مسلمانان بعد از 11 سپتامبر
آرشیو
چکیده
راهکارهای زیادی قابل تصور است که امریکا می تواند به عنوان تعبیر خوابهای پریشان خود درخصوص بیداری جهان اسلام بر آنها انگشت گذارد. یکی از مهمترین این راهکارها تقویت شاخه هایی از اسلام گرایی بود که در راستای چهره سازی از اسلام به بدترین شکل آن انجام گرفت تا بتوانند زمینه های رویارویی میان اسلام و غرب را فراهم سازند. تئوریسینهای سیاسی ایالات متحده، نظریه برخورد تمدنها را سامان دادند تا استراتژی مداخله جویانه امنیت ملی امریکا در سطح جهان شکل تئوریزه نیز پیدا کند.از نظر امریکاییها به وجودآوردن جناحهای میانه رو در جمعیتهای اسلامی، ایجاد اختلال در شبکه های رادیکالیسم اسلامی، انجام اصلاحات در نظام آموزشی کشورهای اسلامی، طرح اسلام مدنی و تشویق نویسندگان و محققان به توسعه مفاهیم غیرایدئولوژیک در ادبیات سیاسی، ایجاد اختلال در منابع مالی و اقتصادی اسلام گراهای رادیکال، بازسازی پیمانهای نظامی منطقه ای در جهان اسلام و توسعه حضور روانی و فرهنگی غرب و به ویژه ایالات متحده در سطح کشورهای مسلمان، می تواند کابوس اسلام گرایی را از سر راه آنان بردارد. اما آیا به راستی امریکاییها در شناخت خود از گرایشهای سیاسی موجود در جهان اسلام و فهم بنیادگرایی اسلامی موفق بوده اند؟ مقاله زیر حاوی پیشنهادهای محققان موسسه Rand به سیاستمداران امریکا برای مبارزه مبتنی بر شناخت با اصولگرایی اسلامی است که مطالعه آن بی فایده نخواهد بود.متن
راهکارهای زیادی قابل تصور است که امریکا میتواند بهعنوان تعبیر خوابهای پریشان خود درخصوص بیداری جهان اسلام بر آنها انگشت گذارد. یکی از مهمترین این راهکارها تقویت شاخههایی از اسلامگرایی بود که در راستای چهرهسازی از اسلام به بدترین شکل آن انجام گرفت تا بتوانند زمینههای رویارویی میان اسلام و غرب را فراهم سازند. تئوریسینهای سیاسی ایالاتمتحده، نظریه برخورد تمدنها را سامان دادند تا استراتژی مداخلهجویانه امنیت ملی امریکا در سطح جهان شکل تئوریزه نیز پیدا کند.
از نظر امریکاییها بهوجودآوردن جناحهای میانهرو در جمعیتهای اسلامی، ایجاد اختلال در شبکههای رادیکالیسم اسلامی، انجام اصلاحات در نظام آموزشی کشورهای اسلامی، طرح اسلام مدنی و تشویق نویسندگان و محققان به توسعه مفاهیم غیرایدئولوژیک در ادبیات سیاسی، ایجاد اختلال در منابع مالی و اقتصادی اسلامگراهای رادیکال، بازسازی پیمانهای نظامی منطقهای در جهان اسلام و توسعه حضور روانی و فرهنگی غرب و بهویژه ایالاتمتحده در سطح کشورهای مسلمان، میتواند کابوس اسلامگرایی را از سر راه آنان بردارد. اما آیا بهراستی امریکاییها در شناخت خود از گرایشهای سیاسی موجود در جهان اسلام و فهم بنیادگرایی اسلامی موفق بودهاند؟ مقاله زیر حاوی پیشنهادهای محققان موسسه Rand به سیاستمداران امریکا برای مبارزه مبتنی بر شناخت با اصولگرایی اسلامی است که مطالعه آن بیفایده نخواهد بود.
جهان اسلام، منطقه وسیعی را دربرمیگیرد که از کشورهای مختلفی با جمعیت بیشماری از مسلمانان تشکیل شده است. این منطقه از غرب آفریقا تا جنوب فیلیپین امتداد مییابد و همچنین جوامع و گروههای مسلمان پراکندهای را در سراسر جهان شامل میشود. حوادثی که پس از واقعه یازدهم سپتامبر به وقوع پیوست، بهنحوشگفتآوری فضای سیاسی جهان اسلام را دگرگون کرد. در این گروه اجتماعی نیز، همچون سایر جوامع، دین، سیاست و فرهنگ به اشکال پیچیدهای درهم تنیده شدهاند. هدف این تحقیق بررسی نیروهای پویا و فعالی است که تغییرات دینی ــ سیاسی در جهان اسلام مبتنی بر آنها شکل میگیرد. این نوشته بر آن است تا در یک نگرش کلی، سیاستگذاران و جامعه وسیع دانشگاهی و سیاسی را با آن دسته از حوادث و گرایشهای موجود در جهان اسلام آشنا سازد که احتمال تاثیرگذاری آنها بر منافع و امنیت امریکا بسیار زیاد است.
ابتدا در یک بررسی کلی، نوع گرایشها و جهتگیریهای ایدئولوژیک موجود در مناطق مختلف جهان اسلام را مشخص خواهیم کرد؛ [چراکه] مسلمانان نهتنها در دیدگاههای مذهبی از تفاوتهای اساسی برخوردارند، بلکه در جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی، بهویژه به لحاظ تصورشان از دولت، قانون، حقوق بشر و نیز در برنامههای اجتماعی، بهویژه در زمینه مسائل مربوط به حقوق زنان و مواد آموزشی، و همچنین میزان گرایش به خشونت، در قیاس با یکدیگر متفاوتند. [لذا] ویژگی برجسته گرایشهای غالب در اسلام را در چند نوع مشخص به تفکیک مناطق بررسی خواهیم کرد. این روش تحلیل، به طبقهبندی دقیقتر گروهها و مقایسه آنها در سراسر منطقه کمک میکند و به ما اجازه میدهد به شیوهای نظاممند به شناسایی بخشهایی بپردازیم که امریکا و متحدانش در آنها از زمینههای مشترکی جهت ترویج دموکراسی و بهبود ثبات و مقابله با نفوذ گروههای افراطی و طرفدار خشونت برخوردار میباشند.
