آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

مقدمه
در طول تاریخ تمدن اسلامى روابط میان اسلام و دیگر تمدنها همیشه از دو جنبه مثبت و منفى برخوردار بوده است. جنبه مثبت این روابط، رویکرد اندیشمندان مسلمان به علوم و معارف دیگر ملتها و تجربه‏ها و آزموده‏هاى آنان بوده‏است. در این رویکرد، هدف، یافتن حکمتى بوده که طبق نصوص دینى گمشده مؤمن است، هرجا بدان دست‏یابد ازآن بهره خواهد گرفت و اینگونه، تعامل مبارکى میان تمدن اسلامى و دیگر تمدنها صورت مى‏گرفته است.
از طرف دیگر همواره با نفوذ انحراف، گمراهى و اشتباه در قالبهاى گیرا و جذاب به ویژه در دوران ضعف تمدن‏اسلامى، نیز روبرو بوده‏ایم. آنچه بدین شکل روى داده، چیزى نبوده است جز فریفته شدن در برابر فرهنگهاى حاکم‏بدون تمیز دادن میان آنچه که حکمت و فرآورده مشترک تمدنها انسانى است و آنچه که گمراهى یا تحلیلها و راه حلهاى‏منطبق با خصوصیات دیگران است.
از دو قرن پیش امت اسلامى با تهاجم استعمارى نوینى از سوى غربیها روبرو شد. این بار جامعه اسلامى خود را دربرابر لشکریانى یافت که تنها به توپ و سلاح آتشین مجهز نبودند بلکه با خود چاپخانه، روزنامه، کتاب و هیاتهاى‏علمى را نیز دنبال مى‏کردند، تا با استعمار فکرى، تسلطشان بر زمین و انسان و سرمایه‏ها همیشگى و جاودان گردد.
اینک، براى گریز از تنگناى ناشى از حاکمیت فرهنگ غرب ناگزیر باید در پى جایگزینى اسلامى و منطبق باخصوصیات ملل مسلمان برآمد و براى نیل به این مطلوب چاره‏اى جز دو گونه نقد و کاوش نیست; بررسى تمدن‏غربى و بازشناسى ویژگیهاى مثبت آن که با تمدن شرایط زیستى و اجتماعى ما همخوانى دارد و نیز تفحص درمواریث فرهنگى خودمان براى تمیز اصول و ثوابت از فروع و متغیرها.
کتاب حاضر «منهج البحث الاجتماعى بین الوضعیة و المعیاریة‏» در راستاى این هدف والا به نقد پوزیتویسم غربى بامکاتب مختلف و تاثیرات گسترده آن برگرایشهاى مختلف علوم انسانى پرداخته است و پس از نقد کوششهایى که درجهان اسلام براى ارائه نظامهایى فکرى بدون در نظر گرفتن اسلام یا تحت‏شعار اسلامى کردن علوم اجتماعى بدون‏رهایى کامل از تاثیرات پوزیتویسم غربى صورت گرفته است، در پى ساخت و پرداخت جایگزینى اسلامى براى‏متدولوژى پوزیتویستى برآمده است. براى آنکه بیشتر با اهداف و دیدگاههاى نویسنده این کتاب، آقاى محمد محمدامزیان از تونس آشنا شویم، بخشى از گفته‏هاى وى در پیشگفتار کتاب همراه با توضیحاتى برگرفته از متن کتاب تقدیم‏خوانندگان گرامى مى‏شود:
بى تردید، برجسته‏ترین ویژگى دوران ما توجه به متدولوژى تحقیق است، به ویژه در زمانى که تقابلهاى فکرى وایدئولوژیک میان فلسفه‏ها و گرایشهاى مختلف به اوج خود رسیده است. امروزه فلسفه‏هاى تحصلى و مادى على‏رغم اختلافهایشان از روشهاى نوین علمى براى عرضه توجیهى مقبول در مورد تبیینهاى مادیشان از انسان، جهان وزندگى مدد مى‏گیرند.
با برداشت آگاهانه از نوع روشهاى مسلط روز و با ابهام از اعتقاد و پایندیمان به محتواى عقیدتى و ایدئولوژیک اسلام، زمینه عرضه روشهایى فراهم میاید که از منظومه فکرى ما ناشى مى‏شود و داراى ساختى متمایز از دیگر فلسفه‏ها ونظریه‏ها و گرایشهاى داراى جهت‏گیرى انسانى محض خواهد بود.
هدف اساسى این کتاب، ارائه جایگزینى روشمند است که تا حد زیادى با دیدگاه اعتقادى و تشخیص فرهنگى ماتوافق داشته باشد و بتواند پاسخگوى نیازها و مشکلات اجتماعى ما باشد و توانایى ایستادگى در برابر مکاتب مسلطدر عرصه‏هاى فرهنگى را داشته باشد.
