کیفیت ارتباط ساحتهاى وجود انسان
آرشیو
چکیده
متن
یکى از بحثهاى اساسى انسانشناسى، ارتباط ساحتهاى وجود انسان، یعنى روح و بدن اوست. از دیرباز اندیشمندان و صاحبنظران با سه سؤال در زمینه ارتباط روح و بدن و چگونگى تاثیر و تاثر این دو بر هم، روبروبودهاند:
1 - اگر انسان آمیختهاى از روح مجرد و بدن مادى است و از دو حقیقتبیگانه ترکیب یافته است، ارتباط این دو و نیز ماهیت واحده انسان چگونه توجیهپذیر است؟ به عبارت دیگر، اگر انسان از جوهر مجرد نفسانى و جوهر مادى جسمانى ترکیب یافته است، آیا روح و بدن در اصل هستى و در آغاز پیدایش هیچگونه ارتباطى با هم نداشته و به طور کلى از هم بیگانه بودهاند، یا اینکه در اصل هستى ارتباط عمیق و بنیادین داشته و دارند؟
2 - پس از تعلق روح به بدن، ارتباط این دو چگونه است؟ ارتباط یک طرفه استیا متقابل؟ اگر ارتباط متقابل است نمونههاى تاثیر و تاثر هر یک چیست؟ آیا رفتار و اعمال انسان که به وسیله بدن و اعضاى آن انجام مىشود، در ساختن شخصیت انسان و تکامل و انحطاط روح او تاثیر دارند یا نه؟
3 - پس از مرگ بدن، آیا «روح فناناپذیر» با «بدن فروپاشیده» ارتباطى دارد یا نه؟ و اگر ارتباطى هست در عالم برزخ و هنگام رستاخیز چگونه است؟
قبل از آنکه به پاسخ پرسشهاى فوق بپردازیم، یادآورى دو نکته لازم است:
1 - بحث ارتباط روح و بدن هنگامى مطرح است که وجود روح در انسان، تجرد روح و آمیختگى انسان از روح و بدن به اثبات رسیده باشد، و گرنه، در صورتى که هویت انسان در بعد مادى خلاصه شود و روح، چیزى جز خاصیت ماده و برآیند فعالیتهاى عضوى بدن نباشد، نوبتبه سؤالهاى فوق نمىرسد.
2 - بحث ارتباط روح و بدن و چگونگى آن، یک بحث فلسفى است; گو اینکه در بیان نمونههاى تاثیر و تاثر روح وبدن و بیان آثار ارتباط متقابل این دو، مىتوان ازدانشهاى روز مانند: زیستشناسى، فیزیولوژى وروانشناسى بهرهجست.
اینک به پاسخ سه سؤال فوق مىپردازیم و ارتباط روح و بدن را در اصل پیدایش، بعد از تعلق روح به بدن و بعد از مرگ بدن، مورد بررسى قرار مىدهیم.
پاسخ سؤال اول
در ارتباط با سؤال اول (ارتباط روح و بدن)، پاسخ فلاسفه بزرگ متفاوت است. در این نوشتار به اختصار چهار نظریه را بیان مىکنیم:
نظریه اول: بیگانگى روح از بدن
افلاطون مىگوید: روح، جوهر مجردى است (پیراسته از جرم، زمان، مکان، انقسام پذیرى و...) که بالفعل وقدیماست و قبل از بدن موجود بوده و فعلیت داشته است; ولى بدن جوهرى است جسمانى، روح از مرتبه خود تنزل کرده و به بدن تعلق مىگیرد. بنابراین روح انسان از عالم دیگرى است و به جسم هبوط کرده است و بدن بهمنزله زندان اوست. روح از عالم ملکوت است و از آن عالم تنزل نموده و در زندان تن گرفتار شده است. بر این اساس، این دو در اصل هستى هیچ ارتباطى با هم ندارند وکاملا از هم بیگانه هستند. نفس، موجودى مجرد، بالفعل، قدیم و ملکوتى است ولى بدن، موجودى جسمانى، حادث و دنیوى است.
