یک کتاب در یک مقاله (انسان)
آرشیو
چکیده
متن
شگفتیها بسیارند و هیچ یک شگفت انگیزتر از انسان نیست...
سوفوکل، آنتیگونه
پیتر فارب Farb, Peter; Humankind
تهیه کننده: موسى اکرمى
مقدمه
انسان شناسى، در کلیتخود، نمونه بىهمانندى از پیوند علوم طبیعى و علوم انسانى، با همه دستآوردها از یک سو و عدم قطعیتهاى خاص طبیعى - زیستى و اجتماعى - سیاسى - تاریخى - جغرافیایى - فرهنگى - اقتصادى از سوى دیگر است. تا کنون کتابها، رسالهها، تک نگاشتها ومقالههاى بسیار زیادى در انسان شناسى و تبیین موجودیت و هویت طبیعى و تاریخى و اجتماعى فرهنگى انسان نوشته شدهاند و تاریخ بحثهاى انسان شناختى امواج متعدد و گوناگونى را در دیدگاههاى انسان شناختى شاهد بوده است. در میان نوشتهها تعداد انگشتشمارى توانستهاند در عرضه سیمایى نسبتا روشن از درازناى تاریخ حرکت آدمى و حرکت تاریخى او موفق شوند، و بىگمان اثر پیتر فارب یکى از این اندک کتابهاى موفق است.
پیتر فارب مشاور مؤسسه اسمیتسونى در واشنگتن دى. سى.، متصدى فرهنگهاى سرخپوستان آمریکا در موزه ریورساید، نیویورک، و مدرس مدعو دانشگاه ییل بوده است و کتابهایى درباره آمریکاى شمالى و سرخپوستان آن نوشته است.
کتاب «انسان» که در سال 1357 / 1978 از سوى TriadPanther Books منتشر شده است داراى 511 صفحه (453 صفحه متن، بقیه یادداشت، کتابنامه و نمایه) در قطع جیبى است. فارب در نگارش کتاب بیشتر از 400 ماخذ بهره گرفته است که تعداد زیادى از آنها از آثار کلاسیک زمینههایى چون انسان شناسى، باستان شناسى، تاریخ، جامعه شناسى، زیستشناسى، بوم شناسى، اقتصاد، سیاست، اخلاق، و فرهنگ هستند، و این کتاب خود، با تسلط، اشراف، و نگرش همه جانبه نویسنده، به صورت اثرى کلاسیک درآمده است.
کتاب در شرایطى نوشته است (اواخر دهه هفتاد میلادى) که غرب شاهد امواج بزرگى از مخالفتهاى گوناگون با تکامل گرایى، در جلوههاى گوناگون آن، بود. از این رو کتاب با همه وفاداریش به تکامل گرایى در مباحث مربوط به تکامل زیستى از احتیاط و اعتدال خاصى پیروى مىکند.
کتاب مهمترین مباحث انسان شناسى را در بخشهاى گوناگون خود جاى داده است: انسان شناسى زیستى، دیرین شناسى انسانى، بوم شناسى انسانى، جمعیتشناسى انسانى، انسان شناسى تاریخى - اجتماعى - فرهنگى، دورههاى تمدن و تکامل اجتماعى، محیط زیست آدمى و مسائل آن، مسائل قومى، مسائل نژادى و...
فارب کوشش کرده است تا با دیدگاهى انسان محورانه به تبیین راه تکامل پیموده شده، ریشههاى رفتار، و توانهاى انسان بپردازد و تحولاتى را ردیابى کند که امروزه هنوز تاثیر خود را بر زندگى فردى و اجتماعى انسانها دارند. در کتاب از خاستگاه انسان، ارتباط انسان با دیگر موجودات زنده، نقش زندگى اجتماعى در شکل گیرى و تبلور ویژگیهاى انسانى، پیچیده شدن جامعه، شیوههاى گوناگون تولید و شکل بندى اجتماعى، مفهوم خانواده و نقش آن، مساله جنسیت، وحدت و تنوع آدمى، تمدنها، سنتها و اخلاقیات اجتماعى سخن رانده است و پس از نشان دادن جایگاه کنونى آدمى، چشم اندازى از آینده انسان را تصویر کرده است.
با در نظر گرفتن این نکته که در سى چهل سال گذشته در بسیارى از آراى انسان شناسان، در عرصههاى گوناگون، تغییراتى جدى پدید آمده است کتاب فارب جایگاه ویژه خود را دارد که، البته، باید با نگرشى انتقادى خوانده شود.
