آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۸

چکیده

متن

مقدمه
ما در جامعه‏اى زندگى مى‏کنیم که ارزش زیادى براى علم قایل است. «متخصصانِ» علم در بسیارى از مؤسسات، از دادگاه‏هاى قانونى گرفته تا راهروهاى قدرت، نقش ممتازى ایفا مى‏کنند. حتى، بسیارى از ما مى‏کوشیم تا عقایدمان درباره‏ى جهان طبیعى را براساس تصویر «علمى» شکل دهیم. اگر دانشمندان بگویند که قاره‏ها حرکت مى‏کنند، یا این‏که جهان هستى بیلیون‏ها سال عمر دارد، حتى اگر ادعاهایشان خلاف شهود و نامعقول به نظر آید، ما عموما سخنانشان را قبول مى‏کنیم. به همین اندازه نیز، اگر دانشمندان مواردى را نفى نمایند و به عنوان مثال، بگویند که ولیکوفسکى(2) آدم عجیب و غریبى بود، داستان خلقت در کتاب مقدس نامعقول است، بشقاب پرنده وجود ندارد و یا طب سوزنى مؤثر نیست، میل داریم که این ادعاها را بپذیریم و آن را نظر خود بدانیم و براى کسانى که آنان طردشان مى‏کنند، مجازات و محکومیّت اجتماعى که شایسته‏ى شیادان، شارلاتان‏ها و کلاه‏بردارهاست، قایل شویم. به طور خلاصه، حیات فکرى، اجتماعى و سیاسى ما در بسیارى جهات مبتنى بر این فرض است که مى‏توانیم فرق بین علم و علم ساختگى(3) را درک کنیم (یا اگر خود ما نتوانیم این تفاوت را توضیح دهیم، کسى که به او در این زمینه اعتماد داریم خواهد توانست).
به چند دلیل تاریخى و منطقى ـ که بعضى از این دلایل بیش از دو هزار سال قدمت دارند ـ فلاسفه از قضا کسانى هستند که ما براى دریافتن تفاوت میان علم و غیرعلم به آنان مراجعه مى‏کنیم. درحقیقت اگر فلاسفه را نگهبانان مایملک علم بدانیم زیاده‏روى نکرده‏ایم. آنها کسانى هستند که بنا به فرض مى‏توانند تفاوت بین علم و شبه(4) علم را براى ما توضیح دهند. در تقسیم‏بندى‏هاى معمول دانشگاهى، نظریه‏پردازان معرفت(5) و فلاسفه‏ى علم(6) مسؤول حکم کردن و مجاز شمردن ادعاهایى هستند که فرقه‏هاى مختلف در مورد منزلت(7) «علمى» خود مى‏کنند. با توجه به این شرایط، تعجبى ندارد که مسأله‏ى ماهیت(8) علم در فلسفه‏ى غرب چنین بزرگ جلوه‏گر شده است. فلاسفه از افلاطون(9) تا پوپر(10) به دنبال معین کردن وجوه معرفتى‏اى(11) بوده‏اند که علم را از دیگر انواع عقیده و عمل متمایز مى‏سازند.
با وجود این شکى نیست که فلسفه عمدتا در رساندن این بار به مقصد شکست خورده است. با توجه به نقاط قوت و ضعف هر یک از تلاش‏هاى عدیده‏ى مشهور براى مسأله تحدید(12) (که مواردى از آن‏ها را در این مقاله به بحث خواهیم گذارد)، شاید منصفانه باشد که بگوییم هیچ حدى میان علم و غیرعلم(13) یا میان علم و شبه علم موردتوافق اکثریت فلاسفه قرار نگرفته است و هیچ حدى هم وجود ندارد که فلاسفه یا دیگران مجبور به پذیرفتن آن باشند؛ اما تفصیل سخن در پى خواهد آمد.
از شکست‏هاى پیاپى فلسفه در پى بردن به ویژگى‏هاى معرفتىِ ممیز علم از دیگر سیستم‏هاى عقیدتى، چه درس‏هایى باید آموخت؟ ممکن است این شکست ناشى از فقر تصورات فلسفى ما باشد؛ مى‏توان تصور کرد که علوم واقعا منحصر به فرد باشند، و از این روست که ما فلاسفه هنوز نتوانسته‏ایم وجوه ممتاز آن را به چنگ آوریم. دیگر این‏که ممکن است رشته‏هایى که ما «علمى» مى‏دانیم، هیچ‏وجه معرفتى مشترکى نداشته باشند که در دیگر رشته‏ها یافت نشود. هدف من در این مقاله این است که سیر کوتاهى در تاریخچه‏ى تحدید علم و غیرعلم بکنم تا ببینم آیا این سیر مى‏تواند روشن کند که امروزیان در راه پیدا کردن ملاک تحدید موفق خواهند شد.
سنت تحدیدگراى کهن
فلاسفه‏ى غربِ هم‏دوره‏ى پارمنیدس(14) فکر مى‏کردند که تفکیک معرفت (episteme) از صرف رأى(15)(doxa) ، واقعیت(16) از ظواهر(17)، صدق(18) از خطا(19) مهم است؛ تا زمان ارسطو که تعلق خاطر به امور معرفتى، به سؤال از ماهیت معرفت علمى محوریت داد. ارسطو در Posterior Analytics [= آنالوطیقاى دوم [ذى‏نفوذش به تفصیل در مورد چیستى معرفت علمى سخن گفته است. او مى‏گوید براى علمى بودن باید با علل سروکار داشت، باید اثبات منطقى را به کار برد و باید کلیاتى را که در «ذات»(20) امور جزئى حسى هستند، تشخیص داد؛ اما مهم‏تر از همه براى علم داشتن باید تعیّن برهانى(21) داشت. به نظر ارسطو وجه اخیر آشکارترین وجه تمایز معرفت علمى از سایر معارف بشرى است. آنچه علوم را از دیگر انواع عقیده مجزا مى‏کند، خطاناپذیرى مبانى آن علوم و درنتیجه بى‏نقص بودن نظریاتِ تشکیل‏دهنده‏ى آن علوم است. اصول اولیّه‏ى طبیعت مستقیما از طریق حواس درک مى‏شوند. هر چیز دیگرى که ارزش نام علم را داشته باشد، از این اصول اولیه قابل اثبات است. شاخص کل علم و مهم‏ترین وجه تمایز علم با رأى صرف درجه یقین به آن است.
اما ارسطو گاهى ملاک تحدید دومى را هم بین علم و رأى عرضه مى‏کند که کاملاً در تقابل با ملاک اول است. او میان معرفت به چگونگى(22) (نوع معرفتى که صنعتگران و مهندسان دارند) و «معرفت به چرایى»(23) یا فهم اثباتى(24) (که تنها دانشمندان داراى آن نوع معرفت‏اند) تفکیک قائل مى‏شود. به عنوان مثال، یک کشتى‏ساز مى‏داند چگونه قطعات چوب را کنار هم بگذارد تا وسیله‏اش در آب شناور بماند؛ اما او این معرفت را بر اساس اصول اولیه یا علل اولیه و بهره‏گیرى از روش اثبات قیاسى(25) ـ علّى بدست نمى‏آورد، و درحقیقت او نیازى هم به چنین اثباتى ندارد. بنابراین او مى‏داند که وقتى چوب به درستى آب‏بندى شود، در آب شناور مى‏ماند؛ ولى لازم نیست بتواند با استفاده از اصول و علل نشان دهد که چوب این خصوصیت شناورى را دارد. در برابر این، تعلّق خاطر دانشمند ـ طبق گفته‏ى ارسطو ـ به «واقعیت مدلّل»(26) است. مادام که او نتواند نشان دهد که چرا چیزى چنان رفتار مى‏کند که مى‏کند (با دنبال کردن علل آن تا اصول اولیه) معرفت علمى به آن چیز ندارد.
