کتاب المله (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره:
کتاب ((المله)) در مجموعه آثار سیاسى فارابى از جایگاه نظرى ویژه اى برخوردار است. فارابى در این کتاب با تقسیم علم مدنى به دو بخش فلسفه مدنى و فقه مدنى و ایجاد تناظر تئوریک بین آن دو, در واقع مبنایى نظرى براى دیگر مباحث سیاسى خود در آثارى چون آرإ ((اهل مدینه فاضله)), ((سیاست مدنیه)), ((فصول مدنى)) و ((احصإ العلوم)) تدارک دیده است این کتاب توسط محسن مهدى, محقق عراقى, احیإ و مورد بررسى انتقادى قرار گرفته است. مشخصات کتابشناختى کتاب ((المله)) به شرح ذیل است:
ابونصر فارابى, کتاب المله و نصوص اخرى, تحقیق محسن مهدى, بیروت: دارالمشرق, 1986.
یکم: مله (دین و آیین ) عبارت است از آرإ و افعال وضع شده, مقید به شرایطى که رئیس اول براى جمع وضع مى کند. و هدف او این است که به مدد بهره گیرى مردمان از دین, به غرضى که در مورد آنها دارد, نائل شود و یا به کمک آنان, به غرض مشخص برسد. و جمع, ممکن است عشیره باشد و ممکن است مدینه(شهر) یا ناحیه باشد و ممکن است امت بزرگ و یا امتهاى بسیار باشد. و رئیس(اول) اگر فاضل باشد و ریاستش هم در حقیقت فاضله باشد, همانا در تقدیر و ترسیم دین, خواهان آن است که هم خود و هم همه کسانى که تحت ریاستش هستند به سعادت قصوى که سعادت حقیقى است, برساند. و البته آن دین و آیین باید فاضله باشد.
و اما اگر ریاست آن رئیس, جاهلانه باشد, غرض او از وضع و ترسیم آن دین, این است که به واسطه آن جمع, به خیرى از خیرات جاهلى نائل شود که آن خیر, یا ((خیرضرورى)) است که عبارت از تندرستى و سلامتى است و یا ثروت و یسار است و یا لذت و کرامت و جلالت و یا غلبه است . و رئیس تنها خود, به مدد آن خیر به کامیابى و خوشبختى مى رسد و سایرین که تحت ریاست او هستند, ابزار و آلتهایى قرار داده مى شوند که به واسطه آنها, او به غرض خویش نائل مى شود و آن را استمرار مى بخشد.
ویا آنکه با وضع دین, مى خواهد آنها را به این خیر برساند, بدون اینکه خویش از آن بهره اى ببرد و یا آنکه مى خواهد هم خود و هم مرئوسان را به خیر نائل کند و این دو قسم اخیر, برترین روساى جاهلیه هستند.
و اما اگر ریاست رئیس, ((ریاست ضلالت)) باشد ـ به این معنا که براى خود, گمان فضیلت و حکمت برد و کسانى که تحت ریاستش هستند نیز چنین تصور و اعتقادى پیدا کنند, بدون آنکه او اهل فضیلت باشد ـ چنین رئیسى, مقصودش این است که خود و مرئوسانش را به هدفى که تصور مى کند ((سعادت قصوى)) است, برساند و حال آنکه چنین سعادتى حقیقت ندارد. و اما اگر ریاستش ((ریاست تمویه)) باشد, از آن جهت که اراده و آهنگ آن را دارد, بدون آنکه مرئوسانش متوجه آن باشند.
در حقیقت آنها بر این باور و تصور هستند که ریاست او از فضیلت و حکمت برخوردار است; در حالى که هدف او از آنچه ترسیم مى کند, ظاهرا این است که خود و سایرین را به سعادت قصوى برساند; اما در باطن, قصدش این است که به وسیله آنها, خودش به یکى از خیرات جاهلى نائل شود. اما رئیس اول فاضل, در واقع کسى است که حرفه زمامدارىاش مرتبط با وحى الهى است و از طریق آن وحى, رئیس اول, افعال و آرایى که در دین و ((مله فاضله)) هست, به یکى از دو وجه یا به هر دو وجه ذیل, تقدیر و وضع مى نماید. اول اینکه, همه دین به صورت وضع شده یکجا به او وحى بشود و دیگر اینکه, رئیس اول به مدد قوتى که از طریق وحى و خداوند اخذ نموده, در نتیجه شرایطى که براى وضع آرإ و افعال فاضله لازم است, برایش آشکار و فراهم شده است. یا آنکه بخشى از مله و آیین, به صورت اول و بخشى, به صورت دوم وضع مى شود و (اما) در مورد کیفیت وحى الهى به انسان و چگونگى حصول توانایى ناشى از وحى و خداوند در انسان, اینها ((در علم نظرى)) تبیین شده است.
دوم: آرایى که در مله فاضله هستند ( به دو بخش تقسیم مى شوند ) بخشى از آن آرإ در امور نظرى است و بخش دیگر آرإ, در امور ادارى است. اما آرایى که در امور نظرى است (به شش قسم تقسیم مى شود):
الف ـ آرإ نظرى که با آن خداوند تبارک و تعالى توصیف مى شود.
ب ـ آرایى که با آن, موجودات روحانى (روحانیون) و مراتب آنها در بین خودشان و منزلتشان در پیشگاه خداوند و همچنین کار ویژه و فعل هر کدام از آنها را توصیف مى کند.
ج ـ سپس وجود عالم است و آرایى که عالم و اجزإ و مراتب اجزاى عالم را توصیف مى کند. وچگونگى حدوث ((اجسام اول)). اول اینکه بعضى از این اجسام, آنهایى هستند که اصول و مبانى سایر اجسام قرار مى گیرند. سپس اجسامى هستند که به تدریج حادث شده اند و از بین رفته اند, و چگونگى حدوث سایر اجسام از آن اصول و مراتب آنها, و همچنین کیفیت ارتباط متقابل و انتظام همه چیزهایى که در عالم وجود دارد و اینکه قانون عدالت در همه آنها جارى است و هیچ گونه جور و ستمى روا نیست و در نهایت, منزلت و جایگاه هر کدام از آن چیزها نسبت به خداوند و موجودات روحانى چیست ؟
د ـ (آرایى که) وجود انسان و حصول نفس در او و همچنین در مورد عقل و مرتبه آن در عالم و منزلتش در پیشگاه خداوند و موجودات روحانى را (توصیف مى کند).
هـ ـ آرایى که به توصیف چیستى نبوت و چگونگى وحى مى پردازد.
و ـ آرایى که به توصیف مرگ و حیات اخروى و سعادتى که در انتظار انسانهاى فاضل و نیکوست و شقاوتى که در حیات اخروى در انتظار انسانهاى فرومایه و تبهکار است, مى پردازد.
و اما بخش دوم یعنى آراى ارادى (به چهار قسم تقسیم مى شود):
الف ـ آرایى که به مدد آنها, انبیإ و ملوک فاضل و روساى نیکو و امامان هدایت و حقیقت; یعنى کسانى که به صورت متوالى در زمان گذشته بوده اند, توصیف مى شوند و داستان مشترک همه آنها و سرنوشت و اعمال خیر اختصاصى هر کدام و سرنوشتى که در آخرت براى آنها و پیروانشان از اهل مدینه ها و امتها هست, بیان مى گردد.
ب ـ آرایى که به مدد آنها, ملوک فرومایه و روساى تبهکار چیره شونده از اهل جاهلیت و پیشوایان گمراهى کسانى که در زمان گذشته بوده اند , توصیف مى شوند و داستان مشترک همه آنها و سرنوشت و اعمال شر اختصاصى هر کدام و سرنوشتى که در آخرت براى آنها و پیروانشان از اهل مدینه ها و امتها خواهد بود, بیان مى گردد.
