آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

ادبیات انقلاب اسلامی برآمده از تعهدی دینی و نگاهی آرمانی است. ادبیاتی که هرچند باید گفت هنوز در اول راه است اما کم و بیش ویژگی‌های سبکی و مولفه‌های اختصاصی متمایزکننده خود را دارد. امّا از میان شاخه‌های مختلف ادبی، «شعر»، ظرفیت و موفقیت بیشتری برای بازتابی آرمان دینی و انقلابی داشته است و شاعران و هنرمندان این عرصه، گام‌های درخوری در پدیدآوری پدیده «ادبیات شعری انقلاب اسلامی» برداشته‌اند.

امّا چه تناسبی بین شعر انقلاب اسلامی و ادبیات دینی است؟ مؤلف در این نوشتار ضمن نگاهی کوتاه، به مقوله شعر «انقلاب اسلامی» و شعور و تعهد نهفته در آن، در پی یافتن تعریفی برای ادبیات دینی، مؤلفه و ممیزه‌های آن را برمی‌شمارد؛ و در این بررسی به یکی از شاخص‌ترین شاخه‌های ادبیات دینی، یعنی ادبیات با مضامین دینی و درباره موضوعات دینی، می‌پردازد.

 

مفهوم و کارکرد ادبیات

«ادبیات» از واژه «ادب» اخذ شده و به نوشته‏هایى اطلاق مى‏شود که «ادبى» باشند. پس براى روشن شدن مفهوم ادبیات، مى‏بایست معناى «ادب» را مشخص کرد.

پژوهشگران زبان فارسى، واژه «ادب» را از دو دیدگاه مورد بررسى قرار داده‏اند. برخى معتقدند که ادب کلمه‏اى است فارسى که از ریشه «دو» یا «ادیپ»، در زبان پهلوى اخذ شده است. «دو» یا «دیپ» به معنى نوشته است و هر آنچه با آن مرتبط باشد. به طورى که واژگانى چون دبیر، دیوان، دبستان، دبیرستان و حتى دوات و شاید دفتر نیز از این ریشه باشند و دى پى (dipi) در زبان پهلوى، به معنى نوشته است.[1]

خوب است بدانیم این مفهوم با مفهوم کلمه (Literature) در زبان انگلیسى مطابقت مى‏کند و ادبیات به این مفهوم؛ در هر دو زبان فارسى و انگلیسى، به کلیه آثار مکتوب و حتى روایات شفاهى اطلاق مى‏شود که در حوزه‏اى بسیار گسترده، تمام آثار ادبى و غیر ادبى را نیز در بر مى‏گیرد، به طورى که بر این مبنا هر نوشته‏اى که محصول قلم تلقى شود مى‏تواند در محدوده ادبیات قابل طرح و بررسى باشد، از طرف دیگر، عده‏اى را عقیده بر این است که «ادب» ریشه عربى دارد و مفهوم ادبیات را باید در معنى این ریشه و در حوزه زبان عربى جست‏وجو کرد. بر این اساس؛ ادب به معنى تعلیم و تعلم و داراى مفهوم تربیت کردن و رام نمودن است.

چنان‌که در حدیث نبوى آمده است: «أدَّبنى رَبّى فَأحْسَنَ تَأدیبی»[2]

اما درباره مفهوم ادبیات، باید اذعان داشت که هر مکتبى از زاویه خاصى به مقوله ادبیات مى‏نگرد و بر اساس جهان‏بینى و تلقى خاص خود به تبیین و تعریف آن مى‏پردازد.

در اینجا چند تعریف از مفهوم ادبیات را که کلیت و اشتراک معنایى بیشترى دارند، ذکر مى‏کنیم:

الف) ادبیات آمیزه‏اى است از قال و حال، یعنى آمیزش و تلفیق احساس و اندیشه.

ب) ادبیات آئینه تمام نماى روح یک ملت یا یک قوم است که مواریث ذوقى و ذخایر فکرى جامعه را مشخص مى‏کند، به طورى که از یک طرف تاریخ و فرهنگ را شامل مى‏شود، و از طرف دیگر راهنماى تکاملى بشر است.

ج) ادبیات مجموعه آثار مکتوبى است که بلندى افکار و تخیلات را در عالی‌ترین و بهترین صورت نمایش مى‏دهد.

د) ادبیات سخنان برترى است که از حد سخنان عادى فراتر مى‏رود و مردم نیز براى آن سخنان ارزش قائل شده و آنها را جمع آورى، تدوین و ترویج مى‏کنند.

