یک کتاب در یک مقاله - فلسفه ذهن
آرشیو
چکیده
متن
پیشگفتار
مباحث فلسفه ذهن، قبل از هر رشته علمى دیگر، ارتباط مستقیمىبا معرفتشناسى دارد و از این طریق با بعضى از رشتههاى علمىدیگر نیز مرتبط مىشود. روانشناسى به ویژه در مقام نظریهپردازىو ارائه مکتب، نیازمند دیدگاهى قابل دفاع راجع به ذهن وکارکرد و ویژگیهاى آن مىباشد. مباحث فراروانشناسى، مثلهیپنوتیزم و مدىتیشن و... نیز با این موضوع قرابت ملموسىدارند. امید است که معرفى یک کتاب در یک مقاله توجه علاقهمندانرا به متن کتاب مذکور جلب نماید.
مقدمه
آقاى ویلیام بیکتل، (1) مؤلف کتاب Pyilosophy of Mind ، از اعضادانشگاه ایالتى جورجیاى آمریکا است. ایشان، با توجه به آثارىکه در انتهاى کتاب از خودش ذکر کرده، یک شناختشناس فلسفى است.
آثار او مربوط استبه سالهاى 1978 تا 1983; کتاب مورد تلخیصنیز در سال 1988 منتشر شده است. او معتقد است دارد: یکى از سوى فلسفه علم کهدیدگاهى فرانظریهاى (3) ارائه مىکند و از آن دیدگاه مىتوانیمفعالیتهاى علوم شناختى را بررسى و احتمالا ارزییابى کنیم، ودیگر از سوى فلسفه ذهن که آرا مستقلى (4) در باب ماهیت ذهن وفعالیتهاى ذهنى ارائه مىکند. این آرا اگر چه معمولا از تحقیقاتتجربى مستقیم بدست نیامدهاند، ولى اغلب به طور غیرمستقیم.
نتیجه تحقیقات تجربى در علوم شناختى یا شکلهاى ابتدائىتر آنعلوم هستند. از آنجا که دو نقش فلسفه در علوم شناختى کاملامتفاوت هستند. مولف براى هر کدام از آنها یک جلد مجزا تالیفکرده است. این جلد را به فلسفه ذهن و جلد دیگرى را به فلسفهعلم اختصاص مىدهد.
این کتاب داراى 160 صفحه است و در یک پیشگفتار و 7 فصل و یکپىنوشت و با این هدف که مرورى اجمالى بر مسائل محورى ذهنداشته باشد و مدخلى باشد براى کارهاى تخصصىتر تنظیم شده است.مىکوشد برجستهترین مواضع فلاسفه را در باب ذهن حتىالمقدور بهصورتى ساده بیان کند و به کتابها و نوشتههاى بسیارى از آناننیز استناد کند تا خواننده بتواند درک واقعىترى از مواضع آنانبدست آورد.
فلسفه ذهن چیست؟ این کتاب موضوعات اساسى فلسفه ذهن را بهکسانى معرفى مىکند که با دیگر شاخههاى علوم شناختى (مثلروانشاسى شناختى (5) ، هوش مصنوعى (6) ، عصبشناسى شناختى (7) ،زبانشناسى نظرى (8) ، و مردمشناسى شناختى) (9) سر و کار دارند.