پس از پایهگذاری شالودههای طرحی که میتوان آن را «نقشه سیاسی ــ دینی» نامید، بهوجود شکافهایی در جهان اسلام پی بردیم. این شکافها عمدتا میان فرقههای سنّی و شیعه و عرب و غیرعرب مشاهده میشود و بخشی از آن نیز بهواسطه در اقلیت قرارگرفتن گروههایی از مسلمانان در قالب اجتماع، قبیله و یا طایفه در یک کشور بهوجود آمده است.
اکثریت جمعیت جهان اسلام، سنّی مذهب هستند اما اقلیت قابلملاحظهای ــ حدود پانزده درصد ــ از این جمعیت را نیز شیعیان به خود اختصاص دادهاند. شیعیان گروه حاکم در ایران را تشکیل میدهند؛ همچنین در عراق (تا زمان سقوط صدام)، بحرین و نیز احتمالا در استانهای شرقی عربستان سعودی که ایدئولوژی حاکم وهابیت آنها را مشرک میخواند، شیعیان اکثریتی را تشکیل میدهند که از حقوق سیاسی خود محروم ماندهاند.
انتظارات شیعیان عراق مبنی بر اعطای سهم بیشتری از اداره کشور به آنان بهخاطر برخورداریشان از حق رای بالاتر، این فرصت را فراروی امریکا قرار میدهد تا سیاستهای خود را، چه در عراق و یا درکشورهای دیگر، با آرمان و خواستهای شیعیان در جهت کسب آزادیهای مذهبی بیشتر و آزادی بیان سیاسی تنظیم کند. تحقق موفقیتآمیز چنین سیاستی، مانع قدرتمندی را در برابر نفوذ ایران رادیکال ایجاد خواهد کرد و استحکام و ثبات موقعیت امریکا را در منطقه در پی خواهد داشت. البته دستیابی به این مهم، بهسادگی میسر نخواهد شد. اگر امریکا به تعهداتش مبنی بر زدودن آثار حزب بعث در عراق عمل نکند و یا به سیاستهای کنونی خود که در راستای حمایت از اهل تسنن عراق تفسیر میشود، ادامه دهد، مدعای امریکا مبنی بر استقرار دموکراسی بیاثر خواهد شد و به تبع آن، شیعیان میانهرو به سوی ایران گرایش پیدا خواهند کرد.
دومین شکاف عمده در جهان اسلام، شکاف موجود میان اعراب و غیرعربهای مسلمان است. اعراب تنها بیستدرصد از جمعیت جهان اسلام را تشکیل میدهند؛ اما بااینوجود، برداشتهای موجود ازاسلام، تفاسیر سیاسی و. . . اغلب با وجههای عربی ارائه میشود. همچنین بخش عمدهای از گفتمان حاضر درباره موضوعات و خواستههای مسلمانان جهان اسلام، عملا در پیوند با موضوعات و خواستههای عربی صورت میگیرد. به دلایلی که بیشتر جنبه تاریخی و فرهنگی ــ نه مذهبی ــ دارد، جهان عرب در قیاس با سایر مناطقِ جهانِ بهاصطلاح در حال توسعه، از بینظمیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بیشتری برخوردار است.
این در حالی است که بخشهای غیرعرب جهان اسلام، بیشتر به لحاظ سیاسی مورد توجه قرار دارند و اکثر آنها بهخاطر برخورداری از دولتهای دموکراتیک یا نیمهدموکراتیک به خود میبالند و اغلب نیز وجهه سکولار دارند. هرچند دولتهای عرب خاورمیانه از مدتها پیش به قلب جهان اسلام معروف شدهاند و خود نیز همین عقیده را دارند، اما عمده آثار بدیع و پرمغز معاصر در جهان اسلام توسط جوامع مسلمان «حاشیه» و در کشورهایی چون اندونزی و جوامع مسلمان غرب عرضه شده است؛ چنانکه برخی از محققان این پرسش را مطرح میکنند که آیا گرانیگاه و مرکز ثقل جهان اسلام در حال تغییر به سمت مناطق پویاتر آن است.
بنیان اصلی هویت فردی و گروهی و اولین پایه رفتار سیاسی [در جهان اسلام] بیشازهرچیز بر مبنای گروهبندیهای قومی، قبیلهای و طایفهای شکل میگیرد. [بر همین اساس نیز باید گفت] یکی از علل اساسی دخالت فاجعهبار امریکا در منازعه سومالی در اوایل دهه 1990، درواقع عدم توفیق ایالات متحده در فهم کامل سیاستهای قبیلهای بود. ده سال پس از آن واقعه، هنوز هم دولت امریکا درخصوص کارکردهای زنده و فعال قبیلهای در مناطقی که نیروهای ایالاتمتحده در حال انجام عملیات هستند و یا ممکن است چنین عملیاتهایی صورت گیرد، اطلاعات چندانی ندارد. از آنجا که دولت ایالاتمتحده قصد دارد در مناطق ناآرام جهان، سیاست فعالی را در پیش بگیرد، فراگیری نحوه مدیریت موضوعات داخلی و قبیلهای امری حیاتی است.
