نویسندگان: علی گل محمدی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

درست می‏گوید که «بحث در مورد سیاستهای آمریکا و یا جنگ ثمری ندارد؛ مگر اینکه نژادپرستی به عنوان محور این بحث مطرح شود» بله موضوع نژادپرستی هنوز هم سرسلسله بسیاری از سیاست‏گذاریها و فلسفهبافیها در آمریکاست. اگر علی‏رغم جنبش بین‏المللی ضدجنگ و مقاومت مردم عراق و گستردگی شعار «ارتش را به وطن بازگردانید» در آمریکا، باز هم جمهوریخواهان در انتخابات سال 2004 میلادی پیروز شوند، نشانگر آنست که فلسفه رسالت انسانهای سفیدپوست، در میان آمریکاییان ریشه‏دارتر از آنست که با قربانی‏شدن هزاران غیرسفیدپوست جهان سومی! دچار آسیب شود. اما زیاد هم نمی‏توان ناامید شد، چرا که مانند جنبش ضدجنگ ویتنام در آمریکا که دولت را به سقوط کشاند، ممکن است آن سه عامل اصلی یعنی مقاومت عراقیها، ادامه جنبش ضدجنگ و شعار «همین حالا ارتش را به وطن بازگردانید» ورق را برگرداند و زمام قدرت را در آمریکا به جناح دیگری از گانگسترها بسپارد که بیشتر سرگرم مسایل داخلی و بحرانهای درون‏مرزی آمریکا هستند. مقاله زیر را حتما مطالعه فرمایید.

دو بحث کوچک اما داغ در میان آمریکاییهای مترقی و مخالف جنگ، در حال شکل‏گیری است. یکی، این مساله که ما ـــ اگر «مایی» وجود داشته باشد ـــ چگونه و به چه اندازه باید برای انتخابات سال 2004 انرژی صرف کنیم؟ و دیگر این که آیا این جنبش ـــ اگر جنبشی وجود داشته باشد ـــ باید بر پیگیری و تداوم این خواسته که همین حالا باید ارتش را به وطن بازگردانیم، پافشاری کند یا خیر؟ عبارت «همین حالا» اساس این استدلال را تشکیل می‏دهد. به نظرم، این موضوعات به هم مرتبط باشند.

انتخابات سال 2004 تعیین‏کننده دو موضوع اساسی است: کدام حزب موفق به در دست گرفتن قدرت در قوه مجریه می‏شود و آیا دمکراتها موفق به کسب مجدد قدرت در مجالس سنا و نمایندگان خواهند شد؟ همزمان با وقوع جنگ در عراق و افغانستان (البته، عجیب است که با وجود خیل عظیم نیروهای کلاه‏سبز آمریکایی در کلمبیا و فیلیپین، این دو کشور به نقشه آمریکا ملحق نشده‏اند!) اگر نگاهی به وضعیت قوه مجریه داشته باشیم، این نکته کم‏وبیش روشن می‏شود که هوارد دین3 نامزد دمکراتها در انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود.

دین، کوچک‏ترین اشاره‏ای به این موضوع نداشته که قصد دارد، نیروهای آمریکایی را از عراق خارج کند. او اعلام کرده است، در مورد مساله عراق تصمیم دارد به نهادهایی همچون سازمان ملل (و شاید آن‏طور که بعضی شایع کرده‏اند، اتحادیه عرب) متوسل شده و به اشغال این کشور جنبه بین‏المللی بدهد.

