مسئولیت انسانهای سفید پوست
آرشیو
چکیده
متن
درست میگوید که «بحث در مورد سیاستهای آمریکا و یا جنگ ثمری ندارد؛ مگر اینکه نژادپرستی به عنوان محور این بحث مطرح شود» بله موضوع نژادپرستی هنوز هم سرسلسله بسیاری از سیاستگذاریها و فلسفهبافیها در آمریکاست. اگر علیرغم جنبش بینالمللی ضدجنگ و مقاومت مردم عراق و گستردگی شعار «ارتش را به وطن بازگردانید» در آمریکا، باز هم جمهوریخواهان در انتخابات سال 2004 میلادی پیروز شوند، نشانگر آنست که فلسفه رسالت انسانهای سفیدپوست، در میان آمریکاییان ریشهدارتر از آنست که با قربانیشدن هزاران غیرسفیدپوست جهان سومی! دچار آسیب شود. اما زیاد هم نمیتوان ناامید شد، چرا که مانند جنبش ضدجنگ ویتنام در آمریکا که دولت را به سقوط کشاند، ممکن است آن سه عامل اصلی یعنی مقاومت عراقیها، ادامه جنبش ضدجنگ و شعار «همین حالا ارتش را به وطن بازگردانید» ورق را برگرداند و زمام قدرت را در آمریکا به جناح دیگری از گانگسترها بسپارد که بیشتر سرگرم مسایل داخلی و بحرانهای درونمرزی آمریکا هستند. مقاله زیر را حتما مطالعه فرمایید.
دو بحث کوچک اما داغ در میان آمریکاییهای مترقی و مخالف جنگ، در حال شکلگیری است. یکی، این مساله که ما ـــ اگر «مایی» وجود داشته باشد ـــ چگونه و به چه اندازه باید برای انتخابات سال 2004 انرژی صرف کنیم؟ و دیگر این که آیا این جنبش ـــ اگر جنبشی وجود داشته باشد ـــ باید بر پیگیری و تداوم این خواسته که همین حالا باید ارتش را به وطن بازگردانیم، پافشاری کند یا خیر؟ عبارت «همین حالا» اساس این استدلال را تشکیل میدهد. به نظرم، این موضوعات به هم مرتبط باشند.
انتخابات سال 2004 تعیینکننده دو موضوع اساسی است: کدام حزب موفق به در دست گرفتن قدرت در قوه مجریه میشود و آیا دمکراتها موفق به کسب مجدد قدرت در مجالس سنا و نمایندگان خواهند شد؟ همزمان با وقوع جنگ در عراق و افغانستان (البته، عجیب است که با وجود خیل عظیم نیروهای کلاهسبز آمریکایی در کلمبیا و فیلیپین، این دو کشور به نقشه آمریکا ملحق نشدهاند!) اگر نگاهی به وضعیت قوه مجریه داشته باشیم، این نکته کموبیش روشن میشود که هوارد دین3 نامزد دمکراتها در انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود.
دین، کوچکترین اشارهای به این موضوع نداشته که قصد دارد، نیروهای آمریکایی را از عراق خارج کند. او اعلام کرده است، در مورد مساله عراق تصمیم دارد به نهادهایی همچون سازمان ملل (و شاید آنطور که بعضی شایع کردهاند، اتحادیه عرب) متوسل شده و به اشغال این کشور جنبه بینالمللی بدهد.
بدون تردید برای کسانی که اخبار را پیگیری میکنند، این نکته میتواند رخداد بزرگی باشد؛ اما من برای موضوعات پراکنده، پاسخهای قاطع و صریحی دارم. آنچه در عراق میگذرد، تنها اشغال یک کشور نیست؛ بلکه جنگی تمامعیار است. تا زمانی که جنگهای چریکی و نامنظم در عراق ادامه داشته باشند، نه سازمان ملل، نه اتحادیه عرب و نه هیچ فرد دیگری که ذرهای عقل داشته باشد، نمیتواند در مورد عراق کاری انجام دهد. با توجه به دیدگاههایی که نسبت به آمریکا وجود دارد، نظر غالب آن است که «خودتان خرابش کردید، حالا هم خودتان باید درستش کنید.»
مقاومت عراقیها در اشکال مختلف، این موضوع را برای هر چشم بینا و گوش شنوایی روشن ساخته است که مردم عراق دستکم، حول یک محور اشتراک نظر دارند و آن، این که نمیخواهند کشورشان در اشغال باشد.