ج ـ بخشى از آراى ارادى, به توصیف فرمانروایان فاضل و پیشوایان نیکو و امامان حقیقت که در زمان حاضر هستند و بیان آنچه در آن با پیشینیان مشترک بوده اند و آنچه از افعال خیر هر کدام به صورت اختصاصى دارند, مى پردازد.
د ـ بخش دیگر از این آرإ, در آن روساى تبهکار و پیشوایان گمراهى و اهل جاهلیت, کسانى که در زمان حاضر هستند و داستان مشترک آنها با پیشینیان و اعمال شر اختصاصى آنها و آنچه در آخرت بدان رجوع مى کنند, توصیف مى شود.
و شایسته است صفاتى را که به مدد آنها, چیزهاى تحت آراى دین توصیف مى شوند, صفاتى باشند (که بتوان با آنها) همه آنچه را در مدینه هست از جمله فرمانروایان و رهبران و خدمتکاران و مراتب هر کدام و ارتباط آنها با یکدیگر و تبعیت بعضى از بعض دیگر به تخیل شهروندان در آورد و همچنین همه آنچه برایشان ترسیم مى شود, تا موارد توصیف شده را به صورت مثالى و نمودارى درآورد تا در مراتب و اعمالشان از آن پیروى نمایند. اینها همان آرایى هستند که در دین وجود دارند. (تا اینجا بخش آراى مله بود).
سوم: و اما بخش افعال مله نیز نیز بر هشت قسم است:
الف ـ اولین بخش افعال و گفتارهایى هستند که با آنها, خداوند تعظیم و تمجید مى شود.
ب ـ افعالى و گفتارهایى که به مدد آنها, موجودات روحانى و ملائکه تعظیم مى شوند.
ج ـ افعال و گفتارهایى که به مدد آنها, انبیإ و فرمانروایان فاضل و رهبران نیکو و پیشوایان هدایت, کسانى که در گذشته بوده اند, تعظیم و تکریم مى شوند .
د ـ سپس آنچه به مدد آن, فرمانروایان فرومایه و تبهکار و پیشوایان گمراهى که در گذشته بوده اند, تحقیر و تقبیح مى شود.
هـ ـ آنچه با آن, فرمانروایان فاضل و روساى نیکو و پیشوایان هدایت در زمان حاضر, تعظیم مى شوند.
و ـ آنچه که با آن, فرمانروایان فرومایه و روساى تبهکار و پیشوایان گمراهى در زمان حاضر, تحقیر مى شوند.
ز ـ بعد از بیان فوق, در بخش افعال لازم است, افعالى وضع و تعیین شود که همه رفتارها و معاملات اهل مدینه به واسطه آن انجام گیرد, خواه در مواردى که فرد فى نفسه خودش باید بدان عمل کند و یا در تعامل و معاشرت با دیگران مى خواهد رفتار نماید.
ح ـ در همه موارد بخش افعال دین, عدالت باید تعریف شود.
اینها بخشى از امورى بود که دین فاضل مشتمل بر آنهاست.
چهارم: مله و دین تقریبا اسم مترادف هستند; همان طورى که شریعت و سنت مترادفند و شریعت و سنت از دیدگاه اکثر (اهل زبان و دین ) دلالت بر افعال مقدره از دو جزء مله داشته و بر آنها اطلاق مى شوند. و ممکن است گاهى آراى مقدره, با عنوان ((شریعت)) نامگذارى شود; در آن صورت شریعت و مله و دین هر سه, اسامى مترادف مى شوند.(اما) مله از دو جزء تشکیل شده است: جزء اول, تعیین حد و مرز آرإ و جزء دوم, تقدیر و وضع افعال. اما بخش اول; یعنى آراى محدوده در دین, خود بر دو قسم است:
1ـ یا رإیى است که با اسم خاص تعبیر مى شود و عادتا دلالت بر ذات خویش دارد.
2ـ و یا رإیى است که با عنوان مثالى و محاکاتى تعبیر آورده مى شود. بنابراین, آراى مقدره اى که در مله فاضله وجود دارد, دو قسم است; یا حق است و یا مثالى حق.
و به طور کلى آراى حق, عبارت است از چیزى که انسان به نفس خود; یا از راه علم اولى و یا از راه برهان, بدان یقین حاصل نماید و هر آیینى که از نوع اول (آراىحق) نباشد, داخل درآرایى مى شود که انسان نه به ذاته و نه با برهان, نمى تواند به آن یقین پیدا نماید (واز طرفى) مثال و حکایت براى چیز دیگرى که با یکى از دو وجه فوق مى توان به آن یقین نمود, هم نیست, چنین آیینى دین و ((مله ضلالت)) و گمراهى است.
پنجم: پس مله فاضله, شبیه به فلسفه است; همان طورى که فلسفه دو بخش نظرى وعملى دارد و بخش نظرى فکرى آن, عبارت است از امورى که هر گاه آدمى بدان علم حاصل نماید, نمى تواند به آن عمل کند وبخش عملى هم عبارت است از آن قسمتى از فلسفه که هر گاه انسان به آن علم یقین پیدا نمود, مى تواند بدان نیز عمل کند; دین نیز این دو بخش را دارد. و بخش عملى دین, همان است که کلیاتش در فلسفه عملى بیان شده است.
به این معنا که بخش عملى دین, عبارت از آن کلیاتى است که مشروط به شرایط مشخصى است. پس آن قسمتى که مقید و مشروط به شرایط مشخصى است, اخص از موارد مطلق غیر مشروط مى باشد; مثلا وقتى مى گوییم ((انسان کاتب)); این گزاره, اخص از این است که به صورت مطلق گفته شود, انسان. بنابراین, تمام شرایع فاضله, تحت کلیات فلسفه عملى قرار مى گیرند. (اما) آراى نظرى که در دین وجود دارد, براهین آن در فلسفه نظرى آمده است و در دین, بدون استدلال و برهان پذیرفته شده است. در نتیجه, هر دو جزء نظرى و عملى دین, تحت دو جزء نظرى و عملى فلسفه قرار مى گیرند; زیرا وقتى گفته مى شود که این چیز جزء آن علم است یا تحت آن علم است, به دو صورت قابل تصور است: یا آنکه براهینى که بر آن اقامه مى شود, در علم دیگر است و در اینجا بدون برهان ارائه شده است; یا آنکه آن علم دیگر, مشتمل بر کلیات است و اسباب امور جزیى تحت خود را اعطا مى کند. پس بخش عملى فلسفه, اعطا کننده اسباب ایجاد شرایطى است که افعال را مشخص مى نماید که به خاطر چه چیز مشروط شده اند و با آن شرایط, به چه غرض خاصى مى توان رسید. و اگر علم به چیزى, علم برهانى باشد, پس آن جزء, داخل در فلسفه است. همان است که برهان و استدلال افعال مقدره در دین فاضل را اعطا مى نماید و جزء نظرى فلسفه در حقیقت اعطا کننده براهین جزء نظرى در دین است. لذا به طور کلى فلسفه , براهین مجموعه دین فاضل را ارائه مى دهد. بنابراین فن زماندارى که دین فاضل از آن ناشى مى شود, تحت فلسفه قرار دارد .
ششم: و هنگامى که جدل موجب ظن قوى مى شود در همه یا بیشتر مواردى که براهین موجب یقین مى شوند و خطابه, موجب اقناع در سایر مواردى که شإنیت برهان و جدل ندارند; مع الوصف, دین فاضل تنها براى فیلسوفان یا کسانى که توانایى فهم مسائل را از طریق فلسفه دارند, نیست ; بلکه بیشتر کسانى که در هنگام یاد گرفتن و فراگیرى آراى دینى هستند و افعال دینى را فرا مى گیرند از چنین منزلتى برخوردار نیستند و این عدم قدرت بر فلسفه, یا بالطبع است و یا به این جهت که از فلسفه روى گردان مى باشند ـ و اینها از کسانى نیستند که مشهورات و اقناعیات را نفهمند ـ در نتیجه, جدل و خطابه بسیار سودمند هستند تا به وسیله آن دو, آراى دین در نزد شهروندان تصحیح شود و به واسطه آن دو, دین یارى شود و شبهات از آن دفع گشته و در جانها مستقر شود (اثر بگذارد) و در مقابل مغالطه ها و گمراهیها و دشمنیها, دین یارى بشود .