نگارنده بى هیچ نقد و قضاوتى درباره برداشتها و آراى پیتر فارب، بخشهاى گوناگون کتاب را، از آغاز تا پایان مرور مىکند.
فصل یکم: عروج انسان
فصل یکم کتاب با عنوان «عروج انسان» از چهار بخش یک تا چهارم با عنوانهاى «میمون یا فرشته»، «اهمیت نخستیان» «الگوى انساننما» و «انسان شدن» تشکیل شده است.
بخش اول. میمون یا فرشته
نخستین بخش با اشاره به این که انسانها از دیر زمان، به علت عدم شناخت، به یکدیگر با هیبت، سرگشتگى، غرور، و ترس مىنگریستهاند، از پرسش سراینده زبور، که «انسان چیست؟» و پاسخش که «اندکى فروتر از فرشتگان»، سخن را آغاز مىکند. بحث درباره ماهیت انسان در عصر ویکتوریا در این پرسش دیزرئیلى تبلور یافت که «انسان میمون استیا فرشته؟»
انسانها همواره به وجه تمایز خویش از دیگر موجودات زنده و به سرچشمه یکتایى خویش اندیشیدهاند. نخست، داشتن روح، و سپس داشتن عقل مطرح شد و اصطلاح علمى «انسان اندیشهورز " Sapiens Homo " پدید آمد. در زمان بنجامین فرانکلین انسان به مثابه تنها حیوان «بکاربرنده ابزار» مطرح شد اما بزودى معلوم شد که مىتوان بکاربرى ابزار را کما بیش در حیوانات دیگر نیز یافت. با تجدید نظر در تعریف، انسان به مثابه تنها جانور «ابزار ساز» تلقى شد اما سالها بعد ابزار سازى شمپانزه مشاهده شد. با بررسیهاى بیشتر، داشتن زبان را عدهاى وجه تمایز انسان دانستند. اما شمپانزهها آموزش دیدند و با بهرهگیرى از زبان نشانگانى ارتباط با آنها برقرار شد. امروزه معلوم شده است که حیوانات زیادى از نظام ارتباطى بهره مىگیرند، ابزارهاى گوناگون را به کار مىبرند، مىتوانند مسائل کمابیش دشوارى را حل کنند، در سازمانهاى اجتماعى نسبتا پیچیدهاى زندگى مىکنند، و از احساس زیبایى شناسى برخوردارند. اما بهر حال گستره و شدت رفتار آدمى در این زمینهها منحصر بفرد است. توانایى او بسى فراتر از تواناییهاى دیگر حیوانات است. ابزار سازى و بهرهگیرى از ابزار و همچنین آموزش در سراسر زندگى آدمى دیده مىشود. انسانها جوامع و فرهنگهایى را مىآفرینند که بسى فراتر از درک هر موجود دیگر است. زبان انسان بسیار پیچیده، و قدرت بیان او سریع و بسیار کارا است. از این رو تعریفهاى گوناگون از انسان باید بر تفاوت در مرتبه استوار باشند. با آن که حیوانات گوناگون رفتارهایى کمابیش شبیه رفتارهاى انسانها دارند اما هر حیوان فاقد کل طیف رفتارهاى انسان است. آیا کودک آدمى به صرف زاده شدن در گونه «انسان اندیشهورز» با بزرگ شدن انسان مىشود یا براى انسان شدن چیز بیشترى لازم است؟
کودکى که در دنیاى وحوش بزرگ مىشود (همچون در داستان روملوس و رموس) بىآنکه نقص ذهنى داشته باشد با رفتارى غیر عادى بزرگ مىشود که منتج از نبود موقعیت و فرصت آموزش از دیگران است. انسانها دستگاههاى محافظ حیات و اجزاى مهم بدن براى رفتارهاى خاص را به ارث مىبرند، اما براى انسان شدن به برخورد با همنوعان نیاز دارند. مهارتها و عناصر شخصیت انسانى محصول همبستگى با دیگر انسانها، بویژه در نخستین سالهاى زندگى است.
هرگاه مدت زمان سپرى شده از آغاز پیدایش حیات بر روى زمین را یک سال بدانیم از ظهور انسان دوازده ساعت مىگذرد و بیشتر دستاوردهاى فکرى و فنى انسان نتیجه واپسین ثانیهها است و در مورد چنین موجودى باید گفت او صرفا «میمون برهنه» نیست. انسان با هر یک از میمونها تفاوت گونه، جنس، و خانواده دارد. انسان با تعداد اندک صفاتى توانایى انجام دادن کارهاى زیادى دارد. از توان انطباقهاى تازه براى تغییر دادن شرایط و تفوق یافتن بر انها برخوردار است. ساختار بدنى او تفاوت زیادى با ساختار بدنى نیاکانش ندارد اما رفتار او بسى متفاوت با رفتار نیاکان او است. و تفاوت ساختارى میان انسانها و میمونها بیشتر بر حسب درجه است تا بر حسب نوع.
