سیاستهای خیابانی
آرشیو
چکیده
متن
یکی از مهمترین طرفداران نقد کتاب، ناشران و نویسندگان و مترجمان هستند که آن را مسبب گرمی بازار و نیز مخاطبیابی اثر میدانند و از طرف دیگر رواج نقد و نقادی، هم بر اعتبار صنفی نویسندگان و ناشران میافزاید و هم موجب بالارفتن سطح کیفی آثار از سوی نویسندگان، مترجمان و ناشران میشود. شاید هیچکس به اندازه کسانی که در هر مرحله از تولید یک اثر ـ اعم از نشر، تالیف و یا ترجمه ـ نقش دارند، از خواندن نقد این آثار لذت نبرد و با دیدن عنوانی در مطبوعات که اثر او را مورد دقت، مطالعه و بازکاوی قرار داده است هیجانزده نشود. البته علل متعددی فرد را به نقد یک اثر برمیانگیزد؛ به این معناکه برخی با نظر به علاقه عام خود به مطالعه، به نقد آثار مورد مواجهه نیز میپردازند، اما عدهای نیز به خاطر حساسیتی که به برخی موضوعات و مباحث دارند و یا نظر به جانبداری از یک طیف فکری خاص و یا وابستگی به یک شاخه مطالعاتی و تحقیقاتی است که چنانچه با موارد نقدبرانگیز مواجه شوند، به این کار دست مییازند و براساس همین تقسیمبندی نویسنده مقالهای که پیشرو دارید، درواقع به طیف دوم این تقسیمبندی تعلق دارد.
اثری که در اینجا ناقد به آن پرداخته، یک کتاب هشتفصلی میباشد که ضمن یادداشتی از سوی «دبیر مجموعه» توسط نشر شیرازه و در سری کتابهای مفاهیم علوم اجتماعی چاپ و منتشر شده و نویسنده آن آصف بیات، و مترجم این اثر به فارسی سیداسدالله نبوی میباشد. ناقد بر عدم رعایت اصول و روش تحقیق از سوی نگارنده در گردآوری، طبقهبندی و نتیجهگیری مطالب که به نظر او پایههای علمی اثر را مخدوش ساخته، انگشت گذارده و به نویسنده خاطرنشان میسازد که وقتی قرار است یک پدیده سیاسی در حوزه علوم اجتماعی مورد مطالعه قرار گیرد، لازم است مفهومشناسی و روششناسی این دو علم ـ یعنی علوم اجتماعی و علوم سیاسی ـ در کار تحقیق و نگارش کاملا مراعات گردد که به بیان منتقد در این اثر چندان رعایت نشده است. نگارنده نقد، به تقسیمبندیهای اجتماعی اثر بهشدت ایراد وارد کرده و مقدمات و نتایج تحلیلها را بسیار تناقضآمیز دانسته است. باری نقد کتاب مذکور را در سطور آتی به تفصیل میخوانید و حساسیتها و دقتها و نگرشهای نویسنده و منتقد را ملاحظه خواهید فرمود.
سودای شناخت
عنوان کتاب سیاستهای خیابانی (جنبش تهیدستان در ایران)، ابتدا شوق و نظر نگارنده این مقاله را برانگیخت اما متاسفانه ـ بیآنکه جانب انصاف فروگذاشتهشود ـ نتیجهای که پس از مطالعه کتاب بهدست آمد، کاملا ـ حتی نه نسبتا ـ با تصور اولیه مغایر بود؛ درحدی که باید گفت همه زحماتی که برای ترجمه، چاپ و نشر این کتاب از سوی دستاندرکاران انجام شده، عملا به هدر رفته است و جالبآنکه از انتشارات فعال شیرازه نیز اصلا انتظار نمیرفت چنین کتابی را منتشر کند؛ بهویژهآنکه در سری کتابهای «مفاهیم علوم اجتماعی» مبادرت به چاپ آن نموده است.
این کتاب از زوایای مختلف دچار آشفتگی و ضعف میباشد که میتوان اهم موارد آن را چنین برشمرد: فقدان چارچوب نظری منسجم، دستهبندی غلط موضوعات، تناقضگوییهای نویسنده بهطوری که اساس استدلال وی را از بین برده است، بیتوجهی به موازین علمی و روششناختی در جمعآوری، ارزیابی و تحلیل اطلاعات، اتخاذ نگرش غیرتاریخی، بررسی تحولات در خارج از شرایط زمانی ـ مکانی و تحمیل آشکار تجربیات و تصورات شخصی بر واقعیات. علاوهبراین، از «یادداشت دبیر مجموعه» چنین برمیآید که ایشان حداقل در بخشی از معرفی کتاب بهکلی دچار اشتباه گردیده و موضوع را بهصورتی غیر از ذهنیت و نظر نویسنده دریافته است. همچنین در منابع و استنادات نیز اشکالات جدی وجود دارد که بعدا به آنها اشاره خواهد شد.
نظر به وجود اشکالات اساسی در سراسر کتاب، در اینجا بهصورتگزینشی مطالبی درخصوص اظهارات و ادعاهای مولف آن آورده خواهد شد تا بار دیگر بهطورمستند این حقیقت آشکار گردد که خواست شناخت الزاما به شناخت نمیانجامد و نیز پژوهشگر علوم اجتماعی، چنانچه در محیطی خارج از جامعه مورد تحقیق، زندگی و اندیشه کند، به احتمال زیاد در پژوهش دچار انحراف و عجز از درک اصل موضوع خواهد شد.
یادداشت دبیر مجموعه
پیش از آنکه به اشکالات موجود در هشت فصل اصلی کتاب اشاره شود، در یادداشت دبیر مجموعه نیز مطالبی قابل ذکر وجود دارد که در پی میآید:
1ـ دبیر مجموعه با نحوه طرح موضوع، عملا نشان داده است که به دو موضوع آگاهی ندارد: الفـ موضوعیت و دامنه پرداختن به مقوله جنبشهای اجتماعی در جامعهشناسی و علوم سیاسی بـ تعلق گروههای بررسیشده در کتاب حاضر به طبقات و قشرهای معین.
در نوشته دبیر آمده است: «مطالعه تحرک آن بخش از گروههای اجتماعی که به طبقه و قشر معینی تعلق ندارند همواره چالشی در برابر جامعهشناسی و علوم سیاسی بوده است . . . حاشیهنشینان شهری، فروشندگان دورهگرد و کارگران روزمزد که همگی در این کتاب و تحت عنوان کلی تهیدستان شهری مورد توجه قرار گرفتهاند، در زمره گروههای اجتماعیای بهشمار میروند که به طبقه یا قشر معینی تعلق ندارند.» (ص یازده)
در حالی که نگاهی اجمالی به فصول مربوط به جنبشهای اجتماعی در کتب جامعهشناسی و علوم سیاسی، نشان میدهد که این دو رشته، گروههای اجتماعی را بهخاطر آنکه ظاهرا ـ و نه واقعا ـ به طبقه و قشر معینی تعلق ندارند در قسمت مربوط به جنبشهای اجتماعی بررسی میکنند. ضمنآنکه اساسا کارکرد مفاهیم در علوم اجتماعی آن است که برای کمک به ما در توضیح تحولات، واقعیت آنها را بر ما آشکار کنند. بنابراین اگر بپذیریم که خارج از مفاهیم، واقعیتی اجتماعی وجود دارد، این بدان معنا خواهد بود که پژوهشگری که علیرغم نیاز به یک مفهوم، آن را ایجاد نمیکند، اهمیت مفاهیم را نادیده میگیرد. بررسی تمامی پدیدههای اجتماعی الزاما در پرتو مفاهیم صورت میگیرد و چنانچه مفاهیم موجود نارسا باشند، باید آنها را اصلاح کرد و یا مفاهیم جدیدی را ابداع نمود وگرنه بدون مفاهیم، امکان هرگونه تحلیل منتفی خواهد بود. بههمینترتیب، «گروه» نیز یک مفهوم است و برای خود معنایی دارد و چنانچه در کتاب مورد بحث، مولف به این مفهوم در بررسی خود نیاز داشته، اما برای ایجاد آن اقدامی نکرده است، در واقع باید گفت این مساله از کوتاهی او حکایت دارد و نمیبایست مورد تمجید قرار بگیرد. اما جالبآنکه «یادداشت دبیر مجموعه» با نظر مولف کتاب در صفحات 13، 27، 39، 40، 53 و 54 که صراحتا به تعلقات قشری و طبقهای گروههای مورد بررسی اشاره نموده، مغایرت دارد؛ چنانکه در صفحه 13 نوشته است: «آنچه این مردان و زنان را به یک نیروی جمعی تبدیل کرد، شیوه زندگیای بود که علایق و منافع مشترکی را برایشان بهوجود آورد و دفاع از آن را ضروری ساخت.» بر هیچ محقق علوم اجتماعی پوشیده نیست که در تعاریف طبقه و قشر، «علایق و منافع مشترک» و «شیوه زندگی» و تعقیب آنها در قالب «یک نیروی جمعی» تا چه حد تعیینکننده میباشد. همچنین مولف در صفحه 27 تصریح کرده است: «عوامل مشترک دخیل در جنبش پیشروی آرام، شامل طیف وسیعی از اقشار اجتماعی متغیر است.»
2ـ در صفحه دوازده «یادداشت دبیر مجموعه» به امکانات نویسنده در پیگیری موضوع در سه دوره مختلف از تاریخ معاصر کشور اشاره شده، اما باید پرسید: کدام امکانات؟ مگر غیر از این است که مولف کتاب حتی از امکان بسیار اساسی حضور در جامعه تحقیق (ایران) بیبهره بوده است. واقعا آزاردهنده است که دبیرمجموعه اینگونه بیاعتنا به ضوابط علمی به تمجید از کتاب میپردازد!