پوزیتویس و معیارگرایى:
تمام نقد این کتاب متوجه متدلوژى تحصلى است و بدیل مورد نظر آن که اصول کلیش ارائه خواهد شد، روشى است‏ملاکمند و اصولگرا که از وحى و منابع دینى استخراج شده است. مقصود از متدلوژى تحصلى نگرشى است فلسفى به‏هستى، زندگى و انسان که به مرور تکامل یافته است و ظهور آن با فیلسوف فرانسوى آگوست کنت در قرن نوزدهم‏میلادى همراه بوده است. ویژگى محورى مکاتب تحصلى، علمانى بودن آنهاست، بدین معنا که در بررسى پدیده‏هاى‏طبیعى، انسانى و اجتماعى نگاهى کاملا علمى و مستقل از تصورات و مفاهیم و برداشتها دارد و در روش تحقیق خوددر علوم انسانى از الگوى علوم طبیعى تجربى پیروى مى‏کند، بصورتى که تنها راه کشف حقیقت علمى در همه ابعادطبیعى و انسانى را حس و تجربه حسى میداند. معناى مورد نظر این کتاب از پوزیتویسم اگرچه با معناى اصطلاحى آن‏تباین ندارد ولى از آن عامتر و فراگیرتر است و شامل هر نگرشى مى‏شود که در بررسى قضایاى انسانى از نگرشهاى‏دینى دورى مى‏گزیند و دین و وحى را از منابع شناخت‏بیرون مى‏داند.
معیارگرایى یا اصول گرایى، دیدگاه یا روشى است که از مرحله بررسى واقعى صرف که به وصف واقع بسنده مى‏کندگذر کرده و در پى ارزشگذارى و طرح جایگزین در پرتو معیارهاى برخاسته از وحى بر مى‏آید. این دید، تنهاارزشگذارانه یست‏بلکه بررسى واقع را نیز از نظر دور نمى‏دارد و شامل دو مرحله ملازم با هم است; مرحله بررسى‏وصفى، گزارشى و مرحله ارزشگذارى و طرح جایگزین و اینگونه، تعارض ادعایى پوزیتویسم میان احکام واقعى واحکام ارزشى را از بین مى‏برد. این نظریه از وحى الهام مى‏گیرد و از اعتراف به مشروعیت ارزشهاى حاکم در واقع‏اجتماعى خاص به دلیل وجود و شیوع آنها سرباز مى‏زند و مى‏کوشد واقعیت را در پرتو الگوها و ملاکهاى از پیش‏تعیین شده تغییر دهد.
محتواى کلى کتاب:
این کتاب در 480 صفحه و شامل چهار فصل است:
فصل اول: نواقص و جنبه‏هاى منفى متدلوژى تحصلى:
این فصل، خود در برگیرنده چهاربخش است. در بخش اول به تبیین اوضاع تاریخى و اجتماعى خاصى پرداخته‏مى‏شود که زمنیه ساز ظهور متدلوژى تحصلى گردید. عوام عمده پیدایش این شیوه عبارتند از:
- شیوه تفکر کلیسا; محو شدن در متافیزیکى عمیق و نفى هر نوع اندیشه بشرى و قلع و قمع شیوه تفکر علمى
- تحمیلهاى کلیسا در همه زمینه‏هاى زندگى
- پیوند میان نظام فئودالى منفور و نظام دینى
تا اوایل هجدهم میلادى در غرب گامهاى زیادى در رهایى از تفکر دینى برداشته شد و در این قرن که به آن «عصرروشنگرى‏» مى‏گویند، این روند تکمیل شد و وحى از جهت دادن و راهبرى کردن کنار زده شد.
مهمترین ویژگى این قرن را نفى و تخریب دانسته‏اند رشد درک عقلانى، خود اتکایى عقل، شجاعت و جسارت درایجاد نظامهاى اجتماعى جدید بر اساس احکام عقل و ایمان به همکارى و برادرى انسانى بر اساس فرهنگ عقلانى -و نه دینى - از ممیزه‏هاى این قرن محسوب مى‏شود. با پایان یافتن قرن هجدهم گرایشهاى علمانى بر گرایشهاى‏کلیسایى کاملا غلبه یافته بود. انقلاب فرانسه در سال 1789 حلقه اخیر شرایط منتهى به پوزیتویسم بود. آگوست کنت‏مى‏گوید: «اگر انقلاب فرانسه نمى‏بود نه جامعه‏شناسى وجود مى‏یافت و نه فلسفه پوزیتویستى‏».
مبانى متدلوژیک پوزیتویسم اجتماعى عبارت است از:
- تنها منبع شناخت اجتماعى، حس است.
- پدیده‏هاى اجتماعى نیز باید در معرض تجربه اجتماعى قرار گیرند.
- پدیده‏هاى اجتماعى نیز مانند پدیده‏هاى طبیعى شى‏ء هستند.
نتایج تطبیق مبانى این متدلوژى بر علوم انسانى:
- تورم باروهاى علمى و نشستن علم به جاى دین
- محدود کردن واقعیت اجتماعى در ابعاد مادى و ظاهرى آن.
