گفتوگو با دکتر علىمحمد کاردان
آرشیو
چکیده
متن
دکتر علىمحمد کاردان استاد دانشگاه تهران و عضو فرهنگستان علوم کشور است. وى تدریس در دانشگاه تهران را از سال 1337 آغاز کرد و نزدیک به 45سال از سابقه علمى و پژوهشى ایشان مىگذرد. او که از پیشگامان ترویج علم و فرهنگ به خصوص در حوزه تعلیم و تربیت کشور است داراى بیش از یکصد و بیست اثر ترجمهاى و تألیفى است. قابل ذکر اینکه ایشان در سال 1371 به عنوان استاد نمونه کشور معرفى شدند. فصلنامه حوزه و دانشگاه به منظور قدردانى از این استاد گرانقدر و استفاده از نقطهنظرات ایشان در خصوص روش تحقیق در تربیت اسلامى و آشنایى با سابقه تعلیم و تربیت اسلامى در کشور، گفتگوى حاضر را تدارک دید که تقدیم مخاطبان عزیز مىشود:
به نظر شما چه تفاوتى میان روش تحقیق در تربیت اسلامى با روش تحقیق در دیگر مکاتب تربیتى، وجود دارد؟ و آیا وجه اشتراکى بین آنها مشاهده مىشود؟
تعلیم و تربیت به طور کلى، اعم از اسلامى یا غیر اسلامى، موضوعى است که امروزه با روشهاى خاصى مورد تحقیق قرار مىگیرد و مىتوان گفت که روش تحقیق در علوم تربیتى جزئى از روشهاى تحقیق در علوم انسانى و بیش از همه علوم اجتماعى است. این روشها را غالبا به روشهاى کمّى و کیفى تقسیم مىکنند. مسلم است که در تحقیقات تربیتى، روشهاى کمّى کافى نیست و چون ما در تعلیم و تربیت، بیشتر با مسائل معنوى و انسانى و روانى رو به رو هستیم و سنجش به معناى دقیق کلمه چنانکه در علوم فیزیکى مطرح است، امکانپذیر نیست باید روشهاى کیفى را هم بهکار بست. شاید سادهترین روشهاى کیفى، آن چیزى است که در مصاحبههاى توأم با مشارکت مطرح مىکنند. امروزه بحثهاى دیگرى مثل بحث از روشهاى هرمنوتیک نیز مطرح است. سؤالى که درا ینجا مطرح فرمودید این است که تحقیق در تربیت اسلامى، یابه عبارت دیگر با دیدگاه اسلامى، چه شباهت و تفاوتهایى با تحقیق در دیگر مکاتب و برداشتهاى تربیتى دارد. به نظر بنده، گذشته از وسایلى که ممکن است در تحقیقات با توجه به دیدگاههاى مختلف به کار برود و بر حسب اینکه محقق بخواهد چه نوع تحقیقى انجام بدهد، دو فرق دیگر نیز دارد: یکى از نظر اهداف است: امروزه ثابت شده است که محقق خواسته یا ناخواسته غرض و هدفى را در نظر دارد که امکان دارد از نظر او بسیار روشن باشد و گاهى هم ممکن است صورت ناخودآگاه داشته باشد. به هر حال، دیدگاهها در این زمینهها دخالت مىکنند، چون ما غالبا چیزى را مىبینیم که مىخواهیم ببینیم! البته آنچه من مىگویم شاید با روحِ پژوهشى که امروزه وجود دارد، چندان تطبیق نکند و باعث اعتراض بسیارى از محققان شود، ولى واقع این است که انسان غالبا نمىتواند عواطفش را از اندیشهاش جدا کند. تفکر همیشه آمیخته با مقدارى خواستها و علاقهها و آرزوهاست، که بهطور ناخودآگاه در اینجا دخالت مىکند.
بدینترتیب مىتوان گفت که روش تحقیق در تربیت اسلامى نیز متأثر از هدف یا دیدگاههایى است که اصولاً محقق مسلمان دارد. اگر ما نسبت به انسان و آنچه باید باشد تصور خاصى داشته باشیم ـ که البته به عنوان یک مسلمان هم داریم ـ این دیدگاهِ ما در مورد واقعیت و حقیقت هستى انسانى، در تحقیقات ما مؤثر است. مثلاً از دیدگاه اسلام، انسان عبث و بیهوده خلق نشده،«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونَ» بلکه براى اهدافى آفریده شده است، در حالى که فىالمثل اگزیستانسیالیستهاى امروزى معتقدند که انسان بىهدف خلق شده است و طبیعى است این نوع نگرش در روح تحقیقى فرد مؤثر است. یا مثلاً دیدگاه کسى که معتقد است غیر از زندگى و دنیاى مادى، دنیاى دیگرى وجود ندارد، مسلّما با دیدگاهِ کسى که به جهان دیگرى معتقد است و بلکه آنجا را اصل مىداند، تفاوت دارد. خلاصه، تفکر تابع جهت یا هدفى است که ما براى زندگى و سرنوشت انسانى قائل هستیم و در تحقیق نیز این جهتگیرى مؤثر است.
از سوى دیگر انسان وقتى دادههایى را از راه اسناد و مدارک یا صورت پیمایشى یعنى جمع آورى و گردآورى اطلاعات از بیرون و به طور زنده فراهم مىکند، به فرض اینکه این یافتهها را با مشاهده حتى المقدور بیطرفانه، فراهم کرده باشد، وقتى مىخواهد آنها را تنظیم و تجزیه و تحلیل و تبیین کند، دیدگاه دینى یا غیردینى او دخالت مىکند. به عبارت دیگر، این دیدگاه در داورىهاى ما نسبت به یافتهها و نتیجهگیرىها دخالت دارد. به تعبیر دیگر، پیشفرضهایى که یک محقق در آغاز دارد و گاه از مکاتب فلسفى و دینى مانند رئالیسم، ایدئالیسم، اگزیستانسیالیسم یا فرانوگرایى (پست مدرنیسم) نشأت مىگیرد همه مىتواند با آنچه یک محقق اسلامى در مسأله تربیت به خصوص تعلیم و تربیت از دیدگاه اسلامى مىتواند کشف بکند، فرق داشته باشد.