3ـ نویسنده «یادداشت دبیر مجموعه» همراه با مولف کتاب ـ البته به صورتی پنهان ـ در مقابل انقلاب اسلامی ایران موضعگیری تقابلی و بلکه تخاصمی اتخاذ کرده و این حدس را تقویت میکند که هدف از گزینش کتاب برای ترجمه درواقع با این گرایشات بیارتباط نبوده است؛ چنانکه مینویسد: «کتاب حاضر . . . امکانی برای پژوهشگران فراهم میآورد تا از کم و کیف ارتباط میان جنبشهای اجتماعی ازیکسو و تغییرات سیاسی ازسویدیگر آگاه گردند.» (ص دوازده)
دگراندیشی امر پسندیدهای است و از ملزومات تفکر نقادانه به حساب میآید، اما ای کاش مولف کتاب و دبیر محترم مجموعه میتوانستند تجربه بدیع انقلاب اسلامی ایران را در ماهیت و حرکت آن مورد توجه عمیق قرار دهند تا بهجای قلب موضوع، اندکی به چیستی و فلسفه آن نزدیک میشدند. سخن از «امکان» گفتن، به تاملات ژرفی احتیاج دارد که با آنچه در مجموعه آشفته سیاستهای خیابانی آورده شده است، فاصله بسیار دارد.
مقدمه کتاب
1ـ متاسفانه آشفتگیهای اساسی کتاب درواقع از همان مقدمه آغاز میشوند. مولف در مقدمه به منابع مورد استفاده خود و پردازش آنها اشاره میکند و با بیان اینکه «کتاب حاضر به جنبش مردم عادی یعنی تهیدستان، در طی سه دهه اخیر ایران اختصاص دارد . . . و این تحقیق بر آن است که . . . به سطوح زیرین انقلاب، به آنچه در کوچهپسکوچههای شهرها و محلات تهیدست رخ داده است، توجه کند» (ص 2) در مورد اطلاعات و تحلیل بهکاررفته در کتاب مینویسد: «تحلیلهای این کتاب مبتنی بر منابع متعددی است؛ از مصاحبههای منتشرشده، و تحقیقات دانشگاهی که قبل و بعد از انقلاب در ایران انجام شده گرفته تا گزارش روزنامهها، مدارک اولیه (مثل تراکتها، پوسترها . . .)، مصاحبههای شخصی و سرانجام مشاهدات مستقیم . . . بهعلاوه چندین مصاحبه کامل با عناصر کلیدی و ناظران جنبشی که در این کتاب مورد بررسی قرار میگیرد، انجام دادم. ناشر کتاب قبلیام (کارگران و انقلاب ایران) برخی از دستاندرکاران جنبش مثل فعالین کارگری، سازماندهندگان، خبرنگاران و شاهدان عینی را تشویق کرد که تجربیات و مشاهداتشان را داوطلبانه در اختیار بگذارند. این تحقیق تا حد زیادی بر این روایتها استوار است.» (صص 2 و 3) سپس میافزاید: «در کنار این مواد خام، تجربه زندگی شخصیام را بهعنوان تنها و مهمترین منبع بینشها و مفروضاتم در اختیار دارم. منظورم دخالت مستقیم و تعامل جدی شخصیام است.» (ص 3)
باید پرسید کدام تحقیق علمی، آن هم در سطح مفاهیم علوم اجتماعی، بر پایه روایتها و تجربه زندگی شخصی استوار است؟ چگونه میتوان چنین جایگاه ممتازی را برای تجربه فردی در یک تحلیل علمی در نظر گرفت؟ پس روشهای علمی به چه درد میخورند؟ اگر مدعای نویسنده را باور کنیم که اکنون بهعنوان یک دانشگاهی با الزامات خاص آن قلم میزند (ص 3)، پس چطور «خاطرات» (ص 3) خود را ملاک قرار داده است؟ بسیار تاسفآور است که طرح این موضوعات تحت ادعای علمیبودن صورت میپذیرد، در حالیکه عمدتا مصادرهبهمطلوبهایی هستند تا پندارهای مولف را تصدیق کنند؛ هرچند البته مطالعه فصول کتاب، از ناکامی دردناک او در رسیدن به این مقصود حکایت دارد. نویسنده به تصور این که به جهت فاصله زمانی ـ مکانی با ایران، دچار شکاف اطلاعاتی ـ آماری شده، مینویسد: «سرانجام در تابستان 1364 برای بهروزکردن دادهها و افزایش اطلاعات و پرکردن شکافهای اطلاعاتی ـ آماری مربوط به یادداشتهای اولیهام، یک بار دیگر به تهران برگشتم.» (ص 3) غافل از آنکه وقتی جامعهای دچار انقلاب میشود، نهتنها شکافهای اطلاعاتی ـ آماری بلکه به جهت تحولات ریشهای، شکافهای معنایی ـ ادراکی نیز برای کسانی که به هر جهت نتوانستهاند با آن همراهی کنند، ایجاد میشود.
2ـ مورد دوم در مقدمه، منابع و مصاحبههایی است که واقعیت آنها بههیچوجه روشن نیست، مصاحبههایی شخصی که معلوم نیست چقدر در قالب ضوابط علمی مصاحبه، انجام شده باشند. در صفحات متعدد کتاب مصاحبههایی نقل شده که درستی یا نادرستی آنها قابل سنجش نیست و لذا خواننده نمیتواند آنها را منابع مستند به شمار آورد. جالبآنکه جز یک مورد (ص 97) از مصاحبههای شخصی نویسنده که اسم و فامیل فرد مصاحبهشونده قید شده، در سایر موارد فقط نام و یا فامیل مصاحبهشونده ذکر شده است و حتی در برخی موارد هیچ نامی هم بیان نشده است. این مصاحبههای بدون نام، تحت عناوینی چون «مصاحبههای من» (ص 258)، «مصاحبه با شاهدان عینی» (ص 100)، «مصاحبه با یک شاهد ناشناس» (ص 263) و . . . ثبت شدهاند. از مجموع 56 مصاحبه، 18 مورد بدون نام، 36 مورد با نام بدون قید فامیل، یک مورد با قید فامیل (ص 233) و یک مورد نیز با ذکر اسم و فامیل (ص 97) میباشد. درواقع، اشکال اساسی این کتاب، آن است که پایههای استدلالی مولف از بیانات همین افراد ناشناس که صرفا نام آنها ذکر شده، استنتاج میشود؛ علاوهبرآنکه مصاحبه با فاتح 10 بار، مصاحبه با ناصر 9بار و . . . در مجموعه مصاحبهها قید شده است.
استناد به گفتههای منابع گروههایی چون «سازمان چریکهای فدایی خلق» از دیگر منابع تکمیلی میباشد که بیش از 20 بار مورد استناد واقع شده، همچنین مطالب روزنامه آیندگان که گرایشات حزب رستاخیزی آنان پوشیده نیست، 47 بار مورد استناد قرار گرفته است. صفحات متوالی، نوشتههای سطحی و اطلاعات و آمار ناقصی که دقیق هم نیستند، پشت سر هم ذکر میشوند اما بازهم نتیجه مطلوب مولف، تحقق نمییابد و او را به تناقضگوییهای پیدرپی وادار میکند. علاوهبراین، بعضا مواردی بهعنوان نقلقول در گیومه و مورد استناد قرار گرفته اما منبع آنها ذکر نشده است (ص 194) و در برخی موارد نیز شماره صفحه منبع بیان نشده است. (صص 191 و 208)
مسلما وقتی خواننده مجبور باشد که به پارهای سخنان شفاهی بیسند بهعنوان منبع اعتماد کند، راهی جز همرایشدن با نویسنده باقی نمیماند و باید گفت مولف با این شیوه درواقع خود را در جایگاهی قرار میدهد که امکان نقد را منتفی میسازد.
3ـ توضیحاتی جزئی در مقدمه وجود دارد که میتوانست حذف شود. اما آنچه سوالبرانگیز است توضیحندادن موضوع مهم تغییر بینش نویسنده ـ به گفته و ادعای خود او ـ میباشد. وی علیرغم ادعای مسلمان واقعی بودن (ص 6) نوشته است «بههرحال، زمانی که تحصیلات دانشگاهیام را شروع کردم، جوان کاملا سکولاری شده بودم که وارد فعالیتهای سیاسی ـ دانشگاهی گروههای چپ شده بود و این گرایش را در تمام سالهایی که تحصیلات عالیهام را در انگلستان ادامه میدادم، حفظ کردم.» (ص 7)
وقتی تجربه شخصی تااینحد در کتاب دخالت داده میشود، مسلما خواننده انتظار دارد اطلاعات بیشتری را درخصوص تغییر بینش نویسنده ـ بر فرض صحت ـ بداند.
4ـ ادعاهای بزرگی درخصوص انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن در این بخش از کتاب مطرح شده که قصد دارد برخی نظرات شخصی را به خواننده القاء کند، غافل از آنکه خواننده خود، از درک و حافظه تاریخی برخوردار است و نمیتواند به صرف خوشآمد مولف با او هم رای شود. وی ادعا میکند که «تهیدستان شهری عمدتا فقط در حاشیه انقلاب بودند . . . آنها فقط در آخرین مرحله، زیر علَم انقلاب اسلامی قرار گرفتند. یعنی زمانی که رهبری انقلاب طی یک سخنرانی، موضعی قوی در حمایت از مستضعفان اتخاذ کرد.» (ص 8) همچنین با زدن تهمت دروغگویی و نفاق به رهبری انقلاب اسلامی ایران، سعی دارد واقعیتها را قلب دهد، آنجا که مینویسد: «در ماههای نخستین پس از انقلاب که هم رهبران اسلامی و هم گروههای سکولار نخست خود را نگران محرومین نشان میدادند.» (ص 8) (نقد این نظر غرضورزانه به هنگام بررسی فصل مربوطه، براساس اظهارات خود نویسنده ارائه خواهد شد.) بهاینترتیب، مولف در مقدمه روشن میسازد که قصد دارد با استفاده از «تجربه شخصی» پدیده عظیم انقلاب اسلامی ایران را با هدف آشکارنمودن بیارتباطی یا عدم تعلق تهیدستان شهری با انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن تحلیل نماید.
فصل اول: «پیشروی آرام مردم عادی»
1ـ نویسنده در این فصل به تشریح هدف کتاب میپردازد: «با تکیه بر تجربه انقلاب ایران، میخواهم مفهوم فراگیر انقلاب بهعنوان عالیترین نوع تغییر را مورد بازبینی قراردهم و این فرض را که تغییر واقعی برای همه گروههای اجتماعی ضرورتا و انحصارا از طریق مبارزه سیاسی همگانی اتفاق میافتد، رد کنم.» (ص 18) وی که مخالف تغییر اجتماعی در قالب انقلاب است، میکوشد آن را بهویژه برای تهیدستان شهری یا همان مردم عادی که از نظر وی به انقلاب تعلق نداشتند، بیحاصل جلوه دهد.
