آلوین پلنتینجا و معرفتشناسى اصلاح شده
آرشیو
چکیده
از جمله رهیافتهاى عمده در بیان رابطه عقل و دین، دیدگاهى است که به «عقلگرایىِ حداکثرى» مشهور گشته است. تجلّى عقلگرایى حداکثرى الهیات طبیعى و عقل محور بوده است، و مفروض الهیات طبیعى این است که معقولیت معتقداتِ وحیانى، شرط مقبولیت آنها را فراهم آورد. تفسیرى از معقولیت که همواره مدنظر الهىدانان طبیعى بوده، با عنوان مبناگرایى یا بنیادگرایى سنّتى قلمداد شده که مطابق با آن گزارههاى عقلانى یا پایه هستند یا مستنتج از گزارههاى پایه. در این تفسیر عقلانیت و صدق همواره توأمانند. در مقابل مبناگرایى سنّتى، معرفتشناسى اصلاح شده، تفسیرى دیگر از عقلانیت را معرفى مىکند. نویسنده در این مقاله مىکوشد تا با نظر به برخى از متفکران نهضت اصلاح دینى، معرفتشناسى اصلاح شده و تفسیر آنان از عقلانیت را معرفى کند و در ادامه با بیان برخى از انتقاداتى که به این نظریه وارد شده، نتیجه مىگیرد که معرفتشناسى اصلاح شده، به نوعى دچار نسبىگرایى و تا اندازهاى ایمانگرایى است. مقاله حاضر، توصیفى اجمالى از دیدگاههاى معرفتشناختىِ فیلسوف دینشناس امریکایى معاصر، آلوین پلنتینجا (1932م) است که با توجه به مقالات و آثار وى فراهم آمده است.متن
مقاله حاضر، توصیفى اجمالى از دیدگاههاى معرفتشناختىِ فیلسوف دینشناس امریکایى معاصر، آلوین پلنتینجا (1932م) است که با توجه به مقالات و آثار وى فراهم آمده است. قبل از اینکه در این دیدگاهها تأمل کنیم، آشنایى مختصرى با این فیلسوف دینشناس بزرگ و پرنفوذ، لازم مىنماید. معرفى وى را از مقاله «تجربه دینى» نوشته دکتر محمد لگنهاوزن، استاد فلسفه دانشگاه تگزاس، وام مىگیریم:
امروزه در امریکا، آلوین پلنتینجا در شمار پرنفوذترین و بحثانگیزترین فیلسوفان دین است. نوشتهها و اندیشههاى وى در احیاى مجدد فلسفه دین و جلب توجه و علاقه فیلسوفان به این شاخه از فلسفه، سهم بزرگى داشته است. او دکتراى خود را از دانشگاه ییل دریافت نموده و سالها در دانشگاه ایالتى وین و کالج کالوین درس آموخته است. وى در حال حاضر استاد فلسفه و صاحب کرسى ابراین در دانشگاه نوتردام است. بهعلاوه، مدتى ریاست شاخه غربى انجمن فلسفى امریکا را بر عهده داشته است. بعضى از آثار او عبارت است از: برهان وجودى از آنسلم تا دکارت (1965)، خدا و دیگر اذهان (1967)، ماهیت ضرورت (1974)، خدا، اختیار و شر (1974)، آیا خداوند ماهیت دارد؟ (1980) و تجویز (1992).
وى مقالات پرشمارى هم در مجلات فلسفى نوشته است. سبک نگارش و عرضهداشت اندیشههایش همان اندازه در رواج فلسفه وى سهیم بوده که مفاد و محتواى آن. در سنت تجربى، فیلسوفان دینباور را بسیار شماتت کردهاند که چون دستشان را از برهان تهى مىدیدند با مبهمگویى و استعارهپردازى سخن را به گونهاى مىآراستند که استوار و پرمایه مىنمود، اما به واقع سست و بىمایه بود. پلنتینجا و دیگر فیلسوفانى که دستاندرکار احیاى فلسفه دینى هستند با در پیش گرفتن تحلیل منطقى و زبانى و بهرهجویى از تکنیکهاى منطق صورى از قبیل ارائه تعریف دقیق براى هر اصطلاح تازه و نمایش برهان با سطرهاى شماره داد و بررسى نمونههاى نقیض، خود را از اینگونه انتقادها مصون مىدارند.(1)
1. شاید بتوان گفت واقعیت در سه حوزه متجلى شده است: ساحت واقع (یا به تعبیرى عالم خارج که در مقابل ذهن است)، ساحت ذهن، و ساحت زبان. ساحت واقع، ساحتى است وراىِ ذهن ما انسانها و آن چیزى است که صرفنظر از ذهن من و شما، از هستى برخوردار است. اذهان تنها تأثیرى که در ساحت واقع مىگذارد این است که با وجود خود، شمارى بر واقعیتهاى جهان مىافزاید و با نبود خود، از آنها مىکاهد؛ (چرا که خود ذهن نیز پدیدهاى هستومند به شمار مىرود). ساحت ذهن، واقعیتى است که مىتوان آن را ساحت تصورات و تصدیقات یا معانى ذهنى دانست، که البته از مغز جداست. حوزه سوم، ساحت زبان است که ساحت الفاظِ مرتبط با معانى ذهنى مىباشد. الفاظى که از سر آگاهى بر معانى مشخص ذهنى وضع شدهاند، تا کار تفهیم و تفهّم، انتقال معانى و در نتیجه ارتباط انسانى را به انجام برسانند. براى مثال اهل یک زبان ـ مثلاً فارسىزبانها ـ لغت خاصى نظیر «خدا» را بر معنایى ذهنى وضع نمودهاند که این لفظ (خ، د، ا، با همین ترتیبى که بین حروف آن است)، تا زمانى که با معنا و تصور خداوند در ساحت ذهن مرتبط باشد، ساحت زبان را تشکیل مىدهد؛ اما آنچه با به کار بردن لفظ «خدا» در ذهن فارسىزبانها، تداعى مىشود، تصور یا معنایى است که همراه با تصورات و تصدیقات دیگر، ساحت ذهن را تشکیل مىدهد. و در صورتى که این تصور ذهنى، مابهازاء و مطابقى در وراى ذهن ـ یعنى در عالم واقع ـ داشته باشد، آن مطابق و اعیان و اشیاى دیگر، ظرف و ساحت خارج را شکل مىدهند.
2. نکته دیگر اینکه این ساحتهاى وجودى به نوعى با هم ارتباط دارند. ارتباط بین ساحت زبان و ذهن (الفاظ و معانى) ارتباطى قراردادى و جعلى است. به تعبیرى دیگر ما انسانها بر معانى ذهنى خاص، الفاظ ویژهاى را وضع کردهایم. (و شاید در همین مطلب، سرّ اختلاف زبانها نهفته باشد). از طرف دیگر بین ساحت ذهن و خارج یا واقع نیز ارتباط برقرار است و بسیارى از تصورات و تصدیقات ما، بر اثر مواجهه ما با خارج، در اذهانمان جاى گرفته؛ براى مثال ذهنیت من از محسوسات، ناشى از مواجهه حسّى من با واقع است و این ابزار حسّ بوده است که تصویرى از امور مادى و جسمانى را به ساحت ذهن من منتقل کرده است.
3. مىتوان گفت که ساحت ذهن ما انسانها، بهطور کلى، از طریق چهار منبع یا ابزار با ساحت واقع مرتبط مىگردد: حسّ، کشف و شهود، عقل، و وحى.(2) به بیانى دیگر ذهنیت ما انسانها، با این ابزارها ساخته مىشود و دریاى ذهنیات بشر از این رودهاى چهارگانه، حیات مىگیرد. چنانکه محسوسات و احکام مبتنى بر حسّ را به کمک ابزار حس به ذهن مىآوریم، پارهاى از حقایق ذهنى را با کشف و شهود فراچنگ آوردهایم. نیز عقل ما بسیارى از اصول ذهنى ما را ایجاد کرده و سرانجام اینکه برخى از ذهنیات ما متدینین، از جانب وحى و با عملى ایمانى حاصل گشته است. لذا مىتوان گفت که ساختار معرفتى انسانها، متشکل از گزارهها و تصوراتى است که از طرق مختلف حس، مکاشفه، عقل و وحى، ایجاد گشته.
