آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

اشاره:
آنچه در ذیل می آید; حاصل گفت و گوى فصلنامه علوم سیاسى با آیت الله محمد مومن از استادان برجسته حوزه علمیه قم مى باشد که علاوه بر عضویت در شوراى نگهبان, در زمینه فقه و اصول و مباحث سیاسى اسلام نیز به تدریس و تحقیق اشتغال دارند. این گفت و گو در زمینه جایگاه مردم در نظام سیاسى اسلام انجام شده و دیدگاههاى وى را در این باره طرح مى کند.
در جامعه امروز ما در مورد مشروعیت انتخابات و راى مردم, دو دیدگاه کلى وجود دارد. یک دیدگاه, مشروعیت انتخابات و راى مردم را از ولایت فقیه مى داند و در مقابل, دیدگاه دیگرى وجود دارد که مشروعیت نظام و انتخابات را از مردم مى داند. انتخابات را حضرت عالى به لحاظ فقهى, چگونه تبیین مى کنید و تحلیل شما در مورد این دو نظریه چیست؟
آیت الله مومن: بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الرب العالمین وصل الله على سیدنا و نبینا محمد(ص) و آله الطاهرین و لعنه الله على اعدائهم اجمعین الى یوم القیامه; عرض مى کنم که در رابطه با انتخابات دو نظر مطرح است; یکى اینکه ارزش آن در اثر تإیید و تإسیس ولى امر مسلمین است و یا اینکه مردم خودشان, یک اصالتى دارند و خود مردم هستند که حتى به نظام مشروعیت داده اند و بنابراین, براى اینکه نظر مردم که مشروعیت هر چیز به آنها است, جلب شود, از این جهت خود مردم افرادى را انتخاب مى کنند که به مجلس راه پیدا کنند و در آنجا مصالح مردم و کشور را در نظر بگیرند و قوانینى براى اداره آن وضع کنند. اینجا صحبت این است که آیا اصالت را به کدام یک باید داد. مردم, اصل هستند و یا اینکه ولى امر اصالت دارد و هر چه در کشور تحقق پیدا مى کند, از راه ولى امر است. از نظر اسلامى اگر بخواهیم به مسإله توجه بکنیم, کاملا مسإله این طور است که مشروعیت نظام و به دنبال آن, مشروعیت انتخابات, همه اینها کاملا از طرف خداوند تعالى است. خداوند تعالى به پیامبر(ص) بزرگوار و بعد از ایشان, به ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین عنوان ولایت إمر را داده است. یعنى مثلا پیامبر که به وسیله ملائکه و روح الإمین با خداوند تعالى, ارتباط دارد ملک بروى نازل مى شود, او یک وظیفه دارد که دستوراتى را که خداوند براى مردم, چه اشخاص و چه جامعه, تعیین مى کند, به مردم برساند. این معناى رسالت و یا نبوت را تشکیل مى دهد. او فرستاده خدا است و خبر مى دهد از مطالبى که خدا مى خواهد. به مردم منتقل کند. این یک سمت و منصب براى پیامبر است. و منصب دیگر اینکه, خداوند غیر از این مقام نبوت, پیامبر را سرپرست امور مسلمین و بلکه هر کس که در کشور و محدوده اسلام زندگى مى کند, قرار داده است. سرپرستى آنها را و سرپرستى کشور آنها را خداوند به پیامبر(ص) عنایت فرموده و البته پیامبر(ص) با خداوند تعالى, از طریق جبرئیل امین ارتباط دارد و احکام و معارف الهى را از خداوند تعالى به وسیله جبرئیل درک مى کند و براى مردم بیان مى نماید. بعد از پیامبر(ص) نیز ائمه معصومین سلام الله علیهم, تقریبا همان دو منصب را دارند, منتها پیامبر خودش احکام را به واسطه وحى از خداوند دریافت مى نماید و او به مردم, آموزش مى دهد; اما ائمه معصومین سلام الله علیهم این احکام را از پیامبر اسلام گرفته اند و چون کاملا به همه احکام وقوف و اطلاع دارند, براى مردم همه خصوصیات احکام و