نگارنده کتاب، با بیتوجهی کامل به ماهیت فراگیر انقلابهای اجتماعی نظیر انقلاب اسلامی ایران، این ویژگی را مایه سرکوب گروههای مختلف دانسته و با بیاهمیتجلوهدادن عنصر وحدت در انقلاب نوشته است: «یک گفتار فراگیر، گوناگونی درک مردم از تغییر را نادیده میگیرد، تنوع موجود را میپوشاند، مناقشهها را کوچک میشمارد و در عوض بر یک زبان باشکوه و یگانه تاکید میکند. سرکوب تنوع و اختلاف از سوی گفتار غالب رهبری، معمولا علیه صدای مردم معمولی و فاقد قدرت، تهیدستان، اقلیتها و زنان و دیگر عناصر جزئیتر جامعه عمل کرده است. براین اساس، هدف من در اینجا این است که یکی از صداهای سرکوبشده، یعنی گروههای فاقد امتیاز شهری را پوشش دهم و کنش آن را آشکار سازم.» (ص 18)
در حالیکه این مولف اصلا به آنچه علیرغم تفاوتها همه را حول یک محور و رهبری آن گرد هم میآورد توجه نمیکند و از خود نمیپرسد که بهراستی چرا افراد تصمیم میگیرند بر کثرتها فائق آیند؟ فراگیری درواقع یک ویژگی طبیعی انقلابات اجتماعی است که بهتدریج با گذر سالها از پیروزی انقلاب، تقسیمبندی جدیدی را در قالب نظام جدید صورت میدهد که به تحکیم و کاراترشدن نظام جدید کمک میکند. در واقع این مردم هستند که گفتار فراگیر را انتخاب کرده و به آن میپیوندند و اتفاقا علیرغم تفاوتهایشان، عناصر مشترکی را آگاهانه برای وحدت برمیگزینند. همچنین مولف علیرغم آنکه در کمال بیانصافی و البته غرضورزی، اهمیت و واقعیت تلاشهای رهبر انقلاب اسلامی را در فراهم کردن زمینه مشارکت سیاسی همه گروهها نفی کرده و حتی آن را وارونه و در جهت سرکوب این گروهها معرفی میکند، در جای دیگر روحانیت را «روحانیت مردمگرا» (ص 138) مینامد و بدینوسیله خود او گفته خودش را نقض میکند.
2ـ مولف احتمالا همچنان به تاثیر از پیشزمینه مارکسیستی خود، جامعه را به دو قطب تقسیم نموده که یک قطب گروههای فاقد امتیاز تهیدستان شهری و قطب دیگر گروههای مسلط جامعه هستند (ص 22) و در این راستا دولت و ثروتمندان را در کنار یکدیگر قرار داده، مینویسد: «منشاء مناقشه بین دولت و گروههای فاقد امتیاز، همان هزینههای اقتصادی و سیاسی است که آن «پیشروی آرام» در نهایت هم به دولت و هم به ثروتمندان تحمیل میشود.» (ص 39)
به این ترتیب، روابط پیچیده درون نظام اجتماعی، در این کتاب به این صورت سادهسازی میشود که تهیدستان شهری در قالب گروههای فاقد امتیاز به مثابه یک قطب در برابر کلیه گروههای دیگر و دولت قرار میگیرند، موضوعی که واقعیت خارجی ندارد اما نویسنده میکوشد آن را واقعی نشان دهد؛ و لذا ضروری است که وجود آنان را به مثابه یک کل متشخص روشن سازد تا معلوم شود که مشخصا منظور چیست و آنها چه کسانی هستند و چگونه عمل میکنند؛ اما بازهم بهگونهای متناقضوار، از سوی دیگر آنها را گسیخته، ناآگاه و در کل فاقد هرگونه امتیاز و آگاهی نمایش میدهد و هرچه جلوتر میرود، این تناقضات او نیز بیشتر میشود.
3ـ جنبش تهیدستان در ایران، در این کتاب از همان ابتدای بحث بهعنوان یک «مفهوم مجازی» (ص 24) مطرح میشود که واقعیشدن آن منوط به «مشخصکردن اهداف، شیوهها و توجیهات مبارزه خود بهطورکامل نسبت به کاری که انجام میدهند» (همان) میباشد. اما گروههای فاقد امتیاز ـ همچنانکه بعدا بیشتر روشن خواهد شد ـ به جهت درک دوگانه نویسنده از واقعیت، هم وجود دارند و هم وجود ندارند. مولف با بیتوجهی به معیارهای گزینش علمی در انتخاب متغیرها و شاخصها، مجموعه گسترده و ناهمگنی را فراهم آورده (ص 27) که نمیتواند آنها را در یک مجموعه قرار دهد اما بههرحال هرطورشده ـ درست یا نادرست ـ آنها را تحت عنوان «گروههای فاقد امتیاز» جمعبندی میکند و لذا موجودیت و هویت آنها همچنان مبهم باقی میماند. وی از یک طرف مشخصههای «پیشروی آرام مردم عادی» را «آرامش، پراکندگی، بسیج طولانیمدت و حرکتهای جمعی دورهای» (ص 25) ذکر میکند اما از طرف دیگر آنها را فاقد «یک استراتژی آگاهانه» (همان) میداند و روشن نمیسازد که بسیج طولانیمدت بدون استراتژی آگاهانه چگونه امکانپذیر است؟ از نظر نویسنده، «حرکت جمعی به معنی یک مبارزه علنی و زودگذر بدون وجود یک رهبری و ایدئولوژی مشخص و یا سازمان متشکل» (همان) میباشد اما چند صفحه بعد خود او نقیض این مطلب را چنین بیان میکند: «در این فعالیتهای همزمان، شرکتکنندگان ممکن است تا آنجا پیش روند که با شبکهسازی و همکاری و یا ایجاد سازمانهای تشکیلاتی، برای فعالیتهای خویش ساختارهای خاصی بهوجود آورند. هدف این سازماندهیها، حفظ و تحکیم و توسعه دستاوردهای گذشته است.» (ص 37) همچنین در جای دیگری (ص30) مطالب مشابهی آورده است که جملگی آنها ـ در تناقض با ادعای پیشین او ـ نشان از آن دارد که این گروهها به منافع خود آگاهی دارند.
4ـ بیانات مولف درباره نحوه فعالیت این گروهها نیز تناقضآمیز است. نویسنده چون میخواهد این گروهها را بدبخت و فاقد امتیاز معرفی کند، آنها را دارای فعالیت «تدریجی، مجزا و خاموش» (ص 26) معرفی مینماید اما از آنجا که از سوی دیگر میخواهد آنها را در قالب یک جنبش طرح نماید، بهناچار بر وجود «شرکتکنندگان در یک اقدام جمعی» (همان) صحه میگذارد و همچنین به «مبارزه جمعی ـ سیاسی» (ص 37) آنها اشاره میکند.
درواقع گستردگی متغیرها بحث را دچار آشفتگی کرده و اعتبار علمی تحلیل را مخدوش ساخته است. نویسنده فعالیت این گروهها را در «خارج از نهادهای رسمی موجود» (ص 27) منفی تلقی نموده، درحالیکه اینگونه حرکتها در تعریف و ماهیت خود، اساسا بهگونهای هستند که خارج از «نهادهای رسمی موجود» عمل و حرکت میکنند و فینفسه ایرادی ندارد مگرآنکه نگرشی تماما دولتمحور در حل مشکلات جامعه داشته باشیم ـ که بهنظر میرسد نویسنده کتاب دارد ـ و البته چنین تفکری در ایران سابقه طولانی دارد و حتی امکان تحلیل آکادمیک در حمایت از آن نیز دشوار نمیباشد.
همچنین بهنظر مولف، از آنجا که این گروههای فاقد امتیاز از «جایگاه نهادی برای بیان نارضایتی» (ص 40) بیبهره بودند، لذا اعتراضاتشان در قالب سیاستهای خیابانی شکلگرفت و «خیابان» بهعنوان محل فیزیکی مناسب جهت اعتراض مورد توجه و استفاده آنان واقع شد؛ درحالیکه در جای دیگر نوشته است که آنها «انجمنهای محلی» ایجاد میکردند (ص 165) و تهیدستان ایرانی در مبارزاتشان کانالهای نهادی را با اقدام مستقیم و شیوههای قانونی را با روشهای غیرقانونی درآمیخته بودند. (ص 163)؛ همینطور در جایی نوشته است: آنان رویهمرفته «شخصی» و «خاموش» عمل کردهاند (ص 165) اما درعینحال، هربار که از فعالیت شخصی آنها صحبت کرده، آن را ناکافی و نافرجام دانسته و از رویآوردن آنها به «بسیج و سازماندهی» و «سازماندهی خودشان» (ص 159)، «همکاری محلی و خودیاری» (ص 157)، «بهطورجمعی و خودگردانی به ساماندهی جامعهشان پرداختند» (ص 162) و «گفتوگو با مقامات مسئول» (ص 132) سخن گفته است و جالبآنکه علیرغم ناکافیدانستن اقدامات، میگوید: «در هر دو مورد بهصورتنسبی اهالی موفق شدند.» (ص 159)
5 ـ در بخش دیگری از این فصل نویسنده بهگونهای قلم زده که گویی از جامعهشناسی و علوم سیاسی بیگانه است؛ چنانکه در جایی یکی از اهداف گروههای فاقد امتیاز را «کسب استقلال داخلی ـ چه فرهنگی یا سیاسی ـ از مقررات، نهادها و نظامهای اعمالشده از طرف دولت» برمیشمارد. (ص 29)
واقعا جالب است که مولف با آنکه آنها را فاقد پیشینه تاریخی میداند، هویتطلبی را به آنها نسبت میدهد و بیآنکه سرزمین داشته باشند، آنان را طالب استقلال سیاسی (در جستجوی حاکمیت) معرفی میکند و بیپشتوانه زندگی جمعی متراکم و طولانی، آنها را، جدای از محیط آنها، خواستار چنین استقلالی معرفی میکند؛ در حالیکه باید گفت اگر آنها به دنبال نیازهای «فوری» و «بلاواسطه» (ص 29) هستند، چطور میتوانند در فکر چنین تجزیهطلبیهایی باشند.
