فروکاستن ساحت علم به حدود تجربه از قرن هجدهم و انحصار روش و ابزارهای آن در کمّی گرایی و حواس مادی و همچنین بکارگیری عقل در مقام مفهوم سازی، موجب تقلیل ساحت انسان گردید؛ به گونه ای که نیل به التذاذ هر چه بیشتر از عالم مادی غایت او خوانده شد. طبیعتاً این نگرش بر زندگی جوامع مسلمان نیز سایه افکند و موجب سردرگمی آنها شد. هدف نوشتار حاضر این است که با در نظر گرفتن «تناظر مراتب عشق با سعادت» و «تناظر مراتب سعادت با علم» و «تعدد روش در کسب علم» در فلسفهی ابن سینا، تعریف دیگری از علم ارائه دهد؛ تعریفی که در خور اصل غایت و سعادت بشر باشد. با تناظر مؤلفه های نامبرده علم، طیفی اشتدادی می یابد که از دون ترین مرتبه (شناخت حسی) تا والاترین مرتبه (علم عقلی) را در بر می گیرد و هر مرتبه از آن با مراتب عشق و سعادت متناظر است؛ به گونه ای که انسان با اشتداد در علمش، عاشق تر و به سعادت نهایی نزدیک تر می شود. علم اشتدادی با مجوز فهم های متعدد، راه را بر منطق تک گفتاری دگماتیسم می بندد و از سوی دیگر، با توجه به نظام توحید محور در فلسفهی ابن سینا و همچنین با ارائه ملاک متقن و منطقی در جهت راستی آزمایی ادراکات، هرگز منجر به نسبیت لجام گسیخته و شکاکیت ناشی از هرمنوتیک جدید نمی شود.