وقتی کودک دبستانی بودم، در کتب فارسی یا تاریخ نیم قرن پیش، در باب عملکرد مغولان، این سخن پرمغز و موجز جهانگشای جوینی نقل شده بود که مغولان در بخارا چه کرده اند؟، آن شخصی که سالم از آن قتلگاه جان به سلامت بِدر برده بود، پاسخ داده بود: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند...»مغولان هشت قرن پیش به بهانه های واهی راهی بلاد آباد و پرجمعیت و متمدن اسلامی گشتند و به جنایاتی دست یازیدند که در همه تاریخ بشریت نظیر و مانند نداشته است. آنها روی آشوریان را که در سفاکی و ددمنشی در جهان باستان شهره آفاق بودند، سفید کردند. یادآوری آن همه جنایت و تبهکاری برای وجدان های بیدار واقعاً دردناک و غیرقابل تصور است.عجیب است که در روزگار ما و در آغاز قرن بیست و یکم هم وغم دولت جمهوری مغولستان یافتن مقبره عامل این همه جنایات شگرف است، آنها گروهی فرصت طلب بیگانه را اجیر کرده اند که با هواپیما و هلیکوپتر در پهن دشت مغولستان و تپه و ماهورهای آن به جستجو و کند و کاو بپردازند تا شاید بتوانند گور آن سپیدموی گربه چشم (چنگیزخان) را بیابند و هدایای گرانبهایی دریافت دارند، شاید هم حق با آن دولت باشد، خدا می داند... ما نمی خواهیم همه صفحات تاریخ پرماجرای مغولان را در اینجا بگشاییم و از معایب و محسنات آنان سخن بگوییم، تنها به برخی از نکات مهم تاریخ آنها من جمله جنایات هولناکی که به دست چنگیز و فرزندان و کسان وی انجام شده اشارات مختصری می نمائیم.
غوریان یکی از حکومت های بزرگ و قدرتمند در همسایگی خوارزمشاهیان بودند. سلاطین غور موفق شدند سرزمین خود را گسترش داده و از نظر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی به صورت یک قدرت در منطقه حاضر شوند، طوری که خلیفه عباسی الناصرلدین الله، از آنان برای رسیدن به اهداف خود در برابر دشمنانش، به خصوص سلطان محمد خوارزمشاه استفاده می کرد. اما پس از مرگ سلاطین بزرگ غور، از جمله سلطان غیاث الدین و سلطان شهاب الدین و اختلاف در بین این خاندان، توسط سلطان محمد خوارزمشاه نابود شدند. در این مقاله سعی شده است با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و بکارگیری از منابع و مآخذ معتبر دوران مورد بحث به بررسی وضعیت غوریان، دلایل ضعف و سرانجام شکست آنان در برابر سلطان محمد خوارزمشاه، پرداخته شود
ظلم و تعدی حاکمان محلی استرآباد - که به طور موروثی مقام خود را به دست آورده بودند - باعث نارضایتی ساکنان این ایالت و سوق داده شدن ایشان به سوی مشروطه شد. مشروطیت، شیوه ای مناسب برای مبارزه با حاکمان ستمگر بود که ابتدا در رامیان فندرسک و کتول شکل گرفت و به صورت مقابله مستقیم با عناصر استبداد در استرآباد جلوه کرد.
از سوئی، روسها در آشوراده حضور پیدا کردند و فعالیتهای تجاری و اقتصادی ایالت استرآباد را به انحصار خود درآوردند و به حقوق ساکنان دست یازیدند. این ماجرا همراه با نالایقی حاکمان و دولت وقت، عاملی شد تا با شروع مشروطیت، تجار، علما و سرکرده های محلی، برای اداره امور ایالت استرآباد، دست به تشکیل انجمن ولایتی بزنند.
ترکمنهای مقیم استرآباد نیز به دلیل سوء سیاست دولت مرکزی و قدرت طلبی روسها، اوضاع نابسامانی داشتند. آنها نیز با حمایت از اعتراضات مردمی علیه به توپ بسته شدن مجلس و ماجرای فتح تهران، توانستند با پر رنگ کردن نقش خود در مشروطیت و فرستادن نماینده به مجلس، به سوی آرامش گام بردارند.
او را «مرد سایه » هم می نامیدند، نه ازآن رو که سایه نشین و سایه دوست بود، بلکه از آن جهت که سایه حضور قدرتمند و مؤثر او را در همه جای سرزمین مقاومت حس می کردی. او نه تنها قلبی شجاع و روحی بلند داشت، بلکه دارای اندیشه ای قوی و طراح بود که وی را به مغز متفکر مقاومت لبنان در طی چند دهه تبدیل کرد. اکنون که او را در میان عروج یافتگان مقاومت اسلامی مردم لبنان در مقابل صهیونیسم می بینیم، هرچه به دانستن درباره او مربوط باشد جذاب و خواندنی خواهد بود.در گفت وگوی ذیل یوسف الشرقاوی، یکی از نزدیکان حاج عماد مغنیه، فرمانده پرافتخار حزب الله لبنان، و کسی که او را در لبنان به خوبی می شناخت، درباره او برخی گفتنی ها را بر زبان آورده است.