بنابراین، دو ملاک تحدید از آثار ارسطو استخراج مى‏شود: یکى علم را با یقینى بودن اصولش، از رأى و وهم(27) تفکیک مى‏کند و دیگرى با دانستن علل اولیه، علم را از صنعت متمایز مى‏سازد. این مجموعه تفکیک‏ها در بحث از ماهیت علم، در سراسر قرون وسطى و رنسانس حاکم بود ولذا زمینه‏ى مهمى در وارسى این مباحث در قرن هفدهم است.
خوب است ببینیم این رویکرد چگونه در عمل به کار مى‏رفت. یکى از واضح‏ترین نمونه‏ها، نجوم باستان است. تا زمان بطلمیوس،(28) منجمانِ با گرایش ریاضى، عمدتا سنت (ارسطویىِ) توضیح حرکات سیارات بر اساس علل یا ماهیت‏هاى(29) مواد سیارات را کنار گذارده بودند. چنان‏که دوئم(30) و دیگران در کتاب نجات پدیدارها (1969) به تفصیل نشان داده‏اند، بسیارى از منجمان بدون اتکا به فرض علّى در مورد ماهیت یا اصول اولیه‏ى آسمان‏ها صرفا به دنبال ارتباطات حرکات سیارات بودند. بى‏تردید آنها با این کارشان از دانشمند به صنعتگر بدل مى‏شدند.(1) حتى قضیه بدتر از این‏ها هم بود؛ منجمان براى آزمودن نظریاتشان از روش پس از مورد(31) استفاده مى‏کردند. آنها به جاى آن‏که مدل‏هایشان را از اصول اولیه، که مستقیما شهود(32) شده‏اند، استخراج کنند، برساخته‏هاى(33) فرضى(34) از حرکات و مواضع سیارات ارائه مى‏دادند و سپس پیش‏بینى‏هاى به دست آمده از مدل‏هایشان را با مواضع مشاهده شده‏ى اجرام سماوى مقایسه مى‏کردند. البته این نحوه آزمون نظریه، بسیار خطاپذیر(35) و غیراثباتى است و در آن زمان هم دانشمندان این امر را مى‏دانستند. نکته‏ى اصلى ـ با توجه به مقصود ما ـ این است که منجمان با کنار گذاردن روش اثبات با اصول اولیه‏ى ضرورى، به صرف رأى مى‏رسیدند، نه معرفت، و بدین‏ترتیب خود را از محدوده‏ى علم بسیار دور مى‏ساختند. تقریبا در کل قرون وسطى و درحقیقت تا آغاز قرن هفدهم، دید غالب دانشمندان نسبت به نجوم با گرایش ریاضى همین بود؛ یعنى به دلایل پیش‏گفته، «علم» حساب نمى‏شد. (خوب است اشاره کنیم که بسیارى از خشم‏هایى که در برابر آثار نجومى کپرنیک(36) و کپلر(37) برانگیخته شد، ناشى از این واقعیت بود که آنها مدعى بودند دوباره نجوم را «علمى» کرده‏اند).
به طور کلى، قرن هفدهم موجب تغییر عمیقى در نکته‏سنجى‏هاى تحدیدگرایان شد. اگر داستان بلند و جذاب این قرن را کوتاه کنیم، مى‏توانیم بگوییم که بیش‏تر متفکران قرن هفدهم ملاک تحدید اول ارسطو (یعنى تمایز بین علم خطاناپذیر و رأى خطاپذیر) را پذیرفتند، اما ملاک دوم او (میان علم به چگونگى و فهم) را رد کردند. به عنوان مثال اگر به آثار گالیله،(38) هویگنس(39) یا نیوتن(40) بنگریم، مى‏بینیم که آنها ترجیح «معرفت به چرایى» را بر «معرفت به چگونگى» رد مى‏کنند. در حقیقت هر سه حاضر بودند بپذیرند که نظام‏هاى عقیدتى‏اى که هیچ ادعایى نسبت به فهم مبتنى بر علل اولیه یا ماهیات ندارند، کاملاً علمى‏اند؛ بنابراین، گالیله مدعى بود که درباره‏ى علل زیرینِ مسئول سقوط آزاد اجسام، چیزى نمى‏داند یا کم مى‏داند و در علم اجسام متحرک(41) خودش، از نظرورزى(42) درباره‏ى این امور به صورتى استوار سرباز مى‏زد؛ اما معتقد بود که با این حال مى‏تواند از ادعایش دفاع کند که «علم حرکت» را پدید آورد؛ چون به نظر خودش نتایج حاصله خطاناپذیر و اثبات شده بودند. به همین ترتیب نیوتن در Principia [ = اصول [نسبت به تبیین علّى بى‏تفاوت نبود و آزادانه مى‏پذیرفت که دوست دارد علل پدیده‏هاى جاذبه‏اى را بداند؛ اما تأکید مى‏کرد که حتى بدون علم به علل جاذبه، فرد مى‏تواند به توضیح فنى و علمى جاذبه‏ى اجرام سماوى بپردازد. نیوتن مثل گالیله توضیح غیرعلّى‏اش را «علمى» مى‏دانست؛ چون (مدعى بود) نتیجه‏هایش یقینى است. چنان‏که نیوتن بارها و بارها به خوانندگانش مى‏گوید، او به فرضیات و نظرورزى نمى‏پردازد. قصد او استخراج مستقیم نظریات از پدیدارها بود. باز در این‏جا خطاناپذیرى نتایج، و نه قابلیت به دست آمدن از علل اولیه، یگانه سنگ محک منزلت علمى بود.
به‏رغم رویکرد متفاوت متفکران قرن هجدهم نسبت به رویکرد متفکران قرن هفدهم، توافق گسترده‏اى وجود داشت که معرفت علمى، یقینى برهانى است. بیش‏تر نحله‏هاى معرفت‏شناختىِ معمول در قرن هجدهم از این نظر اتفاق رأى داشتند؛ به عنوان مثال، بیکن،(43) لاک،(44) لایب‏نیتز،(45) دکارت،(46) نیوتن و کانت(47) توافق نظر داشتند که شاخص علم همین است (Laudan, 1981). آنها ممکن بود در مورد این‏که دقیقا چگونه مى‏توان به معرفت یقینى رسید، نزاع داشته باشند، اما هیچ‏یک با این ادعا نزاعى نداشت که علم و معرفت خطاناپذیر به یک‏جا منتهى مى‏شوند.
چنان‏که من در جاى دیگرى نشان داده‏ام (Ibid, chap8)، این برداشت ذى‏نفوذ بالاخره در قرن نوزدهم با ظهور و پیروزى نهایى دیدگاه خطاپذیر در معرفت‏شناسى، به اضمحلال قطعى دچار شد. وقتى فرد بپذیرد که علم، یقین برهانى به ارمغان نمى‏آورد و تمام نظریات علمى اصلاح‏پذیرند(48) و ممکن است مورد اصلاحات جدى قرار گیرند ـ چنان‏که تا اواسط قرن نوزدهم بیش‏تر متفکران آن را پذیرفته بودند ـ آن‏گاه دیگر نمى‏شود تفکیک علم و غیرعلم را با تفکیک معرفت و رأى یکى دانست. درحقیقت لازمه‏ى روشن خطاپذیرى این است که تفاوتى بین معرفت و رأى وجود ندارد. بر این اساس در چارچوب خطاپذیرى، عقایدِ علمى صرفا نوعى(49) از جنس(50) رأى هستند. چند تن از فلاسفه‏ى علم قرن نوزدهم کوشیدند تا با این پیشنهاد که آراى علمى، محتمل‏تر یا قابل اتکاتر از آراى غیرعلمى هستند، از هیبت این تغییر جهت 180 درجه‏اى نسبت به علم بکاهند؛ اما حتى این‏ها هم قبول داشتند که دیگر نمى‏شود خطاناپذیرى را شاخص معرفت علمى دانست.
