آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۶

چکیده

متن


تاریخ شیعه پیوندى شگفت با ادبیّات ـ به معناى ویژه آن ـ دارد و از صدر تا ذیلش با گونه اى حیات ادبى درآمیخته است.
یکى از اعاظم نویسندگان اهل سنّت در جایى که از شاعرى توانا یاد مى کند, مى نویسد که اگرچه در شعر دستى قوى داشته با امیر مؤمنان على(ع) چندان خوب نبوده است.1 این نگرش و نگارش بخوبى مى رساند که دوستى امام على(ع) و ادبیّت, در قدیم, چقدر قرین بوده اند و دوستداران آن حضرت در فنون ادبیّت شهرتى داشته اند.
در این مقوله سخن بسیار است, ولى همین اندازه که چهره هاى درخشان امثال شریف رضى و شریف مرتضى در گستره ادب تازى و فردوسى بزرگ و ناصرخسرو در پهنه سرایش هاى پارسى یاد کرده شوند, براى آشنایى با کمّ و کیف درخشش ادبى شیعه بسنده است.
متأسفانه با همه کوشش هاى پژوهشگران تاریخ و فرهنگ, هنوز کثیرى از متن هاى ادبى شیعى, بررسى و منتشر نشده اند و برگ هاى ناگشوده و ناشناخته در تاریخ ادبیات تشیّع فراوانند.
یکى از این برگ هاى ناپژوهیده تا دیروز, (تاریخ محمّدى), اثر طبع مولانا شیخ حسن کاشى, بود که ـ بحمداللّه ـ به همّت والاى استاد گرامى, جناب حاج شیخ رسول جعفریان ـ دامت برکاته ـ تصحیح و منتشر گشت. ملا تاج الدین حسن کاشى از سرایندگان شیعى سده هاى هفت و هشت است. تولد او احتمالاً به سال 648هـ.ق. در آمل رخ داده, لیک پدر و نیاى او از کاشان بوده اند.2
او از ثناخوانان و منقبت سرایان اهل بیت(ع) بوده است و خود گفته:
مخدّرات سراپرده ضمیر مرا
به مدح آل على بسته اند عقد وصال3
میرزا عبداللّه افندى, صاحب (ریاض العلماء), مقام وى را در ترویج تشیع, برابر با محقق کَرَکى و علامه حلّى دانسته است.4
گویا در همان روزگار خود در خراسان و عراق آوازه اى داشته, چه خود مى گوید:
در خراسان و در عراق همى
شعر کاشى همى کنند از بر5
و باز گویا از جهتِ تشیّعش در عراق تحت فشار بوده که سروده است.
… گناه من همه این است در عراق ولى
زهى گناه که بر عصمت من آمد و آل6
از شاعران متأخّر از وى, محمد بن حسام خوسفى و سلیمى و محتشم و فیّاض و سالک, از او تأثر یافته اند.7 این تأثرها در کنار وجهه اى که کاشى در این روزگاران نزد مردم و اهل سواد داشته, شگفت نیست. کسى که ملا حسین کاشفى از او به نام (افضل المداحین) یاد کرده و صاحب هفت اقلیم (احمد امین رازى) دیوان شعرش را در عهد خود متداول مى شمارد,8 باید که چنین باشد.
این هم که مدفن او در جانب قبله شهر سلطانیه هنوز باقى است و به دستور شاه طهماسب صفوى عمارتى بر بالاى قبر او ساخته و باغچه اى در آنجا طرح انداخته اند,9 نمودار همان مقبولیت پیشگفته است.
لااقل در برهه اى از زندگانى اش به تنگدستى مى زیسته که خود سروده:10
گرچه اندر شاعرى همتا ندارم در زمین
نیست اندر نامرادى نیز کس همتاى من
… آن توانگر همتم در دین که با افراط فقر
روشنست از خلق عالم شرح استغناى من
تا نریزد آب رویم پیش دونان بهر نان
قفل خاموشیست محکم بر دل گویاى من
و از همین تنگدستى و بى چیزى است که از خواجه رشیدالدین فضل اللّه, درمى خواهد تا او را برکشد و از عدل و عطا دست وى گیرد.11
شعر کاشى بر چَکاد نمى ایستد, ولى از لطایف و ظرایف ویژه هم خالى نیست; با همه چربدستى هایى که گهگاه فرا مى نماید, باید این را که مى گوید:
سلطان سخنوران عالم
من بوده ام از نژاد آدم12
تنها به حساب گزافه اى شاعرانه گذاشت!
تأثر سبکى ـ وزنى ـ زبانى شعر کاشى از نظامى گنجه اى چشمگیر است, هرچند که روى هم رفته, در صناعت شعرى به پاى گنجینه آفرین گنچه نمى رسد و با او فاصله بسیار دارد.