در ادامه باید دید ادبیات ــ در مجموع ــ قادر به ایفاى چه نقش‌هاى مثبتى است. ادبیات در مرحله اول به مثابه یک مقوله هنرى در تأمین نیازهاى روانى و تلطیف روح انسان و به هنجار نمودن ناهنجاری‌هاى روحى، نقش و کاربرد مهمى دارد و این عامل، خود از انگیزه‏هایى است که انسان را به گونه‏اى ناخودآگاه مجذوب ادبیات مى‏کند و حتى اخیراً در درمان بیماران روانى از شیوه (Poemtrapy) (شعر درمانى) استفاده مى‏شود. چون ادبیات با خصوصیت ویژه و لطافت آرام بخش خود رنج‏هاى روحى را تقلیل مى‏دهد و خشونت‏هاى روانى را از میان برمى‏دارد.[3]

خلق آثارى که در طبیعت موجود نیست، باعث آرامش و رضایت روح انسان مى‏شود و خلاقیت نیز در عرصه ادبیات، براى تقویت مبانى روحى، مؤثر و کارساز است. در مرحله دوم چنان‌که مشاهده مى‏شود، ادبیات بخش عظیمى از تلاش‏ها و کوشش‏هاى جدى بشرى براى حفظ و گسترش و انتقال فرهنگ را تشکیل مى‏دهد. فرهنگ هر مرز و بوم نه تنها توانسته است به وسیله ادبیات، بسیارى از مسائل علمى، اجتماعى، فکرى، تاریخى و ذوقى خود را حفظ نماید، بلکه امکان آن را داشته تا به وسیله آثار ادبى در گسترش و تکامل خویش، نهایت استفاده را از آن ببرد. به طورى که ادبیات جزء جدایى‏ناپذیر فرهنگ هر ملتى به حساب مى‏آید. در مرحله سوم باید گفت تکامل یافتن هر دانش و فنى، نیازمند ادبیات مى‏باشد. حتى در خوشنویسى و نقاشى و فراتر از آن در علوم تجربى محض نیز، بى‏نیاز از ادبیات نیستیم؛ چرا که ادبیات اندیشه و تفکر را عمق مى‏بخشد و با گسترش بینش، دیدگاه‌هاى گوناگونى را در افق دید ما مى‏گشاید.[4]

تاریخ علم و فرهنگ گواهى مى‏دهد که بزرگان علوم و فنون مختلف از ذوقى ادبى و دانش‏هاى مربوط به این فن نیز، بهره‏مند بوده‏اند، به خصوص اندیشمندان و سیاستمداران موفق گذشته و امروز ما که با شناخت و به‌کارگیرى آن در آثار خود، جلوه و تأثیرپذیری شگرف به آراء خویش بخشیده‏اند.

 

شکل‌گیری ادبیات انقلاب

ادبیات و اشعارى که از درون انقلاب زاده شده‏اند، تنها به لفظ و معانى زمینى نمى‏پردازند و شاعر تنها براى دل خود و خوشایند عموم شعرى نمى‏سراید، بلکه از سرودن اشعار و بیان متون ادبى، پیامى دارد که در پس آن معنا نهفته است. پس لازمه چنین معانى پربار و غنى، قوت و استحکام در صناعات لفظى و معنوى بوده که در این دوران نیز بسیار شکوفا گردیده است.

ادبیات انقلاب اسلامى، با توجه به ویژگیهاى مبرهن و خاص خود، ادبیاتى است متعهد، از مردم، براى مردم و در راستاى بیان مسائل مردم. بنابراین، چنین ادبیاتى نمى‏تواند براى تفنن و عارى از پیام و رسالت باشد، و پویایى این نوع ادبیات، آن را در خدمت تعالى انسان اجتماعى و انسان متعالى در مى‏آورد.

حدود بیست ماه پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، کشور ما درگیر جنگى شد که از لحاظ طول زمان و کیفیت، کم نظیر بود. سلحشورى، جانبازى، ایثار در راه خدا و در یک کلام جهاد با مال و جان، حقایقى است که همگان آنها را با چشم دیده و با تمام وجود لمس کرده‏اند. پیداست که انقلابى با این کیفیت، ادبیاتى فراخور خود نیز خواهد داشت.

محال است ملتى با چنان سابقه‏اى از ادبیات و با چنین فرهنگ پربار دینى، انقلابى بدین‌سان عظیم بنماید و به پیروزى برساند و همچنین مقاومت تحسین برانگیزى در طول جنگ و بعد از جنگ داشته باشد، اما شعر و شعار، نثر و سرود، فرهنگ و کتابت و پیام برخاسته و تبلور یافته از آن را نداشته باشد! روشن است که از جویبار زلال این انقلاب دینى ـ که در سراسر کشور جارى بوده است ـ ادبیاتى با همان گستردگى، عمق، صفا و پاکیزگى، نشأت گرفته و به بار نشسته است و چنین ادبیاتى مایه تداوم انقلاب نیز شده است.

 

عناصر ویژه سبکى و ویژگی‌های شعر انقلاب

همان‌گونه که با ظهور انقلاب اسلامى، ملت ما در تمامى شئون زندگى خود، با بازگشت به خویشتن خویش، به سوى سرچشمه زلال فرهنگ اسلامى روى آوردند، شاعرى هم که برخاسته از درون جامعه بوده است، بنا به مقتضیات انقلاب، اشعارش را متحول ساخت. ارزش‏ها و معیارهاى گذشته، با جایگزین شدن ارزش‏هاى اصیل اسلامى، یا به طور کلى متروک شد و یا مفاهیم تازه‏اى به خود گرفت. با شروع جنگ تحمیلى و پدید آمدن انگیزه‏هاى جدید، جهشى بزرگ در ادبیات فارسى به‌وجود آمد.

