روش تحقیق اجتماعى از واقعگرایى [پوزیتویسم] تا معیارگرایى [واقعگرایى تؤم با ارزشگ اریى]
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
در طول تاریخ تمدن اسلامى روابط میان اسلام و دیگر تمدنها همیشه از دو جنبه مثبت و منفى برخوردار بوده است. جنبه مثبت این روابط، رویکرد اندیشمندان مسلمان به علوم و معارف دیگر ملتها و تجربهها و آزمودههاى آنان بودهاست. در این رویکرد، هدف، یافتن حکمتى بوده که طبق نصوص دینى گمشده مؤمن است، هرجا بدان دستیابد ازآن بهره خواهد گرفت و اینگونه، تعامل مبارکى میان تمدن اسلامى و دیگر تمدنها صورت مىگرفته است.
از طرف دیگر همواره با نفوذ انحراف، گمراهى و اشتباه در قالبهاى گیرا و جذاب به ویژه در دوران ضعف تمدناسلامى، نیز روبرو بودهایم. آنچه بدین شکل روى داده، چیزى نبوده است جز فریفته شدن در برابر فرهنگهاى حاکمبدون تمیز دادن میان آنچه که حکمت و فرآورده مشترک تمدنها انسانى است و آنچه که گمراهى یا تحلیلها و راه حلهاىمنطبق با خصوصیات دیگران است.
از دو قرن پیش امت اسلامى با تهاجم استعمارى نوینى از سوى غربیها روبرو شد. این بار جامعه اسلامى خود را دربرابر لشکریانى یافت که تنها به توپ و سلاح آتشین مجهز نبودند بلکه با خود چاپخانه، روزنامه، کتاب و هیاتهاىعلمى را نیز دنبال مىکردند، تا با استعمار فکرى، تسلطشان بر زمین و انسان و سرمایهها همیشگى و جاودان گردد.
اینک، براى گریز از تنگناى ناشى از حاکمیت فرهنگ غرب ناگزیر باید در پى جایگزینى اسلامى و منطبق باخصوصیات ملل مسلمان برآمد و براى نیل به این مطلوب چارهاى جز دو گونه نقد و کاوش نیست; بررسى تمدنغربى و بازشناسى ویژگیهاى مثبت آن که با تمدن شرایط زیستى و اجتماعى ما همخوانى دارد و نیز تفحص درمواریث فرهنگى خودمان براى تمیز اصول و ثوابت از فروع و متغیرها.
کتاب حاضر «منهج البحث الاجتماعى بین الوضعیة و المعیاریة» در راستاى این هدف والا به نقد پوزیتویسم غربى بامکاتب مختلف و تاثیرات گسترده آن برگرایشهاى مختلف علوم انسانى پرداخته است و پس از نقد کوششهایى که درجهان اسلام براى ارائه نظامهایى فکرى بدون در نظر گرفتن اسلام یا تحتشعار اسلامى کردن علوم اجتماعى بدونرهایى کامل از تاثیرات پوزیتویسم غربى صورت گرفته است، در پى ساخت و پرداخت جایگزینى اسلامى براىمتدولوژى پوزیتویستى برآمده است. براى آنکه بیشتر با اهداف و دیدگاههاى نویسنده این کتاب، آقاى محمد محمدامزیان از تونس آشنا شویم، بخشى از گفتههاى وى در پیشگفتار کتاب همراه با توضیحاتى برگرفته از متن کتاب تقدیمخوانندگان گرامى مىشود:
بى تردید، برجستهترین ویژگى دوران ما توجه به متدولوژى تحقیق است، به ویژه در زمانى که تقابلهاى فکرى وایدئولوژیک میان فلسفهها و گرایشهاى مختلف به اوج خود رسیده است. امروزه فلسفههاى تحصلى و مادى علىرغم اختلافهایشان از روشهاى نوین علمى براى عرضه توجیهى مقبول در مورد تبیینهاى مادیشان از انسان، جهان وزندگى مدد مىگیرند.
با برداشت آگاهانه از نوع روشهاى مسلط روز و با ابهام از اعتقاد و پایندیمان به محتواى عقیدتى و ایدئولوژیک اسلام، زمینه عرضه روشهایى فراهم میاید که از منظومه فکرى ما ناشى مىشود و داراى ساختى متمایز از دیگر فلسفهها ونظریهها و گرایشهاى داراى جهتگیرى انسانى محض خواهد بود.
هدف اساسى این کتاب، ارائه جایگزینى روشمند است که تا حد زیادى با دیدگاه اعتقادى و تشخیص فرهنگى ماتوافق داشته باشد و بتواند پاسخگوى نیازها و مشکلات اجتماعى ما باشد و توانایى ایستادگى در برابر مکاتب مسلطدر عرصههاى فرهنگى را داشته باشد.
