۱.
پرسش از ماهیت، چیستی و کیستی انسان به قدمت تاریخی زندگی بشر است. اما در این میان دوران مدرن امتیازات و برجستگیهای دیگری دارد. بحران هویت فردی و جمعی و پرسشهای بنیادینی که بشر این دوران یا همان انسان مدرن در مقوله هویت فردی و جمعی خود تجربه و طرح کرده، بی سابقه است. یکی از وجوه این پدیده تنوع تعاریف و رویکردها به مقوله تاملی است در معناها و نظریاتی که در دوران مدرن در مقوله هویت اعم از سطح فردی و یا جمعی آن مطرح شده است.
۲.
کشورهای اسلامی در مقام مقایسه با سایر مناطق در حال توسعه با مشکلات بیش تر و موانع جدی تری در روند نوگرایی و نوسازی های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی رو به رو بودهاند. سرعت قابل توجه تحول در آسیای دور و شرق اروپا، از ظرفیتهای نوگرایانه در این مناطق حکایت میکند. در این چارچوب فرهنگ، سابقه و باورهای فرهنگی از یک طرف و ماهیت کانون های قدرت از طرف دیگر، دو متغیر تعیین کننده در انتقال از دورهی ماقبل نوگرایی به دوره و فرایند نوگرایی هستند. در این مقاله، این دو متغیر نسبت به کشورهای عربی و غیر عربی منطقه ای خاورمیانه اطلاق شده است . ماهیت باورهای فرهنگی که به فرآیندهای نوگرایانه مربوط میشود با وضعیت بعضی کشورهای دیگر مانند مجارستان، لهستان، مالزی و کرهی جنوبی مقایسه خواهد شد. مهم تر از باورهای فرهنگی که می توان تسهیل کننده یا مانع فرایند نوگرایی باشد، ماهیت کانون های قدرت و دیدگاه ها و خلقیات آن ها است. به این معنا که کانون های قدرت در یک کشور تا چه اندازه، واقعیات و روندهای جهانی را درک کنند و تا چه حد منافع خود را در راستای منافع جامعه ی خود تعریف نمایند. مقاله نتیجه گیری میکند که موانع فرهنگی در کل جامعه و فرهنگ و ماهیت کانون های قدرت می توانند دو عامل تعیین کننده در عقب ماندگی جوامع اسلامی از فرایندهای نوگرایانه در سرآغاز قرن بیست و یکم باشند.
۳.
تلاش یکصد و اندی سال اخیر روشنفکران برای هویت یابی و شناخت هویت ایرانی به ظاهر پراکنده و گاه متضاد یا در تناقض با هم قرار می گیرند. اما واقعیت این است که روشنفکران جامعه ی ما هر یک، لایهای از لایه های مختلف هویت ایرانی را بازنمایی کردند. اگر با نگاه شناخت شناسانه به بحث توجه کنیم، از سه رهیافت موجود در مطالعه ی هویت، یعنی، گفتمانی، دیالکتیکی و تکاملی، تنها رهیافت تکاملی ما را به شناخت بهتر کوشش روشنفکران می رساند. در این رهیافت، تلاش روشنفکران بیش تر مکمل هم بوده است تا ناقض یکدیگر. از این منظر توجه به فرایند و منحنی تحول فکری روشنفکران ایرانی می تواند راه کارهای برون رفت در آینده را بهتر بازگشایی نماید.
۴.
"این نوشتار در صدد است تا ملاک تعیین بخشیدن به هویت فرد را در جامعه از منظر جماعت گرایانی چون السدیر مک اینتایر، مایکل ساندل، چارلز تیلور و تاحدی مایکل والزر توضیح دهد. بر این اساس، روشن خواهیم نمود که این مکتب، ملاک تعیین بخشیدن به هویت فرد در جامعه را در هویت های جماعتی جست و جو میکند. این ملاک در نقطه ی مقابل هویت از پیش فردیت یافته ی لیبرالی (به روایت جان راولز) قرار دارد. در این راستا مکتب جماعتگرایی با بهره گیری از روش شناسی زمینهگرا و با تاکید بر ویژگی های اساسی نوفضیلت گرایی سیاسی تلاش دارد تا تقدم بخشیدن به هویتهای جماعتی را به مثابه ی بهترین و عادلانه ترین تنظیمات در سیاستگذاری عمومی مطرح نماید.
بدین ترتیب، در این نوشتار، روشن خواهد شد که اولا، روش شناسی زمینه گرای جماعت گرایان در تقابل با روش شناسی جهان شمول و بنیان گرای لیبرال ها قرار دارد. ثانیا جماعت گرایی در فضیلت گرایی فلسفی و سیاسی یونان باستان ریشه دارد. ثالثا، نگرش نوفضلیت گرایی سیاسی در باب هویت انسانی بر هویت های جماعتی تاکید دارد. رابعا، تقدم بخشیدن به هویتهای گروهی و جماعتی، لزوما روی کردی تحمیل گر در باب سیاستگذاری عمومی نیست و به بیان دیگر، جماعتها آزادی و فردیت ما را انکار نمینمایند."
۵.
به طور کلی ادوار روشنفکری ایران بعد از مشروطه به دو دوره قابل تقسیم است: در دوره ی نخست روشنفکران ایرانی یا دل در گروه نوعی سوسیال دموکراسی اروپایی بسته بودند یا با تلقی خاصی از لیبرال دموکراسی غرب از نظریه ی تفکیک قوا و الزامات آن دفاع می کردند. در دوره ی دوم که از خاتمه ی جنگ جهانی اول آغاز شد و تا صعود رضاخان به سریر سلطنت ادامه یافت، نسل دوم روشنفکری ایرانی شکل گرفت که از نظریه ی باستان گرایی ایرانی و آریایی گری حمایت نمودند. در این دوره، برخی روشنفکران ایرانی که گفتار مسلط فرهنگی عصر خود را شکل دادند، به نظریه ی استقرار مرد قدرتمند اقبال نشان دادند و با عدولی آشکار از مبانی مشروطه به نظریه ی (استبداد منور) روی آورند. این دوره با روزنامه ی کاوه به مدیریت سید حسن تقی زاده و در برلین شکل گرفت. این مقاله تلاش میکند در حد مقدورات به توضیح مواضع روزنامه ی مذکور بپردازد.
۶.
البرز مرکزی که از دره سفیدرود تا رودخانه آستاراچای را در برمی گیرد. یکی از قدیمی ترین سکونت گاه های اقوام ایرانی به حساب میآید. بخش شمالی که به استان گیلان شهرت دارد از نظر تنوع فرهنگی و قومی قابل توجه است. اکثر ساکنین شرق این استان گیل مردان هستند و در مناطق کوهستانی اقوام تالش، تات و کرد اسکان یافتهاند. هر چه از کناره ی دریای خزر به سمت کوهستان برویم از جمعیت گیل مردان کاسته و به تعداد تالش های دامدار و کشاورز افزوده میشود و برای نزدیک شدن به تات زبان ها، باید به سمت خط الراس سلسله جبال البرز حرکت کرد. بالاخره اگر از مناطق شرقی به سمت غرب برویم با آذری های ساکن دراین استان رو به رو میشویم. در مناطق کوهستانی جزیرههایی از قوم ایرانی کرد زندگی می نند که کثرت آن ها در منطقه ی عمارلو بیش تر مشاهده می شود. این مقاله درصدد است نحوه پراکندگی این اقوام را در استان گیلان ترسیم نماید.