بدون تردید برای کسانی که اخبار را پیگیری می‏کنند، این نکته می‏تواند رخداد بزرگی باشد؛ اما من برای موضوعات پراکنده، پاسخهای قاطع و صریحی دارم. آنچه در عراق می‏گذرد، تنها اشغال یک کشور نیست؛ بلکه جنگی تمام‏عیار است. تا زمانی که جنگهای چریکی و نامنظم در عراق ادامه داشته باشند، نه سازمان ملل، نه اتحادیه عرب و نه هیچ فرد دیگری که ذره‏ای عقل داشته باشد، نمی‏تواند در مورد عراق کاری انجام دهد. با توجه به دیدگاه‏هایی که نسبت به آمریکا وجود دارد، نظر غالب آن است که «خودتان خرابش کردید، حالا هم خودتان باید درستش کنید

مقاومت عراقیها در اشکال مختلف، این موضوع را برای هر چشم بینا و گوش شنوایی روشن ساخته است که مردم عراق دست‏کم، حول یک محور اشتراک نظر دارند و آن، این که نمی‏خواهند کشورشان در اشغال باشد.

بنابراین، «بین‏المللی کردن» مساله عراق از طریق سازمان ملل متحد، اقدامی عوامفریبانه از سوی دین محسوب می‏شود تا بدین وسیله پیروزی خود را در انتخابات تضمین نماید. از آنجا که دین، فرد باهوشی به نظر می‏رسد، به سادهانگاری این‏ نوع مزخرفات ـــ آن‏طور که برخی از ما مرتکب می‏شویم ـــ اعتقادی ندارد. همان‏گونه که بیشتر سیاستمداران عادت دارند، او در تلاش است تا به دو دسته از باورها که ریشه در ضمیر مردم آمریکا دارد، دامن بزند:

1ـــ دولت بوش کمی تا قسمتی احمق تشریف دارد و از رویکردی خردمندانه با عنوان چندجانبه‏گرایی صرف‏نظر کرده است.

2ـــ برای پیشگیری از کابوسهای هولناک پس از فروپاشی حزب بعث و نیز نابسامانیهایی که رخ خواهد داد، مقدرات آینده ملت عراق را باید به دست فردی غیرعراقی سپرد.

 

در مورد نکته نخست یعنی جنون ادواری بوش و بحث چندجانبه‏گرایی بایدگفت که این مسایل، مانع از فهم تاریخچه و ماهیت واقعی به اصطلاح چندجانبه‏گرایی می‏شود. چندجانبه‏گرایی به شکلی از چپاول و غارت همیارانه اطلاق می‏شود که از سوی مزدوران آمریکا، اروپا و ژاپن برضد کشورهای توسعهنیافته جنوب اعمال می‏شود. چندجانبه‏گرایی شکلی از امپریالیسم یاریگر و توافقی بود که مارشال پلن4 مجری آن به شمار می‏رفت (در حال حاضر، بقایای آن را با نام جنگ سرد می‏شناسند) و بر اساس آن، آمریکا در حکم یک مرجع آقابالاسر ایفای نقش می‏کرد.

چندجانبه‏گرایی، نئولیبرالیسم ستمپیشه و صندوق بین‏المللی پول به ریاست آمریکا را به ارمغان آورد که به عنوان کلاهبرداری کوسه‏صفت، اقدام به اعطای وام و قرضه در عرصه جهانی می‏کند. برای میلیاردها نفر از مردم جهان، امپریالیسم چندجانبهگرا، به طور دقیق زیرنویس و برگردان آلام ناشی از زندگی بخور و نمیر آنها می‏باشد.

بروز گسست در چندجانبه‏گرایی به منزله ایجاد شکست در گذشته‏ای خوشنام و پرآوازه نیست؛ بلکه وقوع درگیری و مشاجره میان گانگسترهایی است که با فروکش گرد و غبار، خود را نشان می‏دهد. دار و دسته طرفدار بوش، احمق نیستند، آنها با آیندهنگری نسبت به بحرانهای آینده و بازگرداندن سود، درصدد پاسخگویی منطقی به الزامات سیاسی ناشی از بحرانهای پس از دوران جنگ سرد هستند. زندگی بخور و نمیر با درآمد خالص یک دلار در روز مرده است و انرژی هیدروکربنی در آستانه محوشدن از عرصه زندگی جهانی می‏باشد.