6 ـ نویسنده با طرح مثالهایی نظیر مالیات و عدم تمایل گروههای بهظاهر فاقد امتیاز به پرداخت آن، درواقع عدم آگاهی یا بیتوجهی خود به واقعیات را نشان میدهد. این درحالی است که از نظر وی «ثروتمندان و قدرتمندان . . . میتوانند بهراحتی صورتحسابهایشان را بپردازند و سر وقت به کارشان برسند.» (ص 34) اما باید توجه داشت که پرداخت یا عدم پرداخت مالیات، چندان بهطورمستقیم ـ آنچنانکه نویسنده برقرار کرده ـ به فاقد امتیازبودن ربطی ندارد بلکه لازم است این مساله با کمک برخی متغیرهای دیگر مورد تامل قرار گیرد؛ همچنانکه بسیاری از کشورها نیز با همین مشکل روبرو هستند. از این رو است که آلموند و همکارانش در کتاب «چارچوبی نظری برای بررسی سیاست تطبیقی» مینویسند: «یکی از شایعترین نقش تمامی شهروندان، نقش پرداختکننده مالیات است. این نقش احتمالا بیش از دیگر نقشها موجب مقاومت شهروندان در برابر تلاشهای اولیاء امور برای تقویت متابعت آنان شده است. شورش علیه مالیات یکی از ویژگیهای مکرر تاریخی سیاسی بسیاری کشورها و فرهنگهاست . . . جنبشهای ضدمالیاتی، وعدههای ضدمالیاتی در مبارزات انتخاباتی، و حتی احزاب مالیاتستیز طی دهههای 1970 و 1980 یک از ویژگیهای منظم سیاست در بسیاری از دموکراسیها بود.»[1] احتمالا در نظر بیات (مولف کتاب) جملگی این «شهروندان»، فاقد امتیاز بودهاند! در اینجا نیز بار دیگر اشتباه در گزینش ملاکها برای ارزیابی مشاهده میشود.
7ـ نمونه دیگر این اشتباه، حذف کارگران و دانشجویان از گروههای فرودست (ص 27) و درنظرگرفتن آنها در کنار انجمنهای زنان (ص 43) میباشد. همچنین نویسنده، فاحشهها، سارقان جزء و زنان خانهدار (ص 40) را نیز در مجموعه گروههای فاقد امتیاز میگنجاند.
8 ـ نکته جالب دیگر در مورد گروههای فاقد امتیاز، «رشوهدهی آنها به مقامات» (صص 36، 38، 93، 243) است اما نویسنده روشن نمیسازد که این تهیدستان بیامتیاز چگونه میتوانند اقدام به پرداخت رشوه نمایند!
9ـ مطلب دیگر، نقش و رابطه دولت با گروههای فاقد امتیاز میباشد که مولف میکوشد دولت را، در مقابل گروههای فاقد امتیاز، بهسان یک سرکوبگر به نمایش گذارد و مسائلی چون اتحاد و امنیت ملی (ص 289) را بهانهای برای جلوگیری از فعالیتهای تهیدستان شهری مطرح میکند. اما از سوی دیگر نوشته است: «همه آنها [تهیدستان شهری] در مواقع بحران . . . سعی میکنند موقعیتشان را توسعه و تحکیم بخشند.» (ص 38) لذا این سوال پیش میآید که بالاخره کدامیک از اینها را بپذیریم؟ نویسنده در یکجا میگوید: «در اکثر موقعیتها، سرکوب به شکست میانجامد» (ص 38)؛ پس معلوم میشود این گروهها چندان هم تهیدست نیستند؛ اما باز در جای دیگر میگوید: ضمن آنکه «در سطح محلی موفقیت کسب کردهاند» (ص 9)
10ـ نویسنده بر «فاقد ساختار»بودن (ص 46) این گروهها اصرار میورزد درحالیکه توضیحات خود او در مورد ضرورت وجود درجهای از «سازماندهی، روابط و شبکهسازی» (ص 40) در بین عوامل و نیاز به «هویت مشترک، شرایط مشابه و منافع همسان» (ص 42) به همراه نمودار 4-1 در صفحه 45 نشاندهنده وجود رابطه پنهان و ساختاریای است که در صورت فراهمشدن زمینه، آشکار و فعال میگردد. گرچه نویسنده متواضعانه امیدوار است که «این دیالکتیک عمل جمعی و فردی ـ یعنی امکان مقاومت جمعی در کنار توجیه اخلاقی پیشرویهای فردی ـ شاید بتواند حالت انعطافپذیری حرکت گروههای فاقد امتیاز را . . . توضیح دهد» (ص 47) باید گفت هرچند وی در انتخاب عنوان موفق بوده اما ضعف محتوایی، آن را به صورت یک طبل توخالی درآورده است.
11ـ نویسنده نمیتواند ورود افراد تهیدست به دستگاههای دولتی و انقلابی را هضم نماید؛ لذا ازیکطرف آنان را با گفتن جملاتی از این قبیل که «تنها افراد بسیار تهیدست ممکن است ادغامشدن را مطلوب تصور کنند» (ص 31) تحقیر میکند و از طرف دیگر با حالتی غمناک از «مستحیل» (ص 282) شدن آنان در دولت سخن به میان میآورد. خود مولف در جاهای متعددی ابراز میدارد که در شرایط دموکراتیک تهیدستان به سمت و سویی گرایش پیدا میکنند که به ساختار دولت بپیوندند، به قواعد حاکم بر بازی تن دهند، و از ابزارها و نهادهای موجود هرچند محدود باشد بهرهگیرند تا در وضعیت زندگی خود بهبود ایجاد کنند (ص 51) و این همان چیزی است که در جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاده و بسیاری از شواهد موجود در همین کتاب نیز بر آن صحه میگذارد اما نویسنده باز به تناقضگویی دچار میشود و بالاخره روشن نمیکند که آیا ورود به دستگاههای دولتی نشانه دولت دموکراتیکتر و کارآمدتر است یا نشانه استحاله و تسلیمشدن و اضمحلال؟
فصل دوم: «ترسیم موقعیت تهیدستان جدید»
نگارنده کتاب در تعریفی که از مقوله تهیدست ارائه داده، مینویسد: این مقوله «یک مفهوم اقتصادی نیست» (ص 54)؛ اما چند سطر بعد «درآمد پایین» را بهعنوان اولین ملاک شناسایی تهیدستان در نظر میگیرد و در صفحه بعد نیز از «حاشیهنشینی اقتصادی» (ص 55) در کنار حاشیهنشینی اجتماعی یاد میکند.
جهت رعایت اختصار در مورد این فصل تنها به یک مورد اشاره میشود که شیرازه کل کتاب سیاستهای خیابانی را درهم ریخته و تقسیمبندی غلط نویسنده را به نمایش میگذارد. مولف «تهیدستان شهری را در سه دستهبندی عمده تصرفکنندگان املاک شهری، بیکاران و کارگران خیابانْمعیشت» (ص 55) دستهبندی میکند. اما تنوع هریک از دستهها چنان وضعیت دشواری را فراهم آورده است که نویسنده بهناچار برای تحلیل مورد نظر خود، بسته به شرایط تحلیل، بخشی را حذف و بخشی دیگر را مورد توجه قرار میدهد؛ بهویژهآنکه وی میکوشد هرطورشده عدم تعلق تهیدستان شهری به انقلاب اسلامی ایران را به اثبات برساند؛ اما همچنانکه گفته شد، تنوع دستهها باعث میشود که مولف نتواند همه آنها را در زیرمجموعه تهیدستان شهری مورد بررسی قرار دهد؛ چنانکه بهعنوان مثال، کارگران صنعت نفت (ص 118) و دانشجویان ( ص 116) در میان تصرفکنندگان املاک شهری بودهاند.
نویسنده ازیکطرف «تصرفکنندگان املاک شهری» را بهعنوان زیرمجموعه تهیدستان شهری قرار میدهد (ص 55) اما از سوی دیگر اصرار دارد دانشجویان را که از تصرفکنندگان املاک شهری هستند جدا از تهیدستان مطرح سازد تا تهیدستان را به صورت یک گروه ناآگاه جلوه دهد که صرفا از سر ضرورت و پاسخگویی به غریزه بقا، «تمرین زندگی» (ص 136) میکنند وگرنه هیچگونه هدفمندی و برنامه در زندگی آنها وجود ندارد. درواقع با این طرز تقسیمبندی، از گروه تهیدستان یک تصویر کاملا خشک و مکانیکی بر مبنای قانون «محرک پاسخ» ارائه میشود که باید گفت یک تصویر حیوانی است؛ بدینمعنا که مولف علیرغم همه تحولاتی که به لحاظ آگاهی و عمل سیاسی در این گروه بهوجود آمده، میخواهد بگوید که آنان حتی قادر به درک این موضوع و نیز ارتقاءبخشیدن به درک و فرهنگ زندگی خودشان در حیات اجتماعی و شهری نیستند. اما بازهم، این مساله فقط یک روی سکه را نشان میدهد؛ چون نویسنده برای حفظ ارزش نظریه خود ناچار میشود حرکت این گروه را همچون جنبش مستمری بداند که از مدتها پیش از انقلاب تا پس از آن در جریان بوده و ـ در جهتی کاملا مغایر با آنچه پیشتر ادعا میکند ـ آنان را همچون افرادی آگاه و فرصتشناس جلوه میدهد که بدون درگیرشدن در تحولات جامعه، به نفع خود بهرهبرداری میکنند و با اطلاع از قواعد بازی سیاسی، در جامعه پیرامونیشان موقعیت خود را تحکیم کرده و گسترش میدهند. بهاینترتیب، فصل چهارم که تحت عنوان «شورش مسکن» آورده شده است، بهکلی از نظر مبانی نظری ضعف دارد و دستهبندی ارائهشده برای تحلیل قوت چندانی ندارد.