«تأثیرپذیرى شاعران از معارف و فرهنگ اسلامى، نمود صبغه‏ها و جلوه‏هاى اسلامى و مذهبى در عناصر و واژگان شعرى به حدى است که باید گفت، دوره انقلاب از این حیث یکى از بارورترین و غنى‏ترین دوره‏هاى شعرى است.»[5]

بارزترین ویژگى‏هاى سبک شعر انقلاب اسلامى از لحاظ طرز سخن و اداى مقصود به قرار ذیل است: 1ــ تمامى قالب‏هاى شعرى گذشتگان مورد توجه شاعران انقلاب اسلامى است و با استفاده از تجربیات یک هزار و صد و چند ساله ادب فارسى، سعى گویندگان بر این است که همه زیبایى‏ها را چه از جهت قالب و چه از جهت محتوا در یک جا جمع کنند.

2ــ شعر نو و کهن هر دو وجود دارد و هیچ گروهى بى‏دلیل و از روى تعصب بر شعر کهن یا نو ــ به صرف آن که خودش یکى از آن دو را ترجیح مى‏دهد ــ نمى‏تازد.

3ــ شاعر در صورت لزوم مدیحه سرایى مى‏کند، ولى نه براى خود شخص ممدوح، بلکه به سبب روح اسلام، عقیده و شخصیت والاى کسى که مورد مدح او قرار مى‏گیرد.


واژگان شعر انقلاب

یکى از ویژگى‏هاى بارز شعر انقلاب، بروز معانى جدید در قالب‏هاى کهن و نیز ظهور واژگان بدیع در زبان جدید است. یعنى بهره‏گیرى از سنت دیرین ادبیات به نحو خلاق، و همچنین آفرینش معانى تازه در همان قالب‏ها. علت موفقیت این زبان آزمایى و کارآمدى سنتى ادبیات در ترکیب‏هاى جدید، بیش از هر علتى، در اثر زنده بودن مضامین ادبى و حضور فعال و کاربردى در آثار است، به عبارت دیگر، شاعر و ادیب امروز نه تنها نیازمند اسطوره و روایت تاریخى ادب خویش نیست، بلکه حتى متعالى‏ترین مضامین ــ ادب عاشورایى ــ خویش را به گونه‏اى حاضر و زنده مشاهده مى‏کند و خود نیز در متن حادثه قرار دارد و بنابراین، پیش از آن که بخواهد با استعاره، کنایه و به زبان نمادین احساس خویش را با مضمون و اسوه ادب پیوند زند، همان واقعیت را تصویر مى‏کند، گویا نمادها را تجسم بخشیده و مضمون‏ها را در عرصه بیرونى اثر خویش حاضر ساخته است. در زیر نمونه‏هایى از واژگان و ترکیب‌هاى جدیدى را که غالبا نماینده واقع‏گرایى و مردمى بودن ادبیات انقلاب اسلامى است و قبلاً کاربرد اندکى داشته و یا به کلى مهجور بوده‏اند، ذکر مى‏کنیم.

ترکیباتى چون؛ عطر تکبیر، سجاده گلبرگ، نماز یاران، جام أکملت لکم، دست جبرئیل، سوره سوگ، عطش مزرعه، تاوان عشق، گل آفتاب... و واژگانى چون بسیج، لاله، عطر، نسیم، زلال، ستاره، آئینه، شهادت، تشهد، سلام، سنگر، کویر، شقایق، زمزم، خاک، تشنه، دریا و... مثلاً در شیوه سخنورى امام خمینی(ره)، گاه با واژگان و ترکیباتى مواجه مى‏شویم که پیش از آن سابقه نداشته و یا اندک بوده است. براى نمونه با واژه‏ها و ترکیبات: خم خم، دک، مندک و... آشنا مى‏شویم و این نشان‏دهنده آن است که در پدید آوردن این واژگان نه تنها تصنعى در کار نبوده، بلکه بارقه روانى و سادگى از ظاهر کلمات به خوبى نمایان است.

 

عرفان در شعر پس از انقلاب اسلامى

عرفان اسلامی یکى از موضوعات شعرى انقلاب اسلامى ایران است. و آثار بزرگانى همچون امام خمینى(ره)، علامه طباطبایى(ره)، امیرى فیروزکوهى، شهریار، مهرداد اوستا، استاد حسن‏زاده آملى، و امثال آنان از صبغه خاص و چاشنى عرفان برخوردار هستند. در آثار دیگر شاعران نیز، کم و بیش همین ویژگى به چشم مى‏خورد.

امام خمینى(ره) در جوانى اشعار و قصاید جالب و زیبایى در امور ادبى، اخلاقى، اجتماعى و نیز سیاسى سروده است که مورد تمجید، تحسین و شگفتى کسانى که آن را خوانده یا شنیده‏اند قرار گرفت. مسمطى از ایشان در مدح امام زمان(عج) که سراسر ذوق و عرفان است و در آن منتهاى فن و هنر شعر‌سازى و ترانه نوازى به کار رفته است.

 

تأثیر فرهنگ عاشورایی بر شعر پس از انقلاب

اگر در حادثه خونبار عاشورا، جان انسان‏هاى آزاده به درد آمد و در سوگ سالار شهیدان اشک ریختند، و اگر گویندگان و شاعران آگاه و ژرف اندیش، در رثاى امام حسین(ع) و مظلومیت او و یاران شهیدش آثار ارزشمندى نگاشتند و سرودند و فریاد این مظلومان همیشه تاریخ را به گوش جهانیان رسانید، امروز نیز شاعران و نویسندگان دردآشنا، هوشمند و آگاه، ظلم و ستم بیداد طاغوتیان، مقاومت مردانه و جاودانه امت اسلامى و رهبرى بى‏نظیر امام خمینى(ره) را در قالب شعر و سرود و کلماتى آهنگین و ادیبانه با بیانى شیوا به گوش تمام انسان‌هاى آزاده مى‏رسانند.