وقتى یقین ـ به عنوان ابزار تحدید ـ دست‏نیافتنى شد، فلاسفه و دانشمندان قرن نوزدهم به سرعت ابزارهاى دیگرى براى این کار ساختند. متفکرانى با آراى بسیار متفرق چون کنت،(51) بین،(52) جونز،(53) هلمهولتز(54) و ماخ(55) به عنوان نمونه تأکید داشتند که ممیز واقعى علم از هر چیز دیگر روش‏شناسى(56) آن است. آنها بر آن بودند که چیزى به نام «روش علمى معین» وجود دارد. حتى اگر آن روش مصون از خطا نباشد (قبول خطاپذیرى این عقب‏نشینى را لازم مى‏آورد)، حداقل براى آزمون مدعیات علمى، از هر روش دیگرى بهتر است. اگر هم خطایى از این روش سربزند، به قدر کافى توانایى اصلاح خود را دارد تا زود آن خطا را کشف و تصحیح کند. چنان‏که یکى از نویسندگان چند سال بعد نوشت: «اگر علم باعث گمراهى ما شود، علمِ بیش‏تر ما را باز به راه خواهد آورد» .(Davis, 1914)نیازى به ذکر این نیست که قرن نوزدهم اندیشه‏ى منطق علم را ابداع نکرد؛ این اندیشه دست‏کم به ارسطو بازمى‏گردد؛ اما اصرار جدید در این برهه از زمان بر روش خطاپذیر بود که با وجود خطاپذیرى‏اش از دیگر رقباى علمى‏اش برتر باشد.
این تلاش براى تمایز علم از امور دیگر، دو چیز را لازم مى‏آورد: اول این‏که فعالیت‏هاى مختلف که در آن دوره، علم به‏شمار مى‏آمدند، اساسا از روش‏هاى مشخص واحدى بهره مى‏گرفتند (بنابراین به اصطلاح تز «وحدت(57) روش» در آن زمان مهم بود)؛ دوم، اعتبار معرفتى این روش باید اثبات مى‏شد. برنامه‏ى تشخیص هویت علم براساس یک روش خاص تحقیق، در نظر اول برنامه کوته‏اندیشانه‏اى نیست. در حقیقت این نظر هم‏چنان در برخى جمع‏هاى محترم ـ حتى در زمانه ما ـ پابرجاست، اما قرن نوزدهم نمى‏توانست این دو لازمه را برآورد، چون هیچ اتفاق نظرى در مورد چیستى روش علمى وجود نداشت. برخى روش علمى را اصول استدلال استقرایى(58) مى‏دانستند که هرشل(59) و میل(60) حدودش را ترسیم کرده بودند. برخى دیگر اصرار داشتند که اصل روش‏شناختىِ اساس علم این است که نظریات علمى باید محدود به موجودات مشاهده‏پذیر باشند باز برخى دیگر مثل هیوئل(61) و پرس(62) جست‏وجوى علت حقیقى(63) را کاملاً رد، و استدلال مى‏کردند که تنها آزمون روش‏شناختى قاطع یک نظریه، در توانایى پیش‏بینى‏هاى عجیب و موفق آن است (Laudan, 1981, chap8). چون بر سر چیستى «روش علمى معین» توافقى وجود نداشت، تحدیدگرایان در موضعى نبودند که دلیل قانع‏کننده‏اى بیاورند تا نشان دهد آنچه علم را منحصر به فرد مى‏سازد، روش آن است.
مشکل دیگر این رویکرد این بود که چندین جزء کلیدى‏اش ابهامات شناخته‏شده‏اى داشت؛ به ویژه بسیارى از قواعد روش‏شناختى پیشنهادى بیش از آن مبهم بودند که بتوان گفت چه موقع از آنها تبعیت شده و چه موقع آن قواعد نقض شده‏اند. لذا قواعد روش‏شناختى معمولى‏اى، چون: «از فرضیات موردى(64) اجتناب کن.»، «نظریات ساده را فرض کن.»، «هیچ فرضیه‏بافى نکن.» و «از موجودات نظرى(65) احتراز کن.» مفاهیم پیچیده‏اى دربرداشتند که نه دانشمندان و نه فلاسفه‏ى آن زمان تمایلى به توضیح این مفاهیم نداشتند. آنچه قضیه را پیچیده‏تر مى‏کند این است که آنچه بیش‏ترِ فلاسفه‏ى علم آن زمان به عنوان «روش علمى معین» عرضه مى‏کردند، شباهت کمى به روش‏هایى داشت که دانشمندان در عمل از آن استفاده مى‏کردند؛ نکته‏اى که پیردوئم در 1908 به وضوح هرچه تمام‏تر آن را مطرح کرد (Duhem, 1962).
چنان‏که قابل درک است، وضعیت در اواخر قرن نوزدهم بسیار عجیب بود. دقیقا در همان برهه که آغاز تأثیر سرنوشت‏ساز علم بر زندگى و نهادهاى انسان غربى بود، و «علم‏گرایى»(66) (یعنى این عقیده که علم و فقط علم پاسخ تمام پرسش‏هاى قابل پاسخ را داراست) داشت پا مى‏گرفت، دقیقا در آن ربع قرن که دانشمندان با جدیت به مبارزه با تمام انواع شبه دانشمندان (مثلاً: پزشکان هومئوپاتیک،(67) روح‏گرایان،(68) جمجمه‏شناسان،(69) زمین‏شناسانى که علمشان را از کتاب مقدس گرفته بودند) مشغول بودند، دانشمندان و فلاسفه خود را دست خالى مى‏دیدند. به جز در سطح لفّاظى، هیچ اتفاق نظرى وجود نداشت که چه چیزى علم را از غیرعلم جدا مى‏سازد. عجیب آن است (یا اگر کسى تمایلات بدبینانه داشته باشد، خواهد گفت که کاملاً متوقع است) که فقدان ملاک تحدید قابل قبول، دانشمندان و فلاسفه‏ى اواخر قرن نوزدهم را از رجزخوانى علیه آنچه که مهملات غیرعلمى مى‏دانستند، بازنداشت (هم‏چنان‏که همتایان امروزى آنها از فقدان چنین اجماعى احساس مشکل نمى‏کنند). اما این فقدان باعث شد که الزام‏آورى اعتراضات آنها کم‏تر از آن باشد که ناسزاى «شیادى» که با اطمینان بیان مى‏کردند، مى‏نمود. البته درست است که درباره‏ى «روش علمى معین» هم‏چنان بحث زیادى وجود داشت و بى‏تردید بسیارى امید داشتند که روش‏هاى علم بتواند نقش تحدیدگرایانه‏اى را ایفا کند که پیش از آن براى یقین قایل بودند؛ اما سواى این واقعیت که بر سر روش علمى توافقى نبود، هیچ دلیل خوبى براى ترجیح هیچ‏یک از «روش‏هاى علمى» پیشنهادى، بر هیچ‏یک از روش‏هاى بر حسب ادعا «غیرعلمى» وجود نداشت؛ چون هیچ‏کس نتوانسته بود نشان دهد که یک نامزد «روش علمى»، واجد شرایط «معرفت» (به معناى سنتى کلمه) یا دست‏کم، به لحاظ معرفتى برتر از روش‏هاى رقیب است.