به طور اختصار مىتوان سؤالات زیر را درباره این نظریه ارائه کرد:
اولا: ماهیت واحد انسان بر اساس این نظریه چگونه توجیهپذیر است؟ آیا ترکیب روح و بدن ترکیب انضمامى نخواهد بود؟
ثانیا: ارتباط روح و بدن چگونه ارتباطى خواهد بود ووقتى دو عنصر بیگانه و دو حقیقت متضاد، ماهیت انسان را تشکیل مىدهند، تصویر ارتباط این دو چگونه خواهدبود؟ آیا ارتباط این دو، بسیار کمرنگ و سطحى نخواهد بود؟
ثالثا: در صورت فعلیت نفس و کامل بودن او پیش از بدن، چه امرى باعثشد که از عالم ملکوت هبوط نماید و در زندان تن زندانى شود؟
نظریه دوم: وابستگى روح و بدن
ارسطو نظریه استاد خود (افلاطون) را نپذیرفت ومعتقد شد که رابطه روح و بدن، عمیق و وثیق است واینارتباط، بر اساس ارتباط صورت با ماده قابل توجیهاست. در نظریه ارسطو نه تنها از قدیم بودن روح وفعلیت آن پیش ازبدن اثرى نیست، بلکه روح را حادث به پیدایش بدن مىداند و به ادلهاى نیز استناد کردهاست. این نظریه نفس و بدن را دو عنصر جدایىناپذیر مىداند.; نفس، صورت جسم است و هر صورتى با ماده خود تلائم و سازگارى دارد و روح و جسم با هم و همراه هم به وجود مىآیند و ترکیب روح و بدن، ترکیبى اتحادى است; نه اینکه انسان از دو ذات و دو ماهیت ترکیب یافته باشد، نیمى از حقیقت انسان، جسمانیت او باشد و نیم دیگر نفسانیت او. این چنین نیست که انسانیت انسان به صورت اوست و آن روح مجرد اوست که اندیشه، اراده و حالات گوناگون انسان به آن وابسته است و نقش اصلى را در بروز و ظهور این آثار به عهده دارد.
این نظریه مورد پذیرش مشائیان، از جمله فارابى و ابن سینا نیز قرار گرفته است.
در باره این نظر ارسطو سؤالهایى مطرح است:
1 - آیا هنگامى که روح به بدن تعلق مىگیرد، موادتشکیل دهنده بدن انسان و میلیونها سلول زنده آن، هر کدام صورت و فعلیتخاص خود را دارند و روح به عنوان صورت فوقانى به آنها تعلق مىگیرد؟ یا آنچه در انسان زنده فعلیت دارد فقط روح اوست و بدن وى بالقوه موجود است؟
2 - آیا مىتوان پذیرفت که بدن انسان هنگام تعلق روح به آن، وجود بالفعلى جداى از وجود روح ندارد وهنگامى که انسان مىمیرد و روح از بدنش مفارقت مىیابد، بدن وجود بالفعل مىیابد و صورت جدیدى پیدامىکند؟
3 - چگونه مىتوان صورتهاى طولى و عرضى را از هم جدا کرد و باز شناخت؟
ملاحظه مىکنید که هرچند نظریه ارسطو نسبتبه نظریه افلاطون مزایایى دارد، ولى در عین حال خالى از ابهام هم نیست.
نظریه سوم: دیدگاه شیخ اشراق
شیخ اشراق در زمینه ارتباط روح و بدن سه سخن اساسى دارد:
الف: حدوث روح به حدوث بدن است; سهروردى معتقد است که روح انسان قبل از بدن وجود نداشته است; نه فعلیتى داشته و نه مىتوان او را قدیم دانست. وى سخن افلاطون و نوافلاطونیان را نمىپذیرد و مىگوید: اگر روح قبل از جسم وجود داشته، چه چیزى او را به مفارقت از عالم قدس واداشته است؟ آن که در عالم نور است چه اشتیاقى به عالم ظلمت دارد و چگونه ممکن است روح را - که به نظر شما قدیم است - چیز حادثى، جذب کند؟ اگر روح در عالم علوى موجود بوده و فعلیت داشته است، چگونه به جسم تعلق گرفته است (مگر کامل نبوده است؟); نیز اگر روح قبل از جسم موجود بوده است، چون روح هر انسانى با روح دیگران در نوع متفق هستند و اختلافى ندارند، باید همه ارواح، قبل از ورود به جسم مادى دقیقا در شرایط یکسانى بسر ببرند. ضمنا اگر وجود روح قبل از وجود جسم باشد، یا تدبیر دارد یا ندارد؟ اگر تدبیر دارد چه چیزى را تدبیر مىکند و اگر تدبیر ندارد - که ندارد - پس معطل مىماند; بنابراین، حدوث روح به حدوث بدن است و قدیم نیست.
ب: تدبیر نفس ناطقه به واسطه روح حیوانى است; شیخ اشراق معتقد است از آنجا که روح انسان در کمال لطافت و تجرد است و از مکان، زمان و ماده منزه است، نمىتواند بدون وساطت، براى جسم مادى تدبیر کند. بر این اساس بین روح و بدن، واسطهاى به نام «روح حیوانى» وجود دارد و نفس ناطقه و روح انسانى، به طور مستقیم در روح حیوانى - که در جمیع اجزاى بدن سارى و جارى است و منبع آن حفره چپ قلب است و عامل قواى مدرکه و محرکه است - تصرف کرده و توسط آن بدن را هدایت مىکند.