هفتم: و رئیس اول, گاهى دچار مشکل و عارضه اى مى گردد و نمى تواند افعال دین را به تمام و کمال وضع نماید و تنها به تعیین بخش اعظم آن مبادرت مى ورزد و همین امر, سبب مى شود که گاهى در بعضى از موارد وضع شده, شرایط را به طور مستوفا نیاورد; بلکه ممکن است بسیارى از افعالى که شإنیت تعیین و تقدیر دارند, به دلایلى چند برآورده نشوند (از جمله این دلایل مى توان به موارد پنجگانه ذیل اشاره کرد )
1 ـ یا به این دلیل که قبل از انجام همه موارد, مرگ فرا برسد .
2 ـ و یا به خاطر اشتغال به مسائل ضرورى; همانند جنگ و غیره, از پرداختن به تقدیر افعال مله باز بماند .
3 ـ و یا عدم پرداختن بدان, به این جهت است که رئیس معمولا به تناسب تک تک حوادث و عوارضى که خود مشاهده مى کند و یا از او سوال مى شود, به تقدیر افعال و تعیین سنت و تشریع شریعت متناسب با همان نوع خاص از حوادث مى پردازد .
و چون همه عوارض و حوادث در زمان و مکان او واقع نشده, طبیعى است که رئیس اول در مورد بسیارى از چیزهایى که در زمان و مکان دیگرى حادث شده اند و نیاز به تقدیر و تشریع متناسب خود دارند, هیچ گونه حکمى تشریع نکرده است .
4 ـ یا آنکه رئیس اول به تشریع و تقدیر افعالى بسنده کرده است که گمان مى کند و یا علم دارد که آنها اصول کلى اند و دیگران (بعد از او) مى توانند به عدد آن اصول, به استخراج و استنباط سایر افعال مبادرت نمایند. بنابراین, او تنها به تشریع کیفیت و کمیت لازم افعال مى پردازد و باقى افعال را رها مى کند; زیرا بر این باور است که دیگران اگر اراده آن را داشته باشند و در پى آن بروند, مى توانند با استفاده از اصول, آنها را استخراج نمایند .
5 ـ و یا آنکه رئیس اول بر این باور است که ابتدا به تشریع افعالى بپردازد که از اهمیت و توان برتر و سود زیادتر و غناى بیشتر و مفیدتر در تشکیل مدینه و ارتباط و انتظام آن برخوردار هستند .
بر این اساس او تنها این موارد را تشریع مى کند و باقى موارد را یا به وقت فراغت وا مى گذارد و یا به این دلیل که سایرین اگر در پى آن باشند, توانایى استخراج حکم آن را دارند; خواه در زمان او باشند و یا بعد از وفاتش در زمان دیگر باشند .
هشتم: چنانچه رئیس اول وفات نماید و بعد از او کسى که در همه احوال همانند او است, جانشین گردد مى تواند به تشریع و تقدیر مواردى که رئیس اول, حکم آن را اهمال گذاشته, مبادرت ورزد و البته به این اکتفا نمى شود; بلکه مى تواند بسیارى از موضوعات مقدر شده توسط رئیس اول را تغییر دهد و بر خلاف آن, دست به تشریع بزند طبیعى است. این, در صورتى است که بداند این تشریع در زمان او اصلح است نه به این دلیل که رئیس اول خطا کرده است; بلکه به این جهت که رئیس اول چیزى را وضع کرده بود که در زمان خودش اصلح بود و وى هم چیزى را وضع مى کند که بعد از زمان رئیس اول, اصلح است; به طورى که اگر رئیس اول هم, زمان جانشینش را مشاهده مى کرد (درک مى کرد), او نیز همان تغییر را اعمال مى نمود .
و قضیه در جانشین رئیس سوم, به جاى رئیس دوم و رئیس چهارم, به جاى رئیس سوم نیز از این قرار است. چنانچه رئیس آتى در همه احوال همانند رئیس سابق باشد, او نیز مى تواند در همه مواردى که رئیس سابق حکم چیزى را تعیین نکرده رإسا اقدام به تشریع کند و مى تواند مقدرات قبلى را نیز تغییر دهد, همان طورى که رئیس قبلى هم اگر در زمان او زنده بود, همین تغییرات را اعمال مى نمود .
نهم: و اما هر گاه (رئیس اول و) یکى از این پیشوایان نیکو, کسانى که پادشاهان حقیقى هستند, از دنیا برود و کسى که در همه احوال مماثل و همانند اوست, جانشین وى نگردد, در این صورت لازم است که در همه افعال و اعمالى که در جوامع و مدینه هاى تحت ریاست اوست, از مقدرات گذشته تبعیت شده و با آن مخالفت نگردد و تغییرى در آن صورت نگیرد, بلکه هر آنچه رئیس قبلى وضع نموده, به حال خود واگذار شود .
و در آنچه نیاز به وضع و تقدیر است و رئیس قبلى بدان تصریح نکرده است, به مدد اصول کلى که او وضع نموده و بدان تصریح دارد, به استنباط و استخراج احکام غیر مصرح مبادرت مى شود و از اینجاست که ضرورت نیاز به ((صناعت فقه)) آشکار مى شود و آن عبارت است از: صناعتى که انسان بتواند به مدد آن, با استفاده از احکام موضوعه و مصرحه (و اصول کلى) به استخراج و استنباط حکم آنچه واضع شریعت به تحدید و بیانش تصریح نکرده است, بپردازد و درستى این تقدیر بر طبق غرض شارع, در کلیت دینى است که براى امت خاصى تشریع نموده است و این تصحیح (اجتهادى) و اعتقاد صحیح نسبت به آراى این دین مقدور نیست, مگر آنکه متصف باشد به همه فضائلى که در آن دین پذیرفته شده است و چنین انسانى که اهل استنباط باشد و از فضایل دینى نیز برخوردار باشد, همانا ((فقیه)) است .
دهم: و چنانچه تقدیر در هر دو بخش آرإ و افعال دین باشد, به تناسب آن, صناعت فقه نیز باید دو جزء داشته باشد; یک جزء مربوط به آرإ و جزء دیگر در افعال باشد . فقیه در بخش افعال (باید واجد شرایط ذیل باشد :)
1 ـ لازم است به طور مستوفا به همه تصریحات شارع در بخش افعال, آگاه باشد و البته تصریح گاهى ممکن است با قول باشد و یا ممکن است با عملى باشد که واضع شریعت انجام داده است; زیرا عملش به جاى قولش در همان مورد مى نشیند و لازم است بدان عمل نمود .
2 ـ لازم است فقیه به تمام شرایع و قوانینى که رئیس اول به تناسب زمان خاصى وضع نموده سپس آن را تغییر (و نسخ کرده) داده و به جاى آن, حکم و شریعت دیگرى تعیین نموده و آن را ادامه داده, آشنا باشد تا در زمان خویش, از حکم اخیر (که ناسخ است) پیروى نماید و از منسوخ متابعت نکند .