سؤال دیگرى که در این زمینه مطرح است این است که امروزه در مباحث علمى، مقام گردآورى و جمعآورى اطلاعات را از مقام ارزیابى جدا مىکنند و مىگویند که ما در مقام گردآورى آزاد هستیم که دادهها را از هر کجا که خواستیم براى اثبات نظر خودمان بیاوریم ولى آنچه مهم است مقام ارزیابى است، هنر یک هنرمند در مقام ارزیابى یا داورى یا اثبات دادههایش است، حالا در تعلیم و تربیت اسلامى با توجه به اینکه ما دادههایمان را از متن دین مىگیریم، چه روش تحقیقى را باید در پیش بگیریم که این آراء و اندیشههاى ما در دین، براى دیگران هم قابل استفاده باشد؟
البته این کارى است که متأسفانه در تعلیم و تربیت کمتر انجام شده است. به همین جهت ما تجربهاى نداریم که بگوییم که چه باید کرد و چه نباید کرد. من خودم باید بگویم که این کار را نکردهام، یعنى وقت این نبوده است که در کتاب احادیث و اخبار یا سیرهها، به صورت آنچه که امروز مرسوم است، این کار را انجام دهم. بنابراین نمىتوانم به شما دقیقا بگویم که چه باید کرد. ولى اصولاً چون تحقیق در متون، اعم از اسلامى یا غیراسلامى، مستلزم تفسیر و تحلیل و کشف حقیقت در آنهاست، طبیعتا لازم است به ظرایف تفسیر و آنچه روش تأویل (هرمنوتیک) نامیده مىشود و نیز قواعد آن واقف بود.
من معتقدم کسى که مىخواهد یک متن موثق و معتبرى را واقعا از لحاظى مانند تعلیم و تربیت، استنباط کند باید اولاًبه آن موضوع، اشراف داشته باشد؛ یعنى، واقعا آن موضوع را درست بشناسد و نیز مطالب لازم درباره موضوع بحث را لازم است به تعبیر قرآن از «راسِخُون» در علم به دست آورد. به عبارت دیگر، در این موارد شخص نمىتواند به تنهایى این کار را انجام دهد بلکه باید کسانى به کمک او بیایند که در این زمینهها از نظر فهمِ موثق بودن متن و فحواى آن در مراحل بالایى باشند؛ فرضا از دیدگاه ما براى تفسیر یک مطلب تربیتى در قرآن، ائمه ما مىتوانند بهترین سند باشند و پس از آن باید از نظر کسانى بهره جست که در این زمینه واقعا صاحب نظرند و صفاى باطنى دارند که در انسانهاى معمولى نیست. به علاوه چون سرانجام این متون به زبان بشرى بیان شده، انسان باید در ادبیات هم وارد باشد، یعنى ریزهکارىهاى فصاحت و بلاغت را که در آنها به کار رفته است، کاملاً بداند، حالا مربى باشد یا جامعهشناس فرق نمىکند، در همهاحوال، باید تسلّط بهزبان مورد نظر داشته باشد. دیگر اینکه باید توانایى رسیدن بهعمق قضایا را داشتهباشد و اینتوانایىمستلزم «ورزشى» خاصاست تا شخص بتواند ژرفبینى کند و مطالب را به طور عمیق ببیند و بین آنها ارتباط برقرار سازد.
حال اگر نکته تربیتىاى را از متون دینى گرفتیم و این مراحل را طى کردیم براى اینکه به دیگران عرضه کنیم چه باید کرد؟ اصل در اینجا قاعده «کَلِّمِ النّاسَ عَلى قَدرِ عُقُولِهِمْ» است. یعنى باید طورى این مسائل را بیان کنیم که براى مخاطب، قابل فهم باشد. اگر مثلاً کتاب درسى است و براى یک دانشآموز دوره ابتدایى یا دوره راهنمایى یا متوسطه نوشته مىشود، باید روانشناسى کودک و نوجوان را از نظر فهم و درک مطالب در نظر گرفت و اگر براى بزرگسال باشد نوع دیگر. در هر حال، چیزى که به ما کمک مىکند شناخت نوعى روانشناسى اجتماعى مربوط به دوره یا قرونى است که ما از آن سخن مىگوییم و همچنین روانشناسى کسانى که مخاطب ما هستند.
اگر ما مثلاً دیدگاهها و نظریههایى را از متن دین استخراج کردیم، اگر بخواهیم آنها را بر دانشمندان این رشته، خصوصا دانشمندانى که امروزه علم گرا نامیده مىشوند عرضه کنیم. چه کارى باید انجام دهیم، آیا اینها را هم در عرصه تحقیقات تجربى قرار بدهیم یا به گونهاى دیگر مىشود انجام داد؟
دانشمندان علمگرا یعنى آنهایى که معتقدند فقط حقایق را از علم یعنى از طریق تجربى، مىتوان شناخت، اصولاً با این مباحث موافق نیستند، آنها مىگویند ما همه چیز را باید از دید تجربى یا ریاضى نگاه کنیم و از این حدود که بگذرد، مسائل را نمىپذیرند. بنابراین اوّلین کارتان این است که آنها را متقاعد کنید و به آنها بقبولانید که حقایقى جز حقایق تجربى وجود دارد و این کار دشوارى است.