در مورد بیکاران نیز وضع به همینگونه است، خصوصا که فارغالتحصیلان دبیرستانها (ص 240) و کارگران (ص 210) نیز در نظر گرفته شدهاند؛ یعنی کسانی که در انقلاب نقش مهمی ایفا نمودند. نویسنده سعی میکند بیتعلقی آنها به انقلاب اسلامی را ثابت کند و آنان را در زیرمجموعه تهیدستان شهری قرار دهد؛ اما بازهم این گروهها در قالب مدنظر نویسنده نمیگنجند. نهایتا کارگران خیابانْمعیشت، یعنی دسته سوم تهیدستان شهری نیز که با نظام جدید (جمهوری اسلامی) کنار آمدند و در آن بهگونهای متفاوت با قبل ادامه حیات دادند، نویسنده را اجبارا به اذعان وامیدارد که بنویسد: «بههرحال دستفروشان به تصمیمشان مبنی بر تداوم شغل و کار در خیابانها جامه عمل پوشاندند؛ اما در یک شرایط و وضعیت متفاوت آنان توانستند به رسمیت شناخته شوند، ولی بهناچار در یک ساختار کنترلشده به کار بپردازند. این معامله تا چه زمانی دوام خواهد آورد؟» (ص 278)
این سوال نیز حکایت از عدم باور نویسنده به واقعیت، در مقابل ذهنیات کلیشهای و تفکر قالبی (Stereo type) منتج از تجربیاتش میباشد. وی در حالیکه در انتهای فصل اول نوشته است که در شرایط دموکراتیک، تهیدستان به قواعد حاکم بر بازی تن میدهند (ص 51)، اما نمیخواهد به آنچه در عمل اتفاق افتاده اذعان کند. ضمنآنکه بیتوجهی نویسنده به تحولات و شرایط زمانی ـ مکانی، مانع از تفکیک تنوع فعالیتهای کارگران خیابانْمعیشت گردیده و اساسا گوناگونی آنها به فراموشی سپرده شده است. اما باید گفت فعالیت این گروه در درون نظام جمهوری اسلامی ایران درواقع آرزوهای نویسنده را بر باد داده است.
فصل سوم: ترکیب شرکتکنندگان در انقلاب
1ـ این فصل به یک معنا محور فصول کتاب سیاستهای خیابانی محسوب میشود، بهویژهآنکه نویسنده کوشیده است با طرح سوال زیر بیربطی و فقدان پیوند میان تهیدستان و انقلاب اسلامی را نشان دهد: «چرا تهیدستان و بهطورخاص حاشیهنشینان و ساکنان املاک تصرفشده، از فرایند مبارزات انقلابی به دور ماندند؟» (ص 78) مولف مشخصا چند مطلب را بهعنوان استدلال ذکر میکند که هریک بهنحوی مخدوش میباشند.
الف ـ مطلب اول، نقلقول از جانت باوئر امریکایی میباشد که تحقیقی را در یک کار میدانی هشتماهه (از خرداد 56 تا اواخر 1357) انجام داده است. باوئر میگوید که «تا پایان سال 1357، زنان ( و یا مردان) نسبتا کمی از کمدرآمدترین محلات تهران در درگیریهای خیابانی شرکت داشتند.» (ص 78) و چنانکه از عنوان تحقیق باوئر (Poor Women and Social Consciouness in Revolutionary Iran) نیز برمیآید، وی مشخصا زنان فقیر را مدنظر دارد که طبیعتا تحلیل را دگرگون میسازد و باید گفت احتمالا مولف ما عبارت «(و یا مردان)» را از پیش خود به متن اصلی افزوده است؛ چراکه تحلیل مشارکت سیاسی زنان، متفاوت و متمایز از مشارکت سیاسی مردان میباشد و نمیتوان بیتوجه به واقعیت تاثیر تفاوت جنسیتی و سابقه تاریخی اهمیت این تمایز در نحوه فعالیت سیاسی ـ اجتماعی هریک از آنها، بهراحتی آنان را یکی نمود.
نویسنده بیآنکه مطلب خاصی را از مرحوم بازرگان نقل کند، با آبوتاب خاصی مینویسد: «مهدی بازرگان، اولین نخستوزیر ایران در جمهوری اسلامی، که در اکثر تظاهرات تهران شخصا شرکت داشت و یادداشتهایی هم در اینباره دارد نیز به نتایج مشابهی رسید. ر.ک به: بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، ص 39.» (ص 78) درحالیکه بازرگان در محل مورد استناد نهتنها درباره «ترکیب شرکتکنندگان» هیچ نتیجه «مشابهی» را ذکر نکرده بلکه از آنجا که بر اختلاط و ائتلاف یکپارچه ملت ایران تاکید میکند، بهنظر میرسد وی خود با هرگونه تفکیک مطلق میان آنان ـ چنانکه نویسنده سیاستهای خیابانی انجام داده است ـ مخالف بوده باشد. مرحوم بازرگان در همان صفحه مورد استناد بیات مینویسد: «اما ترکیب شرکتکنندگان یا چهره انسانی تظاهرات، بیشازهرچیز اختلاط یا ائتلاف افراد و افکار و یکپارچگی ملت را نشان میداد. اکثریت با افراد طبقه متوسط شهری مخصوصا جوانان دانشجو و دانشآموز بود ضمنآنکه بازاری و کاسب کم نبودند و اداری زیاد بود. کارگرها و کشاورزهایی هم که حضور داشتند، بدون تمایز و تشکل در لابلای جمعیت و جزء بسیار اقلیتی از سایرین دیده میشدند که البته در شهرستانها نسبت آنها بیشتر بود. طلبه و معمم نیز پیدا میشدند ولی بهنسبت کمتر از آنچه در جامعه هستند. خانمها، غالبا جوانها، مشارکت داشتند و در صفوف پیوسته به چشم میخوردند متعلق به انجمنها، هیاتها، مدارس و موسسات بودند، بدونآنکه انحصار به باحجابها و چادربسرها داشته، روسریبهسر و حتی بدونحجاب که با شوق تمام میآمدند دیده نشود. رویهمرفته راهپیماییها قیافه کاملا طبیعی داشته حکایت از تدارک تشکیلاتی حزبی و گروهی نمیکرد. اقلیتهای دینی نیز با شعارهای مشخصکننده خودشان، مشارکت میکردند. افراد و دستجات چپی که شعارها و ابتکارهایی داشتند زیاد نبودند و تظاهرات جلوه انقلابی و انتقامی پیدا نمیکرد. بهاستثنای راهپیمایی آخری روز عاشورا که اجازه داده، و شاید توصیه شده بود، که برخلاف راهپیمایی باوقار و سکوت تاسوعا پرجوش و صدا باشد.»[2]
ب ـ مطلب دیگری که مولف در این خصوص مورد استناد قرار میدهد یکی از طرحهای پژوهشی منتشرنشده دانشگاه تهران با عنوان «بررسی موقعیت اجتماعی شهدای انقلاب اسلامی، اول شهریور 1357 تا 30 بهمن 1357.ش / 1982. م» ( 294) میباشد. اما چند ایراد بر این استناد وارد است:
اولا: هیچ توضیحی در مورد نحوه تحقیق و ملاکهای مورد استفاده آن بیان نشده است تا بتوان دقت و صحت آن را ارزیابی نمود.
ثانیا: محدوده زمانی در ص 78 «از مرداد 1356 تا بهمن 1357» ذکر شده، در حالیکه در فهرست منابع کتاب این محدوده زمانی بسیار کوتاهتر، یعنی به صورت «اول شهریور 1357 تا 30 بهمن 1357» (ص 294) ذکر گردیده و لذا روشن نیست که کدام یک صحیح میباشد.
ثالثا: مولف سعی دارد از این تحقیق ـ بر فرض رعایت اصول علمی ـ که «با تمرکز روی شهر تهران» (ص 78) انجام گرفته، نتیجهای عام بگیرد؛ که پذیرفته نیست.
رابعا: در قسمت مورد استفاده واقعشده، عناصر ناهمگن در کنار یکدیگر ارزیابی شدهاند؛ چنان که نوشته شده است: «. . . فقط نُهنفرشان و یا به عبارت دیگر یک درصد آنان از میان آلونکنشینان بودند، بالاترین نسبتها از آن صنعتگران و مغازهداران (189 نفر)، دانشجویان (149 نفر)، کارگران کارخانهها و کارگاهها (96 نفر) و کارمندان دولت (70 نفر) بودند.» (ص 78)
ج ـ گفتنی است به غیر از آلونکنشینی، سایر موارد «شغل» محسوب میشوند درحالیکه آلونکنشینی اشاره به محل سکونت دارد و اینها نمیتوانند در کنار یکدیگر قرار گیرند. بنابراین تحلیل مذکور قابلیت استناد ندارد.
2ـ اکنون نوبت آن است که کتاب را برای نویسنده که نتوانسته از قید تجربیات شخصی رهایی یابد، همچون آینهای قرار دهیم تا بیگانگی وی با واقعیات جامعه ایران، حتی وقایعی که وی از آنها اطلاع داشته و در کتاب خویش آورده است، روشن گردد. بهراستی اگر تهیدستان هیچ رابطه و تعلقی با انقلاب اسلامی ایران نداشتند پس:
ــ چرا «جمع زیادی از مردم محلات تهیدستنشین و طبقات فرودست» (ص 97) در هفدهم شهریور (جمعه سیاه) شرکت نموده و شهید شدند؟ (همان)
ــ چرا نویسنده «اعتراضات انقلابی گسترده طبقه پایینیها» (ص 98) پیش از پیروزی انقلاب را فراموش کرده است؟
ــ چرا «گروههای اسلامی رادیکال نقش اصلی را در عملیات اشغال و تصرف بازی میکردند؟» (ص 119) لازم به ذکر است که در تقسیمبندی مولف، تصرفکنندگان از تهیدستان شهری محسوب میشوند.