ج: رابطه شوقى; شیخ اشراق مىگوید: هنگامى که بدن انسان آماده شد، نفس ناطقه از عالم روحانى افاضه مىگردد; در واقع وقتى بدن آماده پذیرش روح شد، روح انسانى ایجاد شده و به او تعلق مىگیرد. رابطه روح و بدن رابطه شوقى است; زیرا روح هرچند ذاتا تجرد دارد، ولى از نظر فعل وابسته به بدن است و فعلیتیافتن روح، تنها از راه تعلق به بدن میسر است. وى در حکمة الاشراق صریحا چنین مىگوید: وکان علاقته مع البدن لفقره فى نفسه (شرح حکمة الاشراق، ص514) . بنابراین تعلق روح به بدن، بهاین علت است که بالفعل شدن روح و تکامل قطعى وفعلى آن، تنها از راه تعلق به بدن است. از سوى دیگر بدننیز نیازمند تدبیر نفس ناطقه است و بدون آن راه بهجایى نمىبرد.
بر اساس این نظریه، ارتباط روح ابتدا با روح حیوانى است و سپس به واسطه روح حیوانى با بدن ارتباط پیدا مىکند. نظریه شیخ اشراق از جهات زیر قابل تامل است:
1 - شیخ اشراق به این معنى روح را جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء دانسته است که روح پیش از پیدایش بدن وجود ندارد و هیچگونه فعلیتى براى او نیست; بلکه وقتى بدن آماده پذیرش روح شد، روح بر آن افاضه مىشود; بنابراین در اصل پیدایش و در آغاز هستى، ارتباط آنها، ارتباط دو موجود مجرد و مادى است و هیچ کدام به واسطه دیگرى تکون نیافته است.
2 - رابطه روح و بدن براساس ارتباط شوقى توجیه شده است، نه بر اساس ماده و صورت. این سخن هرچند توجه تازهاى به ماهیت روح و بدن است، ولى آن گونه که شایسته است رابطه شوقى در آن تبیین نشده است.
3 - بدن و روح در کمال و نقص، عکس یکدیگر هستند; هرقدر انسان از شواغل مادى و حجاب تن رهایى یابد، به همان مقدار به حیات واقعى نزدیک مىشود. بر این اساس، بدن حجاب روح و زندان اوست، پس چگونه مىتوان ماهیت مادى انسان را توجیه کرد؟
تاکنون روشن شد که: افلاطون بر دوگانگى روح و بدن و بیگانگى آنها از هم تاکید کرده است و در نظریه ارسطو و شیخ اشراق، هرچند از دوگانگى و بیگانگى روح و بدن اثرى نیست، ولى ارتباط واقعى و بنیادین روح و بدن تبیین نشده و آنچه بیان شده است، داراى ابهام است.
نظریه چهارم: یگانگى روح و بدن
صدر المتالهین شیرازى در زمینه ارتباط روح و بدن، به دیدگاهى نو دستیافته است که در تاریخ تفکر اسلامى بسیار بدیع و با اهمیت است. وى بر اساس حرکت جوهرى ارتباط روح و بدن را بیان کرده است و در این زمینه به نتایج مهمى درباره روح دستیافته است که به آن مىپردازیم:
الف: جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء; صدرالمتالهین معتقد است روح پیش از جسم وجود نداشته است و اینگونه نیست که قبل از تعلق و ارتباط با بدن، فعلیت داشته و سپس به بدن تعلق یافته باشد. روح به وسیله حرکت جوهرى ماده تکون یافته است و هرچند خاصیت و اثر ماده نیست، اما کمال جوهرى ماده است; بنابراین مبدا پیدایش روح، ماده جسمانى است. بر اساس حرکت جوهرى، ماده بدنى این استعداد را دارد که در دامان خود موجودى بپروراند که مراحل وجودى را از ضعف به کمال طى نماید. بنابراین استعداد و آمادگى بدنى و حرکت در جوهر از شرایط وجود روح است و روح در ضمن جوهر بودن با بدن وابستگى حقیقى دارد. معناى جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن روح این است که رابطه روح و جسم، رابطهاى بنیادین، عمیق و در اصل هستى است. خلاصه اینکه; ماده جسمانى، در ذات و جوهر خود کامل شده و داراى درجهاى از وجود مىشود که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى است و آثار و خواص روحى از قبیل اندیشه، اراده و حالات روحى دیگر، مربوط به آن درجه از وجود است.
وى مىگوید: وقتى در قرآن تدبر مىنمودم، آیهدوازدهم سوره مؤمنون را به دقت مطالعه کردم، متوجه شدم خداوند پس از بیان مراحل پیدایش مادى انسان (نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم و تکمیل بدن) مىفرماید: ثم انشاناه خلقا آخر.. . یعنى همین ماده بدنى را آفرینش دیگرى کرد. به فعلیتى جدید در آوردیم. پس ارتباط روح و جسم، بنیادین و در آغاز پیدایش واصل هستى بوده است.