مولف خاطر نشان مىسازد، خیلى پیش از اینکه این شاخههاى تجربىبوجود بیایند، فلاسفه به بررسى ذهن علاقهمند بوده و سوالاتى ازاین قبیل را مطرح مىکردهاند که ویژگیهاى ممیزه اذهان کداماست؟ حالتهاى روانى را چگونه باید شناخت؟ اذهان چگونه بابدنهاى فیزیکى مرتبط مىشوند؟ و چگونه قادرند که جهان فیزیکىرا دریابند؟ به هر کدام از این سوالها و سوالهاى دیگر،پاسخهاى متنوعى نیز داده شده است. او موضوعات فلسفه ذهن راهمراه با مواضع فلاسفه در باب آن موضوعات، با قدرى تفصیل بهبحث مىگذارد. این موضوعات، از قدیم مورد اختلاف بوده و هنوزنیز در معرفتشناسى، محوریت دارند. دانشمندان شناختى باید بهطور صریح یا ضمنى در باب این مسائل اتخاذ موضع نمایند که آیاحیثالتفاتى (10) ، قابل تفسیر طبیعت گرایانه هستیا نه؟ذهن و مغز چگونه ارتباطى دارند؟ پدیدههاى ذهنى چگونه هویتیابى مىشوند؟ او آنچنان روشن به این مباحث پرداخته که دیگردانشمندان شناختى مىتوانند احساس کنند در بحثحضورى فعالدارنده و هر کدام مسئول دیدگاه مورد قبول خودشان هستند. او بهفلاسفه به عنوان منبع موثقى که باید از اختلافات و جایز الخطابودن آنان چشم پوشید، نگاه نمىکند. او نه تنها از دیدگاههاىفلسفى بحث مىکند، بلکه ارتباطات آن دیدگاهها با دیگر رشتههاىعلوم شناختى را نیز در نظر گرفته و متذکر مىشود که بسیارى ازمباحث علوم شناختى تجربى، انشعاباتى است از بعضى دیدگاههاىفلسفى، و لذا براى اثبات کفایتبعضى عقاید خاص فلسفى، ازشواهد تجربى نیز مىتوان استفاده کرد. او تصریح مىکند اگر چههمیشه به طور گستردهاى اعلام مىشد که مدعیات فلسفى نیازمندشواهد تجربى نیست، ولى امروزه این دیدگاه کمتر پذیرفته مىشود.
در فلسفه ذهن آرا متعددى شکل گرفته که در واقع تحلیلى استبرکارهاى تجربىاى که در روانشناسى و علوم شناختى انجام شده است.
فصل 1. دیدگاههاى فلسفى در باب ذهن
این فصل زمینه ساز تحقیقات اصلى این کتاب مىباشد. مولف باملاحظه دو نکته، تحقیقات فلسفه ذهن را به طور خلاصه، توصیف کردهاست; یعنى هم روش فلسفى بررسى مسائل در باب ذهن، و هم ارتباطدیدگاههاى فلسفى با علوم شناختى، مورد توجه وى بوده است.
بسیارى از ایدههایى که شالوده تحقیقات در علوم شناختى معاصررا تشکیل مىدهند. محصول مستقیم ایدههایى هستند که براى اولینبار توسط فلاسفه دوران گذشته، مثل افلاطون (11) ، دکارت (12) ،هیوم (13) و کانت (14) ابزار شدهاند. علاوه بر این نظریهپردازىفلسفى معاصر در باب ذهن، نیز میراث همین سنت دو سویه نگرىاست، و لذا این فصل مرورى اجمالى بر چهرههاى برجسته تاریخفلسفه خواهد داشت و سپس بر کیفیتشناخت آنها از ذهن و کیفیتمشارکت ایدههاى آنها در مباحثات رایج متمرکز خواهد شد.
تفاوت روش شناختى (15) فلسفه با دیگر شاخههاى علوم شناختى دراین است که فلسفه، پایههاى تجربى مشخصى ندارد. که بدون تحقیقات تجربى قابل تحصیل است ومعرفتپسینى (17) که مبتنى بر نتایج تجربى است تمایز قائلمىشوند. بسیارى از فلاسفه معتقدند که حقایق زیادى را به صورتمعرفت پیشینى و با استدلال محض در باب چیستى ذهن مىتوان بدستآورد. بعضى دیگر از فلاسفه پیامدهاى منطقى دست آوردهاىدانشمندان تجربى را به خدمت گرفته تا حقایقى را در باب ذهنبدست آورند و لذا در نهایت، مدعیات خود را از نوع معرفت پسینىمىدانند. امروزه، بیشتر فلاسفه قبول دارند که علم تجربى (18) بامباحث هستى شناختى (19) و معرفتشناختى (20) ذهن مرتبط است، ولىبا این حال مىپذیرند که مسائل فلسفى از مسائل تجربى مورداستفاده در دیگر شاخههاى علوم شناختى متمایزند و این تمایزناشى از این است که از یک سو فلسفه با مسائل مفهومىبنیادین (21) سر و کار دارد. آنچه بر فیلسوفان لازم است، ایناست که با ارائه ادلهاى بر له یا علیه مواضع مختلف در فلسفهذهن، خودشان با این مسائل درگیر شوند و انتظار نداشته باشندکه به عنوان منابع موثق (22) پذیرفته شوند. از سوى دیگر، غیرفیلسوفان نیز گاهى به این نتیجه مىرسند که سوالات بنیادینفلسفه، حل نشدنى است و در باب بعضى مسائل، صرفا دیدگاههاىمتنوع آزمون ناپذیرى وجود دارد و چندان مهم نیست که شما کدامرا بپذیرید، و این واقعیت که فلاسفه حدود 2500 سال استبه بعضىسوالات فلسفى پرداخته و هنوز در پاسخ آنها، اتفاق نظر ندارند.
