فلسفه براى کودکان و نوجوانان مرورى بر پارادایم جدیدآموزش و پرورش با تأکید بر ابداعات متیولیپمن
آرشیو
چکیده
در این مقاله ابتدا مرورى کوتاه بر پارادیم قدیم (پاردایمى که هم اکنون در کشورهاى غیرپیشرفته رایج است) داریم و با برخى از پیشفرضهاى آن آشنا مىشویم؛ سپس به تاریخچهى تحولات رخ داده در نظریههاى تعلیم و تربیت و ظهور الگوى تأملى مىپردازیم؛ و در این راستا، با برخى از اصول پارادایم جدید آشنا خواهیم شد. مرورى بر پیشینهى جنبش فلسفهى کاربردى و تفکر انتقادى و همچنین نقصهاى آموزش این نوع تفکر بخش دیگرى از این مقاله است؛ سپس «برنامهى فلسفه براى کودکان و نوجوانان» به عنوان گامى فراتر از تفکّر انتقادى و آخرین دستاورد نهضت فلسفهى کاربردى مورد بررسى قرار مىگیرد. نحوهى پیدایش و نحوهى اجراى این برنامه، علاقهى کودکان و نوجوانان به آن، نتایج مثبت آزمونهاى به عمل آمده و مهارتهاى مورد آموزش این برنامه، موضوعات بعدى مقاله است. در انتها، سه مؤلفهى عملیاتى جدیدى که این برنامه براى متحوّل ساختن نظام آموزش و پرورش پیشنهاد مىکند بررسى مىشود. این سه مؤلفه عبارتاند از: حلقهى کندوکاو، معلمان تغییر نقش یافته و کتابهاى درسى داستانى.متن
مقدمه
جان دیویى(2) (1952ـ1859) فیلسوف و مربى قرن بیستم، در زمان خود به این نتیجه رسید که آموزش و پرورش با شکست مواجه شده است؛ چرا که آموزش و پرورش بین محصول نهایى کندوکاو یا تحقیق، و مضمون خام و مقدماتى آن خلط کرده و تلاش کرده است تا فقط نتایج مسائل حل شده را به دانش آموزان یاد دهد؛ نه خود تحقیق و کندوکاو را (لیپمن، 1383/2003، ص20). دیویى آموزش و پرورش دوران خود را به عنوان آموزش و پرورش سنتى یا قدیم مورد انتقاد قرار داده و در کتاب تجربه و تعلیم و تربیت تقابل این دو را به زبان ساده نشان داده است. تصویرى از این نظام آموزش و پرورشى را در بیان زیر ملاحظه مىنماییم:
«سازمان مدرسه در آموزش و پرورش قدیم کاملاً جدا از نهادهاى اجتماعى است. در آن اتاق درس، جدول ساعات درس، مبنایى براى طبقهبندى شاگردان، طرز امتحان و ارتقا به کلاس بالاتر و ... وجود دارد که مطالب درسى و موازین اخلاقى مربوط به گذشته را به شاگردان منتقل مىسازد و شاگردان باید در مقابل این امور پذیرندگى، اطاعت و پیروى مطلق و بىچونوچرایى داشته باشند. معلمان و کتابها نیز به منزلهى وسایلى هستند که به کمک آنها مطالب درسى به شاگردان انتقال مىیابد. در اینجا اساس تعلیم و تربیت بر تحمیل عادات و اطلاعات افراد سالمند به افراد در حال رشد، یعنى کودکان و نوجوانان است» (شریعتمدارى، 1382، ص 7-36).
متیو لیپمن،(3) فیلسوف و مربى معاصر، که آخرین صورتبندى خود از پارادایم جدید را در کتاب تفکر در آموزش و پرورش ارائه داده است، در این باره مىگوید: «تصور سنتى مردم از آموزش و پرورش، که در آن همهى راهها به دوران باستان ختم مى شود، این است که آموزش و پرورش راه وادار کردن نسلهاى جدید به قبول همان دانشها، واقعیتها، مناسبتها وارزشهایى است که نسل قبل از آنها، درست مىدانست. در گذشته چنین تصور مىشد که دانشآموزان به تأمل دربارهى مطالبى که به آنها یاد داده مىشود و تحلیل این مطالب، نیازى ندارند؛ به عبارت دیگر، تصور بر این بود که چنین تأمل یا تحلیل انتقادآمیزى قبلاً توسط نسلهاى گذشته به طور کامل (یا به نحو قابل قبولى) انجام شده است» (لیپمن، 1383، ص 8).
پارادایم یا الگوى سنتى، یا همان پارادایم رایج آموزش و پرورش در کشورهاى توسعه نیافته، بر پیشفرضهایى مبتنى است که طراحان آن در طول سالیان سال، بدون هیچ دقتى، با فرض گرفتن آنها، نظامى از آموزش و پرورش را ساختهاند که در حال حاضر به دلایل مختلف و متعدد ناکارآمد جلوه مىکند. براى اصلاح این الگوى ناکارآمد، ابتدا باید پیشفرضهاى نهفته یا آشکار آن را استخراج و پس از آن با بررسى انتقادى این پیشفرضها و جاىگزین ساختن اصولى جدید، به خلق نظام آموزش و پرورشى کارآمد و متناسب با شرایط اجتماعى جدید اقدام کرد.
در ادامه براى آشنایى با پیشفرضهاى پارادایم سنتى یا رایجِ آموزش و پرورش و نقدهاى وارد بر آن، مرورى بسیار سریع به آنها خواهیم داشت. البته ظاهر این پیشفرضها ممکن است در ابتداى امر مشابهِ هم به نظر برسد؛ ولى در مورد هر یک از آنها منازعات مفصّلى مىتوان تصور کرد و اتفاقا در طول سالیان دراز منازعات گستردهاى در مورد هر یک از این اصول و پیشفرضها به عمل آمده و باعث آشکار شدن وجوه مختلف معنایى آنها گردیده است.
پیشفرضهاى پارادایم سنتى یا رایج آموزش و پرورش
برخى از پیشفرضهاى پارادایم سنتى یا رایج آموزش و پرورش که به مرور زمان مورد مناقشه قرار گرفت و تجدید نظر در مورد آنها ضرورى قلمداد شد، عبارتاند از:
ـ علم و معرفت تقریباً معادل اطلاعات(4) است. نتیجه آنکه، اگر کسى اطلاعاتِ حاضر و آماده را از معلم دریافت کرد و آنها را به خاطر سپرد، صاحب علم و معرفت خواهد شد.
ـ کودکان نیازى به تأمّل در مورد مطالب آموزشى ندارند؛ چراکه قبلاً بزرگان تأمل و تفکراتِ لازم در مورد این مطالب را به عمل آوردهاند.
ـ کودکان نهتنها نیازى به تحقیق و تأمل در امور جهان ندارند، بلکه آنها اساساً نمىتوانند و نباید خودشان براى خودشان فکر کنند. در این پارادایم تحقیق و کندوکاو در امور جهان تنها از عهدهى کسانى برمىآید که سالهاى آخر دانشگاه را مىگذرانند.
ـ کودکان نه تنها علاقهاى به پرداختن به مسائل انتزاعى ندارند، بلکه آنها اصولاً قادر نیستند با مفاهیم انتزاعى و قالبهاى استدلالى سرو کار داشته باشند.
ـ هدف آموزش و پرورش، انتقال عادات، تجارب و آموختههاى نسل قبل به نسل جدید است.
ـ مطالب آموزشى، از آن رو که «درست»، «قطعى» و یا «نتایج اثبات شدهى علوم و تجربیات» تلقى مىشوند، باید به دانش آموزان تحمیل شوند.
ـ شاگردان در جریان آنچه یاد مىگیرند، نقش مؤثرى ندارند.
ـ براى حل مسائل حاضر، حل مسائل گذشته باید مورد توجه قرار گیرد.
آغاز تحولات در نظریههاى تعلیم و تربیت و ظهور الگوى تأملى
عصر روشنگرى موجب پیدایش احساس نیاز شدید به اصلاحات در نظام تعلیم و تربیتى براى پاسخگویى به مسائل اجتماعى جدید شد؛ به طور مثال، مونتنى(5) (1533ـ1592) خواستار آموزشِ داورى و قضاوت در امور، به دانشآموزان شد. کانت(6) (1874-1945) نیز با اشاره به آنچه او از آن تحت عنوان «تمرین کندوکاو فلسفى» طرفدارى مىکرد، در طراحى الگوى تأمّلى سهیم بود. اما ظاهراً در آن مقطع زمانى کسى نمىدانست که این اصلاحات چگونه باید در نظام آموزش و پرورش عملى گردد. بر همین اساس، در عمل، تا آخر قرن نوزدهم تلاشهاى بسیار اندکى براى تغییر پارادایم تعلیم و تربیتى به عمل آمد و توفیقات اندکى نیز در این زمینه به دست آمد که به کودکان کمک کند تا به جاى آنکه حرفهاى بزرگترهایشان را طوطىوار حفظ و تکرار کنند، خودشان براى خودشان فکر کنند؛ بنابراین، چنین مباحثى تا حد زیادى در آن مقطع زمانى به دست فراموشى سپرده شد. تنها با آغاز قرن بیستم، به ویژه در نیمهى اول این قرن بود که مربیانى همچون جان دیویى، ساختن چارچوب الگوى تأمّلى جدید را در دستور کار خود قرار دادند. البته مربیان دیگرى ـ همچون دورکیم(7) (1917-1858)، گودمن(8) (1998ـ1906) و هربرت مید(9) (1931-1863) هم بودند که از علوم اجتماعى یا منطق الهام گرفتند و تحت تأثیر این دو علم، خواستار اصول، ملاکها و موازین جدیدى براى آموزش و پرورش شدند و نهایتاً این تلاشها به صورتبندى الگوى تأمّلى تعلیم و تربیت منجر شد (لیپمن، 1383، ص8).
