معرفى مجموعه مقالات استیون کتز
آرشیو
چکیده
متن
براى محققان حوزه فلسفه دین، خصوصا شاخه تجربه دینى و مطالعات تطبیقى سنّتهاى عرفانى، استیون کتز(2)، فیلسوف دین امریکایى، چهرهاى آشناست. از آنجا که وى بنیانگذار و نظریّهپردازِ ایدههاى بسیار مهم و تأثیرگذارى در حوزههاى یادشده بوده است و با توجّه به اهمیّت نظریّات او که حاوى امهات و اصول نظریّه «ساختگرایى» است، بر آن شدیم تا با معرّفى اجمالى آثار و نظریّات وى، علاقهمندان این مباحث را در پیگیرى جریان اندیشه فلسفى در حوزه تجربه دینى، یارى نماییم.
وى در سال 1944 در امریکا متولد شد و پس از طى مراحل تحصیل، در سال 1972 از رسالهاش به راهنمایى دونالد مککینون(3) با عنوان «تحلیلى انتقادى از فلسفه گفتمان مارتین بوبر»(4) دفاع کرد و از دانشگاه کمبریج در رشته الاهیات مدرک دکترى دریافت نمود. او همزمان در دو رشته «مطالعات یهودى» و «عرفان تطبیقى» به تحقیق و پژوهش مشغول است و هماکنون در دانشگاه بوستون تدریس مىکند. از کتز مقالات متعددى در زمینه عرفان تطبیقى و فلسفه عرفان به چاپ رسیده است. در این میان، چهار مقاله مهم وى در چهار کتاب، در قالب مجموعه مقالاتى به چاپ رسیده است که هریک شامل ده مقاله ارزشمند از دینشناسان، فلاسفه دین و متألهان صاحبنام در موضوعات متنوّع مرتبط با سنتهاى گوناگون عرفانى، مطالعات تطبیقىِ عرفان و فلسفه عرفان است. در این مکتوب سعى خواهیم کرد این مقالات وى را که شامل مهمترین و برجستهترین نظریّات و آراى نویسنده هستند، معرفى نموده و خواننده را با دورنماى تفکر او آشنا سازیم.(5)
1. عرفان و تحلیلهاى فلسفى(6)
این کتاب در عین حال که جزو اوّلین آثار کتز در حوزه عرفان است، از جریانسازترین و بحثبرانگیزترین آثار منتشر شده در حوزه فلسفه عرفان بوده است. مىتوان ادّعا کرد پس از اثر ماندگار ویلیام جیمز در طلیعه قرن بیستم، یعنى «تنوّعات تجربه دینى»(7) ـ که سرآغازى بود براى بررسى فلسفىِ سنتهاى عرفانى به سبک جدید ـ و پژوهش وزینِ استیس با نام «عرفان و فلسفه»(8) ـ که این بررسىها را از جنبههاى مختلفى بسط و گسترش داده و مسائل و موضوع این حوزه از دانش بشر را سروسامانى درخور داد ـ این کتاب بىگمان مهمترین نگاشته در این باب بوده است که روند پیشین تحقیقات را به چالشى خطیر کشاند و بدینوسیله خط سیر مطالعات این حوزه را به شدّت تحتتأثیر قرار داد. (ناگفته نماند آثار مهم دیگرى همچون «عرفان» از اِوِلین آندرهیل(9) و نیز آثار متعدد پرفسور زِنر(10) نیز نقش بسزایى در پیشرفت مطالعات تطبیقى عرفان و بحثهاى فلسفى درباره آن داشته است). در میان مقالات این کتاب، مقاله کتز با نام «زبان، معرفتشناسى و عرفان» مهمترین و محورىترین نقش را در پیش کشیدن بحثها و ملاحظات ویژهاى داشته است که بعدها با نام مکتب «ساختگرایى»(11) شناخته شد.
شاید نقلقولى از رابرت فورمن،(12) یکى از منتقدان مکتب ساختگرایى، شاهد خوبى بر این مدّعا باشد: «امّا قوىترین و پرنفوذترین بیان این دیدگاه [ساختگرایى] بدون شک در سال 1978 به عرصه ظهور رسید؛ یعنى با انتشار کتاب عرفان و تحلیلهاى فلسفى، تدوین شده توسط استیون کتز و مخصوصاً مقاله خودِ وى با نام «زبان، معرفتشناسى و عرفان». این مقاله توسّط سایر نویسندگانِ همکار این اثر، به خصوص رابرت گیملو، پیتر مور، فردریک استرنج و نینیَن اسمارت مورد تأیید قرار گرفت ... امّا مقاله کتز چنان با قوّت به طرح این موضع پرداخته بود که عملاً به دیدگاه مقبول درباره عرفان در دهه هشتاد تبدیل شد. از آنجا که این مقاله بسیار تأثیرگذار و قوى بود، به مشعل فروزانى بدل شد که اکثر انتقادات وارد بر این موضع را متوجه خود ساخت» (فورمن، 1999، ص33).
این تعبیرات نشاندهنده عمق تأثیراتى هستند که مواضع مطرح شده در این مقاله در سالهاى پس از نگارش آن داشتهاند. کتز در «زبان، معرفتشناسى و عرفان» سعى در تبیین این نکته دارد که تجربه عرفانى، همانند سایر اشکال تجربه، متأثّر از شرایط و قیود پیشین خود است و زمینههاى فرهنگى ـ اجتماعىِ عارف، در واقع شکلدهنده نوعِ تجربه نهایى وى هستند. وى در مقدّمه این کتاب درباره هدف مقالهاش چنین مىگوید: «این مقاله بر شرایط پیش ـ تجربىِ وضعیّت عارف متمرکز است و اینکه چگونه این الگوى پیش ـ تجربى، تجربه حاصل شده را شکل مىدهد. دوّمین نکتهاى که باید مورد توجه قرار گیرد آن است که، این مقاله در جهت ردّ این نظریه که «وجه مشترکى» براى تمام تجارب عرفانى وجود دارد (موضعى که، به عنوان نمونه، استیس طرفدار آن است)، استدلال مىکند» (کتز، 1978، ص4).
