نویسندگان: محمدرحیم عیوضی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

مقدمه

 

طرح بحث جهانی شدن در آغاز چندان دشوار نمی‌نماید چراکه با توجه به گستردگی آن به نظر می‌رسد هر نقطه‌ای را می‌توان به عنوان مدخل این مبحث برگزید.عملا نیز با توجه به علائق مختلف پژوهشگران، موضوع جهانی شدن(سازی) از منظرهای گوناگون به بحث گذاشته شده است. اما آیا براستی چنین رویکردهایی مفید و کافی‌ می‌باشند؟ به نظر ما چنین نیست. اکنون جهانی شدن(سازی) به افسونی بدل گشته که برای موافقین و مخالفانش توامان هم مفید و هم زیانبار است. در حالیکه ممکن است مخالفان از آن بهره ببرند این امکان وجود دارد که موافقین متحمل خسارت شوند. در این میان آنچه که مساله ساز گشته نه جهانی شدن(سازی) بلکه بازیگران- به طور کلی اعم از افراد، ملتها و دولتها- می‌باشند. این موقعیت و توانایی بازیگران است که موضوع را طرح و توصیف می‌کند و سپس نسبت به چگونگی رابطه‌ با آن استدلال می‌نماید. بنابراین، بسته به تنوع و تعدد بازیگران، جهانی شدن یا جهانی سازی خواهیم داشت. همچنانکه انبوه ادبیاتی که تاکنون در این موضوع پدید آمده، تاییدی بر این مدعاست. شاید بتوان گفت که در این خصوص با یک موضوع روبرو نیستیم بلکه با مجموعه موضوعات مشابهی مواجهیم که در کل به آنها جهانی شدن(سازی) گفته می‌شود. پیش از آنکه به اصل موضوع شناخت پیدا کنیم با موقعیتها و تاثیرات وارد برآن آشنا می‌شویم و هر پژوهشگری از دریچه‌ای محدود به بررسی آن می‌پردازد. لذا به طور خلاصه می‌توان گفت ضعف عمده‌ای که سبب عدم کفایت تلاشهای نظری در این خصوص گشته همانا فراموشی «نسبیت» پدیده‌های اجتماعی در معنای کلان آن است. در نتیجه: تمایلات، خواسته‌ها، ضعفها و ناتوانیها به عنوان واقعیت جهانی شدن(سازی) ارائه و معرفی می‌شوند. همین ابهام و تضاد به علت جذابیت و کثرت استعمال این مفهوم می‌باشد، ابهام و تضادی که در مفاهیم منتج از دوران مدرن همواره وجود داشته است. علاوه براین، مفهوم جهانی شدن به لحاظ سطح تحلیل از چنان گستردگی برخوردار است که قابلیت تحلیلی آن را زیر سوال می‌برد. در مجموع، گستردگی و بی حدی سطح تحلیل و بی توجهی به نسبیت مفاهیم علوم اجتماعی در برخی موارد، این مفهوم را در عین برخورداری از محتوا، تهی و پوچ می‌نمایاند تا آنجا که یک نوع عدم تشخیص در بررسی موضوع به چشم می‌خورد و واقعیت جهانی شدن همچون توهم و خیال جلوه‌گر می‌شود. این حالت نیز نشان دهنده ویژگی سیال بودن این فرآیند می‌باشد که باعث شده، موضوع پیوسته از زیر نگاه کالبد شکافانه محققان بگریزد و مانع از ارائه یک نگاه جامع، دقیق و فراگیر شود.

جهانی شدن و جهانی سازی دو روی یک سکه؛ مفهومی نو برای فرآیندی کهن

 مروری بر ادبیات موضوع جهانی شدن نشان می‌دهد آنچه مورد اتفاق پژوهشگران در این زمینه می‌باشد پذیرش و تصدیق یک، شُدنِ جهانی است. گویی جهان (زمین کوچک انسانها) با تمام نیروهایش از خرد تا کلان در حال شدن می‌باشد و بحث تنها برسر چرایی، چگونگی و فرجام آن است. فراتر از همه این بحثها، این شدن- چه در معنای فرآیندی طبیعی یا یک پروژه اجباری و تحمیلی مسیر خود را می‌پیماید و توقفی برای آن متصور نیست.

با این اوصاف می‌توان گفت جهانی شدن(سازی) یک مفهوم انتزاعی است که برای مشخص نمودن روند کلان فعالیتهای فنی، علمی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و زیست محیطی در سطح جهانی وضع شده است. جهانی شدن یا جهانی سازی در واقع مفهومی ذهنی است و واقعیت بیرونی مشخصی ندارد بلکه صرفا از طریق آثار و تبلیغات آن روند کلان، این مفهوم استناد می‌شود. به عنوان مثال اگر جهانی سازی را تشدید روابط اجتماعی میان انسانها بدانیم در این صورت پدیده اینترنت برای ما بسیار جالب توجه و تامل خواهد بود اما نمی‌توانیم بگوییم، جهانی سازی مساوی با اینترنت است. درحالیکه می‌توان گفت اینترنت زمینه ساز و وسیله‌ای جهت تشدید روابط اجتماعی است. همچنین در نگاه منفی به جهانی شدن که در مفهوم جهانی سازی مستتر است احساس می‌شود که پروژه‌هایی برای اهدافی کاملا مشخص در دست اجرا می‌باشد که به مجموعه آنها جهانی سازی اطلاق می‌شود. از این منظر نیز با توجه به نشانه‌های عینی و اثرات بیرونی گفته می‌شود که جهانی سازی یعنی گسترش فقر در جهان و افزایش فاصله طبقاتی. درحالیکه فقر و گسترش آن در سطح جهان معلول روندهای کلان بوده و نمی‌توان ادعا کرد جهانی سازی مساوی با گسترش فقر است. بر همین اساس تعاریفی از این دست نمی‌تواند از نوع نگرش پژوهشگر برکنار بماند، که نتیجه این حالت نیز بیشتر توجیه یا تقبیح پدیده جهانی شدن می‌باشد. از این رو شاید بی‌وجه نباشد اگر جهانی شدن و جهانی سازی را دو روی یک سکه قلمداد کنیم. به عبارت دیگر هرچند آنها دو مفهوم جدید هستند اما نو بودنشان به معنای تازگی این پدیده نیست و به نظر می‌رسد صرفا مفاهیمی نو برای فرآیندی کهن می‌باشند. جهانی شدن، آرمان همیشگی بشر بوده و انسان همواره برای تحقق آن تلاش کرده است. این فعالیتها از زمانی که بشر قدرت مقابله جدی با طبیعت و تغییر در آن را پیدا کرد به صورت جهانی سازی جلوه کرد. به این معنی که وجود منافع و محدودیتها، بازیگران را به برنامه‌ریزی وا می‌دارد. اما روند تغییرات به گونه‌ای فرابرنامه‌ای خود را به برنامه‌ها تحمیل می‌نماید‌ که در این وضعیت، بازیگران نهایت تلاش خود را به کار می‌برند تا از موقعیت جدید حداکثربهره برداری را بنمایند. از همین روست که مفاهیم نوینی از مدیریت ارائه می‌گردد و پیشنهاداتی در مورد تغییر معنای حدود و وظایف مدیریت در جهت سازگاری بیشتر و توان بهره برداری افزون‌تر از موقعیتها داده می‌شود. در هر صورت چه قایل به جهانی سازی باشیم و چه موافق جهانی شدن، بی تردید کارگزار این شدن و ساختن همانا اراده، فعل و برنامه انسان است که این موارد نیز نمی‌تواند فارغ از برخی محدودیتها باشد. اما جملگی این تحولات، ناشی از عمل و اراده انسان بوده و مخلوق قوای آدمی است. بنابراین شاید بهتر باشد که در تحلیلها خصوصا در حوزه فرهنگ توجه خود را هرچه بیشتر به کارگزاران روند کلان جهانی شدن معطوف کرده و در این راستا از تقسیم‌بندیهای بی‌فایده و بعضا مضر پیشینیان دست برداریم. به نظر می‌رسد وقت آن رسیده است که تفکیکهای مبتنی بر علایق ذهنی، فردی و گروهی از قبیل؛ غربی، شرقی، سنتی و مدرن مورد تجدید نظر قرار گیرند. بر این مبنا در صورتی در وجوه فرهنگی جهانی شدن می‌توان به طور جدی تامل کرد که «انسان»را در بستر نظام فرهنگی- اجتماعی‌اش مورد مطالعه قرار داد چراکه محدودیت با انسان است نه با شرق و غرب و نه سنتی و مدرن. تفکیکهای جغرافیایی و جداسازیهای فکری از این دست، ناپایدارند و حال آنکه سازندگی، رشد و خلاقیت در گرو مباحثه و مراوده می‌باشند. در این صورت آنچه در مرحله اول مورد تردید واقع خواهد شد همانا شیوه‌های زندگی رایج است که به صورت«عادت» درآمده وبرای قوام خود از تمام موارد بهره‌برداری می‌کند. تجدید تعاریف، مهمترین گام برای شناخت وضعیت کنونی جهان و اولین قدم جهت تمهید بستری است که به کمک آن بهتر بتوان از قوای خلاق انسانی سود جست.