کلید جهتگیرىهاى انقلابى گوناگون ساختارى و رفتارى انسان در مغز او نهفته است که افزون بر دریافت تحریکهاى گوناگون جسمانى، قادر به تجزیه کردن احساسها و ادراکها، به یاد سپردن و ترکیب کردن آنهاست.
انسان پدید آور فرهنگ است. او مجموعهاى از اندیشهها، ارزشها، رمزها و شعائر و دستگاهى از رفتار مبتنى بر نمادها را پدید آورده است که از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشود. این فرهنگ آفرینى نتیجه زندگى در میان گروه است و خود بر گروه تاثیر دارد. با قدرت کسب و ذخیره کردن و تبادل اطلاعات، و انتقال دادن آنها به نسل دیگر، مرحله تازهاى در تکامل پدید آمد. تکامل فرهنگ با بهرهگیرى از نمادها، بویژه نمادهاى زبان گفتارى و نوشتارى، نقاشى، موسیقى، و... شتاب گرفت. و در نهایت انسان در نگریستن به جهان به «انسان محورى» رسید، به نگرشى که خود را بسى برتر از دیگر اشکال حیات ارزیابى کرد.
بخش دوم. اهمیت نخستیان
بخش دوم پس از اشاره به روبرو شدن مکتشفان اروپایى با شمپانزه و اورانگوتان در اواخر سده پانزدهم میلادى و تاثیر آن بر نگاه اروپاییان به انسان، از تلاشهاى ادورد تایسن، پزشک انگلیسى، در 1078/ 1699، به منظور نشان دادن پیوند مستقیم بین انسانها و بقیه جانوران جهان یاد مىکند که با مطالعات تشریحى خویش نظراتى ابراز داشت که به نفى جایگاه ویژه انسانها در جمع مخلوقات (که اندکى پایینتر از فرشتگان) بود انجامید.
امروزه دانشمندان بر این نظرند که انسانها «نخستى» هستند و بخش اعظم رفتار و زیستشناسى انسان را مىتوان نتیجه مستقیم تکامل نوع انسان در سلسه زیستى خواند. اما باید تاکید کرد که پذیرفتن وجود رابطهاى نزدیک بین انسان و میمون به معنى آن نیست که انسانهاى جدید اخلاف شمپانزهها و گوریلها و بابونها یا هر نوع «نخستى» اینک موجودند. کسانى که داروین را بد تعبیر کردهاند انسانها را از اخلاف میمونها مىدانند در صورتى که نخستیان گوناگون تنها در نیاکان، در مراحل آغازین تکامل، مشترکند. تاریخ انسان بیش از سه میلیون سال است. او توانستبر روى دو پا بایستد و با دستان آزاد ابزار بسازد و ابزار بکار برد. نخستیان با چهار مشخصه مهم رفتارى متمایز مىشدند که عبارتند از یادگیرى اجتماعى، ابزار سازى، تشریک مساعى در شکارگرى و سازماندهى اجتماعى. و این همه داراى استلزامات مهمى براى تکامل بعدى شیوه زیست انسان بود.
در این میان باید به نقش گروه و زندگى گروهى در نخستیان توجه داشت. در میان نخستیان، هم بازى گروهى مشاهده مىشود هم وجود گروه اجتماعى. براى انسانهاى نخستین زندگى گروهى حفاظى است در برابر تهدیدهاى گوناگون براى حیات. از این رو زندگى جمعى در نخستیان اهمیتى ویژه دارد. همچنانکه وابستگى فرزند به مادر در پستانداران امرى اساسى است. در زندگى گروهى آرام آرام سنتهاى تازه پدید مىآیند و تثبیت و مستقر مىشوند و فرهنگ را غنى مىسازند و فرهنگ با نمادها، بویژه زبان، انتقال مىیابد. همچنان که مهارتهاى انعطاف پذیر به ارث رسیده از نیاکان نخستى در آفرینش طرح بىهمتاى زندگى نخستین انسانوارها را بکار آمد.