با توجّه به عمق تأثیرى که نظریّه فوق در سیر تحقیقات این حوزه از معرفت بشرى داشته است، آشنایى با آن، شرط ضرورى هر پژوهش عمیق و کارساز براى علاقهمندان این وادى علمى است.(13) براى بهدست آمدن تصویرى دقیقتر، از نظریّه محورى کتز، در این اثر لازم است توضیحى هرچند مجمل از این نظریّه ارائه شود.
مکتب ساختگرایى (زمینهمند اِنگارى(14))
ساختگرایى عنوانى عام است براى اشاره به مکاتبى که بر نقش بسترها و زمینههاى اجتماعى، فرهنگى، تاریخى و... در تکوین تجارب مختلف انسان تأکید مىورزند و تجربه او را تا اندازه زیادى حاصل تأثیر این بسترها مىدانند. نقلقولى دیگر از فورمن در اینجا مفید به نظر مىرسد: «این اندیشه، که ما واقعیّتِ خاصِ خودمان را مىسازیم، تأثیر فوقالعادهاى بر علوم اجتماعى و انسانى در غرب متجدد داشته است. در اینجا نمىتوان شروع به احصاى تمام انشعابات این الگوى ساختگرایانه کرد، اما مىتوان برخى از واضحترین آنها را برشمرد: در جامعهشناسى معرفت و انسانشناسى به تفصیل بدین امر پرداختهاند که چگونه جهانبینى یک فرهنگ، ادراکات و باورها را ساختار داده و کنترل مىکند. روانشناسان از زمان فروید (و شاید پیش از وى) بیان کردهاند که مفاهیم و تجارب دوران کودکى، عواطف و ادراکات دوران بزرگسالى را کنترل کرده، شکل مىدهد و متعین مىسازد. تاریخنگاران فرهنگ و اندیشه و البته، مورخان دین، همه به وضوح با الهام از این الگو آثار خویش را نگاشتهاند. حتى رشتههایى نظیر هنر نوین و نقادى هنر را نیز مىتوان در گیرودار این ایده دید که ما تنها چیزى را مشاهده مىکنیم که براى دیدن آن مشروط و مقید شدهایم» (فورمن، 1999، ص2).
در واقع کارى که کتز در «زبان، معرفتشناسى و عرفان» انجام داد، سرایت دادن این اندیشه در حوزه نسبتاً جوان فلسفه عرفان بود؛ اندیشهاى که از مدّتها پیش در میدان علوم انسانى مطرح شده بود و پارادایم غالب اکثر رشتهها در این میدان تلقّى مىشد. آغاز اندیشه ساختگرایى، نفىِ امکان تجربه بىواسطه و مستقیم از جهان خارج است: «اجازه دهید فرضِ معرفتشناختى سادهاى را که فکرم را به خود مشغول داشته و وادار به انجام تحقیق حاضر نموده است بیان کنم: هیچ تجربه خالصى (یعنى بىواسطهاى) وجود ندارد... بدین معنا که، تمام تجارب از راههاى بسیار پیچیده معرفتى پردازش شده، سازمان مىیابند و براى ما حاصل مىشوند. به نظر مىرسد ایده تجربه خالص، اگر داراى تناقض درونى نباشند، در بهترین حالت، ایدهاى پوچ است. این واقعیّت معرفتى، به نظر من، به خاطر سنخِ وجودىِ ما انسانها، حتّى در مورد تجربه آن موضوعاتِ عالى و نهایى که مقصود عرفا هستند، مثل خدا، وجود، نیروانَه، و... نیز درست است. جنبه «باواسطهگى» تمامِ تجاربمان، به نظر جنبهاى گزیرناپذیر براى هر تحقیق معرفتشناختى، از جمله تحقیق درباره عرفان است... با این همه این جنبه، چیزى است که آن را تمام محقّقانِ مهمِ تجربه عرفانى که آنها را مىشناسم از آن غفلت نموده و یا آن را کماهمیّت شمردهاند. ارزیابى شایسته این واقعیّت ما را به بازشناختن این موضوع رهنمون مىشود که فهمِ عرفان، فقط مسئله مطالعه گزارشهاى عرفا بعد از وقوع تجربه نیست، بلکه [مستلزم [اهمیّت دادن به این واقعیّت است که خودِ تجربه، همانند صورتى که در آن گزارش مىشود، توسّط مفاهیمى شکل مىگیرد که عارف با خود به تجربهاش مىآورد و [آن مفاهیم بدینوسیله] تجربهاش را شکل مىدهند» (کتز، 1978، ص26).
تبیین کامل این اندیشه نیازمند مجال واسعترى است. نگارنده در «عرفان، سنت، ساختگرایى» مبانى این مکتب را تشریح و ارزیابى کرده است. برخى نویسندگان دیگر که در این اثر کتز را یارى نمودهاند، مانند پیتر مور(15) و رابرت گیملو(16) نیز کمابیش از این اندیشه دفاع کردهاند. رابرت گیملو در مقالهاى با نام «عرفان و مراقبت»(17) در این مجموعه، نهایتاً چنین پیشنهادى دارد: «بنابراین به جاى سخن گفتن از آموزههاى بودایى به عنوان تعابیر و تفاسیرى از تجارب عرفانى بودایى، بهتر است تجارب عرفانى بودایى را یک نسخهبرداى آگاهانه و طرحریزى شده از آموزه بودایى بدانیم. اگر چنین باشد، به نظر مىآید جا داشته باشد در این مهم اندیشه روا داریم که آیا تجارب عرفانى در سنتهاى دیگر به همین ترتیب، اگرچه کمتر آگاهانه، معلول و القا شده [توسّط آموزهها [نیستند؟ و آیا آموزه در هر سنتى، بهطور مشابه، تعیینکننده تجربه دینى نیست، تا اینکه خودْ توسّط آن متعیّن گردد؟» (کتز، 1978، ص193).