شاهد خوبى بر این مدعا است، اما امر دیگرى که باعث عدم پذیرشاین جدایى مىشود، این است که غالبا بین مدعیات فلسفى و تلاشهاىتحقیق تجربى، تعامل نزدیکى وجود دارد. چه بسا کسانى که درگیرتحقیقات تجربى هستند، به صورت هشیار یا ناهشیار، مواضع فلسفىویژهاى را اتخاذ کردهاند که نمونههایش در تاریخ فیزیک وزیستشناسى فراوان است. دیدگاههاى فلسفى از خلال رویکردهاىمتفاوتى که به پدیدههاى ذهنى دارند مىتوانند در آنها موثرافتند. مثلا رویکرد شناختى (23) ، تلاشهاى رایج در علوم شناختى رابه هم پیوند داده و آنها را بر حسب تعاملهاى على و معلولى (24) که با دیگر حالات روانى دارند، شناسایى و متمایز مىکند. در خلالدو دهه اخیر، فلاسفه تلاش کردهاند تا تفسیرى کارکرد گرایانه (25) از حالات ذهنى ارائه دهند تا زمینهاى براى برنامههاى شناختگرایان باشد (فصلهاى 4 و 7). رویکرد رفتارى (26) ، فعالیتهاىذهنى را بر حسب گرایشهاىرفتارى شناسائىو متمایز مىکند ورویکرد عصب شناختى (27) ، بر حسب فرایندهاىعصبى عمل مىکند.
رویکرد رفتارى اگر چه مورد تایید برخى استدلالات فلسفى است(فصلهاى 3 و 5)، ولى اکنون، هم در فلسفه و هم در روانشناسى ازمد افتاده است: در حالى که، رویکرد عصبى اینگونه نیست وتلاشهایى جدى صورت مىگیرد تا زندگى ذهنى را برحسب فرایندهاىعصبى تبیین کنند (فصل 6).
فصل 2. تحلیلى فلسفى در باب زبان (28)
از خلال مطالعات فرایندهاى شناختى، بحث از زبانمطرح شد و به تدریج محوریتیافت. زبان و توانمندىهاى آن درانتقال معانى، زیر بناى بسیارى از نظریهپردازىهاى فلسفى بودهاست. بعضى دیدگاههاى مربوط به روانشناسى و زبانشناسى (29) ،مستقیما از فرق گذارى بین معناى یک کلام و منشا اظهار آن کلام،ناشى مىشوند. این ادعا که واژهها معانى عینى (30) دارند، باعثشده انتقادات و چالشهایى در روانشناسى و زبانشناسى در باب هوشمصنوعى و مفاهیم و طبقه بندى آنها، برانگیخته شود و بعد دیگرىاز تحلیل فلسفى در باب زبان را طلب کند. البته درست است کهبررسى اصلى فلاسفه تحلیلى (31) ، تحلیل زبان بوده ولى از طرفى،تحلیل زبان اختصاص به فلاسفه ندارد. روانشناسان اصولا به بحثفرایندهاى داخلى ذهن که کار بر زبان را ممکن مىسازد. و زبانشناسان به ارائه توصیفهایى انتزاعى (32) در باب ویژگیهاى نحوىو معانى زبان علاقهمند بودهاند و لذا زبانشناسان اغلبتفسیرهایى زاینده (33) ارائه مىکردهاند تا بدین وسیله مجموعهنامحدودى از جملات را که از اصول محدودى ناشى مىشوند. پیشبینىکننده اگر چه اهداف فلاسفه و روانشناسان و زبان شناسان متفاوتاست ولى ارتباط بین تحقیقاتآنها، آنچنان نزدیک است کهمساعدتهاى بین رشتهاى را ممکن مىسازند.
