آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

چند و چون تصویرى که در آینه مى‏افتد در گرو دو چیز است: یکى شى‏ئى که در برابر آینه است و دیگرى ساختار وکارکرد خود آینه. در واقع، تصویر حاصل در آینه محصول کنش و واکنش متقابل شى‏ء مقابل آینه و خود آینه است. اگرروى آینه را از شى‏ء A به سوى شى‏ء B بگردانیم تصویر دگرگونه مى‏شود; اما اگر آینه‏اى را که در برابر شى‏ء A است، وفى المثل آینه‏اى مسطح است، برداریم و به جاى آن آینه‏اى دیگر، که فى المثل محدب یا مقعر است، بگذاریم باز هم‏تصویر سیرت و سان دیگر مى‏یابد و مهمتر اینکه هیچ یک از این تصاویر رجحانى بر تصویر دیگر ندارد و نمى‏توان‏گفت که یکى از آنها تصویر صحیح و درست است و تصویر یا تصاویر دیگر غلط و نادرست.
انسان آن آینه است و جهان هستى آن شى‏ء که در برابر این آینه است و آگاهى و دانشى که انسان از جهان هستى مى‏یابدهمان تصویرى است که در آینه مى‏افتد. انسان موجودى است کوچک در جهانى بزرگ که از آن فقط فهم و برداشتى‏بسیار ناقص دارد و اینکه اشیاء و امور چگونه به نظر او بیایند هم به ماهیت و طبیعت جهان بستگى دارد و هم به‏هویت و طبع او. بر این وابستگى دوم تاکید باید کرد: ساخت و کارکرد بدنى - روحى انسان در کم و کیف علم و معرفت‏او به جهان هستى نقش و تاثیر دارد. هر نظر یا طرز تفکرى متکى و مبتنى است‏بر خصائص سرشت آن فردى که‏صاحب نظر یا طرز تفکرى است و ویژگیهاى وضع و موقع او در جهان، یا، به عبارت دیگر، بر منش نوعى خاص او.بدین اعتبار، هر نظر یا طرز تفکرى ذهنى (یا انفسى (Subjective یا درونى (internal) است.
یا بیروین (external) نظر یا طرز تفکرى باشد که‏فقط به ماهیت و طبیعت جهان بستگى داشته باشد و هیچگونه بستگى‏اى به هویت و طبع صاحب آن نظر یا طرز تفکرنداشته باشد، باید گفت که چنین مفهومى مصداقى ندارد و چنین بشرى خدا هم نافرید». اما، از سوى دیگر، انسان‏آرزو و رؤیاى وصول به چنین نظر و طرز تفکرى را دارد و هرگز از این هدف و خواست‏بلند پروازانه دست نشسته است‏که از خود بیرون رود و جهان را چنانکه هست‏ببیند. در عین حال، هرچند به این مقصد عالى نمى‏توان رسید نزدیک‏شدن به آن محال نیست.
امکان تقرب هر چه بیشتر به موقف عینى یا بیرونى را مى‏توان به «ذو مراتب بودن عینیت‏» هم تعبیر کرد. فرق و تمیزمیان نظرات ذهنى‏تر و عینى‏تر، در واقع، امرى ذو مراتب است و طیف وسیعى را شامل مى‏شود. یک نحوه فهم وبرداشت هر چه کمتر به ظرفیت، قدرت، استعداد، و امکانات روحى و ذهنى شخص بستگى داشته باشد عینى‏تراست. در یک مرتبه خاص از عینیت (و ذهنیت)، مى‏توانیم با انباشتن هر چه بیشتر اطلاعات، یعنى با مشاهدات‏گسترده‏اى که از همان موقف صورت مى‏پذیرد، بر شناختمان از جهان بیفزاییم. اما کار دیگرى هم مى‏توانیم کرد، و آن‏اینکه فهم و برداشتمان را از جهان به مرتبه جدیدى از عینیت (که واجد عینیت‏بیشتر و ذهنیت کمتر است) ارتقاءدهیم، و این کار فقط از این راه امکان دارد که آن ربط و نسبت میان جهان و خودمان را که باعث و بانى فهم و برداشت‏قبلى‏مان بود مورد مداقه قرار دهیم و استنباط جدیدى حاصل کنیم که شامل فهم و برداشت فارغدلانه‏ترى ازخودمان، از جهان، و از کنش و واکنش خودمان و جهان باشد. بدین ترتیب، مى‏توانیم از نظرگاه خاص خودمان فراتررویم و آگاهى وسیعترى به دست آوریم که به صورت کاملترى با جهان همخوانى داشته باشد. به بیان دیگر، براى‏کسب فهم و برداشت عینى‏ترى از یکى از جنبه‏هاى زندگى یا جهان، از نظر اولیه‏مان نسبت‏به آن جنبه فاصله مى‏گیریم‏و از دور به آن نظر مى‏نگریم و با این دورنگرى استنباط جدیدى حاصل مى‏کنیم که هدف و متعلق شناسایى‏اش خودهمان نظر اولیه و ربط و نسبتش با جهان است. با این کار، خودمان را هم در همان جهانى قرار مى‏دهیم که بناست فهم‏شود. در این حال، نظر قدیم نمودى تلقى مى‏شود که از نظر جدید ذهنى‏تر است و با رجوع به این نظر جدید تصحیح یاتایید مى‏تواند شد. این روند مى‏تواند دائما تکرار شود و استنباطهاى عینى‏تر و عینى‏تر فراهم آورد; اما، چنانکه‏اشارت شد، عینیت مطلق کمالى است غیر قابل حصول.