ب: هویت روح وابسته به بدن است; ارتباط روح و بدن رابطه خارجى عرضى نیست; بلکه نحوه وجود روح و نفسیت آن به این است که با بدن ارتباط دارد. روح موجودى جوهرى است که در هویتش ارتباط با بدن وجود دارد و بر او عارض نشده است. پس ارتباط روح و جسم، ارتباط زاید بر ذات نیست; بلکه در محور وجود و ذات روح، ارتباط با بدن نهفته است.
ج: اشتداد جوهرى، تکامل است نه تجافى; برخى مىپندارند وقتى ماده بدنى در اشتداد خود و در حرکت و تغییر جوهرى خود، به مرحلهاى مىرسد که تجرد داشته، ماده تبدیل به وجود برتر مىشود، باید از ماده کاسته شود. صدرالمتالهین در جواب این پندار مىگوید: موجود مادى و موجود مجرد دو حقیقت متباین نیستند، بلکه صدر وذیل یک حقیقت هستند; موجود مجرد صدرنشین است و موجود مادى در ذیل جاى دارد. بر این اساس دگرگونى وحرکت از ماده شروع مىشود تا به مرحلهاى برسد که تجرد نفسانى پیدا کند. خلاصه اینکه: اگر تجافىاى در کار بود، قطعا مىبایست از ماده کاسته شود ولى این حالت، ترقى و تکامل و اشتداد وجود است.
د: انسان نوع الانواع نیست; با توجه به اشتداد و دگرگونى در وجود و حرکت جوهرى، روح انسان پس از تعلق به بدن - چون از نظر فعل، مادى است و تجرد تام ندارد و از این جهت نیز به جسم نیازمند است - در حرکت وجودى نیز تداوم پیدا مىکند. اینجاست که هویت روح وتکامل و انحطاط او در گرو اعمال و رفتار انسان است وروح وامدار روش، منش، ملکات و خصلتهاست. ممکن است این روح به سوى خوى حیوانى حرکت کند وممکن استبه سوى فرشتهخویى دایتشود (تا خود انسان چه بخواهد). براى روح انسان مراتب بسیارى وجود دارد که بالاترین آنها از آن انبیا و اولیاست.
نتیجه بحث اینکه براساس نظریه افلاطون، رابطه روح و جسم سطحى است و این دو به طور کلى از هم بیگانه هستند. چون روح پیش از بدن موجود بوده و فعلیت تام داشته است، بنابراین هم قدیم بوده است و هم بالفعل; ولى بدن امرى حادث و جسمانى است و این دو هیچ ارتباطى با یکدیگر ندارند.
نتیجه دیدگاه ارسطو و مشائیان هم این است که: روح پیش از بدن وجود نداشته و پیدایى آن به حدوث بدن است و ارتباط این دو براساس ارتباط صورت و ماده توجیه مىشود. البته ارتباط روح و بدن در اصل هستى ارتباطى یکطرفه است و هنگامى که بدن آماده روح پذیرى مىشود، روح از عالم بالا حادث شده و به بدن تعلق مىگیرد.
شیخ اشراق نیز روح را حادث به حدوث بدن مىداند، ولى ارتباط این دو را بر اساس حب و شوق توجیه مىکند و مىگوید: همانگونه که بدن به مدبر نیاز دارد و به مدبر خود شوق دارد و ابزار کمال خود را مىجوید، بنابراین ارتباط روح و بدن ارتباطى دو طرفه است.
بر اساس دو راى اخیر، نوعى ارتباط واقعى میان روح و بدن به اثبات رسید و دوگانگى روح و بدن - آنگونه که در راى افلاطون به چشم مىخورد - در آنها منتفى شد، ولى باز هم به جنبه یگانگى روح و بدن و ارتباط وثیق و عمیق آنها توجه نشده است.
براساس نظریه صدرالمتالهین ارتباط روح و بدن، ارتباطى متقابل، ژرف و در اصل هستى است. در این نظریه، دیگر سخن از تعلق روح به بدن و فعلیت روح پیش از بدن نیست; بلکه ماده در ذات خود و جوهریتخود اشتداد پیدا مىکند، پیش مىرود و به درجهاى از وجود مىرسد که به حسب آن درجه، غیرمادى و غیرجسمانى
است و آثار خواص روحى مربوط به آن درجه است. بنابراین، سخن از یگانگى روح و بدن است.