نسبت جهانی شدن با نظامهای مختلف

از آنجا که موتور محرکه پدیده جهانی شدن چه در معنای مثبت و چه در معنای منفی آن یکی علم(فن و تکنیک) است و دیگری منافع(اقتصادی)، عملا نفع اقتصادی با رشد علمی گره خورده است. در این تحلیل می‌توان نفع اقتصادی را متغیر مستقل و تحولات نظامهای فرهنگی را متغیر وابسته دانست. به عبارت دیگر گسترانیده شدن نفع اقتصادی توام با علم در سراسر جهان آثار متفاوتی برجای می‌گذارد که از آنها با عنوان جهانی شدن یا جهانی سازی یاد می‌شود. امروزه این پدیده، خود به عنوان یک «داده» برای نظامهای مختلف از جمله نظامهای فرهنگی تلقی می‌گردد. اما این تحلیل از نسبت جهانی شدن(سازی) با نظامهای فرهنگی خالی از اشکال نیست چراکه نه علم و نه نفع اقتصادی هیچ یک به طور کامل مشخص، روشن و ثابت نیستند و لذا نمی‌توان مطمئن بود که این استناد به اندازه کافی متقن باشد. همچنین عواملی که جهانی شدن(سازی) را می‌آفرینند تنها موارد فوق نیستند بلکه متغیرهای مهمتری چون«ظرفیت» و «هویت» نظامهای مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی وجود دارند که تعیین کننده نحوه مواجهه آنها با پدیده جهانی شدن(سازی) می‌باشند. همچنانکه گفته شد آنچه جنجال برانگیز و محل مناقشه بوده نتیجه‌ای است که از این تعاملات و تعارضات حاصل می‌شود. بنابراین شاید از این منظر بتوان متغیرهای مستقل را «ظرفیت» و «هویت» نظامهای مختلف - از جمله نظامهای فرهنگی- تلقی کرد و جهانی شدن را به عنوان برآیند مجموعه تعاملات، متغیر وابسته دانست.

صورتهای احتمالی چالشهای فرهنگی جهانی شدن

براساس مطالب گفته شده در نسبت جهانی شدن با نظامهای مختلف می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اگر ظرفیت نظام فرهنگی افزایش یابد و هویت آن تقویت شود، آنگاه قدرت تعیین‌کنندگی آن نظام فرهنگی در چالشهای ناشی از جهانی شدن، افزایش خواهد یافت. با چنین رویکردی، چالشها به عنوان میدان رقابت و آزمون می‌توانند دو نتیجه احتمالی به همراه داشته باشند: 1- چالشها، افزایش ظرفیت(مضاعف) و تقویت ریشه‌های هویتی را به دنبال خواهند داشت. 2- چالشها، کاهش ظرفیت، رکورد فرهنگی و انقطاع هویتی را در پی خواهند آورد.

در واقع نظام فرهنگی نوید داده شده در انقلاب اسلامی در صورتیکه«وجوه» و «اثر» داشته باشد به عنوان یک طرف چالش فرهنگی با عملکرد خود برای رشد و بقاء تلاش می‌کند که ثمره آن همان حالت اول خواهد بود چراکه رویارویی همواره منجر به تقویت گردیده و افکار را به سمتی سوق می‌دهد که بتوانند هرچه بیشتر مبانی خود را مستحکم نمایند. اما در صورتیکه کارآیی لازم وجود نداشته باشد، عرصه رقابت و آزمون، تبدیل به میدان شکست و انزوا خواهد شد و رویارویی، اثر معکوس می‌گذارد. به عبارت دیگر به جای تقویت، ضعف و سستی نمودار گشته و صرفنظر از چالشگریهای نیروهای بیرونی، قوای داخلی نیز با تحقیر خود دچار انحراف کارکرد شده و بدون تلاش و مقاومت حتی روند تخریب نظامی که به آن تعلق دارند را در پیش خواهند گرفت.

اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی ایران

انقلاب یکی از پدیده‌های نادر، جذاب و پیچیده اجتماعی می‌باشد که تبیین آن متضمن در نظر گرفتن وجوه متعدد و متنوع دخیل در ظهور آنست. در اینجا و با توجه به موضوع، صرفا بر وجوه فرهنگی انقلاب اسلامی و به عبارتی فرهنگ انقلاب اسلامی اشاره خواهد شد. انقلاب اسلامی ایران به مثابه جنبشی دینی که متاثر از قیام مصلحانه امام حسین(ع) بوده است در بردارنده نگاه حسینی به زمانه می‌باشد و ترجیحا آرمانهای دینی را به عنوان اهداف برنامه‌های فرهنگی جامعه در حوزه‌های مختلف برگزیده و برای این گزینش هزینه‌های سنگینی را تاکنون متحمل گردیده است. به عبارت دیگر اصلی‌ترین عنصر فرهنگی در انقلاب ایران که ماهیت آن را متمایز از دیگر انقلابها می‌سازد، حضور پررنگ و هدایتگر«دین» است. وجه دینی انقلاب ایران، برنامه‌های فرهنگی جمهوری اسلامی را تحت الشعاع قرار داده و تلاش برای نزدیک شدن به حکومت مطلوب اسلامی، وظایف وتوقعات خاصی را در حوزه فرهنگ ایران مطرح کرده است که به طور اجمالی می‌توان این موارد را چنین ذکر کرد: معرفی حکومت دینی و باور به سیاسی بودن دین، رشد روحیه و ظرفیت عدالت پذیری و عدالتخواهی، تاکید بر تعاون و همکاری، اصلاح فرهنگی و احیای ارزشهای اسلامی، توجه خاص به تربیت و تعلیم با محوریت دستورات دینی، تاکید بر اعتماد به نفس، خودکفایی و استقلال در برابر وابستگیهای مختلف، و مبارزه با جلوه‌های استکبار.

 در راستای قانونی و عملی ساختن خواسته‌های فوق علاوه بر حساسیت پذیری قانون اساسی و تدوین آن براساس مسولیتهای مذکور، به صورت مشخص شورای عالی انقلاب فرهنگی در قالب اهداف فرهنگی جمهوری اسلامی موارد شش گانه زیر را به تصویب رسانده است:1

1-         رشد وتعالی فرهنگ اسلامی و بسط پیام و فرهنگ انقلاب اسلامی در ایران و جهان. 2- استقلال فرهنگی و زوال مظاهر منحط و مبانی نادرست فرهنگهای بیگانه و پیراسته شدن جامعه از آداب و رسوم منحرف و خرافات. 3- به کمال رسیدن قوای خلاقه و شایسته وجود آدمی در همه شئون و به فعالیت درآمدن استعدادات خدا دادی و استحصال دفائن عقول و ذخائر وجودی انسان. 4-آراسته شدن به فضایل اخلاقی و صفات خدایی در مسیر وصول به مقام انسان متعالی. 5-  تحقق کامل انقلاب فرهنگی در جهت استقرار ارزشهای مورد نظر اسلام و انقلاب اسلامی در زندگی جمعی و فردی و نگاهبانی از آنها و استمرار حرکت فرهنگی برای رسیدن به جامعه مطلوب. 6-درک مقتضیات و تحولات زمان و نقد و تنقیح دستاوردهای فرهنگی جوامع بشری و استفاده از نتایج قابل انطباق با اصول ارزشهای اسلامی.

 

مهمترین چالشهای انقلاب اسلامی

1- شناخت واقعیت جهانی شدن:

 این موضوع صرفا جنبه داخلی داشته و بیانگر آن است که به جای طرح مساله و مواجهه شدن با آن به حذف موضوع اقدام شود. پدیده جهانی شدن یک واقعیت انکار ناپذیر و اجتناب ناپذیر است و ما باید دقیقا مشخص کنیم که در مواجهه با آن چه برنامه‌هایی داریم. در واقع مبنای این نظرگاه خلط نسبیت فرهنگی با نسبیت اخلاقی است. پذیرش انسانهای دیگر و تنوع فرهنگهایشان یک مساله است و قبول و تبلیغ بی بندوباری اخلاقی موضوعی دیگر. تصدیق و پذیرش واقعیت بیرونی به معنای تصدیق صحت و درستی آن نمی‌باشد، چراکه در این صورت باید بر هرآنچه که هست مهر تایید زد و از هرگونه نقد، اصلاح و نوآوری اجتناب کرد. از آنجا که غالب تبلیغات و روند کنونی جهانی شدن براساس مادیگرایی و مفاسد اخلاقی است برخی هراسناک از این موضوع از تفکر وشناخت کل موضوع منصرف شده‌اند. تداوم این حالت مانع از ترسیم صحیح وضعیت موجود و هدف‌گیری و طرح استراتژی برای آینده خواهد شد. چالشگری جهانی شدن، زمان و سرعت برخورد ما با مسائل است و تاخیر در برخورد آگاهانه ومعقول خسارات جبران ناپذیری برجای خواهد گذاشت. در تکمیل مقوله فوق گفتنی است که:«نسبیت اخلاقی در واقع تجویز تنوع اخلاقی است و حکم به موجه بودن حسن صدق و قبح آن، البته در زمینه فرهنگی خاص می‌باشد. نسبیت اخلاقی(Ethical relativity) باید از آنچه که نسبیت فرهنگی(Cultural relativity) خوانده می‌شود، متمایز گردد. در مقوله نسبیت فرهنگی بحث برسر تنوع و تکثر واقعی و خارجی فرهنگها و زیرمجموعه‌های آن از جمله اخلاق است. در نسبیت فرهنگی ما به توصیف وضع واقع می‌پردازیم ولی صحت و درستی هر یک از آن فرهنگها و از جمله اخلاق آنها را توجیه نمی‌کنیم و تنها یک گزارش مردم شناسانه از وضع آنها می‌دهیم. در حالیکه در نسبیت اخلاقی، موضع‌گیری وجود دارد. اصولا اخلاق ماهیت انعطاف پذیر دارد و این انعطاف پذیری برحسب عوامل مختلف بیرونی است و از این رو نمی‌توان در مقایسه دو اخلاق متفاوت از صحت یکی و سقم دیگری سخن گفت.»2‌در نتیجه مظاهر بیرونی و مفاسد اخلاقی نباید ما را از توجه و شناخت دقیق و از نزدیک شدن به وضعیت دنیای امروز منصرف گرداند. جهل نسبت به موضوع مساوی با عقب ماندگی بیشتر و تاخیر در انجام حرکتهای انقلابی(اصلاحی) خواهد شد. بنابراین آنچه گام نخست در برخورد با مسائل فرهنگی جهانی شدن می‌باشد، ضرورت باور به چالشگری جدی وضعیت موجود(جهانی شدن) است.3

2- ساخت متمرکز سیاسی و اداری:

ساختارها به عنوان طریقه‌های موثر بر جابجاییها و رفت و آمدهای روابط مختلف نظیر روابط قدرت و روابط فرهنگی میان اجزاء متنوع سازنده یک جامعه، سبب می‌شوند که هر جامعه‌ای آنگونه که هست باشد و بماند. وجود ساخت متمرکز سیاسی و اداری و تقویت آنها در هر نظام ملی منجر به کاهش انعطاف پذیری گردیده و بی‌اختیار نیروها و گروههای ناراضی ایجاد می‌کند. در مورد انقلاب اسلامی وضعیت دشوار به ارث رسیده در نحوه حکومت و سیستم تصمیم‌گیری که به صورت متمرکز و بسیط می‌باشد، کلیه معایب اینگونه نظامها را در حالی بر آن تحمیل می‌نماید که بافت فرهنگی و بستر نظام ادراکی و معنایی‌اش به صورت چند فرهنگی و تنوع قومی شکل گرفته است. به این ترتیب نارضایتیها و علل نابرابریها  به صورت ذهنی و عینی متوجه قوه تصمیم‌گیر و تصمیم ساز«مرکز» گردیده و هیات مستقر سیاسی را با تکیه براصول و اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی مورد انتقاد قرار داده و مستعد پذیرش پیامهای جذاب نیروهای مخالف فرهنگ انقلاب اسلامی می‌گرداند. در نتیجه به نحو روزافزونی از قدرت نفوذ و تاثیرگذاری رسمی(انقلاب اسلامی) به مثابه فرهنگ ملی کاسته خواهد شد. کاهش مشروعیت اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی به جهت ضعف در اجرای آن، روند باز تولید نظام ارزش جامعه را با مشکل روبرو می‌سازد و یک نوع تاخیر و گسست غیر طبیعی در جامعه‌پذیری نسل جدید ایجاد خواهد کرد که این موضوع نهایتا وحدت ملی را آسیب پذیر می‌گرداند. در یک جمع بندی می‌توان گفت ضعف مدیریتی که ثمره ساخت متمرکز سیاسی و اداری و البته مولد آن می‌باشد، منجر به نابرابری اجتماعی در مسائل مختلف و تقویت و تشدید آن می‌گردد که با وعده‌ها و ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی منافات داشته و نهایتا نقد و طرد آن را به همراه خواهد داشت. البته شاید بتوان ادعا کرد که علاقه به دین در جامعه سبب می‌گردد که مردم دین را با عملکرد مسولان خلط نکنند، لیکن نمی‌توان گفت که در چنین وضعیتی، شعارهای غیردینی که در اثر روند جهانی شدن در دسترس آنان قرار دارد، برایشان جذابیت نخواهد داشت. ضعف وحدت ملی، اقتدار ملی را متزلزل می‌گرداند و هویت و ظرفیت حضور در مقابل فرهنگهای گوناگون که مدعی هویت بخشی و ظرفیت سازی برتر و بهتر هستند را به کمتر از حد قابل قبول و لازم می‌رساند. البته تاکنون فعالیتهای مهمی صورت گرفته که نباید از نظر دور داشت مانند افزایش تعداد شبکه‌های تلویزیونی و تاسیس شبکه‌های استانی و اجرای قانون شوراها که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صراحت مورد اشاره قرار گرفته است. لیکن باید در نظر داشت که موضوع بسی ریشه‌دارتر و حتی فراتر از این قبیل اقدامات است. خصوصا آنکه عدم عملکرد صحیح و ظریف اینگونه فعالیتها می‌تواند به جای خنثی نمودن احساسات منفی و ضد ملی، ابزار مناسبی برای ترویج افکار و اندیشه‌های گروههای مخالف باشد.

3- نمایندگیهای سیاسی(دولتی و غیردولتی):

پیرو مورد شماره قبل، در صورتی که قدرت اعمال شده و تصمیمات مربوط به اداره کشور به صورت بیشتر انحصاری و کمتر چرخه‌ای وجود داشته باشد، پایه‌های مردمی نمایندگیهای سیاسی نظیر مجلس و احزاب روند نزولی به خود می‌گیرد و احساس موثر بودن در سیاستها و برنامه‌ها به احساس بی اعتنایی و بی تفاوتی بدل خواهد شد. از آنجا که نظام کنونی براساس یک انقلاب شکوهمند مردمی مستقر گردیده، ریزش این پشتوانه به هر صورت و عنوانی که باشد قدرت فرهنگی انقلاب اسلامی را برای معرفی و حضور در مقابل سایر فرهنگها تضعیف نموده و شعار«ما می‌توانیم» فراموش شده و ضعف، تسلیم و استحاله جای آن را می‌گیرد. بنابراین اهمیت دادن به مشارکت سیاسی و درگیر نمودن دائمی و کانالیزه مردم در قالب احزاب پایدار و برنامه‌دار می‌تواند یک حداقل قابل قبول در رقابتهای هویتی، فرهنگی و سیاسی به دست آورد که در چالشهای فرهنگی، امید به موفقیت و کسب امتیاز بیشتر را در عرصه‌های جهانی افزایش خواهد داد. در مجموع باید گفت خطر حاشیه نشینی سیاسی و فرهنگی، نتیجه چالشها را به سمت گسست فرهنگی و ضعف هویتی و سیاسی سوق خواهد داد و کاهش مشارکت تا آنجا پیش خواهد رفت که سخن از «اکثریت خاموش» به میان می‌آید که مغایر با اهدف فرهنگی انقلاب اسلامی در خصوص حق و تکلیف متقابل مردم و حکومت می باشد. بی‌توجهی مردم در مشارکت و حمایت از حکومت، به ضعف اقتدار می‌انجامد و فرجام سستی حکومت در انجام امور محوله، گسست وحدت ملی خواهد بود.

ضعف نهادهای نمایندگی

تفرقه سیاسی

تضعیف مفهوم و باور به نمایندگیها(دولتی و غیر دولتی)

تقویت فردگرایی منفی(هرکس تنها خود را می بیند)

حاشیه نشینی فرهنگی و سیاسی

گسست میان ملت و دولت

کاهش مشارکت سیاسی

تضعیف پشتوانه مردمی

ضعف نظام ملی

افزایش آسیب پذیری فرهنگی متاثر از روندهای جهانی

4- بافت فرهنگی متنوع(پلورالیسم فرهنگی):

