اشتباه هویتی روشنفکران
آرشیو
چکیده
در روند جنبش مشروطیت ایران دو مساله چالش برانگیز اصلی وجود داشت که جامعه ایران را علیرغم نیاز به تحولات اساسی با شکست مواجه ساخت و ایده مترقی مشروطیت را در مسیر تباهی و تیرگی انداخت. یکی از این دو مساله مربوط به هویت ایرانیان و دیگری مربوط به استقلال ایران بود. شکافی که در انقلاب مشروطیت افتاد، از همین نقطه روی داد و الحق که هیچ کدام از طرفین حاضر و قادر به مماشات بر سر آن نبودند. کسانی که نهضت را از نقطه دیانت شروع کردند، نمی توانستند بپذیرند گروه مقابل اصرار کند مردم باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شوند، ازسوی دیگر گروه مقابل آنها نیز که فرنگ را قبله آمال خود قرار داده بودند، دین و دیانت را مزاحم نیات خود می دانستند. تقابل این دو گرایش، سرانجام باعث شد مشروطه خواهی به جایی برسد که از دشمن بی نیاز گردد. در این میان قربانی اصلی، جامعه ایران بود که فرایند تحولات آن در راستای تحکیم مفاهیمی چون هویت و استقلال، به خاطر تعارضات درونی، طولانی شد و این مفاهیم که می بایست بر مبنای خطوط تمایز با بیگانگان تثبیت می شدند، همچنان بر مدار تعارضات درونی فرایندی طولانی را تجربه کردند.متن
کشور ایران در دوره معاصر، به جهت وجود زمینههای درونی و بیرونی، بهصورتروزافزونی خواسته و ناخواسته بهعنوان یک بازیگر (خواه فعال یا منفعل)، در چرخه روابط بینالملل حضور (خواه مستقل یا وابسته) داشته است. در مجموع، ویژگیها و تحولات داخلی و خارجی بهنحوی بودهاند که سه مساله اساسی و حیاتی را توامان طرح نمودهاند: تغییر، هویت و استقلال. علت حیاتیبودن این مسائل نیز اجتنابناپذیری پاسخگویی به آنها ازیکسو و پیامدهای عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاصل از این پاسخگویی ازسویدیگر میباشد. طبیعتا با توجه به اینکه هر جامعهای از ویژگیها و ساختارهای خاصی برخوردار است، تحلیل مسائل تغییر، هویت و استقلال باید بر مبنای مسائل اجتماعی همان جامعه ارزیابی و تعقیب شود.
دوره قاجار نسبت به سلسله پیش از خود (صفوی)، با پیدایش متغیر جدید استعمار (colonialism) در تحولات ایران متمایز میشود: به دنبال بروز این مساله مهم که تغییر در جامعه و حکومت ایران را از زوایای متفاوت بر مبنای منافع استعمارگران شکل داد، جامعه ایران نیز بنا به ویژگیهای خاص خود، چالشگری با مساله تغییر را در ارتباط با دو مولفه «هویت» و «استقلال» ــ که هریک بهتدریج به مسائلی اساسی تبدیل شدند ــ پی گرفت. این واقعیت به سبب تحولاتی بود که در درون نظام اجتماعی و بهطورمشخص در رابطه میان دین و دولت و یا بهعبارتیروشنتر در رابطه میان علما و حکام قاجار بهوجود آمد. درواقع برخلاف دوره صفویه، در این دوره مشروعیت دینی برای قدرت سیاسی حاصل نشد و میسرنشدن تکیه و استدلال به اندیشه ظلاللهی سلطان که سابقه طولانی در جامعه استبدادزده ایران داشت، بهدرستی شکاف میان اندیشه سیاسی استبدادپرور با اندیشه سیاسی شیعه را به نمایش گذاشت. حکام قاجار در ابتدا میکوشیدند از موقعیت و منزلتی مشابه صفویان در فرهنگ سیاسی مردم ایران بهرهمند شوند. به نوشته یرواند آبراهامیان، شاهان قاجار، نتوانستند شکوه و عظمت شاهنشاهان پیشین را کاملا بهدست آورند. آنان بهسرعت زندگی ساده قبیلهای را رها کردند، در انجام مراسم مذهبی دقت و ظرافت خاصی داشتند، هزینه اماکن مقدس را میپرداختند، از ائمه جماعات و شیخالاسلامهای درباری حمایت میکردند، شمشیر صفوی را بهعنوان نماد تشیع به کمر میبستند، بر تخت طاووس مینشستند و به قول موریه از «میراث باشکوه شاهان باستان تقلید میکردند» اما علیرغم این همه تلاش و تشریفات، تنها چیزی که در آن ناکام ماندند، تحصیل تقدس و مشروعیت الهی بود؛ زیرا اغلب مجتهدان آشکارا اعلام میکردند حضرت مهدی(ع) مسئولیت هدایت عامه را نه به رهبران غیردینی، بلکه به علما و نهادهای مذهبی واگذار کرده است. گرچه برخی علما، بهویژه ائمه جماعات و شیخالاسلامهای درباری به نزدیکی با سلطنت علاقمند بودند، اما اکثر مجتهدان ذینفوذ، از دربار کناره میگرفتند. ساموئل بنجامین، نخستین فرستاده دائمی امریکا در سال 1266.ش/1887.م، مینویسد: «بیشتر مجتهدان سرشناس، هیچ نوع تظاهر و حضور در صحنههای سیاسی را نمیپذیرفتند اما بر این باور بودند که اگر شاه، ولیعهد و حکمرانان، قانون شرعی را زیر پا بگذارند، حق دارند آنها را خلع کنند.»[i][i]
در مقاله حاضر سعی خواهد شد ضمن بررسی پویش بیداری ایرانیان در روند تغییرات عصر مشروطه، دو مولفه هویت و استقلال مورد بررسی قرار گیرند و به این سوال اساسی پاسخ داده شود که چرا مولفه تغییر، در روند تحولات مشروطه، تحتالشعاع دو مولفه هویت و استقلال با ناکامی مواجه شد؟
پویش بیداری در جستجوی راه
تجربه جنبش ملی تنباکو، در کنار مشاهده شکست تلاشهای صادقانه برخی دلسوزان کشور و مردم که تمرکز و توجه خود را برای ایجاد تغییرات، بر فعالیتهای دولتی قرار داده بودند، پویش بیداری را بیشازهرچیز از خصلتی اجتماعی و مدنی برخوردار ساخت. میرزاتقیخان فراهانی (امیرکبیر)، صدراعظم ناصرالدینشاه، علیرغم سابقه آشنایی و حضور در دستگاه حکومتی، نتوانست تغییرات را براساس اصلاحات از بالا و توسعه آن در تمام حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی نظام ایران سامان بخشد و حتی جان خویش را در این راه از دست داد. این تجربه نشان داد که مقابله با فساد و ناتوانی دربار و نفوذ خارجی، بیاتکا به پشتوانه مردمی میسر نخواهد بود. البته هنوز باور به مردم و ضرورت اتکا به آنان چندان شایع نشده بود؛ زیرا قدرت جامعه ایرانی هنوز ناشناخته بود. خیزش تنباکو، اولین مورد تصدیق وجود نیروی ملی در ایران بهشمار میرفت که هیچ نیرویی را یارای مقابله با آن نبود. تا پیش از آن، بیاعتمادی به مردم و خلأ درک قدرت آنان در سطح ملی، باعث شکست تمهیدات ملی در مقابله با موانع داخلی و چالشهای خارجی شده بود؛ چنانکه هرگونه مقاومت از جانب برخی اشخاص آگاه و دلسوز که از بطن حکومت، اندیشیده و ایجاد میشد، درنهایت ناکام میماند و در مقابل، گزینه «وابستگی» به مثابه تنها جایگزین قابل تصور، اندیشه و ذهن نیروی جدید فکری (روشنفکران) را به طرزی باورنکردنی شکل میداد؛ تاآنجاکه به بهانه «تغییر»، هویت و استقلال کشور نفی میشد. بهعبارتدیگر «سیاست موازنه منفی» جای خود را به «سیاست موازنه مثبت» و سپس بهرهگیری از «نیروی سوم» داد.