یک میان پرده‏ى فرافلسفى
پیش از آن‏که به ملاحظه و ارزیابى چند پیشنهاد تحدیدگرایانه‏ى آشنا از روزگار خودمان بپردازیم، لازم است به چند مقدمه‏ى فرافلسفى(70) اشاره‏اى بکنیم. در اینجا به طور خاص باید سه سؤال محورى را مطرح کنیم:
1. یک ملاک تحدید پیشنهادى چه شروط کفایتى(71) را باید برآورد؟
2. آیا ملاک مورد ملاحظه شرط لازم(72) یا شرط کافى(73) یا هر دو شرط را براى منزلت علمى ارائه مى‏دهد؟
3. این ادعا که عقیده یا فعالیتى «علمى» یا «غیرعلمى» است مستلزم چه افعال یا قضاوت‏هایى است؟
1. در اوان تاریخ تفکر، ناگزیر توصیف «علم» و «معرفت» عمدتا نظرورزانه و پیشینى بود. حتى پس از گذشت هفده قرن، تنها نمونه‏هاى معدودى از علوم تجربى رشد یافته بودند که مى‏شد به آنها اشاره و یا خصوصیاتشان را بررسى کرد. در چنین شرایطى که فرد عمدتا در آغاز راه است، این‏که چگونه اصطلاحى چون «علم» یا «معرفت» به کار خواهد رفت، وضعى(74) و انعطاف‏ناپذیر مى‏شد؛ اما هم‏چنان‏که علوم رشد مى‏کردند و رونق مى‏یافتند، فلاسفه تازه درمى‏یافتند که کار صورت‏بندىِ یک ملاک تحدید، دیگر کارى صرفا نظرورزانه نیست. هر خط فاصل پیشنهادى میان علم و غیرعلم باید (حداقل تا حدى) تفسیرى(75) و بنابراین به طرق کاربرد موجود حساس باشد. بدین‏ترتیب، اگر کسى امروزه بخواهد تعریفى از «علم» به دست دهد که مثلاً نظریات عمده‏ى فیزیک و شیمى غیرعلمى قلمداد شوند، نتوانسته است که چند مورد اصلى کاربرد این اصطلاح را بازسازى کند. جایى که افلاطون یا ارسطو لازم نبود نگران شوند که چند یا حتى بیش‏تر فعالیت‏هاى فکرى زمانه‏شان تعریف آنها را از «علم» برنیاورند، براى ما تصور کردنى نیست که از ملاک تحدیدى راضى شویم که تعداد زیادى از فعالیت‏هایى را که علمى مى‏دانیم، به منزلت غیرعلمى تنزل دهد، یا فعالیت‏هایى را که به نظر ما قطعا غیرعلمى‏اند، علمى قلمداد نماید. به تعبیر دیگر، کاوش براى جستجوى ملاک تحدید در این روزگار، مستلزم تلاش براى تصریح(76) آن سازوکارهاى مشترک طبقه‏بندى‏اى است که عمدتا ضمنى‏اند(77) و بیش‏تر ما از این طریق مى‏توانیم در مورد نمونه‏هاى اصلى علمى و غیرعلمى به توافق برسیم. (و به نظر مى‏رسد که در سطح این نمونه‏هاى اصلى مقدار زیادى توافق وجود دارد، حتى اگر بپذیریم که موارد مسأله‏دار و مناقشه‏آمیز زیادى هم وجود دارند). به‏جا نیاوردنِ حق این دسته‏بندیهاى ضمنى نقص جدى‏اى براى هر ملاک تحدیدى خواهد بود.
اما ما از یک ملاک تحدید علم و غیرعلم، که به لحاظ فلسفى قابل توجه باشد، بیش از این انتظار داریم. ما حداقل انتظار داریم که یک ملاک تحدید، وجوه معرفتى یا روشى را که ممیز عقاید علمى از عقاید غیرعلمى است، مشخص کند. به عبارت دیگر ما مى‏خواهیم بدانیم که خصوصیت ممتاز مدعیات علمى و روش‏هاى تحقیق در علوم کدام است؟ چون بى‏تردید علم از خیلى جهات با غیرعلم متفاوت است (مثلاً دانشمندان ممکن است درآمد بیش‏ترى داشته باشند، یا بیش‏تر از غیردانشمندان ریاضیات بدانند)، اما ابزار تحدید فلسفىِ موردنظر ما باید بتواند امور علمى و غیرعلمى را به طریقى از هم تفکیک کند که نشان دهد علم، بیّنه(78) یا شواهد(79) معرفتىِ مطمئن‏ترى از غیرعلم در اختیار دارد. اگر احیانا چنین توجیهى وجود نداشته باشد، آن‏گاه تحدید میان علم و غیرعلم به لحاظ فلسفى کم‏اهمیّت یا بى‏اهمیّت خواهد بود.
بنابراین، حداقل، یک ملاک تحدید فلسفى باید تفسیرى با کفایت از جداسازى‏هاى معمولى علم از غیرعلم ارائه و تفاوت‏هاى مهم معرفتى علم و غیرعلم را نشان دهد؛ به علاوه، هم‏چنان‏که مثلاً دیدیم، این ملاک باید به قدر کافى دقیق باشد تا بتوانیم بر اساس آن بگوییم که آیا فعالیت‏ها و عقایدى که به دنبال تعیین منزلتشان هستیم، آن ملاک را برمى‏آورند یا نه؟ در غیر این‏صورت، بود و نبودِ این ملاک فرقى نخواهد داشت.
2. اگر ملاک تحدید باید وظایفى را که بر عهده‏ى آن گذارده شده برآورد، ساختار صورى‏اش چگونه باید باشد؟ به صورت ایده‏ال این ملاک باید شروطى را مشخص کند که هریک، شرط لازم و با هم، شرط کافى براى مشخص کردن علمى یا غیرعلمى بودن یک فعالیت یا مجموعه‏اى از گزاره‏ها باشند. به خوبى معلوم است که پدید آوردن چنین مجموعه‏اى از شرایط لازم و کافى براى علم، کار آسانى نیست. بعید به نظر مى‏رسد که چیزى بدون چنین بلندپروازى‏اى از عهده‏ى این کار برآید؛ مثلاً فرض کنید کسى خصوصیتى از علم را به ما معرفى مى‏کند که مدعى است شرط لازم (اما نه شرط کافى) منزلت علمى است. چنین شرطى، اگر مقبول باشد، به ما اجازه مى‏دهد که برخى فعالیت‏ها را به طور قاطع غیرعلمى بدانیم؛ اما در تثبیت عقایدمان کمکى به ما نمى‏کند چون شرط لازم علمى بودن مشخص نمى‏کند که چه سیستم‏هایى واقعا علمى‏اند. اگر ما تنها شروط لازم علمى بودن را در دست داشته باشیم آنگاه براى مثال مجبور خواهیم شد چنین جملاتى را بکار بریم: «فیزیک شاید یک علم باشد (با این فرض که شروط لازم مذکور را برآورد)، اما شاید هم علم نباشد، چون شروط لازم ـ نه کافى ـ بیّنه‏اى براى کاربرد یک اصطلاح نیستند». اگر ما هم‏چون پوپر بخواهیم به این سؤال جواب دهیم که «چه هنگام یک نظریه باید رتبه‏ى علمى بودن بگیرد؟» .(popper, 1963, p33)آن‏گاه صرف شروط لازم، هیچ‏گاه ما را قادر نخواهند ساخت که به آن سؤال جواب دهیم.
شروط کافىِ تنها هم به دلایل دیگر، به همین اندازه ناکافى‏اند. اگر فقط به ما گفته شود که: «این شروط را برآور، آن‏گاه علمى خواهى بود»، هیچ دستگاهى براى تعیین غیرعلمى بودن یک فعالیت یا گزاره‏ى خاص نخواهیم داشت. این واقعیت که (مثلاً) احکام نجوم(80) یک مجموعه از شروط صرفا کافى را براى منزلت علمى برنمى‏آورد، آن را در نوعى منطقه‏ى مبهم معرفتى قرار خواهد داد، شاید علمى و شاید نه. باز در این‏جا ما نمى‏توانیم جداسازى مربوط را متحقق کنیم. بنابراین، اگر (به قول پوپر) ما «مى‏خواهیم علم را از شبه علم تفکیک کنیم» (Ibid)، شروط کافى، ناکافى‏اند. اهمیت این امورِ ظاهرا انتزاعى را مى‏توان با ملاحظه‏ى چند نمونه‏ى واقعى نشان داد. اخیرا در چند ایالت آمریکا قانونى از تصویب گذشت که آموزش «علم خلقت»(81) را در کنار نظریه‏ى تکامل در کلاس‏هاى علوم دبیرستان الزامى مى‏کند. مخالفین این قانون استدلال کرده‏اند که نظریه‏ى تکامل، علم اصیل(82) است؛ در حالى که علم خلقت اصلاً علم نیست. چنین قضاوتى که ما هم هر آن در معرض قضاوت‏هایى مثل آن هستیم، با شروط فقط لازم یا شروط فقط کافى براى منزلت علمى، بینه نمى‏یابد. به عبارت دیگر بدون شروط لازم و کافى با هم، ما هیچ‏گاه نمى‏توانیم بگوییم «این نظریه علمى است، اما آن نظریه علمى نیست». ملاک تحدیدى که هر دو شرط را فراهم نیاورد، کارى را که از آن انتظار مى‏رود برنخواهد آورد.
