رویکرد هنجاری (دستوری) مدتها بعنوان رویکرد قالب در پژوهشهای حسابداری مورد استفاده قرار میگرفت. در این رویکرد، یک مجموعه اهداف بزرگ و کلی برای حسابداری، تعریف شده و بر آن اساس مجموعهای از بایدها و نبایدها تدوین و ارائه میشد که در مرحله عمل، لزوماً قابلیت کاربرد نداشت. تقریباً از دهه 1970 در پژوهشهای حسابداری، یک تغییر جهت به سمت رویکرد اثباتی (توصیفی) ایجاد شد. هدف از این تغییر جهت این بود که یک تئوری توصیفی در حسابداری شکل بگیرد که توانایی تبیین و پیشیبینی نحوه عمل حسابداران، مدیران و کلیه افراد مرتبط با شرکتها را داشته باشد. در همین راستا واتس و زیمرمن در سال 1986 تئوری اثباتی حسابداری را ارائه دادند. در حال حاضر عمده پژوهشهای تجربی در رشته حسابداری، با رویکرد اثباتی در حال انجام است. به این رویکرد، انتقاداتی وارد شده و جایگزینهایی نیز برای آن پیشنهاد شده است. لافلین (1995) یکی از متفکران حسابداری است که با تکیه بر «نظریه انتقاد» الگویی را برای پژوهشهای تجربی حسابداری ارائه داده است که به «تفکر بینابینی» مشهور است. مقالهی حاضر قصد دارد ضمن مرور اجمالی رویکردهای هنجاری و اثباتی در حسابداری، به معرفی «نظریه انتقاد» و «تفکر بینابینی» پرداخته و پس از بررسی ویژگیهای آنها، به توضیح جایگاه و نقش این دو در پژوهشهای تجربی حسابداری بپردازد.