فلاسفه در طول قرون گذشته، طیفى گسترده از تحلیلهاى مختلف ورقیب در باب معناى زبانى (34) ارائه کردهاند: مولف بر حسبترتیب تاریخى ارائه این تحلیلها، بحث را دنبال مىکند. اومىگوید اغلب تحلیلهاى متاخر، یا به تبیین اشکالى از تحلیلهاىاولیه و یا به حل بعضى از آن اشکالات پرداختهاند، اما این بدانمعنا نیست که تحلیلهاى اولیه فقط جنبه تاریخى اى و تحلیلهاىبعدى، برترى قطعى بر آنها داشته باشند. چون تعدادى از فلاسفههنوز تلاش مىکنند تا اشکالات را پاسخ گفته و آن تحلیلهاى اولیهرا تایید کنند.
مؤلف در این فصل از بعضى تحلیلهاى فلسفى در باب زبان بحث کردهاست. تحلیل اشارهاى (35) که توسط فرگه (36) و راسل (37) ارائهشده بود، توسط ویتگنشتاین (38) و نظریهپردازان کنش گفتارى (39) ،مورد نقد مکرر واقع شد. آنان معتقد بودند براى درک زبان لازماست کیفیتبکارگیرى آنرا بدانیم. اما همان تحلیل با تفسیرهاىاصلاحى دیگرى توسط بعضى فلاسفه معاصر مورد تایید واقع شد. کسانىمثل کواین (40) و دیویدسون (41) که با بخشهاى دیگرى از اینتحلیل به مصاف آمده را قبول نداشتند) ویژگىافزایشى (43) این نظریه را پذیرفتند. این دو نفر، هم معنایىلغت و اشاره را نپذیرفتند و وظیفه اشاره را در یک دیدگاهکلنگر (44) قرار دارند. کریپک (45) و پوتنام (46) نیز عقیده فرگهدر باب معانى را مورد حمله قرار دادهاند. منتهى اینان حتىویژگى افزایشى تحلیل اشارهاى قدیم را نیز نپذیرفتهاند. درتئورى پیشنهادى آنها که یک تئورى على معلولى است، تمام اسمها،به صورت على با مسماهاى خود پیوند مىخورند و این پیوند براىهمیشه باقى است.
همانگونه که از فصلهاى بعدى نیز قابل استنباط است، نظریههاىزبان، استلزامانى را براى نظریههاى ذهن، بدنبال خواهد داشت ولذا در فصلهاى بعدى نیز به طور مکرر به این فصل ارجاع دادهخواهد شد.
فصل 3 و 4. مساله حیث التفاتى (47)
مساله حیث التفاتى یک مساله محورى است و به عنوان چارچوب نظرىمهم براى مقایسه حالات روانى (48) و پدیدههاى فیزیکى (49) در نظرگرفته مىشود. مولف در فصل سوم ابتدا به بیانات مختلف فلاسفه درباب چیستى حیثالتفاتى پرداخته و سپس توضیح مىدهد کهحیثالتفاتى چگونه باعث تمایز ذهن از دیگر پدیدههاى طبیعتمىشود; و در هایتبحث مىکند که چرا بعضى فلاسفه، آن را مانعىبراى توسعه تفسیرهاى علمى در باب پدیدههاى ذهنى مىدانند. درفصل چهارم در ابتدا اشارهاى به این نکته دارد که حیثالتفاتىکه امرى است غیر مادى، چگونه در جهان طبیعت ایجاد مىشود; وبعد بعضى از اصول پیشنهادى دیگر فلاسفه براى تبیین قابل قبول وعلمى حیثالتفاتى را مورد اشاره قرار مىدهد.
