سایه استعمار و استبداد بر فرهنگ ایران عصر پهلوی
آرشیو
چکیده
مسائل فرهنگی دوران معاصر ایران را نمی توان بدون در نظر گرفتن مسائل و شرایط بین المللی تحلیل و بررسی کرد؛ به ویژه مسائل و سیاست های فرهنگی رژیم هایی که مستقیماً با مداخله استعمارگران روی کار آمده بودند و تابعی از آن محسوب می شوند. بی شک حکومت رضاشاه و سیاست ها و رفتارهای آن، به ویژه در عرصه فرهنگ، یکی از مصادیق روشن برآمده از شرایط یادشده است. او، که با حمایت انگلیسی ها مدارج ترقی را تا پادشاهی طی کرد، از همان اولین روزهای سرسپردگی پیمان بست که براساس روش و دستورات لندن عمل کند و همه مدافعان و یاران او در امر سلطنت نیز به همین سرسپردگی مبتلا بودند. همین وضعیت در زمان سلطنت پسر او، محمدرضا، نیز تداوم یافت؛ با این تفاوت که امریکا جای انگلستان را در این صحنه پردازی ها گرفته بود.با مروری بر سیاست های فرهنگی رضاشاه و پسرش در زمینه هایی چون تجددگرایی، باستان گرایی، اسلام گریزی و اسلام ستیزی، وابسته کردن مطبوعات، کنترل و سانسور شدید رسانه های صوتی و تصویری و... می توان دریافت که سایه استعمار و استبداد همچنان بر سیاست ها و رفتارهای فرهنگی دوران پهلوی گسترده بود که جز تضعیف اقتدار این حکومت و پیدایش بحران ها و نابسامانی های فرهنگی و اجتماعی نتیجه ای نداشت.متن
مسائل فرهنگی دوران معاصر ایران را نمیتوان بدون در نظر گرفتن مسائل و شرایط بینالمللی تحلیل و بررسی کرد؛ بهویژه مسائل و سیاستهای فرهنگی رژیمهایی که مستقیماً با مداخله استعمارگران روی کار آمده بودند و تابعی از آن محسوب میشوند. بیشک حکومت رضاشاه و سیاستها و رفتارهای آن، بهویژه در عرصه فرهنگ، یکی از مصادیق روشن برآمده از شرایط یادشده است. او، که با حمایت انگلیسیها مدارج ترقی را تا پادشاهی طی کرد، از همان اولین روزهای سرسپردگی پیمان بست که براساس روش و دستورات لندن عمل کند و همه مدافعان و یاران او در امر سلطنت نیز به همین سرسپردگی مبتلا بودند. همین وضعیت در زمان سلطنت پسر او، محمدرضا، نیز تداوم یافت؛ با این تفاوت که امریکا جای انگلستان را در این صحنهپردازیها گرفته بود.
با مروری بر سیاستهای فرهنگی رضاشاه و پسرش در زمینههایی چون تجددگرایی، باستانگرایی، اسلامگریزی و اسلامستیزی، وابسته کردن مطبوعات، کنترل و سانسور شدید رسانههای صوتی و تصویری و... میتوان دریافت که سایه استعمار و استبداد همچنان بر سیاستها و رفتارهای فرهنگی دوران پهلوی گسترده بود که جز تضعیف اقتدار این حکومت و پیدایش بحرانها و نابسامانیهای فرهنگی و اجتماعی نتیجهای نداشت.
مقالهای که در ادامه خواهد آمد ریشهها و پیامدهای اینگونه رفتارها و سیاستها را تحلیل کرده است.
باستانگرایی، مدرنیسم اجباری و دیگر سیاستهای فرهنگی عصر پهلوی سرانجام سبب شد شکافها، تعارضات و تنشهایی فرهنگی در جامعه ایران بهوجود آید. هویت ایرانی طی تاریخ، بهرغم تأثیرپذیری از فرهنگها و تمدنهای متعدد و نیز تحمل فرازونشیبهای مختلف، بهویژه قرار گرفتن در معرض تهاجمات اقوام دور و نزدیک، همچنان توانسته بود بر محور و اساسی واحد، تداوم خود را در بستر تاریخ تثبیت کند، اما با ظهور تجددگرایی و مدرنیسم، به دلیل توجه بیش از حد ایرانیان به ظواهر تمدن جدید (تمدن غرب)، سرانجام میان اجزای این هویت (بهویژه دو جزء عمده دین و ملّیت) شکاف ایجاد شد و در این مدت، بیشازهرچیز سیاستهای تجددگرایانه مبتنی بر ترویج الگوهای باستانی ایران و افراط در تقلید از ظواهر نوین غرب، در ایجاد این بحران مؤثر بودند؛ چنانکه میتوان ادعا کرد انقلاب 1357 در ایران، پاسخی به این بحران هویت بود.
هویت ایرانی و تمدن غرب
بازکاوی مسئله هویت، ما را به آغازههای تاریخ انسان بازمیگرداند. از دیرباز، انسانها به دنبال تعریف و شناسایی خویش، قبیله، قوم و ملّیت و نیز کشف تمایزات خود از دیگران بودهاند. مفهوم هویت، درحقیقت، پاسخی به پرسش «چهکسیبودن» و «چگونه شناساییشدن» است. پاسخ به این پرسشهاست که هرکدام از انسانها را از همنوع او، و ارزشهای وی را از ارزشهای دیگران متمایز میکند، همچنین تعلق فرد را به گروهی خاص نشان میدهد و نیز هویت جمعی او را تعریف میکند و نشان میدهد که او کیست و به چه جامعهای و ارزشهایی تعلق دارد؟ مفهوم هویت و تفسیر آن، همواره هماهنگ با تحولات سیاسی ــ اجتماعی جوامع بشری، در معرض تغییر بوده است. انسانها، طی ادوار تاریخی، در کنار هویت فردی، هویت جمعی نیز داشتهاند که آنها را به جمع بزرگتری پیوند داده است. این هویت جمعی با شکل سیاسی زندگی انسان، سازگار بوده است. زمانیکه انسانها در قالب قبیلهای زندگی میکردند، هویت جمعیشان را در پیوند با قبیله و ارزشهای آن میدیدند. تحول زندگی قبیلهای به واحدهای سیاسی جدید، مفهوم هویت جمعی انسانها را نیز متحول کرد. با شکلگیری امپراتوریها، مفهوم جدیدی از هویت جمعی شکل گرفت که هویتهای فردی و قبیلهای تاحدزیادی در درون آن حل شدند.
تاریخ سههزارساله ایران، آکنده از حوادث و رویدادهای متنوعی است که نشان میدهد مردم این سرزمین همواره برای ماندن مبارزه کردهاند. ایرانیان، طی تاریخ حیات خود، به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی سرزمین ایران و قرار گرفتن در میان اقوام و ملّیتهای گوناگون، همواره دادوستد فرهنگی با دیگران داشتهاند. همین امر سبب شده است فرهنگ ایرانی، بهصورت آمیزهای از فرهنگهای مختلف بشری درآید. هرکدام از این فرهنگها، با برجای گذاشتن رسوباتی بر فرهنگ ایران، بیآنکه در اساس ملّیت ایرانی گسست ایجاد کنند، به آن پویایی بخشیدهاند. به گفته هگل، ایرانیان، نخستین قوم تاریخی هستند که به تاریخ جهانی تعلق دارند؛ زیرا نخستین امپراتوری جهانی را برپا کردند.
موقعیت جغرافیایی ایران و قرار گرفتن این سرزمین بر سر چهارراه عبور، جابهجایی، مهاجرتها و تهاجمهای گسترده اقوام خارجی، تأثیر شگرفی بر فرهنگ و هویت ایرانیان گذاشته است. ایران، از آغاز تاریخ شناختهشدة خود تا قرن شانزدهم، همواره با دو نوع تهدید برونمرزی روبهرو بوده است؛ 1ــ یورش اقوام بیابانگرد و بادیهنشین از سوی شمال، شمال شرقی و شرق؛ 2ــ تهدید جوامع متمدن سازمانیافته، اغلب از سوی غرب. بهرغم ایجاد پارهای دگرگونیها در لایههای سطحی فرهنگ و هویت ایرانی، این تهدیدها هیچگاه نتوانستند به ژرفای هویت آیینی ایرانیان رسوخ کنند.