طرفداران بهرهجویی از «نیروی سوم» معتقد بودند برای مقابله با فشار روس و انگلیس باید به یک نیروی سوم خارجی پناه برد، و این نیروی سوم زمانی فرانسه و یا آلمان و در زمان دکتر مصدق، امریکا بود. گرچه کارسازی این سیاست در برخی مواقع دور از امکان نبود، اما در زمان جنگهای ایران و روس، عملا ناکارآمدی آن آشکار گردید؛ چراکه دولتهای اروپایی درهرحال منافع خود را بر هر پیمان و عهدنامهای ترجیح دادند.
از دیدگاه طرفداران تفکر نیروی سوم، کشور نیروی سوم باید از سه مشخصه برخوردار میبود: 1ــ با کشور ضعیف هممرز نباشد 2ــ قدرت نظامی و اقتصادی قوی داشته باشد 3ــ سابقه تاریخی سوءاستفاده از کشور ضعیف را نداشته باشد.[ii][ii] آنها اندیشهورزی، تصمیمگیری و جایگاه مردم را در ابهام و نامشخص باقی میگذاشتند اما بااینهمه مردم بهتدریج بر قدرت و اهمیت خویش آگاه شدند. جنبش تنباکو که از عمق و وسعتی قابلملاحظه برخوردار بود، عنصر مردم تحت رهبری علما را در معادلات قدرت بهطورجدی وارد نمود و طبیعتا ازهمانآغاز مورد توجه استعمارگران قرار گرفت. شکست فضاحتبار انگلیس در واقعه رژی، دربار متزلزل قاجار را به سمت روسها ــ رقیب اصلی انگلیس در منطقه ــ سوق داد؛ ضمنآنکه زمینه مساعد برای توجه به قدرت و نیروی سوم نیز بهوجود آمده بود. دراینمیان انگلیسیها به جهت ضربهای که از حضور علما در عرصه سیاست متحمل شده بودند، اکنون به دو دشمن خارجی (روسها) و داخلی (قوه رهبری علمای بزرگ) میاندیشیدند. بدینترتیب صورتبندی فکری ــ سیاسی در ایران وارد مرحله جدیدی گردید و گروههای اجتماعی و اقتصادی، در قالب فهمهای متنوع، سیاسی شدند.
انقباض جامعه ایران و پدیده روشنفکری
در عهد ناصری، با تاسیس فراماسونری در ایران، عملا برخی نخبگان ایران به حوزه تفکر ماسونی وارد شدند. این تفکر تاثیرات دامنهداری در حوزههای مختلف سیاسی و اقتصادی کشور بر جای نهاد.[iii][iii] حقیقت آن است که شالوده فراماسونری جدید در قرن هیجدهم میلادی توسط صهیونیستها نهاده شد و به اعتراف خود آنان، آنها سازمانهای فراماسونری را برای تضعیف ملتها و تفوق بر این ملل ایجاد کردند. در پروتکلهای یهود درباره سازمان مخفی یهود یا فراماسونری، آمده است: «ما در مقابل خود نقشهای داریم، که روی آن مسیر خطرناکی تعیین شده و با طی این مسیر خطرناک بایستی آثار چند قرن دیگران را منهدم سازیم. برای تهیه وسایلی که ما را به مقصد نایل سازند، باید از بیغیرتی و بیثباتی افراد اجتماع و عدم اطلاع افراد به شرایط زندگی راحت و آسوده استفاده کرد... چه کسی میتواند یک قدرت مخفی را از بین ببرد؟ این قدرت مخفی، قدرت ماست. فراماسونری خارجی فقط بهمنظور مخفینگاهداشتن نقشههای ماست و شعاع و طرز اجرای این قدرت مخفی و محل اجرای آن برای همیشه بر ملتها پوشیده است.»[iv][iv] اصل اساسی پروتکلهای یهود که تدوین آن از سوی «سازمان فراماسونری» انجام گرفته، زدودن دین از جوامع بشری اعلام شده است. صهیونیسم سر موفقیت خود را در این مساله میداند و میکوشد این مهم را به انجام برساند. آنان میگویند: «ازهمیننظر لازم است که ما ایمان به مذهب را ریشهکن نماییم... و به جای آن ارقام محاسبات و موضوعات مادی را جایگزین سازیم... تا تمام ملل درصدد منافع خصوصی خود برآمده و برای اغراض شخصی مبارزه نموده و توجهی به دشمن مشترک خود نداشته باشند.»[v][v]
میرزاملکمخان ناظمالدوله، پدر روشنفکری ایران، ابتدا فراموشخانه را تاسیس نمود اما این جریان با تعطیلی آن متوقف نگردید و انجمنهای متعدد دیگری سربرآوردند که با یارگیری از روشنفکران درباری و نخبگان فکری و اجرایی حکومت، در تاروپود دستگاه تصمیمگیری کشور نفوذ نموده، منافع کشور را با چشمپوشی از اغراض استعمارگران به آنان تقدیم کردند. گفتنی است علاوه بر تاراج منابع مادی، سرمایههای فرهنگی کشور نیز مورد حمله قرار گرفت. درواقع مخالفت با زندگی ایمانی و مذهبی، روح تغییراتی بود که این گروهها در جستجوی تحمیل آن بر جامعه ایران بودند. بدینترتیب در برنامه فکری و عملی روشنفکران، «تغییرات» در نقطه مقابل «هویت» و «استقلال» قرار گرفت. اما بهمرورزمان، موضوع بهتدریج پیچیدهتر شد و بنا به هویت دینی جامعه ایران، مقابلههای آشکار اندکاندک در کنار و پس از روشهای پنهان تجلی پیدا کردند. ازاینرو گروه نوظهور روشنفکری با نگرشی ماکیاولیستی، احترام به دین و مذهب را نه بهعنوان هدف بلکه به مثابه ابزار مدنظر قرار داد.
