تعیّن اجتماعى معرفتهاى وحیانى در اندیشهى علاّمه طباطبایى
آرشیو
چکیده
یکى از سؤالات اساسىِ حوزه «معرفتهاى وحیانى» میزان اثرپذیرى آن از «عوامل اجتماعى» است که از آن به عنوان «تعیّن اجتماعى وحى» یاد مىشود. به باور علامّه طباطبایى(ره) به طور کلى، «صورتِ» معرفتهاى وحیانى، از تغییر برخى عوامل اجتماعى و انسانى، مانند: «شرایط زمان»، «انسان» و «مصالح» اثر مىپذیرد که به عقیده وى ظهور «شریعت»هاى متعدّد نتیجه آن است ولى «محتواى» معرفتهاى وحیانى، و به تبع آن محتواى شرایع تغییرناپذیر است. علامّه طباطبایى(ره) ضمن تطبیق قاعده فوق بر قرآن و احکام اسلام، بر این باور است که قرآن کریم در اصل «نزول»، براى رسیدن به سطح فهم انسانها؛ «نزول تدریجى»، به دلایل آموزشى، احتجاج و ضعف فراگیرى عمومى؛ «به لفظ آمدن»، براى امکان مکامله با مردم؛ کاربرد «زبان تمثیل»، براى امکان انتقال بهتر معانى؛ و «عربى بودن»، به جهت امتیاز زبان عربى و عرب بودن عمده مخاطبین در مراحل آغازین، متأثر از جامعه است. ایشان، همچنین، دین اسلام را به دلیل تأکیدش بر «تفکّر جمعى»، «نیروى جمعى اجرایى»، «اجتماعى بودن احکام» و مانند آن، «دینى اجتماعى» مىداند که ناظر به جامعهى انسانى شکل گرفته است.متن
1. اشاره
در نگاه علامه طباطبایى(ره) یکى از انواع معرفت «معرفت وحیانى»(1) است. این نوع معرفت از «عالم الغیب»(2) سرچشمه مىگیرد و مانند سایر معارف، داراى محدودیّتهاى زمینى و خاکى است و به هنگام نازل شدن، به دلیل مواجه شدن با برخى محدودیّتهاى ناشى از شرایط زمانى و مکانى، تعیّنهاى اجتماعى(3) مختلفى پذیرفته است.
در جُستار زیر سعى مىکنیم با استفاده از سخنان مرحوم طباطبایى در المیزان در خصوص معرفتهاى وحیانى و محدودیّتهاى زمینى آن، تا حدودى به نظریهى ایشان در این زمینه (تعیّن اجتماعى وحى)(4) نزدیک شویم.
2. مبانى معرفتشناختى علامه طباطبایى
از محورىترین مباحث علامّه در کتاب شریف المیزان، مباحث «معرفتشناسى»(5) است. از آن جا که معرفت وحیانى (وحى) در زیرمجموعهى معرفتشناسى علامه قرار دارد، پیش از ورود در مباحث مربوط، دیدگاههاى معرفتشناختى ایشان را به اجمال مرور مىکنیم. برخى از مهمترین آراى معرفتشناختى ایشان به قرار زیر است:
1ـ2. از منظر علامّه، همهى انواع معرفت،(6) حتى معرفت حسى،(7) مجرّدند، (المیزان: ج1، ص51) و قوانین حاکم بر موجودات مادّى، از جمله تغییر و تحول ماهوى و ذاتى، بر آن حاکم نیست. شایان ذکر است نظریهى تجرّد معرفت حسى از نظریاتى است که پس از ملاصدراى شیرازى رواج یافته و مرحوم طباطبایى این نکته را از ایشان گرفته است (لطفى، 1380، ص281ـ282).
2ـ2. علامّه معتقد است که غیر از این تغییر «ماهوى» و «ذاتى»(8) که آن را از همهى انواع معرفت سلب کردیم، معرفتها، انواعى از تغییر و تحولهاى «مجازى» و «غیرذاتى» مانند: کمّى، عمقى، موضوعى، حکمى و ابطال و اصلاح را مىپذیرند (المیزان، ج5، ص310 و ج4، ص118 و ج5، ص9ـ10 و همان، ص79 وج2، ص172ـ 173).
3ـ2. در اندیشهى مرحوم طباطبایى، معرفتها دستهبندىهاى مختلفى مىیابند: فطرى و غیرفطرى (همان، ج5، ص312)، بدیهى و نظرى (پیچیده) (همان، ص263)، نظرى و عملى (تفسیر المیزان، ج2، ص172ـ173)، کلى و جزئى (المیزان، ج5، ص311)، وحیانى و غیروحیانى.
4ـ2. ابزارهاى شناخت،(9) در نظر علامّه، عبارتاند از: حس، عقل، دل و وحى (المیزان، ج5، ص262ـ263، و تفسیر المیزان، ج10، ص432ـ433 و المیزان، ج20، ص297 و تفسیر المیزان، ج2، ص229).
5ـ2. ریشه و منبع معرفت(10)هاى انسان، طبیعت، جامعه(11)، تاریخ،(12) عقل(13)، قلب(14) و جهان غیب(15) است (المیزان، ج5، ص311 و تفسیر المیزان، ج2، ص171ـ172 و المیزان، ج5، ص263 و تفسیر المیزان، ج10، ص432ـ433).
6ـ2. در نگاه علامّه طباطبایى(ره)، همهى اندیشهها با داشتن ویژگى «انطباق»(16) با واقع، واجد «ملاک صدق»(17) مىشوند (المیزان، ج19، ص271)، اگرچه علاوه بر این ملاک، ملاکهاى دیگرى مانند «سازگارى» و «عمل» نیز براى صدق معرفت مطرح است (توکل، 1987).
7ـ2. ابزار و «معیار»(18) تشخیص صدق و کذب معرفتهاى بشرى، «معرفت بدیهى»(19) است؛ معرفت بدیهىِ «امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین»، معیار صدقِ قضایاى نظرى،(20) و دو معرفت بدیهىِ «حسن عدل» و «قبح ظلم» معیار صدق قضایاى عملى(21) است (ر.ک، المیزان، ج1، ص49 و نهایة الحکمة، ص223ـ224). شایان ذکر است مرحوم طباطبایى بسیارى از اندیشههاى خود در خصوص معرفتهاى عملى را مدیون استادش، آیةاللّه محمدحسین اصفهانى (کمپانى) است (نهایة الدرایة، ج2، ص103ـ105).
8ـ2. علامّه طباطبایى(ره) معرفتهاى بدیهى را «خودمعیار» مىداند و معتقد است این دسته معارف، تأیید صدق(22) و روایى خود را از «بداهت عقل» کسب مىکند.
9ـ2. مرحوم طباطبایى(ره) بر این باور است که ارتباط انبیا و امامان معصوم(ع) با وحى، به علاوهى عصمت(23) ایشان، ضامنِ صحّتِ گفتار،(24) کردار(25) و اندیشه(26) این بزرگواران است؛ از اینرو، در کنار معرفتهاى بدیهى، گفتار، کردار و اندیشهى ایشان را مىتوان «خودمعیار» دانست و این گفتار، کردار و اندیشهها را معیار صدق گفتار، کردار و اندیشهى دیگران نیز تلقّى کرد (المیزان، ج5، ص80. و ج16، ص312).
10ـ2. معرفت انسان، به ویژه نوع اعتبارى(27) آن، متأثر از عوامل مختلف غیبى، محیطى، فردى، اجتماعى و فرهنگى شکل مىگیرد (المیزان، ج3، ص181ـ182؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2، ص217. المیزان، ج4، ص97؛ تفسیر المیزان، ج14، ص55؛ ج19، ص622، ج9، ص274ـ275 و ج10، ص560ـ561. المیزان، ج6، ص87؛ ج13، ص190 و ج11، ص60؛ تفسیر المیزان، ج2، ص177؛ ج13، ص190؛ المیزان، ج4، ص128؛ ج13، ص192 و...). مرحوم طباطبایى ادراکهاى اعتبارى / عملى / پندارى را به دو قسم اصلى «پیشین» و «پسین» یا «ماقبل الاجتماعى» و «مابعد الاجتماعى» تقسیم مىکند (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج2، ص151ـ180).
11ـ2. علامّه طباطبایى(ره)، «نسبىگرایى»(28) را در معرفتهاى کلى نظرى، به طور کلى، و در معرفتهاى کلى عملى، به طور محدود، نفى مىکند، و در باب معرفتهاى حسى، به طور مطلق، به «نسبیّت» باور دارد؛ ضمن آنکه در خصوص مبانى اخلاق(29) (حسن و قبح)، به لحاظ مفهومى(30) قایل به «اطلاق»(31) و به لحاظ مصداقى(32) قایل به «نسبیّت» است (تفسیر المیزان، ج1، ص563 و ج5، ص10 و ج6، ص256ـ257 و ج4، ص119ـ120).