در نظریه ملاصدرا این نکته قابل تامل است که حرکت جوهرى و اشتداد و تکامل ماده، حقایقى غیرقابل انکار هستند; اما باید دانست که ماده جسمانى، در ذات و جوهره وجودى خود متکامل مىشود، اشتداد وجود پیدا مىکند و آن چنان پیش مىرود که از نظر خصوصیات فیزیولوژیکى، از اندام گیاه و حیوان کاملتر و معتدلتر مىشود و به جایى مىرسد که شایستگى افاضه نفس ناطقه و روحپذیرى را پیدا مىکند و در تکامل و اشتداد وجودى، به جایى مىرسد که تناسبى بین روح مجرد و بدن جسمانى لطیف و معتدل پدید مىآید و بر این اساس ارتباط واقعى این دو و تناسب وجودى این دو کاملا توجیهپذیر است.
پاسخ پرسش دوم
با تامل در آنچه گذشت مىتوان به ارتباط روح با بدن پس از تعلق آن به بدن نیز پىبرد. بر اساس راى افلاطون، رابطه روح و بدن رابطهاى تدبیرى است، یعنى بدن به مثابه ابزار روح و وسیله تدبیر اوست و طبعا بدن خدمتکار روح است و به اوامر او گوش فرا مىدهد. تاکید فراوان افلاطون بر این است که روح بر بدن تاثیر مىگذارد و گویى جنبه جسمانى، تحت نفوذ و تاثیر جنبه نفسانى، هویتخود را فراموش مىکند و ارتباط یکطرفه مىشود.
ارسطو هرچند رابطه روح و بدن را رابطهاى تدبیرى دانسته است، ولى تاثیر بدن را بر پدیدارهاى نفسانى مورد توجه عمیق قرار داده و ارتباط روح و بدن را ارتباطى متقابل مىداند.
همانطور که گفتیم: شیخ اشراق رابطه روح و بدن را رابطه تدبیرى نمىداند; بلکه معتقد است رابطه این دو، رابطه شوقى است; یعنى بدن و روح به یکدیگر وابستگى دارند; روح به لحاظ کمالیابى از طریق اعمالى که به وسیله بدن و اعضاى بدن انجام مىشود و بدن، به لحاظ نیاز به تدبیر و اداره شدن از سوى روح; بنابراین ارتباط آنها متقابل است.
صدرالمتالهین نه تنها رابطه تدبیرى و ابزارى را رد کرده است، بلکه معتقد است رابطه یگانگى بین روح و بدن حاکم است. وى در عین حال، تاثیر متقابل هر یک را غیر قابل انکار دانسته است. از یک سو حالات روانى وخصلتها و ملکات و به طور کلى نفسانیات، باز تابى ازاعمال و رفتار بدنى است و از سوى دیگر، خلقیات، اندیشهها و حالات روانى بر بدن و کار و فعالیت اوتاثیرمىگذارد.
پس از این مقدمه، شایان ذکر است که ارتباط روح و بدن و تاثیر متقابل این دو از قدیم مورد بحثبوده است. در گذشتههاى دور مردم معتقد بودند که ارواح، بیماریها را به وجود مىآورند و براى درمان آنها باید از همان نیرو استفاده کرد و ارواح خبیثهاى را که به جسم وارد شده و آن را بیمار کردهاند، باید از طریق سحر و جادو و اوراد و ادعیه بیرون راند.
افلاطون معتقد بود همانطور که چشم را بدون سر، و سر را بدون بدن نمىتوان درمان نمود، بدن را نیز نمىتوان بدون در نظر گرفتن روان درمان کرد.
ارسطو معتقد بود احساسات آدمى بر بدن، و ویژگیهاى بدنى بر روح او تاثیر مىگذارد. وى در بیان مشاهدات خود مىگوید: احساسات آدمى نظیر خشم، ترس، خوشحالى و ... هر یک به نوبه خود بر بدن و فعالیت آن اثر مىگذارد.
در زمینه بیان نمونههاى تاثیر متقابل روح و بدن، اگر به یافتههاى زیستى، فیزیولوژیکى و روانشناختى مراجعه شود، نمونههاى فراوانى از این تاثیر و تاثر به چشم خواهدخورد.
فلاسفه بزرگ و اندیشمندان علوم زیستى و روانشناسى در پژوهشهاى خود به نمونههایى از ارتباط وتاثیر متقابل روح و بدن رسیدهاند. ابنسینا با کمک گرفتن از تخصص پزشکى خویش و با الهام از افکار فلسفى و عرفانى این تاثیر متقابل را به روشنى بیان کردهاست.
یکى از شاخههاى پزشکى، طب روانتنى است وبیماریهاى روان تنى آن گروه از بیماریهایى هستند کهعوامل عاطفى و هیجانى، نقش اساسى در ایجاد آنها دارند; هر چند علائم بیمارى به صورت ضایعات جسمى ظاهر مىشود. پزشکان در این شاخه پزشکى بر پیوستگى روح و بدن تاکید فراوان کردهاند و درمان یکى از این دو را بدون توجه به دیگرى، نامعقول شمردهاند.