3. سؤال کلى‏تر از اهدافِ در پس صورت‏بندىِ این ملاک تحدید، خیلى نزدیک به نکته‏ى پیش است. هیچ‏کس نمى‏تواند به تاریخچه‏ى نزاع میان دانشمندان و «شبه دانشمندان» سرى بزند و درنیابد که ملاک‏هاى تحدید معمولاً در نزاع‏هاى قلمى اردوگاه‏هاى رقیب به عنوان machines de guerre [= ماشین جنگ] به کار مى‏رفته است. در حقیقت بسیارى از فلاسفه و دانشمندان، که بحث تحدید علم و غیرعلم بیش از همه یادآور نام ایشان است، اهداف گوناگون پنهان (یا نه چندان پنهانى) داشته‏اند. به عنوان نمونه، مشهور است که ارسطو مى‏خواست دست‏اندرکاران پزشکى بقراطى(83) را به زحمت اندازد؛ و معروف است که پوزیتیویست‏هاى منطقى(84) مى‏خواستند متافیزیک را بى‏اعتبار کنند؛ و این‏که پوپر مى‏کوشید مارکس(85) و فروید(86) را «گیر» بیندازد. در تمام این موارد آنها از ملاک تحدید خودساخته به عنوان ابزارى براى بى‏اعتبار ساختن رقیب استفاده کرده‏اند.
صورت‏بندى یک ملاک تحدید دقیقا به این دلیل که نوعا بیانگر برترى معرفتى علم بر غیرعلم است، به دسته‏بندى عقاید در مقولاتى چون «صحیح»(87) و «ناصحیح»،(88) «محترم»(89) و «عجیب و غریب»،(90) یا «معقول»(91) و «نامعقول»(92) خواهد انجامید. فیلسوفان نباید صرفا به این دلیل که صورت‏بندى یک ملاک تحدید، این لوازم را در قضاوت‏ها به همراه خواهد داشت، از زیر این کار شانه خالى کنند. کاملاً برعکس، فلسفه در بهترین حالت باید به ما بگوید که اعتقاد به چه چیزى معقول است و به چه چیزى نیست. اما ارزش‏بار(93) بودن اصطلاح «علم» (و هم‏خانواده‏هایش) در فرهنگ ما، باید به ما بفهماند که دادن لقب «علمى» یا «غیرعلمى» به فعالیتى خاص، عواقب اجتماعى و سیاسى‏اى دارد که از طبقه‏بندى صرفا معرفت‏شناسانه عقاید به دو دسته علمى و غیرعلمى بسیار فراتر مى‏رود. گرچه احتمالاً خصوصیت ساطور این تقطیع بیش‏تر معرفتى خواهد بود، پیامدهایى خواهد داشت که قطعا معرفتى نیستند. دقیقا به این دلایل که یک ملاک تحدید اساسى منطقى براى کارهایى عملى خواهد بود که به احتمال قوى پیامدهاى درازدامن اخلاقى، سیاسى و اقتصادى خواهند داشت، خردمندانه آن است که تأکید کنیم دلایلِ به نفع هر ملاک تحدیدى که مى‏خواهیم جدى‏اش بگیریم، قانع‏کنندگى خاصى داشته باشند.
پس از ذکر این مقدمات، که ما را قدرى از مسیر اصلى‏مان دور کرد، مى‏توانیم به بررسى تاریخچه‏ى اخیر تحدید بازگردیم.
سنت تحدیدگراى جدید
چنان‏که دیدیم، تا سال 1900 دلایل زیادى براى این نتیجه وجود داشت که نه یقین و نه تولید بر اساس یک مجموعه‏ى برتر از قواعد روش‏شناختى، براى علم نامیدن کافى نیست؛ بنابراین، نباید تعجب کرد که فلاسفه‏ى دهه‏هاى 1920 و 1930 پیچیدگى‏هاى جدیدى به این مسأله افزودند. چنان‏که معروف است، چند تن از اعضاى برجسته‏ى Wiener Kreis [= حلقه وین [رویکرد نحوى(94) یا منطقى به این موضوع را برگزیدند. استدلال پوزیتیویست‏هاى منطقى على‏الظاهر چنین بود که اگر معرفت‏شناسى و روش‏شناسى براى تفکیک علم از غیرعلم ناتوان‏اند، شاید نظریه‏ى معنادارى(95) از عهده‏ى این کار برآید. نظر آنها این بود که گزاره تنها در حالتى علمى است که یک معناى مشخص داشته باشد و یک گزاره معنادار گزاره‏اى است که آن را کاملاً بشود اثبات(96) کرد. چنان‏که پوپر اظهار داشته است، پوزیتیویست‏ها فکر مى‏کردند که «اثبات‏پذیرى،(97) معنادارى و خصوصیت علمى همگى مصداق واحدى(98) دارند» .(popper, 1962, p40)
اثبات‏گرایى به رغم صورت‏بندى‏هاى جدیدش در طول اواخر دهه‏هاى 1920 و 1930، به عنوان یک نظریه‏ى معنادارى، واکنش‏هاى گوناگونى را برانگیخت (hempel, 1950, pp41-63). اما به عنوان یک راه حل براى تحدید علم و غیرعلم واقعا مایه‏ى شرمسارى بوده است؛ چرا که نه‏تنها بسیارى از گزاره‏هاى علمى (مانند تمام گزاره‏هاى کلى) را نمى‏توان اثبات کامل کرد، بلکه اکثریت قاطع نظام‏هاى عقیدتىِ غیرعلمى و شبه علمى، اجزاى اثبات‏پذیر دارند؛ مثلاً، تز مسطح بودن زمین را در نظر بگیرید. پذیرش چنین عقیده‏اى در قرن بیستم حماقت محض است. با وجود این، چنین گزاره‏اى اثبات‏پذیر است، به این معنا که ما مى‏توانیم دسته‏اى از مشاهدات ممکن را مشخص کنیم که این گزاره را اثبات مى‏کردند. در حقیقت هر عقیده‏اى که زمانى «ابطال» شده و از حوزه‏ى علم طرد گردیده، (حداقل به طور نسبى) اثبات‏پذیر است؛ بنابراین گزاره‏ى «زمین مسطح است» (بر اساس ملاک «پوزیتیویست‏هاى بالغ»(99)) هم معنادار است و هم علمى.