جان دیویى و مربى روسى لیو ویگوتسکى(10) بر ضرورت تعلیم تفکر و تأمّل و نفى آموزشِ صرفِ «حفظ کردن» تأکید مىکردند. به اعتقاد آنها، براى کودکان کافى نیست که فقط مطالبى را که به آنها گفته مىشود به حافظه بسپرند و سپس آن را به یاد بیاورند. به اعتقاد آنها دانشآموزان باید موضوع مورد نظر را بیازمایند و تجزیه و تحلیل کنند؛ چرا که فرآیند تفکر، پردازش امورى است دربارهى جهان که افراد از طریق حواسشان آنها را فرا مىگیرند. آنها بر این عقیده بودند که حفظ کردن مطالب، یک مهارت فکرى کمارزش و سطح پایین است و در مقابل آن باید مفهومسازى، داورى و تمیز امور از یکدیگر، استدلال و... را به کودکان یاد داد (لیپمن، 1382، ص27ـ28).
دیویى تعلیم صرفِ دانش مبتنى بر آخرین اطلاعات دربارهى واقعیات جهان هستى را کافى نمىدانست و معتقد بود که کودکان نیز همچون دانشمندان باید به صورت گروهى کار تحقیقى انجام دهند؛ چرا که کندوکاو و کارهاى پژوهشى کلاً مبتنى بر مشارکت و همکارى افراد با هم است. بر این اساس، پیشروان روش تأمّلى آموزش و پرورش در قرن بیستم تأکید مىکردند که آموزش براى تفکر، باید توأم با دقت و به دور از تعصّبات و هر نوع حب و بغضى به عمل آید. درنتیجه، در نیمهى دوم قرن بیستم، شعار مربیانى که پیشروتر بودند، این بود که در مدارس باید تفکّر انتقادى آموزش داده شود، تفکرى که اصول علوم تجربى یا منطق صورى و حتى منطق غیرصورى را نقض نکند. اما در این میان فقط دیویى بود که از گیلبرت رایل(11) (1976ـ1900)، شفلر(12)، گودمن، نلسون(13) (1927ـ1882)، جان راولز(14) و برخى دیگر از فلاسفهى تعلیم و تربیت فراتر رفت و آموزش و پرورش را مؤثرترین بازوى توانمند یک اصلاح وسیع اجتماعى تصویر کرد که هدفش اصلاح جامعه در نظامى جهانى است و مردم در آن، همان طور که به طور طبیعى ایستاده راه مىروند، همانطور هم دموکراتیک زندگى مىکنند. در آن مقطع زمانى، به جز دیویى هیچکس خواستار تغییر تمامعیار نظام تعلیم و تربیت نبود. دیویى بارها و بارها خواستار آن شد که معلمان «فکر کردن» را به دانش آموزان بیاموزند(لیپمن، 1383، ص8).
تولد الگو یا پارادایم جدید
اما به نظر لیپمن حتى دیویى هم نتوانست به نتایج انقلابىاى که در سر داشت، دست یابد؛ چون در زمان او مؤلفههاى اصلى این پارادایم نتوانست دقت و صراحت لازم را به دست آورد. به نظر لیپمن، هدف حاکم بر الگویى که دیویى مطرح مىکرد تربیت دانشآموزان متفکر، معلمان متفکر و مدارس آموزشىِ تفکرمدار بود؛ با وجود این، «با پایان قرن بیستم، دورهى آموزش و پرورش تأملى دیویى نیز پایان یافت و با شروع قرن بیست و یکم، دورهاى فرا رسید که با معرفى عوامل و اصول مؤثر و مفیدى همچون «حلقهى کندوکاو(15)»، «تعادل یا موازنهى تأملى(16)» و «تقویت قوهى قضاوت و داورى» و... مشخص مىشود» (همان)؛ از این رو، لیپمن بین الگوىِ تأمّلىِ مقدمتر که الگوى فلسفهى تعلیم و تربیت دیویى بود و الگوى تأمّلىاى که مشخصهى آن «فلسفه براى کودکان و نوجوانان» است، تمایز قایل مىشود؛ هرچند او به صراحت خاطرنشان مىسازد که الگوى جدید تعلیم و تربیت هم تحت تأثیر فلاسفهاى همچون دیویى شکل گرفته است. جاستوس باکلر(17)، لیوویگوتسکى، ژان پیاژه(18) (1980ـ1896)، گیلبرت رایل، جرج هربرت مید و لودویک ویتگنشتاین(19) (1951ـ1889) از جمله اندیشمندانى هستند که تأثیر قابل توجهى در کار لیپمن داشتهاند. البته لیپمن یادآور مىشود که ما در حال حاضر صرفاً در ابتداى طراحى و بنیانگذارى دوبارهى آموزش و پرورش هستیم. به نظر وى، تلاشهاى ما فقط زمانى موفق دانسته خواهد شد که آموزش و پرورش به مثابه «مامایىِ عقلانى»، نه فقط در مواردى خاص، بلکه در همهى زمینهها فراگیر شود (همان، ص 8 ـ9)
مرورى بر جنبش فلسفهى کاربردى(20)
اما در مسیر انتقال پارادایم سنتى به پارادایم جدید آموزش و پرورش، نظریههاى متفاوتى ارائه شد که درک بهتر پارادایم جدید و اصول آن مستلزم آشنایى با آنهاست. در این میان جنبش «فلسفهى کاربردى» یکى از جنبشهاى بسیار مؤثر در پیدایش پارادایم تأمّلى بود که در ادامه نگاهى مختصر به تاریخچهى این جنبش خواهیم داشت.
عالمان فن بیان و علاقهمندان به منطق کاربردى(21)، هرکدام تفکر انتقادى را از زاویهى متفاوتى مورد توجه و تأکید قرار دادهاند. فلاسفه نیز بیشتر متوجّه اجزاى استدلال در تفکر انتقادىاند و این در حالى است که غیرفیلسوفان، بهویژه دانشمندان، بیشتر تمایل دارند که روى اجزاى فرآیند «حل مسئله» یا «اتخاذ تصمیم» تأکید ویژهاى بورزند؛ بهخصوص آنکه، «رهیافت حل مسئلهاى» در آموزشهاى علمى و فنى ـ حرفهاى، موضوعى است که از دهها سال پیش مورد استفاده و توجه قرار گرفته است؛ اما آنچه در این میان به چشم مىخورد آن است که این رهیافت عمدتا در علومى همچون ریاضیات، فیزیک، شیمى، زیستشناسى و پزشکى تعلیم داده مىشود. یکى از نتایج بسیار جدیدتر این فعالیتها، عمومیت یافتن دورههاى درسى و نظریههاى «حل مسئله»، البته نه به طور کاملاً تخصصى آن، بود. در این راستا براى اولین بار در سال 1978 کنفرانس «حل مسئله و آموزش و پرورش» در دانشگاه کارنِیجى ملون(22) محققان بسیارى را در زمینهى امورشناختى(23) دور هم جمع کرد، تا رهیافتها و نتایج خود را دربارهى نظریهها و روشهاى حلّ مسئله با هم مقایسه کنند. برخى از این محققان دربارهى امکانِ یافتنِ شیوههاى عمومیت یافتهى حل مسئله، بیشتر از دیگران خوشبین بودند. در میان امیدوارترها برخى روانشناسان که از کامپیوتر براى تست نظریههاى حل مسئله استفاده مىکردند و افرادى که در آن مقطع زمانى در حال تکمیل نظریههاى «کارآموزى شناختى(24)» بودند حضور داشتند.
اما در آمریکا، جنبش فلسفهى کاربردى تا اواسط دههى 1980 سازماندهى نشد. در بریتانیا توجه افراد مشهورى همچون ریچارد هیر(25) و اى.جى.اِیر(26) (1989ـ1910) به آن معطوف شد. در حال حاضر مجلات متعددى در بارهى فلسفهى کاربردى وجود دارد که نشان دهندهى نفوذ و تأثیر تفکر فلسفى بر مسائل آموزش و پرورش، اشتغال، حقوق، بهداشت، اِکولوژى و مسائل حکومتى است (لیپمن، 2003، ص3-42). اما بیشترین مسئولیت این نهضت بر عهدهى طرفداران تفکر انتقادى و منطق کاربردى بوده است؛ به همین دلیل شایسته است این دیدگاه را نیز اندکى مورد دقت قرار دهیم.