به نظر شما دین در کدامیک از دو حوزه علمِ تعلیم و تربیت و عمل تعلیم و تربیت، مىتواند وارد میدان بشود؟
اوّلاً همانطور که فرمودید تعلیم و تربیت داراى دو جنبه تفکیکناپذیر است. ما تعلیم و تربیت را به عنوان عملى اجتماعى مطالعه مىکنیم که مبتنى بر یک سلسله واقعیات است. این واقعیات مىتواند نظرى باشد یا عملى. امّا گرچه در واقع تعلیم و تربیت عملى است، امّا مستلزم مطالعات نظرى نیز هست، یعنى عملى است که باید با توجه به موضوعات نظرى به آن پرداخت. اگر ما این عمل را بشکافیم مىبینیم که داراى سه مرتبه یا مرحله است. به اعتبارى عمل تربیتى مانند یک ساختمان سه اشکوبه است، در طبقه اوّل، عمل تربیتى دیده مىشود، یعنى مربّى یا معلم یا مبلغ (تبلیغ هم یک نوع تعلیم و تربیت است) در گیر و دار عمل یعنى تأثیر و تأثر است و با چیزى شبیه هنر سر و کار دارد.
به عبارت دیگر، در این جا مهارت مطرح است. عمل تربیتى موفّق یک نوع هنر است، مثلاً معلم مىداند که در این برهه از زمان باید حرف بزند در جاى دیگر باید سکوت کند، یا مثلاً این مطلب را این طور بگوید یا آن طور بگوید، این سبک ـ سنگین کردنها را من مستلزم هنر مىدانم. آنجایى که معلم یا مبلغ در موقعیتِ نفوذ در دیگرى قرار مىگیرد، عمل او حالت هنرى دارد؛ در اینجا معلم، مثل هنرمند روى صحنه است که همیشه آن چیزى را که مىداند، نمىکند و آن کارى را مىکند که در لحظه معین اقتضا مىکند، به همین دلیل مىتواند موفق باشد و مىتواند موفق نباشد، بخشى از این کار به شخصیت معلم بازمىگردد، یعنى معلمهاى موفق کسانى هستند که در طبیعتشان، نوعى قریحه معلمى وجود دارد. این استعداد در اینجا با علم ارتباط ندارد، البته علم مؤثر است ولى کافى نیست. ویلیام جیمز هم بر این عقیده بوده است که همه دانش نمىتواند در هنر معلّمى تجلى پیدا کند.
در طبقه دوّم، دانشِ آموزش و پرورش قرار دارد.
در مرتبه پائینتر (طبقه سوّم)، جنبه نظرى تعلیم و تربیت یا فلسفه تعلیم و تربیت دیده مىشود و ترکیبى از هستها و بایدها است.
حال سؤال این است که ادیان در کجاى تعلیم و تربیت نقش دارند، جواب این است که نقش دین در این مرحله (طبقه سوّم)است. به عبارت دیگر، دین است که مىتواند بگوید انسان چگونه باید باشد نه علم. این طبقه سوم از جهتى، ترکیبى است از دستاوردهاى علم و به اصطلاح زیربنا که آن علم است. در اینجا برخى مىتوانند بگویند که ارتباطى به دین ندارد مگر به طور ناخودآگاه؛ امّا چنانکه پیشتر اشاره شد تعلیم و تربیت با امور احساسى و ارزشها سروکار دارد و اینجا که از سویى فلسفه و از سوى دیگر دین (یا ایدئولوژیها) دخالت دارند، بارى، در مرتبه علم، هرچند ممکن است که در پیشفرضها، عالم متدین با عالم غیر متدین با یکدیگر فرق داشته باشند. در مرحله بعد نیز که ترکیب خاصى از مطالعات علمى و فلسفى است و یک نوع موضعگیرى عینى وجود دارد، دین دخالت کامل ندارد، ولى از مرحلهاى یا از طبقهاى که «مسئله انسان چگونه باید باشد» مطرح مىشود و در واقع آنچه کمال مطلوب و آرمان تربیت است جستجو مىشود. اینجا، دین یا فلسفه باید مددکار باشد و اصولاً دین یا فلسفه باید دخالت بکند. گاهى نیز فلسفهها به دلیل اینکه با همدیگر توافق ندارند، به طور قاطع کار را به دست دین مىدهند، یا مجبورند بدهند!
تصویرى که امروزه از نظام تربیتى ارائه مىشود این است که در نظام، مبانى و اهداف و اصول و روشهایى وجود دارد. سؤالى که مطرح است این است که این ساختار به نظر شما چگونه ساختارى است؟ آیا این ساختار مىتواند یک نظام آموزشى و پرورشى را پوشش بدهد؟
نظام آموزش و پرورش یک کلّ است و قاعدتا داراى اجزایى است. در اینکه این اجزاء به چه صورتند و چگونه باید از یکدیگر متمایز باشند، ممکن است نظرها مختلف باشد، ولى با توجه به اینکه نظام براى وظیفه و نقش معینى به وجود آمده است اولین چیزى که جلب توجه مىکند هدف است. اگر براى نظام، هدف یا هدفهایى نباشد و به قول جامعهشناسان کارکردهاى معینى نداشته باشد این نظام نابود یا آشفته مىشود. علت اینکه نظام وجود دارد و متحول مىشود این است که در جهت اهدافى حرکت مىکند و یا به سویى در حرکت است. این سو، همان اهداف و غایات تربیتى است. خلاصه، یکى از اجزاى اساسى نظام تربیتى، همین اهداف است که آن نظام را معنا مىبخشد و جهت آن را معین مىکند. البته تنها این نظام تربیتى نیست که غایت و هدف دارد. شما در هر سیستمى که نگاه کنید مىبینید یک چنین چیزى وجود دارد یعنى غایت و هدفى در کار است. به علاوه، این کل داراى اجزا و عناصر است که مسلما پیوستگى و نظمى در آن است.