رویکرد مشهور دوم در همین دوره، رویکرد کارل پوپر است. ملاک «ابطال‏گرایانه»ى(100) او در بحث تحدید علم و غیرعلم بهتر از ملاک پوزیتویست‏ها از عهده‏ى کار برنیامد. سواى این واقعیت که این ملاک، تکلیف منزلت علمىِ تقریبا تمام گزاره‏هاى وجودى(101) شخصى(102) را هر چقدر هم که خوب تأیید شده باشند (مثلاً این ادعا که اتم وجود دارد، یا این‏که سیاره‏اى نزدیک‏تر از زمین به خورشید وجود دارد، یا این‏که بین انسان و حیوان حلقه‏اى مفقوده وجود دارد) مشخص نمى‏کند، این پیامد ناخواسته را دارد که هر ادعاى عجیب و غریبى را که کذبش را بتوان نشان داد، «علمى» مى‏شمارد؛ بنابراین، قایلین به مسطح بودن زمین، خلقت‏گرایان پیرو کتاب مقدس، طرف‏داران لِیْترایل(103) یا بسته‏هاى ارگن،(104) شیفتگان یورى گلر،(105) قایلان به مثلث برمودا، قایلان به مربع‏هاى مستدیر، طرف‏داران لیزنکو،(106) ارابه‏رانان خدایان، سازندگان per petuum mobile [ = متحرک مستدام]، جست‏وجوکنندگان پابزرگ(107)، قایلان به لاخ‏نس(108)، قایلان به درمان به وسیله‏ى ایمان، آب‏بازى‏کنندگان با پُلى واتر(109)، طرف‏داران فرقه‏ى روزیکروسى،(110) قایلان به پایان قریب‏الوقوع جهان، فریادزنندگان اولیه،(111) قایلان به الوهیت آب، جادوگران، قایلان به احکام نجوم، همگى بر اساس ملاک پوپر علمى از آب درمى‏آیند، مادام که آنها حاضر باشند مشاهدات هر مقدار هم نامحتمل را ذکر کنند که (اگر مشاهده شوند) باعث تغییر عقیده‏ى آنها خواهد شد.
ممکن است در برابر این‏گونه انتقادات پاسخ داده شود که منزلت علمى یک نوعِ واحد نیست، بلکه متدرّج است؛ مثلاً علومى چون فیزیک و شیمى با درجات بالایى آزمون‏پذیرند، درحالى‏که نظام‏هایى که ما آنها را شبه علم مى‏دانیم بسیار کم‏تر تن به موشکافى‏هاى تجربى مى‏دهند. این نظر با مشکلات فنى حادى روبه‏روست؛ زیرا تنها نظریه‏ى روشن درجات آزمون‏پذیرى (نظریه‏ى پوپر)، مقایسه‏ى درجه‏ى آزمون‏پذیرىِ دو نظریه‏ى متمایز را غیرممکن مى‏سازد، مگر آن‏که یکى منطقا نتیجه‏ى دیگرى باشد. چون (امید مى‏رود!) هیچ نظریه‏ى «علمى»اى منطقا هیچ نظریه‏ى «شبه علم» را نتیجه نمى‏دهد، مقایسه‏ى مذکور نمى‏تواند انجام شود. اما حتى اگر بتوان این مسأله را حل کرد و مثلاً نتیجه گرفت که نظریه‏ى نسبیت عام، آزمون‏پذیرتر از احکام نجوم است (و بنابر تعریف علمى‏تر از آن)، نتیجه نمى‏شود که عقیده به احکام نجوم، ارزش کم‏ترى از عقیده به نسبیت دارد؛ زیرا آزمون‏پذیرى، یک مفهوم معناشناختى(112) است، نه معرفتى، که هیچ الزامى براى ارزش عقاید ندارد.
خوب است کمى مکث کنیم و درباره‏ى اهمّیّت این تفاوت بیندیشیم. پیش از این گفتم که مى‏توان گذر از جهت‏گیرى‏هاى تحدیدگرایان قدیمى به جدید را حرکت از راهبردهاى معرفتى به راهبردهاى نحوى و معناشناختى توصیف کرد. در حقیقت این گذر حتى مهم‏تر از آن است که این توصیف بیان مى‏دارد. دغدغه‏ى اصلى سنت قدیمى این بود که اندیشه‏ها یا نظریاتى را بیابد که مى‏ارزد به آنها معتقد شد. علمى دانستن یک گزاره، قضاوتى گذشته‏نگر(113) درباره‏ى چگونگى ایستادگى آن گزاره در برابر موشکافى‏هاى تجربى بود؛ اما پوزیتیویست‏ها و پوپر این گذشته‏نگرى را کاملاً کنار گذاشتند. براساس تحلیل آنها از منزلت علمى، بحث تأیید شواهد یا ارزش اعتقاد مطرح نیست؛ زیرا تمام مدعیات بى‏مبنا در این نظر جدید آزمون‏پذیر و لذا علمى‏اند.
اصرار نداشتن سنت تحدیدگراى جدید بر ضرورت ارزیابى‏هاى گذشته‏نگر شواهد، براى تعیین منزلت علمى، به مقدار زیادى فایده‏ى عملىِ اقدام تحدیدگرایان را مى‏کاهد؛ به این دلیل که بسیارى از عقاید «عجیب و غریب» که فرد تمایل به وهنشان دارد، براساس ملاک‏هاى ابطال‏گرایانه یا اثبات‏گرایانه (نسبى) علمى از آب درمى‏آیند. سنت تحدیدگراى قدیمى که به بینّه‏ى معرفتىِ بالفعل نظر داشت، نه موشکافى معرفتى بالقوه، هیچ‏گاه از چنین معناى کاهش‏یافته‏ى «علمى»اى حمایت نمى‏کرد. نکته‏ى نزدیک‏تر به مقصود ما این است که، سنت جدید براى انتظارات کم‏تر خود، مى‏بایست هزینه‏ى هنگفتى را بپردازد. تحدیدگرایان قرن بیستم چون تمایل نداشتند که منزلت علمى را به بیّنه‏ى مبتنى بر شواهد مرتبط سازند، مجبور شده‏اند ایدئولوژى‏هایى را که با آنها مخالف‏اند (مارکسیسم،(114) روان‏کاوى(115) یا خلقت‏گرایى(116)) على‏الاصول آزمون‏ناپذیر بدانند. در بسیارى از مواقع این تشخیص درست است، اما در بیش‏تر مواقع، آراى موردنظر را مى‏توان آزمود، و آزموده شده و در آزمون رد شده‏اند؛ اما چنین رد شدن‏هایى نمى‏تواند منزلت علمى (جدید) آنها را خدشه‏دار کند، و کاملاً بالعکس، به خاطر رد شدن از آزمون‏هاى معرفتى که بر روى آنها انجام شده، این آرا تضمین مى‏کنند که ملاک‏هاى معناشناختى ذى‏ربط را براى منزلت علمى برمى‏آورند! بنابراین تحدیدگرایىِ جدید عمدتا چیز حیرت‏انگیز و بى‏دست و پایى است که به کار توضیح کاربردهاى پارادیگماتیک(117) «علمى» (و هم‏خانواده‏هایش) مى‏آید، نه به کار نقدى پاکسازى(118) که قصد اولیه از آن بود.
به این دلایل و دلایل زیاد دیگرى که در ادبیات فلسفى شناخته شده است، نه اثبات‏گرایى و نه ابطال‏گرایى، براى تفکیک مفید میان علمى و غیرعلمى خیلى نویدبخش نیستند.
