روزنبرگ با اشاره به استشهاد مخالفان به کشی به «حق مسلم حیات» و «ارجمندی استقلال اخلاقی» و استناد طرفداران آن به «امکان جلوگیری از سوءاستفاده» و «لزوم اجتناب از رنج درمان ناپذیر»، بیان می کند که از نظر او، مناقشه ایشان ریشه در واقعیات ندارد بلکه حاصل اختلاف منظرشان در قلمرو حقوق انسانی و ناشی از آن است که نوع «اخلاقی» فرد انسانی تابع «نوع طبیعی» یا نوع «کارکردی» اش تلقی شده است. با فرض تشخص همه موالید انسانی در بدو تولد، روزنبرگ در پاسخ به این سؤال که آیا این تشخص مرتبه ای ثابت است یا زوال پذیر؟ طرفین را در نهایت اختلاف می داند. او نوع «اخلاقی» شخص را همچون نوع «حقوقی»، هویتی اعطایی و غیرمبتنی بر واقع می شمارد که دارای حق مطلق، سلبی و غیرفعال حیات است. وی با اشاره به خلط میان «جواز» و «مطلوبیت» اخلاقی به کشی، فلسفه تحلیلی را در جایگاه حل وفصل این التباس می داند، اما در نهایت، پسندیدگی اخلاقی به کشی را مسئله ای خاتمه نیافته دانسته، داوری در این باره را تابع عرف و تحولات علمی و لذا دست خوش تغییر تدریجی می پندارد. دیدگاه روزنبرگ دست به گریبان اشکالاتی ازجمله مصادره ای بودن دلایل، نسبی گرایی و تناقض است که همه به نوعی به نگاه ماده گرای او به حقیقت انسان بازمی گردد.