سومین هدف این تحقیق، بررسی خاستگاه و ریشههای رادیکالیسم اسلامی است. ما این خاستگاهها را تحت سه عنوان شرایط، فرایندها و حوادث تسریعکننده طبقهبندی کردهایم. شرایط به آن دسته از عوامل اطلاق میشودکه ماهیت پایدار و یا نیمهپایدار دارند. این عوامل، نتیجه فرایندهایی هستند که در یک دوره زمانی طولانی بهوقوع میپیوندند و نتایج خاصی را به بار میآورند. حوادث تسریعکننده نیز به وقایع مهم ــ جنگها یا انقلابات ــ اطلاق میشود که موجب تغییر بنیادین در پویایی سیاسی یک منطقه یا کشور میشوند. جدول شماره 1 نمونههایی از این شرایط، فرایندها و حوادث تسریعکننده را نشان میدهد.
از جمله عللی که بیشازهرچیز، بر شکلگیری محیط سیاسی جهان اسلام و بهویژه جهان عرب تاثیرگذاشته است، همانا شکست تقریبا همه الگوهای سیاسی و اقتصادی است که در دوران پس از استقلال در این جوامع به کار گرفته شدهاند. اغلب مشکلات و ناهنجاریهایی که دامنگیر بسیاری از کشورهای این منطقه از جهان شده است و نیز منشاء بخش عمده افراطیگریهایی که موجب نگرانی ما میشود، احتمالا از همین ناکامیهای اقتصادی و سیاسی و تبعات این ناکامیها نشات میگیرند. این مساله ما را به مفهوم ضدغربگرایی یا ضدامریکاگرایی رهنمون میسازد که نشان میدهد عصبانیت و خشم مسلمانان عمیقا ریشه در ساختارهای سیاسی و اجتماعی برخی از کشورهای اسلامی دارد و مخالفت با برخی سیاستهای خاص امریکا صرفا فرصت و بهانهای برای بیان این خشم و عصبانیت میباشد، عصبانیتی که با آن نوع ضدامریکاگرایی مبتنی بر مخالفت احتمالی با برخی سیاستهای خاص ایالات متحده در راستای سلب مسئولیت از خود در قبال وضعیت موجود از طریق ابزارهای دیپلماسی عمومی و. . .، کاملا تفاوت دارد. وضعیت دیگری که در این تحقیق مورد بحث قرار میگیرد، تمرکززدایی از مرجعیت (authority) مذهبی در میان اهل تسنن است که زمینه را برای خودنمایی افراطیونی که فاقد اعتبار مذهبی کافی هستند آماده میکند.
به این فرایندها، باید جنبشهای احیاگرانه را که در سه دهه اخیر در بخش وسیعی از جهان اسلام به وقوع پیوستند نیز اضافه کرد. بیرون از منطقه خاورمیانه عربی، اسلامگرایی با دخالت عناصر ایدئولوژیک، مذهبی و اجتماعی عربی همراه است که از آن در اینجا تحت عنوان «عربیسازی» یاد میکنیم. این فرایند در خارج از منطقه خاورمیانه، تاثیری دوگانه و متضاد بر جای گذاشته است؛ بهاینمعناکه میان آن دسته از مسلمانانی که عناصری از فرهنگ دینی عربی را بهعنوان شیوهای برای دستیابی به حد والای تقوا [جهاد اکبر] در پیش گرفتهاند و دسته دیگری از مسلمانان که به آداب و رسوم بومی و دینی خود پایبند ماندهاند، فاصله زیادی ایجاد شده است.
جدول 1. خاستگاهها و منابع رادیکالیسم اسلامی
شرایط ــ الگوهای ناموفق سیاسی و اقتصادی
ـــ ضدغربگرایی ساختاری
ـــ تمرکززدایی از مرجعیت مذهبی در اهل تسنن
فرایندها ـــ احیاگری و نوزایش اسلامی
ـــ عربیسازی بخشهای غیرعرب جهان اسلام
ـــ تامین کمکهای مالی از خارج برای افراطیگری و بنیادگرایی مذهبی
ـــ همگرایی میان اسلامگرایی و قبیلهگرایی
ـــ رشد شبکهای اسلامگرایی تندرو
ـــ ظهور رسانههای ارتباط جمعی
ـــ منازعات فلسطین و کشمیر
حوادث تسریعکننده ـــ انقلاب [اسلامی] ایران
ـــ جنگ افغانستان
ـــ جنگ خلیج[فارس] در سال 1991
ـــ جنگ عراق
درخصوص کمکهای مالی عربستان سعودی و صدور نسخه بنیادگرایانه از اسلام بهعنوان عاملی در گسترش جنبشهای رادیکال و خشن، مطالب زیادی نوشته شده است. سرمایههایی که صرف پشتیبانی مالی و تبلیغاتی ایدئولوژی وهابی در سراسر دنیا میگردد، از طریق منابع خصوصی و دولتی تامین میشود و به واسطه برخی بنیادها و واسطهها به دریافتکنندگان آن در اقصی نقاط جهان میرسد. تاکنون اقدامی درخصوص برآورد میزان این کمکها صورت نگرفته و یا بسیار ضعیف بوده است؛ چراکه تامینکنندگان این مبالغ چندان اهمیتی به این مساله نمیدهند و یا اینکه سازوکار مناسبی برای کنترل و نظارت بر نحوه استفاده و هزینه این پولها وجود نداشته است.
هرچند درخصوص روابط میان قبیلهگرایی و اسلامگرایی، آثار و نوشتههای چندانی در دست نیست، اما حرف و حدیثها و نیز جریانات و شواهد منطقهای حکایت از آن دارد که گرایشهای افراطی، در ارتباط با گروههای قبیلهای و قطاعی مبتنی بر ساختار پدر ــ فرزندیِ این مناطق، به زمینه مناسبی برای فعالیت دست یافتهاند. محافظهکاری قبیلهای که یک مشخصه فرهنگی است و نه مذهبی و افراطیگری مذهبی میتوانند متقابلا یکدیگر را تقویت کنند. در فقدان نیروهای کارآمد و رقیب ــ بهعنوان مثال، نبود یک اقتدار مرکزی قوی ــ به قول یک کویتی، ملغمهای به وجود میآید که «منجر به پیدایش بنلادن میشود».