- نسبى گرایى به جاى مطلق گرایى در بررسى پدیده‏هاى اخلاقى; نسبى بودن حقایق اخلاقى به دلیل آنکه جامعه منبع‏قوانین است، بى طرفى اخلاقى در بررسیهاى اجتماعى، پذیرش واقعیتهاى اجتماعى و تثبیت ارزشهاى حاکم برجامعه.
- توجیه مشروعیت گرایشهاى الحادى.
- تعمیق شک و ایجاد تزلزل در بنیانهاى فکرى
در بخش دوم از فصل او مؤلف به نقد روش تحصلى در بررسى جنبه متافیزیکى جامعه‏شناسى مى‏پردازد; از آنجا که‏امورى چون ریشه زبانها، منشا ادیان، ماهیت اخلاق و موجودیت نظامهاى اجتماعى قابل بررسى با شیوه‏هاى علمى‏نیستند، تحصلى‏ها در مواجهه با این امور یا باید مبانى متدلوژیک خود را بسط و توسعه دهند، یا از فراگیر و انحصارى‏بودن شیوه خود دست‏بکشند و به بررسى بخشى از پدیده‏ها که تنها جنبه مادى و آشکار دارد بسنده کنند. دیدگاههاى‏پوزیتویستها در مورد خاستگاه نظامهاى اجتماعى بویژه دین و نیز تحول جوامع بشرى، به خوبى نمایانگر بحران‏متدلوژیک اینان در مقوله‏هایى اینچنین است.
بخش سوم با بیان تناقض نظریه‏هاى جامعه شناختى و عوامل این تناقض مى‏پردازد; در تحلیل تحولات اجتماعى‏دیدگاههاى مختلفى وجود دارد; نظریه آگوست کنت که مبناى تحول اجتماعى را تحول اندیشه انسانى در مراحل‏لاهوتى، فلسفى و علمى مى‏دانست و نظریه‏هاى تحول بر اساس دین، تحول بر اساس تراکم جمعیت، تحول بر اساس‏تحول وسائل تکنیکى و صنعتى یا ابزار تکنولوژى، تحول اجتماعى بر اساس تحرکهاى محیطى و جغرافیایى، تحول براساس عامل نژادى، تحول بر اساس تحولات بیولوژیک و زیستى تحول بر اساس عوامل روانى تحول بر اساس عامل وساخت اجتماعى و تحول بر مبناى تحولات اقتصادى.
این نظریات در میان خود با تناقضهاى فراوانى روبرو هستند، به طورى که ایجاد چارچوب واحدى که جامع این‏نظریات باشد، بسیار دشوار است. آنچه که مهم است تحلیل عوامل این تناقضهاست. نبود چارچوب واحدى که بتواندمرجع و مبنا باشد، بسنده کردن به تفسیرها و برداشتهاى شخصى، تورم نظریه‏هاى مختلف و جهت‏گیریهاى‏ایدئولوژیک با ذهنیتهاى پیشین از مهمترین عوامل تنقاضات موجود در علوم اجتاعى است.
بخش چهارم به جهتگیریهاى ایدئولوژیک جامعه‏شناسى و خدمات آن به اهداف استعمارى مى‏پردازد.
فصل دوم: نمایندگى مکاتب تحصلى در سرزمینهاى عربى و جایگزین متدیک آنها
تئوریهاى اجتماعى غربى، با ورود خود، نزاع میان علم و دین در غرب را نیز به سرزمینهاى اسلامى وارد کرد. نزاع میان‏علم و دین در غرب از لحاظ تاریخى طبیعى جلوه مى‏کند. اندیشمندان تحصلى گراى ما کوشیدند براى این تقابل درمحیط و تاریخ اسلامى نیز ریشه‏ها و اساسهایى را بیابند و به نوعى یگانگى در زمینه‏هاى جدایى علم و دین در هر دومنطقه قائل شوند. اینان معتقدند، شرایط اپیستمولوژیک جهان اسلام و غرب در قرون وسطى یکسان بوده است واندیشه اسلامى بسان اندیشه مسیحى تاب گرایشهاى علمى را نداشته است. با این هدف کوششهاى بسیار صورت‏گرفته است تا نزاعى میان علم و دین و عقل و وحى در فرهنگ تاریخ اسلامى کشف یا جعل شود. گاهى قرآن را فاقداستدلال عقلى دانستند، گاهى واژه عمل در قرآن را به معناى لغوى و نه اصطلاحى آن گرفتند و گاهى عقلانیت عربى‏را عقلانیتى فقهى به حساب آوردند که تمام هم آن استنتاج فرع از اصل و امور جدید از امور قدیم است و التزام به‏نصوص و منابع مانع ابتکار و نوآورى و آزادگى آن است. در این رویکردها، جهت دهى‏هاى استعمار، و خود فراموشى‏بیشترین تاثیر را داشته است. استعمار همیشه در پى آن بوده است که قداست دین در دید محققان را از بین ببرد،نصوص دینى را چون دیگر مواریث انسانى و در معرض روشهاى تحلیل مواریث غیر دینى بشمار آورد و پاى بندى وتعصب عقیدتى را ملغى کند و بطور کلى جامعه‏شناسى در کشورهاى عربى با اهداف استعمارى بدنیا آمد و پیشگامان‏آن همه غرب زدگانى بودند که در دانشگاههاى غربى و تحت تاثیرات غربیها به مطالعات جامعه شناختى رو آوردند.
