آن نسبت هنری که میراث شعری یک شاعر با تاریخ روزگاران خود برقرار می سازد، برسازنده ساخت و صورت هایی است که شاکله اصیل چهره ادبی او را در سنجش با سایر دوره ها و نظام های هنری دیگر، معلوم می دارد. شعر آتشی فارغ از توفیقی که در القاء توانمند فضاهای بومی جنوب ‑تالی نیمای شمال‑ به دست آورده است، از گرفت و گیرهایی نیز بی آسیب نمانده است که خود برخاسته از غیاب نگاهی تاریخ مند به هستی و انسان مدرن می تواند بود. با تمرکز بر سه فقره از شعرهای دو دفتر «آهنگ دیگر» و «آواز خاک»، بیشتر به این نکته التفات خواهیم یافت که او چگونه در «خنجرها، بوسه ها و پیمان ها»، «گُلگون سوار» و «ظهور»، با اشتمال سه حوزه «تاریخ»، «تراژدی» و «ادبیّات اکثریّت» از آن گونه فقر نگرشی رنج می برد که سعی نگارنده را همه بر آن داشته که با در نظر داشت نظریه های ادبی منتقدان جدید و دسته بندی مناطق نقدپذیر شعرها، چند و چون و کاستی آن ها را بررسی و تحلیل کند.