مدارس چگونه می توانند نسل آینده را برای دنیایِ پس از انقلاب صنعتی چهارم آماده کنند؛ که بارزترین مشخصه های آن بی ثباتی، عدم قطعیت، پیچیدگی و ابهام است. ماهیت «تعلیم وتربیت» در اثر تغییرات چگونه دستخوش تغییر می شود؟ باوجودِ اعمال تغییرات زیاد در مدارس طی سالیان گذشته، انگاره های کانونی درباره مفاهیمی چون مدرسه، آموزش، مهارت های کلیدی و نقش معلم دچار دگردیسی خاصی نشده اند و تغییر پارادایم لازم در حوزه آموزش شکل نگرفته است. در این مقاله با رویکرد آینده پژوهانه و استفاده از روش بریکلاژ و بررسی روندهای کیفی و نشانک های ضعیف، تغییر ابعاد اصلی آموزش و دگردیسی آنها بررسی کرده و سپس با شالوده شکنی در پیش فرض های سنتی یادگیری همچون انباشت دانش، محوریت آموزگار، آزمون های استاندارد، ساعات حضور انعطاف ناپذیر و تلقی کارخانه ای از مدارس، تصویری بدیل از مدرسه به مثابه «کارگاهی مشارکتی» ترسیم شده است. تجربه های میان رشته ای، بازآموزی و عبور از آموخته هایِ پسین، مفاهیم نظری کلیدی چنین مدرسه ای هستند و کودکان را برای آینده هایی بدیل مهیا می کنند که ممکن است هیچ شباهتی با گذشته نداشته باشند. از نتایج این مقاله که از ترکیب میان رشته ای مباحث حوزه آموزش، روان شناسی و جامعه شناسی با آینده پژوهی به دست آمده است، می توان در راستای پیش نگری و خط مشی گذاری کلان در حوزه آموزش وپرورش بهره برد.