لاکاتوش و معقولیّت معرفت علمى
آرشیو
چکیده
این مقاله بعد از مرورى کوتاه به زندگى ایمره لاکاتوش، به طرح و معرفى نظریهى معقولیت وى مىپردازد. لاکاتوش روششناسى را به مثابه یک نظریهى معقولیت مىداند. بنابراین روششناسىِ معرفت علمىِ وى، نظریهاى براى معقولیت معرفت علمى محسوب مىشود. بعد از بررسى اجمالى مفهوم معقولیت، مرورى تاریخى به زمینهها و چگونگى نهادینه شدن «معقولیت معرفت علمى» و نقش روشهاى علم در تحقق این امر داشته و سپسبه اختصار به علل تقلیل اهمیت معقولیت معرفت علمى پرداخته مىشود. لاکاتوش که دیدگاه نامعقولگرایى و شکگرایى را به دیدهى خوف و هراس مىنگرد، درصدد تدوین نظریهى معقولیتى است که مشکلات روششناسىهاى قبلى را نداشته باشد و به شکگرایى منجر نشود. او روششناسىاش را به گونهاى تدوین مىکند که از یکسو نگاهى به تاریخ علم داشته باشد و از سوى دیگر، راهى براى پیشرفت علم بگشاید. او روششناسى برنامههاى پژوهش علمى را بسط مىدهد که در اینجا به اختصار به همراه مبانى پاپرى این روششناسى، ساختار، اجزا و ویژگىهاى آن و همچنین ملاکهاى ترجیح نظریات و برنامههاى پژوهشى به رقبایشان مورد بررسى قرار مىگیرد. لاکاتوش تلاش مىکند با ارائهى ملاکهاى دقیق براى ارزیابى نظریات و برنامههاى پژوهشى، نظریهى معقولیتِ بىعیب و نقصى ارائه دهد. او براى ارزیابى روششناسىها، یک فرارَوششناسى ارائه مىدهد که براساس آن، سایر نظریات معقولیت یا روششناسىها را ارزیابى کند. او در نهایت به این نتیجه مىرسد که روششناسى برنامههاى پژوهشى علمىِ وى برترین روششناسى موجود است و مىتواند ما را از خطر شکگرایى برهاند.متن
مقدمه
ایمره لاکاتوش(1) (9 نوامبر 1922ـ2 فوریهى 1979) یکى از برجستهترین فلاسفهى ریاضى و یکى از پرنفوذترین فلاسفهى علم اواسط قرن بیستم است. لاکاتوش که مجارستانى بود در زمان نازىها تغییر اسم داد و بعد از جنگ نیز به عنوان یک مخالف سیاسى زندانى شد. او در شورش سال 1957 به کشورهاى اروپاى غربى گریخت. در بوداپست و مسکو تحصیل کرد و دکتراى خود را در سال 1958 در کمبریج به پایان رساند. لاکاتوش در دورهى پانزدهسالهى قبل از درگذشتش، در مدرسهى اقتصاد و علوم سیاسىِ لندن تدریس کرد. در همین مدرسه بود که در سال 1969 به درجهى استادى منطق دست یافت. او معلم سخنپرداز و منتقد اجتماعى سرزنده و خلاقى بود و گروه مستعدى از دوستان و همکاران وى در مدرسهى اقتصاد لندن دور او گرد آمده بودند. لاکاتوش نویسندهى بزرگ قرن بیستمى راجع به ماهیت و شأن روششناسى علمى بود. حوزهى تخصص و علاقهى لاکاتوش روششناسى علم بود. او طى دوران چالشهایى که در دههى 1960 بین نظریات بزرگ راجع به تغییر علمى جریان داشت، موضع متفاوت و متمایز خود، «روششناسى برنامههاى پژوهش علمى»(2)(MSRP) را بسط داد. او روششناسىها را نوعى نظریهى معقولیت معرفت علمى مىدانست و از این جهت به مبحث معقولیت معرفت علمى و تاریخنگارى علم توجه داشت .(Nickles, 2000, p207)
در این نوشتار سعى مىشود که با طرح مباحث و موضوعات مربوط به معقولیت و معقولیت معرفت علمى، پس از نگاهى مختصر به روششناسى برنامههاى پژوهش علمىِ لاکاتوش به بررسى نظریهى معقولیت معرفت علمى وى پرداخته شود.
مفهوم معقولیت
شاید اصلىترین وجه تمایز آدمى نسبت به انواع دیگر موجودات، شبکهى پیچیدهى باورها و تصمیمهاى او باشد. تصمیمها و باورها در زندگى ما اهمیت و جایگاه خاصى دارند. ما معمولاً عقل یا قوهى تعقل خود را به کار مىگیریم تا بهترین شکلِ باورها و تصمیمها را بهدست آوریم و کمتر به شانس یا تصادف و تمایلاتِ خود متکى باشیم. میل به موفقیت در امور و داشتن باورها و عقاید موردِ اطمینان ما را به این کار وامىدارد. همهى آدمیان در پى جوابهایى مطمئن براى سؤالات خود هستند؛ جوابهایى که به وسیلهى اطلاعات و دادههایى حمایت گردند؛ براى مثال، ما مىپذیریم که مجموع زوایاىِ هر مثلث 180 درجه است، چون اصول موضوعهى اقلیدسى مىتوانند دلایل کافى براى آن فراهم آورند؛ به عبارت دیگر، چون 180 درجه بودن زوایاى مثلث به نحوى از انحا براى ما مسجّل و به عبارتى معقول مىگردد، آن را مىپذیریم. نکتهى دیگر اینکه، آدمى تنها در طلب باورها و تصمیمهاى درست یا معقول نیست، گاهى وى درصدد آزمون مجدد باورها و تصمیمهاى مورد اعتماد خود برمىآید؛ لذا علاوه بر باورها و تصمیمهاى مورد اعتماد، در جستوجوىِ دلیل درستى یا مورد اعتماد بودن این باورها و تصمیمها نیز هست. از اینرو روشى مورد نیاز است که نه فقط در اتخاذ تصمیم و حصول باورها به کمک او بیاید، بلکه همچنین دلیلى براى قبول و پذیرش آن تصمیمها و آن باورها فراهم سازد (Brown, 1988, pp34-36).
بهطور کلى یک تصمیم یا باور معقول تصمیم یا باورى است که یا دلایل کافى و یا، با توجه به شرایط موجود، دلایلى رضایتبخش براى پذیرش آن موجود باشد. این معنا را مىتوان به امور دیگرى، چون روشها، اهداف، دلایل و نتایج معقول نیز تعمیم داد؛ از این رو، مثلاً روش معقول، روشى خواهد بود که ما را به حصول تصمیمها و باورهاى معقول رهنمون شود.
معقولیت معرفت علمى
عصر جدید عرصهى پیشرفت شگفتانگیز علوم تجربى، به ویژه فیزیک، بوده؛ پیشرفتى که باعث اعتبار این علوم در صحنههاى مختلف زندگى بشر شده است. طرفه اینکه قلمرو مابعدالطبیعه یا فلسفه نیز از نفوذ علوم تجربى بىنصیب و ـ به زعم برخى ـ درامان نمانده است. پیدایش یا ادعاى پیدایش فلسفهى علمى و اساسا سعى و ادعاى ارائهى فلسفهاى علمى نشانهى این نفوذ است.(3) این امر همان مقبولیت تام و تمام علم است که مىتوان به معنایى آن را معقولیت علم نامید. در واقع کسى که فقط علم را در حل مشکلات قلمرو تحقیقى خود کارساز مىداند، نهتنها علم را معقول مىداند بلکه آن را تنها الگوى معقولیت تلقى مىکند.
به همین سبب، از علمى شمردن بعضى ادعاها، استدلالها و یا آثار تحقیقى، نوعى امتیاز یا نوع خاصى اعتماد اراده مىشود. در اغلب آگهىها از جملهى «به طور علمى نشان داده شده است...» یا صفت «علمى» براى تبلیغ استفاده مىشود؛ به عنوان نمونه به آگهىهایى در مورد «خیاطى با روشهاى علمى» یا «آشپزى علمى» مىتوان اشاره کرد.
این نوع آگهى در واقع از معقولیت علم براى القاى مورد اطمینان بودن موضوع مورد تبلیغ خود بهره مىبرد. این مسأله اغلب هم مؤثر مىباشد؛ چرا که برداشتى که از علم و جامعهى علمى داریم غالبا همان تصویرى است که از معقولیت وجود دارد.
البته این مسئله تنها در آگهىها و وسایل ارتباط جمعى خلاصه نمىشود. حوزههاى مطالعاتى بسیارى مىکوشند با نزدیک کردن خود به علوم و آنچه موجب معقولیت آنها شده است، معقولیت مزعوم علم را از آن خود نمایند. این مطلب به حدى همهگیر و عمیق شده است که ما حتى شاهد عناوینى چون جامعهشناسى و فلسفهى علمى هستیم.