2. عرفان و سنتهاى دینى
جریانى که نظریّه زمینهمندانگارى در سال 1978 با کتاب فوق به راه انداخت، به تدریج، به دیدگاه غالب درباره عرفان در دنیاى انگلیسىزبان تبدیل شد. کتز در بسط لوازم این نظریّه، به سال 1983 مجموعه مقالات عرفان و سنتهاى دینى(18) را با همکارى نُه محقق دیگر به چاپ رساند. در این مقالهها دیگر به صراحت از الگوى ساختگرایى دفاع مىشود و خودِ کتز نیز با نگارش یک مقاله طولانى با نام «سرشت "سنّتى" تجربه عرفانى»(19) سعى در تثبیت این معنا دارد که عرفان، اصولاً یک پدیده سنّتى است، یعنى برآمده از آموزههاى سنتى و در چارچوب آن: «مقاله حاضر ... نشان خواهد داد که در عین حال که عرفان، در چهرههاى بسیار گوناگونش، شامل عناصرى از چالش بنیادین با مرجعیت و سنّت دینى نهادینه است، همزمان واجد ویژگىهایى نیز هست که هرچه باشند رادیکال نیستند؛ و بر اساس همین جنبههاى معمولاً مغفول است که کانون بررسىهاى این پژوهش را "سنتى"(20) عنوان دادهام ... ادعاى من آن نیست که عرفان، یا به بیان دقیقتر، عرفانها، صرفاً پدیدهاى سنّتى هستند؛ بلکه مقصود این مقال همانا پردهبرانداختن از سرشت دوسویه عرفان است؛ یعنى آشکار نمودن این واقعیّت که سرشت عرفان عبارت است از، دیالکتیکى که میان دو قطب سنّتى و بدعتآمیز(21) حیات دینى در نوسان است. حصر توجه به یکى از این دو قطب ـ فرقى نمىکند کدام باشد ـ به معناى غلط جلوه دادن این پدیده است» (کتز، 1983، ص3ـ4).
او در بیان علّت پرداختن به وجهه سنتى تجربه عرفانى چنین مىنگارد: «علاقهمندى من به عنصر(هاى) سنّتى تجربه عرفانى، ریشه در پژوهش پیشینم درباب عرفان دارد. در ادامه، چکیدهاى از تحقیقات قبلى خود مىآورم. من [پژوهش خویش را] با یک پرسش و یک تعمیم معرفتشناختى مبتنى بر مطالعه دادهها و تأمل بر آنها آغاز نمودم. پرسشى که درصدد دادن پاسخى بدان بودم این بود: "چرا تجارب عرفانى، چنان تجاربى هستند؟" و براى برداشتن گام نخست در پاسخ این مسئله، به عنوان یک فرضیه عملى این نظریه را پذیرفتم که هیچ تجربه خالصى (یا بىواسطهاى) وجود ندارد» (همان، ص4).
کتز پس از بسط مراد خویش از وجهه سنتى عرفان، که عمدتاً با ذکر شواهدى از سنّتهاى مختلف عرفانى صورت مىپذیرد، در بخش دیگرى از همین مقاله با عطف نظر به دو موضوع دیگر، یعنى «جهانبینى عارفان» و «نقش اسوهها(22) در عرفان» سعى مىکند شواهد و دلایل بیشترى در دفاع از نظریّه زمینهمند بودن عرفان بیاورد.
او در ابتدا سعى مىکند چارچوب کلّى جهانبینى عارفان مسیحى را ترسیم نموده، سپس با تمرکز بر چند عارف مهم در این سنت، از جمله یوحناى صلیبى، ترزاى آویلایى و نهایتاً اکهارت، مطلوب خود را ثابت نماید: «بنابراین عرفاى مسیحى چنین تعلیم مىبینند که خداوند را و بهطور خاصتر، مسیح را به صورت یک منجى شخصى "تجربه" کنند. آنان آماده تجربه یگانگىِ یک همهخدایىِ طبیعى(23) به شیوه ریچارد جفرى،(24) و یا موهوم بودن واقعیّت، آنگونه که اَدوَیتَنها مهیاى آناند، نیستند. هیچ عارف مسیحىاى یک ادویتن نیست، حتّى اکهارت که باید در مورد او اظهارنظرى فراتر از این در ادامه داشته باشیم. به علاوه تجربه مسیحمحور عارفان مسیحى، دیالکتیک جالبى را ظاهر مىسازد (هرچند در مورد اکهارت با مشکلات متافیزیکى و الاهیاتى پیچیدهاى مواجهیم) تعهدات هستىشناختى مسیحى، آنها را به جستوجو و یافتن یک مسیح عرفانى ـ متعالى سوق مىدهد، در عین حال که یافتن این عیسى براى کسانى که به دنبال او بودهاند باعث تقویت و تحکیم هستىشناسى مسیحى مىشود. این تعبیر هستىشناختى ـ معرفتشناختى، توضیح مىدهد که چرا عارفان مسیحى عارفان مسیحى هستند و چرا، برخلاف فهم نادرست عمومى، بیشتر عارفان مسیحى "از دین خارج" نمىشوند، کلیسا اینجا و آنجا در تعقیبشان نیست و به مرگ عاشقانه، هرچند دردناک شهادت نمىمیرند» (همان، ص33).