در یک سیر منطقی، موضوع پلورالیسم فرهنگی به مثابه یکی از اصلی‌ترین عرصه‌های رقابتی و چالشی قابل طرح است. تنوع قومی که در ایران اسلامی وجود دارد حکایت از گونه گونی تنوع زیستی می‌کند که همجواری مسالمت آمیزشان در قالب دولت- ملت ایران قابل رویت است. پذیرش آزادیهای مشروع و میدان دادن به رشد آنها بیانگر ارائه یک نوع تجربه فرهنگی است که از قدمت طولانی نیز برخوردار می‌باشد. اما در وضعیت فعلی زمینه سازی و تهیه فرصتها به جهت ضعفهای برشمرده شده در قسمتهای قبل، چنانکه باید صورت نگرفته است. این حالت می‌تواند زمینه تاکید بر بقای همجواری تنوع قومی در قالب وحدت ملی در دولت-  ملت ایران در برابر تجزیه را به سمت خطرناکی سوق دهد. به عبارت دیگر نابرابریهای اجتماعی در اثر روند صعودی سیر تقاضاها و آگاهیها، موضوع خواستهای مردم در مناطق مختلف را به صورت مطالبات قومی طرح نموده و سپس آن را از حالتی فرهنگی در چارچوب ملی به صورت سیاسی و نهایتا خواه ناخواه در راستای فراملی در می‌آورد. به این ترتیب که با تکیه بر امکانات در دسترس از یکسو و آزادیها و اطلاعات وعده داده شده در روند جهانی شدن از سوی دیگر به تاکید بر نیازهای فرد ملی مانند برجسته نمودن خصایص خرده فرهنگی قومی پرداخته و گزینه تجزیه فرهنگی را به دو صورت متفاوت: استفاده از دستاوردهای جهانی شدن به عنوان هدف(استحاله فرهنگی) و یا وسیله برای احیای هویت قومی در برابر هویت جهانی انتخاب خواهد کرد. شکنندگی وسستی در مرزهای جغرافیایی، حاکمیت ملی و فرهنگ ملی در اثر روندهای جهانی شدن به معنای تضعیف و تحدید قلمروهای دولت- ملت است که ناگزیرمنجر به تقویت هویت در گستره‌های کوچکتری می‌شود، چراکه خلاء هویتی مساوی با بحران هویت نیست بلکه برابر با مرگ و نیستی است. ضعف یک هویت ملی، زمینه‌های گرایش به دیگر هویتهای پیشنهادی را افزایش می‌دهد و در این صورت شاهد رشد هویتهای منتسب به گروههای قومی، قبیله‌ای، مذهبی و طبقات محلی خواهیم بود. در واقع ترکیب ناخالص ملی به هویت خالص گروهی- به فرض پیروان آن گروه- تجزیه می‌شود. در این راستا هرچه تقابل حکومت و برخوردهای نامناسب در برابر عطش هویت طلبی در فضای ضعف هویت ملی بیشتر باشد، شکافها نیز افزون شده و تعمیق می‌یابند و بی ثباتی سیاسی، امنیت ملی کشور را تهدید نموده و مشروعیت حکومت نیز به تدریج مورد سوال و تردید واقع خواهد شد. در یک جمع بندی می توان گفت که تبدیل پلورالیسم فرهنگی به پلورالیسم سیاسی در فضای ملتهب ناشی از نابرابریهای اجتماعی، ظرفیت و هویت نظام موجود را به چالش می‌کشد. به عبارت بهتر در حالیکه دولت- ملت ایران به شدت به یک گفتمان ملی برای حل مشکلاتش نیاز دارد، روند ناشی از جهانی شدن به تفکرات کثرت گرایی در یک گفتمان فراملی منجر خواهد شد. در این زمینه عنصر زمان بسیار حایز اهمیت است و سرعت در فعالیتها نتایج نهایی را رقم می‌زند.

روندهای موسوم به جهانی شدن

رشد تکنولوژی و گستردگی ارتباطات

افزایش تماسها و ارتباطات با هزینه کم به دفعات زیاد

تمایل به برقراری گروههای هم سنخ(مشکلات مشترک، دردهای مشترک، هم پنداری مشترک)

تدوام ارتباط و شکل گیری خواستهای عمیق(برای پیوند مقابله باعناصر اجبارگر و مشکل آفرین)

تلاش جدی برای گروهی شدن

ورود عوامل جامعه پذیر کننده تازه

تعلق گروهی تازه

تغییر رفتارها

تغییر رفتار سیاسی و تمایل به انتخاب گزینه های غیر مسالمت آمیز و غیرقانونی

برنتافتن ساختارهای موجود سیاسی

تضعیف دولت- ملت در عرصه داخلی و بین المللی

تضعیف مرزهای جغرافیایی و فرهنگی در افکار عمومی

پیوند خوردن تهاجم فرهنگی با تهاجم امنیتی

حساسیت و ترس حکومت مرکزی و تمایل به سرکوب های گفتگو برای مهار جریانات اجتماعی

تشدید انتظارات و احساسی غیر عقلانی شدن خواستها و تقاضاها

تضعیف اهرمهای عقلانی در شناخت جریانهای اجتماعی تازه

شروع و افزایش درگیریهای قومی

5- پیوند هویت ملی با هویت دینی:

 در قسمتهای پیشین گفته شد که واحد سیاسی جدید دولت- ملت بوده وکلیه کوششها معطوف به انطباق مرزهای فرهنگی با مرزهای جغرافیایی گردیده است. از این رو پیوسته در تبلیغات سعی شده نوعی درهم تنیدگی میان گستره حاکمیت ملی و هویت سیاسی و دینی مردم ایران القاء شود و به وجود آید. اکنون چالش اصلی آن است که در اثر روند جهانی شدن پایه‌های حاکمیتی که داخل مرزهای کشور را پوشش می‌داد، سست گردیده است. پیوند هویت سیاسی با هویت ملی این معضل را ایجاد کرده که اگر هویت سیاسی تعریف شده در قالب شهروندان ایران بنا به ضروریات زمانه تغییراتی به خود بپذیرد، آیا این موضوع به معنای تضعیف و تغییر در مبانی تعیین کننده هویت دینی خواهد بود؟ به عبارت دیگر از آنجا که در ایران حکومت دینی عهده دار امور است اگر کم و کیف تلاش برای بقاء حضور سیاسی در صحنه بین المللی را به طور مطلق به دین ارجاع دهد در آن صورت فراز و فرودش خواسته یا ناخواسته به دین منتسب خواهد شد. به جهت اینکه واقعیت همراه با شکستها و کامیابیهاست نباید زمینه ذهنی‌ای فراهم شود که دین مسول وضعیت موجود معرفی گردد. نکته دیگر ماهیت انسانی و فراملی دین اسلام می‌باشد که مخاطب خود را محدود به فرقه، نژاد، طبقه و سرزمین خاصی ننموده و اساسا به جهت ماهیت آسمانی‌اش در محدوده سنتهای مصنوعی نظیر دولت- ملت نمی‌گنجد. تاکید بر مفهوم «امت» نشان دهنده این موضوع است که ملاکهای دیگری- که در دین معرفی گردیده- مطمح نظر تقسم بندی دینی می‌باشند. در نتیجه، تلاش برای محدود کردن آن نمی‌تواند با موفقیت همراه باشد. در واقع دولت ملی ایران می کوشد به جهت برخورداری از یک نظام سیاسی دینی، دین را همراه حاکمیت گرداند، لیکن پیام دین، انسانی و جهانی است و وجه فراملی اش با روندهای جهانی شدن به معنای گسترش یافتن در سطح جهانی با تکیه بر فطرت، وجدان و عقل انسانی همخوانی دارد. این امر هرچند در قالب ایرانی رنگ و صورت خاصی یافته اما به معنای محدود شدن در ایران نمی‌باشد و آرمان صدور انقلاب دقیقا بر همین اساس و هدف طرح گردید.گذشت زمان نتیجه این چالش را براساس عملکرد مسولان که عهده‌دار حفظ آرمانهای فرهنگی انقلاب اسلامی، اجرای آن و حفظ مصالح و منافع ملی هستند نشان خواهد داد. به عبارت دیگر ثمره کششها و بعضا تعارضات میان اجرای برنامه‌های دینی و ملی یکی از جدیدترین تجربه های تاریخی در خصوص حکومت دینی را رقم خواهد زد.