بنابراین، «بینالمللی کردن» مساله عراق از طریق سازمان ملل متحد، اقدامی عوامفریبانه از سوی دین محسوب میشود تا بدین وسیله پیروزی خود را در انتخابات تضمین نماید. از آنجا که دین، فرد باهوشی به نظر میرسد، به سادهانگاری این نوع مزخرفات ـــ آنطور که برخی از ما مرتکب میشویم ـــ اعتقادی ندارد. همانگونه که بیشتر سیاستمداران عادت دارند، او در تلاش است تا به دو دسته از باورها که ریشه در ضمیر مردم آمریکا دارد، دامن بزند:
1ـــ دولت بوش کمی تا قسمتی احمق تشریف دارد و از رویکردی خردمندانه با عنوان چندجانبهگرایی صرفنظر کرده است.
2ـــ برای پیشگیری از کابوسهای هولناک پس از فروپاشی حزب بعث و نیز نابسامانیهایی که رخ خواهد داد، مقدرات آینده ملت عراق را باید به دست فردی غیرعراقی سپرد.
در مورد نکته نخست یعنی جنون ادواری بوش و بحث چندجانبهگرایی بایدگفت که این مسایل، مانع از فهم تاریخچه و ماهیت واقعی به اصطلاح چندجانبهگرایی میشود. چندجانبهگرایی به شکلی از چپاول و غارت همیارانه اطلاق میشود که از سوی مزدوران آمریکا، اروپا و ژاپن برضد کشورهای توسعهنیافته جنوب اعمال میشود. چندجانبهگرایی شکلی از امپریالیسم یاریگر و توافقی بود که مارشال پلن4 مجری آن به شمار میرفت (در حال حاضر، بقایای آن را با نام جنگ سرد میشناسند) و بر اساس آن، آمریکا در حکم یک مرجع آقابالاسر ایفای نقش میکرد.
چندجانبهگرایی، نئولیبرالیسم ستمپیشه و صندوق بینالمللی پول به ریاست آمریکا را به ارمغان آورد که به عنوان کلاهبرداری کوسهصفت، اقدام به اعطای وام و قرضه در عرصه جهانی میکند. برای میلیاردها نفر از مردم جهان، امپریالیسم چندجانبهگرا، به طور دقیق زیرنویس و برگردان آلام ناشی از زندگی بخور و نمیر آنها میباشد.
بروز گسست در چندجانبهگرایی به منزله ایجاد شکست در گذشتهای خوشنام و پرآوازه نیست؛ بلکه وقوع درگیری و مشاجره میان گانگسترهایی است که با فروکش گرد و غبار، خود را نشان میدهد. دار و دسته طرفدار بوش، احمق نیستند، آنها با آیندهنگری نسبت به بحرانهای آینده و بازگرداندن سود، درصدد پاسخگویی منطقی به الزامات سیاسی ناشی از بحرانهای پس از دوران جنگ سرد هستند. زندگی بخور و نمیر با درآمد خالص یک دلار در روز مرده است و انرژی هیدروکربنی در آستانه محوشدن از عرصه زندگی جهانی میباشد.
«ترقیخواهی» با هر مفهوم مزخرفی که ممکن است از آن اطلاق شود، باید فارغ از خلط شدن با مفهوم تحلیل انتقادی باشد... «این برنامهای است که هزینهاش از سوی آرچر ـــ دانیلر میدلند5، سوپرمارکت جهانی6 و لاکهید ـــ مارتین7 تامین شده است و در صدد طراحی فناوری برای نسل آینده نژاد آریایی است.»
فرض دیگری که معتقد است، مردمی که در داخل مرزهای رژیم سابق عراق زندگی میکنند، برای پیمودن صراط مستقیم ناگزیر از داشتن سرپرست و ناظری خارجی هستند، صورت بزک شده باوری است که پیشتر با عنوان «مسوولیت انسانهای سفیدپوست» مطرح بود، با تاکید بر این نکته که کسی مجاز و محق ساختن تاریخ خویش نیست؛ مگر سفیدپوستان اروپایی ـــ آمریکایی و با این توجیه که «مردمان دیگر» فاقد تدبیر لازم جهت اداره امور خود هستند. همزمان با فراموشی میزان مرگ و میر و تخریبی که «مردمان دیگر» در سیزده سال جنگ و تحریم تحمل کردند، بینظمیای که در حال حاضر با آن مواجهند و خشونتی که با حضور و اقدامات اشغالگران اعمال میشود، این فرض نژادپرستانه در مورد عراق را به منصه ظهور میرساند.