نظرگاههاى فوق بخشى از مهمترین دیدگاههاى معرفتشناختى علامّه(ره) در المیزان است. مرور این دیدگاهها، هرچند به اجمال، ما را یارى مىکند تا با چشماندازى بهتر به مبحث اصلى خود (معرفتهاى وحیانى)، وارد شویم.(33)
3. چشماندازى عام به معرفتهاى وحیانى
اصطلاح «وحى»(34)، در اندیشهى مرحوم طباطبایى، از تعابیرى است که کاربردهاى مختلفى دارد. این اصطلاح، گاه، به معناى «ابزار شناخت»، در کنار حس، عقل و قلب، به کار مىرود (المیزان، ج5، ص80) و گاهى، مقصود از آن، نوعى «معرفت» (تفسیر المیزان، ج2، ص229) و در مواقعى نیز «منبع معرفتهاى وحیانى» (= عالم الغیب) است. محور این جُستار، وحى به معناى دوم، یعنى گونهاى معرفت، است. در ذیل، برخى از جوانب این معنا بررسى مىگردد.
1ـ3. چیستى وحى. علامّه طباطبایى(ره) وحى را از جنس علم حضورى (المیزان، ج5، ص79) داراى عصمت (تفسیر المیزان، ج2، ص233)، شعورى مرموز، خارقالعاده، غیرمغلوب، پنهان از حواس، رافع اختلافات اجتماعى، نیروى متمایزکنندهى انبیا(35) از دیگران، متفاوت از نبوغ، عقل عملى، فکر معمول مردم (همان، ج2، ص229ـ230 و المیزان، ج5، ص78ـ79) و کشف و شهود مىداند و معتقد است جز اهل عصمت، به نحو مستقل، کسى بدان دسترسى ندارد (المیزان، ج10، ص432).
2ـ3. راههاى کسب وحى. مرحوم طباطبایى با استفاده از آیهى 51 سورهى شورى «وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاَّ وَحْیا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً...» (و شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحى یا از پشت حجاب، یا رسولى مىفرستد...) بر این اعتقاد است که وحى الهى به سه شکل در اختیار پیامبران قرار مىگیرد. گاه، خداوند، وحى را به طور مستقیم و بدون واسطه، بر پیامبر نازل مىکند؛ زمانى دیگر، از پشت پرده و حجاب (مثلاً: در خواب)، و گاهى نیز توسط یک واسطه و رسول (مثلاً جبرائیل)،(36) به انجام مىرسد (تفسیر المیزان، ج18، ص107). از نظر علامّه، هر سه شکل نزولِ وحى گونهاى «تکلیم» و «تکلّم(37)» است (همانجا)، و در آن هنگام، قلب مبارک پیامبر، موردخطاب است (المیزان، ج5، ص80).
3ـ3. عصمت وحى و حاملان آن. ویژگى بارز معرفتهاى وحیانى و نیز حاملان و مردان اینگونه معرفت،(38) عصمت آنهاست. در نگاه علامّه، این دسته معارف به دلیل آنکه از سوى بارىتعالى، محافظت مىشوند، معارفى، همیشه صادقاند، و حاملان آن نیز، به دلیل تأییدات الهى، در تلقّى و، همچنین، تبلیغ آن به خطا(39) نمىروند، و حتّى در اعمال شخصى خود دچار گناه(40) و نیز خطا نمىگردند (تفسیر المیزان، ج2، ص200). از منظر علامّه(ره)، عصمت نیرویى است که انبیا را از ارتکاب عملى که جایز نیست (چه خطا و چه گناه) نگه مىدارد (همانجا).
4ـ3. ثبات محتوا. از دیدگاه علامّه(ره) معرفت وحیانى دور از هرگونه تغییر و تحوّل است و دگرگونىهاى جهان طبیعت و ماده و اجتماع و مانند آن بر «ماهیّت»(41) آن تأثیرى بر جاى نمىگذارد (همان، ص233). (نصر، 1380، ص128ـ131، جوادى آملى، 1377، ص115ـ122).
در مقابل، برخى معتقدند، وحى نیز ممکن است، همانند شعور فکرى انسانها، بر اثر عوامل مختلف، دچار دگرگونى محتوایى گردد. از نظر اینان، هرچند شعور فکرى امرى غیرمادى و قائم به نفس مجرّد از ماده است، از جهت ارتباطش به مادّه، شدّت و ضعف و بقا و بطلان مىپذیرد. به عقیدهى اینان، دربارهى شعور مرموز وحى نیز علىرغم مجرد بودنش این احتمال وجود دارد که به سبب تعلقش به بدن مادى پیامبر(ص) در معرض تغییر و فساد قرار گیرد (تفسیر المیزان، ج2، ص233).
مرحوم طباطبایى در مقام ردّ این شبهه به دو نکتهى مهم زیر اشاره مىکند:
اوّلاً، وحى امرى تکوینى و صُنع خداست، و روشن است که در امور تکوینى و خارجى (عینى) خطا راهى ندارد؛ به تعبیر دیگر، وحى (هدایت و سوقِ نوعِ انسان به سوى سعادت حقیقى)، کار آفریدگار است و به دست صُنع و ایجاد خارجى، و نه عقل فکرى، پدید مىآید و فرض پیدایش خطا در اینگونه امور محال است.
ثانیا، چنین نیست که هر شعورى که متعلّق به بدن است در معرض تغییر باشد. مسلما شعور فکرى چنین خصوصیّتى دارد، اما شعور نبوّت از نوعى دیگر است. اگر بخواهیم، شعور نبوّت را مىتوان به علم حضورى انسانها به خود، تشبیه کرد. این علم به دلیل حضورى بودن و درنتیجه، خطاناپذیرى، حتى در مورد افراد عادى، نیز، ثبات دارد و زوال و تغییر نمىپذیرد (همانجا).
5ـ3. تغییر صورت: شرایع.(42) نظر مرحوم طباطبایى دربارهى ماهیّت و محتواى وحى آن شد که وحى به دلیل ویژگىهایش از این حیث تغییرناپذیر است. علامّه(ره)، با وجود این، وحى را از حیثى دیگر قابل تغییر و تحوّل دانسته است. از نظر ایشان، وحى از نظر محتوایى از ثبات برخوردار است، اما به لحاظ صورى و شکل، تغییرپذیر است و مىتواند در قالبهاى مختلفى بیان گردد (جوادى آملى، 1377، ص118ـ122). علامّه(ره) همین نکته را دلیل اصلى پدیدآمدن «شرایع» مىداند. در نگاه علامّه، دین و ماهیّت اصلىِ وحى، با وجود وحدت ماهوى، به هنگام نازل شدن براى انسانهاى زمانى و مکانى (مادى)، دچار محدودیّت و تعیّن(43)هایى شده، تفاوت «انسان»، «مصلحت» و «شرایط زمان»، شرایع مختلفى پدید آورده است.
مرحوم طباطبایى در ذیل آیهى «لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا؛ ما براى هرکدام از شما، آیین و طریقه روشنى قرار دادیم» (سوره مائده، آیه 48). اختلاف استعدادهاى انسان و مصالح را دلیل تنوّع شرایع معرفى مىکند: خداى سبحان بندگانش را جز براى یک دین، به بندگى نگرفته است؛ اما براى پیمودن آن، راههاى مختلف و سنّتهاى متنوّعى، بر حسب اختلاف استعدادها و تنوّع آنها، قرار داد و شریعتهاى نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و محمّد (علیهم صلواتاللّه) را نیز به همین دلیل پدید آورد، و دقیقا از این رو بود که خداوند بعضى از احکام را در یک شریعت با احکامى دیگر نقض کرد و به دلیل انقضاى مهلت مصلحت آن و ظهور مصلحتى جدید، حکم قبلى را به حکمى جدید بدل نمود (المیزان، ج5، ص351)؛ به عبارت دیگر، از نظر علامّه(ره)، کم و کیف احکام، تا حدودى به میزان بهرهمندىها و عطایایى بستگى دارد که داشتن آنها یکگونه استعداد و توانایى انجام تکالیف را براى انسان فراهم مىنماید. هرچه توانایى و استعداد انسان ـ در اثر داشتن این عطایا و بهرهمندىها ـ بیشتر باشد، توانایى انجام تکالیفِ متنوّع و پیچیدهتر را واجد، و هرچه این توانمندى کمتر باشد حوزهى تکالیف الهى نیز محدودتر مىشود؛ به دلیل آنکه مرور زمان مىتواند توانمندىهاى انسان را در حوزههاى مختلف دچار تغییر کند، دین نیز متناسب با این تغییراتِ زمانى، و به دنبال آن استعدادىِ انسان، دچار تغییر شکلى و ظاهرى شده، خود را با شرایط زمان منطبق، و شریعتى جدید ظهور مىکند. مرحوم علامه در ذیل آیهى «وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ؛ و اگر خدا مىخواست، همه شما را امّت واحدى قرار مىداد؛ ولى خدا مىخواهد شما را در آنچه به شما بخشیده بیازماید (و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد)» (سوره مائده، آیه 48)، با ذکر مطالب فوق، چنین مىافزاید: بهرهمندىهاى مورد اشاره در آیه، در امّتهاى مختلف تفاوت دارد، امّا مقصود از تفاوت آنها اختلاف برحسب «مکان»،(44) «زبان»(45) و «رنگ»(46) نیست؛ زیرا خداوند هرگز دو شریعت یا بیشتر از آن را در یک زمان(47) تشریع نکرده است؛ بل مقصود اختلاف ناشى از مرور زمان و رشد انسان در درجات استعداد و آمادگى است. «تکالیف الهى» و «احکام شرعى» نیز، چیزى جز «آزمایش الهى» در شرایط مختلفِ زندگى نیست. از آنجا که شریعت و سنتها ـ آزمایشها ـ ىِ الهى برحسب تفاوت استعدادها و تنوّع انسانها مختلف شد و به ظهور شرایع مختلف انجامید، خداوند اختلاف شرایع را به ارادهى خود مبنى بر آزمایش بندگان در آنچه به آنها داده است تعلیل کرد.