به عبارت دیگر، میان عناصر آن، ارتباطات خاصى وجود دارد که در جامعهشناسى به آن ساختار مىگویند؛ نظام آموزش و پروش نیز مجموعهاى است اجتماعى با اهدافى که بیشتر اجتماعى است تا فردى. این عناصر به ترتیب خاصى قرار گرفتهاند تا بتوانند آن هدف یا اهداف را تحقق بخشند. این ساختار بر حسب زمان و مکان فرق مىکند، یعنى ساختار نظام آموزش و پرورش ایران اسلامى 1379 با 50 سال پیش فرق دارد؛ چرا؟ چون آن عناصر و اجزایى که سالهاى قبل بوده و نیز کیفیت بهم پیوستگى آنها، به صورت امروزى نبوده است، یا نوع دیگرى بوده، یا مسائل دیگرى به آن اضافه و یا اینکه هدفهاى دیگرى پیدا شده که ساختارهاى جدیدى را اقتضا مىکرده است.
در این ساختار آموزشى و پرورشى مسلما سه چیز وجود دارد، هر چند ممکن است بیشتر هم باشد: یکى کسى که هدف را تحقق مىبخشد، یعنى مربى یا معلم و یا مبلّغ.دوم شاگرد است یعنى کسى است که در هر حال تجربه کافى یا علم کافى ندارد.البته تعلیم و تربیت نوعى تعامل است که متقابلاً بین دو نسل یا دو گروه و حتى دو فرد در جریان است و در هر حال دو جانبه است؛ یک طرفش مربّى یا هیأت آموزشى و تربیتى است، طرف دیگرش شاگرد است.سوم آن محتوایى است که منتقل مىشود، چه با روش باشد یا بىروش. اگر روش را از محتوا و معلم جدا در نظر بگیریم، عناصرِ ساختار، چهارگانه است: معلم، محتوى، شاگرد و روش. البته بعضى مىگویند این عناصر به اینجا ختم نمىشود یعنى ممکن است یک عنصر دیگرى را هم در نظر گرفت و آن عبارت است از مثلاً سازمان که بالاخره هر عملى را که او انجام مىدهد در یک سازمانى صورت مىگیرد که آن سازمان یعنى سازمان مدیریت را جزئى از ساختار مىدانند.
دین در کدام یک از این عناصرى که شما بیان کردید مىتواند نقش داشته باشد؟ به عبارت دیگر کجاى این کل مىتواند از دین مایه بگیرد؟
به عقیده بنده، نقش بزرگ دین در نیّات و غایاتى است که براى تعلیم و تربیت و مربّى در نظر مىگیرد. از وزیر آموزش و پرورش گرفته تا مربى مهد کودک و به هر حال هر که به نحوى به کار تربیتى مىپردازد. در حقیقت آنچه این دستگاه را به حرکت در مىآورد، نیّات یا غایاتى است که حرکت و رفتار انسانى بر آنها مبتنى است (اِنّما اَلاَْعْمالُ بِالنِّیات). غایات وقتى وارد وجود انسان مىشود و انسان آنها را در نظر مىگیرد، نیّت به وجود مىآید و تعلیم و تربیت نیز عملى است که مبتنى بر نیّات است، مىتواند دینى باشد و مىتواند نباشد و اگر دینى باشد خیلى نتیجه بخشتر است؛ کسى که درس مىدهد اگر به خاطر خدا درس بدهد اثر کار او متفاوت با کار کسى است که به خاطر پول و حقوق یا به خاطر خوش آمد دیگران یا وجهه اجتماعى یا قدرت و نظایر اینها درس مىدهد، زیرا در این بینش، معلم فکر مىکند که آفریدهاى است که دارد کار آفریدگارى مىکند. طبیعى است در این صورت عظمت کارش را مىفهمد، چون دارد شبیه مىشود به کسى که او را آفریده است.
در کتاب کوچکى که بنده ترجمه کردهام از دانشمند فرانسوى معاصر به نام میالاره (G. Mialaret) با عنوان «معنا و حدود علوم تربیتى»، نویسنده تقسیماتى به کار برده که بیشتر مبتنى بر نوع یا موضوع هر یک از این علوم است ؛ مثلاً گفته برخى از این دانشها با وضعیت تربیت ارتباط دارند و بعضى به متربى یا موضوع تربیت مربوطند، برخى بیشتر جنبه فلسفى و تاریخى دارند و یا آینده نگرند.
وقتى تعلیم و تربیت با فلسفه ارتباط پیدا مىکند، توجه به فلسفه آموزش و پرورش نیز ضرورت مىیابد. «تاریخ آموزش و پرورش» خواه ناخواه با تربیت اسلامى سر و کار دارد، بعضى رشتهها مثل جامعهشناسى پرورشى، روانشناسى تربیتى، سنجش و اندازهگیرى و نظایر اینها مىتوانند با روشهاى تحقیق به معناى عینى و تجربى کلمه به نتیجه برسند، امّا وقتى مسأله این است که انسان چگونه باید باشد و اهداف تربیت از چه قرار است، اینجا دیدگاه اسلامى مطرح مىشود و چون آموزش و پرورش و دانشهاى آن با فلسفه سروکار دارد با اخلاق و عرفان هم در ارتباط است.