پوزیتویس و معیارگرایى:
تمام نقد این کتاب متوجه متدلوژى تحصلى است و بدیل مورد نظر آن که اصول کلیش ارائه خواهد شد، روشى استملاکمند و اصولگرا که از وحى و منابع دینى استخراج شده است. مقصود از متدلوژى تحصلى نگرشى است فلسفى بههستى، زندگى و انسان که به مرور تکامل یافته است و ظهور آن با فیلسوف فرانسوى آگوست کنت در قرن نوزدهممیلادى همراه بوده است. ویژگى محورى مکاتب تحصلى، علمانى بودن آنهاست، بدین معنا که در بررسى پدیدههاىطبیعى، انسانى و اجتماعى نگاهى کاملا علمى و مستقل از تصورات و مفاهیم و برداشتها دارد و در روش تحقیق خوددر علوم انسانى از الگوى علوم طبیعى تجربى پیروى مىکند، بصورتى که تنها راه کشف حقیقت علمى در همه ابعادطبیعى و انسانى را حس و تجربه حسى میداند. معناى مورد نظر این کتاب از پوزیتویسم اگرچه با معناى اصطلاحى آنتباین ندارد ولى از آن عامتر و فراگیرتر است و شامل هر نگرشى مىشود که در بررسى قضایاى انسانى از نگرشهاىدینى دورى مىگزیند و دین و وحى را از منابع شناختبیرون مىداند.
معیارگرایى یا اصول گرایى، دیدگاه یا روشى است که از مرحله بررسى واقعى صرف که به وصف واقع بسنده مىکندگذر کرده و در پى ارزشگذارى و طرح جایگزین در پرتو معیارهاى برخاسته از وحى بر مىآید. این دید، تنهاارزشگذارانه یستبلکه بررسى واقع را نیز از نظر دور نمىدارد و شامل دو مرحله ملازم با هم است; مرحله بررسىوصفى، گزارشى و مرحله ارزشگذارى و طرح جایگزین و اینگونه، تعارض ادعایى پوزیتویسم میان احکام واقعى واحکام ارزشى را از بین مىبرد. این نظریه از وحى الهام مىگیرد و از اعتراف به مشروعیت ارزشهاى حاکم در واقعاجتماعى خاص به دلیل وجود و شیوع آنها سرباز مىزند و مىکوشد واقعیت را در پرتو الگوها و ملاکهاى از پیشتعیین شده تغییر دهد.
محتواى کلى کتاب:
این کتاب در 480 صفحه و شامل چهار فصل است:
فصل اول: نواقص و جنبههاى منفى متدلوژى تحصلى:
این فصل، خود در برگیرنده چهاربخش است. در بخش اول به تبیین اوضاع تاریخى و اجتماعى خاصى پرداختهمىشود که زمنیه ساز ظهور متدلوژى تحصلى گردید. عوام عمده پیدایش این شیوه عبارتند از:
- شیوه تفکر کلیسا; محو شدن در متافیزیکى عمیق و نفى هر نوع اندیشه بشرى و قلع و قمع شیوه تفکر علمى
- تحمیلهاى کلیسا در همه زمینههاى زندگى
- پیوند میان نظام فئودالى منفور و نظام دینى
تا اوایل هجدهم میلادى در غرب گامهاى زیادى در رهایى از تفکر دینى برداشته شد و در این قرن که به آن «عصرروشنگرى» مىگویند، این روند تکمیل شد و وحى از جهت دادن و راهبرى کردن کنار زده شد.
مهمترین ویژگى این قرن را نفى و تخریب دانستهاند رشد درک عقلانى، خود اتکایى عقل، شجاعت و جسارت درایجاد نظامهاى اجتماعى جدید بر اساس احکام عقل و ایمان به همکارى و برادرى انسانى بر اساس فرهنگ عقلانى -و نه دینى - از ممیزههاى این قرن محسوب مىشود. با پایان یافتن قرن هجدهم گرایشهاى علمانى بر گرایشهاىکلیسایى کاملا غلبه یافته بود. انقلاب فرانسه در سال 1789 حلقه اخیر شرایط منتهى به پوزیتویسم بود. آگوست کنتمىگوید: «اگر انقلاب فرانسه نمىبود نه جامعهشناسى وجود مىیافت و نه فلسفه پوزیتویستى».
مبانى متدلوژیک پوزیتویسم اجتماعى عبارت است از:
- تنها منبع شناخت اجتماعى، حس است.
- پدیدههاى اجتماعى نیز باید در معرض تجربه اجتماعى قرار گیرند.
- پدیدههاى اجتماعى نیز مانند پدیدههاى طبیعى شىء هستند.