چنانکه چالمرز، علمشناس معاصر انگلیسى، مىنویسد، حتى تا همین اواخر رشتهاى همچون علوم لبنیات، علوم خطابه و علوم کفن و دفن در اغلب دانشگاههاى آمریکا تعلیم داده مىشد (چالمرز، ص2).
این حال و هوا بر دانشکدههاى علوم انسانى نیز حاکم است. توماس کوهن(4) وقتى در یکى از دانشکدههاى علوم انسانى صاحب کرسى مىشود، متوجه این قضیه مىگردد. او درمىیابد که استادان علوم انسانى نسبت به اساتید علوم تجربى و رشتههاى فنى حسِ احترام خاصى دارند. او در یکى از مقالههایش مىنویسد: کتیبهاى بر سر در ساختمان پژوهشهاى علوم اجتماعى در دانشگاه شیکاگو، این سخن لردکلوین(5) را دربردارد که «اگر نتوانید اندازهگیرى کنید، دانش شما کافى و رضایتبخش نیست». او مىپرسد اگر این سخن را یک فیزیکدان نگفته بود، آیا در آنجا نوشته مىشد؟ (kuhn, 1977, p213). سؤال دیگر اینکه آیا بدون اندازهگیرى، که روش فیزیک است، نمىتوان به دانشى رضایتبخش دست یافت؟
این احترام نسبت به دانشمندان و روشهاى فیزیک مربوط به همان معقولیتى است که تصور مىشود فیزیک به دست آورده است. این تلقىاى از معقولیت است که به قول نیوتن ـ اسمیت، علمشناس معاصر، جامعهى علمى نیز علاقه دارد آن را به خود منتسب سازد. از اینرو جامعهى علمى اساسا خود را الگوى واقعى معقولیتِ نهادینه شده مىبیند (Newton-Smith, 1981, pp1-4).
در نگرش فوق چنین فرض مىشود که در علم روشهایى وجود دارند که توانایى توجیه یا اثبات را به دانشمند مىدهند؛ به عبارت دیگر، این روش فنونى را فراهم مىکند تا شایستگىهاى نظریههاى علمى به طرز عینى ارزیابى شود. همچنین برخى ادعا مىکنند که منطقى نیز براى کشف دارند که باید گفت این منطق ابزارهایى براى دانشمندان فراهم مىکند تا آنها را در کشف نظریههاى جدید یارى دهد؛ لذا این دانشمندان بىطرفانه و بدون داشتن تعصبِ خاصى، با بهکارگیرى روشهاى مذکور، ما را بهسوى هدفى ارزشمند پیش مىبرند.
فلاسفهى علم در قرن بیستم تصویر فوق را پذیرفتند و تلاش قابلملاحظهاى براى تجزیه و تحلیل نظریهها و روشهاى علمى انجام دادند. آنها فکر مىکردند روش علمى واحدى وجود دارد که تقریبا همهى دانشمندان آن را در تمام سالها، یا حداقل پس از به وجود آمدن علوم جدید، بهطور غریزى مورد استفاده قرار دادهاند و این، معقولیت علم را تضمین مىنماید (Newton-Smith, 1981, pp1-4). پاپر مىنویسد: علم یکى از معدود فعالیتها و یا شاید تنها فعالیتى است که در آن اشتباهات بهطور نظاممند نقد مىشوند و اغلب... تصحیح مىشوند (Popper, 1989, p216)؛ بنابراین براى علم روش خاصى در نظر گرفته مىشد که اجراى بىغرضانهى آن توسط دانشمندان، معقولیت آنرا تضمین مىکرد. اما با فروپاشى تجربهگرایى منطقى، که با ناتوانى در صورتبندى و ارائهى این روش همراه بود، مسألهى معقولیت، به خصوص معقولیت معرفت علمى، بیشتر مورد توجه واقع شد. سؤال این بود که معقولیت معرفت علمى ناشى از کدام خصوصیت آن است؟ آیا تنها روشهاى مضمر در آن براى معقول بودنش کافى است؟ و آیا اساسا چنین روشهاى ثابتى وجود دارد؟
در اوایل نیمهى دوم قرن 20، بهتدریج مسائلى از فلسفه مطرح شد که وجود روشهاى ثابت براى علم و در نتیجه معقولیت علم را زیرسؤال برد. تجربهگرایان منطقى، علم را محصول انباشته شدن معرفت مىدانستند. در نظر آنها علم به تدریج از رودخانههاى حس و تجربه از درون واقعیت به درون ذهن جریان داشت که این جریان باعث انباشته شدن معرفت در مخزنى بدون مفرّ و منفذ مىگردید؛ بنابراین، این افزایش کمّى معرفت و اطمینانبخشىِ مشاهدات و استقلال آنها از نظریهها، معقولیت علم را به خوبى تضمین مىکرد.
اما وضع به همین روال پیش نرفت. فلاسفهى جدید نیز، همانند هیول(6) (1798ـ1866) که سالها پیش این امر را متذکر شده بود، به شدت با رویکرد انباشتى معرفت مخالف بودند. آنها مسیر رودخانههاى حس و تجربه را یکطرفه از عالم خارج به درون ذهن نمىدانستند. بلکه بهنظر آنها گاهى این ذهن است که ماحصل فعالیتهاى خود را به دنیاى خارجى جارى مىسازد و در نتیجه به آنها تعیّن مىبخشد. به نظر این فلاسفه استقرا یا هر نحوهى دیگر از رویکرد انباشتى علم، نهتنها عقیم است، بلکه در طول تاریخ علم به هیچوجه استفاده نشده و بنابراین اسطورهاى بیش نیست. به نظر آنها انتظارات و معارف و نظریههاى آدمى مىتوانند در مشاهدات او تأثیر بگذارند و آنها را به نحوى با خود متناسب سازند؛ و این همان جریان رودخانه از سوى ذهن به درون عالم اعیان است. روشن است که این برداشت از معرفت علمى، پایههاى معقولیتِ آن علم را که مبتنى بر انباشته شدن معرفت از طریق حواس بود، بهراحتى به لرزه درمىآورد.
اما، اگر علم به خاطر انبارکردن حقایق تجربى و یقینى فرقى با دیگر معارف ندارد، پس چگونه مىتوان در میان حوزههاى متعدد معرفت، به آن ـ و تنها به آن ـ اطمینان و اعتماد کرده و فقط نتایج آن را معقول دانست؟ اگر روشى نباشد که با بهکارگیرى آن، علم به نحوى از دیگران پیش بیفتد، به چه دلیلى تنها نتایج علم را قابل اطمینان و معقول بدانیم.
تحت شرایط فوق در نیمهى دوم قرن بیستم، با فروپاشى پوزیتیویسم منطقى، برخى از تجربهگرایان منطقى هنوز تلاش مىکردند که روش نهفته در علم را بیابند و علمیّت و معقولیت آنرا تضمین نمایند، اما ناتوانى آنها در این کار، آنان را به سمتى دیگر، یعنى مطالعهى مفهوم معقولیت علمى هدایت کرد. چون احساس مىشد که معقولیت علم ممکن است زیر سؤال برود، نگاهها و توجه فلاسفهى علم به آن معطوف شد. چون مفهومِ معقولیّتِ معرفت علمى را فلاسفهى علم، زیر ذرهبین نهادند مفروضات و مصادرات بسیارى آشکار گردید و مورد مناقشهى جدى و همهجانبه قرار گرفت و به همین دلیل به تدریج اتفاقنظر موجود از بین رفت.
به عنوان مثال، ممکن است معقولیت علم به مواردى چون کفایت تجربى، توانایىهاى تکنیکى و صنعتى و تعیین پدیدههاى جدید، یا پیشبینىهاى دقیق کمّى نسبت داده شود؛ اما پذیرفتن هر کدام از اینها به عنوان معقولیت علم مشکلاتى به همراه دارد؛ مثلاً در مورد پیشبینىهاى دقیق کمّى مىتوان گفت که اهمیت آن به عنوان یک معیار در طول تاریخ علم، دایمى نبوده است، بلکه در برخى از برههها هر نظریهاى که چنین خصلتى را دارا بود، نظامى از ابزارهاى محاسبه تلقى مىشد نه علم.
به هر حال، چنانکه ذکر شد، بعد از فروپاشى تجربهگرایى منطقى مسألهى معقولیت به شدت مورد توجه واقع شد. اولین نمود این مسأله همان مسألهى تمییز است که پاپر به آن صراحت و وضوح بخشید. این مسأله عبارت است از: «یافتن معیار یا ضابطهاى که علوم تجربى را در یک طرف بنشاند و ریاضیات و منطق را در کنار نظامهاى متافیزیکى در طرف دیگر» (Popper, 1992, p34). البته به نظر مىرسد منظور پاپر نیز ـ چنانکه در آخرین نوشتههایش (1968) ذکر مىکند ـ همان مسألهى معقولیت باشد؛ چرا که به نظر او معیار تمیز نباید معارف دو حوزهى فوق را در یکمرتبه بنشاند، (Popper, 1992, p38)بلکه باید مشخص سازندهى حسن علم و عیب غیرعلم باشد (Popper, 1989, p36).