3 ـ و همچنین باید با لغت و زبان تخاطب رئیس اول و عادات اهل زمانه او در بکارگیرى و استعمالات زبانى خودشان, آشنا باشد و با آنچه در دلالت به طریق استعاره, استعمال شده و در واقع اسم براى چیز دیگرى است, آشنا باشد تا (مستعار له و مستعار منه و معناى حقیقى را با معناى مجازى) و چیزى را که براى آن, اسم دیگرى به صورت مستعاره به کار رفته, در هنگام تلفظ, با معناى حقیقى آن, اشتباه نگیرد .
4 ـ فقیه باید از هوش و زیرکى درستى برخوردار باشد تا معنا و مقصود مورد نظر را در استعمال اسامى و الفاظ مشترک به خوبى ادراک نماید و در مواردى که اشتراک در قول است, نیز چنین است .
5 ـ فقیه باید از هوش و فطانت برخوردار باشد تا در مواردى که لفظ به طور مطلق استعمال شده و مقصود گوینده, اخص (و مقید) است, آن را بفهمد .
و آنچه در ظاهر استعمال در تخصیص و مورد خاص بیان شده; ولى مقصود گوینده از آن اعم بوده است و آنچه در تخصیص یا عام و یا مطلق استعمال شده و مرادش همان مدلول ظاهرى است , (فقیه باید به همه این موارد آگاه باشد) .
6 ـ فقیه باید نسبت به مشهورات و عرف و عادات, شناخت داشته باشد .
7 ـ او باید توانایى دریافت و فهم متشابهات و متباینات را داشته باشد .
8 ـ فقیه باید از قدرت تشخیص لوازم موضوعات از غیر لوازم آنها, برخوردار باشد .
حصول موارد (هشتگانه) فوق, از راه فطرت صحیح و تجربه عملى (صناعى) میسر است و رسیدن به الفاظ واضع شریعت در همه موارد شرعى با قول و گفتار است; همان طورى که وصول به افعال شارع در همه آنچه تشریع نموده است, از راه فعل و عمل او مقدور است نه از راه قول; زیرا او بدان نطق ننموده است. و این وصول و حصول یا از راه مشاهده (عمل) و شنیدن (قول) از شارع است ; در صورتى که فقیه در زمان او بوده و مصاحبش باشد و یا آنکه از طریق خبرى که از او نقل شده, بدان رسیده است و اخبار از او, یا با خبر مشهور است و یا با خبر موثق (مقنعه) و هر کدام از آن دو نوع, یا مکتوب است و یا غیر مکتوب . و فقیه در بخش آراى وضع شده در دین لازم است که به همه آنچه در بخش افعال است, آگاهى داشته باشد. فقه در بخش عملى دین, مشتمل بر امورى است که جزئیات آن امور کلى هستند که در مجموعه ((علم مدنى)) قرار مى گیرند. بنابراین, ((فقه عملى)) بخشى از علم مدنى است و زیر مجموعه ((فلسفه عملى)) است و فقه در بخش علمى دین, شامل امورى است که تحت اصول کلى فلسفه نظرى قرار مى گیرد و یا مثال و حکایت آن امورى است که تحت اصول کلى فلسفه نظرى قرار مى گیرد. لذا فقه نظرى (علمى) جزیى از فلسفه نظرى و تحت پوشش فلسفه نظرى و علم نظرى قرار مى گیرد .
یازدهم: و علم مدنى (در اولین کار ویژه خود) از سعادت, بحث و فحص مى کند و آن را در دو بخش ارائه مى نماید :
الف ـ سعادتى که گمان مى رود سعادت است, بدون آنکه چنین باشد .
ب ـ سعادتى که در حقیقت سعادت است و آن, عبارت از چیزى است که به خاطر ذاتش مطلوبیت دارد و هیچ گاه براى رسیدن به امر دیگرى طلب نمى شود و سایر چیزها به خاطر رسیدن به آن, خواسته مى شوند. هرگاه انسان به چنین سعادتى برسد, از طلب دست مى کشد و این سعادت در حیات دنیا نیست; بلکه در جهان آخرت است و همان است که بدان ((سعادت قصوى)) گفته مى شود. اما سعادتى که گمان شود سعادت است, ولى در واقع چنین نیست; مثل ثروت و لذات و کرامت و اینکه انسان تعظیم و تکریم شود یا غیر اینها, از چیزهایى که طلب مى شود و در این دنیا به دست مىآید که مردم, آنها را خیرات مى نامند .
دوازدهم: بعد از سعادت شناسى علم مدنى, در مورد افعال و رفتار و اخلاق و شیم و ملکات ارادى به طور جامع و مستوفا فحص مى نماید .
سیزدهم: سپس روشن مى نماید که همه موارد فوق, نمى توانند در یک انسان متحقق بشوند و یک انسان همه آنها را به کار بندد; بلکه تحقق و ظهور فعلى آنها, زمانى است که در جامعه انسانى توزیع شوند و هر گاه توزیع شد, باز امکان ندارد که هر فرد یا گروهى بتواند به مسوولیتى که به او تفویض شده, عمل نماید, مگر آنکه دیگران هم از راه قیام به انواع مسوولیتهاى خود او را یارى دهند و همچنین آنها هم نمى توانند به مسوولیتشان عمل کنند, مگر آنکه گروه سومى با قیام به انواع مسوولیتهاى خود او را یارى رسانند .
بنابراین ممکن است (امتناع ندارد) بعضى از مسوولیتها و کارهاى افراد باشد که بدون همکارى گروههاى دیگرى که هر کدام به وظیفه اى که به آنها واگذار شده است, قابل تحقق نباشد. مثلا کسى که متصدى امر کشاورزى شده است, کارش به سامان نمى رسد, مگر آنکه نجار با او همکارى نماید و چوب شخم زنى برایش بسازد و آهنگر با او همکارى کند و آهن شخم زنى برایش درست کند و گاودار برایش یک جفت گاو شخم زنى پرورش بدهد. علم مدنى بیان مى کند که با افعال و ملکات ارادى نمى توان به مقصود رسید; مگر آنکه انواع آن در بین جماعت بزرگى توزیع شود, خواه تک تک آن افعال و ملکات در تک تک جماعتها باشد یا هر کدام, در یک بخشى و طائفه اى از جامعه توزیع گردد .
تا در نتیجه تعاون و همکارى بخشها و گروههاى مختلف جامعه در مورد افعال و ملکاتى که در آنهاست, در نهایت موجب تکمیل غرض آن جماعت شود; همانند تعاون اعضاى انسان به وسیله قوایى که در آنهاست براى تکمیل غرض واحد بدن و لازمه این تعاون و همکارى, این است که جماعتهاى انسانى باید در یک محل و مسکن در مجاورت هم زندگى کنند و علم مدنى موظف است, اصناف جماعتهاى مجاور هم در محل واحد را احصا نماید و روشن کند که آن جماعات برخى مدنى هستند و برخى امتى اند و غیر ذلک .
چهاردهم: سپس علم مدنى, آن نوع سیر و اخلاق و ملکاتى را که اگر در مدینه ها یا در بین امتها تحقق یابند, موجب عمران آنها مى شود و اهل آن را به خیرات دنیوى و سعادت قصوى در آخرت نائل مى نمایند , تمییز و تشخیص مى دهد و آنها را از آن نوع افعال و ملکاتى که چنین کارآیى ندارند, جدا و متمایز مى سازد .
و در حقیقت, آنچه به واسطه آن مى توان به سعادت قصوى نائل شد, همانا افعال و سیر و اخلاق و شیم و ملکات ارادى فاضله هستند و تنها همینها خیرات هستند و همینها زیبایى هاى حقیقى هستند و غیر از آنها, افعال و ملکات دیگر, گمان مى رود که خیر و فضیلت و زیبا هستند; در حالى که چنین نیستند; بلکه آنها در حقیقت شرور هستند .
