مقالات
رویکرد خواننده محوری از نیمه ی دوم قرن بیستم با عطف توجه ویژه به نقش خواننده در فرآیند فهم و ادراک متن و معناسازی از آن، دامنه دریافت معانی متون ادبی را به تناسب افق انتظارات مخاطبان گسترش داده است. بر مبنای این نگرش، منتقد ادبی بر گستره ی معناهای ممکن یک متن در طول تاریخ با درنظر گرفتن طیف مخاطبان آن و خاستگاه فرهنگی و اجتماعی شان متمرکز می شود. لیکن یکی از کارکردهای مهم توجه به عنصر خواننده، نقش و تأثیر آن بر ساختار متن در مرحله ی شکل گیری است. مخاطب فرضی در معنای گسترش یافته ی فضای دریافت کننده ی یک متن، قادر است نویسنده را در مرحله پیش از تولید متن به نحوی تحت تأثیر قرار دهد که ساختار متن تولیدشده در نهایت دارای بیشترین مطابقت با افق انتظارات او باشد. مقاله پیش رو، در سایه ی این نگرش، دو قصیده از سعدی را به روش تحلیل کیفی بازخوانی کرده است. سعدی در سوگ زوال خلافت عباسیان پس از حمله ی مغول به بغداد، دو مرثیه ی فارسی و عربی سروده است که می توان ساختار فرم و محتوای آنها را با محوریت قراردادن عنصر «خواننده » مطالعه و مقایسه نمود. نقش و تأثیر خواننده در آفرینش هر یک از آن دو متن ادبی به گونه ای است که از درون مایه و چهار بخش موضوعی مشترک، شامل وصف واقعه ی بغداد و سوگواری بر آن، حیات باقی در بهشت، تقدیرگرایی و مدح ابوبکر بن سعد بن زنگی، مضامین مختلف و ناهمسان، چه از نظر محتوایی و چه آماری، برساخته می شود. این پژوهش، نشان می دهد که سوگ نامه در برابر مخاطبان دیار عرب، رویکردی آکنده از عواطف و احساسات جریحه دار شده و همدلانه دارد، لیکن برای مخاطبان جان به دربرده از غارتی چنین، در فضای حکومت اتابکان فارس تحت سلطه ی ایلخانان محتاطانه سخن می گوید.
سوژه-ابژه میان تصویر و کلمه (بررسی غزلی از مولانا در پیوند با گزارش افلاکی از آن، بر پایه ی اسطوره و شمایل نگاری)(مقاله علمی وزارت علوم)
افلاکی در مناقب العارفین ، گزارشی را از غزل «وه چه بی رنگ و بی نشان که منم» می آورد. این روایت، مواجهه ی سه قلمرو ادبیات، نقاشی و گزارش تاریخی را نشان می دهد. پژوهش حاضر با رویکرد توصیفی و تحلیلی مبتنی بر نظریه هایی درپیوند با اسطوره شناسی، شمایل نگاری و نقاشی این موضوع را بررسی و تحلیل می کند. هدف پژوهش، ترسیم نسبت این سه قلمرو (ادبیات، نقاشی و گزارش تاریخی) و سرانجام، چگونگی مواجهه و ترکیب گفتمان های شکل گرفته، در تعامل میان گزارش افلاکی و غزل مولوی است. نتایج پژوهش نشان می دهد که در سه قلمرو ادبیات، نقاشی، گزارش تاریخی و تقابل های درون متن و برون متن، ساختار طرد و ترکیب حاکم است: تقابل های برون متن، مبتنی بر دو گفتمان است؛ یکی(گرجی خاتون) که به بازنمایی تصویر و شمایل نگاری باور دارد و دیگری (مولانا)که بازنمایی را ناممکن می داند و نیز تقابل های درون متنی که گذار به وضعیتی متمایز با تقابل ها را نشان می دهند. سرانجام، تقابل های برون متنی با استحاله ی شمایل به کلمه در گفتمان اول و شکل گیری انسان-سخن در گفتمان دوم و در پیوند با آن، تقابل های درون متنی نیز با شکل گیری زبان شطح گونه، به قلمرو مشترک بی زمانِ زبان، وارد می شوند؛ این ترکیب و همسانی، حاصل حذف و طرد تصویر، زمان و سخن(به مثابه ی پوست و جامه برای معنا)است.
