آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۱

چکیده

اعمال حاکمیت ملی به عنوان رکن اساسی نظام دولت، معمولا از دو طریق صورت می پذیرد: یکی از طریق در برگیری لایه های اجتماعی کشور، و دیگری از راه در برگیری بحش های جغرافیایی آن. بدین معنی که حکومت به عنوان کارگزار ملت در تلاش است اراده عمومی را هم در بعد عمودی(اجتماعی) کشور و هم در بعد افقی(جغرافیایی) آن جاری و ساری نماید. یعنی هم مردم و هم ملت را تحت سیطره قانون در آورد.بعد عمودی یا جنبه اجتماعی اعمال حاکمیت دارای اشکال متفاوتی از شیوه اداره سیاسی جامعه است که میان دو شکل متناقض جمع گرایی یا تمامیت خواهی از یک سو و کثرت گرایی از سوی دیگر قرار دارد. در حالی که بعد افقی یا جغرافیایی- اداری آن در برگیرنده اشکال گوناگونی از اعمال حاکمیت دولت بر پهنه سرزمین ملی میان دو شکل متناقض مرکزگرایی یا سانترالیسم اداری از یک سو، وخودمختاری ناحیه ای (ناحیه گرایی) یا فدرالیسم از سوی دیگر است. در این مقاله تلاش خواهد شد بر مبنای یک مدل نظری به چگونگی رابطه میان دو جنبه اجتماعی و جغرافیایی اعمال حاکمیت بپردازیم و طی آن الگوهای متفاوت مدیریت سیاسی فضا تبیین شوند.روش به کار گرفته شده در مقاله مبتنی بر دیدگاه تحلیل کارکردی است که طی آن به اصلی ترین وظیفه حکومت که همان اعمال حاکمیت ملی از طریق در برگیری لایه های اجتماعی و نواحی جغرافیایی کشور است خواهیم پرداخت. بر این اساس چهار مدل اصلی از شیوه های متفاوت مدیریت سیاسی فضا ارائه خواهد شد که طی آن درجات متفاوتی از نظام های شبه بسته و شبه باز معرفی می شوند به گونه ای که وضعیت کلیه کشورها در چهارچوب این مدل قابل تشخیص است. بدین منظور ابتدا مفاهیم اصلی تحقیق تشریح خواهد شد و سپس اشکال چهارگانه یاد شده مورد ارزیابی قرار خواهند گرفت تا روشن شود که آیا رابطه همبستگی مثبت و مستقیمی میان مدل های یاد شده وجود دارد یا خیر؟

تبلیغات