اوایل قرن بیست و یکم، شاخه جدیدی از حوزه علوم شناختی به نام «علوم شناختی دین» توجه محققان بسیاری را به خود جلب کرده است. محققان در این شاخه به دنبال بررسی مکانیزم های شناختی هستند که باورهای دینی را در انسان تولید یا تقویت می کنند. نظریه ها و همچنین شواهد تجربی علوم شناختی دین ، پرسش های فلسفی و الهیاتی بسیاری را به دنبال داشته است. یکی از مهم ترینِ این پرسش ها این است که آیا این یافته ها نشان می دهند که باور به وجود خدا ، باوری ناموجّه است؟ پاسخ برخی از فلاسفه به این پرسش مثبت است. به اعتقاد آنها مکانیزم های شناختی مورد مطالعه در این حوزه ، تهدیدی علیه خداباوری اند. دلایل آن ها در این خصوص عمدتاً بر مستعدّ خطا بودن مکانیزم های شناختی و همچنین غیرحسّاس بودن این مکانیزم ها نسبت به صدق استوار است. هدف ما در این مقاله این است که نشان دهیم که حتی با فرض پذیرش نظریه ها و شواهد تجربی علوم شناختی دین ، هیچ یک از این گونه دلایل نمی توانند ناموجّه بودن باورهای دینی و به ویژه ناموجّه بودنِ باور به خدا را نشان دهند. استدلال ما در این زمینه ، بر مانعه الجمع نبودن تبیین های طبیعی و فراطبیعی و همچنین محدودیت اساسی مکانیزم های شناختی استوار است.