معارف اسلامى را بیان مى کنند. این سمت که رساندن احکام به مردم مى باشد, هم براى پیامبر(ص) است و هم براى ائمه(ع), الا اینکه ائمه, این احکام را از پیامبر(ص) فرا گرفته اند و ارتباطى به این صورت که ملکى بر آنها نازل شود, براى ائمه(ع) نیست; ولى آن سمت دیگر که براى پیامبر وجود داشت که عبارت بود از مسوولیت اداره امور جوامع اسلامى و اداره کشورهاى اسلامى, این مسوولیت را هم که از آن به ولایت; یعنى سرپرستى امور کشور و جامعه تعبیر مى شود, این مسوولیت ومنصب هم از طرف خداوند براى ائمه قرار داده شده است. اگر مراجعه به قرآن شریف شود, در خود قرآن, این ولایت براى پیامبر و ائمه ذکر شده است. از باب نمونه, آیه شریفه ((النبى اولى بالمومنین من انفسهم)) که پیامبر اولى و مقدم تر بر مومنین از خودشان است; یعنى به مومنین که مجموعه امت اسلامى است, پیامبر به آنها از خودشان اولى است. مى دانیم که اولى از ماده ولایت گرفته شده و معناى سرپرستى است. اولى یعنى ولایت برتر و فراوان ترى نسبت به مومنین از خودشان دارد. نتیجه آن, این مى شود که آنچه را که مربوط به مومنین باشد که اجتماع و جامعه مسلمین است, همه اینها در اختیار پیامبر است و در تصمیم گیرى در این امور, پیامبر(ص) بر مردم مقدم است. تصمیم گیرى در این امور, به همان معنایى است که در زبان رایج امروز ما از آن, به حکومت تعبیر مى شود. این اختیار براى پیامبر(ص) است. بعد وقتى به همین آیه شریفه مراجعه کنیم, آن قسمت آخر آیه دارد که ((و اولوالارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله)) که اولوا الارحام یعنى صاحبان رحم و بستگان نسبى, اینها هر کدام نسبت به بعض از دیگر مردم, مقدم هستند. در روایات متعددى که سند آن معتبر است, آمده است که مقصود از این اولوالارحام, حضرت امیرالمومنین و سایر ائمه معصومین به همان ترتیبى که ما معتقدیم, هستند و مقصود آیه شریفه, این است که بعد از پیامبر بزرگوار, همان حقى که خدا براى پیامبر قرار داده (النبى اولى بالمومنین من انفسهم) این حق براى ائمه معصومین هم هست, منتهى در قرآن به این مطلب تصریح نشده و روایات این مسإله را توضیح داده اند که مقصود چیست. در آیه غدیر خداوند مى فرماید: ((یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...)) اى فرستاده ما تبلیغ کن آنچه که نازل شده بر تو از جانب پروردگارت و ((ان لم تفعل فما بلغت رسالته)) اگر تبلیغ نکنى, رسالت الهى را انجام نداده اى, اینجا روایت شیعه و سنى به نحو متواتر وارد شده است که این آیه شریفه مربوط به جریان روز غدیر است و جریانى است که روز غدیر انجام گرفت, خداوند در اینجا دستور مى دهد, آنچه از جانب پروردگارت آمده, تبلیغ کن و تبلیغ این, همان تبلیغ ولایت حضرت امیر بود که پیامبر بزرگوار در روز غدیر که در حجه الوداع بوده, آخرین حج رسول خدا(ص) بوده, در همان قسمت غدیر که بیابانى بوده و آب در آنجا جمع شده بوده است. در آنجا پیامبر همه حجاجى را که با پیامبر بر مى گشته اند, نگه داشته اند و بعد از آنکه براى ایشان صندلى تپه گونه اى درست کرده اند و ایشان, مطالبى را براى مردم بیان کرده و در مورد تبلیغ این مطلبى که در قرآن امر شده, صحبت کردند. پیامبر از مردم مى پرسند; ((إلست اولى بکم من انفسکم)) آیا من نسبت به خودتان از خودتان مقدم نیستم که اشاره دارد به همان آیه شریفه گفتند; ((اللهم بلى)) و شاید دو