در کنار رشد و گسترش گروه جدید، روند بیداری جامعه ایران نیز سیر خود را طی میکرد؛ بااینتفاوتکه در تشخیص و تعیین اهداف و مسیر تغییرات، با چالشهای فکری جدیدی روبرو شد که از عمدهترین علل آن میتوان به ناهماهنگی ادراکی و ذهنی گروه جدید در تفسیر تغییرات با سایر جریانهای فکری جامعه ایران ازیکسو و قدرتمندشدن تدریجی و پیوسته آنان با ورود به دستگاه حکومت و جلبنظر بیگانگان ازسویدیگر اشاره نمود. اگر به این واقعیت، تنوع ظرفیتهای ذهنی و قوای نفسانی افراد و گوناگونی روحیات در چگونگی برخورد با منافع شخصی، ضرورتهای جمعی و مصالح ملی را بفزاییم، پسزمینه جنبش بیداری ایران در عصر مشروطه روشن خواهد شد. درحالیکه کشمکش بر سر موضوعات به بهانههای مختلف میان مردم و حکومت ــ که پس از خیزش تنباکو بهکلی دگرگون شده بود ــ ادامه داشت، قتل ناصرالدینشاه در روز جمعه هفدهم ذیالقعده 1313.ق توسط میرزارضا کرمانی، به مثابه این پیام ملی به حکومت وابسته استعمارگران بود: «وضع موجود قابل پذیرش نیست و باید تغییر کند.» ناظمالاسلام که کرمانی را پس از دستگیرشدن او دیده بود، نوشته است: «میرزارضا با نهایت قوت قلب و یک اطمینانی که از جبهه بیگناهان مشهود میشد، به اطراف خود مینگریست و نظاره مردم را میکرد، گویا به لسان حال میگفت: ای اهل ایران، من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم. بهزودی فراگیرید آن را [و] در الواح صدور تکرار کنید تا در مقام امتحان درست امتحان بدهید.»[vi][vi]
مظفرالدینشاه و تجربه انقلاب
با قتل ناصرالدینشاه، نوبت به مظفرالدین رسید. به گفته کسروی، این شاه جربزه پدر خود را هم نداشت و امید نیکی حال ایران از وی نمیرفت؛ اما او خود همدردی و نیکخواهی مینمود و از ناتوانی کشور و آشفتگی کارها سخن رانده، نویدها میداد و مردم که پس از پیشامد تنباکو تکانی خورده، و به سود و زیان کشور دلبستگی پیدا کرده بودند، از این سخنان خوشدل میگردیدند.[vii][vii] وی پسازیکسال، امینالسلطان را عزل نمود و میرزاعلیخان امینالدوله را در سال 1315.ق به جای وی برگزید. اما برخی مسائل و کارشکنیهای امینالسلطان سبب شد تا در سال 1317.ق امینالدوله از کار برکنار گردد و امینالسلطان (اتابک) مجددا به جایگاه صدراعظمی بازگشت.
درحالیکه شاه به پول نیاز داشت، اندیشه بروننگر مساله «وام» را که پیشتر مطرح شده بود، بار دیگر پیش کشید و طبق معمول قرار بود مبلغ وام خرج سفرهای شاه شود. پس از سفر، باز هم همچنان کیسهها تهی بود و ازاینرو نغمههای «وابستگی» و «وامخواهی» همچنان ادامه داشت و بستر مناسب برای رویارویی مردم و حکومت فراهم میشد. از جمله مسائل جدید زمینهساز برای شکلگیری اعتراضات مردمی، ورود مستشاران بلژیکی به سرپرستی نوز (Nouz) در دوره امینالدوله و عملکرد آنان بود.
یکی از علل استخدام بلژیکیها، همانا وجود رقابت میان روس و انگلیس بود. هر دو دولت، بلژیک را در ارتباط با مساله ایران، دولتی بیطرف میدانستند. بسیاری از دولتمردان ایران نیز بهدنبال دولت بیطرفی چون بلژیک بودند تا روسها و انگلیسیها رنجیدهخاطر نشوند. با آمدن و استقرار بلژیکیان و بهدستگرفتن گمرکات توسط آنان، بهبود در اداره گمرکات مشهود گردید. به قول سرپرسی سایکس، «این شخص (نوز) در کار خود بهقدری موفقیت پیدا کرد که بهتدریج تمام گمرکخانههای ایران (به استثنای گمرکخانه خرمشهر) را تحت نظارت خود درآورد و در سال 1901.م او موفق شد که درآمد گمرک ایران را صدی پنجاه افزایش دهد.» واقعا درآمد گمرکی ایران به مقدار زیاد بالا رفته بود.[viii][viii] اما چه سود که فعالیت نوز عملا به نفع روسها تمام میشد. درواقع با وامی که امینالسلطان از روسها گرفت، تمامی گمرکات ایران (جز گمرکات جنوب) تحت اختیار آنها درآمد. بنابراین بار دیگر سلطه بیگانه عملا لمس گردید و پیامدهای عینی آن مشهود گشت. در نتیجه اعتراضات بهتدریج علیه صدراعظم بالا گرفت. به اعتراف کسروی، «دراینزمان در میان ملایان کسانی پیدا شده بودند که از چگونگی جهان آگاه بودند و زیانهای کارهای اتابک را به کشور نیک میدانستند و از دلسوزی و غیرتمندی باز نمیایستادند. در تهران طباطبایی همچنان با اتابک دشمنی مینمود و چنین رخ داد که حاجیشیخفضلالله نوری که از مجتهدان بنام و باشکوه تهران شمرده میشد و تازه از مکه برگشته بود، در دشمنی با اتابک با وی همراهی کرد. ازآنسوی در نجف آخوندملامحمدکاظم خراسانی و حاجیمیرزاحسین تهرانی هم دلبستگی به کارهای ایران نموده و رنجیدگی از کارهای اتابک نشان میدادند و به کسانی در ایران نامه مینوشتند. پسازهمه، روزنامه حبلالمتین که از اتابک زیان دیده و دشمنی سخت پیدا کرده بود، با دستاندرکاران خود، چه در نجف و چه در دیگر جاها به زیان اتابک میکوشیدند. سرانجام ناخشنودی علمای نجف کار خود را کرد و در همهجا پراکنده شد که علمای نجف میرزاعلیاصغرخان را تکفیر کردهاند و این به دلیری مردم افزود. ازآنسوی کسانی در دربار شاه به گفتوگو درآمدند و چگونگی امر را به او رسانیدند و در بدخواهی با اتابک پافشاری نمودند... کوتاه سخن: در آخرهای شهریور 1282 (دهه سوم جمادیالثانی 1321) بود که اتابک از کار افتاد و عینالدوله بهنام وزیر اعظم به جای وی نشست. اتابک در ایران نماند [و] روانه اروپا گردید.»[ix][ix]