ــ چرا یکی از آنها میگوید: «از همان آغاز، من همه چیزم را در این انقلاب قربانی کردم» (ص 130) و یا دیگری میگوید: «در انقلاب هم فعالانه شرکت داشتیم.» (ص 137)
ــ چرا آنها به دنبال «گفتوگو با مقامات مسئول» (ص 132) بودند؟ و در این راه حاضر به همکاری و اعلام توانایی برای خرید خانه شدهاند: «ما حاضریم خانه را از آنان خریداری کنیم» (صص 132 و 133) و یا اینکه «از دولت میخواهیم که خانه مناسبی برای ما بسازد.» (ص 133)
ــ چرا «بیکاران شهر صنعتی قزوین عمل جمعیشان را با تعیین نمایندگانی برای گفتوگو با مقامات شهر آغاز کردند.» (صص 213 و 214) معلوم است که آن دسته از تصرفکنندگان که حاضر به تخلیه اماکن نبودند، مشروعیت چندانی برای عمل خود قائل نبودند و ازاینطریق میخواستند راهی برای گفتوگو با مسئولان و بیان مشکلاتشان پیداکنند.
ــ چرا با مقامات و طرحهای کمکرسان به آنها «موافقت میکردند»؟ (ص 195)
ــ چرا «تصرف آپارتمانها [از سال 1361] متوقف شده بود»؟ (ص 134)
ــ چرا «تجربه تصرف گسترده خانهها . . . در دورههای بعدی نیز تکرار نشد»؟ (ص 136) آیا غیر از این است که به گفته خودتان «جنبش تصرفگری، دستاوردهای مهمی چون توزیع خانه در میان تعدادی از خانوادههای تهیدست و تاثیرگذاری بر سیاست عمومی مسکن داشت»؟ (ص 138)
ــ چرا آنها سعی کردند «یک استراتژی خوددارانهای را پیش گیرند تا متناسب با شرایط سیاسی عادی و ثبات جامعه باشد»؟ (صص 138 و 139)
ــ چرا شورای محلات که «زنجیره کاملی» از آنها «در محلات تهیدستنشین سربرآورد» (ص 166) به گفته خودتان در کنار سایر شوراهای دیگر (شورای کارگران، شورای دهقانان، شورای دانشجویی، شورای شهر ـ مثلا در کردستان ـ و کمیته پاسداران) «از نیروهای بسیج تودهای گسترده در انقلاب» بوده است؟ و «این سازمانها، به همراه دیگر فعالیتهای خودیارانه، نمودی سازمانیافته به بسیج مردمی دادند. آنان نماینده جنبه اجتماعی و مدنی (و نه صرفا سیاسی) انقلاب بودند» (همان)
ــ چرا آنها با اکثریت مطلق در انتخابات محلی که دولت برگزار کرد، شرکت نمودند؟ «در 15 فروردین 1359، با حمایت شهردار رادیکال تهران، محمد توسلی، انتخاباتی در آنجا [محلههای گودنشین] برگزار شد تا شورای گودنشینان را بهوجود آورد. از شانزده گودنشین، پانزدهتای آنها در انتخابات شرکت کردند. هر گودنشین سه نماینده برای تشکیل شورای مرکزی گودنشینان میفرستاد. سرانجام ترکیبی شامل دو نماینده از شورای مرکزی، دو نماینده از شهرداری و یک نماینده از اعضای کمیته، شورای عالی گود را بهوجود آوردند.» (صص 169 و 170)
ــ چرا املاک تصرفشده عمدتا املاکی «خالی بود و نیمهتمام»؟ (ص 136) در حالیکه با تصویر نویسنده از اینان، کاملا مورد انتظار است که آنها به جنگ دیگر شهروندان رفته و با انگیزه کسب حقوق خود از دیگر طبقات جامعه، به غارت و تجاوز بپردازند.
ــ چرا بعد از تهاجم نظامی عراق به ایران در شهریور 1359 «تیمهای مقاومت به وجود میآوردند، در آموزش نظامی شرکت میکردند، پوسترهای دیواری را به همراه اطلاعات و اخبار جدید جنگ، میچسباندند و تعلیمات مربوط به امنیت و دفاع شخصی را به اهالی ارائه میکردند»؟ (ص 171)
ــ چرا جوانان بیش از ریشسفیدان به کمیتهها مراجعه میکردند؟ (صص 189 و 190)
ــ چرا نیروهای بسیجی امنیت آنها را تامین میکردند «امنیتی که توسط افراد محله صورت میگرفت»؟ (ص 188) آیا این واقعیت نشاندهنده پیوند میان محله و انقلاب نیست؟
ــ چرا به نقل از یکی از زنان اعتصابگر آوردهاید: «ما همگی فریاد زدیم که امام را میخواهیم. ما از رهبران مذهبی حمایت کردیم. حالا از آنها انتظار داریم که از عهده مشکلات برآیند.» (ص 210) آیا برای شما عجیب است که انقلابیون از نظام جدید انتظار و توقع داشته باشند و بخواهند که مشکلاتشان حل شود؟ آیا این درخواست به معنای جنگ و مبارزه است و آیا سابقه تغییرات اجتماعی در جوامع بهاصطلاح دموکراتیک برای شما این واقعیت را روشن نساخته که کسب حقوق چه فرازونشیبهایی را طی میکند؟
ــ چرا بیکاران در قطعنامه خود به «ستایش از امام خمینی» (ص 218) میپردازند؟
ــ چرا آنها با «سازماندهیکردن نشستهایی در مساجد محل به بحث پیرامون استراتژی آتیشان پرداختند»؟ (ص 214)
ــ چرا «به دنبال اتصال [غیرقانونی] به شبکه برق» در کنار یک «مکان مشترک برای پذیرش نان و یک کلینیک سیار یک مسجد هم شکل گرفت؟» (ص 161)
ــ چرا به نقل از یکی از اهالی خاکسفید آوردهاید: «یک مسجد هم برای خودمان بنا کردیم که مردم هر دو هفته یکبار برای روضهخوانی به آنجا میروند.» (ص 162)
ــ چرا «با کمک شورا و همکاری شهرداری مرکز، اهالی و بهویژه جوانان محل توانستند یک بهداری، یک حسینیه، چند کتابخانه و یک زمین فوتبال ایجاد کنند.» (ص 170)
آیا اینها غیر از گرایش این گروه به اسلام و روحانیت مردمگرای آن که رهبری انقلاب را در دست داشت، میباشد؟
ــ چرا «اخراج کارشناسان خارجی» (ص 218) جزو خواستههای کارگران بود درحالیکه به قول شما با نگرانیهای اصلی آنها تناقض داشت (همان). پس معلوم میشود کارگران درک دیگری از انقلاب و نگرانیهای خود داشتند که آقای بیات (مولف کتاب) نمیتواند آنها را دریابد و لذا با تعجب از آنها یاد میکند.
ــ چرا هدف تهیدستان مقابله با انقلاب اسلامی نبود و به گفته خودتان از تحصن «منظورشان ایجاد اختلال در فعالیتها و یا نظم عمومی نبود.» (ص 220)
ــ چرا «به رغم وقوع تحصنهای زیاد، شواهدی درباره انجام اقدامات مستقیمی چون غارتگری جمعی و یا شورشهای اجارهنشینان، وجود ندارد.» (صص 220 و 221)
ــ چرا «قبل از هرچیز دیگر . . . بیکاران به مواضع و گرایشات مقامات جدید تکیه میکردند» (ص 223) و «ابتدا مذاکره را ترجیح میدادند»؟ (همان) آیا این واقعیت غیر از مشروعیت نظام جدید در نزد آنان میباشد؟
ــ چرا «سندیکای کارگران پروژهای و فصلی آبادان» را به کمیته امداد امام، پاسداران محلی و دفتر فرمانداری معرفی میکردند؟ (ص 225) پس چگونه توانستند «امتیازاتی را از طریق گفتوگو با مقامات استانی بهدست آورد»؟ (ص 226)
ــ چرا «جمعیت نمازگزار [نماز جمعه] عمدتا خودشان از طبقات کمدرآمد جامعه بودند»؟ (ص 231) در حالیکه «درآمد پایین»، اولین ملاک تهیدستی از سوی مولف معرفی شده است. (ص 54)
ــ چرا این گروه علیرغم عصبانیت در مقابل وعده نمایندگان حکومت، خویشتنداری میکردند؟ (ص 177)
ــ چرا دولت با تقویت تعاونیهای مصرف محلی، «بستری را فراهم کرد تا از طریق آن، مردم عادی از نظر اجتماعی فعال شوند و در جهت نهادینهشدن هدایت میشدند»؟ (ص 180)
ــ چرا مطابق تحقیقات مربوط به خاستگاه اجتماعی پاسداران و گروههای بسیجی «اعضای این گروهها عمدتا از خانوادههای تهیدست شهری» بودند؟ (ص 110)
ــ و بالاخره آنکه چرا نوشتهاید که این گروه تهیدستان «نزدیکی ایدئولوژیکی با دولت دارند»؟ (ص 282)
کوشش ما در این قسمت بیشتر بر آن بود که با استفاده از نوشتههای خود مولف، غفلت او را روشن سازیم وگرنه خارج از خود این کتاب نیز منابع و شواهد فراوانی وجود دارد که خلاف ادعاهای او را ثابت میکند؛ به عنوان نمونه یرواند آبراهامیان به واژه مستضعفان به عنوان «عبارتی که بیشتر از همه ذکر میشد»[3] اشاره میکند. واقعا جای تعجب است که چگونه اینهمه درآمیختگی و پیوستگی میان این گروه مستضعفان ـ یا به قول مولف: تهیدستان ـ و انقلاب از نظر نویسنده پنهان مانده است!
نکته آخر در مورد این فصل بیان تناقض سازمان ـ بیسازمانی تهیدستان میباشد. مولف ازیکطرف نوشته است: «در آلونکنشینهای ایران . . . سازمانهای مردمی حضور نداشتند» (ص 83) اما ازطرفدیگر میگوید: «برای تضمین امنیت، آنان شروع به ایجاد شبکههای محلی، انجمنهای غیررسمی و دستههای فرهنگی ـ مذهبی کردند، تا گمنامی و بیریشگیشان را جبران کنند.» (ص 90) (با وجود آنکه موارد بسیاری جهت رد ادعای نویسنده کتاب وجود دارد جهت رعایت اختصار، در توضیح فصل سوم به همین اندازه بسنده میشود.)
فصل چهارم: «شورش مسکن»
این فصل تنها به سالهای 1357-1359 از محدوده زمانی تحقیق میپردازد که سالهای 1356-1368 (ص 18) را شامل میشود. البته نویسنده در جای دیگری (ص 2) گفته است که قصد دارد سه دهه اخیر انقلاب را مورد بررسی قرار دهد.