در یک بررسى مفصّل از جهانبینى عارفان مسیحى، تلاش مىشود نشان داده شود که چگونه جهانبینى آنها، نوع تجاربشان را متعین مىسازد و درنهایتِ این بررسى نتیجه مىگیرد: «در این مقطع، آنچه باید براى نتیجهگیرى در کانون توجه قرار گیرد، درهمتنیدگى حالات عرفانى تجربه شده و نظامهاى هستىشناختى مربوط به آنان است. باید از خامىِ متافیزیکى که به دنبال [اثبات] یا بدتر، تأکید بر واقعیّت یک نوع طرحِ فراـ هستىشناختى است برحذر بود. طرحى که در آن گفته مىشود که عارف یا متعلِّم عرفان از نظر پدیدارشناختى به یک "سرزمین خالص" مىرسد که در آن حقیقت متعالى را در حالت اوّلیه و بِکرِ پیش ـ اسنادى آن فراچنگ مىآورد. با فرض عناصر معرفتىاى که در دستیابى به یک پدیدارشناسى گسترده عرفان به میان کشیده مىشوند، عاقلانهتر آن است که تحلیلهاى سنّتى، ولى دلبخواهىِ تجربه عرفانى را که بر تفکیکپذیر بودن عناصر "تجربه" از "تعبیر" تأکید دارند به حال خود رها کنیم و چنین بگوییم که ساختارهاى هستىشناختىِ ذاتى در زبان و قوّه حکم، از قبل، حدود تجربه را مىسازند و لذا "تجربه خالص" را به خیالى واهى بدل مىسازند؛ بنابراین همانطور که زبان و قوّه حکم نیز به حیات اجتماعى وابستگى دارند و در واقع، انفکاک غیرقابل از آن نمىپذیرند، این چارچوب ساختارى نیز در یک حوزه مفهومى اجتماعى ـ تاریخى مفروض در کار تعینبخشیدن به تجربه و تجربهگر (عارف) است؛ حوزهاى که عارفْ مسائل و معمّاهاى آن را پذیرفته و قصد حل آنها را دارد» (همان، ص41).
کتز در بخش آخر مقاله، سیزده کارکرد مهم براى یک اسوه در سنت دینى و عرفانى مىشمارد که عبارتاند از:
1. اُسوه، عرضهکننده نمونهاى از جهتگیرى و اعمال صحیحى است که مؤمنان باید از آن پیروى کنند و به آن نزدیک شوند.
2. او نمودِ عینىِ "سنت" است.
3. او اثباتکننده واقعیّت زنده حقایق اعتقادى است، به وسیله نشان دادن اینکه آموزهها مىتوانند زنده باشند؛ و مهمتر اینکه او به جریانِ اساسىترین اساسِ سنّت بیان شده و آموخته شده، اشاره مىکند.
4. اسوه، «اثبات» حضور مستمر حقیقتِ سنّت است؛ حال تصور موجود نسبت به این حقیقت هر چه باشد.
5. او با نهادن ضوابطى براى کمال، که اعمال مؤمنان باید در مقایسه با آن سنجیده شود، جایگاه یک عیار براى سنجشِ جهتگیریها و اعمال موجود را مىیابد.
6. اسوه ممکن است ـ البتّه نه همیشه ـ با خود حاملِ وحى جدید باشد، مثل محمد صلىاللهعلیهوآله ؛ یا ممکن است حامل آموزهاى جدید باشد، مثل بودا.
7. اسوه ممکن است آشکارکننده تفسیرى جدید از آموزهاى قدیمى باشد، مثل مدّعیات عیسى در مورد اینکه به تورات «عمل» مىکند یا تحقق تورات است؛ مخصوصاً غیبگویىهاى مربوط به مسیح موعود و...(25)
8. او غالباً هم داراى حیثیتِ فانى و هم داراى حیثیتى فراتر از زمان(26) است که بدو نسبت داده مىشوند؛ به این معنا که آنها صرفاً یک شخصیت تاریخى نیستند بلکه یک شخصیت تاریخى و، همزمان، شخصیتى فراتر از تاریخ هستند؛ از اینرو اسوهها فقط اسوههایى در گذشته نیستند، بلکه اسوههایى در حال حاضر نیز هستند. در واقع اعتقاد بر این است که آنها همزمان با پیروان یا مریدانِ معاصر در هر نسل وجود دارند...
9. اسوه غالباً «بنیانگذار» یک جامعه دینى است. معمولاً همراه با شرایطى براى رؤساى مذهبى، که عیسى و همچنین محمد، بودا و دیگران منطبق با [شرایط] این الگو هستند؛ از اینرو، تصویر یک «پادشاه - فیلسوف» بنیانگذار غالباً بخشى از ساختار اسطورهاى است که ماهیت اسوه را احاطه نموده، موجّه مىکند و توضیح مىدهد...
10. اسوه تصویرى معتبر از «حقیقت» عرضه مىکند. این کار یا بهنحوهاى افراطى، با فاصلهگیرى افراطى از سنّتهاى معمول موجود انجام مىپذیرد و یا بهگونهاى «تکاملى»؛ به عنوان مثال، پیام محمد براى قبایل بدوى بتپرست حجاز افراطى بود، امّا صرفاً یک مرحله «تکاملى» دیگر از ادیان رسالتى، یعنى یهودیت، دین زردشت و مسیحیت بود؛ زیرا محمد «مؤیّد پیامبران» است... .
11. اسوه از طریق زندگى و وجود خویش نشان مىدهد که «انسان» بودن یعنى چه. او انسان کامل است، هرچند صرفاً، یا حتّى واقعاً، یک وجود انسانى نیست... .
12. او پلى میان [عالم] بالا و پایین است. نهتنها وجودِ متعال، بلکه مهمتر از این، ارتباط وجودى و همزمان «بالا» و «پایین» نیز، از طریق وجود اوست که تضمین مىشود. اسوه بهگونهاى زنده، به همین سبب قابل اجرا در زندگى، نظریّه و عمل، آرمان و واقعیّت را با هم جمع مىکند. او شکاف میان «باید» هنجارى و «هست» عملى را پر مىکند. جامعه [دینى] به خاطر تضمینهایى که توسّط اسوه براى طرحهاى هستىشناسانه فراهم مىآید، بر این طراحىهاى خویش اعتماد و اطمینان خاطر دارد.
13. اسوه، یک نمونه آرمانى اخلاقى است.
و نهایتاً تحلیلهاى خویش از نقش اسوهها را چنین خلاصه مىکند: «خلاصه اینکه، ساختشکنى و مفهومسازى دوباره ما چنین مىگوید که اسوهها نقشى مهمّ در فراهم آوردن نقشه ما از واقعیّت و از آنچه واقعى است دارند ولذا بهشدت در خلق تجربه، تکرار مىکنم، در خلق تجربه، مشارکت دارند. این واقعیّتى است که باید بارها و بارها بر آن تعمق کرد» (همان، ص51).