نتایج تطبیق مبانى این متدلوژى بر علوم انسانى:
- تورم باروهاى علمى و نشستن علم به جاى دین
- محدود کردن واقعیت اجتماعى در ابعاد مادى و ظاهرى آن.
- نسبى گرایى به جاى مطلق گرایى در بررسى پدیدههاى اخلاقى; نسبى بودن حقایق اخلاقى به دلیل آنکه جامعه منبعقوانین است، بى طرفى اخلاقى در بررسیهاى اجتماعى، پذیرش واقعیتهاى اجتماعى و تثبیت ارزشهاى حاکم برجامعه.
- توجیه مشروعیت گرایشهاى الحادى.
- تعمیق شک و ایجاد تزلزل در بنیانهاى فکرى
در بخش دوم از فصل او مؤلف به نقد روش تحصلى در بررسى جنبه متافیزیکى جامعهشناسى مىپردازد; از آنجا کهامورى چون ریشه زبانها، منشا ادیان، ماهیت اخلاق و موجودیت نظامهاى اجتماعى قابل بررسى با شیوههاى علمىنیستند، تحصلىها در مواجهه با این امور یا باید مبانى متدلوژیک خود را بسط و توسعه دهند، یا از فراگیر و انحصارىبودن شیوه خود دستبکشند و به بررسى بخشى از پدیدهها که تنها جنبه مادى و آشکار دارد بسنده کنند. دیدگاههاىپوزیتویستها در مورد خاستگاه نظامهاى اجتماعى بویژه دین و نیز تحول جوامع بشرى، به خوبى نمایانگر بحرانمتدلوژیک اینان در مقولههایى اینچنین است.
بخش سوم با بیان تناقض نظریههاى جامعه شناختى و عوامل این تناقض مىپردازد; در تحلیل تحولات اجتماعىدیدگاههاى مختلفى وجود دارد; نظریه آگوست کنت که مبناى تحول اجتماعى را تحول اندیشه انسانى در مراحللاهوتى، فلسفى و علمى مىدانست و نظریههاى تحول بر اساس دین، تحول بر اساس تراکم جمعیت، تحول بر اساستحول وسائل تکنیکى و صنعتى یا ابزار تکنولوژى، تحول اجتماعى بر اساس تحرکهاى محیطى و جغرافیایى، تحول براساس عامل نژادى، تحول بر اساس تحولات بیولوژیک و زیستى تحول بر اساس عوامل روانى تحول بر اساس عامل وساخت اجتماعى و تحول بر مبناى تحولات اقتصادى.
این نظریات در میان خود با تناقضهاى فراوانى روبرو هستند، به طورى که ایجاد چارچوب واحدى که جامع ایننظریات باشد، بسیار دشوار است. آنچه که مهم است تحلیل عوامل این تناقضهاست. نبود چارچوب واحدى که بتواندمرجع و مبنا باشد، بسنده کردن به تفسیرها و برداشتهاى شخصى، تورم نظریههاى مختلف و جهتگیریهاىایدئولوژیک با ذهنیتهاى پیشین از مهمترین عوامل تنقاضات موجود در علوم اجتاعى است.
بخش چهارم به جهتگیریهاى ایدئولوژیک جامعهشناسى و خدمات آن به اهداف استعمارى مىپردازد.
فصل دوم: نمایندگى مکاتب تحصلى در سرزمینهاى عربى و جایگزین متدیک آنها
تئوریهاى اجتماعى غربى، با ورود خود، نزاع میان علم و دین در غرب را نیز به سرزمینهاى اسلامى وارد کرد. نزاع میانعلم و دین در غرب از لحاظ تاریخى طبیعى جلوه مىکند. اندیشمندان تحصلى گراى ما کوشیدند براى این تقابل درمحیط و تاریخ اسلامى نیز ریشهها و اساسهایى را بیابند و به نوعى یگانگى در زمینههاى جدایى علم و دین در هر دومنطقه قائل شوند. اینان معتقدند، شرایط اپیستمولوژیک جهان اسلام و غرب در قرون وسطى یکسان بوده است واندیشه اسلامى بسان اندیشه مسیحى تاب گرایشهاى علمى را نداشته است. با این هدف کوششهاى بسیار صورتگرفته است تا نزاعى میان علم و دین و عقل و وحى در فرهنگ تاریخ اسلامى کشف یا جعل شود. گاهى قرآن را فاقداستدلال عقلى دانستند، گاهى واژه عمل در قرآن را به معناى لغوى و نه اصطلاحى آن گرفتند و گاهى عقلانیت عربىرا عقلانیتى فقهى به حساب آوردند که تمام هم آن استنتاج فرع از اصل و امور جدید از امور قدیم است و التزام بهنصوص و منابع مانع ابتکار و نوآورى و آزادگى آن است. در این رویکردها، جهت دهىهاى استعمار، و خود فراموشىبیشترین تاثیر را داشته است. استعمار همیشه در پى آن بوده است که قداست دین در دید محققان را از بین ببرد،نصوص دینى را چون دیگر مواریث انسانى و در معرض روشهاى تحلیل مواریث غیر دینى بشمار آورد و پاى بندى وتعصب عقیدتى را ملغى کند و بطور کلى جامعهشناسى در کشورهاى عربى با اهداف استعمارى بدنیا آمد و پیشگامانآن همه غرب زدگانى بودند که در دانشگاههاى غربى و تحت تاثیرات غربیها به مطالعات جامعه شناختى رو آوردند.