مهمترین رویداد تاریخ کهن ایرانیان، که وضع سیاسی و اجتماعی این سرزمین را متحول ساخت، ظهور اسلام و ورود همسایگان عرب با بیرق دین جدید به سرزمین ایران است. اعراب نومسلمان به فرماندهی سعدبنابیوقاص، با شکست دادن سپاه ساسانی، که بیش از چهارصد سال بر این سرزمین فرمانروایی کرده بود، فاتحانه وارد مداین شدند. ازاینپس، ایران ضمیمه سرزمینهای خلافت گردید و بخشی از جهان اسلام بهشمار آمد. بهدنبال این تصادم فرهنگ ایرانی ــ آریایی با فرهنگ آیین جدید اسلام، بهرغم پیش آمدن بعضی از تحولات ناخواسته و فرازونشیبها، ایرانیان سرانجام توانستند با تلاش هوشمندانه و مبتنی بر فرهنگ پویای ایرانی، نوعی همزیستی و آشتی میان فرهنگ دیرینه خود با دین جدید ایجاد کنند. سلسلههای پادشاهی، حکام محلی و قبایل مهاجم، طی تاریخ، هرکدام به فراخور خود، در فرهنگ و هویت ایرانیان، تأثیراتی بر جای گذاشتند، اما هیچکدام نتوانستند همچون اسلام، تغییرات بنیادی در فرهنگ و هویت ایرانی ایجاد کنند. ایرانیان، هرچند به لحاظ نظامی از اعراب شکست خورده بودند، در دو سده نخست پس از پیروزی اعراب، نهضتهای ملّی عظیمی را علیه حکومتهای عربی وقت بهراه انداختند. درواقع ایرانیان ابتدا بهدلیل فتحشدن سرزمینشان به دست مسلمانان، به اسلام گرویدند، اما پس از آنکه با معارف والای قرآن از نزدیک آشنا شدند، خود از مدافعان و مروّجان اصلی آن گردیدند و از آن پس بود که تمدن اسلامی نضج و نشو و نما یافت.
اما در سده اخیر، به دلیل گرایش حکام و سیاستمداران به ظواهر تمدن غرب، بدون توجه به ریشههای علمی و عقلی آن، تغییرات چشمگیری در فرهنگ و هویت ایرانیان، بهویژه در جوامع شهری بهوقوع پیوست که اغلب از آن با عنوان نوگرایی یا تجددخواهی یاد میشود.
با ظهور و گسترش تمدن غربی، که با تکیه بر عقلباوری و تجربه، جایگاه انسان در عالم هستی را به گونهای تازه تفسیر میکرد و توانسته بود با تکیه بر پیشرفت علم و تکنولوژی، به قدرتی افسونکننده دست یابد، دوران حیرانی و پریشانی ایرانیان آغاز شد. دستاوردهای این تمدن، که دگرگونی ژرفی در باورها و فرهنگ انسان اروپایی پدید آورده بود، با شتاب فراوان عالمگیر شد و جوامع را دستخوش تحول ساخت. آشنایی ایرانیان با تمدن غرب پیش از قرن نوزدهم آغاز شده بود، اما هویت دیرینه ایرانی ــ اسلامی زمانی دچار بحران شد که ایران در جنگ با روسیه شکستهای پیدرپی و جبرانناپذیر را متحمل گردید و به دنبال قراردادهای ننگین ترکمنچای و گلستان، بخشهایی از خاک ایران واگذار شد. از این زمان به بعد بود که بهتدریج نخبگان رسمی از مفاهیم تجددگرایانه، تقلید کردند و ازسوی دیگر اروپاییان نیز، به منظور مداخلات سیاسی و اقتصادیشان، دولت قاجار را برای نوسازی و تقویت دستگاه دولتی تحت فشار گذاشتند. نفوذ غرب، محافل دولتی طبقه بالا را به اصلاح نهادهای نظامی و حکومتی به شیوه غرب متمایل ساخت. مداخله اروپاییان، بهتدریج سبب مقاومت علمایی شد که با نفوذ اجانب مخالف بودند. این مخالفتها، از زمانی آغاز گردید که مشروطیت به انحراف کشیده شد و از آن پس بود که با پدیده تجدد، به شکلی فراگیر و آگاهانه مخالفت کردند. درواقع بر اثر پیامدهای مشروطیت، ناهمخوانی هویت دینی جامعه ایرانی با مفاهیم غیرمذهبی غرب آشکار گردید. در مراحل بعد، قرار گرفتن سازمان سیاسی، قوانین غیرمذهبی، نهادهای قضایی و آموزشی غرب به جای سازمان سیاسی پیشین و قوانین نهادهای مذهبی سابق، مرحله تازهای از تعارض میان تشکیلات مذهبی و دولت نوسازیشده ایران را، که مشروعیت خود را با تعابیر غیرمذهبی و ناسیونالیستی تعریف میکرد، پدیدار نمود.
عملکرد و رفتار دولت پهلوی در قبال فرهنگ را میتوان در موارد ذیل جستجو کرد.
بعضی از رفتارهای فرهنگی پهلوی
الف) پهلوی و تجددگرایی:
تاریخ ایران معاصر، بهویژه طی نیم قرن سلطنت پهلوی، تحولات بیشماری یافته است که عمدتاً از تحولات و الگوهای بیرونی ناشی شده و تأثیرات عمیقی بر محیط سیاسی بر جای گذاشتهاند.
با روی کار آمدن دولت نوگرای رضاشاهی، طرح نوسازی آغاز گردید و به دنبال آن، تصادم میان فرایند نوسازی و ارزشهای دینی جامعه نیز آغاز شد. شکاف حاصل از این منازعه، تا روزهای آخر عمر سلسله پهلوی ادامه داشت و هرگونه مداخله دولت در این وضعیت، با حمایت تجددگرایان همراه بود.
تأثیرات فکری نهضت مشروطیت و حضور طبقه جدید تحصیلکردگان غرب در کنار طبقه حاکم، بیش از هر عامل دیگری، سبب رویکرد پهلوی اول به مدرنسازی در کشور شد؛ تأسیس ارتش نوین، درهمشکستن نظام ملوکالطوایفی، متحدالشکلکردن لباس، خرید سلاحهای جدید، ایجاد راههای ارتباطی، تأسیس دانشکده افسری، تأسیس بانک سپه برای سامان بخشیدن به امور مالی و حقوقی نظامیان، تصویب قانون نظام اجباری، تأسیس سازمان ثبت احوال برای شناسایی مشمولان نظام اجباری، و... نه از روحیه نظامیگری رضاشاه، بلکه از خواستها و آرمانهای روشنفکرانی ناشی میشد که تنها راه رسیدن به تمدن غرب را دوری از سنّتهای دینی حاکم بر جامعه ایرانی میدانستند. این مسئله در کنار تحولاتی که مصطفی کمال در ترکیه به راه انداخت، توجه شاه و حامیان او را به خود جلب کرد و آنان را به اقتباس از اقدامات ضدمذهبی آتاتورک فراخواند.[1]
اصلاحات و نوسازی فرهنگی رضاشاه بر سه محور ناسیونالیسم باستانگرا، تجددگرایی و مذهبزدایی میچرخید. از جمله اقدامات رضاشاه در محور نخست، تأسیس نهادهای نوپدید، ترویج باستانگرایی با تأکید بر یکتایی نژاد آریایی، توجه به تاریخ شاهان قدیم و نشان دادن عظمت دولتهای شاهنشاهی ایران، تأسیس فرهنگستان زبان فارسی، بازسازی آثار باستانی ــ که بهزعم شاه، سیمای درخشان تمدن پرشکوه ایران باستان بودند ــ و برگزاری جشن هزاره فردوسی بود. تجددگرایی و تضعیف ارزشهای دینی، بخشی از برنامههای نوسازی فرهنگی دولت رضاشاه محسوب میشد؛ زیرا از نظر وی ریشهدار بودن تفکر دینی و مبانی ارزشی حاکم بر جامعه ایرانی، مانعی جدی بر سر راه فرایند مدرنسازی بهشمار میرفت؛ ازاینرو دولتمردان رژیم سلطنتی از راه رواج بیقیدی و تحقیر نهادهای دینی و سنّتهای ملّی، پیکار خود را علیه مذهب آغاز کردند. حضور میسیونهای مذهبی، تأسیس مدارس جدید، بازگشت اشرافزادگان تحصیلکرده از فرنگ، تأسیس کانونها و انجمنهای روشنفکری، ترویج بیقیدی در میان زنان، کشف حجاب بانوان و نیز تغییر نظام آموزشی، از جمله فعالیتهایی بودند که در این دوره با اهتمام جدی پیگیری و انجام شدند.