یکى از جاذبه هاى روحى و ادبى کاشى ـ بویژه براى جماعت متشرعه ـ گرایش باطنى او به شعر متعهد و مذهبى است. وى در آستانه (تاریخ محمدى) چنین به خود مى گوید:13
انگشتریى بساز در دین
منسوب به خاتم النبیین
چون ساختى آن زمان تمامش
(تاریخ محمدى) بنامش14
از جوهر جان دهش نگینى
تا بر تو کنند آفرینى
منقوش بدان صفت که نامش
خوانند دوازده امامش
کاشى, فرزندان روزگار خویش را از دل بستن به آنچه او (قصه مجاز) و ما (افسانه هاى غیر آئینى) مى خوانیم, پرهیز مى دهد و در منظومه اى مى سراید:
اى پسر قصه مجاز مخوان
الحذر الحذر ز خواندن آن
چند خوانى کتاب شهنامه
یاد کن زود زین گنه نامه
چند ازین ذکر وامق و عذرا
یاد کن نیز خالق خود را
چند خوانى تو ویس ورامین را
قصه فاسقان بى دین را
چند گویى حدیث رستم زال
لعب و بیهوده [و] دروغ مُحال…15
البته, با این همه, فردوسى را سخت احترام مى کند و در جایى چنین از او یاد مى نماید:
قومى در طبع برگشاده
شهنامه صفت بنا نهاده
فردوسى پاک دین دانا
آن بر همه حکمتى توانا
شهنامه بران نمط که او گفت
و ان درّ بدان صفت که او سفت
وزن متقاربست یکسر
بنگاشته همچو درّ و گوهر
خالى ز خطا و سهو گفته
صد گنج گهر درو نهفته16
از خطبه توحیدیى که در آستانه (تاریخ محمدى(ص)) قرار داده,17 مى توان حدس زد که در شاعرى تا حدّى هم متأثر از فردوسى است, چه در این خطبه رائحه اى از خطبه توحیدى شاهنامه به مشام مى رسد.18
کاشى چونان هر مبلّغ دینى دیگر ـ منش و دغدغه هایى متکلمانه دارد و این از اینجا و آنجاى آثارش بخوبى قابل درک است. این که دولتشاه سمرقندى لقب پرطمطراق و اغراق آمیز (افضل المتکلمین) را براى او ذکر مى کند,19 شاید هم گوشه چشمى به منش و مقام متکلمانه کاشى داشته باشد.
وى رساله اى منظوم به نام (معرفت نامه) (یا: فائدت نامه) در کلام دارد که استاد جعفریان به پیوست (تاریخ محمدى(ص)) به چاپ آن مبادرت نموده اند.
در سیماى کلامى ـ عقیدتى کاشى جاى باریک بینى بسیار هست, چرا که عصر او یکى از حساس ترین ادوار تاریخ شیعه بوده است.
وى در (تاریخ محمدى(ص)) از کنار مسأله (سقیفه) خاموش گذر مى کند و گویى کمتر مى خواهد به پُرسمان هاى اختلافى دامن بزند. در آستانه (تاریخ محمدى(ص)) به ستایش صحابه و تابعین مى پردازد20 و در کتاب از عایشه و حفصه و عمر به نیکى یاد مى کند;21 لیک در جایى هم حضور ابوبکر را در غار ثور چندان بجد نگرفته مى سراید:
آن کیست که یار غار او بود؟!
در غار خداى یار او بود22
کاشى گذشته از دو اثر پیشگفته, هفت بندى منظوم در ستایش امیر مؤمنان على بن ابى طالب(ع) دارد که آوازه بسیار داشته و استاد جعفریان هم در همین دفتر آن را به طبع رسانده اند. در این هفت بند هم دیده تیز و موشکاف سراینده به آیات و احادیث و اخبار نگرشى قابل توجه دارد. مثلاً در آغاز بند پنجم مى سراید:
اى گزیده مر خدایت یا امیرالمؤمنین
خوانده نفس مصطفایت یا امیرالمؤمنین23
که مصراع دوم آن اشارتى صریح دارد به آیه مباهله و استفاده اى که اهل کلام ـ در استدلال ـ از آن مى کنند.24
شیخ حسن کاشى در کنار تیزبینى ها و اصابت آرا, از سهو و لغزش تاریخى بر کنار نیست. براى نمونه, تاریخ وفات رسول اکرم(ص) را سال بیست ویکم هجرى مى گوید;25 ولادت امام زمان(ع) را سیزدهم شعبان مى داند;26 و قبر حضرت خدیجه(س) را در مدینه در بقیع یاد مى کند.27
در گزارش کار و روزگار ابومسلم خراسانى, از افسانه هایى که برخى قصه خوانان نقل مى کنند, متأثرست.28
در جایى هم مى گوید قطامه گجسته سه چیز از ابن ملجم ـ علیه اللعنة ـ به کابین خواست, آنگاه چهار چیز را برمى شمارد!29
یکى از ارزش هاى (تاریخ محمدى) به سبب آگاهى هایى است که درباره تاریخ سیاسى و اجتماعى عهد خویش به دست مى دهد.
کاشى در آغاز کتابش به طور اغراق آمیزى به ستایش خواجه رشید و اولجایتو (سلطان محمد خدابنده) ـ که کتاب را به وى اهدا نموده است ـ مى پردازد. مثلاً خطاب به خواجه رشید مى گوید:
در علم نظیر انبیائى
در صدق ولیّ اولیائى
خلاّق ز روحت آفریدست
از بعد نبیت برگزیدست30
در وصف خیرات و عمارات و کتب خواجه مى سراید:
خیرات و عمارتت عیان است
در ملک زمانه داستان است
از بس که خرابه کردى آباد
عالم به تو نوگرفت بنیاد
… سى پاره کتابتست و تصنیف
شهره به لغات و نحو وتصریف
تفسیر و رسائل و تواریخ
معروف چو مشترى و مریخ
گر خامه کند بیان و تحریر
ور عقل کند هزار تقریر
در عجز و قصور باز مانند
جان بر سر دانشت فشانند31
در همین جاست که مى گوید این تاریخنامه منظوم براساس کتابى از خواجه رشید شکل گرفته است:
این نامه که بنده مى کند درج
نظمى ست که مى کند درو خرج
تخریج کتاب تست یکسر
پاک آمده همچو درّ و گوهر32
شاید آنجا هم که مى گوید:
اى خواجه صد هزار دستار
دینى که بیافتى نگهدار33
اشارتى به یهودیت در اسلاف خواجه مى کند.
