علم مدنى در دیدگاه فارابى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
دکتر على رضا صدرا
پیش درآمد:
در دیدگاه فارابى, علم مدنى یا علم سیاست به معناى اعم, مبین تحقیق در مورد چیستى این علم و متعلق موضوع آن بوده, همچنین شامل جایگاه علم مدنى در نظام علمى موردنظر وى مى باشد. همین طور, در برگیرنده تفحص در مورد اهم ویژگیهاى علم مدنى از این نظر است. بنابراین, علم مدنى از دیدگاه فارابى, طى سه بخش به ترتیب زیر مورد بررسى قرار خواهد گرفت:
1ـ تقسیم بندى علوم و نظام علمى فارابى که در آن, به نظریه فارابى در تقسیمات علوم و سلسله مراتب آنها و نظام علمى مورد نظر وى پرداخته مى شود.
2ـ جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى که در آن, به مرتبه یا جایگاه علم مدنى در نظام سلسله مراتبى علوم در نظریه فارابى مى پردازیم.
3ـ موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى, که از نظر وى, عبارت است از: علم شناخت و بررسى مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى یا علم سامان دهى مدینه و راهبرد آن.
1ـ تقسیم بندى علوم و نظام علمى فارابى
اول ـ تقسیم بندى علوم
فارابى, نخستین دانشمند اسلامى است که به طبقه بندى جامع علوم پرداخته و بر این اساس, به ارائه نظام علمى جامعى اقدام نموده است.(1) نظام علمى وى شامل: فلسفه یا علم به معناى عام و نیز علم به معناى خاص و از جمله علم مدنى مى باشد. شاید بیشتر به همین مناسبت, در مقایسه با ارسطو که در غرب و در قدیم, از او به عنوان فیلسوف و معلم اول یاد کرده اند, فارابى را فیلسوف و معلم دوم دانسته اند. به تعبیر ت,ج.دبور در ((تاریخ فلسفه در اسلام)), وى را ((ارسطوى مشرق زمین))(2) خوانده اند. کما اینکه سیدحسین نصر در کتاب ((سه حکیم مسلمان)) نیز معتقد است: ((فارابى را به دلیل طبقه بندى کردن علوم, معلم ثانى نامیده اند)).(3) وى, مدعى است که معلم کسى نیست که تنها تعلیم دهد یا استاد بوده و تدریس نماید; بلکه کسى است که براى نخستین بار, حدود هر شاخه اى از معرفت را تعریف مى کند و هرعلم را به صورتى منظم در طبقه بندى مخصوص خود قرار مى دهد.(4) در حقیقت, معلم از این حیث, صرفا کسى است که نظریه پرداز علمى, مکتب دار و به اصطلاح از این طریق, درسآموز صد مدرس مى گردد. به تعبیر داورى در ((فارابى موسس فلسفه اسلامى)); وى براین اساس ((مجدد علم برهانى و موسس آن در عالم اسلام)) است.(5) او با ((صورت برهانى به تمام علوم دادن)),(6) اقدام به این مهم مى نماید. بنابراین,, همچنان که در میان یونانیان, ارسطو نخستین کسى محسوب مى شود که علوم را تقسیم بندى و طبقه بندى کرده است, فارابى نیز در عالم اسلامى, پس از ارسطو, دومین شخصیتى است که به طبقه بندى علوم و ارائه یک نظام علمى مى پردازد. در اینجا نیاز به تإکید نمى باشد که هرچند نظام علمى فارابى با الهام از ارسطو و نظام علمى او صورت گرفته است; لکن این حرکت وى, صرفا ترجمه یا تقلیدى از او نیست. چنانچه صاعداندلسى در کتاب ((طبقات الامم)) مى گوید: ((چـون ابونصر, کتب ارسطو را تلخیص کرد و حدود علوم را از یکدیگر امتیاز داد, به این جهت او را معلم ثانى لقب دادند.))(7)
بعد از فارابى و در پیروى از سنت علمى او, دانشمندانى از قبیل ابن سینا(8) ابن حزم اندلسى(9) و ابى زیداحمد ابن الفجایى,(10) به ارائه نظام علمى پرداخته اند. همچنان که به تعبیر عثمان محمدامین, در مقدمه ((احصإالعلوم)) فارابى, بعدها دانشمندان غربى امثال ((بیکن, امپر, اگوست کنت و اسپنسر)), همانند وى اقدام به طبقه بندى علوم نموده اند.(11) طبقه بندى علوم فارابى و نظام علمى وى, مبتنى بر جهان بینى فلسفى و علمى او بوده و براساس نظام سلسله مراتبى هستى است. وى, از نخستین اندیشمندانى بوده که در عرصه معرفت, به تفکیک و تعاون سه عامل یا سه قلمرو عین, ذهن و علم پرداخته است(12) از دیدگاه فارابى, عالم عین و پدیده هاى واقعى که موضوع مطالعات علوم قرار دارند, داراى قانون مندى, نظام و سلسله مراتب بوده که شناختن آنها, کار ویژه علم مى باشد. همچنین, ذهن انسان که شناسنده حقیقى بوده و به تعبیر خود فارابى, ناظر و فاحص است, نیز به نوبه خویش داراى تجهیزات, نظام, قانون مندى و سیر مراحل خاص خویش مى باشد. فرایند فهم و کشف علمى نیز داراى نظام و قانون مندى است.
فهم, در نظریه وى, از حواس ظاهرى و از جمله مشاهدات و آنگاه سایر حواس و حتى احساسات درونى بویژه در علم مدنى شروع شده, به تخیل یا تجزیه, تحلیل و ترکیب رسیده و سپس به مرحله انتزاع و تجرید یا تعقل مى رسد. آن هم ابتدا عقل اولى و به اصطلاح, تعقل علمى به معناى خاص, یعنى کلى سازىها شامل مفاهیم کلى و قوانین کلى واقعیت, و در ادامه, عقل دومین یا به اصطلاح, تعقل فلسفى شامل حقایق و ماهیت پدیده ها است, و سرانجام تعقل منطقى شامل قواعد, ابزار و راهکارهاى راهیابى, اقتباس و شناخت و نیز ارزشیابى داده ها و یافته هاى علمى مى باشد. عقل همچنین در نظریه فارابى, اعم از نظرى و عملى بوده و شامل سیر و پیوستارى تکاملى از عقل بالقوه یا هیولایى, تا عقل بالفعل و حتى عقل فعال مى باشد. همین طور کلیت هر علم عبارت از, منظومه معلومات نسبت به متعلق و به اصطلاح, ما به ازاى خارجى و واقعى آن علم است, یا عبارت از یافته ها و داشته هاى عینى مى باشد; یعنى شامل یکى, توصیفها, تعاریف و مفاهیم عناصر و اجزا بوده, دیگرى, شامل قواعد و قوانین روابط متقابل دو یا چند جانبه پدیده ها, اعم از روابط ساختى یا تعاملى آنها است.(13) بنابراین, در نگاه فارابى, کلیه این عرصه ها, هر یک داراى قانون مندى, نظام و سلسله مراتب خاص خویش و فرایند ویژه خود مى باشند.
دوم ـ نظام علمى فارابى
همان گونه که اشاره شد, در نگرش نظام گراى فارابى, هم کلیه علوم, داراى نظامى ویژه و سلسله مراتبى مى باشند, هم هریک از علوم از جمله علم مدنى, به نوبه خویش داراى نظامى خاص است; نظامى که هریک از علوم در آن, داراى جایگاه و روابط متقابل دو یا چند جانبه ساختى, تعاملى و حتى على هستند. آن هم در یک فرایند تکاملى که به اصطلاح وى, از علوم مبادى و حتى از مبادى علوم شروع شده, به مبادى عام و سپس مبادى خاص رسیده و تا علم غایى, که از نظر وى علم مدنى است, فرا مى رود.(14) بنابراین, نظام علوم موردنظر فارابى به مثابه یک کل همبسته, داراى ساختار و فرایندى بوده که در یک روند تجزیه ـ تحلیل و ترکیبى طبقه بندى شده و قرار دارد. به این ترتیب, ارتباطات و به اصطلاح ابن سینا, تعاون علوم یعنى تبادل و همکارى علوم را در یک سیر تکاملى مطرح مى نماید.
فارابى, علم به معناى عام را شامل هم فلسفه به معناى خاص یا فلسفه عمومى و الهیات دانسته و هم حتى آن را شامل فلسفه به معناى اخص مانند فلسفه مدنى مى داند. همچنین, وى آن را شامل علم به معناى خاص تلقى مى نماید; مانند: علم طبیعى و علم مدنى. او حتى آن را در برگیرنده منطق و زبان نیز مى داند. گاه علم را به طور کلى تحت عنوان فلسفه مىآورد. وى, در مقدمه ((احصإالعلوم)) خویش, علوم مشهور را به ترتیب عبارت از: اول علم زبان, دوم علم منطق, سوم علوم تعالیم یا ریاضیات شامل: علم عدد یا حساب, علم هندسه خطى, مسطحه و فضایى, مناظر یا ترسیمى و رقومى و به اصطلاح پرسپکتیو اشکال و حجمها, علم موسیقى, علم اثقال یا وزنها و تقریبا فیزیک و علوم حیل یا مکانیک, چهارم علم طبیعى مانند: پزشکى, شیمى, علوم پایه مربوطه از قبیل تشریح, وظایف الاعضا, جانورشناسى و علم الهى شامل: فلسفه عمومى یا هستى شناسى و نیز فلسفه الهى یا خداشناسى, پنجم علم مدنى و توابع آن; یعنى علم فقه و علم کلام مى داند.(15) علم مدنى به معناى عام, از نظر وى, شامل: فلسفه مدنى و علم مدنى به معناى خاص است. علم مدنى به معناى خاص عبارت از: علم مدینه و اجتماع مدنى و بویژه سیاست مدنى یا علم ساماندهى و راهبرد مدنى است.
وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)); در تقسیم فلسفه یا علم به معناى اعم و در زمینه اقسام و مراتب علوم و نظام علمى, تصریح مى نماید که فلسفه چهار قسمت است; شامل: علم تعالیم, علم طبیعى, علم الهى و علم مدنى. ((الفلسفه اربعه اقسام)), ((علم التعالیم, العلم الطبیعى, العلم الالهى و العلم المدنى))(16) در این موضع, اولا; علم زبان و منطق را به عنوان مبادى علوم و ابزار آنها از محدوده نظام علمى خارج نموده است و آنها را مقدم بر علوم و طبقه بندى علمى آنها مى داند. ثانیا; علم طبیعى را کاملا از علم الهى تفکیک نموده و آن را تحت عنوان مستقلى آورده است. بنابراین, مى توان گفت; در نگاه وى در این تقسیم بندى, شش علم کلى وجود دارند. وى علم تعالیم را در اینجا شامل: علم عدد, علم هندسه و علم موسیقى دانسته و علم طبیعى را علم اجسام خوانده است. ((العلم یشتمل على النظرفى الاجسام و کل ماهو فى جسم بالطبع));(17) یعنى علم طبیعى مشتمل بر نظر در اجسام طبیعى است. او در توضیح طبیعى تإکید مى نماید; یعنى غیرارادى ((اى لاباراده الانسان))(18) و یا علم پدیده هایى که به اراده انسان نیستند. از نظر وى, علم یا علوم طبیعى در مقایسه با علم مدنى, تحقیق در اجسام و کشف اجزا و قوانین طبیعى حاکم بر پدیده هایى است که خارج از اراده و خواست انسان مى باشند. در حقیقت, نقش انسان در این پدیده ها و علم آنها, تنها یا بیشتر, کشف آنها, تطبیق خود با آنها و حداکثر کاربرى آنها است; چرا که قادر به ایجاد و یا تغییر آنها نمى باشد.(19) علم الهى نیز در تعبیر او عبارت است از: نظر در آنچه جسم و جسمانى نبوده و بررسى اسباب اولیه و نهایى پدیده هایى که موضوع سایر علوم مى باشند. ((یشتمل النظر فیمالیس بجسم ولاهوفى جسم و على النظرفى الاسباب القصوى کل مایشتمل علیه سائرالعلوم الاخر))(20)
بنابراین, علم الهى; یکى شامل وجود مجرد و مجردات بوده; اعم از ذات الهى و صفات او و نیز سایر مجردات; یعنى به اصطلاح: عقول, ملائکه, اعیان ثابته و اسباب الهى یا الهیات و دیگرى, در بر گیرنده فلسفه عمومى است که اسباب و مبادى یا بنیادهاى اولیه و عمومى و امور عامه فلسفى کلیه علوم محسوب مى گردند.
در مقایسه با علم طبیعى, علم مدنى در حقیقت, عبارت است از: علم به آنچه مربوط به اراده انسان مى باشد. علم پدیده هایى که براساس مبادى و بنیانهاى الهى و فلسفى شکل مى گیرند. در عین حال علم مدنى, به جنبه عملى و راهبردى یا به ایجاد, تغییر و تکمیل پدیده هاى مدنى; یعنى مدینه و اجتماع مدنى و سیاست مدنى, علاوه بر جنبه نظرى صرف یعنى کشف و شناسایى آنها مى پردازد. این علم مدنى همان طورى که بعدا ملاحظه خواهد شد, به تعبیر خود فارابى, شامل: نظر در سعادت حقیقى و ظنى مى باشد و شامل نظر در امور و پدیده هایى است که درصورت به کارگیرى در کشورها و در جوامع, اهل آنها به سوى سعادت مطلوب دست مى یابند. بر این اساس, تإکید مى نماید که این علم, فلسفه انسانى و عملى نامیده مى شود.(21) وى, سبب نامگذارى علم مدنى به این نام را آن مى داند که به بررسى در مورد اشیإ و پدیده هاى ارادى مى پردازد; یعنى در زمینه موارد و امورى مطالعه مى نماید که شإن و ویژگى آنها, این است که با اراده بدانها عمل مى شود, یعنى با اراده بدانها دسترسى یافته و به این وسیله, ایجاد و اصلاح مى گردند.(22) بنابراین, به طور کلى, پدیده هاى مدنى, ماهیتى ارادى و عملى داشته و طبیعى یا جبرى و غیرارادى نمى باشند.
ارسطو, نخستین طبقه بندى علوم را ترسیم نموده است. وى, از این جهت, بیشترین سهم را در سیر تفکر و پیشرفت علمى بشرى داشته است. او, علم و فلسفه را به نظرى و عملى تقسیم نموده و علم نظرى را شامل علوم سه گانه ریاضى, طبیعى و الهى دانسته است. علوم عملى را نیز شامل سه علم مى داند; یکى, علم سیاست نفس و علوم اخلاقى; دیگرى, علم سیاست اهل و خانواده یا اقتصاد; و سرانجام, علم مدنى یا علم سیاست مدینه, کشور و مردم. تقسیمات و نظام علمى فارابى دو تفاوت عمده با نظام علمى ارسطویى دارد. یکى اینکه, فارابى برخلاف ارسطو, از زاویه خود علم وارد شده و نه از زاویه نظرى یا عملى بودن آن علم; دیگر اینکه, فارابى علم اخلاق و خانواده را در ضمن و ذیل علم مدنى مىآورد; بلکه در حقیقت, آنها را در علم مدنى ادغام نموده است. او در واقع, علم عملى را تنها یکى دانسته و آن هم, علم مدنى مى باشد. وى, علم مدنى را در عوض, در بردارنده علم کلام و علم فقه دانسته و آنها را تابع علم مدنى تلقى مى کند. او به نوبه خود, علم کلام و علم فقه را به نظرى و عملى تقسیم نموده است. در عین حال, وى در موضعى دیگر در کتاب ((التنبیه على سبیل السعاده)) خود, تقریبا به شیوه ارسطویى(23) اشاره و تصریح نموده است که علم و حکمت و فلسفه دو قسم مى باشد; قسمتى که به وسیله آن, علم و معرفت به پدیده ها, اشیإ و امورى پیدا مى شود که شإن آنها این نیست که مورد عمل انسان واقع شوند که این قسم, علم و یا فلسفه و حکمت نظرى نامیده مى شود. ((العلم....و الحکمه....و الفلسفه صنفین: صنف به یحصل معرفه الموجودات التى لیس للانسان فعلها و هذه یسمى النظریه))(24)
دوم, علم به امورى است که شإن آنها, عمل و عمل زیبا و بهینه است که این نیز علم و یا حکمت و فلسفه عملى یا فلسفه مدنى خوانده مى شود. یعنى حکمت و فلسفه اى که به وسیله آن, معرفت به پدیده هایى بدست مىآید که شإن آنها, عمل بدانها است; یعنى انسان, قادر به انجام بهینه و نیکوى آنها مى باشد. این صنف, فلسفه عملى و فلسفه مدنى نامیده مى شود; موضوعى که از نظر وى, علم مدنى بر پایه و در بستر آن نشو و نما مى نماید.((الثانى ـ به تحصل معرفه الاشیإ التى شإنهاان تفعل و القوه على فعل الجمیل منها و هذه یسمى الفلسفه العملیه والفلسفه المدنیه)).(25)
او در اینجا طبق معمول, فلسفه نظرى را به سه علم تعالیم یا ریاضى, طبیعى و ماوراى طبیعى, تقسیم مى نماید; علومى که به تعبیر وى, شإن این موضوعات فقط علم به آنها بوده و عمل بدانها, مراد نیست. ((کل واحد من هذه العلوم الثلاثه یشتمل على صنف من الموجودات التى شإنهاان یعلم فقط))(26)
بنابراین, این خود, مبین آن است که فارابى در عین وقوف به نگرش و تقسیمات علمى ارسطویى, در نگرش و نظام علمى خویش با آگاهى از آنها درگذشته و فراتر رفته است. در نتیجه, همان گونه که اشاره شد, تفاوتهاى اصلى فارابى نسبت به ارسطو و فاصله گرفتن بیشتر و حتى کامل وى از او, در دو زمینه مى باشد; یکى, تقسیم علوم به نظرى و عملى است, این تقسیم بندى در ارسطو, بیشتر با تفکیک جهات نظرى و عملى انسان مى باشد. همین تقسیم در فارابى, با تفکیک امور مطلق از نسبى و نیز امور خیر از شر و به اصطلاح از جهت زیبایى شناختى(27) صورت گرفته است. دیگرى, این است که ارسطو, علم و فلسفه عملى را نیز منقسم به سه قسم و سه علم مى نماید; در حالى که فارابى, علم و فلسفه عملى را عبارت از همان فلسفه مدنى مى داند; علمى که خود, متشکل از دو علم انسانى و اجتماعى مدنى بوده و مبتنى بر دو فلسفه اخلاق و سیاسى تلقى مى شود. وى خانواده را به عنوان یک گروه اجتماعى در اجتماع مدنى ادغام مى نماید.(28) در نتیجه, علم عملى فارابى تنها یک علم مى باشد و آن, یعنى علم مدنى است.
او که در فراز قبل در باب علم عملى, اصطلاحات رایج و یا تعبیر خود را آورده و فلسفه عملى و فلسفه مدنى(29) را مترادف دانسته است; در ادامه تصریح مى نماید:
((الفلسفه المدنیه صنفان: احداهماـ تحصل به علم الافعال الجمیله و الاخلاق التى تصدرعنها الافعال الجمیله و القدره على اسبابها و به تصیر الاشیإ الجمیله قنیه لنا))(30)
که فلسفه مدنى خود دو صنف و حتى دو مرتبه مى باشد; یکى, علم و صناعت اخلاق, که به وسیله آن, شناخت افعال بهینه, ملکات, ارزشها و نیز انجام افعال زیبا و مناسب عملى شده و قدرت بر فراهمى اسباب و شرایط آنها حاصل مى شود. و همچنین در نتیجه آنها, زیبایى گرایى, فضیلت و تعالى طلبى و بهینگى, مطلوب ما مى گردند. با این صناعت, مطلوبیت و طلب و تلاشهاى ما در جهت به زیستن و رشد و تعالى, سمت و سو مى یابند. وى, همین را صناعت اخلاق مى خواند. ((و هذه یسمى الصناعه الخلقیه))(31) دیگرى, فلسفه سیاسى که به تعبیر وى; یعنى صنفى که مشتمل بر معرفت امورى است که به وسیله آنها, زیبایى ها براى اهل مدن فراهم آمده و قدرت کسب و حفظ آنها در مدینه و اهل آن, فراهم مى گردد.
((یشتمل على معرفه الامور التى بها تحصل الاشیإ الجمیله لاهل المدن و القدره على تحصیلها لهم و حفظها علیهم))(32 ـ 33)
بنابراین, از نظر او, فلسفه سیاسى شامل معرفت امورى است که به وسیله آنها, پدیده ها و اشیاى بهینه و زیبا یا ارزشها, هنجارها و نهادهاى مدنى مناسب ـ که تحصیل و کسب آنها براى اهل مدینه ها لازم است ـ شناسایى و مشخص مى گردند, همچنین قدرت و زمینه هاى ایجاد آنها در اهل کشورها و حفظ آن هنجارها و نهادها در کشورها عملى شده و اجرا مى گردند. وى آنگاه تإکید مى نماید: ((فهذه جمل اجزإ صناعه الفلسفه));(34) یعنى اینها جمله, اجزاى صناعت فلسفه بوده و اجمال آنهاست.
به نظر مى رسد نگرش راهبردى و کل نگرانه فارابى را باید عامل اصلى این گرایش دانست. براین اساس خانواده جزء مدینه و اجتماع مدنى است و عنصر اصلى آنها مى باشد. کمااینکه افراد نیز اعضاى خانواده محسوب مى شوند و همه در فرایند راهبرد و سیاست مدنى, کلیت و نظام مدینه و غایت آن, موضوعیت و واقعیت مى یابند. بنابراین, نظام علمى فارابى, نظامى است که اولا, شامل علوم پنج گانه بوده; ثانیا, این علوم داراى سلسله مراتب مى باشند. این سلسله مراتب از علم زبان و منطق به عنوان اساس و ابزار علوم آغاز شده و به سایر علوم از جمله علم ریاضى, علم طبیعى و علم الهى به عنوان بنیادهاى علم مدنى مى رسد. و در نهایت و در رإس این نظام علمى نیز علم مدنى قرار دارد. علم مدنى نیز خود در نظر وى, ضمن اینکه در برگیرنده علم کلام و علم فقه است, در عین حال, داراى اجزا, موضوعات و مسائل گوناگون و ارکان مختلف خاص خویش نیز مى باشد.
2ـ جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى
جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى به ترتیب در دو قسمت زیر ارائه شده و اجمالا مورد بررسى قرار مى گیرند. یکى, جایگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى و دیگرى, ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى.
اول ـ جایگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى
همان گونه که روشن گردید, در نگاه فارابى, علوم داراى نظامى هستند. هرعلم در این نظام سلسله مراتبى و به اصطلاح وى متفاضل,(34) داراى موقعیت و نقش خاص خویش است. جایگاه علم و از جمله علم مدنى, عبارت از همان موقعیت علم در نظام علمى است. کمااینکه خود فارابى از جایگاه, تعبیر به مرتبه علم(34) مى نماید. جایگاه علم در عین حال, مبین ارتباطات گوناگون تعاملى میان آن علم با سایر علوم مى باشد, بویژه شامل تبادلات با علوم پیش از خود یا مبادى خویش و نیز با علوم پس از خود یا غایتهاى آن علم است.
فارابى در زمینه علم مدنى, به تعبیر درست سیدحسین نصر در کتاب ((سه حکیم مسلمان)) در زمره فیلسوف ـ دانشمند محسوب مى شود. گرایشى که مى توان از آن, تعبیر به مکتب فلسفى ـ علمى در جهان اسلام نمود. مکتبى که به تإکید وى در آن, علم با فلسفه آمیخته بوده و علم را شاخه اى از فلسفه مى شمردند.(35) در مکتب فیلسوف ـ دانشمندى, علم و فلسفه معمولا با طبقه بندى علوم شروع مى شده است.(36) بنابراین, فارابى, علم مدنى را براساس فلسفه مدنى مى داند.(37) وى, فلسفه مدنى را پایه و زیربناى مستقیم و به اصطلاح, مباشر و خاص علم مدنى دانسته و بنیاد آن تلقى مى کند. او در عین حال, هم علم مدنى و هم فلسفه مدنى را به نوبه خویش براساس فلسفه عمومى مى بیند. وى براین اساس, فلسفه عمومى را به عنوان پایه و زیربناى غیرمستقیم و به اصطلاح دور و عام, علم مدنى دانسته و آن را منشإ و مبادى یا بنیادهاى علم مدنى مى داند. او, آنها را به این سان طراحى, سازمان دهى و در حقیقت مهندسى و معمارى مى نماید.(38) همچنین, همان گونه که اشاره شد, با عنایت به گرایش نظام نگرانه و سلسله مراتبى در جهان بینى علمى مدنى, فارابى, همچنان که براى هر پدیده, قائل به جایگاه یا موقعیت خاص بوده, برهمین اساس, براى علم هر پدیده یعنى براى کلیه علوم نیز قائل به جایگاه وجودى و ایجادى خاص با تمامى ویژگیهاى مربوطه مى باشد.
فارابى, مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى را, داراى جایگاه و نقش غایى دانسته و غایى ترین پدیده و نهاد انسانى و اجتماعى تلقى مى نماید. از نگاه وى, نقش, تإثیر و جایگاه کلیه پدیده ها در مدینه, با عنایت به نوع و میزان تإثیرگذارى و کاربرى در حیات مدنى انسان, به عنوان پدیده هاى مدنى محسوب مى گردند. به همین صورت, از نظر او, علم مدنى و همچنین علم اجتماع مدنى و نیز علم سیاست مدنى; اولا, علمى کلى و فراگیر بوده و فراگیر بررسى کلیت حیات و روابط فرد و جامعه انسانى در جهت دستیابى به اهداف خویش است; ثانیا, علمى نهایى بوده که تمام علوم و موضوعات آنها, مبادى آن محسوب مى شوند. این علم همچنین از این حیث, تإثیرگذار بر سایر علوم بوده و بلکه تعیین کننده نقش و کاربرى سایر علوم و یافته هاى علمى و عملى در این جهت مى باشد. فارابى, خود در کتاب ((الجمع بین الرإى الحکیمین)) و درست در مبحث سیاست, درخصوص مرتبه علم یا جایگاه آن تصریح مى نماید: ((مرتبه العلم الذى هومنه))(39) یعنى مرتبه هر علم, عبارت است از: آن چیزى که آن علم, از آن به وجود مىآید, یا علم مزبور براساس آن یافته ها و داده ها, به وجود آمده و بر همان یافته ها و داده ها قرار دارد. وى در همین جا, به درستى و با دقت تإکید مى نماید: ((و ههنا اصل عظیم الغنإ فى تصورالعلم))(40) یعنى این در تصور علم, اصلى بسیار غنى مى باشد. پس مرتبه و جایگاه علم در تنظیم و تصور علوم و نظام علمى و در تعریف علم, اصلى عظیم و با آثار و نتایجى پربار مى باشد. وى با اشاره به مشکل پدیده هاى مدنى و سیاسى و علم آنها, معتقد است که خصوصا راهبردهاى مدنى و سیاسى و عوامل و موانع آن, در عین اینکه مادى نیستند; لکن با ماده آمیخته هستند. ((و خصوصا, فى امثال هذه الموانع, و هوانه کماالماده...الخ))(41) پدیده هاى مدنى و علم مدنى از این حیث, دقیقا در نقطه مقابل ریاضیات قرار مى گیرند; چرا که موضوع آن علوم, کاملا از مواد متعلق خویش قابل انتزاع و تجرید مى باشند.
فارابى براساس نگرش منظومه اى و نظام گرایانه خویش در عین, علم و عمل, رساله اى نیز تحت عنوان ((فضیله العلوم و الصناعات)) تإلیف نموده است. وى در این رساله و همین طور در موضعى دیگر در کتاب ((التنبیه على السبیل السعاده)) خویش, به دسته بندى و طبقه بندى علوم و صنایع علمى و عملى به مثابه اساس نظام علمى خویش اقدام مى نماید. در این مواضع به عنوان تبیین گر, به گونه و جایگاه هر علم پرداخته است.(42) او فضیلت علوم را همان جایگاه علوم دانسته و آن را ناشى از یکى از موارد سه گانه زیر مى داند: یکى, شرف و برترى موضوع علم; دیگرى, نوع و برترى روش پژوهش و مطالعات علمى; سوم, کاربرى و گستره عملى علم و شدت و میزان اثربخشى و تإثیرگذارى آن. به همین مناسبت, مدعى است که فضیلت, برترى و برجستگى علوم و صناعتها به یکى از موارد سه گانه زیر است:
((فضیله العلوم و الصناعات انماتکون با حدى ثلاثه. ((سوإکان ذلک منتظرا و محتضرا))(43)
فضیلت علوم, یا به شرف موضوع آن بوده, یا به روش تحقیق و نیز عظمت کاربرى آن است; صرف نظر از موجود یا ممکن و به اصطلاح, بالفعل یا بالقوه بودن آن.(43) از این نظر و براساس این شاخصه هاى سه گانه, علم مدنى داراى ویژگى بوده و به تعبیر وى در رساله ((النجوم)), علم مدنى از دو نظر برجسته است; یکى, اینکه داراى برترى موضوع مى باشد; چرا که از نظر وى, موضوع علم مدنى عبارت از: انسان, اجتماع مدنى, مدینه و نیز سیاست یا سامان دهى و راهبرد آنها است و براین اساس, در جهت نیل به کمال شایسته فردى و اجتماعى خویش در تمامى جهات مادى و معنوى مى باشد. دیگرى, با توجه به شدت نیاز بدان پدیده و علم آن در بقا و تکامل شخص و نوع انسان و میزان و گستره اثربخشى هاى مربوطه است. در نتیجه, این پدیده و این علم, از برترى و جایگاه بالایى در میان سایر پدیده ها و سایر علوم, فنون و صنایع نظرى و عملى برخوردار مى باشد.(44)
براین اساس, فارابى که در ((احصإالعلوم)), علوم به اصطلاح مشهور و اصلى را در ظاهر به پنج گونه تقسیم نموده است, در واقع آنها را پنج مرتبه وجودى مى داند. به عبارت دیگر, هرچند نظام علمى فارابى, مرکب از پنج علم و در حقیقت پنج حوزه علمى مى باشد; لکن در عین حال, نظام علمى وى داراى پنج طبقه و مرتبه علمى است. در این نظام, هر مرتبه پیشین, مقدم بر مرتبه پسین بوده و هر مرتبه بعدى و فراتر, مترتب و مبتنى بر مرتبه و مراتب فروتر و قبلى است; یعنى به ترتیب همان علوم زبان, منطق, ریاضى, طبیعى و الهى(45) و پنجم علم مدنى; همان طورى که کتاب ((احصإالعلوم فارابى)) در مقدمه به عنوان مراتب العلوم(46) نامیده شده است. فارابى, خود نیز به تقدم و تإخر این علوم و ترتیب و ترتب طبقات علوم اشاره مى کند. همچنین براین اساس, تشارک و تعاون علوم و نیز نیاز و تبادلات آنها را تبیین مى نماید و بویژه به ابتناى علوم بر همدیگر تإکید نموده است. وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)) خویش, همان گونه که ملاحظه گردید, این چنین نگرش و برخوردى دارد.(47)
او در کتاب ((الجمع بین رإیى الحکیمین)) نیز از زاویه اى دیگر, یعنى از منظرگاه موضوعات و مواد یا یافته هاى علمى, به بیان انواع علوم مى پردازد. در عین حال, نظام مندى و غایت مندى کلیت علوم و نظام علمى آنها را در آنجا مورد تإکید قرار داده است. براین اساس, فلسفه عمومى به طور کلى و بخصوص فلسفه سیاسى و مدنى را در عرصه حیات مدنى, تعیین کننده و تبیین گر مبدإ و غایت علوم و موضوعات آنها مى داند. در آنجا با اشاره به اینکه; ((الفلسفه تشمل جمیع العلوم))(47), فلسفه, در برگیرنده جمیع علوم است, تصریح مى نماید که: ((ان موضوعات العلوم و موادها لاتخلومن ان تکون; اما الهیه و اما طبیعیه اما منطقیه[ واللسانیه] اما ریاضیه او سیاسیه))(48)
موضوعات علوم و مواد آنها, یا الهى و طبیعى اند, یا منطقى و ریاضى و یا مدنى مى باشند. بنابراین, برخلاف ((احصإالعلوم)) که مراتب علوم را به اعتبار موضوع و روش آنها ارائه نموده است, دراینجا علم را به اعتبار موضوع و مواد علمى آنها, طبقه بندى مى نماید. به این ترتیب, علم الهى به عنوان علم مبدإ بوده و علم مدنى, نه به عنوان علم آخر و صرفا آخرین گستره یا حلقه علوم; بلکه به مثابه مرتبه نهایى و در مقام علم اعلى و علم غایى, در نظام علمى وى رخ مى نماید.(49)
دوم ـ ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى
ویژگیهاى هر علم عبارتند از: خصلتهاى خاص آن علم, که به وسیله آنها از سایر علوم متمایز مى گردد. ویژگیهاى علم عمدتا یا ناشى از خصلت موضوع علم بوده, یا ناشى از خصلت علمى و روشهاى آن مى باشند. جایگاه و روابط علم با سایر علوم و امور, ضمن اینکه نوعا حاصل ویژگیهاى هر علمى بوده, در عین حال چه بسا خود مبین ویژگیهاى علم و یا برخى از آنها باشد. علم مدنى در نگرش و نظام علمى فارابى, از کلیه جهات مزبور داراى خصلتهاى خاص است و بنابراین, در نگاه وى, علمى ویژه محسوب مى گردد. در دیدگاه فارابى, اجتماع مدنى و مدینه, پدیده اى کلى است. یک کل جامع که فراگیر تمام ارکان زندگى مدنى انسان مى باشد و در عین حال, پدیده اى هدفمدار محسوب مى شود; به گونه اى که در جهت نیل به اهداف مطلوب خود تلاش نموده و سیر مى نماید. در نظر وى, سیاست مدنى نیز به عنوان رهیافت و چگونگى سیر مدینه و اجتماع مدنى, فرایندى کلى و فراگیر بوده و در عین حال, غایى و راهبردى مى باشد. غایى و راهبردى بودن, از مهمترین ویژگیهاى پدیده مدنى و علم مدنى در نگاه فارابى محسوب مى شوند.(50) از دیدگاه وى, براین اساس, حیات مدنى و بالتبع مدینه و اجتماع مدنى, یک کل و گستره جامع بوده و فراگیر تمامى اجزا و عناصر مدینه یا پدیده هاى فردى, گروهى و اجتماعى مدنى و مدینه است. کمااینکه سیاست مدنى نیز به عنوان یک کل, فراگیر کلیه راهبردها و فرایندهاى جزیى تر اجتماعى, از قبیل سیاستها, نهادها و نظامهاى اقتصادى, فرهنگى و امنیتى است.
بنابراین, پدیده مدنى به عنوان یک کل و فراگیرترین کل و گستره مدنى است. این پدیده از طرفى, جامع ارکان زندگى مدنى افراد, گروهها و اجتماع مدنى محسوب مى شود و از طرف دیگر, فراگیر تمامى پدیده ها و فرایندهاى کلى و جزیى مدنى در مدینه و اجتماع مدنى مى باشد. پدیده مدنى, اعم از حیات مدنى, اجتماع مدنى, مدینه و سیاست مدنى است. این پدیده علاوه بر جامعیت, فراگیرى و شمول, به مثابه هدف نهایى و نهایى ترین هدف پدیده هاى جزیى تر مى باشد, به عبارت دیگر, کلیه پدیده ها و فرایندهاى جزیى تر مدنى در مدینه و اجتماع مدنى, در جهت هدف عمومى و غایى مدینه یا اجتماع مدنى قرار مى گیرند. همچنین توجیه و تنظیم کلیه پدیده هاى جزیى تر در کل و گستره فراگیر پدیده مدنى صورت مى گیرد. این پدیده ها در جهت غایت مدنى و از آن مهمتر, سامان دهى و راهبرد مدنى و سرانجام کاربرد یا به تعبیر خود فارابى, استعمال آنها در کلیت پدیده مدنى ترسیم مى گردند. همچنین این پدیده ها در جهت غایت مدنى و در گستره فرایند سیاست مدنى تبیین یا توجیه مى شوند. بر این اساس, کارکرد و کاربرى مدنى مزبور, ویژگى و نیز کار ویژه بنیادین سیاست مدنى و علم مدنى محسوب مى شود. بنابراین, سیاست مدنى و علم مدنى, از جهتهاى فوق, تإثیرگذارترین و نقشآفرین ترین پدیده, فرایند و علم, در پدیده هاى جزیى تر مدنى و در مدینه و اجتماع مدنى و علوم مربوطه مى باشد. مواردى که مى شود آنها را به طور کلى مربوط به صورت دهى و صورت نهایى سایر پدیده ها و علوم قلمداد نمود; یعنى آنها را صورت کاربرى, کارکرد, نقش و صورت نهایى مدنى پدیده ها و فرایندها و حتى علوم جزیى تر مدنى در مدینه دانست.
