آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

بحث در باب مبانی انگاره شهروندی در ایران معاصر، به یک معنا بحث در باب مبانی شکل گیری فکر تجدد در ایران معاصر است و بدین معنا پیروزی یا شکست این انگاره را باید در پرتوی پیروزی یا شکست فکر تجدد در ایران معاصر در نظر گرفت. قوام شهروندی جدید در غرب، به نوعی به کوشش غالباً بلاغیِ حاملان فلسفه سیاسی جدید، در جا دادن برخی از مهم ترین مفروضات مدرنیستی در باب انسان و نسبت او با طبیعت از یک سو و دولت از سوی دیگر در محور شبکه عقل سلیم غربی وابسته بود. از مهم ترین این مفروضات از حیث بحث در باب شهروندی جدید، ایده «فرد صاحب حق بی قید و شرط در وضع طبیعی» بود؛ آن هم در معنایی که بر اساس آن، حق طبیعیِ فرد منفرد در وضع طبیعی، بر قانون سامان دهنده به وضع سیاسی تقدم پیدا می کرد. بدین ترتیب، مسئله اساسی ما، بررسی ناکامی قوام ایده شهروندی حول عنصر مدنی یا حق محوری است که در غرب جدید با هابز بنیادگذاری شد. ما خواهیم کوشید این بررسی را نه از یک نظر تاریخی اجتماعی یا حقوقی، بلکه از منظر بحث در فلسفه سیاسی مطرح سازیم. از این منظر، اصل «اِقناع» در کنار اصل «زور»، مختصات و مناسبات سیاسی را تعیین می کند. بنابراین، کوشش بلاغی این روشنفکران برای رقم زدن نسبتی قانع کننده میان ایده حق و ایده قانون، با توفیق چندانی همراه نشد. استدلال ما در این مقاله آن است که این عدم توفیق را بیش از آنکه بتوان به بدفهمی روشنفکران یادشده از مبانی تجدد مربوط دانست، باید در ضعف درونی رتوریک آنها جست وجو کرد. این ضعف، دو معضل اساسی را تقویت می نمود: نخست نقش کمرنگ ایده فرد صاحب «حق» و دوم، رادیکالیسم روسویی در قالب انقلابی گرایی غیرمدنی

تبلیغات