بارى, به نظر مى رسد کاشى در نظم تاریخنامه اش به یک مأخذ اکتفا نکرده است. در تاریخ ولادت امام صادق(ع) مى گوید:
یک شنبه و هفتم صفر بود
کو جام جمال چهر بنمود
یک سال کم از صدر و سى آمد
کو لایق تخت و کرسى آمد
در نسخه دیگرى بدیدم
هشتاد و سه نقش برکشیدم
گفتند برین بسى حکایت
امّا به روایت از روایت
نگرفت قرار بر نخستین
الا به ثلاثه و ثمانین34
از جاى هاى دیگر کتاب هم تعدّد منابع را مى توان دانست.
کاشى کتاب را به سال 708هـ,ق, در واسط و حلّه و بغداد ساخته35 و انگیزه اش این بوده که با این سرایش برگ زندگانى آن جهانى خویش را فراهم کند.36
قبل ازین گفتم که کاشى غیر از (تاریخ محمدى) و (معرفت نامه) (در کلام), هفت بندى در ستایش مولاى متقیان على(ع) دارد. این هفت بند ظاهراً مقبول افتاده ترین اثر کاشى است. گفته شده است که کسى امام على(ع) را به خواب دیده که زیارت قبرى مى کردند. آن شخص گفته: یا على! این قبر کیست؟ فرموده: صاحب هفت بند مولانا حسن مدّاح. او گفته: یا على زیارت او را چه فضلى است؟ حضرت فرموده اند: هر شب آدینه شهر رمضان المبارک من که على بن ابى طالبم بر سر قبر او مى آیم و او را زیارت مى کنم و تکبیر مى گویم و هرکه او را زیارت کند, چنان باشد که براى من هفت بند گفته باشد و هرکه هفت بند مولانا کاشى را هر روز یک بار بخواند, حق ـ سبحانه و تعالى ـ ثواب نماز هفتاد ساله بفرماید که در نامه عمل او ثبت نمایند و از جمیع بلاها محفوظ باشد و هرکه ماه نو بر روى این قصیده ببیند, من که على بن ابى طالبم از بلیات و مکروهات ـ بعون اللّه تعالى ـ او را نگاه مى دارم و معاون او باشم, هرکه این قصیده را حفظ کند آتش دوزخ بر او حرام گردد و تا در دنیا باشد در حفظ و امان اللّه تعالى باشد.37
از کاشى دو اثر دیگر هم شناخته شده است: یکى کتاب الانشاء, و دیگر دیوان38 ـ که امیدست هرچه زودتر احیا و نشر گردد.
اگرچه مجموع مطبوع فعلى ـ یعنى (تاریخ محمدى) و معرفت نامه و هفت بند ـ حجم چندانى ندارد, از منظر متن شناسى فارسى خوراى نگرش و بررسى است و سند درخور رویکردى از فارسى منظوم سده هاى هفت و هشت به شمار مى آید.
مناسب است براى آشنایى بیشتر خواننده, دو پاره از متن را با هم بخوانیم.
زیر عنوان (معجزات طلب کردن ازو [= نبى اکرم(ص)] که با درخت در آواز آید و درخت را به خود خواند و…) مى خوانیم:
… شاه رسل آن رسول یزدان
داناى رموز سرّ قرآن
نادیده کتاب و کرده تحصیل
از درس خدا و علم تأویل
چون کرد درخت را اشارت
زان بود درخت را بشارت
در حال روان ز بیخ برخاست
آمد بر او چنانک او خواست
گفتا به درخت کاى سرافراز
با طوبى و سدره بوده انباز
اى بارور بلند پایه
فرخنده پى و خجسته سایه
گرزانک تو بنده خدایى
بر راستیم بده گواهى
در حال درخت گردن افراز
آمد ز درون خود به آواز
گفتا به یکى که جز یکى نیست
در حکم نبوتت شکى نیست
از ماه دهند تا به ماهى
بر حکم نبوتت گواهى39
درباره اختبار آدمى مى گوید ـ در معرفت نامه:
خواه بر مصطفا درود فرست
خواه معشوقه را سرود فرست
هر دو را قادر و توانایى
بر بد و نیک هر دو دانایى
آرد انگور مر ترا در باغ
داد توفیق و دستگاه و فراغ
خواه در سرکه کن که هست حلال
خواه در باده کن که هست وبال
دست و پایت بداد ایزد فرد
هرچه خواهى بدان توانى کرد40
چنان که دیده مى شود کتاب داراى اهمیت ادبى ـ زبانى است. از همان بیت یکم41 گرایش سراینده به آرایه هاى ادبى پیداست, ولى این گرایش به پیدایى متن ادبى فوق العاده اى منجر نگردیده, روى هم رفته, از جهت زبانى و تکیه بر بلاغت طبیعى زبان, متن قابل توجه تر است.