سه مرتبه این سوال و جواب تکرار شد. بعد حضرت فرمودند; که من کنت مولاه فهذا على مولاه هر کس که من مولاى او هستم, این على هم مولاى اوست که این مولا بودن, همان ولایتى است که از ((إلست اولى بکم من انفسکم)) استفاده مى شود, یعنى همان مولا بودن و ولایت امرى که من نسبت بر شما دارم و بر شما مقدم هستم, این هم عینا براى امیرالمومنین, وجود دارد که این, ولایتى است که براى امیرالمومنین(ع) ثابت است و از آیه ((ما انزل الیک من ربک)) مى توان این مطلب را استفاده کرد. روایات متعددى هم در ذیل این آیه وارد شده و جریان امیرالمومنین را ذکر کرده و فرموده است که این جریان بعد از امیرالمومنین براى حضرت امام حسن مجتبى(ع) و بعد سید الشهدإ و بعد از آن براى ائمه نه گانه دیگر هم موجود است. این ولایت معنایش همان سرپرستى و تقدم در تصمیم گیرى بر مردم است. به اصطلاح علمى و طلبگى ما, مقصود از این ولایت, این است که ولى امر بر مردم نسبت به خودشان سرپرستى و تقدم دارد. به حسب اطلاق و که از این دو آیه و روایات دیگر استفاده مى شود, پیامبر و ائمه اطهار(ع) در تمام امورى که مربوط به جامعه مسلمین است, ولایت دارند; یعنى همان چیزى که اکنون ما از آن, تعبیر به حکومت مى کنیم. این سرپرستى معنایش این نیست که سرپرستى نسبت به شخص باشد; چون سرپرستى نسبت به شخص, ممکن است نسبت به امور شخصى او باشد; نظیر اینکه پدر نسبت به فرزندش از نظر شرعى سرپرستى دارد و یا اینکه شخصى که دیوانه باشد پدرش در بعضى موارد و یا حاکم شرع نسبت به او سرپرستى دارد. این, سرپرستى بر شخص است; اما آنچه که از این آیات شریفه, این دو آیه که خوانده شد, استفاده مى شود, سرپرستى و مقدم بودن نسبت به همه مردم است, که پاى همه مردم در میان است. از آن آیه که حضرت هم اشاره فرمودند و روایات هم خیلى خوب اشاره دارند که مقصود از سرپرستى, سرپرستى در جامعه است, آن وقت قهرا مى توان فهمید که مراد, همان ولایت به معناى حکومت و تقدم ولى امر بر همه مردمى است که در جامعه اسلامى بوده و مولا علیهم هستند. البته در اینجا بحث هاى زیادى وجود دارد. و من نمى خواهم در اینجا به شبهاتى که مطرح مى شود, اشاره کنم; ولى بالاخره همان معناى سرپرستى کشور که در جوامع به انحاى مختلف به اشخاص سپرده مى شود, یا به شوراها سپرده مى شود و یا زور آن را براى شخص یا جمعى به وجود مىآورد, همین سرپرستى است که در کشورهاى غیر اسلامى, ریاست جمهورى این سرپرستى را بر عهده مى گیرد. این سرپرستى را خداوند در اسلام براى پیامبر و ائمه معصومین(ع) قرار داده است. اصل سرپرستى در دنیا رواج دارد, منتها آن, از راههاى دیگر است و این, از طرف خداوند متعال براى پیامبر و امام قرار داده شده است. این سرپرستى که براى امام و پیامبر است, خود این سرپرستى اقتضا مى کند که هر آنچه را که براى مردم مصلحت مى داند, برایشان انجام دهد. بر این اساس, اگر که ولى امر مصلحت دانست که براى گردش امور جامعه, ضوابطى وضع شود که با آن ضوابط کشور اداره شود, تعیین این ضوابط به وسیله افرادى باشد که خود مردم آن افراد را انتخاب کنند, این جزء اختیارات ولى فقیه است. ولى امر, سرپرست مردم است و این سرپرستى, اقتضا مى کند هر طور که مصلحت است, عمل کند. بنابراین, خود ولى امر که ولایتش نسبت به جامعه و کشور از طرف خداوند است, وقتى مصلحت دید که افرادى با صلاحیت انتخاب شوند تا براى اداره