مشترکات دو حادثه عظیم عاشورا و انقلاب اسلامى ایران فراوان است و شاعران و گویندگان نیز، از این همانندى‏ها به خوبى استفاده کردند و تأثیرپذیرى امت حقیقت‌جوى ایران اسلامى را در قالب شعر بیان نمودند و در این راه به توفیق‏هاى بزرگى دست یافتند.

فرهنگ ایثار و شهادت، مضمون متعالى دیگرى است که ارمغان مکتب ادب عاشوراست. فرهنگ ایثار و سیره شهادت است که در ادب انقلاب اسلامى نیز اندیشه‏هاى لطیف شاعران و نویسندگان و عزم‏هاى استوار پروردگان مکتب مبارزه را به خود جذب کرده است. شهید و شهادت البته مضمون جدیدى در ادبیات ما نیست، اما حضور و وفور آن در عصر انقلاب و به ویژه در دوران جنگ، احساس تازه‏اى ایجاد کرد و الفتى نزدیک با عواطف عاشقان برقرار ساخت؛ چنان‌که بلند‌آوازه‏ترین شعر زندگى بوده و مضمون پردازترین قالب‏هاى اندیشه نیز گشت.

 

«ادبیات دینی» و انقلاب اسلامی

«ادبیات دینی» یا «ادبیات مذهبی»، پیشینه‌ای به قدمت تمدن و فرهنگ بشری دارد. هرچند بنیاد و زیرساخت این گونة ادبی به مفهومی که امروزه به ذهن متبادر می‌شود، در گذر زمان و به تدریج قوام یافته است. در ایران نیز قدمت ادبیات دینی، به زمان‌های بسیار کهن می‌رسد.

ادبیات مذهبی، علی‌رغم اینکه در مجموع بسیار پ‍ُربار بوده، در گذر زمان و با روی کار آمدن هر حکومت، دچار فراز و نشیب‌های بسیار شده است. در عین حال که این ادبیات، پس از ورود اسلام، آن‌چنان‌که سایر گونه‌های ادبی دچار انحراف شدند، به بیراهه نرفت.

گمان می‌رود ادبیات مذهبی باید به گونه‌ای تدوین و خلق شود که جهان‌شمول باشد. به عبارت دیگر، به اقتضای یک دورة خاص، تولید نشده باشد. این ادبیات، باید پاسخگوی بسیاری از نیازهای مردم در جوامع گوناگون باشد. از این رو، توقع می‌رود که نویسندگان بسیار زبردست و توانمند، که هم بر تکنیک و هم مضمون احاطه داشته باشند، به این وادی گام نهند.[6]

تحلیلگران این عرصه، بر این باورند که ادبیات مذهبی، نباید در انزوا و تنهایی شکل گیرد و برخاسته از ایدئولوژی و اندیشة انتزاعی باشد. این ژانر خاص، همچنین، باید با پشتوانة آراء و اندیشه‌های دینی، بدون کوچک‌ترین تحریف غیر کارشناسانه، خلق شود.

باید پذیرفت که در این میان، ادبیات داستانی، ژرف‌ترین و پیچیده‌ترین شکل و قالب بیان مضامین الهی و مذهبی است؛ و هیچ‌یک از ژانرهای ادبی، چون شعر، قطعة ادبی و مقاله، توان طرح مسائل دینی و الهی را از زوایای گوناگون ندارند. آن‌چنان که در قرآن کریم، بسیاری از مسائل، تعالیم و رهنمودهای الهی، با زبان داستانی و در این قالب، مطرح گشته است. این در حالی است که امروزه، بسیاری از متخصصین علوم انسانی دریافته‌اند که با زبان داستان، بهتر می‌توانند آراء و اندیشه‌های تخصصی خود را، به خواننده تفهیم کنند؛ و باعث ماندگاری دیدگاه‌ها در ذهن مخاطبان خود باشند. دی اچ لارنس می‌گوید: «هرگز به هنرمند اعتماد نکن؛ اما به داستان، اعتماد کن».[7]

باید به این مسئله توجه داشت که در کتب الهی همچون قرآن کریم، مباحث مختلفی چون تاریخ، مسائل متفاوت زندگی، نوع و بینش انسان در تقابل با جهان هستی، روانشناسی، سیاست، اعتقاد و... مطرح است. از این رو، ادبیاتی که قرار است نمایشگر چنین گستره‌ای باشد، باید بسیار منعطف باشد؛ و می‌تواند قلمرو وسیعی را تحت نظارت خود داشته باشد.

بر هیچ کس پوشیده نیست که ادبیات دینی، خاصه داستان آن، تا چه میزان در آگاه کردن مخاطب نقش سرنوشت‌سازی ایفا می‌کند.