فلسفه نیز بر دو نوع است: فلسفه نظرى و فلسفه عملى یا حکمت نظرى و حکمت عملى. در تعلیم و تربیت هم واقعا باید گفت تعلیم و تربیت با حکمت عملى سروکار دارد، وقتى مىگوییم اخلاق یکى از اجزاى حکمت عملى است پس خواه ناخواه در تعلیم و تربیت یا به اصطلاح در مطالعه تربیتى به مطالعه اخلاق و عرفان و ارتباطش با آموزش و پرورش نیز مىرسیم. عرفان از این لحاظ با تربیت ارتباط پیدا مىکند که خواه ناخواه در اینکه انسان سرانجام در اوج کمالش به کجا مىخواهد برسد یا خواهد رسید، به عرفان نزدیک مىشویم و آن عرفان است که به نظر بنده زمینهساز مىشود براى اینکه تربیت اسلامى به تربیت جهانى و انسانى بپیوندد، یعنى عرفان وسیلهاى است که تربیت اسلامى را از جهاتى به ادیان دیگر نزدیک مىکند و براى آنها قابل فهم مىسازد.
من فکر مىکنم تربیت دینى اسلامى وقتى به مراحل بالا برسد، افراد غیر معتقد به آن بیشتر و بهتر مىتوانند آن را درک کنند تا وقتى که تنها به مسائل شرعى و مسائل محلى و منطقهاى محدود بماند. بارى، چنانکه پیشتر گفته شد آنجا که صحبت از انسان به عنوان فرد یا جامعه یا مسائل جمعیتى و نظائر اینها مطرح است، با علوم اجتماعى سروکار دارد و مىشود گفت علمیتش به معناى تجربى و ریاضى کلمه، بیشتر مطرح است، اما آنجا که صحبت از این است که انسان چگونه باید باشد (اهداف) به حکمت عملى و بالاخره به فلسفه یا حکمت نظرى و بالاخره عرفان ارتباط پیدا مىکند.
وجوه تمایز و اشتراک علوم تربیتى با تربیت اسلامى در چیست و چه تبادلى مىتوانند با هم داشته باشند؟
پاسخ به این سؤال بستگى به این دارد که ما کدام جنبه از تربیت را در نظر بگیریم مثلاً تحقیقات در باره روانشناسى کودک یا روانشناسى تربیتى در ایران مىتواند به گسترش و پیشرفت این رشته از علوم تربیتى در جهان کمک بکند و براى علماى غیر مسلمان هم، مفید باشد. بنابراین آنجا که مسأله علم به معناى تجربى کلمه مطرح است ما از دیگران متمایز نمىشویم مگر اینکه واقعیاتى را در منطقه خودمان ببینیم که در جاهاى دیگر به دلیل اعتقادات خاص دینى ما وجود ندارد؛ یعنى تحقیقاتى که در یک محیط اسلامى انجام مىگیرد، خواه ناخواه وجوه متمایزى دارد که معلول تأثیر فرهنگ دینى بر روى آن است، چنانکه مثلاً ممکن است آب و هوا هم در اینجا مؤثر باشد. براى مثال رفتارهاى خانواده مسلمان نسبت به کودکانش ممکن است یک سلسله آثارى بر جاى بگذارد که رنگ اسلامى دارد مثلاً رفتار یک خانواده در موقع بلوغ با فرزندان دختر و پسرِ خود با الهام از اعتقادات اسلامى تأثیرات خاص خود را دارد.
بدینترتیب مىتوان گفت که در این رشتهها که با شناخت عینى جامعه یا انسان بهطور کلى سروکار دارد، تربیت اسلامى به معناى اخص کلمه خیلى دخالت ندارد امّا آنجایى که صحبت از این است که چه باید باشیم یعنى انسانشناسى تربیتى، اسلام مىتواند حقایق تازهاى به عالم بشریت ارائه دهد. فرض کنید در تاریخ تعلیم و تربیت که یکى از رشتههاى علوم تربیتى است ما مىبینیم که بین مثلاً تربیت و تعلیم اسلامى در قرون گذشته و تربیت غربى داد و ستدهایى بوده است، مثلاً دانشگاههاى غربى که از قرن دوازدهم تأسیس شدهاند از نظر ساختار و کارشان و وسایلى که به کار بردهاند از مدارس بزرگ اسلامى اقتباس کردهاند و این حقیقتى است که شاید براى غرب روشن نباشد. چه نظامیه بغداد قریب به صد سال قبل از دانشگاه برن و یا دانشگاه پاریس تأسیس شده و مسلما در نتیجه جنگهاى صلیبى خیلى چیزها را صلیبیونى که به قسمتهاى اسلامى آمدند و دیدند، اقتباس کردند.
بنابراین براى روشن شدن تعلیم و تربیت جهانى، بررسى این موضوع و تأثیر و تأثّرى که دو تمدن روى همدیگر داشتند بسیار مؤثر است. امروزه که دنیا نیز نوعى کمبودِ معنوى در خود احساس مىکند، اگر متفکران و مربّیان اسلامى در این زمینه بتوانند راهگشا باشند و مطالبى را مطرح کنند یقینا اندیشهوران سایر کشورها و تمدّنها از آن بهرهمند مىشوند و تجزیه و تحلیل در مسائل اخلاقى و چگونگى تربیت اخلاقى از دیدگاه اسلامى مىتواند سرمایهاى باشد که جهان از آن سود ببرد.
تلاشهایى که خصوصا دراین چند دهه اخیر در کشور ما تاکنون در زمینه تعلیم و تربیت اسلامى انجام گرفته چه بوده است؟ خواه به صورت متن و خواه به صورت تحقیق و مباحثه، چه از دانشگاه نشأت گرفته باشد یا از مکانهاى دیگر؟ براساس مشاهدات خودتان بفرمایید.