پاپر براى حل مسألهى فوق، روششناسى و ملاک تمیز خود را ارائه مىدهد. وى مجموعهاى از قواعد روششناختى براى تمییز علم از غیرعلم به دست مىدهد که اصلىترین آنها بدین شرح است: قواعد بعدى [یا قواعدى که پس از این قاعده وضع مىشوند] باید چنان طرح شوند که مانع ابطال هیچ گزارهاى در علم نشوند. بدین ترتیب پاپر ابطالگرایى روششناختى را بنیان مىنهد که در آن قواعدى روششناختى براى تصمیم در مورد گزارههاى پایه و آزمون حدسها یا نظریات ارائه شده است. بدینگونه او روشى را که به نظرش موجب پیشرفت و معقول شدن علم مىشود به دست مىدهد. بهنظر پاپر معقولیت علم در نگرش ابطالگرایانه و نقدگرایانهى دانشمندان خلاصه مىشود.
اما علمشناسى چون کوهن، راهحل پاپر براى مسألهى معقولیت (یا تمیز) را نمىپذیرد. به نظر او روشها و موازین ثابتى در علم وجود ندارد. انقلابهاى بزرگ علمى که دورههاى علم را از هم جدا مىسازند موازین و روشهاى جدیدى را به همراه خود مىآورند. بیشترِ نوشتههاى او دال بر این است که او معقولیتى را جدا از تصمیم جامعهى علمى به رسمیت نمىشناسد؛ هر چه هست جامعهى علمى است؛ به عبارت سادهتر، آنچه جامعهى علمى معقول بداند، معقول است. اما پل فایرابند، فیلسوف معاصر علم، پا را از این فراتر مىگذارد و از سخنان کوهن نتیجه مىگیرد که معقولیتى که براى علم پذیرفته مىشود، معلول تبلیغات حسابشدهى دانشمندان و دستپروردگان آنها، یعنى فلاسفهى علم سیانتیست یا علمگراست (Feyerabend, 1981, p159). به نظر او هیچ روش و روششناسى ثابتى براى علم وجود ندارد که آن را از همهى چیزىهاى دیگر جدا سازد؛ لذا علم هیچ نوع مزیتى بر سایر معارف ندارد.
مدتهاست که از شروع بحثهاى معقولیت مىگذرد و نظریههاى معقولیت پیچیدهتر و پیچیدهتر شدهاند. فلاسفهى علم متعددى در این زمینه به شرح آراى خود پرداخته، و ویژگىهاى جدیدى از این مفهوم را روشن ساختهاند. برخى از فلاسفه نظریاتى ترکیبى ارائه داده و به عنوان مثال ترکیبى از نظریهى پاپر و کوهن را مورد توجه قرار دادهاند.
لاکاتوش نیز یکى از فلاسفهاى است که با در نظر گرفتن دو دیدگاه مخالف، یعنى دیدگاه پاپر و دیدگاه کوهن نظریهى ترکیبى جدیدى را مدنظر قرار مىدهد. لاکاتوش از یک سو فلسفهى علم را با تعلیمات پاپر آغاز کرد و در مسألهى ابطالپذیرى پیرو وى بود؛ از سوى دیگر، نقدهایى را که از طرف تامس کوهن، فایرا بندوپولانى و... متوجه نظریهى پاپر بود وارد مىدانست. اما او همهى آراى فایرابند و کوهن را نمىپذیرفت. به نظر لاکاتوش، فایرابند و تا اندازهاى کوهن، از آنجا که راهى براى معقول ساختن علم نیافته بودند، تسلیم شکگرایى و آنارشیسم معرفتى شده بودند. آنها راهى نیافته بودند تا نشان دهند که علم پیشرفت مىکند؛ بنابراین نه تنها پایههاى معقولیت علم، بلکه پایههاى هر نوع معقولیتى را ویران ساخته بودند. اما لاکاتوش نمىخواست به این راحتى تسلیم شود و نظر آنها را تأیید کند. نظریهى پاپر به او امید مىدهد که اگر هم نایل شدن به حقیقت غیرممکن باشد، حداقل نزدیک شدن به آن ممکن است. این مسأله موجب شد که لاکاتوش در صدد تکمیل نظریهى پاپر برآید، تا بتواند نظریههاى بهتر (یا به احتمال زیاد بهتر) را شناسایى کند.
روششناسى برنامههاى پژوهش علمى
لاکاتوش در آثار پاپر سه نوع ابطالگرایى مىیابد. او ابطالگرایى نوع اوّل و دوم را نقد مىکند، ولى حفظ معقولیت علمى را منوط به پذیرش ابطالگرایى نوع سوم مىداند. او در ضرورت تمسک به این نوع ابطالگرایى مىنویسد:
«اگر تاریخ علم نظریهى معقولیت علمى ما را حمایت نکند،... ما دو راه چاره (بدیل) داریم: راه اول ایناستکه از تلاش براى رسیدن به یک تبیین معقول از موفقیتهاى علم دست برداریم [که به دنبال آن،] روش علمى (یا منطق اکتشاف) که شیوهاى(7) براى ارزیابى معقول نظریهها ـ و ملاک پیشرفت ـ دانسته مىشود نابود شود. البته هنوز ممکن است سعى کنیم تغییرات را بر حسب روانشناسى اجتماعى تبیین کنیم. این راهى است که پولانى(8) و کوهن طى نمودهاند. کار دیگرى که مىتوانیم انجام دهیم، این است که سعى کنیم، لااقل مؤلفهى مواضعهگرایانهى موجود در ابطالگرایى را تقلیل دهیم (که احتمالاً نخواهیم توانست آن را حذف نماییم) و نسخهى پیچیدهى ابطالگرایى روششناختى را جایگزین نسخهى سطحى آن سازیم، تا بدینوسیله روششناسى و ایدهى پیشرفتهاى علمى را نجات دهیم» (Lakatos, 1978, vol1, p31). به نظر لاکاتوش پاپر این را براى اولین بار انجام داده است.
بر اساس ابطالگرایى روششناختى پیچیده، براى علمى بودن یک نظریه باید دو شرط موجود باشد: اولاً، محتواى تجربى بیشترى نسبت به نظریهى رقیب داشته باشد که این شرط بهسرعت با تحلیل منطقىِ نظریه قابل آزمون است؛ ثانیا، قسمتى از محتواى اضافى تقویت شود. این شرط که فقط به صورت تجربى قابل بررسى است به سرعت محقق نمىشود (Ibid, p32).
در این نوع ابطالگرایى، نظریهى T ابطال مىشود، اگر و فقط اگر نظریهى دیگر T¨ با خصوصیات زیر پیشنهاد شود:
1ـ محتواى تجربى T¨ بیشتر از T باشد؛ یعنى T¨ پدیدههاى(9) جدیدى را پیشبینى کند که در پرتو T نامحتمل یا حتى ناممکن است.
2ـ T¨ موفقیت تجربى T را تبیین کند؛ یعنى محتواى ابطالنشدهى T در محتواى T¨ موجود باشد.
3ـ قسمتى از محتواى اضافى T¨ تقویت(10) شود(Ibid, p32) .
زمینهى پیشنهاد چنین معیارهایى این است که به عقیدهى لاکاتوش همواره مىتوان با کمک فرضیههاى کمکى یا تفسیر دوبارهى عبارات و مفاهیم نظریه، آن را از خطر ابطال نجات داد. البته اگر این کار موجب افزایش محتواى نظریه گردد مجاز شمرده مىشود. بدینترتیب، شرایط علمى بودن و ابطال براى زنجیرهاى از نظریهها (مجموعا) تعریف مىشود.
زنجیرهى... T2, T3 و T1 از نظریهها را در نظر مىگیریم که هر نظریه با افزودن الحاقیهاى کمکى به نظریهى پیش از خود، یا با تفسیر مجدد معنایىِ آن براى رفع یک ناهنجارى به دست مىآید. هر نظریه دست کم به اندازهى محتواى ابطال ناشدهى نظریهى پیش از خود، محتوا دارد. چنین زنجیرهاى یک «انتقال مسأله» نامیده مىشود. اگر در این انتقال مسأله، نظریهى جدید محتواى بیشترى از نظریهى پیش از خود داشته باشد و به پیشبینىهاى جدیدى منجر شود، آن انتقال مسأله از جهت نظرى پیشرونده است و اگر مقدارى از این محتواى اضافى و پیشبینىهاى جدید تقویت شده باشد، از نظر تجربى نیز پیشرونده خواهد بود، و در این صورت، این پیشرفت، ما را به سوى کشف واقعى یک پدیدهى جدید هدایت خواهد کرد. حال اگر انتقال از هر دو جهت (نظرى و تجربى) پیشرونده باشد، انتقال مسأله پیشرونده است (Ibid, pp33-34).