به عبارت دیگر, انسان و جامعه مدنى و سیر آنها به سوى کمال مطلوب خویش, از آن گونه مواردى است که هرگونه پدیده اى در آن جهت, سمت و سو یافته و هویت و حتى واقعیت پیدا مى کند. هر پدیده, نهاد و هنجارى در رابطه با زندگى مدنى و به اعتبار جایگاه و کاربرد آنها, معنا و مفهوم مدنى و سیاسى مى یابد, یا به این سبب, وجود و معناى ثانوى و نهایى و به اصطلاح, فى غیره و راهبردى خواهد یافت, موضوعى که خود فارابى از آن, تعبیر به کمال ثانوى مى نماید. این پدیده ها حتى اگر چه از نظر موضوعى; سیاسى و مدنى نباشند; لکن از لحاظ منظر, یا به اعتبار جایگاه و نوع و میزان نقش پذیرى و متقابلا نقشآفرینى آنها در سرشت و سرنوشت ملتها و کشورها و حاکمیت آنها, سیاسى و مدنى محسوب مى شوند. بنابراین, پدیده هاى مزبور, به این گونه و حتى به همان میزان, هویت و حقیقتى سیاسى و مدنى مى یابند; اعم از داخلى و ملى یا خارجى, بین المللى و جهانى. مثل بسیارى از پدیده هاى عمومى از قبیل رودخانه ها, خلیجها, آبراهه ها, تنگه ها و مانند اینها; کلیه پدیده ها و امور طبیعى و جغرافیایى یا پدیده هاى انسانى ـ اجتماعى, همانند امور اقتصادى, فرهنگى, حقوقى و حتى اجتماعى, امنیتى و یا دفاعى نیز این گونه مى باشند.
بنابراین, علم مدنى نیز که علم این چنین پدیده هایى است, در نتیجه از این جهت, علمى کلى, غایى و راهبردى محسوب مى شود. فارابى به همین سبب, در مواضع گوناگون و به مناسبتهاى مختلف; بویژه در کتاب ((تحصیل السعاده)) و ((در آرإ اهل مدینه)) و همچنین در ((سیاست مدنى)), بدین مهم پرداخته است. براین اساس, هم پدیده ها و هم علوم را شامل پدیده ها و علوم جزء و نیز جزیى و همین طور پدیده ها و علوم کل و نیز کلى دانسته است. وى سیاست و پدیده مدنى و نیز علم مدنى را عین و علم کل و کلى تلقى مى نماید. او از این جهت, سایر پدیده هاى اجتماعى و طبیعى و سایر علوم اجتماعى و طبیعى را, جزء و جزیى قلمداد کرده است. البته به تإکید فارابى, پدیده ها و علوم مذکور, به نوبه خود کل و کلى بوده و فراگیر اجزاى متنوعى مى باشند; در عین حال, در نگاه وى, نسبت به فراگیرى, کلیت و گستره پدیده مدنى و علم مدنى جزیى محسوب شده و جزء این پدیده و این علم مى باشند. از طرف دیگر, این پدیده ها و علوم آنها, به وسیله سیاست مدنى و علم مدنى در مدینه و اجتماع مدنى توجیه و تبیین شده و کاربرى مى یابند. همچنین داشته ها و یافته هاى آنها, داده ها و مواد سیاست مدنى و علم مدنى هستند. بنابراین, از این نظر نیز جزیى بوده و جزء پدیده و علم مدنى محسوب مى شوند.
در همین راستا, فارابى در کتاب ((تحصیل السعاده)) خویش به جایگاه و نقش غایى سیاست و صناعت مملکت دارى و بالتبع, علم مدنى اشاره مى نماید. در تعبیر وى, حالت صناعت مدنى; یعنى سیاست, عمل و علم مدنى نسبت به سایر صناعتهاى علمى و عملى, مشابه رئیس بنایان بوده یا بسان معمار نسبت به بنایان مى باشد; چرا که صناعت مدنى, سایر صناعات علمى و عملى را که در مدنیه ها هستند, در جهت اهداف و منافع مدنى, به کار مى گیرد تا بدین وسیله, غرض مدنى آنها انجام شود. یعنى این امور در چارچوب حاکمیت, سیاست, مملکت دارى و ساماندهى و راهبرد مدنى و امنیت و منافع ملى آنها, تنظیم و توجیه مى شوند. متقابلا, این اهداف مدنى با کمک آنها تإمین مى شوند; چنانکه تمامى فعالیتهاى بنایان, براساس طرح و در چارچوب نقشه معمار و مهندس انجام مى پذیرند, آن هم در جهت تإمین غرض اصلى وى; یعنى در راستاى اجراى همان طرح و نقشه و در نتیجه, تکمیل و تإسیس ساختمان برآن اساس. ((هى الصناعه التى لإجل توفیه غرضها یطلب سائرالصنائع کلها)),(51) این صناعتى است که به منظور دستیابى به غرض خود, سایر صنایع را به طور کلى فرا مى خواند.
براین اساس از نظر وى, این صناعت[ علمى و عملى ملک, مدینه و مدنى], صناعتى است که سایر صنایع[ علمى و عملى در مدینه] را در جهت نیل به غرض و غایت مدنى, طلب[ و تنظیم] مى نماید و بنابراین, علم مدنى آنها را توجیه و تبیین کرده و به کار مى گیرد. براین مبنا: ((فهذه الصناعه هى رئیسه الصناعات و هى اعظم الصناعه قوه)),(52); این صناعت[ مدنى], رئیس سایر صناعتها بوده و پرقدرت ترین صناعتهاست.
بنابراین, از نظر وى, سایر صناعتها و سیاستها و فنون و نیز کلیه نظامها و سازمانها و نهادهاى نظامى, اقتصادى, فرهنگى و اجتماعى, اجزایى از کل فرایند مدنى یا سیاسى محسوب مى گردند; هرچند خود به نوبه خویش, یک کل بسیار مهم, عظیم و فراگیر باشند. یعنى صناعاتى که به تعبیر فارابى: ((نتلوهذه الصناعه سائرالصناعات));(53) این صناعت به فراخوانى و فراهمى و حتى فرآورىسایر صناعتها مى پردازد. به عبارت دیگر, همان صناعت مدنى, ملکى, سیاسى و رئیسه, سایر صناعتها را تبیین و توجیه نموده و کاربرى مى نماید. در نتیجه, صناعت مدنى, کامل ترین و موثرترین صناعتهاى جزیى تر مدنى و در مدینه و اجتماع مدنى است. غایت این صناعت, استعمال افعال و کاربرد صنایع جزیى است; هرچند در تعبیر وى, بسان صناعت فرماندهى نیروهاى نظامى, خود صناعتى رئیسه و راهبردى باشد.
از نظر وى, صناعتهاى جزیى تر مدنى, اعم از نیروها و نهادها و نیز نظامها و سیاستهاى, اقتصادى, فرهنگى یا نظامى و دفاعى و همچنین امنیتى و انتظامى, مدنى هستند. این پدیده ها, خود در جهت اهداف, راهبردها و سیاست مدنى قرار دارند, بلکه براساس و در چارچوب آن بوده و برهمین مبنا, معنا و توجیه مى یابند و حتى براین مبنا, در جامعه و کشور تعبیه شده و تنظیم مى گردند; اگر چه پدیده هایى در این حد, هرکدام خود, یکى از خرده نظامها و نهادهاى کلى بوده و یکى از عرصه هاى حاکمیتى و سیاسى مدنى, به معناى اعم و کلان ملى محسوب مى شوند. بنابراین, صناعت مدنى, ((و هى الصناعه التى یبلغ الغرض منها باستعمال افعال الصنائع الجزئیه)),(54) با کاربرى سایر صنایع جزیى تر, آنها را به غرض نهایى خویش مى رساند. علاوه بر جهات نظامى, اوضاع, نظام و سیاست اقتصادى و اقتصاد سیاسى, توسعه اقتصادى و عمرانى و تإمین منافع ملى, باز یک جزء محسوب مى شود. این نیز به نوبه خویش, خرده نظام مدنى بوده و یکى از عرصه هاى سیاست مدنى به معناى اعم, عام و کلان کشورى است. رابطه پدیده و علم مدنى با حوزه اقتصادى نیز این چنین رابطه راهبردى مى باشد. در تعبیر وى, صناعت مالى, سرمایه اى و اقتصادى مدنى یا در مدینه ((وکذلک الصناعه التى ترإس الصناعه المالیه فى المدینه)),(55) همان ((صناعت کسب و اکتساب اموال)) است:
((هى الصناعه التى انمایبلغ غرضهامن المال باستعمال الصنائع الجزئیه فى اکتساب الاموال))(56)
یعنى صناعت و سیاست اقتصادى یا فن و علم ایجاد و کسب اموال و ثروت در مدینه مى باشد. براین اساس, صناعت مذکور همراه با نهادها و نظامها و نیز سیاستهاى اقتصادى مربوطه, باز جزئى از مدینه بوده و فرایندى راهبردى از سیاست مدنى است. بالتبع همه اینها, موضوع علم مدنى مى باشند بنابراین, صناعت اقتصادى نیز در جهت اهداف مدنى تنظیم شده و بر آن اساس, موضوعیت و موجودیت مى یابد. ((و کذلک فى شئى شئى من سائرالاقسام العظمى للمدینه))(57); همین طور سایر امور, عرصه ها و موارد, یعنى در یکایک سایر پدیده ها, در سایر اقسام بزرگ مدینه و مدنى(58) همین گونه مى باشند; از قبیل امور اجتماعى, فرهنگى و مذهبى و آموزشى. همچنین در امور حقوقى, ادارى و سازمانى, حتى در امور طبیعى و جغرافیاى سیاسى و مانند اینها که این چنین رابطه اى راهبردى با سیاست و علم مدنى دارند.
خواجه نصیرالدین طوسى در شرح این نظریه سیاسى فارابى, به روشنى و با تمثیل, به تبیین کلیت, جامعیت و نیز غایى بودن سیاست و صناعت علمى و عملى مدنى پرداخته است. وى در ((اخلاق ناصرى)) خویش, پس از تعریف حکمت و علم مدنى و روشن نمودن موضوع آن, تصریح مى نماید: ((به سبب آنکه هر صاحب صناعتى نظر در صناعت خود, بر وجهى کند که تعلق بدان صناعت داشته باشد)).(59)
در این صناعتها به اصطلاح, به وجود فى نفسه موضوع آن توجه دارد, نه به وجود فى غیره آن; یعنى از آن روى که خیر و مفید بوده, یا برعکس شر و مضر مى باشد, بدان نمى پردازد, به فرض, در رابطه با امنیت ملى; منافع ملى, توسعه ملى و سیاست ملى درنظر گرفته نمى شوند. براى مثال: ((طبیب را نظر در معالجه دست بر آن وجه بود که دست را اعتدالى حاصل کند که بدان اعتدال بر بطش[ و محکم گرفتن چیزى] قادر بود و بدانکه بطش او از قبیل خیرات بود یا از قبیل شرور التفات نکند))(59)
در پزشکى, که کار به آسیب و صحت و سلامت اعضا دارد, به جایگاه یا کاربرى آنها و نیز جهت مثبت یا منفى مربوطه, سروکار ندارد; اما در صناعت مدنى و سیاسى, اعم از عمل مدنى و علم مدنى, برعکس; زیراکه: ((صاحب این صناعت را نظر در جملگى افعال و اعمال اصحاب صناعات بود, از آن جهت که خیرات باشند یا شرور))(60)
به اصطلاح, موضوع سیاست و علم مدنى, خود ماده موضوع تخصصى اجزاى پدیده مدنى و به اصطلاح, وجود فى نفسه آنها نیست; مثلا مراد, خود امور صنفى و تخصصى اقتصادى یا فرهنگى و اجتماعى نمى باشد; بلکه موضوع سیاست و علم مدنى, وجود فى غیره این پدیده ها و فرایندهاى اجتماعى ـ فرهنگى, اقتصادى و دفاعى در مدینه است; یعنى به اعتبار نقش و تإثیر مثبت یا منفى و همچنین کار ویژه و کاربرى آنها در سرنوشت مدنى است, خواه براساس نوع و میزان خیرات, یا منافع و مصالح آنها و به عنوان عوامل بوده, یا برعکس, به تناسب شرور و مضار آنها و به عنوان موانع باشند. ملاک تقسیم و ارزیابى خیرات و شرور مدنى نیز اهم اهداف مدنى بوده, از جمله شامل امنیت مدنى یا ملى, منافع و مصالح ملى و سرانجام تعالى یا توسعه مدنى کشور مى باشند, یا به اصطلاح خود فارابى, در جهت ضرورت و امنیت, ثروت و یا فضیلت مدنى قرار دارند. درست به همین سبب: ((پس این صناعت, رئیس همه صناعات بود, و نسبت این با دیگر صناعات چون نسبت علم الهى با دیگر علوم(61) بوده و بنابراین, سیاست ملک, ریاست ریاسات باشد)).(62)
براین اساس, علم مدنى نیز چنین ویژگى و موقعیتى نسبت به سایر پدیده ها و علوم دارد. در تعبیر فارابى, ارادى و صناعى بودن پدیده هاى مدنى موضوع علم مدنى, از دیگر ویژگیهاى علم مدنى است; بویژه در مقایسه با پدیده هاى طبیعى و جبرى موضوع علوم طبیعى. براساس آن, علم مدنى, دو جهت توصیفى ـ تجویزى یا هنجارى و نظرى ـ عملى مى یابد. به گونه اى که در فصل سوم تبیین خواهد گردید, اینها نیز به نوبه خویش از اهم ویژگیهاى علم مدنى در مقایسه با سایر علوم, بویژه علوم طبیعى و حتى علوم انسانى و اجتماعى محسوب مى شوند.
دیگر ویژگى علم مدنى فارابى, یقینى بودن آن است. از نگاه وى, علم مدنى, علمى یقینى محسوب مى شود; یعنى علمى که هم واقعى و واقع نما بوده و هم به سبب جامعیت و نمایش تمامیت واقعیت پدیده هاى مدنى و بنیادهاى آنها; یعنى ماهیت و حقیقت این پدیده ها, قابل اطمینان و پایدار مى باشد. در عین حال در نگاه وى, علمى پیچیده و آمیخته به شمار مىآید. فارابى در رساله ((الجدل)), بر مشکل علم مدنى نسبت به علوم دیگر تصریح مى نماید و علت آن را هم, پیچیدگى موضوع آن, یعنى پدیده مدنى مى داند. که به سبب آمیختگى و عجین بودن جهات انسانى ـ ارادى با طبیعى ـ جبرى مى باشد. آسیب پذیرى و لغزش ذهن و مشکل تمرکز و تمیز موضوعها و مفاهیم اصلى و بودهاى حقیقى آنها از نمودها و ظواهر; یعنى به اصطلاح از شواغب مادى و عوارض را نیز, سبب اشکال در قلمرو علم مدنى مى داند. از نگاه او, بویژه به سبب عدم تجرد پدیده ها و معارف مدنى از مواد, اغراض و حالات و به دلیل داشتن و وجود این موارد و آمیختگى این امور, فهم موضوعهاى آن نیز صعب الوصول است.(62) وى ابتدا با تإکید براینکه علوم یقینى(62); از جمله علم مدنى دو نوعند; معتقد است که یکى, همانند علوم ریاضى مى باشد. از نظر وى, در این علوم, پژوهشگر, با سهولت ذهنى و با سرعت مى تواند, موضوع آنها را از عوارض نزدیک و پیوسته آن جدا ساخته و در نتیجه مى تواند آن را درک کرده و دریابد; چرا که به تعبیر وى, ماهیت موضوع پدیده هاى ریاضى و متعلق علم ریاضى به گونه اى است که ذاتا امکان تخیل و تصور آنها را در ذهن و به صورت مجرد از ماده, فراهم مى سازد, بدون آنکه نیاز به تمرکز و قدرت فکرى آنچنان زیاد و خلاقى داشته باشد.(62)
اما برعکس, از نظر وى دستیابى به حقیقت موضوعهاى دسته دیگر علوم, تا سرحد ناممکنى, مشکل مى باشد,(62) آن هم به سبب مشکل بودن جداسازى صورت آنها از مواد علمى مربوطه, حتى در ذهن. فارابى معتقد است که حتى این جداسازى, چه بسا عملى نبوده و این موضوعها بایستى را همواره, آمیخته با مواد آنها درک نمود. وى این علوم را عبارت از: علم طبیعى و از جمله علم الهى و بویژه علم مدنى مى داند. کما اینکه خود مى گوید: ((علومى که حال مقدمات آنها این چنین بوده, عبارتند از: علم طبیعى, علم الهى و علم مدنى)).(62)
بر این اساس, علم مدنى از این نظر, آمیخته ترین و پیچیده ترین و در نتیجه مشکل ترین علم یقینى در نظام علمى فارابى محسوب مى گردد, و به همین میزان, اشکال خیزترین علوم نیز مى باشد. بنابراین, اهم ویژگیهاى علم مدنى از دیدگاه فارابى در این حد عبارتند از: یکى فراگیرى تمامى پدیده هاى مربوط به زندگى و اجتماع مدنى انسان به طور مستقیم یا غیرمستقیم, دیگرى غایى و سرانجام راهبردى بودن پدیده مدنى. علم مدنى; یعنى تصرف در سایر پدیده ها, علوم و صنایع و تبیین و کاربرى آنها, در جهت غرض و غایت مدنى و براساس راهبرد مدنى است. سایر ویژگیهاى علم مدنى بویژه واقعى ـ هنجارى و نظرى ـ عملى بودن آن, فرع بر ارادى و اختیارى بودن پدیده مدنى و سیاست مدنى مى باشند. این خاصه, خود مبتنى بر این خصلت پایه, یعنى صناعى مدنى بودن پدیده هاى مدنى است. آن هم به عنوان متعلق موضوع علم مدنى.
3ـ موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى
علم شناخت و بررسى ساماندهى و راهبرد جامعه
پیش درآمد: اصل وجود هرعلمى و نیز موضوع آن, از اهم دغدغه هاى فکرى هر دانشمندى مى باشد; مواردى که لازم است به عنوان پیش درآمد هر علم, ابتدا مشخص گردند. فارابى نیز از این امر مستثنى نبوده است. بخصوص در علم مدنى که به علت ویژگیهاى خود, بیش از هر علم دیگرى مورد سوال و شبهه بوده و در مواردى, گاه حتى اصل وجود آن مورد انکار قرار گرفته است. در سنت فکرى فارابى, در بررسى هر علمى, پیش از هر چیز, بایستى موضوع آن علم را تعیین و به اصطلاح تحدید نمود و آنگاه به داده ها یا مبادى علم و مسائل علمى آن پرداخت; مواردى که حاصل آنها, یافته هاى علمى آن علم مى باشند. کما اینکه خواجه نصیر در کتاب ((اساس الاقتباس)) خویش, در حقیقت با عنوان اساس و بنیاد تحقیق, تصریح مى نماید: ((هر علمى را سه چیز بود, موضوع و مبادى و مسائل)).(63 ـ 64) بنابراین, در نگاه امثال فارابى, هر علم داراى موضوعى خاص مى باشد. به تعبیر ابن سینا در ((الشفإ)), هر علمى داراى موضوعى بوده که ویژه آن علم است; ((إن لکل علم موضوعا یخصه))(65); یعنى آن علم, در مورد آن موضوع خاص بحث مى نماید. براین اساس, موضوع علم از جمله علم مدنى, آن امور و پدیده هایى هستند که این علم, در مورد آنها و آثار و عوارض ذاتى مربوطه, بحث و بررسى مى نماید. مباحث و مسائل علم در حقیقت, پیرامون آثار و حالات و نیز روابط آن پدیده و اجزا و عناصر آن و ارتباطات داخلى آنهاست. این مسائل همچنین پیرامون ارتباطات و تبادلات و در واقع تعامل یا تإثیر و تإثر متقابل پدیده با محیط پیرامونى و سایر پدیده ها مى باشد. به تعبیر ابن سینا;((الموضوعات هى الاشیا التى انما تبحث الصناعه عن الاحوال المنسوبه الیها والعوارض الذاتیه لها))(66)
موضوعات علم, پدیده هایى هستند که آن علم از احوال و آثار ذاتى آنها بحث مى نماید. حتى به تعبیر مولف ((دستورالعلما)) یا راهنماى دانش پژوهان, و از زاویه اى دیگر: ((موضوع هر علمى, عبارت از چیزى است که در آن علم, بحث از عوارض ذاتى بلاواسطه و با واسطه آن مى شود))(67)
فارابى, خود پیش از سایرین, در کتاب ((فصوص الحکم)), موضوع را پدیده اى دانسته که داراى صفات و احوال مختلف یا آثار و عوارض متفاوت مى باشد. وى, علم آن موضوع مثلا پدیده مدنى را, علم صفات و احوال تلقى مى نماید. او درخصوص موضوع به طور کلى و از جمله موضوع علم مدنى, تصریح مى نماید که موضوع خارجى که متعلق علم واقع مى شود, پدیده اى است که ((الموضوع هوالشئى الحامل للصفات و الاحوال المختلفه))(68); حامل و در بردارنده صفات و حالات مختلف باشد. در تعبیر وى, همچون آب که داراى صفات و حالات انجماد و جوش یا غلیان بوده, یا مانند چوب و تخته که قابلیت ایجاد صندلى و درب را دارد, یا پارچه که داراى رنگهاى سیاه و سفید است, یا برفرض مثال, مدینه, حیات مدنى, اجتماعات مدنى حتى سیاست مدنى که موضوع علم مدنى مى باشند; صناعى بودن و برهمین اساس, هدف مدارى, نظام مندى, ارادى و راهبردى بودن پدیده هاى مدنى و مانند اینها, از اهم حالات و صفات پدیده هاى مدنى هستند و اجزا و عناصر مدنى آنها از جمله: دولت, حکومت, حاکمیت و نظام سیاسى مدنى, نیز داراى این ویژگیها مى باشند.
در تعبیر وى, موضوع اصلى علم, اساسا حقیقتى است پنهان و پوشیده که با مظاهر خود, شناخته و آشکار مى گردد; ((الموضوع یخفى الحقیقه الجلیه));(69) موضوع, حقیقت آشکار را مخفى مى سازد. موضوعات گوناگون مثل پدیده هاى مدنى, به طور کلى به تبع طبایع گوناگون خویش, داراى اشکال متفاوت بوده و داراى مظاهر; یعنى صفات, احوال و عوارض مختلف مى باشند. به همین سبب, همان گونه که بعدا ملاحظه خواهد شد, از نظر وى, موضوع علم مدنى, پدیده هاى مدنى یعنى اجتماع مدنى, مدینه و سیاست مدنى محسوب مى شوند. موضوعات این علم شامل حتى عناصر آنها, از جمله دولت, حکومت, حاکمیت و قدرت سیاسى و مانند اینها است. همچنین اجزاى آنها از قبیل: اقتصاد سیاسى, فرهنگ و اخلاق سیاسى و همانند اینها را نیز در برمى گیرد. در عین حال, این علم و موضوع آن, داراى انواع متفاوت و متعدد به تناسب انواع اجتماعات مدنى, مدن و سیاستهاى مدنى مى باشد. بنابراین, موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى طى دو قسمت به ترتیب زیر ارائه شده و مورد بررسى قرار خواهد گرفت: یکى, موضوعیت و متعلق علم مدنى, یا علم شناخت و بررسى اجتماع مدنى و ساماندهى و راهبرد جامعه; دیگرى, ارکان علم مدنى و در حقیقت, ارکان موضوع یا موضوعى علم مدنى.
اول ـ موضوعیت و متعلق علم مدنى
در این قسمت, ابتدا موضوعیت علم مدنى تبیین مى گردد و آنگاه, متعلق عینى, علمى و عملى علم مدنى یعنى پدیده مدنى یا موجودیت و زندگى مدنى طرح شده و مورد بررسى قرار مى گیرد:
1ـ موضوعیت علم مدنى: در نظر فارابى, علم مدنى نه تنها موضوعیت دارد; بلکه همان گونه که ملاحظه گردید, علمى با جایگاه برجسته و ویژگى خاص یا غایى و با دیرینگى کهن است. وى, با فرض ضرورت و وجود علم مدنى, در اغلب آثار سیاسى خود به صورت اجمالى و در کتابهاى ((المله)), ((احصإالعلوم)) و نیز ((تحصیل السعاده)) به صورت مفصل ترى به تشریح آن پرداخته است. در این آثار, اصول, مبانى و اجزا و نیز مسائل علم مدنى را ترسیم مى نماید. همچنین بنیادها یا به اصطلاح خود, مبادى نزدیک و خاص یا فلسفى مدنى و نیز مبادى میانى یا علوم الهى و حتى طبیعى را مطرح ساخته و سرانجام, مبادى دور یا عام علم مدنى, یعنى بنیادهاى فلسفى و سرانجام بنیادهاى منطقى آن را مورد توجه قرار داده است. از نگاه او, این علم به مثابه جزیى ویژه از حکمت و فلسفه, در سیر طولانى تاریخ مدنى و سیاسى بشر, وجود داشته و داراى مسیر تاریخى و تکوینى خاص خویش مى باشد. این سیر در نگاه وى, از بابل قدیم شروع شده است و پس از آن, به ترتیب به سرزمینها و زبانهاى دیگر بویژه مصرى و سپس یونانى, سریانى و رومى منتقل مى گردد, آنگاه به دست مسلمانان رسیده و به زبان عربى درآمده است. به تعبیرى, در این دوره به مولد و موطن اولیه خویش برگشته است. (70) در دیدگاه وى, این علم, جنبه همگان فهمى داشته و همه مردم نیازمند به فراگیرى و نیز به کارگیرى مرتبه اى از مراتب آن; یعنى حداقل درحد عمومى و کلیات علم مدنى هستند, همچنین قادر به این فراگیرى و به کارگیرى آن مى باشند.(70) خواجه نصیر در شرح نظریه سیاسى فارابى, در ((اخلاق ناصرى)), براین اساس آموزش سیاسى را عهده دار تعلیم و ترویج علم مدنى در جامعه مدنى مى داند.(71)
در نظر فارابى, علم مدنى داراى موضوعى واحد و ویژه بوده که مى توان به طور کلى از موضوع آن, تعبیر به پدیده مدنى نمود. پدیده اى ویژه که تمیز و بررسى وجوه, اجزا و عناصر آن و نیز لوازم, حالتها و عوارض مربوطه, موضوع اصلى این علم را تشکیل مى دهد. فارابى, خود در رساله ((تعلیم الفلسفه)) معتقد است کسى که مى خواهد فلسفه را فرا گیرد, باید در جهت عمل و عملى کردن علم بکوشد: ((و اماالسبیل الذى ینبغى إن یسلکها من إراد تعلم الفلسفه, فهى القصد الى الاعمال و بلوغ الغایه... و القصد الى الاعمال یکون بالعلم و ذلک تمام العلم العمل)).(72) آنگاه تإکید مى کند که در سیر علمى, بعد از هندسه, بایستى طبایع; یعنى خواص و قوانین حاکم بر پدیده ها را شناخت, آنگاه در کاربرى آنها, در جهت اصلاح خود, اهل خود و مدینه از آن بهره گرفت.
((بلوغ الغایه فى العلم, لایکون الابمعرفه الطبائع, لانها إقرب الى فهمناثم بعد ذلک الهندسه... و اما بلوغ الغایه فى العمل فیکون: اولا ـ با صلاح انسان نفسه ثم ـ با صلاح غیره ممن, فى منزله, اوفى مدینه[ السیاسه]))(72).
به عبارت دیگر, چه علوم عمومى و چه علم مدنى, در مدینه موضوعیت داشته و در جهت اصلاح, ساماندهى و راهبرد مدینه و مدنى مورد بهره بردارى قرار گرفته و کاربرد دارند.
2ـ متعلق موضوع علم مدنى: موجودیت و زندگى مدنى ـ پدیده مدنى یا موجودیت و حیات مدنى فرد و جامعه انسانى, متعلق عینى, واقعى و خارجى علم مدنى در نگاه فارابى محسوب مى گردد. کمااینکه زمخشرى نیز در ((الکشاف)) در مورد علم یا علوم مدنى تحت عنوان علوم سیاست تصریح مى نماید: ((علوم سیاست, متعلق و مربوط به امور تمدن و زندگى[ مدنى] بشرى است)).(73) وى تإکید مى نماید: تحقیق و ((معرفت علوم سیاست)),(73) در مورد ((اصلاح امور جهان و تدبیر امور ناس است)).(74) همچنان که نویسنده ((دستورالعلمإ)) نیز, تمدن را عبارت از: اجتماع به اصطلاح بنى نوع انسان یا همگرایى و تعاون و تشارک آنها در تحصیل غذا, لباس و مسکن(75) دانسته است, یا آن را همکارى, تقسیم کار و تبادل و مشارکت اجتماعى و مدنى مى داند. به تعبیر مولف ((فرهنگ معارف اسلامى)), از نظر فارابى; زندگى مدنى به عنوان اولین مرتبت کمال انسانیت, در عین حال در مقام اولین مرحله اجتماع کامل,(76) موضوع علم مدنى قرار گرفته است. در نتیجه, این علم با مطالعه و بررسى زندگى مدنى و اجزا و مبانى مربوطه و با شناختن اصول, ارتباطات و آثار آن, موضوعیت یافته و موجودیت مى یابد. وى, زندگى مدنى فرد و جامعه انسانى را روبه روى حیات و موجودیت وحشى و حتى بدوى و حیوان صفتى قرار مى دهد. همچنین به نفى اجتماع مدنى و مدنیت از حیوانات و انسانهاى بدوى مى پردازد. بنابراین, موجودیت و حیات مدنى و یا پدیده مدنى را به عنوان پدیده اى ویژه انسان, یا حداقل در قلمرو انسانى با ویژگى خاص, موضوع علم مدنى مى داند.
بدین ترتیب, این پدیده را به مثابه نخستین مرتبه از مراتب مدنى و علمى مدنى مورد توجه و تإکید قرار مى دهد;(77) چرا که از نظر وى, مردم بالطبع بهیمى, مدنى نیستند و اساسا داراى اجتماعهاى مدنى و مدینه نبوده; بلکه همانند ددان و گاه درندگان و حیوانات هستند یا مانند جانداران وحشى زندگى مى نمایند.
((البهیمون بالطبع من الناس... لیسوا مدنین و لاتکون لهم اجتماعات مدنیه [مدینه] اصلا بل یکون بعضهم على مثال ما علیه البهائم الانسیه و بعضهم مثل بهائم الوحشیه بعض هولإ إمثال السباع))(78)
در تعبیر او, زندگى اینها, خواه اجتماعى بوده و یا پراکنده باشد و خواه نزدیک یا دور از شهرها زندگى کنند, در هر صورت فاقد قانون مندى بوده و داراى روابط و رفتار غیرمدنى بدوى یا وحشى مى باشند. کمااینکه به اعتقاد او, بدین ترتیب, این گونه انسانهاى غیرمدنى, صحرانشین و در حقیقت صحراگرد بوده و به صورت پراکنده زیست مى نمایند; انسانهایى که گاه برخى از آنها بسان گله هاى وحوش مجتمع شده و حتى در نزدیکى یا در جوار شهرها مى زیند.
((کذلک یوجد فیهم من یإوى البرارى متفرقین, و یوجد فیهم یإوى مجتمعین و یتسافد تسافد الوحش و فیهم من یإوقرب المدن))(79)
ولى وراى اینها, حتى اهل جاهلیت نیز مدنى بوده و اجتماعات آنها در عین تنوع که بسیارند, جوامع مدنى هستند, هر چند جاهلى محسوب مى گردند.
((و اما اهل الجاهلیه فإنهم مدنیون و مدنهم و اجتماعاتهم المدینه على انحإ و کثیره))(80)
این تنوع و کثرت در اجتماعات مدنى, به عنوان متعلق موضوع علم مدنى, در نگاه فارابى, مسإله تنوع و کثرت علم مدنى یا علوم مدنى را سبب مى شود; موضوعى که هرچند مبحث بسیار مهمى است; ولى فعلا از محدوده بحث ما خارج مى باشد.
از نظر فارابى, در هر صورت حیات مدنى, اجتماعات مدنیه ها و امتهاى خواه فاضله و یا ضد آنها که عبارتند از: جاهله, فاسقه و ضاله, متعلق علم مدنى محسوب مى شوند. زندگى مدنى عبارت از: سیر اهل مدینه به هدف; یعنى به کمال و سعادت فردى و اجتماعى مدنى است. بنابراین, به اعتبارى دیگر, غرض علم مدنى, شناخت سعادت مدنى و راهبردهاى تإمین آن و نیز ماهیت موضوع آن مى باشد. براین اساس فارابى در کتاب ((تحصیل السعاده)) تصریح مى نماید:
((علم مدنى, علم اشیایى بوده که به وسیله آنها, اهل مدنى و با اجتماع مدنى هر یک به سعادتى که فطرتا استعداد آن را داراست, دست مى یابد)). ((العلم المدنى)), ((و هوعلم الاشیإ التى بها اهل المدنى بالاجتماع المدن ینال السعاده کل واحد, بمقدار ما اعد بالفطره))(81)
به عبارت دیگر, علم مدنى در حقیقت, علم راهبرد اهل مدینه; یعنى فرد, گروه و جامعه مدنى به سعادت و حد نهایى رشد و تعالى خود و نهایت ظرفیت رسمى و اسمى خویش است. وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)) نیز تإکید مى نماید که علم مدنى, شامل نظر پیرامون سعادت; خواه حقیقى و خواه ظنى است و همچنین شامل بررسى پدیده ها و مواردى است که در صورت استعمال و کاربرى در مدن و کشورها, سبب ایجاد تعادل در جهت تعالى اهل مدینه ها و سیر آنها به سعادت مى گردد.
((العلم المدنى)): ((یشتمل على النظر; فى السعاده التى هى بالحقیقه سعاده, فیما سعاده بالظن, لا بالحقیقه, فى الاشیإ باراده الانسان التى اذا استعملت فى المدن عدلت بإهلها عن السعاده))(82)
آن هم در نظر او, سعادت مطلوب, مستعد و مورد نظر خویش.
از نظر انسانى, ارادى و کاربردى یا عملى بودن علم مدنى را موضوع علم انسانى و عملى مى داند; کمااینکه در تعبیر وى:
((و هذا العلم[ المدنى] یسمى الفلسفه الانسانیه و یسمى العملیه))(83)
این علم[ مدنى] فلسفه انسانى و عملى نامیده مى شود; چرا که علم مدنى در مورد پدیده هاى ارادى تفحص و گفت و گو مى نماید, خواه پدیده هاى فردى یا اجتماعى انسانى و مدنى. پس ماهیت موضوع علم مدنى و علم انسانى و عملى, تفحص پیرامون پدیده هایى است که شإن آنها عمل ارادى و هدف گیرى و سیر ارادى فرد و جامعه مدنى به سوى آنها است.
((إنها انما تفحص عن الاشیإ, التى شإنهاإن تعمل بالاراده و تنال بالاراده))(83)
دیگرانى نیز از جمله فرانسیس بیکن که احتمالا بى اطلاع از ((احصإالعلوم)) فارابى (84) نبوده است, علم مدنى(85) را علم ((مربوط به زندگى اجتماعى مردم))(86) دانسته اند. بنابراین, متعلق واقعى و موضوع اصلى و کلى علم مدنى از نگاه فارابى, موجودیت و حیات مدنى فرد و جامعه انسانى است. همان گونه که بعدا ملاحظه خواهد شد, برد و گستره علم مدنى از دیدگاه فارابى, برحسب برد و گستره پدیده مدنى یعنى حیات مدنى, داراى سه سطح مدنى و ملى, امتى و جهانى و بین امتى یا اهل عالم است. یعنى موجودیت و حیات مدنى; یکى, در عرصه کوتاه برد یا مدینه و شهر, شهرستان و حتى کشور و ملت در ادبیات سیاسى رایج بوده; دیگرى, در عرصه میانى و میان برد, یعنى امت یا منطقه اى مى باشد و سوم, در عرصه و گستره فراگیر و بلندبرد یعنى بزرگ یا جامعه جهانى و نظام بین المللى و بین اممى است.
همچنین پدیده مدنى موضوع علم مدنى, داراى مظاهر و ارکان مختلفى است; مواردى که در بیان و مفهوم وى, به ترتیب عبارتند از: اجتماع مدنى و جوامع مدنى, مدینه و مدن, امت و امم و سرانجام سیاست مدنى. این ارکان و مظاهر, اهم موضوعات علم مدنى و در حقیقت, ارکان اصلى علم مدنى محسوب مى گردند; مواردى که در ادامه همین بحث, ارائه خواهند شد. پیروان سنت فکرى مدنى فارابى نیز همچون وى, به متعلق موضوع علم مدنى توجه نموده اند. از جمله اینها, ابوعلى سیناست. وى در ((الرسائل)) خویش تإکید مى نماید: ((علم المدنى)) یا ((علم السیاسه المدینه))(87) شامل علم ((السیاسات و الرئاسه و الاجتماعات المدینه, المدنیه الفاضله والردیه))(88) است; علم سیاست, عبارت از: علم سیاستها یا خطمشى هاى سیاسى و مدنى, علم ریاستها و علم اجتماعات مدنى فاضله یا ردیه و غیرفاضله است. از نظر او در رساله ((الحدود)) نیز علم مدنى, علم اصناف خطمشى هاى سیاسى, ریاستها و جوامع مدنى است.(89) بنابراین, از نظر وى نیز علم مدنى, علمى است که به وسیله آن, سیاست و سیاسات یا خطمشى هاى سیاسى و مدنى بررسى شده و ریاست, حاکمیت, حکومت و دولتها و سازمانها و نظامهاى سیاسى و مدنى شناسایى مى شوند. سرانجام اجتماع و اجتماعات مدنى و سیاسى, به وسیله این علم, مورد بررسى و تحقیق قرار مى گیرند; خواه سیاستها, ریاستها و اجتماعات فاضله, علمى و برتر; خواه غیرفاضله, غیر علمى و فروتر. وى در واقع, اینها را از اهم لوازم موجودیت و حیات مدنى دانسته و آنها را به اعتبارى شامل اجتماعات مدنى, مدن و امم و نیز در بردارنده ضروریات آنها; یعنى سیاسات و ریاسات نیز مى داند. از نظر اینان, علم مدنى در برگیرنده شناخت و بررسى همه این پدیده ها و فرایندهاى مدنى و سیاسى است. همچنین, اگر چه در دیدگاه فلسفى مدنى فارابى, اجتماع مدنى در حد مدینه, کوچکترین پدیده مدنى کامل از حیث ترکیب, حجم و گستره مى باشد; لکن اجتماع خانواده, نخستین گروه یا جماعت مدنى و اجتماعى محسوب مى گردد. در عین حال, انسان مدنى یا حیوان مدنى, عنصر اصلى پدیده مدنى و بالتبع, علم مدنى محسوب مى گردد.