براین اساس معنى آیهى مورد اشاره این است: براى هر امّتى شریعت و راهى تشریع کردیم؛ اما اگر خدا مىخواست شما را یک امّت قرار مىداد و برایتان یک شریعت تشریع مىکرد؛ ولى براى شما شریعتهاى مختلف تشریع نمود تا شما را در باب نعمتهاى مختلف بیازماید (المیزان، ج5، ص352ـ353).
علىرغم سخنان علامّه(ره)، مبنى بر متفاوت بودن شرایع و تحولات صورى وحى، تردید نباید کرد که نظر ایشان در خصوص ماهیّت و محتواى دین، خلاف این نظر است. ایشان معتقدند که ماهیّت دین و وحى امرى واحد و تغییرناپذیر است. علامّه طباطبایى(ره) این سخن را در جاهاى مختلف المیزان مطرح کرده است. از آن جمله است ذیل آیه: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الاْءِسْلاَمُ؛ دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است» (سوره آلعمران، آیه 19). در نظر ایشان، اسلام یعنى پذیرش حق در مقام اعتقاد و عمل؛ به عبارت دیگر، اطاعت از بیان صادر شده از مقام ربوبى در زمینهى معارف و احکام، گرچه براساس آنچه در قرآن آمده، کمّا و کیفا در شرایع انبیا، مختلف است، الا اینکه درحقیقت، امر واحدى است و اختلاف شرایع صرفا از حیث کمال و نقص است، نه آنکه با یکدیگر تضاد و تنافى داشته باشند (المیزان، ج3، ص120ـ121)
به هرحال، خلاصهى نظر علامّه(ره) در این خصوص آن است که وحى به لحاظ محتوا ثابت و به لحاظ صورت مختلف است و برحسب استعدادهاى مردم و مقتضیات زمان تغییراتى مىپذیرد. براى آنکه تصویر روشنترى از تأثیرپذیرىِ شکلىِ وحى از جهان ماده و اجتماع به دست داده باشیم، بحث خود را بر قرآن کریم متمرکز مىکنیم و از این طریق معلوم مىکنیم که نظر مرحوم طباطبایى در این خصوص چیست. البته، بخش زیادى از مطالب مطروحه در باب قرآن، عمومیّت دارد، و در باب صُحُف شریعتهاى گذشته نیز صادق است؛ از این رو، بحث در خصوص قرآن، به گونهاى، بحث از همهى معرفتهاى وحیانىِ نازل شده از سوى خداوند نیز مىتواند تلّقى گردد.
4. تعیّن اجتماعى قرآن(48)
قرآن کریم آخرین وحى الهى به پیامبر خاتم، حضرت محمد(ص) است. براساس نتیجهى به دست آمده از بحث قبل، این کتاب، که محور اصلى شریعت اسلام است، مانند متون شرایع پیشین، به لحاظ ماهیّت و محتوا ثابت و از حیث صورت، بالنسبه به متون پیشین تغییرات احتمالى پذیرفته است. در ادامهى بحثِ خود، دیدگاههاى مرحوم طباطبایى در خصوص تأثیرات اجتماع ـ به طور کلى ـ و جامعهى ویژه حجاز ـ به طور خاص ـ بر قرآن کریم را دنبال مىکنیم. این بحث در بیان برخى دیگر از محققان نیز مطرح شده است (فراستخواه، 1377، و سروش، 1378).
1ـ4. نزول،(49) گونهاى تعیّنپذیرى اجتماعى. نزول در «اجسام» به این معناست که جسمى از مکانى بلند به پایین آن مکان فرود آید و در «غیراجسام» نیز به معنایى است مناسب با این معنا و نیز آن موضوع خاص (الراغب الاصفهانى، ص488ـ490 و تفسیر المیزان، ج15، ص447).
از ویژگىهاى بارز قرآن «منزول» بودن آن است. خداوند در قرآن در آیات زیادى و با تعابیر مختلف («نزل»، «انزلنا»، «نزّلنا»، «تنزیل» و ...) بر اصل «نزول» تأکید کرده است. (براى نمونه، مىتوان به آیات: شعراء: 193؛ آلعمران: 3؛ بقره: 23؛ اسراء: 106؛ بقره: 198؛ نساء: 153؛ اسراء: 82؛ مائده: 101 و ... اشاره کرد).
مرحوم طباطبایى با استفاده از آیات و اذعان به این نکته، بر این باور است که معنى و حقیقت قرآن، نازل شده و به قدرى پایین آمده که به حدّ فهم و درک مردم رسیده است. در نظر علامّه، این نزول به دو شکل «دفعى» («انزال») و «تدریجى» («تنزیل») صورت پذیرفت، (تفسیر المیزان، ج2، ص18 و ج15، ص447) و محل نزول آن نیز قلب مبارک رسول اکرم(ص) بود (تفسیر المیزان، ج15، ص449). این تنزّلِ معنى و حقیقت در هر دو شکلِ نزول حتى نزول دفعى که مخاطب فقط پیامبر است، صورت پذیرفته است.
2ـ4ـ نزول تدریجى. افزون بر اصل تنزّل که نشان از اثرگذارى انسان و جامعهى انسانى بر صورت وحى دارد، و به جهت رساندن آن به سطح افهام مردم بود، (تفسیر المیزان، ج2، ص18) «تدریج» در نزول و تنزّل (در نزول تدریجى) نیز متأثر از همان دلیل، یعنى اثرپذیرى قرآن از جهان ماده و اجتماع است. علامه(ره) در ذیل آیهى: «کَذَ لِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِى فُؤَادَکَ وَ رَتَّلْنَـهُ تَرْتِیلاً؛ این به خاطر آن است که قلب تو را به وسیلهى آن محکم داریم، و (از اینرو) آن را به تدریج بر تو خواندیم» (سوره فرقان، آیه 32) ضمن تأکید بر این مطلب برخى از وجوه این امر را نیز بررسى کرده است:
1ـ2ـ4ـ اهداف آموزشى. به اعتقاد علامه(ره) یکى از مهمترین دلایل نزول تدریجى قرآن به مسائل تعلیمى و آموزشى مربوط است. در نظر ایشان تعلیم هر علمى از علوم و به خصوص علومى که مرتبط با عمل است، از طریق مطرح کردن تکتک مسائل آن توسط آموزگار است؛ این امر موجب مىشود تصوّر کلى آن مسائل در ذهن دانشآموز ذخیره شود و به هنگام حاجت بتواند از آنها بهره بگیرد. روشن است که تثبیت این دادهها، به شکلى که جان بر اساس آن رشد کند و داراى اثر باشد، به زمان حاجت و تسلّط بر عمل و فرارسیدن وقت آن بستگى دارد. به همین سبب، از نظر علامه(ره)، فرقى روشن است بین اینکه یک پزشکِ آموزگار، مسألهاى پزشکى را به دانشآموز خود، صرفا، به شکل نظرى القا کند، تا اینکه آن را به هنگام درمان یک مریضِ مبتلا به همان درد القا نماید. مرحوم علامه بر این باور است که این یک قاعدهى کلى است که طرح هر نظریهى علمى به هنگام نیاز و فرارسیدن وقت عمل آن، در جان، بسیار بهتر تثبیت و استقرار مىیابد؛ به خصوص اگر در زمینهى «دانشهاى فطرى»(50) باشد، زیرا در اینگونه علوم، فطرت،(51) زمینه را براى پذیرش آنها مهیا نموده است. از منظر علامه(ره)، معارفى که قرآن ما را به آن فرامىخواند احکامى عملى و قوانینى فردى و اجتماعى است که بر اخلاق فاضلهى مرتبط با معارف عامِ الهىِ منتهىِ به توحید، مبتنى است؛ بهترین شیوهى آموزش چنین معارفى، آموزشى است که نظر و عمل هماهنگ شود و آنچه آموزش داده مىشود در عمل به کار رود (المیزان، ج15، ص210ـ212). در نظر علامه(ره)، این آن راهى است که آیات مختلف قرآن، مانند آیهى فوق، و نیز آیاتى مانند: «وَ قُرْءَانًا فَرَقْنَـهُ لِتَقْرَأَهُو عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ؛ و قرآنى که آیاتش را از هم جدا کردیم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى» (سوره اسراء، آیه 106) بر آن دلالت دارد (همان، ص212).