تمامی این اقدامات و اصلاحات فرهنگی به منظور ایجاد هویت ملّی جدید انجام میشدند و جوهره اصلی آنها، تأکید بر ناسیونالیسم بود. تلاش برای ایجاد دگرگونی عمیق در جامعه و نهادهای سنّتی ایران، با تأسیس سریع نهادهای جدید انجام میشد. درواقع درک دولت نوگرا از تمدن جدید، سلوک و رفتار تجددمآبانه و تغییر در ظواهر بود نه شکوفایی اندیشه و فرهنگ. همسانسازی فرهنگی و رویای رسیدن به تمدن اروپایی، نخبگان غربزده ایرانی را به ایجاد تغییر در پوشاک و کشف حجاب زنان کشانده بود و ازاینرو، توجه به مسائل زنان، که پیش از نهضت مشروطیت آغاز شده بود، در این دوره در کانون توجه تمام جریانهای فرهنگی قرار گرفت. این مسئله، که با تبلیغات گسترده در مطبوعات و محافل همراه بود، آثار خود را کمکم نمایان ساخت. تأسیس کانونها و مراکزی که به بهانه آزادی زنان، فرهنگ غرب و رفع حجاب را تبلیغ میکردند، همگی از آغاز سیاست استحاله فرهنگ سنّتی از طریق اشاعه تجددگرایی غربی حکایت مینمودند. تشکلهایی نظیر «کانون بانوان»، «جمعیت نسوان وطنخواه» و «جمعیت تمدن نسوان» ــ که دولت آنها را تأسیس کرده بود و اغلب اعضای آنها از تحصیلکردگان اروپا بودند ــ با هدف «ترویج معارف و بسط افکار و تهذیب اخلاقی و ترقی زنان»، و نیز اعطای آزادی به زنان و متجدد کردن آنان تأسیس شدند. سفر شاه به ترکیه در سال 1313 عاملی مهم در تثبیت باورهای قلبی او مبنی بر لزوم کشف حجاب بهشمار میرود. اثر عمیق مشاهده وضع بانوان ترک بر روحیه رضاشاه تا حدی بود که وی خطاب به سفیرکبیر ایران در ترکیه گفت: «هنوز عقب هستیم و باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم، بهویژه زنان، اقدام کنیم».[2]
گام بعدی برای ایجاد دگرگونی و تغییر در صورتبندیهای اجتماعی، تحول در نظام آموزشی کشور بود. شورای عالی معارف، نظام آموزشی مدارس فرانسه را الگویی برای مدارس ایرانی قرار داد و آموزشگاههای جدید، هنرستانهای صنعتی و دانشسراهای مقدماتی و عالی همراه معلمان اروپایی بهصورت مختلط تأسیس شدند. در ادامه این حرکت، گروهی از جوانان، عمدتاً از طبقه سرمایهدار و اشرافزاده، برای تحصیل به اروپا اعزام شدند. آنان پس از بازگشت، مناصب مهمی را در کشور برعهده گرفتند و از این طریق، به سیر دگرگونی اجتماعی، شتاب بیشتری بخشیدند. سرانجام در سال 1317 برای متمرکز کردن فعالیتهای سازمانهای فرهنگی و ایجاد هماهنگی میان آنها، سازمان پرورش افکار تأسیس گردید. با نگاهی به مجموعه اسناد تاریخی مربوط به این سازمان، میتوان اهداف اصلی آن را چنین برشمرد: 1ــ آمادهسازی اذهان عمومی برای پذیرش اصلاحات سیاسی و اجتماعی و همسو شدن با آن و سعی در القای مفاهیمی مثل شاهپرستی و میهندوستی به آنها؛ 2ــ تلاش برای دادن تحلیلهای توجیهکننده عملکرد نهادهای حکومتی؛ 3ــ ایجاد یکپارچگی فکری در میان مردم؛ 4ــ برخورداری از یک برنامه مدون دولتی در عرصه فکر و فرهنگ. این سازمان دارای شش کمیسیون بود: کمیسیون سخنرانی، کمیسیون رادیو، کمیسیون کتب کلاسیک، کمیسیون نمایش، کمیسیون موسیقی و کمیسیون مطبوعات. اغلب سخنرانیها حول محور شاهدوستی، ملّیت، باستانگرایی و مبارزه با خرافات تنظیم شده بودند. کمیسیون کتب درسی وظیفه داشت با ایجاد اصلاحات در کتابهای درسی دبستانها و دبیرستانها، افکار میهندوستی و شاهپرستی را بهگونهای مؤثر در کتابها بپروراند. چهارچوب فعالیتهای کمیسیون موسیقی، انتشار آهنگها و سرودهای شاد و مهیج بود. همچنین کمیسیون مطبوعات، با هدف همسو کردن مطبوعات با اصلاحات جدید و معرفی و توجیه دستاوردهای عصر پهلوی، به انتشار نشریهای به نام «ایران امروز» اقدام کرد.
ب) تقابل تجددگرایی پهلوی و باورهای دینی:
با استقرار و تثبیت سلطنت پهلوی در ابتدای سده اخیر، شاه به یاری تجددگرایان ــ که به قول جان فوران، سومین رکن سلطنت بودند ــ توانست فرایند نوسازی را در کشور اجرا کند و بسیاری از نهادهای اجتماعی و سیاسی را دگرگون سازد. تا پیش از تأسیس سلسله پهلوی، نهادها و تأسیسات حقوقی و قضایی و نیز نهادهای مربوط به آموزش، تعلیم، تربیت، اسناد و املاک، عمدتاً در اختیار روحانیت بودند. علاوهبراین، به دلیل فقدان قانون و نظام کارآمد اجتماعی، بسیاری از امور خصوصی و اجتماعی مردم را روحانیان در چهارچوب قوانین شرع و فقه اسلامی اداره میکردند. پادشاه نیز، در مقام «ظلالله»، مشروعیت خود را از نهاد مذهب میگرفت و اساساً نوعی توازن قدرت میان مذهب و حکومت برقرار بود. روحانیت شیعه، در مقام حاملان دین، با برخورداری از قدرت فتوا و نفوذ اجتماعی بسیار، توانسته بودند طی تاریخ، براساس قوانین شرع، بهنوعی بر زندگی مردم و نیز بر روابط آنها با حکومت نظارت داشته باشند و در این میان کموبیش مانند نیروی بازدارنده و توازنبخش، عمل میکردند؛ چنانکه در صورت مخالفت و مقاومت آنان در مقابل سلطه و نفوذ فرهنگی غرب، حاکمان و استعمارگران ناگزیر میشدند به دیدگاه روحانیت نیز توجه کنند.[3]
رضاشاه، از همان ابتدا، هیچ علاقهای به حضور روحانیت در عرصه سیاست نداشت؛ زیرا آنان را مانعی برای کوششهای اصلاحطلبانه خود بهشمار میآورد؛ چون این اصلاحات اغلب به منظور تمرکز بخشیدن به قدرت دولت و نیز ایجاد دگرگونیهای ناهنجار اجتماعی انجام میشد. بااینهمه وی ابتدا، بهرغم انتقادهای روحانیان نسبت به اقداماتش، با شکیبایی و ارج نهادن ظاهری به مذهب، کوشید اعتماد روحانیت را به خود جلب کند و از اعتبار و حمایت آنان برای تثبیت حکومت خود بهره برد؛ ضمنآنکه باید گفت: بیتردید رضاخان در مقطع اولیه حکومت خود، با توجه به وجود شورشهای مختلف قومی و سیاسی در اکثر نقاط کشور، به جایگاه مذهب در ایجاد وحدت ملّی آگاهی داشت و از آن بهره میجست.
ویژگی ضدمذهبی نوسازی (تجدد) و گرایشات غیردینی آن، داعیه روحانیت را برای شرکت در حیات سیاسی برانگیخت و رفتارهای ضدشرعی دولت (مانند کشف حجاب، ترویج لباس متحدالشکل، حضور نیافتن پنج تن از مجتهدان طراز اول در مجلس در مقام ناظر شرعیات، مطابق قانوناساسی، جشن اختلاط زنان و مردان، سربازگیری، استیلای بیگانگان و بسیاری از مظالم اجتماعی و سرانجام رفتار خشونتآمیز با طلاب و روحانیان و تلاش برای دولتیکردن نهاد روحانیت) سرانجام به مخالفت روحانیت با دولت و تقابل ستیزهجویانه منجر گردید.[4]
شکاف میان دین و دولت، شکاف میان سنّت و نوسازی را نیز تقویت نمود و به دنبال به وجود آمدن این شکاف منازعهآمیز، به دستور رضاشاه اقدامات ذیل علیه روحانیت انجام شد:
الفــ اجرای سیاستهای عمومی: دولت میکوشید از طریق تأسیس نهادهای جدید، ترویج فرهنگ غربی و مبارزه با شعایر مذهبی، بر فرهنگ عمومی تأثیر گذارد تا بدینوسیله پایگاه اجتماعی روحانیت را تضعیف کند.