درخصوص اهمیت شکلگیری شبکهها در رشد جنبشهای افراطی اسلامی و تروریستی، نمیتوان بیش از حد بزرگنمایی کرد. ممکن است این شبکهها به لحاظ ماهیتی آشکارا تحت عنوان اسلامی فعالیت کنند و یا [بدون عنوان اسلامی] از گردهمآیی افرادی دارای پیشینه مذهبی مشترک تشکیل شده باشند. این شبکهها ممکن است به صورتهای مختلف، از جمله در قالب حمایت از گروههای پراکنده مسلمان (بسته به نوع جوامع مسلمان خارج از جهان اسلام) یا در قالبهایی با ماهیت بشردوستانه و یا همچنین بهصورت شبکههای مالی ظاهر شوند. همانگونه که میدانیم شبکههای حمایتی، عواملی کلیدی در پشتیبانی مالی و عملیاتی گروههای تروریستی و تندور محسوب میشوند.
فرایند مهم دیگر، پیدایش رسانههای ماهوارهای در سطح منطقه است. مشهورترین جلوه آن را میتوان شبکه معروف الجزیره در قطر دانست که جهتگیری سیاسی آن، دیدگاههای اخوانالمسلمین قطر را منعکس میکند. این رسانههای جدید کلیشهها و روایتهایی را درخصوص قربانیکردنِ اعراب و اجحاف به آنان سرهم میکنند که رسانههای مذکور را در راستای تبلیغات گروههای افراطی قرار میدهد.
صرفنظر از این عوامل، ویژگیهای خاصی که اسلام سیاسی به خود گرفته است، محصول پارهای حوادث مهم و تسریعکننده میباشد که به شکلی بنیادین فضای سیاسی جهان اسلام را تغییر دادهاند. این حوادث تسریعکننده عبارتند از: انقلاب [اسلامی] ایران، جنگ افغانستان، جنگخلیج[فارس] در سال1991، مبارزه جهانی بر ضد تروریسم در پی حوادث تروریستی یازدهم سپتامبر و جنگ عراق در سال2003. منازعه فلسطین ــ اسرائیل و کشمیر فینفسه جزء حوادث تسریعکننده به حساب نمیآیند بلکه از جمله شرایط کهنه و مزمنی محسوب میشوند که بیش از نیمقرن است نوعی گفتمان سیاسی را در منطقه خاورمیانه و جنوب آسیا حاکم کردهاند. احتمالا این حوادث با سیاسی کردن موضوعات هراسبرانگیز و دورکردن اذهان از درک فشار ناشی از مشکلات داخلی، باعث به تاخیرافتادن بلوغ سیاسی جهان عرب و پاکستان شده است.
حوادث پس از یازدهم سپتامبر، بهویژه عملیات آزادی جاویدان (Operation Enduring Freedom) و عملیاتهای گسترده ضدتروریستی امریکا در سراسر جهان اسلام، به ایجاد یک گروهبندی جدید میان کشورهای اسلامی و امریکا منجر شد؛ چراکه شماری از این کشورهای جهان اسلام در مبارزه جهانی بر ضد تروریسم، آشکارا و یا مخفیانه با دستیازی به همکاریهای ضدتروریستی درکنار ایالات متحده قرار گرفتند. شگفتترین تغییر در پاکستان رخ داد که مشرف، رئیسجمهور این کشور، خود را در خط مقدم مبارزه با افراطگرایی اسلامی دانست. پس از افغانستان، «جبهه دوم» نبرد با تروریسم در جنوب شرق آسیا شکل گرفت و امریکا در این زمینه همکاری خود با دولتهای منطقه را سامان بخشید. در آسیای مرکزی، اتحاد عملی با امریکا باعث انتقال تهدید طالبان به درون جمهوریهای آسیای مرکزی و فراهمشدن پول، فرصت، جایگاه و توجه بیسابقه بینالمللی به این منطقه شد. به یمن این اتحاد جدید ژئوپلتیکی بود که جنگ عراق، قدرت امریکا را به قلب خاورمیانه منتقل ساخت.
جنگ عراق و حوادث پس از آن را میتوان مهمترین رویداد بالقوه موثر در روابط امریکا و کشورهای خاورمیانه بزرگ در نیمقرن گذشته دانست؛ برای اولینبار پس از آنکه سالها پیش قدرتهای استعمارگر اروپایی بساط خود را از خاورمیانه ظاهرا برچیدند، اینک مجددا ائتلافی به رهبری غرب مسئولیت اداره و تجدید ساختار سیاسی یک کشور مسلمان را تا زمان شکلگیری یک ساختار و حکومت پایدار به عهده میگیرد. در کوتاه مدت، مهمترین تهدید برای ثبات عراق شورشهای سازمانیافته و روبهافزایش سنّیهای این کشور میباشد؛ ولی در درازمدت، گرچه امکان حمایت مردم از افراطیون بهعنوان یک تهدید چندان جدی نیست اما تحکیم و تقویت نیروهای بنیادگرای اسلامی ــ چه سنّی و چه شیعه ــ و نیز تحریک جنبشهای شیعی از سوی ایران تهدیدی مهم به حساب میآید.