اما در باب کمال بودن عینیت هم درنگ باید کرد. واقعیت این استکه در ارزیابى عینیت کسانى راه افراط و مبالغه‏پوییده‏اند و کسانى طریق تفریط و تقصیر پیموده‏اند، و حتى گاه یک متفکر هر دو کار را کرده است. آنان که عینیت راروشى براى فهم جهان، چنانکه فى حد نفسه هست، تلقى نمى‏کنند آن را دست مى‏گیرند; و آنان که معتقدند که عینیت‏نظرى جامع و کامل نسبت‏به جهان ارائه مى‏کند که جانشین نظرات ذهنى (Subjective) مى‏شود که از دل آنهابرآمده است آن را بیش از اندازه بزرگ مى‏کنند. هیچیک از این دو گروه بر حق نیستند، چراکه یکى از اینها براى عینیت‏اعتبار قائل نیست، و دیگرى محدودیت. در برابر گروه اول باید از عینیت دفاع کرد و در نزد گروه دوم باید به نقد آن‏پرداخت. و این هر دو کار در جو فکرى‏اى که هم اکنون در آن تنفس مى‏کنیم ضرورت دارد.
مهمترین محدودیت عینیت، و نه تنها محدودیت آن، محدودیتى است که مستقیما ناشى است از روند فارغدلى و بى‏تفاوتى تدریجى‏اى که عینیت از طریق آن حاصل مى‏آید. موقف عینى از این راه پدید مى‏آید که منرى ذهنى‏تر، و حتى‏انسانى‏تر را ترک گوییم; اما در باب جهان، زندگى، و خود ما انسانها بسا چیزها هست که از موقفى که واجد حداکثرعینیت ممکنه است‏به نحو کافى و وافى قابل فهم نیست. همانطور که نیچه، (Nietzsche) هشدار مى‏داد، اگر جنبه‏اى‏از واقعیت وجود داشته باشد که نتوان آن را از موقفى عینى‏تر بهتر فهم کرد، در باب آن جنبه، هرچه بیشتر در جهت‏عینیت‏بکوشیم، از واقع بیشتر دور افتاده‏ایم.
اگرچه میان عینیت و واقعیت پیوندى هست - و حتى این فرض که ما و هر چه به نظر ما مى‏آید اجزائى از واقعیتى‏بزرگتریم جست و جوى فهم را از طریق فاصله گرفتن از نمودها کارى معقول و خردپسند مى‏سازد - با اینهمه چنین‏نیست که هرچه عینى‏تر به واقعیتها بنگریم لزوما آنها را بهتر فهم کنیم. بعضى از واقعیتها را از دیدگاهى هر چه عینى‏ترمى‏توان بهتر شناخت و بعضى از واقعیتها را از دیدگاهى هر چه ذهنى‏تر.
