مسئله «اذهان دیگر» به عنوان یکی از جدی ترین مشکلات معرفت شناسی در فلسفه، ریشه در دوگانه انگاری دکارت دارد. از آن زمان، راه حل های متعددی برای این مسئله مطرح شده است، اما این راه حل ها هر یک با مشکلاتی مواجه هستند. در مقابل فلسفه کلاسیک و سنّت فلسفه تحلیلی، هایدگر در خاستگاه این مسئله و راه حل هایی را که برای پاسخ به آن مطرح شده است، همچون بسیاری از مسائل معرفت شناختی دیگر، تحلیل نادرستی از انسان، جهان و رابطه میان این دو می داند. هایدگر مسئله اذهان دیگر را از حیطه معرفت شناسی به حیطه هستی شناسی منتقل و منحل می کند. رویکرد او نشان می دهد که چطور یک مسئله غیر واقعی و نامشروع که برخاسته از تحلیل نادرست انسان و جهان و رابطه این دو است، تبدیل به یک معضل معرفتی دامنه دار و غیرقابل حل شده است. هایدگر نشان می دهد نه تنها این مسئله، بلکه هر نوع مسئله معرفت شناسانه دیگری، تنها در نوع هستی شناسی خاصی مجال بروز می یابد. سوژه خودتنهاانگار تنها در فلسفه سنّتی است که در تعیین تکلیفش با جهان و دیگران سرگردان می ماند. بر اساس تحلیل او، هر انسانی همبود با دیگران است و در زندگی عملی با دیگران مواجه می شود و این مواجهه جایی برای تردید معرفتی در وجود دیگران باقی نمی گذارد.