یک کتاب در یک مقاله - نگریستن از ناکجا به هر کجا
آرشیو
چکیده
متن
چند و چون تصویرى که در آینه مىافتد در گرو دو چیز است: یکى شىئى که در برابر آینه است و دیگرى ساختار وکارکرد خود آینه. در واقع، تصویر حاصل در آینه محصول کنش و واکنش متقابل شىء مقابل آینه و خود آینه است. اگرروى آینه را از شىء A به سوى شىء B بگردانیم تصویر دگرگونه مىشود; اما اگر آینهاى را که در برابر شىء A است، وفى المثل آینهاى مسطح است، برداریم و به جاى آن آینهاى دیگر، که فى المثل محدب یا مقعر است، بگذاریم باز همتصویر سیرت و سان دیگر مىیابد و مهمتر اینکه هیچ یک از این تصاویر رجحانى بر تصویر دیگر ندارد و نمىتوانگفت که یکى از آنها تصویر صحیح و درست است و تصویر یا تصاویر دیگر غلط و نادرست.
انسان آن آینه است و جهان هستى آن شىء که در برابر این آینه است و آگاهى و دانشى که انسان از جهان هستى مىیابدهمان تصویرى است که در آینه مىافتد. انسان موجودى است کوچک در جهانى بزرگ که از آن فقط فهم و برداشتىبسیار ناقص دارد و اینکه اشیاء و امور چگونه به نظر او بیایند هم به ماهیت و طبیعت جهان بستگى دارد و هم بههویت و طبع او. بر این وابستگى دوم تاکید باید کرد: ساخت و کارکرد بدنى - روحى انسان در کم و کیف علم و معرفتاو به جهان هستى نقش و تاثیر دارد. هر نظر یا طرز تفکرى متکى و مبتنى استبر خصائص سرشت آن فردى کهصاحب نظر یا طرز تفکرى است و ویژگیهاى وضع و موقع او در جهان، یا، به عبارت دیگر، بر منش نوعى خاص او.بدین اعتبار، هر نظر یا طرز تفکرى ذهنى (یا انفسى (Subjective یا درونى (internal) است.
یا بیروین (external) نظر یا طرز تفکرى باشد کهفقط به ماهیت و طبیعت جهان بستگى داشته باشد و هیچگونه بستگىاى به هویت و طبع صاحب آن نظر یا طرز تفکرنداشته باشد، باید گفت که چنین مفهومى مصداقى ندارد و چنین بشرى خدا هم نافرید». اما، از سوى دیگر، انسانآرزو و رؤیاى وصول به چنین نظر و طرز تفکرى را دارد و هرگز از این هدف و خواستبلند پروازانه دست نشسته استکه از خود بیرون رود و جهان را چنانکه هستببیند. در عین حال، هرچند به این مقصد عالى نمىتوان رسید نزدیکشدن به آن محال نیست.
امکان تقرب هر چه بیشتر به موقف عینى یا بیرونى را مىتوان به «ذو مراتب بودن عینیت» هم تعبیر کرد. فرق و تمیزمیان نظرات ذهنىتر و عینىتر، در واقع، امرى ذو مراتب است و طیف وسیعى را شامل مىشود. یک نحوه فهم وبرداشت هر چه کمتر به ظرفیت، قدرت، استعداد، و امکانات روحى و ذهنى شخص بستگى داشته باشد عینىتراست. در یک مرتبه خاص از عینیت (و ذهنیت)، مىتوانیم با انباشتن هر چه بیشتر اطلاعات، یعنى با مشاهداتگستردهاى که از همان موقف صورت مىپذیرد، بر شناختمان از جهان بیفزاییم. اما کار دیگرى هم مىتوانیم کرد، و آناینکه فهم و برداشتمان را از جهان به مرتبه جدیدى از عینیت (که واجد عینیتبیشتر و ذهنیت کمتر است) ارتقاءدهیم، و این کار فقط از این راه امکان دارد که آن ربط و نسبت میان جهان و خودمان را که باعث و بانى فهم و برداشتقبلىمان بود مورد مداقه قرار دهیم و استنباط جدیدى حاصل کنیم که شامل فهم و برداشت فارغدلانهترى ازخودمان، از جهان، و از کنش و واکنش خودمان و جهان باشد. بدین ترتیب، مىتوانیم از نظرگاه خاص خودمان فراتررویم و آگاهى وسیعترى به دست آوریم که به صورت کاملترى با جهان همخوانى داشته باشد. به بیان دیگر، براىکسب فهم و برداشت عینىترى از یکى از جنبههاى زندگى یا جهان، از نظر اولیهمان نسبتبه آن جنبه فاصله مىگیریمو از دور به آن نظر مىنگریم و با این دورنگرى استنباط جدیدى حاصل مىکنیم که هدف و متعلق شناسایىاش خودهمان نظر اولیه و ربط و نسبتش با جهان است. با این کار، خودمان را هم در همان جهانى قرار مىدهیم که بناست فهمشود. در این حال، نظر قدیم نمودى تلقى مىشود که از نظر جدید ذهنىتر است و با رجوع به این نظر جدید تصحیح یاتایید مىتواند شد. این روند مىتواند دائما تکرار شود و استنباطهاى عینىتر و عینىتر فراهم آورد; اما، چنانکهاشارت شد، عینیت مطلق کمالى است غیر قابل حصول.