در اینجا, ابتدا به بررسى این جزء یا عنصر پایه مدنى پرداخته و در ادامه, به تحلیل جایگاه آن در نظام عالم و در حیات و نظام مدنى و براین اساس, به علم انسان مدنى مى پردازیم و آنگاه, ارکان موضوعى علم مدنى در نظریه فارابى ارائه خواهد شد.
الف ـ عنصر اصلى و اولیه مدنى و علم مدنى: انسان مدنى
از نگاه فارابى, کلیت پدیده مدنى که موضوع کلى علم مدنى است, پیش از هر چیز, پدیده اى انسانى مدنى مى باشد. کلیه پدیده هاى مدنى اصلى و بنیانى; یعنى اجتماعات مدنى, مدینه ها و سیاستهاى مدنى نیز که موضوعهاى علم مدنى بوده یا موضوعهاى علوم اصلى مدنى مربوطه مى باشند, جملگى بیش از هر چیز, پدیده هاى انسانى مدنى هستند. انسان,(90) انسان مدنى و حتى حیوان مدنى در دیدگاه وى, به عنوان یک واقعیت, مبدإ اصلى علم مدنى است. به تعبیر دیگر, واقعیت انسان مدنى, موضوع علم مدنى مى باشد; آن هم بدین سبب که انسان مدنى یا سیاسى, عنصر اصلى و اولیه و حتى مبدإ عینى و منشإ علمى پدیده هاى مدنى محسوب مى شود; چرا که از نظر وى, نوع انسان مدنى, هم مبدإ یا فاعل و به اصطلاح, سیاسى یا سیاستگذار بوده و هم قابل و به اصطلاح, مسوس یا سیاست پذیر مى باشد. در عین حال, همین انسانهاى مدنى, عنصر اصلى و اولیه تشکیل دهنده جماعتهاى مدنى یا گروههاى اجتماعى, سیاسى و مدنى محسوب مى شوند. خود این جماعتها, تحت عنوان جماعتهاى مدنى غیرکامل یا گروههاى اجتماعى مدنى در عبارت فارابى هستند. این جماعات, همچون خانواده ها, عناصر تشکیل دهنده اجتماع مدنى و مدینه ها بوده و یا چون روستاها, بخشها, منازل و محله ها, اجزاى آنها محسوب مى شوند. در همین راستا, همین انسان مدنى, حتى عالم مدنى و به بیان خود فارابى, فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى مى باشد. بنابراین, انسان, مدنى است; چرا که این جاندار نوعا, هم مدینه گرا, اجتماع مدنى گرا و سیاست مدنى گرا بوده و بالتبع نظام, دولت و حکومت گراست و هم, مدینه پذیر, اجتماع مدنى پذیر و سیاست پذیر مى باشد و بالتبع نظام پذیر, دولت پذیر و حکومت پذیر است. به اعتبارى دیگر, واقعیت عینى این پدیده ها, حقیقت یا مبدإ عینى و منشإ علمى و نیز ماهیت انسانى مدنى دارند.
ویژگیهاى انسان مدنى نیز از سه حال خارج نیست; یا مربوط به واقعیت عینى و خارجى او است که مستقیما موضوع علم مدنى مى باشد, یا مربوط به ماهیت و چیستى انسان مدنى بوده و یا مربوط به حقیقت انسان مدنى است. ماهیت انسان مدنى بیشتر به ویژگیهاى درونى بخصوص جهات فکرى, غریزى تا فطرى و حتى جسمى او مى پردازد. حقیقت انسان مدنى, بیشتر به تحقیق در زمینه هاى مبدإ عینى و عملى و منشإ اندیشگى, عقلى و علمى انسان مدنى توجه دارد و به خاستگاه او و نیز جایگاه وى در محیط فراتر و پیرامونى اجتماعى, طبیعى و حتى تکوینى و الهى مى پردازد. همچنین, روابط و نوع و میزان تإثیرپذیرى و تإثیرگذارى او را در آن قلمروها مورد بررسى قرار مى دهد. در نظر فارابى, تنها بررسى و شناخت واقعیت انسان مدنى و سایر پدیده هاى مدنى, موضوع اصلى علم مدنى است; چرا که شناخت ماهیت و حقیقت انسان مدنى و سایر پدیده هاى مدنى حتى در حد کلى فوق, موضوع فلسفه مدنى محسوب مى شوند. هر چند از نظر وى, فلسفه مدنى به نوبه خویش بنیاد نزدیک و بى واسطه یا مباشر و خاص علم مدنى بوده و یا از جهتى دیگر, علم مدنى بر فلسفه مدنى استقرار مى یابد; اما در عین حال و از نگاهى دیگر, واقعیت انسان مدنى و پدیده هاى مدنى, بر بنیاد حقیقت و ماهیت این پدیده ها مبتنى است و واقعیت پدیده هاى مدنى از آنها به شدت متإثر مى باشد. حتى مى توان بر منبعث بودن واقعیت مدنى این پدیده ها از حقیقت و ماهیت مدنى آنها تإکید داشت. در نتیجه از نظرگاه وى, لازم است در علم مدنى کاملا به این امور و ویژگیهاى مربوطه توجه نمود; زیرا همان گونه که اشاره شد, اینها منشإ علمى و مبدإ عینى و نیز جنبه ماهوى واقعیت انسان مدنى و سایر پدیده هاى مدنى مى باشند. همچنین بازتاب جدى در جهات واقعى و واقعیت انسان مدنى و پدیده هاى مدنى دیگر دارند. بنابراین, انسان مدنى بالتبع, موضوع علم مدنى است.
هریک از این ویژگیهاى مهم مدنى انسان, داراى آثار و جهات خاص خویش است. این ویژگیها در پدیده هاى کلى یا جزیى مدنى و نیز در جهات فردى و اجتماعى مدنى انسان, انعکاس و نمود مى یابند. در نتیجه, علم مدنى ناچار به شناخت و شناسایى و رعایت آنهاست. اهم این ویژگیها در تحلیل فارابى به ترتیب زیر مى باشند: یکى, کمال جویى ذاتى انسان که در بردارنده هدف مدارى و غایت مندى انسان است. این, همان ویژگى راهبردى پدیده مدنى محسوب مى شود. دیگرى, تدبیرگرایى انسان که در بردارنده تعقل و حسابگرى او مى باشد. همچنین, نوع گرایى و جامعه گرایى انسان که در بردارنده همگرایى, زیست گروهى و همکارى جمعى است. این خصلت, مواردى از قبیل تقسیم کار اجتماعى و مدنى, روابط و تبادل کار و کالا و خدمات اجتماعى و تعاون و سازمان کار مدنى و اجتماعى را ایجاب و ایجاد مى نماید. در عین حال, ارادى و اختیارى بودن پدیده هاى مدنى, از مهمترین بنیادها و خصایص مدنى و مدنیت نوع انسان است. حیوان مدنى و مدنى بالطبع بودن انسان و در حقیقت انسان مدنى, مبین ماهیت انسان مى باشد. این, خود متضمن یک سرى مسائل گوناگون است. این مسائل, هرچند ماهیت فلسفى سیاسى و مدنى دارند; لکن در اندیشه فارابى, پایه هاى اصلى علم مدنى محسوب مى شوند; پایه هایى که بدون تبیین هر چه دقیق تر آنها, علم مدنى استقرار و استوار نگردیده و پایدار نخواهد بود. اهم این مسایل و فروض مبانى آنها, عبارتند از:
اول اینکه, معنا و شاخصه هاى مدنى بودن و مدنیت انسان چیست؟ آیا مدنى, روبه روى طبیعى است; آن گونه که هابز و روسو و حتى لاک به ترتیب در کتابهاى ((لویتان)), ((قرارداد اجتماعى)) و ((حکومت مدنى))(91) معتقدند. چرا که اینها مدعى اند که به طور کلى, بشر در سیر تحول و تاریخ حیات خویش, دو مرحله و حالت داشته است; یکى, مرحله طبیعى و دیگرى مدنى. شاخصه حالت و مرحله اولیه طبیعى در همه اینها, فقدان قانون, دولت و نظام است; هرچند حالت حیات اولیه در نظر هابز, بسیار منفى و بلکه زشت بوده و مبین حاکمیت توحش و وحشت و ناامنى است. این حالت در فلسفه سیاسى و علم سیاسى وى, حاکمیت قانون جنگل و تنازع بقا و ستیز دائمى و فراگیر است; حال اینکه, حالت طبیعى روسو, برعکس هابز, حالتى آرام و بى دغدغه بوده; لکن در عین حال, اجتماع آنها اولیه, بسیط و عقب مانده بود. در نظرگاه اینان, طبیعى; یعنى بدوى, در مقابل مدنى است; کمااینکه در نظر لاک نیز حالت طبیعى به معناى فقدان ضمانت و تضمین حق و حقوق و تعیین حدود بویژه حق مالکیت و دارایى هاست. در نگاه وى نیز با نگرشى کاملا حقوقى و شکلى, حالت مدنى, حالت قانون مند و حاکمیت مدارى است. درنظر اینها, مدنى به معناى پیچیده و پیشرفته است, آن هم با نگرشى مکانیکى و حداکثر آلى و زیستى. بنابراین, بشر براى فرار و گذر از آن, با قرارداد اجتماعى; دولت, قانون و حاکمیت را مستقر و مستحکم مى سازد. در هر حال, همان گونه که ملاحظه مى شود, حالت مدنى مورد نظر اینها, در مقایسه با حالت طبیعى, قانون مندى, حاکمیت قانون, دولت و نظام, روح و اساس مدنى و مدنیت مى باشد.
دوم, مدنى و حالت و وضعیت مدنى, گاه به معناى صناعى یا تولیدى و ایجادى نوع انسان است, در مقایسه با طبیعى; یعنى پدیده هایى که در طبیعت وجود دارند; آن هم صناعى ارادى یا اختیارى و آگاهانه یا عقلانى, در مقایسه با طبیعى جبرى و غریزى و غیرآگاهانه.
سوم, مدنى بودن همچنین به عنوان همگرایى, نوع گرایى و جمع گرایى اعم از گروه یا جماعت گرایى و نیز اجتماع گرایى انسان و نوع انسان نیز اطلاق مى شود; آن هم اجتماع کوچک و مدینه گرایى, امت گرایى و جامعه جهانى گرایى انسانهاى مدنى.
چهارم, مدنى به معناى کمال گرا بودن انسان نیز مى باشد.
پنجم, مدنى همچنین به معناى تدبیرى و راهبردى, تعقلى و حساب گرانه بودن انسان بویژه نظام گرا یعنى نظام نگر, نظام گذار و همچنین نظام پذیر بودن انسان است. همین طور به معناى تدبرى و برنامه ریز و طراح بودن نوع انسان نیز مى باشد; کمااینکه عقل اساسا یعنى تحدید و اولویت گذارى محسوب مى شود.(92) براى نمونه, شیخ طوسى (460ـ385ه') در کتاب ((الاقتصادالهادى الى طریق الرشاد)) تصریح مى نماید: ((و یجب ان یکون الامام عالما بتدبیر ماهوامام فیه من سیاسه رعیته و النظر فى مصالحهم و غیرذلک بحکم العقل))(93); لازم است امام, رهبرى و ریاست دولت و حکومت و حاکمیت, نسبت به تدبیر آنچه براى امامت و رهبرى آن به عهده او است عالم باشد. یعنى در خصوص سیاست و ساماندهى و راهبرد مردم, آگاه بوده و نسبت به مصالح و منافع و سایر امور مملکت, بر اساس حکم عقل بررسى نموده و سیاست گذارى نماید. به تإکید وى بر همین اساس, لازم است که رهبرى دولت و نظام, عاقلترین مردم باشد. ((و یجب ان یکون الامام اعقل رعیته, والمراد بالاعقل; اجودهم رإیا و إعلمهم بالسیاسیه))(94) آنگاه تإکید مى نماید که مراد از اعقل; یعنى اینکه ((صاحب رإى و صاحب نظرترین در امور مملکت))(95) و ((عالمترین دانشمندان سیاسى))(95) باشد. این, بیان دیگرى از عقل در مفهوم فارابى است. وى به همین مناسبت براى نمونه در رساله ((المسائل متفرقه)), عقل را به معناى تدبیر و سیاست و ((نظر در عواقب امور)) مىآورد.(95)
مدنى بالطبع بودن انسان, مبین مبدإ عملى و منشإ فکرى مدنى انسان; یعنى علت و انگیزه زندگى مدنى انسانهاست. چه کمبودها, نیازها و کششهایى و یا چه عامل و قوتى, انسانهاى مدنى را متوجه زندگى و اجتماع مدنى و مدنیت سیاسى نموده و به سوى آن سوق داده و مى دهند؟ احیانا انسان در حیات مدنى خویش, درپى و خواستار چیست؟ آیا گرایش مدنى انسان, ناشى از نیازهاى جسمى و غریزى یا طبیعى او بوده, یا ناشى از نیازها و کششها و قواى روانى و روحى او مى باشد؟ یعنى ناشى از مواردى از قبیل جامعه گرایى, تدبیر و نظام گرایى و امنیت گرایى یا تعالى گرایى(96) و به تعبیر ارسطو, گرایش به به زیستن(97) و نه صرف زیستن مى باشد, یا حتى ناشى از قدرت گرایى و تفوق طلبى انسانها و مانند اینهاست, یا اصلا" تصادف و یا عادت بوده که سبب جامعه گرایى و سیاست گرایى انسان شده است؟ منشإ تشخیص دهنده این نیازها و رافع آن و همچنین عامل تعیین کننده راهبردها و راهکارهاى رفع این نیازها در انسان چیست؟ آیا حس و تجربه محض بوده, یا عقل مى باشد؟ یا همان عادت و یا حتى نقل و وحى و شرع است؟ یا کلیه موارد فوق و همه موارد مذکور; لکن هر کدام در موقعیت و مرتبه خاص خویش. فارابى در نظریه سیاسى خویش, از این نظر, کثرت گرا مى باشد. وى, معتقد است که انسان تحت تإثیر عوامل مختلف الهى, طبیعى درونى و برونى و انسانى اعم از فردى و اجتماعى و جبرى و اختیارى, وارد حیات مدنى خویش مى شود. همچنین به کمک عقل, وحى و تجربه خود و دیگران یا عرف, عادت و علم, به ساماندهى و راهبرد مدنى خویش مى پردازد. در عین حال, غرایز یا گرایش به امنیت, رفاه, قدرت و بقا در زیستن و نیز فطرت یا گرایش به برترى و به زیستن در حیات مدنى انسان وجود داشته و نقشآفرینى دارند.
بنابراین, همه اینها در پدیده مدنى متعلق علم مدنى موضوعیت دارند و هرکدام در جایگاه خویش بایستى مورد توجه و مطالعه قرار گیرند; چرا که نوع انسان تا حدودى, هم امکان کشف و شناسایى نیازها, کششها و مطلوبیتهاى مدنى خود و اجتماع خویش را داشته, و هم استعداد شناختن راهکارها و راهبردهاى تإمین نیازها و دستیابى به مطلوبیتهاى فردى, گروهى و اجتماعى مدنى خود را دارد. انسان در عین حال, قدرت عمل و ایجاد مدینه و اجتماع مدنى و سایر پدیده هاى مدنى را داراست; پدیده هایى از قبیل: دولت, حکومت و نظام سیاسى و یا قدرت, جنگ و صلح, امنیت, انقلاب و تحول سیاسى و مانند اینها. این, همان معناست که گفته مى شود نوع انسان خود هم سائس بوده, یعنى سیاست گزار و سامان دهنده اجتماع مدنى و به اصطلاح, مدبر آن مى باشد, هم خود, سیاستمدار و مجرى و عامل و مدیر بوده و به اصطلاح خود فارابى, صنعت گر صناعت مدنى و سیاسى و فاعل سیاسى و مدنى است. متقابلا انسان, مسوس یا سیاست پذیر نیز مى باشد; یعنى قابل و پذیراى احکام و سیاستها و نیز قدرت و سامان و راهبردهاى سیاسى و مدنى بوده و موضوع آنهاست. بنابراین, مدنى بودن انسان و سیاست گرا بودن او, شامل کلیه موارد فوق به ترتیب زیر مى باشد: انسان مدنى و سیاسى, خود, هم عاقل مدنى و سیاسى بوده و هم عالم و آگاه مدنى و سیاسى مى باشد; یعنى استعداد, امکان و قوه عقل و تعقل مدنى و نیز تعلیم و تعلم و عالم شدن مدنى و سیاسى را دارد; چه در مقام سیاست گزار و مدبر, چه در مقام سیاستمدار و مدیر. همچنین خواه در مقام سیاست پذیر و مسوس و خواه در مقام عاقل و عالم مدنى و به اصطلاح, فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى باشد.(98)
ب ـ جایگاه انسان در نظام مراتب هستى و حیات مدنى
در دیدگاه فارابى, شناخت موقعیت انسان در عرصه هستى و در حیات مدنى علاوه بر ماهیت وى, یکى دیگر از وجوه موثر پدیده مدنى است. این موضوع از ابعاد تعیین کننده شناخت پدیده مدنى و در نتیجه علم مدنى او مى باشد. این موقعیت, از ارکان حقیقت انسان مدنى و شناخت آن محسوب مى گردد. در نگاه فارابى, عالم هستى داراى نظامى مرکب از سلسله مراتب مختلف مى باشد. مراتب هستى, به ترتیب شامل: مراتب الهى و تکوینى, طبیعى و جبرى و انسانى ـ ارادى مدنى اعم از فردى و اجتماعى مى باشند. (98) این مراتب, به عنوان مبادى سیاست, سیاسى و مدنى و نیز علوم مربوطه; یعنى علم الهى, طبیعى و مدنى, هر یک به طور کلى در نگرش مدنى و علمى مدنى فارابى وجود داشته و نقش دارند. یافته ها و داده هاى فلسفى و علمى هر یک از آنها, در بینش و جهان بینى علمى مدنى وى, داراى نقشى تإثیرگذار بوده و حتى تعیین کننده هستند. انسان مدنى, یکى از مراتب و به اصطلاح, مبادى مدنى محسوب مى شود; یعنى مرتبه و مبدإ انسانى سیاسى و مدنى, انسان مدنى با تمامى ویژگیهاى خود و با کلیه جهتهاى بدنى, نفسانى و غریزى و روانى خود و با تمامى جهتهاى ذهنى و فکرى عقلى و سرانجام روحى و فطرى خویش. همین انسان داراى جهت گیرىهاى گوناگون بوده و پیوستارى, از پائین ترین مراحل و پایه هاى کمال انسانى یا فروترین تا برترین حد انسان مدنى را در بر مى گیرد. همچنین شامل: جهت گیرىهاى طبیعى یا ضرورى مدنى انسان و نیز جهت گیرى فراطبیعى, برتر و فاضله یا متقابلا فروتر از طبیعت یعنى رذیله او مى باشد. این مرتبه, در برگیرنده گونه هاى مختلف انسان مدنى و مراتب آن است. این مراتب, خود بعد از حد انسان غیرمدنى یا غیرمدنیین در تعبیر فارابى; یعنى از انسان بهیمى و بهیمیون شروع شده و تا انسان طبیعى و سرانجام عبد بالطبع پیش مى رود. همچنین, انسان مدنى حر و آزاده را در نقطه مقابل آنها, شامل مى شود.
انسانهاى مدنى داراى جهت گیرىهاى سه گانه مى باشند; اعم از طبیعى یا ضرورى و نیز فراطبیعى, برتر و فاضله یا متقابلا فروتر از طبیعت; یعنى جاهله و رذیله. براین اساس, از نظر فارابى, جمله اینها درهر صورت, مدنى یا مدنیین محسوب مى شوند. بنابراین, انسان به عنوان یکى از مراتب هستى و به اصطلاح خود فارابى, مبادى انسانى محسوب مى گردد; خواه به اعتبار فردى, گروهى و یا اجتماعى و خواه در حیثیت انسان مطلق و یا انسان مدنى.(99) پدیده انسان, در عین حال به عنوان یکى از ارکان جهان بینى علمى مدنى و از بنیادهاى علم مدنى وى محسوب مى شود. فارابى براین اساس, در کتاب ((تحصیل السعاده)) نیز همچون ((آرإ اهل مدینه)) و همچنین در ((السیاسه)), با اشاره به بنیادها و داده هاى انسان شناسانه, به تبیین و توجیه علم مدنى پرداخته است. در آنجا تصریح مى نماید که انسان و جوهره حقیقى او, کمال گرایى و طلب و تلاش پیوسته و فراگیر در این راستا بوده و پایدارى در این جهت مى باشد. در نگاه وى: ((ان الانسان, انمایصیرالى الکمال الاقصى الذى له ما یتجوهر به فى الحقیقه))(100) انسان, به طرف کمال نهایى خویش سیر مى نماید. کمال و سیرى که در جوهره حقیقى او قرار دارد.
از نظر او, انسان براى سیر به کمال مطلوب و موردنظر خویش; اولا, نیازمند سعى, کوشش و فعالیت براى گذر از نقص و بالقوه بودن و گذار به کمال و فعلیت مى باشد; ثانیا, این طلب و تلاش از یک طرف و این سعى و فعالیت از طرف دیگر, جز با کمک به انجام کارهاى متنوع ممکن و عملى نمى باشد; یعنى آن گونه کارهایى که به وسیله آنها, انسانها, استعدادها وقواى خویش و طبیعت پیرامون خود را پرورش داده و مى سازند, آنگاه متناسب با منافع و مقاصد خویش و در جهت رشد و کمال خویشتن, از آنها بهره مى جویند. کمااینکه وى تصریح مى نماید که انسان در کوشش براى دستیابى به کمال, به ناچار اشیاى زیاد و امور طبیعى فراوانى را به کار مى گیرد; یعنى با تصرف در آنها, آنها را در سیر تکامل خویش, مورد بهره بردارى قرار مى دهد.
((اذا سعى عن هذالمبادى نحو بلوغ هذا الکمال, و لیس یمکنه یسعى نحوه الاباستعمال اشیإ و کثیره من الموجودات الطبیعه و الى ان یفعل فیها افعالا لا یصیر بها تلک الطبیعیات فافعل له; فى إن یبلغ الکمال الا قصى, الذى سبیله ان یناله))(101)
از نگاه فارابى, علم انسان مدنى عهده دار این بررسى هاست. در عین حال, این علم, تبیین مى نماید که; هر انسانى به چه قسمت, نوع و میزانى از کمال نایل مىآید. کما اینکه ثابت مى کند که ممکن نیست جمیع کمالها و توان مندیها در یک فرد فراهم شود. همچنین به تإکید وى, یک فرد به تنهایى و بدون همکارى و تعاون تعداد بسیار زیادى از سایر مردم, نمى تواند به کمال لایق خویش نایل شود. وى خود تصریح مى نماید:
((تبیین مع ذلک فى هذالعلم; ان کل انسان انما ینال من ذلک الکمال قسطا ما و ان یبلغه من ذلک القسط کان از ید او انقص, اذ جمیع الکمالات لیس یمکن ان یبلغه وحده بانفراد, دون معاونه ناس کثیرین له))(102)
((در این علم, همچنین تبیین مى گردد که هر انسانى به قسمتى کم و بیش از کمال نایل مى گردد; چرا که جمیع کمالات و اهداف بدون همکارى تعداد زیادى از انسانها, دست یافتنى نمى باشد))
در دیدگاه فارابى, کلیه انسانها به حالتى آفریده شده و داراى وضعیتى هستند که در امورى که براى طلب و دستیابى به آنها تلاش مى نمایند, با دیگر انسانها و مردم در ارتباط متقابل باشند. از این جهت نیز فطرتا و ذاتا یا به طور تکوینى, همگرا و نوع گرا مى باشند. ((ان فطره کل انسان, ان یکون مرتبطا فیما ینبغى ان سعى له, بانسان و او ناس غیره)).(103) بنابراین, ((کل انسان من الناس, بهذه الحال));(104) کلیه انسانها هم در سیر و هم نیل و حتى در میل به کمال مناسب خویش و به تناسب ظرفیت و مرتبه وجودى خود,
((انه لذلک یحتاج کل انسان فیما له ان یبلغ من هذا الکمال, الى: مجاوره ناس آخرین و اجتماعه معهم))(105)
اولا, نیازمند مجاورت و همزیستى با مردم دیگر; یعنى با یکدیگر بوده; ثانیا, نیازمند اجتماع, همگرایى و همگروهى با آنهاست; یعنى فطرت طبیعى و تکوینى این جاندار, این چنین بوده و چنین ایجاب مى نماید که تمایل به سایر افراد نوع خویش داشته باشد. در تعبیر وى, به همین مناسبت و با این اعتبار او, حیوان انسى یا حیوان مدنى و سرانجام انسان مدنى(105) بوده و نامیده مى شود.
موجود یا جاندار انسى احتمالا به اعتبار انس و الفت جویى و همان نوع گرایى, همگرایى و نیز به اعتبار همزیستى و زیست گروهى و اجتماعى انسان(105) ـ کمااینکه موجود یا جاندار مدنى احتمالا به اعتبار کمال جویى و هدفدارى آن ـ در حیات فردى, گروهى و اجتماعى خویش و سیر به کمال مطلوب خویش است. حتى چه بسا, به اعتبار تدبیرى و حسابگرانه بودن این فرایند و البته ارادى و اختیارى یا آزادانه و انتخاب گرانه بودن آن است. یعنى وراى طبیعى صرف و فراى قواى غریزى و اجبارى محض بوده و احیانا مبین آگاهانه بودن روابط و رفتار انسان مدنى مى باشد. ((کذلک فى الفطره الطبیعیه لهذا الحیوان,ان یإوى و یسکن مجاورا, لمن هو فى نوعه))(106); یعنى در طبیعت و فطرت طبیعى و تکوینى این حیوان; یعنى انسان, گرایش به مإوا و مسکن گزیدن در مجاورت و در کنار همنوع خویش قرار دارد و درست به همین سبب, حیوان انسى و حیوان مدنى نامیده مى شود: ((فذلک یسمى الحیوان الإنسى و الحیوان المدنى)).(107)
ج ـ علم انسان مدنى: از جهت علمى از نگاه فارابى, نخست علم انسان و انسانى به عنوان حیوان انسى یا علم حیوان انسى, وجود دارد. آنگاه یعنى در مرتبه انسان به مثابه حیوان مدنى و به اعتبار مدنى بودن یا مدنیت او, علمى دیگر, آن هم با اعتبار و با نظریه اى دیگر, ایجاب مى گردد; یعنى علم انسان به عنوان حیوان مدنى یا علم انسان مدنى و حتى به اعتبارى علم مدنى انسان ایجاد مى شود. علمى و نظرى دیگر که فراتر از صرف بررسى کمال طلبى ذاتى و نیازمندىها و ضرورتهاى آن بوده و نیز وراى مطالعه همگرایى ها و همزیستى طبیعى محض انسان تا سرحد حیوان انسى است; بلکه عبارت از علم این جاندار تا سرحد نیل به کمال خویش; یعنى تا سرحد انسان مدنى مى باشد. یا علم, نگاه و نظریه دیگرى که در مورد مبادى یا بنیادها و داده هاى عقلى; یعنى کمال طلبى بررسى مى کند. همچنین در زمینه نیازمندىها و همگرایى انسانها و حیوانهاى انسى تفحص مى نماید. علاوه بر آنها, درباره افعال, عملکردها, رفتارها و کنشها و واکنشهاى اینها تحقیق مى کند, نیز به بررسى ملکات یا هنجارها و نهادها و روابط, ساختارها و سازمانهاى مدنى انسان پرداخته, همچنین به مطالعه ارزشها و سنتها و نیز منشها و روشها و راهکارها و راهبردهاى مصنوع یا خود ساخته حیوان مدنى مى پردازد. اهم مواردى که خود همین حیوان مدنى به وسیله آنها سعى در سیر به طرف کمال مطلوب خویش مى نماید. به تعبیر او; از این منظر و به اصطلاح با این اعتبار علمى, علم انسانى و علم مدنى, ایجاب شده و ایجاد مى گردد. یعنى به اعتبار حیوان, جاندار و موجود انسى, علم انسانى شکل مى گیرد و به اعتبار حیوان, جاندار و موجود مدنى, علم مدنى به وجود مىآید. ((فیحصل ههنا علم آخر و نظر آخر یفحص: عن هذه المبادى العقلیه و عن الافعال و عن الملکات التى بها یسعى الانسان نحو هذاالکمال))(108) کمااینکه وى تإکید مى نماید:
((اینجا علم دیگر و نظر دیگرى موضوعیت یافته و موجودیت مى یابد که تفحص مى نماید درباره این مبادى عقلى و افعال و نیز ملکاتى که انسان به وسیله آن علم و یافتهاى تحقیقاتى آن, سعى در دستیابى به این کمال مى کند)). ((فیحصل من ذلک: العلم الانسانى و العلم المدنى))(109)
در دیدگاه فارابى, علم مدنى در مرتبه علم انسان مدنى یا حتى علم مدنى انسان, یعنى در حد تدبیر و سیاست به اصطلاح شخص, نفس و یا فردى, از یافته هاى سایر علوم, به ترتیب بهره مى جوید; خواه از مفاهیم و معلومات این علوم و خواه از روشها و نمونه ها یا الگوها و مدل هاى آنها استفاده مى کند. به تصریح خود وى, ((العلم المدنى)): ((فیبتدى و ینظر فى الموجودات التى هى بعد الطبیعیات)).(110) علم مدنى از موجودات و پدیده هاى فراطبیعى شروع مى نماید.از نظر وى این علم, نخست به یافته هاى آن علوم به عنوان داده علمى خود مى نگرد, آنگاه از روشهاى تحقیق در طبیعیات, بهره جسته, ((یسلک فیهاالطرق, التى سلکها فى طبیعیات));(111) یعنى به دنبال شیوه هایى مى رود که علوم طبیعى بدانها مى پردازند. در نگاه او, علم مدنى, بنیادهاو یافته هاى تحقیقى, علمى و تعلیمى آنها و نیز بینش, روش و مواد علمى آن علوم را, به عنوان داده هاى خود نگریسته و به کار مى برد. به عبارت دیگر, مبادى مناسب علم طبیعى بویژه در زمینه روش علمى رامورد بهره بردارى قرار مى دهد.
علم مدنى همچنین در مرحله بعد, از یافته هاى علوم انسانى و به تعبیر خود وى; علم انسانى نیز استفاده مى کند:
((یجعل مبادى التعلیم فیها, ماینفق ان یوجد; من المقدمات الاول التى تصلح لهذا الجنس ثم ماقد برهن فى العلم الطبیعى)).(112)
علمى که از دیدگاه او, همان گونه که اشاره شد, عبارت است از: العلم الانسانى; یعنى علمى که:
((یفحص عن الغرض الذى لإجله کون الانسان و هوالکمال الذى یلزم ان یبلغه الانسان, ماذا؟ و کیف؟))(113)
((تفحص مى کند از غرضى که انسان براى آن آفریده شده است و آن کمالى بوده که انسان ناچار است به آن دست یابد به اینکه چیست؟ و چگونه است))
خود این مباحث نیز به نوبه خویش, مبتنى بر انسان شناسى و شناخت و احتساب قابلیتها, فاعلیت, ظرفیتها, نیازها و احساس نیازهاى انسان هستند. همچنین مبتنى بر نگرشها, گرایشها و کنشها و واکنشهاى جبرى طبیعى و بویژه ارادى و تدبیرى انسان, آن هم در روابط و حیات فردى, گروهى و اجتماعى و بخصوص مدنى خویش مى باشند.
در نگاه فارابى, علم مدنى آنگاه و در این مرتبه, وارد موضوع و مسائل علمى خاص خویش مى شود. کار ویژه علم مدنى در نظر وى در اینجا, به طور کلى تفحص پیرامون عوامل, موانع و راهبردهاى مدنى و بویژه معلوم و متمایز ساختن آنهاست. به اعتبار دیگر, علم مدنى عبارت از شناخت چگونگى دستیابى به اهداف مدنى است. این علم به تعبیر وى:
((ثم یفحص عن جمیع الاشیإ التى بها یبلغ الانسان ذلک الکمال او ینتفع فى بلوغها))(114)
سپس به تفحص در مورد پدیده هایى مى پردازد که انسان را به غایت خویش رسانیده یا براى او در سیر به کمال مفید مى باشند: ((این پدیده ها عبارتند از: خیرات, فضایل و نیکویى ها)). ((هى الخیرات و الفضائل و الحسنات)).(115) براین اساس در فسلفه مدنى او, علم مدنى, آنگاه پس از فراغت از مبادى الهى, طبیعى و انسانى و داده هاى علمى آنها, نخست به تفحص پیرامون جمیع اشیا; یعنى امور و پدیده ها یا عواملى مى پردازد که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در پیشبرد او و امور مربوطه, موثر مى باشند. وى از اینها, تعبیر به خیرات و فضایل و سرانجام حسنات و در مواضع دیگر, بتعبیر به زیبایى ها نموده است. در نظر او, اینها به طور کلى هنجارها, نهادها و ارزشهاى انسانى و اجتماعى مدنى مى باشند.
در مرحله بعد, علم مدنى:
((یمیزها من الاشیإ التى یقومه عن بلوغ ذلک الکمال)). ((هى الشرور و النقائص و السیئات))(116)
به تمیز عوامل بازدارنده و به تشخیص اشیا, امور و پدیده ها یا موانع مدنى مى پردازد; مواردى که به طور مستقیم یا غیرمستقیم, مانع راهبرد به هدف کمالى انسان و جامعه انسانى و مدنى مى باشند. این موانع همچنین, یا باعث کندى و کاهش شتاب سیر کمالى مدینه و اجتماع مدنى مى شوند, یا سبب انحراف از مسیر صحیح, اصلى و تکاملى آنها محسوب مى گردند. در تعبیر او, اینها عبارتند از: شرور و بدیها و نقایص یا رذائل و پستیها, پلشتیها و کاستیها و حتى نقایض و ناسازوارىها, همچنین عبارتند از سیئات یا زشتیها و قبائح هستند.
فارابى همچنین معتقد است که در مرحله نهایى, علم مدنى به تعریف و شناسایى راهبردهاى مدنى مى پردازد. براین اساس ((یصرف ماذا و کیف کل واحد منها));(117) به شناسایى علمى و تصرف و کاربرى عملى در مورد چیستى و چگونگى هریک از پدیده هاى مزبور و فرایندهاى تکاملى آنها مى پردازد. بنابراین, علم مدنى به تعریف و شناسایى اهم موارد زیر مى پردازد: چیستى, چگونگى و کیفیت کلیه موارد, اعم از عوامل و هنجارها و ارزشها, شامل: خیرات, فضایل و حسنات و متقابلا شناخت موانع و ناهنجارىها و ضد ارزشها شامل: همان شرور, نقایص و سیئات. درهمین راستا علم مدنى, اقدام به بررسى چگونگى کاهش ناهنجارىها و افزایش هنجارها و نیل بدانها و نهادینه نمودن آنها مى کند.