مکاتب جامعه شناختى بارز در دنیاى غرب یعنى دیدگاه اجتماعى داروینى، مکتب جامعه شناختى دورکیمى وگرایش مارکسیستى و بطور کلى گرایش تحصلى آثارى منفى در عرصه اندیشه و تفکر عربى بجا گذاشت و در زمینه‏هاى‏دینى تخریب یا تردیدهایى فراوانى را ببار آورد.
نظریه‏هاى اجتماعى جایگزین
به عنوان جایگزینى نظریه‏هاى جامعه‏شناسى غربى، دو گونه تلاش در کشورهاى عربى صورت گرفته است; گرهى درپى بنیان کردن جامعه‏شناسى غربى برآمدند و به بررسى و جمع آورى مواریث جامعه شناسانه عربى پرداختند وو وضعیت اجتماع جوامع عربى را محور مطالعات میدانى خود قرار دادند و هدف خود را خدمت‏به آرمانهاى قومى‏عرب انگاشتند. در نقد این رویکرد باید توجه کرد که فرآورده‏هاى فکرى و اجتماعى دانشمندان پیشین اسلامى، هیچ‏ارتباطى به قومگرایى آنان به معناى امروزین آن نداشته است و گذشته درخشان مسلمانان هیچگاه بر عروبت تکیه‏نداشته است. این نگرش به نوعى، علمانى است و از این رو با تناقضى از درون روبروست; از طرفى به مواریث‏اجتماعى علماى اسلامى استناد مى‏کند و از طرفى در ایجاد چارچوبهاى قومى - و نه اسلامى - براى نظریه خود است.به علاوه قومیت‏بجاى آنکه گرایشى مکتبى و دیدگاهى عقیدتى و متدیک باشد، گرایشى نژاید است و نمى‏تواندجایگزین نظریات علمى جهانى باشد.
گروهى دیگر به جامعه‏شناسى اسلامى به عنوان جایگزین جامعه‏شناسى غربى رو آوردند. این گروه خود به دو دسته‏تقسیم مى‏شوند; برخى از اینان از موضع جامعه شناختى و با الهام از نظریه‏هاى جامعه شناختى به موضوعات ودیدگاههاى اسلامى رو آوردند و عملا به نوعى التقاط مبتلا شدند. اینان غفلت کردند که اسلامى بودن موضوع تحقیق‏جامعه شناختى یا آوردن نظیر مفاهیم و افکار جامعه شناختى غرب از میان منابع و مواریث اسلامى، منتهى به‏جامعه‏شناسى اسلامى در صورتى عینیت مى‏یابد که بر مبنایى متدیک و آگاهانه و یا نصب العین قرار دادن باورهاى‏اسلامى چون منبع و میزان استوار شود. تلاش آنان تنها به نوعى تطبیق و مقایسه با افزودن شاخه‏اى به شاخه‏هاى‏جامعه‏شناسى منتهى مى‏شود.
در مقابل برخى جامعه‏شناسى خود را بر اساس اسلام به عنوان خاستگاه تفکر، تحلیل و بررسى بنیان نهادند.
و متدلوژى تحقیق اجتماعى را بر بنیانهاى اسلامى استوار کردند. این تلاش مى‏تواند با موفقیت و کامیابى همراه باشد. على بشارات، راجى فاروق، شیخ مرتضى مطهرى و على شریعتى از اندیشمندانى هستند که اینگونه به مسائل‏اجتماعى پرداختندو گامهایى مثبت‏بسوى جامعه‏شناسى واقعا اسلامى برداشتند.
جامعه‏شناسى دینى:
برخى از انیدشمندان ضمن یکى دانستن علوم انسانى و علوم طبیعى از لحاظ روش مطالعه و تحقیق، در ضرورت وحتى امکان جامعه‏شناسى دینى و بطور کلى علوم انسانى دینى تشکیک کرده‏اند، اینان فرق میان علوم طبیعى و علوم‏انسانى را نادیده گرفته‏اند. علوم طبیعى داراى طبیعتى بى طرف و مستقل از برداشتها و ارزشهاى انسان مى‏باشد، حال‏آنکه علوم انسانى، علومى ارزشى هستند که با ارزشهاى انسانى و فلسفه‏ها و ایدئولوژیهاى انسانى بشدت مرتبطهستند، از این رو با تعدد ایدئولوژیها و ویژگیهاى این علوم نیز تغییر پیدا مى‏کنند.