باید توجّه داشت که با وجود فاصله زمانى اندکى که میان این اثر و اثر نخست و جریانساز کتز وجود دارد، در همین مدّت کوتاه نظریّه ساختگرایى تبدیل به پارادایم غالب در فضاى آکادمیک شده است. شاهد این معنا، مقایسه مقالات این اثر با اثر قبلى است. رابرت گیملو در طلیعه مقاله خود در این کتاب با نام «عرفان در زمینههاى خود»(27) تصریح مىکند: «هدف این مقاله به چالش کشاندن فرضیّهاى است که به تشخیص من از همان آغازِ مطالعات نوین بر عرفان وجود داشته و به گمان من، تاکنون نیز بر این پژوهشها سیطره داشته و آن را مختل نموده است. مقصودم این فرضیّه است که عرفان گسترهاى مستقلّ و خودگردان از تجارب بشرى است، گسترهاى که اساساً منفک از بسترهاى فرهنگ، تاریخ، سنت و نظامى است که در درون آن یافت مىشود و قوانین، ارزشها و حقایق مستقل خاص به خود را دارد. لازمه این عقیده جزمىِ مقبول مبنى بر خودگردان بودن عرفان... باور به یکسان بودن ذاتى عرفان است» (کتز، 1983، ص61).
مقایسه درجه صراحت و قطعیّت در بیان گیملو، با قطعه نقل شده از وى در کتاب قبل نشان مىدهد که، با گذشت پنج سال، تغییرات عمدهاى در فضاى پژوهشهاى این رشته به وقوع پیوسته است. یکى دیگر از محققان سهیم در این اثر، هانس پنر(28) نیز در همان ابتداى مقاله چنین مىگوید: «فرضیّه بنیادین این مقاله آن است که هیچ تجربه مستقیمى از جهان، یا "در میان افراد وجود ندارد، مگر از طریق روابط اجتماعىاى که آن تجارب را «واسطهمند» مىسازند". بلافاصله پس از مسلم گرفتن این اصل، دیگر سخن گفتن از حالات «آگاهى محض» یا تجاربى که با یک چارچوب زبانى و از طریق آن تشکّل نیافتهاند معنایى ندارد. این اصل، یک اصل انقلابى یا جدید نیست؛ هرچند غالباً هنگامى که محققان توجه خویش را بر دین و عرفان متمرکز مىکنند از یاد مىرود. ... نظریّه این مقاله آن است که «عرفان» یک توهّم، و مقولهاى غیرواقعى و خطاست که وجهه مهمّى از دین را تحریف نموده است. البته لازمه این سخن آن نیست که بیانات کسانى چون جوکىها، شنکره، یوحناى صلیبى یا اکهارت غیرواقعى یا وهمى هستند. دقیقاً همین دادههاى گیجکننده بودهاند که محققان را بر آن داشتهاند که نظامهاى عرفانى (کذا!) برساخته و به دنبال آن، «عرفان» را همچون جوهره و ذات دین ببینند» (همان، ص89).
مىبینیم که در این مدّت کوتاه که از طرح نظریّه ساختگرایى مىگذرد، طرفداران آن متهوّرانه، عرفان را توهمى بیش نمىانگارند. این نظریّه تاکنون نیز به عنوان نظریّه غالب در پژوهشهاى عرفانى تلقى مىشود، هرچند با کارهایى که ویلیام وینرایت و وین پرادفوت انجام دادهاند، علاوه بر مبانى معرفتشناختى نو ـ کانتى، صبغه تحلیل فلسفى نیز بر دامن آن نشسته است. همانطور که ذکر شد، ترجمه این مقاله نیز، به همراه ترجمه مقاله اوّل کتز، در مجموعهاى به علاقهمندان حوزه دینشناسى و عرفانپژوهى در آیندهاى بسیار نزدیک عرضه خواهد شد.
3. عرفان و زبان
کتاب دیگرى، حاوى ده مقاله از صاحبنظرانِ عرفان تطبیقى است که به همّت کتز گردآورده شده و در سال 1992 توسط انتشاراتِ دانشگاهِ آکسفورد به چاپ رسیده است. در این اثر نیز، اولین مقاله، با نام «گفتار عرفانى و معناى عرفانى»(29) متعلق به کتز است. او در ابتداى مقاله تصریح مىکند علىرغم انتقاداتى که تعداد زیادى از محققان عرفان تطبیقى، بر نظریه ساختگرایى وارد کردهاند، هنوز این نظریه را صائب مىداند و به همین سبب، گفتارهاى این مقاله با فرض درستى آن نظریه تنظیم و ارائه شده است. او در ابتداى مقاله خویش، موضع عامّى را که درصدد نقد آن است چنین توصیف مىکند: «عرفا آنچه مىگویند، قصد نمىکنند و آنچه قصد مىکنند نمىگویند. این منطق تقریبا عمومى، حاکم در موضوع ارتباطى است که گفته مىشود میان تجربه عرفانى، و زبانى که براى گزارش آن به کار مىرود، وجود دارد. عارفِ گرفتار در شکاف پرنشدنىِ میان تجربه و گفتار، زبانى را که خود آن را ضرورتا دونپایهتر و متأسفانه، نامناسب با وظیفه توصیفىِ دم دستش مىداند، به کار مىبرد. این زبان که به نحو بىثمرى به کار رفته، غالبا زبان آشناىِ سنت دینى یا یک محیط اجتماعى ـ تاریخى خاص است؛ اما این پیشامدى اجتنابناپذیر است. عارف مىداند هر زبانى، حتى زبان وحیانىِ تعبدى و عبادىِ اجتماع دینى او، بسیار فقیرتر از آن است که بتواند وظیفه توصیفىِ مورد انتظار را انجام دهد و به هرحال، وحدت حقیقى وجود، فراتر از توصیف زبانى و ویژگىهایى است که زبان ضرورتا داراى آنهاست. اکهارت هشدار مىدهد که اگر از او سخن گفتهام، از او سخن نگفتهام؛ زیرا او بیانناپذیر است» (کتز، 1992، ص3).