6- صداقت و اعتماد در دو سطح فردی و ملی:

زمانی که یک جامعه با نظم به سخن آمده و در کلام و هدف متحد می‌شود، رشته‌های همبستگی نوینی تکوین می‌یابند که علیرغم بهره‌مندی از عناصر مهمی چون صداقت و اعتماد از بنیانهای مستحکمی برخوردار نیستند. تحکیم بنیانها منوط به عملکردهای جدی حکومتهاست. با توجه به افزایش ارتباطات و گردش اخبار و اطلاعات به صورت کنترل نشده و کم هزینه، رقابتهای رسانه ای با جهت گیریهای سیاسی به ارسال و پردازش آنها می‌پردازند. هرگونه تاخیر و یا انحصار خبری و اطلاعات در جامه به صورتی که باور افکار عمومی را نسبت به چگونگی وضعیت امور خدشه دار سازد، سبب می‌گردد بحران صداقت و اعتماد در رفتارهای متنوع اجتماعی به وجود آید. بنابراین رقابت برای ترسیم وضعیت موجود و تخمین آینده، اصلی‌ترین چالش را در زمینه صداقت و اعتماد میان حکومت و مردم ایجاد می‌نماید. مطلب دیگر درمورد صداقت و اعتماد در لایه‌های زیرین و به صورت ریشه‌ای‌تر نسبت به آگاهیها وتصورات فردی و گروهی است که مبنای نگرش افراد یک جامعه را شکل می‌دهد. روابط محدود طبعا دانسته‌ها را تایید می‌کنند و تجربه گرایی و ابطال‌پذیری، چندان محلی از اعراب ندارد درحالیکه روند رو به گسترش تبادل اطلاعات و فشارهای روز افزون برای بازنمودن عرصه‌های فرهنگی زمینه شکل‌گیری تجربیات جدیدی را فراهم می آورد که الزاما موید دانسته‌های پیشینی نبوده و چه بسا به چالشگری و یا تخاصم با آنها برآیند. در چنین وضعیتی اگر تغذیه فکری و برهانی در مورد مسایل مختلف صورت نپذیرد، بحران صداقت و اعتماد به باورها، جایگزین تعهدات سابق می‌گردد و کاهش ظرفیت و بحران هویت را در پی خواهد آورد.

 

           افزایش ارتباطات و وسایل ارتباط جمعی

 

آگاهی از وقایع متنوع و بهره مندی از اطلاعات گوناگون                                       تقویت قوه مقایسه با کمترین واسطه ها

 

تحقق یافتن تجربه های متضاد در دورانی کوتاه از عمر یک فرد

تغییر باورها در مورد واقعیات موجود، آنگونه که هستند

عقب نشینی در اصرار بر یک یا چند وجه از واقعیت به عنوان کل واقعیت

 

قایل شدن به نسبی گرایی در شناخت واقعیات سیاسی             درآمیختگی حوزه های قاطعیت و تساهل در تصمیم گیریها

اجتماعی(نسبی گرایی در حوزه نظر و اندیشه)                        و مدیریت عمومی کشور(نسبی گرایی در حوزه عمل و اجرا)

 

رشد روحیه تساهل

 

  بی اعتنایی به آنچه که هست                                                 حساسیت، تعهد، شناخت، انعطاف در برنامه ریزیها، ‌

                                                                                فضای نقد و پرهیز از مطلق گرایی

آنارشسیم سیاسی- اجتماعی                                                  روی آوردن به تجدید سازماندهی، گام برداشتن به سوی

 بوروکراسی کارآمد، تاکید بر انعطاف پذیری، مرزبندی های

                                                                                                            جدید متناسب با مقتضیات زمانه

 

 نکته مهمی که نباید فراموش کرد پرهیز از افراط گرایی درتحلیلها و خصوصا در مورد افزایش ارتباطات می‌باشد. فقدان زیرساختهای فنی و ارتباطی در سطح و کیفیتی که بتواند کل جامعه ایران را پوشش دهد و ضعف آموزشی سبب می‌شود که امکان استفاده بهینه از همین امکانات(محدود) موجود نیز غیر ممکن گردد. بنابراین نباید در طرح چالشها، موضوع را بیش از اندازه‌ای که هست جلوه‌گر نمود. افزایش مشکلات و ضعف کارآمدی زمینه‌ای نه تنها برای به وجود آمدن نارضایتی‌، بلکه بستری مساعد برای برداشتهای نادرست است. با از دست رفتن صداقت و اعتماد به نفس، در جامعه و حکومت حالت گسیختگی ذهنی و روانی ایجاد گردیده، امید به آینده از دست می‌رود و احتمال رو آوردن به اقدامات مخرب و خسارت بار افزایش می‌یابد.

فشارهای روانی

تشدید احساس محرومیت و عقب ماندگی

تقویت عقده حقارت و خود کوچک بینی

                        هدایت صحیح                                              هدایت غلط

 

کار و تلاش پیگیر برای به روز شدن(تصعید)                                                 تقویت روحیه پرخاشگری

 

تاکید بر یادگیری و آموزش و استفاده                                 تاکید بر نفی و انکارهرآنچه وجود دارد و پیشرفتهای دیگران.

بهینه از فرصتها و لحظه ها                                                 رشد تمایلات تروریستی و تقاضای نابودی دیگران.