«ترقی‏خواهی» با هر مفهوم مزخرفی که ممکن است از آن اطلاق شود، باید فارغ  از خلط شدن با مفهوم تحلیل انتقادی باشد... «این برنامه‏ای است که هزینه‏اش از سوی آرچر ـــ دانیلر میدلند5، سوپرمارکت جهانی6 و لاکهید ـــ مارتین7 تامین شده است و در صدد طراحی فناوری برای نسل آینده نژاد آریایی است

فرض دیگری که معتقد است، مردمی که در داخل مرزهای رژیم سابق عراق زندگی می‏کنند، برای پیمودن صراط مستقیم ناگزیر از داشتن سرپرست و ناظری خارجی هستند، صورت بزک شده باوری است که پیش‏تر با عنوان «مسوولیت انسانهای سفیدپوست» مطرح بود، با تاکید بر این نکته که کسی مجاز و محق ساختن تاریخ خویش نیست؛ مگر سفیدپوستان اروپایی ـــ آمریکایی و با این توجیه که «مردمان دیگر» فاقد تدبیر لازم جهت اداره امور خود هستند. همزمان با فراموشی میزان مرگ و میر و تخریبی که «مردمان دیگر» در سیزده سال جنگ و تحریم تحمل کردند، بی‏نظمیای که در حال حاضر با آن مواجهند و خشونتی که با حضور و اقدامات اشغالگران اعمال می‏شود، این فرض نژادپرستانه در مورد عراق را به منصه ظهور می‏رساند.

شاید، ما به عنوان وزنه متعادل‏کننده این تفکر نژادپرستانه و دیرپای لیبرال، باید انرژی و توان بیشتری صرف کنیم تا نشان دهیم که عراقیها دست‏کم، به اندازه ما باهوش هستند و در صورت مواجهه با تهاجم آنگلو ـــ آمریکاییها، بسیار هوشمندانه‏تر اهداف خود را پیش می‏برند.

شاید، برخی رقابتها و منازعات داخلی موجود امری طبیعی باشد؛ اما عراق به مناطق کم‏وبیش همگنی تقسیم شده است و به یقین، یک فاجعه نیست که در ذهن خراب و اسلام‏هراس آمریکاییها، رشد کرده و موجبات نگرانی را فراهم کند. منازعات و حتی جنگ داخلی بخشی از تاریخ است. در فاصله زمانی مبارزه میان نظام برده‏داری و نظامی «فارغ» از اجیرکردن نیروی کار، یعنی زمانی که کودکان استثنایی و زیرک شمالی رشد کنند و بتوانند بر مادر جنوبی غلبه کنند، آمریکا شکوهمندترین چهره خونریز تاریخ را از خود ارائه کرده است.

همان تاریخ آکنده از نژادپرستی آمریکا، بار دیگر ما را به مساله سیاست انتخاباتی و جنبش ضدجنگ رهنمون می‏شود. باید به خاطر داشت که در اوج مقاومتهای داخلی آمریکا در برابر جنگ ویتنام، ریچارد نیکسون دوباره به مقام ریاست جمهوری برگزیده شد و جرج مک گاورن8، کاندیدای ضد جنگ متحمل شکست در این انتخابات سختی شد. نیکسون با توسل به کیش و جاذبه برتری داشتن سفیدپوستان ـــ که همچنان در میان اکثریت سفیدپوست آمریکا از قدرت بالایی برخوردار است ـــ برنده انتخابات گردید. از آن زمان تاکنون، جمهوریخواهان همواره، بر روی این عامل محرک کار کرده‏اند و نتایج موفقیت‏آمیزی به دست آورده‏اند؛ یعنی همان اعتقاد به برتری سفیدپوستان که تا امروز ادامه داشته است و اعتقادی به مترقی و پیشرو بودن عراقیها برای تعیین سرنوشتشان در آینده ندارد.