چهاردهم الف: علم مدنى بیان مى نماید که افعال و ملکاتى که شإنشان این است که در مدینه یا مدینه ها یا امت و یا امتها توزیع شوند تا با همکارى مشترک تحقق پیدا کنند, تنها با وجود ریاستى امکان پذیر است که بتواند افعال و ملکات را در مدینه و در بین امت ایجاد نماید و در حفظ آنها تلاش نماید . تا زوال نیابند و از حیاتشان رخت برنبندند و ریاستى که به مدد آن, این سیر و ملکات ایجاد و تحفظ شود, متحقق نمى گردد مگر با فن و حرفه و صناعت و قدرتى که از طریق آن, افعال در جامعه ایجاد و حفظ شوند و این حرفه همانا فن پادشاهى و حرفه زمامدارى یا هر عنوانى که انسان به جاى پادشاه بنامد, مى باشد.
و سیاست در حقیقت فعل این حرفه است که عبارت است از انجام کارهایى که به واسطه آنها سیر و ملکات در مدینه و در بین امت ایجاد و تحفظ مى شود و فن پادشاهى تشکیل شده است از معرفت به همه افعالى که زمینه ایجاد سیر و ملکات و سپس حفظ آنها را فراهم مىآورد.
و ریاستى که عامل ایجاد و تحفظ سیر و ملکاتى که در مدینه یا امت سبب نیل به سعادت قصوى مى شوند, همانا ریاست فاضله است و حرفه زمامدارى که قوام این ریاست بدان بسته است همانا حرفه(فن) زمامدارى فاضله است و سیاست ناشى از این فن[ هم] سیاست فاضله است و مدینه و امت پیرو این سیاست فاضله ((مدینه فاضله)) و ((امت فاضله)) است و انسانى که جزء این مدینه یا امت مى باشد همانا انسان افاضل است. و ریاست و فن زمامدارى و سیاستى که مقصود از آن نیل به سعادت قصوى یعنى ـ سعادت حقیقى ـ نیست بلکه غرضش تحصیل خیر خاصى از خیرات دنیوى است.
همان که توده مردم تصور مى کنند خیرات هستند ـ هیچکدام از اینها فاضله نیستند بلکه ((ریاست جاهله)) و ((سیاست جاهله)) و ((مهنه جاهله)) نامیده مى شوند بلکه اصلا ((ملک)) و پادشاهى نامیده نمى شوند زیرا ملک نزد قدما عبارت از مهنه(فن) ملکیه فاضله است و مدینه یا امت پیرو ریاست جاهله به دلیل افعال و ملکاتى که ریاست جاهله در آنها ایجاد نموده, به مدینه جاهله یا امت جاهله موسوم هستند و انسانى که جزء این مدینه[ یا امت] است نیز ((انسان جاهلى)) نامیده مى شود و این نوع ریاست و مدینه ها و امتها انواع زیادى دارند که هر نوعى به اعتبار غرضى که از خیرات ظنى قصد نموده, نامگذارى شده است که آن خیر یا لذت است یا کرامت و یا ثروت و یا غیر اینهاست و ممکن است فرد یا افرادى که جزء مدینه فاضله هستند با اراده خود یا بدون اراده در مدینه جاهله ساکن باشند که البته آن انسان یا انسانها در این مدینه جزء غریبى خواهند بود همان طورى که اگر اتفاق بیافتد مثلا یک حیوانى پایش از پاى نوعى حیوان پست تر از خود باشد و حال کسى که جزء مدینه جاهله است اگر در مدینه فاضله ساکن شود نیز همانند حیوانى مى ماند که سرش از نوع حیوانى که برتر از اوست, باشد و به همین دلیل انسانهاى فاضلى که مجبور شده اند به جهت فقدان مدینه فاضله در مدینه هاى جاهله مسکن گزینند هرگاه مدینه فاضله تحقق یابد آنها نیازمند هستند که به سوى آن مهاجرت نمایند.
چهاردهم ب: و ریاست فاضله بر دو قسم است: ریاست اولى و ریاست تابعه اولى اما ریاست اولى عبارت از ریاستى است که بدوا در مدینه یا امت, سیر و ملکات فاضله را ایجاد نماید بدون آنکه پیش از آن وجود داشته باشد و[ یا] او آنها را از سیرتهاى جاهله به سیرتهاى فاضله انتقال داده باشد[ بلکه او ابتدإ آنها را از طریق وحى دریافت و در مدینه ایجاد کرده است]. مع الوصف کسى که به این نوع ریاست قیام مى کند رئیس اول است و ریاست تابعه اولى عبارت از ریاستى است که در همه افعالش پیرو ریاست اولى است و کسى که بدان قیام مى کند ((رئیس سنت)) و ((ملک سنت)) نامیده مى شود و ریاستش هم ((ریاست سنى)) است. و فن زمامدارى فاضله اولى[ از سه عنصر تشکیل شده است]: 1 ـ از معرفت به همه افعالى که سبب ایجاد سیر و ملکات فاضله در مدینه ها و امتها مى شود. 2 ـ و حفاظت و نگهدارى از آنها در بین مدینه ها و امتها و 3 ـ همچنین حراست آنها براى اینکه چیزى از سیرتهاى جاهله به محدوده آنها وارد نشود زیرا آن سیرتها و رفتارهاى جاهله براى مدینه هاى فاضله آفت و مرض هستند. وضعیت صناعت طب نیز چنین است که تشکیل شده از معرفت نسبت به همه افعالى که موجب سلامتى در انسان و تحفظ آن و حراست از آن تا مرضى بر آن عارض نگردد.
چهاردهم ج: واضح است که طبیعت باید بداند که اضداد در مقابل اضداد مقاومت مى کنند و همچنین بداند که برودت در مقابل حرارت مقاومت مى کند و به این نیز آگاه باشد که مإالشعیر یا خرماى هندى در مقابل یرقان و زردى مقاومت مى کند و این سه مورد بعضى اعم از بعضى دیگر است.
پس اعم آن این است که اضداد در مقابل اضداد ایستادگى کنند و اخص آنها این است که مإالشعیر در مقابل یرقان مقاومت کند وقتى مى گوئیم برودت در مقابل حرارت مقاومت مى کند این قول حد وسط بین اضداد اعم و اخص است. غیر از اینکه طبیب در هنگام معالجه در واقع بدن تک تک افراد را مثل بدن زید و بدن عمر را معالجه مى کند و در معالجه مرض یرقان زید, به این بسنده نمى کند که اضداد در مقابل اضداد و مإ الشعیر در مقابل یرقان مقاومت دارد, مگر آنکه بداند نوع خاص مریضى زید, اخص امورى است که در صناعتش شناخته است. بر این اساس طبیب تحقیق مى کند تا به این نتیجه برسد که آیا مرض زید یرقان است تا لازم باشد با مإالشعیر با آن مقابله کرد از جهت اینکه شکمش از چیزهاى سرد و مرطوب پر بشود. یا اینکه مإالشعیر موجب تصحیح خلط بدن[ خون ـ بلغم ـ سودا و صفرا] و تراوش از بدن است و نباید ترک شود ـ و امثال اینها ـ شناخت مطلق و اجمالى به اینکه لازم است مإالشعیر نوشیده ـ شود کفایت نمى کند مگر آنگه بداند چه مقدار از حیث زیادى باید نوشیده شود و چگونگى مقدار مصرف از جهت غلظت و روانى و اینکه در چه زمانى از روز باید نوشیده شود و در چه حالى از احوال فرد مریض باید بدو نوشانیده شود. پس از جهت کمیت و کیفیت و زمان مصرف باید اندازه گیرى شود. از طرفى طبیب قادر به اندازه گیرى نیست مگر آنکه مریض را مشاهده و معاینه کند تا تجویزات او متناسب با حال آن مریض باشد و واضح است که اندازه گیرى[ یعنى تشخیص مرض و تجویز دارو]تنها از راه استفاده از کتابهاى طبى که فراگرفته و بر آنها مهارت یافته است و از راه تسلط بر شناخت کلیات و مسائل عمومى که در کتابهاى پزشکى ثبت شده, میسر نیست بلکه با قوت دیگر پدید مىآید که از راه تمرین و ممارست در اعمال طبابت در تک تک مریضها[ بدنها] و مداومت در مشاهده احوال آنها و تجربه اى که در طول زمان از معاینه و معالجه و پى گیرى در مورد هر کدام از مریضها بدست آورده است. بنابر این طبیب کامل هنگامى مهارتش تام و تمام است که بتواند به مدد دو قوت کار کرد ناشى از مهارتش را تحقق بخشد: یکى توانایى بر شناخت کلیاتى که اجزإ صناعت طب را به طور مطلق تشکیل مى دهند و قدرت بر استیفاى آن تا چیزى از نظرش دور نماند. سپس قوتى است که در طول کار طبابت در افراد مختلف تحصیل کرده است.