در میانمدت تا بلندمدت، تاثیر عراق بر سیر تحول سیاسی خاورمیانه بزرگ به این بستگی دارد که آیا عراق جدید با چهرهای کثرتگرا، دموکراتیک معتدل و برخوردار از دولتی باثبات ظاهر خواهد شد، به رژیمی اقتدارگرا رجعت خواهد کرد و یا به کشوری چندپاره تحت حاکمیت قومیتها تبدیل خواهد شد. چنانچه امکان اول رخ دهد، برداشت منفی موجود درخصوص نقش امریکا در منطقه از بین خواهد رفت و این اقدام نشان خواهد داد که استقرار گونهای از دموکراسی ــ که از آن با عنوان دموکراسی با خصوصیات عراقی یاد میکنیم ــ در منطقه خاورمیانه امکانپذیر بوده و به تضعیف جایگاه افراطیون و حکام مستبد خواهد انجامید. در صورت تحقق هریک از احتمالات نامطلوب دیگر [رجعت به رژیم اقتدارگرا و یا تجزیه قومی]، این مساله باعث بیثباتی بیشتر خاورمیانه، از بین رفتن اعتبار و نفوذ امریکا و بدنامی سیاستهای مبتنی بر دموکراسی شده و در راستای تقویت دشمنان امریکا در منطقهای حیاتی از جهان [خاورمیانه] خواهد بود.
تاثیر جنگ عراق و سرنگونی رژیم صدام بر آن بخش از جهان اسلام که به لحاظ جغرافیایی و فرهنگی در فواصل دوری از این کشور قرار دارند، به مراتب کمتر بوده است؛ این جنگ، طنین و بازتاب چندانی در آسیای مرکزی نداشت؛ از دید جمهوریهای آسیای مرکزی، حادثه مهم و کلیدی پس از وقایع یازدهم سپتامبر، درواقع همکاری دولتهای منطقه با امریکا و سرنگونی حکومت طالبان در افغانستان بود. همچنین اغلب گروههای برجسته جهان اسلام در جنوب و جنوبشرق آسیا عموما مخالف جنگ در عراق بودند اما بهنظر نمیرسد که جنگ تاثیرات دیرپایی بر سیر تحول اسلام سیاسی و یا روابط امریکا با دولتهای جنوب و جنوبشرق آسیا داشته باشد. البته این بدان معنا نیست که جنگ در عراق مبارزه با تروریسم را در این مناطق با عوامل جدید و پیچیدهای درگیر نساخته و یا برداشتهای مردم منطقه را نسبت به امریکا در جهت منفی متاثر نکرده است.
ازاینرو، باید گفت تا زمانیکه جنگ و پیامدهای بعدی آن در خارج از خاورمیانه، خطوط ارتباطی و یا اصول حاکم بر روابط امریکا با دولتهای منطقه را [در جهت مثبت] تغییر نداده است، این واقعه میتواند مورد استفاده افراطیون در جهت کسب نفوذ قرار گیرد؛ همچنانکه از آن استفاده میشود. بااینوجود، صرفا اقلیتی لیبرال با امریکا همرای است. برکناری صدام باعث گشایش قابلملاحظهای در چشمانداز تحول دموکراتیک در عراق و جهان اسلام خواهد شد.
در بسیاری از جوامع مسلمان، قرائتهای افراطی و جزماندیشانه از اسلام ــ به دلایلی که اشاره خواهد شد ــ کاملا جایگیر شدهاند و به زمینههای مساعدی برای رشد دست یافتهاند. حاصل «تضارب اندیشهها» که در سراسر جهان اسلام جریان دارد، احتمالا پیامدهای بزرگی به سود منافع امریکا در منطقه در پیخواهد داشت، اما در عینحال مشکلات بسیاری را در راه اعمال نفوذ امریکا ایجاد خواهد کرد. امریکا چگونه میتواند نسبت به چالشها و فرصتهایی پاسخ دهد که شرایط فعلی جهان اسلام پیشروی منافع امریکا قرار میدهد؟
کمک به ایجاد شبکههای میانهرو
افراطیون به رغمآنکه در اقلیت هستند، اما در بسیاری از مناطق دست بالا را دارند؛ چراکه با توسعه شبکههای وسیع و گسترده، جهان اسلام را در احاطه خود گرفته و گاه فراتر از آن نیز رفتهاند. مسلمانان مترقی و میانهرو به رغم آنکه تقریبا در تمامی کشورهای مسلمان در اکثریتند اما تاکنون چنین شبکههایی را ایجاد نکردهاند. صدای آنها اغلب در گلو خفه میشود. نبرد برای [رهایی] اسلام، نیازمند آن است که گروههایی مترقی شکلگیرند تا اسلام را از چنگ راهزنان دین نجات دهند. ایجاد شبکهای بینالمللی [از میانهروها]، امری حیاتی است؛ چراکه تشکیل چنین شبکهای زمینه را فراهم خواهد کرد تا پیام مسلمانان میانهرو با صدایی رساتر به گوش دیگران برسد و نیز تا حدودی موجب تقویت آنها گردد. با این حال، میانهروها از منابع لازم جهت ایجاد چنین شبکهای محروم هستند. شاید برای شکلگیری انگیزه اولیه در این راستا، به یک تسریعکننده خارجی نیاز باشد.
اختلال در شبکههای رادیکال
اکثر شبکههایی که در این تحقیق بدانها پرداخته شده است، واجد کارکردهای اجتماعی مثبت و مفید هستند. پرسش کلیدی این است که چگونه امریکا قادر به تشخیص کاربرد خصمانه این شبکهها خواهد بود. در این راه، چندین رویکرد قابل توجه وجود دارد. یکی از آنها بررسی پیشینه جوامعی است که کارکرد آنها در راستای تحکیم شبکههای اسلامی خشونتگرا است؛ همچنین لازم است که ویژگیهای ارتباطی این شبکهها مورد بررسی و مطالعه قرار گیرند. پس از شناسایی ویژگیهای این شبکهها و الگوهای رفتاری و نقاط ضعفشان، برای فروپاشی آنها باید با به کار گیری استراتژی ایجاد گسست در حلقههای ارتباطی آنها، فعالیت آنها را مختل نموده و به مسلمانان میانهرو کمک کرد تا بر این حلقههای تحکیمبخش موقعیت شبکهها مسلط شوند.