مکاتب جامعه شناختى بارز در دنیاى غرب یعنى دیدگاه اجتماعى داروینى، مکتب جامعه شناختى دورکیمى وگرایش مارکسیستى و بطور کلى گرایش تحصلى آثارى منفى در عرصه اندیشه و تفکر عربى بجا گذاشت و در زمینههاىدینى تخریب یا تردیدهایى فراوانى را ببار آورد.
نظریههاى اجتماعى جایگزین
به عنوان جایگزینى نظریههاى جامعهشناسى غربى، دو گونه تلاش در کشورهاى عربى صورت گرفته است; گرهى درپى بنیان کردن جامعهشناسى غربى برآمدند و به بررسى و جمع آورى مواریث جامعه شناسانه عربى پرداختند وو وضعیت اجتماع جوامع عربى را محور مطالعات میدانى خود قرار دادند و هدف خود را خدمتبه آرمانهاى قومىعرب انگاشتند. در نقد این رویکرد باید توجه کرد که فرآوردههاى فکرى و اجتماعى دانشمندان پیشین اسلامى، هیچارتباطى به قومگرایى آنان به معناى امروزین آن نداشته است و گذشته درخشان مسلمانان هیچگاه بر عروبت تکیهنداشته است. این نگرش به نوعى، علمانى است و از این رو با تناقضى از درون روبروست; از طرفى به مواریثاجتماعى علماى اسلامى استناد مىکند و از طرفى در ایجاد چارچوبهاى قومى - و نه اسلامى - براى نظریه خود است.به علاوه قومیتبجاى آنکه گرایشى مکتبى و دیدگاهى عقیدتى و متدیک باشد، گرایشى نژاید است و نمىتواندجایگزین نظریات علمى جهانى باشد.
گروهى دیگر به جامعهشناسى اسلامى به عنوان جایگزین جامعهشناسى غربى رو آوردند. این گروه خود به دو دستهتقسیم مىشوند; برخى از اینان از موضع جامعه شناختى و با الهام از نظریههاى جامعه شناختى به موضوعات ودیدگاههاى اسلامى رو آوردند و عملا به نوعى التقاط مبتلا شدند. اینان غفلت کردند که اسلامى بودن موضوع تحقیقجامعه شناختى یا آوردن نظیر مفاهیم و افکار جامعه شناختى غرب از میان منابع و مواریث اسلامى، منتهى بهجامعهشناسى اسلامى در صورتى عینیت مىیابد که بر مبنایى متدیک و آگاهانه و یا نصب العین قرار دادن باورهاىاسلامى چون منبع و میزان استوار شود. تلاش آنان تنها به نوعى تطبیق و مقایسه با افزودن شاخهاى به شاخههاىجامعهشناسى منتهى مىشود.
در مقابل برخى جامعهشناسى خود را بر اساس اسلام به عنوان خاستگاه تفکر، تحلیل و بررسى بنیان نهادند.
و متدلوژى تحقیق اجتماعى را بر بنیانهاى اسلامى استوار کردند. این تلاش مىتواند با موفقیت و کامیابى همراه باشد. على بشارات، راجى فاروق، شیخ مرتضى مطهرى و على شریعتى از اندیشمندانى هستند که اینگونه به مسائلاجتماعى پرداختندو گامهایى مثبتبسوى جامعهشناسى واقعا اسلامى برداشتند.
جامعهشناسى دینى:
برخى از انیدشمندان ضمن یکى دانستن علوم انسانى و علوم طبیعى از لحاظ روش مطالعه و تحقیق، در ضرورت وحتى امکان جامعهشناسى دینى و بطور کلى علوم انسانى دینى تشکیک کردهاند، اینان فرق میان علوم طبیعى و علومانسانى را نادیده گرفتهاند. علوم طبیعى داراى طبیعتى بى طرف و مستقل از برداشتها و ارزشهاى انسان مىباشد، حالآنکه علوم انسانى، علومى ارزشى هستند که با ارزشهاى انسانى و فلسفهها و ایدئولوژیهاى انسانى بشدت مرتبطهستند، از این رو با تعدد ایدئولوژیها و ویژگیهاى این علوم نیز تغییر پیدا مىکنند.