2ـ2ـ4ـ لازمهى احتجاج بودن. دلیل دیگر مرحوم طباطبایى بر تدریجى شدن نزول آیات قرآن «احتجاج»(52) و «بیان» بودنِ قرآن است. به اعتقاد علامه(ره)، قرآن، اساسا، در بسیارى از موارد، استدلال و احتجاج براى (لااقل) دو دسته از مردم است. دستهى اول کسانى هستند که واقعا در برخى از موضوعات دینى دچار شک و شبههى واقعىاند، و به دنبال پاسخى صحیح براى رفع شبههى خود مىگردند؛ و دستهى دیگر، کسانى هستند که به دنبال کشف «واقع» نیستند، و براى آنکه مؤمنین را با شبهه مواجه کنند به طرح سؤالات مختلف مىپردازند. از منظر علامه(ره)، کار دستهى اول تشکیک در دین و کار دستهى دوم، در حقیقت، اعتراض به دین است. در هر حال، پاسخ به شبهات، پیش از طرح آنها چندان فایدهاى ندارد؛ از اینرو، از نظر علامه(ره)، قرآن در «نزول عمومى»(53) خود داراى ویژگى «تدریج» شد، تا حقِّ مطلب در خصوص پاسخ به شبهات نیز رعایت شده باشد (همان، ص213ـ215).
3ـ2ـ4ـ ضعف فراگیرى عمومى مردم. از نظر علامه(ره)، بسیارى از مردم در فراگیرى یکبارهى قرآن و معارف آن دچار ضعفاند و توانایى پذیرش آن را ندارند؛ همین امر باعث تدریجى شدن قرآن شده است. مرحوم طباطبایى با یادآورى این مطلب در ذیل آیهى: «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِى لَبَغَوْاْ فِى الاْءَرْضِ وَ لَـکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَآءُ؛ هرگاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم مىکنند؛ از اینرو به مقدارى که مىخواهد (و مصلحت مىداند) نازل مىکند...» (سوره شورى، آیه 27)، خاطرنشان مىکند که اگر معارف و احکام به یکباره نازل شوند، مردم به مشقّت افتاده، جز اندکى از ایشان ایمان نمىآورند؛ از اینرو، خداوند نزول و تنزّل آنها را با تدریج و آرامى بر پیامبر (و عموم مردم) همراه کرد، تا از این طریق مردم را براى قبول این معارف مهیّا کند (همان، ج18، ص56 و ج13، ص220).
3ـ4ـ سخن بودن. ظاهر روشن بسیارى از آیات و نیز کلمات مرحوم علامه بر این امر دلالت دارد که باطن قرآن امرى بس رفیع و ملکوتى است، و کسى را یاراى دست یافتن به آن نیست (تفسیر المیزان، ج11، ص122ـ123 و ج2، ص18). خداوند براى آنکه این هدایت و نور را در اختیار بندگانش قرار دهد، بر ایشان منّت نهاد و آن را «قرآن» و «مقرّو» (=خواندنى) کرد و در قالب الفاظ و کلمات (از نظر علامه(ره) «کلام» و «سخن» از جمله «اعتبارات پسینى» محسوب مىشود. (اصول فلسفه و روش رئالیسم؛ ج2، ص198ـ199 و نیز: رسائل سبعه؛ ص123 به بعد) و چارچوبهاى مورد استفادهى آنها ریخت، و از این طریق به آنها کمک نمود که تا حدودى به درک محتواى اصلى آن نزدیک شوند (المیزان، ج19، ص95 و تفسیر المیزان، ج2، ص18).
مرحوم طباطبایى در ذیل آیهى: «إِنَّا جَعَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ که ما آن را قرآنى فصیح و عربى قرار دادیم، شاید شما (آن را) درک کنید» (سوره زخرف، آیه 3)، در این خصوص چنین آورده است:
همینکه امید تعقّل و فهمیدن مردم را غایت و غرض جعل مذکور قرار داده خود شاهد بر این است که قرآن قبل از آنکه به زبان عربى و در قالب الفاظ درآید، در مرحلهاى خاص از کینونیّت (هستى) وجود داشته است؛ در این مرحله، عقول بشرى دسترسى بدان نداشتند (با اینکه کار عقل این است که امور فکرى و مسائل ذهنى را درک کند)؛ از اینرو، از آیه چنین فهمیده مىشود که کتاب بر حسب جایگاه نفسالامرى و واقعىاش مافوق فکر، و اجنبى از عقول بشرى است، و خداى تعالى آن را از آن جایگاه، پایین آورده و درخور فهم بشر کرده است (تفسیر المیزان، ج11، ص122ـ123).
در هر حال، این ویژگى قرآن، یعنى «ملفوظ شدن»، به دلیل ماهیّت کاملاً اجتماعىِ «لفظ» و «کلام»، از تَعیّنهاى بسیار روشنِ اجتماعىِ قرآن است، که البته در خود، تعیّنهاى بسیار دیگرى، نیز، دربردارد. پیش از آنکه به برخى از این تعیّنها بپردازم لازم است به سخن علامه(ره) در خصوص تفاوت کلام الهى(54) با کلام مردم(55) اشارهاى داشته باشم.
1ـ3ـ4ـ تفاوت کلام الهى با کلام مردمان. علامه طباطبایى(ره) با وجود تصریح به اینکه خداوند براى بیان ماهیّت قُدسى(56) قرآن از چارچوبهاى اجتماعىِ مورد استفادهى مردم بهره گرفته است، به متفاوت بودن نوع کاربرد الفاظ توسط خداوند، از آنچه مردم به کار مىگیرند نیز، اعتراف دارد. در نظر ایشان، ما انسانهاى سخنور، از خوشسخن گرفته تا غیر او، سخن خود را بر اساس آنچه از معانى درک مىکنیم بنا مىنهیم. درک ما از معانى نیز، انحصارا، از طریق فهم ما از زندگىِ اجتماعىِ ساخته شده بر اساس فطرت انسانىمان به دست آمده و آمیخته به داورىهاى مقایسهاى است؛ و بر همین اساس باب سهلانگارى و سهلگیرى ذهنى باز شده، «همه» را جاى «بیشتر»، «همیشه» را جاى «اغلب اوقات»، «معدوم» را جاى «کمیاب» و... به کار مىبریم. به اعتقاد علامه(ره)، این ویژگىِ کلام ما انسانهاى اجتماعى است و، از این حیث، بین جاهل و دانا، پیر و جوان و... فرقى نیست. در نظر علامه(ره)، امّا، با وجود این خصوصیّت، که خداوند قالبهاى اجتماعى سخن را براى بیان مقاصدش انتخاب کرده، کلام حضرتش از نقصهاى مطرح شده و غیر آن به دور است؛ زیرا خداوند نسبت به هر چیزى احاطهى کامل علمى دارد و هرگز چیزى از نظرش غایب نیست؛ بر همین اساس است که قرآن خود را «قَوْل فَصْل» معرفى مىکند: «إِنَّهُو لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ؛ که این (قرآن) سخنى است که حق را از باطل جدا مىکند و هرگز شوخى نیست» (سوره طارق، آیات 13 و 14)، و نیز همین نکته دلیل جواز اخذ به ظاهر اطلاق کلام بارىتعالى در مواردى است که ظهور آیه به طور مطلق به کار رفته و به دنبالش، قید «متصل» یا «منفصل»ى به کار نرفته است، و همچنین، همین امر را مىتوان دلیل حمل وصف به کار رفته در کلام خداوند، بر علیّت براى معناى منظور دانست (المیزان، ج5، ص381ـ382). (براى توضیح بیشتر در خصوص حجیت ظواهر قرآن، ر.ک. معرفت؛ 1379، ص85).
2ـ3ـ4ـ عربى بودن. قرآن مجید، در بسیارى از آیات براى نمونه: «وَهَـذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُّبِینٌ» (سوره نحل، آیه 103)؛ «...بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِینٍ» (سوره شعرا، آیه 195)؛ «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (سوره یوسف، آیه 2)؛ «وَ کَذَ لِکَ أَنزَلْنَـهُ حُکْمًا عَرَبِیًّا» (سوره رعد، آیه 37) و... . افزون بر «قرآن» (=خواندنى) بودن، که بر ملفوظ شدن آن دلالت دارد، به وصف «عربیّت»، یعنى نوع ویژهاى از کلام نیز، متّصف است. معناى دیگر این توصیف آن است که قرآن مجید علاوه بر اصلِ ملفوظ شدن، که گونهاى «تعیّن» است، داراى «تعیّن خاص»(57) (=عربیّت) نیز شده است.