ترویج اصلاحات در مساجد و مدارس علمیه
مدارس علمیه رادیکال (مدارس اسلامی شبانهروزی) ــ از پاکستان تا جنوب شرق آسیا ــ یکی از مهمترین منابع تامینکننده نیروی انسانی برای جنبشهای رادیکال و گروههای تروریستی بودهاند. علیرغم اهمیت انجام اصلاحات در مدارس علمیه، طرحهایی که برای انجام برخی تحولات مورد نیاز در این مدارس تهیه و اجرا شد، بسیار اندک بود و توجه چندانی به این موضوع نشد که با انجام اصلاحات گستردهتر در نظامهای آموزشی، این مساله چگونه میتواند نتایج مطلوب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در بر داشته باشد. این نیاز ضروری احساس میشود که امریکا و سایر کشورهایی که این مساله به آنها مربوط است و نیز نهادهای بینالمللی، از انجام اصلاحات در مدارس اسلامی حمایت کنند تا تضمینی باشد برای اینکه این مدارس بتوانند در سطحی گسترده آموزشهای مدرن و مهارتهای مفید و بهروز را تدریس کنند. این اصلاحات در یک نقش کلیدی، حلقه انحصار را در مدارس علمیه رادیکال خواهد شکست و به آنها اجازه نخواهد داد که تامینکننده نیرو برای گروههای رادیکال و تروریست باشند. [در این راستا] دولت امریکا میتواند به تشکیل و یا تقویت هیاتهای علمی معتبر در سطح آموزش عالی در برخی کشورها کمک کند تا از این طریق بتواند برنامههای آموزشی مدارس دولتی و خصوصی را کنترل و نظارت کند.
هرچند ممکن است دولت ایالات متحده با دخالت آشکار امریکا در امور مذهبی مخالف باشد، اما باید با اتخاذ روشهایی از تلاش دولتها و سازمانهای اسلامی میانهرو حمایت کند تا اطمینان حاصل شود که مساجد و خدمات اجتماعی وابسته به آنها در خدمت جوامع خود هستند و به عنوان مراکز گسترش ایدئولوژیهای رادیکال عمل نمیکنند.
بسط و گسترش فرصتهای اقتصادی
رشد سریع تعداد جوانان و نرخ بالای رشد جمعیت در بسیاری از کشورهای مسلمان موجب پیداش مطالبات آموزشی، اقتصادی و اجتماعی میشود که در بسیاری از کشورها، تنها سازمانهای اسلامگرای رادیکال هستند که به این مطالبات پاسخ میدهند. فقدان رشد اقتصادی و فرصتهای شغلی میتواند باعث رویکرد بیشتر افراد و جوامع به حمایت از سازمانهای رادیکال و در نهایت بروز تهدید علیه منافع امنیتی امریکا شود.
با فراهمساختن خدمات اجتماعی جایگزین در بسیاری از مناطق، بهطورغیرمستقیم میتوان جذابیت سازمانهای رادیکال را تحتالشعاع قرار داد. بهویژه امریکا باید بیشترین نفع را در ابتکاراتی داشته باشد که باعث بهبود دورنمای اقتصادی جوانان در آینده میشود. ارائه کمک از سوی امریکا و منابع بینالمللی باید از مجراهایی ارائه شود که با شرایط داخلی این کشورها سازگار باشد و در صورت امکان، این کار، بیشتر از طریق سازمانهای غیردولتی (NGO) که در کشورهای دریافتکننده کمک فعالیت میکنند انجام شود. برای مقابله با نفوذ گروههای رادیکال، سرمایهگذاری در برنامههای آموزشی و فرهنگی بهواسطه سازمانهای اسلامی سکولار و میانهرو باید در اولویت قرار گیرد.
برنامههای کمکرسانی به کشورهای اسلامی که موجب توسعه اقتصادی و خودکفایی شود میتواند به تغییر این دیدگاه کمک کند که امریکا در منطقه صرفا منافع نظامی دارد. این دیدگاه در مخالفت با تمامی منافع امریکا در این منطقه دخیل است. نمیتوان گفت بهبود وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قطعا به پایانیافتن فعالیتهای تروریستی و افراطی خواهد انجامید اما میتواند پتانسیل حمایتهای مردمی از جنبشهای افراطی را کاهش دهد. برای رسیدن به موفقیت، این برنامهها باید توجیهپذیر و شفاف باشند، در غیر اینصورت بهراحتی موجب رواج فساد در میان مجریان آن خواهند شد. همچنین ضروری است که این برنامهها با سیاستهای اقتصادی و مالی کشورهای دریافتکننده کمک مرتبط باشد تا به ترویج اقتصاد سالم، عقلانیت، رشد و بهرهوری کمک کند.
حمایت از «اسلام مدنی»
حمایت و یا برقراری ارتباط مستحکمتر با «اسلام مدنی» ــ گروههای اسلامی جامعه مدنی که طرفدار میانهروی و نوگرایی هستند ــ باید جزء لاینفک سیاست موثر و کارآمد امریکا در قبال جهان اسلام باشد. اسلام سیاسی میانهرو، صرفا در شرایطی دموکراتیک خواهد توانست به موازنه با جاذبه جنبشهای طرفدار حکومت روحانیون و یا طرفداران تشکیل حکومتهای اسلامی مطلق بپردازد. در این راستا، اختصاص بودجه به فعالیتهای آموزشی و فرهنگی سازمانهای اسلامی سکولار و میانهرو باید در اولویت قرار گیرد. همچنین امریکا میتواند به توسعه نهادهای مدنی و دموکراتیک درکشورهایی کمک کند که هنوز چنین نهادهایی در آنها شکل نگرفته است. حصول اطمینان از فعالیت شفاف نهادهای فوقالذکر در راستای تامین حقوق اقلیتها ــ البته منظور استیفای حقوق مسلمانان در کشورهایی است که این افراد در آنجا در اقلیت قرار دارند ــ در بلندمدت میتواند با تغییر ذهنیت جهان اسلام نسبت به امریکا، به سود این کشور تمام شود.
