آید و آن گاه براى مثال, جنگجوى مومن توانى برابر توان سیل و یا طوفان از خود نشان مى دهد و اشارات قرآنى در این زمینه چنین مى گویند:
ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین;(49) اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن غلبه خواهند کرد.
نتیجه گیرى
توقف ما در سراسر تجارب رسولان پیشین و بررسى آن تجارب تنها بدین دلیل صورت گرفت که بتوانیم بگوییم فلسفه سیاسى قرآن در تاریخ بشر حرکتى تطبیقى پیدا کرده است به گونه اى که بیننده با نگاه به آن مى تواند فلسفه تاریخ آن را استنتاج کند و آن را مبناى شناخت چارچوب و ماهیت فعل سیاسى قرار دهد. این امر کاملا طبیعى است, چرا که با همان دیدگاهى که انسان به تاریخ بشر نگاه مى کند و آن را تفسیر مى نماید, با همان نگاه نیز به آینده مى نگرد و براى آن برنامه ریزى مى کند.
خلاصه و چکیده نتایج به دست آمده از بررسى تجارب رسولان پیشین (از نوح تا موسى) عبارتند از:
1. دیندارى با ((تنزیلى)) که در دسترس مردم قرار مى گیرد آغاز مى شود. دیندارى ((تلاشى)) است که مردم طى آن مإمورند وحى را بشناسند و بر اساس آن عدالت را به اجرا نهند و عدالت پیوندى است که از طریق تلاش انسان ها میان زمین و وحى بر قرار مى شود; در نتیجه سیادت تنها از آن خداوند خواهد شد و همه انسان ها در برابر احکام نازل شده اش یکسان خواهند بود; از این رو بن مایه وجود هر فعل سیاسى از منظر اسلام عبارت است از تلاش براى ((شناخت وحى و اقامه عدالت بر اساس آن)).
2. ((وضعیتى)) که مردم پیش از نزول وحى در آن به سر مى برند, وضعیتى طبیعى نیست, بلکه وضعیتى است ((غیرطبیعى)) و وحى هم براى اصلاح و سازگارى آن وضعیت با خود, نازل شده است; از این رو این وضعیت غیر طبیعى نمى تواند اصل و قاعده اى براى استنتاج معیارها و رفتارها قرار گیرد.
3. زمین به صورت مشترک در اختیار همه ـ اعم از تلاش گران عرصه عدالت و مدعیان گستره سیادت ـ قرار دارد و دسترسى به قدرت در زمین از این به بعد طبق سیاست استخلاف و دست به دست شدن قدرت صورت خواهد گرفت و لازمه دست یابى به قدرت, تحقق شرایطى عینى و نیز غیبى است. شرایط عینى را باید تإمین کرد و شرایط غیبى را مى باید در خواست نمود و از آن استمداد کرد.
4. نخستین افرادى که اندیشه دولت به معناى ((حاکمیت قانون)) ـ منظور قوانین شخص محور و یا قوانینى که یک نفر آن را تعیین مى کند نیست ـ را مطرح کردند ((پیامبران)) بودند.
5. در دست گرفتن زمین و ثروت هاى آن و نیز سلطه بر مردم در راستاى دسترسى به قدرت و سلطنت, از گرایش هایى است که در نهاد بشرى وجود دارد; اما در روان انسان, گرایشى اصیل وجود دارد که به حق و عدالت متمایل است. رویارویى عدل و ظلم, استکبار و اسلام در واقع جلوه اى از تضاد درونى بشر است. نهاد انسان از تمایل به ظلم و شرارت به صورت مطلق تهى نمى گردد, همان طور که از تمایل به حق و عدالت تهى نمى شود. دست به دست شدن قدرت میان مدعیان عدالت و مدعیان ظلم بر پوسته زمین, عینا در نهاد بشرى تحقق دارد و گاه حق پیروز مى شود و گاه شکست مى خورد.
در قسمت بعدى این مبحث (فصل دوم از کتاب دکتر تیجانى عبدالقادر حامد) تجربه پیامبر و قریش بر اساس فرضیه ایشان مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
پى نوشت ها.