پوشیده نیست که ارتباط بین ذهن و واقع، آنجا که طریق ارتباطىِ ما ابزار حس و شهود است، با موقعى که طریق ما ابزار عقل و منبع وحى مىباشد، متفاوت است و این تفاوت از آن جهت است که به نظر مىرسد در دو طریقِ نخستین، واقع به نوعى بر ذهن تقدّم دارد؛ یعنى ذهن متأثر از دادههاى حسّ و مکاشفه است و واقعیت موجود به آستانه ذهن قدم گذاشته است. ولى در باب ابزار عقل ـ و با اندک تسامحى راجع به وحى ـ مطلب به گونه دیگرى است و آن اینکه ما ذهنیتهایى داریم که عقل با تفکر و استدلال و فارغ بال از جهان خارج، به آنها دست یافته است. و نیز در نهاد انسان متدین، به مدد ایمان ذهنیتهایى نقش بسته است، و انسان عقلگرا یا متدیّن و معتقد به حقانیت آموزههاى دینى، هردو برآنند که چنین ذهنیتهایى صرفا ساکنان قلمرو ذهن نیستند، بلکه در خارج نیز مطابق و مابهازاء دارند. لذا اگر انسان عقلگرا با استدلال عقلانى به تصور موجودى نائل گشت که مثلاً محرّک لایتحرک است، وى معتقد مىگردد که چون ساختار جهان عقلانى است، پس چنین موجودى که عقلاً اثبات گشته، واقعا نیز موجود است. یا یک انسان دیندار که وحىِ مکتوب مقدسِ دینش، انگارهاى از موجودى متعالى، خالق و غیرمخلوق، حىّ، مرید، عالم، قادر و... در ذهن وى ایجاد کرده، معتقد است که چنین ذهنیتى که از طریق وحى در وى ایجاد شده، در عالم خارج، از وجود بهره مىبرد. به تعبیرى دیگر، در طرق حس و کشف، واقعیت یا هستى آنچنانکه هست خود را تماما، یا به وجهى به ذهن عرضه مىکند، ولى در دو طریق دیگر مفاد عقل و وحى واقعیت را مىسازند، یعنى مىگویند واقعیت باید چنین و چنان باشد، پس چنین و چنان است.
4. عقلگرایى از میان ابزارهاى ارتباطِ معرفتى با جهان خارج ـ یا به بیانى دیگر ابزارهاى شناخت ـ عقل را سرآمد و حاکم بر دیگر ابزارها قرار مىدهد و بر آن است که چنانچه ذهنیّاتِ ما ـ اعم از تصورات و تصدیقات ـ بخواهند از عالم واقع حکایتگرى داشته باشند، باید با معیارهاى عقلانى مطابقت داشته باشند. این بدان معناست که عقلگرایان در پذیرش تصورات و تصدیقات، معقولیّت آنها را شرط مىکنند. لذا تصورات پارادوکسیکال (خودشکن) و نیز تصدیقات مُحال و خلاف عقل را منکر مىگردند. بنابراین مىتوان عقلگرایى را در دو عنوان خلاصه کرد: اول اینکه ساختار جهان عقلانى است؛ به این معنا که اگر عقل حکم قاطع بر امرى داشت، آن حکم به واقع نیز سرایت خواهد کرد. براى مثال اگر عقل حکم کند که «هر کلّى از جزء خود بزرگتر است»، در عالم عین نیز چنین حکمى جارى است. اما اصل دومى که عقلگرا بر آن تأکید مىکند این است که نظامِ معرفتىِ آرمانى در نزد ما انسانها، نظامى است که آموزههاى معرفتىاش ـ از هر طریقى که کسب گشتهاند ـ از صافى عقل عبور کرده باشند و مخالف عقل نباشند و به تعبیرى جدیدتر، آن آموزهها معیارهاى عقلانیت(4) را برآورده ساخته، عقلانى(5) باشند.(3)
با این وصف، این سؤالات جاى طرح دارند که عقلانیت به چه معناست و یک باور یا اعتقاد چگونه معقول مىگردد؟ ملاک تمایز باور معقول از غیرمعقول چیست؟ به ویژه اینکه ذهنیات ایجاد شده توسط وحى، معقولند یا خیر؟ و به بیانى فنىّتر، معقولیت باور دینى چیست؟
عقلانیت در قلمرو اعتقادات
5. این سؤال که یک اعتقاد در چه صورتى معقول است، پاسخهاى متعددى یافته است. یک پاسخ به این سؤال، جریانى عامّ از تفکر است که به «مبناگرایى سنتى»(6) مشهور گشته است.(4) این جریان به نحو شاخص، به عصر روشنگرى(7) و به دو متفکر و معرفتشناس غربى به نامهاى رنه دکارت و جان لاک انگلیسى ـ و به گونهاى عام به ارسطو و آکوئیناس ـ برمىگردد. این تصویر از مبناگرایى، با تفکیک بین باورهایى که به نحو پایه پذیرفته شدهاند و باورهایى که به نحو غیرپایه مورد پذیرش واقع شدهاند، کار خود را آغاز مىکند.
مطابق این دیدگاه، معتقدات شخص دوگونهاند: اعتقادات پایه(8) و اعتقادات غیرپایه(9) یا اشتقاقى.(10) باورهاى پایه، به نوعى شروع اندیشه هستند و بر پایه دیگر اعتقادات شخص پذیرفته نشدهاند. در حقیقت اعتقاد به آن باورها بىواسطه و مستقیم است و شخص در معتقد گشتن به آنها، استدلال و دلیلى از دیگر اعتقاداتش تهیه ندیده است؛ براى مثال این اعتقاد که 1+1 مساوى با 2 است، اعتقادى پایه محسوب مىگردد. در جانب دیگر، باورهایى وجود دارند که بر پایه دیگر اعتقاداتِ شخص، پذیرفته شدهاند. این باورها، غیرپایه یا اشتقاقى هستند. مثل این اعتقاد که (682=22×31) که بر پایه اعتقاد به (2=1×2) و (6=3×2) و... پذیرفته شده است. بنابراین ادّعاى نخستین مبناگرایى سنتى این است که در یک نظام معرفتى انسانى، دو گونه اعتقاد وجود دارد: پایه و غیرپایه.(5)
ادّعاى دیگر مبناگرایى سنتى این است که تنها برخى از گزارهها یا قضایا، به نحو پایه قابل پذیرش هستند و در پاسخ به این سؤال که معیار پذیرش یک اعتقاد به نحو پایه چیست، اذعان مىدارد که تنها قضایایى را مىتوان به نحو پایه پذیرفت که براى شخص یقینى باشند. اما چه نوع قضایایى یقینى هستند؟ تنها دو نوع از قضایا: الف) قضایاى مربوط به حیات روحى و روانى شخص،(11) مثل این قضیه که «به نظرم مىرسد اسبى را مىبینم»؛(6) ب) قضایاى خودآشکار یا بدیهى،(12) که فهم آنها، تصدیق به آنها را ایجاب مىنماید. مثل این قضیه که «همه سگهاى سفید، سفیدند» یا «2=1+1».(7)
خوب اگر امر چنین است که تنها دو نوع از قضایا به نحو پایهاى و عقلانى، قابل پذیرش هستند، چگونه مىتوانیم به نحو موجّه و معقولى به قضایاى غیرپایه معتقد گردیم. از اینرو باز مبناگرایى سنتى ادعا مىکند که اعتقاد به قضایاى غیریقینى تنها در صورتى موجّه و معقول است که بر پایه قضایاى یقینى پذیرفته شود. به تعبیر دیگر، موقعى ما انسانها در معتقد گشتن به قضایاى غیرپایه، موجه و عقلانى عمل کردهایم که این اعتقادات، نتیجه استدلالاتى باشند که مقدمات آن یقینى بوده و این اعتقادات با استنتاج صحیح منطقى از آن مقدمات یقینى ناشى شده باشند.
بنابراین توضیحات مىتوان گفت بنیادگرایى یا مبناگرایى سنتى مکتبى است در معرفتشناسى که معتقد است یک نظام عقیدتى معرفتى باید از دو بخش تشکیل شده باشد:
الف) اعتقادات مبنایى یا پایه؛
ب) اعتقادات اشتقاقى یا فرعى که البته بر اساس قواعد منطق استنتاج و با روشهاى قیاس و استقراء از باورهاى پایه و یقینى شخص استخراج گشتهاند.
پس بنابر مبناگرایى سنتى، عقلانیت یا معقولیت و یا موجه بودن یک اعتقاد به این است که یا بدیهى و خطاناپذیر باشد (پایه باشد) یا با استدلالات و قرائن، بر پایه قضایاى یقینى استوار گردد.
مسأله دیگر این است که یک باور دینى چگونه مىتواند معقول باشد و عقلانیت در معرفتشناسى باور دینى به چه معناست؟
عقلانیت باورِ دینى از دیدگاه قرینهگرایان
6. در فلسفه دین جریان خاصّترى ـ نسبت به مبناگرایى ـ وجود دارد که مىتوان گفت زیرمجموعهاى از مبناگرایى است و به سؤال اخیر پاسخ مىگوید. این جریان فکرى با عنوان «قرینهگرایى» یا «دلیلطلبى»(13) معروف شده است و مىتوان مدّعاى آن را در دو اصل تلخیص کرد:
الف) گزارههاى دینى پایه نیستند (اشتقاقى هستند)؛
ب) از آنجا که معیار اعتقاد ورزیدنِ صحیح، معقولیت اعتقاد است، به گزاره اشتقاقى دینى، در صورتى مىتوان اعتقاد ورزید که بتوان دلیل کافى و وافى و عقلپسند به سود آن اقامه نمود.