ما نمونه هایى از واژگان و تعبیرات متن را بیرون نویس کرده ایم که از پیش چشتمان مى گذرد:42
آوخ (ص45), جان دارو (ص47), گزیدن کسى بر کسى (ص47), کرامت کردن (ص48), برآوردن نام (ص48), خاطر تیز (ص49), بادند (ص50), خاندان دوست (ص52), رنجش (= بیمارى,ص59), برآسود (ص60 و66), فال گرفتن از رخ کسى (ص60), راستینه (ص61 و88 و107 و…), کام و ناکام (ص62), پرسیدن (= مؤاخذه, ص68), نرینه (ص70), خون گشودن از چشم کسى (ص71), خاندان (= اهل بیت(ع), ص74 و…), زن پدر (= پدرزن, ص81), فرزند شدن (ص83), برآمدن از ملت و کیش خود (ص87), عمر به امید گذاشتن (ص90), فرو خواندن نامه به کسى (ص91), فرو شماردن شرح (ص93), راه کوفتن (ص101), راه جایى برداشتن (ص103), با (= به, ص103), برآراستن (ص104), منادى کردن (ص104), از در (ص104), آماه (ص105), بادپیماى (ص106), فروگشادن (ص107), برآوردن مقصود (ص109), برآمدن مراد (ص109), چیر (ص110), خست (ص110), راست داشتن چیزى از کسى (ص130), دامن از زمانه درکشیدن (ص132), رقم فرو کشیدن (ص137), همان (ص139), رو در کشیدن از چیزى (ص151), از پى چیزى را (ص158), اولاتر (ص160), دروغ را به راست برگرفتن (ص162), دانستن چیزى از چیزى (= بازشناختن, ص163), چیز (= مال و منال, ص164), دادآور (ص168 و169), چو (= چگونه, ص174).
در این کتاب برخى خصلت هاى عروضى اشعار کهن نیک هویداست. مثلاً کشش قرائت در بیت:
کو را حنفیّه خواندندى
بردیده جان نشاندندى43
یا قرائت دزدیده یا خفیّ (ت) ى (برخاست) در:
برخاست و بکوفه رفت آن شوم
مى گشت نهان در آن در و بوم44
همچنین برخى تلفظ هاى دیرینه را مى توان باز جست; مثلاً تلفظ بى تشدید ماده (مقابل نرینه, بر وزن ساده) که امروز مردم به تشدید مى گویند:
بودش چهل و سه دانه گوهر
در یک نسخه ز ماده و نر45
*
او بیست و چهار داشت فرزند
از ماده و نر همه برومند46
خصوصیات دستورى کهن نیز در کتاب به چشم مى خورد; مانند کاربرد دو حرف اضافه براى یک متمم:
کردند لقب به مصطفایش
بگزیده به خلق بر, خدایش47
ما در اینجا از بیم ملال خاطر خواننده, سخن از بعضى اوصاف و فواید (تاریخ محمدى) را به پایان مى بریم, و بر سر برخى کاستى ها, نارسایى ها و ابهامات مى شویم ـ البته با ذکر دو نکته:
یکى آن که هنوز گفتنى هایى درباره ویژگى هاى تاریخى, کلامى و ادبى کتاب هست که باید در فرصت مقتضى به آنها پرداخت. از این شمار است سه وجهى که درباره حقّانیت خلافت امیر مؤمنان امام على(ع) طرح مى کند: شرعى, نقلى, عقلى;48 و به عنوان دلیل شرعى,49 حق میراث را, به سبب ابن عمّ بودن امام(ع), یاد مى کند که معمولاً مورد نظر و اشارت متکلمان شیعى نبوده است. همچنین است خوابى که ناظم دیده و بشرح به سرایش درآورده50; و….
دیگرى آنکه متن چاپ شده کنونى آکنده از اشکال و ابهام است و ما ازین پس تنها شمارى از اشکالات و ابهامات را برمى شماریم. ناگفته نماند که قرائت کاملاً شفاف متن تا زمانى که نسخه هاى صحیح تر و اصیل تر از آن به دست افتد, شدنى نیست و ما امیدواریم در این بخش مقاله تنها دست یارى به مصحح سختکوش تاریخنامه کاشى داده باشیم ـ که (همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند).51
اما انتقادها و پیشنهادها ـ که به ترتیب صفحه(ص) و سطر(س) عرضه مى شود:
روى جلد: نوشته اند: (تالیف: مولانا شیخ حسن کاشى) گذشته از همزه که گذاشته نشده, اساساً کاربرد لفظ (تألیف) در اینجا چندان درست به نظر نمى رسد و شاید (سرایش) درست تر باشد. همچنین در متن کتاب (ص81) از سرایشگر به عنوان (مصنف) یاد شده که خالى از تسامح نیست.
ـ ص15, س3, (به بخش)/ درست (ببخش) است.
ـ ص19, س2, (وى در ادامه…)/ باید سر سطر برده مى شده است.
ـ ص20, س آخر, (پس از آن…)/ باید سر سطر برده مى شده است.
ـ ص29, ص16, (رغبیت)/ (رغبت) صحیح است.
ـ ص29, س17, (خواندش را به جان طلب کارند)/ (خواندنش را…) صواب است.
ـ ص30, ص21ـ23, (از… سرزنش مى کند)/ (از چیزى سرزنش کردن) در اینجا صحیح و فصیح نیست.
ـ ص43, س7, (لم یلد و لم یولد صفاتش)/ صحیح چنین است: (لم یولد و لم یلد صفاتش); و مصراع به شکل قبلى موزون نیست.