بخش سوم. الگوى انسان نما
این بخش با تاکید بر تفاوت کالبد شناختى میمونها و انسانها، على رغم خصوصیات انسانوار میمونها، آغاز مىشود. اهمیت و نقش مغز بسیار بزرگ در انسانها، و همچنین کوچکتر بودن صورت و دندانها و آرواره، و لزوم نرم کردن یا پختن غذا، گوشزد مىگردد. انسانها و شمپانزهها در سطح زیستشیمیایى بهم نزدیکند اما در سطح کالبد شناسى، اندامکار شناسى و رفتار با هم متفاوتند. ظاهرا تغییرات بس اندک ژنتیک، پیامدهاى عظیمى براى تطور شیوه زندگى انسان داشته است.
با آن که از دقت فوقالعاده موجود در حفظ سنگوارهها مىتوان در آشکار سازى توالى دقیق تکامل آدمى بهره گرفت، اما رسیدن به توافقى درباره نقطه دقیق آغاز تکامل آدمى دشوار است. لازم است تعریف دقیقى از «انسان» صورت گیرد و انسان شناسان غالبا در این امر ناتوان بودهاند و بر اشتباهکارى افزودهاند. انسان از درختبر زمین فرود آمد و به کشف زیسستبومى پرداخت که پیش از آن نخستیان در آن نمىزیستند وانسان راست قامت پدید آمد. سنگوارههایى از 5/1 میلیون سال پیش از انسان راست قامتبدست آمدهاست. در مناطق سردتر جهان کهن آثار استفاده ازآتش، در 750 هزار سال پیش، مشاهده شده است. البتهانسان راست قامت هنوز، چه از نظر جسمى وچهازنظر فرهنگى، «انسان راست قامت» نبود; و روشن نیست که شکاف موجود در 250 هزار و 100 هزار سال پیش چگونه پر شده است. مسلم این است که هیچ مادر «راست قامت»ى فرزند «اندیشهورز»ى نزاده است. اینتحول، تدریجى بوده است. در 80 هزار سال پیش بهنئانورتال مىرسیم که مرحلهاى بس مهم است. پدیدآمدن انسانهاى و اقعا جدید در خاور نزدیک وآسیاى جنوب شرقى، در حدود 40 هزار سال پیش، ودر اروپا اندکى پس از آن صورت گرفت. با آن که نئانورتالها نیز تا حدى ابزارساز بودند اما پیشرفت عظیمازآن کرومانیونها بود که به نقاشى و تندیس سازى و حتى موسیقى و به طور کلى خلاقیت هنرى، علمى وفلسفى پرداختند.
بخش چهارم. انسان شدن
امروزه مغز انسان تقریبا سه برابر اندازه مغز گوریل است. مهمتر از اندازه مغز، ساختار و شبکه درونى آن است. در آغاز این بخش پس از ذکر این نکات به ساختار و نقش مغز، و کارکرد نیمکرههاى راست و چپ آن اشارهاى مىشود. سپس بر وجه تمایز ذهن انسان، که قدرت خلق «نماد» است، تاکید مىشود: خصوصیتى که همه رفتارهاى پیچیده دیگر تشکیل دهنده فرهنگ انسانى از آن سرچشمه مىگیرند; و عالىترین صورت نمادسازى زبان است که از ویژگیهاى مشخصا انسانى است.
تکامل فرهنگى از طریق انتقال اطلاعات از یک نسل به نسل دیگر صورت گرفته است و همواره فرهنگ رو به انباشته شدن داشته است.
سادهترین سطح نمادسازى در زبان بر قدرت نامگذارى اشیاى محیط زندگى استوار است، زبان انسان یک نظام باز، و زبان حیوانات یک نظام بسته است.
پس از این بحثى در ویژگیهاى زبان انسان و منشا سخنگویى در تاریخ انسان عرضه مىشود و تاکید مىگردد که زبان زودتر از انسان اندیشه ورز پدید نیامده است و براى ابزارسازى پیچیده به مغزى پیچیده نیاز بوده است و راه رفتن بر روى دو پا موجب آزاد شدن دستها براى ابزار سازى شده است.