مرورى بر تاریخچهى تفکر انتقادى
تفکر انتقادى ظاهراً با کارهاى جان دیویى در سالهاى 1939 تا 1910 شروع شده است. او واژههاى تفکر توأم با تأمّل و کندوکاو را به کار مىبرد. از سال 1940 تا 1961 ادوارد گلاسر(27)، دیوید راسل(28) و اوتانل اسمیت(29) واژهى تفکر انتقادى را در معناى «آزمون گزارهها» به کار بردند. تفکر انتقادى از سال 1962 تا 1979 در نوشتههاى رابرت انیس(30)، کارل بودمن(31)، آلن روت(32)، روبرت روت(33) و ادوارد انگلو(34) به معناى «حل مسئله» و «روش علمى» به کار رفت که دربرگیرندهى ارزیابى گزارهها هم بود؛ اما از سال 1980 به این سو، با مقالات رابرت انیس، جان مک پک(35)، هاردى سیگل(36) و ریچارد پاول(37) معناى تفکر انتقادى عریضتر و شامل جنبههاى مختلف حل مسئله شد. در این دیدگاه جدید، چنین عنوان شد که براى بهبود وضعیت تفکر، باید ابعاد مختلف تفکر، یعنى تفکر انتقادى، تفکر خلاّق و تفکر مراقبتى آموزش داده شود.
نقصهاى آموزش تفکر انتقادى
تفکر انتقادى را مدتها با منطق یکى مىدانستند. در سالهاى نخست در کالجها و دانشگاههاى غرب، علم منطق، چارچوبى براى کل برنامههاى درسى تلقى مىشد. آموزش فنون مختلف بحث و مناظره، قیاس منطقى و شیوهى استدلالآورى و... براى تربیت فارغ التحصیلانى با توانایىهاى فکرى قوى متناسب با حرفهها و موقعیتهاى اجتماعى آنان، ضرورى تشخیص داده شده بود. بسیارى از متخصصان تعلیم و تربیت معاصر هم، هنوز منطق صورى و کاربردى را وسیلهاى مهم در یادگیرى مهارتهاى فکرى و ترمیم کمبودهاى آن مىدانند و آن را به دانشجویان توصیه مىکنند. این رویکرد را رویکرد منطقىِ تفکر انتقادى معرفى کردهاند (مایرز، 1374، ص9).
در رویکرد دیگر، مهارتهاى ویژهى تفکر انتقادى از طریق گذراندن دروس مربوط به حل مسئله مورد تأکید قرار مىگیرد؛ به طور مثال، منبع درسى معروف در این زمینه، کتاب تفکر خلاّق و انتقادى، نوشتهى ادگار مور(38)، (1991ـ1910) هاف مک کان و ژانت مک کان(39) (1985) است. دروس مربوط به این رویکرد، غالباً آموزش عملیات منطقى بنیادى (استدلال استنتاجى، قضایاى حملى، قیاس منطقى و نظایر اینها) را با فرآیند حلّ مسئله که از روششناسى علوم سرچشمه گرفته است، ادغام مىکند (همان، ص9 - 10). این فرآیند تقریباً شامل همان مراحل پیشنهادى دیویى براى کندوکاو یا تحقیق است.
اما این هردو رویکرد داراى محدودیتها و نواقصى بودند که «برنامهى فلسفه براى کودکان» کوشیده است براى رفع آنها گامهاى اساسى بردارد. نواقص موجود در آموزش تفکر انتقادى را مىتوان به شرح زیر بیان داشت:
1. یکى از تصورات نادرستىکه در آموزش تفکر انتقادى وجود دارد و لیپمن متذکر آن مىشود، معادل گرفتن آموزش تفکر انتقادى با آموزش دربارهى تفکر انتقادى است. این تصور، غلط و درعینحال بسیار موذى است و با اندکى کمدقتى، بىسروصدا وارد برنامههاى آموزشى مىشود و کل جریان آموزش را منحرف مىسازد(لیپمن، 2003، ص 75). به طور مثال، همچنان که مایرز خاطرنشان مىسازد، بیشتر آثار در این زمینه غالباً به تعریف تفکر انتقادى مىپردازند. بهترین نمونهها اثر کلاسیک ماکس بلک(40) (1988ـ1909) به نام تفکر انتقادى (1952) و مقالهاى از رابرت انیس با عنوان «مفهوم تفکر انتقادى» است. کتاب درسى بلک مىکوشد منطق را براى دانشجویان فهمپذیرتر سازد (مایرز، ص 9).
لیپمن متذکر مىشود که اگر هدف ما از آموزش تفکر انتقادى، آموزش تفکر بهتر به افراد باشد، این کار مستلزم تعلیم ملاکها، موازین و قواعدى خواهد بود که فرد بهواسطهى آنها، خودش قادر به ارزیابى تفکرات خود باشد؛ اما این کار از عهدهى آموزش دربارهى تفکر انتقادى ـ چنانکه هماکنون رایج است ـ خارج است؛ به بیان دیگر، فقط تمرینهاى واقعى است که مىتواند دانشآموز را متفکر بار بیاورد، نه یاد گرفتن تعریف تفکر انتقادى. آموزش دربارهى تفکر انتقادى، درصدد تعریف مفهوم متفکران انتقادى است؛ همانطور که دانشآموزان مىتوانند نتایج تحقیق دربارهى دوچرخهسوارى را که احتمالاً در برگیرندهى تعریف دوچرخهسوار خوب هم هست، یاد بگیرند، اما فراگیرى این مطالب نشان دهندهى فراگیرى عملى دوچرخهسوارى نیست (لیپمن، 2003، ص57 ـ 58).
2. ضعف دیگرى که لیپمن در آموزش تفکر انتقادى مىیابد این است که دوران دانشگاه براى آموزش مهارتهاى فکرى بسیار دیر است. او عملاً هنگامى که در دانشگاه کلمبیا تصمیم داشت مهارتهاى فکرى مربوط به استدلال، تمیز و داورى را به دانشجویان منتقل کند، متوجه شد که این کار باید در دوران دانشآموزى صورت مىگرفت (لیپمن، 1382، ص26)؛ چون اولاً، انتقال مهارتها فرصتى طولانىتر از یک ترم درسى مىطلبد و دوم این که در دوران مدرسه ذهن دانشآموزان آمادگى بسیار بیشترى براى یادگیرى این نوع مهارتها دارد. به همین سبب در نیمهى دوم قرن بیستم، شعار مربیان پیشروتر تعلیم و تربیت این بود که تفکر انتقادى باید در مدارس ابتدایى آموزش داده شود (لیپمن، 1383، ص8).
3. لیپمن ابتدا بر این باور بود که آموزش تفکر انتقادى به تنهایى قادر است همهى استعدادهاى فکرى کودکان را به فعلیت برساند؛ بهویژه که او فکر مىکرد کودکان و نوجوانان نمىتوانند چیزى بیشتر از تفکر انتقادى را یاد بگیرند و به بیان بهتر، تنها کارى که آنها مىتوانند انجام دهند یادگیرى همان تفکر انتقادى است. لیپمن طراحى برنامهى اصلاح شدهاى براى آموزش تفکر انتقادى را آغاز کرد، اما مدتى بعد متوجه شد که تفکر انتقادى به تنهایى کافى نیست؛ چون شامل مفهومسازى و سایر مهارتهایى که در فلسفهى رسمى و منطق صورى وجود دارد، نیست. به نظر لیپمن، آموزش تفکر انتقادى به تنهایى نمىتواند کودکان را به تفکرات عمیقى که در فلسفه وجود دارد راهنمایى کند. به عقیدهى او تفکر انتقادى در پى دقیقتر ساختن ذهن یادگیرندگان است؛ اما فلسفه، هم به آن عمق مىبخشد و هم آن را پرورش مىدهد(لیپمن،1382 ص 28).
4. ایراد دیگرى که به دنبال انتقادات مک پک از تفکر انتقادى مطرح شد، این است که آموزش تفکر انتقادى به عنوان ضمیمهاى صرف براى برنامههاى درسى رایج، مستلزم این پیشفرض است که شاگردان پس از فراگیرى این مهارتها مىتوانند آنها را در رشتههاى مختلف تحصیلى به کار گیرند. اما واقعیت این بود که میان مهارتهاى کلى منطق یا حل مسئله و عمل تفکر انتقادى در رشتههاى بهخصوص، تناسب سادهاى وجود ندارد(مایرز، 1374، ص10). لذا مک پک معتقد بود که شیوهى آموزش تفکر انتقادى الزاما باید نسبت به رشتههاى مختلف تغییراتى را شاهد باشد؛ چرا که دانشهاى بنیادى در هر یک از رشتهها جزء اصلى تفکر انتقادى است (همان، ص12).
5. براى بهبود وضعیت تفکر باید ابعاد مختلف تفکر، یعنى تفکر انتقادى، تفکر خلاّق و تفکر مراقبتى آموزش داده شود؛ به عبارت دیگر، آموزش تفکر انتقادى بهتنهایى وضعیت موجود تفکر را بهبود نمىبخشد؛ چرا که نمىتواند تمام ابعاد حیات فکرى آدمى را پوشش دهد. امروز بسیار بدیهى به نظر مىرسد که تفکر خلاق و تفکر مراقبتى نیز باید در دانشآموزان پرورش یابند (لیپمن، 2003، ص197ـ203).