جامعهشناسى اسلامى مىرود تا راه خود را باز کرده و به سمت نقطه مطلوب پیش رود، اگرچه همچنان با مشکلاتى کهبیشتر از ناحیه علمانیهاى مسلط بر مراکز علمى و دانشگاهى است روبرو مىباشد. متاسفانه مؤسسات علمى ما علومجدید را آنگونه که از منابع غربى دریافت مىکنند تعلیم مىدهند بدون آنکه به تقان، تکمیل و اسلامى و بومى کردنآنها اهتمام ورزند.
فصل سوم: مبانى علوم اجتماعى و ضوابط روشمند تحقیق اجتماعى
این فصل عمدتا در پى تعیین ضوابط روشمندى است که هدف آن ایجاد نوعى انسجام و هماهنگى درونى میاننگرش اجتماعى و دیدگاههاى اسلامى است، بصورتى که نظریه اجتماعى در خطوط کلى آن با اصول اسلامىهماهنگ شود. براى نیل به این مطلوب اعمال ضوابط ذیل الزامى است:
1 - تعریف مجدد مفهوم علمى بودن:
از نگاه تحصلى تنها راه علمى شدن تحقیقات انسانى، الگو قرار دادن علوم طبیعى است، حال آنکه میان علوم انسانىو علوم طبیعى فرقهایى جوهرى چه از لحاظ موضوع و چه از لحاظ روش وجود دارد. از این رو علم را باید بگونهاىتعریف کنیم که شامل همه نوع دانستنیهاى داراى نظم و انسجام بشود.
2 - گنجاندن وحى در ضمن منابع شناخت در علوم اجتماعى:
وحى در این زمینه داراى تواناییهاى بسیارى است از جمله:
- تحکیم منابع و اصول موضوعه علوم اجتماعى، مانند وضعیت جوامع بدوى، اقوام پیشین، باورها و عادات نیک وبد گذشتگان، نقش باورهاى دینى و رهبریهاى انبیاء در گذشته و ویژگیهاى رسوخ یافته برخى از اقوام مانند بنىاسرائیل
- تصحیح اشتباهات فلسفى جامعهشناسى در زمینههایى چون انتروپولوژى [انسانشناسى] و تاسیس نظامها ونهادهاى اجتماعى تبیین قوانین اجتماعى به مثابه سنتهاى عام هستى، سنتهاى قطعى اجتماعى همچون تلازم میانفرمانبرى و پیروزى یا فساد اخلاقى و سقوط جوامع با ظلم و هلاکت.
3 - پایبندى به دیدگاههاى اسلامى مبتنى بر توحید:
محقق اسلامى باید در تمام برداشتها و تحلیلهاى اجتماعیش با اصول و عقاید اسلامى هماهنگ باشد و بتواندشخصیت تاریخى و هویت اعتقادى خود راحفظ کند و از وقوع در شکلهاى مختلف جدایى و از هم گسیختگىاعتقادى پرهیز کند. این ضابطه، تشکیل دهنده اساس اعتقادى و چارچوب نظرى و ایدئولوژیکى است که تعیین کنندهو جهت دهنده تحقیق اجتماعى است و در نقطه مقابل چارچوب ایدئولوژیک دیدگاههاى اجتماعى سرمایه دارى ومارکسیسم قرار مىگیرد. این ضابطه عملا همه برداشتها و دیدگاههاى مربوط به انسان و جامعه را تحت تاثیر قرارمىدهد. براى تبیین این ضابطه بر دو محور تاکید مىشود:
الف - توحید:
بعنوان چارچوبى که داراى کارکردى روشمند است: زمانى که در پى یافتن مبنایى روشمند برا علوم انسانى هستیم،حتما باید عقیدهاى را عرضه کنیم که مبناى آن علوم در نگاهشان به انسان و جامعه زندگى است. اساس فلسفى یااعتقادى دیدگاه اسلامى توحید است، بدین معنا که انسان در ملکوت الهى زندگى مىکند و در برابر نظامها و سنتهاىالهى در هستى و اجتماع تسلیم و خاضع است و اینکه هر چه در هستى استبه خدا بر مىگردد و این خداست کهانسان را آفرید و راه و روش زندگى وى را تعیین مىکند.
بر این اساس، ماموریت اصلى علوم اجتماعى کشف نمونه و الگوى الهى در زمینه اخلاق، سیاست، اجتماعى و همهنظامهاى هستى و نیز تنظیم مجدد این نظامها در پرتو آن الگو مىباشد. انسان موحد چنین باور دارد که تمام پدیدههاىطبیعى و اجتماعى پیرامون وى فعل الهى و گامى در راه غایات پروردگار متعال است. در نگرش توحیدى همه اسبابو علل به مبداالهى منتهى مىشود.