همچنین, علم مدنى به تحقیق ریشه ها و پیشینه ها و نیز منشإ فکرى و مبدإهاى عینى و عملى آنها پرداخته و نیز به بررسى انگیزشها و محرکها و مطلوبیتهاى انسانى و مدنى مى پردازد. این علم براین اساس, به شناسایى اهداف, غایتها, نهایتها و آمال اقدام مى نماید. بنابراین,, علم مدنى در اینجا به تفحص پیرامون هریک از این عوامل یا هنجارها و موانع یا ناهنجارىهاى انسانى, اجتماعى و سیاسى یا مدنى مى پردازد. علم مدنى, همچنین به بررسى این موارد, اعم از عوامل و موانع پرداخته و اقدام به شناسایى اینکه اینها از چه چیزى, براى چه چیزى و در جهت و به سوى چه چیزى هستند, مى نماید. ((علم المدنى... یعرف... کل واحد منها و عن ماذا و لماذا و لاجل ماذا هو)) (118)
در نگاه او, این علم مدنى, در پى دستیابى به کلیه عوامل, موانع و راهبردهاى گذار انسان مدنى و جامعه مدنى به سوى اهداف, کمال و سعادت ممکن و منظور نظر خویش مى باشد. در نتیجه, به دنبال معلوم, معقول و متمایز ساختن و نیز طبقه بندى عوامل, موانع و راهبردهاى مدنى است. این علم تا تحصیل و تحصل و کسب و دستیابى به کلیه این امور و موارد و نیز معلوم, معقول و متمایز ساختن آنها از یکدیگر فرا مى رود. ((الى ان تحصل کلها معلومه معقوله متمیز بعضا" عن بعض))(119) به تصریح وى: ((هذا هو العلم المدنى)),(120); این, همان علم مدنى مى باشد. به تإکید او, این علم; یعنى علم مدنى در مقایسه با علوم الهى, علوم طبیعى و علوم انسانى, همان علم اشیا, امور و پدیده هاى مدنى است. یعنى علم عوامل, موانع و راهبردهایى بوده که اهل مدینه با اجتماع مدنى خویش, در جهت سعادت و هدف مطلوب خویش سیر مى نمایند; خواه سعادت حقیقى و خواه سعادت ظنى و پندارى باشد; آن هم عبارت از سیر و سعادت هر فرد و هر گروه, طبقه و صنف و حتى هر منطقه و مدینه اى و هر اجتماع مدنى و به میزان امکان و استعداد خویش و به تناسب مرتبه و موقعیت و جایگاه خود مى باشد. یعنى علم مدنى, علم اشیایى است که به وسیله آنها, اهل مدن با اجتماع مدنى خویش, به سعادت خود نائل مى شوند و در این راستا و براین اساس هر یک به مقدارى که فطرتا معد و مستعد آن است, پیش مى رود.(121)
البته همان گونه که تاکنون نیز اشاره شده است, از نظرگاه فارابى, نقش انسان و انسان مدنى و مطالعات انسانى مدنى در موجودیت و حیات مدنى خویش بسیار تعیین کننده است. براین اساس, اهمیت این پدیده در مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى, بسیار فراتر از صرف طرح مطلب فوق مى باشد. انسانى که به عنوان مبدإ, مبنا و عنصر حقیقى مدنى است; در واقع, به مثابه حقیقت عناصر پدیده مدنى و همچنین سیاست و سایر پدیده هاى سیاسى محسوب مى گردد. در این زمینه, توجیه, تبیین و تشریح جهات انسانى مدنى و منشإها و مبادى مدنى و سیاسى انسان لازم مى باشد. بررسى حالتها, رفتار و چگونگیها, همچنین آثار و کیفیتهاى انسانى مدنى و سرانجام غایتها و مطلوبات انسانى مدنى نیز در سیاست ضرورى است; کارى که اثرى حتى بیش از جلد نخست رساله قبلى نگارنده تحت عنوان, ((مبادى انسانى سیاست)) را مى طلبد. اگر قرار بود تمامى رساله و یا رساله اى درحد و شإن این رساله, صرفا به انسان شناسى مدنى اختصاص یابد جا داشت, اثرى شامل شناخت ویژگیها, مبادى و منشإهاى جسمى ـ بدنى, ذهنى ـ عقلى و روانى ـ روحى و فردى ـ اجتماعى انسان مدنى, این چنین بررسى شود; آن هم در سطح علم و فلسفه مدنى فارابى حتى در حد توصیف و تحلیل و احیانا تعلیل آن; یعنى هم کاملا ضرورى بوده و هم از طرف دیگر امکان آن وجود دارد, منابع آن نیز تماما در آثار گسترده وى موجودند.
همان گونه که اشاره شد, فارابى در کتاب ((تحصیل السعاده)), به روشنى از طریق مبادى انسان شناسى و به اصطلاح خود, ((العلم الانسانى)), در نتیجه ضرورت علم مدنى و فلسفه وجودى آن را بیان مى نماید.(122) وى در رساله ((عیون المسائل)) نیز بر ویژگى انسان تإکید کرده و تصریح مى نماید که: ((الانسان من جمله الحیوان خواص));(123) انسان حیوان خاصى است, یا انسان نسبت به حیوانات, خواص, ویژگیها و برجستگى هایى دارد. وى در اینجا به ویژگیهاى نفسانى و عقلى و ادراکى انسان تإکید نموده است. نفس انسانى در نگاه او, داراى قوایى علمى و ادراکى اعم از نظرى و عملى است: ((بإن له نفسا یظهر منها قوى بها تفعل افعالها بالآلات...)). (124) از جمله این قوا; یکى, قوه عقل عملى است, که عبارت از قوه درک افعال و اعمال ضرورى انسان مى باشد.
((ومن هذه القوى العقل العملى, و هوالذى یستنبط مایجب من فعله من الإعمال الانسانیه)) (125)
از نظر او, عقل عملى, یکى از قواى نفس انسان محسوب مى شود. این قوه, استنباطکننده یا استنباطگراست. انسان به وسیله این نیرو, ضرورتهاى عینى و عملى را استنباط نموده و بدانها علم مى یابد; آن هم علمى استنباطى و بازسازى, نه صرفا علمى انعکاسى و بازتابى; یعنى علمى که ضمن انعکاس واقعیتهاى عینى و تعقل در آنها, فراتر از آن, به ترتیب و تنظیم عملى اولویتهاى زندگى مدنى انسان مى پردازد. بر همین اساس, وى مطرح مى نماید: ((من قوى النفس العقل العملى)),(126); از جمله قواى نفس, عقل عملى مى باشد. بنابراین, عقل عملى انسان براساس استنباط است. این عقل, یعنى عقل عملى: ((هوالذى یتم به جوهرالنفس و یصیر جوهرا عقلیا بالفعل))(127); قوه و نیرویى است که جوهر نفس انسانى به وسیله آن کامل شده و تبدیل به جوهر عقلى بالفعل مى شود. یا به تعبیرى دیگر, نفس و عقل آدمى بدین وسیله فعلیت یافته و فعالیت مى یابد.
این عقل, در اندیشه وى, عامل تشخیص و تبیین و وسیله تعیین و تإمین رشد و ترقى و در حقیقت سبب تعالى انسان بوده و علت اصلى تکامل عقلى اوست. خود این عقل نیز در نظریه وى, داراى مراتبى چهارگانه مى باشد; مراتبى که از عقل خام و هیولایى یا عقل عامى و عادى و بسیط اولیه شروع شده تا عقل بالملکه و عقل مستفاد و سرانجام عقل بالفعل پیش مى رود; عقلى که در جهان بینى او در ارتباط مستقیم با عقل فعال و عالم ملکوت و الهیات مى باشد. کمااینکه خود تصریح مى سازد که این عقل, داراى مراتبى است; یک بار عقل هیولایى بوده و بار دیگر, عقل بالملکه مى باشد: ((لهذا العقل مراتب, یکون مره عقلا هیولائیا و مره عقلا بالملکه ومره عقلا مستفادا.. . الخ))(128). این دو, مبین جهات بالقوه ـ بالفعل عقل آدمى هستند. به عبارتى دیگر, انسانها و حتى اجتماعات مدنى نیز بر این اساس در نگاه فارابى, داراى مراتب متفاوت بوده و حتى در حقیقت, داراى انواع متفاضل مى باشند. این پدیده هاى مدنى به تناسب مرتبه عقلى و وجودى خود و به تناسب ترکیب و آمیزه هاى مربوطه, متفاوت و بلکه متنوع هستند. بالتبع بر هر کدام از این نوع پدیده هاى مدنى, قوانین و حتى مفاهیم فلسفى مدنى و علمى مدنى خاص, حاکمیت دارد. براین اساس, بر هریک از آنها, قوانینى مناسب و بلکه مسانخ خویش مصداق داشته و موثر مى باشند. اصل ویژگى انسان; یعنى اینکه انسان داراى یک سرى ویژگى بوده, چیزى است که مورد اتفاق و اجماع عمومى است. انسان حتى در افراطى ترین و مادىترین گرایشها نیز, حداقل مکانیسم و پدیده اى پیچیده محسوب شده است. همین انسان در طبیعى ترین بینش و روش و دانش نیز, ارگانیسم و موجودى آلى و پیشرفته به حساب مىآید. آدمى حتى از نظر جسمانى و بدنى یا فیزیولوژیک و آناتومى, متفاوت از سایر موجودات و حتى حیوانات بوده و متفاوت نیز دانسته شده است,(129) حتى از نظر اعضا و بویژه دست و زبان این چنین بود تا چه رسد به مغز و آنگاه عقل و بالاخص جهات روحى و روانى,(130) که موجودى خاص و برتر است.
فارابى در رساله ((عیون المسائل)) هم ((الانسان على الحقیقه هو جوهر الانسان على الحقیقه...))(131) انسان را در حقیقت, همان جوهر حقیقى او مى داند, و نه صرفا جهات جسمانى او که خارج از انسانیت وى مى باشند. از نظر وى انسان, جوهر, حقیقت و ماهیتى یگانه و حتى منفرد داشته و انسان حقیقى, به عقل و درک, حقیقى مى باشد. به عبارتى دیگر, حقیقت و جوهره انسان, عقل و درک اوست. کمااینکه خود او, در کتاب ((تحصیل السعاده)) همان گونه که ملاحظه شد, انسان را, الحیوان الانسى و الحیوان المدنى,(132) جاندار عاقل, مدبر, همگرا و مدنى مى خواند. اصطلاح انسان مدنى (133) که مورد توجه خواجه نصیر در ((اخلاق ناصرى)) و قطب الدین شیرازى شاگرد وى در ((دره التاج)) در شرح نظر فارابى بوده, همان تعبیر فارابى درخصوص پدیده و مفهوم حیوان مدنى است; همچنان که خواجه نصیر مى گوید که ((انسان مدنى یعنى انسانى که قوام تمدن))(134) یا مدنى و مدنیت به وجود او ((و امثال او صورت مى بندد)). (134) به تعبیرى دیگر, اختیار یا جهت عقلى ـ ارادى انسان, اساس انسانیت و مدنیت او محسوب مى گردد. فارابى در فراز دیگرى از همین کتاب ((تحصیل السعاده)), مدعى مى شود که سبب گرایش انسان به اجتماع, به عنوان حیوان مدنى و حتى وجه تشبیه انسان به حیوان انسى, همین گرایش وى به همنوع خود مى باشد.(135) وى, هم در کتاب ((فصول مدنى)), و هم در ((التنبیه على سبیل السعاده)), همین انسان مدنى را به نوبه خویش, براساس قدرت فکر و حسن اندیشه و همچنین برمبناى قوت و استحکام اراده او, به سه گروه احرار, بهیمیون و عبید بالطبع تقسیم مى نماید. بنابراین, انسان مدنى براثر اندیشه درست و قوت عزم و اراده, یا بهیمى بوده, یا فراطبیعى و مدنى مى باشد و یا سرانجام, طبیعى محسوب مى شود. ((الانسان المدنى... بالجوده الرویه و القوه العزیمه)), به تعابیر مختلف ((الانسان البهیمى)) و بهیمون یا ((الحر)) و یا ((العبد بالطبع)) و ((عبید بالطبع)) هستند.(136)
این تقسیم بندى از یک نظر, شباهت زیادى هم با تقسیمات سه گانه افلاطون یعنى همان نفوس سه گانه زر, آهن و مفرغ(137) داشته و هم شباهت با انواع سه گانه اتباع یا آزادگان, بردگان یا بندگان و سرانجام بیگانگان در نظریه سیاسى ارسطو دارد.(137) در عین حال, در نظریه فارابى. این تقسیم بندى, طبقاتى نبوده و بر پایه اشرافیت, بویژه بر مبناى الیگارشى, تمکن و نفوذ مالى و سنتى و ارثى نیست; بلکه بر پایه تدبیر و اراده انسانى مدنى استوار است. تقسیم بندى مزبور, بیشتر مبین هویت و شإن مدنى اجتماعات گوناگون بوده و بیانگر شخصیت و مرتبه مدنى آنهاست. فارابى در کتاب ((آرإ اهل المدینه)) و کتاب ((السیاسه المدینه)) نیز به تفصیل به تشریح سرشت و طبیعت درونى مدنى آدمى و به نگرش و گرایش مدنى و اجتماعى انسان, به عنوان انسان مدنى پرداخته است,(138) وى در کتاب ((جمع بین رإیى الحکیمین)), تناسب یا به اصطلاح خود او, تقویم و تعدیل نفس انسان را مقدمه لازمه و سبب تقویم و تعدیل غیر دانسته و آن را عامل سامان دهى و راهبرد اجتماع مدنى و مدینه مى داند.(139)
در رساله ((المقولات)) نیز, هیئتهاى نفسانى انسان را شامل جهتها, مبادى و موضوعات ارادى و طبیعى تلقى نموده و بدانها تقسیم مى نماید. همانند صورت و شکل بدن آدمى که طبیعى است; حال آنکه, ساختار مدینه و اجتماع مدنى ارادى و صناعى مى باشد. یا نظم و قانون و قدرت گرایى که غریزى و فطرى انسانها بوده; لکن شکل نظام و سازمان دولت و حکومت, وضعى و قراردادى است.
بنابراین, از نگاه فارابى و در یک جمع بندى کلى, انسان مدنى, مخزن اسرار, مبدإ, مقوم و به اصطلاح خواجه نصیر, معدل و همچنین مدبر و مدیر بوده و بیش از آن, سیاست گراست. همین انسان در عین حال, قابل و سیاست پذیر و نیز صانع و آفریننده و ایجادکننده نهادهاى مدنى بوده و خلاق است. انسان همین طور مختار و مراد; یعنى صاحب اراده و اختیار بوده و نیز عالم و ناظر مدنى مى باشد. بدین ترتیب از نظر وى, بدون آگاهى دقیق از واقعیت, ماهیت و حقیقت انسانهاى مدنى و بود, نمودها و غایتهاى مدنى آدمى, علم مدنى ناقص و نارسا; بلکه ناممکن مى باشد. همچنین این علم بدون شناخت جامع از نیازها و کمبودها و نیز کششها و کوششها و همچنین گرایشهاى انسان, علمى بى پایه است. بدین ترتیب, بدون وقوف جامع به استعدادها, امکانات و شرائط درونى و برونى انسان مدنى و بدون اطلاع صحیح به صیرورت و شدن مدنى انسان, یقینا علم مدنى, سست بنیان مى باشد. بدین سبب, بدون آگاهى نسبت به حدود و نهایتهاى آنها, در نتیجه, این چنین علمى متشتت و آسیب پذیر است. همان گونه که انسان مدنى مقوم مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى و به تعبیر خواجه نصیر, مقوم تمدن و مدنیت و پدیده مدنى بوده; همین طور, علم انسان مدنى در نظریه وى, مقوم علم مدنى مى باشد. در اینجا به همین اشارات بسنده مى گردد.
پى نوشتها
1. معرفت, معارف و معلومات و به طور کلى دانش و یافته ها و آموخته هاى بشر را ممکن است به اعتبارات مختلف, علم, علوم یا علمى به معناى اعم نامید; بویژه به اعتبار علمیت یا متعلق موضوع, خاستگاه یا غایت آنها. ((تقسیم)), مبین انشعاب علم و علوم و تفکیک و تجزیه شاخه ها و شعبه هاى آن است. ((دسته بندى)), مبین گروه بندى علوم یا بخشها و زیربخشهاى علم براساس وجه مشترک خاص و بیشتر در فرایند ترکیب علمى و علوم و به عنوان نخستین مرحله و پایه نظام علمى مى باشد. ((طبقه بندى)), مبین ترتیب و ترتب علوم در سلسله مراتب طولى است. ((نظام علمى جامع)), ((نظام علم جامع)) و ((نظام علمى جامعى)) و حتى ((نظام جامع علمى)) هرکدام مى تواند مبین معنایى خاص و با اعتبارى ویژه باشد.
2. ج. دبور, تاریخ فلسفه در اسلام, ترجمه عباس شوقى, چاپ سوم , تهران: عطایى, 1362, ص 153, به نقل از فرناز ناظرزاده, صص 3 و 4.
3. نصر, سیدحسین, ((سه حکیم مسلمان)), ترجمه احمد آرام, چاپ چهارم, (تهران: جیبى, 1361), ص 153.
4. همان.
5. رضا داورى, فارابى, موسس فلسفه اسلامى, چاپ دوم, (تهران: انجمن فلسفه ایران, 1356), ص 63.
6. همان.
7. فارابى, ((احصإ العلوم)),ترجمه خدیو حمزه, چاپ دوم, (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى, 1364), مقدمه, ص29.
8. ابن سینا, اقسام العلوم العقلیه, نقل از فارابى. ((احصإ العلوم)), پیشین, مقدمه, ص7.
9. ابن حزم, مراتب العلوم و کیفیه طلبها, نقل از همان.
10. ابى زید احمد ابن زیدالفجایى, اقسام العلوم, نقل از همان.
11. فارابى, ((احصإ العلوم)), پیشین, مقدمه, ص7.
12. این همان مبحث تعقل, معقول, عاقل و عقل یا معلوم, عالم و علوم و علم و ارتباط و اتحاد آنها و چگونگى آن در نوع فلاسفه اسلامى و بیش و پیش از آنها در فارابى است که این موضوع, به نظر مى رسد در معرفت شناسى عمومى فلسفى بخصوص علمى و بالاخص سیاسى و مدنى مى تواند بسیار راهگشا باشد.
13. این همان تعریف و تقسیم علم به تصور و تصدیق از دیدگاه نوع اندیشه ورزان اسلامى و از جمله خود فارابى است. در اینجا به معناى اعم و اعم از فلسفه و علم به معناى خاص و حتى علم به معناى اخص مى باشد. براى نمونه ر.ک: صدرا, تصور و تصدیق, پیشین و نیز ترجمه و شرح انتقادى رساله تحت عنوان: ((آگاهى و گواهى)) ـ توسط مهدى حائرى یزدى, (تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى, 1367).
14. ساختار علمى و فرایند علمى در نظام علمى ((فارابى)) به یک اعتبار, همان ایستایى و پویایى در علم و جامعه شناختى ((آگوست کنت)) و به اصطلاح ((مکانیسم)) و ((دینامیسم)) مى باشد. از آنها به مطالعات تارى و پودى نیز مى توان تعبیر نمود. ((فارابى)) همچنین از آنها تعبیر به شىء و امر (فرایند) مى نماید. (ر.ک: الفارابى. فصول خمسه, المنطق عندالفارابى, تحقیق رفیق العجم, بیروت, دارالمشرق, 1985م).
15. به نظر مى رسد, بهتر بود علم زبان و منطق راکه خود فارابى آن را شامل یکى, علم و ابزار منطق ظاهرى (زبان) و نحو و دستور زبان و دیگر, علم و ابزار نطق باطن و درونى یا ذهن و منطق و اساس الاقتباس مى داند را تحت یک شماره مىآورد و در عوض, علم الهى را تحت یک عنوان مستقل از علم طبیعى مىآورد. در این صورت, تقسیمات و ترتیب علوم عبارت بودند از: اول; علم زبان و منطق, دوم; علم تعالیم یا ریاضیات, سوم; علم طبیعى, چهارم; علم الهى و فلسفه عمومى, پنجم; علم مدنى کلام و فقه یا علم مدنى, مکتب سیاسى و حقوق سیاسى.
16. الفارابى, ((التوطئه فى المنطق)), المنطق عندالفارابى, تحقیق رفیق العجم, (بیروت: دارالمشرق, 1985) صص 58 و 59. همان گونه که ملاحظه مى گردد, وى اقسام فلسفه را علم مى نامد. وى در اینجا علم زبان و منطق را به عنوان آلت, ابزار و مقدمات سایر علوم دانسته و در ذیل اقسام فلسفه نیاورده است و همچنین علم الهى را به طور مجزا و مستقل از علم طبیعى آورده است.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. به عبارت و تعبیرى دیگر, انسان این قوانین را ایجاد نمى کند; ولى ممکن است قادر باشد از یک قانون طبیعى بر له یاعلیه قانون دیگر بهره جوید.
21. همان.
22. همان.
23. همان.
24. اشاره شد به تقریبا ارسطو(؟!); زیرا همان گونه که ملاحظه مى شود, در وجه تقسیم و مدخل مبحث, فارابى با ارسطو متفاوت است. ((ارسطو)) با تقسیم ذهن و عمل انسان و حتى به نوعى از عقل نظرى و عملى متغیرى مى گردد; حال اینکه ((فارابى)) براى تقسیم علم به امور مطلق و نسبى و خیر و شر و زیباشناسى اقدام کرده و از زاویه این ویژگى امور مدنى وارد مى گردد (ر.ک: همان 18ـ21). مولف ((فلسفه علوم)) نیز ضمن اشاره به اینکه نخستین طبقه بندى علوم از ارسطو است, تصریح مى نماید: به نظر ((ارسطو)) کلیه فعالیتهاى انسانى را در سه قسمت مى توان خلاصه کرد: شناختن, عمل کردن ((و خلق کردن)). آنگاه تإکید مى کند: براساس[ این موضع و] این موضوع, فلسفه نیز بر سه بخش مى شود: 1ـ فلسفه نظرى: ریاضیات, فیزیک, ماورإالطبیعه 2ـ فلسفه عملى: اخلاق, سیاست مدنى, تدبیرمنزل 3ـ فلسفه شعرى: خطابه, شعر, جدل (ر.ک: على اکبر ترابى, فلسفه علوم, بى جا, بى نا ـ چاپ2, 1354, ص 34).
25. الفارابى, التنبیه على سبیل السعاده, (حیدرآباد الدکن: مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانیه, 1346ه' ق), ص 25.
26. همان.
27. همان.
28. به زیرنویس شماره 24 مراجعه شود.
29. داورى, در فلسفه مدنى خویش به این اختلاف اشاره نموده و آن را بدان جهت ایدهآل مى داند که ((فارابى)) خانواده را در مدینه تلقى مى نماید. (ر.ک.: داورى, رضا, تهران ـ شوراى عالى فرهنگ ـ 1356 ((فلسفه مدنى فارابى)), ص 101), وى معتقد است ((ابن باجه)) به تعبیرى خانواده را هم جزء مدینه مى داند. همان, ص 92) و با نقل از تدبیر ((المتوحد)) اثر ((ابن باجه)) که خانواده هم جزء ((مدینه است و هم مدینه جزء امت)) بوده, تإکید مى کند; فارابى حتى خانواده را جزیى از دولت مى شمارد (همان, ص92), وى تإکید مى کند که ابن سینا و غزالى در اینجا علم تدبیر منزل را به عنوان یک علم مستقل عملى مى شناسند.
30. همان.
31. همان.
32. همان, ص 21. تفاضل و ترتب از اصول بنیادین نظام نگرى فارابى مى باشد. (الفارابى, الجمع بین رإى الحکیمین,نادر قدم له البیرنصرى, تهران, الزهرإ(س), الطبعه الثانیه, 1405 ق و الفارابى, المجموع, الخانجى, مصر, السعاده, بى تا).
33. همان.
34. همان.
35. همان.
36. سیدحسین نصر, ((سه حکیم مسلمان)), پیشین, ص10.
37. همان.
38. ((نصر)), ((کندى)) را موسس و از چهره هاى برجسته این مکتب مى داند. چهره هایى که هم فیلسوف بودند و هم دانشمند (همان, ص,10). وى مدعى است در عین حال در بعضى حالات ـ مثلا در مورد ((ابوسلیمان سجستانى)) فلسفه برعلم غلبه داشته است. در حالاتى دیگر, مثلا در مورد ((ابوریحان بیرونى)) جنبه علمى بیشتر بوده است (همان, ص10). به نظر مى رسد ((فارابى)) از چهره هاى شاخص و برجستگان این مکتب است که در عین حال, فلسفه و حکمت به عنوان پایه و مبادى علم, و از جمله علم مدنى مورد توجه و عنایت کامل او قرار داشته است.
39. آثار و آراى گوناگون وى در علم و فلسفه امور, علوم و فنون طبیعى مثل فیزیولژى, زیست شناسى, طب و نجوم و طبیعیات همچون فلسفه و الهیات و حتى معنویات و همین طور علم و فلسفه مدنى مبین این گرایش و نظریه فارابى است.
40. محمد الفارابى, الجمع بین رإى الحکیمین, پیشین, ص 96.
41. همان.
42. همان.
43. ((فضیلت)) بیشتر به معناى برترى و برجستگى و مبین جایگاه وجودى و نقش و تإثیر مى باشد.
44. الفارابى, ((فضیله العلوم و الصناعات)), (حیدرآبادالدکن: دائره المعارف العثمانیه, الطبعه الثانیه, 1367. ق). نیز ر.ک: محمد فارابى, اندیشه هاى اهل مدینه, ترجمه سجادى, چاپ دوم, (تهران: طهورى, 1361), مقدمه, ص4.
45. الفارابى, النجوم (المجموع), ص 77, نیز براى دیدن انواع تقدم در دیدگاه ((فارابى)) ر.ک: الفارابى, فصول خمسه, المنطق عند الفارابى, پیشین, ص 66 و الفارابى, مقولات, المنطق عند الفارابى, پیشین, ص 129 (فى المنطق عند الفارابى).
46. براى دیدن و بررسى رابطه و نسبت علم زبان و علم منطق در دیدگاه ((فارابى)), فصول اول و دوم ((احصإ العلوم)) تحت عنوان علم زبان و علم منطق و نیز ((التوطئه فى المنطق)) (فى المنطق عندالفارابى) ((فارابى)) و همچنین الفارابى, ((التنبیه على السبیل السعاده)),پیشین, ص 78 ـ 81 شماره 180 توصیه مى گردد.
47. محمد الفارابى, ((احصإ العلوم)), توطئه المولف (فى المنطق), ص2.
48. محمد الفارابى, ((التوطئه فى المنطق[ ((مقدمه و مدخل منطق], پیشین, ص 85.
49. الفارابى. الجمع بین رإیى الحکیمین, پیشین.
50. دکتر سجادى در مبحثى تحت عنوان جایگاه علم مدنى در معرفت اهل مدینه در مقدمه خویش بر ترجمه آرإ اهل مدینه فاضله, به نقل و نقد جایگاه, ضرورت و نقش علم مدنى در نظام فکرى, بینش و معرفتى اهل مدینه پرداخته است که این موضوع به نوبه خویش جاى طرح و تفصیل دارد. (ر.ک: اندیشه هاى اهل مدینه فاضله, فارابى, ترجمه سجادى, تهران, انجمن فلسفه ایران, مقدمه, ص 146) خواجه نصیر در اخلاق ناصرى نیز به ضرورت تعلیم و تعمیم علم مدنى تإکید نموده است. آنجا که مى گوید: ((پس همه کس مضطر بود به تعلم این علم[ مدنى] تا...والا بر... قدر و منزلت[ و به تعبیر فارابى به زبان و به اندازه درک] خود و از این رو این علم نیز معلوم شد)) (خواجه نصیر. اخلاق ناصرى, تصحیح مینوى, تهران, خوارزمى, چاپ سوم , 1364, ص 255).
51. این سیاست, سیاسى و مدنى و علم و فلسفه مدنى چیزى است که در نگرش و گرایش سیاسى و مدنى ((فارابى)) و علم و فلسفه مدنى وى و در آثار و آرا او کاملا مشهود بوده و از وى, فیلسوفى سیاسى به تمام معنا ساخته و پرداخته است.
52. الفارابى, تحصیل السعاده, (حیدرآباد: دائره المعارف, 1345 ق,) صص 25 و 26.
53. همان.
54. همان.
55. همان.
56. همان.
57. همان.
58. همان.
59. ((ماکس وبر)) در مجموعه نوشته هاى سیاسى خویش درخصوص علم اقتصاد و علم اقتصاد سیاسى, متوجه یکى از نکات و اصول اساسى مورد تإکید فارابى در سیاست و علم سیاست مدنى گردیده است. وى, در آنجا تصریح مى نماید: ((علم سیاست اقتصادى, یک علم سیاسى است)) و با قرائت و گویش فارابى تإکید مى نماید: ((این علم خدمتگزار سیاست; اما نه سیاست روزانه فلان مستبد و یا فلان طبقه صاحب قدرت; بلکه خدمتگزار منافع پاینده سیاست مربوط به نیرومندى ملت)) است. رابطه کل و جزء, خادم و مخدوم و بر این اساس حاکم و تابع بودن سیاست و علم و فلسفه سیاسى و مدنى نسبت به سایر پدیده ها, فنون و علوم اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى, حقوقى, نظامى, امنیتى و ادارى, سازمانى وجود دارد. ضمنا روابط و مناسبتهاى عین, علم, و نیز اوضاع و فرایندهاى اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى... و با سیاست بسیار گسترده تر, متنوع تر و پیچیده تر, از آن چیزى است که ((وبر)) اشاره نموده است.
60. همان, ص 26.
61. محمد خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, تصحیح مینوى, چاپ سوم, (تهران: خوارزمى, 1364), ص 254.
62. الفارابى, الجدل, تحقیق: رفیق العجم, (بیروت: دارالمشرق, 1986), صص 32 ـ 34.
63. همان, صص 254 ـ 255 و ص 300.
64. همان, صص 254 ـ 255 و ص 300.
65. خواجه نصیر.اساس الاقتباس, به کوشش مدرس رضوى, (تهران: دانشگاه تهران, 1361), ص 293, نیز تعلیقه براساس الاقتباس به کوشش انوار, 2 ج, (تهران: مرکز, 1375), ج:1 ص 294 ش 609 و منطق نوین (ترجمه و شرح اللمعات المشرقیه ملاصدرا), ترجمه و شرح مشکوه الدینى, (تهران: آگاه, 1360).
66. ابن سینا,الشفإ, راجعه مذکور, (تهران: ناصر خسرو, 1363) ص 5.
67. ابن سینا, برهان شفا, ترجمه قوام صفرى, (تهران: فکر روز, 1373) ص 194.
68. قاضى عبدالبنى, دستورالعلمإ, ج 3, ص 373, به نقل از سجادى, فرهنگ معارف اسلامى 4ج, (تهران: شرکت مولفان, 1363), ج 4, ص 412.
69. الفارابى, فصوص الحکم, تحقیق آل یاسین, (چاپ دوم, قم, بیدار, 1405 ق), ص 95 و ص100 ـ فصل 63 و فصل 69.
70. همان .
71. هانرى کربن, تاریخ فلسفه اسلامى, ترجمه مبشرى, چاپ سوم, (تهران: امیرکبیر, 1361), ص 215.
72. خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, پیشین, ص 255.
73. الفارابى, فیما ینبغى ان تعلم قبل الفلسفه,المجموع, الخانجى, مصر, العاده, بى تا, صص 4ـ63
74. زمخشرى, الکشاف, اصطلاحات الفنون, ج 1, ص 597, به نقل از فرهنگ معارف اسلامى, ج2, ص439.
75. همان.
76. قاضى عبدالبنى, دستورالعلمإ, حیدرآباد هند,, 1331, (3 جلد), ج 1, ص350, به نقل از فرهنگ معارف اسلامى, ج2, ص 129.
77. الفارابى, آرإ اهل مدینه, نقل از فرهنگ معارف اسلامى, ج4, ص 171.
78. همان. السیاسه المدینه, تهران, الزهرا(س), 1366, ص 87.
79. همان.
80. همان.
81. همان.
82. محمد الفاربى, تحصیل السعاده, ص 15.
83. محمد الفارابى, التوطئه فى المنطق, ص 9ـ8.
84. همان.
85. محمدعلى فروغى, سیر حکمت در اروپا, 2 ج, (تهران: زوار, 1344), ج 1, ص 112, نقل از ((فضیلت
علوم)) و ((ارغنون جدید)), اثرات بیکن.
86. همان.
87. همان.
88. ابن سینا, تسع الرسائل, نقل از الفارابى, التنبیه على سبیل السعاده, ( حیدرآباد: دائره المعارف, 1460 ق,) ص 21 (ر. ک, الاحصإالعلوم, پیشین, ص11, مقدمه). و نیز به نقل از, سهیل محسن افنان, واژه نامه فلسفى, چاپ دوم, (تهران: حکمت, 1404 ق.), ص 196.
89. همان.
90. ابن سینا, الحدود, نقل از همان.
91. الفارابى, فصول منتزعه, حققه: فوزى مترى نجار, چاپ دوم, (تهران: الزهرا(س), 1405 ق), ص :24 ((المدنى)) و ((انسان المدنى)), خواه ((مطلق مدنى و انسان مدنى)) یا ((مدنى و انسان مدنى مطلق)) و نیز نسبى, متعارف و واقعى عینى.
92. محمد الفارابى, التوطئه فى المنطق, صص 58 ـ 59.
93. ژان ژاک روسو, قرارداد اجتماعى, ترجمه کیا, (تهران: گنجینه, 1352), ج2, صص 24 ـ 25 و نیز هابز, لویتان و لاک, حکومت مدنى (به زبان انگلیسى).
94. ابوجعفر شیخ طوسى, الاقتصاد الهادى الى الطریق الرشاد, (طهران: جامع چهلستون, 1400 ه'..'ق), صص 192 ـ 193, نیز ر.ک: الفارابى. المسائل متفرقه, (حیدرآباد: دائره المعارف, 1349 ق.)
95. همان.
96. به عبارتى دیگر, طبیعت گرایى یا فضیلت گرایى.
97. زیستن و بهزیستن (ارسطو. سیاست).
98. هر چند ((مدینه)), به عنوان اجتماع مدنى کوچک (صغرى) و ((امت)), به عنوان اجتماع مدنى میانى و متوسط (وسطى) در ادبیات سیاسى ((فارابى)) آمده است; اما به اعتبار فوق, مدینه به معناى کشور, میهن و مملکت, خواه در یک شهر, یک امت یا جهان قابل استنباط است. نیز امت به معناى جامعه سیاسى و ملت (به مفهوم جدید) و مردم, خواه در یک مدینه و شهر یا یک کشور یا یک امت و منطقه و یا جامعه بین الملل و جهانى در مفهوم ((فارابى)) کاملا برداشت مى شود.
99. در نظر فارابى, انسان مطلق که موضوع انسان شناسى بوده یا اجتماع و یا جامعه مطلق که موضوع جامعه شناسى مى باشد, وجود عینى و واقعى نداشته و آنچه وجود خارجى دارد, انسان مدنى و اجتماع یا جامعه مدنى است, که اینها خود نیز به طبیعى, بهیمى و جاهلى و فروتر و یا فاضله, علمى و برتر تقسیم شده و دسته بندى مى شوند. انسان مطلق و جامعه مطلق, یک نوع گسستگى, ساده سازى, یک یا حداکثر چند وجه نگرى و جداسازى انسان و جامعه واقعى بوده که مدنى و تدبیرى است از تمام وجوه وجود, ابعاد (هستى و موجودیت) و ارتباطات محیطى و محاطى, درونى و برونى خویش و پیوستگى ها و هم بستگى هاى مربوطه اعم از: ساختى, صورى و شکلى, تإثیر و تإثرى و تعاملى و سرانجام على و معلولى, این رویکرد بسیار حائز اهمیت و دقت است.
100. الفارابى, تحصیل السعاده, پیشین, ص 14.
101 ـ 112. همان.
113. همان, ص 15.
114 ـ 122. همان.
123. همان, ص 60 و 62.
124. الفارابى, عیون المسائل, المجموع نیز ضمیمه مباد الفلسفه, الفارابى, مصر, 1328 ه'.. ق, ص 274.
125 ـ 129. همان.
130. ایلین سگال, چگونه انسان غول شد, ترجمه آریان پور, (تهران: سیمرغ, 1354), ج 5, ص 53.
131. ابن خلدون. مقدمه, همچنین امام جعفر صادق (ع) در کتاب توحید مفضل (ترجمه مجلسى, تهران, بعثت, بى تا), به تفصیل به این ویژگیها و برجستگى هاى جسمى, ذهنى و عقلى انسان اشاره نموده اند. براى بررسى تفصیلى تر به جلد اول رساله کارشناسى ارشد مولف تحت عنوان ((مبادى یا بنیادهاى انسانى سیاست)) که تماما به این مهم اختصاص داده شده است, مراجعه شود. (نیز ر.ک: گوردون چایلد, انسان خود را مى سازد, ترجمه: کریمى و هل اتایى, چاپ دوم, تهران, جیبى, 1357, ص 21, نیز اریک فروم, دل آدمى و گرایشش به خیر و شر, ترجمه خوشدل, چاپ دوم, تهران, نشر نو, 1363, صص150 ـ 151, و توماس فورد, پیدایش و تکامل انسان, ترجمه برزگر, تهران, گوتنبرگ, بى تا, ص27, و محمد تقى جعفرى, آفرینش وانسان, چاپ سوم, تهران, ولى عصر(عج), بى تا, ص 77).
132. الفارابى, عیون المسائل, پیشین, ص 75.
133. الفارابى, تحصیل السعاده, پیشین, ص 14.
134. قطب الدین شیرازى, دره التاج, 3 ج, به اهتمام مشکوه الدینى, (تهران: 1327), ص 80.
135. خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, پیشین, ص 253.
136. الفارابى, تحصیل السعاده, پیشین, ص 61 ـ 62.
137. الفارابى, فصول منتزعه (المدنى), پیشین, صص 61 ـ 63 و الفارابى, التنبیه علم سبیل السعاده, پیشین, ص70.
138. فارابى, اندیشه اهل مدینه فاضله, پیشین, صص 6 ـ 8 صص 251 ـ 252. این مباحث در رکن دوم از ارکان علم مدنى یعنى اجتماع هاى مدنى و در همین قسمت آمده است.
139. الفارابى, الجمع بین رإیى الحکیمین, پیشین, ص 83.
