حقوق بشر در دنیای معاصر، بسان گفتمان غالب ارزیابی و ارزش داوری انسان تراز قرن بیست و یکم به کار بسته می شود؛ کاربستی که رفته رفته ابعاد حقوقی آن به سویه های سیاسی، امنیتی و حاکمیتی اش سرازیر می شود و به نُرمی از حکومت داری بدل می گردد؛ استاندارد فزونی طلبی که هر ملاک و فهمی را ولو مبتنی بر ادیان و تمدن های کهن، به گوشه انزوا می نهد. پایه ای ترین مفهومی که حقوق بشر معاصر خود را بر آن بنا نهاده، کرامت انسان است. تحلیل هندسه مفهومی حقوق بشرِ مبتنی بر کرامت، چالش های پنهانی را به عرصه می کشد که تاکنون مجال چندانی برای ظهور و بروز نداشته اند. جریان مطالعات انتقادی حقوق بشر که ضمن ریشه یابی این گونگی آن به روش تاریخ نگری، به نقد بنیادهای نظری، روش شناسی ارزش آفرینی، هنجارسازی حقوقی، کارکردها و از همه مهم تر آورده حقوق بشر در دنیای کنونی می پردازد، مورد تحلیل و جریان شناسی مقاله حاضر قرار گرفته و در ضمن چند پرسش اصلی، به بازخوانی انتقادی هویت کرامت انسان و جایگاه و دلالت های حقوق بشر پرداخته است. آنچه پیش رو دارید، تلاشی است مبتنی بر روش تحلیل هندسه مفهومی، بازشناسی شبکه دانشی و تطبیق کارکردی بین ادبیات رایج حقوق بشری، اسلام و مسیحیت.