عینیت مطلق غیر قابل حصول هم هست، یعنى بیرون رفتن از خود محدودیتهاى واضح و چشمپوشى ناپذیرى دارد.ما بحق گمان مى‏کنیم که طلب فارغدلى و انفصال از موقف ابتدایى‏مان، که موقفى است ذهنى، روش اجتناب‏ناپذیرپیشبرد فهم‏مان از جهان و نیز از خودمان است و بر آزادیمان، چه در مقام نظر و چه در مقام عمل مى‏افزاید و حال ما رابهتر مى‏کند. اما مادام که ما همینیم که هستیم نمى‏توانیم یکسره از خود بیرون شویم. هر چه کنیم، باز هم اجزاى‏جهانیم و دسترسى محدودى به سرشت واقعى بقیه اجزاى جهان و نیز به سرشت واقعى خودمان داریم. خود عینیت‏ما را به این تشخیص، رهنمون مى‏شود که ظرفیت، قدرت، استعداد، و امکاناتش محدود است. صورت افراطى این‏تشخیص شکاکیت فلسفى است، که در آن موقف عینى بتدریج‏خود را تضعیف مى‏کند و به تحلیل مى‏برد، آن هم باهمان شیوه‏هایى که از آنها براى مورد مناقشه قرار دادن و در محل شک و شبهه آوردن مواضع نا اندیشیده ما انسانها درزندگى عادى، چه در مقام ادراک، چه در مقام میل، و چه در مقام عمل، سود مى‏جوید. شکاکیت، در واقع چیزى‏نیست جز شک افراطى در باب امکان نیل به نوعى شناخت، آزادى، یا حقیقت اخلاقى; و این شک را بدین نحوتوجیه مى‏کند که به هر حال، ما یکى از اجزاى جهان و محاط در آنیم و محال است که خود را از اول بسازیم. البته این‏شکاکیت نمى‏تواند شور طلب عینیت را کاهش دهد; زیرا بسیار مى‏ارزد که بکوشیم تا عقائد، اعمال، و ارزشهایمان راهر چه بیشتر تحت تاثیر و نفوذ یک موقف عینى و غیر شخصى قرار دهیم، حتى وقتى اطمینان نداریم که از دیدگاهى‏باز هم عینى‏تر و بیرونى‏تر این کار نوعى طمع خام و خیال واهى به نظر نمى‏آید. به هر تقدیر، ظاهرا چاره‏اى جز سعى‏در این راه نداریم.
ما حصل اینکه با سه مساله مهم مواجهیم; یکى اینکه محدودیتهاى بیرون رفتن از خود کدامند و کى ما از آن حدود وثغور پافراتر نهاده‏ایم؟ دو اینکه: چه واقعیتهایى با روشهاى هر چه عینى‏تر بهتر فهم مى‏شوند و چه واقعیتهایى باروشهاى هر چه ذهنى‏تر؟ و دیگرى اینکه: چگونه مى‏توانیم، در موضوعات و مسائل مختلف، دو موقعى عینى وذهنى را، از لحاظ فکرى و نظرى و از لحاظ اخلاقى و از لحاظ عملى، با یکدیگر تلفیق کنیم؟ و تا چه حد این دو دیدگاه‏تلفیق ناپذیرند و تا چه حد قابل ادغام در یکدیگر؟
آنچه آوردیم گزارشى است از چکیده آراء و نظرات ثامس نیگل، (Thomas Nagel) ،استاد فلسفه در دانشگاه‏نیویورک، در آغاز یکى از جدیدالانتشارترین مکتوباتش، با عنوان نگریستن از ناکجا، (The View from Nowhere) وسه مساله‏اى که دربند قبل ذکر کردیم مسائلى است که سعى در جهت جوابگویى به آنها مشغله نیگل است در سرتاسرکتاب مذکور. خود وى مى‏گوید: «این کتاب درباره یک مساله واحد است: چگونه منظر یک شخص خاص واقع درجهان را با نظرى عینى در باب همان جهان، که شامل خود آن شخص و دیدگاه او هم مى‏شود، تلفیق کنیم؟ این‏مساله‏اى است که هر موجودى که وسوسه و استعداد فراتر رفتن از دیدگاه خاص خود و به تصور درآوردن کل جهان رادارد با آن مواجه است. مساله مشکل تلفیق این دو موقف هم در طرز تمشیت زندگى روى مى‏نماید و هم در مقام نظر وتفکر. این مساله اساسیترین موضع در اخلاق، معرفت، آزادى، «خود»، و ربط و نسبت ذهن با عالم طبیعت است. پاسخگویى ما به این پرسش یا طفره زدن از پاسخ به آن در تصور ما از جهان و خودمان; و در طرز تلقى، از زندگى،اعمال، و مناسباتمان با دیگران تاثیر اساسى دارد... اگر کسى بتواند بگوید که موقف درونى و موقف بیرونى چه‏ارتباطى با یکدیگر دارند، چگونه هر یک از آنها را مى‏توان بسط داد و جرح و تعدیل کرد تا دیگرى را هم در کار آورد، وچگونه‏اى این دو، در عین تلفیق و اتحاد، باید بر نظر و عمل هر شخص حاکمیت‏یابند، آنگاه آن کس به جهانبینى‏اى‏دست‏یافته است.» (p.3)