کتز در ادامه تلاش دارد با نشان دادن کارکردهاى متنوّع و مهمى که زبان در فرایندهاى عرفانى دارد، این دیدگاه را، که از نظر او بر تاریخ مطالعات و پژوهشهاى عرفانى تا زمان معاصر سایهاى سنگین انداخته است، به چالش کشیده و موضعى در تقابل با آن اختیار کند. مىتوان این کارکردها را در موارد زیر خلاصه کرد:
1) زبان در برخى سنتهاى عرفانى به عنوان ابزارى مهم براى متحوّل کردن وضعیّت آگاهى عارف به کار مىرود. کوانهاىِ سنت ذن نمونهاى تمام عیار از این کارکرد هستند.
2) زبان در برخى سنتهاى عرفانى، خود واجد حیثیّات متعالى و الوهى است و ظرفیّت بالایى براى اشاره به ساحتهاى متعالىِ وجود را دارد؛ زیرا خودِ وجود متعالى با این زبان سخن گفته است. سنتهایى که متون مقدّس وحیانى در قالب آنها نازل شدهاند، حداقل از سوى پیروان آن سنت، واجد چنین ویژگیهایى هستند.
3) زبان در برخى سنتهاى عرفانى قدرتهاى خارقالعادهاى به عارف مىدهد. تمرکز و توجه تام بر برخى اوراد و اذکار، نتایج فوقالعادهاى دارد که سایر ترکیبات زبانى فاقد آن هستند.
4) زبان در برخى سنتهاى عرفانى به عنوان ابزارى براى انتقال اطلاعات به کار مىرود. عارفان علىرغم تأکید بر بیانناپذیرى تجاربشان، گزارشهاى مفصل و دقیقى از محتواى شهودات خویش براى دیگران باقى گذاردهاند: «علىرغم ادعاهاى صادقانه عرفا مبنى بر بیانناپذیرى تجاربشان، ساختار منطقى این نظریهها چیزهایى بسیار بیشتر از آنچه طرفداران تز بیانناپذیرى بازمىشناسند به ما مىگویند و این واقعیت باید به عنوان الگویى براى تمام نظامهاى عرفانى تلقى شود. علىرغم تأکید عرفا بر "نه این و نه آن"، حقیقت چیز دیگرى است. به این معنا که عرفا، هرچند ناخواسته، بیشتر از آنچه نفى ظاهرى معنا و محتوا مىتواند حاکى از آن باشد، حقیقتى را که دانستهاند با زبان آشکار مىکنند» (همان، ص25).
کتز در راستاى تبیین این کارکرد، بهطور نسبتاً مفصّل به توصیفات مابعدالطبیعى فیلون اسکندرانى مىپردازد که علىرغم تأکید مکرّر بر بیانناپذیرى، طرح هستىشناسانه مفصلى ارائه مىدهد. او در نهایت از بحثهاى خود چنین نتیجه مىگیرد: «رابطه میان زبان و عرفان، رابطهاى پیچیده و داراى غناى جالب توجهى است. عرفاى جهان هر کار دیگرى که با زبان بکنند، چنین نیست که بهسادگى آن را نفى نمایند. عرفا، تحتفشار موضوعات عالى موردتوجهشان، به حدود و مرزهاى بیرونىِ آنچه "بیانشدنى" است کشیده مىشوند، هر چند غالباً به کمک منابعِ شهوداتِ اثباتى و یا محتواى "معرفتى" تجربه خود و دیگران (شامل حالات آگاهىاى که بهوسیله اشکال مختلفى از تمرکزِ عرفانى بهدست مىآیند) و نیز به عنوان یک قاعده، علاقه شدیدى که براى به اشتراکگذاردن حقایق و تجارب فوقالعاده خود با دیگران دارند، زبان را براى فهماندن معانى و محتویات تجربه، در راههاى جالب توجه و تخیلىِ متنوعى به کار مىگیرند. درحقیقت، این موفقیت آنان در برقرارى چنین ارتباط اساسى است که به ما اجازه مىدهد به طور کلى از سنتهاى عرفانى سخن بگوییم، از آنها مطلع باشیم و در آن شرکت جوییم» (همان، ص32ـ33).
4. عرفان و متون مقدّس
در سال 2000 میلادى آخرین کتاب تدوین شده کتز با نام عرفان و متون مقدس(30) به چاپ رسید که حاوى مقالهاى از وى با نام «عرفان و تفسیر متون مقدس»(31) بود. همانطور که اشاره شد، کتز براى نشان دادن عمق تأثیرى که آموزههاى سنّتى در تعالیم و تجربههاى عرفانى دارند، سعى دارد وجهه سنّتى عرفان را هرچه بیشتر برجسته کند، و علىرغم پذیرش فىالجمله وجهه ابداعى تجارب عرفانى، در جهت تحکیم مبانى مکتب ساختگرایى و نیز در تقابل با آنچه آن را یک فهم نادرست امّا فراگیر از عرفان در غرب مىخواند، تحقیقات خویش را صرف ظاهر ساختن ارتباطِ مثبت و تأثیرگذار سنّت بر عرفان کند.
کتز در این مقاله، ابتدا فهرستى از آثار عرفانى مبتنى بر متن مقدّس در سنتهاى یهودى، مسیحى، اسلامى، هندویى و بودایى مىآورد. آثارى که اشکال مختلفى، ازجمله شرح عرفانى کتاب مقدّس و نظریّهپردازیهاى مابعدالطبیعى عرفانى بر محور کتاب مقدّس را شامل مىشوند. او این مهم را براى تثبیت این ادّعا انجام مىدهد که متن مقدس، در تمام سنتها، محور توجّهات عارفان و درنتیجه، محور بسیارى از مهمترین آثار عرفانى در هر سنت خاص بوده است. پس از آن، چند نکته هرمنوتیکى درباب تفاسیر عرفانىِ متون مقدس را تذکر مىدهد و با فراغت یافتن از آنها به مباحث اصلى موردنظر خویش مىپردازد.