نویسنده در اینجا بر این باور است که با این همه مغز و زبان و فن شناسى به خودى خود براى تعلیل و تبیین پیدایش «حیوان» خاصى که انسان نامیده مىشود کافى نیستند. تغییرات بنیادینى که تکامل نوع انسان را موجب شدند در متن روابط اجتماعى جدید روى دادند. تقسیم کار پدید آمد و بستر تکامل فراهم شد. اما ضمن توجه به مغز پیچیده، زبان، ابزارسازى، یا رفتار اجتماعى معمولا یک واقعیت اساسى مورد غفلت قرار مىگیرد: تغییرات انطباقى در سطوح منفرد و مستقل از هم روى نمىدهند بلکه به صورت آمیزه کاملا مرتبط با هم از تغییر در سطوح متعددى چون سطوح کالبد شناختى، اندامکار شناختى، رفتارى و اجتماعى بروز مىکنند به گونهاى که تغییر در یک سطح لاجرم به تغییراتى در سطوح دیگر مىانجامد.
فصل دوم: تطبیق پذیرى انسان
فصل دوم «تطبیق پذیرى انسان» نام دارد و داراى پنجبخش پنجم تا نهم با نامهاى «شکارگرى - گردآورى خوراک»، «تولید غذا و پیامدهاى آن»، «برزگران همیشگى»، «تاثیرات شهر»، و «مدرن شوندگى: به سوى شهر جهانى» است.
بخش پنجم. شکارگرى - گردآورى خوراک
از حدود صد میلیارد انسانى که از پیدایى نخستین انسانوارها بر کره زمین زیستهاند حدود 6 درصد در جامعه کشاورزى و حدود 4 درصد در جامعه صنعتى بسر بردهاند و تقریبا 90 درصد آنان شکارچى و گردآورنده خوراک بودهاند. از اهلى کردن گیاهان و جانوران در چند نقطه حدود 12 هزار سال و در بیشتر نقاط کمتر از 5 هزار سال مىگذرد. قدمت پدیدآورى جوامع پیچیده و بهرهگیرى از منابع انرژى اضافه بر نیروى بدنى همین اندازه است.
نویسنده پس از بحث درباره شرایط شکار و گردآورى غذا به بحث درباره سوخت و ساز بدن انسان و نوع غذا مىپردازد و سپس به این نکته اشاره مىکند که تا تولد مسیح کشاورزان دست کم در نصف بخش مسکونى زمین جاى شکارچیان و گردآورندگان غذا را گرفتند. هنگام ورود کلمب به دنیاى جدید حدود 15 درصد بخش مسکونى زمین در اشغال جوامع متکى بر شکار وگردآورى خوراک بود، در حالى که، از نظر جمعیتحدود یک درصد جهان را تشکیل مىدادند و امروزه [ سال تالیف کتاب: 1357 / 1978] 005/0 درصد جمعیت جهان را تشکیل مىدهند. بوشمنهاى صحراى کالا هارى در کشورهاى جنوب آفریقا (بوتسوانا، نامیبیا، آنگولا) باقیماندگان جوامع متکى بر شکار و گردآورى خوراکند و متخصصان انسان شناسى فرهنگى، باستان شناسى، زبان شناسى، روان شناسى، تغذیه، پزشکى و رشد کودک دستبه بررسیهائى درباره ویژگیهاى آنان زدهاند.
بخش ششم. تولید غذا و پیامدهاى آن
آرام آرام مناطق وسیعى از خاور نزدیک از دوران شکار و گردآورى خوراک بیرون شدند و مزارع پدید آمدند. تولید غذا جاى گردآورى آن را گرفت و این نمایانگر نگرشى جدید به محیط در مناطق گستردهاى از زمین (خاورمیانه، اروپاى جنوب شرقى، چین، آسیاى جنوب شرقى، مکزیک، و پرو) بود، و این امر ارتباطى تنگاتنگ با اهلى کردن گیاهان و جانوران داشت. تغییراتى که در 10تا 5 هزار سال پیش در شیوه زندگى انسان پدید آمد از تغییرات سه میلیون سال پیش از آن بیشتر بوده است. کشاورزى «انسان اندیشهورز» را از گونه نادر و کم شمار به گونه پرشمار تبدیل کرد. نیاز به کار جوانان موجب زاد و ولد بیشتر شد.