 

انتخابات باعث توقف جنگ ویتنام نشد. برخلاف نتایج حاصل از انتخابات، جنبش ضد جنگ ویتنام موفق به توقف جنگ گردید و دولت وقت، از درون فروپاشید. دیروز، جان اشکرافت9 موفق شد، خود را از ماجرای ویلسون ـــ پلیم10 خلاص کند؛ اما نباید به حاشیه رفت...

بحث در مورد سیاستهای آمریکا و یا جنگ ثمری ندارد؛ مگر اینکه نژادپرستی به عنوان محور این بحث مطرح شود.

آن طبقه اجتماعی که جمهوریخواهان و دمکراتها را بر سر قدرت نگه می‏دارد، یکی است؛ اما این دو حزب، یکی نیستند؛ چرا که پایگاه‏های مردمیای که باعث پیروزی هر یک از آن دو می‏شود، متفاوت از یکدیگرند و این، علت اصلی تفاوتهای این دو حزب میباشد. در مورد اینکه چرا آمریکاییهای آفریقایی‏تبار به حزب جمهوریخواه رای نمی‏دهند ـــ حتی زمانی که همه می‏دانند، دمکراتها چقدر فریبکار و دروغگو هستند ـــ دلایل بسیار خوبی وجود دارد. وقتی حزبی اساس کار خود را بر برتری نژاد سفید قرار می‏دهد؛ یعنی همان‏گونه که جمهوریخواهان عمل می‏کنند، آنگاه موضوع دارای اهمیت می‏شود. اگر جمهوریخواهان دوباره به قدرت برسند، این موضوع، نشانگر قدرت پایدار برتری‏طلبان سفیدپوست در آمریکا است؛ بنابراین، انتخابات حائز اهمیت جلوه می‏کند.

اما شاید آنها با توجه به شرایط موجود، تغییری در عراق ایجاد نکنند و نکته اساسی این است.

به جز ارتش آمریکا که به عنوان جمعی از نظامیانی که در اثر غفلت و حماقت رامسفلد، از درون پوسیده‏ و در باتلاق عراق گیرکرده‏اند، دو بازیگر، تعیین‏کننده حاصل کار در عراق خواهند بود: یکی، جنبش بین‏المللی ضد جنگ و دیگری، مقاومت مردم عراق. مورد اخیر به سه دلیل، نقشی اساسی‏ای را در این میان ایفا می‏کند: این مردم در عراق حضور دارند، سلاح داشته و ابتکار عمل را در میدان جنگ در اختیار دارند و نیز تنها کاری که باید برای رسیدن به پیروزی بکنند... مقاومت است.

به عبارت دیگر، قوای دولت بوش روزبه‏روز تحلیل می‏رود و پیوسته دائما از اتفاقی صحبت می‏کنند که قرار است، پیش از ماه جولای به وقوع بپیوندد و «حاکمیت را به عراق بازگرداند.» هرچند، ... ارتش آمریکا با تمام این اوصاف در عراق خواهد ماند و این مساله، یکی از معضلات آنان به شمار می‏رود. در حال حاضر، آنها گرفتار شرایطی شده‏اند که نه به لحاظ «سیاسی» امکان خروج از آن هست و نه از نظر نظامی، دستیابی به پیروزی امکان‏پذیر می‏باشد. اگر نیروهای ضدجنگ درصدد فهم شرایط سیاسی هستند، باید بدانند این موضوع یک تناقض اصلی محسوب می‏شود.

دست‏کم در شرایط کنونی، بحرانهای سیاسی آمریکا شکل یک بحران امنیتی داخلی را به خود نخواهد گرفت. قرار نیست که جمهوریخواهان و دمکراتها در برابر یکدیگر دست به اسلحه ببرند. بنا نیست که چریکهای دنیس کوچینی11 برای به دام انداختن کاروان نیروهای جمهوریخواه، دست به کمین بزنند: بحرانهای سیاسی هنگامی در آمریکا، رخ می‏دهند که مسایل غیرملموس و دارای بار معنوی به موضوعات ملموس و عینی تبدیل شوند و در این صورت، خود را در قالب بحران مشروعیت نشان می‏دهند.