تبیین نظام الهیاتی عطّار با تأکید بر مصیبت نامه (اسماء و صفات الهی)(مقاله علمی وزارت علوم)
اندیشه های الهیاتی در متون نظم فارسی، غنای خاصی به آنها بخشیده است؛ به گونه ای که می توان با تأمل در آنها، تحولات فکری در حوزه ی الهیات و کلام اسلامی ایرانی را به دست آورد. مصیبت نامه ی عطار نیز سرشار از آموزه های دینی، کلامی و عرفانی است. به منظور بازسازی نظام الهیاتی عطار، فقراتی از این اثر که بر مضامین الهیاتی دلالت دارند، استخراج و با استفاده از روش تحلیل محتوا، دسته بندی شده اند. در مواردی نیز برای تصدیق حکم، به دیگر آثار عطار نیز استناد شده است. به نظر می رسد مشرب عرفانیِ «وحدت وجودی»، هسته مرکزی سامانه ی یزدان شناختی عطار را تشکیل می دهد. کاربست مفاهیم الهیاتی در نظام فکری عطار، به گونه ای است که تطابق کامل بین صفات و ذات الهی وجود ندارد. به باور او، اسما و صفات الهی از طریق منطق عقلانی درک نمی شوند که چنین رویکردی برگرفته از آرای اشاعره است. او گاه وجود حق را یک ذات می داند که دارای صفات متعدد است که انعکاسی از آرای معتزله است و گاه نیز صفات خداوند را، نه عین ذات و نه غیر ذات مقدسش می داند؛ بلکه قائم به ذات احدیت می داند که طنینی اشعری دارد. به علاوه، عطار در مسئله ی رؤیت خداوند نیز، دیدگاهی متناقض دارد که نسبت دادن او به یکی از مکاتب کلامی را دشوار می سازد.
بررسی استعاره های شناختیِ وحدت وجود در رباعیات مولانا(مقاله علمی وزارت علوم)
به تصویر کشیدن و عینیت بخشیدنِ مفهومی انتزاعی، به درک بهتر آن کمک می کند؛ ازین رو نظریه ی وحدت وجود که توسط عارفان مسلمان با تعابیر مختلفی مطرح شده است، در اشعار شاعران نیز در قالب تصاویر مختلفی قابل درک است. در این مقاله سعی می شود تا این تصاویر با روش توصیفی-تحلیلی و با تأکید بر استعاره های شناختی وحدت وجود، به طور نظام مند تحلیل شوند. رباعیات مولانا از این منظر درخور توجه است؛ زیرا مولانا با سیر و سلوک روحانی و کشف و شهود به درک وحدت وجود رسید و برای بیان این مفهوم والا به خصوص در شعر کوتاه رباعی، به ناچار تصاویر متعددی را خلق کرد؛ تصاویری که حاصل انواع تمثیل اند و در قالب تشبیه و استعاره ی شناختی/ مفهومی و داستان تمثیلی مطرح می شوند. در این پژوهش مشخص شد که تصاویر وحدت وجود به یکی از خوشه های تصویری/ کلان تصاویر «نور»، «آب»، «باده»، «موسیقی»، «شیرینی»، «بهار»، «دل ربا» و «آتش» مربوط هستند و می توان «وحدت وجود» (طرف انتزاعی/ حوزه ی مقصد) را با این محسوسات (حوزه ی مبدأ) منطبق کرد و کلان استعاره هایی را به دست آورد که هریک از آنها خرده استعاره هایی را در بر دارند.