شاید، ما به عنوان وزنه متعادلکننده این تفکر نژادپرستانه و دیرپای لیبرال، باید انرژی و توان بیشتری صرف کنیم تا نشان دهیم که عراقیها دستکم، به اندازه ما باهوش هستند و در صورت مواجهه با تهاجم آنگلو ـــ آمریکاییها، بسیار هوشمندانهتر اهداف خود را پیش میبرند.
شاید، برخی رقابتها و منازعات داخلی موجود امری طبیعی باشد؛ اما عراق به مناطق کموبیش همگنی تقسیم شده است و به یقین، یک فاجعه نیست که در ذهن خراب و اسلامهراس آمریکاییها، رشد کرده و موجبات نگرانی را فراهم کند. منازعات و حتی جنگ داخلی بخشی از تاریخ است. در فاصله زمانی مبارزه میان نظام بردهداری و نظامی «فارغ» از اجیرکردن نیروی کار، یعنی زمانی که کودکان استثنایی و زیرک شمالی رشد کنند و بتوانند بر مادر جنوبی غلبه کنند، آمریکا شکوهمندترین چهره خونریز تاریخ را از خود ارائه کرده است.
همان تاریخ آکنده از نژادپرستی آمریکا، بار دیگر ما را به مساله سیاست انتخاباتی و جنبش ضدجنگ رهنمون میشود. باید به خاطر داشت که در اوج مقاومتهای داخلی آمریکا در برابر جنگ ویتنام، ریچارد نیکسون دوباره به مقام ریاست جمهوری برگزیده شد و جرج مک گاورن8، کاندیدای ضد جنگ متحمل شکست در این انتخابات سختی شد. نیکسون با توسل به کیش و جاذبه برتری داشتن سفیدپوستان ـــ که همچنان در میان اکثریت سفیدپوست آمریکا از قدرت بالایی برخوردار است ـــ برنده انتخابات گردید. از آن زمان تاکنون، جمهوریخواهان همواره، بر روی این عامل محرک کار کردهاند و نتایج موفقیتآمیزی به دست آوردهاند؛ یعنی همان اعتقاد به برتری سفیدپوستان که تا امروز ادامه داشته است و اعتقادی به مترقی و پیشرو بودن عراقیها برای تعیین سرنوشتشان در آینده ندارد.
انتخابات باعث توقف جنگ ویتنام نشد. برخلاف نتایج حاصل از انتخابات، جنبش ضد جنگ ویتنام موفق به توقف جنگ گردید و دولت وقت، از درون فروپاشید. دیروز، جان اشکرافت9 موفق شد، خود را از ماجرای ویلسون ـــ پلیم10 خلاص کند؛ اما نباید به حاشیه رفت...
بحث در مورد سیاستهای آمریکا و یا جنگ ثمری ندارد؛ مگر اینکه نژادپرستی به عنوان محور این بحث مطرح شود.
آن طبقه اجتماعی که جمهوریخواهان و دمکراتها را بر سر قدرت نگه میدارد، یکی است؛ اما این دو حزب، یکی نیستند؛ چرا که پایگاههای مردمیای که باعث پیروزی هر یک از آن دو میشود، متفاوت از یکدیگرند و این، علت اصلی تفاوتهای این دو حزب میباشد. در مورد اینکه چرا آمریکاییهای آفریقاییتبار به حزب جمهوریخواه رای نمیدهند ـــ حتی زمانی که همه میدانند، دمکراتها چقدر فریبکار و دروغگو هستند ـــ دلایل بسیار خوبی وجود دارد. وقتی حزبی اساس کار خود را بر برتری نژاد سفید قرار میدهد؛ یعنی همانگونه که جمهوریخواهان عمل میکنند، آنگاه موضوع دارای اهمیت میشود. اگر جمهوریخواهان دوباره به قدرت برسند، این موضوع، نشانگر قدرت پایدار برتریطلبان سفیدپوست در آمریکا است؛ بنابراین، انتخابات حائز اهمیت جلوه میکند.
اما شاید آنها با توجه به شرایط موجود، تغییری در عراق ایجاد نکنند و نکته اساسی این است.
به جز ارتش آمریکا که به عنوان جمعی از نظامیانی که در اثر غفلت و حماقت رامسفلد، از درون پوسیده و در باتلاق عراق گیرکردهاند، دو بازیگر، تعیینکننده حاصل کار در عراق خواهند بود: یکی، جنبش بینالمللی ضد جنگ و دیگری، مقاومت مردم عراق. مورد اخیر به سه دلیل، نقشی اساسیای را در این میان ایفا میکند: این مردم در عراق حضور دارند، سلاح داشته و ابتکار عمل را در میدان جنگ در اختیار دارند و نیز تنها کاری که باید برای رسیدن به پیروزی بکنند... مقاومت است.