کشور ضوابطى وضع بکنند, قهرا باید دستور دهد که اشخاصى انتخاب شوند که صلاحیتهاى خاص هم داشته باشند. که حالا ممکن است بعضى از صلاحیت هاى خاص در کشورى مثل کشور ما که نظام اسلامى آن تازه تإسیس یافته, مد نظر باشد. اوائل ممکن است که بعضى از صلاحیتهاى قطعى بدون شبهه را ذکر کنند و بعدا بگویند که خود این مجلس که آمد و جمعى که تشکیل شد, خودشان بیایند و شرائطى را که براى سرپرستها و نامزدهاى انتخاباتى لازم است, تعیین کند که مثلا در کشور ما به همین صورت عمل شده است. به هر حال, این مسإله, بر اساس ولایتى است که آن حق سرپرستى که از طرف خداوند براى پیامبر و امام وجود دارد, ولى فقیه حق دارد که آن کار را انجام دهد. البته اصل این مطلب نسبت به ولایت براى پیامبر و امام بسیار روشن است. این توصیفاتى که عرض کردیم براى زمانى است که خود امام و پیامبر حضور نداشته باشند. خود پیامبر از دنیا رفته ائمه معصومین هم به خاطر اینکه دیگران مزاحم بودند, و واقعیت این است که نگذاشتند آنها به این ولایتشان عمل کنند. وقتى که آنها تشریف نداشته باشند, قهرا سرپرستى به یک افراد دیگرى که صلاحیت سرپرستى داشته باشند, مى رسد. این صلاحیت در زمان ما که زمان غیبت امام معصوم و امام دوازدهم است, به حسب ادله اى که براى ولایت فقیه در فقه داریم و اقامه کردیم, این ولایت با همان خصوصیاتى که براى امام و پیامبر ذکر کردیم, به عینه براى فقیه واجد شرایط هم وجود دارد. فقیه; یعنى کسى که بتواند احکام الهى را از روى ادله به دست بیاورد; لکن چنین فقهیى باید علاوه بر فقه, عقل مدیریت و قدرت اداره کشور را به نحو مطلوب داشته باشد. در این صورت, خداوند این سرپرستى را براى او قرار داده است. بر همین اساس, آن زمانى که امام خمینى رضوان الله تعالى علیه سرپرستى کشور را به دست داشتند, این ولایت براى ایشان بود و بعد از آن, طبق دستور العملى که خود قوانین اقتضا کرده, تعیین رهبر با انتخاب خبرگانى است که مردم آنها را انتخاب کرده اند. به هر حال این حق سرپرستى را براى فقهیى که انتخاب مى شود و یا مردم ابتداا او را انتخاب مى کنند, یا آنکه به خاطر نقش هدایت و رهبرى که در پیشروى در مبارزات داشته, انتخاب مى شود که حضرت امام این طور بوده این سرپرستى وجود دارد. از لحاظ شرعى این شخص فقیه, داراى شرائط حق ولایت و سرپرستى است; همان طورى که خود معصوم سلام الله علیه ولایت دارد و حق اداره کشور را دارد و قهرا هر چه را که تصمیم بگیرد, براى مردم لازم التبعه است و اگر معصوم هم تصمیم مى گرفت که افرادى انتخاب شوند که اداره کشور را به دست بگیرند, این تصمیم لازم التبعه بود; الان در زمان حاضر نیز ولى فقیه که مسوولیت اداره جامعه اسلامى بر عهده دارد, اگر تصمیم گرفت و مصلحت دانست به جهاتى که خودش صلاح مى دانسته, (که من نمى خواهم در مورد آنها خیلى بحث کنم) تصمیم گرفت که از تمام شهرستانهاى مختلف مردم براى هر شهرى یک نماینده و یا چند نماینده واجد شرایط انتخاب کنند که اینها بیایند بنشینند و براى امور کشور قوانین را وضع کنند; اینها, اصل مشروعیت مجلس و اینکه باید نمایندگان مجلس به این صورت انتخاب بشوند, از نظر شرعى که ما حساب بکنیم, وابستگى به آن حق ولایتى دارد که خداوند تعالى به ولى امر اعطإ کرده است. که در زمان ما فقیه عادلى است که متصدى گرداندن امور است و هر تصمیمى بستگى به تصمیم و مصلحت اندیشى او دارد.
