در نیمه دوم قرن بیستم میلادی، از جمله جریان های مهمی که نقدی ماهوی را نسبت به بنیادهای نظری مدرن وارد نمود، مکتب سنت گرایان معنوی بود. نوشته های ایشان در حوزه هنر، علی رغم اینکه در تبیین جایگاه هنرمند و ریشه های باطنی و مبانی حاکم بر آثار معماری سنتی، از نخستین و پراهمّیّت ترین گام های محقّقان غیرغربی تا به امروز محسوب می شد؛ امّا به سبب فیلسوف بودن و جامعیّت رویکرد غالب این متفکّران، شاهد نگاه کلّی به ماهیت الگوهای هنر و معماری سنتی بودیم که کم تر در حوزه روش شناسی، به چگونگی تحقّق مبادی سنت در چهارچوب یک اثر در زمینه خاص زمانی و مکانی خود پرداخته است. وجود این ابهام؛ بیش ازپیش، به فضای آشفته حاکم بر مطالعات نظری معاصر تاریخ معماری از منظر سنتی و چهارچوب انتظام بخش حاکم بر آن دامن زدن است. از دیگر سو و در همین زمان، شاهد ظهور محقّقانی متخصّص چون کریستوفرالکساندر بوده که در نقد رویکرد مدرن، به تبیین روشمندتر، عینی تر و فرایند نگرتر از الگوها در زمینه طرّاحی معماری دارای کیفیت همّت گماردند. پژوهش پیشِ رو در تلاش است با بهره گیری از روش تحقیق مطالعات تطبیقی و شیوه الگوی جرج بِرِدی، به مقایسه دو نظام الگویی مذکور و بیان نقاط اشتراک و افتراق این دو دیدگاه در سه محور کلی ماهیت، ساختار و سازوکار بپردازد. سپس با در نظر گرفتن ویژگی های ممتاز و مرتبط هرکدام با مسئله تحقیق و تنظیم چهارچوب سه گانه تحلیلی (سلسله افعال ساختارمندی، اعمال و ترجمان)، در تلاش است تا تطبیق بیان خوانا و فرآیندگونه الکساندر با ساختار معنایی حاکم بر الگوی معماری سنتی، امکان توانمندسازی و وضوح بیش تر نظام الگویی سنت گرایان معنوی در قالب شبکه نظام الگوهای سه گانه انسانی (فضایل ذاتی معمار)، فعلی (کیفیات فعلی) و کالبدی (خصلت های روحانی، رمزگرایانه و زیباشناسانه) میسر سازد.