در این فصل نویسنده تا حدی گرایشات چپگرایانه خود را عملا نشان میدهد؛ زیرا انتظار دارد دولت در مقابل «اقدامات «غیرسازشکاران» بهویژه «گروههای چپگرا» (ص 133) همانگونه رفتار نماید که در مقابل غیرآنها؛ و این رفتار را به عنوان «تاکتیک متداول مقامات، همان شیوه اختلافبینداز و حکومت کن» (همان) مطرح نموده است. معلوم نیست نویسنده چگونه در قبال عدم مصالحه، انتظار همراهی، کمک و گفتوگو دارد! باتوجه به رعایت اختصار در مورد این فصل به این نکته اشاره مینماییم که انگیزههای تصرف خانهها در محدوده نیاز تهیدستان نمیگنجد، زیرا صرف تهیدستی، تجاوز به اموال و املاک دیگران را موجب نمیشود مگرآنکه مشروعیت آنها ـ به هر دلیل ـ از بین رفته باشد. همچنانکه املاک تصرفشده عمدتا شامل هتلها و ویلاها و یا خانههایی بوده که پیشتر متعلق به گروههایی میشده که اکنون حمله به خانه ایشان مساوی با حمله به خود آنها و اخراج آنها از کشور معنی میشده است. باید افزود که طبق دستهبندی نویسنده، دانشجویان (ص 116) و کارگران بخش صنعتی (ص 118) جزو تهیدستان نبودند اما جز تصرفکنندگان املاک هستند. بهاینترتیب، انگیزه تصرف را باید در مسائل دیگری جستجو کرد و پذیرفته نیست که آنان در کنار تهیدستان و به نفع استدلال سست نویسنده برای پیشبرد ذهنیت خود در مورد تهیدستان، مورد استناد قرار گیرند.
فصل پنجم: «سیاست کوچهپسکوچهها»
در این فصل نیز تناقض سازمان ـ بیسازمانی تهیدستان تکرار میشود؛ به این صورتکه:
1ـ اذعان میشود: «آنان برای تحکیم موقعیتشان در مقابل دولت، دشواریهای اقتصادی و ابهامهای سیاسی، هم شبکههای سنتی و هم انجمنهای مدرنی تاسیس کردند که به بخش تفکیکناپذیر زندگیشان در محله تبدیل شد.» (ص 143) مشکل اینجاست که تصور نویسنده از دولت، یک دولت مدرن مثالی است که با واقعیت، ماهیت و ترکیب دولت جدید در نظام جمهوری اسلامی فاصله و تفاوت بسیار دارد؛ چنانکه نیروهای حافظ امنیت پس از انقلاب جزو دولت بهشمار نمیآیند و در عوض شهرداری جزو دولت محسوب میشود. (صص 188 و 182)
2ـ مولف با نگرش مکانیکی به روابط درون جامعه، مثلا به روابط بین دولت و ثروتمندان، بهکلی پیچیدگیهای تخصیص منابع و نحوه سیاستگذاریهای عمومی در جامعه را نادیده میگیرد و لذا روشن است که نتواند واقعیات ایران را با درک انتزاعی محض از دولت مدرن درک کرده و توضیح دهد.
3ـ نویسنده دستهبندی صحیحی از آشوبها ارائه نداده و درخصوص همه آشوبها ـ بلا استثناء ـ مصادرهبهمطلوب صورت گرفته است؛ بهعنوان مثال، اعتراض معلولان جنگ، با اعتراض تصرفکنندگان سکونتگاهها که به زور از خانههای غیرقانونی اخراج شده بودند (ص 197) یکی گرفته میشود. علاوه بر این، ماهیت، وسعت و امکانات بهکارگرفتهشده در آشوبها تحلیل نمیشود و مولف هر حرکتی را بدون تامل بهعنوان شاهدی برای تایید خاطرات خود در نظر میگیرد.
4ـ مولف در تحلیلهای خود میان فقدان درآمد با خواست درآمد بیشتر (صص 254، 256، 258) تفکیک نمیگذارد؛ در حالیکه انگیزه کسب درآمد بیشترین نقش را در مهاجرتها داشته و این غیر از آن است که افراد، الزاما تهیدست باشند. «زندگی بهتر» (ص 199) و «آیندهای بهتر» (ص 282) مقولاتی نسبی با دامنهای نامتناهی هستند که نویسنده برای توضیح اقدامات حاشیهنشینان شهر برگزیده و هیچ ارزیابی و قضاوتی از تاثیرات و پیامدهای آنها بر نحوه زیست اجتماعی در درون نظام اجتماعی ارائه نمیکند. هرچند نگارنده کتاب قابلیت تغییرزایی حاشیهنشینان را انکار نمیکند اما به جهت نگرش افراطی و جزئینگر خود، نتوانسته است آنها را در مجموعه کلان نظام اجتماعی تبیین نماید و لذا با طرح خواستهها در خلاء، هر محدودیتی را سرکوب و هر خواستهای را به مثابه طرح دشمنی و مبارزه با دولت تصور کرده است؛ درنتیجه، حرکتهای خودجوش و وضعیتهای متنوع حاشیهنشینی، از سوی او در سطحی نازل طرح شدهاند.
5 ـ نویسنده در این فصل «افراد طبقه متوسط تهران» (ص 147) را نیز به تهیدستان میافزاید که از قوت استدلال او بهشدت میکاهد.
6 ـ میان دورههای زمانی، اختلافات و درگیریها هیچ تفکیکی صورت نمیپذیرد که به شاخصسازی و درک عمیق مولف کمک کند؛ همچنین مثالهای برگرفته از سالهای مختلف در کنار هم آورده شدهاند (صص 159، 160 و 161) در حالیکه خود نویسنده اعتراف میکند: «برخلاف زاغههایی که قبل از انقلاب شکل گرفته بودند، من بسیاری از نواحی تصرفشده نظیر خاکسفید و یا اسلامشهر را بسیار تمیز، سرسبز و منظم دیدم. خیابانها و کوچههای پهن و مرمتشده، با خانههایی که اکثرا یک طبقه بودند و گویی ساکنان آنجا بهطورجمعی و خودگردانی به ساماندهی جامعهشان میپرداختند.» (ص 162)
بااینوجود، معلوم نیست که چرا مولف کتاب باز هم مینویسد: «وقوع انقلاب، به شکل اساسی نیازهایشان را تغییر نداد.» (ص 111)
7ـ عدم پذیرش پیوستگی تهیدستان با انقلاب بار دیگر در این فصل اوج میگیرد و بدین شکل مطرح میشود که «پس از انقلاب لفظ حاشیهنشینان شهری یا کوخنشینان که مقوله گستردهای بود، درکلام رهبران انقلاب موقعیتی محوری بهدست آورد» (ص 182) «بهعبارتدیگر قبل از انقلاب، اینان از سوی رهبران انقلاب مورد توجه نبودند.» در حالیکه مروری بر مطالب و اظهارات رهبران انقلاب، خصوصا امام خمینی(ره) کذب این ادعا را به اثبات میرساند.
8 ـ همچنین در این فصل نیز میان اخبار و اطلاعاتی که مورد استناد قرار میگیرد ناهماهنگی وجود دارد؛ چنانکه در یک جا میگوید: «طبق گزارشهای روزنامه جمهوری اسلامی و ابرار . . . خسارات تخمینی حدود دهمیلیارد ریال بود. (جمهوری اسلامی، 12 خرداد 1371، ابرار 12 خرداد 1371)» (ص 198) اما در خبر بعدی که مربوط به یک روز قبل، یعنی 11 خرداد 1371 از روزنامه اطلاعات میباشد چنین آمده است: «دستگیری بیش از 300 نفر، کشتهشدن شش افسر پلیس و به دار آویختهشدن چهار تن از شورشیان.» (همان) یعنی مطابق خبر دوم، چهار تن از شورشیان یک روز قبل از ارتکاب جرم یعنی در 11 خرداد بدون محاکمه به دار آویخته میشوند!
فصل ششم: «انقلابیون بیکار: جنبش بیکاران»
1ـ این فصل به همراه فصل هفتم بهطرزآشکاری ناتوانی نویسنده را نشان داده است؛ چنانکه وی در صفحات پایانی هرکدام از این دو فصل مجبور شده از تصورات پیشین خود عقبنشینی کند و واقعیت را با تلخی بپذیرد و به امید تغییر آن، مطلب را به پایان میرساند.
2ـ علیرغم اینکه موضوع کتاب، تهیدستان شهری فاقد امتیاز میباشند، اما در فصل ششم میخوانیم: «بزرگترین سهم (20 درصد) را در این اقدامات [اعتراض به بیکارکردن کارگران و بستن کارخانهها]، کارگران بخش صنعت داشتند» (ص 218) و «بیشترین مشارکت معمولا از جانب کارگرانی صورت میگرفت که هنوز شغلشان را از دست نداده بودند.» (ص 221)
3ـ در میان این گروههای فاقد امتیاز و تهیدست، «گروههای چریکی» (ص 224) نیز دیده میشدند؛ درحالیکه نویسنده سعی دارد تهیدستان شهری را کاملا بیگانه و بیتمایل به سیاست و جامعه نشان دهد و مینویسد: «بهسختی میتوانستند به دنیای خارج توجه داشته باشند.» (ص 228) اما در جای دیگر اصرار دارد: «تنوع درخواستهای بیکاران بیانگر استراتژی رهبری جنبش بیکاران [بود] که درصدد پیونددادن مبارزه برای شغل با دیگر نگرانیهای سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر بود[ند.] (ص 218)
4ـ تناقضگوییهای نویسنده پایانی ندارد. او در ذهن و خیال خود، جنبشی آنقدر بزرگ و البته بیمحتوا ساخته و پرداخته که نمیتواند «رهبری مشخص» داشته باشد، جنبشی که او و دیگر چپیها درصدد ایجاد آن بودند اما به جهت شناخت غلط از جامعه ایران، ناکام ماندند. اتفاقی نیست که در این فصل دائما از «فعالین چپگرا» (صص 214 و 228)، «فعالان جوان سوسیالیست» (ص 216)، «اقتدار گروههای چپ» (ص 217) و «تشویق گروههای چپ» (ص 222) سخن به میان آورده و نوشته است: «گروههای رادیکال چپ و مجاهدین [منافقین] در پشت این حرکتها قرار دارند.» (ص 213) حتی فراتر از این، نویسنده میکوشد آنها را تطهیر نماید؛ چنانکه بهیکاعتبار میتوان این فصل و بلکه کتاب سیاستهای خیابانی را بازخوانی تلاشهای گروههای چپی علیه انقلاب اسلامی ایران و تمجید و تطهیر آنها دانست.