ـ ص43, س12, (نبازد)/ ظاهراً: (بنازد) صواب باشد.
ـ ص43, س18, (هستى بجز او مدان او هست)/ ظاهراً (…مدان [که] او هست) صحیح باشد و شکل سابق موزون نیست.
ـ ص43, س22, (او را به سخن ورى ستودن ـ بس دانیست وانمودن)/ وزن و معنا مختل است.
ـ ص43, س24, (به گفته)/ درست (بگفته) است.
ـ ص44, س2, (بر هستى وجود دیدن)/ وزن مختل است.
ـ ص44, س6, (مبالش)/ غلط فاحش است; شاید: مقامش,….
ـ ص44, س10, (کوى انکله کمال سپهر اعظم)/ نه وزن دارد, نه معنا!
ـ ص44, س17, (اصحاب و گروه تابعین را ـ رضوان الله علیهم اجمعین را)/ وزن مصراع دوم مختل است; شاید: (رضوانٌ علیهم اجمعین را) (سنج: همین سبک در ص123, س4).
ـ ص46, س18, (آن ارشد ارشد زمانه)/ گویا (آن راشد ارشد…) صحیح باشد.
ـ ص47, س11, (استاده)/ گویا (اُستاد) صواب باشد.
ـ ص48, س12, (هرچند به اجرت مى خورند نان)/ غیر موزون است و گویا (ت) زائد باشد.
ـ ص52, س7, (بیش از خرد وراى دولت)/ ظاهراً (بیش از خرد [و] وراى دولت) اصح باشد.
ـ ص53, س3 از آخر, (بدیدست)/ گویا (پدیدست) اصح باشد.
ـ ص58, س8, (جعفر که بودش جهان موافق)/ (بدش) صحیح است.
ـ ص60, س3 از آخر, (بد خاتمش از مستعان باللّه)/ وزن ندارد.
ـ ص61, س17, (مَلِک خوست)/ (ملَک خوست) (به فتح لام) صواب است, یعنى فرشته خوى است.
ـ ص62, س16, (کم باد)/ گویا (گُم باد) اصح باشد. همچنین است در ص106, س18; ص119, س8; ص122, س آخر; ص141, س7.
ـ ص63, س3 از آخر/ اشکال در صفحه آرایى است.
ـ ص64, س17, (خون آب)/ ظاهراً (خوناب) صواب باشد.
ـ ص65, س19, (در دایره به هشت و پنجاه)/ وزن ندارد!
ـ ص65, س21, (کُشت ست)/ (کشته ست) صحیح است.
ـ ص66, س3 از آخر, (هارون الرشید زهر دادش)/ شاید: هارونِ رشید….
ـ ص67, س7/ اشکال در صفحه آرایى است.
ـ ص69, س11, (احسنت زهى خلیفه راد)/ سراینده در مقام تعجب انکارآمیز است; زین رو نشان تعجب پس از (احسنت) و (زهى) و (راد) در بایست است.
ـ ص70, س آخر, (صلوات بروست رحمةاللّه)/ اگر (رحمةاللّه) را (رحمه اللّه) نخوانیم, نسخه بدل (: صلوات برو و…) طبعاً ارجح است. همچنین است در ص109, س5; ص110, س13; ص121, س5; ص126, س11.
ـ ص72, س7, (بى بها)/ شاید: (پُربها) صحیح باشد.
ـ ص74, س4, (ایشان که امام و پادشاهند ـ دین پرور و سالکان دینند)/ به جاى (دینند) گویا باید (راهند) باشد.
ـ ص74, س12, (سنیشان)/ (سنینشان) باید باشد.
ـ ص75, س12, (اول زین انبیایش)/ موزون نیست.
ـ ص76, س1, (اندر انجیل فرقلیطاست ـ معنیش نبى داور ل است)/ کذا؟!
ـ ص76, س3 از آخر/ شعر قافیه ندارد! همچنین است در ص77, س آخر; ص79, س5 از آخر; ص123, س3 از آخر; ص131, س2; ص167, س آخر; ص168, س5.
ـ ص77, س8, (چهارمین)/ (چارمین) صواب است.
ـ ص77, س16, (در سى جور همى ادب نگهدار)/ وزن مختل است.
ـ ص78, س8, (زاده)/ (ء) زائدست.
ـ ص78, س2 از آخر, (یک زن دیگر از قبیله سعد)/ وزن ندارد; شاید: (دگر).
ـ ص83, س4, (شویى)/ با توجه به وزن, باید (شو) باشد.
ـ ص84, س5, (زان داشت بدنیا اختیارى)/ اگر (به دنیى) خوانده شود, ظاهراً درست تر باشد.
ـ ص84, س6 از آخر, (بنى)/ ظاهراً (نبى) صحیح است.
ـ ص87, س17, (گواهى)/ ظاهراً باید (گوایى) باشد (به قیاس (خدایى) در پایان مصراع یکم).
ـ ص87, س4 از آخر, (شنیدم)/ باید (شنودم) باشد ـ تا با (بودم) قافیه شود.
ـ ص89, س9, (سپندى)/ صواب (سپیدى) است.
ـ ص91, س17, (پپرش) (؟!)/ گویا (تیرش) صحیح باشد.
ـ ص93, س4 از آخر, (مراتب)/ در وزن نمى گنجد و (مرتبت) باید باشد.
ـ ص96, س5, (شاهى که سد اللّه ست نامش)/ ظاهراً: (شاهى کاسد اللّه ست …).