بخش هفتم. برزگران همیشگى
همه انسانهاى روى زمین لزوما مسیر واحدى را در تغییر وتحول نحوه زندگى نپیمودهاند. مثلا همه شکارچیان وگردآورندگان خوراک پیش از حرکتبه سوى شهر وشهرنشینى از مرحله تولید غذا نگذشتهاند. همان گونه که انواع گوناگون متعددى از انطباق با محیط طبیعى امکان پذیر است، انطباق با محیطهاى اجتماعى، سیاسى واقتصادى متعدد و گوناگون است. تا پیش از انقلاب صنعتى برزگرى بسیار گسترده بود. حتى امروزه [ سال تالیف کتاب: 1357 / 1978] بیشتر از نیم جمعیت جهان -بویژه در آمریکاى لاتین، آسیا، اروپاى شرقى، وآفریقاى شمالى - زندگى برزگرى دارند، و برزگران در سراسر جهان و در همه زمانها از موقعیتحقوقى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى پستترى برخوردار بودهاند. مثلا در اروپاى قرون وسطى، دهقانان نمىتوانستند محل اقامتخود را ترک کنند و در زمینه نوع سلاح، لباس و وسایل تزیینى دچار محدودیتبودند. حتى بى اجازه ارباب نمىتوانستند دختران خود را شوهر دهند. و چنین موقعیتى براى دهقانان آثار سوء فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى داشت. در تبیین فقر دهقانان، نظرهاى گوناگونى عرضه شده است که در هر یک بخشى از حقیقت نهفته است نیاز اقتصادى موجب شد که به تعداد فرزندان افزایش یابد. فرزندان خانواده پرجمعیت نسبتبه فرزندان خانوداه کم جمعیت نقش بیشترى در کار تولیدى دارند. وجود فرزندان بیشتر براى یک برزگر موجب ازدیاد کار و تولید بود. همچنین دهقانان بر متن عدم درک مسائل اقتصادى و بازار به تحصیل پول و دارایى از طرق گوناگون غیر معقول و غیر مشروع توجهى خاص داشتهاند.
کوششهائى براى پاره کردن چرخه فقر دهقانان صورت گرفته است. اما به هر حال هیچ تمهیدى موفقیت آمیز نبوده است. تنها در بى نظمى سیاسى، و ضعف قدرتهاى خارجى است که رعایا اندکى دارایى مىاندوزند که به عنوان نمونه مىتوان از خرده مالکان انگلستان سده 16 میلادى، رعایاى ثروتمند چین ملى، و کولاکهاى روسى پیش از انقلاب اکتبر شوروى نام برد.
دهقانان در ستایش کسانى که در برابر نظم اجتماعى استثمار کننده آنان ایستادهاند آوازها و قصه خلق کردهاند و شخصیتهائى را به عنوان قهرمان آفریده یا به اوج شهرت رساندهاند که از آن میان مىتوان به رابین هود در انگلستان، ویلهلم تل در سوئیس، پانچو ویلا در مکزیک، ساموراییها در ژاپن، و کسانى چون عیاران یا راهزنان - قهرمانان در چین اشاره کرد.
در روسیه طى 35 سال، از 1826 تا 1861، 1186 قیام دهقانى ناموفق به وقوع پیوست. مارکس به ارزش بالقوه رعایا در کمک به سرنگونى حکومتها پى برد; اما مىدانست آنان با بدست آوردن زمین خصلت انقلابى خود را از دست مىدهند.
امروز کشورهاى پیشرفته بیشتر سرمایه جهان، صنایع، حمل و نقل، و منابع را در کنترل دارند. و کشورهاى در حال توسعه به تقلید از آنها مىپردازند. اما مدرن شدن کشورهاى داراى دهقان موجب مىشد دهقانان به کارگران اضافى و زاید تبدیل شوند و با رانده شدن از زمین به سوى شهرها بروند و شهرنشین شوند.
بخش هشتم. تاثیرات شهر
در سراسر سده 19 میلادى، و در واقع تا چند دهه پیش، پژوهندگان در تاریخى انسانى مسیرى را دیدهاند که از «وحشى سانى» به «شکارگرى و گردآورى خوراک» و «انقلاب کشاورزى» و، سرانجام، «انقلاب شهرى» گذر کرده است و تمدنهاى بزرگ بینالنهرین، مصر، هند، چین، و یونان باستان را پدید آورده است. انقلاب شهرى ویژگیهایى داشته است که مىتوان از آن میان تمرکز شدید جمعیت، تولید اضافى غذا، قدرت سیاسى مرکزى، نابرابرى اجتماعى، معمارى عظیم، نوشتن، و تجارت را نام برد. باستان شناسى در دهه 1340/1960 چنین انگارههائى را درباره پیدایش تمدنهاى پیچیده مطرح کرده است که مدتى دراز در مدارس تدریس شدهاند و بر فرضهائى عام استوارند که همواره صادق نیستد; مثلا بسیارى از تمدنهاى بزرگ فاقد شهر بودهاند و در خاور نزدیک، نوشتن، پس از پدید آمدن شهرها پدید آمد.