در این جا این سؤال مطرح خواهد شد که آیا نامزدهاى معقول دیگرى نیز براى توضیح تفکیک میان علم و غیرعلم وجود دارد؟ به نظر مى‏رسد که چند نامزد منتظر ورود به صحنه‏اند؛ مثلاً کسى ممکن است بگوید که مدعیات علمى خوب آزموده شده‏اند، در حالى که مدعیات غیرعلمى چنین نیستند. راه دیگر (رویکردى که تاگارد پیش گرفته است)(2) این است که معرفت علمى به طور منحصر به فردى پیشرفت(119) یا رشد(120) دارد. برخى اظهار داشته‏اند که فقط نظریات علمى پیش‏بینى‏هاى تعجب‏برانگیزى(121) مى‏کنند که صادق از آب درمى‏آیند. حتى ممکن است سمت و سوى پراگماتیک(122) در پیش گرفته شود و گفته شود که علم تنها مخزن معرفت مفید(123) و قابل اعتماد(124) است. یا به عنوان پیشنهاد آخر کسى ممکن است علم را تنها نظام‏سازى فکرى بداند که به صورت انباشتى(125) پیش مى‏رود، یعنى نظریه‏هاى بعدى جامع نظریه‏هاى قبلى هستند، یا دست‏کم نظریه‏هاى قبلى موارد حدّى(126) نظریه‏هاى بعدى مى‏باشند.(3)
به آسانى مى‏توان نشان داد که هیچ‏یک از این پیشنهادها نمى‏توانند شرط لازم و کافى براى «علم» شمردن چیزى باشند، حداقل نه به آن معنا که در کاربردهاى مرسوم افاده مى‏شود. و در اغلب موارد، این پیشنهادها حتى به عنوان شروط لازم تحدید علم هم پذیرفتنى نیستند. اجازه دهید که به اجمال دلایل نویدبخش نبودن این پیشنهادها را ذکر کنم. شرط خوب آزموده شدن یک ادّعا در دست نداریم اما حتى اگر چنین برداشتى را هم در اختیار داشتیم، آیا این سخن معقولى است که بگوییم تمام ادعاهاى کتاب‏هاى درسى علمى (چه برسد به مجلات علمى) به خوبى آزموده شده‏اند؟ و هیچ‏یک از ادعاهاى حوزه‏هاى معمول غیرعلمى، چون نظریه‏ى ادبیات، نجارى یا راهبردهاى فوتبال، خوب آزموده نشده‏اند؟ وقتى که یک دانشمند حدسى را مطرح مى‏کند که تا به حال آزموده نشده و هنوز مطمئن نیستیم چه چیزى آزمون قاطع آن به حساب مى‏آید، آیا او به هنگام بحث در مورد حدسش کار غیرعلمى مى‏کند؟ در سوى دیگر تفکیک، آیا کسى حاضر است بگوید که ما هیچ شاهد علمى متقاعدکننده‏اى براى مدعیات «غیرعلمى»، نظیر این‏که «بیکن اشعار منسوب به شکسپیر(127) را نسروده است»، یا «اتصالاتِ با زاویه‏ى 90 مستحکم‏تر از اتصالات هم‏سطح هستند» یا این‏که «شوت‏هاى آف‏ساید معمولاً به دست حریف نمى‏افتد»؟ در اختیار نداریم؟ درحقیقت آیا ما محق نیستیم که بگوییم شواهد تمام این مدعیات را بهتر تأیید مى‏کنند تا بسیارى از مفروضات «علمى» (مثلاً) کیهان‏شناسى یا روان‏شناسى را؟
درک دلیل این افتراق ساده است. شاید بیش‏تر اجزاى علم در مقایسه با بسیارى از رشته‏هاى غیرعلمى، خیلى نظرورزانه است. با توجه به سوابق تاریخى، به نظر مى‏رسد که دلیل خوبى براى کاذب فرض کردن بیش‏تر نظریات علمى وجود دارد. در این شرایط چقدر معقول است که ادعا شود علم تنها مخزن تمام نظریات قابل اعتماد یا خوب تأیید شده است؟
به همین صورت، پیشرفتِ شناختى فقط منحصر به «علوم» نیست. رشته‏هاى بسیارى (مثل: نقد ادبى، راهبردهاى نظامى و حتى شاید فلسفه) مى‏توانند مدعى شوند که نسبت به 50 یا 100 سال پیش، درباره‏ى حوزه‏ى مربوط به خودشان معرفت بیش‏ترى کسب کرده‏اند. برخلاف این مى‏توانیم چند «علم» را خاطرنشان کنیم که در طول دوره‏هاى خاصى از تاریخشان، پیشرفت کمى داشته یا پیشرفتى نداشته‏اند.(4) به نظر مى‏رسد که رشدشناختىِ مستمر یا حتى گاه و بى‏گاه، شرط لازم و یا کافى براى فعالیت‏هایى که ما علمى قلمداد مى‏کنیم، نیست. درپایان، شرط تحولات انباشتى را به عنوان ملاک تحدید در نظر بگیرید؛ چنان‏که مؤلفانِ چندى(5) نشان داده‏اند، این شرط حتى به عنوان شرط لازم براى متمایز ساختن معرفت علمى به کار نمى‏آید، چون بسیارى از نظریات علمى، حتى نظریات به اصطلاح علوم «بالغ»، حتى به صورت موارد حدّى، شامل نظریات پیش از خود نیستند.
البته من وانمود نمى‏کنم که در این مقاله توانسته‏ام اثبات کنم که هیچ بازسازىِ فلسفىِ قابل تصورى براى تفکیک شهودى ما میان علمى و غیرعلمى وجود ندارد. با این وصف من معتقدم که ما براى این سخن که هیچ‏یک از ملاک‏هایى که تا به حال عرضه شده، براى توضیح این تفکیک نویدبخش نیست، دلیل داریم.
اما ما مى‏توانیم از این هم جلوتر برویم؛ زیرا به قدر کافى، درباره‏ى آنچه در فرهنگمان علم محسوب مى‏شود شناخت داریم تا بتوانیم بااطمینان کامل بگوییم که همه‏ى آنها از جنس یک پارچه‏ى معرفتى دوخته نشده‏اند. بعضى از نظریات علمى خوب آزموده شده‏اند، و بعضى نه. بعضى از شاخه‏هاى علم در حال حاضر رشد زیادى دارند، وبعضى نه. بعضى از نظریات علمى پیش‏بینى‏هاى موفق بسیارى در مورد پدیدارهاى تعجب‏برانگیز کرده‏اند، بعضى پیش‏بینى‏هاى اندکى کرده‏اند ـ اگر اصلاً پیش‏بینى کرده باشند. بعضى از نظریات علمى موردى‏اند، بعضى نه. بعضى به «تلفیق(128) استقراها» دست یافته‏اند، بعضى نه. (درباره‏ى چند نظریه و رشته‏ى غیرعلمى مى‏توان سخنان مشابهى گفت). ناهمگونىِ معرفتىِ واضحِ فعالیت‏ها و عقایدى که معمولاً علمى قلمداد مى‏شوند، باید ما را نسبت به بیهودگى محتمل جست‏وجوى نسخه‏ى معرفتىِ ملاک تحدید هوشیار سازد. در جایى که حتى پس از تحلیلِ مفصل، به نظر مى‏رسد که نامتغیرهاى(129) معرفتى وجود ندارد، بهتر است که وجودشان مسلّم گرفته نشود؛ اما این سخن در اصل به این معناست که مسأله‏ى تحدید ـ همان مسأله‏اى که پوپر «مسأله‏ى محورى معرفت‏شناسى» نامید ـ مسأله‏اى ساختگى است؛ زیرا پیش‏فرض آن وجود چنین نامتغیرهایى است.
من با بیان این‏که مسأله‏ى تحدید علم و غیرعلم شبه مسأله است (حداقل مادام که فلسفه محل نظر باشد)، اصلاً منکر این نیستم که باید سؤال‏هاى جدى معرفت‏شناختى و روش‏شناختى درباره‏ى مدعیات معرفت مطرح شود، چه ما آن مدعیات را در طبقه‏بندى خویش علمى بدانیم، یا ندانیم. این را هم نمى‏گویم که هیچ‏گاه محق نیستیم که بخش خاصى از علم را به لحاظ معرفتى بابیّنه و بخش دیگرى را شبه علم و بى‏بیّنه بدانیم؛ چون همیشه مهم پرسیدن این نوع سؤال‏هاست: چه هنگام یک ادعا خوب تأیید مى‏شود؟ چه هنگام مى‏توانیم یک نظریه را خوب آزموده شده قلمداد کنیم؟ ممیز پیشرفت‏شناختى چیست؟ هنگامى که پاسخ‏هاى این قبیل پرسش‏ها را به دست آوریم (که هنوز راهِ بلندى تا آن وضعیت فرخنده مانده است)، دیگر سؤال معرفت‏شناختىِ مهمى باقى نمى‏ماند که به دنبال جوابش بگردیم.