در این قسمتبا استفاده از یافتههاى ابنسینا، شیخاشراق و صدرالمتالین و نیز با بهره جستن از دانش جدید، نمونههایى از تاثیر متقابل روح و بدن را در دو بخش بیان مىکنیم:
الف: تاثیر روح بر بدن
1 - حرکت ارادى: تاثیر روح بر بدن در حرکت ارادى کاملا محسوس است. هنگامى که روح پس از طى مراحل: ادراک، شوق و عزم بر انجام کار، تصمیم به انجام آن مىگیرد، بدن را به حرکت در مىآورد و به وسیله بدن، در طبیعت و موجودات بىجان و جاندار تصرفاتى انجام مىدهد.
2 - تاثیر نفسانیات و انفعالات در بدن: بدون شک خلقیات، نفسانیات و انفعالات بر بدن تاثیر مىگذارند. انفعالاتى مانند ترس، غم و شادى، موجب تغییر مزاج، ترشح بزاق و رخدادهاى شادى بخش و یا غمبارى مىشوند. در برخى موارد، ترس و اندوه، مزاج بدنى را به هم مىزند و از طریق تاثیر اعمال نباتى، موجب مرگ و یا ابتلاى به بیماریهاى شدید مىشود. درد و غم در بسیارى از موارد، عمل جذب و هضم غذا را مشکل مىسازند. خشم و غضب، جریان خون را تند و در نحوه تنفس و ضربان قلب و سرخى چهره اثر مىگذارند وبالعکس، ترس، جریان خون را کند مىسازد و در چگونگى تنفس و رنگ چهره تاثیر مىگذارد.
3 - تلاش فکرى و فرسودگى بدن: تلاش فکرى، بدن را فرسوده مىسازد و از عمر انسان مىکاهد. تجربه علمى، این موضوع را به اثبات رسانده است. نیراک دانشمند فیزیولوژیست - بر اساس آزمایشهاى مکرر ثابت کرده است که کار فکرى، گلبولهاى قرمز خون را تقلیل مىدهد و اثر مخربى بر دستگاه بدنى انسان دارد.
4 - قدرت روح و درمان بدن: ابن سینا - با توجه به تجارب پزشکى خویش - اعتقاد دارد یک بیمار جسمانى را از راه قدرت روح و قدرت اراده مىتوان کاملا درمان نمود. به همین صورت، یک فرد سالم نیز ممکن است تحت تاثیر توهم بیمارى و یا تلقین بیمارى، بیمار شود.
این گفته را با آزمایشهاى جدیدى که بر بیماریهاى روانتنى انجام دادهاند، مىتوان تایید کرد. آزمایشهاى مکرر، این حقیقت را آشکار مىسازد که احساس خصومت، افسردگى و اضطراب، به نسبتهاى مختلف، پایه بسیارى از بیماریها و اختلالات جسمانى است. بیمار بندرت از اضطراب، افسردگى، تنشهاى درونى و حساسیتها اظهار ناراحتى مىکند و به جاى شکایت از پدیدههاى روانى، بیشتر از علائم ظاهرى مثل استفراغ، اسهال، بىاشتهایى و... شکایت مىنماید. اگر علت درونى بروز این ناراحتیهاى جسمانى معلوم شود، به سرعت مىتوان آنها را درمان کرد.
5 - تاثیر اندیشه: اندیشهها و تصورات، بدن را تحت تاثیر قرار مىدهند و تغییرات جسمانى، تابع حالات روحى است. اندیشه تصور سقوط از دیوار مرتفع، موجب سرگیجه و سقوط احتمالى مىشود. ابن سینا مىگوید: حالات نفسانى و اندیشهها بر بدن تاثیر مىگذارد; مثلا درک عظمت الهى و اندیشه در آفرینش خداوندى، جسم را تحت تاثیر قرار مىدهد. شیخالرئیس همچنین اعتقاد دارد: اگر والدین هنگام عمل زناشویى به چهرهاى زیبا توجه داشته باشند، همین توجه ذهنى باعث مىشود که چهره نوزاد، شبیه همان چهره زیباى مورد توجه باشد و نیز اگر آن چهره زشتباشد ...
6 - تاثیر روح قوى بر جسم دیگران: بسیارى از فلاسفه (از جمله ابن سینا و شیخ اشراق) اعتقاد دارند اگر روح قوى باشد، مىتواند بر بدن دیگران تاثیر بگذارد. ابنسینا شواهدى از خواب مصنوعى و تلقین نفسانى را مطرح مىسازد. نکته مهم در یافتههاى او این است که وى عامل تحقق این امور را طبیعت روح مىداند. به عبارت دیگر، عامل پیدایش خواب مصنوعى، سحر، تلقین و چشم زخم، دخالت نیروى فوق طبیعى بیرونى نیست; بلکه عامل پیدایش اینگونه امور، خود روح است.