بــ سیاستهایی که بهطورخاص درباره روحانیان اعمال میشد: 1ــ کنترل روحانیان و تقلیل عده آنها از طریق اجرای قانون لباس متحدالشکل و امتحانگرفتن از آنها برای دادن جواز پوشیدن عمامه و لباس روحانی؛ 2ــ ایجاد تغییرات در نظام قضایی و تأسیس محاکمی که براساس قوانین موضوعه جدید (مطابق قوانین اروپایی) داوری و قضاوت میکردند. بهعلاوه برای اداره تشکیلات قضایی جدید، از جوانان تحصیلکرده اروپا استفاده میگردید، درحالیکه پیش از آن، عمدتاً روحانیان براساس موازین شرع مقدس کار قضاوت را انجام میدادند؛ 3ــ تأسیس اداره ثبت اسناد و املاک و تصویب قانون اجباری ثبت در دفاتر اسناد رسمی. قبل از آن، این کار در محاضر شرعی و با نظارت روحانیان انجام میشد. با خارج شدن محاضر شرعی و امور قضایی از دست روحانیان، کارکرد وزارت دادگستری نیز با مداخله شاه، بهطور فزایندهای تغییر کرد. وی از وزارت دادگستری برای مشروعیت بخشیدن به تصرف اموال دیگران و زندانی کردن افرادی استفاده میکرد که از واگذاری دارایی و املاک خود به او امتناع مینمودند. همچنین مخالفان سیاسی حکومت، از طریق نهاد دادگستری بازخواست و محاکمه میشدند.
ج) پهلوی و مطبوعات:
از انقلاب مشروطه تا تثبیت قدرت رضاشاه فعالیتهای مطبوعاتی ایران با وجود محدودیتها و فشارهای گوناگون نسبتاً پررونق و پویا بود. با تثبیت قدرت رضاشاه کمکم از رونق و پویایی مطبوعات کاسته شد و نظارت و سانسور دولتی فزونی گرفت. این وضعیت تا شهریور 1320 ادامه یافت، ولی به محض کنارهگیری رضاشاه از قدرت و باز شدن فضای سیاسی کشور، حوزة مطبوعات هم مانند حوزههای دیگر بسیار دگرگون شد.
در واقع پایان زمامداری پهلوی اول آغاز آرایش سیاسی جدیدی در مطبوعات بود، بهطوریکه نیروهای سرکوبشدة دو دهة پیش به صحنه سیاسی آمدند تا از راههای ممکن، منافع خود را حفظ کنند و در مقام نمایندگی قشرها و گروههای اجتماعی در توزیع قدرت و تصمیمگیریهای سیاسی سهیم شوند. انتشار روزنامه و مجله از ابزار مؤثر در این حوزه بود و به همین دلیل افرادی با دیدگاههای متفاوت، فعالیت سیاسی خود را از طریق مطبوعات آغاز کردند.
یکی از ویژگیهای مطبوعات این دوره گسترش کمّی و تنوع فکری، سیاسی و اجتماعی افراد فعال در عرصة مطبوعات است. شمار روزنامهها و مجلاتی که در این دوره منتشر میشد در خور قیاس با گذشته نبود. ویژگی دیگر مطبوعات این دوره انتقادیتر شدن آنهاست. بر خلاف سالهای حکومت رضاشاه، که مطالب روزنامهها و مجلات، اغلب درباره اخبار رسمی و مورد تأیید مقامات مسئول، آگهی و مطالب غیر سیاسی بودند، فضای حاکم بر مطبوعات پس از شهریور 1320، انتقادی و حتی مخالف بود.[5]
شکلگیری و گسترش نهادها و تشکلات مطبوعاتی را نیز باید نمود دیگری از رونق و پویایی مطبوعات ایران در دهة 1320 دانست. در این دوره دستاندرکاران مطبوعات کوشیدهاند با ایجاد نهادها و تشکلات مختلف، از حقوق متناسب با رسالت و جایگاه خود دفاع کنند، تا آنجا که گاهی عکسالعمل مطبوعات در برابر تلاش دولت برای توقیف، حذف و مهار روزنامهها و نشریات، به صورتی هماهنگ و در قالب تشکلات مطبوعاتی مختلف ملّی و محلی درمیآمد.
محتوای روزنامهها و نشریات گاهی چنان انتقادی و حتی تحریکآمیز بود که عکسالعملهای گسترده و گوناگون را به دنبال میآورد. نخستین عکسالعمل جدی در برابر فعالیت و عملکرد مطبوعات، عکسالعمل سفارتخانههای انگلستان و شوروی بود که در سالهای آغازین دهة 1320 با آلمان و متحدین در جنگ بودند. سفارت انگلستان توجه اولیای وزارت امورخارجه را به این موضوع متوجه میساخت که بعضی از روزنامههای محلی مستقیماً اخبار بیسیم را شنود میکنند و بدون سانسور در روزنامههای خود درج مینمایند. سفارت شوروی هم از محتوای بعضی از مطبوعات ناراضی بود، مثلاً کاریکاتور روزنامهای را اهانت نسبت به استالین میدانست.
سفارتخانههای انگلستان و شوروی همواره به بهانة اینکه مطبوعات ایران اسرار جنگی را فاش، و مطالب ناروا و توهینآمیزی علیه آنها چاپ میکنند، از عملکرد و محتوای مطبوعات ناراضی، و خواهان اعمال نظارت و سانسور جدی بودند.
گذشته از سفارتخانهها، دربار و اعضای خاندان سلطنت هم از مطالب بعضی از روزنامهها و نشریات بسیار ناراضی و خشمگین بودند. محتوای اسناد موجود، مستقیم یا غیرمستقیم، به اعتراض دربار علیه مطالب مطبوعات و شکایت از مسئولان بعضی از روزنامهها و نشریات مربوط میشود. در این سالها مسئولان اجرایی و قضایی همواره درگیر پروندهها و دعواهایی بودند که موضوع آنها اهانت به شاه و اعضای خاندان سلطنت در مطبوعات بود.
دستگاههای مختلف اداری و افراد و سازمانهای غیر حکومتی نیز گاهی به عملکرد مطبوعات اعتراض میکردند. در مواردی که مطبوعات عملکرد نهادی اداری را زیر سؤال میبردند یا اطلاعاتی دربارة دستگاههای حکومتی و مسئولان مختلف فاش میکردند، دستگاهها و مقامات مربوط عکسالعمل نشان میدادند و از دولت میخواستند که به نحو مقتضی از افشاگریها و احیاناً شایعهپراکنیهای روزنامهها و نشریات جلوگیری کند.
در این دوره دولت نیز از راههای مختلف میکوشید مطبوعات را تحدید کند و در این زمینه بهویژه «مقیّد به سانسور» کردن تمام مقالات و تفاسیر مربوط به جنگ بود.
دولت با انگیزهها و تدابیر دیگری هم درصدد برآمد مطبوعات را تحدید کند. با وجود قوانین محدودکنندة مختلف، در سالهای بحرانی پس از شهریور 1320 دولتها تصویب لوایح گوناگونی را به مجلس پیشنهاد کردند که منظور آن محدودتر شدن مطبوعات و سختتر شدن فعالیت مطبوعاتی بود. در مواردی، دولت به منظور قانونمندتر کردن فعالیت مطبوعاتی و وضع مقرراتی که تا حدودی دستاندرکاران مطبوعات نیز آنها را بپذیرند، به نوعی نظرسنجی همگانی و مشورت با ارباب جراید دست میزد و تجارب کشورهای دیگر را در عرصة مطبوعات مد نظر قرار میداد. در این دوره، قوانین و مقررات مطبوعات بارها اصلاح شد.
سختگیری حکومت نسبت به مطبوعات، از دولتی به دولت دیگر متفاوت بود، ولی تحدید مطبوعات کموبیش ادامه داشت.