یک پرسش مهم شایان ذکر در این خصوص آن است که آیا در مسألهى «عربى شدن» قرآن هدف یا اهداف و، همچنین، علّت و دلیل ویژهاى در کار بوده، یا آنکه صرفا از آن جهت که «عربیّت» نیز یکى از «زبان»ها و «لغت»هاست گزیده شده است؟
سخنان مرحوم طباطبایى در این خصوص حاوى نکات ذىقیمتى است (دین و جامعه، ص455ـ470 و بهشتى؛ شناخت از دیدگاه قرآن؛ ص174ـ187). در ادامهى بحث برخى از آن نکات را مرور مىکنیم:
الف) به اعتقاد علامه(ره) یکى از جهات گزینش زبان عربى در ویژگى نهفته در این «زبان» و «کلام» است. در نظر علامه طباطبایى(ره) دقتهایى که در زبان عربى از حیث زبانشناسى و رساندن معانى ظریف و دقیق وجود دارد، در هیچ زبان دیگرى مشاهده نمىشود (بهشتى، 1378، ص174). علامه(ره) در ذیل آیهى: «إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم، شاید درک کنید (و بیندیشید)» (سوره یوسف، آیه 2) چنین آورده است:
معناى آیه آن است که ما این کتابِ مشتمل بر آیات را در مرحلهى تنزّل، به لباس لفظ عربى ملبّس کرده، به این لباس زینت بخشیدیم، تا آنکه در معرض تعقّل تو (پیامبر) و قومت قرار گیرد. اگر چنین نمىکردیم یا آنکه آن را عربى روشن قرار نمىدادیم، قومت قادر نبود اسرار نهفته در آن را دریابد و فهم معانى آن به تو (پیامبر) اختصاص مىیافت. این امر دلالت دارد که کلمات قرآن مجید و تعیّنى که در زبان عربى یافته، سهم بهسزایى در حفظ اسرار آیات و حقایق و معارف آن داشته است (المیزان، ج11، ص75).
معناى ضمنى این سخن آن است که اگر قرآن صرفا از طریق «معنى» به پیامبر منتقل مىشد، چنانکه در مرحلهى «نزول دفعى» چنین بود، و پیامبر، خود، الفاظ آن را انتخاب مىکرد، (از نظر علامه(ره) حتى الفاظ قرآن نیز وحى است و توسط خداوند گزینش شده است. (معرفت، 1379 ص82). چنانکه در «احادیث قُدسى» چنین است، برخى از اسرار آیات از عقل و فهم مردم مخفى شده، حقایق آن به طور کامل دریافت نمىشد. ترجمه کردن قرآن به زبانهاى دیگر نیز همین نقص را دارد. بر این اساس، تردید نباید کرد که آوردن قرآن به قالب الفاظ عرب با عنایت خاص بوده است (المیزان، ج11، ص75).
ب) دلیل دیگر براى عربى نازل شدن قرآن آن است که دین اسلام با وجود جهانى بودنش، در مراحل آغازین، دینى کاملاً عربى(58) بود، و مخاطبینى عمدتا عرب داشت؛ به عبارت دیگر، ظهور دین اسلام، و سپس، رواجش، مىبایست در قالب یک طرحِ تدریجىِ برنامهریزى شده صورت مىگرفت؛ پیامبر(ص) موظّف بود، نخست، رسالتش را به افراد کاملاً نزدیک، پس از آن، قومش، سپس مردم منطقه، و، در نهایت، به همهى مردم جهان ابلاغ کند. از آن جا که مخاطبین اولیّهى قرآن عرب بودند، خداوند پیامش را در قالب زبان عربى بیان کرد، تا بدین وسیله احتمال اسلام آوردن آنها را افزایش دهد (تفسیر المیزان، ج18، ص20ـ21).
علامه با ذکر مطالب فوق در ذیل آیه «وَ کَذَ لِکَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا؛ و این گونه قرآن عربى [= فصیح و گویا] را بر تو وحى کردیم تا به «امالقرى» [مکه] و مردم پیرامون آن را انذار کنى» (سوره شورى، آیه 7). به مستندات قرآنى آن نیز اشاره کرده است. در نظر علاّمه، مقصود از «امالقرى»، مکّه مکرّمه است. همچنین، مراد از «مَن حولها» سایر نقاط جزیرةالعرب است؛ یعنى آنهایى که در خارج از مکّه زندگى مىکنند. مؤید این معنى، نیز، کلمهى «عربیا» است؛ زیرا خداوند مىفرماید: «بدین جهت قرآن را عربى نازل کردیم که عربىزبانها را انذار کنى».
مرحوم طباطبایى در ادامهى سخن، با طرح این شبهه که اگر غرض از نازل کردن قرآن فقط انذار عرب زبانهاست، با جهانىبودن قرآن ناسازگار است، به رفع آن مىپردازد: دعوت پیامبر، در جهانىشدنش، تدریجى و مرحله به مرحله بوده است؛ در مرحلهى اول به حکم آیهى: «وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاْءَقْرَبِینَ؛ و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» (سوره شعرا، آیه 214)، مأمور بود تنها فامیل خود را دعوت کند؛ در مرحلهى دوم به حکم آیهى «قُرْءَانًا عَرَبِیًّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ ... در حالى که فصیح و گویاست براى جمعیّتى که آگاهاند» (سوره فصلت، آیه 3)، مأمور شد آن را به عموم عربزبانان ابلاغ کند، و در مرحلهى سوم به حکم آیهى: «أُوحِىَ إِلَىَّ هَـذَا الْقُرْءَانُ لاِءُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ....؛ ... و (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام کسانى را که این (قرآن) به آنها مىرسد، با آن بیم دهم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم» (سوره انعام، آیه 19)، مأمور شد آن را به عموم مردم برساند (تفسیرالمیزان، ج18، ص20ـ21). (علامه(ره) این مراحل را در قالب طرح پنجمرحلهاى: 1ـ دعوت مردم در مراسم حج؛ 2ـ دعوت سرّى (پس از آن)؛ 3ـ دعوت عشیره و نزدیکان؛ 4ـ دعوت همهى قوم؛ 5ـ دعوت عموم جهانیان، نیز آورده است (تفسیر المیزان؛ ج17، ص544ـ546).
ج) یک دلیل دیگر عربى نازل شدن قرآن، که البته تا حدودى از مضامین سخنان قبل نیز استفاده شد، «تسهیل» و آسان شدن فهم آن است. علاّمه(ره) با خاطرنشان کردن این نکته در ذیل آیهى: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ؛ ما قرآن را براى تذکّر آسان ساختیم؛ آیا کسى هست که متذکّر شود؟» (سوره قمر، آیه 22). یادآور مىشود که معناى کلمهى «تیسیر» همان تسهیل و آسان کردن است، و تیسیر قرآن براى ذکر به این معناست که قرآن به گونهاى القا شود که فهم مقاصدش براى عالم و عامى و نیز فهمهاى بسیط و دقیق آسان شود و همه به اندازهى درکشان بتوانند از آن بهرهگیرند. در نظر علامّه(ره)، مقصود از «تیسیر» پایینآوردن حقایق عالیهى قرآن و مضامین بلند آن به مرحلهى کلام عربىِ قابل درک همهى انسانهاست (المیزان، ج19، ص69).
3ـ3ـ4ـ کاربرد زبان تمثیل. مرحوم طباطبایى زبان قرآن را «زبان تمثیل» مىداند و معتقد است که همهى آیات قرآن ـ محکم و متشابه ـ داراى این ویژگىاند؛ «آیات» و «بیانات» قرآن، تمثیل است براى «معارف» و، در رتبهى بالاتر، خودِ معارف نیز، تمثیل است براى «تأویل» و «باطن» قرآن (المیزان، ج3، ص64). با ذکر مقدماتى، ضرورت و برخى لوازم وجود زبان تمثیل در قرآن را ـ با استفاده از سخنان علامه(ره) ـ تبیین مىکنیم:
الف) قرآن داراى حقیقت و باطنى است، که علاّمه(ره) از آن به «تأویل» یاد مىکند (المیزان، ج3، ص56)؛ این تأویل در نظر ایشان از جنس «مفاهیم لفظى» نیست، بل «امرى خارجى» است، که نسبتش به «معارف» قرآن نسبت «مَثَل» به «مُمَثَّل» است؛ همهى معارف قرآن، مَثَلهایى براى نشان دادن این تأویلاند (همان، ص64).
ب) از نظر علامه(ره)، این «تأویل»، جز براى «مطهّرون» (معصومین(ع)(59)) براى کسى دیگر از انسانها معلوم نیست (همان، ص56).
ج) انسانهاى متعارف به اندازهى «طهارت باطنى» مىتوانند به «علم کتاب» و «تأویل» نزدیک شوند؛ از اینرو، این امر بسته به «سرشت» و «فهم» متفاوت مردم، متفاوت است (همان، ص56ـ57).