به عبارت دیگر، قوای دولت بوش روزبهروز تحلیل میرود و پیوسته دائما از اتفاقی صحبت میکنند که قرار است، پیش از ماه جولای به وقوع بپیوندد و «حاکمیت را به عراق بازگرداند.» هرچند، ... ارتش آمریکا با تمام این اوصاف در عراق خواهد ماند و این مساله، یکی از معضلات آنان به شمار میرود. در حال حاضر، آنها گرفتار شرایطی شدهاند که نه به لحاظ «سیاسی» امکان خروج از آن هست و نه از نظر نظامی، دستیابی به پیروزی امکانپذیر میباشد. اگر نیروهای ضدجنگ درصدد فهم شرایط سیاسی هستند، باید بدانند این موضوع یک تناقض اصلی محسوب میشود.
دستکم در شرایط کنونی، بحرانهای سیاسی آمریکا شکل یک بحران امنیتی داخلی را به خود نخواهد گرفت. قرار نیست که جمهوریخواهان و دمکراتها در برابر یکدیگر دست به اسلحه ببرند. بنا نیست که چریکهای دنیس کوچینی11 برای به دام انداختن کاروان نیروهای جمهوریخواه، دست به کمین بزنند: بحرانهای سیاسی هنگامی در آمریکا، رخ میدهند که مسایل غیرملموس و دارای بار معنوی به موضوعات ملموس و عینی تبدیل شوند و در این صورت، خود را در قالب بحران مشروعیت نشان میدهند.
بحرانهای مشروعیت در پی انجام انتخابات رخ نمیدهند.
برعکس، انجام انتخابات برای مشروعیتبخشی به حق حاکمیت جناح حاکم طراحی شده است. پس از برگزاری هر انتخاباتی، کارشناسان سیاسی و سخنگویان سازمانهای پژوهشی، همه دور هم جمع میشوند و با اغراق در تلویزیون تبلیغ میکنند و به مردم آمریکا برای انجام یک دوره انتقالی قدرت که با آرامش برگزار شده است، تبریک میگویند. این، در حالی است که 2 میلیون نفر در حال پوسیدن در زندانها هستند، مشاغل پستیای که در کارخانجات در ازای هر ساعت 13 دلار حقوق به آن تعلق میگیرد، به مشاغلی در رستورانها که غذای حاضری آماده میکنند، تبدیل میشوند که ساعتی 6 دلار به افراد پرداخت میکنند، پلیسها، میامی را به منطقهای شبه نظامی تبدیل میکنند، هزاران زن از دست شوهرهایی که تحت کنترل قانون هستند، تا سر حد مرگ کتک میخورند و بیشتر محلات در آمریکا بیش از پیش به کشورهای جهان سوم شباهت پیدا میکنند.
بحران مشروعیت در پی طرح تقاضاهای مردم که تقاضاهایی واقعی هستند، طرح میشوند نه تقاضاهای پیشپاافتادهای که با کمال احترام و در حالی که کلاههایمان را دردستگرفتهایم، به حضور مقامات حاضر در عرصه انتخابات عرضه میشود. مطالبات که خواستههای واقعی میباشند ـــ این چیزی است که یک «اصلاحطلب» تندروی دروغین مطرح میکند ـــ در آغاز کار که به ظاهر روابط قدرت بدون تغییر است، مورد پذیرش صاحبان قدرت قرار میگیرد. مطالبات واقعی در پی آن نیستند که خود را محترم و «واقعبینانه» جلوه دهند. در حقیقت، یک طلب واقعی، تمرین قدرت است تا بگوید بنا نیست ما چیزی را بپذیریم، قرار نیست خفه شویم و سکوت پیشه کنیم، بنا نیست که سازش کنیم، قرار نیست که مطیع باشیم و بنا نیست که صحنه را خالی کنیم. یک طلب واقعی به آنچه که ممکن است به ما اعطا شود، بستگی ندارد؛ بلکه به شرایطی بستگی دارد که پیش از توقف چالشهایمان، خواهان ایجاد آن هستیم.