در مقابل، دیدگاههاى اجتماعى موجود على رغم اختلاف فکرى و فلسفیشان در یک نقطه بهم مىرسند و آن منحصردانستن هستى در انسان و طبیعت و تلقى انسان به عنوان بخش و نوعى از انواع طبیعت مىباشد. این دیدگاهها همهکیان و نظامهاى هستى را آفریده انسان مىدانند و انسان را بالاترین ارزش آفرینش تلقى مىکنند. حال آنکه در دیدگاهاسلامى در همه ابعاد شناخت، پرداخت نظریه، ساخت و تغییرات اجتماعى، توحید بعنوان اساس و مبنا مطرحمىباشد.
ب - بررسى مقایسهاى پارهاى از اصطلاحات رایج در نظریات اجتماعى:
مؤلف کتاب به عنوان نمونه به بررسى مقایسهاى اصطلاح «تحرک اجتماعى» [تغییر در شان و منزلت اجتماعى،] ومفاهیم ذیل آن از نظرگاههاى سرمایه دارى، مارکسیسم و اسلام پرداخته است; مثلا تحرک اجتماعى از نظر سرمایهدارى بر درآمد، سرمایه و تملک وسایل تولید مبتنى است و همه اینها را امورى طبیعى مىداند که در اختیار همه افرادو طبقات جامعه قرار دارد و شکست فرد یا طبقهاى در صعود بر نردبان اجتماعى به سوء اختیار و ناتوانى شخصى وطبقهاى آنها بر مىگردد و ارتقاى اجتماعى نتیجه طبیعى فرایند تحول اجتماعى و طبقاتى است.
از نظرگاه مارکسیسم، جامعه انسانى غیر اشتراکى آکنده از درگیرى دائمى تاریخى و فرهنگى میان دو طبقه اجتماعىحاکم و محکوم است و مبناى تقسیم رابطه افراد با وسائل تولید است.
از نظر اسلام افراد از لحاظ سیاسى یا اقتصادى جایگاههاى مختلفى پیدا مىکنند و این تفاوت هیچ دلالتى بر طبقهبندى افراد و مقام منزلت اجتماعى آنها ندارد. اساس و مبنا در تعیین جایگاه افراد، ملاکهاى عقیدتى و ارزشى است واز این رو جوامع به دو گروه توحیدى و مشرک تقسیم مىشوند.
همچنین واژههایى چون رسول، بنى، صدیق، شهید، مجاهد، مؤمن، کافر، موحد، مشرک، متقى، صالح، مصلح،مفسد، ربانى، ناصح، مستکبر، مستضعف، علو طلب و متعالى در دیدگاه سرمایه دارى احکام و مفاهیمى بى معنا وبیانگر حالات شخصى فاقد اهمیت هستند. مارکسیسم نیز چنین نگاهى به این مفاهیم دارد ولى از نظر اسلام اینمفاهیم، احکامى ارزشى هستند که دلالتبر حاکمیت و عدم حاکمیت ارزشها و در مواردى دلالتبر ظلم اجتماعى ونبود تدبیر صحیح و مشروع دارند.
4 - پرهیز از گرایشهاى درونى و جهت گیریهاى ایدئولوژیک غیر اسلامى:
در گذشته دیدیم که از جمله آفات جامعهشناسى، گرایش آن به منافع حکومتها، اقوام و، طبقات و استعمار گران بودهاست، به طورى که جامعهشناسى بیشتر از آنکه ابزارى علمى براى نیل به شناختحقایق باشد ابزارى ایدئولوژیک ودر مسیر اهداف خاص غیر علمى بوده است. جانبدارى اغلب جامعه شناسان از یکى از دو گرایش سرمایه دارى وسوسیالیستى بر این اساس تبیین و توجیه مىشود.
تاثیر ایدئولوژیها بر تحقیقات اجتماعى آنچنان شدید بوده است که برخى علوم اجتماعى را علومى بالضرورةایدئولوژیک دانستهاند و گفتهاند چون این علوم مربوط به انسان و حاصل تلاشهاى انسانى است و انسان نیز فارغ ازارزشها، اهداف و منافع طبقاتى، سیاسى و بدور از تاثیر موقعیتهاى جغرافیایى و تاریخى نیست، از این رو گریزى ازگرایشهاى ایدئولوژیک نیست.
ما به جاى آنکه هم خود را به جدا کردن انسان از این نوع گرایش که عملا به مسخ هویت انسانى منتهى مىشود،مصروف کنیم مىباید ارزشها و مبناهایى را به دستبیاوریم که شایسته و بایسته ایفاى نقش ایدئولوژیک باشند. به نظرما میان جهتگیرى علمى و جهتگیرى ایدئولوژیک ضرورتا تعارض نیست. مىتوان پدیدههاى اجتماعى را با دیدىعلمى و واقعى مورد بررسى قرار داد و در عین حال نسبتبه آنها موضعى انتقادى و همراه با احساس خوشایند یاناخوشایند داشت.