پلنتینجا چنین دیدگاهى را اینگونه توصیف مىکند:
این ادعا را که اعتقاد به خدا، تنها و تنها در صورتى عقلاً قابل پذیرش است که قرینه کافى در قالب استدلالات متقن و صحیح به سود آن وجود داشته باشد، قرینهگرایى نام دهید.(8)
معرفتشناسى اصلاح شده
7. اخیرا در میان فیلسوفان دین، مکتب معرفتشناسىاى به نام «معرفتشناسى اصلاح شده» به وجود آمده و فیلسوفان دینى نظیر آلوین پلنتینجا، نیکولاس ولترستورف(14) و ویلیام آلستون،(15) آن را بسط دادهاند. معرفتشناسى اصلاح شده، با نقد مبناگرایى شروع مىکند و در آخر قرینهگرایى را که در چهره الهیات طبیعى (عقلى) نمایان گشته است، مورد انتقاد جدّى قرار مىدهد. ما در ادامه خواهیم کوشید تا با نظر به آراء فیلسوف و متکلّم برجسته مسیحیت ـ آلوین پلنتینجا ـ معرفتشناسى اصلاح شده را مورد بحث قرار دهیم. اما قبل از اینکه به آراء پلنتینجا برسیم لازم است مبناگرایى یا بنیادانگارى سنّتى را از دیدگاه معرفتشناسى اصلاح شده و از قول نیکولاس ولترستورف بررسى کنیم:
نقد مبناگرایى سنتى از دیدگاه ولترستورف
برپایه تصویرى که مبناگرایى ارائه مىکند، ذهنیات ما انسانها (تصدیقات و تصورات) در صورتى مطابق با واقع است که عقلانى باشد و عقلانى بودن ـ یا به تعبیرى موجّه بودن یک باور ـ به این است که یقینى یا مستنتج از قضایاى یقینى باشد. مطابق این دیدگاه، یکى از روشهاى استنتاج از قضایاى یقینى، «قیاس» است که به منظور بنانهادن علمِ بیشتر بر پایه یقینیات مبنایى، مورد استعمال قرار مىگیرد. روش دیگر «استقراء» است که گرچه از یقین و قطعیت قیاس برخوردار نیست، ولى از آنجا که کمتر مىتوان به قیاس بسنده کرد، به آن نیاز است. پس براساس مبناگرایى، معقولیت یک باور به این است که یا بدیهى باشد یا با قیاس و استقراء (روشهاى استنتاج منطقى که مورد پذیرش مبناگرایى هستند) بر بدیهیات مبتنى گردد. چنین دیدگاهى در باب علم، این تصویر را بازسازى مىکند که علم، باورى است صادق و موجّه.(16) و چون ما تنها در اعتقاد داشتن به بدیهیات یقینى و گزارههاى اشتقاقى ـ که به روش استنتاج منطقى صحیح (قیاس و استقراء)، از این بدیهیات استنتاج شدهاند ـ موجه و معقول هستیم، پس مىتوان گفت که بنابر دیدگاه مبناگرایى، ما تنها به همین دو نوع از قضایا علم داریم و علم تنها در باب همین دو نوع از قضایا مطرح مىگردد.
ولترستورف، مبناگرایى را از همین نقطه، به چالش فرامىخواند: وى اولاً اظهار مىدارد که مبناگرا با مشکلِ یافتنِ گزارههاى مبنایى به گونهاى که بتوانند مبنا و پایه علم قرار گیرند، روبروست. این گزارهها بنا به نظر مبناگرایان باید هم صادق باشند و هم بىاستدلال و به گونهاى یقینى صادق تلقى گردند، و یافتن چنین گزارههایى بسیار مشکل است. براى مثال نمىتوان گزارشهاى بىواسطه ادراک حسى را مبنایى و پایه دانست؛ چرا که این گزارشها خطاناپذیر و یقینى نیستند، لذا حتى یک گزارش ابتدایى از ادراک حسى نظیر «گربهاى بر بام مىبینم» پس از تحلیل سخت براى خطاپذیر کردن آن، به مدعاى محتاطانهترى از قبیل «بر من گربهاى بر بام، پدیدار مىگردد» تحلیل مىگردد. به عبارتى دیگر گزارههاى ناظر به عالم عین و اشیاى خارجى، به گزارههاى ناظر به حالات نفس و روان تبدیل مىشوند و بنا به نظر ولترستورف «بعید به نظر مىرسد که بتوانیم از علم درونىمان به گزارههاى ناظر به حالات روانى، ساختار علم عینى (علم ناظر به عالم عین) را برپا کنیم».(9)
وى همچنین از روش قیاس و استقراء، که مستمسک مبناگرایان است، انتقاد مىکند. به نظر وى اندکى از آنچه بدان علم داریم، از قضایاى یقینى مبنایى و به نحو قیاسى اثبات مىگردند.(10) استقراء نیز توجیهى متقاعدکننده ندارد. علاوه بر اینکه روى آوردن به استقراء به نوعى فروکاستن معیارهاى بنانهنده علم است.(11) لذا از دیدگاه ولترستورف، مبناگرایى با مشکلاتى روبروست که حیاتش را دچار مشکل ساخته و در نتیجه رو به زوال است.(12)
نقد مبناگرایى سنتى از دیدگاه پلنتینجا
از سویى دیگر آلوین پلنتینجا نیز با تأثر از سنّت مسیحیت، اصلاح دینى، مبناگرایى سنتى، قرینهگرایى و الهیات طبیعى(17) را مورد انتقاد قرار داده است. پلنتینجا معتقد است که دیدگاه مبناگرایانى نظیر دکارت و لاک این بود که ما در اعتقاد ورزیدن نیز همانند عمل کردن، تکلیف(18) و وظیفه(19) داریم. به عبارت دیگر روشهاى صحیح و غلطِ اعتقاد ورزیدن وجود دارند و ما اخلاقا موظفیم که درست اعتماد بورزیم، و درست اعتقاد ورزیدن به این است که مطمئن شویم قضیهاى غیریقینى را به نحو پایه نپذیرفتهایم و نیز همواره قضایاى غیریقینى را بر پایه یقینیات ـ قرائن یقینى ـ بپذیریم. لذا بنا به نظر لاک و دکارت چنانچه قضیهاى غیرپایه را به نحو پایه بپذیریم، مناقض وظایف معرفتىمان عمل کردهایم و در گناهى معرفتى زیست مىکنیم.(13)
پلنتینجا در مقابل این نظر برآن است که این وظیفه و تکلیف اخلاقى وجود ندارد. درست است که هر انسانى موظف به درست اعتقاد ورزیدن است ولى ما مکلّف نیستیم که تنها دونوع از قضایا را به نحو پایه بپذیریم. به نظر وى واقع، آنگونه که مبناگرایى سنتى مىگوید نیست. وى سپس به ارائه نمونههایى مىپردازد که هر انسانى به آنها معتقد است بىآنکه براى آنها استدلال و دلیلى داشته باشد و بدون اینکه در اعتقاد ورزیدن به آنها به نحو پایه، خلاف اخلاق عمل کرده باشد. از جمله نمونههایى که وى در اکثر آثارش ذکر مىکند، قضایاى راجع به خاطرات شخص است. به نظر پلنتینجا این، اخلاقى است که شخص معتقد باشد «صبحانه پرتقال خورده است» یا اینکه «جهان خارج وجود دارد»، در حالى که اقامه استدلال براى چنین اعتقاداتى اصلاً امکانپذیر نیست. به قول پلنتینجا:
...هیچ استدلال مناسب (غیردورى) از قضایاى واقعا پایه با معیارهاى مبناگرایى سنتى، بر وجود اعیان مادّى وجود ندارد.(14)
بهعلاوه، وى در جایى دیگر از مبناگرایان مىپرسد که ملاک تشخیص قضایاى پایه خطاناپذیر چیست؟ و در پاسخ از قول اینان مىگوید یک قضیه در صورتى خطاناپذیر است که خطا بودن آن محال باشد و به تعبیرى، بدیهى باشد. بعد بلافاصله این سؤال را مطرح مىکند که مبناگرا چگونه بداهت را تشخیص مىدهد و آیا ممکن نیست قضیهاى در نزد ما بدیهى به نظر آید ولى در نفسالامر بدیهى نباشد. وى با تمسک به اوصاف پارادوکسیکال راسل نشان مىدهد که چنین امرى ممکن است(15) و در عین حال چنانچه مبناگرایان پاسخ دهند که «هر آنچه بدیهى به نظر آید به احتمال زیاد صادق است» یا «غالب قضایاى که بدیهى به نظر آیند بدیهى هستند (و لذا صادقند)» باز چنین پاسخى اشکال دارد و اشکال آن این است که این دو جواب ـ که در قالب دوگزاره بیان شدهاند ـ هیچکدام پایه نیستند و دلیلى هم براى پذیرفتن این دو نداریم. در حقیقت، مبناگرا خود را بىهیچ دلیلى ملزم و متعهد به پذیرش این دو قضیه ساخته است.(16) بنابراین مبناگرایى با معیار خویش، خود را ابطال مىکند. ادعاى مبناگرایى این بود که «یک اعتقاد را در صورتى مىتوان پذیرفت که یا پایه باشد (بدیهى یا خطاناپذیر) و یا با استدلال و قرینه، بر قضایاى پایه مبتنى گردد» ولى همین قضیه، خود نه پایه است و نه دلیلى بر آن وجود دارد. پس مطابق با تصویر مبناگرا از عقلانیت، تمسّک بدان جایز نیست.
