ابهام در سیر تحول کالبدی حسینیه ها در ادبیات تاریخ شناسانه معماری، انگیزه اصلی ورود به این پژوهش است. این نوشتار در جست وجوی روندهای کالبدی فرهنگی است که به ظهور پدیده منحصربه فرد شهری ایران دوران اسلامی، یعنی «حسینیه» به عنوان گونه ای از فضای شهری که برای آیین عزاداری کاربرد دارد (در مقابل عنوان عام تر تکیه) منجر شده است. این پژوهش، با رویکرد تفسیری تاریخی و تاریخ نگاری علی به همراه استدلال منطقی با تأکید بر «شکل شناسی» نمونه های موجود و با محور قرار دادن تحول تاریخی فرهنگی منجر به پیدایش این آیین ها، به بررسی نقش عوامل فرهنگی کالبدی مؤثر و فرضیه های جدید قابل طرح در این موضوع پرداخته و مواردی را همچون فاصله داشتن الزامات رفتاری آیین های خاص مکان با چارچوب فرهنگی کالبدی مسجد، نقش تکایای صوفیه و نیز هویت جویی اجتماعی، در عرصه محیط مصنوع، مطرح کرده و در کنار آن، فرضیه تأثیر عوامل دارای جنبه معمارانه بیشتر مانند داشته های معماری ایران در نقطه تحول، نمونه های الگووار حسینیه های متقدم و الزامات تکنیکی معماری سنتی ایران، به عنوان فرضیاتی برای بروز ویژگی های فیزیکی این قالب کالبدی شهر ایرانی، بیان نموده و به ارائه شواهد تاریخی درباره آن ها اقدام کرده است. پس از بررسی این فرضیه ها، به نظر می رسد که همه آن ها با قوت و ضعف، در نقاط مختلف، تأثیرگذار بوده باشند و توسعه سریع آیین های عزاداری و نیز همگانی و غیردولتی بودن بسیاری از تأسیسات مرتبط با آن، به الگوگیری های سریع از راه حل های کالبدی در دسترس منجر شده باشد که به تدریج در طول چهار قرن پالایش شده است.
شاید صحبت کردن درباره هنر از یاد رفته نقاشی پشت شیشه ایران ، به علت داشتن دوران کوتاه اوج شکوفایی ، ناشناس بودن هنرمندان و آسیب پذیری شیشه و از طرفی کمبود منابع و ماخذ تحقیقاتی ، دشوار و سخت باشد ، اما کوشش شد در این مقاله ، گذری هر چند کوتاه بر سیر تحولات این هنر ظریف و مهجور ، که امروزه جزو هنرهای عامیانه و یا Naife در جهان است ، صورت گیرد . ...
آراء نخستین هنرپژوهان غربی درباره تصویرگری در اسلام تأثیری ماندگار و پایدار، چه در غرب و چه در شرق، داشته است. در این میان، آثار تامس واکر آرنولد، هنرپژوه و خاورشناس نامور انگلیسی، به سبب اشتهار و فرازدستی اش در مطالعات اسلامی و شرقی بیش از آثار دیگران مؤثر بوده و نظریه هایش سالیانی دراز بر اندیشه دیگر پژوهشگران این حوزه چیرگی داشته است، چنان که می توان آثار او را مأخذ اصلی دیدگاه غالب هنرپژوهی غربی درباره تصویرگری در اسلام برشمرد. نویسنده مقاله، در بخش نخست، با استناد به برخی نوشته های آرنولد، دیدگاه او را تبیین می کند و پاره ای از خطیرترین لغزشهای آن را نشان می دهد. سپس، با توجه به گستردگی تأثیر این آثار، می کوشد تا سبب هم داستانی نسل نخست هنرپژوهان غربی و جمعی از سنت گرایان و برخی نویسندگان ایرانی را در این باره و پیامدهای رواج این نگرش را تبیین کند. در بخش دوم مقاله، رویکرد آرنولد و اتباعش به تصویرگری در اسلام نقد شده و، در عین حال، شالوده نگرش دیگری که به تازگی در میان جمعی از هنرپژوهان غربی پدید آمده روشن گشته است. بخش سوم و پایانی مقاله، در پاسخ به دعاوی کسانی چون لارنس بینیون، به بررسی چگونگی مواجهه مسلمانان با هنرهای تجسمی اختصاص یافته است.