دشمنیهای عینالدوله با اتابک، در نظر اول وی را فردی دلسوز و خیرخواه مردم و کشور جلوه داد، لیکن خیلی زود واقعیت آشکار گردید. عناد وی با علما و بیتوجهی به شکایات مردم و بازرگان، بار دیگر شعله خشم مردم علیه استبداد و استعمار را در سطحی وسیع برانگیخت. آقا سیدمحمد طباطبایی نامهای به مظفرالدینشاه نوشت و آن را در شش نسخه و به وسیله واسطه برای وی فرستاد؛ اما عینالدوله مانع از رسیدن آن نامه به شاه گردید. وی در این نامه ضمن بیان معضلات و گلایه از وضع موجود، به ارائه پیشنهاد پرداخته و نوشته بود: «حالت حالیه این مملکت اگر اصلاح نشود، عنقریب جزء ممالک خارج خواهد شد. البته اعلیحضرت راضی نمیشود در تواریخ نوشته شود در عهد همایونی، ایران به باد رفت، اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند. اعلیحضرتا! تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب از تمام اصناف مردم که در آن انجمن به داد عامه مردم برسند، شاه و گدا در آن مساوی باشند، حل خواهد کرد... مجلس اگر باشد این ظلمها رفع خواهد شد. خرابیها آباد خواهد شد، خارجه طمع به مملکت نخواهد کرد... .»[x][x] علمای تهران موضوع را به اطلاع مراجع بزرگ نجف اشرف ــ آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاجمیرزاحسین خلیلی تهرانی ــ رساندند و از آنها استمداد نمودند. مراجع نامبرده هم فورا وارد عمل شده و تلگراف پیدرپی در راستای تقویت این نهضت و برطرفساختن حکومت فردی و استبداد رای حکام دولتی مخابره نمودند.[xi][xi] این روند از زندهبودن تجربه واقعه رژی حکایت داشت و نشان میداد که «تغییر» باید توام با توجه به مولفههایی چون «هویت» و «استقلال» کشور ــ یعنی آبادی خرابیها و خلع ید بیگانگان ــ صورت گیرد.
عملینشدن درخواست سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی که خواستار عزل صدراعظم (عینالدوله) بودند، آنان را به فکر دیگری رهنمون شد: مهاجرت به قم. ابتکار جدید علمای تهران علیرغم دسیسههای عینالدوله بهبار نشست. اینبار حکومت، عمق خطر را دریافت؛ کماآنکه ظلالسلطان پیشتر به اتابک تلگراف زده و گفته بود: «اگر جمعی از مردم آزادی میخواهند و موقع را مناسب دانستهاند، این گناه من نیست.»[xii][xii]
مظفرالدینشاه، شاهزاده عضدالملک نایبالسلطنه را که پیرمردی رئوف و فروتن بود، برای مراجعه علما به قم فرستاد، اما علمای مهاجر به شاه پیغام دادند «تا مجلس شورا تاسیس نشود و قانونی موافق دستورات شرع اسلام برای اداره امور مملکت تدوین نگردد، مراجعت نخواهیم کرد... [نهایتا] عینالدوله عزل و در تاریخ چهاردهم جمادیالثانی 1324 مجلس شورای ملی را افتتاح نمود.»[xiii][xiii] بدینترتیب سال آخر عمر مظفرالدینشاه با انقلاب مشروطه همراه شد؛ انقلابی که متکی به علما و با هدف حفظ «استقلال» و «هویت» صورت گرفت. به اعتراف کسروی، در همهجا علما پیشگام بودند.[xiv][xiv]
انقلاب مشروطه، یک پیروزی کوتاهمدت
پویش بیداری که با رهبری علما مشروطه را پدید آورد، در بسیاری جهات بر خصلتهای بومی تکیه داشت و این مساله درواقع از خودجوشی فعالیتهای دستاندرکاران آن حکایت دارد؛ اما این جنبه متاسفانه با دستاندازیهای جریان روشنفکری لطمات جدی دید؛ چنانکه وقوع یک انقلاب دیگر را در بیستودوم بهمن 1357 اجتنابناپذیر ساخت.
از جمله فعالیتهای آگاهیبخش اجتماعی و مدنی آن زمان، توجه خاص به «دبستان» بود. کسروی به پیشرفت دبستانها و پشتیبانی علمایی چون شیخهادی نجمآبادی و آقاسیدمحمد طباطبایی ــ که دبستانی بهنام «اسلام» تاسیس کرد ــ اشاره کرده و نوشته است: «پروای این دو تن به کار دبستان، زبان دیگران را بست و با همه روگردانی که اتابک از این کار میداشت و ناخشنودی خود را پوشیده نمیداشت، دبستانها سالبهسال بیشتر میگردید و ما میبینیم در سال 1279 که چهار یا پنج سال از آغاز پیدایش دبستان میگذشت، بیستویک دبستان برپا میبوده (هفده در پایتخت، و چهار در تبریز و بوشهر و رشت و مشهد) و اینها همه پدیدآورده خود مردم بود و دررفتش را نیز آنان میدادهاند و دولت را پایی در میان نبوده. انبوهی از مردم زیان بیسوادی را دریافته و ازآنسوی جدایی را که میانه دبستان و مکتب میبوده، با دیده میدیدند[xv][xv] و این بود با دلخواه و آرزو رو به آن میآوردند.»[xvi][xvi]
علاوهبر این اقدامات، باید به صبغه مذهبی استدلالها برای آموزش دختران و فعالیتهای اجتماعی ــ سیاسی زنان این دوره و تاثیر آن در مشروطه توجه و تامل نمود.