د) تنها راه رسیدن انسان به این غایت (طهارت باطنى و به تبع، علم به کتاب)، شناخت نفسِ خود از طریق هدایت و «تربیت دینى» در دو ناحیهى علم و عمل است. تربیت علمىِ او از طریق آموزش حقایق مربوط به مبدأ، معاد و...، شناخت بهتر نفس انسان را همراه دارد، و تربیت عملى از طریق تحمیل قوانین اجتماعى و تکالیف عبادى، و التزام و مداومت انسان بر آنها نیز موجب توجه وى به مبدأ و معاد شده، او را به عالم معنا و طهارت نفس نزدیک مىکند (همان، ص58ـ59)
ه) به اعتقاد علامه(ره)، هدایت دینى بر نفى تقلید و نیز تکیه بر علم ـ در حد توان ـ پىریزى شده است؛ به عبارت دیگر، خداوند از انسانها خواسته است که خودْ رأسا به این هدایت دسترسى یابند (همان، ص59ـ60).
و) به دلیل آن که فهم عموم مردم، از محسوسات تجاوز نمىکند و به ما فوق عالم ماده و طبیعت نمىرسد، و کسانى نیز که فهم آنها به کمک تمرینهاى علمى به سطح ادراک معانى و قواعد کلى رسیده است، به جهت مختلف بودن ابزارى که امکان ورود به عالم معنا و کلیّات را فراهم نموده، مختلف است، اختلافى شدید در اَفهام مردم در درک معانى خارج از حس و محسوسات پدید آمده، مراتب مختلفى، از این حیث، ظهور مىکند (همان، ص60).
ز) از نظر علاّمه(ره)، القاى هیچ معنایى به انسانها جز از طریق معلوماتِ ذهنىِ فراهم آمده از خلال زندگى اجتماعى، میسّر نیست؛ از اینرو، اگر شخصى عمدتا با محسوسات مأنوس بوده، صرفا از طریق «بیان حسى»، و اگر، هم با محسوسات مأنوس بوده و هم با معانى کلیّه، از هر دو طریقِ «بیان حسى» و «بیان عقلى» مىتواند مخاطب قرار گیرد (همان، ص63).
ح) هدایت دینى اختصاص به یک طایفه ندارد، بل همهى انسانها را شامل است (همان، ص60).
ط) علاّمه(ره) با توجه به این مقدمات، ضرورت مىداند که «بیانات» قرآن در قالب «مَثَل» بیان شود؛ بدین معنى که معانى شناخته شده براى انسان و ذهن وى، مورد توجه قرار گیرد و در قالب آنها ـ با رعایت تناسب ـ آنچه ناشناخته است بیان گردد (همان، ص61). علامه(ره) این «بیانات» را مَثَل «معارف» مىداند، معارفى که خودْ مَثَل «تأویل»اند (همان، ص64).
ى) مرحوم طباطبایى در بیان تمثیل معارف دو محذور مىبیند:
1. اگر افهام در تلقّى خود از معارفِ مراد، در مرتبهى حس و محسوس جمود کنند، «مَثَل» ها نسبت به آنها تبدیل به «حقایق ممثّله» مىشود؛ در این صورت، حقایق، تحریف و باطل، و معانىِ خواسته شده از دست مىرود.
2. اگر جمود نکند و با تجریدِ «مَثَل»ها از خصوصیّات غیردخیل، به معانى مجرّد منتقل شود، از زیاده، یا نقص، یا هر دو مصون نخواهد ماند (همان، ص63).
ک) راه فرار از این دو محذور را، علامه(ره)، پراکنده کردن «معانى ممثَّل» در قالبِ «امثال»، «قصهها» و...، به طورى که یک دیگر را تفسیر و تبیین کنند، مىداند (همانجا).
ل) بر این اساس، از منظر علاّمه(ره)، لازم است که به هنگام مواجهه با آیات قرآن، زواید موجود در کلام را پیراست و آنچه را از این خصوصیّات براى رسیدن به هدف و مقصود، ضرورى است، حفظ کرد؛ به اعتقاد علاّمه(ره) این سیرهى عقلا در همهى زبانهاى دیگر نیز هست (همانجا).(60)
4ـ4ـ شریعت اجتماعى اسلام.(61) غیر از نکات مذکور در صفحات گذشته که بر برخى از وجوه اجتماعى قرآن دلالت داشت، نکات اجتماعى دیگرى وجود دارد که به محتواى «شریعتِ» موردِ توصیهى قرآن (اسلام) مربوط است. در ادامهى سخن، برخى از مبانى، خصوصیّات و لوازم بحث را در قالب چند نکته تبیین مىکنیم.
1ـ4ـ4ـ انسان، موجودى اجتماعى. انسان موجودى است اجتماعى که زندگىاش بدون وجود «اجتماع» تداوم نمىیابد. علامّه(ره)، این نظر خود را به آیات زیادى مستند مىکند. برخى از آیات عبارتاند از: حجرات: 13؛ زخرف: 32؛ آل عمران: 195؛ فرقان: 54. براى نمونه این آیه است: «یَـآأَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَـکُم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَـکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآلـءِلَ لِتَعَارَفُوآاْ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَـلـکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (سوره حجرات، آیه 13) و معتقد است که شواهد تاریخى نیز مؤید آن است. شریعت و دینى که براى «هدایت» و راهنمایى چنین موجودى آمده است، باید به این حیث مهم او توجّه خاص داشته باشد (همان، ج4، ص92).
2ـ4ـ4ـ دین و اجتماع. به اعتقاد علاّمه(ره)، با آنکه انسانها همواره در «اجتماع» زندگى کردهاند، به شکل آگاهانه و تفصیلى توجهى به آن نداشتند و آن را به تبع خواص دیگر خود مدنظر قرار مىدادند. اولین کسانى که این بُعد انسان را برایش آشکار ساختند و او را به نحو تفصیلى متوجه آن نمودند. «انبیاء» بودند (مرحوم علامه در این خصوص به آیات: سوره بقره، آیه 213 و سوره یونس، آیه 19 اشاره مىکند. در سورهى یونس چنین مىفرماید: وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّآ أُمَّةً وَ حِدَةً فَاخْتَلَفُواْ وَ لَوْلاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّکَ لَقُضِىَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ این آیه دلالت دارد که انسانها در گذشته امت واحد و ساده بود و هیچ اختلافى بین آنها نبود تا این که بین ایشان اختلاف ظاهر شد و خداوند انبیاء (حضرت نوح(ع)) را براى رفع آن فرستاد و...) (همان، ص92).
3ـ4ـ4ـ اسلام و جامعه. در نظر علاّمه(ره)، در این میان اسلام تنها دینى است که اجتماع را به طور صریح و مستقل مورد توجه قرار داده است و آن را یک امر خارجى و عینى مىداند و از اهمالکارى و تابعنگرى در خصوص آن پرهیز کرده است. در نظر علامه، هر چند جامعه از مجموع افراد منفردِ داراى هویّت مستقل تشکیل مىشود، اما جمع این افراد در کنار هم متضمن «روابطى حقیقى» است، که منجر به یک «هویّت جمعى» مىگردد؛ به عبارت دیگر، رابطهى حقیقى بین شخص و جامعه به پدید آمدن یک هستى دیگر (=هستى اجتماعى) ختم مىشود که واجد ویژگىهایى است. به اعتقاد مرحوم طباطبایى دلیل آنکه قرآن، «وجود»، «اجل»، «کتاب»، «شعور»، «فهم»، «عمل»، «طاعت»، «معصیت» و مانند آن را به «امّت» و «جامعه» نسبت مىدهد بر همین اساس قابل تبیین است (همان، ص96).
4ـ4ـ4ـ شؤون اجتماعى اسلام: مرحوم طباطبایى معتقد است به لحاظ اهمیتى که اسلام به مسألهى «اجتماع» مىدهد (به جهت ویژگىهایى که اجتماع دارد) همهى شؤون خود را بر اساس اجتماع تنظیم کرده است (همان، ص126). برخى از جوانب بحث را ذیلاً مرور مىکنیم:
الف) دین فطرت: اسلام همهى مردم را به «دین فطرت» فرا مىخواند. این اولین امرى است که محور تألیف و انس افراد متفاوت و مختلف با یکدیگر است (همان، ص127).
ب) تفکّر، اجتهاد و بحث جمعى: به اعتقاد علاّمه، اسلام توجه ویژهاى به «مناظرهى جمعى» «تدّبر اجتماعى»، «اجتهاد جمعى»، «تفکر اجتماعى»، «بحث اجتماعى» و مانند آن، که حاکى از تضارب آراست، دارد. مرحوم طباطبایى سخن خود را هم در باب مسائل عملى مىگوید و هم در باب مسائل نظرى (همان، ص129) از این سخن علامه مىتوان چنین استنباط کرد که ایشان به گونهاى معتقد به شورایى شدن فتوا و به تعبیرى «اجتهادهاى گروهى» نیز هست). اسلام، هیچگاه موافق تحمیل یک اعتقاد بر افراد نیست و میراندن غریزهى اندیشه و تفکر در انسانها را از طریق زور، جبر، شلاق، شمشیر، تبعید و... برنمىتابد و آن را خلاف حق مىداند و معتقد به «آزادى اندیشه» است؛ اما در کنار آن سخت به «تضارب آرا» و «بحث جمعى» و... تأکید دارد و این راه را بهترین تدبیر براى ارتقاى فکرى جامعه مىداند (همان، ص127ـ131).