جامعه‏شناسى اسلامى مى‏رود تا راه خود را باز کرده و به سمت نقطه مطلوب پیش رود، اگرچه همچنان با مشکلاتى که‏بیشتر از ناحیه علمانیهاى مسلط بر مراکز علمى و دانشگاهى است روبرو مى‏باشد. متاسفانه مؤسسات علمى ما علوم‏جدید را آنگونه که از منابع غربى دریافت مى‏کنند تعلیم مى‏دهند بدون آنکه به تقان، تکمیل و اسلامى و بومى کردن‏آنها اهتمام ورزند.
فصل سوم: مبانى علوم اجتماعى و ضوابط روشمند تحقیق اجتماعى
این فصل عمدتا در پى تعیین ضوابط روشمندى است که هدف آن ایجاد نوعى انسجام و هماهنگى درونى میان‏نگرش اجتماعى و دیدگاههاى اسلامى است، بصورتى که نظریه اجتماعى در خطوط کلى آن با اصول اسلامى‏هماهنگ شود. براى نیل به این مطلوب اعمال ضوابط ذیل الزامى است:
1 - تعریف مجدد مفهوم علمى بودن:
از نگاه تحصلى تنها راه علمى شدن تحقیقات انسانى، الگو قرار دادن علوم طبیعى است، حال آنکه میان علوم انسانى‏و علوم طبیعى فرقهایى جوهرى چه از لحاظ موضوع و چه از لحاظ روش وجود دارد. از این رو علم را باید بگونه‏اى‏تعریف کنیم که شامل همه نوع دانستنیهاى داراى نظم و انسجام بشود.
2 - گنجاندن وحى در ضمن منابع شناخت در علوم اجتماعى:
وحى در این زمینه داراى تواناییهاى بسیارى است از جمله:
- تحکیم منابع و اصول موضوعه علوم اجتماعى، مانند وضعیت جوامع بدوى، اقوام پیشین، باورها و عادات نیک وبد گذشتگان، نقش باورهاى دینى و رهبریهاى انبیاء در گذشته و ویژگیهاى رسوخ یافته برخى از اقوام مانند بنى‏اسرائیل
- تصحیح اشتباهات فلسفى جامعه‏شناسى در زمینه‏هایى چون انتروپولوژى [انسان‏شناسى] و تاسیس نظامها ونهادهاى اجتماعى تبیین قوانین اجتماعى به مثابه سنتهاى عام هستى، سنتهاى قطعى اجتماعى همچون تلازم میان‏فرمانبرى و پیروزى یا فساد اخلاقى و سقوط جوامع با ظلم و هلاکت.
3 - پایبندى به دیدگاههاى اسلامى مبتنى بر توحید:
محقق اسلامى باید در تمام برداشتها و تحلیلهاى اجتماعیش با اصول و عقاید اسلامى هماهنگ باشد و بتواندشخصیت تاریخى و هویت اعتقادى خود راحفظ کند و از وقوع در شکلهاى مختلف جدایى و از هم گسیختگى‏اعتقادى پرهیز کند. این ضابطه، تشکیل دهنده اساس اعتقادى و چارچوب نظرى و ایدئولوژیکى است که تعیین کننده‏و جهت دهنده تحقیق اجتماعى است و در نقطه مقابل چارچوب ایدئولوژیک دیدگاههاى اجتماعى سرمایه دارى ومارکسیسم قرار مى‏گیرد. این ضابطه عملا همه برداشتها و دیدگاههاى مربوط به انسان و جامعه را تحت تاثیر قرارمى‏دهد. براى تبیین این ضابطه بر دو محور تاکید مى‏شود:
الف - توحید:
بعنوان چارچوبى که داراى کارکردى روشمند است: زمانى که در پى یافتن مبنایى روشمند برا علوم انسانى هستیم،حتما باید عقیده‏اى را عرضه کنیم که مبناى آن علوم در نگاهشان به انسان و جامعه زندگى است. اساس فلسفى یااعتقادى دیدگاه اسلامى توحید است، بدین معنا که انسان در ملکوت الهى زندگى مى‏کند و در برابر نظامها و سنتهاى‏الهى در هستى و اجتماع تسلیم و خاضع است و اینکه هر چه در هستى است‏به خدا بر مى‏گردد و این خداست که‏انسان را آفرید و راه و روش زندگى وى را تعیین مى‏کند.
بر این اساس، ماموریت اصلى علوم اجتماعى کشف نمونه و الگوى الهى در زمینه اخلاق، سیاست، اجتماعى و همه‏نظامهاى هستى و نیز تنظیم مجدد این نظامها در پرتو آن الگو مى‏باشد. انسان موحد چنین باور دارد که تمام پدیده‏هاى‏طبیعى و اجتماعى پیرامون وى فعل الهى و گامى در راه غایات پروردگار متعال است. در نگرش توحیدى همه اسباب‏و علل به مبداالهى منتهى مى‏شود.