خوانش شعر «شهر تصویر» منوچهر آتشی بر اساس الگوی نشانه شناسی ریفاتر(مقاله علمی وزارت علوم)
خوانش شعر «شهر تصویر» منوچهر آتشی بر اساس الگوی نشانه شناسی ریفاتر ریفاتر (1924-2006)، محقق ساختارگرای فرانسوی، در حوزه ی نشانه شناسی شعر، پژوهش های بنیادی و قابل توجهی را به ثبت رسانده، که رویکرد او در ادامه ضمن حفظ جایگاه ساخت، به هرمنوتیک گرایش پیدا کرده است. خوانش نشانه شناختی ریفاتر مبتنی بر سطح محاکاتی و واپس نگر است که این شیوه، نقش تعیین کننده ای را برای خواننده ی شعر در نظر گرفته است و نکات مهمی را در جهت آفرینش شعر از سوی شاعر و بازخوانی آن توسط خواننده، روشن می کند. بنابراین، در پژوهش حاضر، به طور موردی، شعر «شهر تصویر» منوچهر آتشی بر اساس الگوی نشانه شناختی ریفاتر، بررسی می شود و در ادامه به تفسیر این شعر بر اساس ساخت اثر، پرداخته می شود. به نظر می رسد این شعر حاصل بسط ماتریس واحدی است که دلالتمندی شعر به آن وابسته است. ماتریس در شعر «شهر تصویر» حاکی از «ناامید بودن و بی حسی نسبت به همه ی عناصر، زیبایی ها و پرسش ها» است. این ماتریس از طریق امکاناتی همچون انباشت، منظومه ی توصیفی و فضای متنی، بسط و گسترش یافته اند. خوانش شعر در این پژوهش از سطح محاکاتی برمی گذرد و به سطحی نشانه شناختی می رسد. در ادامه با توجه به عدم توجه شیوه ی ریفاتر به نقد تکوینی، از طریق امکانات برآمده از ساخت شعر، به تفسیر شعر از جهت تأثیر فرم جهان در فرم اثر پرداخته می شود. در نهایت نشان می دهد حاصل نقد ساختاری شعر «شهر تصویر» و نتیجه ی نقد تکوینی آن با ملاحظات تاریخی اجتماعی، مطابق و هماهنگ است.
مقاله ی کوتاه: یَلَک (اصطلاحی دیوانی در حوزه ی منسوجات)(مقاله علمی وزارت علوم)
تحقیق در متون کهن فارسی، به ویژه متونی که تاکنون به چاپ نرسیده اند و دقت در ضبط های نسخه ها، سبب می شود تا به صورت و معنای دقیق تر برخی از کلمات و اصطلاحات دست یافت. شرف الدین شفروه اصفهانی، یکی از شاعران قرن ششم هجری است که دیوانش تاکنون چاپ نشده است. این دیوان از نظر زبانی، لغوی، مردم شناسی، جامعه شناسی، تاریخی و جغرافیایی حائز اهمیت است. یکی از حوزه های مورد توجه شفروه، انواع منسوجات است و یکی از این انواع، «یَلَک» است. در این مقاله، با روش تصحیح انتقادی و با کمک منابع جنبی فارسی، عربی و لاتین و با توجه به ضبط نسخه ها، به بررسی این اصطلاح و توضیح آن در زبان های مختلف پرداخته شد. سپس شواهد فارسی ای ذکر شد که «یلک» در آنها آمده بود و خطاهای این شواهد تصحیح گردید و با توجه به این شواهد، معنای «یلک» توضیح داده شد.
مقاله کوتاه: غریب تر از طرز تازه (فراروی نیما در آفرینش یکی از شگردهای سبک هندی)(مقاله علمی وزارت علوم)
شعر سبک هندی قلمرو معانی و مضامین غریب و اعجاب انگیز است و شاعران این طرز نیز برای آفرینش معانی بیگانه از هنرسازه-هایی خاص بهره می گیرند. نیما با شیفتگی و غور در مختصات سبک هندی، یکی از شگردهای مضمون ساز این طرز را، با اعمال تغییراتی، در ساحتی امروزی و با کارکردی متفاوت به کار می گیرد. جستار حاضر که به شیوه ی توصیفی تحلیلی نوشته شده است، می-کوشد تا نشان دهد که نیما علاوه بر بهره گیری رایج از یکی از هنرسازه ی سبک هندی، به دستیاری خلاقیت های فردی خود، گونه ای متمایز از این شگرد را ارائه کند که سوای کارکرد سابق، ساخت و ساحتی نو و دیگرگونه نیز دارد. نتایج این جستار نشان می دهد که نیما برای آفرینش شگرد «کنایه ی استعاری ایهامی» با جانشین کردنِ «نماد» به جای مستعارلهی که در معنای حقیقی خودش به کار می-رفته، غریب تر از سیره ی شاعران طرز تازه عمل کرده و از سنت آن ها فراروی کند؛ چراکه ساخت جدید او یک بُعد (نماد) بیشتر از گونه ی سبک هندی آن دارد و همین سبب عمیق تر و متسع شدن قلمرو مفهومی شعر او می شود.