بحرانهای مشروعیت در پی انجام انتخابات رخ نمی‏دهند.

برعکس، انجام انتخابات برای مشروعیت‏بخشی به حق حاکمیت جناح حاکم طراحی شده است. پس از برگزاری هر انتخاباتی، کارشناسان سیاسی و سخنگویان سازمانهای پژوهشی، همه دور هم جمع می‏شوند و با اغراق در تلویزیون تبلیغ می‏کنند و به مردم آمریکا برای انجام یک دوره انتقالی قدرت که با آرامش برگزار شده است، تبریک می‏گویند. این، در حالی است که 2 میلیون نفر در حال پوسیدن در زندانها هستند، مشاغل پستی‏ای که در کارخانجات در ازای هر ساعت 13 دلار حقوق به آن تعلق می‏گیرد، به مشاغلی در رستورانها که غذای حاضری آماده می‏کنند، تبدیل می‏شوند که ساعتی 6 دلار به افراد پرداخت می‏کنند، پلیسها، میامی را به منطقه‏ای شبه نظامی تبدیل می‏کنند، هزاران زن از دست شوهرهایی که تحت کنترل قانون هستند، تا سر حد مرگ کتک می‏خورند و بیشتر محلات در آمریکا بیش از پیش به کشورهای جهان سوم شباهت پیدا می‏کنند.

بحران مشروعیت در پی طرح تقاضاهای مردم که تقاضاهایی واقعی هستند، طرح میشوند نه تقاضاهای پیش‏پاافتاده‏ای که با کمال احترام و در حالی که کلاه‏هایمان را دردست‏گرفته‏ایم، به حضور مقامات حاضر در عرصه انتخابات عرضه می‏شود. مطالبات که خواسته‏های واقعی می‏باشند ـــ این چیزی است که یک «اصلاح‏طلب» تندروی دروغین مطرح می‏کند ـــ در آغاز کار که به ظاهر روابط قدرت بدون تغییر است، مورد پذیرش صاحبان قدرت قرار می‏گیرد. مطالبات واقعی در پی آن نیستند که خود را محترم و «واقع‏بینانه» جلوه دهند. در حقیقت، یک طلب واقعی، تمرین قدرت است تا بگوید بنا نیست ما چیزی را بپذیریم، قرار نیست خفه شویم و سکوت پیشه کنیم، بنا نیست که سازش کنیم، قرار نیست که مطیع باشیم و بنا نیست که صحنه را خالی کنیم. یک طلب واقعی به آنچه که ممکن است به ما اعطا شود، بستگی ندارد؛ بلکه به شرایطی بستگی دارد که پیش از توقف چالشهایمان، خواهان ایجاد آن هستیم.

همه این گفته فردریک داگلاس12 را شنیده‏اید که می‏گوید: «حق گرفتنی است و دادنی نیست.» مردم، شیفته تکرار خواسته‏هایشان هستند و آن را بر سینه پلاکاردها می‏چسبانند و همایشهایی با این موضوع برپا کرده و آن را در صدر برنامه‏ها قرار می‏دهند تا اثبات کنند که در راه رسیدن به مطالباتشان ثابت‏قدم هستند ـــ اما به ندرت این مسایل را مورد بررسی جدی قرار می‏دهند. عبارات او، جای توجه و تامل جدی دارد. اینها مسایلی است که وی مطرح ساخته است:

«اجازه دهید چند کلامی در مورد فلسفه اصلاحات خدمتتان عرض کنم. تمامی تاریخ مراحل پیشرفت بشر در راه رسیدن به آزادی نشان می‏دهد که تمامی امتیازاتی که تاکنون موفق به کسب آن شده، حاصل تلاشهای مجدانه‏اش است...»