* . دانش آموخته حوزه علمیه قم و دانشجوى کارشناسى ارشد رشته تاریخ دانشگاه تربیت مدرس تهران.
1ـ اعراف (7) آیه 59. (م).
2ـ همان, آیه 65. (م).
3ـ همان, آیه 69. (م).
4ـ همان, آیه 73. (م).
5ـ همان, آیه 74. (م).
6ـ همان, آیه 80 و 81. (م).
7ـ همان, آیه 85, 86 و 87. (م).
8ـ همان, آیه 89. (م).
9ـ همان, آیه 60. (م).
10ـ همان, آیه 64. (م).
11ـ همان, آیه 66. (م).
12ـ همان, آیه 70. (م).
13ـ همان, آیه 72. (م).
14ـ همان, آیه 75. (م).
15ـ همان, آیه 76 و 77. (م).
16ـ همان, آیه 82. (م).
17ـ همان, آیه 84. (م).
18ـ همان, آیه 88. (م).
19ـ همان, آیه 90 و 91. (م).
20ـ القرطبى, الجامع لاحکام القرآن, تفسیر سوره جاثیه (45) آیه 21.
21ـ فاصبر کما صبر اولى العزم من الرسل. (((46) آیه 35)).
22ـ القرطبى, پیشین, آیه 35.
23ـ زخرف (43) آیه 51.
24ـ قصص (28) آیه 1.
25ـ یوسف(12) آیه 56.
26ـ همان, آیه 101.
27ـ مسإله سرزمین موعود, ملت برگزیده خدا و میثاق ابراهیمى تکیه گاه هاى اساسى اندیشه یهودىاى است که احبار یهود آن را تولید کرده اند.
28ـ اعراف (7) آیه 103. .
29ـ اشارات فراوانى در قرآن مبنى بر این که در فاصله زمانى میان یوسف و موسى بنى اسرأیل به پادشاهى رسیده اند وجود دارد: ((و اذ قال موسى لقومه یا قوم اذکروا نعمه الله علیکم اذ جعل فیکم إنبیإ و جعلکم ملوکا و آتاکم مالم یوت إحدا من العالمین; هنگامى که موسى رو به قوم خود گفت: اى قوم, به یاد بیاورید نعمت خداوند را. خداوند انبیایى را از میان شما قرار داد و شما را پادشاهى بخشید و به شما عطا نمود آنچه به دیگر جهانیان نداد)). طبرى در تفسیر عبارت ((و شما را پادشاهى بخشید)) مى گوید: خدمت گزارانى از غیر بنى اسرأیل را به خدمت شما در آورد.
30ـ اعراف (7) آیه 103. (م).
31ـ همان, آیه 104 و 105. (م) .
32ـ همان, آیه 109 و 110. .
33ـ همان, آیه 78. (م).
34ـ در کتاب مقدس, سفر خروج, بیان شده است که فرعون از آن گمان داشت که جمعیت بنى اسرأیل افزایش یابد و در صورت بروز جنگ آنان به صفوف دشمن بپیوندند.
35ـ شعرإ (26) آیه 22.
36ـ اعراف (7) آیه 127.
37ـ همان, آیه 128.
38ـ یونس (10) آیه 83.
39ـ همان, آیه 84, 85, 86 و 87.
40ـ اعراف (7) آیه 128. (م).
41ـ سید قطب, فى ظلال القرآن, (بیروت: داراحیإ التراث العربى, چاپ پنجم, 1967), ص 47.
42ـ غافر (40) آیه 25.
43ـ زمخشرى, کشاف, (مصر: چاپخانه مصطفى محمد, چاپ اول, 1354 '.ق) ج 2, ص 199. .
44ـ سید قطب, پیشین, ص 47.
45ـ اسپینوزا برخلاف ما بر این ایده است که بنى اسرأیل پیش از برپایى دولتشان به شعایر دینى التزام نداشتند. ر.ک: رساله در کلام و سیاست, ترجمه دکتر حسن حنفى (الهیئه المصریه العامه للتالیف و النشر, 1971) ص 67.
46ـ یونس (10) آیه 88.
47ـ دخان (44) آیه 22 و 23.
48ـ اعراف (7) آیه 129. (م).
49ـ انفال (8) آیه 65.
.