اما در باب کمال بودن عینیت هم درنگ باید کرد. واقعیت این استکه در ارزیابى عینیت کسانى راه افراط و مبالغهپوییدهاند و کسانى طریق تفریط و تقصیر پیمودهاند، و حتى گاه یک متفکر هر دو کار را کرده است. آنان که عینیت راروشى براى فهم جهان، چنانکه فى حد نفسه هست، تلقى نمىکنند آن را دست مىگیرند; و آنان که معتقدند که عینیتنظرى جامع و کامل نسبتبه جهان ارائه مىکند که جانشین نظرات ذهنى (Subjective) مىشود که از دل آنهابرآمده است آن را بیش از اندازه بزرگ مىکنند. هیچیک از این دو گروه بر حق نیستند، چراکه یکى از اینها براى عینیتاعتبار قائل نیست، و دیگرى محدودیت. در برابر گروه اول باید از عینیت دفاع کرد و در نزد گروه دوم باید به نقد آنپرداخت. و این هر دو کار در جو فکرىاى که هم اکنون در آن تنفس مىکنیم ضرورت دارد.
مهمترین محدودیت عینیت، و نه تنها محدودیت آن، محدودیتى است که مستقیما ناشى است از روند فارغدلى و بىتفاوتى تدریجىاى که عینیت از طریق آن حاصل مىآید. موقف عینى از این راه پدید مىآید که منرى ذهنىتر، و حتىانسانىتر را ترک گوییم; اما در باب جهان، زندگى، و خود ما انسانها بسا چیزها هست که از موقفى که واجد حداکثرعینیت ممکنه استبه نحو کافى و وافى قابل فهم نیست. همانطور که نیچه، (Nietzsche) هشدار مىداد، اگر جنبهاىاز واقعیت وجود داشته باشد که نتوان آن را از موقفى عینىتر بهتر فهم کرد، در باب آن جنبه، هرچه بیشتر در جهتعینیتبکوشیم، از واقع بیشتر دور افتادهایم.
اگرچه میان عینیت و واقعیت پیوندى هست - و حتى این فرض که ما و هر چه به نظر ما مىآید اجزائى از واقعیتىبزرگتریم جست و جوى فهم را از طریق فاصله گرفتن از نمودها کارى معقول و خردپسند مىسازد - با اینهمه چنیننیست که هرچه عینىتر به واقعیتها بنگریم لزوما آنها را بهتر فهم کنیم. بعضى از واقعیتها را از دیدگاهى هر چه عینىترمىتوان بهتر شناخت و بعضى از واقعیتها را از دیدگاهى هر چه ذهنىتر.