بنابراین بر خلاف شکلهاى قبلى ابطالگرایى، اگر نظریهى جدیدى با محتواى بیشتر ظهور نکند، هیچ نوع ابطالى وجود نخواهد داشت (Ibid, p35). بنابراین به نظر لاکاتوش علم مىتواند بدون توسل به ابطالها رشد و پیشرفت کند (Ibid, p36).
لاکاتوش، که بیش از همهى فلاسفهى همعصر خود اصرار بر تاریخى کردن واحد ارزیابى شونده در علم داشت، روششناسى برنامهى پژوهشى خود را که در آن، واحدِ ارزیابى شونده، یک برنامهى پژوهشى یا سلسلهاى از نظریههاى مربوط به هم مىباشد، بنا مىنهد. او روششناسى خود را شکلى از ابطالگرایى روششناختىِ پیچیده مىخواند که مىتواند ایدهى پیشرفت علمى را نجات دهد.
هر برنامهى پژوهشى با هستهى سخت آن مشخص مىشود. هستهى سخت، شکل فرضیههاى تئوریک بسیار کلى را به خود مىگیرد که مقوم بنیانى است که با تکیه بر آن، برنامهى پژوهشى باید تحول و توسعه یابد. این فرضیهها بنابر تصمیمهاى روششناختىِ حامیان برنامهى پژوهشى، ابطالناپذیرند (Ibid, pp48-49). در هر برنامه فرضیههاى کمکىاى وجود دارد که کمربندِ حفاظتى در اطراف هستهى سخت تشکیل مىدهند و ابطال همواره به سمت این فرضیهها هدایت مىشود.
هر دانشمندى که هستهى سخت را تعدیل نماید، از آن برنامهى پژوهشى خارج شده است. موفق بودن یا ناموفق بودن تغییرات درون کمربند در شناسایى پدیدههاى جدید، پیشرونده یا رو به زوال بودن برنامه را مشخص مىکنند.
برنامهى پژوهشى لاکاتوش ساختارى است داراى قواعد روششناختى. این قواعد براى پژوهشهاى آتى به نحو مثبت و منفى الهامبخشىهایى را فراهم مىکنند. الهامبخشى منفى شامل این شرط است که مفروضات اساسى برنامهى پژوهشى نباید طرد و یا جرح و تعدیل شود. این مفروضات اساسى را یک کمربند محافظ، مشتمل بر فرضیههاى معین، شرایط اولیه و غیره، از ابطال مصون نگاه مىدارد. الهامبخشى مثبت شامل رهنمودهایى تقریبى است که حکایت از چگونگى امکان تحول و توسعهى برنامهى پژوهشى دارد (Ibid, p50).
نکتهى مهم این است که آنچه سبب تغییر در کمربند حفاظتى مىشود، بیشتر، الهامبخشىِ مثبت است تا اعوجاجهاى پیشآمده. الهامبخشىِ مثبت برنامه شامل مجموعهى پیشنهادهاى صریح یا ضمنى براى چگونگى تغییر و پیشرفت عناصر ابطالپذیر برنامهى پژوهشى است؛ یعنى چگونگى اصلاح و پیشرفت کمربند حفاظتى (Ibid, p52).
حال همانگونه که در مورد ابطالگرایى روششناختى پیچیده صادق بود، اگر یک برنامهى پژوهشى، با تغییر در فرضهاى کمکىاش موجب تشکیل نظریهاى گردد که پیشبینىهاى جدید به ارمغان مىآورد، این برنامه به لحاظ نظرى پیشرو است و مىتوان از انتقال مسألهاى پیشرو سخن گفت. اگر برخى از این پیشبینىها، تقویت [یا به عبارتى تأیید] شوند این برنامه به لحاظ تجربى نیز پیشرو خواهد بود؛ اما اگر تغییرات و تفاوتهایى که نظریهى جدید نسبت به نظریهى قبلى در سلسلهى نظریهها دارد، به نحوى باشد که از لحاظ الهامبخشى ترغیب کننده نباشند و صرفا مانع از ابطال هستهى سخت گردند و به هیچ پیشبینى جدیدى منجر نگردند، این تغییرات «تبصرهاى» بوده و انتقالِ مسألهاى رو به زوال را تدارک خواهند دید (Ibid, pp87-89).
حال اگر رشد نظرى یک برنامهى پژوهشى از رشد تجربىاش پیشى بگیرد، یعنى پیشبینىهایى در مورد پدیدههاى بدیع ارائه دهد که برخى از آنها درست از آب درآیند، آن برنامه پیشرو خواهد بود و اگر رشد نظرى برنامهاى از رشد تجربى آن عقب افتد، یعنى تا زمانى که فقط تبیینهایى به صورت توجیه بعد از وقوع(11) در مورد اکتشافات شانسى یا پدیدههایى که به وسیلهى برنامههاى رقیب پیشبینى یا کشف مىشود ارائه دهد،این برنامه، برنامهاى راکد یا رو به زوال خواهد بود (Ibid, p112).
در چارچوب فلسفهى لاکاتوش، روششناسى علمى به دو مرحلهى جدید مربوط مىشود. روششناسى درون برنامهى پژوهشى و روششناسى بین برنامههاى پژوهشى. روششناسى درون برنامهى پژوهشى، مربوط به فعالیتهایى است که در یک برنامهى پژوهشى انجام مىشود و طبق آن هرگونه تغییر و اصلاح کمربند محافظ برنامهى پژوهشى باید مستقلاً آزمونپذیر باشد. دانشمندان کمربند محافظ را به هر نحوى که مایل باشند توسعه مىبخشند؛ به شرط اینکه اقدامات آنها امکان آزمونهاى تازه و در نتیجه امکان اکتشاف جدید را فراهم سازد.
روششناسى بین برنامههاى پژوهشى، به مقایسهى برنامههاى پژوهشى رقیب مىپردازد. لاکاتوش معتقد به کثرتگرایى در برنامههاى پژوهشى است. او مىگوید:
تاریخ علم، تاریخ برنامههاى پژوهشى رقیب است و باید چنین باشد.
از سوى دیگر تاریخ علم نشاندهندهى حذف و طرد برنامههاى پژوهشى (مثلاً فیزیک ارسطویى) است. سؤال این است که یک برنامهى پژوهشى چرا و چگونه حذف مىشود؟ لاکاتوش پاسخ مىدهد که حذف یک برنامهى پژوهشى، بهوسیلهى برنامهى پژوهشى رقیب است که موفقیتهاى آن را تبیین نموده و به خاطر توان الهامبخشىِ(12) بالاتر جانشین آن مىشود (Ibid, p64). منظور از توان الهامبخشى، توانایى در پیشبینى تئوریک پدیدههاى بدیع است (Ibid, p64).
اما در اینجا مشکلى وجود دارد. هر برنامهى پژوهشى ممکن است یک پدیده را بهگونهى خاصى تفسیر کند؛ درنتیجه پدیدهى جدید ممکن است تفسیر جدیدى از همان پدیدهى قبلى باشد که آن هم پس از سپرى شدن مدت زمانى و با غلبه و جانشینى برنامهى جدید معرفى مىشود. پس قابلیت نسبى برنامههاى پژوهشى را باید با میزان پیشرو یا رو به زوال بودن آنها ارزیابى کرد؛ بنابراین آزمونهاى قاطع و تعیینکنندهاى لازم است تا از بین دو برنامهى پژوهشى یکى را انتخاب کنیم. اما لاکاتوش معتقد است که چنین آزمونهایى وقتى میان دو برنامه قابل اجرا هستند که حوزهى مسائل دو برنامه همپوشانى داشته باشد. حتى تحت چنین شرایطى و با شکست یکى از برنامهها «نبرد پایان نگرفته و براى هر برنامهى پژوهشى، تعدادى از این شکستها مجاز است» .(Ibid, p71)
تحت هر شرایطى برنامهى شکستخورده ممکن است با تغییرات محتواافزایى در کمربند محافظتى، حتى بدون موفقیت تجربى در برابر طرد و رفض، مقاومت نماید .(Ibid, p72)
لاکاتوش خاطرنشان مىسازد که در تاریخ علم، قاطع بودن آزمونها پس از گذشت چندین دهه روشن مىگردد؛ به عبارت دیگر، آزمونهاى قاطع به صورت «وقوف بعد از وقوع»(13) تشخیص داده مىشوند (Ibid, p72).