همچنین مدّعاى مبناگرایان سنتى در مورد ارتباط عقلانیت و صدق نیز به نوعى مورد نقد پلنتینجا واقع شده است. از جمله مسائلى که مبناگرایان بر آن تأکید مىورزند، ارتباط عقلانیت و صدق است. از دید مبناگرایان یک اعتقاد چنانچه معقول باشد، مطابق با واقع و صادق خواهد بود و همین امر مرز میان علم و ایمان شناخته مىشود. ایمان اعتقادى است که موجه و معقول نیست (بدینمعنا که معتقدات ایمانى پایه نیستند و نیز قابل استنتاج از قضایاى پایه نمىباشند) و بنابراین اعتقاد ایمانى ممکنالصدق است.(17)
اما آنجا که علم مطرح مىگردد، موجه بودن و معقولیت مطرح است و همین معقولیت یا عقلانیت، صدق را تضمین مىکند. لذا از دیدگاه مبناگرایى، عقلانیت با صدق ملازم است. ولى پلنتینجا متذکر مىگردد که همواره عقلانیت و صدق توأمان نیستند. یک انسان مىتواند در اعتقاد ورزیدن به گزارهاى خاص، عقلانى عمل کرده باشد، ولى در عین حال آن گزاره صادق نباشد. به نظر وى اگر یک گزاره بى«اساس»(20) نباشد مىتواند معقول تلقى گردد و لزومى ندارد که براى معقولیت همواره «دلیل»(21) را شرط کنیم. «اساس»، نوعى تجربه درونى است که مبناى معقولیت باورهاى پایه تلقى مىگردد. مثالى که پلنتینجا مىآورد قابل تأمل است:
...مثلاً نیوتن معتقد بود که اگر محورهاى xو y و z در خط مستقیم حرکت کنند، در آن صورت اندازه حرکت z، نسبت به xعبارت است از مجموعه اندازه حرکت yبهx و [اندازه حرکت] zنسبت بهy ، بدون شک این اعتقاد نیوتن معقول بود. اما اگر قول فیزیکدانان معاصر را معتبر بدانیم این اعتقاد کاذب است... .(18)
شاید ذکر یک مثال به فهم مطلب کمک کند: فرض کنید شخص x با شخص yدوستى دارد و شخص y برادرى دارد که zاست و با هم دوقلوى همسان هستند و xاز این مطلب مطلع نیست. حال هنگامى را در نظر بگیرید که x و دیگران منتظر ورود yهستند و x در جایى مىبیند که شخصى با تمام مشخصات ظاهرى «y» از دور نمایان مىگردد. بعد xمىآید و به دیگران خبر ورود «y» را مىدهد و معتقد مىگردد که «y» در حال رسیدن است. ولى بعد مشخص مىگردد که این اعتقاد کاذب بوده و x، zرا به جاى y گرفته است. بنابراین گرچه xدر معتقد شدن به گزاره فوق عقلانى عمل کرده ولى اعتقادش کاذب بوده است و معقولیت این اعتقاد کاذب از آن جهت است که x در آن وضعیت صحیح عمل کرده و چیز دیگرى از وى انتظار نمىرفته است.
بدینترتیب پلنتینجا مبناگرایى سنتى را از جنبههاى مختلف مورد نقد قرار مىدهد. اما سؤالِ قابل تأمل این است که آیا پلنتینجا را مىتوان مبناگرا نامید یا خیر؟ در پاسخ گوییم مبناگرایان در اینکه چه گزارههایى را پایه و مبنا بدانیم، خود قابل تقسیم هستند. مبناگرایان سنتى که تا به حال مورد بحث بودند، تنها دوگونه از قضایا را پایه تلقى مىکنند. ولى گونههاى دیگرى نیز از مبناگرایى قابل تصور است که نسبت به گزارههاى پایه نظر متفاوتى داشته باشند. خود پلنتینجا از آن جهت که با مبناگرایان سنتى در این مطلب که تنها دو نوع از گزارهها (گزارههاى بدیهى و خطاناپذیر) پایه هستند، مخالف است، از آنان جدا مىگردد و از آن جهت که نامزدهاى متعددى براى لایه بنیادین و مبنایىِ علم پیشنهاد مىکند، در زمره مبناگرایان قرار مىگیرد. پلنتینجا مبناگرایى سنتى را مبناگرایى افراطى(22) مىنامد و برآن است که معرفتشناسى اصلاح شده، مبناگرایى حداقلى یا کمرنگ(23) است.(19)
پلنتینجا و نقد قرینهگرایى
در باب قرینهگرایى گفتیم که دو اصل اساسى مورد تأکید قرینهگرایى عبارتند از: اشتقاقى بودن (پایه نبودن) گزارههاى دینى و مشروط دانستن پذیرش یک اعتقاد دینى به معقولیت آن و تفسیر معقولیت آنچنان که در مبناگرایى رایج است (یعنى اقامه دلیل کافى و وافى به سود یک اعتقاد).
آلوین پلنتینجا، از وصف قرینهگرایان، به سبب این اعتقاد که گزارههاى دینى یا حداقل برخى از گزارههاى دینى نظیر گزاره «خدا وجود دارد» پایهاند، جدا مىگردد. وى در چند مرحله چنین نظرى را اظهار مىدارد:
در مرحله نخست در آثارش خطاب به قرینهگرایان و مبناگرایان مىگوید که شما علىرغم معیار و ملاکى که در پذیرش اعتقادات شرط کردهاید، گزارههایى را بدون دلیل و قرینه پذیرفتهاید [براى مثال مبناگرایان پذیرفتهاند که آنچه بدیهى به نظر مىرسد، بدیهى است].
در مرحله بعد، نمونههایى را ذکر مىکند که ما به آنها اعتقاد مىورزیم و به سود آن، قرینه و دلیلى نیز در دست نداریم. از این نمونهها، اعتقاد ما به وجود اشخاص دیگر، یا جهان خارج یا قضایایى راجع به حیات ذهنى و روحى شخص را مىتوان نام برد.
در گام بعدى وى ابراز مىدارد که چرا اعتقاد به گزاره «خدا وجود دارد» را نتوان اعتقادى پایه دانست. به نظر وى هیچ دلیلى وجود ندارد که به سبب آن نتوان اعتقاد به خدا را پایه قلمداد کرد. اعتقاد به خدا معقول است و هیچ امر خلاف اخلاقى در پایهاى دانستن آن نهفته نیست.(20) بهعلاوه، این اعتقاد افزون بر پایه بودن اعتقادى واقعا پایه نیز محسوب مىگردد؛ چرا که بىاساس یا بدون زمینه نیست و اساس و زمینه آن را مىتوان تجربه دینى دینداران عنوان کرد.(21) لذا پلنتینجا برخلاف قرینهگرایان که اعتقاد به خدا را غیرپایه و نیازمند به قرینه و دلیل تلقى مىکردند، اعتقاد به خدا را پایه مىداند.
پلنتینجا و الهیّات طبیعى
فیلسوفان متعدّدى وجود داشتهاند که سعىشان بر آن بوده که به سود گزاره «خدا وجود دارد» دلیل و استدلال اقامه کنند (الهیدانان طبیعى). نیز در مقابل، فیلسوفانى بودهاند که علیه چنین اعتقادى قدّ برافراشتهاند. به نظر پلنتینجا هر دو طیف از این متفکران، در این نقطه اشتراک دارند که قرینهگرایى و مبناگرایى سنتى را پذیرفتهاند. در حقیقت اینان مبناگرایى سنتى را در پذیرش اعتقاداتِ معقول، معیار دانستهاند(22) و از همینرو مورد اعتراض قرار مىگیرند.
از دیدگاه پلنتینجا ادلّه و استدلالات براى اینکه پایه و مبناى باور دینى باشند ناکافى به نظر مىرسند؛ بلکه اصولاً چنین طرحى که باور دینى را بر پایه استدلال بنا مىنهد، طرحى نادرست است. وى در یکى از آثارش، ضمن نقل قولى از متکلم هلندى قرن نوزدهم، هرمن بنوینک،(24) نکاتى را از گفتار وى استخراج مىکند و مىپذیرد، که عبارتند از:
الف) بهطور کلى، استدلالات و براهین، منبع یقین و اطمینانِ معتقدان به خداوند نیستند و خداباوران ایمان خود را به خداوند از استدلال و قرینه به دست نیاوردهاند.