از سوى دیگر، برخى از جوامع غیر شهرى داراى بسیارى از معیارهاى تمدن شهرىاند (مانند بومیان هاوایى). این گونه جوامع از جمعیت متمرکز، قدرت سیاسى مرکزى، اضافه غذا، معمارى عظیم، نابرابرى اجتماعى و تجارت برخوردار بودهاند بى آنکه شهر را پدید آورده باشند.
همچنین انقلاب شهرنشینى در مکانى واحد روى نداد بلکه در نقاط متعدد جهان، مستقل از هم، پدید آمد. امروزه باستان شناسان به این نتیجه رسیدهاند که درحالىکه سومریان بنیانگذار نخستین تمدن شهرى تلقى شدهاند، اما معمارى آن تمدن پیش از آن در چند نقطه خاورمیانه پدید آمده بود به طورى که سومریان ابداع کننده تمدن شهرى نبودند و بسیارى از تمدنهاى خاور نزدیک در بینالنهرین، ترکیه، و مناطق دیگر الگوهاى متمایزى از زندگى شهرى را در 5500 سال پیش پدید مىآوردند و با هم ارتباط بازرگانى داشتند و بر هم تاثیر نهادند.
به هر حال، براى تمدن شهرى معیار یکسانى در همه نقاط حاکم نیست و در مناطق گوناگون به طرق گوناگون پدید آمده است و البته بازرگانى در راندن انسانها به زندگى با هم در شهر نقش مهمى داشته است.
با شهرها واحدهاى اجتماعى بزرگ و پیچیده پدید آمدند. تقسیم جامعه به حکومت کنندگان و حکومتشوندگان، قدرتمندان و ضعیفان، ثروتمندان و فقیران صورت گرفت و تغییر مهم در وضع زنان ایجاد شد. زنان در گردآورى خوراک کم و بیش شرکت داشتند. در تمدن شهرى نقش فرزندزایى، و تولید سرباز و کارگر را عهدهدار شدند. با تمدن شهرى روابط جدیدى میان انسانها، به منظور همزیستى افراد، پدید آمد. قانون بوجود امد (ده فرمان و اشعار) و در سراسر بینالنهرین تا شمال خاور نزدیک و جنوب مصر دستگاه نگارش گسترده شد.
با تمدن شهرى براى نخستین بار ارتباط [هویتمندانه] انسان با انسان پدید آمد، و اقلیتى کوچک بر اکثریتى بزرگ غلبه یافت. تا پیش از پیدایش شهر، تاریخ انسان فاقد شخصیتها و نامها است. طى هزاران سال انسانها با آن که داراى نظامهاى سیاسى و عقاید متفاوتى بودند تفاوت زیادى در طرحهاى شهرى و نهادهاى حکومتى نداشتند. شهرنشینى داراى آثار روانشناختى، جامعه شناختى وزیستشناختى خاصى بود.
تا سده نهم میلادى جمعیتشهر نشین کمتر از 5درصد کل جمعیت جهان بود. شهرهاى داراى جمعیتبیش از یک میلیون نفر در حدود اواخر سده هجدهم واوایل سده نوزدهم پدید آمدند. مهاجرت به شهرها اهمیتى روز افزون یافت هر چند روستاییان بىسواد و کم سواد و فاقد مهارت براى کارشهرى بودند. به سرعتشهرها ایجاد شدند و هر شهر براى ساکنانش به مثابه کل جهان بود. اینک کل جهان به یک شهر تبدیل مىشود وچنان حرکتى به سوى مدرن سازى دیده مىشود که نیم قرن پیش تصور ناپذیر بود.
بخش نهم. مدرن شوندگى: به سوى شهر جهانى
زندگى انسان در همه سیماهاى خود در کمتر از یک سده، و با چنان سرعتى تغییر کرده است که بسى بیش از تغییرات ده هزار سال پیش از آن است. تغییرات مدرن را «اروپایى شدن» «غربى شدن» یا «صنعتى شدن» نامیدهاند; زیرا این تغییرات با انقلاب صنعتى در اروپاى غربى همراه بوده است. ویژگى مهم این مدرن شوندگى، چه در جوامع اروپایى و چه در جوامع غیر اروپایى، شتاب گرفتن تغییرات در نظامهاى سیاسى، اجتماعى، و اقتصادى است.
طى 26 سال، شهرنشینى در انگلستان، آمریکا، ژاپن، و استرالیا به ترتیب از 10 درصد جمعیتبه 30، 79،66، و 36 درصد رسیده است.