گامى فراتر از تفکر انتقادى
با توجه به نواقص موجود در تفکر انتقادى، که به برخى از آنها در بالا اشاره شد، لیپمن کوشید تا به طراحى برنامهى فلسفه براى کودکان(41) بپردازد که در آن، پا از تفکر انتقادى فراتر گذاشته و موضوعات دیگرى را نیز براى عمق بخشیدن به ذهن کودکان در زمینهها و استعدادهاى مختلف، همچون تفکر خلاّق و تفکر مراقبتى، مورد توجه قرار دهد. چنانکه ملاحظه خواهد شد، لیپمن با وارد کردن تمرینهاى غیر تصنّعى در برنامههاى درسى مربوط به دوران کودکى و نوجوانى، ضعف اول و دوم را برطرف و با اهمیت دادن به تفکر چندبعدى، بر مشکل سوم و پنجم غلبه مىکند و در نهایت مىکوشد تا با وارد کردن فلسفه و قادر ساختن کودکان به زیر ذرهبین بردن موضوعات تخصصى رشتهها و پرسش از پیشفرضها و مناسبات آنها، ایراد مک پک به تفکر انتقادى را رفع نماید (دایرةالمعارف استنفورد).
«فلسفه براى کودکان و نوجوانان»، را درحقیقت مىتوان تازهترین و بزرگترین گامى قلمداد کرد که با هدف تقویت و بالا بردن مهارت استدلال، داورى و قدرت تمییز برداشته شده است. این برنامه، نمونهى روشنى از کاربرد فلسفه در تعلیم و تربیت است. هدف این برنامه با سایر برنامههاى فلسفهى کاربردى اندکى متفاوت است؛ به بیان دیگر، این برنامه نمىخواهد موضوعات فلسفى را براى غیرفیلسوفان روشن کند و مسائل آنها را حل نماید، بلکه مىخواهد به دانشآموزان کمک کند تا خودشان کارِ فکرى بکنند و مسائل خود را حل نمایند (لیپمن، 2003، ص43).
برخى از اصول پارادایم جدید فلسفهى تعلیم و تربیت
همانطور که ذکر گردید، با توجه به نیازهاى دنیاى مدرن و تحولاتى که دربارهى فلسفهى آموزش و پرورش و نیز در رویکردهاى آموزش فلسفه و منطق به وجود آمد، به نظر مىرسید که کل نظام آموزشى قدیم بهیکباره ناکارآمد شده است؛ لذا لازم بود نظامى دیگر طراحى و جاىگزین نظام سنتى آموزش و پرورش گردد. این نظام، اصول، مفاهیم، ابزارها، روشها و در یک کلام، پارادایم جدیدى را مىطلبید که بیشتر بر پایهى تأمّل استوار باشد تا حافظه. برخى از اصول پارادایم جدید فلسفهى تعلیم و تربیت که متناسب با شرایط اجتماعى و نیازهاى مربوط به آن پدید آمده است را مىتوان به شرح زیر بیان نمود:
ـ معرفت، چیزى بیشتر از اطلاعات است. به بیان دیگر، اهمیت پردازش اطلاعات و کسب توانایى این کار، بیش از خود اطلاعات است.
ـ کودکان قادرند از سنین 7 الى 9 سالگى بهتدریج با مفاهیم انتزاعى، همچون «دوستى»، «خوبى»، «درستى» و قالبهاى استدلالى سرو کار داشته باشند. کودکان مىتوانند و باید حتى الامکان براى خودشان فکر کنند.
ـ کودکان براى اینکه بتوانند در آینده مستقلانه روى پاى خود بایستند، نیازمند یادگیرى قضاوت، داورى، تمییز و استدلالاند؛ به بیان دیگر، کودکان، به منظور ایفاى نقش ارزشمند در آیندهى جامعهى خود، باید به تأمّل و سایر مهارتهاى فکرى عادت کنند.
ـ هدف آموزش و پرورش، آموزش دیدگاهى خاص به دانشآموزان نیست، بلکه رساندن آنها به استقلال فکرى در دوران آموزش است. هدف آموزش و پرورش در پارادایم جدید، به کاراندازى نیروهاى تشخیص [تمیز]، انتقاد، پردازش اطلاعات و... است که یادگیرندگان را قادر مىسازد مسئولانه دربارهى نظرات گوناگون داورى کنند؛ به بیان دیگر، همانطور که سقراط کار خود را نه زاییدن فکر بلکه زایاندن فکر مىدانست، آموزش و پرورش جدید نیز باید بکوشد تا با تقویت تفکر انتقادى، تفکر خلاق و تفکر مراقبتى و آموزش مهارتهاى مختلف فکرى، به دانشآموزان کمک کند تا خودشان در پى دادهها باشند، آنها را پردازش کنند و به حل مسائل و اخذ تصمیم نایل گردند.
ـ فرآیند شناخت، بیش از یک بعد دارد؛ به بیان دیگر، فرآیند شناخت مستقل از امورى همچون عاطفه، هیجان، علاقه و تخیل نیست.
ـ اگر مسائل انتزاعىِ مورد علاقهى کودکان در قالبهاى مناسب به آنها عرضه شود، کودکان موضوع را با علاقه پىگیر خواهند شد.
ـ آموزش و پرورش یک کندوکاو یا تحقیق است و در این کندوکاو، کودکان باید همچون دانشمندان به صورت گروهى کار کنند؛ چرا که کار پژوهشى و تحقیقى کلاً مبتنى بر مشارکت و همکارى است. به بیان دیگر، آموزش مهارتهاى زبانى و فکرى تنها در جمع ممکن است؛ چرا که اصولاً زبان و تفکر ویژگى جمعى دارند.
مرورى بر برنامهى «فلسفه براى کودکان و نوجوانان»
تا اینجا به چگونگى پیدایش پارادایم جدید آموزش و پرورش پرداخته شد و اصول کلى این پارادایم به اختصار بیان گردید. در این قسمت مىخواهیم به یکى از آخرین و کاملترین دستاوردهاى این پارادایم، یعنى «برنامهى فلسفه براى کودکان» بپردازیم. فلسفه براى کودکان و نوجوانان در واقع شیوهاى از آموزش است که با در نظر گرفتن مؤلفهها و موازین پارادایمِ جدید آموزش و پرورش، طراحى شده و به همین دلیل مورد توجه بیشتر کشورهاى توسعهیافته و همچنین کشورهاى در حال توسعه قرار گرفته است و حدود صد کشور در حال حاضر به انحاى مختلف با آن سروکار دارند. دانشگاههایى در سرتاسر جهان در مقاطع فوقلیسانس، دکترى و دبیرى در این زمینه فارغ التحصیلانى را تحویل جامعه و نظام آموزشىشان دادهاند. در برخى از کشورها، همچون: دانمارک، نروژ و استرالیا، نسخهى بومى این برنامه تهیه شده است؛ لذا شایسته است براى آشنایى با این برنامه مرورى بسیار کوتاه به نحوهى شکلگیرى طرح اولیهى آن داشته باشیم.
متیو لیپمن در اواخر سالهاى 1960، زمانى که مشغول تدریس در رشتهى فلسفه بود، متوجه شد که دانشجویانش فاقد قدرت استدلال، قدرت تمیز و داورى هستند و نیز متوجه شد که زمان براى تقویت قابل ملاحظهى قدرت تفکر این دانشجویان بسیار دیر است. او به این نتیجه رسید که این کار مىبایست در دوران کودکى انجام مىگرفت؛ به بیان دیگر، او دریافت زمانى که این دانشجویان در سن یازده یا دوازد سالگى بودند، باید یکسرى دورههاى درسى در بارهى تفکر انتقادى یا حل مسئله را مىگذراندند؛ اما، چنانکه ذکر شد، از آنجا که لیپمن متوجه ضعفهایى در تفکر انتقادى و روش آموزش مبتنى بر آن شد، به فکر ارائهى ساختارى جدید با نام «فلسفه براى کودکان و نوجوانان» افتاد. چنانکه ذکر شد، او در برنامهى «فلسفه براى کودکان و نوجوانان» از تفکر انتقادى پا فراتر مىگذارد و به طرح موضوعات و روشهاى جدید تعلیم و تربیت مىپردازد.
براى اینکار، لیپمن لازم دید موضوعات و متونى متناسب با این سنین تهیه کند. بعد از انجام تحقیقاتى در زمینهى متون درسى، وى به این نتیجه رسید که براى اینکه موضوعى قابل فهم و مورد پسند کودکان و نوجوانان باشد، باید به صورت داستان نوشته شود، داستانى دربارهى منطق اکتشافى کودکان و فلسفهى مورد اکتشاف کودکان.