ب) کتاب مقدس از خداوند به عنوان نقطه حرکت شروع مىکند و خداباور نیز باید همینگونه باشد؛ یعنى معتقد به خداوند باید از خداوند شروع کند، نه از مقدماتى که نتیجهاش وجود خداست.
ج) اعتقاد به خداوند شبیه اعتقاد به وجود جهان خارج، اشخاص دیگر و زمان گذشته است. در این موارد ما احتیاجى به دلیل و قرینه نداریم. پس در باب خداوند نیز همینگونه مىتوان اندیشید.(23)
پلنتینجا همچنین از قول جان کالوین(25)(24) بیان مىکند که خداوند در وجود ما میل و گرایشى به طرف اعتقاد به خداوند قرار داده است. گرچه این گرایش به سبب گناه تا حدّى خدشهدار و فاسد شده است، ولى بهطور اجمال حضور دارد. اگر گناه نمىبود، ما انسانها به همان میزان که به وجود اشخاص دیگر و جهان خارج و گذشته اعتقاد داریم، به خداوند نیز ایمان مىآوردیم و این ایمان آوردن البته نه از روى استدلال قیاسى و استقرایى بود، بلکه اساسا اعتقادمان به خداوند نیازمند آن نیست که بر پایه هیچ اعتقادى نهاده شود.(25) بدینترتیب پلنتینجا الهیّات طبیعى را که توجهش به سوى براهین و استدلالات است، ناکام مىخواند:
... مسیحیت به الهیات طبیعى نیازمند نیست، نه به عنوان منبعى براى اطمینان و یقین و نه براى توجیه اعتقادش، و مسیحیان نباید اعتقادشان را بر پایه استدلال بنا نهند... .».(26)
آلوین پلنتینجا و معرفتشناسى اصلاحشده
شاید از خلال بحثهاى پیشین، تا حدودى ماهیت معرفتشناسى اصلاح شده، مشخص شده باشد. این مکتب معرفتشناسى که ناظر به باور دینى است، مشخصههایى دارد که مىتوان آنها را اینگونه برشمرد:
الف) مخالفت با مبناگرایى سنتى، نسبت به پایهاى دانستن تنها دو نوع از گزارهها؛
ب) صحّه گذاردن بر مبناگرایى بهطور ضمنى، و پذیرفتن این مطلب که نظام معرفتى شخص از دو نوع از قضایا تغذیه مىکند: باورهاى پایه و باورهاى اشتقاقى، که باورهاى اشتقاقى مبتنى بر باورهایى پایه هستند؛
ج) مخالفت با قرینهگرایى از جهت اذعان به پایهاى بودن اعتقاد به خدا؛
د) تفسیر جدیدى از عقلانیت بهگونهاى که عقلانیت اعمّ از صدق تلقى مىگردد؛
ه) اعتقاد به این مطلب که درست اعتقاد ورزیدن وظیفه و تکلیف نیست بلکه کارکرد و مکانیزم است؛
و) پذیرفتن این نکته که عوامل غیرمعرفتى از قبیل گناه در معرفت ما تأثیرگذار بودهاند، و گناه در وضعیت عقلى و معرفتى ما خلل ایجاد کرده است؛
ز) حجیّت قائل شدن براى کتاب مقدّس؛
ح) تأکید و تکیه بر تجربه دینى به عنوان اساسى که باور به خدا را معقول مىسازد.
مشخصههاى الف، ب و ج در طى بحثهاى گذشته توضیح و شرح داده شد. بیان سایر مشخصههاى این مکتب را در پاسخ پلنتینجا به انتقاداتى که به وى شده است، پىمىگیریم:
نقد معرفتشناسى اصلاح شده
وقتى پلنتینجا این نکته را متذکر مىگردد که اعتقاد به وجود خداوند، در واقع، اعتقادى پایه است و نیازى به استدلال و دلیل و به تعبیر قرینهگرایان «قرینه» ندارد. بسیارى بر وى انتقاد کردهاند؛ از جمله این نقدها، جى.ون هوک(26) (1939م) است. وى در مقالهاش با عنوان «علم، باور و معرفتشناسى اصلاحشده» این سؤال را مطرح مىسازد که مطابق مدل مابعد مبناگرایى یا اصلاح شده، علم دقیقا چیست؟ و چگونه با «باور صرف» یا «باور معقول» تمایز دارد؟(27)
ون هوک توضیح مىدهد که «بنابر دیدگاه مبناگرایى، گزاره اعتقادى، صرفا در صورتى مىتواند علم تلقى گردد که یا گزارهاى پایه یا گزارهاى که به شیوهاى مناسب از گزارههاى پایه متخذ است، باشد»(28) و چنانچه کسانى در مبناگرایى تردید کنند ـ آنچنانکه ولترستورف و پلنتینجا چنین کردهاند ـ در این صورت دو راه بیشتر باقى نمىماند: «یا شخص با معیارها و ضوابط مبناگرایى موافقت داشته باشد و در حقیقت این مطلب را که ما هیچ علمى نداریم (یا لااقل علم زیادى نداریم)، تصدیق نماید، یا معیارهایى ضعیفتر را که علم را ممکن مىسازد، بپذیرد.»(29) و در ادامه مىگوید اگر قرار باشد که معیارهاى علم به صورت ضعیفتر ارائه گردند، در آن صورت ما به تقریرى از نسبیتگرایى ـ نظیر آنچه ریچارد رورتى،(27) فیلسوف امریکایى تعریف مىکرد ـ نزدیک شدهایم. به باور رورتى «علم آن چیزى است که اقران ما اجازه اظهارش را به ما مىدهند».(30) انتقادى که ون هوک به پلنتینجا مىکند این است که چنانچه اعتقاد به خدا واقعا پایه باشد، هر شخصى ممکن است هر اعتقادى را به نحو پایه بپذیرد و در آن صورت، صرف اعتقاد، علمساز نخواهد بود. به تعبیرى دیگر ون هوک بر آن است که اگرچه پلنتینجا با قرار دادن اعتقاد به خداوند در سطح پایهاىِ علم، معقولیت باور دینى را تهیه مىبیند، اما این عقلانیت منجر به صدق نمىگردد و لازمه چنین عقلانیّتى صادق بودن اعتقاد به خداوند در عالم خارج نیست و این دور شدن از مفهوم علم و پذیرفتن نسبىگرایى اقرانى است؛ نظیر آنچه رورتى تعریف مىکرد.(31)
آلوین پلنتینجا در جوابیهاى که به ون هوک مىدهد خاطرنشان مىسازد که مدل مبناگرایى، تنها یک تصویر از علم را بازسازى کرده که همان اثبات با قرینه است و این بدان معنا نیست که چنانچه مبناگرایى مطرود شد علم نیز به کلى مطرود واقع گردد؛ بلکه نسخ مبناگرایى سنتى، منسوخ شدن یک تصویر از علم را نتیجه مىدهد، و در عین حال ممکن است علم ـ با تعریفى دیگر ـ برقرار باشد.(32) همچنین خطاب به ون هوک مىگوید که چرا بایستى اینگونه بیندیشید که هر کس به مطلبى علم دارد، باید بتواند آن را براى دیگران اثبات کند و آنها را متقاعد سازد. این صحیح نیست که علم داشتن به یک مطلب، شرط ضرورى و لازمش، توان متقاعد ساختن دیگران باشد. شاید متقاعد نگشتن دیگران، دلیلى درونى داشته باشد؛ مثلاً ممکن است گناه باعث شده باشد که نتوانند نیکو فهم کنند. به عبارت دیگر پلنتینجا برآن است که همواره اینگونه نیست که اگر کسى نسبت به پذیرش باورى، متقاعد نمىگردد، دلالت بر ناآگاهى متقاعدکننده به آن باور کند و کاملاً موجّه است که متقاعد نگشتن شخص به علت طفولت و عدم رشد یا ترس وى باشد. پس مطابق با مبناگرایى سنتى که علم را منوط به موجه بودن مىداند و موجه بودن را به قابلیت اثبات معلوم ـ از زمینه مشترک یا باورهاى پایه و یقینى ـ تفسیر مىکند، موافق نبودن دو طرف منازعه کننده در اثبات یک مطلب، نشانه ناآگاهى آن دو طرف است. ولى کاملاً موجه و معقول است که ما این عدم توافق را ناشى از اشخاص و نه ناشى از ناآگاهى آنان به مطلب مورد منازعه بدانیم.(33) بنابراین معرفتشناسى اصلاحشده، ملزم نیست که با ترک مبناگرایى سنتى و تصویرى که از علم ارائه مىداد، در دامن نسبیتگرایى رورتى دچار شود، بلکه مىتواند نسبت به علم وفادار بماند. البته چنین امرى مستلزم این است که تصویرى جدید از علم ارائه گردد و پلنتینجا به گونهاى بسیار مختصر در جوابیهاش به ون هوک مفهومى از علم را بازسازى مىکند. وى مىگوید:
خداوند ما را به گونهاى آفریده است که تحت شرایط مناسب طبیعتا این اعتقادات را که «خداوند ما را آفریده است» و «ما به او وفادارى و تابعیت را مدیون هستیم» شکل مىدهیم. بنابراین، مزاج و طبیعت و ذات ما انسانهاست که مستعد تمسّک به حقایق معینى راجع به خداوند مىباشد. این استعداد موهبتى است از جانب خداوند که البته به سبب گناه تحریف شده و به طور نسبى متوقف گشته است. ولى در عین حال در ما حضور دارد و در زمره قوا و استعدادهاى معرفتىاى مىباشد که خداوند ما را با آنها آفریده است. خداوند قواى دیگرى نیز براى فراچنگ آوردن حقایق به ما عطا کرده است: حس، حافظه و استعداد درک حقایق معین بدیهى. [البته [بر اثر گناه، این استعدادها و قوا، گاه بد عمل مىکنند. گاه در عمل کردن به مقصود خداوند ناکام مىمانند. بهعلاوه (درنتیجه گناه) موجودات بشرى «گاه این استعدادها را چنانکه مقصود خداست به استخدام درنمىآورند، که نتیجهاش خطا، حیرت و همه خطاهاى معرفتى است که بشر وارث آن است. اما وقتى که قواى معرفتى ما به گونهاى که مقصود خداست به استخدام درآیند و موقعى که مطابق آنچه خداوند مىخواهد، عمل کنند، نتیجهاش علم و معرفت است. بنابراین یک باور در صورتى علمساز است که صادق و نتیجه کاربرد درست و عملکرد مناسب استعدادهاى معرفتى ما باشد.(34)
در جایى دیگر پلنتینجا باز براى پاسخ به قرینهگرایى و مخالفت با تلقى بنیادانگارى یا مبناگرایى از علم، باز این سؤال را مطرح مىکند که:
...آیا من در اعتقاد ورزیدن به خداوند به نحو پایه، موجّه هستم یا مجبورم براى موجه بودن استدلالاتى داشته باشم....(35)
و سپس براى ارائه صورتى از علم، شأن و موقعیت معرفتى انسان را مورد توجه قرار مىدهد. بهنظر پلنتینجا موقعیت معرفتى شخص در صورتى مثبت و رضایتبخش ارزیابى مىگردد که سه عنصر در آن رعایت شده باشد:
الف) موجّه(28) باشد.