در این دوره پنجاه یا شصت ساله مىتوان تاریخ آموزش و پرورش کشور ما را از نظر تاریخىبه دو دوره تقسیم کرد. اگر ما محور را انقلاب اسلامى بگیریم، مىتوانیم بگوییم قبل و بعد از این مرحله. مثلاً اگر از تأسیس دانشگاه تهران شروع کنیم، مرحله اول شصت و چند سال مىشود و بعد از انقلاب نیز حدود بیست سال که البته از نظر مدت قابل مقایسه نیست، چون دوره اوّل سه برابر این دوره است.
بعد از شهریور 1324 من در دانشگاه تهران دانشجو بودم و از دهه 1330 (1337) هم معلم و استاد شدم. در این دوره آنچه در دانشگاه تهران شاهد بودم این بود که اصولاً تربیت دینى به معناى اخص کلمه مطرح نبود یعنى اگر دانشجو دین داشت، از پیش با خود آورده بود و بدینمعنا که دانشگاه در تربیت دینى مستقیما کوششى نمىکرد، چرا؟ براى اینکه جو حاکم بر دانشگاه، علمى به معناى تحصّلى کلمه بود و استادانى که ما مىشناختیم در زمینههاى علوم اجتماعى و انسانى، اصولاً دین را یک امر اجتماعى مىشمردند که باید آن را چون یک نهاد اجتماعى مطالعه کرد.
در برخى از سالها و اوضاع و احوال نیز حرکات ضد دینى دیده مىشد یعنى نه تنها حرکت در جهت دین نبود گاهى هم در جهت بىدینى بود مثلاً به نظر چپگرایان نماز خواندن یک نوع عقب ماندگى محسوب مىشد. البته در دانشکده الهیات که قبلاً به آن معقول و منقول مىگفتند، واقعا نمىدانم که در آن چقدر انسان الهى تربیت مىشد، تا آنجایى که من مىدانم و ممکن هم است که اشتباه کنم، بیشتر مسأله این بود که یک عدهاى را با علوم اسلامى آشنا کنند امّا اینکه معتقد شوند و یا نشوند، قبول داشته باشند یا نداشته باشند، چندان دربند این مسأله نبودند.
مؤسسهاى نیز به نام مؤسسه وعظ و تبلیغ وجود داشت، امّا کسانى که در آنجا درس مىخواندند غالبا در صدد این بودند که مدرکى بگیرند.
آیا دورهاى که شما خودتان دانشجو بودید براى مثال در زمینههایى مانند متن درسى یا تاریخ تعلیم و تربیت و یا آراى تربیتى، صحبت از تعلیم و تربیت اسلامى بود؟
بلى. ولى با این عنوان نبود که محور، تعلیم و تربیت باشد، در تاریخ تعلیم و تربیتِ آن دوره مىبینید که مسائل اسلامى هم مطرح است چنانکه تربیت ملى و میهنى هم مطرح است. نویسندگان و مدرسان این نوع درس به اسلام، از دید میهنى نگاه مىکردند و مىشود گفت که نویسنده اعتقاد شخصى داشت، اما قصد او این نبود که به تربیت اسلامى بپردازد بلکه قصد او بیشتر جنبه میهنى و ملّى بود تا جنبه دینى. زمانى هم که ما در دبیرستان درس مىخواندیم آیات قرآنى را به صورت منتخب تدریس مىکردند و به نظر بنده آیات خوبى را هم انتخاب کرده بودند. و بسیارى از آنها را الان من در حافظه دارم. از ما خواسته مىشد که آنها را بخوانیم و حفظ بکنیم. البته همه دانشآموزان آنها را حفظ نمىکردند، ولى کسانى مثل ما که در یک محیط خانوادگى دینى تربیت شده بودیم تشویق مىشدیم که آنها را حفظ کنیم. از روى کتابهاى تعلیمات دینى قبل از انقلاب نیز مىتوان فهمید که تا چه حد قصد تربیت دینى به معناى اخص کلمه در میان بوده است.
در فضاى آن روز، شما چه تدریس و تحصیل مىکردید؟ آیا این بحثهایى که امروز در جامعه ما نمود پیدا کرده، این سؤالها، مقایسهها، تطبیقها، نقدها تا چه حدود وجود داشت؟
واقع این است که در دانشگاه بیشتر مسائل غربى مطرح مىشد تا مسائل جامعه خودمان. یعنى متأسفانه به هر دلیل با مسائل جامعه خودمان تماس کافى نداشتیم. بدیهى است وقتى کسى از جامعه خودش خبر نداشته باشد، خواه ناخواه مسأله اساسى دین و معتقدات دینى نیز برایش آنقدر مطرح نیست و این واقعیتى است تلخ. بارى در دانشگاهِ آن زمان، مسائلى که امروز از نظر فلسفى و دینى مطرح است به این صورت مطرح نبود.
آیا تلاشهاى فردى صورت مىگرفت؟ که مثلاً گاهى نقد مکاتب خاصى بشود مثلاً آراى فردى نقد شود؟
بله.
نقد عقلى و تحلیلى؟
نه، من ندیدم، حتى ما الان اشخاصى داریم و داشتیم که مسلمان به معناى عمیق کلمه بودند، ولى فلسفه دیویى را مطلق مىپنداشتند در حالى که به نظر بنده دیویى فیلسوفى بیشتر دنیوى است و این تضاد را نمىدیدند و نمىبینند. حتى از زیانهایى که این فلسفه به آموزش و پرورش آمریکا زد نیز سخنى به میان نمىآمد و نمىآید.
یعنى پیش فرضها و لوازم این قولها مورد نقد قرار نمىگرفت؟ در بعضى از کتابهاى انجمن حکمت و خرد ایران مقالاتى در این زمینه آمده است.
بله، این اواخر یعنى سالهاى نزدیک به انقلاب یعنى در دهه پنجاه، ظاهرا در انجمن حکمت و فلسفه، یک عده معدودى این مسائل را مطرح کرده بودند.