ممانعت از دسترسی افراطیون به منابع مالی
عامل مکمل در استراتژی حمایت از سازمانهای اسلامی میانهرو و سکولار، ممانعت از دسترسی افراطیون به منابع مالی است. این تلاش مستلزم آن است که در هر دو سوی منتهیالیه چرخه کمکهای مالی صورت پذیرد. سرچشمه و منبع اصلی تامینکننده کمکهای مالی، عربستان سعودی و سایر کشورهای حاشیه خلیج[فارس] هستند. سعودیها در جهت نظارت بیشتر بر فعالیتهای مالیشان و تعطیلکردن برخی شعب سازمانهای خیریه مشکوک، اقداماتی را صورت دادهاند اما برای تضمین این موضوع که کمکهای مالی به سمت سازمانهای تروریستی و افراطی منحرف نشود، نظارت و مراقبت مناسب صورت نمیگیرد. ظرفیتهای فنی کشورهای دریافتکننده کمک نیز باید تقویت شود تا توان نظارت و در صورت نیاز قدرت متوقفساختن گردشهای مالی مشکوک در آنها ایجاد شود.
موازنه میان شرایط و پیشنیازهای جنگ علیه تروریسم و ایجاد ثبات و استقرار دموکراسی در کشورهای مسلمان میانهرو
گروههای تندرو همچنان اقدامات امریکا را به مثابه جنگ علیه اسلام میدانند و تلاش خواهند کرد تا با دستاویز قراردادن این بهانه، در جهت بیثبات ساختن دولتهای میانهرو عمل کنند. ازاینرو، لازم است که ایالات متحده در نبرد با تروریسم گامهای بعدی را با دقت بردارد تا اقدامات و زحمات خود را بیاثر نسازد. این بدین معنا نیست که امریکا باید از شدت اقدامات ضدتروریستی بکاهد و یا کمکاری دولتهای میانهرو در اقدام علیه تروریسم را با اغماض بنگرد؛ بلکه لازم است امریکا این نکته را خاطرنشان سازد که قرار نیست تلاشهایش به تحکیم رژیمهای اقتدارگرا و سرکوبگر بینجامد بلکه هدف از این تلاشها [موکدا] ترویج تحولات دموکراتیک در جهان اسلام است.
تلاش در جهت قبولاندن فعالیتهای سیاسی متعارف به اسلامگرایان
مساله مهم در توسعه دموکراسی اسلامی این است که آیا گروههای اسلامگرای فاقد استانداردهای دموکراتیک ــ مثلا گروه اخوانالمسلمین ــ میتوانند خود را با فرایند فعالیتهای سیاسی دموکراتیک تطبیق دهند و در صورت امکان، این روند چگونه میسر خواهد بود؟ از آنجا که همواره این خطر احساس میشود که یک حزب اسلامگرا ممکن است در صورت بهقدرترسیدن بر ضد آزادیهای دموکراتیک عمل کند، گنجاندن چنین گروههایی در چارچوب نهادهای دموکراتیک موجود، ممکن است با گذشت زمان تهدیدات احتمالی آنها علیه نظام موجود را خنثی کند. بهویژه این مورد را در بخشهایی از جهان اسلام میتوان دید که از آداب و رسوم دموکراتی قویتری برخوردارند و در آن فضا، افکار عمومی میتواند از طریق صندوق آراء به منصه ظهور برسد و دولتهایشان نیز با اتحادیههای بینالمللی گسترده در ارتباطند. تعهد صریح گروههای اسلامگرا به درپیشگرفتن مشی غیرخشونتآمیز و رعایت فرایند دموکراتیک باید بهعنوان یک پیششرط جهت قرارگرفتن در زمره نهادهای دموکراتیک باشد. امریکا به نوبه خود باید تلاش کند تا گروههای مخالف را به پذیرش و ثبتنام در مکانیسمهای طراحیشده انتخاباتی وادار کند و از این طریق احزاب مخالف واجد مشروعیت را در حاشیه قرار دهد.
بهکارگرفتن جوامع پراکنده مسلمان
درگیرکردن جوامع پراکنده مسلمان نیز میتواند به پیشبرد اهداف امریکا در جهان اسلام کمک کند. جامعه مسلمانان مقیم امریکا منبع منحصربهفردی از اطلاعات فرهنگی است که به منظور گسترش و ترویج دموکراسی و کثرتگرایی در جهان اسلام، میتوان آن را به خدمت گرفت. یکی از راههای بهرهگیری از این گروه، همکاری با سازمانهای غیردولتی به هنگام بروز بحران در جهان اسلام است. بدیهی است هرگونه تلاشی در جهت توسعه مشارکت با سازمانهای اسلامی فراملی باید با احتیاط کامل همراه باشد. درعینحال شاهد بودیم که ارتش امریکا مهارتش را در برآوردهساختن نیازهای ویژه سازمانهای اسلامی به اثبات رسانده است؛ بهعنواننمونه میتوان به اقدام افسران امور غیرنظامی ارتش امریکا اشاره کرد که پس از فروپاشی رژیم صدام و در جریان ورود گسترده زائران شیعه جهت زیارت بقاع متبرکه، به کمک و درمان سرپایی زوار نیازمند پرداختند.