لاکاتوش پس از بحثهاى مفصل و آوردن مثالهاى تاریخى فراوان نتیجه مىگیرد که چیزى به عنوان آزمون قاطع یا حداقل به آن معنا که بتواند بهطور آنى یک برنامهى پژوهشى را سرنگون سازد، وجود ندارد. در واقع پس از شکست و جاىگزینىِ برنامهى پژوهشى، مىتوان ـ با وقوف بعد از وقوع درازمدت ـ یک آزمون را قاطع نامید؛ آن هم به شرطى که مشخص شود این برنامه (ى جایگزین) نمونههاى تقویت شدهى چشمگیرى (براى خود) و نیز شکستى براى برنامهى مغلوب فراهم کرده است (Ibid, p86).
لاکاتوش اکثر روششناسىهاى متقدم از خود (اثباتگرایى، احتمالگرایى، ابطالگرایى و...) را متهم به برداشت آرمانگرایانه از معقولیت مىکند. به نظر وى روششناسىهاى مذکور سعى کردهاند راهى ارائه دهند که بتوان بهطور آنى، با آزمونهاى قاطع، بین دو نظریهى رقیب قضاوت کرد. وى این برداشت از معقولیت را «معقولیت آنى(14)» مىخواند. لاکاتوش مىنویسد: امیدوارم نشان داده باشم که همهى این نظریههاى معقولیت آنى و «یادگیرى آنى(15)» شکست خوردهاند. لاکاتوش با ارائهى چند مطالعهى موردى از تاریخ فیزیک نشان مىدهد که معقولیت، خیلى آهستهتر از آنچه تصور مىشود جریان دارد .(Ibid, p87)
نظریهى معقولیت لاکاتوش
مبدأ کار لاکاتوش، تأسیس روششناسىاى است که مشکلات روششناسىهاى دیگر را نداشته باشد. به نظر وى روششناسىها، به نوعى، نظریهى معقولیت (علمى) محسوب مىشوند. او اکثرا از ابطالگرایى، اثباتگرایى، احتمالگرایى و... به عنوان نظریهى معقولیت نام مىبرد و معتقد است که، به عنوان مثال، منطق اکتشاف علمى (روششناسى، سیستم ارزیابى، ملاک تمیز یا تعریف علم) پاپر یک نظریهى معقولیت علمى است .(Ibid, p14)به نظر لاکاتوش تمام ملاکهاى تحدید حدود در حوزهى معرفتشناسى، گرایشى است براى تمییز دادن معقول (یا علمى) از نامعقول (یا غیرعلمى). او روش علمى یا منطق اکتشاف را معادل نظامهاى ارزیابى معقول نظریههاى علمى و «ملاکهاى پیشرفت» مىداند (Ibid, p31).
برخى از اقوال وى حاکى از آن است که وى در نظریهى معقولیت یا روششناسى خود همانگونه که یک روششناسى مىطلبد، مىخواهد روشها و ملاکهایى عینى(16) براى تصمیم و ارزیابى دانشمندان و تکنیسینها فراهم آورد. این روشها یا ملاکها، اساسا باید همانند قواعد کلى، توصیههایى براى دانشمندان فراهم کنند تا دانشمندان بتوانند با تبعیت از آنها به اکتشاف جدید دست یابند و مقدمات پیشرفت علم را فراهم آورند. او اغلب از موازین عینى و قواعد کلى خود سخن مىگوید (Ibid, pp91-92 & p131). از اینرو موضع لاکاتوش به موضع عقلگرایان نزدیک است که معتقدند معیارى واحد، ابدى و کلى وجود دارد که به مدد آن مىتوان توانایىهاى نسبىِ نظریههاى رقیب را ارزیابى نمود (چالمرز، 1374، ص127). در این دیدگاه پذیرفته مىشود که این معیارها بر تصمیمات و انتخابهاى دانشمندان حاکم است؛ یعنى دانشمندان، آگاهانه یا به طور غریزى، از قواعدى پیروى مىکنند که با معیارهاى مذکور رابطهى مستقیمى دارند و موجب پیشرفت علم مىگردند. به طور کلى اگر پیشرفتى در علم وجود دارد همه با تکرار بهکارگیرى همین قواعد ثابت به وجود مىآید.
به نظر لاکاتوش بیان ملاکها، مسألهى عمدهى فلسفهى علم محسوب مىشود (Lakatos, 1978, vol1, pp168-169). روششناسان و فلاسفهى علم، از ابتدا تلاش مىکردند که روششناسى یا نظریهى معقولیتى ارائه دهند که در آن این قواعد و ملاکها را معرفى نمایند و اکثرا آنها را به عنوان سرمشقهایى براى آیندگان معرفى مىکردند. اما بسیارى از این روششناسىها ناموفق، «آرمانگرایانه» و «نادرست»(17) بودهاند و نتوانستهاند نظریهاى ارائه دهند که در آن ملاکهایشان بیش از حد باریک یا عریض نباشد (Ibid, p85). اما هنوز امکان ارائهى روششناسىاى وجود دارد که آن، حتى اگر هم دقیقا منعکسکنندهى آنچه دانشمندان براى پیشرفت علم انجام مىدهند نباشد، بتواند بهترین روششناسى موجود بوده، مشکلات دیگر روششناسىها را نداشته باشد و نیز بتواند تاریخ علم واقعى را به طور معقولترى بازسازى نماید (Ibid, p132).
لاکاتوش دیدگاه نامعقولگرایى(18) و شکگرایى را به دیدهى خوف و هراس مىنگرد. پس از اینکه نظریههاى اثباتگرایان،(19) استقراگرایان و احتمالگرایان با شکست روبهرو شد، جو خطاپذیرانگارى(20) حاکم، موجب شکگرایى و نامعقولگرایى گردید. لاکاتوش به دنبال یک راهحل معقول و سازنده براى این مشکل است (Ibid, p28-29). به نظر لاکاتوش، تنها پاپر توانسته است به حل این مسأله نزدیک شود و کسانى چون فایرابند، که مأیوسانه همهى موازین فکرى(21) را ترک مىگویند، رشد علم را «رشد آشفتگى، و یک هرج و مرج واقعى» مىدانند(22) و بعضىها نیز که هیچ معیارى را بالاتر از معیار جامعهى مربوطه نمىدانند، راهى براى نقد آن معیار باقى نمىگذارند: اگر در علم هیچ راهى براى ارزیابى یک نظریه جز به وسیلهى ارزیابى تعداد حامیان نظریه، و اعتقاد و انرژى لفظى آنها وجود نداشته باشد، در این صورت... حقیقت در قدرت نهفته مىشود (Ibid, pp9-10)، و تحول علمى جز روانشناسى قیل و قال نمىگردد و تغییر (یا رشدِ) علمى ذاتا به مانند «پدیدار دستهى کارناوال [یا دستهى سینهزنى(23)]» مىگردد (Ibid, p91).
به نظر لاکاتوش اگر ما بخواهیم خطاپذیرانگارى را با معقولیت آشتى دهیم، باید راهى براى حذف برخى از نظریات پیدا کنیم. اگر موفق به این کار نشدیم، رشد علم چیزى جز هرج و مرج فزاینده، نخواهد بود.
بنابراین، وى راهى براى نقد معقول جستوجو مىکند (Ibid, p144). از دیدگاه خطاپذیرانگارى، ما با کثیرى از نظریههاى خطاپذیر مواجهیم. واضح است که اگر بخواهیم، بهخاطر ضرورتهاى عملى و نظرى، یک یا تعدادى از آنها را انتخاب کنیم، نظریههایى را انتخاب مىکنیم که نسبت به هدف علمى یا نظرى ما، بهترین باشند؛ لذا براى این مقایسه و ارزیابى، نه تنها یک نقد بلکه یک نقد معقول لازم خواهد بود. در اینجاست که لاکاتوش پیروى از پاپر را اختیار مىکند (Ibid, p31).
به نظر لاکاتوش، نظریهى معقولیت وى یا روششناسى برنامهى پژوهشى علمى، از هر روششناسى دیگرى براى نزدیک شدن به حقیقت در جهان واقعى ما مناسبتر است (Ibid, p165). مزیّت مذکور از دو جهت قابل بررسى است، یکى از آن جهت که روششناسى لاکاتوش نگاهى به گذشته و تاریخ دارد و درصدد بازسازى و نمایاندن هر چه بهتر و معقولتر تاریخ علم است و دیگر از آن جهت که برنامههایى براى پیشبردِ معرفت بشرى ارائه مىدهد، جهتى که رو به آینده دارد.