خالق داستان دینی، باید جدا از در نظر گرفتن مضامین جذاب، به مسائل مهمی چون زیباشناسی، فضاسازی و حالت تعلیق، توجه داشته باشد. این در حالی است که بسیاری از نظریه‌پردازان غربی، حضور عنصر زیبایی در اثر را منوط به حضور اخلاق و معنویت می‌دانند؛ و بر این اصل پافشاری دارند که هر کجا اخلاق و معنویت وجود داشته باشد، زیبایی هم وجود دارد.

متأسفانه در غرب پس از ظهور مدرنیسم و سایر نحله‌های همسو با آن، در این زمینه، دیدگاهی کاملاً متفاوت با آراء گذشتگان مطرح شد. پیروان این جریان‌ها معتقدند که دوری از اخلاق و معنویت در اثر، زیبایی را به وجود می‌آورد. این افراد پیروی از هوا و هوس و دنیای مادی و زودگذر را ترجیح می‌دهند، و طرح مسائلی از این دست در وادی ادبیات را همسو با جنبه‌های زیباشناختی می‌دانند.[8]

جدا از این، ادبیات استعمار نو، به خوبی به نقش سرنوشت‌ساز ادبیات در طرح آراء و اندیشه‌های الهی اشراف دارد؛ و می‌داند که از این طریق، تا چه میزان می‌توان دیدگاه‌های الهی را مطرح و در جهان گسترش داد. آنها به خوبی می‌دانند گسترش چنین آرائی، تا چه میزان می‌تواند سد راه آنها باشد. از این رو، در کشورهای گوناگون به شیوه‌های مختلف رو آوردند، تا میان ادبیات و دین، فاصله ایجاد کنند. در این رهگذر، جریان‌های شبه روشنفکری در کشورهای گوناگون دست به کار شده‌اند، تا با ارائه ادله بی‌اساس و بعضاً ضعیف، میان ادبیات و دین، فاصله ایجاد کنند.

در ایران نیز، در طی سالیان گذشته، بسیاری از شبه روشنفکران غرب‌زده، وقتی پشت تریبون قرار گرفتند، با صراحت بر لزوم جداسازی این دو وادی، تأکید ورزیدند. این افراد چنین استدلال می‌کردند که دنیای ادبیات، به تخیل و وهم نزدیک است. از این رو، نمی‌تواند بازگوکنندة مضامین الهی و تاریخ اسلام باشد. آنها می‌گویند که به طور کلی، ادبیات و دین، هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند و نباید در هم خلط شوند. از سویی دیگر، عده‌ای افراطی نیز در این خصوص صحبت کرده‌اند، و می‌گویند ادبیات و مذهب، هر دو، جادو هستند؛ و انسان را به حالت خلسه و وهم می‌کشانند.

این درست که ادبیات، گاه به دنیای تخیل وارد می‌شود؛ اما تخیلی که در آن مطرح می‌شود باز هم عین حقیقت است و از دنیای واقعیت‌ها نشأت گرفته است. ادبیات دینی هیچ‌گاه خود را اسیر مکاتب ادبی استعماری چون رئالیسم جادویی، مدرنیسم و پست مدرنیسم نکرده است و هیچ‌گاه مخاطبان خود را به بی‌مکان‌ها و بی‌زمان‌ها سوق نداده است. در عین حال که ادبیات همیشه همنشین رئالیسم بوده و همواره عنصر حقیقت مانندی و دلالت‌گری و مستندسازی در این گستره عظیم میدان‌داری کرده‌اند. آنچنان‌که در داستان‌های یعقوب، یونس، یوسف، لوط و... در قرآن کریم با آن مواجهیم.[9]

برخی از منتقدین غربی، اصطلاح «ادبیات دینی» را یکی از فریبنده‌ترین ــ یا به عبارت درست‌تر، چندوجهی‌ترین ــ اصطلاحات ادبی می‌دانند. آنها طرح مباحث متافیزیکی و ماوراءالطبیعی را لازمه این آثار ادبی می‌دانند و معتقدند خالقان این‌گونه آثار باید بیشتر در پی طرح مباحث فراحسی باشند. بهرروی درباره ادبیات دینی، تاکنون تعاریف متفاوتی ارائه شده است. آنچنان‌که درباره تعریف داستان و انواع آن نیز نظرها متفاوت است. با این همه، بنابر مشهورترین نظر، ادبیات دینی به آثار مکتوبی اطلاق می‌شود که بیانگر دیدگاه و آراء، و منعکس‌کننده مضامین و آموزه‌های کتب الهی و تاریخ پیامبران ــ به شکلی مستقیم و غیرمستقیم ــ باشند. بر این اساس، برخی معتقدند بهتر است به جای اینکه در پی آن باشیم که تعریفی برای ادبیات دینی ارائه دهیم، باید در پی آن باشیم که کیفیت و ویژگی‌های منحصربه فرد آن را مشخص و ارزیابی کنیم.

هر اثر ادبی، بر اساس یک سلسله اصول و قواعد و فرآیند حساب‌شده به وجود می‌آید؛ از دیگر سو، هر متخصص علوم انسانی بر آن است تا از منظر و دیدگاه خاص خود به این وادی وارد شود یا از آن سود جوید. فیلسوف بر آن است تا ادبیات دینی را با مضامین فلسفی و فراحسی مرتبط سازد. سیاسیون، به کارکرد مضامین حکومتی و ایدئولوژیکی آن توجه دارند. جامعه‌شناس به مضامین مطرح در ارتباط با جامعه و زندگی مردم می‌اندیشد. و روانشناس، به بازتاب اندیشة الهی در درون انسان می‌نگرد.