مورگان شوستر، اقتصادشناس امریکایی که پس از انقلاب مشروطه مدتی در ایران زیسته است، تلاشها و خدمات ارزشمندی را که زنان ایرانی در جهت تحقق انقلاب مشروطیت به عمل میآوردند، میستود. به اعتقاد او «زنان محجوب ایرانی که تجربه سیاسی و اجتماعی چندانی نداشتند، یکشبه ره صدساله پیمودند و به کارهایی چون معلمی و روزنامهنویسی و تاسیس باشگاه زنان و مبارزات سیاسی دست زدند و سرانجام طی چند سال به دستاوردهایی نیل کردند که زنان غربی در طول چند دهه و حتی یک قرن به آن دست یافته بودند.»[xvii][xvii]
ژانت آفاری نوشته است: «رئیس انجمن مخدرات وطن، آغابیگم، دختر مجتهد ترقیخواه و آزاداندیش، شیخ هادی نجمآبادی، است. همچنین همسر این مرد روحانی، سکینه کنداشلو، در شمار زنان مبارز آن روز محسوب میشود. آغابیگم که مدرسه دخترانهای نیز در جنوب تهران تاسیس کرده بود، در سخنرانی خود حکومت را بهخاطر غفلت از پرداختن به مصالح ملت به باد انتقاد گرفت و خواستار بهبود وضع زنان ایران گردید.»[xviii][xviii] ازهمهجالبتر مکاتبه زنان ایران با زنان انگلستان درخصوص حق رای بود. به گفته آفاری، انجمن نسوان وطن که دست یاری به سوی ملتهای دیگر نیز دراز کرده بود، از زنان انگلیسی هواخواه حق رای هم استمداد کرد و چنین نوشت: «دولت روسیه طی اولتیماتومی از ما خواسته است که خود را تسلیم کنیم و گوش مردان اروپایی فریاد ما را نمیشنود. آیا شما زنهای انگلیسی به یاری ما میشتابید؟» در پاسخ به این تقاضا، اتحادیه سیاسی ــ اجتماعی زنان بریتانیا تلگرافی به ایران فرستاد و ضمن ابراز تاسف از ناتوانی خود در نفوذ بر دولت انگلیس، چنین گفت: «بدبختانه ما قادر نیستیم دولت انگلیس را وادار کنیم که حتی به خود ما آزادی سیاسی بدهد و همچنین ما نمیتوانیم جلو اعمال این حکومت را نسبت به ایران بگیریم. ما عمیقا خود را همدرد خواهران ایرانی خویش میدانیم و تلاشهای نظامی و میهنپرستانه ایشان را ستایش میکنیم.»[xix][xix]
بدینترتیب عناصر خیزش تنباکو بار دیگر به ایفای نقش پرداختند و امکان «ما میتوانیم»، در قالب همان ترکیب بار دیگر آزموده و تصدیق شد. فعالیتهای روشنفکران نیز علیرغم نقصانهایی که داشت، به جهت وجه انتقادی نسبت به حکومت، در قالب رسانه جدید، یعنی «روزنامهها»، بر نیروی مقابله با استبداد میافزود. هرچند همانگونهکه کسروی در تاریخ مشروطه ایران آورده است: «در ایران روزنامهها، چه پیش از مشروطه و چه پس از آن، راهی برای خود نمیداشت و این است همیشه وارونهنویسیها میکردندی.»[xx][xx] اما روزنامهها منحیثالمجموع مفید و موثر واقع شدند.
پسازآنکه فرمان مشروطیت صادر شد، میل مردم به روزنامهخوانی فزونی گرفت. تبریزیها برای نخستینبار در ایران از «حقوق شهروندی» استفاده کردند و بدون مجوز دولتی نشریه انتشار دادند و بازار نشر مطبوعات بهمرور رونق گرفت. سیداشرفالدین، مدیر نسیم شمال، در توصیف مطبوعات آن عهد سروده است:[xxi][xxi]
ماه مشروطه چون که پیدا شد
چشم و گوش برادران واشد
مرد و زن روزنامه میخوانند
کارها را تمام میدانند
اهل طهران میان بازارند
از همه مملکت خبر دارند
هرکجا دزد بوده میفهمند
غارتی گر نموده میفهمند
در کجا نرخ گندم ارزان است
در چه نقطه نان فراوان است
در چه شهر است حاکم ظالم
در چه شهر است ملتش سالم
همه چون روزنامه میخوانند
هرکجا شد خراب میدانند
روزنامه شکارها دارد
خبر از جمله کارها دارد
روزنامه معین افکار است
مشعل روشن شب تار است
روزنامه چراغ مملکت است
گل خوشبوی باغ مملکت است
روزنامه است صورت خورشید
میدهد نور هرکجا خورشید
روزنامه رسید رنگارنگ
که ترقی نمود خاک فرنگ
هرکجا روزنامه بود دگر
میشود ایمن از بلا و خطر
من چه آن روزنامهها خواندم
مرکب خویش در وطن راندم
تا ازین نسخه نسیم شمال
خلق را منقلب شود احوال
همه دارای این ثمر باشند
شرح طهران و رشت و قزوین را
همه را در نسیم میخوانید
بعد تکلیف خویش میدانید
همچنانکه گفته شد، روشنفکران و استعمارگران از دیگر بازیگران تحولات ایران در این دوره بودند. دولت انگلیس نوعی حمایت منفعتطلبانه و ابزاری از مشروطه[xxii][xxii] در پیش گرفته بود، برخی روشنفکران به آن دولت بیگانه سرسپردگی داشتند، روسها علاوه بر مخالفت با مشروطه، به ضعف انسجام در شبکه ارتباطات سنتی و نیز به ناهماهنگی اطلاعات علما از وقایع که به تحلیلهای متفاوت از واقعیتهای موجود توسط آنها میانجامید، توجه داشتند. این مسائل درکل باعث شدند مشروطه برخلاف خیزش تنباکو ناکام بماند. روشنفکران به مثابه بازیگران جدیدی که برخلاف خیزش تنباکو حضورشان در مشروطه کاملا محسوس بود، به سبب مغایرت با بافت فرهنگی ایران، مساله «تغییر» و چگونگی «توزیع قدرت» را در قالبی وارداتی طرح و تعقیب نمودند و ازاینطریق «هویت» و «استقلال» کشور را خدشهدار کردند. اهمیت این نکته در آن است که روشن میسازد چرا علیرغمآنکه مشروطه بعد از خیزش تنباکو پدید آمد، برخلاف جهتگیری و هدف اولیه حرکت کرد و رهبری علما جای خود را به رهبری روشنفکران و سرسپردگان استعمار داد و نهایتا هر چند به تغییر حکومت قاجارها انجامید، اما حکومت پهلوی هم که جایگزین شد، نه برای ملت که برای بیگانه بود.