در دورة مورد بحث توقیف، رفع توقیف، تقاضای توقیف و سانسور مطبوعات امری نسبتاً عادی، و رسیدگی به امور و دعواهای مطبوعاتی بخش عمدهای از فعالیتهای بعضی از دستگاههای اجرایی و قضایی بود.[6]
یکی دیگر از مسائل دولت در زمینة مطبوعات روی آوردن شماری از کارکنان دولت به فعالیت مطبوعاتی و راهیابی عدهای از دستاندرکاران مطبوعات به دستگاههای اداری بود که امکان آگاه شدن گردانندگان روزنامهها و نشریات را از اطلاعات محرمانه دستگاههای دولتی فراهم ساخت. هنگامی که این اطلاعات در مطبوعات منعکس میشد، معمولاً جنجال به دنبال میآورد. روزنامهها و نشریات افکار عمومی را به مخالفت با دستگاه یا مقامی خاص بسیج میکردند و دستگاه یا مقام مورد نظر نیز چاپ این گونه مطالب را خلاف قانون و نوعی توطئه و بحرانآفرینی معرفی میکرد.
دولت برای مقابله با چنین مشکلاتی تدابیری اتخاذ میکرد که جلوگیری از ورود کارکنان دولت به عرصة مطبوعات یا تضعیف مطبوعات مخالف و مستقل، از طریق کمک مالی غیر مستقیم به روزنامهها و مجلات طرفدار دولت، از جملة این تدابیر بود.
گرچه ارباب جراید اوضاع و دیدگاههای همسانی نداشتند، هنگامی که با عوامل تهدیدکنندة حقوق و آزادی مطبوعات روبهرو میشدند، نسبتاً یکپارچه عمل میکردند. بخشی از این اقدامات یکپارچه، انتقادها و اعتراضهای کتبی دستاندرکاران مختلف مطبوعات به عملکرد و مواضع دولت بود. در مواقعی که دولت به دلایل و شیوههای گوناگون درصدد برمیآمد آزادی عمل مطبوعات را محدود کند، مسئولان مطبوعات و روزنامهنگاران با نوشتن نامههایی به مقامات مختلف، انتقاد و اعتراض خود را بیان میکردند و به دفاع از حریم مطبوعات بر میخاستند.
جامعة مطبوعات در بعضی از موارد به انتقادها و اعتراضهای مکتوب بسنده نمیکرد و به ابزار و شیوههای دیگری نیز متوسل میشد که تحصن، ایجاد تشکلات و جبهههای مختلف مطبوعاتی و توسل به تمهیداتی مانند انتشار روزنامه یا نشریهای به جای روزنامه یا نشریة توقیفشده از آن جمله بود.
اعتراض به تحدید و سانسور مطبوعات به اعضای جامعة مطبوعات منحصر و محدود نبود، بلکه نهادهای دیگری مانند مجلس و بعضی از دستگاههای اجرایی نیز اتخاذ سیاست سرسختانه را در برابر مطبوعات چندان نمیپسندیدند و گاهی بنا به دلایلی در مقام دفاع از حریم و حقوق مطبوعات برمیآمدند. شگفت این است که حتی دولت شوروی، بهرغم ناخرسندی از انعکاس اخبار و مقالات مغایر با منافع خود، به اقتضای شرایط در مورد تحدید مطبوعات «اظهار نگرانی» میکرد و «مدافع حقوق» مطبوعات میشد.
ولی این گونه عکسالعملها آنچنانکه باید کارگر نیفتاد و پس از کودتای 28 مرداد 1332 سیاست سانسور و تحدید مطبوعات با شدت و جدیّت بیشتری دنبال شد و فضای سنگین و نفسگیری که محصول حکومت کودتا بود ادامة حیات را روز به روز برای مطبوعات دشوارتر کرد و سرانجام با اجرا شدن قانون مطبوعات سال 1334، دورة نسبتاً پر فراز و نشیب تاریخ مطبوعات ایران نقطة پایان یافت.
د) پهلوی و رسانه:
در زمان پهلوی، حکومت از ابزار رسانه برای رسیدن به اهداف فرهنگی بلندمدت، میانمدت و اهداف آنی خود به خوبی استفاده کرد. در این دوره، تلویزیون رسانهای بود که ارزشهای غربی و مصرفی را تبلیغ و ترویج میکرد. این ارزشها، به وسیله آگهیهای تبلیغاتی برای کالاهای مصرفی جدید، بهطور مداوم در معرض دید مصرفکنندگان جدید قرار میگرفت.
همچنین این ارزشها در تصویری که فیلمهای امریکایی و سریالهای تلویزیونی از یک زندگی به شیوه غربی ارائه میکردند، به خوانندگان تلقین میشد. تلویزیون خصوصی از راهبرد توسعه سرمایهداری سلطنتی حمایت میکرد. شاه، پس از مطالعات چندی با نگرانی از قرار گرفتن انحصاری تلویزیون در دست فرقه مذهبی بهاییان، تصمیم گرفت تلویزیون خصوصی را براندازد و آن را به تلویزیون دولتی تبدیل کند که با بودجه و مدیریت دولت اداره شود.
سرانجام در سال 1345، تلویزیون ملّی ایران پخش برنامههای خود را آغاز کرد. شایان ذکر است نخستین پیام آن، پیام شاه، و از نخستین برنامههای آن، در برنامهریزی هفتگی آزمایشی، پخش مراسم جشن روز تولد شاه بود. کمی پس از آن رادیو در تلویزیون ادغام شد، و سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران (NIRT) ایجاد شد.
با تأسیس رادیو و تلویزیون ملّی، مصرفگرایی باز هم از طریق تبلیغات تشویق میشد، اما نکته مهمتر این بود که سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران میکوشید با شکوهمند جلوه دادن حکومت سلطنتی و حمایت از نوسازی، که حافظ ایدئولوژی حکومت بود، پشتیبانی از رژیم پهلوی را شدت بخشد. در این دوره، تمام رویدادهای خانواده سلطنتی، از جمله جشنهای 2500 ساله، از تلویزیون پخش میشد. رسانهها همچنین این اعتقاد را تبلیغ میکردند که علاقه اصلی شاه، نوسازی ایران بر پایه روشهای کشورهای غربی است. حتی اخبار شبانه تلویزیون با تصاویری از سدها و ساختمانهای جدید و نمادهای فیزیکی توسعه آغاز میشد.
در این دوره، بودجههای دولتی هنگفتی در اختیار رادیو و تلویزیون قرار میگرفت و بدین ترتیب، این سازمان مناطق بیشتری را تحت پوشش خود قرار میداد. تعداد فرستندههای تلویزیونی، که در سال 1345 دو دستگاه بود، در سال 1346، تا 88 دستگاه افزایش یافت و پوشش آن از 1/2 میلیون نفر، به پانزده میلیون نفر ــ بیش از نیمی از کشور ــ در شهر و روستا رسید. پوشش رادیو، تقریباً سراسری بود. تا اواسط دهه 1350، سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران از نظر وسعت پوشش، دومین شبکه خبرپراکنی در آسیا پس از «ان.اچ.کی» ژاپن (NHK) شده بود. بنابراین، بیشتر مردم کشور از طریق رادیو و تلویزیون با یکدیگر ارتباط داشتند و روستاهای کوچک با مراکز بزرگ شهری پیوند یافتند.
بهرغم گسترش پوشش رادیو و تلویزیون، سطح سواد ــ بهویژه برای زنان ــ پایین باقی مانده بود و مدارس ابتدایی کافی برای همسان کردن همه کودکان مدرسهرو وجود نداشت.
انتشارات و مطبوعات شدیداً سانسور میشدند و ازاینرو، در بین نشریات روزانه و کسلکننده، قدرت انتخاب چندانی برای خوانندگان وجود نداشت و در نتیجه، تیراژ این نشریات پایین بود. دراینباره، یکی از مفسران با تمسخر اشاره کرده بود که «اگر ایران همچنان مسیر فعلی خود را دنبال کند، نخستین کشور جهان خواهد بود که پیش از اشاعه ملّی مطبوعات، تلویزیون را اشاعه داده است»! بدینترتیب، بهنظر میرسید که ایران از مرحله توسعه سواد و چاپ جهش کرده و مستقیماً از فرهنگی تقریباً شفاهی و سنتی، به سوی فرهنگی الکترونیکی در حالت حرکت است.