باید به این مسئله توجه داشت که هر یک از این برداشت‌ها، می‌تواند تکمیل‌کننده دیگری باشد؛ و رابطة چندسویه و مستحکمی میان آنها برقرار سازد.

دربارة نوع برداشت مخاطب از اثر، برخی مکاتب ادبی، همچون مدرنیسم، با ارائه ایده‌های انحرافی خود، اخلال ایجاد کرده‌اند. امروزه، بر اساس آراء این گونه جریان‌ها، برخی کیفیت‌های گذشته،‌ چون زیباشناسی، مضامین معنوی، محاکات... مورد بی‌توجهی عده‌ای قرار گرفته‌اند.[10] اما این مسئله، باعث نمی‌شود که حقیقت کتمان شود و به دست فراموشی سپرده شود. این جریان‌ها، چنین وانمود می‌کنند که ادبیات دینی، اجازه نمی‌دهد تا خواننده از اثر لذت ببرد؛ و صرفاً او را با برخی مباحث خشک و کسل‌کننده آشنا می‌سازد. در صورتی که ادبیات دینی، اگر حساب‌شده خلق شده باشد، می‌تواند هم به وظیفة اصلی خود بپردازد، و هم کاری کند که خواننده، از مطالعة اثر، لذت ببرد. برای دست یازیدن به این خواسته، راحت‌ترین شیوه، تلفیق مضامین دینی با رویدادهای اجتماعی، تاریخی، سیاسی و روانشناسی است.

نویسندة آثاری از این دست، نباید تنها به طرح آراء مذهبی بیندیشد؛ و چون کتب تخصصی منعکس‌کننده این گونه مباحث باشد. او باید تا آنجا که در توان دارد، ‌در وادی داستان، به طور مثال به جنبه‌ها و عناصر داستانی چون زاویه دید، کشمکش، حالت تعلیق و... توجه داشته باشد. در واقع، ادبیات دینی می‌تواند مانند یک نهاد ارگانیک عمل کند و مقولات مختلف فرهنگی، سنن، باورهای مردم، روابط اجتماعی و... را در کنار مضامین دینی مطرح سازد. در این راستا، ادبیات باید وظیفه اصلی خود بداند تا شأن و منزلت دین را رعایت کند و حریم و حرمت‌ها را حفظ کند.

پیروی از اندیشة دینی و الهی، سبب می‌شود که به بیرون رفتن از متن دین برای باز جستن و کشف حقیقت، نیاز نباشد. با این اوصاف، بسیاری از نظریه‌پردازان بر این باورند که یک اثر ادبی دینی، باید افزون بر طرح مسائل مطروحه، از کیفیت‌های حسی و عاطفی برخوردار بوده، و تنها در قید طرح مسائل خاص، نباشد. در این ارتباط، میان برخی صاحب‌نظران، اختلاف نظر وجود دارد. عده‌ای در این راستا تنها به جنبة آموزشی اثر کار دارند، و عده‌ای معتقدند که نباید تنها به جنبه‌های آموزشی توجه داشت. آنها می‌گویند رسالت ادبیات دینی، تنها طرح اندیشه‌های الهی صرف نیست. بلکه باید از ترفندهای مختلف سود جست تا مباحث مطروحه، در نظر عموم جذاب و خواندنی باشد.

در همین مورد، گروه اول معتقدند به هیچ عنوان نباید عنصر تخیل به این میدان وارد شود؛ مخصوصاً در آثار داستانی که دربارة زندگی پیامبران و ائمه معصومین(ع) نوشته می‌شوند. در صورتی که گروه دوم معتقد است تا حدودی که به محکمات دینی و تاریخی لطمه وارد نشود، برای پر کردن خلأها و فضاهای خالی می‌توان گهگاه تخیل را به این وادی راه داد.[11]

جدا از این دو گروه، گروه دیگری هم وجود دارند که معتقدند طرح داستان‌گونة زندگی ائمه ــ و شاید تصرفات منطقی داستانی در روایت آن ــ به طور کلی اشتباه است؛ و این عمل را لطمه به مقدسات الهی و مستندات دینی می‌دانند.

در گونه‌بندی ادبیات دینی نیز، میان صاحب‌نظران اختلاف نظر وجود دارد. برخی محدودة ادبیات دینی را بسیار کوچک می‌دانند؛ و معتقدند صرف بیان اندیشه‌های الهی و زندگی ائمه، در این وادی قرار می‌گیرد. در نظر اینان، درواقع، ادبیات دینی نمایاندن تجلیات حق‌تعالی و رویدادهای غیبی در رویدادهای زمینی و گاه خیالی است که در جستن قرب به حق حاصل می‌شود. هرچه پدیدآورنده این‌گونه آثار تقربش به حق بیشتر باشد، اثرش والاتر و ارزشمندتر خواهد بود. برخی، گسترة بسیار وسیعی را در گونه ادبیات دینی قرار می‌دهند. همچون نشان دادن جایگاه انسان در نظام هستی، ارتباط میان انسان و طبیعت، راز خلقت، رویدادهای فراحسی، مبارزه با ظلم اخلاق‌گرایی و معنویت، و دیگر آموزه‌های تفکر دینی.