در مقابل، دیدگاههاى اجتماعى موجود على رغم اختلاف فکرى و فلسفیشان در یک نقطه بهم مى‏رسند و آن منحصردانستن هستى در انسان و طبیعت و تلقى انسان به عنوان بخش و نوعى از انواع طبیعت مى‏باشد. این دیدگاهها همه‏کیان و نظامهاى هستى را آفریده انسان مى‏دانند و انسان را بالاترین ارزش آفرینش تلقى مى‏کنند. حال آنکه در دیدگاه‏اسلامى در همه ابعاد شناخت، پرداخت نظریه، ساخت و تغییرات اجتماعى، توحید بعنوان اساس و مبنا مطرح‏مى‏باشد.
ب - بررسى مقایسه‏اى پاره‏اى از اصطلاحات رایج در نظریات اجتماعى:
مؤلف کتاب به عنوان نمونه به بررسى مقایسه‏اى اصطلاح «تحرک اجتماعى‏» [تغییر در شان و منزلت اجتماعى،] ومفاهیم ذیل آن از نظرگاههاى سرمایه دارى، مارکسیسم و اسلام پرداخته است; مثلا تحرک اجتماعى از نظر سرمایه‏دارى بر درآمد، سرمایه و تملک وسایل تولید مبتنى است و همه اینها را امورى طبیعى مى‏داند که در اختیار همه افرادو طبقات جامعه قرار دارد و شکست فرد یا طبقه‏اى در صعود بر نردبان اجتماعى به سوء اختیار و ناتوانى شخصى وطبقه‏اى آنها بر مى‏گردد و ارتقاى اجتماعى نتیجه طبیعى فرایند تحول اجتماعى و طبقاتى است.
از نظرگاه مارکسیسم، جامعه انسانى غیر اشتراکى آکنده از درگیرى دائمى تاریخى و فرهنگى میان دو طبقه اجتماعى‏حاکم و محکوم است و مبناى تقسیم رابطه افراد با وسائل تولید است.
از نظر اسلام افراد از لحاظ سیاسى یا اقتصادى جایگاههاى مختلفى پیدا مى‏کنند و این تفاوت هیچ دلالتى بر طبقه‏بندى افراد و مقام منزلت اجتماعى آنها ندارد. اساس و مبنا در تعیین جایگاه افراد، ملاکهاى عقیدتى و ارزشى است واز این رو جوامع به دو گروه توحیدى و مشرک تقسیم مى‏شوند.
همچنین واژه‏هایى چون رسول، بنى، صدیق، شهید، مجاهد، مؤمن، کافر، موحد، مشرک، متقى، صالح، مصلح،مفسد، ربانى، ناصح، مستکبر، مستضعف، علو طلب و متعالى در دیدگاه سرمایه دارى احکام و مفاهیمى بى معنا وبیانگر حالات شخصى فاقد اهمیت هستند. مارکسیسم نیز چنین نگاهى به این مفاهیم دارد ولى از نظر اسلام این‏مفاهیم، احکامى ارزشى هستند که دلالت‏بر حاکمیت و عدم حاکمیت ارزشها و در مواردى دلالت‏بر ظلم اجتماعى ونبود تدبیر صحیح و مشروع دارند.
4 - پرهیز از گرایشهاى درونى و جهت گیریهاى ایدئولوژیک غیر اسلامى:
در گذشته دیدیم که از جمله آفات جامعه‏شناسى، گرایش آن به منافع حکومتها، اقوام و، طبقات و استعمار گران بوده‏است، به طورى که جامعه‏شناسى بیشتر از آنکه ابزارى علمى براى نیل به شناخت‏حقایق باشد ابزارى ایدئولوژیک ودر مسیر اهداف خاص غیر علمى بوده است. جانبدارى اغلب جامعه شناسان از یکى از دو گرایش سرمایه دارى وسوسیالیستى بر این اساس تبیین و توجیه مى‏شود.
تاثیر ایدئولوژیها بر تحقیقات اجتماعى آنچنان شدید بوده است که برخى علوم اجتماعى را علومى بالضرورة‏ایدئولوژیک دانسته‏اند و گفته‏اند چون این علوم مربوط به انسان و حاصل تلاشهاى انسانى است و انسان نیز فارغ ازارزشها، اهداف و منافع طبقاتى، سیاسى و بدور از تاثیر موقعیتهاى جغرافیایى و تاریخى نیست، از این رو گریزى ازگرایشهاى ایدئولوژیک نیست.
ما به جاى آنکه هم خود را به جدا کردن انسان از این نوع گرایش که عملا به مسخ هویت انسانى منتهى مى‏شود،مصروف کنیم مى‏باید ارزشها و مبناهایى را به دست‏بیاوریم که شایسته و بایسته ایفاى نقش ایدئولوژیک باشند. به نظرما میان جهت‏گیرى علمى و جهت‏گیرى ایدئولوژیک ضرورتا تعارض نیست. مى‏توان پدیده‏هاى اجتماعى را با دیدى‏علمى و واقعى مورد بررسى قرار داد و در عین حال نسبت‏به آنها موضعى انتقادى و همراه با احساس خوشایند یاناخوشایند داشت.