حتی نظری اجمالی به رسانههای جمعی ایران در اواسط دهه 1350، نشاندهنده این است که برنامههای پخششده در رادیو و تلویزیون یا مطالب چاپشده در نشریات، در پی حفظ فرهنگ ملّی یا افزایش سطح آگاهی عمومی نبودند، بلکه این رسانهها جلوههای فریبنده فرهنگ غربی را اشاعه میدادند و به نیازها و تقاضاهای اساسی جامعه ایران کمتر توجه میکردند. هدف این رسانهها اغلب سرگرم کردن مخاطبان خود بود. در مطالعه بینالمللی سال 1975.م/ 1354.ش، این نتیجه بهدست آمد که از مجموع یازده کشور مطالعهشده، ایران بالاترین سطح واردات برنامه در سازمان رادیو و تلویزیون ملّی را داشت!
این برنامهها ــ که فیلمهای غربی را نیز دربرداشت ــ 78 درصد محتوای برنامههای تلویزیونی را دربرگرفته، و کمترین درصد پخش برنامههای جدی، مربوط به ایران بود: یعنی 22 درصد از کل زمان پخش.
گاهی برنامههای تولید داخلی نیز پخش میشد که مخاطبان بسیار داشت؛ اما در کل، بیشتر برنامههای داخلی، به خاطر وجود شرایط واقعی سانسور و خودسانسوری، نسبتاً ضعیف بودند. در این دوره، بهنظر میرسید که سیاست جاری حکومت، به پیامدهای فرهنگی وارد کردن برنامههای غربی، که شیوههای زندگی غربی و ارزشهای مصرفی را اشاعه میداد، توجهی نداشت. اگرچه برای بسیاری از کشورهای درحالتوسعه، صرفه اقتصادی خرید برنامههای خارجی در مقایسه با برنامههای تولیدی داخلی موجّه میتوانست باشد، با توجه به امکانات هنگفت مالی سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران، چنین توجیهی در ایران چندان موجّه نمینمود. بهنظر میرسید که برای رژیم وقت، واردات فراوان برنامههای سرگرمکننده غربی و پخش آنها، در قیاس با برنامههای احتمالاً انتقادی داخلی، بسیار مطمئنتر بود.
توسعه سریع رادیو و تلویزیون، از ابزارهای اصلی طرح توسعه جاهطلبانه شاه بود؛ زیرا او میکوشید از رسانههای ارتباطی برای تغییر جامعه سنتی ایران به جامعهای مدرن استفاده کند. البته شاه در این راه توفیقی نداشت؛ زیرا فرایند نوسازی به اندازه کافی پیش نرفته بود. در حقیقت، راهبرد شاه را میتوان «نوسازی عاریتی» دانست که همان تمایل به ظاهر نوگرایی بدون ایجاد تفکرات عمیق ساختاری لازم برای توسعه است؛ بهطور مثال دولت از طریق رسانههای جمعی در مورد نوسازی صحبت میکرد، اما نتوانست مراقبتهای بهداشتی یا آموزش همگانی را در سطح ملّی تأمین کند.
رژیم پهلوی میلیونها تومان صرف توسعه سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران کرد، اما از برقرسانی به بخشهای وسیعی از کشور عاجز بود و در واقع، بسیاری از روستاییان برای استفاده از تلویزیون و روشنایی، از ژنراتورهای کوچک حملشدنی استفاده میکردند. شاه از بهبود شرایط کار صحبت میکرد، اما به اتحادیههای کارگری اجازه فعالیت نمیداد. در این هنگام، باشگاههای بسیاری تأسیس شد، اما در آنها امکان مبادله افکار و یا دسترسی آزاد به مطالب و کتابها وجود نداشت. نویسندگان، هنرمندان و کارکنان رادیو و تلویزیون همگی مجبور بودند خود را با آهنگ نوسازی هماهنگ سازند و کسی اجازه انتقاد نداشت. دستگاه امنیتی ساواک آمادگی مقابله با هر گونه صدای مخالف را داشت. بدین ترتیب، سرکوب شدید سیاسی مانع مشارکت مردم و بحث در مورد نیازهای اجتماعی ــ که از ارکان توسعه سیاسی در جوامع است ــ میشد.
فقدان مشارکت سیاسی و آزادی فرهنگی، به ایجاد حس ناکامی در طبقات متوسط تحصیلکرده انجامیده بود. چنین فضایی، ورود تلویزیون امریکایی را مجاز میدانست، اما مخالف تولید برنامههای انتقادی و خوب داخلی بود. مداخله دولت در نظام حقوقی و آموزشی و دستگاه رادیو و تلویزیون، که به تضعیف فعالیتهای حرفهای و استقلال کشور میانجامید، احساس ناکامی را در نزد این گروه بهوجود آورده بود. طبقات متوسط در دهه 1350، خود را تحت فشار تورمی افسار گسیختهای میدیدند. در این زمان، قیمت خانه و اتومبیل سیر صعودی شدید پیدا کرد و از سوی دیگر این طبقات مشاهده میکردند که رژیم به کارشناسان خارجی، که مهارتی برابر با آنها داشتند، لطف و توجه بسیاری میکردند.
طبقات متوسط سنتی، بهویژه تاجران، بازاریان و روحانیان، در مقابل این شیوه غربی توسعه، احساس خطر میکردند. شرکتهای بزرگ چند ملّیتی، موقعیت اقتصادی بازار را تضعیف کرده بودند، و آموزشهای غیردینی و رسانهها نیز، اعتقادات مردم را هدف قرار داده بودند.
امام خمینی(ره)، از سالهای ابتدایی دهه 1340، از تأثیر منفی ارزشهای غربی سخن میگفت و هشدار میداد که رسانهها ابزارهای تبلیغ برای امپریالیستهای غربی هستند و میکوشند ایران را تضعیف کنند. عدهای از مقامات مذهبی، تماشای تلویزیون را علناً محکوم کرده بودند و دسته دیگر، داشتن تلویزیون را عملی گناهآلود میدانستند. در این زمان، در شهر قم، که احساسات مذهبی بیشتر حکمفرما بود، تلویزیون تحریم شده بود.
از سالهای 1355، جناحهای مخالف مذهبی و غیرمذهبی، به کمک سیاست حقوق بشر کارتر، از رسانههای کوچک برای رساندن صدای اعتراض خود به مردم استفاده کردند. گروههای حرفهای همچون وکلا و نویسندگان، «نامههای سرگشاده»ای به شاه فرستادند و خواستار پایان مداخله دولت در اجرای قانون و آزادی بیان بیشتر شدند. جناح مذهبی مخالف دولت، همچنین برای سیاسی کردن مردم، به تجهیز و توسعه شبکه ارتباطی کاملاً متفاوت با رسانههای بزرگ دولت دست زد. رهبران مذهبی برای تبلیغ هویت اسلامی و ارشاد مردم به آن در مقابل سیاست غربیسازی شاه، از شبکه ملّی مساجد و بازارها استفاده کردند. هنگامی که امام خمینی(ره) از تبعیدگاه خود، در روستایی کوچک در عراق خارج شد، و به حومههای پاریس (1357) حرکت کرد، کانون توجه بیشتر رسانههای غربی قرار گرفت. شبکه مذهبی از طریق خطوط تلفن بینالمللی پیامهای خود را به تهران منتقل میکرد و در مدت چند ساعت، هزاران کاست رادیویی ــ (یک منبر الکترونیکی بینالمللی) ــ از پیامها و سخنان امام، در خیابانهای پایتخت موجود بود و برای استفاده بقیه مردم به دیگر شهرها و روستاها برده میشد.
در یک فرهنگ ایستای کاملاً شفاهی ــ که روحانیان اقتدار اجتماعی بسیاری دارند و به منظور خطبه خواندن برای مردم عادی، بهصورت منظم، در مساجد حاضر میشوند ــ این شیوه، شیوه ارتباطی قدرتمندی بهشمار میرفت.
بدین ترتیب، جنبش مردمی علیه شاه بهتدریج رشد یافت و هنگامی که خشونت رژیم به کشته شدن تظاهرکنندگان انجامید، الگوی عزاداری اسلامی «هفتم»ها و «چهلم»ها، نوعی آهنگ مذهبی به تظاهرات بخشید. بهتدریج گروههای غیر مذهبی ــ اعم از کمونیستها، سوسیالیستها، دموکراتها ــ که رژیم فعالیت آنها را ممنوع کرده بود، سربرآوردند و اعلامیههای فتوکپیشده بیشماری انتشار یافت و در آنها وضع آن زمان تحلیل، درخواستهای سیاسی بیان و تظاهرات سازماندهی شد.