پیش درآمد:
در دیدگاه فارابى, علم مدنى یا علم سیاست به معناى اعم, مبین تحقیق در مورد چیستى این علم و متعلق موضوع آن بوده, همچنین شامل جایگاه علم مدنى در نظام علمى موردنظر وى مى باشد. همین طور, در برگیرنده تفحص در مورد اهم ویژگیهاى علم مدنى از این نظر است. بنابراین, علم مدنى از دیدگاه فارابى, طى سه بخش به ترتیب زیر مورد بررسى قرار خواهد گرفت:
1ـ تقسیم بندى علوم و نظام علمى فارابى که در آن, به نظریه فارابى در تقسیمات علوم و سلسله مراتب آنها و نظام علمى مورد نظر وى پرداخته مى شود.
2ـ جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى که در آن, به مرتبه یا جایگاه علم مدنى در نظام سلسله مراتبى علوم در نظریه فارابى مى پردازیم.
3ـ موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى, که از نظر وى, عبارت است از: علم شناخت و بررسى مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى یا علم سامان دهى مدینه و راهبرد آن.
1ـ تقسیم بندى علوم و نظام علمى فارابى
اول ـ تقسیم بندى علوم
فارابى, نخستین دانشمند اسلامى است که به طبقه بندى جامع علوم پرداخته و بر این اساس, به ارائه نظام علمى جامعى اقدام نموده است.(1) نظام علمى وى شامل: فلسفه یا علم به معناى عام و نیز علم به معناى خاص و از جمله علم مدنى مى باشد. شاید بیشتر به همین مناسبت, در مقایسه با ارسطو که در غرب و در قدیم, از او به عنوان فیلسوف و معلم اول یاد کرده اند, فارابى را فیلسوف و معلم دوم دانسته اند. به تعبیر ت,ج.دبور در ((تاریخ فلسفه در اسلام)), وى را ((ارسطوى مشرق زمین))(2) خوانده اند. کما اینکه سیدحسین نصر در کتاب ((سه حکیم مسلمان)) نیز معتقد است: ((فارابى را به دلیل طبقه بندى کردن علوم, معلم ثانى نامیده اند)).(3) وى, مدعى است که معلم کسى نیست که تنها تعلیم دهد یا استاد بوده و تدریس نماید; بلکه کسى است که براى نخستین بار, حدود هر شاخه اى از معرفت را تعریف مى کند و هرعلم را به صورتى منظم در طبقه بندى مخصوص خود قرار مى دهد.(4) در حقیقت, معلم از این حیث, صرفا کسى است که نظریه پرداز علمى, مکتب دار و به اصطلاح از این طریق, درسآموز صد مدرس مى گردد. به تعبیر داورى در ((فارابى موسس فلسفه اسلامى)); وى براین اساس ((مجدد علم برهانى و موسس آن در عالم اسلام)) است.(5) او با ((صورت برهانى به تمام علوم دادن)),(6) اقدام به این مهم مى نماید. بنابراین,, همچنان که در میان یونانیان, ارسطو نخستین کسى محسوب مى شود که علوم را تقسیم بندى و طبقه بندى کرده است, فارابى نیز در عالم اسلامى, پس از ارسطو, دومین شخصیتى است که به طبقه بندى علوم و ارائه یک نظام علمى مى پردازد. در اینجا نیاز به تإکید نمى باشد که هرچند نظام علمى فارابى با الهام از ارسطو و نظام علمى او صورت گرفته است; لکن این حرکت وى, صرفا ترجمه یا تقلیدى از او نیست. چنانچه صاعداندلسى در کتاب ((طبقات الامم)) مى گوید: ((چـون ابونصر, کتب ارسطو را تلخیص کرد و حدود علوم را از یکدیگر امتیاز داد, به این جهت او را معلم ثانى لقب دادند.))(7)
بعد از فارابى و در پیروى از سنت علمى او, دانشمندانى از قبیل ابن سینا(8) ابن حزم اندلسى(9) و ابى زیداحمد ابن الفجایى,(10) به ارائه نظام علمى پرداخته اند. همچنان که به تعبیر عثمان محمدامین, در مقدمه ((احصإالعلوم)) فارابى, بعدها دانشمندان غربى امثال ((بیکن, امپر, اگوست کنت و اسپنسر)), همانند وى اقدام به طبقه بندى علوم نموده اند.(11) طبقه بندى علوم فارابى و نظام علمى وى, مبتنى بر جهان بینى فلسفى و علمى او بوده و براساس نظام سلسله مراتبى هستى است. وى, از نخستین اندیشمندانى بوده که در عرصه معرفت, به تفکیک و تعاون سه عامل یا سه قلمرو عین, ذهن و علم پرداخته است(12) از دیدگاه فارابى, عالم عین و پدیده هاى واقعى که موضوع مطالعات علوم قرار دارند, داراى قانون مندى, نظام و سلسله مراتب بوده که شناختن آنها, کار ویژه علم مى باشد. همچنین, ذهن انسان که شناسنده حقیقى بوده و به تعبیر خود فارابى, ناظر و فاحص است, نیز به نوبه خویش داراى تجهیزات, نظام, قانون مندى و سیر مراحل خاص خویش مى باشد. فرایند فهم و کشف علمى نیز داراى نظام و قانون مندى است.
فهم, در نظریه وى, از حواس ظاهرى و از جمله مشاهدات و آنگاه سایر حواس و حتى احساسات درونى بویژه در علم مدنى شروع شده, به تخیل یا تجزیه, تحلیل و ترکیب رسیده و سپس به مرحله انتزاع و تجرید یا تعقل مى رسد. آن هم ابتدا عقل اولى و به اصطلاح, تعقل علمى به معناى خاص, یعنى کلى سازىها شامل مفاهیم کلى و قوانین کلى واقعیت, و در ادامه, عقل دومین یا به اصطلاح, تعقل فلسفى شامل حقایق و ماهیت پدیده ها است, و سرانجام تعقل منطقى شامل قواعد, ابزار و راهکارهاى راهیابى, اقتباس و شناخت و نیز ارزشیابى داده ها و یافته هاى علمى مى باشد. عقل همچنین در نظریه فارابى, اعم از نظرى و عملى بوده و شامل سیر و پیوستارى تکاملى از عقل بالقوه یا هیولایى, تا عقل بالفعل و حتى عقل فعال مى باشد. همین طور کلیت هر علم عبارت از, منظومه معلومات نسبت به متعلق و به اصطلاح, ما به ازاى خارجى و واقعى آن علم است, یا عبارت از یافته ها و داشته هاى عینى مى باشد; یعنى شامل یکى, توصیفها, تعاریف و مفاهیم عناصر و اجزا بوده, دیگرى, شامل قواعد و قوانین روابط متقابل دو یا چند جانبه پدیده ها, اعم از روابط ساختى یا تعاملى آنها است.(13) بنابراین, در نگاه فارابى, کلیه این عرصه ها, هر یک داراى قانون مندى, نظام و سلسله مراتب خاص خویش و فرایند ویژه خود مى باشند.
دوم ـ نظام علمى فارابى
همان گونه که اشاره شد, در نگرش نظام گراى فارابى, هم کلیه علوم, داراى نظامى ویژه و سلسله مراتبى مى باشند, هم هریک از علوم از جمله علم مدنى, به نوبه خویش داراى نظامى خاص است; نظامى که هریک از علوم در آن, داراى جایگاه و روابط متقابل دو یا چند جانبه ساختى, تعاملى و حتى على هستند. آن هم در یک فرایند تکاملى که به اصطلاح وى, از علوم مبادى و حتى از مبادى علوم شروع شده, به مبادى عام و سپس مبادى خاص رسیده و تا علم غایى, که از نظر وى علم مدنى است, فرا مى رود.(14) بنابراین, نظام علوم موردنظر فارابى به مثابه یک کل همبسته, داراى ساختار و فرایندى بوده که در یک روند تجزیه ـ تحلیل و ترکیبى طبقه بندى شده و قرار دارد. به این ترتیب, ارتباطات و به اصطلاح ابن سینا, تعاون علوم یعنى تبادل و همکارى علوم را در یک سیر تکاملى مطرح مى نماید.
فارابى, علم به معناى عام را شامل هم فلسفه به معناى خاص یا فلسفه عمومى و الهیات دانسته و هم حتى آن را شامل فلسفه به معناى اخص مانند فلسفه مدنى مى داند. همچنین, وى آن را شامل علم به معناى خاص تلقى مى نماید; مانند: علم طبیعى و علم مدنى. او حتى آن را در برگیرنده منطق و زبان نیز مى داند. گاه علم را به طور کلى تحت عنوان فلسفه مىآورد. وى, در مقدمه ((احصإالعلوم)) خویش, علوم مشهور را به ترتیب عبارت از: اول علم زبان, دوم علم منطق, سوم علوم تعالیم یا ریاضیات شامل: علم عدد یا حساب, علم هندسه خطى, مسطحه و فضایى, مناظر یا ترسیمى و رقومى و به اصطلاح پرسپکتیو اشکال و حجمها, علم موسیقى, علم اثقال یا وزنها و تقریبا فیزیک و علوم حیل یا مکانیک, چهارم علم طبیعى مانند: پزشکى, شیمى, علوم پایه مربوطه از قبیل تشریح, وظایف الاعضا, جانورشناسى و علم الهى شامل: فلسفه عمومى یا هستى شناسى و نیز فلسفه الهى یا خداشناسى, پنجم علم مدنى و توابع آن; یعنى علم فقه و علم کلام مى داند.(15) علم مدنى به معناى عام, از نظر وى, شامل: فلسفه مدنى و علم مدنى به معناى خاص است. علم مدنى به معناى خاص عبارت از: علم مدینه و اجتماع مدنى و بویژه سیاست مدنى یا علم ساماندهى و راهبرد مدنى است.
وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)); در تقسیم فلسفه یا علم به معناى اعم و در زمینه اقسام و مراتب علوم و نظام علمى, تصریح مى نماید که فلسفه چهار قسمت است; شامل: علم تعالیم, علم طبیعى, علم الهى و علم مدنى. ((الفلسفه اربعه اقسام)), ((علم التعالیم, العلم الطبیعى, العلم الالهى و العلم المدنى))(16) در این موضع, اولا; علم زبان و منطق را به عنوان مبادى علوم و ابزار آنها از محدوده نظام علمى خارج نموده است و آنها را مقدم بر علوم و طبقه بندى علمى آنها مى داند. ثانیا; علم طبیعى را کاملا از علم الهى تفکیک نموده و آن را تحت عنوان مستقلى آورده است. بنابراین, مى توان گفت; در نگاه وى در این تقسیم بندى, شش علم کلى وجود دارند. وى علم تعالیم را در اینجا شامل: علم عدد, علم هندسه و علم موسیقى دانسته و علم طبیعى را علم اجسام خوانده است. ((العلم یشتمل على النظرفى الاجسام و کل ماهو فى جسم بالطبع));(17) یعنى علم طبیعى مشتمل بر نظر در اجسام طبیعى است. او در توضیح طبیعى تإکید مى نماید; یعنى غیرارادى ((اى لاباراده الانسان))(18) و یا علم پدیده هایى که به اراده انسان نیستند. از نظر وى, علم یا علوم طبیعى در مقایسه با علم مدنى, تحقیق در اجسام و کشف اجزا و قوانین طبیعى حاکم بر پدیده هایى است که خارج از اراده و خواست انسان مى باشند. در حقیقت, نقش انسان در این پدیده ها و علم آنها, تنها یا بیشتر, کشف آنها, تطبیق خود با آنها و حداکثر کاربرى آنها است; چرا که قادر به ایجاد و یا تغییر آنها نمى باشد.(19) علم الهى نیز در تعبیر او عبارت است از: نظر در آنچه جسم و جسمانى نبوده و بررسى اسباب اولیه و نهایى پدیده هایى که موضوع سایر علوم مى باشند. ((یشتمل النظر فیمالیس بجسم ولاهوفى جسم و على النظرفى الاسباب القصوى کل مایشتمل علیه سائرالعلوم الاخر))(20)
بنابراین, علم الهى; یکى شامل وجود مجرد و مجردات بوده; اعم از ذات الهى و صفات او و نیز سایر مجردات; یعنى به اصطلاح: عقول, ملائکه, اعیان ثابته و اسباب الهى یا الهیات و دیگرى, در بر گیرنده فلسفه عمومى است که اسباب و مبادى یا بنیادهاى اولیه و عمومى و امور عامه فلسفى کلیه علوم محسوب مى گردند.
در مقایسه با علم طبیعى, علم مدنى در حقیقت, عبارت است از: علم به آنچه مربوط به اراده انسان مى باشد. علم پدیده هایى که براساس مبادى و بنیانهاى الهى و فلسفى شکل مى گیرند. در عین حال علم مدنى, به جنبه عملى و راهبردى یا به ایجاد, تغییر و تکمیل پدیده هاى مدنى; یعنى مدینه و اجتماع مدنى و سیاست مدنى, علاوه بر جنبه نظرى صرف یعنى کشف و شناسایى آنها مى پردازد. این علم مدنى همان طورى که بعدا ملاحظه خواهد شد, به تعبیر خود فارابى, شامل: نظر در سعادت حقیقى و ظنى مى باشد و شامل نظر در امور و پدیده هایى است که درصورت به کارگیرى در کشورها و در جوامع, اهل آنها به سوى سعادت مطلوب دست مى یابند. بر این اساس, تإکید مى نماید که این علم, فلسفه انسانى و عملى نامیده مى شود.(21) وى, سبب نامگذارى علم مدنى به این نام را آن مى داند که به بررسى در مورد اشیإ و پدیده هاى ارادى مى پردازد; یعنى در زمینه موارد و امورى مطالعه مى نماید که شإن و ویژگى آنها, این است که با اراده بدانها عمل مى شود, یعنى با اراده بدانها دسترسى یافته و به این وسیله, ایجاد و اصلاح مى گردند.(22) بنابراین, به طور کلى, پدیده هاى مدنى, ماهیتى ارادى و عملى داشته و طبیعى یا جبرى و غیرارادى نمى باشند.
ارسطو, نخستین طبقه بندى علوم را ترسیم نموده است. وى, از این جهت, بیشترین سهم را در سیر تفکر و پیشرفت علمى بشرى داشته است. او, علم و فلسفه را به نظرى و عملى تقسیم نموده و علم نظرى را شامل علوم سه گانه ریاضى, طبیعى و الهى دانسته است. علوم عملى را نیز شامل سه علم مى داند; یکى, علم سیاست نفس و علوم اخلاقى; دیگرى, علم سیاست اهل و خانواده یا اقتصاد; و سرانجام, علم مدنى یا علم سیاست مدینه, کشور و مردم. تقسیمات و نظام علمى فارابى دو تفاوت عمده با نظام علمى ارسطویى دارد. یکى اینکه, فارابى برخلاف ارسطو, از زاویه خود علم وارد شده و نه از زاویه نظرى یا عملى بودن آن علم; دیگر اینکه, فارابى علم اخلاق و خانواده را در ضمن و ذیل علم مدنى مىآورد; بلکه در حقیقت, آنها را در علم مدنى ادغام نموده است. او در واقع, علم عملى را تنها یکى دانسته و آن هم, علم مدنى مى باشد. وى, علم مدنى را در عوض, در بردارنده علم کلام و علم فقه دانسته و آنها را تابع علم مدنى تلقى مى کند. او به نوبه خود, علم کلام و علم فقه را به نظرى و عملى تقسیم نموده است. در عین حال, وى در موضعى دیگر در کتاب ((التنبیه على سبیل السعاده)) خود, تقریبا به شیوه ارسطویى(23) اشاره و تصریح نموده است که علم و حکمت و فلسفه دو قسم مى باشد; قسمتى که به وسیله آن, علم و معرفت به پدیده ها, اشیإ و امورى پیدا مى شود که شإن آنها این نیست که مورد عمل انسان واقع شوند که این قسم, علم و یا فلسفه و حکمت نظرى نامیده مى شود. ((العلم....و الحکمه....و الفلسفه صنفین: صنف به یحصل معرفه الموجودات التى لیس للانسان فعلها و هذه یسمى النظریه))(24)
دوم, علم به امورى است که شإن آنها, عمل و عمل زیبا و بهینه است که این نیز علم و یا حکمت و فلسفه عملى یا فلسفه مدنى خوانده مى شود. یعنى حکمت و فلسفه اى که به وسیله آن, معرفت به پدیده هایى بدست مىآید که شإن آنها, عمل بدانها است; یعنى انسان, قادر به انجام بهینه و نیکوى آنها مى باشد. این صنف, فلسفه عملى و فلسفه مدنى نامیده مى شود; موضوعى که از نظر وى, علم مدنى بر پایه و در بستر آن نشو و نما مى نماید.((الثانى ـ به تحصل معرفه الاشیإ التى شإنهاان تفعل و القوه على فعل الجمیل منها و هذه یسمى الفلسفه العملیه والفلسفه المدنیه)).(25)
او در اینجا طبق معمول, فلسفه نظرى را به سه علم تعالیم یا ریاضى, طبیعى و ماوراى طبیعى, تقسیم مى نماید; علومى که به تعبیر وى, شإن این موضوعات فقط علم به آنها بوده و عمل بدانها, مراد نیست. ((کل واحد من هذه العلوم الثلاثه یشتمل على صنف من الموجودات التى شإنهاان یعلم فقط))(26)
بنابراین, این خود, مبین آن است که فارابى در عین وقوف به نگرش و تقسیمات علمى ارسطویى, در نگرش و نظام علمى خویش با آگاهى از آنها درگذشته و فراتر رفته است. در نتیجه, همان گونه که اشاره شد, تفاوتهاى اصلى فارابى نسبت به ارسطو و فاصله گرفتن بیشتر و حتى کامل وى از او, در دو زمینه مى باشد; یکى, تقسیم علوم به نظرى و عملى است, این تقسیم بندى در ارسطو, بیشتر با تفکیک جهات نظرى و عملى انسان مى باشد. همین تقسیم در فارابى, با تفکیک امور مطلق از نسبى و نیز امور خیر از شر و به اصطلاح از جهت زیبایى شناختى(27) صورت گرفته است. دیگرى, این است که ارسطو, علم و فلسفه عملى را نیز منقسم به سه قسم و سه علم مى نماید; در حالى که فارابى, علم و فلسفه عملى را عبارت از همان فلسفه مدنى مى داند; علمى که خود, متشکل از دو علم انسانى و اجتماعى مدنى بوده و مبتنى بر دو فلسفه اخلاق و سیاسى تلقى مى شود. وى خانواده را به عنوان یک گروه اجتماعى در اجتماع مدنى ادغام مى نماید.(28) در نتیجه, علم عملى فارابى تنها یک علم مى باشد و آن, یعنى علم مدنى است.
او که در فراز قبل در باب علم عملى, اصطلاحات رایج و یا تعبیر خود را آورده و فلسفه عملى و فلسفه مدنى(29) را مترادف دانسته است; در ادامه تصریح مى نماید:
((الفلسفه المدنیه صنفان: احداهماـ تحصل به علم الافعال الجمیله و الاخلاق التى تصدرعنها الافعال الجمیله و القدره على اسبابها و به تصیر الاشیإ الجمیله قنیه لنا))(30)
که فلسفه مدنى خود دو صنف و حتى دو مرتبه مى باشد; یکى, علم و صناعت اخلاق, که به وسیله آن, شناخت افعال بهینه, ملکات, ارزشها و نیز انجام افعال زیبا و مناسب عملى شده و قدرت بر فراهمى اسباب و شرایط آنها حاصل مى شود. و همچنین در نتیجه آنها, زیبایى گرایى, فضیلت و تعالى طلبى و بهینگى, مطلوب ما مى گردند. با این صناعت, مطلوبیت و طلب و تلاشهاى ما در جهت به زیستن و رشد و تعالى, سمت و سو مى یابند. وى, همین را صناعت اخلاق مى خواند. ((و هذه یسمى الصناعه الخلقیه))(31) دیگرى, فلسفه سیاسى که به تعبیر وى; یعنى صنفى که مشتمل بر معرفت امورى است که به وسیله آنها, زیبایى ها براى اهل مدن فراهم آمده و قدرت کسب و حفظ آنها در مدینه و اهل آن, فراهم مى گردد.
((یشتمل على معرفه الامور التى بها تحصل الاشیإ الجمیله لاهل المدن و القدره على تحصیلها لهم و حفظها علیهم))(32 ـ 33)
بنابراین, از نظر او, فلسفه سیاسى شامل معرفت امورى است که به وسیله آنها, پدیده ها و اشیاى بهینه و زیبا یا ارزشها, هنجارها و نهادهاى مدنى مناسب ـ که تحصیل و کسب آنها براى اهل مدینه ها لازم است ـ شناسایى و مشخص مى گردند, همچنین قدرت و زمینه هاى ایجاد آنها در اهل کشورها و حفظ آن هنجارها و نهادها در کشورها عملى شده و اجرا مى گردند. وى آنگاه تإکید مى نماید: ((فهذه جمل اجزإ صناعه الفلسفه));(34) یعنى اینها جمله, اجزاى صناعت فلسفه بوده و اجمال آنهاست.
به نظر مى رسد نگرش راهبردى و کل نگرانه فارابى را باید عامل اصلى این گرایش دانست. براین اساس خانواده جزء مدینه و اجتماع مدنى است و عنصر اصلى آنها مى باشد. کمااینکه افراد نیز اعضاى خانواده محسوب مى شوند و همه در فرایند راهبرد و سیاست مدنى, کلیت و نظام مدینه و غایت آن, موضوعیت و واقعیت مى یابند. بنابراین, نظام علمى فارابى, نظامى است که اولا, شامل علوم پنج گانه بوده; ثانیا, این علوم داراى سلسله مراتب مى باشند. این سلسله مراتب از علم زبان و منطق به عنوان اساس و ابزار علوم آغاز شده و به سایر علوم از جمله علم ریاضى, علم طبیعى و علم الهى به عنوان بنیادهاى علم مدنى مى رسد. و در نهایت و در رإس این نظام علمى نیز علم مدنى قرار دارد. علم مدنى نیز خود در نظر وى, ضمن اینکه در برگیرنده علم کلام و علم فقه است, در عین حال, داراى اجزا, موضوعات و مسائل گوناگون و ارکان مختلف خاص خویش نیز مى باشد.
2ـ جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى
جایگاه و ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى به ترتیب در دو قسمت زیر ارائه شده و اجمالا مورد بررسى قرار مى گیرند. یکى, جایگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى و دیگرى, ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى.
اول ـ جایگاه علم مدنى در نظام علمى فارابى
همان گونه که روشن گردید, در نگاه فارابى, علوم داراى نظامى هستند. هرعلم در این نظام سلسله مراتبى و به اصطلاح وى متفاضل,(34) داراى موقعیت و نقش خاص خویش است. جایگاه علم و از جمله علم مدنى, عبارت از همان موقعیت علم در نظام علمى است. کمااینکه خود فارابى از جایگاه, تعبیر به مرتبه علم(34) مى نماید. جایگاه علم در عین حال, مبین ارتباطات گوناگون تعاملى میان آن علم با سایر علوم مى باشد, بویژه شامل تبادلات با علوم پیش از خود یا مبادى خویش و نیز با علوم پس از خود یا غایتهاى آن علم است.
فارابى در زمینه علم مدنى, به تعبیر درست سیدحسین نصر در کتاب ((سه حکیم مسلمان)) در زمره فیلسوف ـ دانشمند محسوب مى شود. گرایشى که مى توان از آن, تعبیر به مکتب فلسفى ـ علمى در جهان اسلام نمود. مکتبى که به تإکید وى در آن, علم با فلسفه آمیخته بوده و علم را شاخه اى از فلسفه مى شمردند.(35) در مکتب فیلسوف ـ دانشمندى, علم و فلسفه معمولا با طبقه بندى علوم شروع مى شده است.(36) بنابراین, فارابى, علم مدنى را براساس فلسفه مدنى مى داند.(37) وى, فلسفه مدنى را پایه و زیربناى مستقیم و به اصطلاح, مباشر و خاص علم مدنى دانسته و بنیاد آن تلقى مى کند. او در عین حال, هم علم مدنى و هم فلسفه مدنى را به نوبه خویش براساس فلسفه عمومى مى بیند. وى براین اساس, فلسفه عمومى را به عنوان پایه و زیربناى غیرمستقیم و به اصطلاح دور و عام, علم مدنى دانسته و آن را منشإ و مبادى یا بنیادهاى علم مدنى مى داند. او, آنها را به این سان طراحى, سازمان دهى و در حقیقت مهندسى و معمارى مى نماید.(38) همچنین, همان گونه که اشاره شد, با عنایت به گرایش نظام نگرانه و سلسله مراتبى در جهان بینى علمى مدنى, فارابى, همچنان که براى هر پدیده, قائل به جایگاه یا موقعیت خاص بوده, برهمین اساس, براى علم هر پدیده یعنى براى کلیه علوم نیز قائل به جایگاه وجودى و ایجادى خاص با تمامى ویژگیهاى مربوطه مى باشد.
فارابى, مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى را, داراى جایگاه و نقش غایى دانسته و غایى ترین پدیده و نهاد انسانى و اجتماعى تلقى مى نماید. از نگاه وى, نقش, تإثیر و جایگاه کلیه پدیده ها در مدینه, با عنایت به نوع و میزان تإثیرگذارى و کاربرى در حیات مدنى انسان, به عنوان پدیده هاى مدنى محسوب مى گردند. به همین صورت, از نظر او, علم مدنى و همچنین علم اجتماع مدنى و نیز علم سیاست مدنى; اولا, علمى کلى و فراگیر بوده و فراگیر بررسى کلیت حیات و روابط فرد و جامعه انسانى در جهت دستیابى به اهداف خویش است; ثانیا, علمى نهایى بوده که تمام علوم و موضوعات آنها, مبادى آن محسوب مى شوند. این علم همچنین از این حیث, تإثیرگذار بر سایر علوم بوده و بلکه تعیین کننده نقش و کاربرى سایر علوم و یافته هاى علمى و عملى در این جهت مى باشد. فارابى, خود در کتاب ((الجمع بین الرإى الحکیمین)) و درست در مبحث سیاست, درخصوص مرتبه علم یا جایگاه آن تصریح مى نماید: ((مرتبه العلم الذى هومنه))(39) یعنى مرتبه هر علم, عبارت است از: آن چیزى که آن علم, از آن به وجود مىآید, یا علم مزبور براساس آن یافته ها و داده ها, به وجود آمده و بر همان یافته ها و داده ها قرار دارد. وى در همین جا, به درستى و با دقت تإکید مى نماید: ((و ههنا اصل عظیم الغنإ فى تصورالعلم))(40) یعنى این در تصور علم, اصلى بسیار غنى مى باشد. پس مرتبه و جایگاه علم در تنظیم و تصور علوم و نظام علمى و در تعریف علم, اصلى عظیم و با آثار و نتایجى پربار مى باشد. وى با اشاره به مشکل پدیده هاى مدنى و سیاسى و علم آنها, معتقد است که خصوصا راهبردهاى مدنى و سیاسى و عوامل و موانع آن, در عین اینکه مادى نیستند; لکن با ماده آمیخته هستند. ((و خصوصا, فى امثال هذه الموانع, و هوانه کماالماده...الخ))(41) پدیده هاى مدنى و علم مدنى از این حیث, دقیقا در نقطه مقابل ریاضیات قرار مى گیرند; چرا که موضوع آن علوم, کاملا از مواد متعلق خویش قابل انتزاع و تجرید مى باشند.
فارابى براساس نگرش منظومه اى و نظام گرایانه خویش در عین, علم و عمل, رساله اى نیز تحت عنوان ((فضیله العلوم و الصناعات)) تإلیف نموده است. وى در این رساله و همین طور در موضعى دیگر در کتاب ((التنبیه على السبیل السعاده)) خویش, به دسته بندى و طبقه بندى علوم و صنایع علمى و عملى به مثابه اساس نظام علمى خویش اقدام مى نماید. در این مواضع به عنوان تبیین گر, به گونه و جایگاه هر علم پرداخته است.(42) او فضیلت علوم را همان جایگاه علوم دانسته و آن را ناشى از یکى از موارد سه گانه زیر مى داند: یکى, شرف و برترى موضوع علم; دیگرى, نوع و برترى روش پژوهش و مطالعات علمى; سوم, کاربرى و گستره عملى علم و شدت و میزان اثربخشى و تإثیرگذارى آن. به همین مناسبت, مدعى است که فضیلت, برترى و برجستگى علوم و صناعتها به یکى از موارد سه گانه زیر است:
((فضیله العلوم و الصناعات انماتکون با حدى ثلاثه. ((سوإکان ذلک منتظرا و محتضرا))(43)
فضیلت علوم, یا به شرف موضوع آن بوده, یا به روش تحقیق و نیز عظمت کاربرى آن است; صرف نظر از موجود یا ممکن و به اصطلاح, بالفعل یا بالقوه بودن آن.(43) از این نظر و براساس این شاخصه هاى سه گانه, علم مدنى داراى ویژگى بوده و به تعبیر وى در رساله ((النجوم)), علم مدنى از دو نظر برجسته است; یکى, اینکه داراى برترى موضوع مى باشد; چرا که از نظر وى, موضوع علم مدنى عبارت از: انسان, اجتماع مدنى, مدینه و نیز سیاست یا سامان دهى و راهبرد آنها است و براین اساس, در جهت نیل به کمال شایسته فردى و اجتماعى خویش در تمامى جهات مادى و معنوى مى باشد. دیگرى, با توجه به شدت نیاز بدان پدیده و علم آن در بقا و تکامل شخص و نوع انسان و میزان و گستره اثربخشى هاى مربوطه است. در نتیجه, این پدیده و این علم, از برترى و جایگاه بالایى در میان سایر پدیده ها و سایر علوم, فنون و صنایع نظرى و عملى برخوردار مى باشد.(44)
براین اساس, فارابى که در ((احصإالعلوم)), علوم به اصطلاح مشهور و اصلى را در ظاهر به پنج گونه تقسیم نموده است, در واقع آنها را پنج مرتبه وجودى مى داند. به عبارت دیگر, هرچند نظام علمى فارابى, مرکب از پنج علم و در حقیقت پنج حوزه علمى مى باشد; لکن در عین حال, نظام علمى وى داراى پنج طبقه و مرتبه علمى است. در این نظام, هر مرتبه پیشین, مقدم بر مرتبه پسین بوده و هر مرتبه بعدى و فراتر, مترتب و مبتنى بر مرتبه و مراتب فروتر و قبلى است; یعنى به ترتیب همان علوم زبان, منطق, ریاضى, طبیعى و الهى(45) و پنجم علم مدنى; همان طورى که کتاب ((احصإالعلوم فارابى)) در مقدمه به عنوان مراتب العلوم(46) نامیده شده است. فارابى, خود نیز به تقدم و تإخر این علوم و ترتیب و ترتب طبقات علوم اشاره مى کند. همچنین براین اساس, تشارک و تعاون علوم و نیز نیاز و تبادلات آنها را تبیین مى نماید و بویژه به ابتناى علوم بر همدیگر تإکید نموده است. وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)) خویش, همان گونه که ملاحظه گردید, این چنین نگرش و برخوردى دارد.(47)
او در کتاب ((الجمع بین رإیى الحکیمین)) نیز از زاویه اى دیگر, یعنى از منظرگاه موضوعات و مواد یا یافته هاى علمى, به بیان انواع علوم مى پردازد. در عین حال, نظام مندى و غایت مندى کلیت علوم و نظام علمى آنها را در آنجا مورد تإکید قرار داده است. براین اساس, فلسفه عمومى به طور کلى و بخصوص فلسفه سیاسى و مدنى را در عرصه حیات مدنى, تعیین کننده و تبیین گر مبدإ و غایت علوم و موضوعات آنها مى داند. در آنجا با اشاره به اینکه; ((الفلسفه تشمل جمیع العلوم))(47), فلسفه, در برگیرنده جمیع علوم است, تصریح مى نماید که: ((ان موضوعات العلوم و موادها لاتخلومن ان تکون; اما الهیه و اما طبیعیه اما منطقیه[ واللسانیه] اما ریاضیه او سیاسیه))(48)
موضوعات علوم و مواد آنها, یا الهى و طبیعى اند, یا منطقى و ریاضى و یا مدنى مى باشند. بنابراین, برخلاف ((احصإالعلوم)) که مراتب علوم را به اعتبار موضوع و روش آنها ارائه نموده است, دراینجا علم را به اعتبار موضوع و مواد علمى آنها, طبقه بندى مى نماید. به این ترتیب, علم الهى به عنوان علم مبدإ بوده و علم مدنى, نه به عنوان علم آخر و صرفا آخرین گستره یا حلقه علوم; بلکه به مثابه مرتبه نهایى و در مقام علم اعلى و علم غایى, در نظام علمى وى رخ مى نماید.(49)
دوم ـ ویژگیهاى علم مدنى در نظام علمى فارابى
ویژگیهاى هر علم عبارتند از: خصلتهاى خاص آن علم, که به وسیله آنها از سایر علوم متمایز مى گردد. ویژگیهاى علم عمدتا یا ناشى از خصلت موضوع علم بوده, یا ناشى از خصلت علمى و روشهاى آن مى باشند. جایگاه و روابط علم با سایر علوم و امور, ضمن اینکه نوعا حاصل ویژگیهاى هر علمى بوده, در عین حال چه بسا خود مبین ویژگیهاى علم و یا برخى از آنها باشد. علم مدنى در نگرش و نظام علمى فارابى, از کلیه جهات مزبور داراى خصلتهاى خاص است و بنابراین, در نگاه وى, علمى ویژه محسوب مى گردد. در دیدگاه فارابى, اجتماع مدنى و مدینه, پدیده اى کلى است. یک کل جامع که فراگیر تمام ارکان زندگى مدنى انسان مى باشد و در عین حال, پدیده اى هدفمدار محسوب مى شود; به گونه اى که در جهت نیل به اهداف مطلوب خود تلاش نموده و سیر مى نماید. در نظر وى, سیاست مدنى نیز به عنوان رهیافت و چگونگى سیر مدینه و اجتماع مدنى, فرایندى کلى و فراگیر بوده و در عین حال, غایى و راهبردى مى باشد. غایى و راهبردى بودن, از مهمترین ویژگیهاى پدیده مدنى و علم مدنى در نگاه فارابى محسوب مى شوند.(50) از دیدگاه وى, براین اساس, حیات مدنى و بالتبع مدینه و اجتماع مدنى, یک کل و گستره جامع بوده و فراگیر تمامى اجزا و عناصر مدینه یا پدیده هاى فردى, گروهى و اجتماعى مدنى و مدینه است. کمااینکه سیاست مدنى نیز به عنوان یک کل, فراگیر کلیه راهبردها و فرایندهاى جزیى تر اجتماعى, از قبیل سیاستها, نهادها و نظامهاى اقتصادى, فرهنگى و امنیتى است.
بنابراین, پدیده مدنى به عنوان یک کل و فراگیرترین کل و گستره مدنى است. این پدیده از طرفى, جامع ارکان زندگى مدنى افراد, گروهها و اجتماع مدنى محسوب مى شود و از طرف دیگر, فراگیر تمامى پدیده ها و فرایندهاى کلى و جزیى مدنى در مدینه و اجتماع مدنى مى باشد. پدیده مدنى, اعم از حیات مدنى, اجتماع مدنى, مدینه و سیاست مدنى است. این پدیده علاوه بر جامعیت, فراگیرى و شمول, به مثابه هدف نهایى و نهایى ترین هدف پدیده هاى جزیى تر مى باشد, به عبارت دیگر, کلیه پدیده ها و فرایندهاى جزیى تر مدنى در مدینه و اجتماع مدنى, در جهت هدف عمومى و غایى مدینه یا اجتماع مدنى قرار مى گیرند. همچنین توجیه و تنظیم کلیه پدیده هاى جزیى تر در کل و گستره فراگیر پدیده مدنى صورت مى گیرد. این پدیده ها در جهت غایت مدنى و از آن مهمتر, سامان دهى و راهبرد مدنى و سرانجام کاربرد یا به تعبیر خود فارابى, استعمال آنها در کلیت پدیده مدنى ترسیم مى گردند. همچنین این پدیده ها در جهت غایت مدنى و در گستره فرایند سیاست مدنى تبیین یا توجیه مى شوند. بر این اساس, کارکرد و کاربرى مدنى مزبور, ویژگى و نیز کار ویژه بنیادین سیاست مدنى و علم مدنى محسوب مى شود. بنابراین, سیاست مدنى و علم مدنى, از جهتهاى فوق, تإثیرگذارترین و نقشآفرین ترین پدیده, فرایند و علم, در پدیده هاى جزیى تر مدنى و در مدینه و اجتماع مدنى و علوم مربوطه مى باشد. مواردى که مى شود آنها را به طور کلى مربوط به صورت دهى و صورت نهایى سایر پدیده ها و علوم قلمداد نمود; یعنى آنها را صورت کاربرى, کارکرد, نقش و صورت نهایى مدنى پدیده ها و فرایندها و حتى علوم جزیى تر مدنى در مدینه دانست.