عینیت مطلق غیر قابل حصول هم هست، یعنى بیرون رفتن از خود محدودیتهاى واضح و چشمپوشى ناپذیرى دارد.ما بحق گمان مىکنیم که طلب فارغدلى و انفصال از موقف ابتدایىمان، که موقفى است ذهنى، روش اجتنابناپذیرپیشبرد فهممان از جهان و نیز از خودمان است و بر آزادیمان، چه در مقام نظر و چه در مقام عمل مىافزاید و حال ما رابهتر مىکند. اما مادام که ما همینیم که هستیم نمىتوانیم یکسره از خود بیرون شویم. هر چه کنیم، باز هم اجزاىجهانیم و دسترسى محدودى به سرشت واقعى بقیه اجزاى جهان و نیز به سرشت واقعى خودمان داریم. خود عینیتما را به این تشخیص، رهنمون مىشود که ظرفیت، قدرت، استعداد، و امکاناتش محدود است. صورت افراطى اینتشخیص شکاکیت فلسفى است، که در آن موقف عینى بتدریجخود را تضعیف مىکند و به تحلیل مىبرد، آن هم باهمان شیوههایى که از آنها براى مورد مناقشه قرار دادن و در محل شک و شبهه آوردن مواضع نا اندیشیده ما انسانها درزندگى عادى، چه در مقام ادراک، چه در مقام میل، و چه در مقام عمل، سود مىجوید. شکاکیت، در واقع چیزىنیست جز شک افراطى در باب امکان نیل به نوعى شناخت، آزادى، یا حقیقت اخلاقى; و این شک را بدین نحوتوجیه مىکند که به هر حال، ما یکى از اجزاى جهان و محاط در آنیم و محال است که خود را از اول بسازیم. البته اینشکاکیت نمىتواند شور طلب عینیت را کاهش دهد; زیرا بسیار مىارزد که بکوشیم تا عقائد، اعمال، و ارزشهایمان راهر چه بیشتر تحت تاثیر و نفوذ یک موقف عینى و غیر شخصى قرار دهیم، حتى وقتى اطمینان نداریم که از دیدگاهىباز هم عینىتر و بیرونىتر این کار نوعى طمع خام و خیال واهى به نظر نمىآید. به هر تقدیر، ظاهرا چارهاى جز سعىدر این راه نداریم.
ما حصل اینکه با سه مساله مهم مواجهیم; یکى اینکه محدودیتهاى بیرون رفتن از خود کدامند و کى ما از آن حدود وثغور پافراتر نهادهایم؟ دو اینکه: چه واقعیتهایى با روشهاى هر چه عینىتر بهتر فهم مىشوند و چه واقعیتهایى باروشهاى هر چه ذهنىتر؟ و دیگرى اینکه: چگونه مىتوانیم، در موضوعات و مسائل مختلف، دو موقعى عینى وذهنى را، از لحاظ فکرى و نظرى و از لحاظ اخلاقى و از لحاظ عملى، با یکدیگر تلفیق کنیم؟ و تا چه حد این دو دیدگاهتلفیق ناپذیرند و تا چه حد قابل ادغام در یکدیگر؟
آنچه آوردیم گزارشى است از چکیده آراء و نظرات ثامس نیگل، (Thomas Nagel) ،استاد فلسفه در دانشگاهنیویورک، در آغاز یکى از جدیدالانتشارترین مکتوباتش، با عنوان نگریستن از ناکجا، (The View from Nowhere) وسه مسالهاى که دربند قبل ذکر کردیم مسائلى است که سعى در جهت جوابگویى به آنها مشغله نیگل است در سرتاسرکتاب مذکور. خود وى مىگوید: «این کتاب درباره یک مساله واحد است: چگونه منظر یک شخص خاص واقع درجهان را با نظرى عینى در باب همان جهان، که شامل خود آن شخص و دیدگاه او هم مىشود، تلفیق کنیم؟ اینمسالهاى است که هر موجودى که وسوسه و استعداد فراتر رفتن از دیدگاه خاص خود و به تصور درآوردن کل جهان رادارد با آن مواجه است. مساله مشکل تلفیق این دو موقف هم در طرز تمشیت زندگى روى مىنماید و هم در مقام نظر وتفکر. این مساله اساسیترین موضع در اخلاق، معرفت، آزادى، «خود»، و ربط و نسبت ذهن با عالم طبیعت است. پاسخگویى ما به این پرسش یا طفره زدن از پاسخ به آن در تصور ما از جهان و خودمان; و در طرز تلقى، از زندگى،اعمال، و مناسباتمان با دیگران تاثیر اساسى دارد... اگر کسى بتواند بگوید که موقف درونى و موقف بیرونى چهارتباطى با یکدیگر دارند، چگونه هر یک از آنها را مىتوان بسط داد و جرح و تعدیل کرد تا دیگرى را هم در کار آورد، وچگونهاى این دو، در عین تلفیق و اتحاد، باید بر نظر و عمل هر شخص حاکمیتیابند، آنگاه آن کس به جهانبینىاىدستیافته است.» (p.3)