          سازندگی و عظمت                                                                تخریب و اسارت

 

7- مادیگرایی و الحاد:

 جامعة خواهان ایمان و معنویت، همواره نگران سستی ایمان و رنگ باختن معنویت می‌باشد. نباید تصور کرد که مادیگرایی و الحاد در دور دستها و در جمع بیگانگان منزل دارد، زیرا احادیث و سیره معصومین به ما آموخته است که دشمن بزرگتر در درون انسان قرار دارد. سقوط، همیشه آسانتر از صعود بوده و برآیند عملکردهای یک جامعه دینی(اسلامی) اگر از یک حد مطلوبی پایین‌تر آید، هویت دینی و ظرفیت نظام متکی بر آن برای جهت‌گیری و برنامه‌ریزی در راستای هدایتهای دین(اسلام) خدشه‌دار خواهند شد. شهید مرتضی مطهری در بررسی دلایل گرایش به مادیگرایی به علل نارسایی مفاهیم اجتماعی و سیاسی، نقض روشهای تبلیغی و نامساعد بودن جو اخلاقی و اجتماعی4 اشاره می‌کند. وی معتقد است برای جلوگیری از لغزش فکری باید به یک«مکتب استدلالی سیستماتیک الهی»5 که پاسخگوی این نیاز باشد، بپیوندیم. این مهم به عهده حوزه‌هاست که متاسفانه بنا به دلایل تاریخی مدتها از حکومت و مسائل کلان اجتماعی دور بوده‌اند. چالش اصلی امروز، پاسخگویی به مقتضیات دنیای پیچیده و سریع کنونی است که آرامش سابق و روحیات ایمانی را زایل می‌سازد. حفظ ایمان مردم منوط به وجود و ارائه پاسخهای قابل اطمینانی است که در عرصه عمل فردی، اجتماعی، ملی و بین المللی احساس بودن، امید و عزت را ایجاد نماید. به عبارت دیگر نیازمند تخصصی شدن مباحث دینی و تقویت مباحث شناختی و کلامی براساس فضای فکری نسل کنونی هستیم.

 جالب توجه است که چنین ضرورتی را شهید مطهری در بیان وظایف اصلی حوزه‌های علمیه یادآور شده و بدان اشاره نموده است.6 حتی قبل از وی بزرگان دیگری نیز ضرورت مطالعات تطبیقی و شناخت دنیای دیگران(غربیها) را به قصد تبیین و احیانا نقد آنها از دیدگاه اسلامی مطرح کرده بودند. نباید غافل بود که دینداری کیمیای زمانه بوده و این وضعیت در زندگی بشر طی تاریخ وجود داشته است. چالشی که می‌تواند به مادیگری و الحاد ختم شود، ناکارآمدی مفاهیم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منتسب به دین در ترسیم، تبیین، تفسیر، نقد و بیان چگونگی خروج از بن بستها است که نهایتا به عنوان ضعف فکری متفکران بلکه به مثابه ضعف دین قلمداد می‌شود. نتیجه آنکه، باطل در جامعه رواج یافته و به صورت هنجار درمی‌آید و در هدایت رفتارها(انحراف از معیارهای ایمانی و قرآنی) موثر و نافذ می‌گردد. این چرخش در هر جامعه دینی می‌تواند رخ دهد و وضع را به سرانجامی برساند که به تعبیر مرحوم علامه جعفری «مردم، برای فسق و فجور، هماهنگیها می‌کنند. گویی ضرورتی حیاتی ایجاب کرده است که عفت، حکمت، عدالت، شجاعت و تقوا را کنار بگذارند و زندگی خود را با معاصی و کثافتها بیالایند.»7

موضوع الحاد و مادیگری صرفا در حوزه ظرفیتهای بالقوه دینی در جامعه محدود نمی شود بلکه مسائل علمی را نیز در برمی گیرد. در واقع تا زمانی که ضعف فکری در حوزه شبهات دینی و در حوزه مهندسی اجتماعی به معنای ظرفیت سازی و تمهید بسترهای مناسب و موید رشد انسانهای مومن وجود داشته باشد، سخن از استقلال و آزادی فکری در برابر رواج وابستگی و تقلید فکری میسر نخواهد بود. اگر ایرانیان احساس نکنند که چیزی دارند، احتمال این تصور که ایمانشان سودی ندارد، بسیار افزایش خواهد یافت. بدین ترتیب متغیرهای مستقل«ظرفیت» و «هویت» به جهت ضعف، به جای ایفای نقش مثبت در روندها و فرصتهای جهانی شدن و در جهان بودن، زمینه‌های عمیق وابستگی، بی ایمانی و تقلید فکری و فرهنگی را فراهم می‌آورد. موضوعات چالشگری که تحت عنوان روند جهانی شدن برای فرهنگ انقلاب اسلامی- که خواهان علم هماهنگ با اهداف الهی و دینی است- قابل ذکرند عبارتند از: علم زدگی، تکنیک محوری و عقب‌ماندگی علمی ایران

 

عدم شناخت و معرفی صحیح دین

ضعف پاسخگویی به شبهات و سوالات مطرح در جامعه

 

ضعف کارایی حکومت در مقام حکومت دینی                                              ناباوری نسبت به ارزشهای دینی

تغییر اساسی در فرهنگ اساسی بر اساس نگاه                                            جایگزینی تدریجی ملاکهای سکولاریستی

منفی به حکومت دین مدار                                                                             در روند جامعه پذیری

 

تهی شدن قلوب از ایمان به غیب8

8- نابرابری اجتماعی:

 هرچند چالشها پایان ناپذیر و بسیار متنوعند و در یک نگاه جزءگرایانه موارد متعددی قابل طرح و پیگیری می‌باشند لیکن شاید بتوان مدعی شد که به دلایل زیر موضوع نابرابری اجتماعی با ابعاد متنوع آن احتمالا اصلی‌ترین چالش برای اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی در روندهای جهانی شدن به شمار می‌رود:

الف- ذهنیت عمومی در جامعه دینی بوده یعنی صبغه دینی داشته و نسبت به کدهای(علائم و نشانه‌های) دینی حساس است و آموزه‌های دینی در آن بسیار تاثیرگذار می‌باشد و از همین رو عدالت محور و برابری خواه است.

ب- سابقه طولانی استبداد، خواسته‌های عدالت و برابری را به عنوان نیاز مبرم و غیرقابل اغماض درآورده‌ است.

ج- یکی از علل وقوع انقلابها وجود نابرابریها بوده و وعده عدالت اجتماعی از شعارهای اصلی انقلاب به شمار می‌رود که بی توجهی به آن آینده انقلاب اسلامی را به خطر می‌اندازد.

د- ماهیت اسلامی انقلاب ایران، برپایی قسط و عدل را در صدر وظایف نظام برخاسته از انقلاب یعنی جمهوری اسلامی قرار داده است. ضمن آنکه بستر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در ایران به شدت به این موضوع دامن می زند.

