هدف عمدة مقالة حاضر وارسی و ارزیابی نقادانه کتاب دیالکتیک روشنگری نوشتة آدورنو و هورکهایمر است. اثر مزبور یکی از متون اصلی جریان فکریِ «نظریة انتقادی» است که با عنوان صوری مکتب فرانکفورت مشهور شده است. نویسندگان کتاب، به واقع، از پیش کسوتان نظریه انتقادی اند و در معماری این جرگه فکری و طرح مفاهیم محوری آن جایگاه برجسته ای دارند. آدورنو و هورکهایمر دیالکتیک روشنگری (پارادایم فکری و جهان نگری عصر خرد یا مدرنیته) را که بر موضعی خوش بینانه و مثبت گرایانه (پوزیتیویستی) استوار است دیدگاهی توهم آمیز می دانند. به نظر آن ها مواضع عقلانی و فلسفی روشنگری قرن هجدهم، که پیام آور دموکراسی و جامعة مدنی بود، اساساً در جهت استقرار سلطه و توسعة جامعة مدیریت شده (نظارتی) کارکرد داشته است. برخلاف نیچه که کل پیکره آگاهی (معرفت) و دانش مدرنیته را در خدمت قدرت (خواست قدرت) تشخیص می دهد و بر آن نقد بنیان کن دارد، نویسندگان این اثر در برابر دیالکتیک توهم آمیز روشنگری، سرمشق فکری یا پارادایم «دیالکتیک منفی» را پیشنهاد می کنند که ارزیابی و نقد مستمر ساختار قدرت مسلط موجود را توصیه می کند.
مقالة زیر نقد ترجمة فارسی کتابی دربارة جامعه شناسی معرفت است. نویسنده معتقد است که در ترجمة بسیاری از متون علوم اجتماعی از زبان های دیگر به فارسی، متن اصلی به نحوی تحریف شده به زبان فارسی منتقل می شود و این فرایند بسیار مهم ـ یعنی انتقال معرفت ـ با سهل انگاری انجام می گیرد. نویسنده از دو نوع ترجمة نامطلوب سخن می گوید: ترجمة مقلوب و ترجمة فجیع. در برخی ترجمه های فارسیِ متونِ علوم اجتماعی، معمولاً انتقال معرفت به نحوی فراگیر با دگرشد معرفت ملازم است. وی این نوع ترجمه را ترجمة مقلوب می نامد، اما از نظر وی گاهی اشکالات ترجمه ها از این نیز فراتر می رود و انتقال معرفت به کلی غیر ممکن می شود و متنی نامفهوم ارائه می شود که به «فاجعة اندیشه» و گهگاه دل سردی مخاطبان در مطالعه می انجامد که در این مقاله، ترجمة فجیع نامیده شده است. نویسنده بی آن که به متن اصلی این ترجمه رجوع کند، کوشیده است با ذکر نمونه هایی نشان دهد که بسیاری از جملات این متنِ ترجمه شده یکی از سه حالت زیر را دارند: بی معنایند، نامفهوم و گنگ اند، یا چندپهلو و افاده کنندة چند معنای ممکن اند. عرضة این گونه تولیدات فرهنگی مشکل دار مبیّن ابتذال فرهنگ دانشگاهی در ایران است. بنابراین، نویسنده از تحلیل محتوای کتاب صرف نظر کرده است و فقط در آغاز بحث آن هم به اجمال و اشاره و با اذعان به ناکافی بودن بدان پرداخته است. به نظر وی، این ترجمه را، در منصفانه ترین قضاوت، می توان نمونه ای از ترجمة مقلوب در علوم اجتماعی ایران دانست.
نظریهپردازی در رشتههای مختلف علوم اجتماعی از برخی ویژگیهای مشترک برخوردار است. نظریههای مطرحشده توسط جامعهشناسان، به جای اینکه صرفاً به عنوان نظریه جامعهشناختی تلقی شوند، به عنوان نظریه اجتماعی شناخته میشوند. اگرچه اصطلاح نظریه جامعهشناختی به شکل بهتری میتواند ویژگیهای رشتهای را انعکاس دهد، اصطلاح نظریه اجتماعی، نقش بسیار مهم اصول جامعهشناختی در کار سایر عالمان اجتماعی را مورد تأکید قرار میدهد. جامعهشناسی، ایدههایی بنیادین برای مفهومسازی از امر اجتماعی فراهم میآورد اما همواره نیازمند همکاری خلاقانه با سایر رشتههای علوم اجتماعی است. بدین ترتیب، کشیدن مرزهای فکری سفت و سخت گرداگرد رشتههای مختلف علوم اجتماعی، ناممکن است.
به باور نویسنده کتاب (جان اِسکات، استاد جامعهشناسی دانشگاه پلیموث و نویسنده کتابهایی مانند ساختار اجتماعی (2000)، قدرت (2001) و نظریه اجتماعی (2006))، نظریهپردازی در جامعهشناسی و دیگر علوم اجتماعی، با کاربست هشت اصل عمده تحلیل جامعهشناختی امکانپذیر میشود: فرهنگ، طبیعت، نظام، فضا- زمان، ساختار، کنش، ذهن و توسعه. جامعهشناسان میتوانند با ترکیب این اصول در یک چارچوب واحد، از تفاوتهای ساختگیِ نظری و رشتهای فراتر روند.