به عبارت دیگر, انسان و جامعه مدنى و سیر آنها به سوى کمال مطلوب خویش, از آن گونه مواردى است که هرگونه پدیده اى در آن جهت, سمت و سو یافته و هویت و حتى واقعیت پیدا مى کند. هر پدیده, نهاد و هنجارى در رابطه با زندگى مدنى و به اعتبار جایگاه و کاربرد آنها, معنا و مفهوم مدنى و سیاسى مى یابد, یا به این سبب, وجود و معناى ثانوى و نهایى و به اصطلاح, فى غیره و راهبردى خواهد یافت, موضوعى که خود فارابى از آن, تعبیر به کمال ثانوى مى نماید. این پدیده ها حتى اگر چه از نظر موضوعى; سیاسى و مدنى نباشند; لکن از لحاظ منظر, یا به اعتبار جایگاه و نوع و میزان نقش پذیرى و متقابلا نقشآفرینى آنها در سرشت و سرنوشت ملتها و کشورها و حاکمیت آنها, سیاسى و مدنى محسوب مى شوند. بنابراین, پدیده هاى مزبور, به این گونه و حتى به همان میزان, هویت و حقیقتى سیاسى و مدنى مى یابند; اعم از داخلى و ملى یا خارجى, بین المللى و جهانى. مثل بسیارى از پدیده هاى عمومى از قبیل رودخانه ها, خلیجها, آبراهه ها, تنگه ها و مانند اینها; کلیه پدیده ها و امور طبیعى و جغرافیایى یا پدیده هاى انسانى ـ اجتماعى, همانند امور اقتصادى, فرهنگى, حقوقى و حتى اجتماعى, امنیتى و یا دفاعى نیز این گونه مى باشند.
بنابراین, علم مدنى نیز که علم این چنین پدیده هایى است, در نتیجه از این جهت, علمى کلى, غایى و راهبردى محسوب مى شود. فارابى به همین سبب, در مواضع گوناگون و به مناسبتهاى مختلف; بویژه در کتاب ((تحصیل السعاده)) و ((در آرإ اهل مدینه)) و همچنین در ((سیاست مدنى)), بدین مهم پرداخته است. براین اساس, هم پدیده ها و هم علوم را شامل پدیده ها و علوم جزء و نیز جزیى و همین طور پدیده ها و علوم کل و نیز کلى دانسته است. وى سیاست و پدیده مدنى و نیز علم مدنى را عین و علم کل و کلى تلقى مى نماید. او از این جهت, سایر پدیده هاى اجتماعى و طبیعى و سایر علوم اجتماعى و طبیعى را, جزء و جزیى قلمداد کرده است. البته به تإکید فارابى, پدیده ها و علوم مذکور, به نوبه خود کل و کلى بوده و فراگیر اجزاى متنوعى مى باشند; در عین حال, در نگاه وى, نسبت به فراگیرى, کلیت و گستره پدیده مدنى و علم مدنى جزیى محسوب شده و جزء این پدیده و این علم مى باشند. از طرف دیگر, این پدیده ها و علوم آنها, به وسیله سیاست مدنى و علم مدنى در مدینه و اجتماع مدنى توجیه و تبیین شده و کاربرى مى یابند. همچنین داشته ها و یافته هاى آنها, داده ها و مواد سیاست مدنى و علم مدنى هستند. بنابراین, از این نظر نیز جزیى بوده و جزء پدیده و علم مدنى محسوب مى شوند.
در همین راستا, فارابى در کتاب ((تحصیل السعاده)) خویش به جایگاه و نقش غایى سیاست و صناعت مملکت دارى و بالتبع, علم مدنى اشاره مى نماید. در تعبیر وى, حالت صناعت مدنى; یعنى سیاست, عمل و علم مدنى نسبت به سایر صناعتهاى علمى و عملى, مشابه رئیس بنایان بوده یا بسان معمار نسبت به بنایان مى باشد; چرا که صناعت مدنى, سایر صناعات علمى و عملى را که در مدنیه ها هستند, در جهت اهداف و منافع مدنى, به کار مى گیرد تا بدین وسیله, غرض مدنى آنها انجام شود. یعنى این امور در چارچوب حاکمیت, سیاست, مملکت دارى و ساماندهى و راهبرد مدنى و امنیت و منافع ملى آنها, تنظیم و توجیه مى شوند. متقابلا, این اهداف مدنى با کمک آنها تإمین مى شوند; چنانکه تمامى فعالیتهاى بنایان, براساس طرح و در چارچوب نقشه معمار و مهندس انجام مى پذیرند, آن هم در جهت تإمین غرض اصلى وى; یعنى در راستاى اجراى همان طرح و نقشه و در نتیجه, تکمیل و تإسیس ساختمان برآن اساس. ((هى الصناعه التى لإجل توفیه غرضها یطلب سائرالصنائع کلها)),(51) این صناعتى است که به منظور دستیابى به غرض خود, سایر صنایع را به طور کلى فرا مى خواند.
براین اساس از نظر وى, این صناعت[ علمى و عملى ملک, مدینه و مدنى], صناعتى است که سایر صنایع[ علمى و عملى در مدینه] را در جهت نیل به غرض و غایت مدنى, طلب[ و تنظیم] مى نماید و بنابراین, علم مدنى آنها را توجیه و تبیین کرده و به کار مى گیرد. براین مبنا: ((فهذه الصناعه هى رئیسه الصناعات و هى اعظم الصناعه قوه)),(52); این صناعت[ مدنى], رئیس سایر صناعتها بوده و پرقدرت ترین صناعتهاست.
بنابراین, از نظر وى, سایر صناعتها و سیاستها و فنون و نیز کلیه نظامها و سازمانها و نهادهاى نظامى, اقتصادى, فرهنگى و اجتماعى, اجزایى از کل فرایند مدنى یا سیاسى محسوب مى گردند; هرچند خود به نوبه خویش, یک کل بسیار مهم, عظیم و فراگیر باشند. یعنى صناعاتى که به تعبیر فارابى: ((نتلوهذه الصناعه سائرالصناعات));(53) این صناعت به فراخوانى و فراهمى و حتى فرآورىسایر صناعتها مى پردازد. به عبارت دیگر, همان صناعت مدنى, ملکى, سیاسى و رئیسه, سایر صناعتها را تبیین و توجیه نموده و کاربرى مى نماید. در نتیجه, صناعت مدنى, کامل ترین و موثرترین صناعتهاى جزیى تر مدنى و در مدینه و اجتماع مدنى است. غایت این صناعت, استعمال افعال و کاربرد صنایع جزیى است; هرچند در تعبیر وى, بسان صناعت فرماندهى نیروهاى نظامى, خود صناعتى رئیسه و راهبردى باشد.
از نظر وى, صناعتهاى جزیى تر مدنى, اعم از نیروها و نهادها و نیز نظامها و سیاستهاى, اقتصادى, فرهنگى یا نظامى و دفاعى و همچنین امنیتى و انتظامى, مدنى هستند. این پدیده ها, خود در جهت اهداف, راهبردها و سیاست مدنى قرار دارند, بلکه براساس و در چارچوب آن بوده و برهمین مبنا, معنا و توجیه مى یابند و حتى براین مبنا, در جامعه و کشور تعبیه شده و تنظیم مى گردند; اگر چه پدیده هایى در این حد, هرکدام خود, یکى از خرده نظامها و نهادهاى کلى بوده و یکى از عرصه هاى حاکمیتى و سیاسى مدنى, به معناى اعم و کلان ملى محسوب مى شوند. بنابراین, صناعت مدنى, ((و هى الصناعه التى یبلغ الغرض منها باستعمال افعال الصنائع الجزئیه)),(54) با کاربرى سایر صنایع جزیى تر, آنها را به غرض نهایى خویش مى رساند. علاوه بر جهات نظامى, اوضاع, نظام و سیاست اقتصادى و اقتصاد سیاسى, توسعه اقتصادى و عمرانى و تإمین منافع ملى, باز یک جزء محسوب مى شود. این نیز به نوبه خویش, خرده نظام مدنى بوده و یکى از عرصه هاى سیاست مدنى به معناى اعم, عام و کلان کشورى است. رابطه پدیده و علم مدنى با حوزه اقتصادى نیز این چنین رابطه راهبردى مى باشد. در تعبیر وى, صناعت مالى, سرمایه اى و اقتصادى مدنى یا در مدینه ((وکذلک الصناعه التى ترإس الصناعه المالیه فى المدینه)),(55) همان ((صناعت کسب و اکتساب اموال)) است:
((هى الصناعه التى انمایبلغ غرضهامن المال باستعمال الصنائع الجزئیه فى اکتساب الاموال))(56)
یعنى صناعت و سیاست اقتصادى یا فن و علم ایجاد و کسب اموال و ثروت در مدینه مى باشد. براین اساس, صناعت مذکور همراه با نهادها و نظامها و نیز سیاستهاى اقتصادى مربوطه, باز جزئى از مدینه بوده و فرایندى راهبردى از سیاست مدنى است. بالتبع همه اینها, موضوع علم مدنى مى باشند بنابراین, صناعت اقتصادى نیز در جهت اهداف مدنى تنظیم شده و بر آن اساس, موضوعیت و موجودیت مى یابد. ((و کذلک فى شئى شئى من سائرالاقسام العظمى للمدینه))(57); همین طور سایر امور, عرصه ها و موارد, یعنى در یکایک سایر پدیده ها, در سایر اقسام بزرگ مدینه و مدنى(58) همین گونه مى باشند; از قبیل امور اجتماعى, فرهنگى و مذهبى و آموزشى. همچنین در امور حقوقى, ادارى و سازمانى, حتى در امور طبیعى و جغرافیاى سیاسى و مانند اینها که این چنین رابطه اى راهبردى با سیاست و علم مدنى دارند.
خواجه نصیرالدین طوسى در شرح این نظریه سیاسى فارابى, به روشنى و با تمثیل, به تبیین کلیت, جامعیت و نیز غایى بودن سیاست و صناعت علمى و عملى مدنى پرداخته است. وى در ((اخلاق ناصرى)) خویش, پس از تعریف حکمت و علم مدنى و روشن نمودن موضوع آن, تصریح مى نماید: ((به سبب آنکه هر صاحب صناعتى نظر در صناعت خود, بر وجهى کند که تعلق بدان صناعت داشته باشد)).(59)
در این صناعتها به اصطلاح, به وجود فى نفسه موضوع آن توجه دارد, نه به وجود فى غیره آن; یعنى از آن روى که خیر و مفید بوده, یا برعکس شر و مضر مى باشد, بدان نمى پردازد, به فرض, در رابطه با امنیت ملى; منافع ملى, توسعه ملى و سیاست ملى درنظر گرفته نمى شوند. براى مثال: ((طبیب را نظر در معالجه دست بر آن وجه بود که دست را اعتدالى حاصل کند که بدان اعتدال بر بطش[ و محکم گرفتن چیزى] قادر بود و بدانکه بطش او از قبیل خیرات بود یا از قبیل شرور التفات نکند))(59)
در پزشکى, که کار به آسیب و صحت و سلامت اعضا دارد, به جایگاه یا کاربرى آنها و نیز جهت مثبت یا منفى مربوطه, سروکار ندارد; اما در صناعت مدنى و سیاسى, اعم از عمل مدنى و علم مدنى, برعکس; زیراکه: ((صاحب این صناعت را نظر در جملگى افعال و اعمال اصحاب صناعات بود, از آن جهت که خیرات باشند یا شرور))(60)
به اصطلاح, موضوع سیاست و علم مدنى, خود ماده موضوع تخصصى اجزاى پدیده مدنى و به اصطلاح, وجود فى نفسه آنها نیست; مثلا مراد, خود امور صنفى و تخصصى اقتصادى یا فرهنگى و اجتماعى نمى باشد; بلکه موضوع سیاست و علم مدنى, وجود فى غیره این پدیده ها و فرایندهاى اجتماعى ـ فرهنگى, اقتصادى و دفاعى در مدینه است; یعنى به اعتبار نقش و تإثیر مثبت یا منفى و همچنین کار ویژه و کاربرى آنها در سرنوشت مدنى است, خواه براساس نوع و میزان خیرات, یا منافع و مصالح آنها و به عنوان عوامل بوده, یا برعکس, به تناسب شرور و مضار آنها و به عنوان موانع باشند. ملاک تقسیم و ارزیابى خیرات و شرور مدنى نیز اهم اهداف مدنى بوده, از جمله شامل امنیت مدنى یا ملى, منافع و مصالح ملى و سرانجام تعالى یا توسعه مدنى کشور مى باشند, یا به اصطلاح خود فارابى, در جهت ضرورت و امنیت, ثروت و یا فضیلت مدنى قرار دارند. درست به همین سبب: ((پس این صناعت, رئیس همه صناعات بود, و نسبت این با دیگر صناعات چون نسبت علم الهى با دیگر علوم(61) بوده و بنابراین, سیاست ملک, ریاست ریاسات باشد)).(62)
براین اساس, علم مدنى نیز چنین ویژگى و موقعیتى نسبت به سایر پدیده ها و علوم دارد. در تعبیر فارابى, ارادى و صناعى بودن پدیده هاى مدنى موضوع علم مدنى, از دیگر ویژگیهاى علم مدنى است; بویژه در مقایسه با پدیده هاى طبیعى و جبرى موضوع علوم طبیعى. براساس آن, علم مدنى, دو جهت توصیفى ـ تجویزى یا هنجارى و نظرى ـ عملى مى یابد. به گونه اى که در فصل سوم تبیین خواهد گردید, اینها نیز به نوبه خویش از اهم ویژگیهاى علم مدنى در مقایسه با سایر علوم, بویژه علوم طبیعى و حتى علوم انسانى و اجتماعى محسوب مى شوند.
دیگر ویژگى علم مدنى فارابى, یقینى بودن آن است. از نگاه وى, علم مدنى, علمى یقینى محسوب مى شود; یعنى علمى که هم واقعى و واقع نما بوده و هم به سبب جامعیت و نمایش تمامیت واقعیت پدیده هاى مدنى و بنیادهاى آنها; یعنى ماهیت و حقیقت این پدیده ها, قابل اطمینان و پایدار مى باشد. در عین حال در نگاه وى, علمى پیچیده و آمیخته به شمار مىآید. فارابى در رساله ((الجدل)), بر مشکل علم مدنى نسبت به علوم دیگر تصریح مى نماید و علت آن را هم, پیچیدگى موضوع آن, یعنى پدیده مدنى مى داند. که به سبب آمیختگى و عجین بودن جهات انسانى ـ ارادى با طبیعى ـ جبرى مى باشد. آسیب پذیرى و لغزش ذهن و مشکل تمرکز و تمیز موضوعها و مفاهیم اصلى و بودهاى حقیقى آنها از نمودها و ظواهر; یعنى به اصطلاح از شواغب مادى و عوارض را نیز, سبب اشکال در قلمرو علم مدنى مى داند. از نگاه او, بویژه به سبب عدم تجرد پدیده ها و معارف مدنى از مواد, اغراض و حالات و به دلیل داشتن و وجود این موارد و آمیختگى این امور, فهم موضوعهاى آن نیز صعب الوصول است.(62) وى ابتدا با تإکید براینکه علوم یقینى(62); از جمله علم مدنى دو نوعند; معتقد است که یکى, همانند علوم ریاضى مى باشد. از نظر وى, در این علوم, پژوهشگر, با سهولت ذهنى و با سرعت مى تواند, موضوع آنها را از عوارض نزدیک و پیوسته آن جدا ساخته و در نتیجه مى تواند آن را درک کرده و دریابد; چرا که به تعبیر وى, ماهیت موضوع پدیده هاى ریاضى و متعلق علم ریاضى به گونه اى است که ذاتا امکان تخیل و تصور آنها را در ذهن و به صورت مجرد از ماده, فراهم مى سازد, بدون آنکه نیاز به تمرکز و قدرت فکرى آنچنان زیاد و خلاقى داشته باشد.(62)
اما برعکس, از نظر وى دستیابى به حقیقت موضوعهاى دسته دیگر علوم, تا سرحد ناممکنى, مشکل مى باشد,(62) آن هم به سبب مشکل بودن جداسازى صورت آنها از مواد علمى مربوطه, حتى در ذهن. فارابى معتقد است که حتى این جداسازى, چه بسا عملى نبوده و این موضوعها بایستى را همواره, آمیخته با مواد آنها درک نمود. وى این علوم را عبارت از: علم طبیعى و از جمله علم الهى و بویژه علم مدنى مى داند. کما اینکه خود مى گوید: ((علومى که حال مقدمات آنها این چنین بوده, عبارتند از: علم طبیعى, علم الهى و علم مدنى)).(62)
بر این اساس, علم مدنى از این نظر, آمیخته ترین و پیچیده ترین و در نتیجه مشکل ترین علم یقینى در نظام علمى فارابى محسوب مى گردد, و به همین میزان, اشکال خیزترین علوم نیز مى باشد. بنابراین, اهم ویژگیهاى علم مدنى از دیدگاه فارابى در این حد عبارتند از: یکى فراگیرى تمامى پدیده هاى مربوط به زندگى و اجتماع مدنى انسان به طور مستقیم یا غیرمستقیم, دیگرى غایى و سرانجام راهبردى بودن پدیده مدنى. علم مدنى; یعنى تصرف در سایر پدیده ها, علوم و صنایع و تبیین و کاربرى آنها, در جهت غرض و غایت مدنى و براساس راهبرد مدنى است. سایر ویژگیهاى علم مدنى بویژه واقعى ـ هنجارى و نظرى ـ عملى بودن آن, فرع بر ارادى و اختیارى بودن پدیده مدنى و سیاست مدنى مى باشند. این خاصه, خود مبتنى بر این خصلت پایه, یعنى صناعى مدنى بودن پدیده هاى مدنى است. آن هم به عنوان متعلق موضوع علم مدنى.
3ـ موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى
علم شناخت و بررسى ساماندهى و راهبرد جامعه
پیش درآمد: اصل وجود هرعلمى و نیز موضوع آن, از اهم دغدغه هاى فکرى هر دانشمندى مى باشد; مواردى که لازم است به عنوان پیش درآمد هر علم, ابتدا مشخص گردند. فارابى نیز از این امر مستثنى نبوده است. بخصوص در علم مدنى که به علت ویژگیهاى خود, بیش از هر علم دیگرى مورد سوال و شبهه بوده و در مواردى, گاه حتى اصل وجود آن مورد انکار قرار گرفته است. در سنت فکرى فارابى, در بررسى هر علمى, پیش از هر چیز, بایستى موضوع آن علم را تعیین و به اصطلاح تحدید نمود و آنگاه به داده ها یا مبادى علم و مسائل علمى آن پرداخت; مواردى که حاصل آنها, یافته هاى علمى آن علم مى باشند. کما اینکه خواجه نصیر در کتاب ((اساس الاقتباس)) خویش, در حقیقت با عنوان اساس و بنیاد تحقیق, تصریح مى نماید: ((هر علمى را سه چیز بود, موضوع و مبادى و مسائل)).(63 ـ 64) بنابراین, در نگاه امثال فارابى, هر علم داراى موضوعى خاص مى باشد. به تعبیر ابن سینا در ((الشفإ)), هر علمى داراى موضوعى بوده که ویژه آن علم است; ((إن لکل علم موضوعا یخصه))(65); یعنى آن علم, در مورد آن موضوع خاص بحث مى نماید. براین اساس, موضوع علم از جمله علم مدنى, آن امور و پدیده هایى هستند که این علم, در مورد آنها و آثار و عوارض ذاتى مربوطه, بحث و بررسى مى نماید. مباحث و مسائل علم در حقیقت, پیرامون آثار و حالات و نیز روابط آن پدیده و اجزا و عناصر آن و ارتباطات داخلى آنهاست. این مسائل همچنین پیرامون ارتباطات و تبادلات و در واقع تعامل یا تإثیر و تإثر متقابل پدیده با محیط پیرامونى و سایر پدیده ها مى باشد. به تعبیر ابن سینا;((الموضوعات هى الاشیا التى انما تبحث الصناعه عن الاحوال المنسوبه الیها والعوارض الذاتیه لها))(66)
موضوعات علم, پدیده هایى هستند که آن علم از احوال و آثار ذاتى آنها بحث مى نماید. حتى به تعبیر مولف ((دستورالعلما)) یا راهنماى دانش پژوهان, و از زاویه اى دیگر: ((موضوع هر علمى, عبارت از چیزى است که در آن علم, بحث از عوارض ذاتى بلاواسطه و با واسطه آن مى شود))(67)
فارابى, خود پیش از سایرین, در کتاب ((فصوص الحکم)), موضوع را پدیده اى دانسته که داراى صفات و احوال مختلف یا آثار و عوارض متفاوت مى باشد. وى, علم آن موضوع مثلا پدیده مدنى را, علم صفات و احوال تلقى مى نماید. او درخصوص موضوع به طور کلى و از جمله موضوع علم مدنى, تصریح مى نماید که موضوع خارجى که متعلق علم واقع مى شود, پدیده اى است که ((الموضوع هوالشئى الحامل للصفات و الاحوال المختلفه))(68); حامل و در بردارنده صفات و حالات مختلف باشد. در تعبیر وى, همچون آب که داراى صفات و حالات انجماد و جوش یا غلیان بوده, یا مانند چوب و تخته که قابلیت ایجاد صندلى و درب را دارد, یا پارچه که داراى رنگهاى سیاه و سفید است, یا برفرض مثال, مدینه, حیات مدنى, اجتماعات مدنى حتى سیاست مدنى که موضوع علم مدنى مى باشند; صناعى بودن و برهمین اساس, هدف مدارى, نظام مندى, ارادى و راهبردى بودن پدیده هاى مدنى و مانند اینها, از اهم حالات و صفات پدیده هاى مدنى هستند و اجزا و عناصر مدنى آنها از جمله: دولت, حکومت, حاکمیت و نظام سیاسى مدنى, نیز داراى این ویژگیها مى باشند.
در تعبیر وى, موضوع اصلى علم, اساسا حقیقتى است پنهان و پوشیده که با مظاهر خود, شناخته و آشکار مى گردد; ((الموضوع یخفى الحقیقه الجلیه));(69) موضوع, حقیقت آشکار را مخفى مى سازد. موضوعات گوناگون مثل پدیده هاى مدنى, به طور کلى به تبع طبایع گوناگون خویش, داراى اشکال متفاوت بوده و داراى مظاهر; یعنى صفات, احوال و عوارض مختلف مى باشند. به همین سبب, همان گونه که بعدا ملاحظه خواهد شد, از نظر وى, موضوع علم مدنى, پدیده هاى مدنى یعنى اجتماع مدنى, مدینه و سیاست مدنى محسوب مى شوند. موضوعات این علم شامل حتى عناصر آنها, از جمله دولت, حکومت, حاکمیت و قدرت سیاسى و مانند اینها است. همچنین اجزاى آنها از قبیل: اقتصاد سیاسى, فرهنگ و اخلاق سیاسى و همانند اینها را نیز در برمى گیرد. در عین حال, این علم و موضوع آن, داراى انواع متفاوت و متعدد به تناسب انواع اجتماعات مدنى, مدن و سیاستهاى مدنى مى باشد. بنابراین, موضوع علم مدنى از دیدگاه فارابى طى دو قسمت به ترتیب زیر ارائه شده و مورد بررسى قرار خواهد گرفت: یکى, موضوعیت و متعلق علم مدنى, یا علم شناخت و بررسى اجتماع مدنى و ساماندهى و راهبرد جامعه; دیگرى, ارکان علم مدنى و در حقیقت, ارکان موضوع یا موضوعى علم مدنى.
اول ـ موضوعیت و متعلق علم مدنى
در این قسمت, ابتدا موضوعیت علم مدنى تبیین مى گردد و آنگاه, متعلق عینى, علمى و عملى علم مدنى یعنى پدیده مدنى یا موجودیت و زندگى مدنى طرح شده و مورد بررسى قرار مى گیرد:
1ـ موضوعیت علم مدنى: در نظر فارابى, علم مدنى نه تنها موضوعیت دارد; بلکه همان گونه که ملاحظه گردید, علمى با جایگاه برجسته و ویژگى خاص یا غایى و با دیرینگى کهن است. وى, با فرض ضرورت و وجود علم مدنى, در اغلب آثار سیاسى خود به صورت اجمالى و در کتابهاى ((المله)), ((احصإالعلوم)) و نیز ((تحصیل السعاده)) به صورت مفصل ترى به تشریح آن پرداخته است. در این آثار, اصول, مبانى و اجزا و نیز مسائل علم مدنى را ترسیم مى نماید. همچنین بنیادها یا به اصطلاح خود, مبادى نزدیک و خاص یا فلسفى مدنى و نیز مبادى میانى یا علوم الهى و حتى طبیعى را مطرح ساخته و سرانجام, مبادى دور یا عام علم مدنى, یعنى بنیادهاى فلسفى و سرانجام بنیادهاى منطقى آن را مورد توجه قرار داده است. از نگاه او, این علم به مثابه جزیى ویژه از حکمت و فلسفه, در سیر طولانى تاریخ مدنى و سیاسى بشر, وجود داشته و داراى مسیر تاریخى و تکوینى خاص خویش مى باشد. این سیر در نگاه وى, از بابل قدیم شروع شده است و پس از آن, به ترتیب به سرزمینها و زبانهاى دیگر بویژه مصرى و سپس یونانى, سریانى و رومى منتقل مى گردد, آنگاه به دست مسلمانان رسیده و به زبان عربى درآمده است. به تعبیرى, در این دوره به مولد و موطن اولیه خویش برگشته است. (70) در دیدگاه وى, این علم, جنبه همگان فهمى داشته و همه مردم نیازمند به فراگیرى و نیز به کارگیرى مرتبه اى از مراتب آن; یعنى حداقل درحد عمومى و کلیات علم مدنى هستند, همچنین قادر به این فراگیرى و به کارگیرى آن مى باشند.(70) خواجه نصیر در شرح نظریه سیاسى فارابى, در ((اخلاق ناصرى)), براین اساس آموزش سیاسى را عهده دار تعلیم و ترویج علم مدنى در جامعه مدنى مى داند.(71)
در نظر فارابى, علم مدنى داراى موضوعى واحد و ویژه بوده که مى توان به طور کلى از موضوع آن, تعبیر به پدیده مدنى نمود. پدیده اى ویژه که تمیز و بررسى وجوه, اجزا و عناصر آن و نیز لوازم, حالتها و عوارض مربوطه, موضوع اصلى این علم را تشکیل مى دهد. فارابى, خود در رساله ((تعلیم الفلسفه)) معتقد است کسى که مى خواهد فلسفه را فرا گیرد, باید در جهت عمل و عملى کردن علم بکوشد: ((و اماالسبیل الذى ینبغى إن یسلکها من إراد تعلم الفلسفه, فهى القصد الى الاعمال و بلوغ الغایه... و القصد الى الاعمال یکون بالعلم و ذلک تمام العلم العمل)).(72) آنگاه تإکید مى کند که در سیر علمى, بعد از هندسه, بایستى طبایع; یعنى خواص و قوانین حاکم بر پدیده ها را شناخت, آنگاه در کاربرى آنها, در جهت اصلاح خود, اهل خود و مدینه از آن بهره گرفت.
((بلوغ الغایه فى العلم, لایکون الابمعرفه الطبائع, لانها إقرب الى فهمناثم بعد ذلک الهندسه... و اما بلوغ الغایه فى العمل فیکون: اولا ـ با صلاح انسان نفسه ثم ـ با صلاح غیره ممن, فى منزله, اوفى مدینه[ السیاسه]))(72).
به عبارت دیگر, چه علوم عمومى و چه علم مدنى, در مدینه موضوعیت داشته و در جهت اصلاح, ساماندهى و راهبرد مدینه و مدنى مورد بهره بردارى قرار گرفته و کاربرد دارند.
2ـ متعلق موضوع علم مدنى: موجودیت و زندگى مدنى ـ پدیده مدنى یا موجودیت و حیات مدنى فرد و جامعه انسانى, متعلق عینى, واقعى و خارجى علم مدنى در نگاه فارابى محسوب مى گردد. کمااینکه زمخشرى نیز در ((الکشاف)) در مورد علم یا علوم مدنى تحت عنوان علوم سیاست تصریح مى نماید: ((علوم سیاست, متعلق و مربوط به امور تمدن و زندگى[ مدنى] بشرى است)).(73) وى تإکید مى نماید: تحقیق و ((معرفت علوم سیاست)),(73) در مورد ((اصلاح امور جهان و تدبیر امور ناس است)).(74) همچنان که نویسنده ((دستورالعلمإ)) نیز, تمدن را عبارت از: اجتماع به اصطلاح بنى نوع انسان یا همگرایى و تعاون و تشارک آنها در تحصیل غذا, لباس و مسکن(75) دانسته است, یا آن را همکارى, تقسیم کار و تبادل و مشارکت اجتماعى و مدنى مى داند. به تعبیر مولف ((فرهنگ معارف اسلامى)), از نظر فارابى; زندگى مدنى به عنوان اولین مرتبت کمال انسانیت, در عین حال در مقام اولین مرحله اجتماع کامل,(76) موضوع علم مدنى قرار گرفته است. در نتیجه, این علم با مطالعه و بررسى زندگى مدنى و اجزا و مبانى مربوطه و با شناختن اصول, ارتباطات و آثار آن, موضوعیت یافته و موجودیت مى یابد. وى, زندگى مدنى فرد و جامعه انسانى را روبه روى حیات و موجودیت وحشى و حتى بدوى و حیوان صفتى قرار مى دهد. همچنین به نفى اجتماع مدنى و مدنیت از حیوانات و انسانهاى بدوى مى پردازد. بنابراین, موجودیت و حیات مدنى و یا پدیده مدنى را به عنوان پدیده اى ویژه انسان, یا حداقل در قلمرو انسانى با ویژگى خاص, موضوع علم مدنى مى داند.
بدین ترتیب, این پدیده را به مثابه نخستین مرتبه از مراتب مدنى و علمى مدنى مورد توجه و تإکید قرار مى دهد;(77) چرا که از نظر وى, مردم بالطبع بهیمى, مدنى نیستند و اساسا داراى اجتماعهاى مدنى و مدینه نبوده; بلکه همانند ددان و گاه درندگان و حیوانات هستند یا مانند جانداران وحشى زندگى مى نمایند.
((البهیمون بالطبع من الناس... لیسوا مدنین و لاتکون لهم اجتماعات مدنیه [مدینه] اصلا بل یکون بعضهم على مثال ما علیه البهائم الانسیه و بعضهم مثل بهائم الوحشیه بعض هولإ إمثال السباع))(78)
در تعبیر او, زندگى اینها, خواه اجتماعى بوده و یا پراکنده باشد و خواه نزدیک یا دور از شهرها زندگى کنند, در هر صورت فاقد قانون مندى بوده و داراى روابط و رفتار غیرمدنى بدوى یا وحشى مى باشند. کمااینکه به اعتقاد او, بدین ترتیب, این گونه انسانهاى غیرمدنى, صحرانشین و در حقیقت صحراگرد بوده و به صورت پراکنده زیست مى نمایند; انسانهایى که گاه برخى از آنها بسان گله هاى وحوش مجتمع شده و حتى در نزدیکى یا در جوار شهرها مى زیند.
((کذلک یوجد فیهم من یإوى البرارى متفرقین, و یوجد فیهم یإوى مجتمعین و یتسافد تسافد الوحش و فیهم من یإوقرب المدن))(79)
ولى وراى اینها, حتى اهل جاهلیت نیز مدنى بوده و اجتماعات آنها در عین تنوع که بسیارند, جوامع مدنى هستند, هر چند جاهلى محسوب مى گردند.
((و اما اهل الجاهلیه فإنهم مدنیون و مدنهم و اجتماعاتهم المدینه على انحإ و کثیره))(80)
این تنوع و کثرت در اجتماعات مدنى, به عنوان متعلق موضوع علم مدنى, در نگاه فارابى, مسإله تنوع و کثرت علم مدنى یا علوم مدنى را سبب مى شود; موضوعى که هرچند مبحث بسیار مهمى است; ولى فعلا از محدوده بحث ما خارج مى باشد.
از نظر فارابى, در هر صورت حیات مدنى, اجتماعات مدنیه ها و امتهاى خواه فاضله و یا ضد آنها که عبارتند از: جاهله, فاسقه و ضاله, متعلق علم مدنى محسوب مى شوند. زندگى مدنى عبارت از: سیر اهل مدینه به هدف; یعنى به کمال و سعادت فردى و اجتماعى مدنى است. بنابراین, به اعتبارى دیگر, غرض علم مدنى, شناخت سعادت مدنى و راهبردهاى تإمین آن و نیز ماهیت موضوع آن مى باشد. براین اساس فارابى در کتاب ((تحصیل السعاده)) تصریح مى نماید:
((علم مدنى, علم اشیایى بوده که به وسیله آنها, اهل مدنى و با اجتماع مدنى هر یک به سعادتى که فطرتا استعداد آن را داراست, دست مى یابد)). ((العلم المدنى)), ((و هوعلم الاشیإ التى بها اهل المدنى بالاجتماع المدن ینال السعاده کل واحد, بمقدار ما اعد بالفطره))(81)
به عبارت دیگر, علم مدنى در حقیقت, علم راهبرد اهل مدینه; یعنى فرد, گروه و جامعه مدنى به سعادت و حد نهایى رشد و تعالى خود و نهایت ظرفیت رسمى و اسمى خویش است. وى در رساله ((التوطئه فى المنطق)) نیز تإکید مى نماید که علم مدنى, شامل نظر پیرامون سعادت; خواه حقیقى و خواه ظنى است و همچنین شامل بررسى پدیده ها و مواردى است که در صورت استعمال و کاربرى در مدن و کشورها, سبب ایجاد تعادل در جهت تعالى اهل مدینه ها و سیر آنها به سعادت مى گردد.
((العلم المدنى)): ((یشتمل على النظر; فى السعاده التى هى بالحقیقه سعاده, فیما سعاده بالظن, لا بالحقیقه, فى الاشیإ باراده الانسان التى اذا استعملت فى المدن عدلت بإهلها عن السعاده))(82)
آن هم در نظر او, سعادت مطلوب, مستعد و مورد نظر خویش.
از نظر انسانى, ارادى و کاربردى یا عملى بودن علم مدنى را موضوع علم انسانى و عملى مى داند; کمااینکه در تعبیر وى:
((و هذا العلم[ المدنى] یسمى الفلسفه الانسانیه و یسمى العملیه))(83)
این علم[ مدنى] فلسفه انسانى و عملى نامیده مى شود; چرا که علم مدنى در مورد پدیده هاى ارادى تفحص و گفت و گو مى نماید, خواه پدیده هاى فردى یا اجتماعى انسانى و مدنى. پس ماهیت موضوع علم مدنى و علم انسانى و عملى, تفحص پیرامون پدیده هایى است که شإن آنها عمل ارادى و هدف گیرى و سیر ارادى فرد و جامعه مدنى به سوى آنها است.
((إنها انما تفحص عن الاشیإ, التى شإنهاإن تعمل بالاراده و تنال بالاراده))(83)
دیگرانى نیز از جمله فرانسیس بیکن که احتمالا بى اطلاع از ((احصإالعلوم)) فارابى (84) نبوده است, علم مدنى(85) را علم ((مربوط به زندگى اجتماعى مردم))(86) دانسته اند. بنابراین, متعلق واقعى و موضوع اصلى و کلى علم مدنى از نگاه فارابى, موجودیت و حیات مدنى فرد و جامعه انسانى است. همان گونه که بعدا ملاحظه خواهد شد, برد و گستره علم مدنى از دیدگاه فارابى, برحسب برد و گستره پدیده مدنى یعنى حیات مدنى, داراى سه سطح مدنى و ملى, امتى و جهانى و بین امتى یا اهل عالم است. یعنى موجودیت و حیات مدنى; یکى, در عرصه کوتاه برد یا مدینه و شهر, شهرستان و حتى کشور و ملت در ادبیات سیاسى رایج بوده; دیگرى, در عرصه میانى و میان برد, یعنى امت یا منطقه اى مى باشد و سوم, در عرصه و گستره فراگیر و بلندبرد یعنى بزرگ یا جامعه جهانى و نظام بین المللى و بین اممى است.
همچنین پدیده مدنى موضوع علم مدنى, داراى مظاهر و ارکان مختلفى است; مواردى که در بیان و مفهوم وى, به ترتیب عبارتند از: اجتماع مدنى و جوامع مدنى, مدینه و مدن, امت و امم و سرانجام سیاست مدنى. این ارکان و مظاهر, اهم موضوعات علم مدنى و در حقیقت, ارکان اصلى علم مدنى محسوب مى گردند; مواردى که در ادامه همین بحث, ارائه خواهند شد. پیروان سنت فکرى مدنى فارابى نیز همچون وى, به متعلق موضوع علم مدنى توجه نموده اند. از جمله اینها, ابوعلى سیناست. وى در ((الرسائل)) خویش تإکید مى نماید: ((علم المدنى)) یا ((علم السیاسه المدینه))(87) شامل علم ((السیاسات و الرئاسه و الاجتماعات المدینه, المدنیه الفاضله والردیه))(88) است; علم سیاست, عبارت از: علم سیاستها یا خطمشى هاى سیاسى و مدنى, علم ریاستها و علم اجتماعات مدنى فاضله یا ردیه و غیرفاضله است. از نظر او در رساله ((الحدود)) نیز علم مدنى, علم اصناف خطمشى هاى سیاسى, ریاستها و جوامع مدنى است.(89) بنابراین, از نظر وى نیز علم مدنى, علمى است که به وسیله آن, سیاست و سیاسات یا خطمشى هاى سیاسى و مدنى بررسى شده و ریاست, حاکمیت, حکومت و دولتها و سازمانها و نظامهاى سیاسى و مدنى شناسایى مى شوند. سرانجام اجتماع و اجتماعات مدنى و سیاسى, به وسیله این علم, مورد بررسى و تحقیق قرار مى گیرند; خواه سیاستها, ریاستها و اجتماعات فاضله, علمى و برتر; خواه غیرفاضله, غیر علمى و فروتر. وى در واقع, اینها را از اهم لوازم موجودیت و حیات مدنى دانسته و آنها را به اعتبارى شامل اجتماعات مدنى, مدن و امم و نیز در بردارنده ضروریات آنها; یعنى سیاسات و ریاسات نیز مى داند. از نظر اینان, علم مدنى در برگیرنده شناخت و بررسى همه این پدیده ها و فرایندهاى مدنى و سیاسى است. همچنین, اگر چه در دیدگاه فلسفى مدنى فارابى, اجتماع مدنى در حد مدینه, کوچکترین پدیده مدنى کامل از حیث ترکیب, حجم و گستره مى باشد; لکن اجتماع خانواده, نخستین گروه یا جماعت مدنى و اجتماعى محسوب مى گردد. در عین حال, انسان مدنى یا حیوان مدنى, عنصر اصلى پدیده مدنى و بالتبع, علم مدنى محسوب مى گردد.