از جهت اول، لاکاتوش روششناسى خود را به خاطر اینکه در تبیین تاریخ واقعى علم و بازسازى معقول آن موفقتر و وسیعتر از بقیه است، پیشرفتهتر و مناسبتر از بقیه مىداند (Ibid, p132)؛ از جهت دوم، طبق نظر لاکاتوش، روششناسى وى بهترین وسیلهى ارزیابى میزان توفیق در نزدیک شدن به حقیقت را ـ به عنوان هدف علم ـ در اختیار ما مىنهد (Ibid, p122). لاکاتوش مىنویسد:
من معیارهاى پیشرفت و رکود درون یک برنامه و نیز قواعد حذف کل هر برنامهى پژوهشى را ارائه مىکنم (Ibid, p112). با موازین تعریفکنندهى معقولیت، روششناسى برنامهى پژوهشى مىتواند ما را در طرح قوانینى جهت ریشهکن کردن آلودگىهاى فکرى یارى رساند (Ibid, pp88-89)؛ لذا به نظر مىرسد که لاکاتوش مىخواهد معیارهایى کلى براى پیشرفتِ برنامهى پژوهشى به طور اخص و پیشرفت علمى به طور اعم طرح نماید و با ترفندى مخاطرهآمیز(24) از شکگرایى بگریزد (Ibid, p29). براى روشنتر شدن موضوع، ابتدا جنبهى دوم توضیح داده مىشود و سپس به جنبهى اول پرداخته خواهد شد.
چنانکه قبلاً ذکر شد و همانطورى که لاکاتوش خاطرنشان مىسازد، روششناسى برنامههاى پژوهش علمى شاخهاى از ابطالگرایى روششناختى پیچیده است. لاکاتوش این نوع ابطالگرایى را از آنرو که در عین قبول خطاپذیرانگارى، توان فایق آمدن بر شکگرایى را دارد، مىپذیرد. ابطالگرایى روششناختى مزیت قابل توجهى نسبت به ابطالگرایى جزمگرایانه و نیز مواضعهگرایى(25) محافظهکارانهى دوئم نشان مىدهد. به نظر وى مواضعههایى که در این نوع ابطالگرایى صورت مىگیرد تصمیمهاى ریسکى یا مخاطرهآمیزى هستند که این مزیت را فراهم مىکنند، گواینکه احتمال کمى وجود دارد که ما را به گمراهى مصیبتبارى بکشانند. به نظر او این بهایى است که ما باید براى پیشروى به سوى حقیقت بپردازیم. لاکاتوش این احتمال کم گمراهى را شرّ کمتر(26) مىخواند و ضرورت آن را خاطرنشان مىسازد. شر کمتر باید پذیرفته شود، تا از هرج و مرج واقعى(27) که دوهزار سال اندیشهى متفکران را به خود مشغول داشته است رهایى یابیم (Ibid, pp28-29). البته لاکاتوش مىکوشد تأثیر عوامل مخاطرهآمیز را در روششناسى خود هرچه بتواند کمتر سازد (Ibid, p31).
در روششناسى لاکاتوش واحد ارزیابى شونده نظریهاى منفرد نیست که در زمان خاصى در نظر گرفته مىشود، بلکه نظریهاى است که در کل دورهى تاریخىاش همراه با تغییرات فراوانى که به هویت (یا هستهى سخت) آن صدمهاى نمىزند، در نظر گرفته مىشود؛ یعنى برنامهى پژوهشى؛ لذا در روششناسى او دو نوع ملاک براى ارزیابى مورد نیاز است: نوع اوّل براى ارزیابى نظریات جدید در زنجیرهى متوالى نظریات؛ نوع دوم براى ارزیابى برنامههاى پژوهشى و انتخاب بهترین آنها؛ از اینرو ملاکهاى لاکاتوش به دو نوع درونبرنامهاى و برونبرنامهاى تقسیم مىشوند.
ملاک ارزیابى درونبرنامه پژوهشى، همان «افزایش محتواى نظرى» و پیشبینىهاى جدید بهوسیلهى نظریه است که حداقل تعدادى از آنها باید تقویت شوند؛ اما در مورد ملاکهاى برونبرنامه پژوهشى روایتهاى متعددى در آثار لاکاتوش مىتوان یافت. لاکاتوش در آخرین نوشتههایش از ارائهى قواعدى براى تعیین اینکه یک برنامهى پژوهشىِ رو به زوال چه زمانى باید کنار گذاشته شود امتناع مىورزد، ولى در برخى از نوشتههایش به نظر مىرسد در این امر مردد است و به ارائهى چنین موازینى چندان بىعلاقه نیست. ملاکهایى که گاهى وى درصدد ارائهى آنها به عنوان ملاکهاى برونبرنامهاى است چند قسماند:
1ـ ارائهى پدیدههاى بدیع: ملاک تجربى براى زنجیرهى نظریات [برنامهى پژوهشى[ این است که باید پدیدههاى جدیدى ارائه نماید (Ibid, p35).
2ـ قدرت الهامبخشى بیشتر: دلیل عینىِ حذف یک برنامهى پژوهشى بهوسیلهى برنامهى پژوهشى رقیب که موفقیتهاى برنامهى پیشین را تبیین مىنماید و با ارائهى توان الهامبخشىِ بالاترى جانشین آن مىشود فراهم مىگردد.
3ـ ملاکهاى نظرى، تجربى و الهامبخشى: اگر برنامهاى پژوهشى یک مجموعهى وسیعتر پدیدهها را پیشبینى کند و آن پیشبینىها بهوسیلهى پدیدههاى بدیع تقویت شوند و نیز اگر وحدتِ(28) الهامبخشى بیشترى نسبت به رقباى خود داشته باشد، از آنها برتر است (Ibid, p189). البته چنانکه بعدا خواهیم دید، بدعت پدیدههاى بدیع از پیش معلوم نیست و بعد از پیروزى و تقویت شدن نظریه مشخص مىگردد و مىتوان ملاک نظرى را به ملاک تجربى تحویل کرد. دو ملاک تجربى و الهامبخشى نیز همان ملاکهاى ارائه شده در موارد 1 و 2 هستند.
ملاک «ارائهى پدیدههاى بدیع» (یعنى ملاک اول)، که براى ایجاد حمایت تجربى طرح شده است، مىتواند همراه با ملاک دوم به «تقویت»(29) پاپر تحویل گردد (این امر در ادامه توضیح داده خواهد شد). لاکاتوش در توضیح ملاک دوم خود مىگوید:
توان الهامبخشى عبارت است از توان یک برنامهى پژوهشى به پیشبینى یا ایجاد انتظار براى پدیدههایى که از لحاظ نظرى بدیعاند (Ibid, p69). بنابراین به طور کلى و طبق دو ملاک مذکور، یک برنامهى پژوهشى زمانى از رقیب خود بهتر خواهد بود که یا پدیدههاى بدیع ارائه دهد و یا توانایى بیشترى براى ارائهى پدیدههاى بدیع داشته باشد. پس همه چیز به ارائهى پدیدههاى بدیع بستگى پیدا مىکند و آن به دست نمىآید جز با تقویت (Ibid, p34).
اما ملاک ارائهى پدیدههاى بدیع مشکلاتى دارد و لاکاتوش به خوبى متوجه آن است. لاکاتوش گامى نو براى رفع این نقص برمىدارد و مىکوشد این مشکل را برطرف نماید.
مشکل اول این است که چیزى شبیه به قیاسناپذیرىِ کوهن، بین برنامههاى پژوهشى وجود دارد. بدیننحو که یک پدیدهى خارجى مىتواند به وسیلهى دو برنامهى پژوهشى متفاوت به دو نحو تفسیر شود؛ بنابراین وقتى برنامهى پژوهشىِ جانشین شده، پدیدهاى بدیع معرفى مىکند، این پدیده ممکن است تفسیرى جدید از همان پدیدهاى باشد که برنامهى قبلى، آن را به نحوى دیگر تفسیر کرده بود(30) (Ibid, p70).
مشکل دیگر این است که ارائهى پدیدههاى بدیع همواره ممکن است به صورت «وقوفِ بعد از وقوع»(31) صورت گیرد؛ یعنى ممکن است که یک برنامهى پژوهشى هیچ پیشبینىاى در مورد برخى از پدیدههاى بدیع نداشته باشد، ولى پس از کشف شدن این پدیدهها، تازه ادعا کند که چنین پدیدههایى باید وجود مىداشتند و به تطبیق دادن خود با آن پدیدهها بپردازد و موجبات رشد خود را فراهم آورد.
دیگر اینکه برنامهى پژوهشى جدید، اگر «انتقال مسألهى پیشروندهاى» داشته باشد، نبایستى به سبب توانایى بالاتر برنامهى رقیب در پیشبینى پدیدههاى بدیع، حذف شود (Ibid, p71). چرا که ممکن است در آیندهاى نه چندان دور وضعیت به نفع او فرق کند.