شیخالرئیس علت صدور حوادث غیر عادى و امور خارقالعادهاى مانند اخبار از غیب و انجام کارهاى شگفت انگیزى که از توان انسانى عادى خارج است، قدرت روح دانسته است.
شیخ اشراق، قلمرو قدرت روح انسان را بىنهایت مىداند و معتقد است که روح نه تنها مىتواند در جهان هستى تصرف کند، بلکه مىتواند از بدن جدا شده و به حیات خود ادامه دهد. انسان بر اثر قدرت روح مىتواند اجسام بسیار سنگین و خارج از حیطه قدرت معمولى را جابجا کند، چنان که حضرت امیر علیهالسلام این کار را انجام داد و فرمود با قدرت معنوى چنین کردم. انسان، با قدرت روح مىتواند تا مدت مدیدى بدون غذا زندگى کند و علت این امر، این است که وقتى روح انسان به سوى عالم بالا انجذاب پیدا کرد، همه قوا در خدمت آن عالم قرار مىگیرد و «قواى نباتى» معطل مىماند; البته شیخ اشراق در مورد هیپنوتیزم اعتقاد دارد که اساس هیپنوتیزم ضعف نفس کودکان و کسانى است که به خواب مىروند و کسانى که از قدرت هیپنوتیزم بهرهمندند، در واقع از ضعف نفوس بهره مىجویند.
ب: تاثیر بدن بر روح
بدون تردید ویژگیهاى جسمانى هم تاثیر مهمى بر روحیات و شخصیت انسان دارد. این حقیقت را نمىتوان انکار کرد که نفسانیات، بازتابى از ویژگیهاى جسمانى و کم و کیف کار بدن است. آزمایشهاى مکرر، دخالت ویژگیهاى بدنى را در ساختن خلق و خوى انسان و نیز تکون ملکات ثابت کرده است. در اینجا به بیان پارهاى از این تاثیرات شگرف مىپردازیم:1 - تاثیر غدد بر حالات روحى: یکى از عوامل مؤثر در حالات روحى، غدد داخلى است. غدد، عواملى هستند که در تنظیم حالات روحى مانند تنظیم هوش، کم هوشى، عقب افتادگى هوش، پرخاشگرى، تمایل جنسى و... نقش تعین کنندهاى دارند. کم کارى غده تیروئید، پیامدهاى ناگوارى از جمله عقب افتادگى هوشى به بار مىآورد.
2 - تاثیر تفاوتهاى فیزیکى اندام در حالات روحى: تفاوتهاى فیزیکى موجود بین انسانها همان است که ما آنها را با خصوصیاتى از قبیل چاق، لاغر، بلند و کوتاه و... در افراد را مىشناسیم. کر چمر - روانشناس معروف - پس از تحقیقات فراوان در این زمینه ادعا کرد مىتوان افراد آدمى را در سه گروه «کوتاه و چاق»، «عضلانى« و «لاغر وبلند اندام» قرار داد. گروه اول برونگرا، گروه دوم پرانرژى و پرخاشگر، و گروه سوم درونگرا مىباشند. در این زمینه تحقیقات گسترده و دامنهدارى در دهههاى اخیر صورت گرفته است.
3 - رفتار بدنى و تکون خصلتها: ابنسینا معتقد است اعمال انسان که به وسیله بدن و اعضاى آن انجام مىشود، در تکون خصلتها و ملکات نقش تعین کنندهاى دارد; زیرا احساس، تخیل، غضب، بخل، عمل شجاعانه و مانند آن، در روح انسان هیاتى پدید مىآورند که وقتى آن اعمال تکرار شود، ملکات پدیدار مىشوند. بنابراین، تکرار افعال بدنى است که به صورت ملکات نفسانى در مىآید و شخصیت انسان را مىسازد.
4 - بازتاب خوردنیها بر حالات روحى: اندیشمندان تعلیم و تربیت، بر اساس یافتههاى زیستى، بر بازتاب غذاهاى ویژه بر حالات روحى انسان تکیه کردهاند. تاثیر غذاها، میوهها و سبزیجات بر جنین و تاثیر شیر مادر در تکون خصلتهاى کودک، حقیقتى انکار ناپذیر است. بازتاب مواد مخدر و شراب بر روحیات انسان نیز امرى قطعى است.
پاسخ پرسش سوم
یکى از مسائل مورد اتفاق فیلسوفان متاله، این است که پس از مرگ، روح انسان به دلیل تجرد و پیراستگىاش از ماده و خصوصیات آن و عدم انطباعش در ماده بدنى، باقى و جاودانه است; یعنى براى روح، فنا و زوال متصور نیست.
نکتهاى که حائز اهمیت است این است که همین رفتار و اعمال انسان که به وسیله بدن و اعضاى آن انجام مىشود، در روح انسان هیآت و ملکاتى را پدید مىآورد که عامل اساسىامتیازانسانهاازیکدیگراستوهمینملکات و هیآت استکهبراىانسان، فعلیتجدیدىرا پس از مرگ پىریزى مىکند و همین ملکات و هیآت، حقیقت انسان به شمار مىروندو پس از مرگ، آثار ویژهاى از اینها بروز مىنماید.