سوالى که به ذهن مىآید, این گونه مطرح مى کنم که وقتى محصلى نهج البلاغه مى خواند, در نهج البلاغه به نامه اى برخورد مى کند که حضرت به معاویه فرستاده و یا خطابى که حضرت نسبت به طلحه و زبیر دارد و مى فرماید: من از شما نخواستم که با من بیعت کنید; بلکه شما با من بیعت کردید و یا در جاى دیگر مى فرماید; دیگران با من بیعت کردند; کسانى که با خلفاى قبلى بیعت کردند. یا یک نامه اى در نهج البلاغه خطاب به مردم آذربایجان وجود دارد که حضرت فرموده است; اگر این والى را شما نپذیرفتید آن را برگردانید. اینها را شما چگونه تحلیل مى کنید؟ آیا اینها نشان نمى دهند که حضرت على(ع) این همه تقدم به حاکم و یا به ولایت جعل شده از جانب خداوند نمى داده است؟
آیه الله مومن: اگر بخواهم به این بحثى که شما فرمودید به طور گسترده وارد شوم, خودش یک کتاب مى شود. البته من کتابى هم در این مورد نوشته ام که بیش از 200 صفحه است و آماده چاپ مى باشد. این مطالبى را که مى فرمایید مقدارى از آنها, راجع به بیعت است. اینکه فرمودید حضرت خطاب با طلحه و زبیر دارد و یا بعضى از جملاتى که حضرت على(ع) با معاویه دارد و یک قسمت دیگرى که فرمودید, مربوط به فرمانده هانى است که به شهرها فرستاده شده اند; ولى این قضیه در کلماتى که امیرالمومنین دارد, موجود است. این خطبه شقشقیه که یکى از خطبه هاى معروف حضرت امیر(ع) است, خود حضرت اول خطبه فرموده که ((لما ذکرت الخلافه عنده و تقدم من تقدم علیه)) وقتى که مسإله خلافت, و کسانى که بر آن حضرت مقدم شده بودند, ذکر شد حضرت یک نفس عمیقى کشیدند و بعد فرمودند که ((اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافه و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى)) فرموده است که ابن ابى قحافه پیراهن خلافت را بر تن کرد و مى دانست که محل من نسبت به خلافت, مثل محل محور آسیا به سنگ آسیا است که اگر آن محور نباشد نمى گردد. خودش مى دانست که این حق, حق من است بعد فرماید: که من فکر مى کردم بین این دو مطلب که حمله بکنم با یک دست بریده یا اینکه صبر کنم بر یک ناراحتى کور کننده ((یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر)) که شخص کبیر و انسان بزرگ در اینجا از کار مى افتاد و بچه کوچک, از ناراحتى که پیش مىآمد, پیر مى شد. دیدم که صبر کردن راحت تر است. ((فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى)) من با حالت ناراحتى صبر کردم و دیدم آنچه که براى من است, غصب شده است, سپس ادامه خطبه در مورد ابوبکر و عمر و عثمان است. مثلا مى فرماید که حتى اذا مضى لسبیله, وقتى که عمر راه خودش را طى کرد خلافت را شورایى قرار داد. ((فى جماعه زعم انى احدهم)). در یک گروهى که من را هم یکى از آنها دانست. ((فیا لله لهم و للشورى)) خدا به داد این بدبختها برسد با این شورایى که درست کردند. مرا آورده اند با این پنج نفر جزء شورا قرار داده اند. از این مسائل الى ماشإ الله در نهج البلاغه فراوان است که من جمع کرده ام. و مفصل بیان کرده ام در کتابهاى دیگر مثل کتاب خصال شیخ صدوق موارد متعددى ذکر شده از اجتماع اصحاب که نسبت به غصب خلافت اعتراض داشتند. عده اى از آنها, ده دوازده نفر هستند که من یادم هست مرحوم صدوق در خصال ذکر مى کند که اینها آمدند و تصمیم گرفتند که در مقابل ابوبکر بایستند. ابتداا رفتند با حضرت امیر مشورت کردند. حضرت فرمودند; اگر مى خواهید بروید, بروید منتها خیلى با شدت برخورد نکنید. آمدند و حرفهایشان را آنجا زدند, عمر بود و یا ولید آمد با یکى از آنها حرف زد. با او در افتادند و به او گفتند که تو در زمان ابوبکر کدام قبرستانى بود؟ در بعضى از روایات آمده است که عمر افرادى را جمع کرد و گفت; اگر بار دیگر این حرفها را تکرار کردید, پدرتان را در مىآورم. مجبور شدند که سکوت کنند. این مسائل وجود دارد و در نهج البلاغه از این مسائل فراوان است. منتها در مسإله بیعت, ما با توجه به این مطالبى که داریم, حق که بلاشبه و بلااشکال براى حضرت امیرالمومنین و ائمه معصومین وجود داشته است. حالا ائمه را که نگذاشتند به جایى برسند; چون خود حضرت امیرالمومنین هم 25 سال و یا بیشتر در منزل نشستند و وقتى هم به حکومت رسیدند, با جنگهاى داخلى درگیر شدند. جنگ با افرادى مثل معاویه و طلحه و زبیر در جنگهایى مثل جمل و جنگ صفین در گیرشوند. و آن بساط را راه انداختند و نگذاشتند که امیرالمومنین حکومت کنند. بلایى را که بر سر جامعه بشریت آوردند, همینها آوردند. که حضرت امام حسین(ع), بعد از اینکه به دعوت مردم کوفه به آنجا رفتند تا سرپرستى آنها را عهده دار شدند, با ایشان درگیر شوند و ایشان و اصحاب گرامى شان را به شهادت رساندند. اهل بیت آن حضرت را به اسارت بردند. آن بساط را به راه انداختند نگذاشتند که آنها کار بکنند. و ائمه دیگر هم همین طور. اگر فعالیتى از آنها هویدا مى شد باید به زندان مى رفتند و به شهادت مى رسیدند. تا اینکه حضرت امام زمان سلام الله علیه که در روایات هم هست به خاطر همین ظلمها غیبت کردند. به هر حال این مسإله, مسإله اولى و واقعى امر است. منتها بعد آن زمینه ها که به وجود آمد; محیط, محیطى بود که مردم 25 سال در یک محیطى بودند که رهبرى غیر اسلامى داشت که نمى خواهیم جهات دیگر را بگوئیم. قاعدتا اینها باید با هر چیزى که با وجود آنان در تزاحم بوده است, درگیر مى شدند. حکومت معاویه را هم با بیعت درست کردند. حضرت امیر هم در چنین محیطى آمد و آن مسوولیت الهى را که همین خطبه شقشقیه فى الجمله به آن اشاره دارد, آن مسوولیت را از طریق بیعت, برگردن مى گیرد. در این محیطى که ذهنها به خاطر عادت کردن آنها به بیعت مشوب شده, عهده دار حکومت شد. در اینجا مانعى ندارد که حضرت براى بیعت, یک حسابى باز کند و به طلحه و زبیر بفرماید; من که نیامدم به شما به زور بگویم که بیعت کنید; بلکه شما خودتان بیعت کردید و وقتى که بیعت کردید باید بربیعت خود استوار باشید. این تبعیت را از ادله استفاده مى کنیم که بیعت کردن با کسى که حق دارد که عهده دار امر ولایت شود, خودش موضوع براى وجوب تبعیت است. این مطلب را ما از ادله استفاده مى کنیم. آن وقت اگر به طلحه و زبیر و یا معاویه این گونه مى گویید معاویه اصلا قبول ندارد. معاویه مى گوید که من همه کاره هستم و باید خودم حکومت کنم. حضرت مى فرماید که تو چه کاره هستى. بیعت اصلا به تو مربوط نیست. اگر بیعت نقش داشته باشد, آن بیعت براى آن کسانى نقش دارد که با عمر و ابوبکر بیعت کردند و به اصطلاح اهل سنت, اهل حل و عقد بودند و در مدینه بودند. همان کسانى که با عمر و ابوبکر بیعت کردند, با من بیعت کردند. بیعت, ارزشش بسته به نظر آنهاست و تو حق ندارى که این حرفها را بزنى. شما کجا بودى؟ جز بت پرستى چه مى کردى؟ در همان نامه ها هم حضرت به شدت به معاویه حمله کرده است. و بالاخره, مقصود این است که پیش کشیدن مسإله بیعت به خاطر جریان روز است که مردم با آن آموزش عملى دیده بودند. و به عبارت دیگر, این بحث بیعت, خودش مسإله مفصلى است که من در نوشته ام, از آن کاملا بحث کرده ام به هر حال, و با آنچه بیان کردم هیچ منافات ندارد و این, مرحله ثانى است که جریان روز و جامعه اسلامى آن روز تحت تربیت و رهبرى طاغوت قرار داشته است. حضرت امیر این بیانات را دارند. آن بیانات وقتى کنار این بیانات گذاشته شود, چاره اى نیست جز اینکه این طور معنا کنیم در هر صورت, اصل بحث, جالب و مفصل است که موکول به محل خودش مى کنیم.