-  مسولان و کارگزاران حکومت اسلامی مفهوم سیاست در نظام بین الملل(سیاست مبتی بر قدرت) و رویه‌های موجود در غالب مباحث فرهنگی جهانی شدن را به جهت نفع محوری آنها مورد انتقاد قرار می‌دهند و مبنای تمام اعتراضهای حکومت ایران همانا بی تفاوتی نسبت به عدالت و در نظر نگرفتن آن است. بنابراین اگر در اجرا و تحقق عدالت در شاخه‌های مختلف آن اهمال و سستی نمایند وارد چالشی سخت و سنگین شده‌اند به نحوی که اگر پاسخ درخوری ارائه نشود، دشمنان فرصت را غنیمت شمرده با شعارهای انقلاب، انقلاب را پایان یافته اعلام می‌کنند. با چنین پیشینه های ذهنی و عینی، توجه خاص به موضوع عدالت و نابرابری در ملاکهای مقایسه و ارزیابی افکار عمومی از وضعیت موجود، مشهود است. بنابراین وجود نابرابری اجتماعی، چالشی فرهنگی- سیاسی بسیار مهمی برای دولت ملی ایران می‌باشد. می‌دانیم که هسته اصلی سیاست و فرهنگ عنصر«پیوستگی» است و میزان پیوستگی در درون دولت- ملت متاثر از وضعیت نابرابری اجتماعی بوده و به جهت آنکه نابرابری اجتماعی نقطه مقابل عدالت اجتماعی می‌باشد، رابطه‌ای معکوس بین این دو برقرار است. به جرات می‌توان گفت ناکامی در رفع نابرابریها، موجودیت(هویت و ظرفیت) انقلاب اسلامی را به چالش می‌کشد. بافت فرهنگی متنوع و رسوخ روحیات عشیره‌ای در رفتار سیاسی ایرانیان احتمال هویتی کردن نابرابری اجتماعی را افزایش می‌دهد و همچنین می‌تواند پتانسیل موجود در معضلات هویتی ناشی از چالشهای زندگی جدید را فوق العاده فعال، هیجان آمیز و احساسی نماید که این امر به راحتی مورد سوء استفاده قدرتهای ذینفع و فرصت طلب قرار می‌گیرد. در این صورت روحیات قدرت‌گریزی و ضدیت با حکومت بار دیگر زمینه مساعد رشد می‌یابند و حکومت مرکزی با آماج انتقادات غیر منصفانه و خصمانه مواجه می‌شود و زمینه برای برخوردها و درگیریهای شدید و خشونت آمیز هموار می‌گردد. در چنین وضعیتی شناخت نابرابریها از هویتهای قومی و موانع و کاستیهای اجتناب ناپذیر بسیار دشوار خواهد بود و زمینه هرگونه گفتگو، تفاهم و واقع گرایی برای بحث در مورد تبیین نابرابریها و مسائل اجتماعی از میان می رود. اگر زنده بودن فرهنگ انقلاب اسلامی را نه صرفا در شعارها بلکه در عملکردها جستجو نماییم در آن صورت باید گفت هر تغییری که اجرای آرمانهای فرهنگی را با مشکل مواجه سازد چالشگری آنها را آغاز خواهد کرد. به نظر می‌رسد بعد از سال 13689 (پایان جنگ و رحلت امام خمینی (ره)) روحیات نوظهور متاثر از تحول انقلابی افراد رو به افول گذاشت و نظام ادراکی و معنایی جامعه حرکتهایی متضاد با گذشته را در پیش گرفت. در این زمان تا حد زیادی به توجیه نابرابریهای اجتماعی به عنوان امری طبیعی، عادی و پذیرفته شده، پرداخته شد و رفتارها از مدار نظام ارزشی عدالت محور خارج گردید و مردم خود را در یک نظام ارزشی سود محور یافتند. در نتیجه، این احساس عمومی در جامعه به وجود آمد که دسته بندیهای جدیدی مبتنی بر ثروت و برخورداری از امکانات مادی در حال شکل‌گیری است و ناکامی در دستیابی به آنها مساوی با عقب ماندگی و طرد شدن براساس ملاکها و هنجارهای جدید خواهد بود. نکته اساسی آنست که علیرغم شعارها و نیات عدالت طلبانه، گویی حکومت و عملکردهای نظام سیاسی متاثر از فشارهای اقتصادی جهانی شدن، ناموفق در برقراری عدالت اجتماعی، اقدام به زمینه‌سازی برای استقرار پایه‌های نابرابری اجتماعی و طبیعی جلوه دادن آن کرده است. به عنوان مثال برنامه اقتصادی مثبتی چون خصوصی سازی وقتی به صورت افراطی به مرحله اجرا درآمد این اندیشه را هرچه بیشتر رایج ساخت که نگاه کلان و عمومی به مصالح کشور امری درجه دو و حتی تحقیر آمیز است و رفتار عقلایی، صرفا منافع فردی، شخصی و گروهی را در برمی‌گیرد. در واقع در حالیکه وضعیت اقتصادی اقشار ضعیف و محروم10 – که بیشتر با وجه ایدئولوژیک حکومت آشنایند- وخیم‌تر می‌شود، نظام سیاسی نیز به پیروی غیر آشکار و احتمالا اجباری از تجارت جهانی و برنامه‌های پیشنهادی بانک جهانی و نهادهایی مانند آن، نظر مخالف دارد.

 

پی نوشت ها

1-اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران(مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی) چاپ اول زمستان، 1371، ص12

2-محسن جوادی، مساله «باید» و«هست»، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1375، ص195

3-   همان

4-  مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، انتشارات صدرا، چاپ هفدهم، 1375، ص178

5-  همان،ص 190

6- مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1373،ص37

7- محمدتقی جعفری، حق و باطل(گردآوری تنظیم و تخلیص: محمدرضا جوادی)، انتشارات پیام آزادی، چاپ اول، 1378، ص150

8- می دانیم که خداوند در معرفی مومنین در آغاز سوره بقره می فرمایند: مومنین کسانی هستند که به غیب اعتقاد دارند

9- باید توجه داشت که مقطع در نظر گرفته شده به صورت مطلق زمانی مدنظر نمی باشد و صرفا بیانگر زمانی است که پس از آن نمود نابرابریها و تغییر وضعیتهای اجتماعی ناشی از آن اندک اندک به صورت آشکار و عامرانه بر جامعه تحمیل گردیده است. پیش از سال 1368 نیز نابرابریها وجود داشته اند، اما تفاوت اصلی، در باور عمومی و جهت گیریهای کلان اجتماعی است که مبارزه با نابرابریها و ثروت اندوزیهای نامشروع را از اهداف اصلی خود قرار داده بود و نمایش ثروت، نه تنها یک هنجار اجتماعی تلقی نمی شد بلکه تنبیهات اجتماعی و عمومی و نه الزاما قانونی را در پی داشت.

10- در دهه دوم انقلاب حتی برخی مفاهیم جایشان را به مفاهیم دیگری دادند که حساسیت کمتری را برانگیزند. در موارد فوق از واژه «اقشار آسیب پذیر» استفاده شده است. این جایگزینیها، نشانه هایی هستند که بیانگر جهتها و اهداف تغییرات اجتماعی می باشند و تحولات آتی با رجوع و تامل در آنها قابل فهم خواهند بود.

 

تبلیغات