ـ ص98, س14, (چون)/ به ضرورت وزن (چو) باید باشد.
ـ ص99, س3, (کردت)/ (کردست) صحیح است.
ـ ص100, س3 از آخر, (هبحرتین)/ ظاهراً (هجرتین) است.
ـ ص101, س3, (هژبر)/ صورت اصیل این واژه عربى الاصل, (هزبر) (به زاء) است; آیا در نسخه چنین بوده یا چنان؟!
ـ ص103, س1, (سنگى)/ به ضرورت وزن (سنگ) باید باشد.
ـ ص103, س6, (از آن جوانمرد)/ چیزى مانند (اى جوانمرد) صحیح است.
ـ ص103, س7, (کلّه)/ (گلّه) (به گاف) درست است.
ـ ص103, س7 از آخر, (بشمارمشان به گرد دامان ـ یا کوى گسسته گریبان)/ چه معنا دارد؟!
ـ ص103, س2 از آخر, (…شیرى ـ …طبیبى)/ شعر قافیه ندارد!
ـ ص104, س13, (آبگینه)/ شاید صحیح (آبلینه) باشد.
ـ ص105, س1, (کینه)/ (سینه) باید باشد ـ احتمالاً.
ـ ص106, س7, (کان نامه)/ گویا (کارنامه) صواب است.
ـ ص106, س5 از آخر, (نسخت)/ گویا (نخست) صواب باشد.
ـ ص106, س4 از آخر, (بگذشت)/ به ضرورت قافیه (در مقابل (برداشت)) (بگذاشت) صحیح است.
ـ ص107, س7 از آخر, (دیگر عمرو ابن بکیر مشؤم)/ در نسخه (عمر بن بکر) بوده است و به ضرورت وزن همان باید باشد ولو این که سهو تاریخى به حساب سراینده گذاشته شود ((مشؤوم) هم ظاهراً به شکلى که ما همین جا تحریر کرده ایم, صحیح تر باشد.).
ـ ص108, س1, (بَرَک) (به فتحتین)/ به ضرورت وزن باید به سکون ثانى ضبط شود.
ـ ص108, س4, (عمرو ابن بکیر)/ در وزن نمى گنجد. آیا همان (عمر بن بکر) نبوده که مصحح تغییرش داده؟
ـ ص109, س3, (کشت است)/ صواب (کشته ست) مى باشد.
ـ ص109, س12, (بیش)/ آیا (پیش) صواب نیست؟
ـ ص110, س آخر (حاشیه), (چیره!)/ وجه تعجب مصحح ـ که ظاهراً این یادداشت را در معناى (چیر) نوشته اند, با توجه با شناختگى این واژه ـ دانسته نشد!
ـ ص113, س11, (برگرد)/ از لحاظ معنایى, صحیح به نظر نمى رسد. آیا (برگاشت) (از مصدر (برگاشتن) ـ که در شاهنامه هم هست) یا (برکرد) نیست؟
ـ ص114, س2, (شیر او زن)/ (شیراوژن) صواب است.
ـ ص114, س12, (الارضیین)/ ظاهراً (الارضین) صواب باشد.
ـ ص115, س15, (بسان)/ معناى صحیحى نمى دهد. شاید (سراى) یا لفظ دیگرى از این قبیل باشد.
ـ ص116, س5, مصراع دوم/ معناى روشن و درستى نمى دهد; تا نظر مصحح چه باشد؟!
ـ ص117, س5, (… را [ى] بود ـ … مصطفى بود)/ تصحیحى که کرده اند, قافیه را برهم زده است.
ـ ص117, س آخر, (ماند)/ با توجه به وزن شعر, (بماند) صحیح است.
ـ ص118, س20, (تاریخ…)/ عنوان تکرارى است.
ـ ص119, س14, (بفشاند خون…)/ شاید (بفشاند [ز] خون…) درست باشد.
ـ ص119, س7 از آخر, (ابریم و…)/ شاید (ابر [و]یم و…) درست باشد.
ـ ص120, س6 از آخر/ وزن شعر مختل است.
ـ ص122, س6, (آدینه که نماز بد راست)/ هم ضبط نص و هم وزن مختل است. به زعم حقیر, قرائت صحیح مصراع (آدینه گَه نماز…) است.
ـ ص122, س9, (کعبه)/ ظاهراً (کعبه اى) درست است.
ـ ص122, س2 از آخر, (جبرئیل)/ به ضرورت وزن (جبریل) باید باشد.
ـ ص122, س آخر, (بر حروف)/ آیا (پر حروف) صواب است؟
ـ ص124, س7, (زید و عمراند)/ آیا نباید (عمرو) (با واو) باشد؟
ـ ص124, س21, (یک)/ به ضرورت وزن, (یکى) باید باشد.
ـ ص124, س2 از آخر, (صف در آن)/ (صفدران) نیست؟
ـ ص127, س4 از آخر, (به پروریده)/ (بپروریده) درست است.
ـ ص130, س11, (خواست)/ (خاست) درست است.
ـ ص130, س17, (قیامة)/ به ضرورت وزن باید (قیامه) (به هاء ناملفوظ) خواند.
ـ ص130, س18, (اشک, بارى)/ (اشکبارى) هم مى توان خواند.
ـ ص131, س16, (روى)/ (وى) باید باشد.
ـ ص132, س19/ وزن مصراع یکم مختل است.