چرا باید این دو موقف تلفیق و اتحاد یابند؟ زیرا «هر نوع پیشرفت در جهت عینیت‏بیشتر استنباطى جدید از جهان که‏خود شخص و استنباط قبلى او را [که ذهنیت‏بیشتر و عینیت کمتر داشت] نیز در قلمرو خود جاى مى‏دهد; به وجودمى‏آورد. از این رو، ناگزیر این مشکل پیش مى‏آید که با نظر قدیم، که ذهنى‏تر بود، چه باید کرد و چگونه آن را با نظرجدید تلفیق مى‏توان کرد. پیشرفتهاى متوالى در جهت عینیت‏بیشتر ممکن است ما را به استنباط جدیدى از واقعیت‏برساند که منظر شخصى یا صرفا انسانى را هر چه بیشتر پشت‏سر گذارد. اما اگر مقصد و مقصود، فهم کل جهان است‏نمى‏توانیم آن نقطه شروع‏هاى ذهنى را یکسره به فراموشى بسپاریم; چرا که ما و منظرهاى شخصى‏مان هم به همین‏جهان تعلق داریم.» (p.6)
«کشاکش میان [دو موقف] بیرونى و درونى سرتاسر زندگى بشر را فرا مى‏گیرد، اما على الخصوص در ایجاد مسائل‏فلسفى تاثیر شاخصى دارد. نویسنده به چهار موضوع مى‏پردازد: مابعدالطبیعه نفس و ذهن، نظریه معرفت، اختیار، واخلاق. اما این کشاکش جلوه‏هاى مهمى هم در مابعدالطبیعه مکان و زمان، فلسفه زبان، و زیبایى‏شناسى دارد. در واقع،احتمالا هیچ حوزه‏اى در فلسفه نیست که در آن این کشاکش نقش خطیرى ایفا نکند.»
کتاب نگریستن از ناکجا، غیر از فصل اول که «مدخل‏» است، ده فصل دیگر دارد که در میان چهار موضوع مذکور توزیع‏شده‏اند. فصلهاى دوم تا چهارم، عناوین «نفس‏»، «نفس و بدن‏»، و «خود عینى‏»، به موضوع ما بعدالطبیعه نفس و ذهن‏مى‏پردازند. فصلهاى پنجم و ششم، با عناوین «معرفت‏»، و «تفکر و واقعیت‏» به نظریه معرفت ناظرند. فصل هفتم، زیرعنوان «آزادى‏»، موضوع اختیار مورد بحث قرار مى‏دهد. و فصلهاى هشتم تا یازدهم تحت عناوین «ارزش‏»، «اخلاق‏»، «زندگى خوب و زندگى خوش‏»، و «زایش، مرگ، و معناى زندگى‏» کشاکش میان دیدگاههاى عینى و ذهنى را در قلمرواخلاق ارائه مى‏کنند. در هر از این ده فصل، نویسنده سه مساله مهم پیشگفته را، یعنى محدودیتهاى سیر به سوى‏عینیت، تعیین واقعیتهاى که با روشهاى عینى‏تر بهتر شناخته مى‏شوند و واقعیتهایى که با روشهاى ذهنى بهتر شناخته‏مى‏شوند، و کم و کیف تلفیق این دو دیدگاه را، در مورد موضوع محل بحث طرح مى‏کند و به پاسخگویى مى‏پردازد.
به عقیده نویسنده، طلب افراطى عینیت‏بیماراى است که فلسفه تحلیلى اخیر بدان مبتلاست. این گرایش بیمارگونه،در فلسفه نفس و ذهن و سایر بخشهاى فلسفه، به صور و انواع گونه گونى از تقلیلگرایى، (Reducationism) انجامیده‏است که هیچیک موجه و پذیرفتنى نیست. اما راه علاج این نیست که دغدغه عینیت را در خود بمیرانیم، بلکه این‏است که بیاموزیم که همراه با منظرهاى درونى و ذهنى‏اى که نه کنار نهادنى‏اند و نه عینى شدنى، زندگى کنیم. بدین‏اعتبار، کتاب نگریستن از ناکجا در مرز میان فلسفه تحلیلى و فلسفه اگزیستانسیالیسم مى‏ایستد و از هر یک از اینها دربرابر دیگرى دفاع مى‏کند; و انصاف این است که این دفاع دو سویه در کمال ژرفنگرى و حقطلبى انجام مى‏گیرد. ترجمه‏این کتاب بزودى منتشر مى‏شود، بعون الله و تاییده.

 

تبلیغات