«پیگیری کنید که عموم مردم، در سکوت و آرامش به چه چیزی تن می‏دهند. آنگاه، شما به ابعاد بی‏عدالتی و اداره غلط امور جامعه که بر آنها تحمیل می‏شود، پی‏می‏برید. این روند ادامه خواهد یافت تا اینکه در برابر خواسته‏شان با حرف یا عمل و یا هر دو، مقاومت شود. محدوده قدرت حکام مستبد بر اساس میزان تحمل افرادی که مورد ستم و استضعاف آنها قرار می‏گیرند، تعریف می‏شود

«این جمله اخیر را پایه و اساس خواسته‏های مادی خود در آینده قرار دهید

او نمی‏گوید در پی این باشید که حد و مرز امیال و خواسته‏های قدرتمندان را بیابید. او نمی‏گوید که قدرتمندان، تعیین‏کننده خط و مسیر آینده هستند. او اعتقاد دارد که ما تعیین کننده این مسیر هستیم. این موضوع، هنگامی عینیت خواهد یافت که دولت جرات نکند، ما را دست‏کم بگیرد و به سادگی از کنارمان بگذرد، آنگاه ضعف و ناتوانی‏اش آشکار می‏شود. به این ترتیب، ما مثل یک ماما، موفق به عبور از بحران مشروعیت می‏شویم که تغییراتی واقعی را در روابط قدرت ایجاد خواهد کرد.

در نهایت، بازمی‏گردیم به شعار «همین حالا، باید ارتش را به وطن بازگردانیم.» اگر به خودمان این اجازه را بدهیم که از سوی این شارلاتانها و گانگسترها وارد مباحث مربوط به چگونگی تصمیمات ـــ به عنوان پیش‏شرطی برای فرایند تصمیم‏سازی ـــ شویم، در حکم این است که با دست خودمان یک چک سفید امضای بسیار باارزشی را در اختیار آنها قرار داده‏ایم. در آن صورت، پیش از برآورده شدن اساسی‏ترین خواسته‏مان، با آنها وارد مذاکره شده و ابتکار عمل را به دست آنها سپرده‏ایم.

خواست ما این نیست که تصمیمات چگونه اجرا خواهند شد؛ چرا که در هر صورت، این موضوع، مساله‏ای عملی و واقع‏بینانه است که شرایط تحققش قابل پیش‏بینی نمی‏باشد. خواست ما، تصمیم‏گیری برای خاتمه اشغالگری است. در مورد نحوه اجرای تصمیم متخذه، تنها پس از گرفتن تصمیم می‏توان بحث کرد. مساله، نوع و محل طرح خواسته ماست؛ بدین ترتیب، ما می‏توانیم مسیر آینده را ترسیم کنیم.

«برای ما اهمیتی ندارد که به لحاظ سیاسی این موضوع «غیرممکن» باشد یا خیر. ما هیچ علاقه‏ای به بقای سیاسی شما نداریم

[این خواسته‏ها و مطالبات «غیرممکن» است که باعث بروز بحران می‏شود.] سربازان را به وطن برگردانید، سربازان را همین حالا به وطن بازگردانید.

 

وظیفه ما در آمریکا این نیست که مسیر تاریخ مردم عراق را تعیین کنیم. وظیفه ما در آمریکا این است که با تجویز «محدودیتهای حکام مستبد» سرنوشت خود و تاریخ آمریکا را رقم بزنیم.

 

پی‏نوشتها

 

1ـــ منبع: Counterpunch

 

2___ Stan Gof.

 

3___ Howard Dean.

 

4___ Marshall Plan.

 

5___ Archer Daniels Midland.

 

6___ Supermarket for Universe.

 

7___ Lockheed ___ Martin.

 

8___ George Mcgovern.

 

9___ John Ashcroft.

 

10___ Wilson Plame.

 

11___ Dennis Kucinich.

 

12___ Frederick Douglas.

 

تبلیغات