همه این گفته فردریک داگلاس12 را شنیدهاید که میگوید: «حق گرفتنی است و دادنی نیست.» مردم، شیفته تکرار خواستههایشان هستند و آن را بر سینه پلاکاردها میچسبانند و همایشهایی با این موضوع برپا کرده و آن را در صدر برنامهها قرار میدهند تا اثبات کنند که در راه رسیدن به مطالباتشان ثابتقدم هستند ـــ اما به ندرت این مسایل را مورد بررسی جدی قرار میدهند. عبارات او، جای توجه و تامل جدی دارد. اینها مسایلی است که وی مطرح ساخته است:
«اجازه دهید چند کلامی در مورد فلسفه اصلاحات خدمتتان عرض کنم. تمامی تاریخ مراحل پیشرفت بشر در راه رسیدن به آزادی نشان میدهد که تمامی امتیازاتی که تاکنون موفق به کسب آن شده، حاصل تلاشهای مجدانهاش است...»
«پیگیری کنید که عموم مردم، در سکوت و آرامش به چه چیزی تن میدهند. آنگاه، شما به ابعاد بیعدالتی و اداره غلط امور جامعه که بر آنها تحمیل میشود، پیمیبرید. این روند ادامه خواهد یافت تا اینکه در برابر خواستهشان با حرف یا عمل و یا هر دو، مقاومت شود. محدوده قدرت حکام مستبد بر اساس میزان تحمل افرادی که مورد ستم و استضعاف آنها قرار میگیرند، تعریف میشود.»
«این جمله اخیر را پایه و اساس خواستههای مادی خود در آینده قرار دهید.»
او نمیگوید در پی این باشید که حد و مرز امیال و خواستههای قدرتمندان را بیابید. او نمیگوید که قدرتمندان، تعیینکننده خط و مسیر آینده هستند. او اعتقاد دارد که ما تعیین کننده این مسیر هستیم. این موضوع، هنگامی عینیت خواهد یافت که دولت جرات نکند، ما را دستکم بگیرد و به سادگی از کنارمان بگذرد، آنگاه ضعف و ناتوانیاش آشکار میشود. به این ترتیب، ما مثل یک ماما، موفق به عبور از بحران مشروعیت میشویم که تغییراتی واقعی را در روابط قدرت ایجاد خواهد کرد.
در نهایت، بازمیگردیم به شعار «همین حالا، باید ارتش را به وطن بازگردانیم.» اگر به خودمان این اجازه را بدهیم که از سوی این شارلاتانها و گانگسترها وارد مباحث مربوط به چگونگی تصمیمات ـــ به عنوان پیششرطی برای فرایند تصمیمسازی ـــ شویم، در حکم این است که با دست خودمان یک چک سفید امضای بسیار باارزشی را در اختیار آنها قرار دادهایم. در آن صورت، پیش از برآورده شدن اساسیترین خواستهمان، با آنها وارد مذاکره شده و ابتکار عمل را به دست آنها سپردهایم.
خواست ما این نیست که تصمیمات چگونه اجرا خواهند شد؛ چرا که در هر صورت، این موضوع، مسالهای عملی و واقعبینانه است که شرایط تحققش قابل پیشبینی نمیباشد. خواست ما، تصمیمگیری برای خاتمه اشغالگری است. در مورد نحوه اجرای تصمیم متخذه، تنها پس از گرفتن تصمیم میتوان بحث کرد. مساله، نوع و محل طرح خواسته ماست؛ بدین ترتیب، ما میتوانیم مسیر آینده را ترسیم کنیم.
«برای ما اهمیتی ندارد که به لحاظ سیاسی این موضوع «غیرممکن» باشد یا خیر. ما هیچ علاقهای به بقای سیاسی شما نداریم.»
[این خواستهها و مطالبات «غیرممکن» است که باعث بروز بحران میشود.] سربازان را به وطن برگردانید، سربازان را همین حالا به وطن بازگردانید.
وظیفه ما در آمریکا این نیست که مسیر تاریخ مردم عراق را تعیین کنیم. وظیفه ما در آمریکا این است که با تجویز «محدودیتهای حکام مستبد» سرنوشت خود و تاریخ آمریکا را رقم بزنیم.
پینوشتها
1ـــ منبع: Counterpunch
2___ Stan Gof.
3___ Howard Dean.
4___ Marshall Plan.
5___ Archer Daniels Midland.
6___ Supermarket for Universe.
7___ Lockheed ___ Martin.
8___ George Mcgovern.
9___ John Ashcroft.
10___ Wilson Plame.
11___ Dennis Kucinich.
12___ Frederick Douglas.