هایدگر در هستی و زمان به بحث از بدن مندی «دازاین» نپرداخته است و آن را به مجالی دیگر موکول کرده است، یعنی در درس گفتارهای زولیکون (1969۔1959م) - که برای پزشکان و روان شناسان سوئیسی ارائه شده اند. او این واقعیت بنیادین که بدن مندیِ دازاین گشایشی به روی جهان است، اگزیستانس او فرای بدن فیزیکی اوست و می تواند جهان را در افق بدن مندی اش تفسیر نماید را با عنوان «بدن بخشی پیش رونده» معرفی می کند. در طرف مقابل، لویناس با رویکرد اخلاقی خاص خود به نقد دازاین هایدگری می پردازد: دازاین هایدگری آن جوری که باید انضمامی و «از گوشت و خون» دیگر آدمیان نیست! لویناس بر این عقیده پافشاری می کند که مواجهه چهره به چهره سوژه با دیگری - در مقام شرط امکان اخلاق - ذیل واقعیتِ بدن مندانه می گنجد. حکمت نوین بدن در بستر برقراری رابطه اخلاقی من با دیگری و گشودگی من دربرابر طلب و نیازهای او شکل می گیرد. در این مقاله، ضمن واکاوی پدیده بدن مندی سوژه در پدیدارشناسی های متفاوت این دو فیلسوف به مداقّه درباب نقد لویناس، یعنی «از گوشت و خون» نبودن دازاین هایدگری پرداخته خواهد شد.<br /> <br /> <br /> <br /> [1]. این مقاله مستخرج از رساله دکترای تخصصی فلسفه (محض) با عنوان «اهمیت بدن مندی سوژه در پدیدارشناسی اخلاقی امانوئل لویناس» است.