سرفصلهاى درسى و عناوین درسى تحت عنوان تعلیم و تربیت اسلامى نبود؟
نه، من ندیدم، البته در دانشگاه استادانى بودند که به علّت علاقهاى که به مسائل دینى داشتند، این مسائل را در کلاسهایشان، یا مثلاً در انجمنها و یا گروههاى محدودى مطرح مىکردند ولى تا آنجایى که من اطلاع دارم چیزى تحت عنوان تعلیم و تربیت اسلامى وجود نداشت.
در آن دوران، نظام تربیتى به معناى فراگیر آن چگونه بود؟ آیا آن هم از دانشگاه تأثیر پذیرفته بود؟
بدیهى است، وقتى در جامعهاى سیاست اقتضا کند که باید همه چیز در جهت غرب باشد، یعنى غرب گرایى و غرب زدگى محور کارها باشد، خواه ناخواه تعلیم و تربیت هم در این مسیر خواهد بود. آن زمان قبله آمال اکثریت روشنفکران، کم و بیش غرب بود، اگر کسانى هم بودند که چنین نبودند، استثنایى بر قاعده کلى بود.
به نظر شما آیا تلاشهایى که در کشور در جهت تربیت اسلامى صورت گرفته تأثیرى در محیطهاى دانشگاهى ما داشته است؟
این را بدرستى نمىدانم و نمىتوانم جواب بدهم البته بعد از انقلاب، سیاست این است که این جامعه، اسلامى باشد و خواه ناخواه در کل نظام آموزش و پرورش، یعنى هم در مدارس ابتدایى و متوسطه و هم در دانشگاه این مسأله به عنوان امرى ضرورى تلقى شده است. هم اکنون ما در دانشگاه در دوره کارشناسى چنین درسى را داریم و در دبیرستانها و به طور کلى مدارس، این مطلب جزئى از کتب درسى و برنامه آموزشى است. گاه به شکل مستقل نیز معارف اسلامى تدریس مىشود، ولى نمىتوانم به صراحت عرض کنم که این تلاشى که به عمل مىآید، چقدر توانسته است مؤثر باشد. متأسفانه تحقیق دقیقى هم روى آن صورت نگرفته است و غالبا به صورت استنباطى گفته مىشود که مؤثر بوده یا مؤثر نبوده است.
به نظر من امروز چنین تحقیقى ضرورى است تا ببینیم اوّلاً همین برنامهاى که هست و روشهایى که به کار مىرود تا چه حد توانسته ما را به مقصود برساند؛ لازم هم نیست در سطح کشور این کار بشود، مىتوانید در یک شهرستانى، مثلاً قم، یا یک شهر کوچکى مثل ساوه این کار را انجام دهید. دوم اینکه آیا واقعا این کتابهایى که تحت عنوان معارف اسلامى نوشته شده، براى بچهها قابل فهم هست؟ من گاهى مىشنوم که این متون دشوار است و جنبه فلسفى در آن پررنگ است و جوانها و نوجوانها را خسته مىکند؛ معلمین هم کسانى نیستند که بتوانند این کتابها را درست تفهیم بکنند. مىشود فرض کرد که چون بعضى از این کتابها، به عجله تهیه شده بود (حالا شاید اصلاح شده باشد) و ما وقت نداشتیم به اینکه عدهاى را براى این کار خاص تربیت کنیم و روش آن را هم حتى در گذشته نداشتیم که اعمال کنیم، تأثیر مطلوب نداشته است.
اکنون زمانى است که ما از این کارهاى انجام شده، ارزیابى عمیقى چه از نظر برنامه، از نظر کتاب، از نظر معلم و روشهایى که به کار مىرود به عمل بیاوریم و ببینیم که در کجا و در چه مرحلهاى هستیم. همانطور که عرض کردم من تحقیقى فراگیر، به این معنا که از جهات مختلف، موضوع را رسیدگى کند تا نشان بدهد بعد از انقلاب این روشها و این برنامهها چقدر مفید بوده است، ندیدهام.
تلاشهایى را که در محیطهاى دانشگاهى انجام گرفته است چگونه نقد و ارزیابى مىکنید، چه ضعفهایى داشته، چه کارهایى باید انجام مىگرفته که انجام نگرفته است؟ (از لحاظ تربیت اسلامى و خلاصه تغییر و تحولاتى که بایسته این رشتههاست، چه مواد درسى، چه عناوین آن، خود رشتهها، تحقیقاتى که در دورهها و سطوح عالى انجام مىشود).
من در دانشگاه به طور کلى و از همه مهمتر همین دانشکده روانشناسى و علوم تربیتى از جهت تربیت و تربیت اسلامى، تحقیق و برنامههاى جدّى نمىبینم، اگر قرار باشد برنامههاى تربیت اسلامى مؤثر و روشهاى آموزش و پرورشِ مؤثر را بشناسیم و بیابیم باید تحقیقاتى را که پیشتر به آن اشاره شد، در دانشکدههاى علوم تربیتى انجام دهیم و به این مناسبت هم باید طرحهاى خاصى را دنبال کنیم، مثلاً اینکه آیا این کتب درسى معارف اسلامى یا کارهایى را که آموزگاران مىکنند تأثیر گذار هست یا نیست، تحقیقى را مىطلبد که باید استادان علوم تربیتى انجام دهند. مسأله بعد جوّ دانشگاه است، باید کارى کرد که واقعا استادانى که به تحقیقات علمى مىپردازند، همه چیز را به صورت علم صِرف نگاه نکنند، زیرا لازم است مقدارى به جنبههاى اخلاقى پرداخته شود و اصولاً خود محیط دانشگاه باید یک محیط معنوى باشد تا در آن محققانِ متمایل به اخلاق اسلامى بتواند پرورش یابد.