ب) از عقلانیت درونى(29) برخوردار باشد.
ج) ضمانت(30) صدق داشته باشد.
در باب توجیه با معیار مبناگرایى مخالفت کرد و گفت که یک باور ممکن است موجه باشد، در عین حال که مدلَّل نباشد. پس توجیه یک باور همواره با دلیل نیست بلکه بدون دلیل هم مىتوان باورى معقول را معتقد بود.
اما در باب عنصر دوم یعنى عقلانیت درونى مىگوید که شخص زمانى به لحاظ درونى عقلانى عمل کرده است که پاسخش به قرائن در دسترس وى مناسب و صحیح باشد. وى خاطرنشان مىسازد که قرائن را نباید صرفا در دیگر اعتقادات شخص خلاصه کرد، بلکه قرائن علاوه بر دیگر اعتقادات فرد، شامل تجربههاى روزمره و رایج نیز مىگردد: تجربههاى حسى، اخلاقى و حتّى دینى. ممکن است سؤال شود که چه موقع یک واکنش عقلانى، صحیح و مناسب تلقى مىشود؟ پلنتینجا مىگوید:
واکنش، زمانى مناسب یا صحیح است که موافق با واکنشهایى باشد که ممکن است در آن موقعیت خاص توسط شخصى که کاملاً عقلانى است ـ و از نارسایى معرفتى رنج نمىبرد ـ صورت پذیرد.(36)
براى مثال چنانچه یکى از معتقدات من این باشد که در سطح زمین، اجسام داراى وزنى بیش از وزنشان بر روى کره ماه هستند، و بعدها در مواجهه با این قضیه که «ظرف بیست کیلوگرمى آب در سطح زمین، در کره ماه نیز بیست کیلوگرم وزن دارد» موضع تصدیق در پیش بگیرم، به لحاظ درونى، عقلانى عمل نکردهام. در واقع، واکنش صحیح و مناسب نسبت به آن قرینه یقینىِ مورد اعتقادم ـ اینکه اشیاى زمینى وزنشان بیش از اجسام در کره ماه است ـ عدم تصدیقِ گزاره دوم مىباشد. یا چنانچه تجربه اخلاقىِ من، دروغگویى را قبیح بشمارد و در عین حال من در موقعیتى خاص، حُسن دروغ را تصدیق نمایم، خلاف قرینه تجربى اخلاقى خود عمل کردهام لذا عقلانیت درونى را واگذاشتهام. نیز در باب تجربیات دینى و عرفانى، عکسالعمل و واکنش صحیح و مناسب، اعتقاد به وجود شیئى یا شخص تجربهشونده است. مثلاً شخصى که به نظرش مىرسد با خداوند ارتباط دارد و با او متحد شده و به نوعى شکوه و جلال عالى الهى را مشاهده کرده است، یا در دعاهاى مستجابشدهاش دخالت مستقیم الهى را معتقد است، واکنش صحیح و معقولش اعتقاد به وجود خداست، لذا خداباوران ـ که اعتقادشان، واکنشى در مقابل تجربیات دینىشان است ـ معقول شمرده مىشوند و از عقلانیت درونى که شرط دوم براى مثبت بودن نظام معرفتى است برخوردارند (با توجه به این مطلب است که تأکید و تکیه معرفتشناسى اصلاحشده بر تجربه دینى مشخص مىگردد).
اما بر فرض که واکنش من به قرائن ـ اعم از اعتقادات و تجارب ـ صحیح و از عقلانیت درونى بهرهمند باشد، از کجا مطابقت با واقع یا صدق واکنش اعتقادى من روشن مىگردد؟
این سؤال عنصر سوم وضعیت مثبت معرفتى را لازم مىگرداند که با وجود آن، علم محقق مىشود. این عنصر «ضمانت»(31) نامیده شده است. «ضمانت همان چیزى است که علم را از باور صادق محض جدا مىگرداند، و مربوط به وضعیت قوا یا فرآیندها و مکانیزمهایى است که در تولید باور شرکت دارند.» پلنتینجا این نکته را متذکر مىگردد که در درون ما انسانها، قوا و استعدادهایى قرار داده شده که باورساز هستند. این قوا به گونهاى طرحریزى شدهاند که در موقعیتهاى خاص، باورهاى خاصّى را تولید مىکنند. و یک باور تنها موقعى ضمانت صدق دارد که از چهار شرط برخوردار باشد: اولین و دومین شرط ضمانت این است که آن باور از قواى معرفتىاى شکل گرفته باشد که بهگونهاى مناسب در نوعى از محیط معرفتى که آن قوا براى آن محیط طرحریزى شدهاند، عمل کند (شرط عقلانیت درونى را فراموش نکنید).(37)
همچنین پلنتینجا متذکر مىگردد که در درون هر انسان، قوایى وجود دارد که باورهاى صادق را مىسازد؛ مانند ادراک، حافظه و فرآیندهایى که ما از طریق آنها به حقایق ساده ریاضى و منطق پىمىبریم. در عین حال قوایى در درون ما انسانها نهاده شده که نه به منظور تولید باور صادق بلکه جهت ایجاد باورهایى که منجر به سهولت در زندگى دنیوى مىشوند، قصد شدهاند؛ مثلاً تفکر آرزومندانه و مکانیزمى در درون زنها نهاده شده تا سختى زایمان را فراموش کنند و به تولید نسل ادامه دهند. لذا شرط سومى که ضمانت را در باب اعتقاد فراهم مىکند و علمساز است، این است که آن اعتقاد باید ساخته قواى مولّد باورِ صادق باشد و نه ساخته قواى مولد باورهایى با خواص و ویژگىهاى دیگر (مثلاً باورهاى راحتبخش).(38)
شرط چهارم و آخرین شرط ضمانت صدق این است که قوه یا مکانیزم مورد بحث به نحو موفقیتآمیزى جهت تولید آن باور طرحریزى شده باشد؛ یعنى بسیار محتمل باشد که آن باور تولید شده، صادق باشد. به تعبیر دیگر صدق آن باور بعید بنظر نیاید.