ایدئولوژى اسلامى تنها ایدئولوژى قابل استناد در بررسى پدیده‏هاى اجتماعى است و ایدئولوژیهاى محدودنگر،بسته، طبقاتى و قومى کاملا مردود هستند؟
5 - پایبندى به دیدگاه ارزشى:
پیشگامان جامعه‏شناسى از بدو پیدایش این علم کوشیدند که میان احکام ارزشى و احکام واقعى تمایز قائل شوند،اینان ارزشها را مهمترین مانع تحقیق علمى دانستند و جامعه‏شناسى را به عنوان علمى معرفى کردند که وظیفه آن‏پرداختن به آنچه هست - نه آنچه شایسته تحقق است - مى‏باشد; حال آنکه عملا جامعه شناسان به دیدگاههاى ارزشى‏پایبند بوده و هستند و گرایشهاى نژادى، قومى، طبقاتى، اصلاحى، فلسفى و اخلاقى همواره تحقیقات جامعه‏شناختى را تحت تاثیر خود قرار داده است. به همین جهت گرایشى جدید در میان جامعه شناسان غربى پیدا شده‏است که به پایبندى به ارزشها در تحقیقات اجتماعى دعوت مى‏کند. و مى‏گوید «جامعه‏شناسى فارغ از تطبیق ارزشهاامر پوچى است که هیچ‏گاه وجود نیافته است‏».
از نگاه اسلامى جامعه‏شناسى مى‏باید مشتمل بر دو مرحله باشد; در مرحله اول که گزارشى صرف است محقق‏مى‏کوشد واقعیت اجتماعى را آنچنان که هست، کشف کند. در این مرحله باید از هر نوع تعصبى بدور باشد. در مرحله‏دوم نوبت‏به اهداف، ارزشگذاریها و موضعگیریهاى محقق اسلامى نسبت‏به آو واقعیت اجتماعى فرا مى‏رسد.جامعه‏شناسى تحصلى فقط به وصف واقع بسنده مى‏کند ولى جامعه‏شناسى اسلامى پس ار وصف واقع به مرحله‏ارزشگذارى پا مى‏گذارد.
6 - تعیین ثوابت و متغیرها در زمینه‏هاى اعتقادى، اخلاقى، فقهى و اجتماعى
نگرش اسلامى در عین نفى نسبى گرایى در اخلاق و دیگر ارزشهاى انسانى و على رغم اعتقاد به وجود ثوابت اخلاقى، اعتقادى و فقهى، به وجود ارزشهاى متغیر که بر حسب سنتها و عرفهاى ساخته و پرداخته انسان و جامعه تغییرمى‏کند، نیز معتقد است و محقق اجتماعى با تکیه بر دیدگاه اصولى مى‏یابد ثوابت دینى را از متغیرهاى دینى تمیزدهد.
7 - پرهیز از تفسیرهاى یک جانبه و یک سونگر و پایبندى به نگاهى فراگیر در تحلیل قضایاى انسانى و ا
جتماعى
عموم مکاتب اجتماعى مادى نسبت‏به انسان نگاههایى یک جانبه و جزئى نگر دارند; انسان مارکسیست تنها رفتارمتغیرى است که بر حسب رابطه‏اش با ابزار تولید تغییر مى‏کند و در برابر جبر تاریخ تسلیم و فاقد هر نوع اراده واختیارى است. انسان تحصلى یک تصویر پیچیده از تصاویر فیزیکى و مادى هستى است و در برابر اجتماعى که‏ارزشها و رفتار وى را تعیین مى‏کند، خاضع است، انسان انتروپولوژى مجموعه‏اى از استعدادهایى است که بر طبق‏عوامل زیستى شکل مى‏پذیرد و انسان مکتب سودگرایى، فرصت‏طلبى است که در پى خواستهاى فردى خود است،انسان فرویدى تلى از غرایز جنسى است و انسان داروینى حیوانى است اجتماعى که فاقد ویژگیها و ارزشهاى اصیل وپایدار است.
تمام این مکاتب تنها به بعدى از ابعاد انسان توجه کرده‏اند و غفلت کرده‏اند که انسان، کلى است هماهنگ و داراى‏ابعاد مختلف و شخصیتش برخوردار از جنبه‏هاى مادى و روحى و فطرتى ثابت و موازینى معین است، اگر چه باواقعیتهاى اجتماعى و زیستى نیز در تعامل است. مکاتب مادى انسان را از خلال دو عامل زمان و محیط زیست موردبررسى قرار مى‏دهند ولى اسلام علاوه بر این دو عامل به عاملى مهمتر نیز توجه دارد و آن عامل عقیده و باورهاى‏دینى است، عاملى که در طول تاریخ مهمترین نقش را در تحولات اجتماعى ایفا کرده است و همچنانکه مبدا تکوین‏هستى، آسمانى بوده است، مبدا حرکتها و تحولات تمدن ساز انسانى نیز آسمانى و الهى بوده است.