ـ ص133, س14, (شد)/ به ضرورت وزن (بشد) باید باشد.
ـ ص134, س1, (چون)/ به ضرورت وزن (چو) باید باشد.
ـ ص134, س10, (عدوشکن)/ باید (عدوشکر) (شکارکننده عدو) باشد تا با (تبر) قافیه شود.
ـ ص135, س8, (بران)/ ظاهراً (پَرّان) گفته بوده.
ـ ص135, س15/ معناى بیت نامعلومست!
ـ ص137, س15/ وزن مصراع دوم خالى از اختلال نیست.
ـ ص138, س5, (مادْرش) غلط چاپى است و سکون روى (راء) باید باشد.
ـ ص138, س12/ وزن شعر مختل است و به نظر مى رسد (بود) از مصراع یکم باید حذف شود.
ـ ص139, س4, (خداست)/ (ست) در وزن و معنا زائدست.
ـ ص140, س3 از آخر/ مصراع یکم از نظر ضبط نص و وزن مختل است.
ـ ص142, س1 و2, (ابن)/ (بن) (بى الف) باید باشد. همچنین است در ص142, س2; ص144, س2; ص147, س2; ص150, س3; ص159, ص15.
ـ ص142, س آخر/ وزن و ضبط نص مصراع یکم مختل است.
ـ ص144, س8, (حیایش)/ به ضرورت وزن, (حیاش) صواب است.
ـ ص150, س16, (عطرسان)/ آیا (عطرساى) نباید باشد؟
ـ ص152, س2 از آخر, (آگه)/ ظاهراً (آنگه) صحیح است. (سعدى مى گوید: ما بت پرستى مى کنیم آنگه چنین اصنام را).
ـ ص156, س4, (کرامى)/ (گرامى) درست است.
ـ ص156, س4/ مصراع دوم وزن ندارد.
ـ ص157, س14, (اى بزرگا! مدبرا! که خداست ـ وى عظیما صنایعا که وراست)
از طرز سجاوندى برمى آید که الف ها را الف خطاب پنداشته اند, حال آنکه الف هاى (بزرگا مدبرا) و (عظیما صنایعا) الف تعظیم و تفخیم است که پیشینیان به کار برده اند; بنابراین به نظر مى رسد به جاى دو علامت تعجب کنونى, باید در پایان هر مصراع علامت تعجبى گذاشته مى شد ـ والله أعلم.
ـ ص158, س3, (ز آهویى مسک آذفر آرد)/ (اَذفر) باید بجاى (آذفر) باشد; کلمه (اوى) هم از آخر مصراع جا افتاده است.
ـ ص159, س5, (دیده گان)/ (دیدگان) صحیح است.
ـ ص160, س1, (لعب و بیهوده دروغ محال)/ ظاهراً قبل از (دروغ) یک واو بى جا نباشد.
ـ ص160, س2, (ذکر گبران و اهل استوران)/ مصراع بدین صورت معناى درستى ندارد; (استوران) به زعم حقیر مصحّف (استودان) (با دال) باید باشد. (استودان) به معناى استخوان دان و دخمه اى است که مرده در آن دفن مى کرده اند و از (اهل استودان) مراد همان (گبران) است.
ـ ص160, س15, (چون بپردازى ازین سراى فنا)/ وزن مصراع مختل است. احتمالاً (… از سراى فنا) درست باشد.
ـ ص160, س4 از آخر, (آنچه خواص است و آنچه هست عوام)/ مصراع وزن ندارد. شاید: (آنچه خاص است و آنچه هست عوام).
ـ ص160, س آخر, (خواندش)/ گویا (خواندنش) صواب باشد.
ـ ص162, س4, (او بحجّت شناسد ایزد نار)/ ظاهراً (ایزد [و] نار) اصح باشد.
ـ ص162, س14, (وین چه گفتم هیچ نیست محال)/ وزن مصراع مختل است.
ـ ص163, س3/ شعر قافیه ندارد! شاید در پایان مصراع دوم (مَنِه) صواب باشد.
ـ ص163, س22, (آن عوض هست نیز برو آوار)/ وزن مختل است.
ـ ص164, س7, (فقرت)/ معناى درستى نمى دهد. شاید (غفلت) در اینجا درست باشد.
ـ ص164, س7, (دى)/ ظاهراً (زى) (= به سوى) صحیح باشد.
ـ ص164, س8, (ظلم را نهاد او ننهد)/ موزون نیست.
ـ ص164, س13, (گویى)/ گویا (گوى) درست باشد.
ـ ص164, س6 از آخر, (نکرد)/ بنا بر معنا, (بکرد) صواب است.
ـ ص165, س5, (به نمردى)/ (بنمردى) درست است.
ـ ص165, س11, (یا نئى بسر قصاص او ظاهر)/ نه وزن دارد, نه قافیه! شاید: (یا نئى بر قصاص او قادر).
ـ ص165, س15, (رازق)/ بنا بر وزن و معنا (رزق) درست است.
ـ ص166, س4, (گاه خوف افکند ابر بر مردم)/ (بر) در وزن و معنا, زائدست.
ـ ص166, س6 از آخر, (بر تو قول تو به مال و بتن)/ نه وزن دارد, نه معنا!
ـ ص167, س1, (بارّ)/ تشدید ـ به ضرورت وزن ـ زائدست.
ـ ص168, س6, (کز)/ ظاهراً باید (گر) باشد.