کتز در این بخش از تحقیق خود مىکوشد اشکال و انواع تفاسیر عارفان از متن مقدّسشان را تحلیل و دستهبندى کند. صور کار تفسیرى عارفان در نظر وى عبارتاند از:
1.4. تفسیر باطنى متن مقدّس
در این قسمت کتز با توضیح تفسیر چهار بطنى عرفاى یهودى از تورات معروف به پاردِس(32)، از این روش تفسیرى چهار نکته استنتاج مىکند:
1.1.4. فهم چند لایه از تورات عبرى و عهد جدید و قرآن، این امکان را بهوجود آورد که الهیات عرفانى بهعنوان امرى کاملاً هماهنگ با تفسیر عرفانى درک شود و در عین حال تجربه عرفانى، الهیات عرفانى و تفسیر عرفانى پیوند متقابلِ پربار و زایندهاى داشته باشند. چنین بود که عرفاى مسیحى همانند بناونتوره،(33) اکهارت(34) و آکوئیناس(35) گفتند "تمام الهیات عبارت است از روایت یا دیدگاهى از کتاب مقدس".
2.1.4. این روشهاى پیچیده تفسیرى و هماهنگسازى میان الهیات و تفسیر متن مقدس، در وهله اول ریشه در دیندارى و تعبد عارف دارند: «باید این نکته را بازشناخت که حرکت بهسوى تفسیر تمثیلى، نمادین، اخلاقى و عرفانى از متون مقدس به علتِ ـ البته در میان سایر علل ـ تمایل عارف به دفاع از این متون در برابر انواع انتقادات، تحویلگرایىها و کاستن ارزش آنهاست. هنگامى که یک انسانِ معتقد به اعتبار و درستى یک متن مقدس، با انتقاداتى از آن روبهرو مىشود، احساس مىکند باید از آن دفاع کند و یکى از راههاى دفاع، یافتن معانى "بالاتر" از معناى سطحى و لفظى در متن و سنت همراه آن است» (کتز، 2000، ص25).
3.1.4. کتز ادعا مىکند که این قرائت تمثیلى از متن مقدس، همانند هر قرائت تمثیلى دیگرى، زمینهمند است. تمثیلِ بدون زمینه، فهمپذیر نیست. این روش به دو معنا زمینهمند است:
1.3.1.4. اولاً متون مقدسِ موردِ تمثیل زمینههایى دارند که در آن قرائت مىشوند؛ مثلاً مکتب رَبّنى،(36) کلیسایى یا آخوندى (یعنى نظام اعتقادى سازمان روحانیت یهودى، مسیحى و اسلامى).
2.3.1.4. ثانیاً زمینهمند است، از آن جهت که خود این محیطهاى دینى ـ اجتماعى بازتاب مجموعهاى از زمینههاى تاریخىاند؛ بدینمعنا که نه فقط قرائت یهودى و مسیحى زمینههاى متفاوتى دارند، بلکه خود یهودیت و مسیحیت قرن اول داراى قرائتى غیر از قرائت نوافلاطونى مربوط به قرون میانه است.
4.1.4. این نظریه تفسیرى ممکن مىسازد که ابداعات نو و افراطى الهیاتى نیز با محوریت و در چارچوبِ مرجع مقبول پدید آیند؛ یعنى با استفاده از آن، اینگونه معتقدات عرفانى نیز ممکن است منجر به انتساب ارتداد و الحاد از سوى مراجع دینى نشوند.
2.4. تفسیر نمادین(37)
کتز ابتدا به تفاوت نماد و تمثیل اشاره کرده و سپس نمونههاى متعدّدى از تفسیر تمثیلى در سنت مسیحى مىآورد.
3.4. تفسیر از راه گونهشناسى و تشبیه
مقصود از گونهشناسى(38) یا تشبیه(39) آن است که: «یک واقعه یا فرد در موضوع بحث، به عنوان الگو، هنجار یا علامتى براى نوع خاصى از افعال یا ویژگىها تلقى شود که خود را در آنها تکرار مىکند؛ به این معنا که آینده شبیه گذشته خواهد بود و گذشته آینده را از قبل شکل مىدهد» (همان، ص37).
4.4. تفسیر با استفاده از گزارههاى پارادوکسیکال
تحلیل کتز از علّت بهکارگیرى پارادوکس توسط عرفا چنین است: «عرفا (و محققان) زبانِ نامعمول تناقض را بهکار مىگیرند تا به وضعیت غیرعادىِ مصادیقِ چنین زبانى اشاره کنند؛ یعنى چنین زبانى براى توصیف لفظىِ حقایق غایىِ فوقزبانى و فوقمنطقى بهکار نمىرود، بلکه فقط راهى براى "اشارت"(40) به آنهاست. به معناى دقیق کلمه، علىرغم استفاده از زبان در چنان شرایطى، کاربرد آن همراه با یک پیشفرض هرمنوتیکى است که هیچ محمولى نمىتواند کاملاً براى وصف خدا یا حقیقت عالى به کار رود؛ مثل این فرض در الهیات سلبى که به طور کلى: براى هر محمول یا وصف، حقیقت عالى نیست. (زیرا بنابر اصول حاکم بر این الهیات، نسبت دادن هر محمولى به خدا به معناى محدود کردن او و فروکاستنش است) ... این گزارهها بهطور غیرمستقیم به ما مىگویند حقیقتى غایى وجود دارد که وجودش فراتر از آن است که در یک یا چند مقوله بگنجد و تنها از راه اشکال نامعمول زبانى و منطقى مىتوان او را شناخت، البته اگر بتوان او را شناخت» (همان، ص41ـ42).
البتّه وى درنهایت اضافه مىکند که یکى دیگر از دلایل به کارگیرى پارادوکس، دور داشتن فهم معارف عرفانى از دسترس نامحرمان است.