فصل چهارم: به سوى ساخت روشمند بررسیهاى میراث اجتماعى اسلام
هدف از این فصل عرضه برداشتى روشمند و برخاسته از ثواب و مسلمات اسلامى در خصوص میراث اجتماعى‏اسلام است. در این فصل راه کارهایى ارائه مى‏شود که محقق مسلمان را در بررسى مواریث اجتماعى بجا مانده ازدانشمندان اسلامى یا دستاوردهاى محیط فرهنگى اسلام یارى دهد. در استخراج و استحصال دیدگاههاى اجتماعى‏اسلام لازم است میان آنچه که برخاسته از اسلام ناب و اندیشه‏هاى مسلمانان پایبند به باورهاى وحیانى است و آنچه‏که تنها نسبت آن با اسلام ظهور و بروز آن در محیط اسلامى است، تمیز قائل شد.
در این فصل دو محور مهم مورد بررسى قرار گرفته است:
شیوه اصولى و تعدد مکاتب اجتماعى
براى منحرف نشدن از راه وحى، نیاز به میزان و مقیاسى است که اجتهادات و برداشتهاى متفکران اسلامى با آن‏سنجیده شود و این همان روش انحصارى علماى اسلام یعنى روش اصولى است. البته مقصود از روش اصولى تنهااصول فقه نیست و مقصود شیوه‏اى گسترده‏تر از آن و شامل همه حوزه‏هاى فکرى و فرهنگى دین مى‏شود و به معناى‏روش ساخت و پرداخت اندیشه و عمل بر اساس اصول کلى دین مى‏باشد. علماى اسلام با تمسک به این شیوه‏کوشیده‏اند، میان آنچه ساخته ذهن بشر است و آنچه که حقیقتا برخاسته از دین است ،تمیز قائل شوند. این شیوه دربخش عقاید در کلام - اصول دین - و در بخش احکام و قوانین شرعى در اصول فقه نمود یافته است.
روش اصولى در بخش عقیدتى براى حفظ استقلال دیدگاه اسلامى در زمینه‏هاى هستى، انسان و زندگى و در مقابل‏فرهنگهاى بیگانه و افکار وارداتى و فلسفه‏هاى شرک‏آمیز به کار گرفته شده است. و در بخش قانونگذارى براى‏حاکمیت الگوى الهى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها به کار گرفته مى‏شود. قوانین دینى با لحاظ مصالح انسانى‏تشریع شده‏اند، از این رو فقها مصالح انسانى را مورد توجه قرار مى‏دهند، البته تا جایى که در چارچوبهاى شرعى‏بگنجد و با مصالح شرعى تعارض نداشته باشد. آنچه واقعا مصلحت انسانى است‏یا داراى نص خاص است و یا بامناطات شرعى قابل استخراج از نصوص عام شرعى است.
همین شیوه در استخراج اندیشه‏هاى اجتماعى اسلام نیز باید اعمال شود. آنچه که در این میان لغزشگاه مهمى است، تمیز دادن میان افکار اصیل اسلامى و افکار وارداتى داراى رنگ و بوى اسلامى است، اگر چه ممکن است این افکار ازآثار اندیشمندان مسلمان برگرفته شده باشد.
در استخراج اندیشه‏هاى اجتماعى اسلامى تلاشهاى زیادى صورت گرفته است و سعى شده است گرایشهاى‏اجتماعى اندیشمندان مسلمان به اقسام مختلف تقسیم شود. اساس این تقسیمها نوع نگاه این متفکران به انسان واجتماع بوده است; تشبیه رفتار انسانى به حیوان، نیل به سعادت فردى، تشبیه نفس انسان به هیئت‏حاکمه، تضادمنافع افراد در جامعه به عنوان عامل محرک اجتماع، میل طبیعى به اجتماع زندگى کردن، مسؤولیت اخلاقى افراد ازجمله مبانى مورد استناد و توجه دانشمندان اسلامى بوده است. البته تلاشهایى که براى استخراج، دسته بندى و همتاسازى اندیشه‏هاى اجتماعى مسلمانان شده است، قابل نقد و بررسى است و استناد دادن همه این افکار به اسلام به‏شدت مورد تردید است و تنها همان شیوه اصولى است که مى‏باید مبناى استخراج افکار ناب اسلامى قرار گیرد. درراستاى همین هدف، مؤلف ابن خلدون‏شناسى اندیشمندان علمانى دنیاى اسلام را مورد نقد قرار مى‏دهد و ضمن‏ارائه نمایى کلى و منطبق با واقع افکار اجتماعى ابن خلدون مى‏کوشد گسیختگى با واقع از افکار اجتماعى وى باباورهاى اسلامیش را نفى کند و دیدگاهاى اجتماعى وى را کاملا متخذ از دیدگاههاى اسلامى وى نشان دهد.

 

تبلیغات