با این همه، سه مساله باید مورد توجه قرار گیرد: 1 - پس از مرگ انسان، روح با کدامین بدن ارتباط برقرار مىکند؟ 2 - ارتباط روح با بدن دنیوى در برزخ چگونه است؟ 3 - هنگام رستاخیز ارتباط روح با جسم دنیوى چگونه است؟
در ارتباط با سؤالهاى فوق، شرایع آسمانى و فلاسفه متاله اتفاق دارند که بعد از انقطاع روح از بدن دنیوى، روح انسان متوجه جدایى از حیات دنیوى مىشود، تا مدتى در کنار جسم انسان مىماند و تغییر و تحولات جسم را (تا هنگام دفن کردن) دنبال مىکند وارد مىشود دوستان، خویشان و آشنایان او که قبلا فوت کردهاند، به دیدار او مىآیند و او نیز پس از مرگش، گاهگاهى به دیدار خانواده خود مىرود.
نکتهاى که عنوان شد این است که روح پس از مرگ نیز با جسم ارتباط دارد; آن هم به لحاظ اینکه زمان زیادى را با او به سر برده است; ولىاز این جهت که براى انسان از لحظه مرگ، حیات دیگرى آغاز خواهد شد، سؤال مىشود که ارتباط روحى با کدامین بدن است؟ پاسخ این سؤال در روایات معصومین علیهمالسلام چنین است که ارتباط روح در «عالم برزخ» با بدن مثالى است. البته هنگام رستاخیز، ارتباط روح با همین بدن دنیوى است و در حقیقتبازگشت روح به بدن به این معناست که چون بدن قوه پذیرش مجدد روح را دارد و زنده شده آن، خروج از قوه به فعل است و ربطى به بازگشت فعلیتبه قوه ندارد و چون اساس این مساله، ضرورت ادیان الهى است و معاد، بازگشت اشیا با تمام وجودشان است; ضرورتا این بازگشتباید با تمام وجود باشد.
منابع و مآخذ
1 - ابن سینا، حسین بن عبدالله; الاشارات و التنبیهات; با شرح نصیر الدین طوسى و شرح الشرح قطب الدین رازى، تهران: حیدرى
2 - ابن سینا; حسین بن عبدالله; الشفا - الهیات; با تعلیقات صدرالمتالهین شیرازى، قم: بیدار
3 - ابن سینا; حسین بن عبدالله; الشفا - طبیعیات; قم: کتابخانه آیتالله مرعشى
4 - ابن سینا، حسین بن عبدالله; القانون فى الطب; دار صادر، بیروت
5 - ابراهیمى دینایى، غلامحسین; شعاع اندیشه و شهود; قم: حکمت
6 - ارسطو; درباره نفس; ترجمه: علیمراد داوودى; تهران: حکمت
7 - افلاطون; دوره آثار افلاطون; ترجمه: محمدحسن لطفى; تهران: خوارزمى
8 - الفاخورى، حناوخلیلالجر; تاریخفلسفهدرجهاناسلامى، ترجمه: عبدالمحمد آیتى، تهران: سازمان انتشارات انقلاب اسلامى
9 - بریه، امیل; تاریخ فلسفه، ترجمه علیمراد داوودى; تهران: مرکز نشر دانشگاهى
10 - سهروردى، شهاب الدین; مجموعه مصنفات (عربى) تصحیح هانرى کربن; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى
11 - سهروردى، شهاب الدین; مجموعه مصنفات (فارسى) تصحیح سیدحسین نصر; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى
12 - شریف، میان محمد; تاریخ فلسفه در اسلام (ترجمه فارسى) تهران: مرکز نشر دانشگاهى
13 - شهرزورى، شمس الدین; شرح حکمة الاشراق; تصحیح حسین ضیایى تربتى; تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى
14 - صدرالمتالهین شیرازى، محمد بن ابراهیم; الاسفار الاربعه، قم: مصطفوى
15 - صدرالمتالهین شیرازى، محمد بن ابراهیم; مفاتیح الغیب، باتعلیقات ملاعلى نورى; تهران: وزارت فرهنگ و آموزش عالى
16 - طریقى، شکرالله; بیماریهاى روانتنى; تهران: انتشارات دانشگاهتهران
17 - طباطبایى، محمدحسین; حیات پس از مرگ; چاپ در یاد نامه شهید مطهرى
18-مصباح،محمدتقى،آموزشفلسفه;تهران:سازمانتبلیغاتاسلامى
19 - مهطرى، مرتضى; مقالات فلسفى (3 ج); قم: صدرا