نکته‏ى آخرى که باید بر آن تأکید کرد این است که من با استدلال بر حفظ اهمیّت تفکیک میان معرفتِ قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد، نمى‏کوشم تحدید علم و غیرعلم را با چهره‏ى جدیدى احیا کنم.(6) سؤال از معرفت قابل اعتماد، هر جوابى که بیابد، بسیارى از گزاره‏هایى که معمولاً «علمى» دانسته نمى‏شوند تحت این عنوان قرار خواهند گرفت، و بسیارى از گزاره‏هایى که معمولاً علمى دانسته مى‏شوند نفى خواهند شد. این هم نتیجه‏ى ناهمگونىِ معرفتىِ علوم است.
نتیجه
ما در طول بازى‏هاى تاریخ ـ که به بعضى از آنها در این‏جا اشاره کرده‏ام ـ دو سؤالِ کاملاً متمایز را خلط کرده‏ایم: اول این‏که چه چیزى مبناى یک عقیده را مستحکم (یا آن عقیده را راهنماى بارور)(130) مى‏سازد؟ و دیگر این‏که چه چیزى یک عقیده را علمى مى‏سازد؟ اولین سؤال از نظر فلسفى جالب توجه و احتمالاً حتى قابل پاسخ‏گویى است؛ سؤال دوم، نه جالب توجه و نه با توجه به گذشته‏ى هزار رنگش، قابل پاسخ دادن است. اگر ما به‏پامى‏خاستیم و جانب عقل را مى‏گرفتیم، مى‏بایست اصطلاحاتى نظیر «شبه علم» و «غیرعلمى» را از واژگانمان حذف مى‏کردیم؛ این‏ها تنها تعابیر توخالى‏اى هستند که فقط براى ایجاد هیجان خوب‏اند. به این ترتیب، آنها بیش‏تر متناسب با لفّاظى‏هاى سیاست‏مداران و جامعه‏شناسان معرفت اسکاتلندى هستند تا با محققان تجربى.(7) مادام که دغدغه‏ى ما محافظت از خودمان و هم‏نوعانمان از گناه کبیره‏ى عقیده به آنچه آرزو داریم، باشد نه آنچه شواهد واقعى دارد، (که یقینا بیش‏تر صورت‏هاى «شیادى» از این جنس است) به ناچار توجه ما باید صرفا بر شایستگى‏هاى تجربى و عقلى ادعاهایمان درباره‏ى جهان باشد. منزلت «علمى» آن ادعاها تماما بى‏ربط است.
یادداشت‏ها
من از NSFو NEH براى حمایتشان از این تحقیق سپاس‏گزارم. اظهارنظرهاى آدولف گرونبائوم، کن آلپرن و اندرو لاگ در مورد شکل اولیه‏ى این مقاله براى من بسیار مفید بوده است.
1. این تغییر جهت را غالبا به تأکید پدیدارشونده در آن زمان بر پیوستگى متون و علوم و به تلاش‏هایى نظیر بیکن به «مفید» ساختن علوم نسبت مى‏دهند؛ اما چنین تحلیلى یقینا دو چیز را با هم خلط مى‏کند. یکى لاادریگرى نسبت به علل اولیه ـ که فى‏الواقع در پس ابزارگرایى نجوم قرون وسطى و رنسانس قرار داشت ـ و دیگرى تمایل سودگرایانه به داشتن فایده‏ى عملى.
2. براى یک برداشت بسیار مختصر، رک: مقاله‏ى کلاسیک سى. جى. همپل(131)
"Problems and Changes in The Empiricist Criterion of Meaning" Revue Internationale de Philosophiell (1950), 41-63.
[= «مسائل و تغییرات در ملاک معنادارى تجربه‏گرایان»]
3. مثلاً نگاه کنید به:
Paul Thagard. [= «تشابه، ارتباط و شبه علم»] "Resembelance, Correlation and Pseudo - Science", in M. Henen et al.,
[]= علم، شبه علم و جامعه Science, Pseudo - Science and Society (Waterlo, Ont.: W. Lourier University Press, 1980), PP.17-28.
4. براى طرف‏داران این نظر انباشتى بنگرید به:
5. نامزدهاى موقتى محتمل: آکوستیک(132) از 1750 تا 1780؛ کالبدشناسى(133) انسان از 1900 تا 1920؛ نجوم اجرام متحرک از 1200 تا 1500؛ مکانیک عقلى(134) از 1910 تا 1940.
6. ویلیام بارتلى در یک بررسى عالى در
[= نظریات تحدید علم و مابعدالطبیعه] "Theories of Demarcation Between Science and Metaphysics", in [= مسائلى درفلسفه علم] Problems in the Philosophy of Science (Amesterdam: North - Holland, 1968), 40ff.
شبیه به همین استدلال کرده است که مسأله تحدید (پوپرى) در فلسفه علم مسأله‏اى محورى نیست.

________________________________________
1"The Demise of the Demarcation Problem", in R. S. Cohen and L. Laudan (eds.), Physics, Philosophy, and Psychoanalysis, Dordreeht: Reidel, 1983; Reprinted in Larry Landan, Beyond Positivism and Relativism, Westview Press, 1996.
2 . Velikovsky
3 . counterfeit
4 . pseudo
5 . theorists of knowledge
6 . philosophers of science
7 . status
8 . nature
9 . Plato
10 . Popper
11 . epistemic
12 . demarcation
13 . non-science
14 . Parmenides
15 . opinion
16 . reality
17 . appearance
18 . truth
19 . error
20 . inhere
21 . apodictic certainty
22 . know-how
23 . know-why
24 . demonstrative understanding
25 . syllogistic
26 . reasoned fact
27 . superstition
28 . Ptolemy
29 . essences
30 . Duhem
31 . post hoc
32 . intuit
33 . constructions
34 . hypothetical
35 . fallible
36 . Copernicus
37 . Kepler
38 . Galileo
39 . Huygens
40 . Newton
41 . kinematics
42 . speculate
43 . Bacon
44 . Locke
45 . Leibniz
46 . Descartes
47 . Kant
48 . corrigible
49 . species
50 . genus
51 . Comte
52 . Bain
53 . Jevons
54 . Helmholtz
55 . Mach
56 . methodology
57 . unity
58 . inductive
59 . Herschel
60 . Mill
61 . Whewell
62 . Peirce
63. (لازمه «vera causa» [= علت حقیقى] در قرن نوزدهم) (ر.ک: کاوایوسکى، هاج و آر.لودن).
64 . ad hoc
65 . theoretical
66 . scientism
67 . homeopathic
68 . spiritualists
69 . phrenologists
70 . metaphilosophical
71 . adequacy
72 . necessary condition
73 . sufficient
74 . legislative
75 . explicative
76 . explicit
77 . implicit
78 . warrant
79 . evidence
80 . astrology
81 . creation science
82 . authentic
83 . Hippocratic
84 . logical positivists
85 . Marx
86 . Freud
87 . sound
88 . unsound
89 . respectable
90 . cranky
91 . reasonable
92 . unreasonable
93 . value-loaded
94 . syntactic
95 . meaning
96 . verify
97 . verifiability
98 . coincide
99 . mature
100 . falsificationist
101 . existential
102 . singular
103 . laetrile
104 . orgone boxes
105 . Uri Geller
106 . Lysenkoists
107 . Big Foot
108 . Loch Nessians
109 . poly water
110 . Rosicrucians
111 . primal screamers
112 . semantic
113 . retrospective
114 . Marxism
115 . psychoanalysis
116 . creationism
117 . paradigmatic
118 . stable - cleaning
119 . progress
120 . growth
121 . surprising predictions
122 . pragmatic
123 . useful
124 . reliable
125 . cumulative
126 . limiting case
127 . Shakespeare
128 . consilience
129 . invariants
130 . heuristically fertile
131 . C. G. Hempel
132 . acoustics
133 . anatomy
134 . rational

 

تبلیغات