نگاه دوم به ادبیات دینی، تا آنجا پیش می‌رود که حتی نظر به فرم ادبیات و مؤلفه‌های فرم‌ساز آن نیز دارد و ادبیات با مضامین دینی را صرفاً گونه‌ای از ادبیات دینی می‌داند.

اما اگر ــ حداقل ــ نگاه نخست را ملاک بررسی قرار دهیم، در مقابل ادبیات دینی، معمولاً‌ ادبیات دنیوی، امور نفسانی، هوا و هوس، شیءوارگی، لذت‌جویی و پندارهای جسمانی و اوهام قرار می‌گیرد. در غرب، روحانیان‌ و علمای دینی فعالیت چشمگیری در ایجاد پیوند میان مخاطبان و ادبیات دینی انجام داده‌اند. آنها در کنار نویسندگان و هنرمندان قرار گرفته، سعی کرده‌اند با یاری آنها، ادبیات دینی پایداری را ــ البتّه مطابق تعریف و تفکر خودشان ــ تولید و تبلیغ کنند. تا به امروز، در جهان اسلام، متفکران اسلامی، آن‌چنان که در غرب مرسوم است، در کنار هنرمندان و نویسندگان قرار نگرفته‌اند؛ و بیشتر، عارفان و فلاسفه به دنیای ادبیات نزدیک شده‌اند.

باید به خاطر داشت که پیامبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین، همواره از ادبیات و هنر اسلامی حمایت کرده، و نویسندگان و شاعران را مورد حمایت و تشویق خود قرار داده‌اند. بزرگان دین، همواره به خالقان آثار ادبی توصیه کرده‌اند که در آثارشان، به طرح مسائلی چون پرهیز از تجملات و زینت‌های دنیوی و... بپردازند.

برخی معتقدند که عدم حضور فعال و چشمگیر روحانیت و محققان و مراجع فکری دینی در این عرصه، باعث شده است که وجه غیر دینی آثار داستانی، افزایش یابد. البته، همخوانی و یک‌سویگی ادبیات اصیل و دین، ناخواسته، انسان را به سوی تعالی و کمال هدایت می‌کند و باید گفت رفرم در ایجاد، ذاتاً به کمک مضمون می‌آید، تنها باید نویسندگان را به خلق آثاری این چنینی تشویق کرد.

در بسیاری از آثار ادبی دینی، عشق به خداوند، اعتقاد به آموزه‌های شریعت، حرمت، دوستی، پیروی از استاد و... مورد تأکید قرار گرفته است. در این ادبیات، همچنین می‌توان رد پای فرهنگ، تمدن و باورهای مردم را پیدا کرد. مفاهیم یادشده در فرهنگ ما، با آنچه در میان سایر ملل مطرح است، متفاوت است. اصولاً مبانی ادبیات هر قوم، به اصول زیباشناسی و نگرش ادبی آن قوم بستگی دارد؛ که در فرهنگ همان قوم ریشه دارد. در این ارتباط، تقلید کورکورانه از فرهنگ غرب، بدون گزینش اصولی، جز بی‌فرهنگی، رسوایی و دوری از معنویت، چیزی به ارمغان نمی‌آورد.

ادبیات دینی، این توانایی را دارد تا به سرعت در جهان گسترده شود، و به همه جا راه یابد و تأثیرگذار باشد. ادبیات دینی، همچنین، می‌تواند وحدت‌بخش باشد، و مسلمانان جهان را، هم‌صدا و یکدل کند. این، درست همان جنبه از ادبیات دینی است که استعمارگران از آن می‌هراسند.[12]

در پایان، اشاره به این نکته ضروری است که ساخت و ساختار فنی ادبیات دینی را می‌توان با بررسی فنی ادبیات قرآنی و آسیب‌شناسی عالمانه و آزاد ــ از شاخص‌های متداول غربی ــ متون کهن اسلامی ادبی خود استخراج کرد؛ از باب مثال، در میان متون اسلامی، رمز، تمثیل و طرح و تعمیق لایه‌‌ای مباحث، همواره مورد توجه بوده است. این رویکرد می‌تواند در ادبیات دینی نیز مورد توجه باشد.

در بینش اسلامی، طبیعت خود مهد رمز و رازهای بسیار است. ازاین‌رو، در آثار دینی، باید طبیعت درون و برون انسان، و دیگر مظاهر تجلی حق‌تعالی، حضوری چشمگیر داشته باشد. پی بردن به ذات اشیاء و ایجاد اتصال منطقی میان عناصر طبیعت و آفرینش، و طرح وحدت در نظام هستی، خود مقوله‌ای از هزاران مقولة ادبیات دینی است، که جا دارد به آن،‌ به درستی پرداخته شود. نکتة قابل تعمق دیگر اینکه، در ادبیات غیر دینی، رویدادها مضامین اصلی اثر، گاه به دور از انسان مطرح و  پیگیری می‌شود. در صورتی که در ادبیات دینی، انسان و تمامی رویدادها و اشیاء و حوادث پیرامونش، با یکدیگر ارتباط پایداری ــ در قالب نظام خالق و مخلوق ــ دارند.