بازسازی روابط نزدیک نظامی با کشورهای کلیدی
ارتش همچنان یک بازیگر سیاسی ذینفوذ و تاثیرگذار در جهان اسلام به حساب میآید. در برخی کشورها ــ بهعنوانمثال پاکستان ــ ارتش به خاطر سیاستهای آینده، دولت را همچنان در کنترل خود خواهد داشت. ارتش معمولا در خط مقدم جبهه مبارزه با تروریسم قرار دارد. در ترکیه و اندونزی، مقامات عالیرتبه ارتش نیز ستونهای نهادهای سیاسی سکولار کشور متبوعه خویش محسوب میشوند. ازاینرو، برقراری روابط با ارتشهای این کشورها در شکلدهی به استراتژی ایالات متحده در جهان اسلام، از جایگاه ویژهای برخوردار است.
محدودیتهای قوانین امریکا در برقراری روابط نظامی ــ بهعنوانمثال، ماده الحاقی پرسلر (Pressler) و حاصل آن در پاکستان و ماده الحاقیه لیهی (Leahy) در مورد اندونزی ــ موجب تسریع در قطع روابط فیمابین امریکا و مقامات عالیرتبه ارتش در دو کشور از مهمترین کشورهای جهان اسلام شد؛ انقطاعی که ترمیم آن سالها زمان نیاز دارد. ازاینرو، بازسازی هستهای از افسران آموزشدیده در امریکا در کشورهای اسلامی کلیدی، امری بسیار حیاتی است. برنامههایی همچون تمرین و آموزش نظامی بینالمللی (IMET) نهتنها تضمینکننده تاثیرپذیری رهبران نظامی آینده از ارزشها و آداب نظامی امریکا میباشد، بلکه بهنوعی به افزایش دامنه نفوذ امریکا در این کشورها منجر خواهد شد.
فراهم ساختن ظرفیتهای نظامی مناسب
در بعد نظامی، لازم است که امریکا از حضور آشکار نظامی خود [در کشورهای مسلمان] بکاهد و به جای آن بر اتخاذ شیوههای مختلفی چون حضور اطلاعاتی، عملیاتهای روانی و امور غیرنظامی تاکید کند؛ یعنی ایالات متحده باید در برخی مناطق جهان اسلام، حضور آشکار و پرحجم (و از لحاظ سیاسی حساسیتزا) را کاهش دهد و در عوض عملیاتهای خود را از نقاطی در مناطق دیگر هدایت و حمایت کند. اسلامگرایان بهویژه در منطقه خاورمیانه، حضور نظامی امریکا را اغلب دلیلی بر اعمال خشونت تلقی میکنند. ممکن است حضور نظامی کمرنگ امریکا، باعث کاهش چنین اعمال خشونتآمیزی علیه اهداف امریکایی شود. در عراق، مطمئناً مطلوب امریکا آن است که اگر به لحاظ عملیاتی امکانپذیر باشد از حضور نظامی نیروهایش در مناطق پرجمعیت بکاهد و از انگشتنماشدن امریکا بهعنوان «قدرت اشغالگر» جلوگیری کند و هرچه سریعتر به تجهیز و توسعه نیروهای نظامی و امنیتی عراق اقدام کند.
همچنین، احداث پایگاههای مهم عملیات هوایی در عراق، در آینده قابل پیشبینی به لحاظ سیاسی مطلوب نیست. بااینحال، امریکا نباید راه دسترسی به تسهیلات نظامی را برای عراق سد کند؛ چراکه در صورت رویکارآمدن یک دولت قدرتمند در عراق، استفاده از تسهیلات نظامی این کشور برای مواجهه با حوادث نظامی آینده در خلیج[فارس] مناسب خواهد بود.
پرداختن به همکاریهای مدنی، زمینهای مناسب و نویدبخش برای شکلگیری همکاریهای نظامی علیه شبکههای اسلامی رادیکال محسوب میشود. [بهعنوان مثال] همکاری امریکا و ارتش سایر کشورها در حوزه پزشکی نظامی، الگویی عالی برای واکنش مشترک به حوادث ناشی از جنگها و بلایای طبیعی است.
مناطق مهارنشده جهان اسلام ــ از بخشهای منزوی و دورافتاده اندونزی و فیلیپین گرفته تا بخشهای وسیعی از افغانستان، پاکستان و یمن ــ میتوانند پناهگاهی برای گروههای افراطی و تروریستی باشند. ثبات سیاسی و اقتصادی در این مناطق، فرصت رشد و توسعه افراطیگری و تروریسم را کاهش خواهد داد. حاکمیت دولتهای مقتدر و قدرتمند که ضرورت حمایت امریکا از آنها احساس میشود، نهتنها به کاهش تهدید مستقیم تروریسم اسلامگرا کمک میکند، بلکه رشد و ترویج حس همبستگی ملی را نیز گسترش میدهد و سرانجام در بلندمدت به افزایش امنیت کمک میکند.
در کل باید گفت کسب اطلاعات فرهنگی بهتر و مناسبتر از جهان اسلام کاملا ضروری است. علاوه بر احساس کمبود نسبی متخصصان عرب در حوزه نظامی و در مناصب اطلاعاتی امریکا، در کنار نیاز به متخصص در سایر موضوعات، در حوزه زبانهای فارسی و آفریقایی نیز، گرچه کمتر احساس نیاز میشود، وجود چنین متخصصانی تقریبا یک ضرورت است. طی دو سال گذشته برخی از قابلیتهای اطلاعاتی و دیپلماتیک امریکا در بخشهایی از جهان اسلام، بهخاطر نقل مکان به سایر حوزههای این منطقه، تضعیف شده است. برای بررسی مسائلی که اغلب فراملی هستند ــ برخلاف تصور رایج که آنها را پدیدههای بسته ملی میپندارد ــ نیازمند رویکرد فراملی هستیم. ممکن است این رویکرد مستلزم همکاری با اتحادیههای منطقهای برای ریشهکنکردن آن دسته از سازمانهای مبارز اسلامگرا باشد که در سراسر مرزهای بینالمللی اقدام به عملیات میکنند.