بنابراین بعضی از رسانههای کوچک، بهویژه نوارهای رادیویی و اعلامیهها، به صورت مؤثری در تجهیز مردم ایران به کار گرفته شدند که خود نمونه دیگری از موارد استفاده از رسانههای جانشین را نشان میدهد. این رسانههای کوچک در نوع خود جالب بودند؛ زیرا به سهولت میشد آنها را تکثیر کرد و جلوگیری از انتشار آنها، برای رژیم، بسیار مشکل بود. هنگامی که در آبان 1357، ارتش کوشید بر سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران تسلط یابد، کارکنان این سازمان به اعتصاب دست زدند. ارتش رادیو و تلویزیون را به مدت سه ماه اداره کرد، درهمانحال افراد تحصیلکرده و حرفهای به تهیه روزنامههای زیرزمینی، که اخبار رژیم را نادرست میخواندند، ادامه میدادند.
بدین ترتیب، ترکیبی از اقتدار مذهبی و رسانههای کوچک، تظاهراتی بزرگ در ایران بهراه انداخت و گروههای آزادیخواه و سنّتی را در دشمنی با الگوی توسعه غربی شاه متحد کرد. این تظاهرات، آمیزهای از نارضایتی اقتصادی، ناکامی سیاسی و نگرانیهای فرهنگی را به شعار واحد «مرگ بر شاه» بدل کرد. پس از آنکه شاه در دی 1357، بهظاهر برای گذراندن تعطیلات، کشور را ترک کرد، و مطبوعات تا پیروزی کامل انقلاب، در بهمن 1357، فعالیتهای بسزایی انجام دادند که به فصل مدونی در تاریخ ایران و انقلاب اسلامی بدل شد.
آنچه در بالا آمد، بعضی از رفتارها و سیاستهای فرهنگی حکومت پهلوی بود، اما برای روشن شدن بسترهایی که اینگونه اقدامات از آنها ناشی میشد در ادامه تلاش شده است سرچشمه اصلی این سیاستها معرفی گردد.
ریشههای رفتارهای فرهنگی پهلوی
امریکا، در مقطع پس از جنگ جهانی دوم، براساس دکترین ترومن عمل میکرد و حضورش در ایران عمدتاً متوجه مقابله با نفوذ کمونیستها بود. به همین منظور این دولت در سال 1327 اولین برنامه توسعه ایران را تدوین نمود. امریکاییها از مسئله ملّی کردن نفت، که در این دوره مطرح شده بود، هرچند به صورت غیرعلنی، حمایت میکردند. همین مسئله یکی از دلایل خوشبینی دکتر مصدق به امریکا گردید. او معتقد بود که این دولت از ملّیشدن نفت حمایت کرده است و بنابراین دلیلی ندارد به او اعتماد نکنیم، درحالیکه آیتالله کاشانی معتقد بود امریکا فقط به دنبال کسب منافع خویش است؛ زیرا امریکا با ملّی شدن نفت، میتوانست خود مستقیماً با ایران وارد معامله شود. این دولت همچنین از طریق حمایت از طرح ملّی شدن نفت میتوانست به انگلستان نیز فشار آورد تا در صورت توافق دو طرف بر سر ملّی نشدن نفت آن کشور، سهمی نیز برای امریکا در نظر گیرد. اما سرانجام با تصویب قانون 29 اسفند 1329.ش نفت ایران ملّی گردید. این مسئله به خروج انگلستان از ایران و قطع روابط سیاسی دو کشور منجر شد. همزمان با این رویداد در ایران، در صحنه داخلی امریکا، ترومن، رئیسجمهور امریکا، جای خود را به آیزنهاور داد، آیزنهاور نیز مصدق را تنها گذاشت و با انگلستان معامله کرد.
با توافق امریکا و انگلیس قرار بر این شد در صورتی که این دو کشور به طور مساوی از نفت ایران بهرهمند شوند، امریکا به نفع انگلستان وارد صحنه گردد. به دنبال این توافق کودتای 28 مرداد 1332.ش علیه دولت مصدق به وقوع پیوست. مصدق برکنار شد و به جای وی زاهدی به قدرت رسید و قرارداد نفتی جدیدی در 1333.ش/1954.م امضا شد. به موجب قرارداد جدید، نفت ایران بین شرکتهای امریکایی، انگلیسی، هلندی و فرانسوی تقسیم شد که چهل درصد کل این قرارداد به پنج شرکت امریکایی اختصاص یافت.
پس از کودتای 28 مرداد1332 بهتدریج شاه و دولت ایران به مهرههای دستنشانده امریکا تبدیل شدند. به دنبال جنگ جهانی دوم مسئله دولتهای وابسته به صورت وسیع در سراسر دنیا مطرح گردید. در این مدت بعضی از کشورها دستنشانده شوروی و بلوک شرق و بعضی دیگر وابسته به امریکا و بلوک غرب بودند. اما سرانجام در سال 1992.م با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نظام دو قطبی نیز از بین رفت و امریکا خود را قدرت بلامنازع جهان یافت. پرسش مهمی که در اینجا میتوان مطرح کرد این است که چه دولتهایی در معرض روابط سلطهآمیز قرار دارند؟ پاسخ به این پرسش میتواند بعضی از حوادث سلطهگرانه امروز را توضیح دهد.
به طور کلی هدف از رابطه سلطهآمیز ارتقای امنیت کشور سلطهگر و حاکمان کشور سلطهپذیر است؛ به عبارت دیگر میتوان گفت در این میان کالایی به نام امنیت وجود دارد که هر دو طرف خواهان دستیابی به آن هستند. منظور از امنیت، صرفاً بعد نظامی آن نیست، بلکه ابعاد سیاسی و اقتصادی را نیز در بر میگیرد. حاکمان کشورهای ضعیف میخواهند به هر نحو ممکن قدرت و حکومت خود را ادامه دهند در مقابل نیز کشورهای سلطهگر، نظیر امریکا، به نفت برای تضمین انرژی آینده خود و حاکمیت مطلق بر منابع انرژی جهان نیاز دارند. ازآنجاکه حاکمان غیر مردمی و نامشروع برای تداوم حکومت خویش به کشور سلطهگر نیاز دارند و کشور سلطهگر نیز به منابع انرژی آنان، بدین شکل روابط سلطه شکل میگیرد.
کشورهایی که در معرض روابط سلطهآمیز قرار دارند ویژگیهایی دارند که بعضی از آنها عبارتاند از:
1ــ این کشورها، که از نظر استراتژیک مهم هستند، دو دستهاند: الف) کشورهایی که به لحاظ جغرافیایی نزدیک یا هممرز با کشور رقیب کشور سلطهگر هستند؛ ب) کشورهایی که به لحاظ جغرافیایی نزدیک یا هممرز با خود کشور سلطهگر هستند. در مورد نخست میتوان به اهمیت کشورهای ایران و کوبا برای امریکا و شوروی اشاره کرد؛ زیرا ایران و کوبا هممرز با دشمنان امریکا و شوروی بودند. در آن زمان تمام کشورهای نزدیک به شوروی برای امریکا اهمیت داشتند و ایالات متحده میکوشید با سه پیمان نظامی ناتو، سنتو و سیتو راه نفوذ شوروی را مسدود کند؛ 2ــ کشورهایی که در مسیر راههای استراتژیک حمل و نقل بینالمللی، بهویژه راههای دریایی، قرار دارند. هرچند تحولات جهانی، گاه تغییراتی در اهمیت نقاط و مناطق استراتژیک بهوجود میآورد، بهطور کلی باید پذیرفت که در جهان امروز فقط تعداد اندکی نقاط مهم استراتژیک وجود دارد.
در این میان خاورمیانه، به دلیل برخورداری از منابع عظیم انرژی، اهمیت بسیاری دارد و بنابراین همواره در معرض روابط سلطهآمیز است؛ 3ــ کشورهایی که بخش عمدهای از مواد خام و اولیه برای تولیدات صنعتی، و نیز معادن و انرژی را در اختیار دارند. از جمله این کشورها میتوان به کشورهای صاحب نفت و گاز مثل کشورهای حوزه خلیج فارس و شمال افریقا اشاره کرد؛ 4ــ کشورهایی که از نظر ایدئولوژیکی اهمیت دارند. منظور کشورهایی است که صاحب فکر، اندیشه و مکتباند. این کشورها میتوانند بر جوامع دیگر تأثیر گذارند.