در قسمت آخر پلنتینجا این سؤال را مطرح مىکند که آیا اعتقاد خداباور چنین شرایطى را فراهم مىکند یا خیر؟ و در پاسخ مىگوید: مطابق نظر مارکس و فروید، اعتقاد خداباور، این شرایط را برآورده نمىسازد؛ چرا که از نظر فروید، اعتقاد دینى ناشى از تفکر آرزومندانه است، یعنى عملى است که به منظور راحتى روانى، در مقابل جهان طبیعى خشن، توسط شخص صورت پذیرفته است (یعنى شرط سوم را برآورده نمىسازد). مارکس نیز معتقد بود که اعتقاد به خدا، ساخته مردمى است که تحت شرایط نامطلوب اجتماعى زندگى مىکردهاند (لذا شرط نخستین از ضمانت را اجابت نمىکند). ولى مارکس و فروید هیچ دلیلى بر پیشنهادهایشان ارائه نکردهاند بلکه آنها خطا بودن اعتقاد به خدا را مفروض انگاشتهاند و بعد درصدد تبیین آن برآمدهاند و البته چنانچه اعتقاد به خدا خطا باشد کارشان صحیح است. اما مهم این است که به نظر معرفتشناسِ معتقدِ به نهضت اصلاح شده، اعتقاد به وجود خداوند صحیح است، پس از ضمانت بهرهمند است. معرفتشناس اصلاحشده نمىگوید که اعتقاد به خدا ضمانت دارد پس صادق است، بلکه گوید چون صادق است، ضمانت دارد.(39) به بیانى دیگر، بیشترین تأکید مبناگرایان بر عقلانیت یک اعتقاد است (یعنى به دنبال اثبات از طریق قرائن کافى است) و از آنجا که عقلانیت و صدق را ملازم مىدانند، اعتقاد معقول را صادق مىانگارند و بدینوسیله علم را از باور محض متمایز مىکنند.
اما پلنتینجا عقلانیت را اعم از صدق معرفى مىکرد: یک باور در صورتى عقلانى است که پاسخ و واکنش مناسبى به قرائن اعتقادى یا تجربى باشد. پس به نظر وى ممکن است یک باور معقول باشد ولى صادق نباشد. در گام بعدى براى طرحریزى علم، وى معتقد مىشود که یک باور معقول براى اینکه علم تلقى گردد باید شروط ضمانت را برآورده سازد. برآورده ساختن یا نساختن شروطِ ضمانت، خود مبتنى بر صادق پنداشتن یا خطاانگاشتن یک اعتقاد است و چون خطا یا صادق انگاشتن یک اعتقاد بىدلیل صورت مىگیرد، پس معتقدِ به خدا که اعتقاد خود را صادق فرض کرده است، شروط ضمانت در باب اعتقاد خود را برآورده ساخته لذا به باورش علم دارد. و منکر خداوند که اعتقاد به خدا را از پیش خطا دانسته، معتقد است که چنین اعتقادى شروط ضمانت را فراهم نکرده است.
مىتوان گفت مفهومى که پلنتینجا از صدق بازسازى مىکند صدق وابسته به شخص است؛ یعنى صدق یا کذب گزاره به شخص وابسته است که آیا آن شخص با توجه به سنت برآمده از آن، گزاره را صادق بداند یا کاذب، و بدینترتیب ضمانت را برآورده سازد یا خیر؟ و این بدینمعناست که معرفتشناسى اصلاح شده فاصله زیادى با نسبىگرایى ندارد، بلکه به این معناست که معرفتشناسى اصلاح شده اگرچه در توجیه اعتقادات و اعمال شخص متدینِ به دینى خاص موفق بوده است و توانسته براى پیروان یک دین معقولیت آن دین و موجه بودن تلاش براى نیل به سعادت در خلال آن دین را فراهم بنماید (پلورالیزم نجات)، ولى معضل صدق و به تعبیرى علم را (knowledge) ـ در مقابل باور محض ـ ملاحظه نکرده است، و این موضوع همچنان قابل بحث است که کدامیک از گزارههاى اعتقادى دینى ـ اگرچه مبتنى بر تجارب دینى نیز باشند ـ صادق و مطابق با واقع هستند.(40)
به علاوه، با این بیان به نظر مىآید که معرفتشناسى اصلاحشده، به نوعى از ایمانگرایى دچار مىگردد؛ چرا که مطابق با معیار معرفتشناسى اصلاح شده، صدق یک اعتقاد بسته به این است که شخص آن را صادق انگارد و این، بیانگر جمله معروف کرکگور است که: «انفسى بودن، حقیقت است».
پىنوشتها
1. محمد لگنهاوزن، «تجربه دینى»، کیان، شماره 9، ص30ـ34.
2. منظور از این ابزارهاى چهارگانه، دادههاى مبتنى بر حواس ظاهرى، مکاشفات شخصى نظیر رؤیا دیدن، عقل و دادههاى ایمانى است. اگرچه دادههاى وحیانى براى شخص پیامبر از نوع تجربه بىواسطه و مباشر محسوب مىگردد ولى براى مؤمنینِ به یک دین، غالبا از نوع مکاشفه و تجربه پیامبرگونه نیست، بلکه از سر اعتقاد و با اقدامى ایمانى پذیرفته شده است.
3. فرهنگ فلسفى کمبریج، در توصیف عقلگرایى (Rationalism) گوید: «این اعتقاد که عقل (Reason) بر تمامى طرق کسب معرفت تقدم دارد، یا ـ حتى به گونهاى افراطىتر ـ اینکه عقل تنها طریق کسب معرفت است، عقلگرایى مىباشد». رجوع کنید به:
Audi, Robert, The cambridge Dictionary of philosophy, cambridge university press, 1995. p.673.
همچنین رجوع کنید به: میرعبدالحسین نقیبزاده، درآمدى به فلسفه غرب (انتشارات طهورى، 1372ه . ش) ص137.
4. مبناگرایى سنتى ـ یا افراطى ـ همراه با دو دیدگاه اصالت معرفت انتقادى (critical cognitivism) و اصالت سازوارى (coherentism) ـ که دوتاى اخیر مبناگرایى معتدل یا کمرنگ هستند ـ سه دیدگاهى را تشکیل مىدهند که عموما به اصالت درون یا درونگرایى (Internalism)مشهور گشتهاند. توضیحى بسیار مختصر در باب این دیدگاهها را از کتاب ارزشمند «فلسفه دین معاصر» (contemporary philosophy of Religion)اثرِ چارلز تالیافرو (charles Taliaferro)ذکر مىکنیم:
درونگرایى: دلیل یا قرینه زمانى درونى (internal)است که در دسترس شخصى که بر آن دلیل اعتماد مىجوید، باشد؛ یعنى شخصى که درصدد تدارک دلیل یا قرینه براى اعتقادش است، باید یا از ادله توجیهى اعتقادش آگاه باشد یا به گونهاى باشد که بتواند از آنها آگاه گردد. در مقابل چنین دیدگاهى برونگرایى (Externalism)قرار دارد که معتقد است یک باور در صورتى موجه است که با مکانیزم یا فرآیند قابل اعتماد و البته صدقساز (truth-producing)تولید شده باشد. براى مثال فرض کنید که شخصى به نام «جان» تاریخ انگلستان را مطالعه نموده است ولى بر اثر گذشت زمان و عدم تکرار و تمرین حتى فراموش مىکند که مطالعاتى در زمینه تاریخ داشته است. بعدها به نحو ناگهانى از وى امتحانى راجع به تاریخ انگلستان به عمل مىآید، و او با بىمیلى به پاسخگویى حدسى به سؤالات مىپردازد و شگفت اینکه تمامى پاسخها را به گونهاى صحیح عرضه مىدارد. حال یک درونگرا مایل است که بگوید «جان» در اعتقاد ورزیدن به پاسخهایش موجه نیست؛ چراکه «جان» به گمان خودش در حال حدس زدن بوده و قادر به بازیابى دلیل و قرینه براى پاسخهایش نبوده است. اما برونگرا ممکن است مورد را به گونه دیگرى تفسیر کند. به نظر وى اگرچه «جان» قادر بر به خاطر آوردن دلیل براى پاسخهایش نبوده است، ولى تا زمانى که بر رویه قابل اعتمادى، در پاسخ به سؤالات، تکیه کرده است ـ مثلاً بر خاطرات موجود در ضمیر ناخودآگاهش ـ مىتواند در پاسخهایش موجه قلمداد گردد. حتى برونگرا ممکن است ادعا کند که چنین شخصى به پاسخهایش علم داشته، اگرچه آن را نفهمیده است.
اصالت سازوارى (coherentism): عنصر مشترک بین قائلین به این دیدگاه، اعتقاد به این اصل است که توجیه یک باور موضوعى است که درباره ارتباط آن باور با دیگر باورهاست. از قائلین به این دیدگاه «لورنس بنجور» (Laurence Bonjour)را مىتوان نام برد.
اصالت معرفت انتقادى (critical cognitivism): قائلین به این دیدگاه معتقدند که مبناگرایى شخص را به شکاکیتى چارهناپذیر دچار مىسازد، لذا نسبت به مبناگرایان در توجیه گزارههاى معرفتى معیارهایى با تسامح بیشترى را پیشنهاد مىکنند. از این دیدگاه شخص در اعتقاد داشتن به یک گزاره موّجه است، در صورتى که آن گزاره صادق به نظر آید و شخص از دلیل کذب آن گزاره مطلع نباشد. رودریک چیزولم (Roderick chisholm)چنین دیدگاهى را اتخاذ کرده است.
