ناکامی نسبی پارادایم های اثبات گرایی و تفسیرگرایی در مواجهه با قدرت، با وجود توانمندی های زیاد آنها در پژوهش و توصیف و تبیین روابط آشکار و روبنای حوزه های اجتماعی مرسوم، توجه به پارادایم سوم (انتقادگرایی) را ضرورت می بخشد. امّا پارادایم انتقادگرایی نیز با وجود توان بالای خود برای نفوذ به زیر پوست مناسبات قدرتِ تنیده شده در واقعیت اجتماعی، از مشکل بزرگی رنج می برد و آن، نداشتن این پارادایم از روشی ایجابی برای انجام پژوهش های تجربی در حوزه های اجتماعی است. برمبنای چنین پدیده ای، پژوهش حاضر در پی تعریف روش پژوهشی ذیل پارادایم انتقادگرایی و رویکرد واقع گرایی انتقادی است؛ به نحوی که این روش بتواند به تولید و گردآوری داده از میدان بپردازد و نه اینکه فقط به نقد پژوهش دیگران بسنده کند. در این مسیر، ضمن نقد و بررسی و تعدیل فهم از پارادایم انتقادگرایی، به تدوین «روش تحلیل انتقادی» روی آورده شده است. بنیان روش یادشده بر حفظ سوژگی سه سوژه «مصاحبه شونده»، «مصاحبه کننده» و «مخاطب» در جریان پژوهش است؛ بدین معنا که مصاحبه شونده را واجد خطای عمد یا سهو می داند که در لحظه مصاحبه از لحظه کنش فاصله دارد، مصاحبه کننده باید با توسل به ابزارهای مختلف و داده های موازی، دست به ارزشیابی داعیه های مصاحبه کننده بزند و سرانجام با بیان شفاف استدلال ها، امکان ارزشیابی و قضاوت درباره پژوهش را برای مخاطب فراهم کند. بنابراین روش تحلیل انتقادی با رعایت سوژگی سوژه های یادشده می کوشد تا ضمن نفوذ به زیر پوست سطوح قدرت، در قالب یک پژوهش علمی باقی بماند.