ممکن است پیشنهاد شود که آزمونهاى قاطعى(32) بین برنامههاى پژوهشى طرح شود، تا در میان آنها انتخابى به عمل آید؛ اما آزمونهاى قاطع نیز در برخى موارد ما را در تصمیم خود در حذف یکى از برنامهها کمک نخواهند کرد. به عنوان مثال:
1ـ حوزهى مسائل دو برنامه با یکدیگر همپوشانى و تداخلى نداشته باشند.
2ـ برنامهى پژوهشىِ مغلوب با ایجاد عضو محتواافزایى در سلسلهى نظریهها، موجب بازگشت برنامه گردد.
اگر حالات فوق پیش نیامد، مىتوان بین عضوى از یک برنامه با عضوى از برنامهى دیگر که ناسازگارند، آزمونهایى ترتیب داد، که در این صورت با تقویت شدن یکى از آنها، برنامهى مربوط به عضو دیگر نیز شکست خواهد خورد. البته باز هم نبرد پایان نیافته است و براى هر برنامهاى تعدادى از این شکستها مجاز است .(Ibid, pp71-72) بدینترتیب قاطع بودن آزمونها نیز به صورت « وقوف بعد از وقوع» مشخص مىشود؛ یعنى اگر یک برنامه عملاً شکست بخورد، به دنبال آن ما خواهیم فهمید که آزمون قاطعى وجود داشته و یکى از برنامهها تقویت شده است (Ibid, p72).
بدینترتیب مىتوان ملاحظه کرد که منظور از هر دو ملاک، فراهم آوردن حمایت تجربى بیشتر براى برنامههاى پژوهشى است. حتى در ملاکى که براى ارزیابى درون برنامه ارائه مىشود، همین امر جارى است؛ بنابراین تمام ملاکها به «تقویت پاپرى» ختم مىشوند. به همین خاطر ابطال نیز معناى قبلى خود را از دست مىدهد و در روششناسى لاکاتوش به درجهى کمترِ «تقویت» اطلاق مىگردد (Ibid, p34).
بدینترتیب لاکاتوش با توجه به ورود عناصر «وقوف بعد از وقوعى» در ارزیابىهایش (Ibid, p70)با ارائهى معقولیت و ملاک ارزیابى متساهل(33)ترى مشکلات اساسى روششناسى پاپر و طرح اولیهى خود را ـ که قبلاً ذکر شد ـ پشت سر مىگذارد. روششناسى او اجازه مىدهد تا یک برنامهى پژوهشى، نواقص و مرضهاى دوران کودکىاش را، همچون مبانى ناسازگار، تغییرات تبصرهاى، و اعوجاجها، پشت سر بگذارد (Ibid, p149).
چنانکه قبلاً ذکر شد، یکى از ویژگىهاى روششناسى لاکاتوش این است که در واقع نگاهى به حال و آینده دارد. جنبهى دیگر روششناسى وى نیز نگاهى به گذشتهى علم و بازسازى آن است که اکنون به این جنبهى روششناسى لاکاتوش مىپردازیم.
لاکاتوش همراه با ارائهى روششناسى خود متوجه مىشود که هیچ نظریهاى براى نقد نظریههاى معقولیت وجود ندارد. سؤال او این است که چگونه مىتوان یک روششناسى (یا نظریهى معقولیت) را نقد و یا ابطال کرد؟
به نظر لاکاتوش، روششناسى یا «بازى علم پاپر»، فقط مىگوید که کدام حرکت، صحیح (یا علمى) است و کدام اینگونه نیست؛ ولى در مورد اینکه خود این بازى معقول است یا نه و نیز در مورد اینکه این بازى غایات معقول دارد یا نه، چیزى نمىگوید (Ibid, p143). از نظر پاپر انتخاب غایات علم در آن سوى قلمروِ بحث معقول قرار مىگیرد؛ لذا لاکاتوش نتیجه مىگیرد که پاپر هرگز یک نظریهى «نقادى معقول»(34)] براى نقدِ[ مواضعههاى سازگار ارائه نکرده است (Ibid, p32). بنابراین لاکاتوش بهدنبال یک فرانظریه وفرامعیارى است که با آن، روششناسىخود را همراه با روششناسىهاى دیگر مقایسه و ارزیابى کند. از آنجایى که چنین چیزى تا زمان لاکاتوش ارائه نشده بود، لاکاتوش نظریهى جدیدى براى این کار پیشنهاد مىدهد (Ibid, p30). به نظر لاکاتوش، همانطورى که (گزارههاى) نظریات علمى مدلولى دارند و در مورد اشیا و پدیدههاى خارجى سخن مىگوید، هر نظریهى معقولیت (یا روششناسى) نیز، حدس خطاپذیرى است در مورد فعالیتى که در طى زمان انجام مىگیرد و دستاوردهاى آن فعالیت؛ یعنى علم و معرفت (Ibid, p122). پس اگر چنین است، باید نظریات معقولیت را در مصاف با تاریخ واقعىِ(35) نظریات معقول (یا نظریات علمى) مقایسه و ارزیابى کرد. اندیشهى اساسى این نقدگرایى این است که تمام روششناسىها همانند نظریهها یا برنامههاى پژوهشى تاریخنگارانه (یا فراتاریخ) عمل مىکنند و مىتوانند به کمک نقادىِ بازسازىهاى تاریخى معقولى که ارائه مىدهند نقد گردند (Ibid, p122). به طور کلى تاریخ مىتواند همانند بوتهى آزمونى براى بازسازىهاى معقول آنها باشد (Ibid, p123)؛ یعنى اگر دانشمندان در طى تاریخ علم تصمیمهایى گرفتهاند که کاملاً بر اساس موازینى معقول (با فرض وجود این موازین) بوده است و اگر نظریهى معقولیت ما نتواند با موازین خود، آن تصمیمها و انتخابها را معقول نشان دهد، نظریهى معقولیت ما به بیراهه رفته است؛ به عبارت دیگر، اگر دانشمندى در تاریخ علم کارى انجام داده است که موجب پیشرفتِ عینى و واقعى (نه ظاهرى) علم و معرفت به طور اعم گردیده است، یک نظریهى معقولیت باید بتواند آن را با موازین خود به طور معقول بازسازى نماید؛ در غیر این صورت، نظریهاى نادرست(36) است و باید کنار گذاشته شود. بدینترتیب، لاکاتوش به مفهوم تاریخ واقعى رهنمون مىشود. این تاریخ، تاریخى است که واقعا اتفاق افتاده و پدیدههاى تاریخى(37) تکههایى از آن به شمار مىروند. به نظر لاکاتوش در این تاریخ، اغلب فعالیتها و تصمیمهاى دانشمندان، که موجب پیشرفت شده با تأمل و به صورت قاعدهمند صورت گرفته است. در مورد پیشرفتِ عینى و واقعى علم نیز باید گفت که به نظر لاکاتوش، پاپر با نظریهى حقیقت مانندى(38) خود قصد دارد پیشرفت عینى علم را توضیح دهد و وى نیز راه پاپر را ترجیح داده و تکمیل مىنماید (Ibid, pp91-92).
لاکاتوش براى نقد انواع ابطالگرایى و روششناسىهاى قبل از خود به مقایسهاى بین بازسازى آن روششناسىها از تاریخ علم و «تاریخ علم واقعى» متمسک مىشود؛ لذا تاریخ علم نسبتى با نظریههاى معقولیت دارد که شبیه نسبت بین طبیعت و نظریههاى علمى است. پس مىتوان نظریهاى براى نقد نظریههاى معقولیت ارائه داد. لاکاتوش مىخواهد ملاک جدیدى ارائه دهد که مىتوان روششناسىها را با آن ارزیابى کرد. او موقتا به ابطالگرایى پاپرى متوسل مىشود و نشان مىدهد که آن نوع ابطالگرایى همهى روششناسىها را ابطال خواهد کرد.
در این راستا، براى ابطال نظریات و تعاریفى که از علم ارائه شده است، باید نوعى گزارههاى پایهاى را جستوجو کرد که همانند گزارههایى که در ابطال نظریات علمى به دانشمند کمک مىکنند، به روششناس کمک کنند. این گزارههاى پایه از توافق دانشمندان برجسته بر سر روشهاى علم به دست مىآیند؛ لذا ارزیابىهاى پایهى دانشمندان برجسته به ما کمک مىکند که به ارزیابى تعاریف یا نظریاتى که در مورد علم داده شده، بپردازیم (Ibid, pp124-125)؛ اما چنانکه قبلاً ذکر شد لاکاتوش نشان مىدهد که با این روش تمام روششناسىهاى موجود، اعم از روششناسى پاپر و روششناسى خود لاکاتوش، ابطال مىشوند (Ibid, p126-131)؛ چون بالاخره هر تعریفى از علم کاملاً منطبق بر تاریخ واقعى علم نخواهد شد و تمام روششناسىها بالاخره یک مثال نقیضى خواهند داشت، و نیز ارزیابىهاى پایهى دانشمندان برجسته نیز همواره صادق و مطابق با واقع نخواهد بود؛ از اینرو لاکاتوش بر آن مىشود ملاک جدیدى ارائه دهد که مىتوان با آن، روششناسىها را به کمک بازسازىهاى معقولشان از تاریخ ارزیابى کرد و براى این کار روششناسى برنامههاى پژوهش تاریخى را پیشنهاد مىکند (Ibid, p131).