روشنفکران که خود را قله فهم و نخبگان ایران میپنداشتند، عملا با تایید بیگانگان و اتکا به آنها، فقدان درک ملیشان از منافع مردم ایران را به نمایش گذاشتند. راهزنی فکری ــ فرهنگی پویش بیداری ایرانیان هرچند در انقلاب مشروطه عملی گردید و نهایتا نظام پهلوی را در ظل نظر بیگانگان بنا نهاد، لیکن انقلاب اسلامی 1357 در چالشی توانا و متضاد با آن، همچون واقعیتی انکارناپذیر، پاسخی همهجانبه به ندای آبادی ایران و نفی استعمار بود که از خیزش تنباکو آغاز گردید و امید داشت در انقلاب مشروطه به ثمر بنشیند.
چالشهای پس از مشروطه و نوسان موضعگیری رهبران آن
شیخفضلالله نوری که از علمای برجسته تهران و رهبران مشروطه بود، پسازآنکه کوششها برای انحراف آن را مشاهده نمود، مقاومت سرسختانهای را برای حفظ آن نشان داد و البته این مقاومت سرانجام به قیمت جانش تمام شد. کسروی در توضیح مقاومت علما نوشته است: «چون مشروطه را پدیدآوردة خود میشماردند، از نگهبانی باز نمیایستادند.»[xxiii][xxiii] تامل در پرسش و پاسخ تاریخی مرحوم ضیاءالدین دری، استاد دانشگاه تهران، با شیخفضلالله نوری نیز موید همین نگرش است. وی نقل میکند: «من تاآنوقت با آن مرحوم [حاج شیخفضلالله] آشنایی نداشتم. زمانیکه مهاجرت کردند به زاویه مقدسه، یک روز رفتم وقت ملاقات خلوت از ایشان گرفتم. پس از ملاقات عرض کردم: میخواهم علت موافقت اولیه حضرتعالی را با مشروطه و جهت این مخالفت ثانویه را بدانم؟ اگر مشروطه حرام است، پس چرا ابتدا همراهی و مساعدت فرمودید؟ و اگر حلال و جایز است، پس چرا مخالفت میفرمایید؟ دیدم این مرد محترم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: من والله با مشروطه مخالفت ندارم. با اشخاص بیدین و فرقه ضاله و مضله مخالفم که میخواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامهها را لابد خوانده و میخوانید که چگونه به انبیا و اولیا توهین میکنند و حرفهای کفرآمیز میزنند. من عین حرفها را در کمیسیونهای مجلس از بعضی شنیدم. از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری کنم؛ لذا آن لایحه [اصل دوم متمم قانون اساسی] را نوشتم. تمام دشمنیها و فحاشیها از همان لایحه سرچشمه گرفته است. علمای اسلام مامورند برای اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم، چگونه من مخالف با او و مروج ظلم میشوم؟ من در همینجا قرآن را از بغل خود درآورده قسم خوردم و قرآن را شاهد عقیدهام قرار دادم که مخالف با مشروطه نیستم. معاندین گفتند: این قرآن نبوده است بلکه قوطی سیگار بود. حال با همچو مردمی چگونه مخالفت نکنم؟ چگونه بیطرف شوم و سخنی نگویم؟ مطابق حدیث صحیح صریح در اینگونه موارد علما باید از بدع جلوگیری کنند و الا خداوند عالم آنها را به رو به آتش جهنم میاندازد. از این مقوله سخنان با حالت تاثر میفرمود، بهطوریکه بنده را هم منقلب نمود.»[xxiv][xxiv]
نکته مهم دیگری که بهعنوان هدف در جنبش تنباکو وجود داشت و علما قصد داشتند در مشروطه نیز تحقق یابد، «استقلال» بود. شیخفضلالله از سوی مراکز مختلف برای پناهندهشدن دعوت شد، اما نظر به اهمیت استقلال، وی با این درخواستها مخالفت میکرد و این مخالفت وی دقیقا نشاندهنده جریان اصیل و اولیه مشروطه و جدیت علما در حفظ اسلام و استقلال کشور است. مدیر نظام نوابی، معروف به آقابزرگ افسری، نقل کرده است: «... راستی یادم رفت بگویم: دیروز در اتاق بزرگ همه جمع بودیم و آقایان هریک به عقل خودشان راه علاجی به آقا پیشنهاد میکردند و او جوابهایی میداد. یکمرتبه آقا رویش را به من کرد و به اسم فرمود: آقابزرگخان! تو چه به عقلت میرسد؟ من خودم را جمعوجور کردم و عرض کردم: آقا، من دو چیز به عقلم میرسد: یکی اینکه در خانهای پنهان شوید و بعد مخفیانه به عتبات بروید، آنجا در امن و امان خواهید بود و بسیارند کسانی که با جان و دل شما را به خانهشان منزل خواهند داد. فرمود: اینکه نشد، اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم، اسلام رسوا خواهد شد. تازه مگر میگذارند؟ خوب دیگر چه؟ عرض کردم: دوماینکه مانند خیلیها تشریف ببرید به سفارت. آقا تبسم کرد و فرمود: شیخخیرالله برو و ببین زیر منبر چیست؟ شیخخیرالله رفت و از زیر منبر یک بقچه قلمکار آورد. فرمود: بقچه را باز کن. باز کرد. چشم همه ما خیره شد. دیدیم یک بیرق خارجی است. خدا شاهد است من که مستحفظ خانه بودم، اصلا نفهمیدم این بیرق را کی آورد و از کجا آورد. دهان همه ما از تعجب باز ماند. فرمود: حالا دیدید. این را فرستادهاند من بالای خانهام بزنم و در امان باشم. اما روا است که من پس از هفتادسال که محاسنم را برای اسلام سفید کردهام، حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟ بقچه را از همان راهی که آمده بود، پس فرستاد.»