ایدئولوژى اسلامى تنها ایدئولوژى قابل استناد در بررسى پدیدههاى اجتماعى است و ایدئولوژیهاى محدودنگر،بسته، طبقاتى و قومى کاملا مردود هستند؟
5 - پایبندى به دیدگاه ارزشى:
پیشگامان جامعهشناسى از بدو پیدایش این علم کوشیدند که میان احکام ارزشى و احکام واقعى تمایز قائل شوند،اینان ارزشها را مهمترین مانع تحقیق علمى دانستند و جامعهشناسى را به عنوان علمى معرفى کردند که وظیفه آنپرداختن به آنچه هست - نه آنچه شایسته تحقق است - مىباشد; حال آنکه عملا جامعه شناسان به دیدگاههاى ارزشىپایبند بوده و هستند و گرایشهاى نژادى، قومى، طبقاتى، اصلاحى، فلسفى و اخلاقى همواره تحقیقات جامعهشناختى را تحت تاثیر خود قرار داده است. به همین جهت گرایشى جدید در میان جامعه شناسان غربى پیدا شدهاست که به پایبندى به ارزشها در تحقیقات اجتماعى دعوت مىکند. و مىگوید «جامعهشناسى فارغ از تطبیق ارزشهاامر پوچى است که هیچگاه وجود نیافته است».
از نگاه اسلامى جامعهشناسى مىباید مشتمل بر دو مرحله باشد; در مرحله اول که گزارشى صرف است محققمىکوشد واقعیت اجتماعى را آنچنان که هست، کشف کند. در این مرحله باید از هر نوع تعصبى بدور باشد. در مرحلهدوم نوبتبه اهداف، ارزشگذاریها و موضعگیریهاى محقق اسلامى نسبتبه آو واقعیت اجتماعى فرا مىرسد.جامعهشناسى تحصلى فقط به وصف واقع بسنده مىکند ولى جامعهشناسى اسلامى پس ار وصف واقع به مرحلهارزشگذارى پا مىگذارد.
6 - تعیین ثوابت و متغیرها در زمینههاى اعتقادى، اخلاقى، فقهى و اجتماعى
نگرش اسلامى در عین نفى نسبى گرایى در اخلاق و دیگر ارزشهاى انسانى و على رغم اعتقاد به وجود ثوابت اخلاقى، اعتقادى و فقهى، به وجود ارزشهاى متغیر که بر حسب سنتها و عرفهاى ساخته و پرداخته انسان و جامعه تغییرمىکند، نیز معتقد است و محقق اجتماعى با تکیه بر دیدگاه اصولى مىیابد ثوابت دینى را از متغیرهاى دینى تمیزدهد.
7 - پرهیز از تفسیرهاى یک جانبه و یک سونگر و پایبندى به نگاهى فراگیر در تحلیل قضایاى انسانى و ا
جتماعى
عموم مکاتب اجتماعى مادى نسبتبه انسان نگاههایى یک جانبه و جزئى نگر دارند; انسان مارکسیست تنها رفتارمتغیرى است که بر حسب رابطهاش با ابزار تولید تغییر مىکند و در برابر جبر تاریخ تسلیم و فاقد هر نوع اراده واختیارى است. انسان تحصلى یک تصویر پیچیده از تصاویر فیزیکى و مادى هستى است و در برابر اجتماعى کهارزشها و رفتار وى را تعیین مىکند، خاضع است، انسان انتروپولوژى مجموعهاى از استعدادهایى است که بر طبقعوامل زیستى شکل مىپذیرد و انسان مکتب سودگرایى، فرصتطلبى است که در پى خواستهاى فردى خود است،انسان فرویدى تلى از غرایز جنسى است و انسان داروینى حیوانى است اجتماعى که فاقد ویژگیها و ارزشهاى اصیل وپایدار است.
تمام این مکاتب تنها به بعدى از ابعاد انسان توجه کردهاند و غفلت کردهاند که انسان، کلى است هماهنگ و داراىابعاد مختلف و شخصیتش برخوردار از جنبههاى مادى و روحى و فطرتى ثابت و موازینى معین است، اگر چه باواقعیتهاى اجتماعى و زیستى نیز در تعامل است. مکاتب مادى انسان را از خلال دو عامل زمان و محیط زیست موردبررسى قرار مىدهند ولى اسلام علاوه بر این دو عامل به عاملى مهمتر نیز توجه دارد و آن عامل عقیده و باورهاىدینى است، عاملى که در طول تاریخ مهمترین نقش را در تحولات اجتماعى ایفا کرده است و همچنانکه مبدا تکوینهستى، آسمانى بوده است، مبدا حرکتها و تحولات تمدن ساز انسانى نیز آسمانى و الهى بوده است.