این جریان روز را که فرمودید, لطفا نسبتش را با بحثهایى که الان وجود دارد بیان بفرمایید.
آیت الله مومن: ببینید این مربوط به زمان ائمه(ع) است.
ولى الان نقش به مردم داده مى شود. در جریان انتخابات, حکومتها, بیشترین نقش را به مردم مى دهند. حالا این جریان روز را مى شود به اینجا تسرى داد.
آیت الله مومن: نه. ببینید آن چیزى که من عرض کردم جریان روز بود که رهبرى را, فرع مردم و فرع بیعت مى دانستند ولیکن به نظر ما, رهبرى اصل است و از طرف خداوند قرار داده شده است. همان طور که رهبرى پیامبر که از طریق بیعت نبود, رهبرى و ولایت حضرت امیر هم به بیعت مربوط نبود. اینها یک بحثهاى مفصلى است. بیعتهایى که با پیامبر شده است, هیچ وقت راجع به رهبرى نبوده است. بیعتها براى حضور در جبهه بوده است. بیعت رضوان و شجره این بوده است که عثمان رفت در مکه, بنابر آنچه نقل, مى کنند, براى اینکه یک وساطت گونه اى از ناحیه او صورت بپذیرد که کارها حل شود. و مقدارى در آنجا ماند و خیال کرده بودند که عثمان را گرفته اند. از این جهت, در صدد بر آمدند که حمله کنند. پیامبر از مردم بیعت گرفت که آیا براى حمله آماده هستید؟ مردم آمدند و واقعا آماده شدند که حمله کنند. یا مثلا بیعتى که پیامبر(ص) در روز غدیر گرفت در خصوص اینکه مردم به مطلبى که مى فرماید, عمل کنند, بعد از آن بود که فرمود; ((الست اولى بانفسکم قالوا بلى)) و این ولایت امیرالمومنین, ((ما انزل الیه من ربه)) بود; یعنى این اولویت, اولویت الهى بود. بعد از آنکه این اولویت الهى را به مردم اعلام کرد, آنگاه مردم اعلام آمادگى کردند که ما به این عمل مى کنیم که البته به این بیعتها, عمل هم نکردند بیعت در اصل ولایت نبوده است; مثل همین غدیر و یا بیعتهاى پیامبر, همه اش در جنگ بوده است. اینها یک بحث هایى است که من در بیعت کرده ام.
اگر صرف احراز شرائط, ملازمه با حکومت دارد; یعنى با مشروعیت حکومت یا چنانچه اهل سنت در بعضى از بحثهایشان دارند; مثلا روز بهان خنجى مى گوید; که حاکم باید یک سرى شرایط داشته باشد که البته بر طبق مبناى اهل سنت مى گوید که احراز این شرائط, الزاما کسى را حاکم نمى کند. باید اینجا یک چیزى اتفاق بیفتد مثلا یک جعلى یک بیعتى یک نصبى چیزى اتفاق بیفتد ـ از بین کسانى که واجد شرایط هستند, تا حاکم حکومتش تنجز پیدا کند و قطعى شود; حضرت عالى راجع به این بحث در دوران غیبت چه نظرى دارید:
آیت الله مومن: البته در مورد این مسإله, آنچه که در کلمات امام خمینى(ره) بوده و از دیگر کلمات فقها استفاده مى شود, این است که خداوند, خودش براى فقیه این منصب را قرار داده است. مثلا فقیه مى تواند در اموالى که مربوط به امام است; چه خمس چه سهم امام و سهم سادات تصرف کند. اسلام این حق را برایش قائل شده است, خداوند قائل است. این حق با مردم ارتباطى ندارد. مى تواند نسبت به موقوفه اى که متولى ندارد, سرپرستى کند. این به مردم مربوط نیست. مسإله ولایت از طرف خداوند مشخص شده است. در مسإله ولایت فقیه هم ادله ولایت فقیه اقتضا مى کند که این منصب را هم خداوند برایش قائل شده باشد. من خاطرم هست که حضرت امام(ره) در بعضى از نامه ها و سخنرانى هایشان فرمودند که این مسإله رهبرى مردم و ولایت بر غیر مردم مسإله اى است که هم خداوند اعطا کرده و هم مردم با تظاهرات میلیونى که کردند, این منصب را به من دادند. ولى به هر حال, امام براى آن, حساب اصلى را باز مى کرد و براى حکومت و ولایت ولى فقیه ادله ولایت فقیه را کافى مى دانستند, براى اینکه فقیه از جانب خداوند عهده دار این امر است.