چهاردهم د: و وضعیت فن زمامدارى اولى نیز چنین است زیرا در وهله نخست مشتمل بر مسائل کلى است که انجام کارها و مسئولیتهاى زمامدارى تنها از راه معرفت بدان مسائل کلى و قدرت بر تحقق آنها کافى نیست. بلکه باید از قوت دیگرى برخوردار باشد که آن را از تجربه طولانى و مشاهده بدست آورده است و به مدد آن مى تواند به تشخیص و تعیین افعال از جهت کمیت و کیفیت و زمان و سایر چیزهایى که در تقدیر آن موثر هستند, بپردازد.
و فن زمامدارى مشروط به شرایطى است که یا به حسب این مدینه و آن مدینه و یا به حسب این امت و آن امت است و یا به تناسب این فرد و آن فرد است و یا بر حسب حالتى است که حادث مى شود و یا عارضى است که در این زمان یا آن زمان پدید مىآید. زیرا افعال فن زمامدارى صرفا در مدینه هاى خاص و موردى متحقق مى شود یعنى در این مدینه و آن مدینه یا این امت و آن امت یا در مورد این انسان و یا آن است و قوتى که انسان به مدد آن مى تواند شرایطى را استنباط کند که از طریق آنها بتواند افعال را به حسب آنچه در این جمع و آن جمع یا این مدینه و آن مدینه یا این طائفه و آن طائفه یا این طائفه یا این فرد و آن فرد و به حسب این عارض یا آن عارض در مدینه یا در امت یا در فرد, مشاهده شده, تعیین و تقدیر نماید. قدما این قوت را ((تعقل)) نامیده اند. و این قوه تعقل تنها از راه تحصیل معرفت به کلیات صناعت زمامدارى و استیفاى کامل آن محقق نمى شود بلکه با تجربه طولانى در تک تک موارد بدست مىآید.
پانزدهم: علم مدنى که جزئى از فلسفه است محدود به مواردى است که از آنها فحص مى شود که شامل افعال و سیر و ملکات ارادى و سایر مسائل کلى و رسوم آنهاست و همچنین رسوم را معرفى و نقش آنها در چگونگى تقدیر جزئیات مشخص مى کند که با چه چیزى و به چه مقدارى قابل سنجش و اندازه گیرى است اما مع الوصف آنها را بدون تقدیر و وضع بالفعل رها مى کند زیرا تقدیر بالفعل در حوزه اختیار فلسفه نیست و مربوط به عامل دیگرى است. و چه بسا احوال و عوارضى که تقدیر به حسب آنها است غیر متناهى باشد و احاطه به آنها مقدور نباشد. علم مدنى بر دو بخش تقسیم مى شود بخشى که شامل ((سعادت شنایى)) است و بیان مى کند که سعادت حقیقى و سعادت ظنى کدامند و افعال و سیر و اخلاق و شیم و ملکات ارادى کلى که شإنیت آن را دارند که در مدینه ها و امتها ایجاد شوند.
شانزدهم: سپس انواع و اصناف فنون زمامدارى و ریاستهاى غیر فاضله را احصإ مى نماید که چند نوع هستند. (همچنین) رسوم همه افعالى که در هر کدام از آنها صورت مى گیرد تا به غرض نهایى که شهروندان تحت آن ریاستها باید بدان نائل شوند, ارائه مى دهد و بیان مى کند که افعال و سیر و ملکاتى که غیر فاضله هستند, همانا امراضى براى مدینه هاى فاضله مى باشند و سیر و سیاستهاى غیر فاضله آفت و مرض ((فن زمامدارى فاضله)) هستند. و اما افعال و سیر و ملکاتى که در مدینه هاى غیر فاضله هستند, در حقیقت امراض و آفات مدینه هاى فاضله مى باشند .
هفدهم: علم مدنى سپس تعداد اسباب و جهاتى را که از ناحیه آنها, غالبا ریاستهاى فاضله استحاله مى شوند و ارزشهاى مدینه هاى فاضله, به ارزشها و ملکات غیر فاضله تبدیل مى گردند و چگونگى استحاله آنها را به غیر فاضله نیز بیان مى کند و همچنین این علم, افعالى را که به مدد آنها, مدینه ها و سیاستهاى فاضله ضبط و کنترل مى شوند تا فاسد نگردند و به غیر فاضله تبدیل نشوند و مسائلى را که به واسطه آنها مى توان در صورت استحاله مدینه ها و سیاستهاى فاضله به غیر فاضله, آنها را به صحت و فضیلت بازگرداند, احصإ و شناسایى مى کند .
هیجدهم: علم مدنى سپس بیان مى کند که فن زمامدارى فاضله اولى, نمى تواند افعالش را به طور کامل انجام دهد, مگر آنکه به کلیات این صناعت, معرفت حاصل باشد; یعنى اینکه فن زمامدارى با فلسفه نظرى پیوند زده شود . و تعقل با آن همراه شود و آن, عبارت از قوه اى است که از تجربه ناشى از ممارست و تمرین در افعال صناعت در تک تک مدینه ها و امتها و افراد این جماعت و آن جماعت به دست مىآید و این قوه در حقیقت, عبارت است از قدرت بر استنباط درست شرایطى که به مدد آن, مى توان افعال و سیر و ملکات را به حسب این جمع و آن جمع, این مدینه و آن مدینه, این امت و آن امت, تقدیر و تعیین نماید یا به حسب زمان کوتاه یا زمان طولانى مشخصى یا به حسب زمان (مطلق) اگر امکان پذیر باشد. و همچنین تقدیر آن به حسب حالتهاى ایجاد شده و عوارض پدید آمده در مدینه یا امت یا در جماعت خواهد بود و این, همان است که سبب تشکیل فن زمامدارى فاضله اولى است .
اما ریاست تابعه که ریاستش بر اساس سنت است, بالطبع نیازى به فلسفه ندارد و علم مدنى بیان مى کند که بهتر و برتر آن است که در مدینه ها و امتها رهبران و پادشاهان یعنى کسانى که به صورت متوالى در طول زمان مىآیند, واجد شرایط رئیس اول باشند .
این علم, چگونگى اعمالى که باید انجام گیرد تا پادشاهان که پشت سر هم مىآیند همه برخوردار از فضیلت واحد باشند, ارائه مى دهد و اینکه چه شرایطى در فرزندان زمامداران مدینه نایاب است که اگر در یکى از آنها یافت شود, امید آن مى رود که او مثل رئیس اول بتواند حاکم شود; مع الوصف علم مدنى چگونگى تربیت و بزرگ شدن و همچنین راهها و وسایل پرورش او را براى اینکه پادشاه کامل شود, تبیین مى نماید .