5 ـ مولف در جایی مینویسد: «کمک به تهیدستان انگیزه اصلی فعالین چپ بود.» (ص 232) البته نویسنده حتی واقعیتهایی را که خود او آنها را بازگو میکند، بیملاحظه میگذارد؛ چون از همان اول هم قصد دارد که تصورات و خاطرات خود را بر متن تحمیل کند. در چند سطر بعد نویسنده اعتراف میکند که رفتارها و فعالیتهای آنها (چپیها) «بدان معنی بود که منافع جنبش میتوانست عملا قربانی استراتژی سیاسی گروههای سیاسی خاص شود.» (ص 233)
6 ـ نگارنده کتاب با تلخی هرچهتمامتر از «مرگ» جنبش بیکاران (ص 230) سخن میراند و از اینکه «انبوه بیکاران منتقد، و کارگران بیکارشده کارخانهها به سر کار بازگردانده شدند» (ص 237) با کمال بیانصافی و شاید هم کینهتوزی در قالب «تحکیم و تثبیت کنترل رژیم اسلامی بر مبارزات مردمی» (همان) یاد میکند؛ در حالیکه این بیکاران معترض تا حد زیادی توانسته بودند در نظام جدید به خواستههای خود دست یابند. البته اعتراضات بیکاران بهخاطر سوءاستفادههای گروههای چپی نتوانست پایدار بماند، ولی به خواستههای اصلی اعتراضات با کوشش و همت مردم، دولت موقت و گروههای انقلابی ـ تا حد ممکن ـ پاسخ داده شد. و لذا اوضاع بهتدریج رو به آرامش نهاد و زمینه سوءاستفاده مخالفان انقلاب نیز از بین رفت.
7 ـ مولف یکی از علل تضعیف جنبش را دستاوردهای زیادی میداند (ص 236) اما باید پرسید: مگر هدف جنبش چیزی غیر از رفع نیازهای اقتصادی و مالی بود؟ آنها وام، کار و شروع به فعالیت کارخانهها را میخواستند که تا حد زیادی برآورده شد؛ مگراینکه منظور از ضعف یا قوت جنبش را به نزدیکی یا دوری آن از اهداف سیاسی گروههای چپی تفسیر کنیم که خوشبختانه با کوشش و همت و درایت برخاسته از ماهیت دینی و ایثارگرانه انقلاب، هیچوقت تحقق نیافت.
8 ـ همچنین در این فصل یک تقسیمبندی غلط مشاهده میشود، بهطوریکه سه گروه عمده جمعیت بیکاران عبارتند از: کارگران بیکارشده و اخراجی، فارغالتحصیلانی که کار پیدا نکرده بودند، بیکاران گذشته و کارگران فصلی. (ص 222) همانگونهکه بیات هم اذعان کرده، «هیچگونه پیوند سازمانی میان این سه گروه قابل تصور نبود.» (همان) بااینوجود، معلوم نیست چگونه وی آنها را در زیرمجموعه تهیدستان شهری قرار داده است. نتیجه آنکه در اثر همین کاستیها، تحلیلهای او نادرست، ناقص و بیفرجام شدهاند.
فصل هفتم: «شورشیان خیابان: سیاستهای دستفروشی»
1ـ این فصل نیز وضعی مشابه فصل ششم دارد؛ یعنی ابتدا نویسنده نمیتواند واقعیات را هضم کند اما سرانجام بالاجبار به پذیرش این واقعیتها تن میدهد. فصل ششم با این جملهها پایان مییابد: «جنبش بیکاران پایان گرفت، اما سیاستهای خیابانی ادامه یافت. این سیاست، صرفا از حوزه بیکاران، کارگران خیابانی و بهطورخاص به دستفروشان خیابانی انتقال یافت.» (ص 238)
2ـ انتظار میرود در فصل هفتم فعالیتهای پس از سالهای پیروزی و خصوصا دهه دوم انقلاب مورد بررسی قرار گیرد. اما همچنان مثالها از همان اول انقلاب میباشند. تنها به سه مصاحبه ـ بهطورمشخص ـ در دهه دوم اشاره شده که هر سه مربوط به یک زمان و یک مکان هستند: مصاحبه با زن دستفروش در میدان تجریش به سال 1374 (ص 250)، مصاحبه با یک فروشنده غذا در میدان تجریش به سال 1374 (ص 252) و مصاحبه با یک پیرمرد فروشنده پنیر در میدان تجریش به سال 1374 (ص 259). باید پرسید پس «نمونهگیری» در تحقیقات میدانی چه میشود؟ یک مورد هم بسیار کلی آورده شده است: «مصاحبه با بیست دستفروش خیابانی در بخشهای مختلف تهران به سال 1374.» (ص 257)
3ـ تناقضات و آشفتگیها در این فصل نیز همچنان وجود دارد، بهطوریکه نویسنده حتی پلیس را هم مانند دستفروشان دانسته و نوشته است: «دارای نیازهای اقتصادی مشابه و شاید استانداردهای زندگی یکسان بودند.» (ص 244). بهاینترتیب پلیس هم به جمع و مجموعه ـ ظاهرا نامتناهی ـ تهیدستان شهری و گروههای فاقد امتیاز میپیوندد. همچنین است ورود «کارمندان کمدرآمد دولت» (ص 249) و «معلولان جنگ» (ص 251) و «دانشآموختگان دانشگاهها» (ص 258) به این مجموعه فرضی ـ تخیلی. علاوهبراین، هرچند از بیکاران و دستفروشان بهعنوان زیرمجموعه تهیدستان شهری صحبت میشود، اما بازهم در تناقضی دیگر، از نظر نویسنده این افراد کسانیاند که میتوانند «درآمد نسبتا مناسبی کسب نمایند و در زندگیشان تاحدودی استقلال عمل داشته باشند» (ص 240) و یا «حدود 20 درصد افراد ماهر، درآمد بالای حاصل از فروشندگی را به استفاده از تخصصشان ترجیح میدهند.» (ص 257)
4ـ در یکجا نوشته شده «در این مناقشه، دولت در کنار طبقه تجار و بازماندگان قرار گرفت، چرا که هم قدرت و هم منفعت هر دو مورد تعرض قرار گرفته بود» (ص 242) اما در جای دیگر مینویسد: «آنان [تعداد زیادی از دستفروشان لباس بخش جنوبی میدان انقلاب و خیابان کارگر جنوبی] از حمایت تجار بازار تهران که اصالتا شمالی بودند بهره میبردند.» (ص 253)
5 ـ نهایتا این فصل نیز به توافق و همکاری دستفروشان با دولت اعتراف میکند هرچند سعی میشود با طرح آیندهای منفی و مبهم، امید به احیاء جنبش فرضی را حداقلبهصورتلفظی ایجاد نماید.
فصل هشتم: «جمعبندی و نتیجه»
1ـ در این فصل که در واقع جمعبندی و نتیجهگیری است، با رد رابطه طبیعی میان اسلام سیاسی و تهیدستان، این ادعا تکرار شده که «چنین متحد طبیعی برای اسلام سیاسی وجود ندارد.» (ص 281) البته با توضیحاتی که داده شد، دیگر روشن است که نویسنده تمایلی به پذیرش واقعیات ندارد و لذا جای تعجب چندانی باقی نمانده است.
2ـ آخرین سطور این فصل بهگونهای نوشته شده است که بهنظر میرسد مردم عادی غیر از تهیدستان میباشند: «فعالیت مردم عادی، به رغم هزینههایش، نهتنها برخی نیازها و ضرورتهای بنیادین تهیدستان را برآورده میکند، بلکه در درازمدت ممکن است دولت را وادار کند که نگرانیهای تهیدستان را هم در سیاستهای کلیتر در نظر بگیرد.» (ص 291)
معرفی منابع و اغلاط تایپی
در ذکر منابع کتاب، مولف نوبت چاپ هیچکدام از آنها را ذکر نکرده و نیز برخی اشتباهات تایپی مشاهده شد، که عبارتند از:
غلط صحیح
ص 18 انحصاراًز انحصاراً از
ص 69 میگرفت میگفت
ص 115 پسزمینة پس زمینة
ص 128 دنشجو دانشجو
ص 129 عملیات عملیاتهای
ص 131 نیروهیا نیروهای
ص 134 2سرانجام سرانجام
ص 157 بولوار بلوار
ص 169 قانون اساسی اسلامی قانون اساسی جمهوری اسلامی
ص 186 بهرقم بهرغم
ص 198 12خرداد، 1371 12 خرداد 1371
ص 205 این نشستها جلسات این نشستها و جلسات
ص 220 نه قدرتمندان سیاسی نه به قدرتمندان سیاسی
ص 256 150 «الی 3000 150 الی 3000
ص 256 بهنظر میرسد در یک خط مانده به آخر اشتباه تایپی صورت گرفته باشد. «روزنانه بین 30000 تا 10000 ریال درآمد داشتند.»
ص 263 تاریخ ذکرشده در متن «خرداد 1358» با تاریخ ذکرشده در پاورقی «26 خرداد 59» مطابقت ندارد.
ص 273 نیافتاده نیفتاده
ص 273 به هرحال دیگر به هر حال دیگران
ص 276 اوایل دهه 1368 اوایل سال 1368
ص 278 تا اواسط دهه 1369 تا اواسط سال 1369
پینوشتها
[1]ـ گابریل ا. آلموند و دیگران، چارچوبی نظری برای بررسی سیاست تطبیقی، ترجمه: علیرضا طیب، مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1377، چاپ دوم، ص 100
[2]ـ مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، ناشر: مولف، 1363، چاپ سوم، ص 39
[3]ـ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی، محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، 1377، چاپ دوم، ص 656