ارتباط ماهیت بشر و نظریه سیاسی یکی از مباحث مهم در مطالعه تحلیلی هر نظریه سیاسی است. اندیشمندان سیاسی معمولاً مشروعیت نظریه خویش، درباره سیاست و حکومت را بر تبیینی خاص از ماهیت انسان ها بنا می نهند. پژوهش حاضر، آرای سیاسی فارابی، از اندیشمندان مهم سیاسی جهان اسلام، را از این دیدگاه بررسی می کند. نظریه سیاسی فارابی خصلتی جهان شمول دارد و این امر به دلیل برداشتی است که او از ماهیت بشر ارائه می دهد. در نظریه سیاسی فارابی، انسان ها به دلیل ماهیت خویش، برای رسیدن به سعادت نیازمند حضور در اجتماع هستند. در نتیجه تلقی او با تلقی های مدرن فردگرایانه از سیاست و حکومت در تعارض است. فارابی معتقد است انسان، برای شناخت سعادت به غیر خودش نیاز دارد و این نیاز، صرفاً از طریق ارتباط با عقل فعال، که خودش مخلوق خدای عالم یا همان سبب نخستین است، برآورده می شود. به این ترتیب، نظریه سیاسی فارابی ارتباط ویژه و مشخصی با مسئله توحید دارد. نظریه های سیاسی مدرن، عمدتاً به موضوع حاکم یا امام در اجتماعات سیاسی توجهی نمی کنند. اما اینکه چه کسی باید حکومت کند، برای فارابی اهمیت بسیاری دارد و نظریه او در این زمینه وام دار برداشتی است که او از ماهیت بشر ارائه کرده است.
ماکس وبر، عموماً به عنوان ارائه کننده انواع مثالی اقتدار شناخته می شود. اما وی، همچنین انواع مثالی نگرش های دینی را نیز مطرح کرده است. تاکید من بر انواع مثالی در جامعه شناسی دین وی، بر این واقعیت شکل گرفته است که کتب اصلی جامعه شناسی و نیز منابع جامعه شناسی دین، گرایش به این دارند که نوع شناسی دینی ارائه شده توسط وی را نادیده بگیرند، در حالی که این نوع شناسی،یک طبقه بندی مبتنی بر مقوله بندی هایی معین را ارائه می کند که به ما اجازه می دهد تا رفتار دینی- یا شاید رفتار انسانی در کل- را با رجوع به انواع مثالی پیشنهاد شده بررسی نماییم. این مقاله، سه نوع مثالی اصلی را در جامعه شناسی دین وبر ارائه می کند و نشان می دهد که چگونه آن ها می توانند به وسیله نوع مثالی چهارمی تکمیل شوند. چهارمین نوع مثالی، بر پایه مطالعات نگارنده درباره تصوف، به مثابه طریقت دینی در اسلام،شکل می گیرد. .
بدون تردید واژه جهانی شدن از رایج ترین اصطلاحات قرن ما است. جهانی شدن به عنوان یک فرامفهوم، بسیاری از مفاهیم دیگر را به بازخوانی فراخوانده و در راستای بازساری آنها برآمده است. در عرصة دین نیز جهانی شدن سؤالات متعدد جدیدی را ایجاد کرده ورویکردهای متفاوتی را برانگیخته است. هم زمان با جهانی شدن و توسعة ارتباطات بین فرهنگی و میان دینی، ما شاهد رشد حرکت های ناسیونالیستی ـ قومی و مذهبی همگام با افزایش نزاع های خشونت بار و جنگ های شهری هستیم. این تحولات جدید سیاسی و اجتماعی، تحولات دیگری را در عرصة بین الملل ایجاد کرده است و درنتیجه سؤال اساسی این است که آیا جهانی شدن و بازگشت مجدد دین به عرصه های سیاسی و اجتماعی و بین المللی، چالش های جدیدی را ایجاد کرده است؟ این چالش ها کدامند؟ آیا چالش جدیدی بین جهانی شدن و دین همانند چالش دین و مدرنیته در قرن ١٨ و ١9 ایجاد خواهد شد. فرض اساسی ما در این تحقیق این است که جهانی شدن ضمن اینکه موجب توسعة ارتباطات میان فرهنگی و میان دینی خواهد شد چالش های جدیدی را نیز در درون کشورها و بین کشورها ایجاد خواهد کرد.