حیث التفاتى، یعنى درباره چیزى بودن; و این از ویژگیهاى حالاتروانى است. حالتهاى طبیعى خالى از این ویژگى هستند; مثلا اگرما بر این باور باشیم که هاوائى مکان زیبائى است، این باور مادرباره هاوائى است. اما لامپى که روى میز ما قرارداده شده است،درباره چیزى نیست. هاوائى و زیبائىهاى عرفى آن موضوعات باورما هستند و این باور چون حالتى است روانى مىتواند وجود داشتهباشد حتى اگر ما هیچگاه به هاوائى نرفته باشیم. اما حالت«روى میز قرار داشتن لامپ» حالتى است طبیعى و خبرى ازحیثالثفاتى در آن نیست. استعداد و ظرفیت «درباره چیزى بودن»نه فقط در مورد باورها، بلکه در مورد دستهاى دیگر ازفعالیتهاى ذهنى مثل آرزو کردن، ترسیدن، شک و تردید داشتن،امیدوار بودن، طرح و نقشه داشتن و .. نیز صادق است. اگر ماامیدوار هستیم که متصدى امرى بشویم، امیدوارى ما در مورد«متصدى شدن» است. ما نه به صورت مستقیم و بىپرده و به صورتعلى و معلولى، بلکه از خلال فعالیتهاى ذهنىمان با حالتهاىطبیعى مرتبط هستیم و لذا مىتوانیم آرزومند حالتى از امرىباشیم بدون اینکه هیچ اقدامى در جهت تحصیل آن بکنیم. فلاسفهبراى ویژگىشناسى حیثالتفاتى و دانستن وجه متمایز آن از دیگرحالات فیزیکى محض، تلاش هائى کردهاند; دو تا از برجستهترین اینتلاشها مربوط مىشود به فیلسوف فقید قرن 19، یعنى فرانزبرنتانو (50) و فیلسوف متاخرتر، رودریک چیشلم. (51) بعضى از فلاسفه مانند برنتانو، حیثالتفاتى را به یک خلیج تشبیهمىکنند. همانگونه که خلیجبا تعامل خاصى از آب و خشکى حاصلمىشود. و امرى مستقل از این دو نیست و براى آن باید آب و خشکىو رابطه آنها را بررسى کرد، حیث التفاتى نیز با تعامل خاصى ازپدیدههاى روانى و غیر روانى خلق شده و امرى است وابسته به آندو و براى بررسى آن باید هر دو را به طور موازى بررسى کنیم واین ویژگى، مانع توسعه علم پدیدههاى ذهنى در مقایسه با علومپدیدههاى فیزیکى محض مىشود. بعضى دیگر همچون کو این، از اساسمنکر مىشوند و مىگویند پدیدهاى که داراى حیث التفاتى باشد،واقعیت ندارد و پیشنهاد مىکنند که روانشناسى اصلا نباید برپدیدههاى روانى متمرکز شود، بلکه باید تمرکز موکد بر رفتارانسانها و دیگر جانداران داشته باشد. البته بسیارى، این راهحل را بیش از حد افراطى دانستهاند. بیشتر دانشمندان شناختى،هر دو موضع را ناکافى دانستهاند و مواضع فلسفى دیگرى اتخاذکردهاند تا از این رهگذر بتوانند حیثالتفاتى را به عنوان یکویژگى واقعى براى پدیدههاى روانى بپذیرند و راهى براى تبیینآن به واسطه علوم فیزیکى پیدا کنند. مولف به بعضى از اینمواضع پرداخته است. او با طرح نظریه کامپیوترى (52) در بابذهن، این بحث را آغاز کرده است. این نظریه از چارچوب نگرشگزارهاى (53) استفاده کرده و حالتهاى روانى را به عنوان برونشد و پایههایى براى تفسیر پردازش درونى توصیف مىنماید. لذانظریه فودر (54) در باب فعالیتهاى روانشناختى این است که مردمواقعا از طریق اندیشه که نوعى پردازش درونى استبه استنباطاتىمىرسند.
آقاى بیکتل سپس به نظریه تصویرگرا (55) مىپردازد. این نظریهنیز ذهن را داراى حیثالتفاتى دانسته و آن را بر حسب نگرشهاىگزارهاى توصیف مىکند، لکن این ایده را که پردازش درونى مستلزممحاسبه (56) این گزارههاست، رد مىکند. او از سه رویکردى کهفیلسوفان براى تبیین ظرفیتهاى بازنمایى ذهن بکار گرفتهاند بحثمىکند: رویکرد نظرى پردازش اطلاعات (57) ، (درسک) (58) ، رویکردارجاع و تحویل زیستى (59) (سیرل) (60) و رویکرد موضعحیثالتفاتى (61) (دنت) (62) . رویکرد درسک از نظریه ریاضىاطلاعات (63) استفاده کرده تا تبیین کند چگونه ممکن استیکحالتى درباره حالتى دیگر باشد. حسن این رویکرد این است کهحیث التفاتى را در یک پدیده طبیعى وارد مىکند، ولى البته خیلىهم مشکل ساز است. رویکرد سیرل، حیث التفاتى را به ساختبیولوژیکى ما پیوند مىدهد و باعث مرموز جلوه دادن آن مىشود،چون منکر توانائى ما در تبیین این نکته مىشود که دقیقا چهچیزى باعث مىشود حالتهاى بیولوژیکى داراى حیث التفاتى باشند.