چرا باید این دو موقف تلفیق و اتحاد یابند؟ زیرا «هر نوع پیشرفت در جهت عینیتبیشتر استنباطى جدید از جهان کهخود شخص و استنباط قبلى او را [که ذهنیتبیشتر و عینیت کمتر داشت] نیز در قلمرو خود جاى مىدهد; به وجودمىآورد. از این رو، ناگزیر این مشکل پیش مىآید که با نظر قدیم، که ذهنىتر بود، چه باید کرد و چگونه آن را با نظرجدید تلفیق مىتوان کرد. پیشرفتهاى متوالى در جهت عینیتبیشتر ممکن است ما را به استنباط جدیدى از واقعیتبرساند که منظر شخصى یا صرفا انسانى را هر چه بیشتر پشتسر گذارد. اما اگر مقصد و مقصود، فهم کل جهان استنمىتوانیم آن نقطه شروعهاى ذهنى را یکسره به فراموشى بسپاریم; چرا که ما و منظرهاى شخصىمان هم به همینجهان تعلق داریم.» (p.6)
«کشاکش میان [دو موقف] بیرونى و درونى سرتاسر زندگى بشر را فرا مىگیرد، اما على الخصوص در ایجاد مسائلفلسفى تاثیر شاخصى دارد. نویسنده به چهار موضوع مىپردازد: مابعدالطبیعه نفس و ذهن، نظریه معرفت، اختیار، واخلاق. اما این کشاکش جلوههاى مهمى هم در مابعدالطبیعه مکان و زمان، فلسفه زبان، و زیبایىشناسى دارد. در واقع،احتمالا هیچ حوزهاى در فلسفه نیست که در آن این کشاکش نقش خطیرى ایفا نکند.»
کتاب نگریستن از ناکجا، غیر از فصل اول که «مدخل» است، ده فصل دیگر دارد که در میان چهار موضوع مذکور توزیعشدهاند. فصلهاى دوم تا چهارم، عناوین «نفس»، «نفس و بدن»، و «خود عینى»، به موضوع ما بعدالطبیعه نفس و ذهنمىپردازند. فصلهاى پنجم و ششم، با عناوین «معرفت»، و «تفکر و واقعیت» به نظریه معرفت ناظرند. فصل هفتم، زیرعنوان «آزادى»، موضوع اختیار مورد بحث قرار مىدهد. و فصلهاى هشتم تا یازدهم تحت عناوین «ارزش»، «اخلاق»، «زندگى خوب و زندگى خوش»، و «زایش، مرگ، و معناى زندگى» کشاکش میان دیدگاههاى عینى و ذهنى را در قلمرواخلاق ارائه مىکنند. در هر از این ده فصل، نویسنده سه مساله مهم پیشگفته را، یعنى محدودیتهاى سیر به سوىعینیت، تعیین واقعیتهاى که با روشهاى عینىتر بهتر شناخته مىشوند و واقعیتهایى که با روشهاى ذهنى بهتر شناختهمىشوند، و کم و کیف تلفیق این دو دیدگاه را، در مورد موضوع محل بحث طرح مىکند و به پاسخگویى مىپردازد.
به عقیده نویسنده، طلب افراطى عینیتبیماراى است که فلسفه تحلیلى اخیر بدان مبتلاست. این گرایش بیمارگونه،در فلسفه نفس و ذهن و سایر بخشهاى فلسفه، به صور و انواع گونه گونى از تقلیلگرایى، (Reducationism) انجامیدهاست که هیچیک موجه و پذیرفتنى نیست. اما راه علاج این نیست که دغدغه عینیت را در خود بمیرانیم، بلکه ایناست که بیاموزیم که همراه با منظرهاى درونى و ذهنىاى که نه کنار نهادنىاند و نه عینى شدنى، زندگى کنیم. بدیناعتبار، کتاب نگریستن از ناکجا در مرز میان فلسفه تحلیلى و فلسفه اگزیستانسیالیسم مىایستد و از هر یک از اینها دربرابر دیگرى دفاع مىکند; و انصاف این است که این دفاع دو سویه در کمال ژرفنگرى و حقطلبى انجام مىگیرد. ترجمهاین کتاب بزودى منتشر مىشود، بعون الله و تاییده.