به دلایلى که بحث در آنها مفصّل است به نظر بنده محیط ما هنوز محیط معنوى و محیط اسلامى نیست و به اصطلاح « در روى همان پاشنههاى همیشگى مىچرخد» و حتى اگر اشتباه نکنم ما به جاى اینکه معنوى بشویم، مقدارى مادّىتر هم شدهایم، یعنى مثلاً در گذشته استادان (البته نمىخواهم محکوم کنم) اگر کارى انجام مىدادند این قدر توقع مادى نداشتند، الان با اینکه حقوقها بهتر است امّا به علت اینکه زندگى گران است و اصولاً جوّ مادى در جامعه ما پیدا شده است، اشخاص کار را بدون اجر مادى نمىکنند، حتى در دانشگاه هم متأسفانه کار به خاطر مزد انجام مىگیرد و اگر کارى بىمزد باشد مثل این است که کار نیست، به نظر بنده باید کارى کرد که این حالت معنوى دانشگاه احیا و تقویت بشود. اگر به معناى قدیم کلمه احیا نمىشود دست کم تقویت بشود. حالا چه باید کرد؛ درست نمىدانم، فقط مىدانم به صِرف اینکه بگوییم دانشگاهِ اسلامى داریم، تربیت اسلامى صورت نمىگیرد، نیّات را باید درست کرد و این هم مستلزم این است که دانشگاهیان، مسلمان حقیقى باشند نه ظاهرى.
با توجه به همین مسألهاى که فرمودید، به نظر شما کارهایى که پژوهشکده حوزه و دانشگاه انجام داده چه اثرى داشته است و چه کارهایى را باید در برنامه خود قرار بدهد؟
به عقیده بنده، پژوهشکده حوزه و دانشگاه تا حدى موفق بوده است. استادانى که احساس مىکنند نمىشود بدون اخلاق و بدون معنویت کار کرد، خواه ناخواه به چنین همکارىهایى کمک کرده و مىکنند و واقعا بین حوزه و دانشگاه از این لحاظ ارتباطى قلبى برقرار است. هر دو گروه الان در یک جهت کار مىکنند، اما پژوهشکده شما باید همین مسائل یعنى مثلاً اُفول اخلاق و معنویت در دانشگاه را مورد بررسى قرار بدهند، چرا دانشگاه، ترقّى نکرده است؟ چگونه باید دانشگاه را متوجه این مسائل کرد؟
این امر در صورتى امکانپذیر است که ما اولاً ببینیم که علم در دنیا با دین چه ارتباطى دارد. به علاوه کتابهاى خوبى که مکاتب کنونى را نقد و بررسى مىکند و خلأ این نوع مکتبها را نشان مىدهد، تدوین و منتشر کنیم. البته به صورت مطلوب نه اینکه کارى به هر جهت شده باشد، بلکه در راستاى اینکه استادان جوان و دانشجویان اینها را بخوانند و متوجه کمبود یا نبود مسائل معنوى بشوند. اینها کارهایى است که پژوهشکدهاى مثل پژوهشکده حوزه و دانشگاه مىتواند انجام دهد.
این پژوهشکده باید مسائلى را که مانع این نزدیکىها و تبادل نظرها و تعاملها بین دانشگاه و حوزه است پیدا کند و برایش راه حل بیندیشد و تنها به این اکتفا نشود که چند استاد از دانشگاه به حوزه بیایند یا چند عالم دین از حوزه به دانشگاه، بلکه این مسائل باید به صورت زنده و دائم صورت بگیرد و از نزدیک به مشکلات رسیدگى شود.
خلاصه، به نظر بنده براى اینکه دانشگاه در باطن اسلامى بشود، کارهاى عمیقترى باید صورت گیرد و کارهاى عمیقتر هم این است که بدون اینکه حوزه یا پژوهشکده و دانشگاه بخواهد فقط اظهار وجودى بکند، سعى بر این باشد که حقایق دین اسلام به معناى حقیقى کلمه براى دانشگاهیان به ویژه براى کادر هیأت علمى جوان دانشگاه ـ نه هر کسى مثل بنده که از شصت سالىاش گذشته و هرچه باید بشود شده است ـ تفهیم شود.
به نظر من بیشتر باید روى جوانها کار کرد. به علاوه مسائلى را که امروز با عنوان برخورد یا تضاد یا تعارض بین علم و دین پیش آمده است، باید شکافت و دید که اصلاً چرا این دو تا از هم جدا شدهاند. بلى، اوضاع و احوال تاریخى سبب شده است که پزشکى را در دانشگاه تهران درس دادهاند و فقه را در حوزه. امّا دورههایى بوده که اینها در کنار یکدیگر تدریس مىشدهاست، حالا چگونه مىشود این تقریب را انجام داد؟ به عقیده بنده همینطور که در روانشناسى اجتماعى ثابت شده است یکى از راههاى از میان بردن پیش داوریهاى منفى، تماساست، آن هم تماس بین افراد همگون. البته این تجانس در جوانى بیشتر است، یعنى هر چه سن بالا رود فاصله بیشتر مىشود. بنابراین طلاّب جوان حوزه با استادان جوان دانشگاهها بهتر مىتوانند تفاهم داشته باشند و این کار را باید بکنند.
یکى دیگر از کارهایى که پژوهشکده باید انجام دهد این است که وضع موجود را عالمانه و بدون هیچ پیش داورى بررسى کند و علل و عوامل موفقیت و یا عدم موفقیت در تربیت اخلاقى و معنوى را در دانشگاهها مورد بررسى قرار بدهد. زیرا تا علّتها شناخته نشود، نمىتوان آنها را علاج کرد.