با ازمیانبرداشتن شیخفضلالله نوری، روند پویش بیداری دستخوش آسیبهای جدی گردید بهنحویکه اقدامات بعدی نیز چندان موثر واقع نشد و ثمری بهبار نیاورد و همگی اقدامات و موفقیتها، جنبه موقتی و مقطعی داشتند. جالبآنکه موقع دارزدن شیخفضلالله، دو سید رهبر مشروطه در تبعید محمدعلیشاه به سر میبردند. دوانی یادآور میشود که سایر علما و روحانیون صدر مشروطه مانند مرحوم آقاسیدعبدالله بهبهانی و آقاسیدمحمد طباطبایی و وعاظ نامی آن عهد که با نطق و بیان خود نهضت مشروطه را گرم و داغ نگاه میداشتند، و یا ملکالمتکلمین، آقاسیدجمالالدین اصفهانی و حاجشیخ محمد سلطان نیز سرنوشتی بهتر از حاج شیخفضلالله نداشتند؛ زیرا یا بهطرزفجیعی از طرف آزادیخواهان! و عناصر بیدین به قتل رسیدند ــ مانند آقا سیدعبدالله بهبهانی که در بین نماز مغرب و عشا با شلیک چند تیر به شهادت رسید ــ و یا پس از تبعید و شکنجه، با اندوه فراوان زندگی را وداع گفتند.[xxv][xxv] پسازآنکه بهمرورایام اخبار شهادت شیخنوری به نجف اشرف رسید و مراجع نجف از انحراف مسیر مشروطه و خواست شیخ شهید آگاه گردیدند، همگی از مشروطهخواهی زده شدند، حتی بزرگترین مرجع تقلید عصر آیتالله آخوند خراسانی تصمیم گرفت شخصا به تهران بیاید و از نزدیک مشروطهخواهان را ببیند و چنانچه مشاهده کند بیگانگان نهضت مشروطه را قبضه کردهاند، طی فتوایی آن را بهکلی تحریم کند، اما قبل از حرکت او در دهم ذیالحجه 1329، یعنی شانزده ماه پس از دارزدن حاج شیخفضلالله، شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزی مسموم کردند.[xxvi][xxvi] همچنین آیتالله شیخمحمدحسین نائینی نیز که با کتاب خود، تنبیهالامه و تنزیهالمله، کمک بزرگی به مشروطه نموده بود، همانند سایر علمای دین از وضع پس از مشروطه سرخورده گردید. آیتالله طالقانی در مقدمهای بر کتاب مذکور، توضیح داده است: «حال که مجلسی برپا شد و نمایندگانی اعزام گردیدند، یک عده سبکسران ازفرنگبرگشته و خودباخته سخنان و ظواهر زندگی اروپاییان، به میان افتادند و با کنایه و صراحت به بدگویی از علما شروع کردند و روزنامههای بیبندوبار هم سخنان آنان را منتشر میساختند.»[xxvii][xxvii] فضلایی که در محضر مرحوم نائینی بودند، دلسردی ایشان را نقل میکنند و علت این دلسردی هم واضح است: «چون دیدند با آن کوشش، نتیجه چگونه گردید! طرفداران استبداد که کرسیهای مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد، کشتهشدن مرحوم آقاشیخفضلالله نوری بدون محاکمه و به دست یک نفر ارمنی که لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد، عموم علمای طرفدار مشروطیت را متاثر و دلسرد ساخت.»[xxviii][xxviii]
اساسیترین نکتهای که در پویش بیداری ایرانیان در دوره مشروطه حائز اهمیت فراوان است، نقش گروه جدید روشنفکران و بیتوجهی آنان به دو مولفه «هویت» و «استقلال» میباشد. فضای نفی اندیشه و باور به «ما میتوانیم»، به رشد وابستگی، یعنی به ایجاد ذهنیت مقلد و غیرخلاق منجر شد و روشنفکران، عاملان اصلی این فضاسازی بودند. آنان که ابتدا در کنار و سپس در مقابل علمای دین، مدعی صلاحیت و توانایی رهبری جامعه و حکومت بودند، پیوستگی «تغییر»، «هویت» و «استقلال» را درنیافته بودند و ازهمینرو نیز شکست خوردند و منزوی شدند. انتقادات و ضدیتهای فراوان و عمیقی که هماکنون نیز در ایران علیه مقوله روشنفکری مشاهده میگردد، همگی از روحیه متزلزل نمایندگان دروغین آن زمان ناشی شده است.
سخن نهایی
مطالعه و بررسی مشاهدات ثبتشده، فضاسازیهای ضدیت با حیات دینی و سلوک مقید به آداب دین توسط روشنفکران را بهخوبی معرفی میکند. آنان بهتدریج خود را صاحب و پدیدآورنده مشروطه نشان دادند و ازاینرو کوشیدند مشروطه را مخالف دین و بیداری ایرانی را در وداع با آن جلوه دهند و اینگونه مبنای تاسیس حکومت پهلوی و برنامهریزی در آن برای تغییر جامعه ایرانی را شکل دادند. تامل در نقل طولانی عبدالله مستوفی درخصوص وضعیت و شرایط ذهنی و عینی آن زمان، ما را به درک تاریخی و اجتماعی از تحولات مشروطه که نهایتا مولفههای «هویت» و «استقلال» را به صورت مساله درآورد، مدد میرساند. مستوفی نوشته است: «یک قسمت از پیشرفت مشروطه در ایران، مرهون زحمات روحانیون و علما بود. بعد از کودتای محمدعلیشاه هم اگر زحمات و فداکاری این طبقه در کار نمیآمد، استبداد صغیر به آن سهولت به مشروطه کبیر برنمیگشت. ولی مشروطهچیها، بعد از عزل محمدعلیشاه، چون خرشان از پل گذشته بود، نمیخواستند زیر بار روحانیون بروند. دشمنی انسان به چیزی که از آن اطلاع ندارد، امری طبیعی است. آقایان هم که از معارف اسلامی بیخبر بودند، دشمنی روحانیون را با هرچه با دیانت سروکار داشت، وجهه همت خود قرار داده و تا توانستند مردم را به بیدیانتی سوق دادند. اکثریت مردم که همیشه تابع روسا هستند، همینکه وضع را اینطور دیدند، بعضی ظاهرا و برخی ظاهر و باطن، باد به بوق بیدیانتی کردند. کار به جایی رسید که یکی از حزبهای سیاسی آن دوره، به تقلید انقلابیون عهد انقلاب کبیر فرانسه، جدایی مذهب را از سیاست جزو مرام خود کرد. درصورتیکه بین پاپ که با داشتن حکومت جسمانی در رم نشسته و بهوسیله مذهب در سیاست داخلی و خارجی فرانسه مداخله میکرد، با روحانیون مذهب شیعه فرق بسیار است... چه حاجتی به تجزیه مذهب از سیاست دارد؟ بهانه ایجاد این رویه هم، همان آزادی مذهب و اصل مسلم دموکراسی بود که آقایان مشروطهچیها بین آزادی اختیار مذهب، با لاقیدی در عملیات مذهب اختیارشده، نمیخواستند فرق بگذارند. حتی در این اواخر نهی از معروف و امر به منکر را تحت اسم آزادی مذهب، به خود اجازه میدادند. مردمان متنسک نزد آنها منفور و هرکس بیشتر اظهار بیدینی میکرد، نزد آنها محبوبتر بود و هرکس را که با لوازم مذهب قیام میکرد، فاناتیک میخواندند. این رویه مشروطهچیها که با مشروطه طبعا روی کار آمده بودند، مردم را به دو قسمت کرد و متدینین واقعی را از مشروطه و تجدد، گریزان و جدا نمود. متدینین، مشروطهچیها را هرقدر هم در خفا با خضوع میخواندند، بیدین و مشروطهچیها متدینین را میکروب میخواندند. حالا چقدر ضدیت بین این دو طبقه، به پیشرفتهای سیاسی این کشور خسارت وارد آورد، بماند. بزرگترین کاری که صورت داد، ایمان واقعی را از مردم سلب کرده، مردم عوام هم که خود را جزو دسته متدین میدانستند، روح ایمان را بهواسطه نداشتن مجالس و محافل مذهبی که در دوره مشروطه خیلی کم و در بیست سال دیکتاتوری بالمره موقوف شد، از دست داده و همه مادی صرف شدهاند و هیچیک ادب اجتماعی ندارند.»[xxix][xxix]
بههرتقدیر فرازونشیبهای داخلی به همراه ضعف روزافزون حکومت قاجارها ازیکطرف و تحولات جدید بینالمللی ــ که منافع استعمارگران روس و انگلیس را به جای مقابله آشکار، به سوی همراهی با یکدیگر سوق میداد ــ ازطرفدیگر، زمینه تغییر سلسله قاجارها را فراهم آورد. از این تاریخ به بعد، چالش تغییر وضع موجود (چالش بر سر نسبت و رابطه میان تغییر، هویت و استقلال) به جهت تفاسیر مختلف ناشی از درونمحوری یا برونمحوری در تعریف و تحقق آن، ازیکسو، و ماهیت وابسته حکومت ازسویدیگر، بهجایآنکه در وجه داخلی ــ خارجی و در قالب رابطه ایران با سایر دول بهوجود آید، در وجه داخلی محصور ماند و رابطه میان جامعه و حکومت را هرچه بیشتر و طولانیتر آسیبپذیر و متزلزل نمود.
پینوشتها
[i][i]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی شرفی، تهران، نشر مرکز، چاپ دوم، 1377، صص52 و 51؛ همچنین رک: علیرضا شجاعی زند، مشروعیت دینی دولت و اقتدار سیاسی دین (بررسی جامعهشناختی مناسبات دین و دولت در ایران اسلامی)، تهران، موسسه فرهنگی تبیان، 1376، صص779، 78، 194، 192
[ii][ii]ــ موسی نجفی، مقدمه تحلیلی از تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ اول، 1378، ص85
[iii][iii]ــ باید توجه داشت که تحلیل تاثیرات فراماسونری و بررسی موردی افراد عضو آن باید با نظر به دشواریها و پیچیدگیهای موضوع صورت گیرد و صرف عضویت یا عدم عضویت و مواردی از این دست، نمیتوانند ملاکهای کافی برای ارزیابی قلمداد شوند.
[iv][iv]ــ محمد خالقی، فراماسونری (پیرامون سازمان مخفی فراماسونری در ایران و جهان)، تهران، کتاب صبح، چاپ دوم، 1376، صص48 و 49
[v][v]ــ همان، صص 51 و 52
[vi][vi]ــ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، آگاه، 1362، صص98 و 99
[vii][vii]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ج اول، تهران، امیرکبیر، چاپ پانزدهم، 1359، ص21
[viii][viii]ــ رامین یلفانی، زندگانی سیاسی ابوالقاسمخان ناصرالملک، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ اول، 1376، صص55 و 56
[ix][ix]ــ احمد کسروی، همان، صص31 و 32
[x][x]ــ علی دوانی، ص116
[xi][xi]ــ همان، ص118
[xii][xii]ــ نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امورخارجه، تهران، وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1370، ص71
[xiii][xiii]ــ علی دوانی، همان، ص120
[xiv][xiv]ــ احمد کسروی، همان، ص16
[xv][xv]ــ منظور، تفاوت در روش آموزش در دبستان و مکتب و برتری و کارآیی روش آموزش در دبستان است.
[xvi][xvi]ــ احمد کسروی، همان، صص38 و 39
[xvii][xvii]ــ ژانت آفاری، انجمنهای نیمهسری زنان در نهضت مشروطه، ترجمه: دکتر جواد یوسفیان، تهران، نشر بانو، چاپ اول، 1377، ص7
[xviii][xviii]ــ همان، صص24 و 25
[xix][xix]ــ همان، صص59 و 60
[xx][xx]ــ احمد کسروی، همان، ص43
[xxi][xxi]ــ سیدفرید قاسمی، مطبوعات ایران در قرن بیستم، نشر قعهؤ، چاپ اول، 1380، صص26ــ23
[xxii][xxii]ــ روزنامه تایمز لندن درباره حمایت سیاست انگلیس از پناهندگان سفارت نوشت: «قصد عمده ما انگلیسیها به ملاحظه منافع سیاسی و بازرگانیمان این است که در ایران حکومتی ثابت برقرار شود که پایدار و اگر ممکن باشد ترقیخواه باشد، چون ادامه شورش و آشوب در ایران با وضعیت کنونی سیاست بینالملل موجب پیچیدگیهای بزرگ در روابط ما با روسها خواهد شد... ایران از صدسال پیش به این طرف، همیشه یکی از مراکز حساس منافع انگلستان بوده و دراینمدت پیوسته خطمشی هر کابینهای در انگلستان این بوده است که یک ایران قرین آرامش و دوست وجود داشته باشد و ما در این سالها هر اقدامی در ایران کردهایم، برای تحقق این هدف بوده است (19 فوریه 1908).» نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امورخارجه، همان، صص172 و 173
[xxiii][xxiii]ــ احمد کسروی، همان، ص285
[xxiv][xxiv]ــ علی دوانی، همان، صص150 و 151
[xxv][xxv]ــ همان، صص142 و 145
[xxvi][xxvi]ــ همان، ص169
[xxvii][xxvii]ــ آیتالله محمدحسین نائینی، تنبیهالامه و تنزیهالمله، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ پنجم، 1358، ص11
[xxviii][xxviii]ــ همان، ص17
[xxix][xxix]ــ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من (تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه)، ج 1، تهران، چاپ سوم، 1371، صص318 و 316