رویکرد دنت، حیثالتفاتى را فقط براى بعضى نظامهاى معین، قابلپذیرش مىداند. آنچه در این رویکرد بیشتر مشکل ساز است ابزارانگارى (64) او در ارتباط با خصیصههاى حیث التفاتى است. درنهایتخود مولف در باب تفسیر رویکرد دنت، پیشنهادى دارد و تلاشمىکند آن را به گونهاى تفسیر کند که نگاهى واقع گرایانه بهحالتهاى حیث التفاتى داشته باشد.
همانطور که ملاحظه شد، بسیارى از فلاسفه تلاش کردهاند تا نشاندهند چگونه حالتهاى حیث التقاتى مىتوانند در سیستمهاى فیزیکىایجاد شوند. ولى پاسخ این سؤال علاوه بر آنچه بحثشد، به یکسوال و جواب دیگر نیز بستگى دارد و آن، کیفیت رابطه بینذهنیات و موضوعات فیزیکى است، همان چیزى که مولف در فصلهاى 5و 6 به آن پرداخته است.
فصل 5 و 6. مساله ذهن بدن (65)
فصل 5 دوگانه انگارى (66) و رفتارگرایى فلسفى (67)
فصل 6 تفسیرهاى مختلف مادهگرایى (68)
حدود سه قرن است که تحقیقات فلسفى در باب ذهن، بر دو پرسشمتمرکز شده است:
1- ذهنیات چه نوع امورى هستند؟
2- چگونه اذهان با بدنها مرتبط مىشوند؟
مولف در این دو فصل مواضع اصلى فلاسفه در پاسخ به این دو پرسشرا به ترتیب تاریخى مورد بحث مىدهد. او مىگوید اگر چه مواضعمتاخر غالبا براى حل کردن مشکلات مواضع قبلى طرح شدهاند ولىاین گونه نیست که اکنون فقط بعد تاریخى داشته باشند. بلکههنوز هر موضعى، هم در میان فلاسفه و هم در میان دستاندرکارانشاخههاى مختلف علوم شناختى، طرفداران خاص خود را دارد.
در فصل پنجم به دو دیدگاه فلسفى مىپردازد. دو گانه انگارى ورفتارگرایى فلسفى. دوگانه انگارى عمدهترین نظریهاى است کهچندین نظریه براى مقابله با آن برانگیخته شده است. دکارت بینمغز و ذهن، تمایز ماهوى قائل شد. او و دیگران تلاش کردند تانشان دهند ذهن در چه ابعادى، داراى هویتى متمایز از موضوعاتفیزیکى مثل مغز است. دو گانه انگارى، در تبیین ارتباط ذهن وبدن، با مشکلات عدیدهاى مواجه شده و متهم است که با طرح مباحثغیر ضرورى باعث متورم شدن هستىشناسى شده است.
رفتارگرایى فلسفى یکى از اولین تلاشهایى است که براى اجتناب ازدو گانه انگارى صورت گرفته و پدیدههاى ذهنى و حالات روانى را،حالاتى درونى نمىداند، بلکه آنها را با جهان فیزیکى پیوندمىزند و بر حسب گرایشهاى رفتارى به تحلیل آنها مىپردازد.
رفتارگرایى با انکار پردازش درونى (69) ، انواع تبیینهایى را کهدر علوم شناختى معاصر رواج یافتهاند نیز رد مىکند. رفتارگرایىنیز همچون دو گانه انگارى، با اشکالاتعدیدهاى مواجهتشدهو اگرچههنوز بعضىاز فلاسفه،این دیدگاه را قبول دارند ولى اکثر آنهاراه حلهاى دیگرى را دنبال کردهاند که در پى مىآید. یکى دیگراز دیدگاههاى سنتى (70) این است که ذهنیات انسان، حالتهایى ازمغز هستند. این دیدگاه اغلب با نام مادهگرایى وانداموارگى (71) شناخته مىشود و رد پاى طولانى حداقل تا زمانهابز (72) دارد. سپس در قرنهاى 17 و 18 توسط گاسندى (73) ولامترى (74) رواج بیشترى یافت. بیشتر فلاسفه و شاید بیشتردانشمندان شناختى ماده گرایى را تایید کردهاند و از دهه 1950،فلاسفه آنرا با راحتبیشترى بیان و در نتیجه، تفسیرهاى مختلفىرا در باب آن ارائه کردهاند.