ـ ص168, س6 از آخر, (آمد)/ به ضرورت وزن (بیامد) باید باشد.
ـ ص169, س2, (خود بدین سان طبیعت انس)/ به ضرورت وزن و معنا, واژه اى چون (بود) باید پیش از (طبیعت) قرار گیرد.
ـ ص169, س14, (دانند)/ (داند) صحیح است.
ـ ص171, س3, (چهار)/ به ضرورت وزن (چار) صحیح است.
ـ ص171, س4, (عالم علم لدنّى, شهسوار لو کشف)/ در نسخه بدل به جاى (لدنى), (سلونى) آمده و این ارجح است; چرا که (سلونى) اشاره است به (سلونى قبل أن تفقدونى) و (لو کشف) اشاره به (لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا); بدین ترتیب هر دو بهره مصراع قرینه مى شوند.
ـ ص172, س13, (خلق هفت اقلیم اگر آن روز چون همدستان شوند)/ به ضرورت وزن (چون) زائدست.
ـ ص173, س1, (روز فتح الباب ابر دریا سیل تو)/ وزن ندارد.
ـ ص173, س4, (ساقى کوثر نه چندان مدح باشد تو را)/ وزن ندارد. شاید: (مر تو را).
ـ ص173, س15, (ور بود ممکن بود قدر تو دان مصطفى)/ چه معنا دارد؟ آیا (دان) کوتاه گشته (دانى) است؟ به هر روى, نسخه بدل ارجح است.
ـ ص174, س7 از آخر, (لمعه گوى)/ ظاهراً (لمعه کوى) باید باشد.
ـ ص174, س4 از آخر, (شأن)/ باید (شان) (بى همزه) ضبط کرد و خواند تا قافیه غلط نشود.
نیز, در سراسر کتاب قاعده دال و ذال فارسى, گاهى رعایت شده و گاهى نشده; چنان که حتّى در دو مصراع در یک بیت گاهى این ناهماهنگى دیده مى شود.
در پایان, بار دیگر از مصحح گرامى کتاب بابت زحمتشان تشکر مى کنیم و خاتمه را دو بیت از حسن سلیمى قرار مى دهیم که گفته:
چاکر و مدّاح اهل بیت شو زیرا که نیست
هیچ کارى بهتر از مدّاحى این خاندان
اندرین کارست پیر و مُرشد ما جبرئیل
کاو به وحى آورد مدح از کردگار غیب دان53
یادداشت ها
1. دریغ که نشان این مطلب را هم اکنون در دسترس ندارم, ولى گمان مى کنم سخن ابن خلّکان باشد که مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى در (احقاق الحق) نقل کرده است.
2. ر.ک: تاریخ محمدى, ص12 و13.
3. همان, ص15.
4. همان, ص20.
5و 6. همان, ص16.
7. همان, ص21ـ24.
8. همان, ص19.
9. همان, ص19 و20.
10. همان, ص14.
11. همان, ص49.
12. همان, ص45.
13. همان.
14. شاید کاشى, گذشته از نسبت اصلى نام کتاب که به حضرت خاتم النبیین(ص) است, به نام مهدى الیه کتاب که سلطان محمد خدابنده (اولجایتو) بوده هم نظر داشته.
15. ر.ک:تاریخ محمدى, ص159 و160.
16. همان, ص54; بر خواننده پوشیده نیست که این شاهنامه ستایى بیشتر ناظر به صناعت لفظى فردوسى است وگرنه از نظر مضمون ـ چنانک قبل از این دیدید ـ کاشى از پرداختن به (شهنامه)ها برحذر مى دارد.
17. ر.ک: همان, ص43.
18. مثلاً (هستى و یگانگیش میدان/ زین بیش مجو بیان و برهان) را از کاشى (ص43) بسنجید با: (به هستیش باید که خستو شوى/ ز گفتار بیکار یکسو شوى/ پژوهنده باشى و جوینده راه/…) از فردوسى.
19. ر.ک: تاریخ محمدى, ص18.
20. همان, ص44.
21. همان, ص81 و82.
22. همان, ص89.
23. همان, ص174.
24. تفصیل این مطالب را در (دقائق التأویل) ابوالمکارم حسنى (زیر چاپ) مى توان دید.
25. ر.ک: تاریخ محمدى, ص59.
26. همان, ص72.
27. همان, ص81.
28. همان, ص134.
29. همان, ص108.
30. همان, ص46.
31 و32. همان, ص47.
33. همان.
34. همان, ص65; نیز ر.ک: ص34 و67.
35. همان, ص32.
36. همان, ص27.
37. همان, ص26.
38. همان.
39. همان, ص87.
40. همان, ص142.
41. آغاز سخن به نام یزدان/ روزى ده انس و خالق جان (ص43).
42. اعداد مقابل واژگان و تعبیرات, نماینده صفحات کتاب است.
43. ر.ک: تاریخ محمدى, ص97; سنج با این مصراع از شاهنامه: (همى کنگ دز هوختش خواندند).
44. همان, ص108.
45. همان, ص59.
46. همان, ص61.
47. همان, ص76; و نیز: ص88, 102, 109, 123 و163.
48و 49. همان, ص99.
50. همان, ص152 و153.
51. از پندهاى بزرگمهر است در قابوس نامه.
52. چنان که در (یادداشتها)ى صدرالدین عینى (چ تهران, آگاه) مکرر آمده است.
53. ر.ک: تاریخ محمدى, ص12.

تبلیغات