الگو واره یا پارادایم چارچوبهای نظری فکری و فرهنگی هر گروه یا جامعهای برای رسیدن به هدف خاص گفته می شود؛ در زمینه حفاظت از خانه های تاریخی تبریز نیازها، خواستها و سلیقههای نظری افراد مداخلهگر در زمینه حفاظت خانه های تاریخی تبریز موجب شده است تا در هر دوره نظام فکری متفاوتتری از همدیگر در جریان مداخله برای احیای خانه های مذکور شکل گیرد. سوال تحقیق حاضر این است: الگو واره های نظری رایج در حفاظت از خانه های تاریخی تبریز چه بوده است؟ برای فرض به نظر می رسد اتفاقات اجتماعی و طبیعی، توان اقتصادی جامعه و سلایق افراد از جمله مولفههای تأثیرگذار در حفاظت خانه های تاریخی تبریز است. نتایج تحقیق نشان می دهد عدم شناخت جایگاه ارزشی و اجتماعی خانه های تاریخی در زمان شروع حفاظت نوین، باعث عدم توجه به آنها گردید و چون هنوز فناوری های جدید جایگاه مناسبی در جامعه نداشتند شیوه زندگی تغییرات اساسی نیافته بود موجب میشد تا خانه جزو گونه های تاریخی محسوب نشود؛ بنابراین حفاظت از خانه های تاریخی تبریز با تأخیر چند ساله نسبت به سایر گونه ها با مبانی نظری متأثر از شرایط اجتماعی، سیاسی و طبیعی بوده است.
الگوی کالبدی- اجتماعی- ادراکی «همسایگی» به عنوان «فصل مشترک شهر»، «محل سکونت» و «زمینه ای است که مناسبات اجتماعی ساکنان در آن شکل می-گیرد». اهمیت تحلیل الگوی همسایگی و مبانی نظری شکل گیری آن به دلیل تاثیراتی است که بر طراحی محیط های مسکونی در سراسر جهان گذاشته است. از آن جایی که امروزه شاکله ی همسایگی محدود به کالبد گشته و از نظر کیفیتی مراتب اضمحلال را در می نوردد، بر آن شدیم تا در این نوشتار با مراجعه به آرا و نظریات اندیشمندان، چارچوب نظری فضای همسایگی با تاکید بر جنبه های اجتماعی و فرهنگی آن ارایه شود و از جهتی دیگر با ارایه این چارچوب نظری، مفهوم همسایگی گسترش یافته و ارزش های اجتماعی، تجربی، ادراکی و فرهنگی آن جدا از کالبد انگاشته نشود. یافته های این مهم نشان می دهد که همان گونه که خانه عرصه ای برای خانواده است؛ همسایگی نیز با تاکید بر کالبد و کیفیتی وابسته عرصه ای را برای خانواده ای بزرگ تر فراهم می آورد که باعث پویایی و هویت و عینیت در فضای شهری می گردد؛ نیروهایی که خود به تنهایی منجر به آفرینش فضای شهری می شوند .
از معضلات شهرهای جدید نداشتن هویت و عدم تعلق ساکنان به شهری است که در آن زندگی می کنند. از آنجا که شهرهای جدید معمولاً در زمین های بایر و با یک طرح از پیش تهیه شده ساخته می شوند، عموماً شهرهایی بی روح هستند که مردم علاقه ای به سکونت در آنها ندارند و حاصل، شهری می شود که ساکنان آن و حتی خود شهر نیز هویت خود را در کلان شهری که به آن وابسته اند می جویند. در حالی که با بهره گیری از ظرفیت های موجود بستر شهر در کنار مدیریت هوشمندانه نماهای شهری و توجه به نمادهای هویت بخش و افزایش تعلق شهروندان، می توان معضلات ناشی از بی هویتی و خوابگاهی شدن شهرهای جدید را برطرف نمود. شهر جدید به علت خالی بودن از تصویرها و تصورات شهری، به مثابه یک کارگاه ساختمانی همیشه ناتمام است که این امر به احساس موقتی بودن ساکنان، بیش از پیش دامن می زند. در این میان مدیریت نما و سیمای شهری در شهرهای جدید نقش مهمی را در ایجاد تصویری مشخص از شهر ایفا می کند. این نوشتار بر آن است که با تحلیل نمای محور اصلی شهر جدید پردیس (خیابان ملاصدرا) به عنوان تأثیرگذارترین نما در شکل دادن به هویت و شخصیت برای این شهر، مؤلفه های شکل دهنده به آن را در ابعاد مختلف زیباشناسی، هویتی و کارکردی مورد بررسی قرار داده و امکانات و ظرفیت های موجود در شکل دادن به نمای شهری پردیس را مورد توجه قرار دهد.