از این رو لیپمن کتاب کشف هرى استاتلمایر(42) را نوشت. این کتاب در سال 1970 به آزمایش گذاشته شد و بهنظر مىرسید در زمینهى آموزش تفکر به کودکان بهخوبى کارگر افتاده است. سپس لیپمن کتاب راهنمایى براى معلمان را نوشت که شامل صدها تمرین فلسفى بود. پس از گذشت چند سال، کتاب لیزا(43) که منحصراً مربوط به اخلاقیات و تکملهى کتاب هرى بود، نوشته شد. این کتاب به آموزش کودکانى اختصاص داده شده بود که اندکى با این مباحث آشنا شده بودند. در این مورد کتابهاى بیشتر و بیشترى که هر کدام ویژهى سطوح سنى خاصى بودند، به همراه کتابهاى راهنماى کمک آموزشىشان، تهیه شدند. همچنین، مجموعهى متنوعى از کتابهاى نظرى در اینباره تألیف و منتشر شد.(44)
استخوانبندى برنامهى «فلسفه براى کودکان و نوجوانان» به تدریج در پژوهشگاهى که وى بهنام «پژوهشگاه توسعه و پیشبرد فلسفه براى کودکان»(45) در دانشگاه مونتکلیر تأسیس کرد، شکل گرفت. در این پژوهشگاه علاوه بر اینکه کتابهاى درسىِ همشکلى (داستانهاى فلسفى براى کودکان) فراهم شد، این برنامه، طرح آموزشى واحدى نیز پیدا کرد.
سه مؤلفهى اصلى برنامهى فلسفه براى کودکان
چنانکه گفته شد، با تغییر پارادایم آموزش و پرورش، عناصر و ابزارهاى اصلى آن نیز تغییر مىکند. برنامهى فلسفه براى کودکان هم، به عنوان آخرین دستاورد پارادایم تأملى، شامل چند عنصر جدید یا تغییریافته است که عبارتاند از: «حلقهى کندوکاو»، «کتابهاى درسى داستانى» و «معلمانِ تغییر نقش داده». در ادامه مىکوشیم تا به اختصار به بررسى این موارد بپردازیم. به این منظور، ابتدا به بررسى چیستىِ «حلقهى کندوکاو» و نتایج عملى و معرفتشناختى آن مىپردازیم و توضیح مىدهیم که چگونه تحقّق حلقهى کندوکاو مستلزم دو عنصر دیگر است و به بیان دیگر، نشان مىدهیم که چگونه کتابهاى درسى داستانى و معلمانِ تغییر نقش داده، دقیقا همان چیزهایى هستند که به فراگیرى مهارت فکرى و عملى دانشآموز در حلقهى کندوکاو منتهى مىشوند. در این قسمت با مرورى بر ویژگىهاى حلقهى کندوکاو، شاهد شباهتهاى این نوع آموزش با آموزش دیرینهاى خواهیم بود که در جامعهى اسلامى و ایرانى کشورمان حاکم بودهاست.
حلقهى کندوکاو
در برنامهى فلسفه براى کودکان، براى اینکه محور آموزش و پرورش تقویت قواى فکرى و عملى دانشآموز و تعلیم تحقیق و تأمّل باشد، لازم است که کلاسهاى درس تبدیل به حلقه یا انجمنى گردد که در آن از رابطهى دوستى و همکارى دانشآموزان براى مشارکت مثبت در فضاى آموزش استقبال مىشود و این فضاى مشارکتآمیزِ مثبت جاىگزین فضاى رقابتى و نیمهخصمانه (نیمهمبارزهجویانه)اى گردد که در بسیارى از کلاسهاى دوران کودکىِ گذشته رواج داشته است.
ویژگىهاى خاص حلقههاى کندوکاو عبارتاند از: تأمل و تعمّق غیرخصمانه، شناختهاى مشترک، ایجاد و بالا بردن سواد، فرهنگ و تخیّل فلسفى، تقویت توانایى مطالعه و درک عمیق متون بر اساس دیالوگ و گفتوگو و لذت بردن از آنها (لیپمن، 2003، ص 94). هدف حلقهى کندوکاو پرورش دانشآموزانى است که از توانایى داورى و حلّ و فصل مسائل برخوردار باشند. آنچه در برنامهى فلسفه براى کودکان توصیه مىشود، حلقهى کندوکاوى است که در آن به سبب حاکم بودن فضاى تحقیقى، همیشه سؤالى وجود دارد و فعالیت این حلقه را به جستوجوى حقیقت و حلّ آن مسئله هدایت مىکند و به صورت کلىتر، فعالیت دانشآموزان در حلقهى کندوکاو را به جستوجوى معنا مبدّل مىسازد.
سؤالى که در این قسمت باید به آن پاسخ داد آن است که براى اینکه آموزش و پرورش در مدارس کنونى تبدیل به حلقهى کندوکاو شود چه باید کرد؟ پاسخى که برنامهى فلسفه براى کودکان، به این سؤال مىدهد آن است که باید ابتدا تردید و شکى در این فرض حاکم بر نظام آموزش و پرورش سنتى به وجود بیاید که «همهچیز در کتابهاى درسى به دقت ثبت شده است و جاى هیچگونه تحقیقى در مورد آنها وجود ندارد» (همان).
برخى از ویژگىهاى حلقهى کندوکاو مطابق با برنامهى فلسفه براى کودکان را مىتوان به شرح زیر برشمرد:
1. شمول: اعضاى حلقههاى کندوکاو مىتوانند متنوع، از طبقات مختلف اجتماعى، داراى ملّیّتهاى متفاوت، داراى سن مختلف و... باشند و هیچ محدودیتى در این باره وجود ندارد. نکتهى مهم در اینجا آن است که در یک حلقهى کندوکاو، هیچکس، بدون توجیه لازم، از محدودهى فعالیتهاى درونى حلقه نباید خارج شود.
2. مشارکت: حلقههاى کندوکاو دلگرم کنندهاند، اما نیازى نیست که شرکتکنندگان همه به یک میزان در مباحثات شفاهى شرکت کنند. به بیان دیگر، یک حلقهى کندوکاو، همانند یک کتاب، یک شاکله یا یک طرح کلىِ معرفتآموز(46) به حساب مىآید. این شاکلهها، ساختارهاى شبه گشتالتى از نسبتهایى هستند که اعضاى حلقه را به مشارکت و صحبت ترغیب مىکنند.
3. معرفت مشترک: در یک نشست طولانىِ تأمّل در تنهایى و خلوت، فرد به رشتهاى از فعالیتهاى ذهنى، براى تحلیل موضوع تشویق خواهد شد؛ بنابراین، فرد در این مدت درگیر حیرت، پرسش، استنباط، تعریف، فرض کردن، حدس زدن، تخیل، تمییز و غیره خواهد بود. کسب معرفت مشترک هم ـ که اغلب «تفکر توزیعى»(47) نامیده مىشود ـ فرد را درگیر همان فعالیتها مىکند، با این فرق که این بار، این کار به واسطهى اعضاى دیگر حلقه صورت مىپذیرد؛ به بیان دیگر، در حلقهى کندوکاو یکى پرسش مىکند، دیگرى به یک فرض نهفته ایراد مىگیرد، و آن دیگرى مثال نقیض ارائه مىدهد و... بدین ترتیب مسیر فکرى و ذهنى طى شده در هر دو نوع تأمّل، یکى است؛ اما شکل دوم، به وضوح این نکته را نشان مىدهد که چگونه یک فعالیت فکرى مشترک مىتواند فرآیند تأمل و تحقیق و دستیابى به راهحل را تسریع کند.
4. رابطهى چشم در چشم: همانگونه که روانشناسان مطرح ساختهاند، قیافهها، گنجینههایى از اطلاعات و متون پیچیدهاى از معانىاند که ما بهطور مداوم سعى مىکنیم آنها را مورد مطالعه و تفسیر قرار دهیم. در حلقهى کندوکاو، فرصت دقت در این گنجینههاى معرفتى براى دانشآموزان فراهم مىشود.
5. جستوجوى معنا: کودکان مشتاق دانستن هستند و درنتیجه، مىکوشند معانىِ هر جمله، هر موضوع و هر تجربهاى را از دل آن بیرون بکشند.
6. تأمّل و تعمّق: این ویژگى شامل بررسى نظرات بدیل، با ارزیابى دلایل و پشتوانههاى فکرى این نظرات است. از آنجا که تأمّل و تعمّق معمولاً براى مهیا شدن و بهدست آوردن آمادگى داورى و قضاوت به عمل مىآید، دربارهى این فرآیند به عنوان ارزیابى دلایل و آراى بدیل سخن مىگوییم. تأمل و تعمق را معمولاً مىتوان با بحث و مباحثه، مقایسه کرد؛ به این دلیل که، تأمل کننده لازم نیست بکوشد تا دیگران را به پذیرش موضع خود وادارد. در مقابل، مباحثه کننده هم لازم نیست به موضعى که مىخواهد به دیگران بقبولاند، باور داشته باشد.
7. بىطرف یا بى غرض بودن: کندوکاو بىطرفانه، تحقیقى است در یک موضوع مهم، با روشى آزاد، «خود ـ اصلاح»گر و تابع مقتضیات متن. این تحقیق باید به نتیجه و توافقى بینجامد که علاوه بر همهى ملاحظات؛ ارزشها، نظرگاهها و امور مورد علاقهى افراد مختلفِ شرکتکننده در حلقهى کندوکاو را نیز در بر گیرد.