مؤلف به سه تفسیر از مادهگرایى اشاره مى کند و معتقد است هرکدام، یک سلسله پیامدهاى کاملا متفاوتى براى علوم شناختىدارند. البته در این مطلب که هر سه، مشکلى از پردازش درونى رابه رسمیتشناختهاند مشترک و از این رو با تحقیقات علوم شناختىسازگارترند.
نظریه اینهمانى نوعى (75) ، حوادث ذهنى را با حوادث فیزیکىاى کهدر مغز رخ مىدهد، همسان مىپندارد. اگر چه هویتیابى حالات ذهنىاز طریق حالات فیزیکى، این ارزش را دارد که نسبتبه واقعى بودنحالات ذهنى مورد مطالعه علوم شناختى، نوعى اطمینان بدست مىدهد،ولى نظریه اینهمانى نوعى نیز مستلزم این امتیاز هست کهپردازشهاى درونى مورد استفاده در تفسیرهاى شناختى و عصبشناختى را همانند مىداند. و بدین ترتیب باعثبرترى و تقدمعصبشناسى بر علم شناخت مىشود و علم شناخت را از فوایدعصبشناسى بهرهمند مىسازد.
نظریه مادهگرایى حذفى، (76) نیز بر فرایندهاى عصبشناختى مغزمتمرکز است; ولى متذکر مىشود که چون تفسیرهاى عصبى باتفسیرهاى شناختى سازگارى ندارند، باید تفسیرهاى شناختى را بهنفع تفسیرهاى عصبى کنار بگذاریم; و لذا این نظریه مدافع اینمطلب است که علم شناختى به علم عصبشناسى واگذار مىشود.
معتقد است در باب فعالیتهاى درونىنظامهاى شناختى، تفسیرهاى بدیل (78) ناسازگارى متصور است. بعضىعصبى و بعضى شناختى و از میان تمام مواضع فلسفى در باب مسالهذهن بدن، این نظریه سازگارى بیشترى با برنامههاى علومشناختى دارد. و بدنبال پاسخگویى این سؤال است که اگر قرارباشد براى حوادث ذهنى طبقهبندىاى غیر از طبقهبندى حوادث مغزداشته باشیم، آن طبقهبندى کدام است؟ طرفداران این نظریهمعتقدند که حوادث ذهنى را باید به صورت کارکردى مورد توجه ودفاع قرار دهیم و لذا مولف در فصل بعدى با تفصیلى بیشتر بهبررسى کارکردگرایى مىپردازد.
فصل 7. کارکرد گرایى (79)
کارکردگرایان تلاشهایى فلسفى انجام دادهاند تا بخش مهمى ازتحقیقات علوم شناختى را تبیین و تحلیل کنند و از آن طریق بهشناسایى و طبقهبندى حوادث ذهنى بپردازند. این رویکرد، اکنونتحلیل غالب در حوادث ذهنى در فلسفه ذهن را ارائه مىدهد و آنهارا برحسب نقش علىاى که در سیستم روانى دارند توصیف و طبقهبندى مىکند (همان گونه که یک آچار بر حسب نقش علىاش در کنترلو باز و بسته کردن سوپاپ موتور، در اتومبیل توصیف مىشود.) یکبعد مهم این رویکرد این است که مدعى استحوادث ذهنى را مىتوانبدون وابستگى به ساخت فیزیکىشان تشخیص داد و طبقهبندى کرد: بههمین دلیل این رویکرد اغلب متضاد با نظریه اینمهانى نوعى تلقىمىشود. ولى با نظریه اینهمانى رمزى که گویا توصیفات حادثهذهنى را از توصیفات حوادث فیزیکى تفکیک مىکند همراهى بیشترىدارد.