ج) خنثىسازى عوامل تفرقه: روشن است که تفاوت عوامل درونى و برونىِ افراد مىتواند تفاوت اندیشهاى و به تبع، کنشى ـ رفتارى آنها را به دنبال آورد و آن نیز به اختلاف در اصولى ختم شود که جامعهى اسلامى بر آن مبتنى است (همان، ص128). مرحوم طباطبایى مهمترین این عوامل را سه دسته مىداند: «اخلاق نفسانى و صفات باطنى» (ملکات فاضله و رذیله)، «افعالِ» موافق یا مخالف حق (همانجا) و «عوامل بیرونى» (مانند: دورى منزل و عدم دسترسى مناسب به فرهنگ دینى؛ قصور فهم از تعقل صحیح حقایق دینى، ناشى از کودنى طبیعى و...) (همان، ص129). به اعتقاد علامه اسلام براى خنثى کردن این عوامل، راهکارهایى مشخص کرده است: «تربیت دینى» راهکار یکسانسازى نسبى «اخلاق» است، و هماهنگ با معارف و علوم دینى وضع گردیده و حاصل آن، اخلاقى است مناسب و هماهنگ با آن اصول (همان، ص128)؛ اما راهکار وحدتبخشى به «افعال»، امر کردن جامعه به «دعوت مستمر دینى»، تکلیف جامعه به «امر به معروف و نهى از منکر» و «امر به تبعید شبههافکنان است» (همان، ص128ـ129). علاج و درمان تفرقهى ناشى از عوامل بیرونى، «تعمیم تبلیغ» و «نرمى در دعوت و تربیت»، یعنى دو امرى است که از ویژگىهاى سلوک تبلیغى اسلامى محسوب مىشوند. مرحوم علامه معتقد است که موارد یاد شده راههایى است که از وقوع اختلاف در عقاید جلوگیرى مىکند و در صورت وقوع، آنها را مرتفع مىسازد (همان، ص129).
د) نیروى جمعى اجرایى: مرحوم طباطبایى با وجود اذعان به رهبرى پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) در زمان حضور ایشان، معتقد است عموم آیاتِ مربوط به «اقامهى عبادات»، «قیام به امر جهاد»، «اجراى حدود و قصاص» و مانند آن، خطابشان عام بوده، اختصاصى به پیامبر(ص) ندارد و همهى مسلمین در این خصوص با ایشان مساوىاند (سوره نساء، آیه 77؛ سوره بقره، آیه 195؛ 183؛ سوره آلعمران، آیه 104؛ سوره مائده، آیه 35، سوره حج، آیه 78 و...) (همان، ص122). از نظر علامه، این امر بهترین دلیل بر «اجتماعى بودن» دین تلقى شده و معنایش آن است که در اسلام حتى «قوهى مجریه» به یک طایفهى خاص و ممتاز اختصاص ندارد و همهى مردم مىتوانند و باید در آن دخالت نمایند. در زمان غیبت نیز مسأله روشنتر است و بدون شک امر حکومت به مردم سپرده شده و آنها مىتوانند حاکم را بر اساس «سیرهى نبوى» تعیین کنند؛ او نیز موّظف است تا «امامت» (نه پادشاهى یا امپراطورى و...) خود (آنچه مربوط به احکام شرعى است) را در قالب و چارچوب قوانین و احکام اسلام پیش برد و در مورد مسائل زمانى و مکانى مربوط به غیراحکام، پس از مشورت، عمل کند (همان، ص122ـ125).
ه) صفت «اجتماعیّت» احکام: به اعتقاد مرحوم طباطبایى قید «اجتماع» و «جماعت» و «جمع» و... در همهى احکامى که ممکن بود صفت اجتماعى بودن در آنها لحاظ شود به شکل وجوبى یا استحبابى، مدنظر قرار گرفته است: یک دسته از احکام و قوانین این ویژگى را دارند که قید «اجتماع» به طور مستقیم در آنها شرط شده است مانند «جهاد» که صفت «اجتماع» در حد مُکفى براى دفاع در آن شرط شده است (همان، ص126). یک گونهى دیگر، واجباتى مثلِ روزه و حج براى مستطیع است، که لازمهى وجوب آنها اجتماعى است، و البته هر دو نیز به «عید» و نمازهاى وارد شده در آن دو روز ختم مىشود. از همین دسته مىتوان به «وجوب تعیینىِ» نمازهاى یومیّه اشاره کرد که هرچند «جماعت» برگزار کردن آنها واجب نیست، اما «تشریع وجوبىِ» نماز جمعه در محدودهى چهار فرسخ، به گونهاى این «عدم اجتماع» را تدارک کرده است (همان، ص126ـ127). یک شکل دیگرِ توجه به «اجتماع» آن است که شارع مقدس در برخى از احکام (مثلاً نمازهاى واجب یومیّه) با وصف آن که وجوب اجتماع و «جماعت» را تشریع نکرده است، اما جماعت برگزارکردن همان امر واجب را «سنّت» و «مستحب» قرار داد و بدین طریق عدم وجوب اجتماع را تدارک نمود (همان، ص127).
و) توحید در نظر و عمل: به اعتقاد علامه، از مهمترین ویژگىهاى دین اسلام، ارتباط جمیع اجزائش با یکدیگر است، به طورى که منجر به یک «وحدت کامل» شده است؛ «روح توحید» در «اخلاق کریمه» و «روح اخلاق» در «اعمال»ى که مکلّفین باید انجام دهند (و بسیارى از آنها اجتماعى است) انتشار دارد. براین اساس، جمیع اجزاى دین اسلام، با یک تحلیل نظرى، به توحید مىرسد، و توحید نیز از طریق ترکیب در اخلاق و اعمال نمود مىیابد؛ (همان، ص108) «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّــلِحُ یَرْفَعُهُ؛ ... سخنان پاکیزه به سوى او بالا مىرود، و کار شایسته به آن رفعت مىبخشد...» (سوره فاطر، آیه 10).
ز) عقل محورى: اسلام دینى است که احکامش را بر اساس ویژگىهاى انسان و در راستاى ارضاى غرایز و فطریّات وى بنیان نهاده و در عین حال، در تنظیم و پىریزى احکام و قوانینش «عقلمحور» است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار مىدهد (همان، ص101).
مطالب مذکور برخى از نکاتى است که از سخنان مرحوم طباطبایى در خصوص تعیّنپذیرى اسلام و قرآن استفاده مىشود. ما در این جا تنها به برخى از این نکات، آن هم به اجمال، اشاره کردیم و تفصیل مطلب را به مجالى دیگر احاله مىکنیم. سخن خود را در همین جا به پایان مىبریم و در ادامه سخن به جمعبندى مطالب مىپردازیم.
5. نتیجه
با بهرهگیرى از برخى پارادایمهاى مطرح در جامعهشناسى معرفت، (Merton, 1987, P. 514-515; Tavakol, M;P; 43-49, Stark, W, 1960, Part: II) مؤلفههاى تعیّن در اندیشههاى علامه طباطبایى را مرور مىکنیم.
1 ـ 5 ـ معرفت وحیانى یکى از انواع معرفت است و خاستگاهش «عالم الغیب» و «علم لدّنى الهى» است.
2 ـ 5 ـ این معرفت، حضورى، داراى عصمت، مرموز، خارقالعاده، مقهورناشدنى، رافع اختلافات اجتماعى، متمایزکنندهى انبیا از دیگران، متفاوت از نبوغ، عقلى عملى، فکر معمول مردم و کشف و شهود است.
3 ـ 5 ـ راه کسب آن نیز یا مستقیم و توسط خداوند، یا از پشتپرده و حجاب (مثلاً در خواب) و یا توسط یک واسطه (جبرئیل) است.
4 ـ 5 ـ حاملان و مردان این گونه معرفت نیز داراى عصمتاند، و در تلّقى و تبلیغ وحى و نیز، در اعمال شخصى خود دچار گناه و خطا نمىشوند.
5 ـ 5 ـ معرفت وحیانى از هرگونه تغییر و تحوّل ماهوى به دور است و دگرگونىهاى جهان طبیعت، ماده و اجتماع بر محتواى آن تأثیرى ندارد.
6 ـ 5 ـ با این وصف، به جهت تغییرِ «انسان»، «مصالح» و «شرایط زمان»، از حیث صورت و شکل، متغّیر است؛ «شرایع»، نمود چنین تغییراتى است.