در اینجا, ابتدا به بررسى این جزء یا عنصر پایه مدنى پرداخته و در ادامه, به تحلیل جایگاه آن در نظام عالم و در حیات و نظام مدنى و براین اساس, به علم انسان مدنى مى پردازیم و آنگاه, ارکان موضوعى علم مدنى در نظریه فارابى ارائه خواهد شد.
الف ـ عنصر اصلى و اولیه مدنى و علم مدنى: انسان مدنى
از نگاه فارابى, کلیت پدیده مدنى که موضوع کلى علم مدنى است, پیش از هر چیز, پدیده اى انسانى مدنى مى باشد. کلیه پدیده هاى مدنى اصلى و بنیانى; یعنى اجتماعات مدنى, مدینه ها و سیاستهاى مدنى نیز که موضوعهاى علم مدنى بوده یا موضوعهاى علوم اصلى مدنى مربوطه مى باشند, جملگى بیش از هر چیز, پدیده هاى انسانى مدنى هستند. انسان,(90) انسان مدنى و حتى حیوان مدنى در دیدگاه وى, به عنوان یک واقعیت, مبدإ اصلى علم مدنى است. به تعبیر دیگر, واقعیت انسان مدنى, موضوع علم مدنى مى باشد; آن هم بدین سبب که انسان مدنى یا سیاسى, عنصر اصلى و اولیه و حتى مبدإ عینى و منشإ علمى پدیده هاى مدنى محسوب مى شود; چرا که از نظر وى, نوع انسان مدنى, هم مبدإ یا فاعل و به اصطلاح, سیاسى یا سیاستگذار بوده و هم قابل و به اصطلاح, مسوس یا سیاست پذیر مى باشد. در عین حال, همین انسانهاى مدنى, عنصر اصلى و اولیه تشکیل دهنده جماعتهاى مدنى یا گروههاى اجتماعى, سیاسى و مدنى محسوب مى شوند. خود این جماعتها, تحت عنوان جماعتهاى مدنى غیرکامل یا گروههاى اجتماعى مدنى در عبارت فارابى هستند. این جماعات, همچون خانواده ها, عناصر تشکیل دهنده اجتماع مدنى و مدینه ها بوده و یا چون روستاها, بخشها, منازل و محله ها, اجزاى آنها محسوب مى شوند. در همین راستا, همین انسان مدنى, حتى عالم مدنى و به بیان خود فارابى, فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى مى باشد. بنابراین, انسان, مدنى است; چرا که این جاندار نوعا, هم مدینه گرا, اجتماع مدنى گرا و سیاست مدنى گرا بوده و بالتبع نظام, دولت و حکومت گراست و هم, مدینه پذیر, اجتماع مدنى پذیر و سیاست پذیر مى باشد و بالتبع نظام پذیر, دولت پذیر و حکومت پذیر است. به اعتبارى دیگر, واقعیت عینى این پدیده ها, حقیقت یا مبدإ عینى و منشإ علمى و نیز ماهیت انسانى مدنى دارند.
ویژگیهاى انسان مدنى نیز از سه حال خارج نیست; یا مربوط به واقعیت عینى و خارجى او است که مستقیما موضوع علم مدنى مى باشد, یا مربوط به ماهیت و چیستى انسان مدنى بوده و یا مربوط به حقیقت انسان مدنى است. ماهیت انسان مدنى بیشتر به ویژگیهاى درونى بخصوص جهات فکرى, غریزى تا فطرى و حتى جسمى او مى پردازد. حقیقت انسان مدنى, بیشتر به تحقیق در زمینه هاى مبدإ عینى و عملى و منشإ اندیشگى, عقلى و علمى انسان مدنى توجه دارد و به خاستگاه او و نیز جایگاه وى در محیط فراتر و پیرامونى اجتماعى, طبیعى و حتى تکوینى و الهى مى پردازد. همچنین, روابط و نوع و میزان تإثیرپذیرى و تإثیرگذارى او را در آن قلمروها مورد بررسى قرار مى دهد. در نظر فارابى, تنها بررسى و شناخت واقعیت انسان مدنى و سایر پدیده هاى مدنى, موضوع اصلى علم مدنى است; چرا که شناخت ماهیت و حقیقت انسان مدنى و سایر پدیده هاى مدنى حتى در حد کلى فوق, موضوع فلسفه مدنى محسوب مى شوند. هر چند از نظر وى, فلسفه مدنى به نوبه خویش بنیاد نزدیک و بى واسطه یا مباشر و خاص علم مدنى بوده و یا از جهتى دیگر, علم مدنى بر فلسفه مدنى استقرار مى یابد; اما در عین حال و از نگاهى دیگر, واقعیت انسان مدنى و پدیده هاى مدنى, بر بنیاد حقیقت و ماهیت این پدیده ها مبتنى است و واقعیت پدیده هاى مدنى از آنها به شدت متإثر مى باشد. حتى مى توان بر منبعث بودن واقعیت مدنى این پدیده ها از حقیقت و ماهیت مدنى آنها تإکید داشت. در نتیجه از نظرگاه وى, لازم است در علم مدنى کاملا به این امور و ویژگیهاى مربوطه توجه نمود; زیرا همان گونه که اشاره شد, اینها منشإ علمى و مبدإ عینى و نیز جنبه ماهوى واقعیت انسان مدنى و سایر پدیده هاى مدنى مى باشند. همچنین بازتاب جدى در جهات واقعى و واقعیت انسان مدنى و پدیده هاى مدنى دیگر دارند. بنابراین, انسان مدنى بالتبع, موضوع علم مدنى است.
هریک از این ویژگیهاى مهم مدنى انسان, داراى آثار و جهات خاص خویش است. این ویژگیها در پدیده هاى کلى یا جزیى مدنى و نیز در جهات فردى و اجتماعى مدنى انسان, انعکاس و نمود مى یابند. در نتیجه, علم مدنى ناچار به شناخت و شناسایى و رعایت آنهاست. اهم این ویژگیها در تحلیل فارابى به ترتیب زیر مى باشند: یکى, کمال جویى ذاتى انسان که در بردارنده هدف مدارى و غایت مندى انسان است. این, همان ویژگى راهبردى پدیده مدنى محسوب مى شود. دیگرى, تدبیرگرایى انسان که در بردارنده تعقل و حسابگرى او مى باشد. همچنین, نوع گرایى و جامعه گرایى انسان که در بردارنده همگرایى, زیست گروهى و همکارى جمعى است. این خصلت, مواردى از قبیل تقسیم کار اجتماعى و مدنى, روابط و تبادل کار و کالا و خدمات اجتماعى و تعاون و سازمان کار مدنى و اجتماعى را ایجاب و ایجاد مى نماید. در عین حال, ارادى و اختیارى بودن پدیده هاى مدنى, از مهمترین بنیادها و خصایص مدنى و مدنیت نوع انسان است. حیوان مدنى و مدنى بالطبع بودن انسان و در حقیقت انسان مدنى, مبین ماهیت انسان مى باشد. این, خود متضمن یک سرى مسائل گوناگون است. این مسائل, هرچند ماهیت فلسفى سیاسى و مدنى دارند; لکن در اندیشه فارابى, پایه هاى اصلى علم مدنى محسوب مى شوند; پایه هایى که بدون تبیین هر چه دقیق تر آنها, علم مدنى استقرار و استوار نگردیده و پایدار نخواهد بود. اهم این مسایل و فروض مبانى آنها, عبارتند از:
اول اینکه, معنا و شاخصه هاى مدنى بودن و مدنیت انسان چیست؟ آیا مدنى, روبه روى طبیعى است; آن گونه که هابز و روسو و حتى لاک به ترتیب در کتابهاى ((لویتان)), ((قرارداد اجتماعى)) و ((حکومت مدنى))(91) معتقدند. چرا که اینها مدعى اند که به طور کلى, بشر در سیر تحول و تاریخ حیات خویش, دو مرحله و حالت داشته است; یکى, مرحله طبیعى و دیگرى مدنى. شاخصه حالت و مرحله اولیه طبیعى در همه اینها, فقدان قانون, دولت و نظام است; هرچند حالت حیات اولیه در نظر هابز, بسیار منفى و بلکه زشت بوده و مبین حاکمیت توحش و وحشت و ناامنى است. این حالت در فلسفه سیاسى و علم سیاسى وى, حاکمیت قانون جنگل و تنازع بقا و ستیز دائمى و فراگیر است; حال اینکه, حالت طبیعى روسو, برعکس هابز, حالتى آرام و بى دغدغه بوده; لکن در عین حال, اجتماع آنها اولیه, بسیط و عقب مانده بود. در نظرگاه اینان, طبیعى; یعنى بدوى, در مقابل مدنى است; کمااینکه در نظر لاک نیز حالت طبیعى به معناى فقدان ضمانت و تضمین حق و حقوق و تعیین حدود بویژه حق مالکیت و دارایى هاست. در نگاه وى نیز با نگرشى کاملا حقوقى و شکلى, حالت مدنى, حالت قانون مند و حاکمیت مدارى است. درنظر اینها, مدنى به معناى پیچیده و پیشرفته است, آن هم با نگرشى مکانیکى و حداکثر آلى و زیستى. بنابراین, بشر براى فرار و گذر از آن, با قرارداد اجتماعى; دولت, قانون و حاکمیت را مستقر و مستحکم مى سازد. در هر حال, همان گونه که ملاحظه مى شود, حالت مدنى مورد نظر اینها, در مقایسه با حالت طبیعى, قانون مندى, حاکمیت قانون, دولت و نظام, روح و اساس مدنى و مدنیت مى باشد.
دوم, مدنى و حالت و وضعیت مدنى, گاه به معناى صناعى یا تولیدى و ایجادى نوع انسان است, در مقایسه با طبیعى; یعنى پدیده هایى که در طبیعت وجود دارند; آن هم صناعى ارادى یا اختیارى و آگاهانه یا عقلانى, در مقایسه با طبیعى جبرى و غریزى و غیرآگاهانه.
سوم, مدنى بودن همچنین به عنوان همگرایى, نوع گرایى و جمع گرایى اعم از گروه یا جماعت گرایى و نیز اجتماع گرایى انسان و نوع انسان نیز اطلاق مى شود; آن هم اجتماع کوچک و مدینه گرایى, امت گرایى و جامعه جهانى گرایى انسانهاى مدنى.
چهارم, مدنى به معناى کمال گرا بودن انسان نیز مى باشد.
پنجم, مدنى همچنین به معناى تدبیرى و راهبردى, تعقلى و حساب گرانه بودن انسان بویژه نظام گرا یعنى نظام نگر, نظام گذار و همچنین نظام پذیر بودن انسان است. همین طور به معناى تدبرى و برنامه ریز و طراح بودن نوع انسان نیز مى باشد; کمااینکه عقل اساسا یعنى تحدید و اولویت گذارى محسوب مى شود.(92) براى نمونه, شیخ طوسى (460ـ385ه') در کتاب ((الاقتصادالهادى الى طریق الرشاد)) تصریح مى نماید: ((و یجب ان یکون الامام عالما بتدبیر ماهوامام فیه من سیاسه رعیته و النظر فى مصالحهم و غیرذلک بحکم العقل))(93); لازم است امام, رهبرى و ریاست دولت و حکومت و حاکمیت, نسبت به تدبیر آنچه براى امامت و رهبرى آن به عهده او است عالم باشد. یعنى در خصوص سیاست و ساماندهى و راهبرد مردم, آگاه بوده و نسبت به مصالح و منافع و سایر امور مملکت, بر اساس حکم عقل بررسى نموده و سیاست گذارى نماید. به تإکید وى بر همین اساس, لازم است که رهبرى دولت و نظام, عاقلترین مردم باشد. ((و یجب ان یکون الامام اعقل رعیته, والمراد بالاعقل; اجودهم رإیا و إعلمهم بالسیاسیه))(94) آنگاه تإکید مى نماید که مراد از اعقل; یعنى اینکه ((صاحب رإى و صاحب نظرترین در امور مملکت))(95) و ((عالمترین دانشمندان سیاسى))(95) باشد. این, بیان دیگرى از عقل در مفهوم فارابى است. وى به همین مناسبت براى نمونه در رساله ((المسائل متفرقه)), عقل را به معناى تدبیر و سیاست و ((نظر در عواقب امور)) مىآورد.(95)
مدنى بالطبع بودن انسان, مبین مبدإ عملى و منشإ فکرى مدنى انسان; یعنى علت و انگیزه زندگى مدنى انسانهاست. چه کمبودها, نیازها و کششهایى و یا چه عامل و قوتى, انسانهاى مدنى را متوجه زندگى و اجتماع مدنى و مدنیت سیاسى نموده و به سوى آن سوق داده و مى دهند؟ احیانا انسان در حیات مدنى خویش, درپى و خواستار چیست؟ آیا گرایش مدنى انسان, ناشى از نیازهاى جسمى و غریزى یا طبیعى او بوده, یا ناشى از نیازها و کششها و قواى روانى و روحى او مى باشد؟ یعنى ناشى از مواردى از قبیل جامعه گرایى, تدبیر و نظام گرایى و امنیت گرایى یا تعالى گرایى(96) و به تعبیر ارسطو, گرایش به به زیستن(97) و نه صرف زیستن مى باشد, یا حتى ناشى از قدرت گرایى و تفوق طلبى انسانها و مانند اینهاست, یا اصلا" تصادف و یا عادت بوده که سبب جامعه گرایى و سیاست گرایى انسان شده است؟ منشإ تشخیص دهنده این نیازها و رافع آن و همچنین عامل تعیین کننده راهبردها و راهکارهاى رفع این نیازها در انسان چیست؟ آیا حس و تجربه محض بوده, یا عقل مى باشد؟ یا همان عادت و یا حتى نقل و وحى و شرع است؟ یا کلیه موارد فوق و همه موارد مذکور; لکن هر کدام در موقعیت و مرتبه خاص خویش. فارابى در نظریه سیاسى خویش, از این نظر, کثرت گرا مى باشد. وى, معتقد است که انسان تحت تإثیر عوامل مختلف الهى, طبیعى درونى و برونى و انسانى اعم از فردى و اجتماعى و جبرى و اختیارى, وارد حیات مدنى خویش مى شود. همچنین به کمک عقل, وحى و تجربه خود و دیگران یا عرف, عادت و علم, به ساماندهى و راهبرد مدنى خویش مى پردازد. در عین حال, غرایز یا گرایش به امنیت, رفاه, قدرت و بقا در زیستن و نیز فطرت یا گرایش به برترى و به زیستن در حیات مدنى انسان وجود داشته و نقشآفرینى دارند.
بنابراین, همه اینها در پدیده مدنى متعلق علم مدنى موضوعیت دارند و هرکدام در جایگاه خویش بایستى مورد توجه و مطالعه قرار گیرند; چرا که نوع انسان تا حدودى, هم امکان کشف و شناسایى نیازها, کششها و مطلوبیتهاى مدنى خود و اجتماع خویش را داشته, و هم استعداد شناختن راهکارها و راهبردهاى تإمین نیازها و دستیابى به مطلوبیتهاى فردى, گروهى و اجتماعى مدنى خود را دارد. انسان در عین حال, قدرت عمل و ایجاد مدینه و اجتماع مدنى و سایر پدیده هاى مدنى را داراست; پدیده هایى از قبیل: دولت, حکومت و نظام سیاسى و یا قدرت, جنگ و صلح, امنیت, انقلاب و تحول سیاسى و مانند اینها. این, همان معناست که گفته مى شود نوع انسان خود هم سائس بوده, یعنى سیاست گزار و سامان دهنده اجتماع مدنى و به اصطلاح, مدبر آن مى باشد, هم خود, سیاستمدار و مجرى و عامل و مدیر بوده و به اصطلاح خود فارابى, صنعت گر صناعت مدنى و سیاسى و فاعل سیاسى و مدنى است. متقابلا انسان, مسوس یا سیاست پذیر نیز مى باشد; یعنى قابل و پذیراى احکام و سیاستها و نیز قدرت و سامان و راهبردهاى سیاسى و مدنى بوده و موضوع آنهاست. بنابراین, مدنى بودن انسان و سیاست گرا بودن او, شامل کلیه موارد فوق به ترتیب زیر مى باشد: انسان مدنى و سیاسى, خود, هم عاقل مدنى و سیاسى بوده و هم عالم و آگاه مدنى و سیاسى مى باشد; یعنى استعداد, امکان و قوه عقل و تعقل مدنى و نیز تعلیم و تعلم و عالم شدن مدنى و سیاسى را دارد; چه در مقام سیاست گزار و مدبر, چه در مقام سیاستمدار و مدیر. همچنین خواه در مقام سیاست پذیر و مسوس و خواه در مقام عاقل و عالم مدنى و به اصطلاح, فاحص و ناظر مدنى و علمى مدنى باشد.(98)
ب ـ جایگاه انسان در نظام مراتب هستى و حیات مدنى
در دیدگاه فارابى, شناخت موقعیت انسان در عرصه هستى و در حیات مدنى علاوه بر ماهیت وى, یکى دیگر از وجوه موثر پدیده مدنى است. این موضوع از ابعاد تعیین کننده شناخت پدیده مدنى و در نتیجه علم مدنى او مى باشد. این موقعیت, از ارکان حقیقت انسان مدنى و شناخت آن محسوب مى گردد. در نگاه فارابى, عالم هستى داراى نظامى مرکب از سلسله مراتب مختلف مى باشد. مراتب هستى, به ترتیب شامل: مراتب الهى و تکوینى, طبیعى و جبرى و انسانى ـ ارادى مدنى اعم از فردى و اجتماعى مى باشند. (98) این مراتب, به عنوان مبادى سیاست, سیاسى و مدنى و نیز علوم مربوطه; یعنى علم الهى, طبیعى و مدنى, هر یک به طور کلى در نگرش مدنى و علمى مدنى فارابى وجود داشته و نقش دارند. یافته ها و داده هاى فلسفى و علمى هر یک از آنها, در بینش و جهان بینى علمى مدنى وى, داراى نقشى تإثیرگذار بوده و حتى تعیین کننده هستند. انسان مدنى, یکى از مراتب و به اصطلاح, مبادى مدنى محسوب مى شود; یعنى مرتبه و مبدإ انسانى سیاسى و مدنى, انسان مدنى با تمامى ویژگیهاى خود و با کلیه جهتهاى بدنى, نفسانى و غریزى و روانى خود و با تمامى جهتهاى ذهنى و فکرى عقلى و سرانجام روحى و فطرى خویش. همین انسان داراى جهت گیرىهاى گوناگون بوده و پیوستارى, از پائین ترین مراحل و پایه هاى کمال انسانى یا فروترین تا برترین حد انسان مدنى را در بر مى گیرد. همچنین شامل: جهت گیرىهاى طبیعى یا ضرورى مدنى انسان و نیز جهت گیرى فراطبیعى, برتر و فاضله یا متقابلا فروتر از طبیعت یعنى رذیله او مى باشد. این مرتبه, در برگیرنده گونه هاى مختلف انسان مدنى و مراتب آن است. این مراتب, خود بعد از حد انسان غیرمدنى یا غیرمدنیین در تعبیر فارابى; یعنى از انسان بهیمى و بهیمیون شروع شده و تا انسان طبیعى و سرانجام عبد بالطبع پیش مى رود. همچنین, انسان مدنى حر و آزاده را در نقطه مقابل آنها, شامل مى شود.
انسانهاى مدنى داراى جهت گیرىهاى سه گانه مى باشند; اعم از طبیعى یا ضرورى و نیز فراطبیعى, برتر و فاضله یا متقابلا فروتر از طبیعت; یعنى جاهله و رذیله. براین اساس, از نظر فارابى, جمله اینها درهر صورت, مدنى یا مدنیین محسوب مى شوند. بنابراین, انسان به عنوان یکى از مراتب هستى و به اصطلاح خود فارابى, مبادى انسانى محسوب مى گردد; خواه به اعتبار فردى, گروهى و یا اجتماعى و خواه در حیثیت انسان مطلق و یا انسان مدنى.(99) پدیده انسان, در عین حال به عنوان یکى از ارکان جهان بینى علمى مدنى و از بنیادهاى علم مدنى وى محسوب مى شود. فارابى براین اساس, در کتاب ((تحصیل السعاده)) نیز همچون ((آرإ اهل مدینه)) و همچنین در ((السیاسه)), با اشاره به بنیادها و داده هاى انسان شناسانه, به تبیین و توجیه علم مدنى پرداخته است. در آنجا تصریح مى نماید که انسان و جوهره حقیقى او, کمال گرایى و طلب و تلاش پیوسته و فراگیر در این راستا بوده و پایدارى در این جهت مى باشد. در نگاه وى: ((ان الانسان, انمایصیرالى الکمال الاقصى الذى له ما یتجوهر به فى الحقیقه))(100) انسان, به طرف کمال نهایى خویش سیر مى نماید. کمال و سیرى که در جوهره حقیقى او قرار دارد.
از نظر او, انسان براى سیر به کمال مطلوب و موردنظر خویش; اولا, نیازمند سعى, کوشش و فعالیت براى گذر از نقص و بالقوه بودن و گذار به کمال و فعلیت مى باشد; ثانیا, این طلب و تلاش از یک طرف و این سعى و فعالیت از طرف دیگر, جز با کمک به انجام کارهاى متنوع ممکن و عملى نمى باشد; یعنى آن گونه کارهایى که به وسیله آنها, انسانها, استعدادها وقواى خویش و طبیعت پیرامون خود را پرورش داده و مى سازند, آنگاه متناسب با منافع و مقاصد خویش و در جهت رشد و کمال خویشتن, از آنها بهره مى جویند. کمااینکه وى تصریح مى نماید که انسان در کوشش براى دستیابى به کمال, به ناچار اشیاى زیاد و امور طبیعى فراوانى را به کار مى گیرد; یعنى با تصرف در آنها, آنها را در سیر تکامل خویش, مورد بهره بردارى قرار مى دهد.
((اذا سعى عن هذالمبادى نحو بلوغ هذا الکمال, و لیس یمکنه یسعى نحوه الاباستعمال اشیإ و کثیره من الموجودات الطبیعه و الى ان یفعل فیها افعالا لا یصیر بها تلک الطبیعیات فافعل له; فى إن یبلغ الکمال الا قصى, الذى سبیله ان یناله))(101)
از نگاه فارابى, علم انسان مدنى عهده دار این بررسى هاست. در عین حال, این علم, تبیین مى نماید که; هر انسانى به چه قسمت, نوع و میزانى از کمال نایل مىآید. کما اینکه ثابت مى کند که ممکن نیست جمیع کمالها و توان مندیها در یک فرد فراهم شود. همچنین به تإکید وى, یک فرد به تنهایى و بدون همکارى و تعاون تعداد بسیار زیادى از سایر مردم, نمى تواند به کمال لایق خویش نایل شود. وى خود تصریح مى نماید:
((تبیین مع ذلک فى هذالعلم; ان کل انسان انما ینال من ذلک الکمال قسطا ما و ان یبلغه من ذلک القسط کان از ید او انقص, اذ جمیع الکمالات لیس یمکن ان یبلغه وحده بانفراد, دون معاونه ناس کثیرین له))(102)
((در این علم, همچنین تبیین مى گردد که هر انسانى به قسمتى کم و بیش از کمال نایل مى گردد; چرا که جمیع کمالات و اهداف بدون همکارى تعداد زیادى از انسانها, دست یافتنى نمى باشد))
در دیدگاه فارابى, کلیه انسانها به حالتى آفریده شده و داراى وضعیتى هستند که در امورى که براى طلب و دستیابى به آنها تلاش مى نمایند, با دیگر انسانها و مردم در ارتباط متقابل باشند. از این جهت نیز فطرتا و ذاتا یا به طور تکوینى, همگرا و نوع گرا مى باشند. ((ان فطره کل انسان, ان یکون مرتبطا فیما ینبغى ان سعى له, بانسان و او ناس غیره)).(103) بنابراین, ((کل انسان من الناس, بهذه الحال));(104) کلیه انسانها هم در سیر و هم نیل و حتى در میل به کمال مناسب خویش و به تناسب ظرفیت و مرتبه وجودى خود,
((انه لذلک یحتاج کل انسان فیما له ان یبلغ من هذا الکمال, الى: مجاوره ناس آخرین و اجتماعه معهم))(105)
اولا, نیازمند مجاورت و همزیستى با مردم دیگر; یعنى با یکدیگر بوده; ثانیا, نیازمند اجتماع, همگرایى و همگروهى با آنهاست; یعنى فطرت طبیعى و تکوینى این جاندار, این چنین بوده و چنین ایجاب مى نماید که تمایل به سایر افراد نوع خویش داشته باشد. در تعبیر وى, به همین مناسبت و با این اعتبار او, حیوان انسى یا حیوان مدنى و سرانجام انسان مدنى(105) بوده و نامیده مى شود.
موجود یا جاندار انسى احتمالا به اعتبار انس و الفت جویى و همان نوع گرایى, همگرایى و نیز به اعتبار همزیستى و زیست گروهى و اجتماعى انسان(105) ـ کمااینکه موجود یا جاندار مدنى احتمالا به اعتبار کمال جویى و هدفدارى آن ـ در حیات فردى, گروهى و اجتماعى خویش و سیر به کمال مطلوب خویش است. حتى چه بسا, به اعتبار تدبیرى و حسابگرانه بودن این فرایند و البته ارادى و اختیارى یا آزادانه و انتخاب گرانه بودن آن است. یعنى وراى طبیعى صرف و فراى قواى غریزى و اجبارى محض بوده و احیانا مبین آگاهانه بودن روابط و رفتار انسان مدنى مى باشد. ((کذلک فى الفطره الطبیعیه لهذا الحیوان,ان یإوى و یسکن مجاورا, لمن هو فى نوعه))(106); یعنى در طبیعت و فطرت طبیعى و تکوینى این حیوان; یعنى انسان, گرایش به مإوا و مسکن گزیدن در مجاورت و در کنار همنوع خویش قرار دارد و درست به همین سبب, حیوان انسى و حیوان مدنى نامیده مى شود: ((فذلک یسمى الحیوان الإنسى و الحیوان المدنى)).(107)
ج ـ علم انسان مدنى: از جهت علمى از نگاه فارابى, نخست علم انسان و انسانى به عنوان حیوان انسى یا علم حیوان انسى, وجود دارد. آنگاه یعنى در مرتبه انسان به مثابه حیوان مدنى و به اعتبار مدنى بودن یا مدنیت او, علمى دیگر, آن هم با اعتبار و با نظریه اى دیگر, ایجاب مى گردد; یعنى علم انسان به عنوان حیوان مدنى یا علم انسان مدنى و حتى به اعتبارى علم مدنى انسان ایجاد مى شود. علمى و نظرى دیگر که فراتر از صرف بررسى کمال طلبى ذاتى و نیازمندىها و ضرورتهاى آن بوده و نیز وراى مطالعه همگرایى ها و همزیستى طبیعى محض انسان تا سرحد حیوان انسى است; بلکه عبارت از علم این جاندار تا سرحد نیل به کمال خویش; یعنى تا سرحد انسان مدنى مى باشد. یا علم, نگاه و نظریه دیگرى که در مورد مبادى یا بنیادها و داده هاى عقلى; یعنى کمال طلبى بررسى مى کند. همچنین در زمینه نیازمندىها و همگرایى انسانها و حیوانهاى انسى تفحص مى نماید. علاوه بر آنها, درباره افعال, عملکردها, رفتارها و کنشها و واکنشهاى اینها تحقیق مى کند, نیز به بررسى ملکات یا هنجارها و نهادها و روابط, ساختارها و سازمانهاى مدنى انسان پرداخته, همچنین به مطالعه ارزشها و سنتها و نیز منشها و روشها و راهکارها و راهبردهاى مصنوع یا خود ساخته حیوان مدنى مى پردازد. اهم مواردى که خود همین حیوان مدنى به وسیله آنها سعى در سیر به طرف کمال مطلوب خویش مى نماید. به تعبیر او; از این منظر و به اصطلاح با این اعتبار علمى, علم انسانى و علم مدنى, ایجاب شده و ایجاد مى گردد. یعنى به اعتبار حیوان, جاندار و موجود انسى, علم انسانى شکل مى گیرد و به اعتبار حیوان, جاندار و موجود مدنى, علم مدنى به وجود مىآید. ((فیحصل ههنا علم آخر و نظر آخر یفحص: عن هذه المبادى العقلیه و عن الافعال و عن الملکات التى بها یسعى الانسان نحو هذاالکمال))(108) کمااینکه وى تإکید مى نماید:
((اینجا علم دیگر و نظر دیگرى موضوعیت یافته و موجودیت مى یابد که تفحص مى نماید درباره این مبادى عقلى و افعال و نیز ملکاتى که انسان به وسیله آن علم و یافتهاى تحقیقاتى آن, سعى در دستیابى به این کمال مى کند)). ((فیحصل من ذلک: العلم الانسانى و العلم المدنى))(109)
در دیدگاه فارابى, علم مدنى در مرتبه علم انسان مدنى یا حتى علم مدنى انسان, یعنى در حد تدبیر و سیاست به اصطلاح شخص, نفس و یا فردى, از یافته هاى سایر علوم, به ترتیب بهره مى جوید; خواه از مفاهیم و معلومات این علوم و خواه از روشها و نمونه ها یا الگوها و مدل هاى آنها استفاده مى کند. به تصریح خود وى, ((العلم المدنى)): ((فیبتدى و ینظر فى الموجودات التى هى بعد الطبیعیات)).(110) علم مدنى از موجودات و پدیده هاى فراطبیعى شروع مى نماید.از نظر وى این علم, نخست به یافته هاى آن علوم به عنوان داده علمى خود مى نگرد, آنگاه از روشهاى تحقیق در طبیعیات, بهره جسته, ((یسلک فیهاالطرق, التى سلکها فى طبیعیات));(111) یعنى به دنبال شیوه هایى مى رود که علوم طبیعى بدانها مى پردازند. در نگاه او, علم مدنى, بنیادهاو یافته هاى تحقیقى, علمى و تعلیمى آنها و نیز بینش, روش و مواد علمى آن علوم را, به عنوان داده هاى خود نگریسته و به کار مى برد. به عبارت دیگر, مبادى مناسب علم طبیعى بویژه در زمینه روش علمى رامورد بهره بردارى قرار مى دهد.
علم مدنى همچنین در مرحله بعد, از یافته هاى علوم انسانى و به تعبیر خود وى; علم انسانى نیز استفاده مى کند:
((یجعل مبادى التعلیم فیها, ماینفق ان یوجد; من المقدمات الاول التى تصلح لهذا الجنس ثم ماقد برهن فى العلم الطبیعى)).(112)
علمى که از دیدگاه او, همان گونه که اشاره شد, عبارت است از: العلم الانسانى; یعنى علمى که:
((یفحص عن الغرض الذى لإجله کون الانسان و هوالکمال الذى یلزم ان یبلغه الانسان, ماذا؟ و کیف؟))(113)
((تفحص مى کند از غرضى که انسان براى آن آفریده شده است و آن کمالى بوده که انسان ناچار است به آن دست یابد به اینکه چیست؟ و چگونه است))
خود این مباحث نیز به نوبه خویش, مبتنى بر انسان شناسى و شناخت و احتساب قابلیتها, فاعلیت, ظرفیتها, نیازها و احساس نیازهاى انسان هستند. همچنین مبتنى بر نگرشها, گرایشها و کنشها و واکنشهاى جبرى طبیعى و بویژه ارادى و تدبیرى انسان, آن هم در روابط و حیات فردى, گروهى و اجتماعى و بخصوص مدنى خویش مى باشند.
در نگاه فارابى, علم مدنى آنگاه و در این مرتبه, وارد موضوع و مسائل علمى خاص خویش مى شود. کار ویژه علم مدنى در نظر وى در اینجا, به طور کلى تفحص پیرامون عوامل, موانع و راهبردهاى مدنى و بویژه معلوم و متمایز ساختن آنهاست. به اعتبار دیگر, علم مدنى عبارت از شناخت چگونگى دستیابى به اهداف مدنى است. این علم به تعبیر وى:
((ثم یفحص عن جمیع الاشیإ التى بها یبلغ الانسان ذلک الکمال او ینتفع فى بلوغها))(114)
سپس به تفحص در مورد پدیده هایى مى پردازد که انسان را به غایت خویش رسانیده یا براى او در سیر به کمال مفید مى باشند: ((این پدیده ها عبارتند از: خیرات, فضایل و نیکویى ها)). ((هى الخیرات و الفضائل و الحسنات)).(115) براین اساس در فسلفه مدنى او, علم مدنى, آنگاه پس از فراغت از مبادى الهى, طبیعى و انسانى و داده هاى علمى آنها, نخست به تفحص پیرامون جمیع اشیا; یعنى امور و پدیده ها یا عواملى مى پردازد که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در پیشبرد او و امور مربوطه, موثر مى باشند. وى از اینها, تعبیر به خیرات و فضایل و سرانجام حسنات و در مواضع دیگر, بتعبیر به زیبایى ها نموده است. در نظر او, اینها به طور کلى هنجارها, نهادها و ارزشهاى انسانى و اجتماعى مدنى مى باشند.
در مرحله بعد, علم مدنى:
((یمیزها من الاشیإ التى یقومه عن بلوغ ذلک الکمال)). ((هى الشرور و النقائص و السیئات))(116)
به تمیز عوامل بازدارنده و به تشخیص اشیا, امور و پدیده ها یا موانع مدنى مى پردازد; مواردى که به طور مستقیم یا غیرمستقیم, مانع راهبرد به هدف کمالى انسان و جامعه انسانى و مدنى مى باشند. این موانع همچنین, یا باعث کندى و کاهش شتاب سیر کمالى مدینه و اجتماع مدنى مى شوند, یا سبب انحراف از مسیر صحیح, اصلى و تکاملى آنها محسوب مى گردند. در تعبیر او, اینها عبارتند از: شرور و بدیها و نقایص یا رذائل و پستیها, پلشتیها و کاستیها و حتى نقایض و ناسازوارىها, همچنین عبارتند از سیئات یا زشتیها و قبائح هستند.
فارابى همچنین معتقد است که در مرحله نهایى, علم مدنى به تعریف و شناسایى راهبردهاى مدنى مى پردازد. براین اساس ((یصرف ماذا و کیف کل واحد منها));(117) به شناسایى علمى و تصرف و کاربرى عملى در مورد چیستى و چگونگى هریک از پدیده هاى مزبور و فرایندهاى تکاملى آنها مى پردازد. بنابراین, علم مدنى به تعریف و شناسایى اهم موارد زیر مى پردازد: چیستى, چگونگى و کیفیت کلیه موارد, اعم از عوامل و هنجارها و ارزشها, شامل: خیرات, فضایل و حسنات و متقابلا شناخت موانع و ناهنجارىها و ضد ارزشها شامل: همان شرور, نقایص و سیئات. درهمین راستا علم مدنى, اقدام به بررسى چگونگى کاهش ناهنجارىها و افزایش هنجارها و نیل بدانها و نهادینه نمودن آنها مى کند.