مطابق با هر یک از این سه دیدگاه (اصالت معرفت انتقادى، اصالت سازوارى و مبناگرایى) فرآیند توجیه به عنوان فعالیتى از درون (آنچه در ذهن موجود است)، به بیرون (باورهاى ناظر به جهان خارج) تفسیر مىگردد.
رجوع کنید به:
Taliaferro, Charles, Contemporary philosophy of Religion, Blackwell publishers, 1998, pp.251-254.
5 . ادّعاى نخستین مبناگرایى، مورد توافق تمامى مبناگرایان است، اگرچه مبناگرایان در تعیین مصداق گزارههاى پایه و نحوه ابتناى گزارههاى غیرپایه بر پایه اختلاف دارند. ما در اینجا توصیف پلنتینجا از مبناگرایى را مدّنظر داشتهایم.
6. شایان ذکر است که دکارت و لاک، این قضایا را به عنوان دادههاى مبتنى بر حواس نام مىبردند و در تسّرى این احکام به عالم خارج تسامح بیشترى به خرج مىدادند. ولى بعدها چیزولم معتقد گشت که تعبیر صحیح و عقلانى از این دادهها را باید در جملاتى نظیر این جمله که مثلاً «اسبى بر من پدیدار مىگردد» یا «به نظرم مىرسد که اسبى را مىبینم» ـ به جاى «اسبى در اینجا هست» ـ جستجو کرد.
7. فیلسوفان مسلمان نیز از آن جهت که ساختار معرفت بشرى را بر پایه یقینیات بنا مىنهادند، شبیه مبناگرایان هستند. گرچه یقینیات از نظر برخى از فیلسوفان، افزون بر بدیهیّات اولیه بود ولى دیدگاههایى هم در بین فیلسوفان مسلمان وجود دارد که یقینیات را تنها در بدیهیّات اولیه یا اولیات جستجو مىکند؛ براى مثال علامه طباطبائى معتقد است که همه قضایاى ضرورى غیراوّلى به قضیه ضرورىِ اوّلى منتهى مىگردند (رجوع کنید به: علامه طباطبائى، برهان، ترجمه و تصحیح مهدى قوام صفرى، دفتر تبلیغات اسلامى قم، 1371ه.ش، ص52ـ61).
8. plantinga, Alvin, "Reformed epistemology" from "A companion to philosophy of Religion" by philip L.Quinn and charles Taliaferro, (Blackwell publishers Ltd. 1997), p.384.
9. wolterstorff, Nicholas,"Reason within the Bounds of Religion" (Grand Rapids: Eerdman, 1976), p.50.
10. Ibid, p.33.
11. Ibid, p.34.
12. براى آشنایى با نقد ولترستورف از الهیّات طبیعى ـ که وامدار مبناگرایى است ـ و نیز توصیف وى از معرفتشناسى اصلاح شده، رجوع کنید به:
wolterstorff Nicholas, "The Reformed tradition" from "A companion to philosophy of Religion by philip L.Quinn and charles Taliaferro, Blackwell publishers Ltd. 1996 pp.165-170.
13. plantinga, Alvin, "Reformed epistemology", p.386.
14. Ibid, p.386.
15. ر.ک: آلوین پلنتینجا، «آیا اعتقاد به خدا معقول است» ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، این مقاله در کتاب کلام فلسفى (مجموعه مقالات)، توسط انتشارات صراط، سال 1374ه.ش، به چاپ رسیده است. در صفحات 36ـ38، پلنتینجا با تمسّک به وصف «خود مصداقِ خود بودن»، بداهت فى نفسه و بداهت فى بادى النظر را تفکیک مىکند.
16. همان، ص39ـ44.
17. البته بدیهى است چنین دیدگاهى در باب ایمان این مطلب را فرض مىگیرد که ایمان نوعى عقدالقلب یا باور به یک گزاره اعتقادى است؛ و لذا چنانچه شخصى ایمان را اعتماد یا احساس یا عشق و... بداند، مىتواند چنین سخنى را منکر گردد.
18. همان، ص13.
19. plantinga, Alvin, "The reformed objection to Natural theology" from "philosophy of Religion (selected readings), by Michael peterson and..., (oxford university 1996). p.309.
20. ر.ک:
الف) آلوین پلنتینجا، «آیا اعتقاد به خدا معقول است»، ترجمه ابراهیم سلطانى و احمد نراقى، گردآورى شده در کتاب کلام فلسفى.
ب) مقاله «معرفتشناسى اصلاح شده» (Reformed epistemology).
ج) منبع مذکور در شماره 19، ص317.
21. به نظر معرفتشناسان اصلاح شده، تجربه دینى، خود مىتواند مبناى حکم دینى قرار گیرد و نیازى به تأیید دیگر قواى معرفتى همچون عقل و حسّ ندارد به بیانى دیگر همانگونه که احکام حسّى، مبتنى بر تجربه حسى مىباشند احکام دینى نیز مبتنى بر تجربه دینىاند.
22. آلوین پلنتینجا، «آیا اعتقاد به خدا معقول است»، ص15.
23. plantinga, Alvin, The reformed objection to..., p.310.
24. اثرپذیرى معرفتشناسى اصلاح شده از تفکرات جان کالون (64ـ1509) ـ متکلم فرانسوى که رهبر پروتستانها در نهضت اصلاح دینى بود ـ مورد تصریح طرفداران این مکتب است. رجوع کنید به:
a) plantinga Alvin, The reformed objection to....
b) wolterstorff, Nicholas, "Reformed tradition".
25. plantinga, "The reformed objection...", pp.311-312.
26. Ibid, p.313.
27. Van Hook, Jay, "Knowledge, belief and reformed epistemology" from "philosophy of Religion" (selected readings) by Michael Peterson and..., pp.321-29.
28. Ibid, p.322.
29. Ibid, P.329.
30. Ibid, p.325.
31. انتقادهاى دیگرى نیز به پلنتینجا وارد شده است. از جمله انتقاد طنزآمیز «کدوتنبل بزرگ» که پلنتینجا به آن پاسخ گفته است. براى آگاهى از این انتقادها و پاسخها رجوع کنید به: مایکل پترسون، ویلیام هاسکر، بروس رایشنباخ و دیوید بازینجر، «عقل و اعتقاد دینى»، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، طرح نو، 1376ه.ش، ص231ـ236.
32. plantinga, "on reformed epistemology". from "philosophy of Religion" (Selected Readings), by Michael peterson and others, (New York oxford university 1996) pp.332-333.
33. Ibid, p.339.
34. Ibid, p.336.
35. plantinga, "Reformed epistemology" p.386.
36. Ibid, p.387.
37. Ibid, p.387.
38. Ibid, pp.387-388.
39. Ibid, pp.388-389.
40. این نکته بدین معناست که اگرچه معرفتشناسان اصلاح شده در قول به اینکه اعتقاد ورزیدنِ به نحو معقول همواره محتاج به قرینه نیست، محقّ و صحیح تلقى مىگردند، ولى این مطلب تنها در عرصه درون دینى ـ در میان پیروان یک دین که در اعتقادات خود وحدت دارند ـ رضایتبخش است. و در عرصه بینالادیانى به معیارهاى عامى نیاز داریم تا معتقدات مختلف و گاه متعارض ادیان را بررسى کنیم. در این راستا طرحى که مبناگرایى عرضه مىدارد به نظر موفقتر مىآید.
براى آگاهى از ارتباط و تطبیق دو دیدگاه معرفتشناسى اصلاح شده و پلورالیزم، رجوع کنید به:
Basinger, David, "Reformed epistemology and Hick's religious pluralism" from "philosophy of Religion" (Selected Readings), by Michael peterson and others, (New York oxford university 1996) PP.336-347.
________________________________________
1. Alvin Plantinga.
2. Reformed epistemology.
* اگرچه مطابق با تصور برخى، وجه تسمیه معرفتشناسى اصلاح شده، آن است که این مکتب معرفتشناسى، تعدیل یا اصلاحى از مبناگرایى افراطى سنتى مىباشد (و شاید این تلقى دور از صواب هم نباشد)، ولى بیشتر از آن رو بدین نام موسوم گشته که برخى از طرفداران آن، در کالج کالوین پرورش یافتهاند و برخى نیز به سنت الهیاتى اصلاح دینى تعلق دارند.
3 . rationality.
4 . rational.
5 . classical foundationalism.
6 . Enlightenment.
7 . basic beliefs.
8 . non basic.
9 . derivative.
10 . Proposition about mental life.
11 . self evident.
12 . Evidentialism.
13 . Nicholas Wolterstorf.
14 . William Alston.
15 . true justified belief.
16 . natural theology.
17 . obligation.
18 . duty.
19 . ground.
20 . evident.
21 . strong foundationalism.
22 . weak foundationalism.
23 . Herman Benvinch.
24 . John Calvin.
25 . J.van. Hook.
26 . Richard Rorty.
27 . justified.
28 . internal rationality.
29 . warrant.
30 . warrant.