8. ارائهى الگو: در ادبیات فلسفى داستانها، کودکانِ خیالى (یا کودکانى که در داستانها به ایفاى نقش مىپردازند) مىتوانند الگویى براى کندوکاو فلسفى به کودکان حاضر در کلاس باشند. این مطلب را با روش تعلیم و تربیت حاکم در مدارس ابتدایى سنتى مقایسه کنید که در آنها اعتقاد بر این است که معلم الگویى براى شاگردان است. شاگردان ممکن است در شرایط عادى به پذیرش این اصل گرایش داشته باشند که معلمى که سؤال مىکند، منتظر جواب است، نه منتظر شنیدن سؤالى دیگر؛ لذا احتمالاً بسیارى از کودکان، یک کودک تخیلى و داستانى را که براى پاسخ به یک سؤال، از سؤالات متعدد دیگرى بهره مىگیرد، به عنوان یک الگو بر بزرگتران که فقط در انتظار شنیدن پاسخ سؤالاند ترجیح مىدهند.
9. چالش یا مبارزهطلبى به عنوان یک شیوه: وقتى کودکان در میان خودشان به بحث مشغولاند، براى آنها غیرعادى نیست که همدیگر را گهگاه بدون غرض به مبارزه بطلبند. در واقع آنها مىخواهند دلیل حکمها و داورىهاى دوستان خود، یا معناى جملات به کار رفته توسط آنها را بدانند. اگر آنها با حرارتى خاص یکدیگر را زیر سؤال مىبرند، براى این است که راه دیگرى براى چالش نمىشناسند. تجربهاى که کودکان از حلقهى کندوکاو بهدست مىآورند، به آنها یاد مىدهد که زیر سؤال بردن عقاید و باورهاى دیگران و به چالش کشیدن آنها، خوب است، ولى به شرط آنکه عصبانى نشوند و اصول اخلاقى را مراعات کنند. کودکان معمولاً وقتى بدانند که «آدم بزرگها تنها افرادى نیستند که به معقول بودن یا دلیل خواستن اشتیاق دارند»، آرامتر مىشوند.
10. معقولیت: معقول بودن نشاندهندهى این است که فرد، توانایى بهکارگیرى شیوهاى خردمندانه و عاقلانه را دارد، همانند پزشکى که در بیمارستان با یک بیمارىِ بسیار مسرى دست و پنجه نرم مىکند و باید تشخیص و قضاوت کاملاً مستدلّى نسبت به استفاده از شیوهها و روشهاى درمانى استاندارد بهعمل آورد. اما معقول بودن، نه تنها شامل نحوهى عملِ فرد مىشود، بلکه در برگیرندهى نحوهى تحتتأثیر قرار گرفتن فرد نیز هست: توانایى فرد در گوش دادن به دلایل دیگران یا قدرت پذیرش آنها از اهمیت فوق العادهاى برخوردار است. هر دو معناى معقول بودن براى حلقهى کندوکاو بسیار اساسىاند.
11. قرائت: هدف هر کلاس در حلقهى کندوکاو، ترغیب اعضاى حلقه به تأمّل است؛ یعنى ترغیب به قرائت توأم با تأمّل، پرسش همراه با تأمّل و نیز مباحثهى همراه با تأمّل. البته هر اندازه که هر یک این مهارتها موفقیتآمیز باشد، به احتمال زیاد، به همان اندازه تأمّل را در دو مورد دیگر بالا خواهد برد.
12. خود ـ اصلاحى(48): یکى دیگر از ویژگىهاى حلقهى کندوکاو «خود ـ اصلاحى» است. به بیان دیگر، همهى اعضاى حلقه، مسائل و آراى همدیگر را زیر ذرهبین مىگذارند و تلاش مىکنند فرضیههاى جاىگزینى را به عنوان راهحل ممکن براى مسئله و مشکل مورد نظر ارائه کنند. خلاصه اینکه حلقهى کندوکاو، از جانب ویژگى کندوکاوىاش، دربرگیرندهى پرسش کردن، جستوجوى بسیار وسیعى براى حقیقت و جستوجوى وسیعترى براى معناست. (همان، ص95ـ99).
کتابهاى درسى
هر نظام آموزش و پرورشى براى تحقق اهداف و برنامههاى خود به کتابهاى درسى متناسب با آن اهداف و برنامهها نیاز دارد. در برنامهى فلسفه براى کودکان نیز براى تحقق اهداف و برنامههاى آن، کتابهاى داستانى ویژهاى تألیف شده و در سرتاسر جهان به فرهنگها و زبانهاى مختلف ترجمه گردیده است. برخى از کشورها همچون دانمارک نیز، با استفاده از قالب حاکم بر این کتابها و با بهرهگیرى از داستانهاى بومى خودشان، داستان هایى را پرداخته و جاىگزین آنها کردهاند. این داستانها به گونهاى نوشته مىشوند که در آن، برخى ایدههاى فلسفى، بدون ترتیب خاص در کل داستان مطرح مىگردد. کودکان با پىگیرى داستان و به دلیل کنجکاوى ذاتىشان با این مباحث آشنا، و علاقهمند مىگردند که سایر اعضاى کلاس هم آن مطالب را بیازمایند و مورد بحث قرار دهند.
براى هر یک از این داستانها مجموعهى معیّنى از عناصر تشکیل دهنده وجود ندارد، اما براى مجموعهاى از چنین داستانهایى (همچون داستانهاى فلسفه براى کودکان، که تقریبا شامل 12 داستان است) مواردى وجود دارد که پدیدآورندگان موظف به رعایت آن هستند:
الف) آرا و اندیشهها باید از مباحث متنوع فلسفى، از جمله معرفتشناسى، مابعدالطبیعه، زیبایىشناسى، اخلاق، فلسفهى تعلیم و تربیت، منطق و... اخذ شوند.
ب) دست کم، یک برنامه براى هرگروه سنى لازم است (در اینجا منظور از برنامه، یک داستان به علاوهى کتابى کمکى براى معلم است و هر دوره معمولاً شامل یک یا دو سال است)؛ از این رو، کتاب کشف هرى استاتلمایر براى کودکان 9 تا 11 ساله و پیکسى(49) براى سنین 7 تا 9 سال در نظر گرفته شده است.
ج) تا حدى که ممکن است زبان مورد استفادهى شخصیتهاى داستان باید مطابق با زبان زندگى واقعى خوانندگان داستانها در کلاس و خانه باشد.
د) براى هر فصل از این داستانها باید تمرینهاى فکرى ویژهاى در کتابهاى کمکى مجزایى در نظر گرفت.(50)
به طور خلاصه مىتوان گفت که کتابهاى فلسفهى مدارس ابتدایى، باید علاوه بر تدارک مطالب نوعدوستانه، به توضیح مجموعهاى از ساختارها و فرآیندهاى شناختى براى خوانندگان کودک خود بپردازند و بدان وسیله پربار شوند.
به طور مثال، در این قسمت به اختصار به قطعاتى از کتاب کشف هرى استات لمایر اشاره خواهیم داشت. این کتاب، داستانى 96 صفحهاى است که در این برنامه براى دانشآموزان کلاس چهارم و پنجم دبستان تدریس مىشود، تا ساختار و عملکرد منطق صورى و محاورهاى را به آنها یاد دهد. قطعاتى از این داستان مربوط به حوادثى است که در کلاس درس علوم اتفاق مىافتد:
هرى در ضمن کلاس حواسش به درس نیست و تا حدودى خسته و خوابآلوده است. معلم رو به او کرده، از او سؤال مىکند: «آن چیه که دم درازى داره و هر 77 سال یک بار به دور خورشید مىچرخه؟» هرى پاسخ صحیح آن را نمىداند، چون به درس خوب گوش نداده است، اما او به خاطر مىآورد که قبلاً معلم گفته بود که تمام سیارات به دور خورشید مىچرخند. چون همهى سیارات به دور خورشید مىچرخند و آنچه داراى دم دراز است نیز به دور خورشید مىچرخد، پس (هرى نتیجه مىگیرد) آن چیز حتماً یک سیاره است. معلم در جواب مىگوید: اگر او درس را گوش مىداد، مىدانست که جواب این سؤال ستارهى دنبارهدار هالى است و ستارههاى دنبالهدار، سیاره نیستند. خوشبختانه زنگ پایان کلاس (که آخرین کلاس آن روز است) مىخورد و کلاس و مدرسه تعطیل مىشوند. هرى در راه منزل با خود مىاندیشد که چگونه پاسخ وى اشتباه بوده است؟ و در حالى که گیج شده است دوباره استدلال خود را مرور مىکند:
همهى سیارات به دور خورشید مىچرخند. این را خود معلم قطعاً و بهصراحت گفته بود. این شىء با دم دراز هم به دور خورشید مىچرخد. اما این چیز سیاره نیست.
هرى بعد به خودش مىگوید پس چیزهایى هم هستند که دور خورشید مىگردند، اما سیاره نیستند. همهى سیارهها به دور خورشید مىگردند، اما نه این که هر چه به دور خورشید بگردد، حتماً سیاره است؛ هر گردویى گرد است، اما هر گردى گردو نیست.