5.4. تفسیر اعداد و حروف
در این کاربرد، بر اهمیت نقش حروف و اعداد در سنتهاى عرفانى گوناگون تأکید و نمونههایى از این معنا آورده مىشود. عارفان معمولاً اعداد و حروف را واجد ارتباطى خاص با عوالم باطنى و ساحات اعلاى هستى دانستهاند.
دو اثر مهم دیگر نیز در فهرستى که در ابتداى این مقاله ارائه گردید وجود دارد (مورد یازدهم و دوازدهم) که مربوط به نسبت میان عرفان و اخلاق در سنتهاى عرفانى شرقى و غربى است. با نگاهى گذرا به محتواى این مقالات، درمىیابیم دغدغههایى همانند آنچه در «سرشت سنتى تجربه عرفانى» و نیز «عرفان و متون مقدّس» انگیزه نگارش این آثار بودهاند، وى را به بررسى نسبت عرفان و اخلاق کشانده است. کتز در هر دوى این مقالات سعى دارد آنچه آن را یک تصویر معمول و نادرست از رابطه عرفان و اخلاق مىخواند تصحیح کند؛ یعنى این تصویر که عرفان و اخلاق، اگر با یکدیگر متضاد نباشند، حداقل، بىارتباطاند. در این تصویر عارفان همواره از محیط دینىِ محدودکننده خویش مىگریزند تا به آزادى و فلاح شخصى دست یابند. ادّعا مىشود همانطور که عارف با سنت خویش در تضاد و تعارض است، با اصول اخلاقىِ مورد قبول جامعه دینى خویش نیز همین نسبت را دارد. نویسنده در تقابل با این دیدگاه مىکوشد نشان دهد، عارفان حتّى در آن هنگام که سخن از فراتر رفتن از نیک و بد راندهاند یا قواعد اخلاقى هنجارىِ سنت خویش را به نحوى به چالش کشیدهاند، درصدد تیشه زدن به ریشه سنّت و تعالیم اخلاقى آن و خلاص کردن خود از قیود اخلاقى نبودهاند، بلکه همواره خود را متخلّقترین و مقیّدترین پیروان سنت دانستهاند.
فهرست مقالات کتز در حوزه عرفان به ترتیب سال انتشار:
1. "The Language and Logic of Mystery" in Christ, Faith and History, (1972). (ed. S. Sykes & J. Clayton). Cambridge University Press. pp. 236-282.
2. "Language, Epistemology and Mysticism" in Mysticism and philosophical Analysis, (1978), (ed. S. Katz), N.Y. and London. pp.22-24.
3. "Dialogue and Revelation on the Thought of Martin Buber" in Religious Studies. (fall, 1979). vol. 14. pp. 57-68.
4. Martin Buber's Epistemology: A Critical Appraisal, International Philosophical Quarterly, (June, 1981). Vol. 21, no. 2. pp.133-158.
5. "Models, Modeling and Mystical Training" in Religion. (Fall, 1982), vol. 12, pp. 247-275.
6. "The 'Conservative' Character of Mystical Experience", in Mysticism and Religious Traditions, 1983. S. Katz (ed.), Oxford University Press, N.Y., pp.1-45.
7. "Ethics and Mysticism" in The Foundations of Ethics, L. Rouner (ed.), (1983). Notre Dame University Press. pp. 184-203.
8. Recent Work on Mysticism: A Review Article, History of Religions, vol.25, no. 1 (August, 1985), pp. 76-86.
9. "On Mysticism," Journal of the American Academy of Religion, (1989). vol.56, no.4. pp. 751-757.
10. "Mystical Speech and Mystical Meaning," in Mysticism and Language, (1992). ed. S. Katz. Oxford University Press. pp. 3-46.
11. "Ethics and Mysticism in Eastern Mystical Traditions," Religious Studies, (June, 1992), vol. 28, no. 2, pp. 55-69.
12. "Ethics and Mysticism in Western Mystical Traditions," Religious Studies, (September, 1992). vol. 28, no. 4, pp. 407-423.
13. "Mysticism and Exegesis," in Mysticism and Sacred Scripture, (2000). ed S. Katz, Oxford University Press, New York.
14. Comparative Mysticism: An Anthology of Original Sources (May 2004). Steven T. Katz (ed.), Oxford University Press.
________________________________________
1 دانشآموخته حوزه علمیه قم.
2. Katz, S.
3 . Mackinnon, D.
4 . A Critical Analysis of Martin Buber's Philosophy of Dialogue
5 . فهرست کاملى از مقالات به چاپ رسیده از کتز در انتهاى این نگاشته به ترتیب سال انتشار آمده است.
6 . Mysticism and Philosophical Analysis
7 . Varieties of Religious Experience
8 . Mysticism and Philosophy
9 . Underhill, E.
10 . Zaehner, R.
11 . Constructivism
12 . Forman, R.
13 . ترجمه این مقاله به همراه مقالهاى در کتاب بعدى کتز، یعنى عرفان و سنتهاى دینى، توسط نگارنده به اتمام رسیده و تحت عنوان «عرفان، سنت، ساختگرایى» به همراه تحلیلهاى انتقادى بر مکتب ساختگرایى توسط انجمن معارف ایران به زودى به چاپ خواهد رسید.
14 . Contextualism
15. Moore, P.
16. Gimello, R.
17 . Mysticism and Meditation
18 . Mysticism and Religious Traditions
19 . The `Conservative' character of Mystical Experience
20 . Conservative
21 . innovative
22 . Models
23 . natural pantheism
24 . Jefferies, R.
25 . Messianic prophecies
26 . trans-temporal
27 . Mysticism in its Contexts
28 . Penner, H.
29. Mystical Speech and Mystical Meaning
30 . Mysticism and Sacred Scripture
31. Mysticism and Interpretation of Sacred Scripture
32 . PaRDeS
33 . Bonaventure
34 . Eckhart
35 . Aquinas
36 . rabbinic
37 . Symbolic
38 . typology
39 . Metonymy
40 . sign