مؤلف اشارهاى به تشابه کارکردگرایى روانشناختى و کارکردگرایىفلسفى کرده و متذکر مىشود که کارکردگرایى روانشناختى، تقدمزمانى داشته ولى نقش آنچنان عمدهاى در کارکردگرایى فلسفىنداشته است و این مباحث فلسفى نیز نباید باعثسردرگمىدانشمندان علوم رفتارى بشود.
در واقع تفسیرهاى مختلفى در باب کارکردگرائى فلسفى رایجامروزى وجود دارد. مولف در بخش اول این فصل، مرورى بر چندتفسیر دارد که هر کدام طیف وسیعى از طرفداران را جذب کردهاندو البته انتقادهاى متعددى را نیز برانگیختهاند.
بعضى از آن تفاسیر عبارتند از:
1- کارکردگرایى روانشناختى عامیانه (80) ،
2- کارکرد گرایى جدول ماشینى (81) ،
3- کارکردگرایى هوش مصنوعى یا حسابگرانه (82) ،
در بخش دوم این فصل به ایرادات عمده علیه کارکردگرایى وپاسخکارکردگرایان به آنها پرداخته است.
در بین این ایرادات، ایراد بلاک (83) را محدود کنندهترین ایرادمىداند. بلاک معتقد است که یکحالت روانى را نباید به عنوانحالتى از یک ماشین خاص شناسائى کنیم بلکه باید آنرا از طریقحالتهاى حسابگرانه درون سیستم و نوع عملکردى که دارند، مشخصنماییم. در بخش آخر این فصل، خود مولف براى پاسخ دادن به اینایراد، تفسیرى غایت مندانه (84) از کارکردگرایى ارائه مىکند ومىگوید بدین ترتیب کارکردگرایى فلسفى با کارکردگرایىروانشناختى نیز انطباق بیشترى مىیابد.
پىنوشت :
1. Bechtel. w.
2. cognitive science.
3. Metatheoretical.
4. substantive theses.
5. cognitive psychology.
6. Artificial Inteligence(AI).
7. cognitive Neuroscience.
8. Theoretical Linguistics.
9. cognitive Anthropology.
10. Intentionality.
11. Plato.
12. Descarte.
13. Hume.
14. Kant.
15. Methodological.
16. apriori kn.
17. aposteriori kn.
18. Empirical science.
19. Ontologic.
20. Epistemologice.
21. Foundational.
22. Authority.
23. cognitive Approach.
24. causal Interactions.
25. Functionalist Account.
26. Behavioral Approach.
27. Neurological Approach.
28. Language.
29. Linguistics.
30. Objective Meanings.
31. Analytic philosophers.
32. Abstrarct characterizations.
33. Generative Accounts.
34. Linuistic Meaning.
35. Referential Analysis.
36. Frege.
37. Russel.
38. wittgenstein.
39. speach act.
40. Quin.
41. Davidson.
42. Descriptions.
43. Extensional.
44. Holistic.
45. Kripke.
46. Putnam.
47. حیث التفاتى ,(intentionality) اصطلاحى علمى است که ازفلسفه قرون وسطى آمده است و اشاره به امورى در ذهن یاعملکردهاى ذهن دارد، اگر چه بین intentionality و intention که مشتقى از intend است، ارتباطى وجود دارد، ولى این دو نبایدخلط شوند. این اصطلاح وهمین طور یک اصطلاح فلسفى دیگر یعنى ,intension که معمولا براى تعریف مصداقى بکار مىرود، باید ازیکدیگر تفکیک بشوند.
48. Mental states.
49. Physical Phenomena.
50. Franz Brentano.
51. Roderick chisholm.
52. Computational.
53. Propositional Attitud format.
54. Fodor.
55. Representational theory.
56. Computation.
57. Information theoretic Approach.
58. Dretske.
59. Biological Reduction Approach.
60. Searle.
61. Intentional stance Approach.
62. Dennett.
63. Mathematical theory of Information.
64. Instrumentalism.
65. Mind - Body problem.
66. Dualism.
67. Philosophical Behaviorism.
68. Materialism.
69. Internal processing.
70. Traditional.
71. Physicalism.
72. Hobbes.
73. Gassendi.
74. Lamettri.
75. The type Indentity theory.
76. Eliminative materialism.
77. Token Indentity theory.
78. Alternative Accounts.
79. Functionalism.
80. Folk psychological functionalism.
81. Machine table functionalism.
82. Computational or AI functionalism.
83. Block.
84. Teleological version.