بعد هرى به این نتیجه مىرسد که یک عبارت را نمىتوان برعکس کرد. اگر شما قسمت آخر یک جمله را به اول جمله بیاورید آن جمله دیگر درست نخواهد بود؛ به طور مثال، تمام نخلها درختاند. این جمله را نمىتوانیم برعکس کنیم و بگوییم تمام درختها نخلاند. حالا جملهى قبلى، یعنى: تمام سیارات به دور خورشید مىگردند، یک جملهى درست است. اما اگر آن را برعکس کنیم و بگوییم تمام چیزهایى که به دور خورشید مىگردند، سیارهاند، جمله غلط مىشود.
بعد از این، کتاب، هیجان ناشى از کشف این مسئله را که به هرى دست داده توصیف مىکند.
در همان بخش اول کتاب مىخوانیم که بعداً وقتى هرى از مدرسه به خانه مىآید مىبیند که یکى از همسایگان به نام خانم اولسن مادرش را صدا مىزند و مىگوید:
خانم استاتلمایر! بگذار یه چیزى بهت بگم. این خانم بتى که اخیراً به عضویت PTA پیوسته، فقط در مورد کمک کردن به مستمندان صحبت مىکنه. خوب البته من هم به این معتقدم، اما این مسئله به ذهنم مىآمد که همهى تندروها(51) از کمک کردن به مستمندان صحبت مىکنند و این مرا وامىداره که بگم این خانم هم شاید یک تندرو است. و مادر هرى هم به علامت موافقت سرش را تکان مىدهد.
اما ناگهان چیزى به ذهن هرى خطور مىکند و مىگوید:
اوه خانم اولسن! این که همهى رادیکالها مىگویند که مىخواهند به فقرا کمک کنند به این معنا نیست که همهى مردمى که مىگویند مىخواهند به فقرا کمک کنند، حتماً رادیکال هستند.
مادر هرى فریاد مىزند: هرى این مطالب به تو مربوط نیست و در ثانى، تو چرا وسط حرف دیگران مىپرى؟ با این حال، هرى آثار خشنودى را در چهرهى مادرش مىبیند و آرام و خوشحال وارد اتاق خودش مىشود، آرام و خوشحالتر از هر روز دیگر.
البته در قطعهاى که در این جا ذکر شد، فقط روى مسائل منطقى تمرکز شده بود؛ اما این داستانها فقط دربردارندهى مسائل منطقى نیستند و موضوعات بسیار بیشترى را دربرمىگیرند(52)؛ مثل چرت زدن بچهها در طول کلاس درس، مسئلهى توجه و تمرکز، ارتباط بین جریان استدلال و آنچه در مدرسه مىگذرد با زندگى روزمره و همچنین هیجانى که از کشف دست مىدهد و تأکید بر تجربه و.... آنچه در داستان هرى گفته شده مىتواند منجر به موضوعات کلىترى، مثل شرایط و ویژگىهاى جریان تحقیق، شود و این که آیا قواعد و مراحلى وجود دارند که هر جریان تحقیق مکلّف به رعایت آنها باشد و همین طور ایدههاى کشف و ابداع و اختراع و تفاوت بین آنها و این که چرا کشف، هیجانانگیز است و همین طور، ساختار جملات منطقى، و این که منظور از قواعد منطقى چیست و آنها چه زمانى به کار مىآیند و چه زمانى به کار نمىآیند (صفایى مقدم، 1377، ص165).
معلمان تغییر نقش داده
مباحثه و کندوکاوى که در کلاس به صورت گروهى صورت مىگیرد، به راهنما، مشاور یا همراهى بسیار آشنا با شیوه و لوازم بحثهاى به عمل آمده نیاز دارد که در این برنامه این مسئولیت سنگین به عهدهى معلم گذاشته مىشود. معلم باید دانشآموزان مباحثه کننده را تشویق و حمایت کند و به آنان روحیه دهد تا به استعدادهاى فلسفى خودشان ایمان داشته باشند؛ بنابراین در اینجا نقش معلم به کلى تغییر مىکند. معلم دیگر انتقالدهندهى اطلاعات و حاکم مطلق کلاس نیست. در کلاس فقط دانشآموزان نیستند که مورد پرسش قرار مىگیرند بلکه دانشآموزان هم مىتوانند از معلم خود سؤال کنند و او را مورد نقد قرار دهند؛ به عبارت دیگر، معلم هم مىتواند از شاگردان مطلب یاد بگیرد. تنها کار معلم، هدایت شاگردان به سوى درست اندشیدن و نزدیک شدن به حقایق است.
البته دیویى قبلاً متوجه شده بود که نقش معلم باید از «حاکم» به «رابط یا وساطت کننده» تغییر یابد. مید نیز متذکر شده بود که براى بهره جستن از سخن دیویى، تعلیم و تربیت باید متحول کنندهى تجارب فرد باشد؛ که با این کار، کودک بتواند با در میان گذاشتن تجاربش با والدین و معلمین خود آنها را تفسیر و معنا کند.
به نظر لیپمن نیز تعلیم و تربیت که تغییردهنده و متحولکنندهى درونى ایدهها و اندیشههاست،در واقع «گفتوگو و مکالمه»اى است که به جهان بحث(53) تعلق دارد (لیپمن، 2003، ص84). لذا لیپمن بر آن مىشود که نقش معلم را بهطور عملى تغییر دهد و به جاى یک اطلاعرسان یکطرفه و آموزشدهندهى نظم و...، فردى را جاىگزین کند که بتواند بحث کلاس را با مهارت به سوى حقایق پیش ببرد. او فکر را نمىزاید، بلکه همانند سقراط آن را مىزایاند. به همین منظور معلمان قبلاً باید آموزش ببینند و با مراجعه به کتب راهنماى معلم، که به همراه کتابهاى داستان تهیه و منتشر شده است، خود را آمادهى به بحث کشیدن دانشآموزان و راهنمایى آنها براى رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده کنند(54).
نحوهى اجراى برنامهى فلسفه براى کودکان
در این برنامه، دانشآموزان یک کلاس، به همراه معلمشان حلقهوار دور هم مىنشینند و رو در روى هم با یکدیگر به مباحثه مىپردازند که این حلقه «حلقهى کندوکاو» نامیده مىشود. دانشآموزان با قرائت بخشى از داستان (البته نه بیشتر از یک پاراگراف در هر بار) با صداى بلند، کلاس را آغاز مىکنند. توزیع یکسان وقت در میان کودکان بر عهدهى معلم است و این امر به طور جدى مورد توجه قرار مىگیرد؛ چرا که پیامدها و استلزامات دموکراتیکى به همراه دارد. وقتى قرائت یک پاراگراف تمام شد، معلم با این پرسشها کندوکاو را شروع مىکند:
آیا در این متن موضوع مبهمى براى شما وجود دارد؟ آیا مىتوانید احساس خودتان را در قالب یک پرسش بیان کنید؟ سپس معلم پرسش هر دانش آموز را بر روى تخته سیاه مىنویسد و نام دانش آموز را نیز به همراه شمارهى صفحه و شمارهى سطرِ مورد بحث در کنار آن یادداشت مىکند. پس از آن، معلم از دانشآموزان مىپرسد چه کسى مىخواهد بحث را آغاز کند؟ دستهاى دانشآموزان بالا مىرود و معلم یکى از دانش آموزان را انتخاب مىکند تا دربارهى پرسشهاى نوشته شده بر روى تخته سیاه بحث را شروع کند. در لحظهاى مناسب، معلم ممکن است تمرینى را در خصوص آن موضوع خاص از کتاب کمک آموزشى مطرح کند. فرض کنید که پرسش چیزى شبیه به این است: «آیا هرى و بیل دوست هم هستند؟» با ادامهى کار، به زودى کودکان شروع به درک این نکته خواهند کرد که مفهوم دوستى، مبهم یا دوپهلو است؛ یا اینکه هر دو ایراد را دارد و بدین ترتیب معلم مىتواند بحثى را در زمینهى ماهیت «دوستى» مطرح کند. در این برنامه راهکارهایى براى در نظر گرفتن استلزامات اخلاقىِ رابطهى دوستى، توسط دانشآموزان تدارک دیده شده است. بدین طریق، کودکان با مفهوم دوستى آشنا و درگیر مىشوند و پیشرفت این کار مىتواند آنها را نه تنها در فلسفه، بلکه در تمامى حوزههاى مطالعاتى که در آنها با مفاهیمى از این دست سرو کار دارند، کمک کند. این روشى است که فکر دانشآموزان را برمىانگیزد و تا زمانى که قابلیت نقّادى و «خود ـ انتقادى(55)» را در آنها پدید نیاورد، آرام نمىگیرد و این فرآیند نیز، به نوبهى خود، آنها را به «خود ـ اصلاحى» سوق مىدهد (لیپمن، 1382، ص 26).