و بیان مى دارد که ملوکى که ریاستشان جاهله است و بر آیین جاهلیت فرمانروایى مى کنند, به کلیات این صناعت و به فلسفه نیازى پیدا نمى کنند; بلکه ممکن است هر کدام به مدد قوه تجربى به غرض خود برسد . این قوه تجربى از طریق اعمال و افعالى که به وسیله آن مقصود تإمین مى شود, به دست مىآید. چنین زمامدارى هنگامى به خواسته هاى خود از خیرات طنى مى رسد که از نیروى قریحه ذاتى خبیثى برخوردار باشد. یعنى بر استنباط افعالى قادر باشد که در سایه آن بتواند, افعال مورد نیاز خود را تشخیص بدهد و آنچه در مورد اهل مدینه به کار مى گیرد. تقدیر و تعیین نماید. بنابراین, حرفه اى که او به مدد آن فرمانروا شده است, از امورى تشکیل یافته است که در سایه تجربه تحصیل شده است .
حال چه با تجربه شخصى و یا با تجربه سایر فرمانروایانى که در هدف با او شریک هستند و او از آن تجربه پیروى کرده یا بر آن پرورش یافته است و آنچه خود تجربه نموده و امورى را که به مدد طبع پلید و حیله گرش از آن اصول تجربى استنباط نموده, بر آن افزوده است .
نوزدهم: علم مدنى, سپس مراتب اشیایى که در جمله عالم هستند و به طور کلى مراتب همه موجودات را معرفى مى نماید و از چیزهایى آغاز مى کند که آخرین مرحله از اجزاى عالم هستند و آن, عبارت از چیزهایى است (ماده نخستین و هیولا) که بر هیچ چیز برترى و ریاست ندارند و افعالى از آنها صادر مى شود که تنها نقش خدمتگزارى دارند و نمى توان با آنها ریاست داشت .
و (در سیر تصاعدى) از ماده نخستین, به چیزهایى مى توان رسید که به طور مستقیم و بدون واسطه بر مرتبه نخست, ریاست دارند و در واقع نزدیکترین مرتبه اى هستند که بر آن مرتبه نخست, ریاست دارند . علم مدنى, مراتب ریاست را در این مرتبه معرفى مى نماید که از چه مراتبى برخوردار است و مقدار ریاست آنها چقدر است و اینکه ریاست در این مرتبه تام و کامل نیست. و لذا هیئتها و قواى طبیعى که از آنها برخوردارند, بقدرى نیست که به خاطر آنها ریاستهاى مستقل و قائم بالذات به وجود آید; بطورى که از ریاستهاى دیگر بى نیاز گردد; بلکه (شناخت این مرتبه به گونه اى است که) به ضرورت, لازم است که ریاستهایى فوق آن موجود باشد تا آن را تدبیر نمایند و از این مرتبه دوم (علم مدنى) به نزدیکترین مرتبه اى که بر آن برترى دارد, بالا مى رود و در آنجا نیز مراتب ریاست را شناسایى مى نماید که از چه مراتبى برخوردار است و مقدار ریاست آن چقدر است و اینکه ریاست در آن تام و کامل نیست ولذا هیئتها وقواى طبیعى که از آن بهره مند است آن قدر نیست که بخاطر آنها ریاستهاى مستقل بوجود آید بطورى که از ریاستهاى دیگر بى نیاز گردد بلکه (ساخت آن بگونه اى است که) به ضرورت لازم است که ریاستهایى فوق آن موجود باشد تا آن را تدبیر نمایند .
علم مدنى از این مرتبه سوم, به نزدیکترین مرتبه اى که بر آن برترى و ریاست دارد, بالا مى رود و در آنجا مراتب ریاست را شناسایى مى کند که از چه مراتبى برخوردار بوده و چه مقدار ریاست دارند و اینکه, ریاست آن نیز تام و کامل نیست; اگر چه نسبت به ریاستهاى قبلى کاملتر است .
و همچنین بیان مى دارد که هیئتها و قواى طبیعى که از آنها بهره مند است, آن قدر نیست که به خاطر آنها, ریاستهاى آن قائم بالذات باشد به طورى که از ریاستهاى دیگر بى نیاز گردد; بلکه (ساخت این مرتبه به گونه اى است که) به ضرورت, لازم است که ریاستهایى فوق آن موجود باشد تا آن را تد بیر نمایند .
علم مدنى از این مرتبه چهارم نیز به نزدیکترین مرتبه اى که بر آن برترى دارد, صعود مى کند و هر آنچه را در مراتب قبلى شناسایى و بیان مى کرد به این مرتبه نیز ارائه مى دهد. پس همواره سیر تصاعدى از مرتبه پایین به مراتب بالاتر که ریاستشان برتر و کاملتر است , ادامه مى یابد و این چنین سیرى از کاملتر به کاملتر از آن, ادامه مى یابد تا برسد به کاملترین موجودات و بیان مى کند که هرگاه به مرتبه برتر و به آن موجودى که فى نفسه کاملترین است و برترین ریاست را دارد . لازم است که تعداد موجوداتى که در آن مرتبه هستند, کمتر باشد و هر کدام از موجودات در آن, فى نفسه از وحدت بیشترى برخوردار باشد و کثرتش اندک باشد و مع الوصف کثرت و وحدتى را که در موجودات هست, تبیین مى نماید و همواره صعود و سیر تکاملى در نظام هستى ادامه مى یابد و از مرتبه اى از ریاست به مرتبه ریاست بالاتر از آن صعود مى شود تا بدان مرتبت منتهى شود که در آن مرتبه, جز یک موجود واحد در آن وجود ندارد . که آن موجود, از جهت عددى واحد است و از همه وجوه وحدت نیز واحد است و ممکن نیست که فوق آن ریاستى باشد; بلکه رئیسى که در این مرتبه است. تمام هستى مادون خویش را تدبیر مى نماید و اصولا ممکن نیست که خود او را موجود دیگرى تدبیر نماید و موجودات مادونش بر او ریاست نمایند . جنین موجودى هیچ گونه نقصى در ذات خویش و هیچ وجهى از وجوهش ندارد و هیچ کمالى برتر از کمالش و هیچ وجودى برتر از وجودش, امکان پذیر نیست. هر آنچه غیر اوست, به یک وجهى از وجوه از نقص برخوردار است و نزدیکترین مراتب به او, کاملترین مرتبه اى است که بعد از مرتبه او قرار دارد .
بیستم: سپس همواره چنین است که (در سیر نزولى) هر گاه از مراتب بالا به مراتب پایین تنزل شود, موجودات در هر مرتبه (پایینتر) از کثرت بیشتر و کمال کمترى برخوردارند و (امر چنین است) تا برسد به آخرین موجود که عبارت از موجودى است که تمام افعالش خدمتگزارى به مراتب بالاست و خود پست ترین مرتبه وجود را دارد . (و چیزى از نظر تإخر وجودى از آن پست تر نیست) و هیچ گاه امکان ندارد که افعالش, افعال ریاست باشد. و اما آن موجود اول یگانه قدیم که هیچ چیز نمى تواند بر آن پیشى گیرد; به هیچ وجه امکان ندارد که فعلش, فعل خدمتى باشد و اما هر کدام از موجودات متوسط (بین موجود اول و موجود آخر)که در مراتب پایینتر از رئیس اول قرار دارند, افعالشان, افعال ریاستى است که با آنها به رئیس اول خدمت مى کنند .
علم مدنى (با این هستى شناسى) ائتلاف و ارتباط بعضى از مراتب نسبت به بعضى دیگر و انتظام آنها و انتظام افعال آنها و معاضدت آنها را با یکدیگر بیان مى کند; به طورى که با همه کثرت, همانند شىء واحدى هستند که ناشى از نیروى تدبیر آن موجود واحد و جریان آن در همه آنها به قدر وسع و مرتبه وجودى آنهاست و به تناسب جایگاه و لیاقت طبیعى که هر موجودى در هر مرتبه وجودى دارد و به حسب افعال و کار ویژه هایى که به آنها واگذار شده; اعم از آنکه صرفا خدمت باشد یا صرفا ریاست باشد و یا از هر دو برخوردار باشد .