فصل چهارم: به سوى ساخت روشمند بررسیهاى میراث اجتماعى اسلام
هدف از این فصل عرضه برداشتى روشمند و برخاسته از ثواب و مسلمات اسلامى در خصوص میراث اجتماعىاسلام است. در این فصل راه کارهایى ارائه مىشود که محقق مسلمان را در بررسى مواریث اجتماعى بجا مانده ازدانشمندان اسلامى یا دستاوردهاى محیط فرهنگى اسلام یارى دهد. در استخراج و استحصال دیدگاههاى اجتماعىاسلام لازم است میان آنچه که برخاسته از اسلام ناب و اندیشههاى مسلمانان پایبند به باورهاى وحیانى است و آنچهکه تنها نسبت آن با اسلام ظهور و بروز آن در محیط اسلامى است، تمیز قائل شد.
در این فصل دو محور مهم مورد بررسى قرار گرفته است:
شیوه اصولى و تعدد مکاتب اجتماعى
براى منحرف نشدن از راه وحى، نیاز به میزان و مقیاسى است که اجتهادات و برداشتهاى متفکران اسلامى با آنسنجیده شود و این همان روش انحصارى علماى اسلام یعنى روش اصولى است. البته مقصود از روش اصولى تنهااصول فقه نیست و مقصود شیوهاى گستردهتر از آن و شامل همه حوزههاى فکرى و فرهنگى دین مىشود و به معناىروش ساخت و پرداخت اندیشه و عمل بر اساس اصول کلى دین مىباشد. علماى اسلام با تمسک به این شیوهکوشیدهاند، میان آنچه ساخته ذهن بشر است و آنچه که حقیقتا برخاسته از دین است ،تمیز قائل شوند. این شیوه دربخش عقاید در کلام - اصول دین - و در بخش احکام و قوانین شرعى در اصول فقه نمود یافته است.
روش اصولى در بخش عقیدتى براى حفظ استقلال دیدگاه اسلامى در زمینههاى هستى، انسان و زندگى و در مقابلفرهنگهاى بیگانه و افکار وارداتى و فلسفههاى شرکآمیز به کار گرفته شده است. و در بخش قانونگذارى براىحاکمیت الگوى الهى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها به کار گرفته مىشود. قوانین دینى با لحاظ مصالح انسانىتشریع شدهاند، از این رو فقها مصالح انسانى را مورد توجه قرار مىدهند، البته تا جایى که در چارچوبهاى شرعىبگنجد و با مصالح شرعى تعارض نداشته باشد. آنچه واقعا مصلحت انسانى استیا داراى نص خاص است و یا بامناطات شرعى قابل استخراج از نصوص عام شرعى است.
همین شیوه در استخراج اندیشههاى اجتماعى اسلام نیز باید اعمال شود. آنچه که در این میان لغزشگاه مهمى است، تمیز دادن میان افکار اصیل اسلامى و افکار وارداتى داراى رنگ و بوى اسلامى است، اگر چه ممکن است این افکار ازآثار اندیشمندان مسلمان برگرفته شده باشد.
در استخراج اندیشههاى اجتماعى اسلامى تلاشهاى زیادى صورت گرفته است و سعى شده است گرایشهاىاجتماعى اندیشمندان مسلمان به اقسام مختلف تقسیم شود. اساس این تقسیمها نوع نگاه این متفکران به انسان واجتماع بوده است; تشبیه رفتار انسانى به حیوان، نیل به سعادت فردى، تشبیه نفس انسان به هیئتحاکمه، تضادمنافع افراد در جامعه به عنوان عامل محرک اجتماع، میل طبیعى به اجتماع زندگى کردن، مسؤولیت اخلاقى افراد ازجمله مبانى مورد استناد و توجه دانشمندان اسلامى بوده است. البته تلاشهایى که براى استخراج، دسته بندى و همتاسازى اندیشههاى اجتماعى مسلمانان شده است، قابل نقد و بررسى است و استناد دادن همه این افکار به اسلام بهشدت مورد تردید است و تنها همان شیوه اصولى است که مىباید مبناى استخراج افکار ناب اسلامى قرار گیرد. درراستاى همین هدف، مؤلف ابن خلدونشناسى اندیشمندان علمانى دنیاى اسلام را مورد نقد قرار مىدهد و ضمنارائه نمایى کلى و منطبق با واقع افکار اجتماعى ابن خلدون مىکوشد گسیختگى با واقع از افکار اجتماعى وى باباورهاى اسلامیش را نفى کند و دیدگاهاى اجتماعى وى را کاملا متخذ از دیدگاههاى اسلامى وى نشان دهد.