7 ـ 5 ـ قرآن و شریعت اسلام نیز، تغییرات مختلفى از این حیث پذیرفتهاند.
8 ـ 5 ـ اصل «نزول قرآن»، تحت تأثیر عوامل انسانى و براى رساندن باطن قرآن در حد فهم انسان صورت گرفته است.
9 ـ 5 ـ «نزول تدریجى» قرآن نیز متأثر از همین عوامل و به دلایل «آموزشى»، «احتجاج بودن» و «ضعف فراگیرى عمومى مردم» است.
10 ـ 5 ـ «کلام بودن» بخشى دیگر از «تعیّن پذیرى اجتماعى» قرآن است. البته، قرآن، با وصف آن که از الفاظ مورد استعمال مردم بهره گرفته، سبکى خاص دارد، و در بیان مطالبش از «زبان عربى» و «تمثیل» سود جسته است.
11 ـ 5 ـ از جمله دلایل عربى شدن زبان قرآن مىتوان به «امتیاز زبان عربى در بیان مطالب و معانى»،«عرب بودن عمدهى مخاطبین در مراحل آغازین» و «آسان شدن براى فهم» اشاره کرد.
12 ـ 5 ـ باطن قرآن داراى دو مرحلهى نزول است: مرحلهى اول از «تأویل» به «معارف» و مرحلهى دوم از «معارف» به «آیات» و «بیانات» است؛ به هر حال، چون الفاظ توانایى نشان دادن معانى بلند قرآن را ندارند، خداوند آنها را در سرتاسر قرآن، در قالب قصهها، مَثَلها و...، پراکنده و از این طریق تا حدودى آن معانى را در حد افهام مردم قرار داده است.
13 ـ 5 ـ از آنجا که دین براى هدایت انسان آمده و یک بُعد مهم انسان نیز اجتماعى بودن اوست، خداوند اجتماع را مورد توجه خاص قرار داده و ضمن قایل شدن به یک هوّیتِ مستقلِ داراى شعور، اجل، کتاب، درک، فهم، طاعت، معصیت و مانند آن براى جامعه، احکامش را براساس آن تنظیم کرده است.
12 ـ 5 ـ اجتماعى بودن اسلام در اثر تأکید آن بر: «دین فطرت»، «تفکّر، اجتهاد و بحث جمعى»، «خنثىسازى عوامل تفرقه»، «نیروى جمعى اجرایى»، «اجتماعى بودن احکام»، «رابطهى توحید نظرى و عملى»، «عقل محورى» و مانند آن است.
منابع فارسى
ـ قرآن کریم (ترجمهى آیتاللّه مکارم شیرازى).
ـ اژدرىزاده، حسین، «تعیّن اجتماعى معرفت در المیزان»؛ [از مجموعه مقالات همایش جامعهشناسى معرفت]، 1382.
ـ اژدرىزاده، حسین، «رویکردى جامعه شناختى به ادراکهاى اعتبارى»؛ آئینهى مهر؛ قم: دارالتفسیر، 1380.
ـ الاصفهانى، محمدحسین؛ نهایة الدرایة؛ قم: آل البیت، 1414ه.ق.
ـ الراغب الاصفهانى، ابىالقاسم؛ المفردات؛ طهران: المکتبة المرتضویة، بىتا.
ـ الطباطبایى، محمدحسین؛ المیزان؛ قم: جماعة المدرسین فى الحوزه العلمیّة، بلا تا.
ـ الطباطبایى، محمدحسین؛ تفسیر المیزان؛ ترجمهى محمدباقر موسوى همدانى، قم: جامعه مدرسین، دفتر انتشارات اسلامى، 1374.
ـ الطباطبایى، محمدحسین؛ رسایل سبعه؛ قم: چاپ حکمت، 1363.
ـ الطباطبایى، محمدحسین؛ نهایة الحکمة؛ قم: جماعة المدرسین بقم، مؤسسة النشر الاسلامى، دارالتبلیغ الاسلامى، 1362.
ـ بهشتى، محمدحسین؛ شناخت از دیدگاه قرآن؛ تهران: بقعه، 1378.
ـ جوادى آملى، عبداللّه؛ «سیرهى تفسیرى مرحوم علامه طباطبایى»؛ آئینهى مهر؛ قم: دارالتفسیر، 1380.
ـ جوادى آملى، عبداللّه؛ شریعت در آیینهى معرفت؛ قم: اسراء، 1377.
ـ جوادى آملى، عبداللّه؛ فطرت در قرآن؛ تنظیم: محمدرضا مصطفىپور، قم: نشر اسراء، 1376.
ـ حسینزاده، محمد؛ مبانى معرفت دینى؛ قم: مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى امام خمینى، چاپ دوم، 1380.
ـ سروش، عبدالکریم؛ بسط تجربه دینى؛ تهران: مؤسسهى فرهنگى صراط، 1378.
ـ سعیدى روشن، محمدباقر؛ تحلیل زبان قرآن و متدولوژى فهم آن»؛ [پایاننامهى دکترى]، قم: تربیت مدرس، 1381.
ـ شجاعى زند، علىرضا؛ دین، جامعه و عرفى شدن؛ تهران: نشر مرکز، 1380.
ـ طباطبایى، محمد حسین؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم؛ تهران: صدرا، 1367.
ـ علىزمانى، امیرعباس؛ زبان دین؛ قم: دفتر تبلیغات، 1375.
ـ فراستخواه، مقصود؛ دین و جامعه؛ [مجموعهى مقالات]، تهران: شرکت سهامى انتشار، 1377.
ـ گواهى، عبدالرحیم؛ واژهنامه ادیان؛ ویراسته بهاءالدین خرمشاهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372.
ـ لطفى، حسین؛ «ابصار از دیدگاه ملاصدرا»؛ ملاصدرا و حکمت متعالیه؛ [مجموعهى مقالات همایش جهانى حکیم ملاصدرا]، تهران: بنیاد حکمت اسلامى صدرا، بهار 1380.
ـ معرفت، محمدهادى؛ علوم قرآنى؛ تهران: التمهید و سمت، 1379.
ـ نصر، حسین؛ معرفت و امر قدسى؛ ترجمه فرزاد حاجى میرزایى، تهران: فرزان، 1380.
منابع انگلیسى
- Metton, R. K; Social Theory and Social Structur; The free press, New york, 1968
- Stark, W; The Sociology of Knowledge; Rowtledge and Kegan paul, London, Second impression, 1960
- Tavakol, M; Sociology of Knowledge; New Dolhim s, p,p, l, 1987
________________________________________
1 . Revealed knowledge
2 . the world of unseen
3 . Social determinations
4 . Social dotermination of revealation.
5 . Epistemology
6 . Knowledge
7 . Sense cognition
8 . Substantial Variation
9 . Means / channels of Knowledge
10 . Sources of Knowledge
11 . Society
12 . History
13 . Ratio
14 . Heart.
15 . The World of unseen
16 . Conformity
17 . Measure of knowledge.
18 . Standrd of knowledge
19 . Evident knoweledge
20 . Theeoretical theorem
21 . Pragmatical theorem
22 . Truth
23 . Infallibility
24 . Speech
25 . Act
26 . Thought
27 . Nominal (Practicable) Knowledge.
28 . Relativism
29 . Ethics
30 . Conceptual
31 . Absolute
32 . Application
33. جهت مطالعه تفصیل مباحث فوق، همراه با رویکردى جامعهشناختى، ر.ک. اژدرىزاده، حسین، «تعیّن اجتماعى معرفت در المیزان» (مجموعه مقالات همایش جامعهشناسى معرفت، 1381).
34 . Revelation
35 . Prophets
36 . Gabriel (Jibreel)
37 . Speaking
38 . Mans of revelation
39 . Error
40 . Sin
41 . Essence
42 . Religious Lows
43 . Determination
44 . Place / Locality
45 . Language
46 . colour
47 . Epoch
48 . Social determination of Quran
49 . Revelation
50 . Natural Knowledge
51 . Innate disposition / the human nature
52 . Argumentation
53 . Paplic revelation
54 . The word of God
55 . The word of people
56 . Divine / Sacrd
57 . Special / particular determination
58 . Arabic religion.
59 . Inerrables/InFalibles/Innocents.
60. براى مطالعهى بیشتر در خصوص زبان قرآن و نظریههاى مربوط و نقد و بررسى آن نظریهها، ر.ک. سعیدى روشن، 1381، ص269ـ350، همچنین این نظر علامه(ره) از برخى جهات مانند نظر پُل تیلیش و جورج سانتایاناست، که معتقدند همه گزارههاى دینى نمادین و سمبلیک است (على زمانى، 1375، ص35ـ41). و از برخى جهات، و بلکه بیشتر، با نظریه «زبان تمثیلى» توماس آکوئیناس در خصوص صفات خدا شباهت دارد: (همان، ص197ـ205) مرحوم طباطبایى زبان تمثیل را اختصاص به صفات خدا ندانسته است).
61 . The social Law of Islam.