بدینترتیب، لاکاتوش دقیقا روششناسى برنامههاى پژوهش علمى را در مرحلهاى بالاتر و این بار براى ارزیابى روششناسىها تعمیم مىدهد. در این فراروششناسى دیگر ابطال به معناى جزمگرایانه نیست، بلکه هر روششناسى به عنوان یک برنامهى پژوهشى تاریخى در نظر گرفته مىشود که پیشینهاى خاص براى خود دارد.
در این فراروششناسى چون ارزیابىهاى پایهى دانشمندان همیشه معقول نیست، پس نمىتوان یک روششناسى را به این دلیل که با آنها سازگار نیست بىدرنگ حذف کرد (Lakatos, 1978, p124 & p131). یک نظریهى معقولیت یا یک روششناسى را تنها به سبب وجود یک نظریهى معقولیت بهتر که انتقال مسئلهى پیشروندهاى در سلسله برنامههاى پژوهشىِ بازسازىهاى معقول از خود نشان مىدهد، مىتوان کنار گذاشت (Ibid, p132).
در مورد بازسازى معقول باید گفت که در طرح قیاسى لاکاتوش براى تبیین تغییرات علمى یک دسته مقدمات(39) روانشناختى و یک دنیاى سوم(40) نیز وجود دارد. ما براى تبیین دلیل پذیرش یک نظریهى علمى و نظریهى دیگر از سوى دانشمندان به یک نوع نظریهى روانشناختى نیاز داریم؛ از اینرو هر تاریخنگار علم، باید در تبیینِ تغییرات علمى به مقدمهاى روانشناختى متوسل شود. او اظهار مىدارد:
من استفاده از چنین مقدمهاى را در طرحهاى تبیینىاى که توصیفکنندهى تغییرات علم است، بازسازى معقول تاریخ علم نامیدم (Ibid, p191). روششناسىاى که تاریخنویس را قادر سازد تا بیشتر ارزیابىهاى پایهى واقعى را در تاریخ علم به عنوان معقول تفسیر کند، یا حقایق تاریخى جدید و غیرمنتظره را در سایهى تاریخنگارهاى موجود (درونى و بیرونى) پیشبینى کند، روششناسى برترى مىباشد (Ibid, pp132-133)و دقیقا به همین خاطر نیز، روششناسى لاکاتوش یک روششناسى برتر است (Ibid, p133).
اما همهى تاریخ علم را نمىتوان با هیچ نظریهى معقولیتى به طور معقول تبیین کرد. همیشه اعوجاجهایى وجود دارند که نهایتا باید بهوسیلهى یک بازسازى معقول بهتر، یا با یک نظریهى تجربى خارجى تبیین گردند؛ ولى تا چه زمانى باید این اعوجاجها را تحمل کرد؟ لاکاتوش معتقد است که اگر یک بازسازى معقول تاریخ علم به طور فزایندهاى نامعقول جلوه کند نوآورىهاى تاریخنگارانه ضرورى خواهد بود (Ibid, p134). بدینترتیب فراروششناسى خود را که نظریهاى بر نقد روششناسىهاست بنا مىنهد.
لاکاتوش، براى بررسى نظریهى معقولیت خود، سه نوع ابطالگرایى و روششناسى برنامههاى پژوهشى را در یک برنامهى پژوهشى قرار مىدهد و نشان مىدهد که روششناسى یا نظریهى معقولیت مختار وى، مجموعهى وسیعترى از گزارههاى ارزشى پایهى دانشمندان نخبه را پوشش مىدهد و وحدت الهامبخشى بیشترى نسبت به رقباى خود دارد و بنابراین، باید به عنوان بهترین نظریهى معقولیت پذیرفته شود (Ibid, p189).
در اینجا به نظر مىرسد دور به وجود مىآید؛ یعنى هر نظریهى معقولیت بازسازى معقول خود را از تاریخ علم ارائه مىدهد و این بازسازى نیز تقویتکنندهى همان نظریه معقولیت خواهد بود؛ ولى با فرض اینکه راههایى براى دستیابى به تاریخ علم، بهجز راه تمسک به عینک روششناسىها و نظریههاى معقولیت وجود دارد، این دور کنار گذاشته خواهد شد. جان وارل(41) این امکان را در شرح خود نشان داده است (چالمرز، 1973، ص133).
منابع
آلن، اف. چالمرز، چیستى علم، ترجمهى دکتر سعید زیباکلام، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، 1374.
Brown, Harold I. Rationality, Routledge, 1988.
Feyerabend, Paul K. "How to Defend Society against Science", in I. Haking (ed.), Scientific Revolution, Oxford University Press, 1981.
Kuhn, Thomas S. "The Function of Measurment in Modern Physical Science", in The Essential Tension, Chicago Press, 1977.
Lakatos, Imre, The Methodology of Scientific Research Programmes, J. Worral and Currie (eds.), Cambridge University Press, 1978.
Newton - Smith, W. H., The Rationality of Science, Routledge, 1981.
Nickles, Thomas, "Lakatos", in A Companion to the Philosophy of Science Ed. by W. H. Newton - Smith, BLackwell Publishers Ltd, 2000.
Popper, Karl R., Corjectures and Refutation, Routledge, 1989.
Popper, Karl R., Remarks on problems of Demarcation and Rationality, in I. Lakatos and A. Musgrave (eds.) 1968. pp. 88-102.
Popper, Karl R., The Logic of Scientific Discovery, Routledge, 1992.
________________________________________
1 . Lakatos, I.
2 . Methodology of Scientific Research Programes
3 . کتاب پیدایش فلسفهى علمى (The Rise of Scientific Philosophy) نوشتهى هانس رایشنباخ (Reichenbach ,Hans) و نیز مقالهى هوسرل، «فلسفه به عنوان علم متقن» (1911)، که در آن پدیدارشناسى را به عنوان فلسفهى علمى معرفى مىکند، نمونههایى از این نفوذند.
4 . Thomas S. Kuhn
5 . Lord Kelvin
6 . Whewell
7 . discipline
8 . براساس این مؤلفهى مواضعهگرایى، نتیجهى هیچ آزمایشى هرگز نمىتواند یک نظریه را مردود سازد. نظریهها ممکن است با فرضیههاى کمکى یا به وسیلهى بازتفسیرى مناسب از مفاهیم خود از خطر نابودى نجات یابند.
9 . facts
10 . Corroboration
11 . Post hoc.
12 . hevristic power
13 . hindsight
14 . instant rationality
15 . instant learning
16 . objective
17 . wrong
18 . irrationalism
19 . justificationists
20 . falibilism
21 . intetlectual standard
22 . a growth of chaos, a veritable babel
23 . مترجم محترم کتاب چیستى علم در ترجمهى واژهى Bandwagon براى روشنتر شدن مطلب، واژهى «دستهى سینهزنى» را آورده و توضیح دادهاند که: منظور لاکاتوش این است که همان طور که اهمیت و بزرگى یک دستهى سینهزنى یا دستهى کارناوال معمولاً از روى تعداد افرادى که بدان پیوستهاند معلوم مىگردد و هر قدر این تعداد بیشتر باشد جاذبهاش بیشتر خواهد بود و لذا افراد بیشترى بدان مىپیوندند و این پیوستن بیشتر، خود مایهى شوکت و هیبت افزونتر دسته مىشود به طورى که این نیز به نوبهى خود مایهى جاذبهى بیشتر و لذا پیوستن بیشتر افراد مىشود، پیشرفت معرفت علمى هم، در نظر کوهن تابع چنین پدیدارى است، پدیدارى که بیش از هر چیز ماهیت اجتماعى دارد و مستعد تحلیل و تبیین جامعهشناسى است (چالمرز، ص131).
24 . risky
25 . conventionalism
26 . lesser evil
27 . veritable bable
28 . unity
29 . corroboration
30 . به عنوان مثال با ظهور برنامهى پژوهشى بور و با تقویت هستهى سخت آن، نظریهى اتم هیدروژن بور تفسیر جدیدى از مشاهدات و دستاوردهاى تجربى بالمر (Balmer) در خصوص خطوط طیفى هیدروژن ارائه کرد (همان، ص70).
31 . hindsight
32 . Crucial experiment
33 . liberal
34 . rational criticism
35 . actual history
36 . wrong
37 . historical
38 . verisimilitud
39 . premises
40 . third world
41 . John Worrall