 

ختم کلام

انقلاب اسلامى با شکوه و اصیل ایران را باید از حوادث و جریانات بى‏نظیرى دانست که با تکیه بر آرمان‏هاى معنوى و الهى، بیشترین تغییر و دگرگونى را در بنیادهاى فرهنگى و فکرى جامعه تحت تأثیر خود به وجود آورده و حتى فراتر از آن تأثیرات جهانى نیز داشته است.

این تحول بنیادین که خود متأثر از یک انقلاب درونى و فرهنگى عمیق بوده است، در تاریخ چند صد ساله فرهنگ اسلامى این مرز و بوم، که از ادبیاتى غنى بهره‏مند است، ریشه دارد. ادبیات به عنوان یک شاخه مهم از درخت تناور فرهنگ ما و به مثابه یک شعبه مهم، گسترده و فراگیر هنر یک سرزمین، نقش عمده‏اى در حفظ گسترش، و انتقال فرهنگ دارد و همواره حربه‏اى مؤثر براى ترویج افکار و عقاید بوده است. ادبیات از موارد مهمى است که تحت تأثیر شدید ابعاد مختلف انقلاب واقع شده و تاحدودی مسیر و روال قبلى خود را تغییر داده است. به‌طورى‌که هم اکنون پدیده «ادبیات انقلاب اسلامى» ــ خصوصاً در نوع ادبی شعر و با فاصله زیادی، در مراتب بعدی، انواع دیگر ادبی ــ با ویژگى‏ها و کیفیت خاص خود مطرح و تا حدى تثبیت شده است.

ادبیات انقلاب اسلامى، گذشته از زمینه‏هاى فکرى و جریان‏هاى سیاسى، که مطمئناً از سال‏ها پیش آغاز شده بود، در دوران انقلاب با «شعار» وارد میدان مى‏شود، شعارى که از مذهب و راه و روش دینى و الهى الهام گرفته بود. در این زمان، شعار ارتباط اسلام با مظاهر اجتماعى و مسائل سیاسى را نمودار ساخت. شعارها مبین جهت‏گیرى‏ها بودند و برآمده از دل و جان و همراه با احساسات خالصانه و بى‏پیرایه مردم. هیچ عنصر ساختگى و تحمیلى در آنها نبود و همین مسأله باعث تأثیر شگرف آنها در مردم شد.

«ادبیات انقلاب اسلامی» همانطور که اشاره شد، ادبیاتى است در خدمت تعهد. در این ادبیات خبری از آرزوهاى نفسانى و نیازهاى آنچنانى نویسنده و شاعر که براى دل خود و خوشایند دیگران بنویسد و بسراید نیست، بلکه بیان خشم و طوفان روحى شاعران و نویسندگانى است که از میان توده‏ها برخاسته و در کوره داغ حماسه‏آفرینى‏ها و ایثارها صیقل یافته‏اند. لذا پیامى نو و سخنى دگرگونه دارند. هدف آنان ابلاغ ارزش‏هاى والاى انسانى و برخوردار از مکتب اسلامى است.

ادبیات انقلاب، چون شمشیر دو لبه‌اى است که با یک سوى آن به جنگ کفر، نفاق، انسان محوری، خداگریزی و دین‌ستیزی رفت و با سوى دیگر آن به جنگ شیطان درون.

طوفان انقلاب و سیل خروشان ادبیات پویا، ادبیات فریادگر، ادبیات مقاومت، ادبیات شیعى، عاشورایى و کربلایى، اندیشه‏هایى چون هنر براى هنر را به کنارى نهاد و ادبیات را در خدمت تعالى انسان اجتماعى و انسان متعالى درآورد، به آن آبرو بخشید و آن را از حد یک وسیله براى ابراز صرف احساس‏هاى عاشقانه و توصیف‏هاى شهوانى و... فراتر برد و در کوثرى از قداست و طهارت نهاد؛ هرچند هنوز هم، راه دراز و پرمخاطره‌ای برای تکامل و تعالی این ادبیات باقی است.

 

پی‌نوشت‌ها


 

[1]ــ مجموعه مقاله‌های سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی، تهران سمت، 1373، ص 57

[2]ــ نهج‌الفصاحه، ترجمه احمد اسماعیلی، انتشارات همراه، 1378، ص 112

[3]ــ مجله حضور، سخنرانی اسماعیل حاکمی در سمینار جمعیت زنان، شماره 56، ص 76

[4]ــ مصاحبه با عبدالجبار کاکائی، روزنامه همشهری، شماره 13358، ص 7

[5]ــ همان، مصاحبه با منوچهر اکبری، ص 4

[6]ــ همان، مصاحبه با جلیل تجلیل، ص 6

[7]ــ دی اچ لارنس، هنر داستان، ترجمه ابوالفضل محمودی، تهران: نشر نخستین، 1382، ص 124

[8]ــ احمدرضا تاجیک، تاریخ مدرنیسم، تهران: نشر نی، 1378، ص 53

[9]ــ همان، ص 82

[10]ــ دی اچ لارنس، همان، صص 74 و 73

[11]ــ کیهان فرهنگی، سال نهم، خرداد 1370، ص 80

[12]ــ  محمدرضا اسدی، پژوهشی در شیوه‌های ادبی آثار امام‌ خمینی (ره)، تهران: اشاره، 1377، ص 48

 

تبلیغات