بدون تردید میتوان گفت که این ویژگیها در ایران وجود داشته؛ زیرا به شوروی (و امروز روسیه)، رقیب ایالات متحده امریکا، نزدیک بوده است، داشتن یکی از آبراهههای مهم جهان، یعنی تنگه هرمز، را در اختیار دارد، منابع عظیم انرژی، اعم از نفت و گاز و معادن عظیم مواد خام و اولیه مورد نیاز بسیاری از صنایع استراتژیک جهان را دارد و صاحب اندیشه، مکتب و فرهنگی جذاب است که میتواند بر مردم کشورهای منطقه و حتی دوردست تأثیر گذارد. کشورهای تحت سلطه نیز دلایلی برای پذیرش سلطه دارند که عبارت است از: 1ــ دستیابی به کمکهای اقتصادی: این حاکمان به دلیل کمبود و محدودیت امکانات مالی متوجه قدرتهای بیگانه میشوند و برای اخذ کمکهای اقتصادی حاضرند تن به سلطه بیگانگان دهند؛ 2ــ دستیابی به کمکهای نظامی و امنیتی: حکومتی نظیر رژیم پهلوی که احساس میکرد مشروعیت ندارد میکوشید برای حفظ حکومت و قدرت خود به امریکا پناه ببرد. این وضعیت در بعضی دیگر از کشورهای منطقه و جهان نیز وجود دارد. کشورهای حوزه خلیج فارس، بهرغم در اختیار داشتن امکانات وسیع مالی، به لحاظ امنیتی و فقدان پایگاه مردمی، خود را نیازمند بیگانگان میدانند؛ 3ــ کسب حمایت بیگانگان برای رویارویی با مخالفان داخلی یا دشمنان احتمالی خارجی: رژیم شاه علاوه بر نگرانی از قیام مردم، از روسها، بهویژه ایدئولوژی مارکسیسم، نیز میترسید و دائماً خطر آنان را گوشزد میکرد. شاه و مقامات رژیم پهلوی از اصطلاح ارتجاع سرخ برای نامیدن شوروی و نیروهای وابسته به آن استفاده میکردند و با همین مسئله ارتباط گسترده خود با امریکا را توجیه میکردند؛ 4ــ احساس قدرت؛ بسیاری از حکومتهای ضعیف میپندارند برای احساس عظمت و قدرت باید خود را به قدرتهای بزرگ نزدیک سازند.
پیامدهای روابط سلطهآمیز در کشور تحت سلطه عبارت است از: 1ــ سرمایهگذاری کشور سلطهگر در کشور تحت سلطه افزایش مییابد؛ 2ــ سطح روابط بازرگانی، آموزشی، فرهنگی بین دولت سلطهپذیر و دولت سلطهگر بیشتر میشود؛ 3ــ تماسهای شخصی بین مهرههای دو حکومت افزایش مییابد. در این وضعیت روابط خارجی گاه جای خود را به رفتوآمدهای خانوادگی و دوستانه میدهد؛ نفوذ فرهنگی نظام سلطهگر در کشورهای تحت سلطه، بیهویت کردن جامعه، تحمیل روحیه حقارت و تسلیمپذیری و بالاخره از بین بردن اعتمادبهنفس مردم در جوامع تحت سلطه؛ 5ــ وابستگیهای عمیق امنیتی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، بهگونهایکه همه چیز، از ارتش تا سازمانهای امنیتی و مراکز آموزشی، فرهنگی و حتی مدیریت و برنامهریزی کشورهای تحت سلطه، به کشور سلطهگر واگذار میشود. حضور مشاوران و کارشناسان خارجی برای نظارت بر اوضاع، در این کشورها فراوان به چشم میخورد. ایران در زمان شاه الگوی تمامعیار وابستگی و سرسپردگی بود؛[7] 6ــ تفکیک نشدن امور داخلی و خارجی، بهگونهای که علاوه بر سیاست خارجی، شئونات داخلی کشور نیز تحت تأثیر کشور سلطهگر تدوین میگردد.
روابط سلطهآمیز امریکا در ایران از کودتای 28 مرداد 1332 آغاز شد و تا بهمن 1357 ادامه یافت. طی این مدت سیاست خارجی امریکا در امور داخلی، سیاست خارجی، نظام برنامهریزی، نیروهای مسلح، دستگاههای آموزشی، فرهنگی و صنعتی و بهویژه نفت و گاز ایران، تأثیرگذار بود. در این زمان ایران در نظر امریکا سدی در برابر کمونیسم بود و به همین منظور در پیمان بغداد شرکت کرد. اعضای پیمان سنتو در واقع مجری دیدگاهها و امیال امریکا ــ در جایگاه قدرت سلطهگر ــ بودند. این کشورها، نه در عضویت و نه در اتخاذ سیاستها و تصمیمات اصلی از خود، ارادهای نداشتند. این شکل از روابط سلطهآمیز را هرگز نمیتوان استراتژی اتحاد یا ائتلاف نامید. محمدرضاشاه بارها مدعی اتحاد و ائتلاف با امریکا بود، درحالیکه عملاً روابط ایران و امریکا چیزی جز سرسپردگی و سلطهپذیری محض نبود. در اتحاد، هر یک از دو طرف دارای حق رأی و نظرند و نوعی تقسیم کار و وظیفه براساس منافع تمام اعضا مشاهده میشود، درحالیکه در نظام سلطهآمیز، طرف تحت سلطه فقط مجری اوامر و تصمیمات کشور سلطهگر است.
اقدامات دولت امریکا علیه ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مانند کودتای نوژه، حمایت از شورشهای داخلی در مناطق مختلف ایران به نام مذهب و قومیت، حمایت از گروههای تروریستی علیه ایران، حمایت از جنگ عراق علیه ایران و انواع کمکهای نظامی به دولت تجاوزگر و بالاخره اتخاذ مواضع خصمانه در چند سال اخیر همه نشاندهنده این واقعیت است که خواست امریکا، احیای فضای قبل از انقلاب در ایران بود، درحالیکه دولت و مردم ایران دیگر بههیچوجه اجازه نخواهند داد امریکا در امور کشورشان مداخله کند.
نتیجه:
همانطور که ذکر شد، هویت ایرانی طی تاریخ با هجمههای بسیاری مواجه شد، اما استوار ماند و در برابر این هجومها نه تنها نابود نگردید، بلکه تکامل یافت. این هویت باسابقه، ارکان مختلفی دارد که عبارت است از: ایرانیّت، اسلامیّت و تجدد. تأکید بیش از حد هر حکومتی بر یکی از این ارکان و بر هم زدن تعادل میان آنها بحران هویت را در جامعه ایرانی در پی داشته است. حکومت پهلوی یکی از این حکوتهایی بود که بر دو رکن تجدد و ایرانیت (آن هم از نوع باستانگرای آن) بیش از حد تأکید کرد و کوشید رکن اسلامیت هویت ایرانی را از طریق اجرای قانون کشف حجاب، اتحاد شکل لباس، و... نادیده انگارد و حتی حذف کند. اما در حوزه تجدد نیز فقط به برداشت سطحی از این مدرنیسم غربی اکتفا شد. همین مسئله سبب گردید گسستی در جامعه ایجاد شود و مردم از حکومت جدا شوند. بیتوجهی رژیم به نیازهای اقتصادی و اجتماعی مردم و برطرف ساختن آنها به این گسست دامن زد و سرانجام به ایستادگی مردم در برابر آن منجر شد که سرانجام آن پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی در سال 1357 بود.
پینوشتها
* استادیار دانشگاه علمی کاربردی.
[1]ــ علی اسدی، «توسعه بر جاده تکنولوژی میتازد»، تدبیر، ش 2، (مرداد 1369).
[2]ــ بهروز گرانمایه، فرهنگ و جامعه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376
[3]- Nikey Kedde, Iran and The Muslim World: Resistarnce and Revolution, America: NewYork Press, 1995
[4]ــ عبدالعلی قوام، اصول سیاست خارجی و سیاست بینالملل، تهران: سمت؛ نیز جوزف فرانکل، روابط بینالملل در جهان متغیر، ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات وزارت خارجه، 1369
[5]ــ علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران (دولت دستنشانده)، تهران: نشر قومس، 1367؛ ج. گازیوروسکی، سیاست خارجی امریکا و شاه، ترجمه جمشید زنگنه، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377
[6]ــ عنایتالله یزدانی، «انزواگرایی یا انزواگریزی»، سیاست خارجی، سال سیزدهم، ش 2 (تابستان 1378)، ص 263
[7]ــ بیژن ایزدی، «درآمدی بر سیاست»، علوم سیاسی، ش 9؛ ویژه امنیت ملی، 1377