بیست و یکم: همین علم مدنى, نظایر این سلسله مراتب هستى را در قواى نفسانى آدمى اخذ مى نماید .
بیست و دوم: بعد از آن, نظایر این سلسله مراتب هستى را در اعضاى بدن آدمى اخذ مى نماید .
بیست و سوم: سپس علم مدنى, نظایر این سلسله مراتب را نیز در مدینه فاضله مطالعه مى نماید و مقام و منزلت زمامدار و رئیس اول را به منزله خدایى که مدبر اول همه موجودات و همه هستى و همه اصنافى که در آن است, قرار مى دهد .
بیست و چهارم: سپس در (سیر نزولى) همواره از مرتبه بالا به مرتبه پایین تنزل مى شود تا در اقسام اهل مدینه منتهى شود به گروههایى که افعال آنها به گونه اى است که با آنها, نمى توانند ریاست کنند; بلکه تنها کارایى خدمت دارند و ملکات ارادى که واجد آن هستند, آنها نیز شإنیت ریاست ندارند و تنها براى خدمت کردن مى باشند و طوائف و گروههایى که در مراتب وسط (بین رئیس اول و خدمتگزاران) هستند .
افعال آنها به گونه اى است که با آن, بر فرودستان ریاست مى کنند و به مافوق خدمت مى کنند (و در سیر تصاعدى) از نزدیکترین مرتبه به نزدیکترین, تا برسد به مرتبه ملک که کاملترین هیئتها و افعال را دارد و به همین دلیل, از کاملترین ریاست برخوردار است تا منتهى شود به مرتبه فن پادشاهى و حرفه زمامدارى . و واضح است که این حرفه زمامدارى, ممکن نیست که با آن به کسى خدمت کرد; بلکه ملکه است که تنها مقام برتر و شإنیت ریاست دارد .
بیست و پنجم: سپس علم مدنى از نخستین مراتب که همان مراتب خدمت است, آغاز مى کند و به نزدیکترین مراتب ریاست مافوق سیر مى کند و این سیر تصاعدى به صورت گفتار و توصیف, همواره از مرتبه پایین به مرتبه بالا ادامه دارد تا به مرتبه ملک و فرمانرواى مدینه که شإن ریاست دارد نه شإن خدمت, برسد .
بیست و ششم: سپس از این مرتبه, صعود مى شود به مرتبه مدبر و پادشاه مدینه فاضله و رئیس اول که از جنس موجودات روحانى است و آن, موجودى است که روح الامین (وعقل فعال) است و همان است که خداوند تعالى به واسطه آن, به رئیس اول مدینه وحى مى کند . (در اینجا) به مرتبه آن نظر مى شود که از چه مرتبه اى در بین مراتب روحانى برخوردار است .
بیست و هفتم: سپس همواره به همین صورت صعودى در تعریف و بیان, سیر مى شود تا منتهى گردد به خداوند جل ثنائه و تبیین مى شود که چگونه وحى به صورت سلسله مراتب از ناحیه خداوند به رئیس اول نازل مى شود و رئیس اول, به مدد وحى الهى مدینه یا امت و یا امتها (معموره ارض) را تدبیر مى کند و تدبیر او, به هر بخشى از بخشهاى مدینه به ترتیب از بالا به پایینترین بخش نافذ خواهد بود .
و علم مدنى تبیین مى نماید خداى تعالى همان طورى که مدبر همه عالم است. مدبر مدینه فاضله نیز مى باشد (با این تفاوت که) تدبیر عالم به یک صورتى است و تدبیر مدینه فاضله به صورت دیگر مى باشد و بین هر دو نوع تدبیر, تناسب وجود دارد و همچنین لازم است که بین اجزاى امت فاضله, ائتلاف و ارتباط و انتظام عملى باشد آنچه از ائتلاف و ارتباط و انتظام و همکارى عملى در اجزاى عالم وجود دارد ناشى از هیئتهاى طبیعى است در حالى که آن ارتباط و انتظام و همکارى عملى در مدینه فاضله و در امت فاضله, ناشى از هیئتها و ملکات ارادى است .
و همان طورى که مدبر عالم, در اجزاى آن هیئتهاى طبیعى به وجود آورده است که به مدد آنها, ائتلاف و انتظام و ارتباط و همکارى عملى شکل گرفته است, به طورى که با همه کثرت اجزا و کثرت افعال آنها, همانند شىء واحدى مى ماند که فعل واحد براى غرض واحدى دارد; همین طور مدبر (مدینه) و امت لازم است در نفوس اقسام امت و مدینه, هیئتها و ملکات ارادى را ترسیم و به وجود آورد که آنها را به ائتلاف و ارتباط و همکارى عملى بین اجزإ وادار نماید تا امت و امتها با همه کثرت انواع و اختلاف مراتب و کثرت افعال, همانند شىء واحدى بشود که کار واحدى را براى رسیدن به غرض واحدى انجام مى دهد .
و اگر کسى در اعضاى بدن انسان تإمل نماید, نظیر این سیستم سلسله مراتبى را ملاحظه خواهد کرد و همان طورى که مدبر عالم, به عالم و اجزاى آن, به همراه خلقت و غرائزى که در آن تعبیه کرده است, چیزهاى دیگرى را اعطا نموده است که به مدد آنها, وجود عالم و اجزاى آن, بر اساس همان خلقتشان در مدت زمان طولانى باقى و تداوم یابد ; همین طور مدبر امت فاضله, لازم است چنین عمل کند و شایسته است او به این بسنده ننماید که صرفا در نفوس آنها, هیئتها و ملکات فاضله اى ایجاد کند تا به مدد آنها, ائتلاف و ارتباط و همکارى عملى ایجاد شود و (بلکه) چیزهاى دیگرى که سبب ابقإ و تداوم فضایل و خیرات مى شود و به طور کلى, لازم است که مدبر امت به خداوند تإسى نماید و از آثار و نتایج تدبیر مدبر عالم تبعیت نماید, در آنچه به انواع موجودات عطا نموده و در آنچه از امور غریزى و فطرى و هیئتهاى طبیعى در موجودات به وجود آورده و در درون آنها تعبیه نموده است; به طورى که در هر کدام از انواع و اصناف آن موجود است, به تناسب مرتبه وجودى فرد و جایگاه آن در مجموعه عالم, تمام خیرات طبیعى به او عطا گردیده است . پس, مدبر مدینه و امت نیز باید در مدینه ها و امتها, نظایر آن از جمله صناعات و هیئتها و ملکات ارادى را ایجاد نماید تا تمام خیرات ارادى را در هر کدام از مدینه ها و امتها به تناسب مرتبه و استحقاق آن استیفإ نماید .
. . . و تا به واسطه آن, جماعتهاى امتها و مدینه ها به سعادت دنیوى و اخروى نائل شوند و به خاطر این, لازم است که رئیس اول مدینه فاضله نسبت به فلسفه نظرى به طور کامل معرفت داشته باشد ; زیرا اطلاع از تدبیر خداوند در عالم و تإسى به آن ممکن نیست, مگر از طریق فلسفه نظرى. و علم مدنى علاوه بر اینها, بیان مى کند که همه اینها امکان پذیر نیست, مگر آنکه در مدینه ها, ((مله مشترک)) و دین واحد که آرإ و اعتقادات و رفتار و کردار آنها بر محور آن دین هماهنگ شود و انواع و اقسام مدینه ها با هم مئتلف و مرتبط و منتظم شده و با تعاون و تعامل, افعالشان معاضد و مکمل یکدیگر باشد تا به غرض نهایى که همانا سعادت قصوى است, نائل بشوند .