آن مشکلى که در ذهن من وجه دارد, این است که اهل سنت, بحث حکومت را از حقوق مشترکه مى دانند. مى خواهم بدانم در بحثهاى شما این مطلب چگونه است؟
آیت الله مومن: صرفا حق الله است و از حقوق مشترکه به این معنا که طبق گفته شما مردم بیایند به امام و ولى امر اختیار بدهند, نیست. این اختیار از طرف خداست. اما اینکه از حقوق مشترکه است, یعنى پاى مردم در کار است; بله. اصلا ولایت براى این است که امور جامعه انجام شود. جامعه مگر مردم نیستند. امور کشور, مگر در ارتباط با مردم نیست. کشور, مال مردم است. براى اینکه امور کشور به نحو مطلوبى که خواست خداوند است, اراده شود و دنیا و آخرت مردم تامین شود, ولى امر را قرار داده است. از این جهت اگر بگوییم حق مشترک است, به این معنا که پاى آنها در کار است و براى آن است که حق واقعى آنها تإمین بشود, از این جهت, ولى امرى در کار است, بلکه به این معنا, حق مشترکى در کار است; ولى این, به آن معنایى که شما مى فرمایید, نیست. ببینید, آن الفاظى که به کار برده مى شود, غلط انداز است. اگر ما بگوییم ولایت از جهت اسلامى از حقوق مشترکه نیست, به این معنانیست که مسإله با فشار و زور همراه است. این طور نیست که ولى امر و یا پیامبر و یا امام یا ولى فقیه بالاى سر مرام است و به آنها فشار مىآورد و هر چه دلش بخواهد, عمل مى کند. این حرفها درست نیست. ولایتى که براى پیامبر و امام و یا ولى فقیه وجود دارد. به خاطر آن است که امور مردم را به نحو مطلوبترى اداره کند. و حقوق و منافع مردم را; چه دنیایى و آخرتى به انجام برساند. از این جهت که حقوق مردم است, اگر بگوییم حق مشترک, بله درست است. حضرت امیر در نامه اى به مالک اشتر فرمودند: ((هذا ما امر به عبد الله على امیرالمومنین مالک الحارث النخعى حین ولاه المصر جبابه خراجها)) مسإله دیگرى که در این نامه هست, این است که فرمودند و عماره بلادها و... استصلاح اهلها; یعنى مالک را حضرت براى عماره بلاد فرستاده است. البته دستور جمع آورى خراج را هم داده است. براى اینکه بیت المالى را که باید در اختیار قرار گیرد, از راه خراج است; مثل خمس. آبادى کشور و مملکت حق مردم است و استصلاح اهلها; اهل آن را به صلاح و شایستگى برساند. هدف از ولایت گسترده اى که حضرت به مالک از طرف خداوند اعطا فرموده, این است که این کارها را انجام دهد. از یک جهت, همه اینها مصالح مردم است و از یک جهت, حق مشترک است. حق مشترک است; یعنى یک حقى است از طرف خداوند براى ولى امر و در عین اینکه حق است, وظیفه هم هست. البته کار بسیار بسیار سنگین است. همین الان, مقام معظم رهبرى آیت الله خامنه اى شب و روزش مشغول آن است که کشور را به آن نحوى که شایسته است, بچرخاند و همه وقت و فرصت ایشان دارد صرف این مى شود و اتفاقا کار مشکلى است. حضرت امام هم همین طور دست از کار و بحث و زندگى اش کشیده بود و مشغول گرداندن کشور بود. درست است که براى او زحمت است; اما اختیار هم هست. اختیار, دنبالش وظیفه است که سر سوزنى نباید کوتاهى کند. اینها بحثهاى واقعى است که داریم مى کنیم.
ولى امر باید دنیا و آخرت مردم را تامین کند. به همین دلیل, اگر بگوییم حق مشترک در واقع همان حقى است که خداوند تعیین کرده که همه امور بدست اوست و اوست که همه تکالیف را برگردن مردم گذاشته براى اینکه حق مردم بهتر رعایت شود.
با تشکر از حضرت عالى که دعوت فصلنامه را براى انجام این مصاحبه پذیرفتید.

تبلیغات