همچنین, علم مدنى به تحقیق ریشه ها و پیشینه ها و نیز منشإ فکرى و مبدإهاى عینى و عملى آنها پرداخته و نیز به بررسى انگیزشها و محرکها و مطلوبیتهاى انسانى و مدنى مى پردازد. این علم براین اساس, به شناسایى اهداف, غایتها, نهایتها و آمال اقدام مى نماید. بنابراین,, علم مدنى در اینجا به تفحص پیرامون هریک از این عوامل یا هنجارها و موانع یا ناهنجارىهاى انسانى, اجتماعى و سیاسى یا مدنى مى پردازد. علم مدنى, همچنین به بررسى این موارد, اعم از عوامل و موانع پرداخته و اقدام به شناسایى اینکه اینها از چه چیزى, براى چه چیزى و در جهت و به سوى چه چیزى هستند, مى نماید. ((علم المدنى... یعرف... کل واحد منها و عن ماذا و لماذا و لاجل ماذا هو)) (118)
در نگاه او, این علم مدنى, در پى دستیابى به کلیه عوامل, موانع و راهبردهاى گذار انسان مدنى و جامعه مدنى به سوى اهداف, کمال و سعادت ممکن و منظور نظر خویش مى باشد. در نتیجه, به دنبال معلوم, معقول و متمایز ساختن و نیز طبقه بندى عوامل, موانع و راهبردهاى مدنى است. این علم تا تحصیل و تحصل و کسب و دستیابى به کلیه این امور و موارد و نیز معلوم, معقول و متمایز ساختن آنها از یکدیگر فرا مى رود. ((الى ان تحصل کلها معلومه معقوله متمیز بعضا" عن بعض))(119) به تصریح وى: ((هذا هو العلم المدنى)),(120); این, همان علم مدنى مى باشد. به تإکید او, این علم; یعنى علم مدنى در مقایسه با علوم الهى, علوم طبیعى و علوم انسانى, همان علم اشیا, امور و پدیده هاى مدنى است. یعنى علم عوامل, موانع و راهبردهایى بوده که اهل مدینه با اجتماع مدنى خویش, در جهت سعادت و هدف مطلوب خویش سیر مى نمایند; خواه سعادت حقیقى و خواه سعادت ظنى و پندارى باشد; آن هم عبارت از سیر و سعادت هر فرد و هر گروه, طبقه و صنف و حتى هر منطقه و مدینه اى و هر اجتماع مدنى و به میزان امکان و استعداد خویش و به تناسب مرتبه و موقعیت و جایگاه خود مى باشد. یعنى علم مدنى, علم اشیایى است که به وسیله آنها, اهل مدن با اجتماع مدنى خویش, به سعادت خود نائل مى شوند و در این راستا و براین اساس هر یک به مقدارى که فطرتا معد و مستعد آن است, پیش مى رود.(121)
البته همان گونه که تاکنون نیز اشاره شده است, از نظرگاه فارابى, نقش انسان و انسان مدنى و مطالعات انسانى مدنى در موجودیت و حیات مدنى خویش بسیار تعیین کننده است. براین اساس, اهمیت این پدیده در مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى, بسیار فراتر از صرف طرح مطلب فوق مى باشد. انسانى که به عنوان مبدإ, مبنا و عنصر حقیقى مدنى است; در واقع, به مثابه حقیقت عناصر پدیده مدنى و همچنین سیاست و سایر پدیده هاى سیاسى محسوب مى گردد. در این زمینه, توجیه, تبیین و تشریح جهات انسانى مدنى و منشإها و مبادى مدنى و سیاسى انسان لازم مى باشد. بررسى حالتها, رفتار و چگونگیها, همچنین آثار و کیفیتهاى انسانى مدنى و سرانجام غایتها و مطلوبات انسانى مدنى نیز در سیاست ضرورى است; کارى که اثرى حتى بیش از جلد نخست رساله قبلى نگارنده تحت عنوان, ((مبادى انسانى سیاست)) را مى طلبد. اگر قرار بود تمامى رساله و یا رساله اى درحد و شإن این رساله, صرفا به انسان شناسى مدنى اختصاص یابد جا داشت, اثرى شامل شناخت ویژگیها, مبادى و منشإهاى جسمى ـ بدنى, ذهنى ـ عقلى و روانى ـ روحى و فردى ـ اجتماعى انسان مدنى, این چنین بررسى شود; آن هم در سطح علم و فلسفه مدنى فارابى حتى در حد توصیف و تحلیل و احیانا تعلیل آن; یعنى هم کاملا ضرورى بوده و هم از طرف دیگر امکان آن وجود دارد, منابع آن نیز تماما در آثار گسترده وى موجودند.
همان گونه که اشاره شد, فارابى در کتاب ((تحصیل السعاده)), به روشنى از طریق مبادى انسان شناسى و به اصطلاح خود, ((العلم الانسانى)), در نتیجه ضرورت علم مدنى و فلسفه وجودى آن را بیان مى نماید.(122) وى در رساله ((عیون المسائل)) نیز بر ویژگى انسان تإکید کرده و تصریح مى نماید که: ((الانسان من جمله الحیوان خواص));(123) انسان حیوان خاصى است, یا انسان نسبت به حیوانات, خواص, ویژگیها و برجستگى هایى دارد. وى در اینجا به ویژگیهاى نفسانى و عقلى و ادراکى انسان تإکید نموده است. نفس انسانى در نگاه او, داراى قوایى علمى و ادراکى اعم از نظرى و عملى است: ((بإن له نفسا یظهر منها قوى بها تفعل افعالها بالآلات...)). (124) از جمله این قوا; یکى, قوه عقل عملى است, که عبارت از قوه درک افعال و اعمال ضرورى انسان مى باشد.
((ومن هذه القوى العقل العملى, و هوالذى یستنبط مایجب من فعله من الإعمال الانسانیه)) (125)
از نظر او, عقل عملى, یکى از قواى نفس انسان محسوب مى شود. این قوه, استنباطکننده یا استنباطگراست. انسان به وسیله این نیرو, ضرورتهاى عینى و عملى را استنباط نموده و بدانها علم مى یابد; آن هم علمى استنباطى و بازسازى, نه صرفا علمى انعکاسى و بازتابى; یعنى علمى که ضمن انعکاس واقعیتهاى عینى و تعقل در آنها, فراتر از آن, به ترتیب و تنظیم عملى اولویتهاى زندگى مدنى انسان مى پردازد. بر همین اساس, وى مطرح مى نماید: ((من قوى النفس العقل العملى)),(126); از جمله قواى نفس, عقل عملى مى باشد. بنابراین, عقل عملى انسان براساس استنباط است. این عقل, یعنى عقل عملى: ((هوالذى یتم به جوهرالنفس و یصیر جوهرا عقلیا بالفعل))(127); قوه و نیرویى است که جوهر نفس انسانى به وسیله آن کامل شده و تبدیل به جوهر عقلى بالفعل مى شود. یا به تعبیرى دیگر, نفس و عقل آدمى بدین وسیله فعلیت یافته و فعالیت مى یابد.
این عقل, در اندیشه وى, عامل تشخیص و تبیین و وسیله تعیین و تإمین رشد و ترقى و در حقیقت سبب تعالى انسان بوده و علت اصلى تکامل عقلى اوست. خود این عقل نیز در نظریه وى, داراى مراتبى چهارگانه مى باشد; مراتبى که از عقل خام و هیولایى یا عقل عامى و عادى و بسیط اولیه شروع شده تا عقل بالملکه و عقل مستفاد و سرانجام عقل بالفعل پیش مى رود; عقلى که در جهان بینى او در ارتباط مستقیم با عقل فعال و عالم ملکوت و الهیات مى باشد. کمااینکه خود تصریح مى سازد که این عقل, داراى مراتبى است; یک بار عقل هیولایى بوده و بار دیگر, عقل بالملکه مى باشد: ((لهذا العقل مراتب, یکون مره عقلا هیولائیا و مره عقلا بالملکه ومره عقلا مستفادا.. . الخ))(128). این دو, مبین جهات بالقوه ـ بالفعل عقل آدمى هستند. به عبارتى دیگر, انسانها و حتى اجتماعات مدنى نیز بر این اساس در نگاه فارابى, داراى مراتب متفاوت بوده و حتى در حقیقت, داراى انواع متفاضل مى باشند. این پدیده هاى مدنى به تناسب مرتبه عقلى و وجودى خود و به تناسب ترکیب و آمیزه هاى مربوطه, متفاوت و بلکه متنوع هستند. بالتبع بر هر کدام از این نوع پدیده هاى مدنى, قوانین و حتى مفاهیم فلسفى مدنى و علمى مدنى خاص, حاکمیت دارد. براین اساس, بر هریک از آنها, قوانینى مناسب و بلکه مسانخ خویش مصداق داشته و موثر مى باشند. اصل ویژگى انسان; یعنى اینکه انسان داراى یک سرى ویژگى بوده, چیزى است که مورد اتفاق و اجماع عمومى است. انسان حتى در افراطى ترین و مادىترین گرایشها نیز, حداقل مکانیسم و پدیده اى پیچیده محسوب شده است. همین انسان در طبیعى ترین بینش و روش و دانش نیز, ارگانیسم و موجودى آلى و پیشرفته به حساب مىآید. آدمى حتى از نظر جسمانى و بدنى یا فیزیولوژیک و آناتومى, متفاوت از سایر موجودات و حتى حیوانات بوده و متفاوت نیز دانسته شده است,(129) حتى از نظر اعضا و بویژه دست و زبان این چنین بود تا چه رسد به مغز و آنگاه عقل و بالاخص جهات روحى و روانى,(130) که موجودى خاص و برتر است.
فارابى در رساله ((عیون المسائل)) هم ((الانسان على الحقیقه هو جوهر الانسان على الحقیقه...))(131) انسان را در حقیقت, همان جوهر حقیقى او مى داند, و نه صرفا جهات جسمانى او که خارج از انسانیت وى مى باشند. از نظر وى انسان, جوهر, حقیقت و ماهیتى یگانه و حتى منفرد داشته و انسان حقیقى, به عقل و درک, حقیقى مى باشد. به عبارتى دیگر, حقیقت و جوهره انسان, عقل و درک اوست. کمااینکه خود او, در کتاب ((تحصیل السعاده)) همان گونه که ملاحظه شد, انسان را, الحیوان الانسى و الحیوان المدنى,(132) جاندار عاقل, مدبر, همگرا و مدنى مى خواند. اصطلاح انسان مدنى (133) که مورد توجه خواجه نصیر در ((اخلاق ناصرى)) و قطب الدین شیرازى شاگرد وى در ((دره التاج)) در شرح نظر فارابى بوده, همان تعبیر فارابى درخصوص پدیده و مفهوم حیوان مدنى است; همچنان که خواجه نصیر مى گوید که ((انسان مدنى یعنى انسانى که قوام تمدن))(134) یا مدنى و مدنیت به وجود او ((و امثال او صورت مى بندد)). (134) به تعبیرى دیگر, اختیار یا جهت عقلى ـ ارادى انسان, اساس انسانیت و مدنیت او محسوب مى گردد. فارابى در فراز دیگرى از همین کتاب ((تحصیل السعاده)), مدعى مى شود که سبب گرایش انسان به اجتماع, به عنوان حیوان مدنى و حتى وجه تشبیه انسان به حیوان انسى, همین گرایش وى به همنوع خود مى باشد.(135) وى, هم در کتاب ((فصول مدنى)), و هم در ((التنبیه على سبیل السعاده)), همین انسان مدنى را به نوبه خویش, براساس قدرت فکر و حسن اندیشه و همچنین برمبناى قوت و استحکام اراده او, به سه گروه احرار, بهیمیون و عبید بالطبع تقسیم مى نماید. بنابراین, انسان مدنى براثر اندیشه درست و قوت عزم و اراده, یا بهیمى بوده, یا فراطبیعى و مدنى مى باشد و یا سرانجام, طبیعى محسوب مى شود. ((الانسان المدنى... بالجوده الرویه و القوه العزیمه)), به تعابیر مختلف ((الانسان البهیمى)) و بهیمون یا ((الحر)) و یا ((العبد بالطبع)) و ((عبید بالطبع)) هستند.(136)
این تقسیم بندى از یک نظر, شباهت زیادى هم با تقسیمات سه گانه افلاطون یعنى همان نفوس سه گانه زر, آهن و مفرغ(137) داشته و هم شباهت با انواع سه گانه اتباع یا آزادگان, بردگان یا بندگان و سرانجام بیگانگان در نظریه سیاسى ارسطو دارد.(137) در عین حال, در نظریه فارابى. این تقسیم بندى, طبقاتى نبوده و بر پایه اشرافیت, بویژه بر مبناى الیگارشى, تمکن و نفوذ مالى و سنتى و ارثى نیست; بلکه بر پایه تدبیر و اراده انسانى مدنى استوار است. تقسیم بندى مزبور, بیشتر مبین هویت و شإن مدنى اجتماعات گوناگون بوده و بیانگر شخصیت و مرتبه مدنى آنهاست. فارابى در کتاب ((آرإ اهل المدینه)) و کتاب ((السیاسه المدینه)) نیز به تفصیل به تشریح سرشت و طبیعت درونى مدنى آدمى و به نگرش و گرایش مدنى و اجتماعى انسان, به عنوان انسان مدنى پرداخته است,(138) وى در کتاب ((جمع بین رإیى الحکیمین)), تناسب یا به اصطلاح خود او, تقویم و تعدیل نفس انسان را مقدمه لازمه و سبب تقویم و تعدیل غیر دانسته و آن را عامل سامان دهى و راهبرد اجتماع مدنى و مدینه مى داند.(139)
در رساله ((المقولات)) نیز, هیئتهاى نفسانى انسان را شامل جهتها, مبادى و موضوعات ارادى و طبیعى تلقى نموده و بدانها تقسیم مى نماید. همانند صورت و شکل بدن آدمى که طبیعى است; حال آنکه, ساختار مدینه و اجتماع مدنى ارادى و صناعى مى باشد. یا نظم و قانون و قدرت گرایى که غریزى و فطرى انسانها بوده; لکن شکل نظام و سازمان دولت و حکومت, وضعى و قراردادى است.
بنابراین, از نگاه فارابى و در یک جمع بندى کلى, انسان مدنى, مخزن اسرار, مبدإ, مقوم و به اصطلاح خواجه نصیر, معدل و همچنین مدبر و مدیر بوده و بیش از آن, سیاست گراست. همین انسان در عین حال, قابل و سیاست پذیر و نیز صانع و آفریننده و ایجادکننده نهادهاى مدنى بوده و خلاق است. انسان همین طور مختار و مراد; یعنى صاحب اراده و اختیار بوده و نیز عالم و ناظر مدنى مى باشد. بدین ترتیب از نظر وى, بدون آگاهى دقیق از واقعیت, ماهیت و حقیقت انسانهاى مدنى و بود, نمودها و غایتهاى مدنى آدمى, علم مدنى ناقص و نارسا; بلکه ناممکن مى باشد. همچنین این علم بدون شناخت جامع از نیازها و کمبودها و نیز کششها و کوششها و همچنین گرایشهاى انسان, علمى بى پایه است. بدین ترتیب, بدون وقوف جامع به استعدادها, امکانات و شرائط درونى و برونى انسان مدنى و بدون اطلاع صحیح به صیرورت و شدن مدنى انسان, یقینا علم مدنى, سست بنیان مى باشد. بدین سبب, بدون آگاهى نسبت به حدود و نهایتهاى آنها, در نتیجه, این چنین علمى متشتت و آسیب پذیر است. همان گونه که انسان مدنى مقوم مدینه, اجتماع مدنى و سیاست مدنى و به تعبیر خواجه نصیر, مقوم تمدن و مدنیت و پدیده مدنى بوده; همین طور, علم انسان مدنى در نظریه وى, مقوم علم مدنى مى باشد. در اینجا به همین اشارات بسنده مى گردد.
پى نوشتها
1. معرفت, معارف و معلومات و به طور کلى دانش و یافته ها و آموخته هاى بشر را ممکن است به اعتبارات مختلف, علم, علوم یا علمى به معناى اعم نامید; بویژه به اعتبار علمیت یا متعلق موضوع, خاستگاه یا غایت آنها. ((تقسیم)), مبین انشعاب علم و علوم و تفکیک و تجزیه شاخه ها و شعبه هاى آن است. ((دسته بندى)), مبین گروه بندى علوم یا بخشها و زیربخشهاى علم براساس وجه مشترک خاص و بیشتر در فرایند ترکیب علمى و علوم و به عنوان نخستین مرحله و پایه نظام علمى مى باشد. ((طبقه بندى)), مبین ترتیب و ترتب علوم در سلسله مراتب طولى است. ((نظام علمى جامع)), ((نظام علم جامع)) و ((نظام علمى جامعى)) و حتى ((نظام جامع علمى)) هرکدام مى تواند مبین معنایى خاص و با اعتبارى ویژه باشد.
2. ج. دبور, تاریخ فلسفه در اسلام, ترجمه عباس شوقى, چاپ سوم , تهران: عطایى, 1362, ص 153, به نقل از فرناز ناظرزاده, صص 3 و 4.
3. نصر, سیدحسین, ((سه حکیم مسلمان)), ترجمه احمد آرام, چاپ چهارم, (تهران: جیبى, 1361), ص 153.
4. همان.
5. رضا داورى, فارابى, موسس فلسفه اسلامى, چاپ دوم, (تهران: انجمن فلسفه ایران, 1356), ص 63.
6. همان.
7. فارابى, ((احصإ العلوم)),ترجمه خدیو حمزه, چاپ دوم, (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى, 1364), مقدمه, ص29.
8. ابن سینا, اقسام العلوم العقلیه, نقل از فارابى. ((احصإ العلوم)), پیشین, مقدمه, ص7.
9. ابن حزم, مراتب العلوم و کیفیه طلبها, نقل از همان.
10. ابى زید احمد ابن زیدالفجایى, اقسام العلوم, نقل از همان.
11. فارابى, ((احصإ العلوم)), پیشین, مقدمه, ص7.
12. این همان مبحث تعقل, معقول, عاقل و عقل یا معلوم, عالم و علوم و علم و ارتباط و اتحاد آنها و چگونگى آن در نوع فلاسفه اسلامى و بیش و پیش از آنها در فارابى است که این موضوع, به نظر مى رسد در معرفت شناسى عمومى فلسفى بخصوص علمى و بالاخص سیاسى و مدنى مى تواند بسیار راهگشا باشد.
13. این همان تعریف و تقسیم علم به تصور و تصدیق از دیدگاه نوع اندیشه ورزان اسلامى و از جمله خود فارابى است. در اینجا به معناى اعم و اعم از فلسفه و علم به معناى خاص و حتى علم به معناى اخص مى باشد. براى نمونه ر.ک: صدرا, تصور و تصدیق, پیشین و نیز ترجمه و شرح انتقادى رساله تحت عنوان: ((آگاهى و گواهى)) ـ توسط مهدى حائرى یزدى, (تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى, 1367).
14. ساختار علمى و فرایند علمى در نظام علمى ((فارابى)) به یک اعتبار, همان ایستایى و پویایى در علم و جامعه شناختى ((آگوست کنت)) و به اصطلاح ((مکانیسم)) و ((دینامیسم)) مى باشد. از آنها به مطالعات تارى و پودى نیز مى توان تعبیر نمود. ((فارابى)) همچنین از آنها تعبیر به شىء و امر (فرایند) مى نماید. (ر.ک: الفارابى. فصول خمسه, المنطق عندالفارابى, تحقیق رفیق العجم, بیروت, دارالمشرق, 1985م).
15. به نظر مى رسد, بهتر بود علم زبان و منطق راکه خود فارابى آن را شامل یکى, علم و ابزار منطق ظاهرى (زبان) و نحو و دستور زبان و دیگر, علم و ابزار نطق باطن و درونى یا ذهن و منطق و اساس الاقتباس مى داند را تحت یک شماره مىآورد و در عوض, علم الهى را تحت یک عنوان مستقل از علم طبیعى مىآورد. در این صورت, تقسیمات و ترتیب علوم عبارت بودند از: اول; علم زبان و منطق, دوم; علم تعالیم یا ریاضیات, سوم; علم طبیعى, چهارم; علم الهى و فلسفه عمومى, پنجم; علم مدنى کلام و فقه یا علم مدنى, مکتب سیاسى و حقوق سیاسى.
16. الفارابى, ((التوطئه فى المنطق)), المنطق عندالفارابى, تحقیق رفیق العجم, (بیروت: دارالمشرق, 1985) صص 58 و 59. همان گونه که ملاحظه مى گردد, وى اقسام فلسفه را علم مى نامد. وى در اینجا علم زبان و منطق را به عنوان آلت, ابزار و مقدمات سایر علوم دانسته و در ذیل اقسام فلسفه نیاورده است و همچنین علم الهى را به طور مجزا و مستقل از علم طبیعى آورده است.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. به عبارت و تعبیرى دیگر, انسان این قوانین را ایجاد نمى کند; ولى ممکن است قادر باشد از یک قانون طبیعى بر له یاعلیه قانون دیگر بهره جوید.
21. همان.
22. همان.
23. همان.
24. اشاره شد به تقریبا ارسطو(؟!); زیرا همان گونه که ملاحظه مى شود, در وجه تقسیم و مدخل مبحث, فارابى با ارسطو متفاوت است. ((ارسطو)) با تقسیم ذهن و عمل انسان و حتى به نوعى از عقل نظرى و عملى متغیرى مى گردد; حال اینکه ((فارابى)) براى تقسیم علم به امور مطلق و نسبى و خیر و شر و زیباشناسى اقدام کرده و از زاویه این ویژگى امور مدنى وارد مى گردد (ر.ک: همان 18ـ21). مولف ((فلسفه علوم)) نیز ضمن اشاره به اینکه نخستین طبقه بندى علوم از ارسطو است, تصریح مى نماید: به نظر ((ارسطو)) کلیه فعالیتهاى انسانى را در سه قسمت مى توان خلاصه کرد: شناختن, عمل کردن ((و خلق کردن)). آنگاه تإکید مى کند: براساس[ این موضع و] این موضوع, فلسفه نیز بر سه بخش مى شود: 1ـ فلسفه نظرى: ریاضیات, فیزیک, ماورإالطبیعه 2ـ فلسفه عملى: اخلاق, سیاست مدنى, تدبیرمنزل 3ـ فلسفه شعرى: خطابه, شعر, جدل (ر.ک: على اکبر ترابى, فلسفه علوم, بى جا, بى نا ـ چاپ2, 1354, ص 34).
25. الفارابى, التنبیه على سبیل السعاده, (حیدرآباد الدکن: مطبعه مجلس دائره المعارف العثمانیه, 1346ه' ق), ص 25.
26. همان.
27. همان.
28. به زیرنویس شماره 24 مراجعه شود.
29. داورى, در فلسفه مدنى خویش به این اختلاف اشاره نموده و آن را بدان جهت ایدهآل مى داند که ((فارابى)) خانواده را در مدینه تلقى مى نماید. (ر.ک.: داورى, رضا, تهران ـ شوراى عالى فرهنگ ـ 1356 ((فلسفه مدنى فارابى)), ص 101), وى معتقد است ((ابن باجه)) به تعبیرى خانواده را هم جزء مدینه مى داند. همان, ص 92) و با نقل از تدبیر ((المتوحد)) اثر ((ابن باجه)) که خانواده هم جزء ((مدینه است و هم مدینه جزء امت)) بوده, تإکید مى کند; فارابى حتى خانواده را جزیى از دولت مى شمارد (همان, ص92), وى تإکید مى کند که ابن سینا و غزالى در اینجا علم تدبیر منزل را به عنوان یک علم مستقل عملى مى شناسند.
30. همان.
31. همان.
32. همان, ص 21. تفاضل و ترتب از اصول بنیادین نظام نگرى فارابى مى باشد. (الفارابى, الجمع بین رإى الحکیمین,نادر قدم له البیرنصرى, تهران, الزهرإ(س), الطبعه الثانیه, 1405 ق و الفارابى, المجموع, الخانجى, مصر, السعاده, بى تا).
33. همان.
34. همان.
35. همان.
36. سیدحسین نصر, ((سه حکیم مسلمان)), پیشین, ص10.
37. همان.
38. ((نصر)), ((کندى)) را موسس و از چهره هاى برجسته این مکتب مى داند. چهره هایى که هم فیلسوف بودند و هم دانشمند (همان, ص,10). وى مدعى است در عین حال در بعضى حالات ـ مثلا در مورد ((ابوسلیمان سجستانى)) فلسفه برعلم غلبه داشته است. در حالاتى دیگر, مثلا در مورد ((ابوریحان بیرونى)) جنبه علمى بیشتر بوده است (همان, ص10). به نظر مى رسد ((فارابى)) از چهره هاى شاخص و برجستگان این مکتب است که در عین حال, فلسفه و حکمت به عنوان پایه و مبادى علم, و از جمله علم مدنى مورد توجه و عنایت کامل او قرار داشته است.
39. آثار و آراى گوناگون وى در علم و فلسفه امور, علوم و فنون طبیعى مثل فیزیولژى, زیست شناسى, طب و نجوم و طبیعیات همچون فلسفه و الهیات و حتى معنویات و همین طور علم و فلسفه مدنى مبین این گرایش و نظریه فارابى است.
40. محمد الفارابى, الجمع بین رإى الحکیمین, پیشین, ص 96.
41. همان.
42. همان.
43. ((فضیلت)) بیشتر به معناى برترى و برجستگى و مبین جایگاه وجودى و نقش و تإثیر مى باشد.
44. الفارابى, ((فضیله العلوم و الصناعات)), (حیدرآبادالدکن: دائره المعارف العثمانیه, الطبعه الثانیه, 1367. ق). نیز ر.ک: محمد فارابى, اندیشه هاى اهل مدینه, ترجمه سجادى, چاپ دوم, (تهران: طهورى, 1361), مقدمه, ص4.
45. الفارابى, النجوم (المجموع), ص 77, نیز براى دیدن انواع تقدم در دیدگاه ((فارابى)) ر.ک: الفارابى, فصول خمسه, المنطق عند الفارابى, پیشین, ص 66 و الفارابى, مقولات, المنطق عند الفارابى, پیشین, ص 129 (فى المنطق عند الفارابى).
46. براى دیدن و بررسى رابطه و نسبت علم زبان و علم منطق در دیدگاه ((فارابى)), فصول اول و دوم ((احصإ العلوم)) تحت عنوان علم زبان و علم منطق و نیز ((التوطئه فى المنطق)) (فى المنطق عندالفارابى) ((فارابى)) و همچنین الفارابى, ((التنبیه على السبیل السعاده)),پیشین, ص 78 ـ 81 شماره 180 توصیه مى گردد.
47. محمد الفارابى, ((احصإ العلوم)), توطئه المولف (فى المنطق), ص2.
48. محمد الفارابى, ((التوطئه فى المنطق[ ((مقدمه و مدخل منطق], پیشین, ص 85.
49. الفارابى. الجمع بین رإیى الحکیمین, پیشین.
50. دکتر سجادى در مبحثى تحت عنوان جایگاه علم مدنى در معرفت اهل مدینه در مقدمه خویش بر ترجمه آرإ اهل مدینه فاضله, به نقل و نقد جایگاه, ضرورت و نقش علم مدنى در نظام فکرى, بینش و معرفتى اهل مدینه پرداخته است که این موضوع به نوبه خویش جاى طرح و تفصیل دارد. (ر.ک: اندیشه هاى اهل مدینه فاضله, فارابى, ترجمه سجادى, تهران, انجمن فلسفه ایران, مقدمه, ص 146) خواجه نصیر در اخلاق ناصرى نیز به ضرورت تعلیم و تعمیم علم مدنى تإکید نموده است. آنجا که مى گوید: ((پس همه کس مضطر بود به تعلم این علم[ مدنى] تا...والا بر... قدر و منزلت[ و به تعبیر فارابى به زبان و به اندازه درک] خود و از این رو این علم نیز معلوم شد)) (خواجه نصیر. اخلاق ناصرى, تصحیح مینوى, تهران, خوارزمى, چاپ سوم , 1364, ص 255).
51. این سیاست, سیاسى و مدنى و علم و فلسفه مدنى چیزى است که در نگرش و گرایش سیاسى و مدنى ((فارابى)) و علم و فلسفه مدنى وى و در آثار و آرا او کاملا مشهود بوده و از وى, فیلسوفى سیاسى به تمام معنا ساخته و پرداخته است.
52. الفارابى, تحصیل السعاده, (حیدرآباد: دائره المعارف, 1345 ق,) صص 25 و 26.
53. همان.
54. همان.
55. همان.
56. همان.
57. همان.
58. همان.
59. ((ماکس وبر)) در مجموعه نوشته هاى سیاسى خویش درخصوص علم اقتصاد و علم اقتصاد سیاسى, متوجه یکى از نکات و اصول اساسى مورد تإکید فارابى در سیاست و علم سیاست مدنى گردیده است. وى, در آنجا تصریح مى نماید: ((علم سیاست اقتصادى, یک علم سیاسى است)) و با قرائت و گویش فارابى تإکید مى نماید: ((این علم خدمتگزار سیاست; اما نه سیاست روزانه فلان مستبد و یا فلان طبقه صاحب قدرت; بلکه خدمتگزار منافع پاینده سیاست مربوط به نیرومندى ملت)) است. رابطه کل و جزء, خادم و مخدوم و بر این اساس حاکم و تابع بودن سیاست و علم و فلسفه سیاسى و مدنى نسبت به سایر پدیده ها, فنون و علوم اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى, حقوقى, نظامى, امنیتى و ادارى, سازمانى وجود دارد. ضمنا روابط و مناسبتهاى عین, علم, و نیز اوضاع و فرایندهاى اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى... و با سیاست بسیار گسترده تر, متنوع تر و پیچیده تر, از آن چیزى است که ((وبر)) اشاره نموده است.
60. همان, ص 26.
61. محمد خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, تصحیح مینوى, چاپ سوم, (تهران: خوارزمى, 1364), ص 254.
62. الفارابى, الجدل, تحقیق: رفیق العجم, (بیروت: دارالمشرق, 1986), صص 32 ـ 34.
63. همان, صص 254 ـ 255 و ص 300.
64. همان, صص 254 ـ 255 و ص 300.
65. خواجه نصیر.اساس الاقتباس, به کوشش مدرس رضوى, (تهران: دانشگاه تهران, 1361), ص 293, نیز تعلیقه براساس الاقتباس به کوشش انوار, 2 ج, (تهران: مرکز, 1375), ج:1 ص 294 ش 609 و منطق نوین (ترجمه و شرح اللمعات المشرقیه ملاصدرا), ترجمه و شرح مشکوه الدینى, (تهران: آگاه, 1360).
66. ابن سینا,الشفإ, راجعه مذکور, (تهران: ناصر خسرو, 1363) ص 5.
67. ابن سینا, برهان شفا, ترجمه قوام صفرى, (تهران: فکر روز, 1373) ص 194.
68. قاضى عبدالبنى, دستورالعلمإ, ج 3, ص 373, به نقل از سجادى, فرهنگ معارف اسلامى 4ج, (تهران: شرکت مولفان, 1363), ج 4, ص 412.
69. الفارابى, فصوص الحکم, تحقیق آل یاسین, (چاپ دوم, قم, بیدار, 1405 ق), ص 95 و ص100 ـ فصل 63 و فصل 69.
70. همان .
71. هانرى کربن, تاریخ فلسفه اسلامى, ترجمه مبشرى, چاپ سوم, (تهران: امیرکبیر, 1361), ص 215.
72. خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, پیشین, ص 255.
73. الفارابى, فیما ینبغى ان تعلم قبل الفلسفه,المجموع, الخانجى, مصر, العاده, بى تا, صص 4ـ63
74. زمخشرى, الکشاف, اصطلاحات الفنون, ج 1, ص 597, به نقل از فرهنگ معارف اسلامى, ج2, ص439.
75. همان.
76. قاضى عبدالبنى, دستورالعلمإ, حیدرآباد هند,, 1331, (3 جلد), ج 1, ص350, به نقل از فرهنگ معارف اسلامى, ج2, ص 129.
77. الفارابى, آرإ اهل مدینه, نقل از فرهنگ معارف اسلامى, ج4, ص 171.
78. همان. السیاسه المدینه, تهران, الزهرا(س), 1366, ص 87.
79. همان.
80. همان.
81. همان.
82. محمد الفاربى, تحصیل السعاده, ص 15.
83. محمد الفارابى, التوطئه فى المنطق, ص 9ـ8.
84. همان.
85. محمدعلى فروغى, سیر حکمت در اروپا, 2 ج, (تهران: زوار, 1344), ج 1, ص 112, نقل از ((فضیلت
علوم)) و ((ارغنون جدید)), اثرات بیکن.
86. همان.
87. همان.
88. ابن سینا, تسع الرسائل, نقل از الفارابى, التنبیه على سبیل السعاده, ( حیدرآباد: دائره المعارف, 1460 ق,) ص 21 (ر. ک, الاحصإالعلوم, پیشین, ص11, مقدمه). و نیز به نقل از, سهیل محسن افنان, واژه نامه فلسفى, چاپ دوم, (تهران: حکمت, 1404 ق.), ص 196.
89. همان.
90. ابن سینا, الحدود, نقل از همان.
91. الفارابى, فصول منتزعه, حققه: فوزى مترى نجار, چاپ دوم, (تهران: الزهرا(س), 1405 ق), ص :24 ((المدنى)) و ((انسان المدنى)), خواه ((مطلق مدنى و انسان مدنى)) یا ((مدنى و انسان مدنى مطلق)) و نیز نسبى, متعارف و واقعى عینى.
92. محمد الفارابى, التوطئه فى المنطق, صص 58 ـ 59.
93. ژان ژاک روسو, قرارداد اجتماعى, ترجمه کیا, (تهران: گنجینه, 1352), ج2, صص 24 ـ 25 و نیز هابز, لویتان و لاک, حکومت مدنى (به زبان انگلیسى).
94. ابوجعفر شیخ طوسى, الاقتصاد الهادى الى الطریق الرشاد, (طهران: جامع چهلستون, 1400 ه'..'ق), صص 192 ـ 193, نیز ر.ک: الفارابى. المسائل متفرقه, (حیدرآباد: دائره المعارف, 1349 ق.)
95. همان.
96. به عبارتى دیگر, طبیعت گرایى یا فضیلت گرایى.
97. زیستن و بهزیستن (ارسطو. سیاست).
98. هر چند ((مدینه)), به عنوان اجتماع مدنى کوچک (صغرى) و ((امت)), به عنوان اجتماع مدنى میانى و متوسط (وسطى) در ادبیات سیاسى ((فارابى)) آمده است; اما به اعتبار فوق, مدینه به معناى کشور, میهن و مملکت, خواه در یک شهر, یک امت یا جهان قابل استنباط است. نیز امت به معناى جامعه سیاسى و ملت (به مفهوم جدید) و مردم, خواه در یک مدینه و شهر یا یک کشور یا یک امت و منطقه و یا جامعه بین الملل و جهانى در مفهوم ((فارابى)) کاملا برداشت مى شود.
99. در نظر فارابى, انسان مطلق که موضوع انسان شناسى بوده یا اجتماع و یا جامعه مطلق که موضوع جامعه شناسى مى باشد, وجود عینى و واقعى نداشته و آنچه وجود خارجى دارد, انسان مدنى و اجتماع یا جامعه مدنى است, که اینها خود نیز به طبیعى, بهیمى و جاهلى و فروتر و یا فاضله, علمى و برتر تقسیم شده و دسته بندى مى شوند. انسان مطلق و جامعه مطلق, یک نوع گسستگى, ساده سازى, یک یا حداکثر چند وجه نگرى و جداسازى انسان و جامعه واقعى بوده که مدنى و تدبیرى است از تمام وجوه وجود, ابعاد (هستى و موجودیت) و ارتباطات محیطى و محاطى, درونى و برونى خویش و پیوستگى ها و هم بستگى هاى مربوطه اعم از: ساختى, صورى و شکلى, تإثیر و تإثرى و تعاملى و سرانجام على و معلولى, این رویکرد بسیار حائز اهمیت و دقت است.
100. الفارابى, تحصیل السعاده, پیشین, ص 14.
101 ـ 112. همان.
113. همان, ص 15.
114 ـ 122. همان.
123. همان, ص 60 و 62.
124. الفارابى, عیون المسائل, المجموع نیز ضمیمه مباد الفلسفه, الفارابى, مصر, 1328 ه'.. ق, ص 274.
125 ـ 129. همان.
130. ایلین سگال, چگونه انسان غول شد, ترجمه آریان پور, (تهران: سیمرغ, 1354), ج 5, ص 53.
131. ابن خلدون. مقدمه, همچنین امام جعفر صادق (ع) در کتاب توحید مفضل (ترجمه مجلسى, تهران, بعثت, بى تا), به تفصیل به این ویژگیها و برجستگى هاى جسمى, ذهنى و عقلى انسان اشاره نموده اند. براى بررسى تفصیلى تر به جلد اول رساله کارشناسى ارشد مولف تحت عنوان ((مبادى یا بنیادهاى انسانى سیاست)) که تماما به این مهم اختصاص داده شده است, مراجعه شود. (نیز ر.ک: گوردون چایلد, انسان خود را مى سازد, ترجمه: کریمى و هل اتایى, چاپ دوم, تهران, جیبى, 1357, ص 21, نیز اریک فروم, دل آدمى و گرایشش به خیر و شر, ترجمه خوشدل, چاپ دوم, تهران, نشر نو, 1363, صص150 ـ 151, و توماس فورد, پیدایش و تکامل انسان, ترجمه برزگر, تهران, گوتنبرگ, بى تا, ص27, و محمد تقى جعفرى, آفرینش وانسان, چاپ سوم, تهران, ولى عصر(عج), بى تا, ص 77).
132. الفارابى, عیون المسائل, پیشین, ص 75.
133. الفارابى, تحصیل السعاده, پیشین, ص 14.
134. قطب الدین شیرازى, دره التاج, 3 ج, به اهتمام مشکوه الدینى, (تهران: 1327), ص 80.
135. خواجه نصیر, اخلاق ناصرى, پیشین, ص 253.
136. الفارابى, تحصیل السعاده, پیشین, ص 61 ـ 62.
137. الفارابى, فصول منتزعه (المدنى), پیشین, صص 61 ـ 63 و الفارابى, التنبیه علم سبیل السعاده, پیشین, ص70.
138. فارابى, اندیشه اهل مدینه فاضله, پیشین, صص 6 ـ 8 صص 251 ـ 252. این مباحث در رکن دوم از ارکان علم مدنى یعنى اجتماع هاى مدنى و در همین قسمت آمده است.
139. الفارابى, الجمع بین رإیى الحکیمین, پیشین, ص 83.