مهارتهاى آموزشى برنامهى فلسفه براى کودکان و نوجوانان
اجراى این برنامه در کلاسهاى درسى، مىتواند مهارتهاى متعددى را به دانش آموزان منتقل کند که برخى از ابتدایى ترین آنها عبارتاند از: توانایى خوب گوش کردن و دقت در سخنان دیگران، توانایى خوب خواندن یا قرائت، توانایى درک مطلب، بالا بردن قدرت بیان در زمینههاى مختلف (منطقى یا عاطفى)، قدرت تشخیص نکات مبهم در مطالب ارائه شده، توانایى صورتبندى پرسشها و بیان آنها، نترسیدن از پرسش کردن در جمع، قدرت تحمل پرسشها و نقدهاى دوستان و معلم، توانایى ارائهى استدلال براى اثبات عقیده، توانایى تمییز و تشخیص آراى مختلف از همدیگر، بالا رفتن قدرت درک و تشخیص مغالطات، یادگیرى بسیارى از الگوهاى رفتار اجتماعى و مشارکت در کارها و مباحث، یادگیرى برخى ملازمات اخلاقى تعامل و بحث با دیگران (مثلاً قطع نکردن سخنان دیگران و رعایت زمان بحث و...).
نتایج اجراى برنامه فلسفه براى کودکان
اجراى طرح فلسفه براى کودکان در نظام آموزش و پرورش کشورهاى توسعه یافته نتایج چندى را به همراه داشته است؛ بهطور نمونه، بخشى از این دستاوردها بیان مىگردد:
1. موفقیت این طرح در افزایش ضریب هوشى دانشآموزان
آزمایشى کوچک اما فشرده که با این طرح به عمل آمد، نشان داد که مىتوان به کودکان استدلال قیاسى و اصلاح شدهاى را یاد داد، البته بدون اینکه این آموزش، «آموزش بهخاطر امتحان»(56) باشد. این آزمایش نشان داد که اجراى این برنامه در کلاسهاى کودکان یازده ساله، سن هوشى آنها را در مسائل مربوط به استدلالهاى صورى، 27 هفته بالا مىبرد؛ به عبارت دیگر، ضریب هوشى آنها معادل افرادى شد که 27 هفته از آنها بزرگتر بودند. آزمایشهایى که بیست سال بعد، از این افراد به عمل آمد، باز هم گویاى این مطلب بود که این اختلاف در سن هوشى یا ضریب هوشى، حتى پس از بیست سال نیز حفظ مىشود (همان، ص 28). این طرح عملاً آزمایش خود را پس داده و مدارسى که آن را به اجرا گذاشتهاند پیشرفتهاى تحصیلى و ارتقاى میانگین نمرات دانشآموزان را گزارش دادهاند (قائدى).
2. علاقهى کودکان به این برنامه
اجراى این طرح نشان داده است که اگر معلم به طرز مناسبى آموزش ببنید و آمادگى داشته باشد، کودکان احساس مىکنند که در زمان اجراى این برنامه در خانههاى خود هستند و معمولاً آنقدر از آن لذّت مىبرند که در پایان کلاس، اتمام کلاس برایشان ناگوار جلوه مىکند. این امر بدین دلیل است که این برنامه آنها را ترغیب مىکند تا خودشان براى خودشان فکر کنند و ترجیحاً اجازه ندهند که دیگران به جاى آنها و براى آنها فکر کنند. همچنین کودکان دوست دارند که بتوانند افکار خود را به دیگران ابراز دارند و اگر لازم باشد، از استدلال خود دفاع کنند و به یکدیگر کمک کنند تا از استلزامات و پیامدهاى مفروضاتشان مطلع شوند (لیپمن، ص30).
منابع و مآخذ
ـ مالک حسینى، «لودویک ویتگنشتاین و فلسفه براى کودکان»، در سایت اینترنتى
http://p4cii.com/Index/Intreviews/Hoseini-inter.html
ـ یحیى قائدى، «اجراى برنامهى فلسفه براى کودکان و نوجوانان در ایران»، در سایت اینترنتى
http://p4cii.com/Index/Intreviews/gaedi_intr.html
ـ مسعود صفایى مقدم، (1377). «برنامهى آموزش فلسفه براى کودکان»، در فصلنامه علمى پژوهشى علوم انسانى دانشگاه الزهرا(س)، سال هفتم، ش 26 و 27.
ـ مایزر، چت، (1374). آموزشتفکر انتقادى، ترجمهىدکتر خدایار ابیلى. تهران، انتشارات سمت.
ـ متیولیپمن، (مرداد 1383). «گفتگوى سعید ناجى با متیو لیپمن دربارهى فلسفه براى کودکان و نوجوانان». کتاب ماه ادبیات و فلسفه. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
ـ متیولیپمن، (آذر 1383). «گفتگوى سعید ناجى با متیو لیپمن دربارهى فلسفه براى کودکان و نوجوانان». کتاب ماه ادبیات و فلسفه. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
ـ على شریعتمدارى، (1382). پرورش تفکر. تهران، انتشارات فراشناختى.
Lipman, Matthew, Thinking In Education, second edition, Cambridge University Press, 2003.
Debbie McGregor, "the review of Thinking In Education" in British Journal of Educational Studies, vol.52. Year 2003, pp.303-305.
Stanford Encyclopedia of Philosophy, philosophy for children, Philosophy in a Crowded Curriculum, Free available in: http:// plato.stanford.edu /entries /children/
http://www.p4cii.com.
براى مطالعه بیشتر رک:
یحیى قائدى، (1383). آموزش فلسفه به کودکان: بررسى مبانى نظرى. مؤسسهى نشر دواوین.
فیلیپ کم (ویراستار)، (1379)، داستانهاى فکرى (1)، کندوکاو فلسفى براى کودکان، ترجمه احسانه باقرى، تهران، مؤسسهى انتشارات امیرکبیر.
فیلیپ کم (ویراستار)، (1379)، داستانهاى فکرى (1)، کندوکاو فلسفى براى کودکان، کتاب راهنماى معلم(تمرین)، ترجمه احسانه باقرى، تهران، مؤسسهى انتشارات امیرکبیر.
پی نوشتها:
1. محقق پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى
2. John Dewey
3. پروفسور متیولیپمن (Matthew Lipman) در سال 1954 م. دکتراى خود را از گروه فلسفهى دانشگاه کلمبیا گرفت. هجده سال استاد فلسفهى آن دانشگاه بود؛ سپس به دانشگاه ایالتى مونتکلیر (Montclair state University) رفت و «پژوهشگاه توسعه و پیشبرد فلسفه براى کودکان» (Institute for the Advancement of philosophy for children) را تأسیس کرد و برنامهى «فلسفه براى کودکان» را طرحریزى کرد. این برنامه بعدها برندهى جایزهى سال 2001 انجمن فلسفى آمریکا شد و از طرف یونسکو و «انجمن معلمان فلسفهى آمریکا» تقدیر گردید. لیپمن نویسنده یا نویسنده ـ همکارِ 27 عنوان کتاب در فلسفه و تعلیم و تربیت است.
4. information
5. Montaigne / Michel Eyauem de
6 . Immanuel Kant
7 . Emile Durkeim
8 . Nelson Goodman
9 . George Herbert Mead
10 . Lev Vygotsky
11. Gilbert Ryle
12. Israel Scheffler (alive)
13. Leonard Nelson
14 . John Rawls
15 . community of inquiry
16 . reflective equilibrium
17 . Justus Buchler
18. Jean Piaget
19. Ludwig Wittgenstein
20 . applied philosophy
21. Informal logic
22 . Carnegie Mellon University
23 . cognitive
24 . cognitive apprenticeship
25. Richard Hare
26. A. J. Ayer
27 . Edward M. Glaser
28 . David H. Russell
29 . B. Othanel Smith
30 . Robert H. Ennis
31 . Karl O. Budmen
32. R. R. Allen Rott
33. Robert K. Rott
34 . Edward D'Angelo
35 . John E. Mcpeck
36 . Harvey Siegel
37 . Richard W. Paul
38. W. Edgar Moore
39. Janet McCann & Hugh McCann
40. Max Black
41. philosophy for children؛ این برنامه با علامت اختصارى P4C شناخته مىشود.
42 . Harry Stotlemeier's Discovery
43 . Liza
44. براى آشنایى بیشتر با کتابهاى نگاشته شده در این باره، رک:
http://cehs.montclair.edu/store/customer/home.php.
45 . Institute for the Advancement of philosophy for children
46. cognitiv
47. distributive thinking
48. self-correction
49.Pixie
50. براى آشنایى با نظرات لیپمن در بارهى تألیف یا تدوین تمرینهاى فلسفى مىتوان به مقالهاى از او با نام «شیوههاى طرح بحث فلسفى و تمرینهاى آن» (در مجلهى تفکر انتقادى و خلاق (Critical and Creative Thinking)، مارس 1997، سال پنجم، شماره اول، مراجعه کرد.
51. Radical
52. براى مطالعهى بیشتر به کتاب داستانهاى فکرى، کندوکاو فلسفى براى کودکان/فیلیپ کم مراجعه شود. این کتاب شامل داستانهاى کوتاهى است که در همین زمینه و با رعایت همان قواعد، نوشته شدهاند. در کنار این کتاب، کتاب راهنماى معلم هم ارائه شده است که شامل تمرین هایى براى درک و فهم بیشتر محتواى کتاب داستان است.
53. universe of discourse
54. براى آشنایى بیشتر رک: داستانهاى فکرى، کندوکاو فلسفى براى کودکان، کتاب راهنماى معلم(تمرین)/فیلیپ کم.
55 . self-criticism
56. Teaching for the test