در جهان مدرن حمل و نقل، و ارتباطات گسترش فزایندهاى دارند; معرفت در بسط مداوم است; کار بست آن در فن شناسى روبه فزونى دارد; بهرهگیرى از انرژى همواره رو به افزایش است; در نوع انرژى مصرفى تحولهائى صورت مىگیرد و اشکال نوینى از انرژى پدید مىآید; همکارى مستقیم و نامستقیم تعداد هر چه بیشترى از انسانها در شبکه کار اجتماعى فزونى مىگیرد; از کار کشاورزى انسان زدایى مىشود.
انقلاب صنعتى امرى غیر مترقبه نبود. بسیارى از عناصر مهم آن (مانند نیروى آب، فلز گدازى، و ماشینها) پیش از انقلاب صنعتى اروپا در مناطق دیگر شناخته شده بودند. از این رو مىتوان پرسید اولا چرا تحقق مدرن شوندگى طى مدت زمان زیادى صورت گرفت، و ثانیا چرا تحقق آن در اروپاى باخترى صورت گرفت که یکى از نقاط داراى کمترین احتمال بود؟ مثلا در پایان سده هجدهم میلادى امکان این پیشبینى وجود داشت که مدرن شوندگى در چین روى دهد، چینى که قبلا از باروت، کاغذ، پل معلق آهنى، آبراه، ... و دیگر ابداعات فنى برخوردار شده بود.
در اروپا کشاورزى وابسته به باران بود نه به آبرسانى که تحقق دقیق و مطلوب آن نیاز به کنترل داشت; و این امر اروپا را از این که تحت کنترل حکومت متمرکز واحد درآید نجات داد. حکمرانان اروپایى هرگز قدرت مستبدان چینى را نداشتند و قدرت آنان از سوى نهادهایى چون کلیسا، پیشه وران و بورژوازى شهرى محدود مىشد. به جاى یک حکومت ملى متمرکز، هر واحد فئودالى کوچک در اروپا آنچه را بعدا «سرمایهدارى» نام گرفت پروراند و انباشتسرمایه، در دستان تعدادى محدود، پدید آمد; و بدین سان در اروپا چنان شد که در چین نفى مىگردید: امکان استفاده از سرمایه به طریقى پدید آمد که سرمایه اضافى تولید مىکرد.
عاملهاى مدرن شوندگى عبارت بودند از فن شناسى علمى، اقتصاد معطوف به تولید، و رشد و توسعه پایدار. این عوامل در شهرهاى اروپا پدید آمدند. البته مدرن شوندگى در کشورهاى پروتستان آغاز شد. این کشورها به اوج رشد اقتصادى رسیدند چنان که ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایهدارى پیدایش سرمایهدارى را مدیون نگرش دینى فرقههاى پروتستان، بویژه کالون گرایان و پاکدینان (پیوریتنها) مىداند. البته این تلازم میان مذهب پروتستان و مدرن شوندگى چندان تبیین کننده نیست زیرا هر دو پدیده، سرچشمههاى مشترکى دارند و مذهب پروتستان را عامل تکوین سرمایهدارى دانستن نمىتواند پذیرش مذهب پروتستان را توجیه و تبیین کند.
در مدرن شوندگى ابداعات فنى بسیار مهمند اما پیامدهاى زیستى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى مدرن شوندگى نیز از همان اهمیتبرخوردارند.
مدرن شوندگى داراى پنج مؤلفه عام است:
1) پدید آمدن نوع جدیدى از نیروى کار (روندافزایش کارگران یقه سفید نسبتبه کارگران یقه آبى در آمریکا);
2) پدید آمدن گروهى از نخبگان فنى وحرفهاى (روند افزایش کارگران تربیتشده فنى وحرفهاى در میان کارگران یقه سفید);
3) تقدم یافتن شناخت نظرى
4)تکوین برنامه ریزى فن شناسى (ارزیابى آثار دراز دامن فن شناسى);
5) خلق فنشناسى«خردمند» جدید (اینک فن شناسى کاملا مدرن به کلیت نظامها توجه دارد که در این زمینه مىتوان به پدید آمدن علم سیبرنتیک، نظریه اطلاعات، وخودکارى اشاره کرد).
جامعه مدرن با همه پیچیدگى، به علتبهرهگیرى از تعقل و کل نگرى قادر است در زمینههاى گوناگون، اعم از خانهسازى و استخدام و تغذیه و تولید کالا و ایجاد تسهیلات، تصمیمهاى منطقى و بخردانهاى را اتخاذ کند.